ولايت فقيه ثبوتاً دارای شرائطی است : أعلميّت بِأمْر الله ، أورعيّت ، أقوائيّت ، ذكوريّت ، بلوغ ، كمال عقل ، هجرت بسوی دارالإسلام ، و تشيّع و إسلام هم كه أمری واحد است . البتّه از بعضی روايات هم استفاده میشود كه : ولیّ فقيه نبايد از أولاد زنا باشد .
حال در مقام إثبات ، ولیّ فقيه از كجا و چگونه موجوديّت پيدا میكند و راه إيصال به او چگونه است ؟ طريق إيصال ، منحصر است به تشخيص أهل فنّ و خُبره ؛ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ . (1)
در هر موضوعی از موضوعات ، إنسان بايد به خبره آن فنّ مراجعه كند ، تا يقين حاصل نموده و از شكّ و ترديد بيرون آيد . زيرا فقط أهل خبره آن موضوع را میشناسند ، نه همه مردم . آن ظرائف و دقائق و درجات عاليه كه در نفس فقيه است ، أبداً مردم به آن راه ندارند . مردم جز صورت چيز ديگری نمیبينند ؛ و جز نمائی از ظاهر ، مطلب ديگری إدراك نمیكنند . هر كس ظاهرش آراستهتر و فريبندهتر و جالبتر باشد ، مردم به او گرايش پيدا میكنند . آن دقائق و رقائق را بايد أفرادی بفهمند كه خودشان أهل فنّ باشند و تشخيص بدهند و بتوانند در موارد خاصّ ، بين فرد مهمّ و أهمّ ، عالم و أعلم ، و تقیّ و أتقی فرق بگذارند .
البتّه اين يك مسأله ارتكازی ، عرفی ، طبيعی و تجربی است كه مردم در مراجعات خود به أفراد متخصّص ـ در هر موضوعی از موضوعات ـ چنانچه در تعيين أفراد ترديد و تشكيك نمودند ، خود به خود يكی را انتخاب نمیكنند ، بلكه به أهل خبره مراجعه مینمايند تا آنان نظر دهند كه در اين فنّ ، كدام فرد متخصّصتر ، بصيرتر و واردتر است .
اگر بخواهند عمل جرّاحی انجام دهند (و در اين جهت ، أطبّاء متعدّدی وجود داشته باشند) خود به خود نمیروند طبيبی را انتخاب كنند ؛ بلكه با مراجعه به أطبّاء ديگر ، از وضع او كاملاً مطّلع میشوند ؛ و آنها كه أهل خبره هستند و در فنّ طبابت حاذقند ، يكی را بر ديگران مقدّم میدارند .
اگر إنسان انتخاب متخصّصتر را به دست عامّه مردم بسپارد ، از جهت اينكه عامّه مردم در اين موضوع خبرويّتی ندارند ، حكم آنها باطل است و رأی أكثريّت در اينجا به كلّی از درجه اعتبار ساقط میباشد . چون أكثريّت مردم بر أساس همان منويّات و آراء و أفكار و مقاصد روزمرّه خود حركت میكنند و دنبال مطلبی میروند .
أفكار عامّه مردم در سطح پائين و نازلی است . عامّه مردم نمیتوانند آن خصوصيّاتی را كه برای فرد متخصّص لازم است إدراك نمايند .
در اين مسأله ، آياتی از قرآن كريم وارد است :
در سوره زُمَر میفرمايد : قُلْ هَلْ يَسْتَوِی الّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنّمَا يَتَذَكّرُ أُولُوا الْأَلْبَبِ . (2)
أفرادی كه میدانند ، با أفرادی كه نمیدانند مساوی نيستند ؛ و اين مطلب را صاحبان خرد إدراك میكنند ؛ كه در اين اُمور نبايد اختيار را به دستِ الّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ ، در درجه واحده سپرد ؛ و همه آنها را به يك ميزان و به يك نصاب ، ذی رأی در انتخاب ولیّ فقيه قرار داد .
در سوره رعد میفرمايد : قُلْ هَلْ يَسْتَوِی الْأَعْمَی وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظّلُمَتُ وَ النّورُ . (3)
در اينجا به عنوان استفهام إنكاری میفرمايد : مگر ميشود شخص نابينا با بصير و بينا يكسان باشد ؟ مگر میشود ظلمت با نور يكسان باشد ؟ جهل ، عَمی و كوری و ظلمت است ؛ و علم ، بصيرت و نور است . شما نمیتوانيد نور را با ظلمت ، و نابينائی را با بينائی جمع كنيد و همه را در رتبه واحده ، منشاَ أثر قرار بدهيد !
در سوره مؤمنون میفرمايد : بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ ش وَ لَوِ اتّبَعَ الْحَقّ أَهْوَآءَهُمْ لَفَسَدَتِ السّمَوَ تُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنّ بَلْ أَتَيْنَهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مّعْرِضُونَ . (4)
ما برای مردم حقّ آورديم (حقّ يعنی أصالت و واقعيّت ؛ وجود پيغمبر حقّ است و متحقّق به أصالت و واقعيّت) أمّا أكثريّت مردم از پذيرش حقّ امتناع دارند . طِباع أكثريّت مردم از حقّ إعراض میكند . هنوز تربيت مردم و تكامل نوعی آنها در رشد و ارتقاء ، به سرحدّی نرسيده است كه طبع أوّليّه مردم بسوی حقّ گرايش داشته باشد ؛ و آنها قدم به سوی حقّ بردارند ، گرچه مخالف با لذّات شهوانی و تمايلات طبيعی و مادّی آنها باشد .
مردم هنوز در سطح بساطت و إسارت در أفكار بهيميّه هستند ؛ و عامّه مردم هنوز از اين حدود خارج نشدهاند تا به حقّ گرايش پيدا كنند ؛ طبع أوّليّه آنها از حقّ روی میگرداند و فرار میكند . در اين صورت ، حقّ نمیتواند متابعت از آراء و أفكار آنها بكند.
اين آيه ، آراء و أفكار آنها را به عنوان أهواء تعبير فرموده است . أهواء ، يعنی أفكار پوچ و توخالی كه مثل هوا چيزی ندارد . اگر حقّ و أصالت و واقعيّت و حقيقت ، تابع أهواء و أفكار توخالی و پوچ و بی اعتبار اين مردم بشود ، آسمانها و زمين و أفرادی كه در آسمانها و زمين هستند ، همه فاسد و تباه میشوند . پس حقّ نمیتواند از أكثريّت تبعيّت كند .
ما برای اين مردم ، حقيقت ذكر و يادآور از حقّ ، و آنچه را كه يك فرد إنسان برای تذكّر لازم دارد آوردهايم و نشان داده ايم ؛ أمّا آنها از ذكر پروردگار إعراض كرده و توجّه نمیكنند .
در سوره مائده میفرمايد : قُل لّايَسْتَوِی الْخَبِيثُ وَ الطّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتّقُوا اللَه يَأُولِی الْأَلْبَبِ لَعَلّكُمْ تُفْلِحُونَ . (5)
بگو ای پيغمبر : خبيث و طيّب ، هم سطح و مساوی نيستند ؛ ولو اينكه خبيث در عالم ، كثرت داشته باشد (هم كثرت عددی و هم كثرت تخيّلی و تخيّل جمالی) اگر چه كثرت خبيث و تعداد أفراديكه در أهواء و آراء شيطانيّه زندگی میكنند و نفس آنها خبيث و آلوده به خبث است ، آنقدر جالب باشد كه كثرت آنها تو را به شگفت در آورده و چشمگير باشد . در عين حال به خبيث توجّه نكن ، و به كثرت آنها اعتناء منما ؛ و نبايد آنها تو را به شگفت در آورند ! به دنبال طيّب و حقّ برو ولو اينكه تعدادشان اندك ، و أفرادشان بسيار قليل باشد !
فَاتّقُوا اللَه ؛ بنابراين از خدا بپرهيزيد ای اُولی الألباب و صاحبان خرد . اگر ميل و اميد به رستگاری داريد ، بايد از اين منهاج طیّ طريق كنيد !
در سوره أنعام میفرمايد : وَ إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ يُضِلّوكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ وَ إِنْ هُمْ إِلّا يَخْرُصُونَ . (6)
ای پيغمبر ! اگر تو از أكثريّت أفرادی كه در روی زمين هستند پيروی و إطاعت كنی ، تو را از راه خدا گمراه میكنند . زيرا كه آنها متابعت نمیكنند مگر پندار و گمان خود را . و تمام آنها بر أساس خَرْص و تخمين و شكّ و تخيّل و پندار حركت میكنند ؛ و كارهای خود را بر اين أساس قرار میدهند .
اين آيه خيلی روشن و صريح است در اينكه : أكثريّت مَنْ فی الأرض ، أفراد مضلّ و ضالّ ، يعنی نارس و ناقصند . أفراد كثير و أكثر مَنْ فی الأرض ، أفراد كال و ناپخته ، و مانند ميوه نارس و درختان هرس نكرده و پيوند نزده و جنگلی هستند . اينها بايد تربيت شوند ؛ نفوسشان بايد تحت تربيت و تهذيب قرار گرفته ، هرس بشوند . باغبان بايد آنها را تربيت كرده پيوند بزند ، تا قابل استفاده شوند .
أمّا اين أكثريّت با اين آراء و أهواء خود ، همه به دنبال مادّيّات و تلذّذات صوری و چشمگير طبيعی ، و تخيّلات اعتباری و آرزوهای زودگذر حركت كرده ، خود را فدا میكنند ؛ جنگ و صلحشان بر اين أساس است ؛ آشتی و قهرشان بر اين منهاج است ؛ معاملات ، مزاوجات ، مراودات ، اجتماعات و بازارشان بر اين رويّه و روش است . و اگر تو بخواهی از آنها پيروی كنی ، تو را از راه خدا گمراه میكنند . چون راه خدا راه حقّ است ؛ بايد تمام راهها را بِبُرد و جلو برود . و تو اگر بخواهی از آنها پيروی كنی ، آنها تو را بر أساس انديشه خود تنازل میدهند . لذا از پيمودن راه حقّ باز مانده و گمراه خواهی شد .
جمله : إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ در حكم تعليل است . يعنی به علّت آنكه تمام مردم دنبال گمان میروند ؛ و به حقّ و واقعيّت و علم و يقين نمیرسند ؛ و تمام فعّاليّت و حركتشان در دنيا بر أساس احتمال و خرص و تخمين است .
أيضاً در سوره أنعام میفرمايد : وَ إِنّ كَثِيرًا لّيُضِلّونَ بِأَهْوَآنِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ . (7)
تحقيقاً بسياری از مردم بدون علم و درايت ، با أهواء و آراء پوچ و توخالی خود ديگران را گمراه میكنند . و هرجا كه أمر به دست أكثريّت صورت پذيرد ، نتيجه جز گمراهی چيزی نخواهد بود .
خداوند در سوره شُعَرآء ، در هشت موضع كه از حالات اُمّت هشت پيغمبر (قوم حضرت خاتم النّبيّين صلّی الله عليه و آله و سلّم ، و قوم حضرت موسی ، إبراهيم ، نوح ، هود ، صالح ، شعيب و لوط) شرحی بيان میكند و ارتباط آنان را با پيغمبرانشان ذكر میكند ، در پايان هر موضعی میفرمايد :
وَ مَاكَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ . «اكثريّت اين اُمّتها اينطور نبودند كه إيمان بياورند.»
حال اگر اين پيامبران وظيفه خود را بر أساس آراء أكثريّت قرار میدادند ، مردم آنان را أمر میكردند كه : ای پيغمبر ! از تبليغ و جهاد و أمر و نهی و صوم و صلوة و إنفاق به فقراء و ... دست بردار و در مجالس و محافل ما شركت كن ؛ در كارهای خلاف و إسراف كاریها و تبذيرها و اُمور لهو و لعب ما مساعدت نما !
اگر بنا بود كه رأی أكثريّت حجّت باشد ، آراء أكثريّت ، بلكه أكثريّت قريب به اتّفاق ، بلكه أكثريّت ملصق به اتّفاق أهل مكّه و قريش اين بود كه بايد پيغمبر را كشت و تكّه تكّه كرد ، تا از اين أفكار تازه و جديدی كه در ميان ما آورده است خود را نجات دهيم . اين مرد ، مرد گمراهی است !
اين است نتيجه پيروی از أكثريّت ! هجرت پيامبر أكرم به مدينه هم بر أساس رأی أكثريّت آنها پيش آمد كرد ، چرا كه رأی أكثريّتشان بر اين قرار گرفت كه پيامبر را بايد كشت . فلهذا پيامبر هجرت فرمود .
بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ . (8)
«پيغمبر از طرف پروردگار برای آنها حقّ را آورد (يعنی قلبش ، قرآنش ، نزولش ، گفتارش ، برخوردش در ميان اجتماع ، همهاش حقّ بود) در حاليكه أكثر آنها از پذيرفتن حقّ ناراضی هستند.»
«وَ لَكِنّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ .» (9)
«وليكن أكثر شما از پذيرفتن حقّ ناراضی هستيد.»
وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِّنْ عَهْدٍ . (10)
«ما نديديم كه أكثريّت مردم ، بر عهد و پيمان خود استوار و ثابت باشند.»
وَ مَا يَتّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلّا ظَنّا .ّ (11)
«متابعت نمیكنند أكثريّت آنها مگر از خيال و پندار.»
وَلَكِنّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ . (12)
«وليكن أكثريّت مردم جاهلند ، نمیدانند.»
وَ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ . (13)
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ . (14)
كِتَبٌ فُصِّلَتْ ءَايَتُهُ قُرْءَانًا عَرَبِيّا لّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ش بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ . (15)
«كتابی است كه آياتش جدا جدا ، مُبيّن ، روشن ، با تفصيل ، با لسان عربیّ ، فصيح و آشكار بر شما تلاوت ميشود (خدا آن را قرآن قرار داده است تا قابل قرائت بوده و شما آن را بخوانيد) برای أفرادی كه میفهمند و میدانند ؛ اين قرآن بشير است و نذير است (بشارت دهنده به سعادت و بيم دهنده از بدبختی و شقاوت) أمّا افسوس كه أكثريّت مردم از اين قرآن إعراض كردهاند ! فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ : گوش نمیكنند ؛ قرآن را نمیشنوند ؛ قرآن برای آنها خوانده میشود أمّا نمیشنوند ؛ آری أكثريّت مردم نمیشنوند!»
أَمْ تَحْسَبُ أَنّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ . (16)
به عنوان تعجّب میفرمايد : «آيا تو چنين میپنداری كه أكثريّت اين مردم میشنوند يا فكر میكنند ؟! نه ، اين گمان را أصلاً نداشته باش ! أكثريّت مردم نمیشنوند و تعقّل ندارند.»
عبارت : وَلَكِنّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ و مشابه آن ، در چندين جای از قرآن آمده است .
در چند جای از قرآن آمده است : بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ .
و در سوره أنبياء میفرمايد : بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ الْحَقّ فَهُم مّعْرِضُونَ . (17)
و در سوره شوری میفرمايد : فَلِذَ لِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَا تَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن كِتَبٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمْ . (18)
«بدين علّت ای پيغمبر ، مردم را به راه خدا دعوت كن ؛ و در مشكلاتی كه برای تو پيدا میشود استقامت و پافشاری نما ، همان طور كه به تو أمر شده است كه استقامت كنی . و متابعت نكن از أهواء و گفتار و انديشهها ، و از تقاضاهای آنها و از راههائی كه میپيمايند (أفكار آنها ، أهواء و توخالی است) . و بگو من إيمان آوردم به آنچه را كه خداوند نازل فرموده است از كتابهای آسمانی ، و أمر شدهام كه در ميان شما عدالت را برقرار كنم.»
بناءً عليهذا عامّه مردم گرفتار إحساسات هستند ، و به درجه تكامل عقلی ارتقاء نيافتهاند ؛ بنابراين ، اگر بنا شود حقّ انتخاب رئيس و حاكم به آنها سپرده شود ، اختيار آنها بر أساس تخيّلات واهيه و توهّمات دانيه میباشد . از ديدن عكسی ، و يا استماع يك سخنرانی فريفته میشوند و رأی میدهند ، در حالتی كه ممكن است آن صاحب عكس يا آن سخنران از شيّادان بوده و به قصد شكار مردم عامی خود را مجهّز كرده باشد .
ما چه بسا در زمان خود به كرّات و مرّات ديدهايم كه با نصب پوستر و حمل پلاكارتها و نوشتن نام شخص كانديدا بر در و ديوار ، مردم به او گرايش پيدا كرده و رأی میدهند ؛ و چون صحنه تغيير میكند و تبليغات دگرگون میشود ، شخص ديگری باز به همين منوال ، با عكس و پوستر و پلاكارت و إدّعاهای پوچ و واهی ، مردم را به دور خود جذب مینمايد ، و درجه رأی خود را افزونی میبخشد .
در إسلام كه بناء آن بر أصل تبعيّت از حقّ ، و پيروی از أصالت و متن واقع بنيان گذاری شده است ، آيا اختيار انتخاب ولیّ فقيه را كه عقل منفصل توده هاست ، و عهده دار مسؤوليّتِ بار گران ترقّی و تكامل أفراد و جمعيّتها به سر منزل هدايت و سعادت دنيا و آخرت ، و تشكيل مدينه فاضله و إقامه قسط و عدل در سراسر جهان ، و رهبری اُمّت به وادی عرفان و توحيد إلهی است ، میتوان به دست أفرادی سپرد كه از درجه علم و تقوی و إدراكات عقلانيّه ، در مرتبه پستی قرار دارند ؟! أبداً ، أبداً !
عامّه مردم كسی را انتخاب میكنند كه مطابق با ذوق آنها باشد ؛ و در روش و سلوك با آنان همسليقه و همگام باشد . و در اين صورت واضح است كه جامعه به چه درجه ای از سقوط و تباهی و فساد افتاده ، و از محور عدل و أصالت عقل ، به وادی تمايلات شخصی و وهميّات واهی تنزّل مینمايد .
در اينجا يك سؤال مطرح ميشود ؛ و طرفداران دمكراسی كه حقّ انتخاب حاكم و پيشوا را به تمام أفراد و تودههای مردم میدهند ، بايد پاسخگوی آن باشند . آن سؤال اينست :
در هر جمعيّتی از تودههای مردم ، عامّه مردم در سطح واحد از فهم و شعور و درايت نيستند ؛ بلكه مشهود است كه مختلف و در مراتب متفاوتی قرار دارند . بعضی زحمت كشيده و رنج برده ، عقل و علم خود را فزونی بخشيدهاند ؛ و چون يك حكيم و فيلسوف با درايت ، و يك عالم با كفايت ، و يك عارف روشن ضمير از حقائق اطّلاع حاصل كردهاند ؛ به وضعيّات مصالح و مفاسد مردم پیبرده ، و با حسّ إنسان شناسی خود میتوانند أعقل و أعلم و أورع و أشجع و أقوی و أبصر أفراد اُمّت را به اُمور و مصالح تشخيص داده ، و او را برای رهبری و پيشوائی مردم برگزينند . البتّه اين أفراد در تمام جوامع بشری كمياب هستند و دسترسی به آنها مشكل است .
طبقه ديگر كسانی هستند كه بدين درجه از كمال نرسيدهاند ، ولی در راه تقويت قوای علمی و عملی برآمده و در صدد تكميل آنها هستند ؛ و با پيمودن درجات و مراتب علمی و عملی و كلاسهای تربيتی میخواهند خود را به كمال برسانند . اين أفراد در جوامع بشری يافت میشوند و تعداد آنان نيز كم نيست ، ولی نسبت به تعداد أفراد توده مردم بسيار اندكند .
اينان در تشخيص حقّ از باطل گر چه به درجه طبقه أوّل نرسيدهاند ، ولی تا اندازهای به اين مرحله آشنائی پيدا كردهاند .
طبقه سوّم عامّه مردم هستند كه تودهها را تشكيل میدهند . اينان نه تنها به سطح عالی علم و عمل ارتقاء نيافتهاند ، بلكه در اين صراط گامی هم برنداشتهاند . اينان تابع جلوهها ، رنگها و بوها هستند ؛ هر چه را چشم ببيند به طرف آن كشيده میشوند ، گرچه از معنويّت و واقعيّت تهی باشد . اينانند كه به هر كه زيباتر باشد بيشتر رأی میدهند ؛ و هر كه عكسش بر در و ديوار بيشتر باشد و رسانههای تبليغاتی او را بيشتر تبليغ كرده باشند ، به او میگروند .
بنابراين ، اگر بنا شود ـ فرضاً ـ حقّ رأی را به تمام مردم سپرده ، آنان را در انتخاب پيشوا دخالت داد ، بايد اين سپردن بر ميزان عقل و علم و درايت و بصيرت آنان ضريب بگيرد . مثلاً به مردم عامی حقّ يك رأی داد ؛ به محصّل حقّ ده رأی ؛ به طالب علم حقّ صد رأی ؛ به دانشمند و عالم ، حقّ هزار رأی ؛ به حكيم و فيلسوف إلهی حقّ دههزار رأی ؛ و به عالم ربّانیِ اُمّت و عارفی كه از خود بيرون جَسته و از هوای نفس تهی شده و به حقّ و حقيقت و كلّيّت راه يافته است حقّ صد هزار رأی داده شود .
بنابراين ، در اينجا بايد بگوئيم : ای آزادی خواهان دلباخته صحنه جاهلی ! آيا شما هم حقّ انتخاب پيشوا و رئيس و حاكم را بر همين ميزان به تودههای مردم میدهيد ؟! آيا مردم را به گروهها و دستهجات مختلف قسمت میكنيد ؟! و با ضريبهای مختلف ، حقّ انتخاب را به آنها میسپاريد ؟!
بديهی است كه چنين نيست ؛ بلكه بر أساس سياهی جمعيّت و تعداد نفرات ، به هر يك (خواه فاضل و دانشمند باشد ، خواه جاهل و نادان ؛ خواه مغز متفكّر كشور باشد ، خواه يك فرد تهی مغز) حقّ يك رأی میدهيد ؛ و اين در منطق عقل و درايت غلط است .
اين رويّه و سنّت ، ارزش عقل و عقلاء و علم و علماء را ساقط میكند ؛ و در ميزان سنجش ، قيمت و ارزش رأی و بينش دانا و دانايان و جامعه شناسان و شخص بیإطّلاع را مساوی قرار داده ، و أفراد صاحب درايت و بينش را در رديف عادیترين مردم قرار میدهد . چگونه شما به اين سؤال پاسخ میدهيد ؟! چگونه در محضر عدل و شرف إنسانيّت جوابگوی آن هستيد ؟! چگونه در برابر عدل پروردگار ، حقوق عامّه مردم را به ترك انتخاب پيشوائی كه مورد عنايت عقلای جامعه و متفكّران مردم است ضايع میكنيد ؟! و بالنّتيجه جامعه را رو به تباهی و فساد میكشيد ؟!
اين إشكالی است كه به لواداران دمكراسی جاهلی وارد است . در تمام دنيا انتخابات بر أساس أكثريّت بوده و اين إشكال بر همه آنها وارد است .
خداوند تبارك و تعالی چنين إلهام فرموده است . اكنون بيائيد و جواب آن را بدهيد ! و هيهات كه بتوانيد جواب آن را بدهيد ؛ زيرا كه قابل پاسخ نيست .
وقتی كه بناست ما بهترين و دلسوزترين أفراد را (روی آن خصوصيّات) ولیّ فقيه قرار بدهيم ، و هر كشوری هم بنابر مصالح واقعيّه خود ، أعقل را برگزيند ، نمیتوان انتخاب ولیّ فقيه و آن أعقل را به دست عاميان سپرد ؛ و آنها را در درجه و كفايت و درايت ، همرديف با روشنفكرترين أفراد آن جامعه ، و از نقطه نظر ضريب رأی ، آنان را با همديگر در يك درجه به حساب آورد ؛ در حالتی كه در جامعه آن شخصی كه دانشمند است و درايتش آنقدر عالی است كه چه بسا فكرش به اندازه تمام ملّت ارزش دارد ، او را با آن فردی كه دست راست و چپش را نمیشناسد ، در يك سطح قرار داده و به هر كدام حقّ يك رأی میدهند !
اين عمل ، جامعه را از عقل و أصالت و واقع بينی به پائين سقوط میدهد ، و بر أساس همين أفكار و أوهام فعلی طبيعیِ عادی در میآورد .
إسلام بنايش فقط بر أصالت و حقيقت و واقعيّت است . لذا راه إثبات ولیّ فقيه را (با آن خصوصيّات ، كه مقاماتش در عالم ثبوت گفته شد) به دست أفراد خبره و متعهّد و أهل حلّ و عقد كه هر كدام آنها به اندازه هزار يا دههزار نفر از أفراد اُمّت ، ارزش فكری و علمی و تخصّصی و تقوائی دارند ، میسپرد ؛ و بايد اين أفراد أهل حلّ و عقد و خبره با اين خصوصيّات ، آن ولیّ فقيه را تشخيص بدهند .
بنابراين ، دنبال أكثريّت رفتن در همه جا ساقط است .
مثلاً رأی گرفتن برای أفرادی كه به مجلس شوری میروند ، در وضعيّت انتخابات فعلی (رأی أكثريّت) پايهای از قرآن و أخبار ندارد .
در قضيّه بنی صدر ديديم كه چگونه با يك رأی بسيار بالائی از طرف توده مردم به رياست جمهوری منتخب گرديد ! أكثر أفراد ملّت هم به او رأی دادند . چگونه رأی دادند و چگونه عمل كردند ؟! أمّا او چگونه از آب در آمد و عاقبت كار به كجا كشيد ؟! و اگر به همين نحو بر مصدر كار باقی میماند و پرده از روی آن برداشته نمیشد ، كافی بود كه تا صدها سال بعد همان مرام و همان رويّه در اين مملكت پياده شود !! و خداوند عنايت غيبی و تفضّل غيبی فرمود تا اينكه پرده برداشته شد و مردم فهميدند . و اين نبود جز متابعت از أهواء و سپردن أمر به دست أكثريّت مردم .
إن شآء الله اگر فرصتی پيدا شود بيان میكنيم كه : بطور كلّی در إسلام ، قضيّه تبليغات در انتخابات نيست و نبايد مطرح شود . كسانی كه بخواهند در انتخابات با نشان دادن پوستر و عكس ، خود را معرّفی كنند و جلو بيفتند ، تبليغات كنند و در أثر تبليغات بر ديگران سبقت گيرند و تنافس كنند ، اين أفراد بطور كلّی قابل برای انتخاب شدن و ولايت بر مردم نيستند ؛ و از درجه اعتبار و تقوای معنوی ساقطند . همين عمل تبليغاتیشان دلالت بر انحطاط روحی و فساد نفس آنان دارد ؛ و اينان در شرعِ عقل و در عقلِ شرع از اعتبار ساقطند .
آن كسی میتواند زمام اُمور مردم را در دست بگيرد كه آرزوی سبقت از ديگران در دلش نباشد (چه وكيل مجلس باشد چه عضو مجلس خبرگان ، هر چه میخواهد باشد) بلكه بايد خود را در وجدان و ضميرش خادمی از أفراد بداند ، و اشتغال به اين پُست را از جهت أمر دنيوی حقير و پَست بشمارد ؛ و فقط برای انجام وظيفه و رسيدگی به اُمور مسلمين و تكفّل أيتام آل محمّد بدين اُمور داخل شود . نه اينكه با خرج أموال كثيره و نصب پوسترها و پلاكارتها و تبليغات آنچنانی ، اين مشاغل را تصاحب كند و ديگران را كنار بزند ! اينها تبليغات كفر است . اين تبليغات ، تبليغات شيطانی است ؛ و منهاج و ممشايش بر أساس حقّ نيست .
أفرادی كه در ممشای حقّ حركت میكنند و قصد خدمت به إسلام و مملكت را دارند ، بايد بدون هيچگونه تبليغ و تنافسی خودشان را در معرض بياورند ؛ و تمام أفراد ملّت هم ، بدون تبليغ ظاهری و خارجی ، بروند فكر كنند و با بزرگانشان گفتگو و مشورت كنند ؛ و أهل حلّ و عقد هم بيايند و آنهائی را كه صلاحيّت اين مقام را دارند ، تشخيص داده و به اين مقام برسانند .
اين راهی است كه از أخبار و آيات بدست میآيد .
و أمّا اينكه پيغمبر أكرم در جنگ اُحد به رأی أكثريّت عمل كرد و از أكثريّت تبعيّت نمود ، و قضيّه جنگ را به شوری گذارد و بر أساس آيه قرآن : وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ (19) عمل نمود ، به اين جهت بود كه بزرگان و پيرمردهای مدينه گفتند : يا رسول الله ! ما صلاح نمیدانيم جنگ را بيرون از مدينه قرار دهی ! در خود مدينه جنگ خواهيم نمود . هيچ سابقه ندارد كه جنگی با ما واقع شده باشد ، و ما در داخل مدينه باشيم و دشمن پيروز شده باشد . آنها مقداری بيرون مدينه میمانند و آذوقه شان تمام میشود و بر میگردند و میروند . ما هم در حصار خود هستيم ، و زنها و بچّه ها هم به آنها سنگ و تير میزنند ، و همه متفرّق میشوند .
أمّا جوانها كه در جنگ گذشته (در صحنه بدر) حاضر نشده بودند ، و داستان فداكاريهای بدريّون به گوش آنها رسيده بود ، گفتند : ما میخواهيم برويم و در بيرون مدينه جنگ كنيم ؛ و چنان ضرب شستی به دشمن نشان دهيم كه تا تاريخ باقی است ، نام شجاعت ما ثبت و ضبط شود !
و در حالی كه پيغمبر أكرم هم ميل نداشتند جنگ در بيرون مدينه صورت بگيرد ، و ترجيح میدادند در خود مدينه باشند ، هركدام از اين جوانان بلند شدند و يك فصل مُشبِعی از مزايا و مرجّحات نبرد در بيرون از مدينه را يادآور شدند كه : ميدان است ، جنگ است ، فداكاری و إيثار است ، و اگر هم إنسان كشته شود يا بكشد به بهشت میرود . بودن ما درمدينه ننگ است كه بگويند : كفّار برای جنگ آمدند ، و پيغمبر و مسلمانها ترسيدند و از خانه های خود بيرون نيامدند .
اين برای ما ننگ است . مرد بايد شمشير دست بگيرد و بيرون برود ، و أمثال اين عبارات .
خلاصه اينكه ، پيغمبر هيچ ميل به جنگ در بيرون مدينه را نداشتند و رأی همان أصحاب قليل را انتخاب فرمودند و صلاح هم همين بود ؛ ولی اينها إصرار كردند و حتّی بعضیها گفتند : يا رسول الله ! مگر تو نمیگوئی : اگر إنسان بكشد يا كشته شود به بهشت میرود ؟! ما میخواهيم كشته بشويم ! خداوند وعده داده است كه هفتاد نفر از ما كشته میشوند ، ما آرزوی كشتهشدن داريم . در حاليكه خبر ندارند كه در اين جنگ ، همه پا به فرار میگذارند ، و پيغمبر و أميرالمؤمنين صلوات الله عليهما را در صحنه نبرد تنها گذارده به دست دشمن میسپارند .
علی كلّ تقدير ، پيغمبر در اين مرحله به رأی آنها تن در دادند و كرهاً با آنها مماشات نمودند و از مدينه بيرون رفتند . گرچه بعضی از همان أفرادی كه ترغيب و تحريص به بيرون رفتن مینمودند به مسأله واقف شده ، از آن حضرت معذرت خواستند و تقاضا نمودند كه پيامبر در مدينه باقی بماند ، ولی پيغمبر فرمود : نه ؛ خداوند بر پيغمبری كه جامه حرب بپوشد ، ناروا دارد كه دست به جنگ نزده ، جامه را از تن در آورد .
پيغمبر در اينجا رأی أكثريّت را انتخاب نكرد ، بلكه با أكثريّت مُماشات كرد . فرق است بين مماشات و تنزّل ، و انتخاب رأی أكثريّت .
يك وقت إنسان با وجود أقلّيّت و أكثريّت ، پس از مشورت ، رأی أكثريّت را به عنوان أكثريّت أمارهای بر واقع قرار میدهد و میگويد : چون أكثريّت رأی دادهاند ، پس تحقّق و وصولش به واقع أقرب است ؛ اين تبعيّت از رأی أكثريّت است .
وليكن گاهی إنسان رأی أكثريّت را انتخاب میكند نه از جهت أكثريّت ، بلكه بجهت مماشات با آنها . مثلاً شما قصد داريد غذائی در منزل طبخ كنيد ، و در منزل دو نفر بزرگسال و چند كودك وجود دارد ؛ از آنها سؤال میكنيد امروز غذا چه ميل داريد ؟ آن دو نفر بزرگ میگويند : مثلاً فلان غذا ؛ ولی بچّه ها همه میگويند : نه ، ما به فلان غذا رغبت داريم . در اينصورت شما به حرف بچّه ها گوش میكنيد ، برای اينكه دل بچّهها را بدست بياوريد ! نه اينكه واقعاً آن چيزی كه آنها انتخاب كردهاند ، بهتر است .
مماشات و راه آمدن با بچّهها يا جوانان و يا عدّه أكثر از طبقات مختلف ، غير از انتخاب رأی أكثريّت است . و تمام لطماتی كه بر پيغمبر واقع شد بواسطه همين جهت بود ؛ اين انتخاب أكثريّت نبود . بلی مسأله اينجاست كه اگر هر دو طرف از نقطه نظر إصابه به واقع علَی السّويّه باشند ، و يك طرف بيشتر باشد ، اين أماره برای حقّ است .
مثلاً اگر در مسألهای أقلّيّت و أكثريّت دو رأی مختلف دارند ، و از تمام جهات ، وِزانشان و استحكامشان و متانتشان بالسّويّه است ، و انتخاب يكی از دو طرف برای ما مشكل است ، در اين صورت گروه أكثريّت با وجود تساوی در همه جهات ، أماريّتش به واقع بيشتر خواهد بود .
مثل مقبوله عمربن حنظله كه در آنجا حضرت صادق عليه السّلام میفرمايد : انْظُرُوا إلَی مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَی حَدِيْثَنَا ، وَ نَظَرَ فِی حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا ، فَارْضَوْا بِهِ حَكَمًا .
راوی سؤال میكند : هريك از آن دو نفر ، يك قاضی را برای خود به عنوان حَكَم اختيار میكنند و آن دو قاضی در حُكم مخالفت كرده اند ؛ حالا چه كنند ؟
در اينجا حضرت ، ميزانِ برای انتخاب را بيان میكنند و میفرمايند : الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَفْقَهُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِی الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا .
سپس راوی میگويد : كِلاَهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيّانِ ؛ هر دو در اين جهت مساوی هستند .
اينجا حضرت میفرمايند : يُنْظَرُ إلَی مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمَا عَنّا فِی ذَلِكَ الّذِی حَكَمَا بِهِ الْمُجْمِعُ عَلَيْهِ أَصْحَابُكَ ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِهِمَا وَ يُتْرَكُ الشّآذّ الّذِی لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ ؛ فَإنّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَارَيْبَ فِيهِ .
حضرت میفرمايند : در اينجا أكثريّت را ملاحظه كن ! اگر هر دو فقيه ناظر در حكم و حلال و حرام ما هستند ، و هر دو أفقه و أبصر و أورع و أصدق در حديث میباشند (يعنی از جهت متن و مايه علمی كاملند) اينجا آن رأيی كه مطابق با مُجمَعٌ عليه است ، بر آن رأيی كه شاذّ و نادر است تقدّم دارد . در اينجا رأی أكثريّت و إجماع ، أماره وعلامت و آيه برای حقّ قرار داده شده است ؛و اين إشكالی ندارد .
نه اينكه از ابتداء حضرت رأی فقيهی را كه أكثريّت و شهرت دارد ترجيح بدهند . در اينجا أكثريّت ميزان نيست ؛ بلكه مُرجّح و أماره به واقع همان أصالت و واقعيّت آن فقيه است ؛ و در درجه دوّم أصدقيّت و أعدليّت ، و در درجه سوّم موافقت مشهور أماره برای واقع قرار میگيرد .
پس ما نمیتوانيم ابتداءً در انتخابات رأی را به أكثريّت بدهيم ؛ و مقبوله عمر بن حنظله هم دلالت بر اين معنی ندارد . أوّل بايد به همان أفراد متخصّص و متعهّد و مؤمن و أهل حلّ و عقد مراجعه كنيم ؛ در اينصورت اگر أهل حلّ و عقد با تمام آن شرائط اختلاف كردند ، و گروهی فردی را و دستهای ديگری را برای حكومت برگزيدند ، در اينجا رعايت أكثريّت بلامانع است ؛ و مقبوله عمربن حنظله به همين جهت نظر دارد .
بنابراين ، تمام آرائی كه بر أساس أكثريّت گرفته ميشود ، بايد بر أساس همان عنوان خُبرويّت و دستوراتی باشد كه در إسلام آمده است ، و ميزان حقّ است ، نه عنوان أكثريّت .
رأی در مجلس هم به عنوان أكثريّت نيست ؛ ولیّ فقيه میتواند هر چه را كه به نظر خود صلاح میداند (بعد از آنكه در مقام ثبوت دارای تمام و كمال شرائط بود) عمل كند ؛ خواه مطابق أكثريّت باشد يا نباشد .
اگر أكثريّت مجلس بر أمری رأی دادند ، او میتواند أقلّيّت را ترجيح دهد . و اگر تمام أفراد مجلس إجماعاً بر أمری رأی دادند ، او میتواند با همه مخالفت كرده و رأی خودش را بگزيند . معنی ولايت اينست .
چون مجلس مركّب است از أفراد مشاور و زيردستان كه در تحت ولايت فقيه ميباشند ، نه در رتبه و مقام ولايت .
در «نهج البلاغة» پاسخ أميرالمؤمنين عليه السّلام به عبدالله بن عبّاس شاهد گفتار ماست .
وَ قَالَ عَلَيْهِ السّلاَمُ لِعَبْدِ اللَهِ بنِ الْعَبّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إلَيْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ عَلَيْهِ السّلاَمُ : لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَیّ وَ أَرَی ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِی ! (20)
عبدالله بن عبّاس در مسأله ای از مسائل ، رأی خود را به حضرت أميرالمؤمنين علیّ عليه السّلام إظهار نمود و آن موافق با نظر حضرت نبود (گويا عبدالله بن عبّاس خيلی به عقل و درايت و نظريّه خودش اطمينان داشت ، و میخواست رأی خودش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند).
حضرت به او ميفرمايد : من بايد با شما مشورت كنم ، أمّا بعد از اينكه مشورت كردم ، رأی ، رأی من است . و اگر شما را به نزد خود طلبيدم و برای مشورت از شما نظر خواهی كردم ، اين بدان معنی نيست كه رأی شما را عِدل رأی خود قرار داده ام ؛ أبداً !
اگر پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم با صد هزار نفر هم مشورت كند ، آراء آنها هرگز معادل با رأی پيغمبر نخواهد بود . رأی ، رأی پيغمبر است .
آنها نمیتوانند بگويند : ما پنج نفريم و پيغمبر يك نفر . ما پنج رأی مخالف پيغمبر داريم و پيغمبر بايد تابع ما باشد ؛ چون أكثريّت با ماست !!
وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكّلْ عَلَی اللَهِ .ُ (21)
ای پيغمبر ، با مردم و با أصحابت در هر أمری كه اتّفاق میافتد مشورت كن ، أمّا رأی ، رأی توست و نسبت به آراء آنها حقّ عمل نداری .
فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكّلْ عَلَی اللَهِ . وقتی كه مشورت كردی و مطلب برايت روشن شد ، آنچه به نظر خودت آمد ، بر آن تصميم بگير و عمل كن ، و توكّل بر خدا بنما !
مشورت ، رأی گيری و انتخاب رأی أكثريّت نيست . مشورت ، برای واضح شدن و روشن شدن مطلب برای خود إنسان است ؛ و رأی نهائی از آنِ شخصی است كه صاحب مشورت است . و در مقام ولايت ، هيچكس نمیتواند با خودِ ولیّ ، همفكر و در رتبه او بوده ، و مشورت خود را با او در يك ميزان و مِنساق قرار بدهد .
عبدالله بن عبّاس اينطور گمان میكرد كه موقعيّت او چنين و چنان است . و از سرلشكران و از نزديكان و خِصّيصين حضرت است ؛ از شاگردان مكتب قرآن حضرت میباشد و حضرت او را أمين بر بعضی از مسائل و پيغامها قرار داده اند ؛ به او راه دادهاند ، با او مینشينند و صحبت دارند ؛ غذا میخورند و ... حال چون حضرت در مسألهای با او مشورت كردهاند ، او توقّع دارد كه فكرش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند !
حضرت میفرمايند : لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَیّ وَ أَرَی ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِی !
حقّ تو اينست كه : وقتی تو را مشاور خود قرار دادم نظرت را به من بگوئی ؛ وليكن من از رأی خود متابعت میكنم . و اگر مخالف رأی تو عمل كردم ، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنی . مبادا بر رأی خود پافشاری كنی ، و أمر مرا مخالفت نمائی و بگوئی : حال كه أميرالمؤمنين با من مخالفت نموده است ، من هم حقّ دارم از نظر خودم تبعيّت كنم !
انتخاب رأی ، فقط برای من محفوظ است ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِی : اگر من عصيان تو را كردم و مخالفت رأی تو را نمودم ، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنی ؛ زيرا من ولیّ و تو مُولّی عليه میباشی . حقّ مشورتی كه بر تو دارم ، إيجاب نمیكند كه رأی تو را همرديف و هم ميزان با رأی خودم قرار بدهم . رأی ، رأی ولیّ فقيه است و بس ! در شرع إسلام ، غير از فقيه أعلم و أورع و جامع الشّرائط إلهی و عارف بالله و بأمرالله ، هيچكس حقّ رأی برای اُمور عامّه مسلمين را ندارد .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) ذيل آيه 43 ، از سوره 16 : النّحل ؛ و ذيل آيه 7 ، از سوره 21 : الأنبيآء
2) ذيل آيه 9 ، از سوره 39 : الزّمر
3) قسمتی از آيه 16 ، از سوره 13 : الرّعد
4) ذيل آيه 70 و آيه 71 ، از سوره 23 : المؤمنون
5) آيه 100 ، از سوره 5 : المآئدة
6) آيه 116 ، از سوره 6 : الأنعام
7) قسمتی از آيه 119 از سوره 6 : الأنعام
8) ذيل آيه 70 ، از سوره 23 : المؤمنون
9) ذيل آيه 78 ، از سوره 43 : الزّخرف
10) صدر آيه 102 ، از سوره 7 : الأعراف
11) صدر آيه 36 ، از سوره 10 : يونس
12) ذيل آيه 111 ، از سوره 6 : الأنعام
13) ذيل آيه 103 ، از سوره 5 : المآئدة
14) ذيل آيه 63 ، از سوره 29 : العنكبوت
15) آيه 3 و 4 ، از سوره 41 : فصّلت
16) صدر آيه 44 ، از سوره 25 : الفرقان
17) ذيل آيه 24 ، از سوره 21 : الأنبيآء
18) صدر آيه 15 ، از سوره 42 : الشّوری
19) قسمتی از آيه 159 ، از سوره 3 : ءَال عمران
20) «نهج البلاغة» حكمت 321 ؛ و از طبع عبده ، ج 2 ، ص 212
21) قسمتی از آيه 159 ، از سوره 3 : ءال عمران