درس پانزدهم : بحث پيرامون حديث : مَا وَلّتْ أُمّةٌ أَمْرَهَا رَجُلًا قَطّ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ ، إلّا لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتّى يَرْجِعُوا إلَى مَا تَرَكُوا ؛ و دو حديث ديگر

درس پانزدهم : بحث پيرامون حديث : مَا وَلّتْ أُمّةٌ أَمْرَهَا رَجُلًا قَطّ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ ، إلّا لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتّى يَرْجِعُوا إلَى مَا تَرَكُوا ؛ و دو حديث ديگر


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ 
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ 
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ 


يكی از روايات بسيار مهمّ كه دلالت بر ولايت فقيه و لزوم أعلميّت فقيه در مصدر ولايت دارد ، روايت معروفی است كه با سندهای مختلف ، از حضرت رسول الله صلّی الله عليه و آله و سلّم نقل شده است كه : 
مَا وَلّتْ أُمّةٌ أَمْرَهَا رَجُلاً قَطّ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ ، إلاّ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتّی يَرْجِعُوا إلَی مَا تَرَكُوا . 
«هيچ اُمّتی (نكره در سياق نفی إفاده عموم می‏كند) هيچگاه أمرش را به مردی نسپرده و زمام اُمورش را به فردی نداده است ، در حالتی كه در ميان آن جماعت ، أعلم از او بوده باشد ؛ مگر اينكه هميشه أمر آن اُمّت به سوی تباهی و خرابی و فساد ميرود ؛ تا زمانيكه از اين كار برگردند و زمام أمر خود را از دست غير أعلم گرفته ، بدست أعلم بسپارند.» 
اين روايت را در چند مورد نقل كرده‏اند . در يك مورد به دو نحو مختلف از حضرت إمام حسن مجتبی عليه السّلام روايت شده است . و در مورد ديگر أميرالمؤمنين عليه السّلام بيان می‏فرمايد . و در جائی ديگر ، سلمان فارسی احتجاج می‏كند . و در يكجا نيز از حضرت موسی بن جعفر عليهما السّلام روايت شده است . 
أمّا روايت حضرت إمام حسن مجتبی عليه السّلام ، هم در «أمالی» شيخ طوسی هست ، و هم سيّد هاشم بَحْرانیّ در «غايةُ الْمَرام» از أمالی با دو سند مختلف روايت می‏كند . 
أمّا سند أوّل آن : شيخ در «أمالی» می‏فرمايد : أخْبَرَنا جَماعَةٌ عَنْ أبی الْمُفَضّلِ قالَ : حَدّثَنی أبوالْعَبّاسِ أحْمَدُ بْنُ مُحَمّدِ بْنِ سَعيدِ بْنِ عَبْدِالرّحْمَنِ الْهَمْدانیّ بِالْكوفَةِ ؛ وَ قالَ : حَدّثَنا مُحَمّدُ بْنُ الْمُفَضّلِ بْنِ إبْراهيمَ بْنِ الْقَيْسِ الْأشْعَریّ قالَ : حَدّثَنا عَلیّ بْنُ حَسّانِ الْواسِطیّ قالَ : حَدّثَنا عَبْدُالرّحْمَنِ بْنُ كَثيرٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ ، عَنْ أبيهِ ، عَنْ جَدّهِ عَلِیّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السّلامُ قالَ : لَمّا أَجْمَعَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیّ عَلَيْهِمَا السّلَامُ عَلَی صُلْحِ مُعَاوِيَةَ ، خَرَجَ حَتّی لَقِيَهُ . فَلَمّا اجْتَمَعَا قَامَ مُعَاوِيَةُ خَطِيبًا ... 
عبدالرّحمن بن كثير ، روايت می‏كند از إمام صادق عليه السّلام از پدرش ، از جدّش حضرت علیّ بن الحسين عليهم السّلام كه آن حضرت می‏فرمايد : هنگاميكه بنا شد حضرت إمام حسن مجتبی عليه السّلام با معاويه صلح كنند ، از محلّ خود خارج شدند تا اينكه با او برخورد كرده و در محلّی با هم ملاقات نمودند ؛ چون هر دو با هم اجتماع نمودند ، معاويه برخاست و خطبه‏ای خواند. سپس حضرت ، خطبه را مفصّل بيان می‏كند تا ميرسد به اينجا كه می‏فرمايد : 
فَقَامَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السّلاَمُ فَخَطَبَ فَقَالَ : الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُسْتَحْمِدِ بِالْألاَء وَ تَتَابُعِ النّعْمَآء ... 
«سپس حضرت إمام حسن عليه السّلام ايستادند و شروع به خطبه كرده ، فرمودند : حمد اختصاص به پروردگاری دارد كه بواسطه آلائی كه عنايت فرموده مورد حمد قرار گرفته است و بواسطه پی در پی آمدن نعمتهايش، حمد را به خود اختصاص داده است ...» 
حضرت خطبه جامع و طويلی در اينجا بيان می‏فرمايد . و بعد در ضمن خطبه ، اين جمله را دارند : 
وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَهِ [ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ‏] : مَا وَلّتْ أُمّةٌ أَمْرَهَا رَجُلاً قَطّ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ ، إلاّ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتّی يَرْجِعُوا إلَی مَا تَرَكُوا (1) . 
می‏فرمايند كه : «رسول خدا [ صلّی الله عليه و آله و سلّم‏] فرمود : هيچ اُمّتی در هيچ وقت ، ولايت أمر خود را به مردی نميدهد ، در صورتيكه در ميان اُمّت ، أعلمِ از آن شخص وجود داشته باشد ، مگر اينكه بواسطه دادن أمر ولايت به غير أعلم ، پيوسته أمر آنها به سوی خرابی و تباهی كشيده می‏شود تا زمانی كه از اين كارشان دست بردارند و از آن راهی كه رفته‏اند برگردند و أمر را به دست أعلم بسپارند.» 
