درس سى و هفتم : عدم جواز جهاد در ركاب إمام جائر

درس سى و هفتم : عدم جواز جهاد در ركاب إمام جائر


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ


در خبر عبدالله بن مُغيره آمده بود كه : محمّد بن عبدالله از حضرت امام رضا عليه السّلام از اين خبر سؤال كرد و من هم گوش ميدادم كه می‏گفت : پدر من برای من حديث كرد از أهل بيتش از آبائه عليهم السّلام (ظاهراً از آبائه عليهم السّلام يا حضرت صادق و يا حضرت باقر عليهما السّلام بوده‏اند) كه بعضی پيش آن حضرت گفتند : در ولايت ما لشكرگاه و رباط است ؛ يعنی آنجائی كه ساخلوی لشكر و محلّ تجمّع جَيش است برای اينكه به هر نقطه‏ای كه بخواهند حمله كنند ؛ و به آن موضع قزوين ميگويند : و دشمنانی هم هستند كه به آنها ديلم ميگويند . آيا در اينصورت برای ما جائز است كه برويم جهاد كنيم ، يا نگهداری سنگر كنيم ؟!
آنحضرت در جواب سائل فرمودند : بر شما باد كه حجّ خانه خدا را بجای آوريد ! دو مرتبه حديث را إعاده كرد ، باز حضرت فرمودند : بر شما باد به اين خانه خدا ، پس حجّ آن را بجای آوريد . آيا خوشايند نيست برای احدی از شما كه در خانه خود باشد و از آنچه خداوند به او عنايت كرده از سعه و أموال ، بر عيالش إنفاق كند و منتظر أمر ما باشد (يعنی منتظر قيامت و حكومت ، و منتظر إمارت و رياست و إمارت ما باشد) . پس اگر أمر و قيام ما به او رسيد ، مانند كسی است كه با رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم در جنگ بدر شركت كرده است ؛ و اگر بميرد در حاليكه منتظر أمر ما باشد ، مثل كسی است كه با قائم ما در چادر و فُسطاط او ميباشد ؛ حضرت بين دو سبّابه خود را جمع كردند و فرمودند : می‏گويم اينطور !
سپس حضرت جمع كردند بين سبّابه و وُسطای خود را و گفتند : نميگويم اينطور ! برای اينكه سبّابه و وسطی يكی از ديگری أطول است .
(وسطی از سبّابه أطول است ؛ يعنی اگر بگويم آن شخص با حضرت قائم در فسطاط چنين است ، لازم می‏آيد كه بگويم حضرت قائم ، مقامش از اين شخص كه منتظر أمر ماست بيشتر است . يعنی من می‏خواهم بگويم : آن شخص مَع قَآئِمِنا كَالسّبّابَتَيْنِ لايَفْضُلُ أحَدُهُما عَلَی الْأخَرِ.)
اين روايت را محمّد بن عبدالله عن آبائه برای حضرت رضا عليه السّلام نقل می‏كند ، فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عَلَيْهِ السّلَامُ : صَدَقَ ؛ حضرت رضا عليه السّلام تصديق كردند و فرمودند : اين راوی درست می‏گويد و مطلب همينطور است .
سوّم : در موثّقه سَماعَه از حضرت صادق عليه السّلام آمده است كه :
قَالَ : لَقِیَ عُبّادٌ الْبَصْرِیّ عَلِیّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السّلَامُ فِی طَرِيقِ مَكّةَ ، فَقَالَ لَهُ : يَا عَلِیّ بْنَ الْحُسَيْنِ ! تَرَكْتَ الْجِهَادَ وَ صُعُوبَتَهُ وَأَقْبَلْتَ عَلَی الْحَجّ وَ لِينَتِهِ ! إنَ اللَه عَزّوَجَلّ يَقُولُ : إِنّ اللَه اشْتَرَی‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُمْ بِأَنّ لَهُمُ الْجَنّةَ يُقَتِلُونَ فِی سَبِيلِ اللَهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقّا فِی التّوْرَيةِ وَ الْإِنجِيلِ وَالْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَی‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَهِ فَأسْتَبْبِشرُوا بِبَيْعِكُمُ الّذِی بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (1)
سماعه می‏گويد : «إمام جعفر صادق عليه السّلام فرمود : عُبّاد بصری در راه مكّه به حضرت زين العابدين عليه السّلام برخورد كرد و به آن حضرت گفت : ای علیّ بن الحسين ! تو جهاد و مشكلات آن را رها كردی و به حجّ روی آوردی و نرمی و سهولت و آرامش حجّ را ترجيح دادی ! در حالتی كه خداوند عزّوجلّ می‏گويد : خداوند از مؤمنين جانهای آنها و مالهای آنها را در مقابل بهشت خريداری نموده است ؛ اين مؤمنين در راه خدا جهاد می‏كنند ، می‏كشند و كشته می‏شوند ؛ و اين معامله و اشترائی كه خدا با مؤمنين كرده است (پيمان و ميعادی است كه خدا بر خود نهاده است) و خود به پيمان و تعهّد حقّ ، متعهّد اين معامله شده است ؛ و اين پيمان در تورات و إنجيل و قرآن بيان شده است .
بنابراين ، چه كسی بيش از پروردگار متعهّد به وفای چنين عهد محكم و مستحكمی است كه خداوند با مؤمنين بسته و خود متعهّد به وفای آن شده و در اين كتب آسمانی نازل فرموده است ؟ ! پس بشارت باد شما را به اين بيعی كه با خدا می‏كنيد ! (يعنی جانها و مالهای خود را می‏فروشيد و در مقابل آن بهشت می‏خريد) و اين رستگاری بزرگ و نجات و ظفر عظيمی است.»
فَقَالَ لَهُ عَلِیّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمَا : أَتِمّ الْأَيَةَ !
وقتی عبّاد آيه را تا اينجا خواند حضرت به او فرمودند : «بقيّه آيه را بخوان!»
فَقَالَ : التّبنِبُونَ الْعَبِدُونَ الْحَمِدُونَ السّنِحُونَ الرّ كِعُونَ السّجِدُونَ الْأَمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَفِظُونَ لِحُدُودِ اللَهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ . (2)
«آن مؤمنين كسانی هستند كه تائب به سوی خدا هستند و أهل عبادتند ، و پيوسته حمد و سپاس خدا را بجا می‏آورند و به سياحت می‏روند (و از تماشای آثار جمال و جلال پروردگار در بيابانها و كوهها و مناظر اين عالم به خدا تقرّب می‏جويند) و أهل ركوعند و أهل سجودند ، و أهل أمر بمعروف و نهی از منكرند ، و حافظين حدود خدا هستند (از مقرّرات و أحكام و قوانين خدا پاسداری می‏كنند) و مؤمنين را بشارت بده.»
فَقَالَ لَهُ عَلِیّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمَا : إذَا رَأَيْنَا هَؤُلَآءِ الّذِينَ هَذِهِ صِفَتُهُم فَالْجِهَادُ مَعَهُمْ أَفْضَلُ مِنَ الْحَجّ .
«حضرت رضا جواب عبّاد را به اين نحو دادند : زمانی كه ما ببينيم أفرادی را كه أوصاف آنها اينچنين است كه در قرآن بيان شده ، پس جهاد با آنها أفضل است از حجّ.»
بايد توجّه نمود كه منظور و مقصود حضرت سجّاد عليه السّلام چيست ! حضرت می‏خواهد بفرمايد : اين كسانی كه اينطرف و آنطرف می‏روند و به نام خدا زير پرچم مروان و عبدالملك بن مروان و غيرهم جهاد می‏كنند ، اين جهاد در راه خدا نيست ؛ اين آدم كشی و مال مردم گرفتن است ! اين سيطره بر أموال و نفوس است ! اينها حافظ حدود خدا نيستند ؛ اينها بر طبق آيات خدا جهاد نمی‏كنند ؛ اينها أمانشان درست نيست ؛ غنيمتی را كه می‏گيرند درست قسمت نمی‏كنند و يكسره غنائم را به أفراد خود اختصاص می‏دهند ؛ ستم می‏كنند ؛ زنان را از بين می‏برند ؛ آتش می‏زنند ؛ و اين لشكركشی و كشورگشائی عليه قانون قرآن و إسلام است ؛ اينها توسعه مملكت است . آنوقت تو به من می‏گوئی بيايم و زير لوای اينها جهاد كنم ؟!
اگر من با اينها جهاد كنم ، علم و درايت خود را تسليم آنها كرده‏ام ؛ و درتحت أفكار آنها خود را تنازل داده‏ام . يعنی مِن جميع الجهات به آنها كمك كرده‏ام ؛ كمك به شخصی كه جهاد نمی‏كند و كشتار او به نام جهاد برای توسعه قدرت و حكومت و ظلم و ستم و گسترش مملكت است ؛ مثل قتال جهانخواران و پادشاهان سفّاك كه بنام جهاد و بنام إسلام است! تو به اين نام فريفته شدی و مرا هم سرزنش می‏كنی كه چرا حجّ انجام می‏دهم و جهاد نمی‏كنم ؟! من از خدا ميخواهم كه جهاد كنم ؟ تو بمن أفرادی را كه واجد أوصافی كه در قرآن مجيد بيان شده است نشان بده تا من هم بروم و زير پرچشمان جهاد كنم . ولی می‏بينی كه اينها اينطور نيستند و اين صفات أصلاً در آنها نيست . آنوقت اگر من بروم و با آنها جهاد كنم ، به هر مقداری كه در ركاب و زير لوای آنها جنگ كنم ، كشته بشوم و يا بكشم ، كمك به ظلم و كمك به إمارت و حكومت آنها كرده‏ام ؛ كمك به جبّاريّت و استبداد آنها كرده‏ام ؛ كمك به از بين رفتن دين و قانون و سنّت خدا كرده‏ام ؛ و خداوند به ما چنين دستوری نداده است كه به اين نحو در زير لوای آنها جهاد كنيد . فقط صدر آيه را قرائت نكن ، ذيل آنرا نيز در نظر آور !
يكی گفت : آن آقايی كه بالای منبر بود أصلاً قائل به خدا نيست ؛ گفتند : چرا ؟! گفت : چون می‏گويد : لَا إلَه ، هيچ خدائی نيست ! در حالی كه اين آقا بالای منبر می‏گفته است : لَا إلَه إلّا اللَهُ ؛ و اين شخص چون در مسجد بوده است لَا إلَه را شنيده ، أمّا وقتی خواسته پايش را از صحن شبستان بيرون بگذارد ، إلّا اللَهُ را نشنيده ، و گفته است : اين آقا می‏گويد : لَا إلَه .
اين درست نيست . كلام خدا صدر و ذيل دارد ؛ خدا به إنسان نمی‏گويد كه زير پرچم باطل و جور و ستم برود ؛ خدا إنسان را أمر نمی‏كند كه عليه إدراكات و عقل و تفكّر خودش قدم بردارد .
حضرت می‏فرمايد : من كه علیّ بن الحسينم ، صرف نظر از تمام جهات إمارت و رياست و إمامت ، اگر حاكم عادلی پيدا شودكه واجد اين صفات مذكوره در قرآن باشد ، می‏روم و به او كمك می‏كنم و جنگ می‏كنم .
چهارم : وَ فی خَبَرِ أبی بَصيرٍ عَنْ أبی عَبْدِاللَهِ [عَلَيْهِ السّلامُ‏] عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَيْهِمُ السّلَامُ ، الْمَرْیّ عَنِ «العِلَلِ» وَ «الْخِصالّ» قالَ : قَالَ أَمِيرُالْمُؤمِنينَ عَلَيْهِ السّلَامُ : لَايَخْرُجُ الْمُسْلِمُ فِی الْجِهَادِ مَعَ مَنْ لَايُؤْمَنُ فِی الْحُكْمِ وَ لَايُنْفِدُ فِی الْفَیْ،ِ أَمْرَاللَهِ عَزّ وَجَلّ . فَإنّهُ إنْ مَاتَ فِی ذَلِكَ الْمَكَانِ كَانَ مُعِينًا لِعَدُونّنَا فِی حَبْسِ حَقّنَا وَ الْإشَاطَةِ بِدِمَآئِنَا ، (3) وَ مِيتَتُهُ مِيْتَةٌ جَاهِلِيّةٌ .
«در «علل» و «خصال» أبی بصير از حضرت صادق عليه السّلام از پدرانشان عليهم السّلام روايت می‏كند كه : أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود : هيچ فرد مسلمانی در تحت حكومت كسی كه در حكمش مأمون نيست بجهاد نمی‏رود ، مگر انكه در حبس حقّ ما و ريختن خون ما شركت كرده است ؛ و اگر بميرد به مردن أهل جاهليّت مرده است.»
يعنی آن رئيس لشكر در أحكامی كه صادر می‏كند ، دل إنسان آرام نيست و متزلزل است كه آيا حكم به حقّ می‏كند يا به باطل ؟! در اينجا اين را بكش ، آنجا او را بزن ، اين را اسير كن ، آن را گردن بزن ، اين مال را بگير ، واجب الإجراء می‏باشد يا نه ؟ اين إنسان مأمون نيست ، و اين حكم مورد أمن و آرامش دل نيست ؛ چون شخصی است كه از او حكمهای خلاف ديده شده است ، پس جهاد با اين فرد جائز نيست .
خارج نمی‏شود مسلمانی در جهاد با كسيكه در حكمش مأمون نيست ؛ و در غنيمتی كه می‏گيرد أمر خدا را إجرا نمی‏كند . غنائمی كه بدست می‏آيد بايد طبق أمر خدا قسمت شود ؛ اين فرد روی سليقه خودش قسمت می‏كند . يك فرد مسلمان در چنين جهادی نمی‏تواند شركت كند ؛ و اگر مسلمانی با يك چنين شخصی به جهاد رفت ، دشمن ما را در حبس حقّ ما و ريختن و هدر دادن خون ما إعانت نموده است . بنابراين ، چنانچه مرگ او فرا برسد ، خواهد مُرد به مردن مردمان جاهليّت .
پنجم : وَ خَبَرِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیّ بْنِ شُعْبَةِ ، الْمَرْویّ عَنْ «تُحَفِ الْعُقُولِ» عَنِ الرّضا عَلَيْهِ السّلَامُ فی كِتابِهِ إلَی الْمَأْمونِ : وَالْجِهَادُ وَاجِبٌ مَعَ إمَامِ عَادِلٍ ؛ وَ مَنْ قَاتَلَ فَقُتِلَ دُونَ مَالِهِ وَ رَحْلِهِ وَ نَفْسِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ . وَ لَا يَحِلّ قَتْلُ أَحَدٍ مِنَ الْكُفّارِ فِی دَارِ التّقِيّةِ إلّا قَاتِلٌ أَوْ بَاغٍ ؛ وَ ذَلِكَ إذَا لَمْ تَحْذَرْ عَلَی نَفْسِكَ . وَ لَا أَكْلُ أَمْوَالِ النّاسِ مِنَ الْمُخَالِفينَ وَ غَيْرِهِمْ . وَالتّقِيّةُ فِی دَارِ التّقِيّةِ وَاجِبَةٌ ؛ وَ لَا حَنْثَ عَلَی مَنْ هَلَكَ تَقِيّةً يَدْفَعُ بِهَا ظُلْمًا عَنْ نَفْسِهِ .
در نامه‏ای كه ـ طبق اين خبر ـ حضرت إمام رضا عليه السّلام برای مأمون می‏نويسد آمده است كه : جهاد واجب است با إمام عادل ؛ بنابراين ، كسی كه برای نگهداری مال و مسكن خودش و برای نگهداری جان خود جهاد و مقاتله كند و كشته شود ، اين فرد شهيد است . وليكن حلال نيست كشتن يكی از كفّار در دار تقيّه مگر اينكه آن كافر ، قاتل يا متعدّی و متجاوز باشد .
دار تقيّه داريست كه حاكمی جائر بر آن مسلّط شده و أوامر و نواهی زير فرمان اوست ؛ و در اينصورت إنسان بايد خونها را حفظ كند . تقيّه يعنی حفظ كردن : (وَقَی يَقی وِقايَةً و وَقّيًا و واقيَةً و وَقّی) فُلانًا : صانَهُ وَ سَتَرَهُ عَنِ الْأذَی . (تَقَی يَتْقی تُقًی و تِقآءً و تَقيّةً) بِمَعْنِی اتّقَی . (اتّقَی اتّقآءً وَ تَوَقّی تَوَقّيًا) فُلانًا : حَذَرَهُ وَ خافَهُ ؛ تَجَنّبَهُ . از او حذر كرد ؛ خودش را حفظ كرد .
دار تقيّه يعنی آن خانه‏ای كه إنسان در آنجا بايد مواظب باشد و خودش را از شرّ دشمن حفظ كند . در وقتی كه إمام عادل بر سر كار است تقيّه نيست و هر خونی كه بدستور او ريخته شود ، اين خون بجا ريخته شده است ولو اينكه حكم كند همه كفّار را بكشيد . آنجا جای تقيّه ، يعنی جای حفظ خون نيست ؛ و اگر كسی خلاف قول او رفتار كند گناه كرده است . و أمّا اگر حاكم جائری بر سر كار است كه أوامرش بر أساس حقّ نيست ، و چه بسا أوامر او خلاف باشد ، و غالباً هم خلاف است (و اُصولاً أصل وجود حاكم جائر خلاف است) بنابراين ، آن خونهائی كه ريخته شود به ناحقّ است ولو از كفّار و مشركين باشد . ريختن خون كفّار و مشركين جائی صحيح است كه به نظر حاكم عادل باشد ؛ اگر حاكم ، جائر باشد إنسان حقّ كشتن كفّار را هم ندارد ؛ اين را می‏گويند : دار تقيّه ، يعنی خانه‏ای كه بايد در آن خونها حفظ شود .
حضرت به مأمون ميفرمايد : كشتن هيچيك از كفّار در دار تقيّه حلال نيست مگر آن كافری كه فردی را كشته باشد و قصاصاً او را بكشند ؛ و يا به مرد مسلمانی تعدّی كند كه در اينصورت او را می‏كشند . وَ ذَلِكَ إذَا لَمْ تَحْذَرْ عَلَی نَفْسِكَ ، البته جواز قتل كفّار در جائيست كه از آنها بر نفس خود خائف نباشی ، و إلّا قتل آنها جائز نيست . و همچنين جائز نيست خوردن أموال مخالفين و غير مخالفين در تحت لوای حاكم جائر .
و تقيّه هم در دار تقيّه واجب است وقتی كه دار ، دار تقيّه است و حاكم آنجا حاكم جائر است ، و اگر إنسان تقيّه نكند خونش و ناموسش و همه چيزش را به باد داده است ؛ در اينصورت حفظ خون در چنين مرحله‏ای از واجبات است . و اگر إنسان از روی تقيّه قسم بخورد و مقصودش حفظ نفس خود باشد مرتكب گناه نشده است و كفّاره هم ندارد .
ششم : روايت محمّد بن عبدالله سَمَندَری است كه می‏گويد : قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السّلَامُ : إنّی أَكُونُ بِالْبَابِ (يَعْنِی بَابٍ مِنَ الْأبْوَابِ) فَيَنَادُونَ : السّلَاحِ ! فَأَخْرُجُ مَعَهُمْ ؟!
می‏گويد : من بحضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كه : من در باب هستم (يكی از اين مكانهائی كه متعلّق به حكومت است) و در آنجا ندا می‏كنند و صدا می‏زنند كه بيائيد و سلاح بگيريد (شمشير و نيزه و غيره تقسيم می‏كنند) و برای جنگ حركت كنيد ! و مردم هم برای جنگ حركت می‏كنند ؛ آيا جائز است در اين جنگ شركت كنم ؟!
فَقَالَ : أَرَأَيْتَكَ إنْ خَرَجْتَ فَأَسَرْتَ رَجُلًا فَأَعْطَيْتَهُ الْأمَانَ وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنَ الْعَهْدِ مَا جَعَلَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ [وَسَلّمَ‏] لِلْمُشْرِكِينَ ، أَكَانَ يَفُونَ لَكَ بِهِ ؟! قَالَ : لَا وَاللَهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؛ مَا كَانَ يَفُونَ لِی . قَالَ : فَلَا تَخْرُجْ . ثُم قَالَ لِی : أَمَا إنّ هُنَاكَ السّيْفُ .
حضرت فرمود : به من بگو ببينم كه اگر با اينها بسوی جهاد خارج شدی و يك مردی را به إسارت گرفتی و به او أمان دادی ، همانطور كه پيغمبر به يكی از مشركين عهد و أمان می‏داد ، و او در اينصورت محفوظبود و ديگر كسی حقّ كشتن او را نداشت (در زمان پيغمبر هر مسلمانی كه يك مشركی را أسير می‏گرفت و به او أمان می‏داد ، تمام لشكر از بالا و پائين ، رئيس و مرؤوس اين أمان را محترم می‏شمردند) آيا أمان تو هم مانند أمان پيغمبر محترم است ؟ ! گفت : نه بخدا قسم ـ فدايت شوم ـ اين كار را نمی‏كنند و وفا هم نمی‏كنند ؛ چه بسا آنكه را من أمان داده‏ام می‏كشند . حضرت فرمود : بنابراين ، با آنها خارج نشو ! بعد فرمود : در آنجا شمشير است ؛ يعنی ظلم است ، كشتن است ، عدالت و دعوت به قرآن و حقّ نيست . آن جهادی محترم است كه در آن أمان باشد . هر أمانی محترم است و بر تمام أفراد لازم است كه به آن اعتنا كنند ، كما اينكه پيغمبر طبق آيات قرآن به أمان مؤمنين و مسلمين اعتنا می‏نمود ، و غنيمتی كه إنسان می‏گيرد بايد طبق قاعده قرآن باشد ؛ أمّا اينها خروج و كشتار است ، نه جهاد .
هفتم : خَبَر الْحَسَنِ بْنِ الْعَبّاسِ بْنِ الْجَوْشیّ عَنْ أبی جَعْفَرٍ الثّانی عَلَيْهِ السّلَامُ فی حَديثٍ طَويلٍ فی بَيانِ (إنّا أَنْزَلْنَاهُ) قَالَ : وَ لَا أعْلَمُ فِی هَذَا الزّمَانِ جِهَادًا إلّا الْحَجّ وَ الْعُمْرَةَ وَ الْجِوَارَ . (4)
در اين خبر هم حضرت إمام محمّد تقیّ عليه السّلام ضمن بيان مفصّلی در تفسير سوره إنّا أَنْزَلْنَاهُ می‏فرمايد : من در اين زمان جهادی را نمی‏شناسم و سراغ ندارم در عالم متحقّق شود مگر حجّ و عمره و جِوار (پناه دادن مسلم) .
هشتم : خبر عبدالملك بن عمر است ؛ قَالَ : قَالَ لِی أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السّلَامُ : يَا عَبْدَ الْمَلِكِ ! مَا لِی لَا أَرَاكَ تَخْرُجُ إلَی هَذِهِ الْمَوَاضِعِ الّتِی يَخْرُجُ إلَيْهَا أَهْلُ بِلَادِكَ ؟! قَالَ : قُلْتُ : وَ أَيْنَ ؟ قَالَ : جُدّةَ وَ عُبّادَانَ وَالْمَصِيصَةِ وَ قَزْوِينَ . فَقُلْتُ : انْتِظَارًا لِأَمْرِكُمْ وَ الِاقْتِدَآءَ بِكُمْ ! فَقَالَ : إی وَاللَهِ ! لَوْ كَانَ خَيْرًا مَا سَبَقُونَا إلَيْهِ .
عبدالملك بن عمر می‏گويد : حضرت صادق عليه السّلام بمن فرمودند : ای عبدالملك ! چرا من تو را نمی‏بينم كه با مردم خارج شوی بسوی اين مواضعی كه أهل شهرها و هموطنان تو خارج می‏شوند و بسوی اين مواضع می‏روند ؟!
عرض كردم : مقصودتان چيست ؟! كجا را در نظر داريد !! حضرت فرمودند : جُدّه (جَدّه با فتحه جيم غلط است . جُدّه با ضمّه ، شهری است كنار بحر أحمر و تا مكّه فاصله كمی دارد .) و عُبّادان و مَصيصَه و قزوين (در اين نواحی است كه لشكرها را تقسيم می‏كنند) . گفتم : علّت اينكه من خارج نمی‏شوم انتظار .مر شما و قيام و حكومت شماست ، تا در زير لوای شما باشم و بشما اقتدا نموده باشم .
حضرت فرمود : إی وَاللَهِ ! راست گفتی ! اگر اين جهادی كه اينها می‏كنند خير بود آنها از ما پيشی نمی‏گرفتند ؛ در حاليكه ما در اين جهاد پيش قدم هستيم و در اين أمر خير ، مقدّميم .
معلوم ميشود در آن جهاد خبری نيست ، بلكه شرّ محض است و خير در نزد ماست كه به اين جهادها دست نمی‏زنيم .
قَالَ : قُلْتُ لَهُ : كَانَ [نَوَاطٌ] يَقُولُونَ لَيْسَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ خِلَافٌ إلّا أَنّهُ لَا يَرَی الْجِهَادَ .
عرض كردم كه نواط می‏گويند : بين ما و بين جعفر هيچ خلافی نيست مگر اينكه آنحضرت جهاد را واجب نمی‏داند ، ولی ما جهاد را واجب می‏دانيم .
فَقَالَ : أَنَا لَا أَرَاهُ ؟! بَلَی وَاللَهِ إنّی لَأَرَاهُ وَلَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِی إلَی جَهْلِهِمْ .
حضرت فرمود : من جهاد را واجب ندانم ؟! بله قسم به خدا من جهاد را واجب می‏دانم وليكن كراهت دارم از اينكه علم خود را به جهل آنها بسپارم .
يعنی من أوّل مسلمانم ؛ أوّل مجاهد فی سبيل الله هستم ؛ أوّلين برافرازنده آيات قرآن برای قيام و جهادم ؛ ولی اين جهادی كه اينها می‏كنند از روی جهالت است ، از روی نابينائی است ، از روی نادانی است ، از روی عمی و كوری است . و من اگر بخواهم با اين أفراد جهاد كنم بايد تمام إدراكات خود را از بين ببرم و تابع محض ضلالت و جهل آنها بشوم ؛ مگر از كسی اينكار ساخته است ؟ مگر كسی كه دارای قوّه مفكّره است می‏تواند زير آراء ظلم و بطلان و جهل برود ؟! پس موقعيّت خارجی برای من إيجاب جهاد نمی‏كند ، نه اينكه من جهاد را واجب نمی‏دانم .
مرحوم صاحب «جواهر» پس از نقل اين روايت می‏فرمايد : إلَی غَيْرِ ذَلِكَ مِنَ النّصُوصِ الّتی مُقْتَضاها كَصَريحِ الْفَتاوَی عَدَمُ مَشْروعيّةِ الْجِهادِ مَعَ الْجآئِرِ وَ غَيْرِه .
می‏فرمايد : مقتضای اين نصوص و غير آن همانند سائر آن نصوص ـ مثل صريح فتاوای بزرگان علمای شيعه رضوان الله عليهم ـ عدم مشروعيّت جهاد با حاكم جائر است .
بَلْ فی «الْمَسالِكِ» وَ غَيْرِها عَدَمُ الِاكْتِفآءِ بِنآئِبِ الْغيبَةِ ، فَلا يَجوزُ لَهُ تَوَلّيهِ .
بلكه در «مسالك» و غير آن گفته است : در زمان غيبت اگر چه قائل به ولايت فيقه هم بشويم فائده ندارد ، و بايد حتماً إمام عصر و إمام معصوم باشد .
بَلْ فی «الرّياض» نَفْیُ عِلْمِ الْخِلافِ فيهِ حاكِيًا لَهُ عَنْ ظاهِرِ «الْمُنْتَهَی» وَ صَريحِ «الْغُنْيَةِ» إلّا مِنْ أحْمَدَ فی الْأوّلِ ؛ قَالَ : وَ ظاهِرُهُما الْإجْماعُ مُضافًا إلَی ما سَمِعْتَهُ مِنَ النّصوصِ الْمُعْتَبِرَةِ وُجودَ الْإمام .
بلكه در «رياض» ادّعای نفی خلاف كرده و حكايت نموده است اين مطلب را از ظاهر «منتهی» و صريح «غنيه» ، أمّا در «منتهی» از إجماع ، فقط أحمد را استثناء كرده است . در «رياض» فرموده : ظاهر «منتی» و «غنيه» إجماع است بر عدم جواز جهاد در صورتيكه إمام عصر و إمام معصوم نباشد ؛ مضافاً به آن نصوصی كه در آنها جهاد را فقط اختصاص به إمام داده است .
ايشان می‏فرمايد : لَكِنْ إنْ تَمّ الاْجْماعُ الْمَزْبورُ فَذاكَ ، وَ إلّا أمْكَنَ الْمُناقَشَةُ فيهِ بِعُمومِ وَلايَةِ الْفَقيهِ فی زَمَنِ الْغِيبَةِ الشّامِلَةِ لِذَلِكَ الْمُعْتَضَدَةِ بِعُمومِ أدِلّةِ الْجِهَادِ ، فَتَرَجّحَ عَلَی غَيْرِهَا . (5) انتهی موضع الحاجة .
می‏فرمايد : اگر إجماع مدّعی ثابت شود فَبِها ، و إلّا جای مناقشه است كه أوّلاً بگوئيم : ولايت فقيه در زمان غيبت شامل مصالح عامّه مسلمين بوده و معتضَد به عموم أدلّه جهاد است ؛ و أدلّه جهاد هم إطلاق و عموميّت دارد و مؤيّد عموميّت حدود اختيار ولايت فقيه است ؛ و در اينصورت بر إطلاقاتی كه در آن ، ظهور إمام عصر قيد شده است رجحان پيدا می‏كند ؛ و بالنّتيجه مقصود از آن ، حاكم عادل است نه إمام عصر .
و محصّل مطلب اينست كه : معلوم نيست إجماع مدّعَی ثابت شود (همانطوری كه ايشان بعنوان إنّ تَمّ فرموده‏اند) زيرا إجماعُ المحصّلِ غيرُ حاصلٍ والمنقولُ غيرُ حجّةٍ ؛ إجماع محصّل ثابت نيست و منقول هم حجّيّت ندارد .
در اينجا هم غير از إجماع منقول چيزی نقل نشده است ؛ و عموم أدّله ولايت فقيه كه قبلاً بحث شده است دلالت می‏كند بر اينكه تمام شؤون ولايت إمام برای فقيه أعلم و أشجع و أقوی ، و آن كسی كه با ولیّ خود يعنی إمام عصر متّصل است و می‏تواند از آبشخوار ولايت إشراب بشود ، ثابت و محقّق است ؛ و چنين شخصی می‏تواند أمر و نهی كند . و عموم أدلّه علم و إطمقات أدلّه جهاد هم إلی يوم القيامة بر جای خودش پا برجاست .
بنابراين ، أدلّه جهاد در زمان غيبت و حضور تفاوتی ندارد ، و در زمان ولايت فقيه عادل ، در صورتی كه حكومت بر او استوار باشد (يعنی حاكم مبسوط اليد باشد) می‏تواند إقامه جهاد كند . بلكه يكی از واجبات بر او إقامه جهاد است ؛ و همانطوری كه بحث شد : بر حاكم لازم است لاأقلّ در هر سال يكمرتبه جهاد انجام دهد تا اينكه جهاد تعطيل نشود . و عزّت إسلام بر أساس جهاد است ؛ و وقتی جهاد از بين برود مردم حكم مرده را پيدا می‏كنند و ذلّت و عدم تحرّك بر آنها حاكم می‏شود . و چقدر رسول خدا از جهاد مستبشر بود ! و چقدر جهاد برای آنحضرت خوشايند بود ! جهاد يعنی حيات ؛ جهاد آدمكشی نيست ؛ جهاد مسلمان كردن شخص كافر و إرائه قرآن و إرائه و إقامه نماز و أمر بمعروف و نهی از منكر در سراسر عالم است . و اين از بهترين خصالی است كه قرآن مجيد ـ بنحو الإطلاق والعموم ـ مؤمنين را به آن أمر می‏كند .
بنابراين ، هيچ وجهی ندارد كه ما جهاد را اختصاص به خود إمام عصر عليه السّلام بدهيم و در زمان غيبت باب جهاد را مسدود كنيم ؛ بلكه جهاد با تمام شرائط و آداب برجای خود باقی است ؛ ولی البتّه بايد تحت نظر ولیّ فقيه جامع الشّرائط صورت بگيرد . اگر فقيه عادلی با تمام آن خصوصيّات باشد و مردم هم با او بيعت كنند و حكومت برقرار شود ، آن فقيه بر حسب مقتضياتی كه ميداند به جهاد أمر ميكند ؛ و اگر مقتضی ندانست طبعاً أمر نمی‏كند .
بايد دانست : مقصود از تحقّق جهاد در زمان غيبت اين نيست كه ولیّ فقيه هر روز أمر به جهاد كند ؛ بلكه منظور اين است كه أمر جهاد به دست اوست ؛ و هر وقتی كه صلاح بداند به جهاد أمر می‏كند ؛ وقتی هم كه صلاح نمی‏داند أمر نمی‏كند . كلام هم در جهاد است نه دفاع ؛ و دفاع در هر صورت واجب است .
وليكن بحث ما در اين است كه يكی از وظائف حكومت إسلام و ولايت إيجاد وزارت جهاد است ، كه بايستی مسلمانها را تربيت و به فنون جنگ آشنا نمايد و آنها را به جهاد به كفّار برای مسلمان نمودن آنان بفرستد . اين از وظائف حكومت إسلام است و حتماً حكومت إسلام بايد چنين وزارتخانه‏ای داشته باشد .
رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم جهاد را خيلی دوست داشتند و در جهاد خيلی مسرور و مبتهج بودند . چون جهاد دعوت به حيات است ، دعوت به مبدأ است ، دعوت به وطن أصلی است . گويا رسول خدا در روی زمين ، خود را با تمام أفراد غريبه می‏بيند ، مگر آن كسيكه إسلام بياورد ؛ كه او ديگر أهل وطن است . و لذا رسول خدا عاشق بود بر اينكه كسی را مسلمان كند . حتی از كيفيّت برداشتن شمشير و تير و حركت دادن لشكر در بعضی از همين تواريخ مطالبی ديده می‏شود كه موجب تعجّب إنسان ميگردد ، كه تا چه حدّ رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم حتّی نسبت به اسبی كه او را برای جهاد می‏بردند إبراز إحساسات می‏نمودند . روی آن اسب دست می‏كشيد ، دستمال می‏ماليد ، پيراهن خودش را می‏انداخت ، با رِدای خود خاك را از روی آن اسب می‏گرفت ؛ گويا با اسب گفتگو می‏كرد (آن اسبی كه بر آن سوار می‏شدند و با آن می‏جنگيدند) .
واقِدیّ در «مَغازی» نقل می‏كند : رسول خدا كه به جنگ تبوك رفته بودند ، أَهْدَی رَجُلٌ مِنْ قُضاعَةَ إلَی النّبیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَءَالِهِ‏] وَ سَلّمَ فَرَسًا «در بين راه يكی از مردم قضاعه اسبی را به رسول خدا هديه كرد» فَأَعطاهُ رَجُلًا مِنَ الْأنْصَارِ وَ أمَرَهُ أنْ يَرْبِطَهُ حِيالَهُ ، اسْتِئْناسًا بِصَهيلِهِ .
«حضرت آن اسب را به يكی از أنصار بخشيدند و گفتند : اين اسب مال تو ، وليكن هميشه او را نزديك ما ببند كه صدای شيهه‏اش را بشنويم ؛ ما از صداز شيهه اسب خيلی خوشمان می‏آيد و با صدای شيهه اسب مأنوسيم.»
فَلَمْ يَزلْ كَذَلِكَ حَتّی قَدِمَ رَسولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَءَالِهِ‏] وَسَلّمَ الْمَدينَةَ ، فَفَقَدَ صَهيلَ الْفَرَسِ فَسَأَلَ عَنْهُ صاحِبَهُ ، فَقالَ : خَصَيْتُهُ يَا رَسولَ اللَهِ .
«اين مرد پيوسته در راه ، آن اسب را نزديك إقامتگاه پيغمبر می‏بست و آن اسب هم دائماً شيهه می‏كشيد ، تا اينكه وارد مدينه شدند و ديگر صدای صهيل اسب بگوش پيغمبر نرسيد ؛ پيغمبر از صاحبش سؤال كردند : چرا اين اسب صدا نمی‏كند ؟! گفت : خَصَيْتُهُ يا رَسولَ اللَهِ ! من أخته‏اش كردم.» رسول خدا هيچ تعرّضی به او ننمودند وليكن از مطالبی كه در پاسخ فرمودند معلوم می‏شود كه چقدر آنحضرت ناراحت شدند ! (ميخواهند بگويند : من بتو اسب دادم ، اسب نر ، كه دائماً شيهه بكشد و صدا كند و صدايش بيابان و دشت را پر كند ؛ صدای صهيل و شيهه اسبان تازی با مردان غازی در ميدان كارزار دل كفّار و مشركين را می‏لرزاند و می‏ترساند و هر شيهه اسبی حكم چند شمشير برّان را دارد ؛ تو آمدی اخته‏اش كردی ؛ چرا اينكار را كردی ؟! من كه نخواستم اسب أخته بتو بدهم ؛ من اسب نر بتو دادم كه شيهه بزند.»
البتّه رسول خدا هيچ نگفتند ، و او بواسطه إهداء رسول خدا صاحب اسب شد و هر كاری كه ميخواست می‏توانست بكند ؛ وليكن رسولخدا كه گفتند اين اسب را بگير و پيوسته نزديك من ببند ، يعنی اينكه صدايش بمن برسد و من با شنيدن صدای او مبتهج و مسرور شوم ؛ ولی او آمد و اين بلا را بسر اسب آورد.)
قالَ رَسولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَءَالِهِ‏] وَسَلّمَ : فَإنّ الْخَيْلَ فِی نَواصِيهَا الْخَيْرُ إلَی يَومِ الْقِيَمَةِ .
«رسول خدا فرمودند : در پيشانی اسبهای نر خير نوشته شده است تا روز قيامت . يعنی پيوسته اين حيوان مركز تراوش خير است.»
اتّخِذُوا مِنْ نَسْلِهَا وَ بَاهُوا بِصَهِيلِهَا الْمُشْرِكِينَ . «شما از آن نسل بگيريد و بگذاريد بچّه بياورد (اسب نر بايد بچّه بياورد) و با صدا و شيهه‏اش به مشركين افتخار كنيد ! اين عظمت شماست در ميدان جنگ.»
أعْرَافُهَا أدْفَآؤُهَا وَ أَذْنَابُهَا مَذَابّهَا .
«يالهای اسب كه بر گردنش افتاده است در حكم پتو و لحافی است كه اين حيوان را حفظ می‏كند ؛ و دُمش موجب از بين بردن حيواناتی است كه بر او جمع می‏شوند ؛ و با او دور می‏كند از خود ، آنچه را كه ناملايم است.»
وَالّذِی نَفْسِی بِيَدِهِ إنّ الشّهَدَآءَ لَيَأْتُونَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِأَسْيَاقِهِمْ عَلَی عَوَاتِقِهِمْ لَا يَمُرّونَ بِأَحَدٍ مِنَ الْأَنْبِيَآئِ إلّا تَنَحّی عَنْهُمْ ؛ حَتّی إنّهُمْ لَيَمُرّونَ بِإبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ (خَلِيلِ الرّحْمَنِ) فَيَتَنَحّی لَهُمْ حَتّی يَجْلِسُوا عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ .
«قسم به آن كسی كه جان من در دست اوست ، شهيدان راه خدا در روز قيامت وارد صحنه قيامت می‏شوند در حالتی كه شمشيرها بر روی شانه‏های خود گذاشته‏اند و با اين كيفيّت وارد محشر می‏شوند ؛ و بر أحدی از أنبياء عبور نمی‏كنند إلّا اينكه آن پيغمبر از ايشان كناره می‏گيرد و به آنها راه می‏دهد ؛ تا اينكه مرور می‏كنند بر إبراهيم خليل (خليل الرّحمن) او هم برای اينها راه می‏گشايد ، يعنی كنار می‏رود و راه را برای اينها باز می‏كند ؛ و اينها همينطور می‏آيند تا بر روی منبرهايی از نور می‏نشينند.»
يَقُولُ النّاسُ : هَؤُلَاءِ الّذِينَ أُهْرِيقُوا دِمَآءَهُمْ لِرَبّ الْعَالَمِينَ ؛ فَيَكُونُ كَذَلِكَ حَتّی يَقْضِیَ اللَهُ عَزّ وَجَلّ بَيْنَ عِبَادِهِ . «مردم می‏گويند : اينها كسانی هستند كه خونهای خود را برای ربّ العالمين ريخته‏اند ؛ همينطور آنها روی آن منابر از نور می‏مانند تا اينكه خداوند بين بندگان خود حكم و قضاوت كند.»
قَالُوا : وَ بَيْنَا رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَءَالِهِ‏] وَسَلّمَ بِتَبُوكَ قَامَ إلَی فَرَسِهِ الظّرِبِ فَعَلّقَ عَلَيْهِ شِعَارَهُ وَ جَعَلَ يَمْسَحَ ظَهْرَهُ بِرِدَآئِهِ .
«گفتند : هنگامی كه رسول خدا در راه تبوك حركت می‏كرد ، بعضی از أوقات بر می‏خاست و بسوی اسب ظَرِبْ می‏رفت (اسب ظرب ، آن اسبی است كه می‏گويند هم چاق است و هم كوتاه) و لباس زير خود را می‏كند و روی سر و گردن او می‏انداخت تا از شدّت گرما يكقدری تخفيف پيدا كند ، يا آفتاب به او نخورد ؛ و با ردای خود به پشت اين اسب می‏ماليد.»
قيلَ يَا رَسُولَ اللَهِ : تَمْسَحُ ظَهْرَهُ بِرِدَآئِكَ ؟! «گفته شد : ای رسول خدا پشت اين اسب را با رادی خودت مسح می‏كنی؟!» قَالَ : نَعَمْ ؛ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلّ جِبْرِيلَ أَمَرَنِی بِذَلِكَ ؛ مَعَ أَنّی قَدْ بِتّ اللَيْلَةَ وَ إنّ الولاَلَئِكَةَ لَتُعاتِبُنی فِی حَسّ الْخَيْلِ وَ مَسْحِهَا .
«رسول خدا فرمود : آری ، تو چه ميدانی ! شايد جبرئيل بمن أمر كرده است كه اينكار را انجام بدهم ؛ علاوه من ديشب در خواب ديدم كه ملائكه درباره گرد افشاندن از بدن اسبها و مسح كردن آنها مرا مؤاخذه می‏كنند ، كه خودت بايد به سراغ اسبت بروی و خاك و گرد و غبار را از اسب دور كنيم و اسبت را مسح كنی و دست بكشی.»
وَ قَالَ : أَخْبَرَنِی خَلِيلِی جِبْرِيلُ : أَنّهُ يَكْتُبُ لِی بِكُلّ حَسَنَةٍ أَوْ فَيْتُهَا إيّاهُ حَسَنَةً .
«خليل من جبرئيل بمن خبر داد : هر حسنه‏ای كه من به اين اسب انجام بدهم ، خداوند برای من يك حسنه می‏نويسد.»
وَ إنّ رَبّی عَزّ وَجَلّ يَحُطّ عَنّی بِهَا سَيّئَةً . «و خداوند يك سيّئه هم از سيّئات من بواسطه اين عمل از من بر می‏دارد و آن سيّئه را از بين می‏برد.»
وَ مَا مِنِ امْرِئٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَرْبِطُ فَرَسًا فِی سَبِيلِ اللَهِ فَيُوّفّيَهُ بِعَلِيفِهِ يَلْتَمِسُ بِهِ قُوّتَهُ إلّا كِتَبَ االلَهُ لَهُ بِكُلّ حَبّةٍ حَسَنَةٍ ، وَ حَطّ عَنْهُ بِكُلّ حَبّةٍ سَيّئَةً .
«هيچ مسلمانی نيست كه اسبی را در راه خدا ببندد و با خود بكشد و به اندازه كافی و وافی به علوفه او رسيدگی كند و مقصود او ااين باشد كه آن اسب قدرت بگيرد ، مگر اينكه خداوند به إزاء هر دانه‏ايكه به آن اسب داده حسنه‏ای برای او می‏نويسد ، و به إزاء هر دانه‏ای كه به آن اسب داده يك سيّئه از سيّئات او را برمی‏دارد .
قِيلَ : يَا رَسولَ اللَهِ وَ أَیّ الْخَيْلِ خَيْرٌ ؟!
«عرض شد : ای پيغمبر ، كدام يك از أقسام اسبها بهترند؟»
قَالَ : أَدْهَمُ ، أَقْرَحُ ، أَرْثَمُ ، مُحَجّلُ الثّلْثِ ، مُطْلَقُ الْيَمِينِ ؛ فَإنْ لَمْ يَكُنْ أَدْهَمُ فَكُمَيْتٌ عَلَی هَذِهِ الصّفَةِ . (6)
«حضرت فرمود : آن اسب قرمزی كه رنگش به سياهی بخورد و در پيشانيش سفيدی بوده باشد و لب‏های بالا و دماغش و پاهايش تا ثُلث ساق سفيد بوده ، همراه با يمن و بركت رها شده باشد ؛ و اگر اسبی به اين رنگ پيدا نشد ، آن اسب قرمزی كه رنگش به زردی متمايل باشد و او را كُمَيت می‏گويند (در صورتی كه اين صفات نيز در آن بوده باشد) از همه اسبها بهتر است .»

اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَءَالِ مُحَمّد

 


پی‏نوشتها:



1) آيه 111 ، از سوره 9 : التّوبة
2) آيه 112 ، از سوره 9 : التّوبة
3) الْإشاطةُ من شيط ؛ شاطَ يَشيطُ شَيْطًا الشّیْ‏ءُ : احتَرقَ . أشاطَ السّلطانُ دمَهُ و بِدَمِه : عَرّضَهُ لِلْقَتلِ وَأهدرَ دَمه .
4) جِوار : مَصدرُ جاوَرَ (و يُقال : أقامَ فی جِوارِه ، أیْ قَرُبَ مَسكَنُه) الْأمانُ و العَهد . يُقال : هُو فی جِواری أی فی عَهدی و أمانی . جَوار : المآء الكَثير .
5) جواهر الكلام» طبع ششم (آخوندی) ج 21 ، كتاب الجهاد ، ص 14
6) مغازی» واقدی ، ج 3 ، ص 1019 تا 1021

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید