يكی از أدلّه ولايت فقيه كه هم از جهت سند و هم از جهت دلالت میتوان آنرا معتبرترين و قویترين دليل بر ولايت فقيه گرفت ، روايت سيّد رضیّ أعلی الله مقامه در «نهج البلاغة» است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام به كُمَيل بن زياد نَخعیّ فرمودهاند .
فَفِی «نَهْجِ الْبَلاَغَةِ» مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عَليْهِالسّلاَمُ لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النّخَعِیّ :
قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ : أَخَذَ بِيَدِی أَمِيرُالْمُؤمِنِينَ عَلِیّ بنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَيْهِ السّلاَمُ فَأَخْرَجَنِی إلَی الْجَبّانِ ؛ فَلَمّا أَصْحَرَ تَنَفّسَ الصّعَدَآءَ ثُمّ قَالَ : يَا كُمَيْلُ ! إنّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا ؛ فَاحْفَظْ عَنّی مَا أَقُولُ لَكَ .
«كميل بن زياد میگويد : أميرالمؤمنين علیّ بن أبی طالب عليه السّلام دست مرا گرفت و به سوی صحرا برد . همينكه در ميان بيابان واقع شديم ، حضرت نفس عميقی كشيد و سپس به من فرمود : ای كميل ! اين دلها ظرفهائی است و بهترين اين دلها ، آن دلی است كه ظرفيّتش بيشتر ، سِعه و گنجايشش زيادتر باشد . بنابراين ، آنچه را كه من بتو میگويم حفظ كن و در دل خود نگاهدار!» سپس ميفرمايد :
النّاسُ ثَلاَثَةٌ : فَعَالِمٌ رَبّانِیّ ، وَ مُتَعَلّمٌ عَلَی سَبِيلِ نَجَاةٍ ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ ؛ أَتْبَاعُ كُلّ نَاعِقٍ ، يَمِيلُونَ مَعَ كُلّ رِيحٍ ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَُوا إلَی رُكْنٍ وَثِيقٍ .
«مجموعه أفراد مردم سه طائفه هستند : طائفه أوّل : عالم رَبّانی است . گروه دوم : متعلّمی است كه در راه نجات و صلاح و سعادت و فوز گام برمیدارد . و دسته سوّم : أفرادی از جامعه هستند كه دارای أصالت و شخصيّت نبوده ، و مانند مگس و پشّه هائی كه در فضا پراكنده اند میباشند .
اين دسته سوّم ، دنبال كننده و پيروی كننده از هر صدائی هستند كه از هر جا برخيزد ؛ و با هر بادی كه بوزد در سمت آن حركت میكنند ؛ دلهای آنان به نور علم روشن نگرديده ؛ و قلبهای خود را از نور علم مُنّور و مُستَضيئ و روشن نگردانيدهاند ؛ و به رُكنِ وثيق و محلّ اعتمادی كه بايد إنسان به آنجا تكيه زند ، متّكی نشده و پناه نياوردهاند .»
يَا كُمَيْلُ ! الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ ؛ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ ، وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ ؛ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النّفَقَةُ ، وَ الْعِلْمُ يَزْكُوعَلَیالْإنْفَاقِ ؛ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ .
«ای كميل ! علم از مال بهتر است ؛ علم ، تو را حفظ و نگهداری مینمايد ، ولی تو بايد مال را نگهداری كنی ؛ مال بواسطه خرج كردن و إنفاق ، نقصان و كاهش میيابد ؛ ولی علم در أثر إنفاق و خرج كردن زياد میشود و رشد و نُموّ پيدا میكند ؛ و نتيجه و آثار مال ، به زوال آن مال از بين میرود.»
وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ . وقتی خود مال از بين رفت ، پديدهها و آثاری هم كه از آن بدست آمده ـ هر چه ميخواهد باشد ـ از بين ميرود . مِنْ باب مثال : كسی كه مال دارد ، با آن مال سلطنت و حكومت میكند ؛ مردم را گردِ خود جمع مینمايد ؛ و بر أساس مال خيلی كارها را انجام ميدهد ؛ همينكه آن مال از بين رفت ، تمام آن آثار از بين ميرود ؛ مردم ديگر هيچ اعتنائی به وی نميكنند و شرفی برای او قائل نميشوند ؛ و اين شخص كه بر أساس اتّكاء به مال ، در دنيا برای خود دستگاهی فراهم كرده بود ، همينكه مالش از بين ميرود ، تمام آن آثار كه مصنوع و پديده مال است ، همه از بين ميرود .يَا كُمَيْلُ ! الْعِلْمُ دِيْنٌ يُدَانُ بِهِ ؛ بِهِ يَكْسِبُ الْإنْسَانُ الطّاعَةَ فِی حَيَوتِهِ ، وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ . وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ .
«ای كميل ! علم ، قانون و دستوری است كه مُتّبَع است و مردم از آن پيروی میكنند . بواسطه علم ، إنسان در حيات خود راه إطاعت را طیّ میكند ، و بعد از خود آثاری نيكو باقی میگذارد . علم حاكم است و مال محكومٌ عليه.» هميشه علم بر مال حكومت دارد . فرق ميان علم و مال اين است كه : علم هميشه در درجه حكومت بر مال قرار گرفته است ؛ مال بدست علم تصرّف میشود و در تحت حكومت علم به گردش در میآيد .
يَا كُمَيْلُ ! هَلَكَ خُزّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَآءٌ ؛ وَالْعُلَمَآءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدّهْرُ ؛ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ و أَمثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ .
«ای كميل ! خزينه كنندگان و جمع آورندگان أموال از مردگانند ـ در حالتی كه بظاهر زنده هستند ـ أمّا علماء تا هنگامی كه روزگار باقی است پايدارند . گرچه جسدهای آنها و هيكلهای آنان مفقود شده و از بين رفته و در زير خاك پنهان شده باشد ، ولی أمثال و آثار آنها در دلها موجود است ؛ و حيات آنها در دلها سرمدی و أبدی میباشد.»
هَا ! إنّ هَنهُنَا لَعِلْمًا جَمّا (وَ أَشَارَ إلَی صَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً !
«آه ! (متوجّه باش!) در اينجا عِلمی است متراكم و أنباشته شده (و با هَنهُنَا حضرت إشاره به سينه شريف كرده و فرمودند:) ای كاش حاملينی برای اين علم میيافتم!» أفرادی كه بتوانند علم مرا حمل كنند و به آنها بياموزم . چه كنم ، كه علم در اينجا انباشته شده و حَمَله نمیيابم ! كسی نيست كه اين علم مرا ياد بگيرد و أخذ كند !
بَلَی أَصَبْتُ لَقِنًا غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ ، مُسْتَعْمِلاً ءَالَةَ الدّينِ لِلدّنْيَا ، وَ مُسْتَظْهِرًا بِنِعَمِ اللَهِ عَلَیعِبَادِهِ ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِيَآئِهِ .
«آری ، من به عالِمی رسيده ام كه بتواند از اين علوم مُتراكم و انبوه بهره گيرد ، او عالمی است كه فهم ، دِرايت ، زيركی ، هوش و استعدادش خوب است ، و ليكن من بر او إيمن نيستم ؛ و در تعليم علم به او خائفم ؛ و آرامش ندارم . چرا ؟ زيرا آن عالم ، دينش را آلت وصول به دنيا قرار ميدهد ، و با نعمتهای پروردگار عليه بندگان خدا كار ميكند ، و با استظهار و پشت گرمی به نعمتهائی كه خدا به او داده است (از علم و درايت و فهم و بصيرت) به سراغ بندگان خدا رفته ، آنها را میكوبد و تحقير میكند ، و آنها را استخدام خود مینمايد و به ذُلّ عبوديّت خود در میآورد ؛ و با پشت گرمی به حجّتهای إلهی و بيّنههای خدا كه به او ميرسد ، أولياء خدا را میكوبد ؛ و آنها را به زمين میزند و از بين میبرد .»
اينها يك عدّه از علمائی هستند كه لَقِن و با فهم و زيرك هستند ، و ليكن قلب آنها خائن است ؛ و من إيمن نيستم كه از علم خود به آنها چيزی بياموزم ؛ لذا راه تعليم خود را به آنها بسته میبينم .
أَوْمُنْقَادًا لِحَمَلَةِ الْحَقّ ؛ لَابَصِيرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ ؛ يَنْقَدِحُ الشّكّ فِی قَلْبِهِ لِأَوّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ ، أَلَا لَاذَا وَ لَاذَاكَ .
«دسته ديگر أفرادی میباشند كه روح إطاعت از حاملين و پاسداران حقّ در ايشان وجود دارد ، و قلبهای آنان خائن نمیباشد ، و تَجَرّی و تَهَتّك ندارند ؛ و از اينجهت موجب نگرانی نخواهند بود ؛ ولی چون بصيرت در إعمال حقّ ندارند ، و نميتوانند أطراف و جوانب حقّ را با ديده بصيرت بنگرند ، و هر چيز را در موقع خود قرار بدهند ، با أوّلين شبهه در قلب آنان ، شكّ رسوخ خواهد كرد و مطلب بر آنان مشتبه خواهد شد .»
اينها افرادی هستند مقدّس مآب ، كه جنبه انقياد و إطاعتشان خوب است و تجرّی ندارند ، ولی كم درايتند ؛ بصيرت به أحناء و أطراف حقّ ندارند ، و نمیتوانند تمام أطراف حقّ را جمع كنند و شُبُهاتی كه از هر طرف وارد میشود را دفع كنند . اگر كسی بر آنها شبههای بكند ، در إمامشان و در دينشان شكّ پيدا میكنند .
مثل أفراد مقدّس مآب ما ، كه رسول خدا فرمود : كَسّرَ ظَهْرِی صِنَفَانِ : عَالِمٌ مُتَهَتّكٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسّكٌ .
«دو طائفه پشت مرا شكستند : عالم بیباك و جاهل عبادت پرداز ؛ كه عبادت را وسيله كار خود قرار داده و بدون علم و درايت ، با عقل و شعور كم ، دنبال مقدّس مآبی رفته است.»
أَلَا ! لَاذَا وَ لَاذَاكَ . «ای كميل ! نه آن دسته أوّل مفيد خواهند بود ، و نه اين دسته دوّم.» دسته أوّل علماء مُتَهَتّك ، و دسته دوّم علماء بسيط مقدّس مآب و شبه خوارج ، كه به صورت ظاهرِ دين اعتماد و اتّكاء میكنند ؛ و با همان دين ، إمام خود را میكشند ؛ و با قرآن عليه إمام استدلال میكنند ؛ و با آيات خدا ، ولیّ خدا و قائم خدا و حقيقت كتاب خدا را از بين میبرند . اينها هم گروه و جماعت كثيری هستند ، و يك دسته از علماء را تشكيل دادهاند .
أَوْمَنْهُومًا باللَذّةِ ، سَلِسَ الْقِيادِ لِلشّهْوَةِ .
«طائفه سوّم : أفرادی هستند كه در لذّت فرو رفته و غوطهور شدهاند . حريص و عاشق لذّت هستند ؛ و عِنان خود را در مورد شهوات ، رها كردهاند ؛ و يكسره بدنبال لذّات و شهوات رفته اند.»
أَوْمُغْرَمًا بِالْجَمْعِ وَ الِادّخَارِ .
«دسته چهارم : أفرادی هستند كه فقط دنبال جمع آوری و كثرت مال میروند.»
مُغْرَم يعنی مُحبّ ؛ آن كسی كه حُبّ در او أثر كرده است و حبّ را از مقدار عادی بالاتر برده ، او را عاشق و ديوانه جمع و ادّخارِ مال نموده است ؛ اينها را مُغْرَم میگويند . مُغْرم ، أفرادی هستند كه عالمند ، خيلی خوب میفهمند و همه چيزشان خوب است ، آن نقاط ضعف سابق در آنها نيست ؛ فهمشان خوب است و تعليم اين علوم به آنها از اين جهت موجب نگرانی و خوف من نخواهد شد .
يعنی آنها علم من را آلت برای دنيا قرار نميدهند ، كم فهم نيستند كه بصيرتشان در دين كم باشد ؛ و ليكن اينها دنيا زدهاند ؛ وجودشان تباه شده است . زيرا كه نفوس شريفه خود را صرف ادّخار و جمعآوری أموال دنيا كردهاند ؛ از علمشان فقط برای جمعآوری مال استفاده نموده اند .
لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدّينِ فِی شَیْءٍ . «اين دو دسته أخير هم فائدهای ندارند . (هم آن عدّه ای كه مَنْهُومًا بِالْلَذّةِ ، سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشّهْوَةِ باشند ، و هم آن دستهای كه مُغرَمِ به جمع و ادّخار هستند) اينها مفيد نيستند ؛ زيرا دلهای آنان برای دين نسوخته است.» اينها از رُعاةِ دين و حافظان و پاسداران دين نيستند . إنسان در هيچ أمری نمیتواند به اينها مراجعه كند ؛ برای اينكه اينها يا أهل شهوت و لذّت ، يا أهل ادّخار و جمعآوری مال میباشند . مقصد أقصی و هدف أسنای آنها از علم و تدريس و بحث و بدست آوردن كرسيهای دينی ، اين مسائل است . اينها به درد نمیخورند ؛ من نمیتوانم علمم را به اينها بياموزم . و إلّا آن علمی را كه من به اينها میدهم ، در شهوت و لذّت و ادّخار أموال و كُنوز صرف میكنند .
أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا ، الْأَنْعَامُ السّآئِمَةُ . «نزديكترين چيز ، از جهت شباهت به اين دو طائفه ، چهار پايان چرنده هستند.»
ملاحظه كنيد كه حضرت چقدر لطيف بيان میفرمايند ! نمیفرمايند : اينها (اين دو طائفه)كه منهوم به لذّتند و دنبال شهوت میباشند ، يا دنبال مال میروند ، به حيوانات چرنده و چهارپايان شباهت دارند ؛ بلكه میفرمايد : چهارپايان چرنده به اينها شبيهاند ! خيلی لطيف است ! يعنی آن حيوان معصوم را نبايد مركز نُقصان و كوتاهی قرار داده ، و اينها را در نقصان ، به آن حيوان قياس كنيم ؛ بلكه مركز نقصان و عيب و كانون تباهی اينجاست . بايد حيوانات را به اينها تشبيه كرد ! اين نظير آن تشبيه است كه میگويد : «هنگام طلوع خورشيد ، إشراق شمس ، شبيه إشراق جمال محبوبه من بود».
در علم بيان آمده است كه : بعضی أوقات تشبيه معكوس را میكنند ، برای عظمت و بزرگی و جلوه دادن آن مورد شباهت به نحو أعلَی و أتَمّ . بايد بگويد : صورت حبيبه من شباهت به خورشيد دارد و درخشش نور او شبيه نور خورشيد است ؛ و در هنگامی كه او در مقابل من تجلّی میكند عيناً مانند إشراق خورشيد است كه سر از اُفق بيرون میآورد ؛ ولی میگويد : نه ، خورشيدی كه سر از اُفق بيرون میآورد ، شبيه إشراق جمال محبوبه من است ! اينجا هم میفرمايد : أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا الْأَنْعَامُ السّآئِمَةُ .
كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ . «اينطور است كه علم بواسطه مردن حاملين آن میميرد.»
علم زيادی در اينجا جمع است ، ولی چه كنم ؟! همينكه مُردم ، اين علمها همه از بين میرود . زيرا كه أفراد إنسانها از اين چهار قسم بيرون نيستند . مردم همه گرفتار اين مسائل هستند .
حضرت پس از اينكه أحوال علماء و أقسام آنها را بيان میكنند (كه لَقِناند و غير مأمون ؛ يا منقاد به حَمَله حقّ هستند ولی بصيرت ندارند ؛ يا گرفتار مسائل شخصی و جاه طلبی و لذّات و يا بدست آوردن دنيا از راه دين میباشند) میفرمايند :
اللَهُمّ بَلَی ؛ لَاتَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجّةٍ ، إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا ، أَوْخَآئِفًا مَغْمُورًا ، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ ؛ وَ كَمْ ذَا ؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ ؟!
«بار پروردگار ! آری ؛ چنين نيست كه در روی زمين حتّی يك يا دو نفر هم نباشند ! بلكه زمين از كسی كه برای خدا با حجّت قيام كند و با بيّنه و برهان باشد خالی نيست.»
هستند كسانی كه با حجّت إلهيّه بر سر پای خود ايستاده ، و دارای قلبی اُستوار و عزمی متين و إرادهای آزاد میباشند ؛ در عالم طبيعت به هيچ وجه من الوجوه دين را وسيله دنيا قرار ندادهاند ؛ به نعمتهای خدا استظهار بر عباد او نكرده ، و با حجّتهای إلهی عليه أوليائش نتاخته اند ؛ بصيرت در أحْناء حقّ داشتهاند ، و منهوم به لذّت و شهوت نبوده ، و مُغرَم به ادّخار و جمع مال نيستند ! أمّا كجا هستند ؟! چند نفر هستند ؟! آن كسانی كه قلبشان به نور پروردگار روشن شده است ، كجا هستند ؟! «لَاتَخْلُوالْأَرْضُ» زمين خالی نخواهد بود از چنين أفرادی كه با حُجَج إلهيّه بر سر پا ايستاده باشند ، و برای خدا كار كنند .
إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْخَآئِفًا مَغْمُورًا . «يا ظاهر است و در ميان مردم شهرت دارد و مردم او را میشناسند ؛ يا خائف است و ترسان و مغمور و مستور . علمش را بر مَلا نمیكند ؛ و در ميان مردم خود را نشان نميدهد.» زمين از چنين أفرادی : إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا ، خالی نيست . چرا ؟
لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ . «برای اينكه حُجج إلهيّه و بيّنات خداوند باطل نگردند.» اگر اينها نباشند ، بكلّی در روی زمين حجّت نيست و تمام أفراد مردم در روز قيامت بر خدا حكومت میكنند و میگويند : مطلب به ما نرسيد ؛ زيرا يك حجّت هم در روی زمين نبود كه ما بتوانيم به او دسترسی پيدا كنيم .
و أمّا اگر فی الجمله بعضی از اين أفراد در روی زمين باشند ، خداوند بر همه آنها حجّت دارد و میفرمايد : چرا در روی زمين به سراغ حجّتهای ما نرفتی و از آنها پيروی و استفاده ننمودی ؟! پس اگر اين أفراد نباشند ، حجّت و بيّنه پروردگار باطل میشود . لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَی مَنْ حَیّ عَن بَيِّنَةٍ از بين ميرود (1) .
وَ كَمْ ذَا ؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ ؟! «أمّا اينها چند نفر هستند و آن أفراد كجا هستند؟ !»
أُولَئِكَ وَ اللَهِ الْأَقَلّونَ عَدَدًا ؛ وَ الْأَعْظَمُونَ قَدْرًا ؛ يَحْفَظُ اللَهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيّنَاتِهِ حَتّی يُودِعُوهَا نُظَرَآئَهُمْ ، وَ يَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ .
«قسم بخدا آن أفراد ، اندكترين مردمند از جهت شمارش . (نمیفرمايد : عددشان كم است ! بلكه میفرمايد : الْأَقَلّونَ ، اندكترين مردمند . اگر هر طائفه و صنف و گروه و دستهای را از ميان علماء و أفراد مجتهد شمارش كنيد ، شمارش و تعداد اينها از همه كمتر است) .
وَالْأَعْظَمُونَ قَدْرًا ؛ و عظيم ترين مردم هستند از جهت قدر و منزلت و مقدار و سرمايه و ارزش . بواسطه اينهاست كه خداوند حجّتها و بيّنههای خود را حفظ و نگهداری میكند ؛ تا اينكه حُجج و بيّنات و أدلّه و دين و إسلام و قرآن و إيمان و معارف و غيرها را به نُظَراء و أمثال خود بوديعت سپرده و هر يك از اينها مطلب را بديگری بسپارد . و آن حُجج و بيّنات را در دلهای أشباه و أمثال خود بكارند ، تا اينكه كمكم روئيده شود و رشد كند ؛ و آنها هم در زمانهای بعد ، هر كدام سُتونی از عظمت برای حُجج و بيّنات إلهيّه باشند.»
هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ ، وَ اسْتَلاَنُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ ، وَ صَحِبُوا الدّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلّقَةٌ بِالْمَحَلّ الْأَعْلَی .
«علم ، بينائی ، إدراك صحيح و قویّ ، حقيقتِ بصيرت و إدراك و بينش ، بر آنها از أطراف هجوم كرده و روی آور شد . و با روح يقين مباشرت كردند ؛ حقيقت يقين وجان يقين را مسّ نموده و لمس كردند ؛ با إدراكات فكری و عقلانیّ ، با تمام شراشر وجود خود به حقيقت و جان يقين دست يافتهاند . و آنچه را كه ناز پروردگان و أهل إتراف ، سخت و ناهموار شمرده و خشن میپنداشتند ، نرم و ملائم يافته و در دنيا بدين قسم عمل كردند . و با آنچه مردم سياه دل از آن استيحاش مینمودند اُنس و اُلفت پيدا كردند . و در دنيا با بدنهائی كه أرواح آنها مُعلّق به محلّ أعلی و محلّ قدس بود زيست نمودند.» يعنی فقط بدنهای آنها در دنيا آمده ، ولی روحشان در دنيا نبود . در تمام مدّتی كه در دنيا با مردم رفت و آمد میكردند و سخن میگفتند و نكاح میكردند و به بعضی از كارها دست میزدند ، فقط بدنهای اينها در اين اُمور تدبيريّه و عالم طبع و اعتبار ديده میشد . و ليكن أرواحشان بالمَحلّ الأعلَی اتّصال داشت .
أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدّعَاةُ إلی دِينِهِ ؛ ءَاهِ ، ءَاهِ ! شَوْقًا إلَی رُؤْيَتِهِمْ . انْصَرِفْ إذَا شِئْتَ (2) .
«ايشانند جانشينان خدا در روی زمين و خوانندگان به سوی خدا و دين او . آه ، آه !چقدر من آرزو و اشتياق ديدار آنانرا دارم ! حال ای كميل اگر ميخواهی بروی ، برو!»
اين خبر شريف را صدوق نيز در «خصال» از أبی الحَسن محمّدبن علیّبن شاه ، روايت میكند ، كه او ميگويد :
حديث كرد به ما أبو إسحق خوّاص ، او میگويد : حديث كرد برای ما محمّدبن يونس كُرَيمیّ از سفيان و كيع ، از فرزندش (3) . از سفيان ثَوریّ ، از منصور ، از مجاهد ، از كميل بن زياد ، مگر اينكه بجای جمله : يَا كُمَيْلُ ! الْعِلْمُ دِينٌ يُدَانُ بِهِ.» اين جمله را آورده است كه :
يَا كُمَيْلُ ! مَحَبّةُ الْعَالِمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ ؛ تَكْسِبُهُ الطّاعَةَ فِی حَيَوتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَمَنْفَعَةُ الْمَالِ تَزُولُ بِزَوَالِهِ .
«ای كميل ! محبّت عالِم ، قانون و سنّت و أساسنامهای است كه مردم بايد از او پيروی كنند (محبّت عالِم ، إنسانرا به كمال ميرساند) . إنسان در حيات خود ، با محبّت عالم ، راه طاعت را میپيمايد ؛ و بواسطه آن ، آثار نيك را بعد از خود باقی میگذارد . أمّا منفعت مال ، به زوال و از بين رفتن آن ، از بين ميرود.»
و همچنين بجای جمله : وَبِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِيَآئِهِ ، «آن عالم متهتّكی كه با حجّتهای خدا بر أولياء خدا غلبه میكند.» اين جمله را آورده است :
لِيَتّخِذَ الضّعَفَآءَ وَلِيجَةً مِنْ دُونِ وَلِیّ الْحَقّ . «برای اينكه در پناه مردم ضعيف الفكر و الإراده از ولیّ حقّ جدا شود.»
يعنی برای از بين بردن ولیّ حقّ ، به ضعفای مردم تمسّك میكند . و پناهش همين مردم ضعيف و أفراد عوام هستند كه برای خود ، صورت بازاری درست میكند و اينها را ولیّ و پناهگاه خود قرار میدهد .
صدوق بعد از اينكه اين روايت را در «خصال» نقل میكند ، میگويد : من اين روايت را از طُرق كثيرهای روايت كردهام و آنرا در كتاب «إكمال الدّين و إتمام النّعمة فی إثبات الغيبة و كشف الحيرة» تخريج نموده ام (4) .
علاوه بر صدوق ، شيخ حسن بن علیّ بن حسين بن شُعبه حرّانیّ در «تُحَفُ العُقول» اين روايت را از گفتار حضرت : إنّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوعَاهَا ، كه همان أوّل روايت است ، تا آخر آنچه را كه در «خصال» شيخ صدوق آوردهاست روايت كرده ، و لفظ : وَ رُوَاةُ كِتَابِهِ ، را بعد از لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَيّنَاتُهُ ، إضافه نموده است . و در آخر هم اين جمله را آورده :
يَا كُمَيْلُ ! أُولَئِكَ أُمَنآءُ اللَهِ فِی خَلْقِهِ ، وَ خُلَفَآؤُهُ فِی أَرْضِهِ ، وَ سُرُجُهُ فِی بِلاَدِهِ ، وَ الدّعَاةُ إلَی دِينِهِ ؛ وَاشَوْقَاهُ إلَی رُؤْيَتِهِمْ ! أَسْتَغْفِرُ اللَه لِی وَ لَكَ (5) .
«ای كميل! ايشانند أمينان پروردگار در ميان خلق خدا ، و جانشينان خدا در روی زمين ، و چراغهای درخشان پروردگار در ميان شهرها ، و داعيان و خوانندگان خدا به سوی دين او ؛ چقدر من به ديدار آنها شوق دارم ! و من برای خود و برای تو از خدا طلب غفران میكنم .»
و نيز اين روايت را شيخ أقدم ، أبو إسحق ، إبراهيم بن محمّد ثقفی كوفیّ ، در كتاب «الغارات» آورده است (6) .
در اين كتاب إبراهيم بن محمّد ثقفی كوفیّ ، با إسناد خود از محمّد ، از حسن ، از إبراهيم ، و از أبی زكريّا ، از مرد ثقهای ، از كميل بن زياد ، به عين آنچه را كه ما از «خصال» صدوق آورديم ، روايت كرده است (7) . و مراد از ثقهای كه او از كميل نقل كرده ، يا فُضَيل بن خَدِيج است ، به قرينه اينكه غالباً رواياتی را كه از كميل نقل میكند ، بوسيله اين مرد میباشد ، يا عبدالرّحمن بن جُنْدُب است ، به قرينه سائر رواياتی كه اين متن را از كميل بن زياد نقل كرده است . سائر روايات غالباً از همين شخص است . لذا ، ثقه در اينجا از يكی از اين دو نفر خارج نيست ؛ و آن دو نفر هم ، هر دو ، شخص معتبری هستند .
باز همين روايت را شيخ مفيد در «أمالی» در مجلس بيست و نهم نقل میكند (8) . و نيز أبونُعَيم إصفهانی (جدّ مجلسی)در «حِلْيَةُ الْأوْلِيَآء» آورده است (9) .
و نيز اين روايت را جَدّنَا العَلّامَة ، محمّد باقر مجلسیّ رضوان اللَهِ عليه ، در «بحار الأنوار» در باب «أصنافُ النّاسِ فِی الْعِلمِ و فَضلُ حُبّ العُلَمآء» از «خصال» و «تحف العقول» و «الغارات» و «نهج البلاغة» نقل میكند ، و شرح بسيار خوب و نافعی میدهد و در آخر بر آن می افزايد :
وَ إنّما بَيّنّا هَذَا الْخَبَرَ قَليلاً مِنَ التّبْيينِ ، لِكَثْرَةِ جَدْواهُ لِطّالِبينَ ، وَ يَنْبَغِی أنْ يَنْظُرُوا فيهِ كُلّ يَوْمٍ بِنَظَرِ الْيَقينِ ، وَ سَنوضِحُ بَعْضَ فَوآئِدِهِ فِی كِتابِ «الإمامَةِ» إن شآءَ اللَهُ تَعالَی (10) .
مجلسی میفرمايد : «ما در اينجا شرحی مختصر و بيانی غير وافی ، از اين روايت نموديم ؛ و ليكن حقيقت اين روايت از اين بيان ما خيلی بالاتر است . و ما اين مقدار را بيان كرديم ، چون فائده اين روايت بسيار است ؛ و طالبين بايد هميشه اين روايت را در نظر داشته باشند ! طلّاب علوم دينيّه بايد هر روز در اين روايت نظر كرده و تأمّل نمايند . و إن شآءالله ما بعضی از فوائدش را در كتاب «إمامت» كه بعداً خواهيم نوشت می آوريم.»
(كتاب «الإمامة» در جلد سابع از «بحار» است . مجلسی در باب «اضطرار به سوی حجّت» بعد از اينكه كلام صدوق را در «إكمال الدّين» با أسانيد متعدّده خود آورده ، فرموده است :
قَدْمَرّ هَذَا الْخَبَرُ وَ أسانيدُهُ فِی بابِ فَضْلِ الْعِلْم . اين خبر با شرحش ، با أسانيدش ، در كتاب فضل علم ـ كه در جلد أوّل «بحار الأنوار» میباشد ـ گذشت.)
سپس در اينجا إشاره میكند كه : نظير اين روايت ، در بعضی كتابهای ديگر مثل «مَحاسن» برقی ، و «سرآئر» ابن إدريس حلّیّ هم وجود دارد ؛ و آن دو بزرگوار اين روايت را نقل كردهاند (11) .
همچنين علاوه بر اين مصادری كه ذكر شد ، اين روايت را حافظ رجب بُرْسیّ در كتاب «مَشارقُ أنْوارِ اليَقين» (12) و غزّالی در «إحيآء العلوم» (13) و شيخ طوسیّ در «أمالی» (14) و نُعمانی در «غيبت» (15) و شيخ بهائیّ در «أربعين» حديث سی و ششم (16) و يعقوبی در «تاريخ» (17) و سبط ابن جَوزی در «تَذْكِرَةُ الخواصّ» (18) و ابن عبدِ رَبّه الْأندُلُسی در «عِقْدُ الفريد» (19) نقل كردهاند .
اين از نظر بحث در سند روايت . و بنابراين تحقيقی كه ما نموديم معلوم شد كه : ديگر از اين سند بهتر نمیتوانيم پيدا كنيم ، بلكه اگر تمام اين أسانيدی كه برای شما ذكر كرديم نبود مگر «نهج البلاغة» و بس ، برای ما كافی بود . زيرا كه «نهج البلاغة» از معتبرترين كتب شيعه است ، و سيّد رضیّ تَغمّدهُ اللهُ برحمته ، بواسطه جمع منتخبِ از فرمايشات أميرالمؤمنين عليه السّلام منّتی بر تمام شيعه دارد. صداقت و بزرگواری ، علم و درايت ، جلالت و عظمتِ سيّد رِضوانُ اللهِ عَليه به حدّی است كه در مقابل او ، بزرگان و أعلام زانو میزنند ؛ و روی زمين به أدب مینشينند ؛ و نام او را همه با إجلال و تعظيم ياد میكنند . «نهج البلاغة» كه بوسيله اين بزرگمرد جمع آوری شده است ، دارای چنين خصوصيّتی میباشد ؛ و در اعتبارش جای حرف نيست .
حال علاوه بر «نهج البلاغة» با اين سندهای مختلفی كه ما در اينجا بيان كرديم ، از أفرادی مانند محمّد بن علیّ بن بابويه (شيخ صدوق) در «خصال» و «إكمال الدّين» و ابن شُعبه حرّانی در «تحف العقول» و إبراهيم بن محمّد ثَقَفی در «الغارات» و شيخ مفيد در «أمالی» و أبونُعَيم در «حلية الأوليآء» و علاّمه مجلسی در دو موضع از «بحارالأنوار» و با اين أفرادی كه أخيراً ذكر شد ، اين روايت از جهت سند ، در نهايت إتقان است و جای هيچ شبهه نيست .
ما ، پس از اينكه اين سند ممدوح و مستحكم را بيان كرديم ، ديگر جائی برای بحث در آن نمیبينيم . بلكه میتوان گفت كه اين روايت از رواياتی است كه ، ورودش از أميرالمؤمنين عليه السّلام ، بنحو استِفاضه است . علاوه بر اينكه مَتنش دلالت بر مبانی رشيقه ، و معانی بديعه ، و حقائق عاليه ، و دقائق ساميهای دارد كه أبداً ممكن نيست بر قلب أحدی خطور كند ، إلّا مَن كانَ فِی مَعْدِنِ الْوِلايَةِ وَ عَلَی دَوْحَةِ الإْمامَةِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْه .
و أمّا از نظر دلالت : استفاده ما در زمينه دلالت اين خبر بر ولايت فقيه ، از همين جملات أخير حضرت است كه فرمودند :
اللَهُمّ بَلَی لَاتَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلّهِ بِحُجّةٍ ، إمّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا ؛ تا اينكه ميفرمايد : أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ ، وَالدّعَاةُ إلَی دِينِهِ ؛ ءَاهِ ، ءَاهِ ! شَوْقًا إلَی رُؤْيَتِهِمْ .
أميرالمؤمنين علیّ بن أبی طالب عليه السّلام در صدر اين حديث فرمودند : النّاسُ ثَلاَثَةٌ : عَالِمٌ رَبّانِیّ ، وَ مُتَعَلّمٌ عَلَی سَبِيلِ نَجَاةٍ ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ ؛ و پس ار كنار زدن أصناف چهارگانه علماء ، كه در حقيقت آنان را جزء دسته هَمَجٌ رَعَاع میدانند ، و حيف میدانند كه علوم شريفه خود را به آنها منتقل كنند ، صفات علماء ربّانی را بيان میكنند و میفرمايند : كسانی حاملين علم ما هستند كه دارای اين صفات باشند : أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ ، وَالدّعَاةُ إلَی دِينِهِ . «آنها هستند جانشيان پروردگار در روی زمين ، و خوانندگان به سوی خدا و دين او.»
و به روايت «تحف العقول» أُمَنآءُ اللَهِ فِی خَلْقِهِ وَ سُرُجُهُ فِی بِلاَدِهِ ، كه اين دو جمله را هم إضافه داشت . «آنها أمينان خدا هستند در ميان خلق خدا ، و چراغهای درخشانند در ميان أمصار و بلاد پروردگار.» اينها هستند داعيان به سوی دين خدا . ءَاهِ ، ءَاهِ ! شَوْقًا إلَی رُؤْيَتِهِمْ .
أُولَئِكَ خُلَفَآءُاللَهِ فِی أَرْضِهِ ، دلالت بر منصب ولايت فقيه میكند . يعنی اينها خليفه پروردگار هستند . خليفه پروردگار يعنی : آئينه تمام نما . هر جا كه لفظ خليفه استعمال شد ، تمام مناصبی كه لازم خليفه است ، نيز از آن استفاده میشود . كما اينكه أميرالمؤمنين عليه السّلام درباره خودِ أئمّه عليهم السّلام ، لفظ خليفه می آورد .
خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَهِ يا خَلِيفَةُ اللَهِ ، معنيش اين است كه : اين شخص بتمام معنی وجودش ـ كأنّهُ هُو ـ جانشين خداست در روی زمين . يعنی خداوندی كه ميخواهد در روی زمين حكومت كند ، و مردم را به راه سعادت هدايت نموده و به بهشت ببرد ، و از مُهلِكات نجات داده و از شرّ شيطان محفوظ بدارد ، و آنها را از منجيات و مُهلِكات آگاه نموده ، و از مفاسد برهاند . آن كسانی كه در روی زمين خليفة الله و نشان دهنده خدا هستند ، نيز چنين أشخاصی هستند كه دارای چنين صفاتی میباشند . و اين كلمه دلالت بر ولايت آنها میكند .
و اين فقرات ، اختصاص به إمام معصوم ندارد ، بلكه هم شامل إمام معصوم و هم شامل بقيّه علماء ربّانی كه در هر زمان هستند میشود . و اين دليلی است قویّ برای ولايت فقيه .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) قسمتی از آيه 42 ، از سوره 8 : الأنفال
2) نهج البلاغة» باب حِكَم ، حكمت 147 ؛ و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عبده ، ج 2 ، ص 171 تا 174
3) در «خصال» طبع حروفی اينطور وارد است : عن سفيان بن وكيع ، عن أبيه .
4) خصال» طبع سنگی ، ص 87 و 88 ؛ و در طبع حروفی ، مطبعه صدوق ، ص 186 اينطور وارد است : لِيَتّخِذَهُ الضّعَفَآءُ وَلِيْجَةً .
5) تحف العقول» طبع مكتبه صدوق ، ص 169 تا 171
6) كتاب «الغارات» از نفائس كتب شيعه است ، كه بزرگان ما در كتابهای خود از آن روايت میكنند ؛ و در بسياری از كتب قدما مطالبی از آن نقل شده است ؛ ولی أصل كتاب در دست نبود ، و نسخهاش باندازهای ناياب بود كه بعضی از متتبّعين گمان میكردند كه : أصلاً نسخهاش در دنيا مفقود شده است و فقط آن مقداری كه نقل شده ، همانست كه از كتب أفرادی مانند مجلسی و ديگران كه از «الغارات» نقل میكنند بدست ما رسيده است . ولی الحمدللّه و له الشّكر تقريباً سی و پنج سال پيش بود كه اين كتاب بواسطه دسترسی به يك نسخه وحيد در دنيا با داستان و شرح مفصّلی كه دارد بدست آمد و بعداً در دو مجلّد به طبع رسيد و هم اكنون در دسترس است . و بسيار كتاب نفيس و مُتْقَنی میباشد . و حقّاً ميتوان آنرا از مفاخر شيعه بحساب آورد . و از أسانيدی است كه شيعه میتواند به آن اتّكاء داشته باشد . هم متنش دارای إعتبار است و هم مضامينش .
7) الغارات» ج 1 ، ص 147 إلی 155
8) أمالی» مفيد ، طبع نجف ، ص 146
9) حلية الأوليآء» ج 1 ، ص 79 و 80
10) بحار الأنوار» طبع كمپانی ، ج 1 ، ص 59 تا 61
11) بحارالأنوار» طبع كمپانی ، ج 7 ، ص 10 و 11 ؛ و از طبع حروفی ، ج 23 ، از صفحه 45 إلی 48
12) طبع بمبئی ، ص 146
13) ج 1 ، ص 43
14) طبع سنگی ، ص 13
15) طبع سنگی ، ص 4 و 7
16) طبع سنگی ، صفحه شماری ندارد ، حديث 36
17) طبع بيروت ، دار صادر ـ دار بيروت ج 2 ، ص 205 و 206
18) طبع حروفی ، مكتبه نينوی حديثه ، ص 141 و 142
19) طبع مهر ، ج 2 ، ص 211