درس سيزدهم : حديث كُمَيل ، قوى‏ترين دليل ولايت فقيه است

درس سيزدهم : حديث كُمَيل ، قوى‏ترين دليل ولايت فقيه است


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ 
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ 
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ 


بحث پيرامون حديث كميل بن زياد بود ، كه خاصّه و عامّه آنرا نقل كرده ‏اند . كميل ميگويد : أميرالمؤمنين عليه السّلام دست مرا گرفت و به صحرا برد و نفس عميقی كشيد و مطلب را اينچنين شروع فرمود : يَا كُمَيْلُ ! إنّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا ؛ فَاحْفَظْ عَنّی مَا أَقُولُ لَكَ ! 
مدار سخن حضرت در تمام مسائلی كه در اين فقرات برای كميل بيان كرده‏اند ، روی علم و عالِم است ؛ و مطالبی را كه برای كميل می‏گويند ، راجع به علم و أهمّيّت و درجه علم و كمال علم است . 
كميل مرد بزرگی بود ؛ و اگر نتوانيم او را از أصحاب درجه أوّل أميرالمؤمنين عليه السّلام مانند : ميثَم تَمّار يا حُجْربن عَدیّ يا رُشَيْد هَجَریّ يا حبيب بن مظاهر بشماريم ، لاأقلّ بايد او را از أصحاب خاصّ و از بزرگان شيعيان أميرالمؤمنين عليه السّلام بدانيم . و همين مطالبی را هم كه حضرت به او می‏گويند ، و يا آنچه را كه در جواب از سؤال : مَاالْحَقيقَة؟ (كه حديث معروفی است) بيان می‏كنند ، دلالت بر شخصيّت و بزرگواری او می‏كند . 
حضرت می‏فرمايند : اين دلها ظرفهائی است ، و بهترين آنها دلی است كه ظرفيّتش بيشتر باشد ؛ و ظرفيّت دل به علم است . و در اين زمينه مطالبی را بيان می‏كنند ، تا به آنجا كه ميگويند : أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ . اين أفراد ، حُجَج إلهيّه و علمای ربّانی و خلفای پروردگار در روی زمين هستند ؛ و ولايت از آنِ ايشانست . حضرت خلافت را در ميان اينها منحصر می‏فرمايد . 
يعنی ميخواهد بفرمايد : خلافت إلهيّه در روی زمين فقط به علم است . و هر دلی كه ظرفيّتش از علم بيشتر باشد ، سهميّه بيشتری از ولايت دارد . و ولايت كلّيّه إلهيّه از آنِ كسی است كه علمش مطلق باشد . و از آن گذشته ، أفرادِ ديگر بحسب درجات قلب و إدراك و علومشان از ولايت برخوردارند . و هر إنسانی كه به علوم واقعيّه و حقيقيّه إلهيّه برسد ، به مقدار وصولش از اين مقامِ خلافت و ولايت سهميّه گرفته است . 
سپس حضرت مردم را به سه دسته قسمت نموده ، می‏فرمايد : النّاسُ ثَلاَثَةٌ : فَعَالِمٌ رَبّانِیّ ، وَ مُتَعَلّمٌ عَلَی سَبِيلِ نَجَاةٍ ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ . 
النّاسُ ‏ثَلاَثَةٌ . «مردم ، همگی بدون استثناء سه دسته هستند ؛ يا عالم ربّانیّ ، يا متعلّم در راه نجات ، و يا غُثاء و أفراد بی شخصيّت و بی أصالتی كه مانند پشه‏ها و مگس‏ها در فضا منتشرند ، و اين طرف و آن طرف بدنبال هر صدائی می‏روند و با هر بادی به حركت در می‏آيند.» 
از اينكه حضرت می‏فرمايد : النّاسُ ثَلاَثَةٌ ، «تمام أفراد مردم از اين سه دسته خارج نيستند» معلوم می‏شود كه خودشان هم داخلند . زيرا خود حضرت هم جزء أفراد مردمند ؛ و اين تقسيمی كه می‏كنند شامل خودشان هم می‏شود . 
و بعد إدامه می‏دهند تا می‏رسد به اين جمله كه می‏فرمايند : الْعُلَمَآءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدّهْرُ ؛ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ ، وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ .«علماء باقيند تا هنگامی كه روزگار باقيست ؛ گرچه بدنهای آنها در زيرزمين رفته و پوسيده باشد ، و ليكن أشباح و أمثال و آثار آنها در دلها موجود است.» و مسلّم است كه : الْعُلَمَآءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدّهْرُ ، نيز شامل حال خودشان هم ميشود ؛ زيرا حضرت نمی‏خواهند خود را از اين معنی استثناء كنند . 
سپس ميفرمايد : هَا ! إنّ هَبهُنَا لَعِلْمًا جَمّا لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً ! «آگاه باش ! در اين سينه علم تراكم پيدا كرده ؛ ای كاش كه حاملينی پيدا می‏كردم!» أمّا صد حيف و افسوس كه كسی را پيدا نمی‏كنم تا علمم را به او آموخته ، او را حامل علم خود قرار بدهم ! چرا ؟ برای اينكه اين علمائی كه اكنون در ميان مردم هستند ، از اين چهار طبقه خارج نيستند (و هيچكدام از اينها به درد نميخورند) زيرا كه آنان : 
يا از علمائی هستند كه : فهمشان ، إدراكشان ، ذِكاوتشان خوب است و گول نميخورند ، و ليكن از جهت إيمان دارای ثُبات و قراری نيستند كه من بتوانم نسبت به آنان سكون خاطر و آرامش دل داشته باشم . اينها أفرادی هستند كه دين را آلت دنيا قرار داده ، و به علوم خود و نعمتهای خدا پشت گرم شده ، و بر أولياء خدا می‏تازند ، و بر عباد خدا و بندگانش غلبه و خودفروشی و تَعَظّم می‏كنند . 
و يا از أفرادی هستند كه : مُنقادند ، مُطيعند ، مأمونند ، أمّا فكرشان قویّ نيست ؛ گول می‏خورند ، ساده‏لوحند و با مختصر شكّی از راه بيرون می‏روند . اينها هم به درد نميخورند ؛ زيرا اينها هم قابليّت و ظرفيّت برای تحمّل علم مرا ندارند . 
و يا اينكه از علمائی هستند كه : فكرشان لذّت و شهوت بوده ، عنان گسيخته در لذّات نفسانی و شهوت‏رانی ، به أنحاء و أقسام لذّت و شهوت ، أعمّ از مادّی و اعتباری و حبّ جاه و رياست غوطه ورند . اينها عاشق همين اسم و رَسم ، مقام و منزلت ، حبّ جاه و أمثال اينها هستند . 
و يا اينكه فريفته جمع أموال دنيوی و مست گردآوری و ذخيره نمودن حُطام هستند ؛ و در اينصورت اين دو دسته هم نميتوانند پاسداران دين و حاميان شريعت مبين باشند . آری ، چقدر چهارپايان چرنده به اينها شباهت دارند ! و با اين كيفيّت و چنين وضعيّت است كه علم در أثر مردن عالمان می‏ميرد . 
پس هيچيك از اين أقسام چهارگانه نميتوانند حامل علم بوده باشند ؛ زيرا ما روايت داريم كه : حكمت را به غير أهلش نياموزيد ! كسی كه حكمت را به غير أهلش بياموزد ، مانند كسی است كه گلوبند مرواريدی را بر گردن خِنْزيری آويزان كند . حكمت را به ناأهلان نياموزيد كه به حكمت ظلم كرده‏ايد ! و از آموختن حكمت به أهلش دريغ نكنيد كه بر أهل آن ظلم نموده‏ايد ! 
سپس می‏فرمايد : اللَهُمّ بَلَی ! لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجّةٍ ؛ إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا ، أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا ، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ ؛ وَ كَمْ ذَا ، وَ أَيْنَ أُولَئِكَ ؟! 
آری ! يك دسته بسيار بسيار اندكی هستند كه آنها متعلّم در سبيل نجاتند ، و به آن مقام علمای ربّانی خواهند رسيد ، و از أفراد كُمّلِ روی زمين می‏شوند كه من می‏توانم علمم را به آنها بياموزم ؛ أمّا افسوس كه چقدر تعداد آنها كم و اندك است ! كجا إنسان آنها را پيدا كند ؟ 
اين چهار طبقه از علماء همه جا را پر كرده‏اند ؛ سياهی جمعيّت را گرفته ‏اند ؛ و ليكن إنسان آن أفراد اندك را كجا بيابد ؟! خدا كه زمين را از حجّت خالی نمی‏گذارد ! 
أفرادی برای دستگيری از بندگان پروردگار قيام به حقّ می‏كنند ؛ و بر شخصيّت خود سوار ، و بر علوم و أصالت خود متّكی هستند ؛ أمّا اينها خيلی كم‏اند . كَمْ ذَا ، وَ أَيْنَ أُولَئِكَ ؟ «چند نفرند و كجا هستند؟!» 
إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا ؛ اينها «يا در ميان مردم شناخته شده و ظاهرند» كه ما در طول غيبت ، از اين أفراد بزرگ داشته‏ايم . مانند : شيخ مُفيد ، سيّد مُرتَضی ، علاّمه حِلّیّ ، ابن فَهْد حلّیّ ، سيّدابن طاووس ، سيّد بحرالعلوم و آخوند ملاّ حسينقلی همدانیّ ، رضوانُ الله عليهم . اينها مشهور بودند ، و قيام به حقّ می‏كردند ، و مردم را به آبشخوار حقّ دعوت نموده و إيصالِ به واقع می‏كردند . 
أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا «و يا در زمانی ترسان و مستورند.» مثل : ميثم تمّار ، حُجْر بن عَدیّ ، رُشَيْد هَجَریّ ، سعيد بن جُبَيْر ، حبيب بن مظاهر ، شهيد أوّل ، شهيد ثانی ، قاضی نور الله شوشتریّ و أمثال اينها ، كه حقيقةً اينها حُجَجِ إلهيّه و پاسداران دين و مذهب ، و نگهدارندگان شريعت بوده‏اند . أمّا كجا هستند ؟ و چند نفر هستند ؟ چند قرن می‏گذرد و إنسان نمی‏تواند دو سه نفری بيشتر از اينها را با اين كمالات پيدا كند ! و لذا می‏فرمايد : چقدر اينها كم هستند ؟! 
أُولَئِكَ وَاللَهِ الْأَقَلّونَ عَدَدًا ، وَ الْأَعْظَمُونَ قَدْرًا !«قسم بخدا آنها عددشان در نهايت قلّت ، و قدر و منزلتشان در غايت بزرگی است.» خداوند بواسطه اينها حُجَج و بَيّناتِ خود را حفظ می‏كند تا اينكه : يُودِعُوهَا نُظَرَآءَهُمْ . «علوم خود را در نزد نُظراء خود به وديعت بگذارند و بديگرانی كه مثل خودشان هستند بسپارند» به آنانكه از جهت استعداد و قابليّت و ظرفيّتِ قلوب و گنجايش وِعاء دل ، نُظراء و أشباه اينها هستند . 
اينها بايستی كه حجج و بيّناتِ إلهيّه را به آنها تحويل دهند ، و اين أسرار إلهيّه را به آنها بياموزند . وَ يَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ . «و اين أسرار و علوم مخفيّه را كه در دسترس كسی نيست ، در دلهای أشباه خود بكارند.» اين أفراد كسانی هستند كه : هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ . «علم از أطراف و أكناف به آنها هجوم آورده ، و آنها را فرا گرفته ، و در درياهائی از علم غوطه‏ورند ؛ آن هم نه علم اعتباری و تخيّلی و پنداری ، بلكه حقيقت بصيرت ، و حقيقت إدراك و دانش.» 
آنها بر حقيقت معدن علم و سرچشمه علم واقعند ، و با روح يقين مباشرت دارند . و آنچه را كه مُترَفين و لذّت پسندان و نازپروردگان اين عالم سخت و مشكل می‏شمارند ، برای اينها خيلی راحت و آسان و نرم و ملايم است . و آنچه را كه مردم جاهل از آن وحشت دارند ، اينها با آن اُنس دارند ؛ و در دنيا ، با بدنهائی با مردم معاشرت می‏كنند كه أرواح آنها به محلّ أعلی مُعلّق است . أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ . «اينها هستند فقط ، جانشينان پروردگار در روی زمين او.» وَ الدّعَاةُ إلَی دِينِهِ . «و داعيان پروردگار به سوی دين او.» ءَاهِ ، ءَاهِ ! شَوْقًا إلَی رُؤْيَتِهِمْ . «آه ، آه ! چقدر اشتياق زيارت آنها را دارم!» 
ميثم تمّار از كوفه حركت كرد برای حجّ و وارد مدينه شد ، و خواست حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام را ملاقات كند ؛ حضرت به بيرون مدينه رفته بودند و در مدينه نبودند . وارد شد بر اُمّ سَلِمَه ؛ اُمّ سَلِمَه از او خيلی پذيرائی كرد ، و از او سؤال نمود : «كه هستی ؟! گفت : من ميثم هستم . گفت : ای ميثم ! رسول خدا در شبهای تار ترا ياد می‏كرد و ذكر خير ترا می‏نمود ؛ و در شبهای تار نام و ذكر تو بر زبانش بود» در حاليكه پيغمبر أكرم ميثم را نديده بودند . 
پس إنسان نبايد تعجّب كند كه : أميرالمؤمنين عليه السّلام می‏فرمايد : ءَاهِ ، ءَاهِ ! شَوْقًا إلَی رُؤْيَتِهِمْ ! پيغمبر هم اشتياق به رؤيت اينها دارد . هر كسی كه ولیّ خداست ، او در كانون ولايت پروردگار است ؛ و در آنجا با آنها معيّت پيدا می‏كند ؛ سلمان هم با أهل بيت معيّت پيدا كرد . 
جمله : اللَهُمّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجّةٍ ، إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا ، أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا ، إطلاق دارد . زيرا لفظ إمام كه اختصاص به أئمّه شيعه دارد ، در اين عبارت نيست . (چون در مكتب شيعه روا نيست إنسان لفظ إمام را بر غير معصوم إطلاق نمايد . و لذا شيعه را كه «إماميّه» می‏گويند به همين جهت است كه جماعت شيعه منسوبند به إمام معصوم ؛ نه إمام به معنی پيشوا ؛ و إلّا هر دسته و فرقه‏ای بايد إماميّه باشند ؛ چون هر دسته‏ای پيشوائی دارند . و در ميان علمای شيعه ، و حتیّ علمای أهل تسنّن مسلّم است كه شيعه دارای اين خصوصيّت است كه لفظ إمام را استعمال نمی‏كند مگر در مورد إمام معصوم . و ليكن بين أهل تسنّن و عامّه ، اين اصطلاح بر هر زعيم و حاكم و شخص بزرگی إطلاق می‏شود.) 
در اين روايت ، لفظ إمام نيست تا اينكه ما بگوئيم : انصراف ، يا اختصاصِ به إمام معصوم دارد ؛ بلكه حضرت بطور كلّی می‏گويد : زمين از أفرادی كه دارای يقين و علم بوده باشند ، و در كانون علم قرار گرفته و از حُجَج إلهيّه باشند ، خالی نيست . حال يا مشهورند و مردم آنها را می‏شناسند ، و يا مغمورند و در حبس و زندان ؛ و يا اينكه اگر در زندان و حبس و تبعيد هم نباشند ، كسی از حال آنها خبر ندارد و از علوم آنها مطّلع نيست ؛ چون وضعيّت آنها طوری است كه نمی‏توانند علوم خود را إفشاء كنند ؛ در نتيجه ، آن علوم را با خويش به گور می‏برند . 
پس إطلاق اين روايت دلالت دارد بر اينكه : أفرادی كه دارای چنين صفات و خصوصيّاتی هستند كه حضرت برای كميل بيان می‏فرمايند ، اينان هستند : خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ ، و صاحبان ولايت . 
و از اين إطلاق می‏توانيم در هر سه مقامِ : ولايت در إفْتاء ، ولايت در قَضاء و ولايت در حكومت استفاده كنيم . زيرا كه : أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ ، إطلاق و انحصار دارد . و بطور كلّی ، حضرت خلافت را در اينجا مقارنِ با علم قرار داده‏اند . و اينها كه در آبشخوار علم و در حقيقت ولايت هستند ، ولايت به تمام شؤونش در اينها جاری است و از اينها تراوش ميكند . 
علّامه مجلسی در «بحار الأنوار» فرموده است : وَ لَمّا كانَتْ سِلْسِلَةُ الْعِلْمِ وَ الْعِرْفانِ لا تَنْقَطِعُ بِالْكُلّيّةِ مادامَ نَوْعُ الْإنْسانِ ، بَلْ لا بُدّ مِنْ إمامٍ حافِظٍ لِلدّينِ فی كُلّ زَمانٍ ، اسْتَدْرَكَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السّلامُ كَلامَهُ هَذا بِقَوْلِهِ : اللَهُمّ بَلَی ! ـ وَفی النّهْجِ ـ : «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجَجِهِ ؛ إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا ، أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا.» ـ وَ فی تُحَفِ الْعُقولِ ـ : «مِنْ قَآئِمٍ بِحُجّتِهِ إمّا ظَاهِرًا مَكْشُوفًا أَوْ خَآئِفًا مُفْرَدًا ، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ وَرُوَاةُ كِتَابِهِ». 
وَ الْإمامُ الظّاهِرُ الْمَشْهورُ ، كَأَميرِالْمُؤْمِنينَ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ ؛ والْخآئِفُ الْمَغْمورُ ، كَالْقآئِمِ فی زَمانِنا ، وَ كَباقی الْأئِمّةِ الْمَسْتورينَ لِلْخَوْفِ وَ التّقِيّةِ . وَ يُحْتَمَلُ أنْ يَكونَ باقی الْأئِمّةِ عَلَيْهِمُ السّلامُ داخِلينَ فی الظّاهِرِ الْمَشْهورِ . 
تا اينكه می‏فرمايد : وَ عَلَی الثّانی ، يَكونُ الْحافِظونَ وَ الْمودِعونَ ، الْأئِمّةَ عَلَيْهِمُ السّلامُ ؛ وَ عَلَی الْأوّلِ ، يُحْتَمَلُ أنْ يَكونَ الْمُرادُ شيعَتَهُمُ الْحافِظينَ لِأدْيانِهِمْ فی غَيْبَتِهِمْ (1) . 
مرحوم مجلسیّ رضوان الله عليه می‏فرمايد : چون تا هنگاميكه نوع إنسان موجود است ، سلسله علم و عرفان منقطع نيست ، بلكه چاره‏ای نيست از اينكه در هر زمان برای حفظ دين يك إمام بوده باشد ؛ لذا در اين روايت أميرالمؤمنين عليه السّلام كلام خود را با گفتار ديگرش بطور استدراك و استثناء پيوند ميدهد كه : 
اللَهُمّ بَلَی ! ـ در نهج البلاغة ـ : لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجَجِهِ ـ و در «تحف العقول» بِحُجّتِهِ دارد ، و رُوَاةُ كِتَابِهِ را هم إضافه نموده است ـ لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ و رُوَاةُ كِتَابِهِ . 
بعد مجلسی می‏فرمايد : إمام مشهور مثل : أميرالمؤمنين عليه السّلام است ؛ و خائف مغمور مانند : حضرت قائم [ عَجّلَ اللَهُ تَعالَی فَرَجَهُ الشّريف‏] در زمان ما ، و نيز مانند باقی أئمّه كه آنها هم در زمان خودشان مستور بودند ، يا بجهت خوف يا تقيّه ، يا اينكه در زندان بوده و مبسوطُ اليَد نبودند . آنها هم جزء خائف مَغمُورند . 
احتمال ديگر اين است كه بگوئيم : بقيّه أئمّه طاهرين همه ظاهر مشهور هستند ؛ زيرا هر إمامی كه در اين عالم حيات داشته است (خواه در زندان بوده يا در تقيّه بوده باشد) و با مردم إمكان ملاقات داشته ، ظاهر مشهور است . بنابراين ، خائِف مغمور اختصاص به حضرت قائِم پيدا می‏كند . 
پس اگر ظاهر مشهور اختصاص به أميرالمؤمنين عليه السّلام داشته باشد و بقيّه أئمّه عليهم السّلام خائِف مغمور باشند ، آنوقت نگهدارنده دين در غياب آنان ، شيعيانی بوده‏اند كه از طرف اينها به حوائج مردم رسيدگی می‏كرده‏اند . و أمّا اگر ظاهر مشهور ، همه أئمّه در مقابل إمام زمان باشند ، در اينصورت پاسداران و حافظان دين ، خود آنان بوده‏اند ، نه شيعيان آنها . 
در اين عبارتِ مرحوم مجلسی كه می‏فرمايد : وَ الْإمامُ الظّاهِرُ الْمَشْهورُ كَأَميرِالْمُؤْمِنين ، دو احتمال وجود دارد : 
احتمال أوّل اينكه : از باب مثال ، أميرالمؤمنين عليه السّلام را ذكر نموده است ؛ كما اينكه اينطور هم می‏توانست بگويد : مثل أميرالمؤمنين صلوات الله عليه و بحرالعلوم و سيّد ابن طاووس و أمثال اينها . و نيز اينكه می‏گويد : وَالْخآئِفُ الْمَغْمورُ كَالْقآئِم ، از باب مثال است ؛ كه در اينصورت حرفی نيست . 
احتمال دوّم اينكه : از باب اختصاص است و ميخواهد بفرمايد كه : إمامِ مشهور ، مختصّ به أميرالمؤمنين عليه السّلام است ، و خائِف مغمور ، اختصاص به حضرت قائم عليه السّلام دارد . اين حرف محلّ إشكال است . بله، در اين كه إمام ظاهرِ مشهور مختصّ به أميرالمؤمنين عليه السّلام است حرفی نيست ؛ ولی كلام در اين است كه : ما در اين روايت ، لفظ إمام نداريم ؛ بلكه حضرت می‏فرمايد : اللَهُمّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ . آنچه كه در اين روايت است لفظ : قَآئِمٍ لِلّهِ است و «قَآئِمٍ لِلّهِ» إطلاق دارد و شامل أئمّه و بقيّه علمای عاملين كه علمای ربّانی هستند می‏شود ؛ و هيچ دليلی برای اختصاص اين روايت به أئمّه عَلَيهمُ السّلام ، كه دارای مقام عصمتند در دست نيست . 
أقُول : در لزومِ بقای علم و عرفان در نوع إنسان هيچ جای شكّی نيست ؛ و لزوم إمامی هم كه حافظ دين باشد در هر زمان ، ممّا لا إشكالَ فيه است ؛ كلام در اين است كه سياق اين خبر آيا بر اين دلالت می‏كند كه وجود إمام معصوم بخصوص ، در هر زمانی لازم است ؟ و حضرت ميخواهند اين معنی را برسانند ؟ 
يا اينكه ميخواهند اين را بفهمانند كه در هر زمانی وجود طائفه‏ ای از علمای ربّانيّين و مِنْهُمْ : ـ بَلْ وَ عَلَی فَوْقِهِمُ ـ الْإمامُ فی كُلّ حينٍ ، لازم است ؟ روايت سيّد رضیّ و ديگران از كميل ، بر چه دلالت می‏كند ؟! 
جای سخن نيست كه بايد در هر زمانی إمام معصوم باشد ؛ أمّا آيا اين خبر ناظر به خصوص إمام معصوم است يا إطلاق دارد ؟ 
صحبت ما در اينجا ، اين است كه : در اين خبر ، لفظ «إمام» و ما شابَهَهُ وجود ندارد تا اختصاص به إمام معصوم داده شود . وَ إنّما فيهِ : لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجّةٍ ؛ إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا ، أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا ؛ و اينها عناوين كلّيّه‏ای است كه در هر زمانی منطبق ميشود بر جمعی از علمای ربّانيّين ، كه حافظ بيّنات و حُجَجِ إلهيّه بوده و أسرار و علوم إلهيّه را در أشباه و نُظَراء خود بوديعت باقی می‏گذارند ؛ و حقايق و معارف را در دلهای أمثالِ خود می‏كارند . اين عناوين كلّيّه ، به كلّيّت خود باقی است ؛ و البتّه معلوم است كه خودِ إمام أعْلَی مصداقٍ لِانطباقِ هذِهِ العَناوين است ، و در اين حرفی نيست ؛ إلّا اينكه اين عناوين اختصاص به إمام ندارد . 
وَ مِمّا يُؤَيّدُ ذَلِكَ ، اينكه : اين كلام حضرت ، بجهت تقسيم مردم است ، عَلَی اخْتِلافِ أصْنافِهِمْ وَ طَبَقاتِهِمْ إلَی ثَلاثَةِ طَوآئِف . حضرت تمام أصناف مردم را به سه طائفه قسمت می‏كند : عَالِمٌ رَبّانِیّ ، مُتَعَلّمٌ عَلَی سَبِيلِ نَجَاةٍ ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ . و آنچه را كه در ذيل اين تقسيم بيان می‏كند ، تفسير و شرح همين فِقره است . و إمام عليه السّلام ، خود نيز در اين تقسيم داخل هستند ؛ و بنابراين خود إمام عليه السّلام از علماء ربّانيّين می‏باشند . و اين دليل است بر اين كه : قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجّةٍ ، مشهور يا مَغْمور ، از اين تقسيم خارج نيست . 
و اگر گفته شود كه : عالم ربّانیّ منحصر است در إمام معصوم ؛ در جواب می‏گوئيم كه : اين مطلب نه از جهت لغت درست است و نه از جهت اعتبار . 
أمّا از نظر لغت : زيرا دليلی نيست كه عالم ربّانیّ منحصر در معصوم باشد . مجلسی خود در اين باره بنقل كلام بعضی از أئمّه لغت و أدب پرداخته ، می‏فرمايد : 
الرّبّانِیّ : مَنْسوبٌ إلَی الرّبّ ، بِزِيادَةِ الْألِفِ وَ النّونِ عَلَی خِلافِ الْقِياسِ ، كَالرّقَبانیّ . 
قالَ الْجَوْهَریّ : الرّبّانِیّ : الْمُتَأَلّهُ الْعارِفُ بِاللَهِ تَعالَی . وَ كَذا قالَ الْفيروزآبادیّ . 
وَ قالَ فی «الْكَشّافِ» : الرّبّانِیّ : هُوَ شَديدُ التّمَسّكِ بِدينِ اللَهِ تَعالَی وَ طاعَتِهِ . 
وَ قالَ فی «مَجْمَعِ الْبَيانِ» : هُوَ الّذی يَرُبّ أمْرَ النّاسِ بِتَدْبيرِهِ وَ إصْلاحِهِ إيّاهُ . 
ربّانیّ ، منسوب به ربّ است و «ياء » مشدّده در آخرش ، ياء نسبت است. يعنی بايد بگوئيم : رَبّیّ ؛ مُنتَهَی در اينجا يك ألف و نون بين «ربّ» و بين آن «ياء» نسبت إضافه نموده‏اند ؛ مثل : رَقَبَة ، كه بايد بگوئيم : رَقَبِیّ ؛ ولی گفته می‏شود رَقَبانیّ . 
جوهری و فيروزآبادی گفته ‏اند : «رَبّانیّ ، شخصی است إلهیّ كه عارف به پروردگار متعال می‏باشد.» و زمخشریّ در «كشّاف» گفته ‏است : «ربّانیّ ، آن كسی است كه زياد به دين و طاعت خدا تمسّك ميكند.» يعنی إلهیّ . عالم ربّانیّ : يعنی آن عالمی كه با ربّ سر و كار دارد . پس به كسی كه با پروردگار ربّ العالمين زياد سر و كار دارد ميگويند : عالم ربّانیّ . و ما در اين اصطلاح می‏گوئيم : إلهیّ . 
در «مجمع البيان» گفته است : «ربّانیّ آن كسی است كه مردم را تربيت می‏كند . (ربّ ، از مادّه تربيت است . و خدا را هم كه ربّ می‏گويند ، بجهت اين است كه يَرُبّ النّاسَ ؛ مردم را تربيت كرده ، پرورش ميدهد.) ربّانیّ ، يعنی آن عالمی كه به درد مردم ميرسد و آنها را به كمال خود دعوت می‏نمايد و تربيت می‏كند» . 
و اين معانی ، انحصار در إمام معصوم ندارد كه بدين جهت بگوئيم : عالم ربّانیّ إمام معصوم است و بس ! آری إمام عليه السّلام ربّانیّ ، و عالم ربّانی است ، و در درجه أعلای آن ؛ و ليكن سخن ما در انحصار است . لغت ، عالم ربّانی را در معصوم منحصر نميكند . اين از نظر لغت . 
و أمّا از جهت اعتبار : آيا ما غير از أئمّه معصومين عليهم السّلام ، عالم ربّانی نداشته‏ايم ؟! سيّد ابن طاووس ، يا بحرالعلوم رضوان الله عليهما ، اينها عالم ربّانی نبوده متعلّم بوده‏اند ؟! آيا ما می‏توانيم بگوئيم : از زمان معصومين تا بحال حتّی يك عالم ربّانیّ در إسلام نيامده ، و هر چه آمده‏اند متعلّم بوده‏اند ؟! سائر مردم كه هَمَجٌ رَعَاع هستند و حضرت تمامی آنها را داخل در هَمَجٌ رَعَاع نموده است ! پس آيا آن أفراد معدودی كه در باره آنها فرمود : كَمْ ذَا و أَيْنَ أُولَئِكَ ؟ كه در نهايت قلّت می‏باشند ، در هر زمانی يكی دو سه نفر در گوشه و كنار عالم إسلام عالِم ربّانیّ كه به مقام كمال إنسانيّت رسيده ، و از تعلّم گذشته و به آبشخوار ولايت دسترسی پيدا كرده‏اند ، نبوده‏ اند ؟! 
صاحب «روضاتُ الجنّات» از بوعلیّ صاحب «مُنتهَی المَقال» كه از معاصرين مرحوم سيّد بحرالعلوم بوده است ، نقل می‏كند كه در باره سيّد رضوان الله عليه چنين می‏نويسد : «سَيّد سَنَد و ركن معتمَد ، مولای ما سيّد مهدیّ ، فرزند سيّد مرتَضی ، فرزند سيّد محمّد حسنیّ حسينیّ طباطبائیّ نجفیّ ـ كه خداوند طولانی كند عمر او را ، و پيوسته گرداند عُلوّ منزلت و بركت و نعمتهای مُتَرشّحه از وجود او را ـ پيشوا و إمامی است كه روزگار نتوانسته است مانند او را بجهان بسپارد ؛ سلطان عظيمُ الهِمّه و بلندپروازی است كه مادرِ دهر ، ساليان دراز از زائيدن همانند او عقيم بوده است ؛ بزرگِ علمای أعلام و مولای فضلای إسلام ، علّامه دهر و زمانِ خود ، و يگانه عصر و أوانِ خود بوده است . 
اگر در بحث معقول زبان گشايد ، تو گوئی شيخ الرّئيس است ! بقراط و أرسطو و أفلاطون كيست ؟! و اگر در منقول بحث كند ، تو گوئی اين علّامه محقّقِ در فروع و اُصول است ! و در فنّ كلام با كسی مناظره نكرده است ، مگر اينكه تو گوئی سوگند به خدا اين عَلَمُ الهُدَی است ! و اگر گوش فرا دهی به آنچه در هنگام تفسير قرآن كريم به زبان آرد ، فراموش می‏كنی آنچه در ذهن داری ، و چنين می‏پنداری كه گويا اين همان كسی است كه خداوند قرآن را بر او فرستاده است ! (ميدانيد چه می‏گويد ؟ ميگويد : وقتی كه تفسير قرآن می‏كند ، تو فراموش ميكنی كه قرآن بر پيغمبر فرود آمده است ؛ بلكه خيال ميكنی كه أصلاً قرآن بر او نازل شده است!) خانه مَيمون و مبارك او در اين زمان فعلاً محلّ فرود آمدن و بارانداز علمای أعلام ، و مَلْجأ و مَفزَع اُستادان فنون ، از فضلای عظام است . 
بحرالعلوم بعد از اُستاد علّامه وحيد ، دامَ عَلاهُما ، پيشوا و سالار پيشوايان عراق ، و بزرگ و سرپرست فضلاء بطور إطلاق است . علمای عراق همگی به سوی او رو آورده و او را ملجأ خود قرار داده‏اند . و عُظمای از عُلماء أعلام از او أخذ علوم می‏كنند . 
بحرالعلوم همانند كعبه‏ای برای عراق است ، كه برای استفاده از صحبتش طیّ مراحل و قطع منازل می‏نمايند . اقيانوس موّاجی است كه كرانه‏ای برای آن يافت نميشود . بعلاوه كرامات باهره و آثار و آيات ظاهره‏ای كه از او به ظهور پيوسته است ، بر كسی پوشيده نيست» (2) . 
اين مطالب را بوعلیّ كه معاصر بحرالعلوم بوده‏است در «منتهی المقال» به نقل صاحب «روضات» ذكر ميكند . حال آيا جا دارد كه ما بگوئيم : اين مرد هنوز به كمال نرسيده است ؟! پس إسلام برای چه آمده است ؟! آيا درست است كه بگوئيم : إسلام آمده است برای اينكه همه را هَمَجٌ رَعَاعٌ تربيت كند ؟! يا بگوئيم : همه أفرادی كه مُتَعَلّمٌ عَلَی سَبِيلِ نَجَاةٍ هستند ، بايد ناقص بميرند ؟! 
ما در اينجا به مجلسی رَحمةُ اللَه عليهِ رَحمةً واسعَه ـ با اينكه ايشان جدّ خود ماست ـ اعتراض داريم ؛ زيرا إنسان نبايد در عبارات از آنچه مَمْشای خود أئمّه عليهم السّلام بوده است تجاوز كند . شما اگر بخواهيد در مسأله‏ای مبالغه كنيد و بواسطه آن مبالغه يك ستون دين را بشكنيد ، قطعاً اين كار مورد إمضای أميرالمؤمنين و أئمّه عليهم السّلام نيست . 
درست است كه إمام در رأس همه موجودات است . اين بجای خود محفوظ ؛ أمّا سخن در اين است كه : اين روايت چه چيز را ميخواهد بيان كند ؟ شما چرا اين روايت را از إطلاق می‏اندازيد و آن را مقيّد می‏كنيد ؟! 
البتّه عرض كردم كه اين احتمال هم هست كه «كَأَميرِالْمُؤْمِنين» يا «كَالْقآئِمِ فی زَمانِنا» بعنوان تشبيه باشد . و ليكن اين احتمال بعيد است . و قوّت اين احتمال (كه از باب اختصاص باشد نه تمثيل) بيشتر است . پس كلام مرحوم مجلسی تمام نيست ؛ و روايت إطلاق دارد و ميرساند كه : علمای بالله و بأمرالله ـ در هر زمان و مكان ـ كه دارای اين خصوصيّات هستند ، آنها دارای مقام خليفةُ اللَهی و ولايت می‏باشند . 
و معلوم است : در هر زمانی عدّه‏ای از فقهای عدول و پاكيزه هستند كه دين پروردگار را تأييد می‏كنند ، و نَهْجِ قَويمِ إلهیّ را تَشْيِيد می‏نمايند ، و تحريف غَالِين و بِدَعِ ضَالّين را از شريعت دور می‏سازند . رَبّانیّ ، بهر يك از اين معانی كه ذكر كرديم ، بر آنها صادق است . زيرا دلهای آنها مُعَلّق است به أسرار إلهيّه ؛ و آنها علمای ربّانیّ و متمسّك به دين خدا و مُرَبّی اُمور مردم هستند ؛ بِتَدبيرِهِمْ وَ إصْلاحِهِمْ إيّاهُمْ . 
و علاوه ، در اين خبر شريف آمده است : يَحْفَظُ اللَهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيّنَاتِهِ حَتّی يُوْدِعُوهَا نُظَرَآءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ . 
آيا إمام ، آن أسرار إلهیّ را بوديعت در دلِ أفرادی نظير خود می‏گذارد ؟! نه ، بلكه حُجَجِ إلهيّه و علمای ربّانیّ ، اين أسرار و حُجَجِ إلهيّه را در ميان دلهای أمثال خود می‏گذارند ، و در دلهای نُظَراء و أمثال خود می‏كارند . إمام معصوم در ميان اُمّت شبيه و نظير ندارد ، تا اينكه بگوئيم : آن حُجَج و بيّنات را در قلوب نُظراء و أمثال خود می‏كارد ؛ يا اينكه بوديعت می‏گذارد ! پس معلوم ميشود : مراد از نُظَراء و أشباه ، جماعتی از علماء ربّانيّينِ عاملين هستند كه به تدريس و تَدَرّس و تعليم و تعلّم مشغول بوده ؛ در مكتب علماء ربّانيّين و در تحت رعايت آنها و حفظ و كِلائَتِ آنها ، در دو مرحله علم و عمل ، از نردبان ترقّی به أقْصَی مَدارج كمال صعود نموده‏اند ؛ وَ بَلَغوا مِنْ مَدارِجِ الْيَقينِ وَ التّفْويضِ وَ التّسْليمِ أعْلَی مَعارِجِه . و اينها ، همان نُظَراء و أمثال علماء رَبّانيّين (كه زارِعين و موُدِعينند) می‏باشند . و همانند أساتيد و علمائی كه اينها را تدريس و تربيت كرده و پرورش داده‏اند ، تا اينكه آنها را به معارف إلهيّه و به مقام ولايت رسانده‏اند ، شده‏اند . 
وليكن إمام معصوم شبيه و نظير ندارد . إمام معصوم مقامش از اينها أعلی و أجَلّ است . پس مقصود از علماء ربّانیّ كه در اين روايت بيان شده است همين كسانی هستند كه بر مسند تعليم نشسته‏اند و زمام هدايت مردم را بدست گرفته و مردم را به سوی مصالحشان سوق می‏دهند . زيرا آنان زمامدار مصلحت واقعيّه مردم هستند . و بيّنات و حُجَجِ خدا را در روی زمين حفظ می‏كنند . وَ هَكَذا كُلّ خَلَفٍ عَنْ سَلَف ، دسته‏ای می‏آيند و دسته‏ای ديگر می‏روند ؛ سَلَف از بين می‏رود و خَلَف به جای او می‏نشيند . 
و نيز مؤيّد ديگر بر اين مطلب ، اين است كه : در «تحف العقول» آمده است : لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ وَ رُوَاةُ كِتَابِهِ . رُواةُ الْكِتاب ، چه كسانی هستند ؟ آيا ميشود گفت : رُواةُ الْكِتاب ، خود أئمّه هستند ؟ بله ، در : حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ ، می‏توان گفت كه : درجه أعلای آن ، از آنِ إمام است . أمّا إمام كه راوی كتاب نيست . زيرا معلوم است كه مقصود از : رُواةُ الْكتاب ، همين علماء مشتغلينی هستند كه به تربيت ربانيّين ـ در هر زمان و مكان ـ تربيت می‏شوند . و اينها راوی كتاب خدا و سنّت رسول خدا هستند. 
و اين روايت ، صريح است در ولايت علماء فقهاء . يعنی هم بايد عالم باشند ، و هم به درجه أعلای از فقه رسيده باشند . چون حضرت ، ولايت را در اينها حَصْر می‏كند بِقَوْلِهِ : أُولَئِكَ أُمَنَآءُ اللَهِ فِی خَلْقِهِ ، وَ خُلَفَآؤُهُ فِی أَرْضِهِ ، وَ سُرُجُهُ فِی بِلاَدِهِ ، وَ الدّعَاةُ إلَی دِينِهِ . 
عنوان : أُمَناء ، خُلَفاء ، سُرُج ، دُعَاة ، «أمينان پروردگار ، جانشينان خدا در روی زمين ، چراغهای درخشان هدايت ، داعيان به سوی تربيت و سعادت مردم» مستلزم ولايت و خلافت إلهيّه در جميع شُؤُون عباديّه و اجتماعيّه و سياسيّه است از : إفْتاء و قَضاء و حكومت ، بِمَراحِلِها و أنْواعِها . 
وَ لَعَمْری ! اين روايت عاليه غاليه (كه مجلسی در باره آن تصريح كرده است كه آن : كَثيرَةُ الْجَدْوَی می‏باشد ، و سزاوار است كه طلّاب و أهل علم ، هر روز آنرا مطالعه نموده ، به نظر اعتبار و يقين ، به آن نگاه نمايند) مِنْ أدَلّ الرّواياتِ الْوارِدَةِ عَلَی وِلايَةِ الْفَقيهِ الْعادِلِ الْجامِعِ لِلشّرآئِط است . وليكن ما نميدانيم به چه جهت أعلام و بزرگان ، در كتاب قَضاء و حكومت ، اين روايت را از أدلّه ولايت فقيه نگرفته‏ اند ! شيخ أنصاری در «مكاسب» نياورده است ؛ نراقی در «مستند» و در «عوآئِدُ الْأيّام» ذكر نكرده و از جمله أدلّه ولايت نشمرده است ؛ با اينكه : مِنْ أدَلّها وَ أصْرَحِها وَ أقْواها سَنَدًا وَ مَتْنًا ميباشد . 
حال اگر در اينجا كسی إشكال كند كه : در اين روايت بعضی از آثار و خواصّ ذكر شده است ، مثل اينكه حضرت فرموده است : هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ . يا اينكه می‏فرمايد : وَ صَحِبُوا الدّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلّقَةٌ بِالْمَحَلّ الْأَعْلَی . و چون اين معانی ، بسيار عالی و راقی و بالا و والا می‏باشد ، با أفرادی كه أهل تعليم و تَعلّم و تدريس و تدَرّس و مباحَثه می‏باشند ، مناسبت ندارد ؛ بلكه بايد اين روايت را بر جماعتی از أهل يقين كه به دنبال سير و سلوك و رياضت‏های شرعيّه و تهذيب نفس و عرفان و أسرار إلهيّه رفته‏اند ، حمل نمود ؛ زيرا اين صفات در باره آنان صادق است . 
در پاسخ می‏گوئيم : اين توجيه ، أبداً صحيح نمی‏باشد . زيرا كه حضرت در اين روايت ، خلافت و جانشينی خدا را در روی زمين و دعوت به دين او را ، منحصر در اين أفراد می‏داند و می‏گويد : فقط آن كسانی می‏توانند مردم را به دينِ خدا دعوت كنند ، و خليفه پروردگار در روی زمين باشند ، كه دارای اين صفات باشند و بس ! و آن چهار طائفه را جدا نموده كنار زدند . اينها هستند كه دُعاةِ دين خدا ، و خليفه پروردگار هستند در روی زمين . پس ما نمی‏توانيم اين روايت را نسبت به أفرادی كه آنها از تدريس و تدرّس خارج ، و به كارهای اختصاصی و رياضت های شخصیّ و به سير و سلوك مشغول باشند ، حمل نمائيم . و مَناصی نيست از اينكه داعی ربّانیّ و خليفه إلهيّه ، علماء و فقهائی باشند كه به تعليم و تعلّم و تدريس و تدرّس مشغول ؛ و در عقل ، وافی و كافی ؛ و در سياست و مردم‏داری و أوضاع زمان ، خبير و بصير ؛ و در عين حال متّصف به همين صفاتی باشند كه در اينجا حضرت بيان می‏فرمايد ؛ وَ إلاّ لايَكونُ خَليفَةَ اللَه . فاقد اين صفات ، خليفه خدا و داعی به سوی خدا نيست . بلكه غاصب اين منصب عظيم بوده ، و از زُمره عباد صالحين ، مطرود و از جمله أوليای مقرّبين نخواهد بود . 
فقيهی كه منصوب از قِبَل إمام ، و صاحب ولايت كلّيّه إلهيّه و قائم به اُمور و حاكم بر نفوس و أعراض و أموال ، و مربّی بشر است نيابةً عَنِ الإمام ، حتماً بايد دارای اين صفات باشد . 
كما اينكه أخبار كثيره مُستَفيضه و مُتَواتره وارد شده است به تقارن علم و عمل . و بهر مقداری كه إنسان عامل باشد ، به همان مقدار عالم بوده و از علمش إمضاء شده است . و به آن مقدار كه عامل نيست ، عالم هم نيست ؛ بلكه خيال است . نهی أكيد وارد شده است كه كسی غير از عالم ربّانیّ كه خارج از إطاعت هوای خود و مطيع أمر مولَی است ، اُمور عامّه ، از قضاء و حكومت و مرجعيّت را تصدّی نمايد . و روايات بسيار زيادی داريم كه همه آنها ناظر به اين معنی است . أفرادی كه اُمور مردم را تصدّی ميكنند ، بايد أمين پروردگار باشند ، در دو مرحله علم و عمل ؛ و به درجه أعلای از تقوی رسيده و دارای أسرار و حُجَج إلهيّه باشند . اين أفراد هستند كه : هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ ، بر آنها منطبق است ؛ وَ صَحِبُوا الدّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلّقَةٌ بِالْمَلاَِ الْأَعْلَی يا بِالْمَحَلّ الْأَعْلَی بر آنان انطباق دارد . 
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد 

 

پی‏نوشتها: 



1) بحار الأنوار» طبع كمپانی ، ج 1 ، ص 61 ؛ و طبع حروفی آخوندی ، ج 1 ، صفحه 193 ، حديث 7 
2) روضات الجنّات» طبع سنگی ، ج 2 ، ص 138 ؛ و از طبع حروفی ، ج 7 ، ص 203

     
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید