حكومتهای عادلهای كه در ميان أقوام و ملل مختلف در جهان إقامه شده و میشود ، بر أساس حفظ سُنن آن قوم و آن ملّت و نگهداری طبيعی و مادّی آنهاست . يعنی بهترين حكومت در نزد آنان حكومتی است كه أمنيّت داخلی آنان را تأمين كند ، و مرزها را از دستبرد أجانب و دشمنانشان حفظ نمايد ، و برای عمران و آبادی و سلامت مزاج آن مردم تلاش كند ، و سنن و آدابی را كه آن ملّت دارند حفظ نمايد ؛ و در هيچيك از آن حكومتها از اين چهار أمر تخطّی نمیشود .
و أمّا حكومت إسلام كه بر عهده ولیّ فقيه است ، تنها عهده دار اُمور عمرانی و أمنيّت داخلی و مرزداری و سنن و آداب اجتماعی و حفظ عادات محض نيست ؛ بلكه بر عهده حكومت إسلام است كه مردم را به نماز سوق بدهد ؛ يعنی إقامه نماز نمايد . و إيتاء زكوة كند ؛ يعنی زكَوات را جمعآوری نموده و به مستحقّين برساند . و أمر بمعروف كند ؛ يعنی آنچه را كه در نزد خدا و رسول خدا ـ طبق آيات قرآن ـ معروف و ممدوح شمرده میشود ، مردم را به آنها وادار كند ؛ و از هر چه در قرآن كريم و سنّت رسول خدا ناپسند شمرده شده است مردم را باز دارد . اين از وظائف حكومت إسلام است ؛ و استقرار حكومت إسلامی ممكن نيست مگر اينكه حاكم به اين جهات اهتمام داشته و در صدد إيجاد اين معنی در ميان اُمّت مسلم باشد .
در سوره حجّ آمده است : الّذِينَ إِن مّكّنّهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصّلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزّكَوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلّهِ عَقِبَةُ الْأُمُورِ . (1)
آن أفرادی كه لواداران حكومت إسلامند ، و به آنها إجازه جنگ داده شده كه دفاع كنند و از حريم إسلام محافظت نمايند و حافظ بيضه إسلام باشند ، كسانی هستند كه اگر ما آنها را در روی زمين متمكّن كنيم و قدرت ببخشيم ، آنها اين چهار أمر را انجام میدهند :
أوّل اينكه : إقامه نماز كنند . نه اينكه تنها خودشان نماز بخوانند ؛ بلكه بايد نماز خواندن را در كشور إسلامی إقامه كنند . بايد مساجد را بنا كنند نه اينكه جلوی ساختن مساجد را بگيرند و بگويند : فقط مدرسه بسازيد !
ساختن مدرسه بجای خود ، ولی پايگاه أوّل مسجد است . و بايد تمام أفراد جمعيّت را در مساجد جمع كنند ، و تمامی مساجد مملوّ از جمعيّت باشد . و بايد در هر محلّهای مسجدهای بزرگ ساخته شود و همه أفراد بايد در مسجد شركت كنند ، و نمازهای پنجگانه در مسجد إقامه شود . و لازم است شخص ولیّ فقيه در مسجد جامع برای تمام أفرادی كه در آنجا حضور پيدا میكنند نماز جماعت بخواند . و اُصولاً تشكيل ولايت فقيه بدون إقامه نماز جماعت برای شخص ولیّ فقيه معنی ندارد .
همه خلفائی كه بعد از پيغمبر آمدند ، يكی از ضروریترين برنامه آنها إقامه صلوات در مواقع خود بوده است . حتّی خلفاء جور ، همينكه وقت نماز فرا میرسيد ، از ضروریترين كارها دست بر میداشتند و به مسجد جامع میرفتند و نماز میخواندند و بر میگشتند .
پس اقامه نماز در محيط و جامعه إسلامی ، و مردم را به نماز و آداب آن وادار كردن ، از ضروريّات حكومت ولّی فقيه است .
و ديگر اينكه : ءَاتَوُا الزّكَوةَ ؛ زكوة را جمع آوری كنند و به مردم مستحقّ : مساكين ، فقراء ، و أفرادی كه قرض دارند و نميتوانند آنرا أدا كنند ، لِلْفُقَرَآء وَ الْمَسَكِينِ وَ الْعَمِلِينَ عَلَيْهَا وَ الْمُؤَلّفَةِ قُلُوبُهُمْ ، وَ فِی الرِّقَابِ وَ الْغَرِمِينَ (2) ، و بطور كلّی ، آن أصناف ثمانيهای كه در قرآن مجيد ذكر شده است ، برسانند .
و همچنين : أمر بمعروف كنند ، بطوری كه در تمام سطح عمومی مملكت ، معروف رائج شود .
و نيز : نهی از منكر كنند ؛ تا آنجا كه منكر و ناپسند از بين برود . اينها تمام ، جزء وظائف أصلی ولیّ فقيه است .
اين آيه شريفه پس از اين سه آيه نازل شده است كه میفرمايد :
إِنّ اللَه يُدَ فِعُ عَنِ الّذِينَ ءَامَنُوا إِنّ اللَه لَايُحِبّ كُلّ خَوّانٍ كَفُورٍ ش أُذِنَ لِلّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنّ اللَه عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ش الّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلّآ أَن يَقُولُوا رَبّنَا اللَهُ وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَهِ النّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لّهُدّمَتْ صَوَ مِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَ تٌ وَ مَسَجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَهِ كَثِيرًا وَ لَيَنصُرَنّ اللَهُ مَن يَنصُرُهُ إِنّ اللَه لَقَوِیّ عَزِيزٌ . (3)
خداوند حمايت ودفاع میكند از حريم آن أفرادی كه إيمان آوردند ، نسبت به حيله و مكر دشمنان و تعدّی و تجاوز آنان به ايشان ، و هر كسی كه نسبت به آنها سوء نيّت و قصد خيانت دارد و بخواهد به اين حريم مقدّس عترت إلهی كه بر أساس تقوی و صدق و عصمت و عدالت و إيمان و إيقان بنا شده است ، تجاوز و تعدّی كند . و حقّاً خداوند هر شخص خيانتكار و كفور را دوست ندارد .
به آن أفرادی كه مشركين و كفّار با آنان جنگيده و آنها را مورد تعدّی و تهاجم قرار داده اند (در مقابل ظلمی كه به آنها شده) إذن داده شده است كه آنها هم دست به شمشير برده ، با مهاجمين كارزار كنند و از حقّ خود دفاع نمايند .
أُذِنَ لِلّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنّهُمْ ظُلِمُوا ، يعنی به سبب أنّهُمْ صاروا مَظْلومينَ مَقْهورينَ ؛ بايد دست به قبضه شمشير برده و از حقّ خويش دفاع نمايند ؛ و بايستی در مقابل كسانی كه خوّان و كفورند و نسبت به إسلام بی اعتنا میباشند ، و به جنگ با مؤمنين برخاسته و آنان را مورد هتك و تجاوز قرار داده اند ، بايستند و با آنها مقابله به مثل نمايند . و نيز واجب و لازم است بر أساس تشكيل حكومت و استقرار ولايت ، محوری برای خود تشكيل داده و بر آن أساس ، حملات دفاعی و تهاجمی داشته باشند . و حقّاً هم خداوند بر ياری كردن اينان قدير و تواناست .
اينها گرچه أفرادی قليل و اندك هستند ، به حدّی كه به اندك زمانی تمامی آنها به شمارش در میآيند ، وليكن چون بر حقّند و نيّت و إراده ايشان بر ثبات و واقعيّت تعلّق گرفته است ، خداوند هم همان إراده و نيّت را رشد داده و تقويت میكند و آنان را به پيروزی میرساند ؛ و او بر ياری كردن آنها تواناست .
پس اين عدّه به مقتضای إذن پروردگار بايد بروند و از حقّ خود دفاع كنند . زيرا اينها أفرادی هستند كه دشمنان ، آنانرا از خانه و آشيانه و شهر و ديار خود ، و از مكّه بدون هيچ جرمی و بدون هيچ حقّی خارج كردند . تنها جرم آنها اين بود كه میگفتند : رَبّنَا اللَهُ . و بمناسبت اينكه خود را از عبادت آلهه متعدّده ، و از إطاعت أرباب دنيا و شرك به پروردگار ، و از إطاعت بزرگان سركش و متمرّد بيرون آورده ، و به إطاعت و عبوديّت حضرت پروردگار إقرار كردند ، مورد ظلم و قهر دشمنان واقع شدند . و اين بزرگترين جرم آنها بود كه آنها را از خانه و كاشانه خود بيرون رانده و مجبور به هجرت در بيابانها كرده است تا اينكه آنان بنحو أقلّيّت به مدينه كوچ نمودند .
و اين إذنی را كه ما به اين أفراد میدهيم كه با آنها مقاتله كنند ، تنها برای حفظ جان آنها نيست ، بلكه برای حفظ ناموس إسلام ، برای حفظ شرف قرآن ، برای حفظ شرف مسجد و روح رسول الله است .
زيرا اگر خدا إذن نميداد و بعضی از مردم با بعض ديگر (يعنی مؤمنين با كفّار) پيكار نمینمودند ، تمام معابدی را كه در آنجا بعنوان توجّه به عالم معنی و روحانيّت ، به هر صورت و كيفيّتی كه وجود داشت (خواه به صورت صومعه ، و يا به صورت كَنيسه و كليسا و دِيْر و كُنِشت ، و يا بصورت مساجدی كه نام خدا در آنها زياد برده میشود) همه را از بين میبردند و خراب میكردند ؛ و ديگر در عالم نه مسجدی باقی میماند و نه كُنشتی وجود داشت . پس إذن مقاتله به حكومت إسلام بجهت برقراری و حفظ مساجد است ؛ و حتماً خداوند ياری ميكند و تعهّد دارد بر نصرت كسيكه خدا را ياری كند . و خداوند قویّ و عزيز است . يعنی هم صاحب قدرت میباشد و هم دارای عزّت است ؛ و فتور و شكست و ثُلمهای در او وارد نمیشود .
و اين أفرادی كه به آنها إذن داده شده كه بروند و بر أساس حفظ بيضه إسلام و حكومتی كه ولیّ فقيه آنرا تشكيل داده است با ظالمين بجنگند ، آن كسانی هستند كه : إِن مّكّنّهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصّلَوةَ . اين آيه بعنوان تفسير و بيان آن أفراد آمده است ؛ و آنها را به اين چهار صفت ياد میكند كه : اگر ايشان در روی زمين متمكّن شوند و حكومت را در دست بگيرند ، فقط به سراغ آبادانی و عمران ظاهری كه جهت مشتركه همه ملل كفر و شرك و إسلام است نميروند ؛ زيرا اين جهت ، جهت مشتركه بوده و موجب مزيّت إسلام بر سائر أديان نيست . بلكه آنان معتقدند آنچه موجب مزيّت حكومت إسلام بر سائر أديان است ، كه إسلام را إسلام میكند ، همين مسائل است كه : بايد ولیّ فقيه به إقامه صلوة ، إيتاء زكوة ، أمر بمعروف و نهی از منكر ، در تمام مملكت إسلام با تمام گسترش و وسعتش اهتمام داشته باشد .
روايتی از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه علّت بعثت أنبياء ، بلكه علّت بعثت خصوص حضرت رسول أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم را بيان میكند .
بعثت رسول الله صلّی الله عليه و آله و سلّم ، فقط برای دعوت مردم به سوی خدا و بيرون رفتن از زير تعهّدات جاهلی و إطاعت از سركردگان و سركشان ظلم و جور و خارج شدن از إطاعت أرباب أنواعی بوده است كه در روی زمين مردم را استعباد و استثمار میكردند ، و به عبوديّت خود دعوت مینمودند . پيغمبر بر انگيخته شده است تا اينكه عنان مردم را كه در إطاعت بندگان میباشند در دست گرفته و آنان را مطيع خدا گرداند ؛ با تمام لوازم و آثاری كه در دنبال دارد .
اين فرمايش أميرالمؤمنين عليه السّلام همان خطبهای است كه آنحضرت در وقتی كه عازم صفّين بودند ، در ذی قار بيان فرمودند .
أَمّا بَعْدُ : فَإنّ اللَه تَبارَكَ وَ تَعَالَی بَعَثَ مُحَمّدًا صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ بِالْحَقّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَی عِبَادَتِهِ ؛ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَی عُهُودِهِ ؛ وِ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إلَی طَاعَتِهِ ؛ وَ مِنْ وِلَايَةِ عِبَادِهِ إلَی وِلَايَتِهِ ؛ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ دَاعِيًا إلَی اللَهِ بِإذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُنِيرًا . (4)
خداوند تبارك و تعالی محمّد صلّی الله عليه و آله را بر انگيخت بحقّ ؛ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَی عِبَادَتِهِ . «لام» در اينجا برای تعليل است ؛ علّت بر انگيختگی محمّد صلّی الله عليه و آله بحقّ چيست ؟ برای اين است كه خداوند بندگان خود را از عبادت بندگانش بيرون بكشد و به عبادت خود داخل كند . هر كسی كه در مقابل غير حقّ سر فرود آورد ، او در مقابل شرك و بتپرستی و ثَنَويّت و وَثَنيّت تعظيم و كرنش نموده است . و هر كسی كه از شخص ديگر و بنده ديگر و رئيسی ديگر و شاه حاكمی به غير حقّ إطاعت كند ، او قلب خود را متوجّه عالم اعتبار و پندار و شرك و دوئيّت و ظلم و ستم نموده است ؛ و إِنّ الشّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ . (5)
پس هر بندهای كه يكی از بندگان خدا را عبادت كند و قلبش متوجّه او باشد ، از عالم توحيد خارج شده است . پيغمبر آمده است تا اينكه قلبها را از عبادت بندگان خدا بيرون بياورد و به عبادت خدا سوق بدهد ، و بگويد خدا را عبادت كنيد (هم عبادت در مرحله طاعت و هم عبادت در مرحله عمل) . و لذا بدنبالش میفرمايد : وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَی عُهُودِهِ ؛ إنسانها را از پيمانهای بندگان خارج كند ودر عهد خدا وارد نمايد . يعنی از تمام تعهّدات و قراردادهائی كه بندگان خدا با غير خدا میبندند و بر أساس آن معاهدات ، خود را برده و غلام و كنيز آنان میپندارند ، و آنها را آمر و مسيطر و خود را مأمور و ذليل و بيچاره میدانند رها سازد ؛ و خدايان و خدايگان دروغين را از بين برده ، خدای حقيقی و واقعی را بجای آنان قرار دهد .
مگر در زمان طاغوت به شاه ستمگر و جبّار خدايگان نمیگفتند ؟! در محاكم نظامی كه تشكيل میدادند ، عبارتی را كه با آن كار را شروع میكردند اين بود : بنام خدايگان ، شاهنشاه آريامهر ! و عجيب اينست كه امروزه بعد از هزار و چهارصد سال با وجود تعليماتی اينچنين از پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم ، و دستوراتی از أميرالمؤمنين عليه السّلام ، و اينهمه خطبه ها و فريادها ، باز هم سخن از خدايگان ، آريامهر است ! و اين خيلی عجيب است كه اگر پروردگار ، اين إنسان را قدری رها كند دو مرتبه به همان عناوين فرعونيّت و نمروديّت و شيطانيّت باز میگردد .
همين مسائل است كه بنحو أعلی و أتمّ در ميان مردم بروز و ظهور میكند . در حالی كه اين بيچارگان و مسكينان كه دروازه تمدّن بزرگ را برای ملّتها گشودند ! خود و أربابانشان همه رفتند و به جهنّم سقوط كردند ، و مفاد آيه قرآن : ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (6) واضح و مشهود شد .
تمام زحمات پيغمبر و زحمات أولياء خدا و زحمات مجاهدين فی سبيل الله ، و خطبههای أميرالمؤمنين عليه السّلام برای اينست كه به إنسان بگويند : ای إنسان ! چرا خود را از إطاعت و از پيمان و ميثاقی كه بستهای خارج نموده و در مقابل اين أفراد اعتباری كه بر أصل توهّم ، خود را خدا میدانند و آمر و ناهی میپندارند و مملكتی را در زير قدمهای خود تكان میدهند ، سر تعظيم فرود می آوری ؟!
بدان اينها همه بيچارگانی هستند ضعيف ، بدبخت و گرفتار ؛ نه اينكه در اين جهت مانند تو هستند ، بلكه هزار درجه از تو پائينترند ؛ زيرا تو لاأقلّ در بعضی از أوقات توفيق گفتن يك يا الله را داری ، ولی آن بيچارگان آنقدر قلبشان بسته است كه حتّی يك يا الله هم نمیتوانند بگويند ! بنابراين چرا إنسان از آنان پيروی كند ؟
لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَی عِبَادَتِهِ ؛ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَی عُهُودِهِ ؛ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إلَی طَاعَتِهِ .
خداوند پيغمبر را برانگيخت تا اينكه همه بندگان خود را (نه تنها كسانی كه در شهر مكّه و مدينه هستند ، بلكه در تمام دنيا هر كسی كه عنوان عبد بر او صادق است ؛ هر إنسانی كه در شرق و غرب عالم نام عبد بر او إطلاق ميشود و جزء عبادالله است) از طاعت بندگان ديگر خارج كرده و در تحت طاعت خود داخل نمايد .
وَ مِنْ وِلَايَةِ عِبَادِهِ إلَی وِلَايَتِهِ . و از ولايت (يعنی از تحت نظر بودن ، و از سيطره و قدرت و نزديكی معنوی و هيمَنه و پاسداری و صاحب اختيار و صاحب إراده بودن) بندگانی مثل خودشان خارج كند و به آنان بگويد كه ولیّ إنسان فقط خداست . هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ (7) . إِنّ الْعِزّةَ لِلّهِ (8) . اللَهُ وَلِیّ الّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مّنَ الظّلُمَتِ إِلَی النّورِ وَالّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّغُوتُ (9) . أمّا كسانی كه كافر شدند أوليائشان طاغوت است وطاغوت هم پيوسته اينها را از نور به ظلمت میبرد ؛ و لازمه ظلمت ، عفونت و كثافت و پليدی و خباثت و تعفّن است ؛أمّا لازمه نور ، بهجت و فرح و سرور و بينش و بصيرت میباشد .
آن بندگانی كه از ظلمت به نور گرايش پيدا میكنند و در تحت ولايت پروردگار در میآيند ، دارای سعه صدر و إراده قویّ و صاحب نيّت و اختيار متين میشوند ؛ بنحوی كه اگر تمام عالم زير و رو گردد ، قلب آنها متزلزل نمیشود .
پس وظيفه پيامبر آنست كه از مردمی آنچنان ، إنسانهائی اينچنين بسازد ! تشكيل حكومت پيغمبر و بعثت آنحضرت برای اينست كه همه أفراد را به بندگی خدا بكشاند ؛ و از عبادت سائر بندگان به عبادت خدا ، و از عهود سائر بندگان به عهد خدا ، و از طاعت سائر بندگان به طاعت خدا ، و از ولايت سائر بندگان به ولايت خدا در آورد .
وقتی وظيفه پيغمبر اينچنين شد ، وظيفه آن كسانی كه بعنوان رياست و إمارت و حكومت بر مسلمين مسلّطند و بر أساس ولايت پيغمبر قدم برمیدارند ، أيضاً اينطور است .
پس آنها نمیتوانند فقط به آبادانی ظاهری اكتفا كنند و تنها مردم را از مشكلات زندگی خلاص نمايند ، تا اينكه آنها به يكديگر إيراد و إشكالی نداشته باشند و همه أفراد مجتمع در يك سطح از آرامش فكری زندگی كنند ؛ اين كافی نيست . ولیّ فقيه بايد اهتمام داشته باشد كه مردم را بسوی خدا دعوت كند . هم جماعتها و هم أفراد آنها را ؛ هم اجتماعات و تشكيلات مساجد و هم يك يك أفراد را از باطن به جانب پروردگار سوق دهد ؛ و همه آنها را أفرادی خداشناس و متعهّد و هم پيمان با مواثيق إلهيّه قرار بدهد . و خلاصه مربّی يك يك از أفراد اُمّت به سوی خدا بوده باشد . و اين وظيفهای است إلهیّ كه خداوند بر آنها معيّن كرده و مقرّر فرموده است .
اين است معنی عدالتی كه در بسياری از آيات قرآن آمده است كه : پيغمبر آمده تا اينكه در بين مردم به عدالت رفتار كند . عدالت يعنی حقّ هر كس را به او دادن ؛ و حقّ حيات يك فرد مسلمان اين است كه او به خدای خود راه پيدا كند ، و در أثر مرور زندگی راهش بسته نشود ؛ و نيز مشكلات و موانع پيشرفت و تكامل از جلوی پای او برداشته شود . مُعِدّات و شرائط رسيدن به كمال فردی (نه تنها در اُمور اجتماعی و سياسی ، بلكه در حركت فردی او هم بسوی خدا) برای او آماده و مهيّا گردد تا اينكه به كمال مطلوب نائل آيد .
پس ولیّ فقيه در صورتی از عهده ذمّه همه اُمّت بيرون میآيد كه اين معنی را تأمين نمايد ؛ در غير اينصورت بجهت كوتاهی نمودن در برقراری عدالت ، در پيشگاه خداوند گرفتار است .
در آيهای كه در بحث گذشته عرض شد خداوند میفرمايد : فَلِذَ لِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَاتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن كِتَبٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمْ (10) . بگو من از طرف پروردگارم مأمورم كه در ميان شما به عدالت رفتار كنم .
به عدالت رفتار كردن معنيش اينست كه تمام أفراد مجتمع به حقّ خودشان برسند . بايد همه مسلمانان به حقّ خود برسند . مسلمان ، يعنی شخصی كه إسلام آورده و به سوی مملكت إسلام هجرت كرده ، و در دائره حكومت و ولايت إسلام زندگی ميكند ؛ اين جزء أفراد كشور إسلام محسوب شده و بايد ولیّ فقيه با او بر أساس عدالت رفتار نمايد .
امروزه در هيچيك از قوانينی كه بنام قانون حقوق بشر و أمثال اينها نوشتهاند ، عنوان مذهب أصالت و پايگاهی ندارد ؛ بلكه نويسندگان آن قوانين ، حقوق را برای تمامی أفراد بشر بنحو يكسان قرار دادهاند ؛ كه بر أساس آن ، هر كسی میتواند با هر نژادی ازدواج كند ؛ و دارنده هر مذهبی میتواند با پيروان مذاهب ديگر ازدواج و نكاح كند ؛ و به هر يك از زنان ، همان حقّی داده شده است كه به مردان داده شده ، و از آنها همان را خواستهاند كه از مردان خواستهاند .
در واقع نمیتوان اين را تساوی در حقوق ناميد ؛ زيرا اگر ما برأساس اين تساوی عمل كنيم در بعضی موارد ظلم محض است .
مثلاً اگر به يك جوان پهلوان و يك پيرمرد فرتوت و يك طفل دهساله (بنحو تساوی) أمر كنيم كه هر كدام از آنها يك وزنه صد كيلوگرمی را از روی زمين بردارند ، در اينجا اين حكم به تساوی نسبت به آنان ظلم محض است . أمّا اگر به سه نفر جوانی كه از نظر قدرت يكسان ، يا متقارب به هم باشند اينچنين حكم شود ، اين حكم بر أساس عدل میباشد .
همچنين حكم به تساوی حقوق در ميان أفرادی كه از نقطه نظر حضور ذهن و تمكّن و استعداد مختلفند عين ظلم است . بنابراين ، آن كسانی كه میگويند : مساوات در همه جا عين عدل است ، خود اين گفتار عين ظلم میباشد ؛ زيرا عدل عبارتست از : دادن حقّ هر شخصی به او بر أساس استعداد و قدرت و ظرفيّت و سعه وجودی آن شخص ؛ نه اينكه حكم را بنحو مساوی بر هر كس بار كردن .
پس ، تساوی به اين معنی كه اينها ميگويند عين ظلم است ؛ و أصلاً در عالم طبيعت و تكوين هم چنين تساوييی يافت نمیشود (كه در ميان موجودات خارجی يك موجودی پيدا شود كه با سائر موجودات در حقوق از هر جهت مساوی باشد) .
طفل شيرخواری كه بايستی فقط از شير نرم و ملايم مادر ، آنهم بصورت مكيدن از پستان (چون دندان ندارد تا غذا بجود) تغذيه نمايد ، اگر يك لقمه از غذای شيرين و چرب در دهان او بگذارند ، بدون شكّ آن طفل فوراً خفه میشود . يا شخصی كه بيمار است و در بيمارستان بستری است و طبيب هم او را حتّی از خوردن غذاهای عادی و معمولی منع كرده است ، اگر برای او يك غذای مطبوعی درست كنند و به او بدهند ، فوراً میميرد . أمّا آن غذاهای سنگين برای يك جوان پهلوانی كه میتواند از عهده هضم آن برآيد إشكال ندارد .
بناءً عليهذا ، تساوی در خوردن غذا در همه موارد ، و تساوی در أمر و نهی و تساوی در تحمّل مشكلات ، و نيز تساوی در فهم و علم نسبت به همه موارد و مصاديق ظلم محض است . و أساساً اين مسأله ، وجداناً و عقلاً و شرعاً غير معقول میباشد .
در نظام إسلامی ، آن عدّه از أفرادی كه به پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم إيمان آوردهاند و قلباً به قرآن و إسلام اعتقاد تامّ پيدا نمودهاند ، چون متعهّد شدهاند كه بار سنگين دولت إسلام را بر دوش بكشند و در راه حفظ نظام جهاد و فداكاری نمايند ، دارای أحكام مخصوصی هستند ؛ زيرا آنان جزء پيكره حكومت إسلام میباشند . از اينجهت إسلام برای آنان يك سلسله أحكام سنگينتری خاصّ به خود آنها وضع نموده است .
و أمّا غير مسلمين (يهوديان و مسيحيان و مجوسيان) كه أساساً رسول الله و دين إسلام و قرآن را قبول ندارند ، بلكه فقط برای گذران زندگی به كشور إسلامی پناهنده شده اند ، و بعنوان ذمّی و تحت لواء آن مذهبی كه أصل آن را قبول ندارند ، در آمدهاند و دارای أحكام و قوانين مخصوص به خود میباشند ، نمیشود همه أحكام سياسی و اجتماعی ، بر آنها و أفراد مسلمان بطور يكسان بار شود .
إسلام نظامی است كه بر أساس فكر و عمل پايهگذاری شده است ؛ و حكومت خود را بر اين أساس بنا میكند . بنابراين ساكنين مملكت إسلامی به دو دسته مختلف تقسيم میشوند :
دسته أوّل : كسانی هستند كه به نظام إسلامی معتقد بوده و خود را برای هرگونه مجاهدات بدنی و مالی ، مادّی و نفسی ، در برابر استقلال اين نظام حاضر مینمايند . اينان عبارتند از مسلمانانی كه بدين سرزمين هجرت نموده و جزء أفراد مملكت إسلامی محسوب شدهاند (بنابراين كسانی كه إسلام را برگزيدهاند ، ولی از ممالك كفر به مملكت إسلام هجرت ننمودهاند ، جزء أعضا مملكت إسلام نيستند) و آن عدّه از مردم مؤمن و متعهّدی كه در دارالإسلام زندگی میكنند (خواه در آنجا متولّد شدهباشند ، خواه در كشور كفر بدنيا آمده و سپس به مقرّ حكومت إسلام هجرت كردهباشند) اينها از جهت حقوق با سائر مسلمين مساويند و رابطه وَلاء و بستگی در ميان آنها موجود میباشد .
إسلام تمام زحمات و مشكلات و مشقّات سنگين و عميق را برای استقرار و تحكيم نظام خود بر دوش اين دسته از سكنه مسلمان قرار میدهد ؛ زيرا ايشان هستند كه حقّانيّت نظام را قبول نموده و به آن اعتراف كرده و علماً و عملاً حاضر شدهاند برای استقرار و حفظ آن تلاش كنند .
لذا نظام إسلامی هم تمام جوانب قانون را در ميان آنها إجراء مینمايد ؛ و بر آنها لازم میكند كه از تمام دستورات دينی ، أخلاقی ، سياسی ، و مدنی آن إطاعت كنند و هر گونه فداكاری را در راه دولتش بكار برند ؛ و به آنها حقّ میدهد كه در جميع شؤون ولائی و سياسی مردم كه بر أساس بستگی و تعهّدات واقعی است ، همچون مجلس شوری ، مديريّت های اجتماعی ، قضاوت ، حكومت ، و جهاد شركت جويند و همدوش با روش و سياست فكری و سياسی حكومت إسلام ، با ولايت فقيه در برداشتن لوای إسلام و برقرار نمودن أحكام قرآن ، قدم به قدم پيش روند .
دسته دوّم : أهل ذمّه هستند ؛ همچون : كليميان و مسيحيان و زردشتيان كه دارای كتاب بوده و به خداوند معتقدند ، ولی نظام إسلام را قبول ندارند ؛ أمّا بودن زير پرچم و ولايت إسلام را پذيرفتهاند و از قوانين آن إطاعت میكنند (خواه در كشور إسلام بدنيا آمده باشند ، خواه از خارج آمده و تقاضا نمودهاند كه در ذمّه إسلام و در پناه پرچم إسلام بسر برند).
إسلام برای اين گروه از طائفه غير مسلمان تعهّد میكند كه جان و مال و ناموس و ديانت و فرهنگ و أدب آنها را حفظ كند ، و قوانين داخلی كشور را در ميان آنها إجراء نمايد ، و حقوقی هم برای آنان قائل گردد ، و آنها را در تمام شؤون تجاری و زراعی و صناعی و خدمات دولتی ، غير از پستهای ولائی و رياست ، آزاد گذارد ، و همانند مسلمانان به آنها آزادی در تمدّن و فرهنگ بدهد .
و نيز آنها را از تجارتهای محرّمه و ممنوعه شرعيّه ، كه بر مسلمانها حرام است ، منع میكند . و همچنين آنانرا از تحمّل وظيفه سنگين دفاع از حريم دولت و جهاد و مرزداری معاف داشته و اين وظيفه را بر عهده مسلمانان قرار میدهد .
در أحكام عبادی آنان را آزاد میگذارد ، ولی حقّ بناكردن كليسا و كنشت به آنها نمیدهد . در هر يك از أحكام ديات و قصاص و جرائح و قتل و سائر موارد تعدّی و تجاوز ، در رابطه با مسلمين ، حقوقی برای آنها متناسب با خود جعل نموده است .
خون آنها را بدون قيمت و ارزش ندانسته و هدر ننموده است ؛ و بر أساس عقيده آنان به توحيد و عدم عقيده آنها به نبوّت و خاتميّت پيغمبر ، ديه آنان را تقريباً بقدر عُشر ديه مسلمان قرار داده است ؛ در حالتی كه أساساً برای مشركين ارزشی قائل نبوده و خون آنها را هدر شمرده است .
بنابراين ، اختلاف بين اين دو طبقه از أفرادی كه در سرزمين إسلام زندگی میكنند ، و تقسيم آنها به مسلم و ذمّی از ضروريّات است ؛ و إشكال كردن و خرده گرفتن بر اين اختلاف و تبعيض در حكم ، بين دو طبقه از ساكنين در جامعه إسلامی ، ناجوانمردانه و حاكی از عدم إنصاف است ؛ زيرا كه در تمام دولتها و مرامها و مكتبهائی كه در عالم وجود دارد ، وقتی كه حكومتی بر قرار میشود بكلّی مخالفين خود را از بين میبرد .
حتّی در دولتهای ناسيوناليستی كه به اصطلاح با مردم بنحو آزادی عمل میكنند ، گرچه در بَدو أمر به آنان وعده میدهند كه از حقوق مساوی برخوردار خواهند بود و چنين و چنان و باغ سبزی نشان میدهند ، أمّا همينكه بر أريكه قدرت نشستند ، مخالفين را به هر عنوانی كه باشد از بين میبرند . بلكه ديده نشده است كه حكومتی در دنيا بر قرار بشود و مخالفين خود را (در عقيده و گرايش به آن مكتب و حزب ، نه مخالفين در حكومت و قيام و توطئه) نابود نكند ؛ بلكه يا أصل وجود آنها را بكلّی معدوم كرده ، يا فكر آنها را نابود و خراب میكند .
داستان سياهپوستان آمريكا بسيار مشهود و مشهور است كه : با اينكه قانون تساوی آنها با سفيدپوستان در مجلس گذشته است ، ولی معذلك هنوز قضيّه آنها حلّ نشده و حلّ شدنی هم نيست ؛ بلكه هر روز خونهای تازهای ريخته میشود ، و روز به روز اين بيچارهها در تحت مقهوريّت و ظلم و إسائه أدب سفيدپوستان قرار میگيرند .
سيّد قطب در كتاب «العِدالةُ الِاجتماعيّةُ فی الإسلام» میگويد: كمونيستها در اردوگاه ، مسلمانان را يكسره نابود میكنند ؛ بطوری كه أفراد آنجا در يك ربع قرن از چهل و دو ميليون به بيست و شش ميليون نفر كاهش يافته است . و آنها را از داشتن كوپن و اُموری كه از أهمّ ضروريّات زندگی است محروم كردهاند ؛ و به آنها میگويند : هر وقت غذا میخواهيد از خدا بخواهيد ، در نزد دولت برای شما غذائی نيست .
أمّا ببينيد إسلام با چه رويّه و چه دستور عظيمی از أهل كتاب حمايت میكند ! زيرا به آنان میگويد : از طرفی چون شما قائل به خدا هستيد همين قول به توحيد با ارزش است ؛ و بر اين أساس ما شما را مانند مشركين و مادّيّين و بتپرستها نمیدانيم ؛ بلكه به شما حقّ حيات ميدهيم و حتّی شما میتوانيد در مملكت إسلام ، در ذمّه و در پناه إسلام زندگی كنيد .
أمّا چون در آن كارهائی كه مسلمانها با جان و دل و از روی عقيده در راه برقراری إسلام تلاش میكنند ، شركت نمیكنيد (زيرا مسلمان نيستيد و أصل نظام إسلام را قبول نداريد) بنابراين ما توقّع آن خدمات را از شما نداريم ؛ و لهذا جنگ و مرزداری و جهاد و سائر اين قبيل اُمور از شما برداشته شده است . أمّا از اينجهت كه شما در پناه حكومت إسلامی زندگی میكنيد ، بايد جزيه بدهيد ! و جزيه هم صرف آبادانی مملكت و شهربانی و شهرداری و أمثال اينها میشود ؛ و اين برای خود شما و جان و مال و ناموس شماست تا در پناه دولت إسلام حفظ شويد . إسلام نمیگذارد خانه شما مورد سرقت واقع شود ؛ و اگر واقع شد دولت إسلامی سارق را گرفته و محاكمه میكند و مال مسروقه را به شما برميگرداند . و حتّی اگر مسلمانی متاعی را از شما سرقت كند ، انگشت آن مسلمان را قطع میكند ؛ ولو اينكه دزد مسلمان است و شما هم خارج از إسلاميد .
إسلام با شما در تمام حقوق مدنی مدارا نموده ، و حتّی شما را در عبادات شخصی هم آزاد گذاشته است ، و شما با كمال راحتی زندگی ميكنيد ؛ أمّا شرابخواری و قمار و خوردن گوشت خوك در مجالس جائز نبوده ، كليسا و كنيسه هم نمیتوانيد بسازيد (چون أساس تشكيل حكومت إسلامی بجهت هدايت مردم بسوی توحيد است ، نه دعوت به سوی كانونهای فساد و فحشاء و شرك و ثَنَويّت و وَثَنيّت و ضد إسلامی) و ديه خون شما هم از مسلمانها كمتر قرار داده شده است .
آری ، اگر كسی در ميان شما كسی را از خودتان بكشد ، همان قانونی كه در ميان شما حكمفرماست حاكم خواهد بود ؛ أمّا اگر مسلمانی يكی از شما را بكشد ديه آن خونيرا كه بايد بدهد تقريباً يك دهم ديه مسلمان قرار داده شده است . و اين بواسطه عظمت إسلام است كه شما در پناه دولت آن زندگی میكنيد !
و ما خود در اين دوره از تاريخ ديديم كه : در تمام جنگهائی كه بين مسلمين و كفّار واقع شده است ، يهود و نصاری و زردشتيهائی كه در ذمّه إسلام بودند ، در كمال تشكّل و راحتی زندگی میكردند ؛ و حتّی همه مورّخين و مستشرقين هم معترفند كه : عملی كه حكومت إسلام و بيضه إسلام با أقلّيّتها كرده است ، در هيچ حكومتی سابقه ندارد . در اين صورت اگر إنسان بخواهد آن أفراد يهودی يا كليمی يا زردشتی را هم كه در ذمّه إسلام هستند در اين جهات با سائر أفراد مسلمان يكسان بداند ظلم است ، و ظلم هم قبيح و غلط است .
اينكه میگوئيم : آنها از أفراد اين مملكت هستند ، بدين معنی نيست كه آنها در اين حقوق هم با مسلمانها شريكند .
شخص مسيحی و كليمی حقّ ندارد زن مسلمان بگيرد . و بايد هر شخصی كه در مملكت إسلام و در ذمّه إسلام زندگی میكند ، شناسنامه و كارت شناسائیاش مشخّص باشد كه مثلاً مسيحی است ؛ نه اينكه شناسنامه او با سائر أفراد مسلمان يكسان باشد .
ممكن است يك شخص مسيحی اسم خودش را مثلاً إسمعيل يا إبراهيم يا بعضی از أسماء مشتركه ، يا شهرت مشتركه با مسلمين بگذارد ، كه در اينصورت أصلاً شناخته نمیشود كه اين شخص مسلمان است يا غير مسلمان . در صورتيكه ممكن است با همين شناسنامه در إدارات دولتی وارد شود و حتّی پستهائی مانند نخست وزيری را إشغال كند ؛ كما اينكه در زمان طاغوت اين مطالب واقع میشد و چه كارها كه نكردند و كار را به كجاها كه نرساندند ! و همه آنها بدين جهت بود كه میگفتند : هر كس در مملكت ايران زندگی كند ، جزء أفراد اين كشور است . يعنی أصل ، بر مبنای زندگی كردن در اين نقطه است ؛ حالا میخواهی يهودی باش يا مسلمان ! ميخواهی نصرانی باش يا مشرك ! هر چه میخواهی باش ؛ أهل مملكت ايران كسی است كه داخل اين مرز زندگی كند . در حاليكه اين صد در صد خلاف نظر إسلام است .
إسلام ، مرز را عقيده إسلامی میداند و بس ؛ ولی میگويد : هر كس كه مسلمان باشد و بسوی كشور إسلام هجرت كرده و در آنجا زندگی كند جزء أفراد كشور إسلام است ؛ و أفرادی كه خارج از مملكت إسلامی باشند جزء كشور إسلام نيستند ، ولو مسلمان باشند ؛ أفرادی هم كه در داخل كشور إسلامی هستند و إسلام را نپذيرفتهاند ، آنها در ذمّه إسلامند و حقوقشان نيز با مسلمانها دو حقوق متفاوت است . آنها بايد كارت شناسائی و ورقه هويّت داشته باشند تا اينكه مردم و دولت ، آنها را بشناسند ؛ و آنان بايد به دولت إسلامی جزيه بپردازند . إسلام هم در برابر آن ، بايستی به آنها كمك كرده و آنان را به إسلام دعوت نمايد و قلب آنها را به إسلام متمايل كند ، تا اينكه كم كم آنها هم مسلمان شوند .
غالب أفرادی هم كه مسلمان شدهاند بواسطه همين تبليغات تدريجی مسلمانها و نگهداری و مواظبت آنها در حكومت خود بوده است .
إسلام ، مرز را فقط مرز إسلام و عقيده به آن میداند . لهذا اين حدودی كه رؤسای غير متعهّد به إسلام برای كشورها معيّن كردهاند ، حدود و مرزهای ناصحيح جعلی و اعتباری است .
مرز إسلام آنجائی است كه حكومت إسلام در آنجا بر قرار است ؛ و هر جا حكومت إسلام بر قرار است مرز إسلام است . آنوقت آن خاك هم به بركت آن حكومت محترم شمرده میشود . بنابراين ، مرز إسلام همان عقيده است ؛ و يك نفر مسلمان در مغرب عالم با يك نفر مسلمان در مشرق عالم ، چون همعقيده هستند در مرز مشترك إسلام قرار دارند ؛ و آن خاكی هم كه اين مسلمان در آن زندگی میكند به بركت اين عقيده دارای احترام است .
بر عهده ولیّ فقيه است كه مرزهای خاكی كشور را هم حفظ كند و نگذارد حتّی يك وجب از آن را دُوَل متعدّی و متجاوز بگيرند . و دول متعدّی و متجاوز از يكی از اين دو صورت خارج نيستند :
يا اينكه آنها دولتهای مسلمانند ، كه در اين صورت حركت كردن و آمدن و خاك مسلمان را گرفتن ، و آنها را از خانه و زندگی بيرون كردن تعدّی است ، و بايد متعدّی را به جای خود نشاند ولو اينكه آن شخص متعدّی مسلمان هم باشد ؛ زيرا بر مسلمان تعدّی جائز نيست . لهذا اگر متعدّی مسلمان باشد ، به مرز إسلام تجاوز كرده است و دفاعش از أهمّ ضروريّات است . (11)
و يا اينكه آن دول متعدّی از كفّار هستند ، و در اين صورت نيز از ضروريّات إسلام است كه بايد در برابر آنها قيام كرده و آنان را از خاك مسلمانان بيرون راند .
بنابراين ، آن كسانی كه میگويند : مرز فقط مرز عقيدهای است و به مرز خاكی إسلام نبايد اعتنا كرد اشتباه میكنند ؛ زيرا مرز خاكی هم به بركت عقيده محترم است و مسلمان اگر جان خود را بدهد نبايد حاضر شود خاك خود را بدهد . چون در خاك او پرچم إسلام در اهتزاز است ، و ورود كفر در خاك إسلام ورود در حريم إسلام و ورود در خانه شخصی است .
و اگر بگوئيم : فقط مرز اعتبار دارد و عقيده اعتبار ندارد (كما اينكه امروزه غالب دول عالم معتقد به همين حرفند كه : هر كسی كه در يك محدوده خاكی زندگی میكند أهل آن كشور محسوب میشود ، حال هر عقيدهای ميخواهد داشته باشد) اين هم غلط است و با مذاق و ممشای إسلام در دو جهت متعاكس و متضادّ قرار دارد .
إسلام میگويد : عنوان خاك قيمت ندارد ؛ بلكه عقيده قيمت دارد كه به خاك ـ بالتّبع ـ ارزش میبخشد . بنابراين فلسفه ، همه آن أفرادی كه داخل در محدوده حكومت إسلامی زندگی میكنند (از جهتی كه در آن خاك زندگی میكنند) اگر دارای حقوق معنوی و سياسی واحد و مساوی باشند ، ظلم است .
مسلمانی كه إسلام را پذيرفته و با جان و مال و ناموس خود در راه إسلام فداكاری مینمايد ، مرزداری و جهاد میكند و برای إعلای كلمه إسلام إيثار و از خودگذشتگی دارد ، و به إسلام و حكومت إسلامی عشق میورزد و جاناً و مالاً در ارتقاء دولت إسلام میكوشد ، نمیشود آنرا با يك نفر از أقلّيّت كليمی يا مسيحی يا زرتشتی كه به هيچيك از اين مبانی معتقد نيست ، بلكه قلباً خواهان شكست إسلام است تا كليميّت و نصرانيّت و زرتشتيّت روی كار آيد (و چه بسا در باطن هم كارهائی انجام بدهد) من جميع الجهات دارای حكم و حقوق واحد بحساب آورد .
عليهذا ، بر حاكم إسلام كه ولیّ فقيه است لازم است كه حدود مشخصّه بين مسلمانان و أهل ذمّه را حفظ كند ، و طبق قانون قرآن و سنّت رسول خدا كه مفصّلاً در كتب فقهيّه آمده است ، حقّ هر كس از آنها را به ذوالحقّ بدهد . اختلاط و امتزاج در حقوق نشود ؛ و تساوی در حقوق هم (به بيانی كه گذشت) نباشد .
وَ الْعَدْلُ إعْطآءُ كُلّ ذی حَقّ حَقّهُ ، لا إعْطآءُ الْحَقّ الْواحِدِ الْمُساوی لِجَميعِ الْأفْرادِ عَلَی السّوآء .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) آيه 41 ، از سوره 22 : الحجّ
2) قسمتی از آيه 60 ، از سوره 9 : التّوبة
3) آيات 38 إلی 40 ، از سوره 22 : الحجّ
4) روضه كافی» طبع حيدری ، با تصحيح و تعليقه آقای علی أكبر غفّاری ص 386 ، حديث 586
5) ذيل آيه 13 ، از سوره 31 : لقمان
6) ذيل آيه 73 ، از سوره 22 : الحجّ
7) صدر آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف
8) قسمتی از آيه 139 ، از سوره 4 : النّسآء
9) صدر آيه 257 ، از سوره 2 : البقرة
10) صدر آيه 15 ، از سوره 42 : الشّوری
11) صبح روز جمعه 16 رجب سنه 1405هجريّه قمريّه ، آقای دكتر سيّد عبدالباقی مدرّس ـ فرزند بلافصل مرحوم آية الله سيّد حسن مدرّس رضوان الله عليه ـ خودش از راديو ايران گفت كه : مرحوم مدرّس در آن چند سالی كه به خارج سفر كردند ، وقتی كه در عثمانی رفته بود ، به سلطان عثمانی گفته بود : ما از مرز خودمان دفاع میكنيم از هر كس باشد ، خواه عمامهای باشد ، يا كلاهی ، و يا شاپو به سر داشته باشد ؛ و او را با تير ميزنيم . آنوقت ميرويم به جنازه او نگاه ميكنيم ؛ اگر مسلمان باشد ، بر او نماز ميخوانيم و او را دفن ميكنيم (نقل از جُنگ خطّی حقير ، شماره 17 ، ص 63) .