درس هشتم : سِعه ولايت رسول الله ، عين عبوديّت و تسليم است ؛ نه إظهار نظر در برابر حقّ

درس هشتم : سِعه ولايت رسول الله ، عين عبوديّت و تسليم است ؛ نه إظهار نظر در برابر حقّ

 

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ

بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ

 

وَلَوْ تَقَوّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ‏ش لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ش ثُمّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ش فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَجِزِينَ (1) .

خداوند می‏فرمايد : «اگر اين بنده ما (محمّد) بعضی از گفتارها را از نزد خود بگويد و به ما نسبت دهد ، ما با يَدِ قدرتِ خود ، او را می‏گيريم ؛ سپس رگِ قلب او را قطع می‏كنيم ؛ و آنوقت كيست از شما كه بتواند از او دفاع كند ، و او را از عقوبت و كيفر ما دور نگهدارد؟»

وَتِين رگی است در قلب كه از آن رگ ، خون به تمام بدن سرايت ميكند ، و جمعِ آن أوْتِنَه و وُتُن آمده است .

اگر پيغمبر از طرف خود چيزی بگويد ، ما با يَدِ قدرت ، او را می‏گيريم و بكلّی نابودش می‏كنيم . ما سلطنتِ خود را به او تفويض نكرده‏ايم ، تا بر طبق مشتَهَيات و سليقه خود أمر و نهی كند ؛ بلكه او بنده‏ای است مأمور ، بتمام معنی الكلمه . او هيچ از خود إظهار نظری نكرده‏است كه آن را به ما نسبت دهد ؛ يا از تحت ولايت ما خارج ، و به ولايت خود مُتّكی باشد . ولايت او عين ولايت ماست .

وَإن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الّذِی أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ لِتَفْتَرِیَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَ إِذًا لّاتّخَذُوكَ خَلِيلاً ش وَلَوْ لَآ أَن ثَبّتْنَكَ لَقَدْ كِدتّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيًْا قَلِيلاً ش إِذًا لّأَذَقْنَكَ ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا (2) .

«تحقيقاً ای پيغمبر ، نزديك بود كه تو را از مسير خود برگردانند و به فتنه بيندازند ؛ و از آنچه كه ما به تو وحی كرديم متمايل نمايند ؛ تا اينكه بر ما افتراء بسته و نسبت بدهی به ما غير آنچه را كه بر تو فرو فرستاديم ؛ و در اينصورت آنها تو را خليل و يار و دوست مهربانِ خود می‏دانستند ؛ و راه معاشرت و صداقت را با تو باز می‏كردند . و اگر نبود كه ما تو را ثابت و اُستوار نگهداشته بوديم ، تحقيقاً نزديك بود كمی به آنها ركون و اعتماد كنی و نزديك شوی ؛ و در آن صورت ما عذاب خود را در حيات دو چندان ، و در ممات دو چندان بتو می‏چشانديم ؛ و سپس هيچ يار و مُعينی برای خود عليه ما نمی‏يافتی!»

اين آيات ، طبق تفاسيری كه وارد شده است ، و بالأخصّ تفسير اُستاد ما حضرت آية الله علّامه طباطبائیّ رضوان الله تعالی عليه (الميزان) راجع به اين است كه : كفّار قريش در مكّه به خدمت پيغمبر رسيدند ؛ و چون هرچه سعی كردند پيغمبر را از اين نيّت (دعوتِ به توحيد) برگردانند ، به جائی نرسيدند ، گفتند : اينك بشما پيشنهاد می‏كنيم كه : اگر بخواهی مردم را دعوت به توحيد كنی إشكال ندارد ؛ و هر عملی هم كه می‏خواهی انجام بدهی مانعی برای تو نيست ؛ فقط دو كار نكن : يكی اينكه به آلهه ما سبّ و شتم نكن . دوّم اينكه شؤونات و حيثيّات ما اقتضا می‏كند كه أفراد پست و فقير و غلامان در مجالس ما شركت ننمايند ؛ و تو در مَحضر ما با آنان اختلاط منما .

البتّه اين سخن به صورت ، كلام پسنديده و زيبائی است . و هر فردی از ما هم اگر بود تصديق می‏نمود ، و می‏گفت : چه إشكال دارد ، ما مردم را دعوت به توحيد كنيم ، و بعد هم برای پيشرفت كار و برای اينكه إسلام به هدف خود نزديك شود ، اين دو پيشنهاد را بپذيريم ؛ و تا زمانی كه إسلام رشد پيدا ننموده و قدرتی به هم نرسانيده است ، با استمالت از مشركين و پذيرفتنِ موقّتِ اين دو شرط ، راه را برای أهدافِ أهمّ هموار نمائيم ؛ و پس از استيلاء إسلام بر شرك و نيرو يافتنِ أركانِ توحيد ، به روشِ پسنديده مبادرت بنمائيم ؟

اين دو تقاضائی بود كه آنان از پيامبر نمودند . و اين آيه هم نمی‏گويد كه به آنها وعده دادی و قبول كردی ؛ لَقَدْ كِدتّ ، نزديك بود : تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيًْا قَلِيلاً، يك مقدار كمی به آنها متوجّه شوی و رُكون پيدا كنی ؛ و اگر ما تو را نگه نمی‏داشتيم و كمی به آنها نزديك می‏شدی ، ما به سختی تو را به عذاب خود گرفتار می‏نموديم ؛ و در حال زندگی و پس از مرگ ، دو برابرِ عذابی را كه بايد به ديگران بدهيم ، يا به أنبيای ديگر بدهيم ، به تو می‏داديم . بايد توجّه نمود كه مسأله از چه قرار است ؟!

وَلَنِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنّ بِالّذِی أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ ثُمّ لَا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً (3) .

«و اگر ما بخواهيم آنچه را كه به تو وحی كرديم ، همه را بيرون كشيده و می‏بَريم ؛ و هيچ وحْيِی به تو نمی‏فرستيم و آنچه را هم كه بسوی تو فرستاده‏ايم ، همه را از بين می‏بريم ؛ آنوقت تو در مقابل ، چه كار خواهی كرد ؟! كدام مدافعی را در قبال ما خواهی داشت كه بتواند از تو دفاع كند و حقّ تو را بگيرد؟!»

وَمَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَغُلّ وَ مَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ثُمّ تُوَفّی‏ كُلّ نَفْسٍ مّا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ (4) .

«هيچ پيغمبری شأن و رَويّه و كارش اينطور نيست كه در كار خود غِلّ و غِشّی داشته باشد . (غُلول ، يعنی باطل را حقّ جلوه دادن ، حقّ را به باطل جلوه دادن . غِشّ كردن ، يعنی مكر و حيله كردن.)

هيچ پيغمبری (جنس نبیّ) را با اين مادّه سازش نيست ؛ و كسی كه غُلول كند ، يعنی غلّ و غشّ كند ، آن غِلّی را كه كرده است با خود در روز قيامت می‏آورد ، با نفس خود می‏آورد ؛ آنوقت به هر نفسی ، آنچه در دنيا كسب كرده است كاملاً داده می‏شود ، و به نحوِ إشباع به او تَوفِيَه می‏شود ؛ مُكتسَبات هر نفسی برای آن نفس خواهد بود . و اين هم عمل خودشان است ، خدا به آنها ظلمی نمی‏كند.»

مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَی‏ حَتّی‏ يُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدّنْيَا وَ اللَهُ يُرِيدُ الْأخِرَةَ وَ اللَهُ عَزِيَزٌ حَكِيمٌ ش لّوْلَا كِتَبٌ مِّنَ اللَهِ سَبَقَ لَمَسّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (5) .

«دأب و روش و سنّتِ هيچ پيغمبری اين نيست كه برود أسير بگيرد ؛ بلكه او بايد برود و در روی زمين خون مشركين را تا می‏تواند بريزد . شما ياران و أصحاب پيغمبر اين عَرَض و متاع موقّتی دنيا را می‏خواهيد ؛ أمّا خداوند آخرت را می‏خواهد و خداوند دارای عزّت است و دستوراتش از روی إحكام و إتقان است.»

اين آيه در غزوه بَدر نازل شد ؛ پس از اينكه مسلمانها جنگ كردند و هفتاد نفر از آنها را أسير گرفتند .

در اين آيه مباركه خداوند ميفرمايد : وظيفه مسلمين در جنگ با مشركين ريختن خون آنهاست ؛ نه أسير گرفتن برای استرقاق و به بندگی و غلامی خود در آوردن ، و يا فروختن ، و يا آزاد نمودن و در برابر ان فِدا (قيمت يك نفر أسير) گرفتن ؛ و چون مسلمين در اين غزوه علاوه بر كشتن هفتاد نفر ، هفتاد نفر را نيز به إسارت در آوردند ، فلهذا مورد عِتاب خدا واقع شده‏ اند كه : چرا أسير گرفتيد تا در نتيجه آنها را آزاد كرده و در برابرش فديه بگيريد ؟! اين فديه متاع و بهره‏برداری دنيوی است و جلوه و زينت حياتِ پست و زبون حيوانی است كه با روح تشريعِ قانونِ ريختن خون مشركين سازش ندارد . يعنی از ابتدای أمر ، گرفتن أسير برای شما مجوّزّی نداشت ؛ نه آنكه پس از إسارت حتماً بايد آنها را بكشيد و فديه نگيريد ! پس از إسارت ، إلزامی بر كشتن آنها نيست و حقّ شماست كه در چنين موقعيّتی چنانچه صلاح بدانيد آنها را بكشيد ؛ و چنانچه مصلحت ديديد آنها را آزاد نموده و فديه بگيريد ! أمّا اشتباه و خطای شما در اين بود كه چرا أسير گرفتيد تا در نتيجه چنين موقعيّتی پيش آيد ؛ و اين دو راهی هويدا گردد ؟! حقّ قضيّه آن بود كه از ابتدای أمر آنها را می‏كشتيد و به إسارت در نمی‏آورديد! بنابراين ، جمله : مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَی‏ حَتّی‏ يُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ، ميرساند كه : مؤمنين از أوّلين وهله نبايد أسير بگيرند به نيّت فدا گرفتن در مقابل آزادی آنان ؛ و نميرساند كه : در صورت تخلّف و گرفتن أسير ، كشتن آنها واجب و گرفتن فديه از آنها حرام است .

حضرت اُستادنا العلّامه قدّس الله نفسه الشّريف در تفسير خود بر همين منهاج مشی فرموده ، ميفرمايند : آيه : مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَی‏ ، عتاب است از جانب خداوند سبحانه به أهل بدر در وقتيكه از مشركين أسير گرفتند و سپس به رسول خدا صلّی الله عليه و آله پيشنهاد نمودند كه آنها را نكشد و از آنها فِداء بگيرد ، تا بدينوسيله حال مسلمين إصلاح پذيرد ؛ و با آن قوّت يافته و بتوانند بر دشمنان دين پيروز گردند .

خداوند سبحانه در اين عملشان آنها را تشديد در عتاب فرمود ؛ مگر آنكه پيشنهادشان را إمضا نمود و بدانها إجازه داد كه در غنائم كه از جمله آن فدای أسيران است تصرّف كنند .

ايشان مطلب را ادامه ميدهند تا آنكه ميفرمايند : مفسّرين با وجود آنكه همگی اتّفاق دارند بر آنكه : اين آيات بعد از واقعه بَدر نازل شده است ، و اتّفاق دارند بر اينكه أهل بدر را مورد عتاب قرار داده ، و غنائم را بر ايشان حلال نموده است ، در تفسير اين آيات اختلاف نموده‏ اند .

و سبب اختلاف آنها روايات مختلفه‏ای است كه در شأن نزول و معانی جمله‏های آيات می‏باشد بطوريكه اگر روايات صحيح باشد ، تأمّل در مُفادشان ما را رهبری می‏كند كه بگوئيم : در نقل أحاديث ، نقل به معنی بكار رفته تا جائيكه اين روايات را شبيه به أخبار متعارضه در آورده است .

تفاسير هم بر أساس اختلاف روايات ، مختلف شده‏اند . بعضی از تفاسير ظاهر در آنست كه : عتاب و تهديد متوجّه است به سوی پيغمبر صلّی الله عليه و آله و مؤمنين جميعاً ، يا به سوی پيغمبر و مؤمنين غير از عُمر ، يا غير از عُمر و سَعدبن مُعاذ ، يا به سوی مؤمنين غير از پيغمبر ، يا به سوی شخص يا أشخاصی كه به پيامبر پيشنهاد فِداء نمودند پس از آنكه پيغمبر با آنها مشورت كرد .

بعضی گفته‏ اند : عتاب خدا بر فداء گرفتن ايشان است ؛ يا بر حلال شمردن غنيمت پيش از حكم به حليّت آن از جانب خدا ؛ و پيغمبر هم در اين عتاب با آنان شريك است ؛ چون ابتدای استشاره با آنان از او بوده است .

و اين سخن درستی نيست ؛ زيرا مسلمين فِداء را بعد از نزول آيات عتاب گرفتند ، نه قبل از آن ، تا آنكه بر أثر آن ، مورد عتاب واقع شوند . و پيغمبر صلّی الله عليه و آله بزرگتر و أجلّ است از آنكه در باره او جائز بدانيم كه چيزی را پيش از اينكه خدا به او إذن دهد و وحی به او بفرستد ، آنرا حلال بشمارد . و حاشا مقام و ساحت حقّ سبحانه ، اينكه پيامبرش را به عذاب عظيمی تهديد كند در حاليكه شأن خدا نيست كه بدون جرم و جريمه‏ای كه او انجام داده باشد آن عذاب را بر وی نازل كند در صورتيكه خدا او را از معاصی در عصمت نهاده است ؛ و عذاب عظيم فرود نمی‏آيد مگر بر جرم عظيم نه آنچنانكه بعضی گفته‏اند : مراد از اين جرم ، صغائر بوده است .

بنابراين ، آنچه سزاوار است در تفسير اين آيه گفته شود آنست كه : قوله تعالی : مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَی‏ حَتّی‏ يُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ ، دلالت می‏كند بر اينكه : سنّت جاريه در ميان پيغمبران گذشته عليهم السّلام اين بوده است كه : چون با دشمنانشان جنگ می‏كردند و ظفر می‏يافتند ، جزا و پاداششان را كشتن قرار ميدادند تا بدين وسيله ديگران عبرت گيرند ؛ و از محاربه خدا و رسول او دست بردارند .

آنان تا زمين را از خون انباشته نمی‏نمودند و دينشان را ميان مردم مستقرّ نمی كردند أسير نمی‏گرفتند . فلهذا أسير گرفتن پس از اين مقصود برای آنان مانعی نداشت كه بدنبال آن يا منّت گذارند و آزاد كنند ، و يا فديه بگيرند ؛ همچنانكه خداوند پس از آنكه أمر إسلام بالا گرفت و در حجاز و يمن استقرار يافت به سوی پيغمبرش صلّی الله عليه و آله وحی فرستاد كه :

فَإِذَا لَقِيتُمُ الّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرّقَابِ حَتّی‏ إذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدّوا الْوَثَاقَ فَإِمّا مَنّا بَعْدُ وَإِمّا فِدَآءً (6) . «پس چون شما با آنانكه كافر شده‏اند برخورد و تلاقی نموديد ، بايد گردنشان را بزنيد ؛ تا زمانيكه خون بسيار از آنها ريختيد ؛ در اينصورت آنها را محكم ببنديد كه در پيرو آن يا منّت گذارده آزاد می‏نمائيد ، و يا رها كرده و فديه می‏گيريد!»

عتاب و مؤاخذه بنا بر سياق آيه أوّل فقط بر گرفتن أسيران است ؛ چنانكه شاهد بر گفتار ما قوله تعالی است در آيه دوّم : لَمَسّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ؛ يعنی در أسير گرفتن شما. زيرا در هنگام نزول اين آيات ، مسلمين أسير گرفتند نه فديه . و عتاب و مؤاخذه بر مباح شمردن فديه و يا أخذ فديه نيست ؛ چنانكه بعضی احتمال داده‏اند .

تا اينكه ميفرمايند : مسلمين از پيامبر خواستند تا غنائم را به آنها بدهد ، و عوض أسيران برای آنان فديه بگيرد ؛ لهذا خداوند آنها را رأساً در باره أسيران مورد عتاب قرار داد ، و سپس فداء در برابر أسيران را مباح كرد . نه آنكه پيغمبر با ايشان در مباح شمردن فديه مشاركت نموده ، و در فديه گرفتن و كشتن مشورت كرده باشد ، تا در عتاب و مؤاخذه متوجّه به آنان شريك باشد .

و دليل بر اين ، لفظ آيه است كه پيغمبر صلّی الله عليه و آله را شريك در عتاب قرار نداده است . چون عتاب در آيه فقط راجع به گرفتن أسير است ؛ و در آن إشعاری نيست بر آنكه پيغمبر با آنان مشورت كرده ، و يا به فديه گرفتن راضی بوده است .

و در هيچيك از أخبار و آثار وارد نشده‏ است كه : پيغمبر صلّی الله عليه و آله آنان را توصيه به أسير گرفتن نموده باشد ؛ و هيچ گفتاری كه مُشعر باين مطلب باشد از وی صادر نشده است . بلكه گرفتن أسيران در جنگ بدر كه عامّه مهاجرين و أنصار بر آن إقدام نمودند بنا بر قاعده ايشان در جنگها بوده است كه : چون به دشمن دست می‏يافتند أسير می‏گرفتند ؛ يا برای استرقاق و يا برای فداء .

و در روايات وارد است كه : مسلمين در غزوه بدر در گرفتن أسير مبالغه كردند ؛ و هر كس أسيری ميگرفت آنرا محفوظ ميداشت تا مردم به او گزندی نرسانند ؛ مگر علیّ عليه السّلام كه بسياری از مشركين قريش به دست وی كشته شدند و يك أسير هم نگرفت .

بنا بر آنچه گفته شد ، تفسير آيه چنين می‏شود : برای هيچ پيغمبری اين حقّ نيست ، و در ميان أنبياء خدا نيز اين سنّت نبوده است كه : برای وی أسيرانی باشد و سزاوار باشد كه آن پيغمبر آنان را بگيرد ، و از پول و منفعت و فديه آنان بهره گيرد ، تا اينكه زمين را از خونشان سرشار و سيراب گرداند ؛ و دينش را در بين مردم استقرار دهد . شما ای جماعت أهل بَدر ـ و خطاب جميع با اين عموم كه مشتمل است بر عتاب جميع ، بجهت آنست كه أكثريّت أهل بدر بدين پيشنهاد فديه گرفتن متلبّس بودند ـ متاع عرَضی دنيا را كه سريع الزّوال است ميخواهيد ؛ و خداوند آخرت را ميخواهد ، با تشريع قوانين دين و با أمر به كشتن كافرين ، و از اين گذشته در همين سنّتی كه در گفتارِ خود ، شما را بدان خبر داده است . و خداوند عزيز است كه مغلوب نيست ، وحكيم است كه در أحكام متقنه خود طريق لغو را نمی‏پيمايد .

تا اينكه در ضمن بحث روائی می‏فرمايد : در «مجمع البيان» گويد : عُبَيْده سَلمانیّ روايت كرده است كه : رسول خدا صلّی الله عليه و آله به أصحابش در روز بَدر در باره اُساری فرمود : إن شِئْتُمْ قَتَلْتُمُوهُمْ ؛ وَ إن شِئْتُمْ فَادَيْتُمُوهُمْ ؛ وَ اسْتُشْهِدَ مِنْكُمْ بِعَدّتِهِمْ . وَكَانَتِ الْاُسَارَی سَبْعِينَ . «اگر ميخواهيد آنان را ميكشيد ؛ و اگر ميخواهيد فديه ميگيريد ؛ أمّا به تعداد آنها از شما شهيد خواهند شد.» و أسيران هفتاد نفر بودند .

آنها گفتند : ما فديه ميگيريم ؛ و با آن متمتّع خواهيم شد ؛ و بر دشمنانمان قوّت و نيرو می‏يابيم ؛ و به تعداد آنها از ما هم كشته شود ضرری ندارد .

عبيده ميگويد : طَلَبُوا الْخِيَرَتَيْنِ كِلْتَيْهِمَا . «آنان طلب كردند هر دو أمر پسنديده را.» (7) فديه كه با آن تقويت شوند ، و شهادت به تعدادشان را ؛ بنابراين ، از ايشان در جنگ اُحُد هفتاد نفر كشته شد .

و در كتاب علیّ بن إبراهيم آمده است كه : چون رسول أكرم صلّی الله عليه و آله نَضربن حَارث و عُقْبَة بن أبی مُعَيط را كشتند ، أنصار ترسيدند كه تمام أسيران را بكشد . گفتند : ای رسول خدا ! ما هفتاد نفر از قوم و خويشاوندان تو را كشته ‏ايم ؛ و آنان طائفه و قبيله و اُسرَه تو بوده ‏اند ؛ آيا تو ميخواهی ريشه آنان را بر كنی ؟! ای رسول خدا ، از ايشان فدا بگير ! و اين در حالی بود كه آنچه را كه از غنائم در لشكر قريش يافته بودند أخذ كرده بودند . چون اين مطلب را از رسول خدا خواستند ، و چنين تقاضائی نمودند ، اين آيات فرود آمد : مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَی‏ ... الأيات . بدين جهت رسول خدا اُسرا را برايشان آزاد كرد .

تا اينكه أيضاً ميفرمايد : در «مجمع البيان» گويد : و روايت است كه رسول أكرم صلّی الله عليه و آله از گرفتن فديه ناخوشايند بود ؛ بحدّی كه سعدبن معاذ آثار كراهت را در سيمايش مشاهده كرد و گفت : ای رسول خدا ! اين أوّلين جنگی است كه ما بر خورد با طائفه مشركين نموده‏ايم ؛ و كثرت كشتار در نزد من محبوب تر است از نگهداری آن مردان . و عُمربن خطّاب گفت : ای رسول خدا ! اين قوم ترا تكذيب نمودند ، و إخراج كردند ، يكايك آنها را جلو بياور و گردن بزن ! و علیّ را بر عقيل بگمار تا او را گردن زند ! و مرا بر فلان بگمار تا گردنش را بزنم ؛ بعلّت آنكه اينها پيشوايان و أئمّه كفر می‏باشند .

أبوبكر گفت : ای رسول خدا ! آنها أهل تو و قوم تو می‏باشند . برای آنان ترقّب و انتظاری در نظر بدار ؛ و ايشان را باقی بدار ؛ و از آنها فديه بگير ؛ تا ما بدين وسيله عليه كفّار نيرو يابيم !

ابن زيد گفت : رسول خدا صلّی الله عليه و آله فرمود : لَو نَزَلَ عَذَابٌ مِن السّمآء مَا نَجَا مِنْكُمْ أَحَدٌ غَيْرُ عُمَرَ وَ سَعْدِبنِ مُعَاذٍ .

تا آنكه ميفرمايد : عبّاس را نزد رسول خدا آوردند ، به او گفته شد : برای رهائی خودت و رهائی دو پسران برادرت فديه بده ! گفت : ای محمّد ! تو ميخواهی من گدا شوم و در معيشت خود دست بسوی قريش دراز كنم !

رسول خدا صلّی الله عليه و آله فرمود : أَعْطِ مِمّا خَلّفْتَ عِنْدَ أُمّ الْفَضْلِ وَ قُلْتَ لَهَا : إنْ أَصَابَنِی شَیْ‏ءٌ فِی وَجْهِی فَأَنْفِقِيهِ عَلَی وُلْدِكِ وَ نَفْسِكِ . «فديه‏ات را بده از آنچه را كه در نزد اُمّ الفضل نهادی و به او گفتی : اگر من مورد إصابت قرار گيرم اين را در راه فرزندانت و خودت إنفاق كن!»

عبّاس گفت : يَا ابْنَ أَخِی مَنْ أَخْبَرَكَ بِهَذَا ؟! «ای پسر برادرم ، اين داستان را چه كسی بتو گفت؟!»

رسول خدا گفت : أتَانِی بِهِ جَبْرَئِيلُ . «اين مطلب را جبرائيل بمن گفته است.»

عبّاس در حاليكه سوگند ياد كرد گفت : از اين واقعه هيچكس خبر ندارد مگر من و اُمّ الفضل ؛ أَشْهَدُ أَنّكَ رَسُولُ اللَهِ .

اُساری همگی با حال شرك بازگشتند مگر عبّاس و عقيل و نَوفَل بن حارث ؛ و درباره آنان اين آيه نازل شد : يَأَيّهَا النّبِیّ قُل لِّمَن فِی أَيْدِيكُم مِّنَ الْأَسْرَی‏ إِن يَعْلَمِ اللَهُ فِی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِّمّآ أُخِذَ مِنكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَهُ غَفُورٌ رّحِيمٌ (8) .

اين محصّل و جوهره تحقيقات اُستاذنا العلّامه بود (9) . أمّا علّامه سيّد شرف الدّين عاملیّ در كتاب «النّصّ و الاجتهاد» طريق ديگری را پيموده است .

او مدّعی است كه آيه : مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَی‏ حَتّی‏ يُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ ، در باره اُسرای غزوه بدر نيست ، بلكه در باره أسير نمودن قافله أبوسفيان است كه با عِيْر و كاروان خود گريخت و قبل از دسترسی أصحاب رسول خدا به او ، به مكّه هزيمت كرد .

او ميگويد : رسول خدا صلّی الله عليه و آله به عبّاس ، عموی خود نظر محبّت داشت ؛ و از تشديد عُمَر در قتل وی پس از إسارت نگران بود . و بطور كلّی آنچه در اين باره در تفاسير و روايات وارد شده‏است ، خلاف شأن نزول است و رواياتی است مجعول و ساختگی . رسول خدا صلّی الله عليه وآله در هر حال أفعالش از روی إتقان و حَمِيّت و رحمت بوده ؛ و تشديد عُمَر از روی حسّ انتقام و كينه‏ توزی بوده است كه ساحت پيغمبر أكرم از آن مبرّی است .

محصّل و جوهره كلام او اين است كه : رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم به أصحاب خود در هنگامی كه تنوره جنگ بدر برافروخته شد فرمود : من مردانی را از بنی هاشم و غَيرِهِم می‏شناسم كه آنان را از روی إكراه بجنگ آورده‏اند و ما نيازی بكشتن آنها نداريم ؛ هر كس شخصی از بنی هاشم را ببيند او را نكشد ؛ و هر كس أبوالبَختَریّ بن هِشَام بن حَارِث بن أسد را ببيند او را نكشد . و هر كس عبّاس بن عبدالمطّلب عموی رسول الله را ببيند او را نكشد ؛ زيرا او را بدون دلخواه خودش بجنگ فرا خوانده‏اند .

در اينجا ميبينيم كه رسول خدا صلّی الله عليه و آله در منع و نهی از قتل عبّاس تأكيد كرده‏است . و چون جنگ بدر به پايان رسيد و أسيران را در بند كردند ، شب را رسول خدا خوابش نبرد ، و همينطور بيدار و نگران بود . أصحابش ـ طبق تصريح تمام مورّخين و سيره نويسان كه وقعه بدر را حكايت كرده‏اند ـ به وی گفتند : ای رسول خدا چرا نميخوابی ؟!

فرمود : سَمِعْتُ تَضَوّرَ عَمّی الْعَبّاسَ فِی وَثَاقِهِ فَمَنَعَنِی النّوْمَ .«من صدای ناله عمويم عبّاس را كه در أثر محكم بستن در قيد و طناب می‏نالد ، شنيدم ؛ و خواب را از چشمانم ربوده است.» أصحاب بر خواستند و وَثَاق را از وی باز كردند تا رسول الله خوابش برد .

و از يَحيی بن أبی كثير روايت است كه : چون در روز بدر مسلمين هفتاد تن از مشركين را أسير كردند ، از جمله أسيران عبّاس عمّ رسول خدا بود . آنكه متصّدی و مباشر بستن و در بند نهادن و وَثاق او شد ، عمر بن خطّاب بود .

عبّاس به او گفت : أَمَا وَاللَهِ يَا عُمَرُ ! مَا يَحْمِلُكَ عَلَی شَدّ وَثَاقِی إلّا لَطْمِی إيّاك فِی رَسُولِ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ . «هان ای عمر ! سوگند بخدا چيزی ترا وادار ننموده است كه بند و وثاق مرا محكم ببندی مگر سيلی‏ای را كه من به تو درباره حمايت از رسول خدا زده‏ ام!»

يحيی می‏گويد : رسول خدا صلّی الله عليه و آله صدای ناله عبّاس را می‏شنيد و او را خواب نمی‏برد . گفتند : ای رسول خدا ! چرا خوابت نمی‏برد ؟!

رسول خدا فرمود : كَيْفَ أَنَامُ وَ أَنَا أَسْمَعُ أَنِينَ عَمّی ؟! «چگونه خوابم می‏برد در حاليكه صدای ناله عمويم را می‏شنوم ؟!»

جميع أصحاب رسول أكرم از مهاجرين و أنصار و غيرهم ميدانستند كه : عبّاس در نزد رسول الله دارای چه منزلت و فضيلتی است ! بطوريكه پيامبر دوست داشت او سالم بماند و گرامی باشد .

و چون سخن أبوحذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس كه در غزوه بدر با رسول خدا بود به او رسيد كه گفته بود : أَنَقْتُلُ ءَابَآءَنَا وَ أَبْنَائَنَا وَ إخْوَانَنَا وَ نَتْرُكُ الْعَبّاسَ ؟ وَ اللَهِ لَئِنْ لَقِيتُهُ لَأَلْجَمَنّهُ بِالسّيْفِ ! «آيا ما پدران و پسران و برادرانمان را بكشيم و عبّاس را رها كنيم ؟ قسم بخدا اگر من به او برخورد كنم با شمشير بر دهانش می‏كوبم.»

رسول خدا از اين كلام بدش آمد ؛ و از عمر مَدَد خواست و در حاليكه غيرت و حميّتِ او را بر می‏ انگيخت فرمود : يَا أَبَا حَفْصٍ ! أَيُضْرَبُ وَجْهُ عَمّ رَسُولِ اللِهِ بِالسّيْفِ ؟! «ای أبو حفص ! آيا سزاوار است چهره عموی رسول خدا با شمشير زده شود؟!»

عمر می‏گويد : قسم بخدا اين أوّلين روزی بود كه رسول خدا مرا به أبوحفص (با كنيه) ياد نمود .

چون جنگ به پايان رسيد ، و خداوند بنده خودش را نصرت داد ، و سپاهش را عزّت بخشيد ، و از طواغيت مشركين هفتاد نفر كشته شد و هفتاد نفر ديگر أسير گشتند و آنان را در بند و وَثاق بستند و بياوردند ، عمر برخاست و با شديدترين لهجه بر كشتن آنان تحريض مينمود ؛ و ميگفت : ای رسول خدا ! اينان تو را تكذيب كردند ؛ و از مكّه بيرون راندند ؛ و با تو كارزار نمودند . مرا بر فلان مسلّط كن (قوم و خويش نسبی و يا سببی او) تا گردنش را بزنم ؛ و علیّ را مسلّط كن تا گردن برادرش عقيل را بزند ؛ و حمزه را مسلّط كن تا گردن برادرش عبّاس را بزند!

آية الله عاملیّ در اينجا می‏گويد : سبحان الله ! عبّاس و عقيل از تكذيب كنندگان رسول الله نبوده‏اند ؛ و از إخراج كنندگان او از مكّه نبوده‏ اند ؛ و از آزار دهندگان به وی نبوده‏ اند ؛ همگی با رسول خدا در شِعْب در أيّام محاصره قريش بوده‏اند ؛ و در آن رنجها و ناملايمات با رسول خدا مواسات می‏كرده‏اند ؛ و ايشان را از روی إكراه بجنگ بدر بيرون آورده بودند ـ طبق گواهی خود رسول خدا بر اين مطلب ـ و رسول خدا در وقتيكه آتش جنگ فروزان بود مسلمين را از كشتن آنها منع كرد ؛ اينك چگونه كشته شوند در حاليكه أسير می‏باشند ؟ و اگر ناله عبّاس (از محكم بستن در وثاق) رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم را در قَلَق و اضطراب بيفكند تا به حدّيكه خواب را از ديدگانش بربايد ، گمان تو چيست به كشتن او صَبْرًا (10) بدون سببی كه إيجاب كشتن كند ؟! چرا كه عبّاس پيش از واقعه بدر مسلمان شده‏ بود ؛ و إسلامش را پنهان ميداشت بجهت حكمتی كه خدا و رسول او بدان راضی بودند ؛ و برای او و برای اُمّت مسلم ، مصلحت بود (11) .

آية الله عامِلی (ره) أيضاً فرمايد : چون خداوند عزّوجلّ بنده و رسول خود را در : يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ ، در بَدْر بر مشركين ظفر داد ، و اُسرا را نزد وی آوردند ؛ مسلمين دانستند كه : پيامبر بر آنها شفقت دارد باميد آنكه بعداً مسلمان شده و خداوند آنان را به دين خودش هدايت كند ، و در راه خودش و پيمودن سبيل حقّ آنها را موفّق گرداند ـ همچنانكه همينطور هم شد ـ و اين عبارت است از نُصْح و خيرخواهی برای خدای تعالی و برای بندگانش .

و ليكن رسول خدا مقرّر فرمود كه : با وجود عفوِ از ايشان ، از آنها فديه هم گرفته شود ؛ تا أوّلاً : آنها را از مقاومت در برابر پيامبر ضعيف كند ؛ و ثانياً : برای خود و مسلمين نيروئی در برابر ايشان إحداث شود ؛ و اين ـ در حقيقت ـ طريقی أصلح بود برای دو گروه ؛ و در آن نُصْح بود برای خداوند تعالی و برای بندگانش . «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَی‏ ش إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ يُوحَی‏.» علاوه بر اينها ، نفس رسول أكرم تا جائی كه راه می‏يافت در صدد رسانيدن رحمت و خير به بشر بوده است .

أَمّا رأی عمر اين بود كه : بايد أسيران همگی كشته شوند جَزَاءً به تكذيبی كه كرده ‏اند ؛ و آزاری كه به پيامبر رسانيده ‏اند ؛ و اهتمامی كه در كشتن رسول خدا داشته أمّا توفيق نيافته‏ اند ؛ و پيامبر را إخراج نموده و سپس با او مقاتله كرده‏ اند .

عُمَر در اين رأی بسيار حسّاسيّت بخرج ميداد و شديد الْأنَفَه (12) بود كه مشركين را بايد با دست أرحامشان كشت ؛ و ريشه و بُن آنها را برآورد ؛ تا جائی كه يك تن از آنها بجای نماند .

أمّا رسول خدا صلّی الله عليه و آله كسی بود كه در او كلمه إلهيّه كه در محكم قرآن عظيم حكايت شده است متمثّل بود ، و آن كلمه اينست كه ميگفت : إِنْ أَتّبِعُ إِلّا مَا يُوحَی إِلَیّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّی عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (13) .

«من پيروی نمی‏كنم مگر از آنچه بمن وحی شده‏است ، من اگر عصيان پروردگارم را بكنم از عذاب روزی بزرگ وحشت و ترس دارم.»

رسول خدا صلّی‏ الله عليه وآله همه را آزاد ساخت و از روی عفو و كرامت راهشان را باز نمود پس از آنكه از آنان فديه گرفت .

أمّا جاهلانِ بمقام عصمت و حكمت او ، پس از آن : لَا يَقُومُونَ إِلّا كَمَا يَقُومُ الّذِی يَتَخَبّطُهُ الشّيْطَنُ مِنَ الْمَسّ.«از جای خود بر نخاستند مگر مانند برخاستن شخص شيطان زده.» ذَ لِكَ بِأَنّهُمْ قَالُوا . «بعلّت آنكه گفتند» : رسول خدا صلّی الله عليه و آله در اين رحمت و شفقتی كه بر آنها آورد و از ايشان فدا گرفت ، مجتهد بوده ‏است و از روی اجتهاد خويش عمل كرده ‏است ؛ و كار راست و صواب آن بود كه آنان را بكُشد و آنها را از بيخ و بُن ريشه ‏كن سازد ؛ و دليل آورده‏ اند از أخباری ساختگی و مجعول كه نه عقل و نه نَقل آنرا جائز نميدانند .

از جمله آنكه : پس از آنكه رسول خدا فديه گرفت ، صبحگاهان عمر به نزد رسول الله [صلّی الله عليه وآله وسلّم‏] رفت ، پس ناگهان ديد رسول خدا و أبوبكر گريه می‏كنند . عمر به آنان گفت : چرا گريه ميكنيد ؟! اگر من هم اشك داشته باشم ، من هم گريه ميكنم ؛ و اگر نه بجهت بُكاء شما تباكی می‏كنم !

پس رسول أكرم [صلّی الله عليه وآله وسلّم‏] فرمود : إِنْ كَادَ لَيَمَسّنَا فِی خِلاَفِ ابْنِ الْخَطّابِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ، وَلَوْ نَزَلَ عَذَابٌ مَا أَفْلَتَ مِنْهُ إلّا ابْنُ الْخَطّابِ (14) .

«نزديك بود كه بر أثر مخالفت با عمربن خطّاب ، عذاب عظيمی بما برسد ؛ و اگر عذاب نازل می‏شد هيچكس از آن رهائی نمی‏يافت مگر پسر خطّاب.»

گفتند : خداوند اين آيه را نازل نمود : مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَی‏ حَتّی‏ يُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدّنْيَا وَ اللَهُ يُريدُ الْأخِرَةَ وَ اللَهُ عَزِيَزٌ حَكِيمٌ ش لّوْ لَا كِتَبٌ مّنَ اللَهِ سَبَقَ لَمَسّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (15) ... الأيات .

«پيغمبر را چنين حقّی نيست كه أسير بگيرد تا اينكه زمين را از خون سرشار كند . شما عَرَض و متاع موقّتیِ دنيا را إراده داريد ؛ و خداوند آخرت را إراده دارد ؛ و خداوند عزيز و حكيم است . اگر حكم پيشين خدا بر عفو و إغماض از عمل شما نبود هر آينه در آنچه را كه فديه گرفتند عذاب عظيمی شما را در بر ميگرفت.»

سيّد شرف الدّين در اينجا می‏فرمايد :« وَ مَا قَدَرُوا اللَه حَقّ قَدْرِهِ.» (16) «ايشان خداي را چنان كه بايد نشناختند و پاس قدر و قيمتش نگذاردند.» زيرا كه در ضلالت و گمرهی فرو رفتند و برای رسول خدا اجتهاد و إظهار نظر را جائز شمردند ، در حاليكه خدا ميفرمايد : إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ يُوحَی‏ (17) . و در غايت جهل متوغّل شدند ، چرا كه به وی نسبت خطا دادند ؛ و در حُمق و نادانی و كجروی مبالغه كردند زيرا كه كلام غير او را بر او مقدّم داشتند .

در تفسير آيه ، نشانه‏ های راست و درست برايشان مشتبه شد ؛ و وجوه رشد و هدايت را گم كردند و گفتند : اين آيه در مقام عيب گوئی به رسول خدا و أصحابش نازل شده است ؛ چون ـ بگمان اين أحمقان ـ عَرَض حيات دنيا را اختيار نمودند ؛ و أسير گرفتند ، و از أسيران فديه أخذ كردند قبل از اينكه خون فراوان از آنها بر روی زمين بريزند ؛ و چنين پنداشتند كه در اين خطيئه غير از عُمر كسی سالم نمانده‏ است ، و اگر بنا بود عذاب فرود می‏آمد غير از پسر خطّاب كسی رهائی نداشت .

و دروغ گفته آنكه پنداشته است كه رسول خدا صلّی الله عليه و آله أسير گرفته و از ايشان فديه گرفته است پيش از آنكه زمين را از خونشان سيراب كند ؛ زيرا كه اينكار رسول خدا بعد از سيراب كردن زمين از خون مشركين و قتل صَناديد و طواغيت قريش بود مثل : أبوجهل بن هشام و عُتْبَة و شَيْبَة بن أبی رَبيعَة و وليدبن عُتْبَة و عاصی بن سعيد ...

در اينجا پس از آنكه صاحب كتاب ، سی و پنج تن از مقتولين را يكايك نام برده است ، ميگويد : تا برسد به هفتاد تن از رؤسای كفر ، و زعمای شرك همچنانكه بالضّروره معلوم است . اگر اين انديشمندان و نويسندگان ، دارای عقل و درايت بودند چگونه ميگفتند كه : أخذ فديه از مشركين قبل از إثخان در أرض و غلظت و ثُخُونت زمين از خون آنان بوده است ؟ و چگونه اين لوم و سرزنش شامل حال پيامبر می‏شود بعد از اينگونه قتل و كشتار ؛ ای مسلمانان ؟ ! رسول خدا از اين تهمت بَرِی است ؛ و خداوند ، متعالی است از چنين نسبتی به پيامبرش عُلوّا كَبيرًا .

و تحقيق در مسأله و صواب در تفسير آنست كه : آيه نازل شده است در مقام تعييب و تعيير به كسانيكه ميل داشتند قافله تجارت أبوسفيان و يارانش را به غارت برند ؛ بنا بر آنچه را كه خداوند تعالی از ايشان حكايت می‏كند در گفتارش ـ از اين واقعه ـ آنجا كه ميگويد :

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَهُ إِحْدَی الطّآِفَتَيْنِ أَنّهَا لَكُمْ وَتَوَدّونَ أَنّ غَيْرَ ذَاتِ الشّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَهُ أَن يُحِقّ الْحَقّ بِكَلِمَتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَفِرِينَ (18) .

«و ياد بياوريد زمانی را كه خداوند به شما وعده داد كه يكی از دو گروه (قافله و مال التّجاره أبوسفيان و أصحابش ، يا لشكر قريش) برای شما خواهد بود . و شما دوست داشتيد آن گروهی كه دارای شوكت نيست (مجهّز به تجهيزات سپاهی و جنگی ، و يا عزّت و سربلندی معنویّ) برای شما باشد ؛ و خداوند إراده ميكند كه : حقّ را با كلمات خود تثبيت و تحكيم كند ؛ و ريشه و بُن كافرين را بِبُرد و قطع نمايد.»

رسول خدا صلّی الله عليه و آله با أصحاب خود مشورت نموده گفت : إَنّ القَوْمَ قَدْ خَرَجُوا عَلَی كُلّ صَعْبٍ وَ ذَلَوُلٍ . فَمَا تَقُولُونَ ؟ الْعِيْرُ أَحَبّ إِلَيْكُمْ أَمِ النّفِيرُ ؟

«طائفه قريش با هر مشكلاتی كه بوده است بر روی مركب های سركش و رام عليه شما از مكّه خارج شده‏اند . چه ميگوئيد ؟ آيا عِير و قافله تجارتی آنها را بيشتر دوست داريد ، يا بسيج عمومیّ را برای جنگ و كشتار؟»

گفتند : بَلِ الْعِيْرُ أَحَبّ إلَيْنَا مِنْ لِقَآء الْعَدُوّ . «بلكه قافله برای ما محبوبتر است از ديدار و برخورد با دشمن.»

و بعضی چون ديدند كه رسول خدا صلّی الله عليه و آله إصرار بر قتال و كشتار با دشمن دارد ، گفتند : هَلّا ذَكَرْتَ لَنَا الْقِتَالَ لِنَتَأَهّبَ لَهُ ؟! إنّا خَرَجْنَا لِلْعِيرِ لَالِلْقِتَالِ !

«چرا قبلاً برای ما نامی از جنگ نبُردی تا ما خود را آماده سازيم ؟! ما برای ربودن قافله از منازل خود بيرون آمده‏ايم ، نه از برای جنگ!»

در اينحال رنگ چهره رسول خدا دگرگون شد ؛ و خداوند تعالی اين آيه را فرستاد :

كَمَآ أَخْرَجَكَ رَبّكَ مَن بَيْتِكَ بِالْحَقّ وَ إِنّ فَرِيقًا مّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَرِهُونَ ش يُجَدِلُونَكَ فِی الْحَقّ بَعْدَ مَا تَبَيّنَ كَأَنّمَا يُسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ (19) .

«همانطور كه پروردگارت تو را از خانه‏ات به حقّ بيرون آورد در حاليكه جماعتی از مؤمنين إكراه داشتند ؛ با تو مجادله و گفتگو و ردّ و بدل ميكنند در حقّ ، پس از آنكه حقّ آشكارا و هويدا شده است . گويا ايشان را بسوی مرگ می‏كشانند ؛ و ايشان در نظاره مرگ می‏باشند .»

و چون خداوند عزّوجلّ خواست آنان را قانع كند به اينكه پيغمبرش صلّی الله عليه و آله در إصرارش به جنگ و كشتار معذور است ، و او اعتنائی به قافله و صاحبان قافله ندارد ، چنين گفت : مَا كَانَ لِنَبِیٍ‏ّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَی‏ حَتّی‏ يُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ .

بنابراين ، پيامبر شما كسی است كه أسيرانی برای خود نمی‏گيرد تا اينكه زمين را از خون مشركين غليظ گرداند بر طبق سنّت أنبيای گذشته كه آنها نيز أسيرانی كه ميگرفتند بعد از ريختن خون مشركين و غليظ نمودن زمين بوده است .

در اينصورت برای اين پيغمبر أهمّيّتی ندارد كه أسير كردن أبوسفيان و أصحابش كه با قافله شان به مكّه گريخته‏اند از دستش برود .

أمّا شما (تُرِيدُونَ) ميخواهيد ، ـ در وقتيكه دوست داشتيد قافله را أخذ كنيد و صاحبانش را أسير گردانيد ـ (عَرَضَ‏الدّنْيَا وَ اللَهُ يُريدُ الْأخِرَةِ) اين متاع عارضی و موقّتیِ پست دنيای دون نصيب شما شود ؛ و خداوند آخرت را برای شما ميخواهد كه لشكريان قريش را كه دارای شوكت و تجهيزاتند از بين ببرد و مستأصل گرداند ؛ و دشمنان دين را ريشه كن سازد ؛ (وَاللَهُ‏ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) و خداوند دارای مقام عزّت و حكمت است . عزّت و حكمت خدا اقتضاء دارد كه در آنروز دشمن را از بيخ و بن براندازند و آتش فروزانش را خاموش سازند .

سپس در مقام سرزن و تعييب مسلمين ميگويد : (لَوْلَا كِتَبٌ مّنَ اللَهِ سَبَقَ) اگر از خداوند قراری و حكمی در سابق نگذشته بود كه شما را از أخذ قافله و عِير منع كند ، و از إسارت صاحبانش باز دارد ، هر آينه شما آنقوم را أسير می‏نموديد ؛ و قافله شان را تصرّف می‏كرديد ؛ و اگر چنين كاری می‏كرديد (لَمَسّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ) تحقيقاً در برابر آنچه را كه مأخوذ داشته بوديد ، قبل از آنكه زمين را از خونشان غليظ و سيراب كنيد ، شما را فرا ميگرفت و مسّ مينمود و می‏رسيد (عَذَابٌ عَظِيمٌ) عذاب عظيمی .

در اينجا آية الله عاملیّ ميفرمايد : اينست معنی آيه كريمه ، و صحيح نيست بر غير اين معنی حمل كنيم . من اين آيه و تفسيرش را در «الفصول المهمّة» فصل هشتم آورده‏ام ؛ و بخاطر ندارم كه كسی بر اين تفسير بر من سبقت جسته باشد (20) .

رسول خدا ، به دعوت عبدالله بن عبدالله بن اُبَیّ به عيادت از پدرش رفت و پس از مردن هم ، بر او نماز خواند و طلب مغفرت نمود . در اين هنگام آيه نازل شد :

مَا كَانَ لِلنّبِیّ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِی قُرْبَی‏ مِن بَعْدِ مَا تَبَيّنَ لَهُمْ أَنّهُمْ أَصْحَبُ الْجَحِيمِ (21) .

«هيچ حقّی برای پيغمبر و آن كسانی كه إيمان آوردند نيست كه برای مشركين استغفار كنند ، و لو اينكه از نزديكان (ذَوِی الْقُرْبَای) آنها باشند ، بعد از اينكه بر آنها روشن بشود كه آنها از أصحاب جحيم و أهل جهنّم‏اند.»

يَأَيّهَا النّبِیّ لِمَ تُحَرّمُ مَآ أَحَلّ اللَهُ لَكَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْو جِكَ وَ اللَهُ غَفُورٌ رّحِيمٌ (22) .

روزی حَفْصه ، از رسول خدا إجازه گرفت و به منزل پدرش رفت ، ماريه قبطيّه كنيز رسول خدا به حُجره حَفْصه آمد ـ خصوصيّات داستان ماريه قبطيّه قبلاً عرض شد ـ رسول خدا ـ طبق بعضی از روايات ـ با ماريه همبستر شدند ، در اين هنگام حَفْصَه به حُجره خود بازگشت نمود و ديد كه رسولخدا در آنجا با ماريه همبستر شده است . ناگهان شيونی بر پا نمود كه تو آبروی مرا بردی ، شأن و منزلت مرا پايمال نمودی ، در حجره من كه حقّ من است ، تو با كنيزت همبستر شدی !

حال اين داد و بيداد و فرياد و شيون را ببينيد با آن حيائی كه از پيغمبر معروف است و در تواريخ و أحاديث بطور مستفيض وارد شده است ، آنوقت خواهيد ديد چه وضعی بر پيغمبر گذشته است ! اينك ما مختصری عرض ميكنيم و می‏گذريم .

در اينجا پيغمبر طبق بعضی از روايات به حفصه گفتند : چه خبر است ؟ ساكت باش !

ما ميگوئيم : آخر مگر همبستر شدن إنسان با كنيز خود گناه است ؟! تو خانه را از كجا آورده‏ ای ؟! مگر از ملك پدرت به تو رسيده است ؟! خانه از آنِ پيغمبر ، حجره از آنِ او ، تو هم كه در آن نبوده ، به منزل پدر خود رفته بودی ، و اكنون نيز بی جهت بازگشته ‏ای ! و آميزش إنسان با كنيز خود كه بر او حلال است چه گناهی دارد ؟ واقعاً ببينيد چه مصيبتهائی بر پيغمبر می‏گذشت ! اينها كسانی هستند كه ماريه را از مدينه بيرون می‏كنند كه بهيچ وجه پيغمبر دسترسی به او نداشته باشد .

عَلَی كُلّ تقدير ، پيغمبر فرمود : اين همه سر و صدا نكن ! من عهد می‏كنم كه ديگر در عمرم با ماريه همبستر نشوم . لذا ماريه را بر خود حرام نمود . آيه نازل شد :

يَأَيّهَا النّبِیّ لِمَ تُحَرّمُ مَآ أَحَلّ اللَهُ لَكَ . «ای پيغمبر ! چرا حرام كردی بر خود چيزی را كه خدا بر تو حلال كرده است؟» كنيز تو حلال توست ، چرا بر خود حرام نمودی ؟! تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَ جِكَ.«به خاطر رضا و پسند زنان خود ، آنچه را كه خداوند بر تو حلال كرده است حرام نموده ‏ای؟» وَ اللَهُ غَفُورٌ رّحِيمٌ .«وخداوند ، بسيار آمرزنده و مهربان است.»

عَفَا اللَهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتّی‏ يَتَبَيّنَ لَكَ الّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَذِبِينَ (23) .

وقتی رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم به قصد جنگ تَبوك حركت نموده بسيج عمومی دادند (كه داستان آن و مسأله منافقين بسيار مفصّل است ؛ زيرا رفتن به جنگ خيلی برايشان سخت بود ؛ تابستان بود و هوا گرم ، راه دور بود ، و رفت و آمد خيلی مشكل بود ، بسيج هم بسيج عمومی بود.) بعضی از اين منافقين به خدمت رسول خدا آمدند و هر كدام به عذری بهانه می‏آوردند . بعضی می‏گفتند : من كسالت دارم و نمی‏توانم با شما بيايم . يا رسول الله ! به من إجازه بده كه در مدينه بمانم . ديگری می ‏آمد و به بهانه‏ ای ديگر ، مفصّل با آن حضرت گفتگو می‏كرد . مقدّمه ، مؤخّره و چنين و چنان ، كه أصلاً طاقت ندارم ؛ ضعف بدنِ من مانع از شركت است . من چطور می‏توانم اين راه دور را طیّ كنم ؟! و خلاصه ، بعضی از همان منافقين معروف كه البتّه أفرادشان هم خيلی زياد نبود ، و ليكن عدّه مُعْتَنابِهی بودند ، اينها آمدند و إذن گرفتند كه نيايند ، و پيغمبر هم با إشاره سر خود ، آنها را مرخّص می‏فرمود . آيه نازل شد :

عَفَا اللَهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ «خدا از تو گذشت ؛ ای پيغمبر ، چرا به آنها إذن دادی كه نيايند؟!» حَتّی‏ يَتَبَيّنَ لَكَ الّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَذِبِينَ . «بايد به آنها أمر كنی بيايند ، تا آن كسانی كه صادق و راست و راستين هستند ، از كاذبين جدا بشوند.»

حالتِ خجلت و شرم و بزرگواری و سعه صدر پيغمبر را ببينيد ! در حالی كه ميخواهد برای جنگ تبوك حركت كند ، جنگی كه تمام مسؤوليّتش بعهده خود حضرت است ، شخصی می‏ آيد و تقاضا می‏كند كه به من إجازه بده من كِسالت دارم ، عذر دارم ! اگر پيغمبر بگويد : من إجازه نمی‏دهم . او می‏گويد : اين مرد چقدر سنگدل و بی رحم است . همه را به جنگ می‏برد ، وحتّی من كه مريضم ، از او إجازه خواستم كه در مدينه بمانم ، به من هم إجازه نمی‏دهد .

و از طرفی همين كه به چند نفر إجازه ميدهد ، اين خطاب عجيب ، می‏رسد : عَفَا اللَهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ. چرا إجازه دادی ؟

فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (24) .

«ای پيغمبر ! استقامت كن همانطور كه بدان أمر شده‏ای ، و آن كسانی هم كه با تو ، توبه كرده‏اند بايستی استقامت و پايداری و پافشاری كنند ، و نبايد طغيان كنيد ؛ زيرا كه حقّاً خداوند به كارهای شما بصير است.» و در شدائد و مشكلات و جنگها و ناراحتی ها ترديدی به خود راه ندهيد و تزلزل پيدا نكنيد .

در روايت است كه رسول خدا فرمود : شَيّبَتْنِی هُودٌ وَ أَخَوَاتُهَا . «سوره هود و أخوات آن كه دارای لفظ «اسْتَقِمْ» است ، مرا پير كرد.» آنقدر لفظ استقامت مهمّ است كه مرا پير نموده است !

وَإذْ أَخَذْنَا مِنَ النّبِيّنَ مِيثَقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نّوحٍ وَ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَی‏ وَ عِيسَی ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مّيثَقًا غَلِيظًا ش لّيَسْئَلَ الصّدِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَ أَعَدّ لِلْكَفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا (25) .

«بياد بياور آن زمانی را كه ما از پيغمبران ميثاق و عهد گرفتيم ؛ و در انجام مأموريّت به نحو أتَمّ، آنها را مورد سؤال و بازخواست قرار داديم . ـ پيغمبران أفراد عادی نيستند ، بلكه مراحلی را طّی كرده‏اند كه ذرّه‏ای تخطّی نكنند ؛ نه در ظاهر ، نه در باطن ؛ نه در إدراكات و نه در تخيّلات . در تمام مراحل بايد بقدری راست و راستين و صادق باشند كه تا روز قيامت معلّم عالم بشريّت باشند . ـ ای پيغمبر ! ما از تو و از نوح و إبراهيم و موسی و عيسی بن مريم ، ميثاق و پيمان و عهد سخت و أكيد گرفتيم ، تا اينكه خداوند از صِدْقِ صادقين سؤال نموده ، مقدار صدقشان معلوم شود كه چه اندازه بوده است ! و خداوند ، برای كافران عذاب دردناكی مهيّا كرده است.»

مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللَهُ الْكِتَبَ وَ الْحُكْمَ وَ النّبُوّةَ ثُمّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبَادًا لّی مِن دُونِ اللَهِ وَ لَكِن كُونُوا رَبّنِيّنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلّمُونَ الْكِتَبَ وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ (26) .

«برای هيچ بشری ، اين مقام و اين شأن و موقعيّت نيست كه خداوند به او كتاب و حكم و نبوّت بدهد ، آنگاه او به مردم بگويد : شما بيائيد بنده من باشيد، حرف مرا گوش كنيد ؛ أبداً اينطور نيست!»

همه پيغمبران می‏گويند : گوش به فرمان خدا باشيد ! و هر كجا كه آنها می‏گويند أمر مرا إطاعت كنيد ، از جهت اين است كه أمر آنان أمر خداست . و اگر پيغمبری بگويد : أمر مرا إطاعت كنيد ، و أمر خود را از پروردگار جدا كند ، و در آن حاليكه ميگويد أمر مرا إطاعت كن ، متوجّه خود باشد ، أمر او خلاف نبوّت و حكم و كتابی است كه خداوند به او عنايت كرده است .

و اُصولاً بشری كه خدا به او كتاب و حكم و نبوّت عطا كرده ، چنين شأن و موقعيّتی ندارد كه به مردم بگويد : شما بندگان من باشيد ، أمر و نهی مرا إجراء كنيد ، من سلطان و حاكم و پادشاهم ، و به عنوان اينكه پيغمبرم ، شما بايد برده من و بنده من باشيد ؛ أبداً أبداً چنين مطلبی نيست !

پس علماء يهود و نصاری كه مردم را به عبادت خود ميخوانند و خودشان را فرمانده ، و آنان را فرمانبر خود قرار داده‏اند ، بر خلاف حضرت موسی و حضرت عيسی و سائر پيغمبران عليهم السّلام عمل می‏كنند ، و بر سنّت آنها نيستند . آنان از طريق ، منحرف ؛ و عوض اينكه مردم را به عبادت و إطاعت خدا دعوت كنند ، به عبادت و إطاعت خود می‏خوانند .

وَ لَكِن كُونُوا رَبّنِيّنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلّمُونَ الْكِتَبَ وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ .

رَبّانِیّ ، دو معنی دارد : يكی به معنی مُرَبّی است ، و ديگری منسوب به ربّ : ربّانیّ ، يعنی إلهیّ . ليكن شما علمای يهود و نصاری ربّانيّين باشيد ؛ علمائی باشيد كه به خدا نسبت داريد ؛ علماء إلَهِيّين باشيد ؛ نه علماء أهل شقاوت و فرعونيّت ، و مصدر أمر و نهی برای خود ؛ و مردم را به سجده و كُرنِش در برابر فرامين خود قرار دهيد ؛ نه ! اين غلط است .

يا اينكه شما ، علماء تربيت كننده باشيد ؛ چون شما كتابهای آسمانی را تعليم می‏كنيد ؛ و خودتان از مضامين آنها اطّلاع داريد ؛ بنابراين ، شما تربيت كنيد مردم را ، و دعوت كنيد بسوی حقّ .

اين ، تعدادی از آيات قرآن بود كه عرض شد ، تا اينكه حقيقت پيغمبر و موقعيّت و أمر و نهی و ولايت او را بدانيم ؛ و خدای ناكرده خيال نكنيم : حال كه پيغمبر دارای ولايت است ، ديگر هر كاری را مطابق ذوق و سليقه خود انجام ميدهد ، و هر أمری و نهيی می‏كند ؛ اين غلط است . تمام كارهای پيغمبر از روی دقّت و حساب است . و گوش به زنگ أمر پروردگار می‏باشد ، كه خدایِ ناكرده به اندازه سرِ سوزنی اين عقربه از جای خود تكان نخورد ، و درونش نوسان پيدا نشود ؛ و اين آب صاف ، موج پيدا نكند ؛ و اين حالِ سكون و آرامش كه در أثر ارتباط با آن عوالم غيب بدست آمده است ، دچار اضطراب و اختلال نشود . پيغمبر عبدی است در برابر فرمان پروردگار : يَأْمُرُ وَ يَنْهَی بِمَا يَأْمُرُ وَ يَنْهَی اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی . و اينست حقيقت ولايت رسول الله صلّی‏الله عليه و آله و سلّم .

همچنين ولايت أميرالمؤمنين و أئمّه عليهم السّلام هم ، به همين قِسم است . ولايت معصوم ، ولايت خداست ؛ و آنان از خود أمر و نهيی ندارند .

البتّه پيغمبر ، خود در جزئيّات أحكام ، مصدر تشريع بوده‏اند . ليكن أئمّه مصدر تشريع هم نيستند . فقط أوامر آنها منحصر به أوامر اجتماعی و أوامر وِلائیّ ، و بيان سنّت پيغمبر ، و بيان قرآن و تأويل و تفسير قرآن است . تمام أوامری كه از آنان صادر می‏شود ، عين أوامر پيغمبر و أوامر پروردگار ، و از روی عبوديّت محضه است . به اندازه‏ای أئمّه عبد يعنی خاك نشينند ، به اندازه‏ای متواضعند ، كه ذرّه‏ای أنانيّت و شخصيّت و نسبتِ به نفس دادن ، و چيزی را از خود دانستن ، در وجود آنها متصوّر و معقول نيست ! و إلّا مانند سائر أفراد مردم می‏باشند ؛ و فرقی بين آنها و مردم نخواهد بود . و اين مقام ، بسيار بسيار مقام بزرگی است كه تعلّقِ به أئمّه دوازده‏گانه ما كه نامشان در روايات آمده است دارد . اينها بالأخصّ مصدر برای مقام عصمت ، و ولايت كلّيّه مطلقه إلهيّه پروردگار هستند ؛ و از همه شؤون نفس گذشته و متحقّقِ به حقّ گرديده‏اند .

أميرالمؤمنين عليه السّلام با تمام آن قدرت ، مُكنَت ، سيطره ، أمر ، نهی ، و أصحاب فداكاری كه أمر و نهی او را از جان و دل می‏پذيرفتند ، غير از سنّت پيغمبر و كتاب خدا ، هيچ عمل نمی‏كرد ، و أبداً از آن دو تخطّی نمی‏نمود .

خودش وصيّت ميكند : وقتی كه من كشته شدم ، قاتل مرا بكشيد ؛ و اگر هم خواستيد ، عفو كنيد ؛ و اگر عفو كنيد برای شما بهتر است ؛ چون خداوند عفو كنندگان را دوست دارد . و اگر من از اين ضربت نجات پيدا كنم خودم ميدانم با او ؛ اگر بخواهم قصاص كنم ، او يك شمشير زد ، من هم يك شمشير ميزنم ، و اگر بخواهم عفو كنم ، عفو می‏كنم ، و البتّه عفو ميكنم .

و اين نيز عبارتِ خود أميرالمؤمنين است در وقتی كه أميرالمؤمنين عليه السّلام حيات داشت ؛ بعضی كراراً به خدمت حضرت آمدند و گفتند : شما إجازه بدهيد ما ابن مُلجم را بكشيم ! شما يقيناً ميدانيد او قاتل شماست ! حضرت فرمودند : هنوز كه جنايتی از او صادر نشده است ؛ قبل از وقوع جنايت ، إنسان نميتواند قصاص كند .

اين از نقطه نظر حكم ظاهریّ ؛ و أمّا از نقطه نظر حكم باطنی : ءَأَقْتُلُ قَاتِلِی ؟ ! آيا من ميتوانم قاتل خود را بكشم ؟ آيا أصلاً اين معنی متصوّر است ؟ اگر ابن ملجم قاتل من است كه من او را نمی‏توانم بكشم ! او بايد مرا بكشد . اگر من او را كشتم معلوم ميشود او قاتل من نبوده است ، من قاتل او بوده‏ ام ؛و من يك شخص بيگناهی را كشته ‏ام .اين است برهان أميرالمؤمنين كه در روايات مختلفه آمده است .

در تمام مواردی كه می‏بينيم أميرالمؤمنين عليه السّلام حكمی را بدست كسی سپرده‏اند ، از روی كتاب و سنّت بوده است .

در قضيّه تحكيم حكَمَين ، بعضی به حضرت إشكال كردند كه : تو حُكم را به فلان حَكَم دادی ! حضرت فرمود : إنّا لَمْ نُحَكّمِ الرّجَالَ ، وَ إنّمَا حَكّمْنَا الْقُرْءَانَ ، وَ هَذَا الْقُرْءَانُ إنّمَا هُوَ خَطّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدّفّتَيْنِ لَايَنْطِقُ بِلِسَانٍ وَ لَا بُدّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ (27) .

ما أفراد را «حكم» قرار نداديم ، بلكه قرآن را «حَكَم» قرار داديم ، و اين قرآن خطّی است كه روی كاغذی نوشته شده ، و بين دو دَفّه (جلد ) نگهداری ميشود و محفوظ است ؛ و زبان ندارد ؛ بلكه زبان او زبانی است كه بايد بيايد و او را ترجمه نموده و از حقائق آن پرده‏برداری كند . پس رجالند كه قرآن را تفسير و تأويل می‏كنند ؛ و ما قرآن را «حَكَم» قرار داديم و از قرآن تنازل نمی‏كنيم .

رُوِیَ أَنّهُ عَلَيْهِ السّلاَمُ كَانَ جَالِسًا فِی أَصْحَابِهِ فَمَرّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ .

سيّد رضیّ رضوان الله عليه می‏فرمايد : «در روايت است كه روزی حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در ميان أصحاب خود نشسته بودند كه زنِ زيبائی از آنجا عبور كرد ؛ أصحاب آن حضرت ، همه به آن زن چشم دوختند»

فَقَالَ عَلَيْهِ السّلاَمُ : إنّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ ، وَ إنّ ذَلِكَ سَبَبُ هَبَابِهَا .

«چشمهای اين مردان فَحْل و دارای قوّه فعليّت و ذكوريّت «طَوامِح» است . (يعنی : از روی قلب بلند شده و تا نقطه دوری را پی‏گيری و دنبال ميكند) و اين سبب هيجانِ همين فُحُول و مردان شده است ، كه در اينجا نشسته ‏اند.» اين چشمها ، كه طَوامِح است ، موجب هيجان فكری و نفسی اينها شده ، و اينها را به دنباله خاطراتی كه از اين زن ديده‏اند ، برانگيخته است .

فَإذا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إلَی امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ ، فَلْيُلاَمِسْ أَهْلَهُ ، فَإنّمَا هِیَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَةٍ .

بعد ميفرمايد : «زمانی كه نظر شما به زنی افتاد كه او برای شما مُعجِب بود ، زيبا و شگفت انگيز بود ، فوراً برويد با زن خودتان نزديكی كنيد ، زيرا كه زنِ شما مثل آن زن است ؛ و هيچ تفاوتی ندارد.» امْرَأَةٌ كَامْرَأَةٍ .

و اين عجيب دستوری است ! يعنی تا نزديكی كرديد ، تمام آن خاطرات و هيجان از بين می‏رود .

فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ : قَاتَلَهُ اللَهُ كَافِرًا ، مَا أَفْقَهَهُ !

«مردی از خوارج كه در آنجا بود و كلام حضرت را شنيد گفت : خدا اين كافر را (اين علیّ را) بكشد ! چقدر خوب می‏فهمد و چقدر با درايت و با فهم است!»

قَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ.«أصحاب حضرت از جای خود برجستند تا او را بكشند.»

فَقَالَ عَلَيْهِ السّلاَمُ : رُوَيْدًا ! إنّمَا هُوَ سَبّ بِسَبّ ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ (28) .

«حضرت فرمود : آرام باشيد و دست نگهداريد ! او مرا سبّی كرده است ، جزای او اينست كه به او سبّی كنم ، يا اينكه گناهی را كه كرده است عفو نمايم و از او بگذرم.»

اين را می‏گويند : إمام ! از طرفی علم و دِرايت را ببينيد كه چه خوب مطلب را روشن كرده است ! و اينكه اينقدر در إسلام توصيه شده است : نكاح كنيد ، نكاح كنيد ، برای همين جهت است . هر كس برود نكاح كند ، هر زنی را برای خود بگيرد از تمام مفاسد محفوظ است . زن ، عصمت است . هُنّ لِبَاسٌ لّكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لّهُنّ (29) . زن لباس و پوشش مرد است ؛ مرد لباس و ساتر عيوب زن است . و كسيكه زن دارد ، أصلاً فكرش دنبال جائی نمی‏رود ؛ عبارت : إنّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ ،ديگر در باره او نيست . أمّا اگر راه ازدواج بسته شد ، و مردم زن نگرفتند ، آنوقت بخواهند با دستوراتِ كلاسيك و غيره مطلب را درست كنند ، إمكان ندارد ؛ و «اين قافله تا به حشر لنگ است.»

در وصيّتی كه آن حضرت به مَعْقِل بن قَيْس رِياحِیّ می‏كنند ، در آنوقتی كه او را به سه هزار نفر در مقدّمه لشكر خود به سوی شام می‏فرستند ، به او سفارش كرده می‏نويسند : اتّقِ اللَه الّذِی لَابُدّ لَكَ مِنْ لِقَآئِهِ وَ لَا مُنْتَهَی لَكَ دُونَهُ ، وَ لَا تُقَاتِلَنّ إلّا مَنْ قَاتَلَكَ (30) .

«از خدائی كه به ناچار روزی او را ملاقات خواهی نمود بترس . ـ حال كه شمشير در دست گرفتی و با سه هزار نفر حركت ميكنی ، نروی به آنجا و بكشی و فساد كنی ! بلكه خدا را در نظر بگير كه به لقاء او خواهی رسيد ـ و غير از پروردگار مُنتهائی نداری ، بالأخره بايستی مُنتَهای كار تو به خدا برسد ، پس دست به جنگ نزن و قتال نكن ، مگر با آن كسی كه با تو قتال كند.»

و نيز أميرالمؤمنين عليه السّلام وقتی كه ضربت خوردند ، در وصيّت مفصّلی كه به حضرت إمام حسن و إمام حسين و همه مؤمنين می‏كنند ، می‏فرمايند : يَا بَنِی عَبْدِ الْمُطّلِبِ لَا أُلْفِيَنّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَآءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضًا ! تَقُولُونَ : قُتِلَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ ؛ أَلَا لَا تَقْتُلُنّ بِی إلّا قَاتِلِی !

«ای بنی عبدالمطّلب ، من نيابم شما را كه خَوض كنيد ، و فرو برويد در ريختن خون مسلمانها ، و پيوسته بگوئيد :أميرالمؤمنين كشته شد ، أميرالمؤمنين كشته شد ؛ آگاه باشيد ! نبايد شما به خونخواهی من ، كسی را بكشيد مگر يك نفر ، كه آن هم قاتل من است.»

انظُرُوا ! إذَا أَنَا مُتّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ .

«ببينيد ! اگر من از اين ضربتی كه او به من زده است مُردم ، او را يك ضربت بزنيد ، در مقابل آن ضربتی كه به من زده است . يك ضربت در مقابل يك ضربت.»

وَلَا يُمَثّلُ بِالرّجُلِ ، فَإنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ‏[وَ سَلّمَ‏] يَقُولُ : إيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْكَلْبِ العَقُورِ (31) .

«او را مُثله نكنيد (قطعه قطعه نكنيد ، گوش و بينی و دست و پای او را نبريد.) زيرا من از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود : مبادا شما كسی را مُثله كنيد ، و لو سگ گزنده‏ای باشد ؛ حتّی سگ هار و گزنده را مُثله نكنيد.»

أميرالمؤمنين عليه السّلام در بستر مرگ است ، و در اين حال با اين جنايت عجيبی كه ابن ملجم مرتكب شده و او را از حيات ساقط كرده است ، و خلاصه همه اين فتنه‏ ها و فسادها بر عهده اوست ؛ حضرت می‏فرمايد : من بايد حكم خدا و حكم رسول خدا را إطاعت كنم . من در تحت شريعت و أمر رسول خدا هستم ؛ و از آن تعدّی نمی‏كنم . او فرمود : يك ضربت بزن مَكَانَ ضَرْبَةٍ . قاتل من به من يك ضربت زده است ، من هم بايد به او يك ضربت بزنم .

من أميرالمؤمنينم ؛ من سيّدُ الوَصِيّينم ؛من زوج بتول ، فاطمه زهراء هستم ؛ من شافع أكبر هستم ؛ لوای حَمد در روز قيامت بدست من است ؛ أمّا اين مسائل إيجاب نمی‏كند كه : من از سنّت رسول خدا ، و از حقّ خودم كه كشتن قاتل باشد تجاوز كنم . او به من يك ضربت زده است ، شما حقّ دو ضربت زدن به او را نداريد و غير از قاتل من كسی ديگر را هم نمی‏توانيد بكشيد .

وصيّتی دارد آن حضرت به لشكر خود ، قبل از آنكه با دشمن در صفّين برخورد كنند :

لَا تُقَاتِلُوهُمْ حَتّی يَبْدَؤُوكُمْ ؛ فَإنّكُمْ بِحَمْدِ اللَهِ عَلَی حُجّةٍ ؛ وَ تَرْكُكُمْ إيّاهُمْ حَتّی يَبْدَؤوكُمْ حُجّةٌ أُخْرَی لَكُمْ عَلَيْهِمْ !

«شما با آنها جنگ نكنيد ، تا زمانيكه آنها ابتداء به جنگ كنند . چرا ؟ برای اينكه شما بحمد الله حجّتی داريد ، اكنون می‏خواهيد با حجّت به جنگ آنها برويد ، و اگر شما ابتداء نكنيد ، تا اينكه بگذاريد آنها ابتداء كنند ، يك حجّتِ ديگر هم عليه آنها پيدا می‏كنيد ، آنوقت ، با دو حجّت با آنها جنگ می‏كنيد!»

فَإذَا كَانَتِ الْهَزِيمَةُ بِإذْنِ اللَهِ ، فَلاَ تَقْتُلُوا مُدْبِرًا ، وَ لَا تُصِيبُوا مُعْوِرًا وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَی جَرِيحٍ !

«اگر هزيمت اتّفاق افتاد و دشمن بإذن الله فرار كرد ، كسی را كه در حال فرار است نكشيد ؛ (جنگ فقط در صحنه است ، حقّ كشتنِ كسی را كه پشت كرده و رو به هزيمت است نداريد) و كسی را كه ضعيف و افتاده و ناتوان است ، و از عهده خودش بر نمی‏آيد شمشير نزنيد ! رهايش كنيد . و كسی را كه زخم پيدا كرده و جراحت دارد ، به قتل نرسانيد ! زخم را در حال جنگ بدشمن بزنيد ، و أمّا كسی كه جريح بود ، به حال خود واگذاريد تا خود بميرد ، يا اينكه خوب شود.»

وَلَا تَهِيجُوا النّسَآءَ بِأَذًی وَإنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَكُمْ ، وَ سَبَبْنَ أُمَرَآءَكُمْ .

«و زنها را با أذيّت و آزار به هيجان در نياوريد و لو اينكه آنها آبروی شما را ببرند ؛ و اُمرای شما را لعن و سبّ كنند ؛ با زنان هيچكار نداشته باشيد!» چرا ؟ فَإنّهُنّ ضَعِيفَاتُ الْقُوَی وَ الْأَنْفُسِ وَ الْعُقُولِ .«زيرا زنان ، هم از جهت قوای بدنی و هم از جهت سعه نفسیّ و هم از جهت قدرت عقلیّ ضعيفند.»

إنْ كُنّا لَنُؤْمَرُ بِالْكَفّ عَنْهُنّ وَ إنّهُنّ لَمُشْرِكَاتٌ .

«تحقيقاً ما از طرف پيغمبر مأمور بوديم كه از آنان دست برداريم ، و آنها را أذيّت نكينم ، و حرف زشتی نزنيم ، در حالتيكه آنها مُشرك بودند.» حال كه اين زنان بصورت ظاهر مسلمانند ، قطعاً شما نبايد آنها را أذيّت كنيد . به زنها كار نداشته باشيد ، كار شما با مردان است .

وَإنْ كَانَ الرّجُلُ لَيَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِيّةِ بِالْفِهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَيُعَيّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ (32) .

«و تحقيقاً اگر در زمان جاهليّت مردی به زنی يك سنگ كوچكی می‏زد ، يا با يك چوب دستی او را ميزد ، اين ننگ برای او و خاندان او بعد از او ، باقی می‏ماند.» اكنون كه شما بحمدالله مسلمانيد ؛ پس بنابراين به آنها كار نداشته باشيد ؛ بلكه برويد و كار خودتان را انجام دهيد و بگذاريد زنها به شما فحش دهند . و حتّی اگر به من كه علیّ هستم سبّ و لعن كنند ، به اين حرفها كاری نداشته باشيد ؛ بلكه كار خودتان را بكنيد .

لشكر إسلام بر أساس عقل كار ميكنند ، نه بر أساس إحساسات . در مسلمان هميشه منطق عقل بر منطقِ إحساس حكومت دارد .

منطق إحساس اين است كه اگر كسی به إنسان بد گفت ، إنسان هم روی إحساسات به او بد بگويد . در اين حال ديگر خدا فراموش می‏شود و همان حسّ انتقام و خود بينی پيش می‏آيد . أمّا اگر از روی منطق عقل كار كند ، كاری را كه به او دستور داده شده ، پيگيری كرده و به آخر ميرساند و خوب هم انجام ميدهد ؛ و لو اينكه درحين عمل وی را از إحساسات عبور دهند ، به او حرف بد بزنند ؛ شَتم و لَعن كنند ؛ بواسطه اينها إنسان نبايد از محلّ خودش تجاوز كند ؛ بلكه بايد به آقائی و بزرگواری خود باقی بماند .

اين هم رويّه أميرالمؤمنين عليه السّلام بود در كارها . و می‏بينيم كه از أوامر وِلائی خود هيچ تخطّی نمی‏نمود ، و خود را يك بنده مأمور پروردگار می‏ديد كه أبداً به اينطرف و آنطرف (إفراط و تفريط) گرايش نداشت ، بلكه بر مُرّ حقّ و بر متن واقع قدم بر ميداشت ، و مردم را دنبال پيغمبر می‏برد تا به سعادت نهائی برساند .

اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد

 

پی‏نوشتها:


 

1) آيه 44 إلی 47 ، از سوره 69 : الْحَآقّة

2) آيه 73 إلی 75 ، از سوره 17 : الإسرآء

3) آيه 86 ، از سوره 17 : الإسرآء

4) آيه 161 ، از سوره 3 : ءَال عمران

5) آيه 67 و 68 ، از سوره 8 : الأنفال

6) صدر آيه 4 ، از سوره 47 : محمّد

7) علّامه در تعليقه فرموده‏اند : عتاب پروردگار : تُرِيدُونَ عَرَضَ الدّنْيَا ، سخن عبيده را خطا ميداند . «الميزان» ج 9 ، ص . 141

8) آيه 70 از سوره 8 : الأنفال

9) الميزان فی تفسير القرءان» ج 9 ، ص 136 تا 143

10) قتل صَبْر عبارت است از آنكه كسی را بدون آنكه بتواند از خود دفاع كند ، بر پا دارند و او را بكشند .

11) النّص و الاجتهاد» طبع دوّم ، ص 238 تا ص 241 ، مورد 47 از موارد اجتهاد در برابر نصّ

12) عبارت «النّصّ و الاجتهاد» چنين است : وَكَانَ عُمَرُ قَوِیّ الْعَزِيمَةِ ؛ شَدِيْدَ الشّكِيمَةِ فِی اسْتِئْصَالِهِمْ قَتْلاً ...

13) ذيل آيه 15 ، از سوره 10 : يونس

14) النّص و الاجتهاد» طبع دارالنهج لبنان ، ص 243 ، از جزء أوّل «سيره نبويّه» دحلانیّ ، ص 512 نقل نموده است ؛ و به غير اين لفظ كه مفيد همين معنی است نيز در «سيره دحلانیّ» و «سيره حلبيّه» و در «البداية و النّهاية» ابن كثير نقلاً از هر يك از إمام أحمد ، و مسلم ، و أبوداود ، و تِرمذِیّ با إسنادشان به عُمَربن خطّاب موجود ميباشد .

15) آيه 67 و 68 ، از سوره 8 : الأنفال

16) صدر آيه 91 ، از سوره 6 : الأنعام

17) آيه 4 ، از سوره 53 : النّجم

18) آيه 7 ، از سوره 8 : الأنفال

19) آيه 5 و 6 از سوره 8 : الأنفال

20) النّص و الاجتهاد» طبع دوّم ، خلاصه گفتار از ص 239 تا ص 245 مورد 47 ، و 48 از مواردی كه اجتهاد در مقابل نصّ شده است .

21) آيه 113 ، از سوره 9 : التّوبة

22) آيه 1 ، از سوره 66 : التّحريم

23) آيه 43 ، از سوره 9 : التّوبة

24) آيه 112، از سوره‏11 : هود

25) آيه 7 و 8 ، از سوره 33 : الأحزاب

26) آيه 79 ، از سوره 3 : ءَال عمران

27) نهج البلاغة» با تعليقه شيخ محمّد عبده ، طبع مصر ، خطبه 123

28) نهج البلاغة» حكمت 420

29) قسمتی از آيه 187 ، از سوره 2 : البقرة

30) نهج البلاغة» باب رسائل ، رساله 12

31) نهج البلاغة» باب كتب ، رساله 47

32) نهج البلاغة» باب رسائل ، رساله 14

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید