عرض شد : يكی از وظائف حكومت إسلام و ولايت فقيه ، إنشاء و إيجاد اُموری است كه در شرع مقدّس إسلام روی آن تكيه شده ، و دين و مذهب بر أساس آنها استوار است ؛ زيرا حكومت و دولت إسلام و ولايت فقيه ، غير از سائر ولايات و حكومات میباشد .
منظور أصلی آن حكومتها ، إيجاد تأمين داخلی و حفظ سرحدّات از دستبرد دشمنان آن قوم ، و إيجاد وسائل رفاهی برای عموم ، و تعليم و تربيت آنها بر سنّتهای بومی و روشهائی است كه با آن خو گرفته و اُنس دارند . اينها غايت آمال و أهداف دُوَلی است كه در عالم تشكيل میشوند .
ولی حكومت إسلام يك خصوصيّتی دارد و آن اينستكه : بايد حاكميّت إسلام در آن به إجرا درآيد ؛ بايد مردم را بر أساس دستوراتی كه در قرآن مجيد و سنّت رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم وارد شده است تمشّی بدهد ؛ و بر طبق همان آياتی كه ذكر شد و تفسيرش هم گذشت : الّذِينَ إِن مّكّنّهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصّلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزّكَوةَ (1) ... بايد در زمين نماز را بر پای بدارد و مردم را نماز خوان كند ؛ إقامه نماز و إيتاء زكوة كرده ، أمر به معروف و نهی از منكر بنمايد .
يكی ديگر از وظائف ولايت فقيه ، مسائل اجتماعی است كه در تحت ولايت او میباشد ؛ و آن مسائل اجتماعی بر أساس مكتب است . يعنی در حكومت إسلام ، حتماً بايد وزارتی برای أمر به معروف و نهی از منكر ، رسيدگی به كارهای معروف و منكر و قبائح و فسادهائی كه در حكومت صورت میگيرد ، و نيز برای تشويق مردم بر أصل عمل به معروف و تفحّص از أحوال آنها ، عَلَی أنحآئِه و أقسامِه وجود داشته باشد .
و اين مسأله را حقير در نامهای كه بر پيش نويس قانون أساسی خدمت رهبر كبير انقلاب نوشتم ، متذكّر شدم كه : بايد وزارتی به نام «أمر به معروف و نهی از منكر» تشكيل بشود تا اينكه به وظائف خود عمل نمايد (2) . و اكنون اين وزراتخانه به نام وزارت فرهنگ و إرشاد إسلامی تشكيل شده است ، وليكن نه به آن صورتی كه متكفّل تمام أطراف و جوانب مسأله باشد ؛ و مُنكَر را من جميع الجهات شناخته و از آن نهی كند ، و معروف را من جميع الجهات در زير پوشش خود قرار داده و بدان أمر نمايد .
وانگهی لفظ فرهنگ و إرشاد إسلامی ، مانند لفظ أمر به معروف و نهی از منكر نيست . در إسلام ، اصطلاح «أمر به معروف و نهی از منكر» آمده است و ما هم بايد بر همان أساس وزارتی تشكيل بدهيم كه نظر إسلام تأمين شود . فرهنگ و إرشاد ، دو عبارت مطلق و عامّ است و در هر مكتب و مذهبی استعمال میشود ، حتّی در ميان يهوديها و زرتشتيها و كمونيستها ؛ أمّا أمر به معروف و نهی از منكر از مصطلحات إسلام است و نبايد از آن تجاوز كرد .
لفظ را هم نبايد تغيير داد ؛ زيرا گرچه اسم ، وزارتخانه إرشاد إسلامی است و شامل إرشاد غير إسلامی نمیشود ، أمّا لفظ إرشاد يك معنی عامّی است . إرشاد يعنی راهنمائی و هدايت بسوی رشد و إرتقاء ؛ و اين كلمهای است كه آن را ، هم مسلمان استعمال میكند و میپسندد و هم غير مسلمان . يهود و نصاری و بودائيها و سيكها و سوسياليستها و غيرهم نيز مردم خود را به نحو خوبی إرشاد میكنند ؛ أمّا أمر به معروف و نهی از منكر با اين لفظ در ميان ايشان نيست ؛ چرا كه معروف إسلام و منكر إسلام در ميان آنان وجود ندارد . اين لغت و اصطلاح ، و بالنّتيجه اين عنوان اختصاص به إسلام دارد .
پس همان طوری كه ما در واقع دنبال حقيقت میگرديم ، ظواهر و عبارات را هم نبايد تغيير داده و مصطلحات إسلامی را نبايد عوض كنيم .
مثلاً در نامه ها طبق سنّت رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم و سيره أئمّه أطهار بايد بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحيم بنويسيم . بسم الله الرّحمن الرّحيم از اختصاصات إسلام است و اين لفظ را يهود و نصاری استعمال نمیكنند . أمّا بِسْمِهِ تَعالَی اينچنين نيست ؛ و آن يك لفظ عامّ و مشتركی است بين مسلمان و غير مسلمان ، و همه بسمه تعالی میگويند . بنابراين ، وقتی مسلمان بسمه تعالی میگويد ، گر چه همان خدای وحدهُ لا شريك له را در نظر گرفته است ، ولی يك لفظی را آورده است كه سائر فِرَق هم در آن لفظ با او مشترك هستند . أمّا اين لفظ كجا و يكدنيا عظمت و جلال بسم الله الرّحمن الرّحيم كجا ؟! بنابراين ، در اينجا حتماً بايستی بسم الله الرّحمن الرّحيم استعمال كرد و آن عظمت و اُبّهت صدر آيات قرآنی ، و عمق و أصالت رحمانيّت و رحيميّت خداوند را آشكارا نمود .
بر همين أساس است كه قرآن مجيد هر سوره ای را كه میخواهد ابتداء كند، با بسم الله الرّحمن الرّحيم آغاز میكند . همچنين در ابتداء هر كاری بايد إنسان بسم الله الرّحمن الرّحيم بگويد . در ابتدای نامه ها و سائر اُمور روزمرّه بايد إنسان اينطور رفتار كند . زيرا كه اگر اصطلاح را از دست بدهد ، به دنبال رفتن اصطلاح ، مصطلَح نيز از بين میرود . با از بين رفتن اسم ، مسمّی از بين خواهد رفت .
ما بايد بگوئيم مسلمانها نماز میخوانند نه اينكه نيايش میكنند . نيايش يعنی دعا و توجّه به سوی خدا ؛ و هر عبادتی را كه أعمّ از نماز است نيايش مینامند . يهود و نصاری و حتّی بعضی از فِرَق باطله هم برای خودشان نيايش دارند . ولی لفظ «صلوة» از اختصاصات إسلام است . «زكوة» از اختصاصات إسلام است . ما بايد در لفظ هم تابع إسلام باشيم .
مسأله استعمال اصطلاحات يك مسأله بسيار مهمّی است . بسياری از همان ألفاظ أصيل كه در قرآن و سنّت آمده و در ميان ما رائج بوده است ، كم كم از بين رفته و ألفاظ و مصطلحات ديگری جايگزين آنها گرديده است و بدنبال آن ، مسمّيات و مصطلحات هم از بين رفتهاند . و اين هم مسأله بسيار ذی أهمّيّتی است كه بايد ولیّ فقيه آنرا مدّ نظر داشته باشد .
از جمله وظائف ولیّ فقيه ، إيجاد وزارت حجّ است . چون حجّ يكی از أركان إسلام میباشد . و اين مطلب بديهی است كه ، نمیشود مردم يك مملكتی مسلمان باشند و وزارت حجّ نداشته باشند . وزارت حجّ بايد مستقلّ باشد ، نه در تحت وزارت كشور و يا وزارت أوقاف .
يكی ديگر از وظائف ولیّ فقيه ، تشكيل وزارت جهاد است ؛ جهاد فی سبيل الله . يعنی وظيفه حاكم اينست كه پيوسته مردمی را مجاهد فی سبيل الله تربيت كرده و آنها را به جهاد بفرستد . نه اينكه تنها تعليم و تربيت برای جهاد باشد ؛ بلكه بايد جهاد عملی و خارجی صورت بگيرد . زيرا جهاد از أركان إسلام است .
آياتی كه در قرآن مجيد درباره جهاد آمده است إطلاق داشته و اختصاص به زمان پيغمبر ندارد ؛ بلكه زمان پيغمبر و همه معصومين عليهم السّلام را شامل میشود .
و به إطلاق آيات ، جهاد در زمان فقيه عادل جامع الشّرائط كه حكومت بر او مستقرّ شده است واجب است ؛ و ترك جهاد موجب از بين رفتن و شكست إسلام میباشد . و مقصود ما از جهاد كه اكنون درباره آن بحث میكنيم دفاع نيست ؛ زيرا دفاع احتياجی به دليل شرعی ندارد . آياتی كه در قرآن مجيد يا در روايات أئمّه عليهم السّلام درباره دفاع آمده است ، إمضاء حكم عقلی و فطری است ؛ كه هر كس بايد از حدود و شؤون خود دفاع نموده ، و دشمنی كه قصد تجاوز به حريم او دارد را از خود براند .
جهاد يعنی حركت ابتدائی به سمت دشمن . يعنی بدون اينكه دشمن به آنها حملهور شده باشد ، جماعتی تحت سرپرستی يك فرمانده به سوی دشمن حركت نمايند و آنان را به إسلام دعوت كنند ؛ و در صورت استنكاف ، با آنان بجنگند . آن جهادی كه در إسلام خيلی أهمّيّت دارد و بر روی آن تكيه شده ، و در مورد آن گفته شده است كه هر قطره خون مجاهد فی سبيل الله دارای مزايا و ارزشهای كذائی است ، همين جهاد است ؛ كه مسلمين بوسيله آن ، كفّار را كه از توحيد و عقائد حقّه و نبوّت رسول الله و ولايت بهرهای ندارند ، و به شرك و بتپرستی و آداب جاهلیّ و سنن ملّی خود گرفتارند ، به إسلام باز میگردانند و هم رنگ خود میكنند ؛ و به آنها میگويند : وجدان ما قبول نمیكند كه شما از اين سفره زيبا و غذاهای لذيذ كه ما به استفاده از آنها مشغوليم (از توحيد و معارف و قرآن و عظمت إنسان و حقارت غير خدا و أربابان دنيا و مناجات و حجّ و سائر لذائذی كه از آنها متمتّع میشويم) بیبهره باشيد ! بلكه شما هم بايد بر سر همين سفره بيائيد . لهذا مسلمان خون خود را میريزد ، برای هدايت غير .
مقصود از جهاد ، جنگ كردن با كفّار است برای دعوت آنها به إسلام ؛ و اين جهاد هميشه بايد باشد و از مسائل مهمّ إسلام است . وقتی كه جهاد در ميان مسلمانها از بين برود ، توقّف و ركود صورت میگيرد ؛ و ديگر إسلام از آن عظمت و عزّت و اقتدار خود میافتد و سقوط میكند .
لذا بر عهده مجتهد است در زمانی كه حكومت برای او متحقّق شد ، و شأنيّت حكومت به مرحله فعليّت رسيد ، و مسلمين با او برای حكومت بيعت كردند و مقام ولايت إلهيّه بر وی مسلّم شد ، وزارتی را به منظور جهاد إيجاد كند .
آيات قرآن دلالت دارد بر إطلاق جهاد ، و جهاد در هر زمانی و نسبت به هر مؤمنی واجب است (البتّه به نحو وجوب كفائی ، همان طوری كه خواهد آمد) . و اين حكم در هر زمانی جاری است و اختصاص به زمانی دون زمانی ندارد ؛ مثل سائر أحكام . همانطوری كه نماز و روزه و زكوة ، برای همه مسلمانها و در هر زمانی واجب است و اختصاص به زمان معيّنی ندارد ، مسأله جهاد نيز همينطور است .
قَتِلُوا الّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الْأخِرِ وَ لَايُحَرِّمُونَ مَا حَرّمَ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقّ مِنَ الّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ حَتّی يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَغِرُونَ . (3)
«به جنگ و كارزار بر خيزيد با آن كسانی كه به ايشان كتاب داده شده است (أهل كتاب) أمّا به خدا و به روز قيامت إيمان ندارند ؛ و آنچه را كه خدا و رسول خدا حرام شمردهاند ، حرام نمیشمارند ؛ و به دين حقّ متديّن و متعهّد نيستند . جهاد و كارزار كنيد تا اينكه با دستهای خود از روی ذلّت و مسكنت جزيه بپردازند.»
«صاغر» يعنی كوچك و پست . يعنی يا حاضر به پرداخت جزيه شده ، زير پرچم إسلام و در تحت حكومت إسلام بر دين خود باقی باشند ؛ و يا اينكه إسلام بياورند . پس اين آيه إطلاق دارد .
وَ قَتِلُوهُمْ حَتّی لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلاَ عُدْوَ نَ إِلّا عَلَی الظّلِمِينَ (4) .
وَ قَتِلُوهُمْ حَتّی لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ كُلّهُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنّ اللَه بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ . (5)
«با أفراد مشرك و كافر كارزار كنيد تا وقتی كه ريشه و أساس فتنه در عالم منقطع گردد . يعنی تا هنگامی كه فتنه از ميان برخيزد و دين إسلام به تمام معنی الكلمه (أمر و نهی و فرمان و تعهّد و ميثاق و سنّت و دأب و عادت) همهاش برای خدا باشد ، و دين حقّ و دين پروردگار در عالم استقرار پيدا كند.»
فَلْيُقَتِلْ فِی سَبِيلِ اللَهِ الّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَوةَ الدّنْيَا بِالْأخِرَةِ وَ مَن يُقَتِلْ فِی سَبِيلِ اللَهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا . (6)
«حتماً در راه خدا بايد جنگ كنند آن كسانی كه دنيا را به آخرت میفروشند (يَشْرونَ أیْ يَبيعونَ . شِراء به معنی بيع است ؛ يعنی فروختن . وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ (7) ؛ يعنی برادران يوسف ، يوسف را فروختند ؛ به خلاف اشْتَرَی كه به معنی خريدن است) . بر آن كسانی كه دنيا را به آخرت میفروشند (آخرت را در برابر دنيا بدست آوردهاند) واجب است كه در راه خدا كارزار كنند .
كسانی كه دنيا را به آخرت میفروشند و دست از دنيا برداشته ، به دنبال آخرت میروند ؛ و آن كسانی كه إيمان دارند و به پيغمبر گرويدهاند ؛ أشخاصی هستند كه قلبشان متحقّق به حقّ است . اينها هستند كه آخرت را خريده و دنيا را فروختهاند ؛ و اينان هستند كه بايد در راه خدا كارزار نمايند . و هر كسی كه در راه خدا مقاتله كند ، خواه كشته شود و يا آنكه بر دشمن پيروز گردد ، در هر صورت ، ما در آينده أجر عظيمی به او عنايت خواهيم كرد.»
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللَهُ الّذِينَ جَهَدُوا مِنكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّبِرِينَ . (8)
«آيا چنين گمان میكنيد كه داخل بهشت میشويد ، در حاليكه هنوز خداوند مقام آنهائی را از شما كه در راه خدا جهاد كردهاند ، و آنهائی را كه صبر نمودهاند ، معلوم نگردانيده باشد؟!»
أَمْ حَسِبْتُمْ استفهام إنكاری است . يعنی أبداً گمان نكنيد كسی كه مجاهده نكرده و صبر ندارد داخل بهشت شود . و بعد از ذكر سه آيه ديگر میفرمايد :
وَ كَأَيّن مّن نّبِیّ قَتَلَ مَعَهُ رِبّيّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَآ أَصَابَهُمْ فِی سَبِيلِ اللَهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَااسْتَكَانُوا وَاللَهُ يُحِبّ الصّبِرِينَ . (9)
«و چه بسيار از پيغمبران بودند كه أفراد مهذّب و تربيت يافته مكتب توحيد در ركاب آنان كارزار میكردند و در مقابل آنچه كه در راه خدا به آنها إصابت میكرد ، هيچ سستی نكرده و إظهار ضعف ننمودند (هيچگاه إظهار شكست و تذلّل و انفعال نكرده ، بلكه پا برجا و ثابت قدم ، در معيّت با آن پيغمبران قتال كردند.) و خداوند صابرين را دوست دارد.»
اين آيه هم إطلاق دارد ؛ چون میفرمايد : چه بسيار از پيغمبرانی كه چنين بودند . و از اينجا معلوم میشود كلام بعضی كه گفتهاند : جهاد فقط در إسلام است و در شرايع گذشته جهاد نبوده است و سائر أنبياء جهاد نكرده اند ، گفتار اُستواری نيست . زيرا اين آيه میفرمايد : وَ كَأَيّن مّن نّبِیّ ؛ چه بسيار از پيغمبرانی كه با رِبّيّون ، و تربيت يافتگان دست خود از إلهيّون و خداپرستان در راه خدا كارزارها كردند .
فعليهذا در واقع اگر إنسان به ممشای پيغمبران و أئمّه عليهم السّلام و منشأ آن مراجعه كند ، میيابد كه : جهاد ، گذشته از آنكه يك أمر شرعی بوده ، يك أمر عقلی و فطری است ؛ چرا كه إنسان نميتواند ببيند دشمنان دين در ضلالت و گمراهی بسر ببرند و خودش از نعمت هدايت برخوردار باشد . پس جهاد يعنی همرنگی در إيمان و توحيد ؛ و اين يك سنّت حسنهای برای پيغمبران بوده است ؛ و خداوند جهاد را بر پيغمبران واجب فرموده است .
شيخ الطّآئفة الحقّة : شيخ طوسی رحمة الله عليه در «مبسوط» در أوّل كتاب جهاد میفرمايد :
وَ عَلَی الْإمامِ أنْ يَغْزُوَ بِنَفْسِهِ أوْ بِسَراياهُ ، فی كُلّ سَنَةٍ دَفْعَةً حَتّی لايَتَعَطّلَ الْجِهادُ . (10)
«بر إمام واجب است كه يا خود بشخصه به جنگ با كفّار و مشركين برود ، يا اينكه جماعات و سريّههائی را بفرستد تا با آنان قتال نمايند . و بر عهده إمام است كه اين عمل را در هر سالی لاأقلّ يك بار انجام دهد تا اينكه جهاد تعطيل نشود.»
تعطيل جهاد مانند تعطيل حجّ است . همانگونه كه هيچگاه نمیشود خانه خدا از حاجّ خالی باشد ، همانطور نمیشود حكومت إسلام از جهاد تعطيل باشد .
همچنين در صفحات بعد بدنباله مطلب ، پس از بيان بعضی از شرائط جهاد میفرمايد :
وَ إذَا اجْتَمَعَتِ الشّروطُ الّتی ذَكَرْناها فيمَنْ يَجِبُ عَلَيْهِ الْجِهادُ ، فَلا يَجِبُ عَلَيْهِ أنْ يُجاهِدَ إلّا بِأَنْ يَكونَ هُناكَ إمامٌ عادِلٌ أوْ مَنْ نَصَبَهُ الْإمامُ لِلْجِهادِ ؛ ثُمّ يَدْعوهُمْ إلَی الْجِهادِ فَيَجِبُ حينَئِذٍ عَلَی مَنْ ذَكَرْناهُ الْجِهادُ . وَ مَتَی لَمْ يَكُنِ الْإمامُ وَ لامَنْ نَصَبَهُ الْإمامُ سَقَطَ الْوُجوبُ بَلْ لايَحْسُنُ فِعْلُهُ أصْلاً . اللَهُمّ إلّا أنْ يَدْهَمَ الْمُسْلِمينَ أمْرٌ يُخافُ مَعَهُ عَلَی بَيْضَةِ الْإسْلامِ وَ يُخْشَی بَوارُهُ أوْ يُخافُ عَلَی قَوْمٍ مِنْهُمْ .
میفرمايد : «بعد از آنكه محقّق شد تمامی آن شروطی كه ما برای مجاهدين ذكر كرديم (كه بايد بالغ و مذكّر و عاقل بوده ، و نيز سائر شرائط را واجد باشند) جهاد بر آنان واجب نيست مگر اينكه در آنجا إمامی عادل باشد ، يا كسی كه إمام او را برای جهاد نصب كرده باشد و وی إنسان را به جهاد بخواند ؛ در اينصورت ، بر آن أفراد واجد شرائط واجب است جهاد كنند . و أمّا زمانی كه «إمام» يا «مَنْ نَصَبَهُ الْإمام» نباشد ، در آنجا وجوب جهاد ساقط است ؛ بلكه أصلاً جهاد أمر پسنديده و ممدوحی نيست . مگر اينكه دشمنانی به مسلمين حمله كنند و آنها را محاصره نمايند ، به نحوی كه بيضه و حكومت مركزی إسلام در خطر بوده ، خوف از بين رفتن و احتمال شكست إسلام يا گروه خاصّی از مسلمين داده شود ، و از بَوار و نابودی و هلاكت آنان إنسان در بيم و هراس افتد ؛ كه در اين فرض أمر جهاد ، دفاع است و بر همه مسلمين واجب است كه از إسلام دفاع نموده و دشمن را دفع نمايند.»
يعنی در مسأله دفاع ، موقعی كه خطری متوجّه إسلام يا جماعت خاصّی از مسلمين است ، ديگر وجود إمام و ولیّ فقيه و حاكم و أمثال اينها لازم نيست ؛ بلكه بر خود مردم واجب است حركت كنند و از إسلام و مسلمين دفاع نمايند .
أمّا در جائيكه حملهای به إسلام نشده است و عنوان دفاعی هم در بين نيست ، بلكه جهاد ابتدائی است ، مردم نمیتوانند خودسرانه برخيزند و بروند و جهاد كنند ؛ زيرا جهاد احتياج به فرمانده دارد و فرمانده بايستی إمام عادل باشد كه همه أفراد در تحت أمر و فرمان و ولايت او كار كنند .
كشتن أفراد ولو اينكه كافر باشند بدست هر كس صحيح و جائز نيست . يعنی يكنفر مسلمان نمیتواند بطور خودسرانه برود و كافر يا مشركی را بكشد ؛ يا حتّی او را با سلاح جنگ به إسلام دعوت كند . اين حقّ ، حقّی است ولائی و حتماً بايد زير نظر ولیّ فقيهی انجام بگيرد كه وی بر تمام خصوصيّات فقه (أحكام و مسائل و كيفيّت جهاد و كيفيّت أمان و كيفيّت إسارت و كيفيّت غنيمت) مطّلع باشد .
اين فقيه ، فردی است كه بايد إنسان كامل بوده و علاوه بر آن بايد حاكم و فرمانده هم باشد ؛ يعنی أهل خبره از مسلمين با وی بحكومت إسلام بيعت كرده باشند و در تحت ولايت و اتّصال معنوی و باطنی حضرت إمام عصر عجّل الله تعالَی فرجَه الشّريف در زمان غيبت بوده ، و جهادش به إذن و إجازه و إمضاء و إرشاد آنحضرت باشد . وی بايد بر مسائل نظامی و جنگ و صلح ، تسلّط داشته باشد كه كدام وقت جهاد كند و كدام وقت نكند ، يا با كدام يك از أفراد دشمن در كدام ناحيه از ثغور كشور إسلامی جهاد كند .
بطور خلاصه ، جهاد يك أمر شخصی مثل نماز يا روزه نيست ، بلكه أمری است اجتماعی و عمومی كه بايد در تحت ولايت ولیّ فقيه انجام پذيرد .
شيخ قدّس اللهُ نفْسه مطلب را إدامه میدهد تا اينكه میفرمايد :
وَ الْجِهادُ مَعَ أئِمّةِ الْجَوْرِ أوْ مِنْ غَيْرِ إمامٍ أصْلاً ، خَطآءٌ قَبيحٌ يَسْتَحِقّ فاعِلُهُ بِهِ الذّمَ وَ الْعِقابَ إنْ اُصيبَ لَمْ يُؤْجَرْ وَ إنْ أصابَ كانَ مَأْثومًا .
«جهاد در معيّت أئمّه جور (يعنی با حاكمان ظالم و كسانی كه خود را در مصدر ولايت نشاندهاند و حال آنكه لايق مقام ولايت نيستند) در ركاب آنها جهاد نمودن ، و يا بدون إذن إمام به نحو خودسرانه برخاستن و با سلاح برای إسلام آوردن غير مسلمانان قيام كردن ، كار خطا و قبيحی است . كسانی كه اين كار را بكنند مستحقّ مذمّت و عقاب هستند . اگر مصيبتی به آنها برسد (زخمی بخورند يا كشته شوند) أجری ندارند ؛ و اگر هم كسی را بكشند و زخمی به ديگری بزنند ، تازه خودشان گناهكارند.» خداوند آنها را مؤاخذه خواهد نمود كه چرا خودسرانه رفتی و او را كشتی در حالی كه دستوری نداشتی و در تحت ولايت إمام بحقّ يا ولیّ منصوب از ناحيه او نبودی؟!
وَ مَتَی جاهَدوا مَعَ عَدَمِ الْإمَامِ وَ عَدَمِ مَنْ نَصَبَهُ فَظَفِروا وَ غَنِموا ، كانَتِ الْغَنيمَةُ كُلّها لِلْإمامِ خآصّةً وَ لا يَسْتَحِقّونَ هُمْ مِنْها شَيْئًا أصْلاً .
«و هر گاه جماعتی از مسلمانها بدون إمام يا بدون إذن كسی كه إمام او را برای جهاد نصب كرده باشد جهاد كنند ، اگر ظفر هم پيدا كنند و غنيمت هم بگيرند ، تمام غنائم از آنِ إمام خواهد بود و به آنها تعلّق نخواهد داشت.»
بنابراين ، حكم إسلام اينست كه : كسی كه بدون إذن إمام جهاد كند ، هر غنيمتی را كه بدست آورد برای إمام خواهد بود ، و خود از آن غنيمت هيچ بهرهای ندارد .
وَ الْمُرابَطَةُ فيها فَضْلٌ كَثيرٌ وَ ثَوابٌ جَزيلٌ إذا كانَ هُناكَ إمامٌ عادِلٌ ؛ وَحَدّها ثَلاثَةُ أيّامٍ إلَی أرْبَعينَ يَوْمًا ؛ فَإنْ زادَ عَلَی ذَلِكَ كانَ جِهادًا .
«مرابطه هم مانند جهاد ، فضل بسيار و ثواب جزيلی دارد در صورتی كه به إذن إمام عادل باشد . مقدار مرابطه سه روز تا چهل روز است (يعنی اگر كسی به سرحدّات برود و مرزداری كند ، آن هم از سه روز تا چهل روز ، او را مرابط گويند.) أمّا اگر ماندن مرابط در سرحدّ و مرز از چهل روز گذشت و در ميان دشمن استقرار يافت ، حكمش حكم جهاد است.»
يكی از دستورات إسلامی مرابَطه است . ولیّ فقيه بايد پيوسته مرابط داشته باشد . مُرابِط عبارتست از اينكه يك عدّه از لشكريان إسلام ، در خاك كفر نفوذ نموده و در آنجا استقرار پيدا كنند . بدينطريق ، هم سرحدّات را خوب نگهداری نمايند كه دشمن از أطراف مملكت حمله نكند ، و هم اينكه كم كم در بلاد كفر نفوذ كنند . اين را میگويند مرابطه .
شيخ محمّد حسن صاحب «جواهر» رضوان الله عليه در كتاب جهاد (11) فرموده است : هُوَ ذِرْوَةُ سَنامِ الْإسْلامِ وَ رابِعُ أرْكانِ الْإيمانِ وَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنّةِ وَ أفْضَلُ الْأشْيآء بَعْدَ الْفَرآئِض .
اين عباراتی را كه شيخ محمّد حسن در «جواهر» نقل میكند ، عين مفاد روايات است ؛ منتهی ايشان به عنوان روايت ذكر نكردهاند ، وليكن آن متن را در مقام تعريف جهاد از روايات گرفتهاند .
ذِرْوَة يا ذُرْوَة ، أعلی نقطه در جاهای بلند را گويند . ذِرْوَةُ الْجَبَل يعنی قلّه كوه .
هُوَ ذِرْوَةُ سَنامِ الْإسْلام . «اين (جهاد) بلندترين نقطه برآمدگی و نشيمنگاه إسلام است.»
سَنامُ الجَمَل يعنی آن چيزی كه بر روی شتر میگذارند و بر آن سوار میشوند . ذِرْوَةُ سَنامِ الْإسْلاَم يعنی بالاترين نقطه بلندی إسلام .
وَ رابِعُ أرْكانِ الْإيمان . «و چهارمين ستون از أركان إيمان میباشد.» يعنی بدون آن سقف إيمان واژگون ميگردد .
وَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنّةِ . «و يكی از درهای بهشت است.»
وَ أفْضَلُ الْأشْيآء بَعْدَ الْفَرآئِضِ . «و با فضيلتترين أشياء بعد از فرائض واجبه (صلوة و صوم و حجّ و زكوة و خمس) ، جهاد فی سبيل الله است.»
وَ سِياحَةُ اُمّةِ مُحَمّدٍ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ الّتی قَدْ جَعَلَ اللَهُ عِزّها بِسَنابِكِ خَيْلِها وَ مَراكِزِ رِماحِها .
سياحت يعنی جهانگردی برای ديدن آثار صنع و آيات خداوند ؛ سياحت و گردش كردن اُمّت محمّد صلّی الله عليه و آله و سلّم در جهاد است .
در اُمّتهای گذشته مردم سياحت داشتند . در قرآن مجيد آمده است : التّئِبُونَ الْعَبِدُونَ الْحَمِدُونَ السّئِحُونَ (12) . يكی از عبادات مردم اين است كه در بيابانها و در كوهها تنها گردش كنند و در آثار پروردگار سير نموده و نظر نمايند و فكر كنند ، تا قلبشان باز شود . سياحت اُمّت پيغمبر را خداوند در جهاد قرار داده است . كدام جهاد ؟ كدام سياحت ؟ آن سياحتی كه خداوند ، عِزّ آن را به سُم اسبها (يعنی همين سم هائی كه به زمين میخورد) بسته است .
سَنابِك جمع سُنْبُك است ؛ يعنی سم سُتور . بِسَنابِكِ خَيْلِها يعنی : خداوند عزّ وشرف اُمّت محمّد صلّی الله عليه و آله را در سم اسبها قرار داده است كه به زمين میخورند ؛ آن اسبهائی كه به جهاد میروند . وَ مَراكِزِ رِماحِها ؛ و مركزهای نيزهها (رِماح جمع رُمْح است يعنی نيزه) آنجائی كه نيزه را به زمين میكوبند و در أطرافش مشغول جنگ میشوند ؛ يا آنجائی كه رمح را به سينه دشمن فرو میبرند و با آن رَكْزِ رمح در سينه دشمن ، دشمن به زمين میافتد .
اين عزّ إسلام است و عزّ اُمّت پيغمبر است كه خداوند در جهاد فی سبيله و فی سبيل رسوله قرار داده است . اين مسائل بسيار دقيق است .
وَ فَوْقَ كُلّ بِرّ بِرّ فَإذا قُتِلَ فی سَبيلِ اللَهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرّ .
«بالاتر از هر كار پسنديده و نيكو و مُستحسنی ، باز هم يك عمل بهتر و عاليتر و مستحسنتری وجود دارد كه إنسان آن را انجام بدهد ؛ و أمّا زمانی كه مؤمن در راه خدا كشته شد ، ديگر بالاتر از شهادت در راه پروردگار كار نيك و مستحسنی وجود ندارد.»
وَ الْخَيْرُ كُلّهُ فی السّيْفِ وَ تَحْتَ ظِلّ السّيْفِ . «خير ، كُلّ الْخَير ، تمام خير و رشاد و صلاح و سعادت ، همهاش در شمشير است و در زير سايه شمشير.»
وَ لا يُقيمُ النّاسَ إلّا السّيْفُ . «مردم را بر پا نمیدارد ، راست قامت نمیكند مگر شمشير.»
وَ السّيوفُ مَقاليدُ الْجَنّةِ وَ النّارِ . «شمشيرها كليدهای بهشت و جهنّم هستند.»
وَلِلْجَنّةِ بابٌ يُقالُ لَهُ بابُ الْمُجاهِدينَ ، يَمْضونَ إلَيْهِ فَإذًا هُوَ مَفْتوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلّدونَ سُيوفَهُمْ . «از برای بهشت دری است كه به آن باب مجاهدين گويند . مجاهدين بسوی آن در رهسپار میشوند و بدانجا میرسند و میبينند آن درب باز است . همه مجاهدين در حاليكه شمشيرهای خود را حمايل كردهاند از آن در وارد بهشت میشوند.»
وَ مَنْ غَزا غَزْوَةً فی سَبيلِ اللَهِ فَما أصابَهُ قَطْرَةٌ مِنَ السّمآء أوْ صُداعٌ إلّا كانَتْ لَهُ شَهادَةٌ يَوْمَ الْقِيَمَةِ . «كسی كه در راه خدا جنگ كند ، اگر يك قطره باران بر او ببارد ، يا يك سر درد مختصری عارض او شود ، برای او در روز قيامت شهادت محسوب خواهد شد.»
وَ أنّ الْمَلَئِكَةَ تُصَلّی عَلَی الْمُتَقَلّدِ بِسَيْفِهِ فی سَبيلِ اللَهِ حَتّی يَضَعَهُ ؛ وَ مَنْ صَدَعَ رَأْسُهُ فی سَبيلِ اللَهِ غَفَرَ اللَهُ لَهُ ما كانَ قَبْلَ ذَلِكَ مِنْ ذَنْبٍ . «ملئكه پيوسته درود میفرستند بر كسی كه در راه خدا شمشير خود را حمايل كرده است ؛ پيوسته مشغول صلوات و درود هستند تا زمانی كه از جهاد برگردد و شمشيرش را به كناری بگذارد (يعنی در تمام دوران آن مدّت ، ملئكه مشغول درود فرستادن میباشند) . كسی كه سرش در راه خدا درد مختصری بگيرد ، خداوند بر او میآمرزد تمام گناهانی را كه تا آن وقت انجام داده است.»
مضافاً إلی قولِه تعالی : إِنّ اللَه اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُم بِأَنّ لَهُمُ الْجَنّةَ يُقَتِلُونَ فِی سَبِيلِ اللَهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقّا فِی التّوْرَبةِ وَ الْإِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الّذِی بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (13)
و قوله تعالی : لَايَسْتَوِی الْقَعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِی الضّرَرِ وَ الْمُجَهِدُونَ فِی سَبِيلِ اللَهِ بِأَمْوَ لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فَضّلَ اللَهُ الْمُجَهِدِينَ بِأَمْوَ لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَی الْقَعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلّا وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَی وَ فَضّلَ اللَهُ الْمُجَهِدِينَ عَلَی الْقَعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ش دَرَجَتٍ مّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رّحِيمًا . (14)
آن كسانی كه اُولی الضّرر هستند و بواسطه آسيب و گزندی كه به ايشان رسيده است نمیتوانند در راه خدا جهاد كنند ، تكليف از آنها ساقط است . و أمّا آن كسانی كه مؤمنند و ضرری به آنها نرسيده و متمكّن از جهاد هستند (چون جهاد واجب كفائی بوده و واجب عينی بر يكايك أفراد نيست) ايشان اگر به اختيار خود جهاد نكنند و قاعد باشند (يعنی به أعمال ديگر مانند نماز و روزه و حجّ و سائر كارهای خير مشغول شوند) درجه اين أفراد با مجاهدين فی سبيل الله بأموالهم و أنفسهم يكسان نخواهد بود . خداوند مجاهدين فی سبيل الله بأموالهم و أنفسهم را بر نشستگان فضيلت بخشيده و يك درجه آنها را بالاتر قرار داده است . و خداوند به همه وعده نيك داده است (چه قاعدين ، چه مجاهدين) أمّا : فَضّلَ اللَهُ الْمُجَهِدِينَ عَلَی الْقَعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ مجاهدين را بر قاعدين به أجر بزرگی كه عبارتست از علوّ درجه و رحمت و مغفرتی از جانب پروردگار تفضيل و برتری داده است .
از اين آيه أوّلاً استفاده میشود : أفرادی كه قاعدند ، كسانی هستند كه جهاد بر آنها واجب نيست . چرا كه اگر جهاد بر يك يك از آنها واجب باشد ، آنها بواسطه قعود گناهكار خواهند بود و ديگر معنی ندارد بگوئيم : خداوند مجاهدين را بر آنان به درجه يا درجاتی فضيلت داده ، يا أجر عظيمی عنايت فرموده است .
فضيلت معنی ندارد مگر آنجائی كه هم در مفضول فضيلتی باشد و هم در فاضل ، آن وقت فاضل نسبت به مفضول دارای فضيلتی است ؛ أمّا وقتی عمل ديگری به كلّی از درجه اعتبار ساقط باشد ، فضيلت بیمورد است .
از اينجا استفاده میشود : وجوب جهاد وجوب كفائی است مگر در آن زمانی كه يَدْهَمُ الْمُسلِمينَ أمْرٌ ؛ كه در آن صورت به عنوان دفاع است ؛ و دفاع جه بسا وجوبش وجوب عينی میشود . و اگر راهی برای خارج كردن كفّار با آن أفراد واجد شرائط نباشد ، حتّی بر پيرمرد و أعمی و زمينگير و مريض و طفل و زن هم واجب خواهد بود كه برای دفاع حركت كرده و دشمن را از سرزمين إسلامی بيرون كنند .
و أمّا جهاد كه دعوت كفّار است ابتداءً به سوی إسلام ، واجب كفائی است و بر همه أفراد واجب نيست . ولی در عين حال كسانی كه مجاهدند ، بر آن أشخاصی كه جهاد نمیكنند ـ گرچه به كارهای خير هم مشغول باشند ـ فضيلت داده شدهاند .
در اين آيه ، سه فضيلت برای آنها به سه عبارت بيان شده است :
أوّل : فَضّلَ اللَهُ الْمُجَهِدِينَ بِأَمْوَ لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَی الْقَعِدِينَ دَرَجَةً .
دوّم : وَ كُلاّ وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَی . هر دو را خداوند بواسطه عمل نيكی كه انجام داده و میدهند وعده نيك فرموده است .
سوّم : وَ فَضّلَ اللَهُ الْمُجَهِدِينَ عَلَی الْقَعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا . وليكن به آن كسانيكه مجاهدند بر قاعدين أجر عظيمی عنايت فرموده ، كه عبارت است از : دَرَجَتٍ مّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رّحِيمًا . درجات و مغفرت و رحمتی كه شامل آنان میگردد .
صاحب «جواهر» رضوان الله عليه پس از ذكر اين آيات و إدامه مطلب میفرمايد : (15)
نَعَمْ ، فَرْضُهُ عَلَی الْكِفايَةِ بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فيهِ بَيْنَنا بَلْ وَ لابَيْنَ غَيْرِنا ... إلّا ما يُحْكَی عَنْ سَعيدِ بْنِ الْمُسَيّبِ فَأوْجَبَهُ عَلَی الْأعْيَانِ لِظاهِرِ قَوْلِهِ تَعالَی : انفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالًا وَ جَهِدُوا بِأَمْوَ لِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ فِی سَبِيلِ اللَهِ (16) . ثُمّ قالَ : إِلّا تَنفِرُوا يُعَذّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا . (17)
وَ النّبَویّ : مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَغْزُ وَ لَمْ يُحَدّثْ نَفْسَهُ بِالْغَزْوِ مَاتَ عَلَی شُعْبَةٍ مِنَ النّفَاقِ .
سپس بدينگونه إشكال میكند كه : من هر چه تفحّص كردم ، خلافی نديدم در اينكه جهاد وجوبش وجوب كفائی است ، و وجوب عينی برای فرد فرد أشخاص نيست . فقط سعيد بن مُسَيّب آن را واجب عينی دانسته و سه دليل آورده است .
أوّل : آيه شريفه : انفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا ؛ همه بايد حركت كنيد چه بارتان سبك باشد ، چه سنگين ! حركت برای شما آسان باشد يا مشكل ! و جهاد كنيد در راه خدا با أموال و جانهای خود .
دوّم : آيه شريفه : إِلّا تَنفِرُوا يُعَذّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ؛ و اگر نَفْر و كوچ به سوی جهاد نكنيد ، خداوند عذاب دردناكی بر شما میفرستد !
سوّم : روايتی است از پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله از طريق عامّه كه : مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَغْزُ... كسی كه بميرد و جنگ نكند و خيال جنگ را هم در نظرش نياورد (حديث نفسِ جنگ هم نكند) اين شخص بر شعبه ای از نفاق مرده است .
اين روايت را أبو داود در «سُنَن» خود نقل میكند ، و بسياری از صِحاح أهل تسنّن هم اين روايت را نقل میكنند .
إشكال مرحوم صاحب «جواهر» اينست كه آيه : انْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالًا ، مربوط به غزوه تبوك است . در غزوه تبوك كه بدون شكّ بسيج عمومی بوده است ، پيغمبر إعلام كردند : أفرادی كه در مدينه هستند ، همه ـ غير از زنها و أفراد زمينگير و بعضی ديگر ـ بايد حركت كنند . و بديهی است كه آيه اختصاص به آن صورت خاصّ دارد و وجوبش برای همه و در همه حال نيست .
و همچنين آيهای كه میفرمايد : إِلّا تَنفِرُوا يُعَذّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ، مربوط به همين جنگ است ؛ فلهذا آن سه نفر : كعببن مالك و دو رفيقش كه نفْر نكردند ، مورد سخط خدا و پيغمبر واقع شدند . پيغمبر أكرم از آنها إعراض كرد و مؤمنين و مسلمين بعد از جنگ از آنها إعراض كردند و به آنها راه ندادند ـ داستان خيلی مفصّل است ـ تا اينكه آنها رفتند و گريهها كردند و چهل روز گذشت تا توبه آنها مورد قبول واقع شد . و آيه : وَ عَلَی الثّلَثَةِ الّذِينَ خُلّفُوا... (18) راجع به آنهاست .
إشكال مرحوم صاحب «جواهر» اينست كه : وقتی در قضيّه شخصيّهای دليل بر وجوب عينی داشته باشيم ، اين موجب نمیشود كه در همه جا وجوب عينی باشد .
و أمّا حديث نبویّ : مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَغْزُ ... أوّلًا ، راويش أبوهريره است و روايات أبوهريره قابل قبول نيست ؛ ثانياً ، شايد معنيش اين باشد كه : كسی كه بميرد و أصلاً عنوان جهاد را از إسلام إنكار كند و اين أصل از اُصول إسلام را قبول نداشته باشد ، در اين صورت با نفاق از دنيا رفته است ؛ نه اينكه خودش فی حدّ نفسه جنگ نكند .
مطلب را إدامه ميدهد تا اينكه میگويد :
بِشَرْطِ وُجودِ الْإمامِ عَلَيْهِ السّلامِ وَ بَسْطِ يَدِهِ أوْ مَنْ نَصَبَهُ لِلْجِهادِ وَ لَوْ بِتَعْميمِ وِلايَتِهِ لَهُ وَلِغَيْرِهِ فی قُطْرٍ مِنَ الْأقْطارِ ؛ بَلْ أصْلُ مَشْروعيّتِهِ مَشْرُوطٌ بِذَلِكَ فَضْلاً عَنْ وُجوبِهِ .
میفرمايد : تمام اين تعاريفی كه از آيات و روايات برای جهاد نقل شده است و فضائلی كه برای مجاهدين بيان شده است ، در صورتی است كه إمام مبسوط اليد ، يا آن كسی كه إمام او را برای جهاد نصب كند وجود داشته باشد و وی إنسان را أمر به جهاد كند ، ولو اينكه نصب برای جهاد بواسطه تعميم ولايت باشد .
يعنی إمام معصوم عليه السّلام چنين شخصی را برای جهاد بخصوصه نصب نكرده باشد ، بلكه بواسطه أدلّه كلّيّه ولايت فقيه به شخصی در خصوص مسأله جهاد يا در سائر مسائل و از جمله جهاد ، ولايت داده باشد . و اگر ما به أدلّه ولايت فقيه إثبات كرديم كه تمام شؤون و مناصب إمام برای فقيه هم هست ، در اين صورت يكی از شؤون هم جهاد است .
پس با تعميم أدلّه ولايت فقيه ، همان حكم جهادی كه در زمان خود إمام برای إمام عليه السّلام هست نسبت به فقيه نيز ثابت است ؛ خواه إمام در زمان حيات و زمان حضور باشد و فقيه در يك نقطه نزديك و يا دور دست دنيا بوده و آنجا برای خود از طرف إمام نيابت داشته باشد ، يا در زمان غيبت باشد ؛ و أدلّه ولايت فقيه به عموميّت خود شامل أمر او به جهاد میشود .
بنابر تعميم أدلّه ولايت فقيه ، میتوانيم إثبات وجوب جهاد و إطلاق آن را بكنيم . بلكه أصل مشروعيّت جهاد مشروط است به ولايت ، فضلًا عَن وُجوبِه . زيرا جهاد يك أمر شخصی و فردی نيست ، بلكه أمری است كه احتياج به ولايت دارد و إنسان نمیتواند خودسرانه انجام بدهد . آن وليّی كه بر إنسان ولايت شرعيّه دارد ، در تحت ولايت او ، همه اين اُمور صورت میپذيرد .
صاحب «جواهر» برای اين معنی چند خبر را شاهد می آورد . (19)
أوّل : خبر بشير دَهّان از حضرت صادق عليه السّلام است كه میگويد : قُلْتُ لَهُ : إنّی رَأَيْتُ فِی الْمَنَامِ أَنّی قُلْتُ لَكَ : إنّ الْقِتَالَ مَعَ غَيْرِ الْإمَامِ الْمَفْرُوضِ طَاعَتُهُ حَرَامٌ مِثْلُ الْمَيْتَةِ وَ الدّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ ؟ فَقُلْتَ لِی : هُوَ كَذَلِكَ ! فَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السّلاَمُ : هُوَ كَذَلِكَ ! هُوَ كَذَلِكَ !
بشير به حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام عرض میكند : من در خواب شما را ديدم و به شما گفتم : آيا قِتال با غير إمامی كه طاعتش را خداوند بر ما فرض و واجب كرده است حرام است ، مثل خوردن گوشت ميته و خون و گوشت خنزير ؟! شما به من گفتيد : بله همينطور است ! و در عالم خواب تصديق كرديد .
اين خواب را كه بشير برای حضرت نقل كرد ، حضرت فرمودند : بلی همينطور است ! همينطور است !
دوّم : خبر عبدالله بن مُغيره است كه میگويد : شنيدم محمّد بن عبدالله به حضرت رضا عليه السّلام گفت : حَدّثَنِی أَبِی عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَيْهِمُ السّلاَمُ أَنّهُ قَالَ لَهُ بَعْضُهُمْ : إنّ فِی بِلاَدِنَا مَوْضِعَ رِبَاطٍ يُقَالُ لَهُ قَزْوِينُ وَ عَدُوّا يُقَالُ لَهُ الدّيْلَمُ ؛ فَهَلْ مِنْ جِهَادٍ أَوْ هَلْ مِنْ رِبَاطٍ ؟ فَقَالَ : عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجّوهُ !
محمّد بن عبدالله (ظاهراً عبدالله پسر حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام است ؛ محمّد بن عبدالله بن جعفر) به حضرت رضا عليه السّلام میگويد : روايت كرد مرا پدرم از أهل بيت خود ، كه آنها از پدرانشان عليهم السّلام نقل میكردند كه : به بعضی از أجداد ما چنين گفتهاند كه در بلاد و شهرهای ما موضع رباط و لشكرگاه است و قزوين ناميده میشود و لشكر إسلام با دشمنان جنگ ميكنند ؛ و دشمنانی آنجا هستند به نام ديلم . آيا من میتوانم بروم جهاد ، يا رباط و سرحدّداری كنم ؟! حضرت فرمود : بر شما باد به خانه خدا ، برويد و حجّ بجای آوريد !
فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْحَدِيثَ . فَقَالَ : عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجّوهُ ! أَمَا يَرْضَی أَحَدُكُمْ أَنْ يَكُونَ فِی بَيْتِهِ يُنْقِقُ عَلَی عِيَالِهِ مِنْ طَوْلِهِ يَنْتَظِرُ أَمْرَنَا ؛ فَإنْ أَدْرَكَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ بَدْرًا ؛ وَ إنْ مَاتَ مُنْتَظِرًا لِأَمْرِنَا كَانَ كَمَنْ كَانَ مَعَ قَآئِمِنَا صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ هَكَذَا فِی فُسْطَاطِهِ ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ السّبّابَتَيْنِ ـ وَ لَا أَقُولُ هَكَذَا ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ السّبّابَةِ وَ الْوُسْطَی ـ فَإنّ هَذِهِ أَطْوَلُ مِنْ هَذِهِ ؟! فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عَلَيْهِ السّلاَمُ : صَدَقَ .
محمّدبن عبدالله میگويد : بعد از اينكه سائل از حضرت شنيد : عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجّوهُ ! (يعنی جهاد نكنيد ، بلكه حجّ انجام دهيد ؛ الآن وظيفه شما حجّ است نه جهاد) دو مرتبه اين حديث را از آباء خود برای حضرت إمام رضا عليه السّلام كه پدران مشترك آن دو بودند إعاده كرد ؛ باز حضرت فرمودند : عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجّوهُ ! بر شماست كه حجّ خانه خدا را بجای آوريد !
آيا يكی از شما راضی میشود كه در خانه خود باشد و بر عيال خودش از سعه و مال خود إنفاق كند و انتظار أمر ما را داشته باشد ؛ و در صورت إدراك أمر ما مانند كسی باشد كه با پيامبر خدا در جنگ بدر شركت كرده باشد ؛ و اگر از دنيا با حال انتظار برود ، مانند كسی باشد كه با قائم ما ، در چادر آن حضرت حضور داشته باشد ؟!
در اين هنگام آن بعض أجداد ، بين دوانگشت سبّابه خود را جمع نمودند (كه اينچنين هر دو مساوی هم میباشند) و فرمودند : نمیگويم اينچنين ! (و جمع كرد بين انگشت سبّابه و وُسطی را) كه در اين صورت يكی از ديگری بلندتر است .
آنگاه إمام رضا عليه السّلام فرمودند : راست گفت .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) صدر آيه 41 ، از سوره 22 : الحجّ
2) اين نامه ، بعنوان ضميمه كتاب «وظيفه فرد مسلمان در إحيای حكومت إسلام» بطبع رسيده است .
3) آيه 29 ، از سوره 9 : التّوبة
4) آيه 193 ، از سوره 2 : البقرة
5) آيه 39 ، از سوره 8 : الأنفال
6) آيه 74 ، از سوره 4 : النّسآء
7) آيه 20 ، از سوره 12 : يوسف
8) آيه 142 ، از سوره 3 : ءَال عمران
9) آيه 146 ، از سوره 3 : ءَال عمران
10) المبسوط» ج 2 ، طبع مرتضوی ، ص 2
11) جواهر الكلام» طبع ششم (آخوندی) ج 21 ، ص 3
12) صدر آيه 112 ، از سوره 9 : التّوبة
13) آيه 111 ، از سوره 9 : التّوبة
14) آيه 95 و 96 ، از سوره 4 : النّسآء
15) جواهر الكلام» طبع ششم (آخوندی) ج 21 ، ص 9
16) صدر آيه 41 ، از سوره 9 : التّوبة
17) صدر آيه 39 ، از سوره 9 : التّوبة
18) صدر آيه 118 ، از سوره 9 : التّوبة
19) جواهر الكلام» طبع ششم (آخوندی) ج 21 ، ص 11