يكی از أدلّه صريحه ولايت فقيه ، روايتی است كه در «تُحَف العُقول» شيخِ ثِقه، أبو محمّد ، حسن بن علیّ بن الحسين بن شُعبه حَرّانیّ ، در باب روايات منقوله از إمام متّقی ، السّبطِ الشّهيد ، أبی عبد الله ، حسين بن علیّ عليهما السّلام ، در ضمن خطبه آن حضرت در أمر به معروف و نهی از منكر نقل مینمايد ، كه فرمودند :
اعْتَبِروُا أَيّهَا النّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَهُ بِهِ أَوْلِيَآءَهُ مِنْ سُوء ثَنَآئِهِ عَلَی الْأَحْبَارِ !
«ای مردم ! عبرت بگيريد از آنچه كه پروردگار به آن چيز ، أولياء خود را موعظه و نصيحت میكند ؛ و از علماء زشت كرداری كه بر خلاف ممشای حقّ حركت میكنند ، به بدی ياد مینمايد ؛ و آنها را به انتقاد و مذَمّت میكشد.»
حضرت به سخنان خود إدامه داده تا اينكه میفرمايد : وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غَلَبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَآء لَوْ كُنْتُمْ تَسَعُونَ ذَلِكَ بِأَنّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَی أَيْدِی الْعُلَمآء بِاللَهِ ، الْأُمَنآء عَلَی حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ (1) .
و همچنين در «تحف العقول» آمده است كه اين خطبه از أميرالمؤمنين عليه السّلام هم روايت شده است .
أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غَلَبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمآء .
غَلَبَ الرّجُلَ ، وَ غَلَبَ عَلَيْهِ ؛ يعنی : قَهَرَهُ وَ اعْتَزّبِهِ . اعْتَزّ عَلَی فُلانٍ : أَیْ تَعَظّمَ عَلَيْهِ وَ غَلَبَهُ . به كسی كه در خود يك حالِ بزرگی میبيند و خود را بزرگ میپندارد ، و نسبت به مقام كوچكتر ، خويشتن را در مقامِ بالاتر و دارای سَيطَره و إحاطه نسبت به آن كوچك تصوّر میكند ، میگويند : تَعَظّمَ .
لِمَا غَلَبْتُمْ عَلَيْهِ . يعنی شما منازل علماء و درجات و مقامات آنها را در يك محلّ پائينی قرار داديد و بر آنها تَرفّع و تَعظّم نموديد ! و اين برای شما بسيار مصيبت اندوهناكی است ! شما عظيم ترين مصيبت را داريد به جهت بزرگ منشی و تَعظّم و برتری كه برای خود ، در برابر قَدر و مَنزِلت علماء قرار دادهايد ! اگر بر اين مطلب إحاطه داشته و در خود بگيريد و بگنجانيد و بفهميد و مطّلع بشويد كه : محلّ و مجرای اُمور و أحكام ، بدست علماء بالله است ، كه بر حلال و حرام او أمين هستند .
در اينجا منظور از : مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ ، مجاری اُمور و أحكام اجتماعی است ، كه راجع به سياست مُدُن و تربيت أفراد و نگهداری آنها از مفاسد و از دشمنان و رساندن آنان به سعادت كامل و به فعليّت در آوردن همه استعدادها ، و رهائی آنها از دست نيستی ، فقر ، مرض ، هلاكت ، جهالت ، و به طور نارَس و كال از دنيا رفتن ، و به فعليّت نرسيدنِ استعدادات و قوای آنها میباشد.
مصيبت شما خيلی عظيم است ، بواسطه اين ترفّع و بزرگ منشی كه در خود ، نسبت به مَنزِلت و قدر و قيمت علماء قرار دادهايد . مجاری اُمور و أحكام ، علماء هستند .
توضيح مطلب اينكه : علماء ، حكمت را دو قسمت میكنند : حكمت نظریّ و حكمت عملیّ .
حكمت نظریّ : عبارت است از آنچه كه برای كمال نفس إنسانی ، از نقطه نظر سير معارف و تكميل قوای عاقله إنسان لازم است .
حكمت عملیّ : راجع به أعمالی است كه إنسان برای كمال خود انجام میدهد و آن ، مقدّمه برای كمال عقلی است .
و حكمت عملیّ را به سه بخش تقسيم میكنند . أوّل : علم تهذيب نفس، كه راجع به أخلاق است ؛ دوّم : سياست مُدُن ؛ سوّم : تدبير منزل .
سياست مُدُن ، كه قسمت دوّم از حكمت عملی است ، بر دو قسم است:
أوّل : حفظ روابط داخلی مردم ، و رساندن مايحتاج آنها به آنان ، و برقرار ساختن عدالت كامل در ميان آنها ، و دادن حقّ هر ذی حقّی را به او به نحو أتَمّ و أكمل ، بطوری كه در ميان جامعه حيف و ميل و تبعيضی وجود نداشته باشد ؛ هيچكس بدون جهت ، برتری بر ديگری إعمال نكند ؛ و تمام أفراد جامعه به سهميّه خود كه برای آنها ضرورت دارد برسند . و بعبارت ديگر:تأمين مايحتاج داخل جامعه؛ غاية الأمر ، هر جامعهای نسبت به خودش .
دوّم : دفع دشمنان خارجی است . زيرا أفراد هر جامعهای برای اينكه ثابت و اُستوار بمانند ، بايد مجهّز به تجهيزات دفاعيّه باشند ، تا بتوانند در مقابل دشمنان خارجی به دفاع برخيزند ، و آنها را از حوزه خويش دفع كنند . و اگر مجتمعی در بالاترين درجه از نظر فرهنگی ، مالی ، و آسايش و راحتی هم باشد ، ولی قوّه دفاعيّه نداشته باشد و محيط خود را از گزند دشمن ، أيّامَا كَانَ ، حفظ نكند ، آن جامعه در شُرُف نابودی و زوال است ؛ و بدون شكّ از بين ميرود .
و لذا در تمام جوامعی كه تا به حال در تاريخ سراغ داريم میبينيم : آنها علاوه بر اينكه در حفظ قوای داخل و تأمين سعادت داخلی كشورشان میكوشيدند ، قوای دفاعيّه برای مقابله با دشمن خارجی هم داشتهاند تا بتوانند بوسيله آن ، دشمن را به هر كيفيّت و به هر صورتی كه هست ، از لحاظ سياست و نفوذ او در داخله محدوده و اجتماع خود ، دور نگهدارند و از حركت و حمله او جلوگيری كنند . حتّی بعضی از جامعهها بيشتر از مقداری كه برای حفظ داخل میكوشند ، برای دفع دشمن خارجی و بيم از آسيب او در تلاشند ، و از مصارف داخل خود ، برای آن مايه میگذارند .
بزرگان هميشه در اين قسمت از حكمت عملیّ (سياست مُدُن) هر دو مورد را مُراعات میكردند ؛ هم در قسمت جلب منافعی كه راجع به داخل مجتمع و محيط است ، و هم در قسمت دفع مَضارّ نسبت به دشمنان خارجی تا اينكه احتمالاً بر اين مجتمع وارد نشوند .
و اين مسأله دفاع از خارج ، بسيار مهمّاست ؛ و در إسلام بعنوان حفظ بيضه إسلام ، معروف است ؛ و میگويند : بيضه إسلام از همه چيز ، أهمّيّتش بيشتر است . حفظ بيضه إسلام ، يعنی حفظ مجتمع إسلام و حكومت إسلام و سياست إسلام و إسلاميّتی كه إسلام بر او قائم است از گزند دشمنان ؛ كه از همه چيز واجب تر و لازم تر و مهمتر است ؛ و در سائر جوامع هم ، از آن تعبير به وطن شناسی میكنند .
در عبارت شريفه : مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ ، إشاره به همين معنی شده است . يعنی آن اُمور و أحكامی كه با آنها بيضه إسلام از گزند دشمن حفظ میشود . و چنانچه تمام اين أحكام و اُمور بر أساس مسير خود بدست علماء بالله و أمينانِ بر حلال و حرام او قرار گيرد ، إسلام پايدار خواهد ماند ؛ و إلّا اگر بيضه إسلام شكسته شود ، وحدتِ مسلمين از بين رفته ، و دين آسيب ديده از بين میرود .
اينك برای توضيح اين روايت شريف ، مطلبی را كه شهيد ثانی در كتاب «مُنية المُريد» آورده است ، بيان میكنيم و سپس آن را شرح میدهيم :
ايشان ـ البتّه نه به مناسبت شرح اين روايت ، بلكه در مطلب مستقلّی كه دارد ـ میفرمايد : مرجع جميع علوم به دو أمر است : أوّل : علم معامله ، دوّم : علم معرفت . (و شايد هم منظورشان از علم معامله و علم معرفت همان حكمت عملیّ و حكمت نظریّ باشد.)
فَعِلْمُ الْمُعامَلَةِ هُوَ مَعْرِفَةُ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ وَ نَظآئِرِهِما مِنَ الْأحْكامِ ، وَ مَعْرِفَةُ أخْلاقِ النّفْسِ المَذْمومَةِ وَ الْمَحْمودَةِ وَ كَيْفيّةِ عِلاجِها وَ الْفِرارِ مِنْها .
«علم معامله ، معرفت حلال و حرام و سائر أحكامی است كه نظير اينها میباشد . و معرفت أخلاقِ مذمومه و محموده نفس ، كه إنسان أخلاق خوب و بد را تشخيص داده ، كيفيّت علاج و فرار از أخلاق مذمومه را بداند ، اينها همه داخل در علم معامله است.»
وَ عِلْمُ الْمَعْرِفَةِ مِثلُ الْعِلْمِ بِاللَهِ تَعالَی وَ صِفاتِهِ وَ أسْمآئِه .
«علم به خدا و صفات و أسماء پروردگار ، علم معرفت است.»
از اين دو علم گذشته ، بقيّه علوم يا آلات برای اين علومند ، يا اينكه فیالجمله در بعضی از أعمال مورد استفاده قرار میگيرند ؛ نه اينكه كلّيّت داشته باشند .
و پس از اينكه علوم منحصر شد در علم معامله و علم معرفت ، معلوم است كه : علم معامله هم فائدهای ندارد مگر برای عمل ؛ بلكه اگر عمل نباشد ، إنسان احتياج به آن علم ندارد ؛ و بلكه آن علم أصلاً بدون عمل هيچ ارزشی ندارد .
علم معامله ، يعنی علمی كه برای عمل است . علم حلال و حرام و علم أخلاق ، فائده عملی دارند ، و اگر إنسان واجد اين علوم باشد ، ولی بدان عمل نكند هيچ فائده ای ندارد . سپس میفرمايد :
اينك كه مطلب به اينجا رسيد میگوئيم : آن كس كه مبانی علوم شرعيّه را برای خود محكم و مُتقَن میكند ، اگر از تفقّد جوارح خود بی اعتنا باشد ، و آنها را از معاصی حفظ نكند و به طاعات إلزام ننمايد ، و از فرائض به نوافل ترقّی نداده و از واجبات به سُنَن ارتقاء ندهد اتّكالًا عَلَی اتّصافِهِ بِالْعِلْم ، بجهت اتّكاء به علمی كه دارد ، و گمان دارد با همين ديگر مطلب تمام است ، و اگر چنين بپندارد كه اين علوم ، مقصود بالذّات هستند و اينك كه من عالم هستم ، به مقام كمال رسيدهام و ديگر نيازی به عمل نيست ، اين شخص : مَغْرورٌ فی نَفْسِهِ ، مَخْدوعٌ عَنْ دينِهِ ، تُلْبَسُ عَلَيْهِ عاقِبَةُ عَمَلِه . «او دارد خود را گول میزند ؛ در باطن خود گول خورده ، و در دين دچار حيله و مكر شده ، و دين خود را باخته و عاقبت أمر بر او مشتبه شده است.» يعنی اين ، شخصِ مريض و مغروری است كه قابل علاج نيست .
سپس مرحوم شهيد ثانی اين عالِم مغرور را به يك شخص مريض تشبيه نموده ، شرح بسيار نافعی به دنبال اين مطلب می آورد (2) .
حال بر أساس فرمايش اين بزرگوار عرض میكنيم كه : بنابراين ، علماء به سه دسته تقسيم میشوند :
أوّل : عالِمٌ بِاللَهِ ؛ وَ هُوَ الّذی تَشَرّفَ بِلِقآئِهِ تَعالَی وَ أدْرَكَ تَوْحيدَهُ الذّاتیّ وَ الصّفاتیّ وَ الْأفْعالیّ .
«عالم بالله ؛ و آن كسی است كه مشَرّف به لقاء خدا شده و توحيد ذاتیّ و صفاتیّ و أفعالی پروردگار را إدراك كرده است.»
دوّم : عالِمٌ بِأَمْرِ اللَهِ ؛ وَ هُوَ الّذی تَعَلّمَ مِنَ العُلومِ الرّسْمِيّةِ التّفْكيرِيّةِ قَدْرًا يَعْلَمُ بِهِ الْأحْكامَ الْجُزْئِيّةَ فی الْعِباداتِ وَ الْمُعامَلاتِ وَ السّياساتِ وَ غَيْرِها .
«عالم بأمْرِ الله ؛ و آن عالمی است كه با خواندن و نوشتن و مكتب رفتن و تعلّم و تفكّر مقداری از علوم رسميّه را بدست میآورد كه بوسيله آن ، أحكام جزئيّه را أعمّ از عبادات و معاملات و سياسات و غيرها فرا میگيرد . اين را میگويند : عالم بِأمرِ اللَهِ.»
سوّم : عالِمٌ بِاللَهِ وَ بِأَمْرِ اللَه .
«آن عالمی كه هم عالم بِالله و هم عالم بِأمرِ الله است . و آن عالمی است كه أنوار ملكوت در قلبش تجلّی كرده ، و از حبّ دنيا در حَضيض ناسوت ، خود را خارج نموده ، و سينهاش به نور إسلام مُنْشَرِح شده ، و قلبش برای قبول و تلقّی نَفَحاتِ سُبحانيّه ، از عالم جَبَروت اتّساع يافتهاست ، و از أهل توحيد شده و در عالم لاهوت وارد گرديده است.»
اين عالِمی است كه عالم بِالله است ؛ وَ عَرَفَ رَبّهُ بِرَبّه ؛ خدا را به خدا شناخته است . وَ عَرَفَ الْخَلْقَ بِرَبّه ؛ و خلق خدا را به خدا شناخته است ؛ مخلوقات را به خدا شناخته است ؛ و نيز فانی در ذات خدا شده و باقی به بقاء خدا گرديده است ؛ و در ميان خلق خدا ، به حقّ سير كرده و أسفار أربعه او تمام شده است . وَ هُوَ الْعالِمُ بِاللَهِ وَ بِأَمْرِاللَه ؛ اين شخص ، هم عالم به خدا و هم عالم به أمر خداست .
و اينان همان علمائی هستند كه حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام ، در اين خطبه إشاره فرمود كه : بِأَنّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَی أَيْدِی الْعُلَمَآء بِاللَهِ ، الْأُمَنَآء عَلَی حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ .
علماء بِاللَه و اُمناء بر حلال و حرام خدا ، يعنی أفراد پاسداری كه در جنبه عالَم بقاء ، أسفارشان تمام شده است ؛ و علم به أحكام و سياسات پيدا كردهاند ، و در دو مرحله علم بالله و علم بأمر الله ، حائز مقام وحدت در كثرت و كثرت در وحدت میباشند . بنابراين علماء بالله و بأمرالله همان أفرادی هستند كه به مزيد لطف پروردگار اختصاص يافته اند ؛ و پروردگار ، ايشان را در حرم قدس خود داخل كرده و از صافیِ علم زلال خود آنها را إشراب فرموده و از علوم اصطلاحيّه نيز آنها را عالم نموده و به آنها فهمانده است ، أمّا : بِنورٍ إلَهیّ عَنْ تَحْقيقٍ وَ شُهود .
اينها علوم تفكيريّه و رسميّه را نه تنها از نقطه نظر خواندن و حفظ كردن و ياد گرفتن و پس دادن ، بلكه همين علوم تفكيريّه و علوم رسميّه را عَنْ تحقيقٍ و شهود ياد گرفتهاند . و خداوند در قرآن مجيد میفرمايد : أَفَمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَمِ فَهُوَ عَلَی نُورٍ مّن رّبّهِ (3) . «آن كسی كه خداوند سينه او را برای إسلام منشرح ساخته است ، او با نوری از طرف پروردگار خودش يعنی با نور إلهی است.»
يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا اتّقُوا اللَه وَ ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَهُ غَفُورٌ رّحِيمٌ (4) .
«ای كسانی كه إيمان آوردهايد ! تقوای پروردگار را داشته باشيد و به پيغمبرش إيمان بياوريد ، تا خدا دو نصيب از رحمت خود به شما عنايت كند ؛ و به شما نوری بدهد كه بوسيله آن حركت كنيد.» شاهد ما در اينجاست : آن نوری كه خداوند به إنسان میدهد و إنسان با آن نور حركت میكند .
يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَتّقُوا اللَه يَجْعَل لّكُمْ فُرْقَانًا (5) .
«ای كسانی كه إيمان آورده ايد ، اگر تقوای خدا را پيشه كنيد ، خدا به شما فُرقان میدهد .» يعنی : ملكهای ، حالی ، إدراكی به شما ميدهد كه شما با آن فرقان ، هر حقّ و باطلی را فوراً تشخيص میدهيد . حقّ با باطل برای شما ملتبِس نميشود ؛ اشتباه نمیكنيد ؛ در شبهات فرو نمیرويد ؛ هميشه حقّ مانند يك خورشيد درخشان ، و باطل هم مانند يك لُجّه تاريك و مكان ظلمانی ، برای شما مشخّص خواهد بود ؛ و هيچ وقت اين دو با همديگر مخلوط نشده ، مُلتبِس به يكديگر نميشوند .
اين فرقان ، فرقانی است كه بين حقّ و باطل جدائی میاندازد . و پروردگار اين فرقان را به خود شما عنايت میكند ، اگر تقوی پيشه كنيد ! اين لازمه تقوی است .
بنابراين ، علماء بالله و بأمرِ الله تنها كسانی هستند كه بر حلال و حرام خدا مأمونند . و اينها أفرادی هستند كه حضرت در اينجا میفرمايند :
مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَی أَيْدِی الْعُلَمَآء بِاللَهِ ، الْأُمَنَآء عَلَی حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ . نه هر كسی كه چند روزی برود درس بخواند و چند صفحهای هم از كتب ، بدون فهم و درايت و بدون رعايت حفظ كند ؛ و بدون توحيد و معرفت إلهیّ و بدون ورود در مقام عرفان إلهیّ ، اينها را ياد بگيرد ؛ بعد هم بيايد و بر كرسی تدريس بنشيند و برای مردم عوامی كه همه آنها نابينا و كورند ، فتوَی بدهد و أمر و نهی كند ؛ و با آنچه در ذهن خود حفظ كردهاست ، آنها را مخاطب قرار دهد ، و نفهمد كه چه میگويد ؛ و آن أفراد بيچارهای هم كه در تحت تعليم او واقعند ، نمیفهمند كه اين شخص آنان را به كجا میكشاند ! وَ أَضَلّوا كَثِيرًا وَ ضَلّوا عَن سَوَآء السّبِيلِ (6) .
(ضَلّوا وَ أَضَلّوا) هم خودش گمراه است و هم تمام أفرادی را كه بدنبال او میروند ، گمراه میكند . اينها أفرادی نيستند كه حضرت در موردشان بفرمايد : مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَی أَيْدِی الْعُلَمَآء باللَهِ .
بلكه اينها أفرادی هستند كه أساساً فقيه نيستند ؛ اينها متسمّیِ به فقه هستند و بر خود نام فقيه نهادهاند و در مَسند حكم نشستهاند ، در حالتی كه مقصد أقصای اينها دنياست . مقصد أقصای اينها همين تدريس و تدرّس و رياست و حكومت ، و بر رِقاب مردم سوار شدن و نام و آوازه خود را در ميان مردم گسترش دادن است ؛ و هدف آنها به همينجا خاتمه پيدا میكند .
فَأَعْرِضْ عَن مّن تَوَلّی عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلّا الْحَيَوةَ الدّنْيَا ش ذَ لِكَ مَبْلَغُهُم مّنَ الْعِلْمِ إِنّ رَبّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی (7) .
عجيب آيهای است ! نهايت بلوغ آنها از إدراك و فهم ، منحصر به حيات دنياست و از آن تجاوز نمیكنند ؛ و از شهوات و حبّ جاه و حبّ رياست نمیگذرند . مَبْلَغ ؛ يعنی محلّ بلوغِ فكر آنها به همينجا منتهی شده است ؛ از اينجا ديگر نمیتوانند تجاوز كنند . حقّاً پروردگار تو داناتر است به آن كسانيكه از راه او منحرف و گمراه گشته ، و به آن كسانيكه راه را پيدا كرده و هدايت يافتهاند . يعنی اين أفراد ، أفراد گمراهی هستند و راه را گم كرده اند .
قالَ شَيْخُنا الْاُسْتاذُ الْمُحَقّقُ الْمُدَقّقُ ، الْعَلاّمَةُ الْفَهّامَةُ ، الشّيْخُ الْحُسَيْنُ الْحِلّیّ ، تَغَمّدَهُ اللَهُ بِرَحْمَتِهِ فی مَجْلِسِ الدّرْسِ عِنْدَ بَحْثِهِ عَنْ وِلايَةِ الْفَقيه :
«اُستاد بزرگ ما در نجف ، در بحث از ولايت فقيه به اين روايت شريفه كه رسيدند ، در ضمن مطالبی كه بيان داشتند فرمودند» :
قالَ بَعْضُ الْعُلَمآء : مراد از علماء بالله در اين روايت ، قومی هستند از أهل معرفت كه دنيا را از دلهای خود كندهاند و از وَساوِس شيطان و نفس أمّاره مصون شده اند .
چرا ؟ برای اينكه كارهای خود را برای خداوند عزّوجلّ خالص كرده و إخلاص در عمل داشته اند ، و أمر را به خدا سپرده اند . كَما قالَ مَوْلانا وَ إمامُنا أميرُالْمُؤْمِنينَ سَلامُ اللَهِ عَلَيْهِ فی خُطْبَتِهِ : وَمَا بَرِحَ لِلّهِ عَزّتْ ءَالَآؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِكْرِهِمْ وَ كَلّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِی الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ وَ الْأَفْئِدَةِ (8) ...
و اين خطبه بسيار مفصّل و عجيبی است كه مرحوم شيخ تَغمّدهُ اللهُ بِرَحمَته ، آنرا در درس ، از أوّل تا به آخر برای ما بيان نمودند و بعد فرمودند : فَهَؤُلآ هُمُ الْعُلَمَآءُ بِاللَهِ حَقّا . علماء بالله حقّاً اين أفراد هستند كه حضرت بيان فرموده اند .
سپس ايشان فرمود : اين مقام ، مقام رفيع و شأن جليلی میباشد كه : لاتَصِلُ أيْدِينا إلَيْه . «دست ما به آن نميرسد.» نَعوذُ بِاللَهِ مِنْ شُرورِ أنْفُسِنا وَ نَتَمَسّكُ بِلُطْفِهِ وَ كَرَمِه .
مرحوم اُستاد آية الله شيخ حسين حلّیّ مرد بسيار بزرگی بود ؛ بسيار مرد عجيبی بود ؛ از منفردين و متفرّدين در علم و تقوی و زهد و إعراض از رياستهای دنيوی بود ؛ مرد محقّق و شاخصی بود كه همه علماء به علم و فهم و درايت او نيازمند بودند . هر وقت كسی از او مسألهای را سؤال مینمود چه در درس يا در غير موقع درس ؛ مثلاً میپرسيد : فَتوَی و نظريّه شما راجع به اين مسأله چيست ؟ نگاهی میكرد و میگفت : مَنِ أحمق را به فتوَی دادن چه ! كار ما اين است كه برويم و به كتابها نگاه كنيم و مطلبی را بدست بياوريم و بيائيم با رفقا بحثی بكنيم ؛ كارمان اينست .
اين مرد بزرگوار و با شخصيّت و با عظمت كه تحقيقاً از مرحوم آقای حاجّ سيّد محسن حكيم در دقّت نظر و وسعت اطّلاعات و تبحّر در علم فقه و اُصول برتر بود ـ و خود آقا سيّد محسن معترف به اين معنی بود ـ ايشان در هنگام تدريس (كه بعضی از آن دروس بتقرير اينجانب موجود است) بعضی از عبارات آقای حاجّ سيّد محسن حكيم رحمة الله عليه را بيان میكرد (البتّه به صورت قالَ بَعْضٌ و يا بَعْضُ مُعاصِرينا بدون آنكه اسمی از «مُستَمسَكُ العُروَة» بر زبان آورد) و كلام ايشان را بسيار خوب تجزيه و تحليل و ردّ كرده ، حقّ مطلب را أدا مینمود .
و ليكن در عين حال در بعضی از مجالسِ آية الله حاج سيّد محسن حكيم حاضر میشد ؛ و اگر كسی (مثلاً نمايندهای ، وزيری ، متصرّفی) از بغداد میآمد و از مرحوم حكيم إجازه حضور ميخواست و يا سؤال و استفتائی داشت ، ايشان میرفت و در آن مجلس مینشست و مطلب او را گوش كرده وحلّ مینمود ، و جواب میداد ؛ مثل يكی از أفراد عادی بسيار معمولی .
عبارت خود ايشان است كه در درس گفتند : وقتی مرحوم آقا سيّد أبوالحسن إصفهانیّ رحمة الله عليه رئيس نشده بود ، ما با رفقای خودمان قرار گذاشتيم كه نگذاريم ايشان رئيس بشود ؛ زيرا كه او شايسته رهبری إسلام نبود ؛ و ليكن بعد از اينكه مرحوم آقا سيّد أبوالحسن رئيس شد ، من همه رفقا را جمع كرده گفتم : ديگر دَم نزنيد ! زيرا امروز مخالفت با آقا سيّد أبوالحسن ، مخالفت با جعفربن محمّد عليهما السّلام است . و عملاً هم به اين مطلب ملتزم بودند . يعنی نسبت به هر كسی كه موقعيّت و رياستی پيدا میكرد و فرد شاخصی برای إسلام میشد ، قلباً متواضع بود ؛ و عملاً هم به او خدمت میكرد ؛ ولی قبل از اينكه رئيس بشود اينطور نبود . پدر ايشان در صحن مطهّر أميرالمؤمنين عليه السّلام در نجف أشرف إقامه جماعت میكرد و پس از فوت او ، إقامه جماعت ، اختصاص به مرحوم آقا شيخ حسين حلّی داشت ؛ أمّا ايشان اُستاد خود ، مرحوم نائينی را مقدّم داشتند ؛ و پس از مرحوم آية الله نائينی با آنكه از بهترين تلامذه او بود ، معذلك إقامه نماز را بجای مرحوم نائينی قبول نكرد و آية الله حاج سيّد محسن حكيم إقامه جماعت نمودند . و ايشان از اين عمل استنكاف مینمود و كراراً و مراراً ميگفت : كار من فقط تدريس است ؛ من طلبه هستم . نه فتوَی داد ، نه رسالهای منتشر نمود ؛ و نه نماز جماعت خواند . أمّا در درس و تحقيقات إلی ما شآء الله هر چه بگوئيد كم گفته ايد .
ايشان به اندازه يك صندوق تقريرات و تحقيقات و كتب مستقلّه در فقه و اُصول دارد .
يك مرتبه در باره اجتهاد و دقّتی كه علماء بزرگ داشتند (كه تا چه حدّ از فتوَی دادن اجتناب میكردند ؛ و خود را در معرض فتوی قرار نميدادند ؛ و از خداوند علیّ أعلی میترسيدند ؛ با اينكه مجتهد بودند ، أمّا باز از إفتاء خودداری میكردند ؛ و شدّت تقوايشان اين مطلب را إيجاب میكرد) فرمود :
بعضی از اين احتياطهائی كه در رسالهها هست و الْأحوَطِ وجوبی است ، در أصل ، أحوطِ استحبابی است ؛ ليكن چون آن مجتهد میخواهد از إبراز فتوی خودداری كند ، و نمیخواهد خود را مسؤول عمل مردم نمايد ، لذا به نحو أحوط وجوبی بيان ميكند كه مردم به ديگری مراجعه كنند و او خود را از تحمّل مسؤوليّت خارج سازد .
سپس فرمود : اُستاد ما مرحوم نائينی قَدّس الله نفسَه يك مرتبه در بالای منبرِ تدريس فرمود : يا أيُّها الطّلاّب ! مرحوم حاج مُلاّ علیّ كَنی (صاحب كتاب نفيس «قضآء» و معاصر شيخ أنصاری و از أعلام شاگردان و شايد همرديف شيخ أنصاری كه أوّل عالِم و أوّل مجتهد طهران بود ؛ واگر كسی بخواهد از علميّت او مطّلع بشود ، كتاب «قضآء» ايشان را ببيند . «قضآء» حاج ملّا علیّ كَنی معروف است.) ايشان به طهران رفت و تمام علماء طهران كه در مقابل او خاضع و خاشع و به أعلميّت او إذعان داشتند ، نزد او آمده و تقاضا كردند كه : شما متصدّی اُمور مردم باشيد ؛ و در أمر قضاء و مرافعات مردم به شما مراجعه كنند و شما نظر بدهيد و فصل خصومت نمائيد !
اُستاد میفرمود : مرحوم حاج ملّا علیّ كَنی گفت : «من اين كار را نمیكنم ؛ زيرا من در اجتهاد خود شكّ دارم» . تا اينكه پنجاه نفر از مجتهدين طهران و أطراف ، از كسانی كه ايشان آنها را مجتهد میدانست ، خدمت ايشان آمده و بر اجتهادشان شهادت دادند ؛ آنوقت ايشان اين پيشنهاد را پذيرفت .
أمّا شما جالسين و حاضرينِ در مجلس درس ، اگر پنجاه نفر از مجتهدين هم شهادت بدهند كه شما مجتهد نيستيد ، باز قبول نمیكنيد و ادّعای اجتهاد میكنيد !
بايد توجّه داشت كه مسأله خيلی مهمّ است . اين مردِ با بصيرت در كوران تمام اين مسائل وارد بود و من تحقيقاً نمیتوانم بگويم كه از نقطه نظر علمی شيخ حسين حلّی از علّامه حلّیّ كمتر بود . به اندازهای اين مرد دقيق بود كه : مثلاً ما در نزد ايشان طهارت میخوانديم (من در خدمت ايشان علاوه بر اُصول ، يكدوره مكاسب و قدری هم از كتاب طهارت خواندم و تقريرات آنرا نوشتم) ايشان روايتی را از باب دياتِ «مِفتاحُ الكَرامة» شاهد بر مطلب آورد ! بايد توجّه نمود كه باب دياتِ «مفتاحُ الكَرامة» چه مناسبت با باب طهارت دارد ؟!
ايشان عالمی بود مُتَضلّع ، خبير و منظّم . تمام كتابها ، چه كتابهای عامّه و چه كتابهای شيعه را مطالعه میكرد . بعد هر كتابی را كه مطالعه مینمود ، از مطالب آن برای خود فهرستی بر ميداشت . مثلاً از تمام «تاريخ بغداد» يك فهرست داشت . يك رديفِ ستونی از كتابخانهاش ـ كه مقدار كتابهايش هم خيلی زياد نبود ـ فقط فهرست آن كتبی بود كه مطالعه كرده و نتيجه آن كتابها را هرچه بود ، لَه يا عليه شيعه ، در آنجا نوشته بود ؛ و هرگاه إنسان به آن مراجعه ميكرد ، میفهميد كه كجای اين كتاب بر ضرر شيعه و كجايش به نفع شيعه است ، تا در موقع حاجت شفاهاً و يا كتباً در صورت تأليفِ كتابی در كلام ، مَبنیّ بر اعتقادات رَصين و متينِ شيعه ، از آن استمداد كند .
ايشان در اينجا میفرمايد : فَهَؤُلآء ، هُمُ الْعُلَمآءُ بِاللَهِ حَقّا ؛ وَ هَذَا الْمَقامُ مَنْزِلٌ رَفيعٌ وَ شَأْنٌ جَليلٌ لاتَصِلُ أيْدينا إلَيْه . كجا دست ما به اينها ميرسد ؟!
عبارت ايشان است : نَعوذُ بِاللَهِ مِنْ شُرورِ أنْفُسِنا وَ نَتَمَسّكُ بِلُطْفِهِ وَ كَرَمِه.
ثُمّ قالَ : احْتَمَلَ بَعْضُ الْعُلَمآء أنْ يَكونَ الْمُرادُ مِنَ الْعُلَمآء بِاللَهِ فی قَوْلِهِ عَلَيْهِ السّلامُ : «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَی أَيْدِی الْعُلَمَآء بِاللَهِ» الْعارِفينَ بِهِ بِقَرينَةِ إضافَتِهِمْ إلَيْهِ سُبْحانَهُ ؛ وَ الْمُرادُ مِنَ الْمَجاری ، مَجارِی الْاُمورِ التَكْوينيّة .
سپس میفرمايد : بعضی از علماء احتمال داده اند كه : مراد از علماء بالله خصوص عارفين باشد به قرينه إضافه و نسبت دادن آنها به خداوند سبحان ، كه میفرمايد : علماء بالله . و مراد از مجاری هم ، مجاریِ اُمور تكوينی باشد نه تشريعیّ . بنابراين ، اين روايت دلالت میكند بر ولايت تكوينيّه علماء بِالله .
ايشان در قسمت أوّل (كه مقصود از علماء بالله ، عارفين بالله باشد) إشكال نكردند . أمّا در باره مطلب دوّم (كه مراد از مجاری اُمور ، اُمور تكوينيّه باشد) فرمودند : يُبَعّدُهُ ما وَرَدَ فی ذَيْلِهِ : «الْأُمَنَآء عَلَی حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ» . چون در ذيل روايت هست : «علماء بِالله كه أمين بر حلال و حرام او باشند» و ظاهر اين جمله همان علمائی هستند كه در مقام تشريع ، پاسدار اُمور مردم ميباشند (9) .
اينهم يك روايت ، كه روايت بسيار عجيبی است و دلالتش هم خيلی خوب است . و اين كه حضرت میفرمايد : «أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غَلَبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَآء لَوْ كُنْتُمْ تَسَعُونَ ذَلِكَ بِأَنّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَی أَيْدِی الْعُلَمَآء بِاللَهِ ، الْأُمَنَآء عَلَی حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ.» يعنی اُمور خود را رها كنيد ؛ و آنها را بدست علماء بالله و أمينانِ بر حرام و حلال خدا بسپاريد ، تا اينكه آنها إداره كنند . شما ترفّع كرديد ؛ تعظّم نموديد ؛ و با بزرگ منشی ، حقّ آنها را غصب نموديد و آنها را خانه نشين كرديد .
يكی ديگر از رواياتی كه دلالت بر ولايت فقيه میكند ، روايتی است كه صدوق در «مَعانِی الْأخبار» ذكر كرده است كه :
حَدّثَنا أبی ـ رَحِمَهُ اللَه ـ قالَ : حَدّثَنا عَلِیّ بْنُ إبراهيمَ بْنِ هاشِمٍ عَنْ أبيهِ ، عَنْ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزيدَ النّوفِلیّ ، عَنْ عَلِیّ بْنِ داوُدَ الْيَعْقوبیّ ، عَنْ عيسَی بْنِ عَبْدِاللَهِ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیّ بْنِ أبی طالِبٍ ، عَنْ أبيهِ ، عَنْ جَدّهِ ، عَنْ عَلَیّ [ بْنِ أبی طالِبٍ] عَلَيْهِ السّلامُ قالَ : قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ [ وَ سَلّمَ] : اللَهُمّ ارْحَمْ خُلَفَآئِی ؛ اللَهُمّ ارْحَمْ خُلَفَآئِی ؛ اللَهُمّ ارْحَمْ خُلَفَآئِی !
مرحوم صدوق سلسله سند را به حضرت علیّ بن أبی طالب عليه السّلام میرساند كه آن حضرت فرمودند : «حضرت رسول أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم فرمودند : خدايا رحمتت را بر جانشينان من بفرست ، خدايا رحمتت را بر جانشينان من بفرست ، خدايا رحمتت را بر جانشينان من بفرست!» .
قِيلَ لَهُ : يا رَسُولَ اللَه ! وَ مَنْ خُلَفَآؤُكَ ؟ «عرض كردند : خلفاء و جانشينان شما چه كسانی هستند؟!»
قَالَ : الّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی يَرْوُونَ حَدِيثِی وَ سُنّتِی (10) .
«رسول خدا فرمود : آن كسانيكه بعد از من میآيند و حديث و سنّت مرا روايت میكنند.»
و نيز شيخ حرّ عامِلیّ ، اين روايت را از صدوق در «عُيونُ الأخبار» نقل كرده است (11) .
بحث ما در اين روايت از دو جهت است : سنداً ، و دَلالَةً .
أمّا از نظر سند : در سلسله سند اين روايت علیّ بن إبراهيم و پدرش إبراهيم بن هاشم هستند ، كه إبراهيم حسنٌ كالصّحيح و علیّ بن إبراهيم صحيحٌ. و هر دو نفر از أجلّ رُوات و أقدَم آنها و در جلالت و متانت مشهور و معروف هستند .
حسين بن يزيد نَوفِلیّ نيز از أعلام است . شيخ طوسی در «رجالِ» خود او را از أصحاب حضرت إمام رضا عليه السّلام شمرده است ، و در «فهرست» هم او را عنوان كرده ، وَ قالَ : لَهُ كتابٌ . «و گفته است كه : او خود دارای كتاب بوده است» . همچنين نجاشیّ در «رجالِ» خود گفته است : «حسين بن يزيد نَوْفلِیّ : كانَ شاعِرًا أديبًا وَ سَكَنَ الرّیّ وَ ماتَ بِهَا وَ لَهُ كِتابُ التّقِيّة» .
«مردی شاعر و أديب بوده است ، و در ریّ سكونت گزيده و در آنجا هم از دنيا رفته است ، و كتابی دارد بنام : تَقِيّه.» كه البتّه جزء همان اُصولِ أربعَمِأة (چهارصد كتابی كه شيعه داشت و بعد آنها را تبديل به كتب أربعه كردند) محسوب میشود .
و أمّا علیّ بنُ داوُد يعقوبیّ ، رَجُلٌ مَعْروفٌ عِنْدَ الْأصْحاب .
و عيسَی بن عبدِالله بن محمّد بن عُمَر بن أميرالمؤمنين عليه السّلام هم كه راوی اين روايت است ، شيخ در «رجالِ» خود او را از أصحاب حضرت صادق عليه السّلام شمرده ، و در «فهرست» هم آورده است . و نيز نجاشی در «رجال» خود گفته است : لَهُ كتابٌ يَرْويهِ جَمَاعةٌ . «او دارای كتابی است كه جماعتی آن كتاب را از او روايت كرده اند.»
اين بحث راجع به سند روايت ؛ كه ظاهراً سند ، سند خوبی است . حَسَنٌ كَالصّحيح ، و معتبر و قابل اعتماد است .
و أمّا دلالت اين خبر : حضرت خلافت را نسبت میدهند به فقهائی كه حديث رسول و سنّت آن حضرت را روايت میكنند ، و برای تأكيد هم سه بار رسول خدا «اللَهُمّ ارْحَمْ خُلَفَآئِی» را تكرار كردند . بعد ، از ايشان سؤال كردند : مَنْ خُلَفَآؤُكَ ؟! حضرت فرمودند : آن كسانی كه پس از من میآيند : يَرْوُونَ حَدِيثِی وَ سُنّتِی . «حديث و سنّت من را روايت ميكنند.» آن فقهائی كه راوی حديث و سنّت رسول خدا هستند ، آنها خلفاء هستند .
بنابراين ، به اين روايت میتوان استدلال كرد بر : نَصْبِهِمْ لِلْوِلايَةِ و القَضآء وَ الْإفْتآء . چرا ؟ چون ظهور خلافت قِيامُ الْفَقيهِ مَقامَ النّبِیّ است . خلافت به عنوان إطلاق دلالت میكند بر اينكه : آن شخص خليفه ، قائم مقامِ منوبٌ عنه است . عنوان ، عنوان نيابت و خلافت است ، و حضرت میفرمايد : خُلَفَآئِی . «خلفاء من ، جانشينان من ، قائم مقامان من.» پس هر چيزی از مزايا و خواصّ ، كه برای پيغمبر ثابت است ، برای اين فقهاء ثابت است ، إلاّ ما خَرَجَ بِالدّليل .
و آنچه كه به دليل خارج است ، خصائص إمامت است . آنچه كه راجع به خصوص إمامت است برای هيچيك از فقهاء شيعه نيست و از اختصاصات إمام است ، و أمّا بقيّه چيزها ـ غير از خصائص إمامت ـ را میتوانيم از إطلاق اين روايت برای فقهاء إثبات كنيم ؛ كه از جمله آن مَناصب ، ولايت و قضاء و إفتاء است . ما ، هم میتوانيم حكومت را برای اينها در اُمور ولائيّه اجتماعيّه مردم إثبات كنيم ، و هم قَضاء و فصل خصومت ، و هم إفتاء و بيان أحكام را برای مردم .
و طبق همان مطلبی كه در باره حديث كُمَيل عرض كرديم ، اين روايت هم اختصاص به أئمّه ندارد ؛ بلكه اللَهُمّ ارْحَمْ خُلَفَآئِی ، با إطلاق دلالت لفظيّه واعتبار قرائن مقاميّه ، شامل جميع علمای ربّانیِ عارف بالله و عالم بأمر الله ميگردد . و قرينهای كه آنها را مختصّ به أئمّه عليهم السّلام بنمايد وجود ندارد ؛ بلكه به عموميّت خودش باقی است . و خليفه رسول الله كه دارای عنوان خلافت باشد ، كسی است كه حديث و سنّت و أحوال حضرت رسول را روايت كند . اين شخص ، خليفه رسول الله است ؛ و اينها همان أفرادی هستند كه خود رسول خدا فرمود : «يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی ، يَرْوُونَ حَدِيثِی وَ سُنّتِی» . اين عبارات ، إطلاق داشته و اختصاص به أئمّه ندارد . و لذا اين روايت هم از رواياتی است كه شاهد بر ولايت و حكومت فقيه ، و قضاء ، و إفتاء اوست و میتوان به آن استدلال كرد .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) تُحف العقول» طبع مكتبة الصّدوق ص 237
2) منية المُريد» صفحه 16 و 17 از طبع رحلی سنگی
3) صدر آيه 22 ، از سوره 39 : الزّمر
4) آيه 28 ، از سوره57 : الحَديد
5) صدر آيه 29 ، از سوره 8 : الأنفال
6) ذيل آيه 77 ، از سوره 5 : المآئدة
7) آيات 29 و 30 ، از سوره 53 : النّجم
8) خطبه 220 ، باب خُطَب از «نهج البلاغة» ؛ و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عبده ، ج 1 ، ص 446 تا ص 448
9) رسالةٌ بديعة» طبع أوّل ، الرّوايات الدّآلّة علی ولاية الفقيه ، روايت پنجم ، ص 101 تا 105
10) مَعانی الأخبار» طبع حيدری سنه 1379 هجری قمریّ ، ص 374 و ص 375
11) وسآئل الشّيعة» طبع بهادری ، ج 3 ، باب 11 ، از أبواب صفات قاضی ، ص 385