و أمّا سند دوّم : أيضاً در «غاية المرام» از شيخ طوسی در «أمالی» مختصرِ همين خطبه را با يك طريق ديگر نقل می‏كند (2) . و در آن روايت نيز عين اين عبارت را حضرت إمام حسن مجتبی عليه السّلام از رسول خدا شاهد می‏آورند . 
پس اين دو عبارت ، عبارت واحدی است از حضرت إمام حسن مجتبی عليه السّلام . و البتّه أصل اين خطبه را از إمام حسن مجتبی عليه السّلام همه قبول دارند ؛ حتّی عامّه هم نقل كرده‏اند . و أمّا اين جمله بخصوص ، فقط در روايت «غاية المرام» است كه از شيخ طوسی گرفته ، و دو سند هم دارد و هر دو سندش هم بسيار خوب است . 
و أمّا روايتی كه از أميرالمؤمنين عليه السّلام ، با اين جمله مخصوص از رسول خدا نقل كرده‏اند ، در كتاب «سُلَيْم بن قَيْسِ الهِلالِیّ» است . 
أبان (راوی اين حديث) از سُلَيْم بن قَيْس روايت می‏كند كه سُليم می‏گويد : شنيدم از علیّ بن أبی طالب عليه السّلام قبل از واقعه صفّين كه می‏فرمود : إنّ هَؤُلَآء الْقَوْمَ لَنْ يُنِيبُوا إلَی الْحَقّ ... 
حضرت فرمايشات خود را إدامه می‏دهند تا آنجا كه می‏فرمايند : 
إنّ الْعَجَبَ كُلّ الْعَجَبِ مِنْ جُهّالِ هَذِهِ الْأُمّةِ وَ ضُلاّلِهَا وَ قَادَتِهَا و سَاقَتِهَا إلَی النّارِ ! إنّهُمْ قَدْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ يَقُولُ عَوْدًا وَ بَدْءًا : مَا وَلّتْ أُمّةٌ رَجُلاً قَطّ أَمْرَهَا وَ فِيهِمْ أَعْلَمُ مِنْهُ ، إلاّ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حتّی يَرْجِعُوا إلَی مَا تَرَكُوا (3) . 
«عجب است ، تمام مراتب عجب ، از جاهلان اين اُمّت و گمراه كنندگان آن ، و قائدها و سائق‏های (جلوداران و عقب‏داران) اين اُمّت به سوی آتش ! كه نه يك بار ، بلكه در موارد متعدّده و كثيره ، پيوسته از رسول خدا صلّی الله عليه و آله شنيدند كه می‏فرمود : هيچگاه اُمّتی أمر ولايت خود را به مردی نسپرده است ، در حالتی كه در ميان آنها أعلمِ از او وجود داشته باشد ، مگر اينكه پيوسته أمر آنها به خرابی و تباهی كشيده شده است ، تا اينكه برگردند به سوی آنچه را كه ترك كرده‏اند و تدارك مافات كنند.» 
اين روايت كه ما آن را مختصر نموده و شاهد آن را بيان كرديم ، در «كتاب سليم بن قيس» آمده است و اين كتاب از معتبرترين كتب می‏باشد ؛ زيرا سليم بن قيس از بزرگانست و شيعه و سنّی او را قبول دارند و از معاريف رجال روايت است ، و كتابش هم در نهايت إتقان و اعتبار می‏باشد . و بزرگان شيعه مانند مجلسیّ و سيّد ابن طاووس و أمثال آنها در بسياری از موارد ، در كتب خود از سليم بن قَيس نقل می‏كنند . و از نقطه نظر صحّت ، هيچ شبهه و شكّی در كتاب سليم بن قيس نيست . 
أمّا أوّلين شخصی كه استدلال به اين روايت كرده‏است ـ رَدّا عَلَی مَنْ شاغَلَ مَنْصِبَ الْأعْلَم ـ بنا بر آنچه كه ما تفحّص كرده و بدست آورديم ، سلمان است . سلمان از جمله دوازده مردی است كه بعد از قضايای «سقيفه» و دفن رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم ، به مسجد رفتند و بر أبوبكر اعتراض كردند ، و يك يك آنها أبوبكر را مخاطب قرار داده او را استيضاح و خلافت او را ردّ كردند . در غالب تواريخ هم آمده ‏است كه : اينها أفرادی بودند كه عليه أبوبكر با متانت اعتراض و استدلال كردند ، و أبوبكر هم نتوانست جواب آنان را بگويد. 
البتّه اين يك داستان تاريخی بسيار مفصّلی است و آن مقداری را كه ما در اينجا نقل می‏كنيم ، فقط عبارتی است كه شاهد ما بر لزوم تصدّی أعلم بر مناصب ولايت می‏باشد . 
از جمله دوازده نفر : سلمان ، أبوذرّ ، عمّار ، حُذَيفَه ، ابن التّيّهان و أبو أيّوب أنصاریّ بودند كه به مسجد رسول خدا رفتند و مُحاجّه كردند با أبوبكر لَمّا صَعَدَ الْمِنْبَرَ وَ يُريدُ الْخُطْبَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ خِلافَةً عَنْ رَسولِ اللَهِ بَعْدَ الْبَيْعَةِ . در أوّلين جمعه ‏ای كه ميخواست إقامه نماز جمعه كند هنگاميكه خواست قبل از نماز شروع به خطبه كند ، اين دوازده نفر برخاستند و يكی پس از ديگری سخن خود را بيان كردند . 
وَ قامَ كُلّ واحِدٍ مِنْهُم واحِدًا بَعْدَ الْأخَرِ ، وَ اسْتَدَلّوا عَلَی إمامَةِ الْإمامِ أميرِالمؤْمِنينَ عَلَيْهِ السّلامُ ، رَدّا عَلَی خِلافَةِ الْخَليفَةِ الِانْتِخابیّ ، وَ إنْكارًا عَلَی تَشاغُلِهِ مَنْصِبَ الرّسولِ صلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّم . 
اين قضيّه را أحمد بن محمّد بن خالد بَرقیّ در كتاب «رجال» خود ، عَبدالجليل قزوينیّ در كتاب «نَقض» ، شيخ صدوق در «خصال» ، أبومنصور أحمد بن أبی طالب طبرسیّ در «احتجاج» ، و سيّد الْأجلّ علیّ بن طاووس در كتاب «كشف اليقين» (4) آورده‏اند . 
و مجلسیّ در «بحار الأنوار» (5) و مامقانیّ در «تنقيحُ الْمقال» (6) از شيخ صدوق و از طبرسی و از ابن طاووس نقل می‏كنند و إشاره‏ای به روايت برقی و قزوينی كه ما در اينجا از آنها نقل می‏نمائيم نمی‏كنند ؛ با اينكه در كتابهای أحمد ابن مُحمّدبن خالد برقی ، و عبدالجليل قزوينی در نقل اين روايت ، مطالب بسيار عالی و سامی آمده است . و شايد اين دو بزرگوار (مجلسی و مامقانی) در هنگام نقل اين روايت دستشان به آن دو كتاب نرسيده و از مطالب عبدالجليل قزوينی در «نقض» و أحمد بن محمّدبن خالد برقی در «رجال» مطّلع نشده‏اند ؛ چون هيچ إشاره‏ای هم به روايات آن دو بزرگوار نمی‏كنند ؛ در حالتی كه آن دو روايت ، از اين خبری كه ابن طاووس و طبرسی و شيخ صدوق نقل می‏كنند ، از جهت مُحتوی سنگين‏تر و متين‏تر است و مطالب عالی‏تری هم دارد . 
از جمله براهينی كه سلمان در هنگام مخاطبه با خليفه غاصب بر آن اتّكاء كرد ، عدم جواز تصدّیِ غير أعلم نسبت به مقام ولايت ، در صورت وجود أعلم است . سلمان فقط به اين احتجاج نمود كه : در صورتيكه أعلم از تو در ميان اُمّت وجود دارد ، تو به چه دليل بر منبر رسول خدا بالا رفتی و خلافت را غصب كردی ؟! و هر يك از آن دوازده نفر نيز يك دليل خاصّی آوردند ؛ و أدلّه آنها هم به يكديگر مربوط نيست . أفرادی كه بخواهند بقيّه أدلّه را مطالعه كنند به يكی از همين كتبی كه ذكر شد مراجعه كنند . زيرا همه احتجاجات آن دوازده نفر در اين كتابها موجود است . 
اينك ما عبارت سلمان را كه در «رجال برقی» آمده است ذكر می‏كنيم : 
ثُمّ قامَ سَلْمانُ فَقالَ : يا أبابَكْرٍ إلَی مَنْ تَسْتَنِدُ (7) أمْرَكَ إذَا الْمَوْتُ نَزَلَ بِكَ ؟! وَ إلَی مَنْ تَفْزَعُ (8) إذَا سُئِلْتَ عَنْ أحْكامِ الْاُمّةِ عَمّا لاتَعْلَمُ ؟! أتَكونُ إمامًا لِمَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْكَ ؟ قَدّمْ مَنْ قَدّمَهُ اللَهُ وَ قَدّمَهُ رَسولُ اللَهِ فی حَياتِهِ (9) ... 
سلمان می‏گويد : «ای أبابكر به كدام كسی اعتماد می‏كنی و پناه می‏بری ، و أمر خود را به چه شخصی می‏سپاری ، زمانی كه موت بر تو نازل شود ؟! و به كدام كس پناه می‏آوری اگر از أحكام اُمّت از آنچه را كه نميدانی از تو سؤال شود ؟! آيا تو إمام هستی بر كسی كه او از تو أعلم است ؟ مقدّم بدار آن كسی را كه خدا او را مقدّم داشته است و رسول خدا او را در حَيات خود مقدّم داشته است.» 
و أمّا شيخ عبدالجليل قزوينیّ در كتاب «نقض» به اين عبارت آورده‏ است : يا أبابَكْر إلَی مَنْ تَسْنَدُ أمْرَكَ إذا نَزَلَ بِكَ الْقَضآءُ ؟ وَ إلَی مَنْ تَفْزَعُ إذا سُئِلْتَ عَمّا لاتَعْلَمُ ؟ [ وَ ما عُذْرُكَ فی التّقَدّمِ‏] وَ فی الْقَوْمِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْكَ ؟!... 
«أمر خود را به چه كسی می‏سپاری و به كه اعتماد می‏كنی ، اگر قضاء و حكم بر تو نازل شود ؟ و به كدامين شخص پناه می‏بری اگر از آنچه را كه نميدانی از تو سؤال شود ؟! و عذرت در تقدّمِ بر اُمّت چيست در حالتی كه در ميان قوم و اُمّت ، أعلمِ از تو وجود دارد؟ !» (10) 
شيخ صدوق ، در كتاب «خصال» عين اين عبارت را كه ما از كتاب «نقض» نقل كرديم آورده‏است ، ليكن جمله «وَ ما عُذْرُكَ فی التّقَدّمِ» را ذكر ننموده است . 
و أمّا در «احتجاج» به اين عبارت است : يا أبابَكْرٍ إلَی مَنْ تَسْنَدُ أمْرَكَ إذا نَزَلَ بِكَ ما لاتَعْرِفُهُ ؟! وَ إلَی مَنْ تَفْزَعُ إذا سُئِلْتَ عَمّا لاتَعْلَمُهُ ؟ وَ ما عُذْرُكَ فی تَقَدّمِكَ عَلَی مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْكَ ، و أقْرَبُ إلَی رَسولِ اللَهِ ، وَ أعْلَمُ بِتَأْويلِ كِتابِ اللَهِ عَزّوَجَلّ وَ سُنّةِ نَبيّهِ ؟! (11) 
«ای أبابكر ، به چه كسی اعتماد می‏كنی زمانيكه مطالبی را كه اطّلاع نداری بر تو نازل شود ؟! مَفْزَع و مَلاذَت چيست در آن صورتی كه از تو پرسش شود از مسائلی كه آنها را نميدانی ؟! عذر تو در تقدّمت بر كسی كه از تو أعلم بوده ، و أقرب به سوی رسول خداست ، و أعلمِ به تأويل كتاب خدا و سنّت نبیّ خدا می‏باشد چيست ؟!» 
اين روايتی را كه به طرق مختلفه از سلمان نقل شد ، مجموعاً هفت نفر از علمای بزرگ (برقی ، قزوينی ، طبرسی ، ابن طاووس ، مجلسی ، مامقانی و صدوق) در كتب خود آورده‏اند . 
از جمله رواياتی كه درباره إمامت أعلم است ، روايتی است از حضرت كاظم عليه السّلام از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم فی ءَاخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَها حالَ مَرَضِهِ الّذی تُوُفّیَ فيها ، فی الْمَسْجِد . 
رسول خدا در آخرين خطبه‏ای كه در مسجد ، در حال مرضی كه با همان مرض از دنيا رحلت كردند ، إيراد نمودند فرمودند : أَلَا وَ مَنْ أَمّ قَوْمًا عَمْيًا وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَقَدْ كَفَرَ ! 
«آگاه باشيد ! كسيكه از روی جهالت و نادانی پيشوائی و جلوداری و إمامت قومی را بكند در حالی كه در ميان اُمّت كسی كه از او أعلم باشد وجود داشته باشد ، اين شخص كافر شده است .» 
اين روايت را سيّد هاشم بَحرانیّ در «غاية المرام» از سيّد ابن طاووس در «طرآئف» طريفه سی و سوّم ، نقل می‏كند (12) . و معلوم شد كه أصل حديث هم از حضرت رسول صلّی الله عليه و آله و سلّم است . 
اين روايت نيز به طور إطلاق می‏رساند كه : هميشه در ميان اُمّت ، عنوان حكومت و ولايت ، اختصاص به أعلم دارد ؛ و تا هنگامی كه أعلم در ميان اُمّت موجود است ، شخص غير أعلم نمی‏تواند حكومت را در دست بگيرد ؛ و اگر قومی چنين كنند ، دائماً آن جامعه روی از صلاح برگردانده و به سوی تباهی رهسپار می‏گردد ؛ و اين تباهی پيوسته إدامه دارد ، تا زمانی كه برگردند و زمام أمر خود را بدست أعلم بسپارند . 
بر همين أساس است كه در روايات می‏بينيم : هميشه أئمّه طاهرين عليهم السّلام ، عليه عامّه استدلال می‏كنند كه : به چه دليل خلفاء غاصب با وجود أعلم در ميان اُمّت ، زمام اُمور را در دست گرفتند ؟ در حالی كه رسول خدا فرموده بود كه بايد أعلم اُمّت من ، زمام حكومت را در دست بگيرد ؟ 
و اين حربه‏ای است قائم ، اُستوار و متين در دست شيعه ، كه پيوسته عليه أهل تسنّن به كار می‏بَرد ، و آن اينست كه : با وجود عقل قویّ و علم قویّ ، زمام اُمور را بدست غير او سپردن ، طبق منطق فطرت و عقل و دستور رسول خدا ، تمام نيست .يعنی وجوب حكومت أعلم ، در سه مرحله : حكم فطرت و حكم عقل و حكم شرع ، جاری است . 
شاهد ما در اين روايات فقط اين جمله از روايت نبویّ بود كه با اين طُرُق مختلفه نقل شد ، نه سائر أدلّه نقليّه كه آنها هر كدام بجای خود باقی است . 
از جمله رواياتی كه می‏شود از آن به خوبی استفاده وجوب تقليد از أعلم ـ نه ولايت أعلم ـ را نمود ، روايتی است كه مرحوم مجلسی در «بحار الأنوار» در أحوال حضرت إمام محمّد تقیّ ، جواد الأئمّه عليه السّلام ، از كتاب «عيون المعجزات» نقل می‏كند لَمّا أفْتَی عَمّهُ عَبْدُ اللَهِ بْنُ موسَی بِفُتْيا غَيْرِ صَحيْحَة . حضرت إمام جواد عليه السّلام به عموی خود عبدالله بن موسی ، هنگامی كه او فتاوای غير صحيحه داده بود ، اينطور خطاب كردند : 
فَقَالَ [ عَلَيْهِ السّلامُ‏] : لَا إلَه إلّا اللَهُ ، يَا عَمّ ! إنّهُ عَظِيمٌ عِنْدَ اللَهِ أَنْ تَقِفَ غَدًا بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولُ لَكَ : لِمَ تُفْتِی عِبَادِی بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ؟ (13) 
«حضرت فرمودند : لا إله إلّا الله ، ای عموجان ! حقّاً خيلی بزرگ است در نزد خدا چون فردا (در موقف حساب) در پيشگاه او حاضر شوی و خدا به تو بگويد : چرا در ميان بندگان من فتوی دادی به آنچه كه نميدانستی ، در حالتی كه در اُمّت كسی كه از تو أعلم باشد وجود داشته است؟!» 
ظاهر اين روايت اگر چه نهی است از فتوای بغير علم ، إلّا اينكه بعد از تأمّل در محتوای آن ، بدست می‏آيد كه : اين ظاهر ، مراد نيست . بلكه مستفاد از آن ، نهی از فتوی است زمانی كه در ميان اُمّت ، أعلم وجود داشته باشد . به جهت اينكه إمام عليه السّلام بعد از اينكه نهی و مؤاخذه فرمود از فتوای بغير علم ، مورد نهی خود را تخصيص داد به آنجائی كه در اُمّت ، أعلم وجود داشته باشد و چون ميدانيم كه : فرقی در حرمت فتوای بغير علم نيست بين اينكه در ميان اُمّت ، أعلم باشد يا نباشد ؛ لهذا مستفاد از كلام حضرت ، اخْتِصاصُ النّهْیِ بِصورَةِ وُجودِ الْأعْلَم است و مُفتِی ، عند وجود الأعلم ممنوع از فتوی می‏باشد، مطلقا ؛ چه فتوای وی بدون علم باشد و چه با علم . و آن فتوائی كه در قبال فتوای أعلم واقع شود ، آن فتوی نادرست و غير حقّ است ؛ اگر چه مُفتی قاطع به صحّت آن باشد . 
محصّل كلام اينكه : فتوی با وجود أعلم جائز نيست ؛ برای اينكه فتوای بغير حقّ است . در اين روايت إمام عليه السّلام ، مَدار را بر فتوای أعلم قرار داده است . پس هر فتوائی كه مخالف فتوای أعلم باشد مَعَ وُجودِ الْأعْلَم ، فتوای بِما لايَعْلَمُ أنّهُ حَقّ و مخالف حقّ است . و اين همان استظهاری است كه گفتيم از روايت می‏شود . 
بنابراين ، مفاد روايت اينست كه : مَصَبّ فتوی در اُمّت ، حتماً مختصّ به أعلم است ، وَ لا يَجوزُ لِأَحَدٍ فی قِبالِهِ أنْ يُفْتیَ بِشَیْ‏ء
حضرت در اين جمله : لِمَ تُفْتِی عِبَادِی بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ ، ميخواهد بفرمايد : خداوند مؤاخذه می‏كند كه : ای بنده ! در حاليكه أعلمِ از تودرميان اُمّت وجود داشت ، چرا فَتوی دادی ؟! نمی‏خواهد بگويد : چرا فتوی دادی بِما لا تَعلَم ؟ چرا كه فتوای بِما لا تَعلَم مطلقا جائز نبوده ، و حرام است ؛ چه اينكه در اُمّت أعلم باشد يا نباشد . 
فَبِنآءً عليهذا عبارت : لِمَ تُفْتِی عِبَادِی بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ ، می‏رساند كه : وجود مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْكَ فی الاُْمّة ، جلوگيری از فتوای تو می‏كند ! و در اينصورت نبايد فتوی بدهی ؛ چه اينكه فتوايت عَن علمٍ باشد يا عَن غَيرِ علم . پس در مقابل فتوای أعلم فتوی دادن جائز نيست . 


نُكتةٌ دقيقَة : در اينجا آنچه نهی مستقيم بر روی آن قرار می‏گيرد ، فتوای تواست ؛ چه از روی علم باشد و چه از روی غير علم ؛ فتوای تو هر چه باشد ، فتوای عَن غَيرِ عِلمٍ است ؛ زيرا در مقابل فتوای أعلم قرار گرفته است . 


نفرموده است : لِمَ تُفْتی عِبادی بِما تَعْلَمُ وَ ما لاتَعْلَمُ وَ فی الْاُمّةِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ ؟ برای اينكه اگر اينطور می‏گفت ، معنيش اين بود كه در وقتی كه ميان اُمّت ، أعلم وجود دارد فَتوای به علم يا بغير علم نده ! ولی در اينجا كلمه «بَمَا لَمْ تَعْلَمْ» را آورده است تا اين معنی را برساند كه : وقتی كه در ميان اُمّت ، أعلمی هست ، فتوای تو هر چه باشد ، فتوای بغير علم و از روی جهل است . در هنگامی كه وزنه أعلمی موجود باشد ، سخن تو مُمْضَی نيست ؛ گفتارت حجّيّت ندارد . در هنگاميكه طبيب متخصّص و حاذقی باشد ، علمت را إبراز نكن ، زيرا آن علم تو برای خودت علم است ، برای ديگران جهلست ، و ممكن است خطری در پی داشته باشد . وقتی كه در ميان اُمّت شخص أعلمی هست ، فتوائی كه تو صادر می‏كنی فتوای بِما لا تَعلم است ؛ و لو اينكه فی الواقع مُصيب هم باشد ؛ ليكن اين فتوی در مقابل آن حقّ و حقيقتی كه حجّيّت گرفته كه همان فتوای أعلم است ، إظهار نظر و فتوای بغير علم می‏باشد . 
و لذا حضرت با اين لطيفه می‏خواهد بفهماند كه با وجود أعلم در ميان اُمّت ، فتوی دادن مطلقا صحيح نيست ، خواه فتوای آن مفتی با واقع مطابقت بكند يا نكند . 
البتّه فتوای هر كس برای خودش حجّت است ؛ أمّا إفتای برای غير كه دستورالعمل به غير است ، اين منفی است . 
اين است مُحَصّل نتيجه‏ای كه بدست می‏آوريم . و اين روايت را همانطور كه عرض كرديم در كتاب «بحار الأنوار» از «عيون المعجزات» نقل می‏كند . وليكن إشكال روايت «عيون المعجزات» فقط ، إرسال آن است . 
روايت ديگری را مرحوم مجلسیّ در «بحار الأنوار» (14) در أحوال حضرت إمام جواد عليه السّلام از «اختصاص» شيخ مفيد (15) نقل می‏كند ، مسنداً عن علیّ ابن إبراهيم از پدرش ؛ أمّا در آنجا اين عبارت است : 
يَاعَمّ ، اتّقِ اللَه ؛ اتّقِ اللَه ! إنّهُ لَعَظِيمٌ أَنْ تَقِفَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بَيْنَ يَدَیِ اللَهِ عَزّوَجَلّ فَيَقُولُ لَكَ : لِمَ أَفْتَيْتَ النّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ ؟!... و در اين روايت چون عبارت : وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ را ندارد ، شاهد برای ما واقع نميشود . 
بلی ، روايت «عيون المعجزات» می‏تواند شاهد واقع شود ، كه گفتيم «مُرسَل» است ؛ و اين روايت سندش خوب است ، مُسْنَد است و ليكن اين جمله در آن نيست . 
علّامه مجلسی در «بحارالأنوار» (16) روايت ثالثی را در همين باب حكايت ميكند از «مَناقِب» (17) ابن شهر آشوب از كتاب «الجلآء و الشّفآء» و در آنجا گرچه اين فقره «وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ» نيست ، أمّا صاحب «مناقب» در انتهای روايت گفته است : الْخَبَر . و ما نميدانيم اين «الْخَبَر» إشاره به چيست ؟ اگر إشاره به بقيّه خبر است كه همان «وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ» باشد ، مطلب تمام است ؛ زيرا روايت ، هم «مُسند» بوده و هم از نقطه نظر دلالت تمام است . وليكن ممكن است كه أحياناً «الْخَبَر» كه إشاره به بقيّه خبر است ، بقيّه خبر چيز ديگری باشد . 
عَلَی كلّ تقدير ، تا هنگاميكه كتاب «الجلآء و الشّفآء» بدست نيايد ، و در آنجا إنسان نبيند كه اين جمله موجود است ، با لفظ «الْخَبَر» نمی‏توانيم يقيناً حكم كنيم كه «الْخَبَر» إشاره به سوی وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ است . 
محصّل كلام آنكه : اين دو روايت از جهت سند خوب ، ولی از جهت دلالت تمام نيست ؛ و روايت «عيون المعجزات» از جهت دلالت تمام ، ولی مُرسَل است ؛ و برای استفاده انحصار حجّيّت در فتوای أعلم ، تمسّك به اين روايت تنها ، مشكل است . 
بلی روايت ديگری در مقام داريم كه برای انحصار حجّيّت در فتوای أعلم به آن استدلال كرده‏اند ؛ البتّه نه برای مقام ولايت . در مقام ولايت همانطور كه عرض می‏كنيم ، شيخ در «مكاسب» إشكال می‏كند و می‏گويد كه : برای إثبات ولايت فقيه كافی نيست . أمّا برای فتوی خوبست كه بگوئيم : كسی می‏تواند فتوی بدهد كه أعلم باشد . 
اين روايت در «نهج البلاغة» است . حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام می‏فرمايد : أَوْلَی النّاسِ بالْأَ نْبِيَآء أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَآءُوا بِهِ . ثُمّ تَلاَ : «إِنّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلّذِينَ اتّبَعُوهُ وَ هَذَا النّبِیّ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا .» (18) و (19) 
أَوْلَی النّاسِ بِالْأَ نْبِيَآء ؛ نزديكترين مردم به أنبياء ، كسی كه به أنبياء ولايتش بيشتر است و مقرّبتر است (ولايت به همان معنی كه در درس أوّل گذشت) آن كسی است كه : أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَآءُوا بِهِ ، داناترين مردم است به آنچه را كه پيغمبران آورده ‏اند . 
بعد أميرالمؤمنين عليه السّلام استشهاد می‏كنند به اين آيه : إِنّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلّذِينَ اتّبَعُوهُ وَ هَذَا النّبِیّ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا . «آن فردی از أفراد مردم ولايتش به إبراهيم بيشتر است كه متابعت إبراهيم را بكند و اين پيغمبر ولايتش بيشتر است و همچنين كسانی كه إيمان بياورند ، ولايتشان بيشتر است.» 
گفتار حضرت را در «نهج البلاغة» مرحوم شيخ أنصاری رحمة الله عليه در بحث ولايت ، در «مكاسب» آورده و گفته است : ما به اين روايت نمی‏توانيم برای ولايت فقيه در تصرّف در أموال غُيّب و قُصّر و مجهولُ الْمالك و أوقاف و سائر چيزهائی كه احتياج به ولیّ دارد و ولیّ خاصّی هم برای آن نيست و مالك خاصّی هم ندارد ، استدلال كنيم . مرام شيخ در اينجا اينست كه اين روايت در مقام بيان وظيفه علماست از جهت بيان أحكام ، كه عبارت است از إفتاء ؛ و آن مختصّ به أعلم است . أمّا بودن سائر مناصب أنبياء برای آنها ، از اين روايت استفاده نمی‏شود ؛ زيرا تناسبی بين أعلميّت در أحكام ، و بين تصدّی أخذ زكَوات و أخماس ، و تَوَلّی موقوفات ، و تصدّی اُمور غُيّب و قُصّر ، وجود ندارد . أمّا مناسبت بين أعلميّت و بين بيان أحكام موجود است . 
عبارت شيخ بعد از بحث طويل اين است : لَكِنّ الْإنْصافَ بَعْدَ مُلاحَظَةِ سِياقِها أوْصَدْرِها أوْ ذَيْلِها يَقْتَضی الْجَزْمَ بِأَنّها فی مَقامِ بَيانِ وَظيفَتِهِمْ مِنْ حَيْثُ الْأحْكامِ الشّرْعيّةِ ؛ لاكَوْنِهِمْ كَالنّبیّ وَ الْأئِمّةِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ فی كَوْنِهِمْ أوْلَی النّاسِ فی أمْوالِهِمْ . فَلَوْ طَلَبَ الْفَقيهُ الزّكَوةَ وَ الْخُمْسَ مِنَ الْمُكَلّفِ فَلا دَليلَ عَلَی وُجوبِ الدّفْعِ إلَيْهِ شَرْعًا . 
بنابراين ، نمی‏توان از اين روايت ، وجوب دفع خُمس يا زكاة را به فقيهی كه مطالبه آنرا دارد ، و مدّعی است كه بايد به او پرداخت شود تا در مصارفش صرف كند ، استفاده كنيم . زيرا اين روايت در مقام إثبات أولويّت فقيه است از جهت بيان أحكام و إفتاء و از جهت دلالت و إرشاد . 
بله ، اگر مسأله‏ای از فقيه سؤال شود ، اين روايت دلالت بر حجّيّت قول فقيه دارد . 
كلام مرحوم شيخ در مورد اين روايت متين است . چرا ؟ چون مناسبتی نيست بين أعلميّت رَجُل بِما جآءَ بِهِ الْأنْبِيآء ، و بين أخذ زكوات . چه مناسبتی است ميان تصدّی اُمور غُيّب و قُصّر و دفع زكوات به بعضی از أفراد ، و ميان اينكه أعلم باشد بِما جآءَ بِهِ الْأنْبِيآء ؟ بخلاف مناسبت بين أعلميّت و بين بيان أحكام . 
أمّا إشكالی در اين روايت است ، و آن اين كه : در استشهادی كه حضرت ميكنند ، وجه مناسبت روشن نيست . چون پس از آنكه ميفرمايد : أَوْلَی النّاسِ بِالْأَنْبِيآء أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَآءُوا بِهِ ، استشهاد می‏كند به اين آيه كه : إِنّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلّذِينَ اتّبَعُوهُ وَ هَذَا النّبِیّ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا . اين جمله چه مناسبتی با جمله «أَوْلَی النّاسِ بِالْأَ نْبِيَآء ، أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَآءُوا بِهِ» دارد ؟ 
حضرت در صدر روايت بيان می‏فرمايند كه : أعلميّت ، ميزان برای أقربيّت به أنبياء عليهم السّلام است ؛ بعد استشهاد می‏كنند به قرآن ، كه متابعين حضرت إبراهيم و اين پيغمبر و مؤمنين ، نزديكترين و مقرّبترين أفراد ميباشند به حضرت إبراهيم ! اين مناسبت روشن نيست . و لذا مرحوم شهيدیّ در «حاشيه مكاسب» فرموده است كه : اين روايت به طور ديگر هم نقل شده است كه : إنّ أَوْلَی النّاسِ بِالْأَنْبِيآء أَعْمَلُهُمْ بِمَا جَآءُوا بِهِ . اگر «أَعْمَلُهُم» باشد ، وجه مناسبت روشن است . چون حضرت می‏فرمايند : أَعْمَلُهُمْ بَمَا جَآءُوا بِهِ ، بعد استشهاد ميكنند كه : الّذِينَ اتّبَعُوهُ ، و اين پيغمبر و مؤمنين كه در عمل بدنبال او هستند ، أولی می‏باشند به حضرت إبراهيم ؛ يعنی نزديكترين و سزاوارترين مردم به حضرت إبراهيم‏اند . بنابراين ، وجه مناسبت استشهاد روشن است ؛ أمّا در اين صورت (كه متن حديث به دو لفظ نقل شده باشد) روايت از حجّيّت می‏افتد ؛ زيرا در روايت اضطراب پيدا ميشود ؛ و اضطراب در متن موجب تعارض ميشود . مگر اينكه آن روايت ، سندش مثل «نهج البلاغة» قوی نباشد . 
محصّل كلام اينكه : سند «نهج البلاغة» قوی است ؛ و آن استشهاد هم مناسبتش برای ما روشن نيست . ولی أصل استدلال : أَوْلَی النّاسِ بِالْأَنْبِيَآء أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَآءُوا بِهِ ، باقی می‏ماند ؛ و بايد به آن أخذ كرد . و اين را نه از أدلّه ولايت فقيه بلكه از أدلّه لزوم أعلميّت فقيه در باب إفتاء می‏گيرند ، كه از أدلّه اجتهادی است ، نه از اُصول . 
اگر بخواهيم از نقطه نظر أدلّه اجتهادی بر لزوم أعلميّت فقيه در باب «إفتاء» استدلال كنيم ، يكی از أدلّه ، همين روايت «نهج البلاغة» است كه حضرت می‏فرمايد : أَوْلَی النّاسِ بِالْأَنْبِيَآء أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَآءُوا بِهِ ، و يكی هم آن خبر وارد از حضرت إمام محمّد تقیّ عليه السّلام است كه می‏فرمايد : يَا عَمّ ! إنّهُ عَظِيمٌ عِنْدَاللَهِ أَنْ تَقِفَ غَدًا بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُوُلُ لَكَ : لِمَ تُفْتِی عِبَادِی بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِی الْأُمّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ ؟ 
و اگر دستمان از أدلّه اجتهادی كوتاه شد ، و نوبت به اُصول رسيد ، معلوم است كه : أصل در اينجا «اشتغال» است ؛ چون شكّ در مكلّفٌ بِه است نه در مقام تكليف ؛ و أمر دائر بين تخيير و تعيين است و مسلّماً عقل حاكم است كه : تا إنسان از إطلاق دست بر ندارد و به مورد معيّن عمل نكند قطع به فراغ ذمّه پيدا نمی‏كند . 
در تمام موارد و مسائل نظير و شبيه اين مورد نيز همينطور است و «اشتغال» می‏گويد : «تعيين» . مثلاً در باب تقليد از مجتهد اگر أمر دائر شود بين تقليد از مجتهد زنده ، و تقليد از مجتهد ميّت ، ابتداءً و يا بقاءً ؛ و أدلّه اجتهاديّه و استصحاب هم جاری نباشد ، شكّ بين تعيين و تخيير ميشود ، و بمقتضای اشتغال ، تقليد از مجتهد زنده متعيّن است . 
بين أعلم و غير أعلم نيز همينطور است ، اگر دستمان از أدلّه اجتهادی كوتاه شد و اين دو دليل در لزوم تقليد أعلم كافی نبود و نوبت به «أصل» رسيد ؛ أصل ، حكم به اشتغال می‏كند . 
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد 


پی‏نوشتها: 



1) غاية المرام» طبع سنگی ، ص 298 ، حديث 26 
أيضاً عين اين عبارت را از حضرت مجتبی عليه السّلام بدون كلمه «قَطّ» و همراه با ضمير مفرد غائب در كلمه «تَرَكُوا» بطوريكه «تركوه» شده است ، حافظ كبير ابن عُقْدة ، بنا به نقل علّامه أمينی در «الغدير» ج 1 ، ص 197 و همچنين شيخ سليمان قندوزیّ در «ينابيعُ‏المودّة» ص 482 ، باب نودم از تفسير منسوب به أئمّه از أهل البيت الطّيّبين عليهم السّلام از حضرت جعفرٌ الصّادق از پدرش ، از جدّش ، از حضرت إمام حسن عليهم السّلام جميعاًبه عين عبارت ابن عقده آورده است . 
2) غاية المرام» طبع سنگی ، ص 299 ، حديث 27 
3) كتاب سُلَيم بن قيس الهلالیّ الكوفیّ» طبع نجف ، ص 147 و 148 
4ـ5) «بحار الأنوار» طبع كمپانی ، ج 8 ، باب كيفيّة غصب لُصوص الخلافةو أهل الجلافة ، ص 42 و 43 
6) تنقيح المقال» ج 1 ، الفآئدة الثّانية عشر من مقدّمة الكتاب ، ص 198 إلی 200 
7) اسْتَنَدَ ، استِنادًا إلَيه : لَجَأَ إلَيْهِ وَاعْتَمَدَ عَلَيْه . 
8) فَزِعَ يَفْزَعُ ، فَزْعًا إليه : لَجَأَ . 
9) رجال برقی» صفحه : 64 
10) كتاب «نقض» معروف به «بعضُ مَثالِب النّواصِب فی نَقْض بعضِ فَضآئِح الرّوافِض» ص 659 
11) احتجاج» طبع نجف ، ج 1 ، ص 100 
12) غاية المرام» ص 229 ، حديث 41 ، از خاصّه ؛ و اين روايت از حضرت إمام موسی بن جعفر عليه السّلام در ضمن حديث طويلی از رسول خدا صلّی الله عليه و آله وارد است كه ما آنرا در ج 13 «إمام شناسی» ص 269 ضمن درس 191 تا 195 (شماره 2) از دوره علوم و معارف إسلام آورده‏ايم . 
13) بحار الأنوار» طبع كمپانی ، ج 12 ، ص 124 ، از «عيون المعجزات» : لَمّا قُبِضَ الرّضا عَلَيْهِ السّلامُ كانَ سِنّ أبی جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السّلامُ نَحْوَ سَبْعِ سِنينَ ، فَاخْتُلِفَتِ الْكَلِمَةُ مِنَ النّاسِ بِبَغْدادٍ وَ فی الْأمْصارِ ، الرّواية (و كانَتْ طويلةً فی الجُملة) . 
14) بحارالأنوار» طبع كمپانی ، ج 12 ، ص 120 
15) الاختصاص» طبع مكتبة الصّدوق ، سنه 1379 ، ص 102 ، تحت عنوان : حديث محمّد بن علیّ موسی الرّضا عليهم السّلام ؛ و عمّه عبدالله بن موسی 
16) بحارالأنوار» طبع كمپانی ، ج 12 ، ص 121 
17) المناقب» لابن شهرءَاشوب ، طبع سنگی ، ج 2 ، ص 429 ؛ عن «الجلآءِوالشّفآء» فی خبرٍ : أَنّهُ لَمّا مَضَی الرّضَا جَآءَ مُحَمّدُ بْنُ جُمْهُورِ الْعِمّیّ وَ الْحَسَنُ بْنُ رَاشِدٍ وَعَلِیّ بْنُ مُدْرِكٍ وَ عَلِیّ بْنُ مَهْزِيَارَ ... 
18) صدر آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران ؛ و تتمّه آيه اينست : وَ اللَهُ وَلِیّ الْمُؤْمِنِينَ . 
19) نهج البلاغة» حكمت 96 من باب الحِكَم ؛ و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عَبْدُه ، ج 2 ، ص 157 و 158 ؛ و تتمّه حكمت اينست كه : (ثُمّ قَالَ) إنّ وَلِیّ مُحَمّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَه وَ إنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ ؛ وَ إنّ عَدُوّ مُحَمّدٍ مَنْ عَصَی اللَه وَ إنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ .

     
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید