درس سى و سوّم : تعيين ولىّ فقيه به نظر أهل حلّ و عقد است ، نه رأى أكثريّت عامّه مردم

درس سى و سوّم : تعيين ولىّ فقيه به نظر أهل حلّ و عقد است ، نه رأى أكثريّت عامّه مردم


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ 
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ 
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ 
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ 


ولايت فقيه ثبوتاً دارای شرائطی است : أعلميّت بِأمْر الله ، أورعيّت ، أقوائيّت ، ذكوريّت ، بلوغ ، كمال عقل ، هجرت بسوی دارالإسلام ، و تشيّع و إسلام هم كه أمری واحد است . البتّه از بعضی روايات هم استفاده می‏شود كه : ولیّ فقيه نبايد از أولاد زنا باشد . 
حال در مقام إثبات ، ولیّ فقيه از كجا و چگونه موجوديّت پيدا می‏كند و راه إيصال به او چگونه است ؟ طريق إيصال ، منحصر است به تشخيص أهل فنّ و خُبره ؛ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ . (1) 
در هر موضوعی از موضوعات ، إنسان بايد به خبره آن فنّ مراجعه كند ، تا يقين حاصل نموده و از شكّ و ترديد بيرون آيد . زيرا فقط أهل خبره آن موضوع را می‏شناسند ، نه همه مردم . آن ظرائف و دقائق و درجات عاليه كه در نفس فقيه است ، أبداً مردم به آن راه ندارند . مردم جز صورت چيز ديگری نمی‏بينند ؛ و جز نمائی از ظاهر ، مطلب ديگری إدراك نمی‏كنند . هر كس ظاهرش آراسته‏تر و فريبنده‏تر و جالب‏تر باشد ، مردم به او گرايش پيدا می‏كنند . آن دقائق و رقائق را بايد أفرادی بفهمند كه خودشان أهل فنّ باشند و تشخيص بدهند و بتوانند در موارد خاصّ ، بين فرد مهمّ و أهمّ ، عالم و أعلم ، و تقیّ و أتقی فرق بگذارند . 
البتّه اين يك مسأله ارتكازی ، عرفی ، طبيعی و تجربی است كه مردم در مراجعات خود به أفراد متخصّص ـ در هر موضوعی از موضوعات ـ چنانچه در تعيين أفراد ترديد و تشكيك نمودند ، خود به خود يكی را انتخاب نمی‏كنند ، بلكه به أهل خبره مراجعه می‏نمايند تا آنان نظر دهند كه در اين فنّ ، كدام فرد متخصّص‏تر ، بصيرتر و واردتر است . 
اگر بخواهند عمل جرّاحی انجام دهند (و در اين جهت ، أطبّاء متعدّدی وجود داشته باشند) خود به خود نمی‏روند طبيبی را انتخاب كنند ؛ بلكه با مراجعه به أطبّاء ديگر ، از وضع او كاملاً مطّلع می‏شوند ؛ و آنها كه أهل خبره هستند و در فنّ طبابت حاذقند ، يكی را بر ديگران مقدّم می‏دارند . 
اگر إنسان انتخاب متخصّص‏تر را به دست عامّه مردم بسپارد ، از جهت اينكه عامّه مردم در اين موضوع خبرويّتی ندارند ، حكم آنها باطل است و رأی أكثريّت در اينجا به كلّی از درجه اعتبار ساقط می‏باشد . چون أكثريّت مردم بر أساس همان منويّات و آراء و أفكار و مقاصد روزمرّه خود حركت می‏كنند و دنبال مطلبی می‏روند . 
أفكار عامّه مردم در سطح پائين و نازلی است . عامّه مردم نمی‏توانند آن خصوصيّاتی را كه برای فرد متخصّص لازم است إدراك نمايند . 
در اين مسأله ، آياتی از قرآن كريم وارد است : 
در سوره زُمَر می‏فرمايد : قُلْ هَلْ يَسْتَوِی الّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنّمَا يَتَذَكّرُ أُولُوا الْأَلْبَبِ . (2) 
أفرادی كه می‏دانند ، با أفرادی كه نمی‏دانند مساوی نيستند ؛ و اين مطلب را صاحبان خرد إدراك می‏كنند ؛ كه در اين اُمور نبايد اختيار را به دستِ الّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ ، در درجه واحده سپرد ؛ و همه آنها را به يك ميزان و به يك نصاب ، ذی رأی در انتخاب ولیّ فقيه قرار داد . 
در سوره رعد می‏فرمايد : قُلْ هَلْ يَسْتَوِی الْأَعْمَی‏ وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظّلُمَتُ وَ النّورُ . (3) 
در اينجا به عنوان استفهام إنكاری می‏فرمايد : مگر ميشود شخص نابينا با بصير و بينا يكسان باشد ؟ مگر می‏شود ظلمت با نور يكسان باشد ؟ جهل ، عَمی و كوری و ظلمت است ؛ و علم ، بصيرت و نور است . شما نمی‏توانيد نور را با ظلمت ، و نابينائی را با بينائی جمع كنيد و همه را در رتبه واحده ، منشاَ أثر قرار بدهيد ! 
در سوره مؤمنون می‏فرمايد : بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِ‏ّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ‏ّ كَرِهُونَ ش وَ لَوِ اتّبَعَ الْحَقّ أَهْوَآءَهُمْ لَفَسَدَتِ السّمَوَ تُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنّ بَلْ أَتَيْنَهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مّعْرِضُونَ . (4) 
ما برای مردم حقّ آورديم (حقّ يعنی أصالت و واقعيّت ؛ وجود پيغمبر حقّ است و متحقّق به أصالت و واقعيّت) أمّا أكثريّت مردم از پذيرش حقّ امتناع دارند . طِباع أكثريّت مردم از حقّ إعراض می‏كند . هنوز تربيت مردم و تكامل نوعی آنها در رشد و ارتقاء ، به سرحدّی نرسيده است كه طبع أوّليّه مردم بسوی حقّ گرايش داشته باشد ؛ و آنها قدم به سوی حقّ بردارند ، گرچه مخالف با لذّات شهوانی و تمايلات طبيعی و مادّی آنها باشد . 
مردم هنوز در سطح بساطت و إسارت در أفكار بهيميّه هستند ؛ و عامّه مردم هنوز از اين حدود خارج نشده‏اند تا به حقّ گرايش پيدا كنند ؛ طبع أوّليّه آنها از حقّ روی می‏گرداند و فرار می‏كند . در اين صورت ، حقّ نمی‏تواند متابعت از آراء و أفكار آنها بكند. 
اين آيه ، آراء و أفكار آنها را به عنوان أهواء تعبير فرموده است . أهواء ، يعنی أفكار پوچ و توخالی كه مثل هوا چيزی ندارد . اگر حقّ و أصالت و واقعيّت و حقيقت ، تابع أهواء و أفكار توخالی و پوچ و بی‏ اعتبار اين مردم بشود ، آسمانها و زمين و أفرادی كه در آسمانها و زمين هستند ، همه فاسد و تباه می‏شوند . پس حقّ نمی‏تواند از أكثريّت تبعيّت كند . 
ما برای اين مردم ، حقيقت ذكر و يادآور از حقّ ، و آنچه را كه يك فرد إنسان برای تذكّر لازم دارد آورده‏ايم و نشان داده ‏ايم ؛ أمّا آنها از ذكر پروردگار إعراض كرده و توجّه نمی‏كنند . 
در سوره مائده می‏فرمايد : قُل لّايَسْتَوِی الْخَبِيثُ وَ الطّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتّقُوا اللَه يَأُولِی الْأَلْبَبِ لَعَلّكُمْ تُفْلِحُونَ . (5) 
بگو ای پيغمبر : خبيث و طيّب ، هم سطح و مساوی نيستند ؛ ولو اينكه خبيث در عالم ، كثرت داشته باشد (هم كثرت عددی و هم كثرت تخيّلی و تخيّل جمالی) اگر چه كثرت خبيث و تعداد أفراديكه در أهواء و آراء شيطانيّه زندگی می‏كنند و نفس آنها خبيث و آلوده به خبث است ، آنقدر جالب باشد كه كثرت آنها تو را به شگفت در آورده و چشمگير باشد . در عين حال به خبيث توجّه نكن ، و به كثرت آنها اعتناء منما ؛ و نبايد آنها تو را به شگفت در آورند ! به دنبال طيّب و حقّ برو ولو اينكه تعدادشان اندك ، و أفرادشان بسيار قليل باشد ! 
فَاتّقُوا اللَه ؛ بنابراين از خدا بپرهيزيد ای اُولی الألباب و صاحبان خرد . اگر ميل و اميد به رستگاری داريد ، بايد از اين منهاج طیّ طريق كنيد ! 
در سوره أنعام می‏فرمايد : وَ إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ يُضِلّوكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ وَ إِنْ هُمْ إِلّا يَخْرُصُونَ . (6) 
ای پيغمبر ! اگر تو از أكثريّت أفرادی كه در روی زمين هستند پيروی و إطاعت كنی ، تو را از راه خدا گمراه می‏كنند . زيرا كه آنها متابعت نمی‏كنند مگر پندار و گمان خود را . و تمام آنها بر أساس خَرْص و تخمين و شكّ و تخيّل و پندار حركت می‏كنند ؛ و كارهای خود را بر اين أساس قرار می‏دهند . 
اين آيه خيلی روشن و صريح است در اينكه : أكثريّت مَنْ فی الأرض ، أفراد مضلّ و ضالّ ، يعنی نارس و ناقصند . أفراد كثير و أكثر مَنْ فی الأرض ، أفراد كال و ناپخته ، و مانند ميوه نارس و درختان هرس نكرده و پيوند نزده و جنگلی هستند . اينها بايد تربيت شوند ؛ نفوسشان بايد تحت تربيت و تهذيب قرار گرفته ، هرس بشوند . باغبان بايد آنها را تربيت كرده پيوند بزند ، تا قابل استفاده شوند . 
أمّا اين أكثريّت با اين آراء و أهواء خود ، همه به دنبال مادّيّات و تلذّذات صوری و چشمگير طبيعی ، و تخيّلات اعتباری و آرزوهای زودگذر حركت كرده ، خود را فدا می‏كنند ؛ جنگ و صلحشان بر اين أساس است ؛ آشتی و قهرشان بر اين منهاج است ؛ معاملات ، مزاوجات ، مراودات ، اجتماعات و بازارشان بر اين رويّه و روش است . و اگر تو بخواهی از آنها پيروی كنی ، تو را از راه خدا گمراه می‏كنند . چون راه خدا راه حقّ است ؛ بايد تمام راهها را بِبُرد و جلو برود . و تو اگر بخواهی از آنها پيروی كنی ، آنها تو را بر أساس انديشه خود تنازل می‏دهند . لذا از پيمودن راه حقّ باز مانده و گمراه خواهی شد . 
جمله : إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ در حكم تعليل است . يعنی به علّت آنكه تمام مردم دنبال گمان می‏روند ؛ و به حقّ و واقعيّت و علم و يقين نمی‏رسند ؛ و تمام فعّاليّت و حركتشان در دنيا بر أساس احتمال و خرص و تخمين است . 
أيضاً در سوره أنعام می‏فرمايد : وَ إِنّ كَثِيرًا لّيُضِلّونَ بِأَهْوَآنِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ . (7) 
تحقيقاً بسياری از مردم بدون علم و درايت ، با أهواء و آراء پوچ و توخالی خود ديگران را گمراه می‏كنند . و هرجا كه أمر به دست أكثريّت صورت پذيرد ، نتيجه جز گمراهی چيزی نخواهد بود . 
خداوند در سوره شُعَرآء ، در هشت موضع كه از حالات اُمّت هشت پيغمبر (قوم حضرت خاتم النّبيّين صلّی الله عليه و آله و سلّم ، و قوم حضرت موسی ، إبراهيم ، نوح ، هود ، صالح ، شعيب و لوط) شرحی بيان می‏كند و ارتباط آنان را با پيغمبرانشان ذكر می‏كند ، در پايان هر موضعی می‏فرمايد : 
وَ مَاكَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ . «اكثريّت اين اُمّتها اينطور نبودند كه إيمان بياورند.» 
حال اگر اين پيامبران وظيفه خود را بر أساس آراء أكثريّت قرار می‏دادند ، مردم آنان را أمر می‏كردند كه : ای پيغمبر ! از تبليغ و جهاد و أمر و نهی و صوم و صلوة و إنفاق به فقراء و ... دست بردار و در مجالس و محافل ما شركت كن ؛ در كارهای خلاف و إسراف كاری‏ها و تبذيرها و اُمور لهو و لعب ما مساعدت نما ! 
اگر بنا بود كه رأی أكثريّت حجّت باشد ، آراء أكثريّت ، بلكه أكثريّت قريب به اتّفاق ، بلكه أكثريّت ملصق به اتّفاق أهل مكّه و قريش اين بود كه بايد پيغمبر را كشت و تكّه تكّه كرد ، تا از اين أفكار تازه و جديدی كه در ميان ما آورده است خود را نجات دهيم . اين مرد ، مرد گمراهی است ! 
اين است نتيجه پيروی از أكثريّت ! هجرت پيامبر أكرم به مدينه هم بر أساس رأی أكثريّت آنها پيش آمد كرد ، چرا كه رأی أكثريّتشان بر اين قرار گرفت كه پيامبر را بايد كشت . فلهذا پيامبر هجرت فرمود . 
بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِ‏ّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ‏ّ كَرِهُونَ . (8) 
«پيغمبر از طرف پروردگار برای آنها حقّ را آورد (يعنی قلبش ، قرآنش ، نزولش ، گفتارش ، برخوردش در ميان اجتماع ، همه‏اش حقّ بود) در حاليكه أكثر آنها از پذيرفتن حقّ ناراضی هستند.» 
«وَ لَكِنّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِ‏ّ كَرِهُونَ .» (9) 
«وليكن أكثر شما از پذيرفتن حقّ ناراضی هستيد.» 
وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِّنْ عَهْدٍ . (10) 
«ما نديديم كه أكثريّت مردم ، بر عهد و پيمان خود استوار و ثابت باشند.» 
وَ مَا يَتّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلّا ظَنّا .ّ (11) 
«متابعت نمی‏كنند أكثريّت آنها مگر از خيال و پندار.» 
وَلَكِنّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ . (12) 
«وليكن أكثريّت مردم جاهلند ، نمی‏دانند.» 
وَ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ . (13) 
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ . (14) 
كِتَبٌ فُصِّلَتْ ءَايَتُهُ قُرْءَانًا عَرَبِيّا لّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ش بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ . (15) 
«كتابی است كه آياتش جدا جدا ، مُبيّن ، روشن ، با تفصيل ، با لسان عربیّ ، فصيح و آشكار بر شما تلاوت ميشود (خدا آن را قرآن قرار داده است تا قابل قرائت بوده و شما آن را بخوانيد) برای أفرادی كه می‏فهمند و می‏دانند ؛ اين قرآن بشير است و نذير است (بشارت دهنده به سعادت و بيم دهنده از بدبختی و شقاوت) أمّا افسوس كه أكثريّت مردم از اين قرآن إعراض كرده‏اند ! فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ : گوش نمی‏كنند ؛ قرآن را نمی‏شنوند ؛ قرآن برای آنها خوانده می‏شود أمّا نمی‏شنوند ؛ آری أكثريّت مردم نمی‏شنوند!» 
أَمْ تَحْسَبُ أَنّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ . (16) 
به عنوان تعجّب می‏فرمايد : «آيا تو چنين می‏پنداری كه أكثريّت اين مردم می‏شنوند يا فكر می‏كنند ؟! نه ، اين گمان را أصلاً نداشته باش ! أكثريّت مردم نمی‏شنوند و تعقّل ندارند.» 
عبارت : وَلَكِنّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ و مشابه آن ، در چندين جای از قرآن آمده است . 
در چند جای از قرآن آمده است : بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ . 
و در سوره أنبياء می‏فرمايد : بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ الْحَقّ فَهُم مّعْرِضُونَ . (17) 
و در سوره شوری می‏فرمايد : فَلِذَ لِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَا تَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن كِتَبٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمْ . (18) 
«بدين علّت ای پيغمبر ، مردم را به راه خدا دعوت كن ؛ و در مشكلاتی كه برای تو پيدا می‏شود استقامت و پافشاری نما ، همان طور كه به تو أمر شده است كه استقامت كنی . و متابعت نكن از أهواء و گفتار و انديشه‏ها ، و از تقاضاهای آنها و از راههائی كه می‏پيمايند (أفكار آنها ، أهواء و توخالی است) . و بگو من إيمان آوردم به آنچه را كه خداوند نازل فرموده است از كتابهای آسمانی ، و أمر شده‏ام كه در ميان شما عدالت را برقرار كنم.» 
بناءً عليهذا عامّه مردم گرفتار إحساسات هستند ، و به درجه تكامل عقلی ارتقاء نيافته‏اند ؛ بنابراين ، اگر بنا شود حقّ انتخاب رئيس و حاكم به آنها سپرده شود ، اختيار آنها بر أساس تخيّلات واهيه و توهّمات دانيه می‏باشد . از ديدن عكسی ، و يا استماع يك سخنرانی فريفته می‏شوند و رأی می‏دهند ، در حالتی كه ممكن است آن صاحب عكس يا آن سخنران از شيّادان بوده و به قصد شكار مردم عامی خود را مجهّز كرده باشد . 
ما چه بسا در زمان خود به كرّات و مرّات ديده‏ايم كه با نصب پوستر و حمل پلاكارتها و نوشتن نام شخص كانديدا بر در و ديوار ، مردم به او گرايش پيدا كرده و رأی می‏دهند ؛ و چون صحنه تغيير می‏كند و تبليغات دگرگون می‏شود ، شخص ديگری باز به همين منوال ، با عكس و پوستر و پلاكارت و إدّعاهای پوچ و واهی ، مردم را به دور خود جذب می‏نمايد ، و درجه رأی خود را افزونی می‏بخشد . 
در إسلام كه بناء آن بر أصل تبعيّت از حقّ ، و پيروی از أصالت و متن واقع بنيان گذاری شده است ، آيا اختيار انتخاب ولیّ فقيه را كه عقل منفصل توده‏ هاست ، و عهده ‏دار مسؤوليّتِ بار گران ترقّی و تكامل أفراد و جمعيّتها به سر منزل هدايت و سعادت دنيا و آخرت ، و تشكيل مدينه فاضله و إقامه قسط و عدل در سراسر جهان ، و رهبری اُمّت به وادی عرفان و توحيد إلهی است ، می‏توان به دست أفرادی سپرد كه از درجه علم و تقوی و إدراكات عقلانيّه ، در مرتبه پستی قرار دارند ؟! أبداً ، أبداً ! 
عامّه مردم كسی را انتخاب می‏كنند كه مطابق با ذوق آنها باشد ؛ و در روش و سلوك با آنان هم‏سليقه و هم‏گام باشد . و در اين صورت واضح است كه جامعه به چه درجه ‏ای از سقوط و تباهی و فساد افتاده ، و از محور عدل و أصالت عقل ، به وادی تمايلات شخصی و وهميّات واهی تنزّل می‏نمايد . 
در اينجا يك سؤال مطرح ميشود ؛ و طرفداران دمكراسی كه حقّ انتخاب حاكم و پيشوا را به تمام أفراد و توده‏های مردم می‏دهند ، بايد پاسخگوی آن باشند . آن سؤال اينست : 
در هر جمعيّتی از توده‏های مردم ، عامّه مردم در سطح واحد از فهم و شعور و درايت نيستند ؛ بلكه مشهود است كه مختلف و در مراتب متفاوتی قرار دارند . بعضی زحمت كشيده و رنج برده ، عقل و علم خود را فزونی بخشيده‏اند ؛ و چون يك حكيم و فيلسوف با درايت ، و يك عالم با كفايت ، و يك عارف روشن ضمير از حقائق اطّلاع حاصل كرده‏اند ؛ به وضعيّات مصالح و مفاسد مردم پی‏برده ، و با حسّ إنسان شناسی خود می‏توانند أعقل و أعلم و أورع و أشجع و أقوی و أبصر أفراد اُمّت را به اُمور و مصالح تشخيص داده ، و او را برای رهبری و پيشوائی مردم برگزينند . البتّه اين أفراد در تمام جوامع بشری كمياب هستند و دسترسی به آنها مشكل است . 
طبقه ديگر كسانی هستند كه بدين درجه از كمال نرسيده‏اند ، ولی در راه تقويت قوای علمی و عملی برآمده و در صدد تكميل آنها هستند ؛ و با پيمودن درجات و مراتب علمی و عملی و كلاسهای تربيتی می‏خواهند خود را به كمال برسانند . اين أفراد در جوامع بشری يافت می‏شوند و تعداد آنان نيز كم نيست ، ولی نسبت به تعداد أفراد توده مردم بسيار اندكند . 
اينان در تشخيص حقّ از باطل گر چه به درجه طبقه أوّل نرسيده‏اند ، ولی تا اندازه‏ای به اين مرحله آشنائی پيدا كرده‏اند . 
طبقه سوّم عامّه مردم هستند كه توده‏ها را تشكيل می‏دهند . اينان نه تنها به سطح عالی علم و عمل ارتقاء نيافته‏اند ، بلكه در اين صراط گامی هم برنداشته‏اند . اينان تابع جلوه‏ها ، رنگ‏ها و بوها هستند ؛ هر چه را چشم ببيند به طرف آن كشيده می‏شوند ، گرچه از معنويّت و واقعيّت تهی باشد . اينانند كه به هر كه زيباتر باشد بيشتر رأی می‏دهند ؛ و هر كه عكسش بر در و ديوار بيشتر باشد و رسانه‏های تبليغاتی او را بيشتر تبليغ كرده باشند ، به او می‏گروند . 
بنابراين ، اگر بنا شود ـ فرضاً ـ حقّ رأی را به تمام مردم سپرده ، آنان را در انتخاب پيشوا دخالت داد ، بايد اين سپردن بر ميزان عقل و علم و درايت و بصيرت آنان ضريب بگيرد . مثلاً به مردم عامی حقّ يك رأی داد ؛ به محصّل حقّ ده رأی ؛ به طالب علم حقّ صد رأی ؛ به دانشمند و عالم ، حقّ هزار رأی ؛ به حكيم و فيلسوف إلهی حقّ ده‏هزار رأی ؛ و به عالم ربّانیِ اُمّت و عارفی كه از خود بيرون جَسته و از هوای نفس تهی شده و به حقّ و حقيقت و كلّيّت راه يافته است حقّ صد هزار رأی داده شود . 
بنابراين ، در اينجا بايد بگوئيم : ای آزادی خواهان دلباخته صحنه جاهلی ! آيا شما هم حقّ انتخاب پيشوا و رئيس و حاكم را بر همين ميزان به توده‏های مردم می‏دهيد ؟! آيا مردم را به گروهها و دسته‏جات مختلف قسمت می‏كنيد ؟! و با ضريبهای مختلف ، حقّ انتخاب را به آنها می‏سپاريد ؟! 
بديهی است كه چنين نيست ؛ بلكه بر أساس سياهی جمعيّت و تعداد نفرات ، به هر يك (خواه فاضل و دانشمند باشد ، خواه جاهل و نادان ؛ خواه مغز متفكّر كشور باشد ، خواه يك فرد تهی مغز) حقّ يك رأی می‏دهيد ؛ و اين در منطق عقل و درايت غلط است . 
اين رويّه و سنّت ، ارزش عقل و عقلاء و علم و علماء را ساقط می‏كند ؛ و در ميزان سنجش ، قيمت و ارزش رأی و بينش دانا و دانايان و جامعه شناسان و شخص بی‏إطّلاع را مساوی قرار داده ، و أفراد صاحب درايت و بينش را در رديف عادی‏ترين مردم قرار می‏دهد . چگونه شما به اين سؤال پاسخ می‏دهيد ؟! چگونه در محضر عدل و شرف إنسانيّت جوابگوی آن هستيد ؟! چگونه در برابر عدل پروردگار ، حقوق عامّه مردم را به ترك انتخاب پيشوائی كه مورد عنايت عقلای جامعه و متفكّران مردم است ضايع می‏كنيد ؟! و بالنّتيجه جامعه را رو به تباهی و فساد می‏كشيد ؟! 
اين إشكالی است كه به لواداران دمكراسی جاهلی وارد است . در تمام دنيا انتخابات بر أساس أكثريّت بوده و اين إشكال بر همه آنها وارد است . 
خداوند تبارك و تعالی چنين إلهام فرموده است . اكنون بيائيد و جواب آن را بدهيد ! و هيهات كه بتوانيد جواب آن را بدهيد ؛ زيرا كه قابل پاسخ نيست . 
وقتی كه بناست ما بهترين و دلسوزترين أفراد را (روی آن خصوصيّات) ولیّ فقيه قرار بدهيم ، و هر كشوری هم بنابر مصالح واقعيّه خود ، أعقل را برگزيند ، نمی‏توان انتخاب ولیّ فقيه و آن أعقل را به دست عاميان سپرد ؛ و آنها را در درجه و كفايت و درايت ، همرديف با روشنفكرترين أفراد آن جامعه ، و از نقطه نظر ضريب رأی ، آنان را با همديگر در يك درجه به حساب آورد ؛ در حالتی كه در جامعه آن شخصی كه دانشمند است و درايتش آنقدر عالی است كه چه بسا فكرش به اندازه تمام ملّت ارزش دارد ، او را با آن فردی كه دست راست و چپش را نمی‏شناسد ، در يك سطح قرار داده و به هر كدام حقّ يك رأی می‏دهند ! 
اين عمل ، جامعه را از عقل و أصالت و واقع بينی به پائين سقوط می‏دهد ، و بر أساس همين أفكار و أوهام فعلی طبيعیِ عادی در می‏آورد . 
إسلام بنايش فقط بر أصالت و حقيقت و واقعيّت است . لذا راه إثبات ولیّ فقيه را (با آن خصوصيّات ، كه مقاماتش در عالم ثبوت گفته شد) به دست أفراد خبره و متعهّد و أهل حلّ و عقد كه هر كدام آنها به اندازه هزار يا ده‏هزار نفر از أفراد اُمّت ، ارزش فكری و علمی و تخصّصی و تقوائی دارند ، می‏سپرد ؛ و بايد اين أفراد أهل حلّ و عقد و خبره با اين خصوصيّات ، آن ولیّ فقيه را تشخيص بدهند . 
بنابراين ، دنبال أكثريّت رفتن در همه جا ساقط است . 
مثلاً رأی گرفتن برای أفرادی كه به مجلس شوری می‏روند ، در وضعيّت انتخابات فعلی (رأی أكثريّت) پايه‏ای از قرآن و أخبار ندارد . 
در قضيّه بنی‏ صدر ديديم كه چگونه با يك رأی بسيار بالائی از طرف توده مردم به رياست جمهوری منتخب گرديد ! أكثر أفراد ملّت هم به او رأی دادند . چگونه رأی دادند و چگونه عمل كردند ؟! أمّا او چگونه از آب در آمد و عاقبت كار به كجا كشيد ؟! و اگر به همين نحو بر مصدر كار باقی می‏ماند و پرده از روی آن برداشته نمی‏شد ، كافی بود كه تا صدها سال بعد همان مرام و همان رويّه در اين مملكت پياده شود !! و خداوند عنايت غيبی و تفضّل غيبی فرمود تا اينكه پرده برداشته شد و مردم فهميدند . و اين نبود جز متابعت از أهواء و سپردن أمر به دست أكثريّت مردم . 
إن شآء الله اگر فرصتی پيدا شود بيان می‏كنيم كه : بطور كلّی در إسلام ، قضيّه تبليغات در انتخابات نيست و نبايد مطرح شود . كسانی كه بخواهند در انتخابات با نشان دادن پوستر و عكس ، خود را معرّفی كنند و جلو بيفتند ، تبليغات كنند و در أثر تبليغات بر ديگران سبقت گيرند و تنافس كنند ، اين أفراد بطور كلّی قابل برای انتخاب شدن و ولايت بر مردم نيستند ؛ و از درجه اعتبار و تقوای معنوی ساقطند . همين عمل تبليغاتی‏شان دلالت بر انحطاط روحی و فساد نفس آنان دارد ؛ و اينان در شرعِ عقل و در عقلِ شرع از اعتبار ساقطند . 
آن كسی می‏تواند زمام اُمور مردم را در دست بگيرد كه آرزوی سبقت از ديگران در دلش نباشد (چه وكيل مجلس باشد چه عضو مجلس خبرگان ، هر چه می‏خواهد باشد) بلكه بايد خود را در وجدان و ضميرش خادمی از أفراد بداند ، و اشتغال به اين پُست را از جهت أمر دنيوی حقير و پَست بشمارد ؛ و فقط برای انجام وظيفه و رسيدگی به اُمور مسلمين و تكفّل أيتام آل محمّد بدين اُمور داخل شود . نه اينكه با خرج أموال كثيره و نصب پوسترها و پلاكارتها و تبليغات آنچنانی ، اين مشاغل را تصاحب كند و ديگران را كنار بزند ! اينها تبليغات كفر است . اين تبليغات ، تبليغات شيطانی است ؛ و منهاج و ممشايش بر أساس حقّ نيست . 
أفرادی كه در ممشای حقّ حركت می‏كنند و قصد خدمت به إسلام و مملكت را دارند ، بايد بدون هيچگونه تبليغ و تنافسی خودشان را در معرض بياورند ؛ و تمام أفراد ملّت هم ، بدون تبليغ ظاهری و خارجی ، بروند فكر كنند و با بزرگانشان گفتگو و مشورت كنند ؛ و أهل حلّ و عقد هم بيايند و آنهائی را كه صلاحيّت اين مقام را دارند ، تشخيص داده و به اين مقام برسانند . 
اين راهی است كه از أخبار و آيات بدست می‏آيد . 
و أمّا اينكه پيغمبر أكرم در جنگ اُحد به رأی أكثريّت عمل كرد و از أكثريّت تبعيّت نمود ، و قضيّه جنگ را به شوری گذارد و بر أساس آيه قرآن : وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ (19) عمل نمود ، به اين جهت بود كه بزرگان و پيرمردهای مدينه گفتند : يا رسول الله ! ما صلاح نمی‏دانيم جنگ را بيرون از مدينه قرار دهی ! در خود مدينه جنگ خواهيم نمود . هيچ سابقه ندارد كه جنگی با ما واقع شده باشد ، و ما در داخل مدينه باشيم و دشمن پيروز شده باشد . آنها مقداری بيرون مدينه می‏مانند و آذوقه‏ شان تمام می‏شود و بر می‏گردند و می‏روند . ما هم در حصار خود هستيم ، و زنها و بچّه‏ ها هم به آنها سنگ و تير می‏زنند ، و همه متفرّق می‏شوند . 
أمّا جوانها كه در جنگ گذشته (در صحنه بدر) حاضر نشده بودند ، و داستان فداكاريهای بدريّون به گوش آنها رسيده بود ، گفتند : ما می‏خواهيم برويم و در بيرون مدينه جنگ كنيم ؛ و چنان ضرب شستی به دشمن نشان دهيم كه تا تاريخ باقی است ، نام شجاعت ما ثبت و ضبط شود ! 
و در حالی كه پيغمبر أكرم هم ميل نداشتند جنگ در بيرون مدينه صورت بگيرد ، و ترجيح می‏دادند در خود مدينه باشند ، هركدام از اين جوانان بلند شدند و يك فصل مُشبِعی از مزايا و مرجّحات نبرد در بيرون از مدينه را يادآور شدند كه : ميدان است ، جنگ است ، فداكاری و إيثار است ، و اگر هم إنسان كشته شود يا بكشد به بهشت می‏رود . بودن ما درمدينه ننگ است كه بگويند : كفّار برای جنگ آمدند ، و پيغمبر و مسلمانها ترسيدند و از خانه ‏های خود بيرون نيامدند . 
اين برای ما ننگ است . مرد بايد شمشير دست بگيرد و بيرون برود ، و أمثال اين عبارات . 
خلاصه اينكه ، پيغمبر هيچ ميل به جنگ در بيرون مدينه را نداشتند و رأی همان أصحاب قليل را انتخاب فرمودند و صلاح هم همين بود ؛ ولی اينها إصرار كردند و حتّی بعضی‏ها گفتند : يا رسول الله ! مگر تو نمی‏گوئی : اگر إنسان بكشد يا كشته شود به بهشت می‏رود ؟! ما می‏خواهيم كشته بشويم ! خداوند وعده داده است كه هفتاد نفر از ما كشته می‏شوند ، ما آرزوی كشته‏شدن داريم . در حاليكه خبر ندارند كه در اين جنگ ، همه پا به فرار می‏گذارند ، و پيغمبر و أميرالمؤمنين صلوات الله عليهما را در صحنه نبرد تنها گذارده به دست دشمن می‏سپارند . 
علی كلّ تقدير ، پيغمبر در اين مرحله به رأی آنها تن در دادند و كرهاً با آنها مماشات نمودند و از مدينه بيرون رفتند . گرچه بعضی از همان أفرادی كه ترغيب و تحريص به بيرون رفتن می‏نمودند به مسأله واقف شده ، از آن حضرت معذرت خواستند و تقاضا نمودند كه پيامبر در مدينه باقی بماند ، ولی پيغمبر فرمود : نه ؛ خداوند بر پيغمبری كه جامه حرب بپوشد ، ناروا دارد كه دست به جنگ نزده ، جامه را از تن در آورد . 
پيغمبر در اينجا رأی أكثريّت را انتخاب نكرد ، بلكه با أكثريّت مُماشات كرد . فرق است بين مماشات و تنزّل ، و انتخاب رأی أكثريّت . 
يك وقت إنسان با وجود أقلّيّت و أكثريّت ، پس از مشورت ، رأی أكثريّت را به عنوان أكثريّت أماره‏ای بر واقع قرار می‏دهد و می‏گويد : چون أكثريّت رأی داده‏اند ، پس تحقّق و وصولش به واقع أقرب است ؛ اين تبعيّت از رأی أكثريّت است . 
وليكن گاهی إنسان رأی أكثريّت را انتخاب می‏كند نه از جهت أكثريّت ، بلكه بجهت مماشات با آنها . مثلاً شما قصد داريد غذائی در منزل طبخ كنيد ، و در منزل دو نفر بزرگسال و چند كودك وجود دارد ؛ از آنها سؤال می‏كنيد امروز غذا چه ميل داريد ؟ آن دو نفر بزرگ می‏گويند : مثلاً فلان غذا ؛ ولی بچّه ‏ها همه می‏گويند : نه ، ما به فلان غذا رغبت داريم . در اينصورت شما به حرف بچّه ‏ها گوش می‏كنيد ، برای اينكه دل بچّه‏ها را بدست بياوريد ! نه اينكه واقعاً آن چيزی كه آنها انتخاب كرده‏اند ، بهتر است . 
مماشات و راه آمدن با بچّه‏ها يا جوانان و يا عدّه أكثر از طبقات مختلف ، غير از انتخاب رأی أكثريّت است . و تمام لطماتی كه بر پيغمبر واقع شد بواسطه همين جهت بود ؛ اين انتخاب أكثريّت نبود . بلی مسأله اينجاست كه اگر هر دو طرف از نقطه نظر إصابه به واقع علَی السّويّه باشند ، و يك طرف بيشتر باشد ، اين أماره برای حقّ است . 
مثلاً اگر در مسأله‏ای أقلّيّت و أكثريّت دو رأی مختلف دارند ، و از تمام جهات ، وِزانشان و استحكامشان و متانتشان بالسّويّه است ، و انتخاب يكی از دو طرف برای ما مشكل است ، در اين صورت گروه أكثريّت با وجود تساوی در همه جهات ، أماريّتش به واقع بيشتر خواهد بود . 
مثل مقبوله عمربن حنظله كه در آنجا حضرت صادق عليه السّلام می‏فرمايد : انْظُرُوا إلَی مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَی حَدِيْثَنَا ، وَ نَظَرَ فِی حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا ، فَارْضَوْا بِهِ حَكَمًا . 
راوی سؤال می‏كند : هريك از آن دو نفر ، يك قاضی را برای خود به عنوان حَكَم اختيار می‏كنند و آن دو قاضی در حُكم مخالفت كرده‏ اند ؛ حالا چه كنند ؟ 
در اينجا حضرت ، ميزانِ برای انتخاب را بيان می‏كنند و می‏فرمايند : الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَفْقَهُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِی الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا . 
سپس راوی می‏گويد : كِلاَهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيّانِ ؛ هر دو در اين جهت مساوی هستند . 
اينجا حضرت می‏فرمايند : يُنْظَرُ إلَی مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمَا عَنّا فِی ذَلِكَ الّذِی حَكَمَا بِهِ الْمُجْمِعُ عَلَيْهِ أَصْحَابُكَ ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِهِمَا وَ يُتْرَكُ الشّآذّ الّذِی لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ ؛ فَإنّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَارَيْبَ فِيهِ . 
حضرت می‏فرمايند : در اينجا أكثريّت را ملاحظه كن ! اگر هر دو فقيه ناظر در حكم و حلال و حرام ما هستند ، و هر دو أفقه و أبصر و أورع و أصدق در حديث می‏باشند (يعنی از جهت متن و مايه علمی كاملند) اينجا آن رأيی كه مطابق با مُجمَعٌ عليه است ، بر آن رأيی كه شاذّ و نادر است تقدّم دارد . در اينجا رأی أكثريّت و إجماع ، أماره وعلامت و آيه برای حقّ قرار داده شده است ؛و اين إشكالی ندارد . 
نه اينكه از ابتداء حضرت رأی فقيهی را كه أكثريّت و شهرت دارد ترجيح بدهند . در اينجا أكثريّت ميزان نيست ؛ بلكه مُرجّح و أماره به واقع همان أصالت و واقعيّت آن فقيه است ؛ و در درجه دوّم أصدقيّت و أعدليّت ، و در درجه سوّم موافقت مشهور أماره برای واقع قرار می‏گيرد . 
پس ما نمی‏توانيم ابتداءً در انتخابات رأی را به أكثريّت بدهيم ؛ و مقبوله عمر بن حنظله هم دلالت بر اين معنی ندارد . أوّل بايد به همان أفراد متخصّص و متعهّد و مؤمن و أهل حلّ و عقد مراجعه كنيم ؛ در اينصورت اگر أهل حلّ و عقد با تمام آن شرائط اختلاف كردند ، و گروهی فردی را و دسته‏ای ديگری را برای حكومت برگزيدند ، در اينجا رعايت أكثريّت بلامانع است ؛ و مقبوله عمربن حنظله به همين جهت نظر دارد . 
بنابراين ، تمام آرائی كه بر أساس أكثريّت گرفته ميشود ، بايد بر أساس همان عنوان خُبرويّت و دستوراتی باشد كه در إسلام آمده است ، و ميزان حقّ است ، نه عنوان أكثريّت . 
رأی در مجلس هم به عنوان أكثريّت نيست ؛ ولیّ فقيه می‏تواند هر چه را كه به نظر خود صلاح می‏داند (بعد از آنكه در مقام ثبوت دارای تمام و كمال شرائط بود) عمل كند ؛ خواه مطابق أكثريّت باشد يا نباشد . 
اگر أكثريّت مجلس بر أمری رأی دادند ، او می‏تواند أقلّيّت را ترجيح دهد . و اگر تمام أفراد مجلس إجماعاً بر أمری رأی دادند ، او می‏تواند با همه مخالفت كرده و رأی خودش را بگزيند . معنی ولايت اينست . 
چون مجلس مركّب است از أفراد مشاور و زيردستان كه در تحت ولايت فقيه ميباشند ، نه در رتبه و مقام ولايت . 
در «نهج البلاغة» پاسخ أميرالمؤمنين عليه السّلام به عبدالله بن عبّاس شاهد گفتار ماست . 
وَ قَالَ عَلَيْهِ السّلاَمُ لِعَبْدِ اللَهِ بنِ الْعَبّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إلَيْهِ فِی شَیْ‏ءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ عَلَيْهِ السّلاَمُ : لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَیّ وَ أَرَی ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِی ! (20) 
عبدالله بن عبّاس در مسأله ‏ای از مسائل ، رأی خود را به حضرت أميرالمؤمنين علیّ عليه السّلام إظهار نمود و آن موافق با نظر حضرت نبود (گويا عبدالله بن عبّاس خيلی به عقل و درايت و نظريّه خودش اطمينان داشت ، و می‏خواست رأی خودش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند). 
حضرت به او ميفرمايد : من بايد با شما مشورت كنم ، أمّا بعد از اينكه مشورت كردم ، رأی ، رأی من است . و اگر شما را به نزد خود طلبيدم و برای مشورت از شما نظر خواهی كردم ، اين بدان معنی نيست كه رأی شما را عِدل رأی خود قرار داده ‏ام ؛ أبداً ! 
اگر پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم با صد هزار نفر هم مشورت كند ، آراء آنها هرگز معادل با رأی پيغمبر نخواهد بود . رأی ، رأی پيغمبر است . 
آنها نمی‏توانند بگويند : ما پنج نفريم و پيغمبر يك نفر . ما پنج رأی مخالف پيغمبر داريم و پيغمبر بايد تابع ما باشد ؛ چون أكثريّت با ماست !! 
وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكّلْ عَلَی اللَهِ .ُ (21) 
ای پيغمبر ، با مردم و با أصحابت در هر أمری كه اتّفاق می‏افتد مشورت كن ، أمّا رأی ، رأی توست و نسبت به آراء آنها حقّ عمل نداری . 
فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكّلْ عَلَی اللَهِ . وقتی كه مشورت كردی و مطلب برايت روشن شد ، آنچه به نظر خودت آمد ، بر آن تصميم بگير و عمل كن ، و توكّل بر خدا بنما ! 
مشورت ، رأی گيری و انتخاب رأی أكثريّت نيست . مشورت ، برای واضح شدن و روشن شدن مطلب برای خود إنسان است ؛ و رأی نهائی از آنِ شخصی است كه صاحب مشورت است . و در مقام ولايت ، هيچكس نمی‏تواند با خودِ ولیّ ، همفكر و در رتبه او بوده ، و مشورت خود را با او در يك ميزان و مِنساق قرار بدهد . 
عبدالله بن عبّاس اينطور گمان می‏كرد كه موقعيّت او چنين و چنان است . و از سرلشكران و از نزديكان و خِصّيصين حضرت است ؛ از شاگردان مكتب قرآن حضرت می‏باشد و حضرت او را أمين بر بعضی از مسائل و پيغامها قرار داده‏ اند ؛ به او راه داده‏اند ، با او می‏نشينند و صحبت دارند ؛ غذا می‏خورند و ... حال چون حضرت در مسأله‏ای با او مشورت كرده‏اند ، او توقّع دارد كه فكرش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند ! 
حضرت می‏فرمايند : لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَیّ وَ أَرَی ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِی ! 
حقّ تو اينست كه : وقتی تو را مشاور خود قرار دادم نظرت را به من بگوئی ؛ وليكن من از رأی خود متابعت می‏كنم . و اگر مخالف رأی تو عمل كردم ، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنی . مبادا بر رأی خود پافشاری كنی ، و أمر مرا مخالفت نمائی و بگوئی : حال كه أميرالمؤمنين با من مخالفت نموده است ، من هم حقّ دارم از نظر خودم تبعيّت كنم ! 
انتخاب رأی ، فقط برای من محفوظ است ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِی : اگر من عصيان تو را كردم و مخالفت رأی تو را نمودم ، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنی ؛ زيرا من ولیّ و تو مُولّی عليه می‏باشی . حقّ مشورتی كه بر تو دارم ، إيجاب نمی‏كند كه رأی تو را همرديف و هم ميزان با رأی خودم قرار بدهم . رأی ، رأی ولیّ فقيه است و بس ! در شرع إسلام ، غير از فقيه أعلم و أورع و جامع الشّرائط إلهی و عارف بالله و بأمرالله ، هيچكس حقّ رأی برای اُمور عامّه مسلمين را ندارد . 

اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد 

 


پی‏نوشتها: 



1) ذيل آيه 43 ، از سوره 16 : النّحل ؛ و ذيل آيه 7 ، از سوره 21 : الأنبيآء 
2) ذيل آيه 9 ، از سوره 39 : الزّمر 
3) قسمتی از آيه 16 ، از سوره 13 : الرّعد 
4) ذيل آيه 70 و آيه 71 ، از سوره 23 : المؤمنون 
5) آيه 100 ، از سوره 5 : المآئدة 
6) آيه 116 ، از سوره 6 : الأنعام 
7) قسمتی از آيه 119 از سوره 6 : الأنعام 
8) ذيل آيه 70 ، از سوره 23 : المؤمنون 
9) ذيل آيه 78 ، از سوره 43 : الزّخرف 
10) صدر آيه 102 ، از سوره 7 : الأعراف 
11) صدر آيه 36 ، از سوره 10 : يونس 
12) ذيل آيه 111 ، از سوره 6 : الأنعام 
13) ذيل آيه 103 ، از سوره 5 : المآئدة 
14) ذيل آيه 63 ، از سوره 29 : العنكبوت 
15) آيه 3 و 4 ، از سوره 41 : فصّلت 
16) صدر آيه 44 ، از سوره 25 : الفرقان 
17) ذيل آيه 24 ، از سوره 21 : الأنبيآء 
18) صدر آيه 15 ، از سوره 42 : الشّوری 
19) قسمتی از آيه 159 ، از سوره 3 : ءَال عمران 
20) «نهج البلاغة» حكمت 321 ؛ و از طبع عبده ، ج 2 ، ص 212 
21) قسمتی از آيه 159 ، از سوره 3 : ءال عمران

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

دوری از فساد
قرآن : ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ   (سوره روم ، آیه 41)ترجمه: فساد و پریشانی به کرده بد خود مردم در همه برّ و بحر زمین پدید آمد تا خدا هم کیفر بعضی اعمالشان را به آنها بچشاند، باشد که (از گنه پشیمان شده و به درگاه خدا) باز گردند.حدیث: امام صادق(ع) : سياتي علي النّاس زمان لا ينال الملك فيه الّا بالقتل و التّجبّر و لا الغني الّا بالغصب و البخل و لا المحبّه الّا باستخراج الدّين و اتباع الهوي؛... (اصول کافی ، ج2 - ص 91)ترجمه: به زودي زماني فرا مي رسد كه در آن به سلطنت رسيدن ممكن نيست، مگر با ...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید