يكی از آيات مباركات قرآن مجيد كه میتوان برای ولايت رسول الله صلّی الله عليه و آله و سلّم استدلال كرد اين آيه مباركه است :
وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَه وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلّ ضَلَلاً مّبِينًا (1) .
«برای هيچ مؤمن و مؤمنهای چنين استحقاق و شأنی نيست كه وقتی خدا و رسول خدا ، أمری را حكم كنند ، آنها برای خودشان در آن أمر اختياری داشته باشند ؛ و كسی كه عصيان خدا و رسول خدا را بكند به گمراهیِ آشكار و ضلالت روشنی فرو رفته و گم شدهاست.»
وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ ؛ مؤمن و مؤمنه ، نكره در سياق نفی بوده و إفاده عموم میكنند . يعنی هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنهای ، چه در زمان رسول خدا و چه پس از ايشان تا روز قيامت ، هركسی كه عنوان مؤمن يا مؤمنه بر او صادق باشد ، بدون استثناء ، عرب باشد يا عجم ، سياه باشد يا سفيد ، هركه میخواهد باشد ، زمانی كه خدا و رسولش درباره او أمری را حكم كنند ، تصميمی در باره او بگيرند ، إراده ای بكنند ، آن تصميم و إراده پروردگار و رسولش مقدّم است ؛ و آنها از خود اختياری ندارند .
قَضَی اللَهُ وَ رَسُولُهُ : حكم خدا ، حكمِ كتاب و قرآن مجيد است . و حكم رسول خدا ، أحكامی است ، أعمّ از مسائل و موارد جزئيّه (كه تشريعش بدست آن حضرت است ) يا اُمور وِلائيّه (أمر و نهی) . و سابقاً هم در ذيل آيه : أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ ، ذكر شد كه إطاعت از خدا به معنی إطاعت از قرآن و أحكامی است كه در خصوص قرآن آمده است . پس از آن كه در قرآن حكمی از طرف پروردگار آمد ، كسی نمیتواند تخلّف كند . خواه آن حكم به صورت كلّی بوده ، يا اينكه در باره مسأله خاصّی باشد .
مثلاً در باره ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام بخصوصها آيه نازل شد :
يَأَيّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رّبِّكَ وَ إِن لّمْتَفْعَلْ فَمَا بَلّغْتَ رِسَالَتَهُ (2) . اين حكم شخصی است .
همچنين است در أحكام كلّی . زمانی كه خدا و رسول او ، حكمی (أمر و نهيی در باره مؤمن و مؤمنهای) بكنند ، آنها اختيار ندارند . يعنی بايد اختيار خودشان را در تحت اختيار خدا و رسول خدا قرار بدهند ، و مشيّت و إراده خدا و رسول او ، بر آنها حكومت كند و در تحت سيطره اختيار خدا و رسول خدا باشند . و اختيار خدا و رسولش را بر اختيار خود مقدّم بدارند . و اين يك أمر واجب و لازم و حياتی است ؛ و تمرّدش گناه بزرگ و ضلالت مبينی است .
وَ مَن يَعْصِ اللَه وَ رَسُولَهُ ؛ و هر كس در آنچه خدا در قرآن مجيد بر او حكم كرده ، يا در موارد جزئيّهای كه رسول خدا ، به او أمر يا نهی كند عصيان بنمايد ، فَقَدْ ضَلّ ضَلَلاً مّبِينًا : در گمراهی آشكار فرو رفته است . زيرا آنچه كه إنسان برای خود اختيار میكند ، آن چيزی است كه برای خود میپسندد . و هر كس آن چيزی را كه برای خودش میپسندد ، در حدود سعه فكر و درايت اوست ؛ نه بيشتر .
خدا و رسول خدا كه إحاطه علميّه ، و إحاطه حُضوريّه بر همه موجودات أعمّ از إنسان و غير إنسان دارند ، و بر إنسان از بالای اُفق إدراكاتِ او مینگرند ، و با بصيرتی عجيب تر و درايتی عميق تر بَواطن إنسان را میبينند ، و راه فساد و صلاح راتشخيص میدهند ، و مُنجيات و مُهْلِكات هر كس را میفهمند و درايت میكنند ، آنها از آن اُفق بر إنسان أمر میكنند . و تحقيقاً أمر آنها إنسان را میرساند به سعادت و نجات مطلق . و اين خيلی خيلی بالاتر از آن مصلحتی است كه إنسان به نظر كودكانه خود ، بر أساس آراء و أهواء شخصيّه خود ، تشخيص دهد و دنبال كند .
درست مانند ولايتی است كه پدر بر فرزند صغير خود دارد . فرزند بايد در تحتِ أمر پدر و مادر باشد . بچّه به نظر خود ، فلان كار را برای خود صلاح میداند ، و ليكن وليّش نمیپسندد ؛ فلذا به او أمر میكند كه بايد چنين كنی ! و اگر فرزند مخالفت كند ، در گمراهی فرو میرود ، و به مرض مبتلا شده و به هلاكت میافتد . علم او أندك و درايتش ناقص است ، تجربيّات پدر بسيار بيشتر از اوست ، و إدراكات او بالاتر است ، لذا او در تحت ولايت پدر است .
به همين منوال ، رسول خدا هم أوامری كه میكند ، چون جنبه إحاطیّ دارد ، و علمش علم حضوری است ، و از اُفقی بالاتر از اُفقِ أفراد عامّه مردم مینگرد ، عصمت دارد ، در إدراكاتش مصونيّت دارد ؛ لذا بر هر مؤمن و مؤمنهای واجب است كه در تحت أوامر او در آيند ؛ و اگر در نيايند ، از بين رفتهاند ، نابود و فانی شدهاند ، و بگمراهی عميق فرو رفتهاند .
همچنين «أَمْرًا» در : إِذَا قَضَی اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا نكره است «زمانی كه خدا و رسول خدا ، أمری را در باره او حكم كنند.» از اين هم به مقدّمات حكمت استفاده عموم میشود ؛ أمر هر چه میخواهد باشد ، جزئی باشد يا كلّی ، تشريعیّ باشد يا ولائیّ ، اُمور شخصی باشد يا نوعی ؛ وقتی كه أمر خدا و رسول خدا آمد ، بی چون و چرا بايد إنسان إطاعت كند .
خداوند علیّ أعلی در اين آيه مباركه إطاعت رسول را با إطاعت خود در يك ميزان ، و در يك سياق قرار داده است . حكم خدا و رسول خدا در يك سياق آمده است : إِذَا قَضَی اللَهُ وَ رَسُولُهُ .
و اين دلالت میكند كه : أحكامی كه از رسول خدا صادر میشود و قضاء و حكمی كه میكند ، بسيار عالی است ؛ و تالی تِلْوِ قضاء خدا ، بلكه عين قضاء خداست . و گفتيم فقط فرقش در اين است كه قضاء خدا ، آيات قرآن و أحكام كليّه است ؛ و قضاء رسول خدا ، أحكام جزئيّه و أوامر ولائيّه است ؛ و إلّا هيچ تفاوتی نيست .
زمانی كه خدا و رسول خدا أمر كنند ، اختيار از تمام اُمّت ، مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَات ، ساقط است . و آنها «خِيَرَة» يعنی اختيار ، در مقابل خدا و رسولِ او ندارند . إرادهای در مقابل إراده او ندارند . حكم رسول خدا ، حكم خداست ، در إحكام و مِتَانت و استقامت .
يكی ديگر از آيات مباركات قرآن كه از آن میتوان استفاده ولايت معصوم نمود ، اين آيه است : النّبِیّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمّهَتُهُمْ وَ أُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی كِتَبِ اللَهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَجِرِينَ إِلّآ أَن تَفْعَلُوا إِلَی أَوْلِيَآنِكُم مّعْرُوفًا كَانَ ذَ لِكَ فِی الْكِتَبِ مَسْطُورًا (3) .
مقصود از «الف و لام» النّبِیّ پيغمبر إسلام است كه آن حضرت اين أولويّت را بر مؤمنين دارند .
ولايت پيغمبر(ص) به مؤمنين ، از ولايت مؤمنين به خودشان بيشتر است . وَ أَزْوَ جُهُ أُمّهَتُهُمْ . «زنهای پيغمبر هم مادرهای مؤمنين هستند.» و بر همين أساس ، رسول أكرم پدر مؤمنين میباشند . و لذا فرمود : أَنَا وَ عَلِیّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمّةِ (4) . چون جنبه وِلائِی رسول الله ، جنبه فعل است . و أَبَوَا هَذِهِ الْأُمّةِ ، به معنیِ پدر و مادر اين اُمّت نيست بلكه به معنیِ دو پدرِ اين اُمّت میباشد . هم رسول الله پدر است ، و هم أميرالمؤمنين .
وَ أُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی كِتَبِ اللَهِ. «و صاحبان رَحِمْ ، بعضی از آنها به بعضِ ديگر ـ از مؤمنين و مهاجرينی كه آنها از يكديگر إرث میبرند ـ در كتاب خدا أولويّت دارند.»
در صدر إسلام ، أفراد بر أساسِ رَحِميّت از يكديگر إرث نمیبردند ؛ بلكه وراثت بر أساس اُخوّت دينی بود . مؤمن از مؤمن إرث میبرد ؛ آن كسانی كه با هم اُخوّت دينی داشتند ، از هم إرث میبردند ، نه از أقوامشان .
و پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم در ميان أصحاب خود ، دو عقدِ اُخوّت بستند : يكی در مكّه ميان مهاجرين ، و يكی در مدينه بين مهاجرين و أنصار ؛ و آنها بر أساس عقد اُخوّت ، برادرِ هم بودند . و حتّی در إرث هم ، هر كدام از آنان میمردند ، ديگری إرث میبرد ؛ مانند دو برادر .
و حقّاً هم بايد همينطور باشد ؛ زيرا در صدر إسلام أفراد مؤمن كم بودند ؛ و غالباً أقوام آنها مردمانی كافر بودند ؛ و اگر مؤمنين از يكديگر إرث نمیبردند ، آن أفرادی كه كافر بودند إرث میبردند ، و در اين صورت مسأله به زيانِ مؤمنين تمام میشد ؛ زيرا كه مؤمنين در نهايتِ شدّت و مشقّت میزيستند ، پس صحيح نبود كه كفّار از آنان إرث ببرند .
و علاوه ، إيمان است كه در إنسان روح دميده و جان میدهد ؛ و إنسان بايد بر أساسِ إيمان در همه اُمور تشريك مَساعی كند ، حتّی در إرث ؛ إرث مختصّ به مُسلم است و شخص كافر نمیتواند از مسلم إرث ببرد .
و أمّا بعد از اينكه آيه مباركه : وَ أُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی كِتَبِ اللَهِ نازل شد ، آن حكم أوّلی منسوخ شد ، و حكم اُخُوّت از اين جهت از بين رفت . و بنا شد كه أفراد از همديگر بر أصل رَحِمِيّت إرث ببرند (پدر از فرزند ، و فرزند از پدر ، و هكذا هر كدام از أرحام كه طبقات سه گانه وُرّاث را تشكيل میدهند) و به حسب نزديكی و دوریِ درجه رحميّت أولويّت در إرث هم پيدا میشود . و از اين پس ، بنا شد كه طبق همين آيه مباركه بر أساس رَحِميّت ، إرث برده شود .
سپس میفرمايد : إِلّآ أَن تَفْعَلُوا إِلَی أَوْلِيَانِكُم مّعْرُوفًا .« مگر اينكه شما بخواهيد به بعضی از أولياء خودتان ـ چه آن إخوه دينی ، يا بعضی از دوستان ديگر كه با شما رَحِمِيّت هم ندارند ـ از ثلث مالِ خود ، در باره آنها وصيّتی كنيد.» اين إشكالی ندارد ؛ میتوانيد وصيّت كنيد و از أموالتان ، به آن مؤمنينی كه رَحِم هم نيستند ، يا أولويّت در إرث ندارند ، برسد . و اين هم كار پسنديده ای است .
كَانَ ذَ لِكَ فِی الْكِتَبِ مَسْطُورًا . «و در كتاب هم نوشته شده است.» يعنی قانون گذشته است ، و انسان میتواند در ثلث أموال خودش ـ كه حقّ ورثه رَحِمی ضايع نمیشود ـ وصيّت كرده و به برادران دينی بدهد . واين وصيّت هم بر إرث مقدّم است .
بنابراين ، آن راه معروف هم به طور كلّی بسته نشده و برای مؤمنين اين راه باز است كه میتوانند از ثلث أموال خود بر أساس اُخوّت به برادران دينی بدهند .
و اين حكم (إرث از جهت رَحِميّت) باقی خواهد بود تا زمان ظهور حضرت إمام زمان عجلّ الله تعالی فرجه الشّريف . و در آن زمان باز طبق روايتی كه صدوق نقل میكند ، حكم إرث بر أساس اُخوّت دينی باز میگردد ، نه بر أساس رحميّت .
مرحوم صدوق در آخر كتاب إرثِ «مَن لايَحضُرُهُ الْفَقِيه» نقل میكند از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود : إِنّ اللَه تَبَارَكَ وَ تَعَالَی ءَاخَی بَيْنَ الْأَرْوَاحِ فِی الْأَظِلّةِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَجْسَادَ بِأَلْفَیْ عَامٍ ، فَلَوْ قَدْ قَامَ قَآئمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرّثَ الْأَخَ الّذِی ءَاخَی بَيْنَهُمَا فِی الْأَظِلّةِ وَ لَمْ يُوَرّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ (5) .
«خداوند تبارك و تعالی در أظلّه (يعنی در أصل و در ظلال ، كه عالم خلق پديد نيامدهبود) بين أرواح عقد اُخوّت بست (آن أرواحی كه در اينجا با يكديگر بسيار نزديك هستند ، در آنجا بين آنها عقد اُخوّت بسته شدهاست) قبل از اينكه أجساد و أجسام را خلق كند به دو هزار سال فاصله . پس وقتی كه قائم ما أهل بيت ظهور كند و قيام نمايد ، إرث میدهد به آن برادری كه با برادر ديگر در أظلّه و در أصل ، ميان آنها عقد اُخوّت بسته شده است ، و به برادرانی كه از جنبه ولادت و رحميّت برادر هستند ، ديگر إرث نمیدهد.»
شاهد ما در اين آيه مباركه اين مطالب نبود ـ اينها به مناسبت بيان آيه ذكر شد بلكه شاهد فقط در همان صدر آيه است : النّبِیّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ .
إنسان صاحب اختيار خودش است ، و از هر كس به خودش نزديكتر میباشد ، و بيشتر اختيار خود را دارد . هيچ كس مثل خود إنسان ، بر إنسان نفوذ و تصرّفی ندارد ؛ حركات و سكنات إنسان ، همه مال خود اوست . و خلاصه خودمختاری جزء سرشت إنسان است .
در اين آيه مباركه میفرمايد : پيغمبر به مؤمنين ، از اختيار و ولايتی كه آنها نسبت به خودشان دارند ، از تدبير و تصرّفی كه آنها در اُمور خود میكنند ، از إراده و مَشيّتی كه در جميع أفعال و سكنات خود دارند ، ولايتش بيشتر است . يعنی أوّل پيغمبر و بعد إنسان . أوّل پيغمبر و بعد اختيار إنسان . أوّل پيغمبر است و بعد مشيّت و إراده إنسان . و اين ولايت به نحو مطلق است .
النّبِیّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ مطلب را تمام نمود . اين پيغمبر ولايتش به همه مؤمنين از خودشان بيشتر است در هر أمری از اُمور ، علی نحو الإطلاق ، مثل : أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ .
از يك أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ (6) ، چگونه اين فروع كثيره ، استنتاج میشود و يك كتاب نوشته میشود ؟ فقط از يك أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ وَ حَرّمَ الرّبَوا !
میگويند : در باب عبادات و باب صلوة از كثرت و تضارب روايات برای فقيه إشكال پيدا شده و در كتاب بيوع از قلّت روايات ! اين كتاب «مكاسب» را كه مرحوم شيخ رضوان الله عليه نوشته است ، فقط بر روی إطلاق : أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ و أمثال آن ، مانند آيه : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (7) . و آيه : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ إِلّآ أَن تَكُوَنَ تِجَرَةً عَن تَرَاض ٍ مّنكُمْ میباشد (8) ؛ و عمده اش همين أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ است ، و يكی دو روايت مانند : النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَی أَمْوَالِهِمْ ، و الْمؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ ، و أمثال اينها. شما چگونه از إطلاق أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ ، استفاده كرده ، و شقوقی را جدا میكنيد ! در النّبِیّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِينَ هم مطلب همينطور است . اين يك إطلاقی دارد ، و شما هر مقداری كه دلتان میخواهد از إطلاقش میتوانيد تفريع فروع و استنتاج نتيجه كنيد .
واين از آيات بسيار بسيار روشنی است كه دلالت برولايت پيغمبرمیكند!
پس وقتی كه پيغمبر أمر و نهيی كند ، تمام مؤمنين بايد در تحت أمر پيغمبر باشند . زيرا ولايت او نسبتِ به إنسان از خود إنسان بيشتر است .
يكی از آيات قرآن كه در باره ولايت معصومين به آن میتوان استدلال نمود اين آيه است : إِنّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلّذِينَ اتّبَعُوهُ وَ هَذَا النّبِیّ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا وَاللَهُ وَلِیّ الْمُؤْمِنِينَ (9) .
«سزاوارترين مردم ، نزديك ترين مردم ، أحقّ مردم به إبراهيم ، آن كسانی هستند كه از او پيروی میكنند ، و اين پيغمبر و آن كسانی كه به اين پيغمبر إيمان آوردهاند ؛ و خداوند ولیّ مؤمنان است.»
زيرا با در نظر گرفتن آيه ای كه سابقاً ذكر شد (كه خداوند حضرت إبراهيم را إمام قرار داده است : قَالَ إِنّی جَاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمَامًا (10) .) و اين آيه كه : نزديكترين مردم را به إبراهيم ، و سزاوارترينِ آنان را به او ، كسانی قرار داده كه از او و از اين پيغمبر (رسول أكرم) ، كه ولايت آنان نسبت به حضرت إبراهيم از همه بيشتر است ، پيروی میكنند ؛ میتوان استفاده ولايت برای همين أفراد نمود .
زيرا كه : أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ ، يعنی اينها دارای مقام ولايت میشوند ، و میتوانند بر حسب درجه نزديكی آنها با خود حضرت إبراهيم ، أمر و نهی كنند . و درباره : هَذَا النّبِیّ ، هم كه معلوم است ؛ و همينطور : الّذِينَ ءَامَنُوا ، بحسب درجات إيمان ، هر چه به پيغمبر و حضرت إبراهيم نزديك تر بشوند ولايتشان بيشتر خواهد بود . اينها مجموعه آياتی بود كه از قرآن مجيد برای ولايت إمام استخراج نموديم ؛ نه ولايت فقيه . زيرا آن بحث جداگانهای دارد . و أمّا رواياتی كه دلالت میكند بر انحصار حكم در معصومين ، خواه رسول خدا باشد ، و خواه أئمّه عليهم السّلام بسيار زياد است .
از جمله : روايتی است كه مشايخ ثلاثه (كلينی و شيخ طوسی و شيخ صدوق) روايت میكنند در باره پرهيز كردنِ از قضاء و حكومت ، و خطر و عظمت حكومت ، كه اين مقامِ رفيعی است واختصاص به پيغمبر يا وصیّ او دارد . كلينی و شيخ صدوق ـ در باره گفتار أميرالمؤمنين عليه السّلام به شُرَيح ـ روايت میكنند كه آن حضرت به شُرَيح فرمودند : اين كار تو بسيار پر خطر است ! و مواظب باش كه در كدام مجلسی نشستهای ! و خطر و عظمتِ مجلسی كه در آن استقرار پيدا كرده ای تا چه اندازهای حائز أهمّيّت است !
هر سه نفر اين روايت را در كتاب «قضاء» نقل میكنند . ليكن كلينی با سندِ خود ، از محمّد بن يحيی ، از محمّد بن أحمد ، از يعقوب بن يزيد ، از يحيی بن مبارك ، از عبدالله بن جَبَلَة ، از أبی جميلة ، از إسحق بن عمّار ، از حضرت صادق عليهالسّلام روايت میكند كه فرمود : قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلاَمُ لِشُرَيْحٍ : يَا شُرَيْحُ ! قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِسًا لَايَجْلِسُهُ إلّا نَبِیّ أَوْ وَصِیّ نَبِیّ أَوْ شَقِیّ (11) .
«أميرالمؤمنين عليه السّلام به شُرَيْح فرمود : ای شُريح ! تو در جائی نشستهای كه در آن مجلس نمینشيند مگر پيغمبری يا وصیّ پيغمبری يا يك مرد شقیّ.» يعنی كسی كه در اين مجلس مینشيند ، حتماً بايد يا پيغمبر باشد يا وصیّ پيغمبر ، و در غير اينصورت حتماً بايد شقیّ باشد . و إلّا ، شخصی كه شقیّ نباشد ، در اين مسند نمینشيند ؛ زيرا كه غصب مقام نبوّت يا وصايت را كرده است . و خلاصه اين مجلس ، اختصاصِ به پيغمبر يا وصیّ پيغمبر دارد .
و عين اين روايتی را كه از كلينیّ عرض شد ، شيخ در «تهذيب» ، كتاب القضآء ، نقل میكند (12) . أمّا صدوق در «مَن لَايَحضُرُه الفَقِيه» مرسَلاً از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل میكند كه حضرت فرمودند : يَا شُرَيْحُ ! قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِسًا مَا جَلَسَهُ إلّا نَبِیّ أَوْ وَصِیّ نَبِیّ أَوْ شَقِیّ (13) . «ای شُرَيح ! در مجلسی نشستهای كه ننشسته است در آنجا مگر پيغمبر ، يا وصیّ پيغمبر ، يا شخصی كه شقیّ باشد.»
در روايت أوّل كه روايت كلينی و شيخ باشد «لَا يَجْلِسُهُ» آمده ، و در روايت صدوق «مَا جَلَسَهُ» دارد . و اين دو ، از نظر معنی قدری تفاوت دارند . و روايت أوّل مهمتر است . میفرمايد : قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِسًا لَا يَجْلِسُهُ ، تو در مجلسی نشسته ای كه آن مجلس ، شأنيّت جلوس ندارد مگر برایِ پيغمبر ، يا وصیّ پيغمبر ، يا شقیّ .
از اين روايت ، صعوبت قضاء استفاده میشود ؛ و اينكه قضاء به قدری مهمّ و صَعب است كه منحصر است در معصوم ؛ خواه پيغمبر باشد يا وصیّ پيغمبر ، و اگر نه ، شقیّ خواهد بود .
أمّا از روايت دوّم كه میگويد : مَا جَلَسَهُ إلّا نَبِیّ ، فهميده میشود كه : تا كنون در اين مجلس ننشسته است مگر پيغمبر يا وصیّ پيغمبر يا شقیّ .
اينك به اين مطلب پرداخته ، و ببينيم كه اگر قضاء و حكومت ، انحصار به پيغمبر ، يا وصیّ پيغمبر دارد ؛ پس حكومت هائی كه در زمان ما انجام میگيرد در زمان غيبت كبری كه مجتهدين حكم كرده ، و فصل خصومت میكنند ، و يا اينكه أحكام ولائيّه صادر میكنند ، و يا حتّی در زمان خود أئمّه معصومين عليهم السّلام ، از چه قرار است ؟ و انحصار چه معنی دارد ؟
يعنی ما بايد باب اجتهاد را به طور كلّی ببنديم و بگوئيم : هيچ كس حقّ ندارد حكم كند مگر اينكه پيغمبر باشد ، يا وصیّ پيغمبر ؟ اين كه لازمهاش تعطيل حكم خداست بطور كلّی .
حضرت إمام زمان كه غائب هستند ، و مردم به آن حضرت دسترسی ندارند ؛ اگر بنا هم بشود كه مردم در مرافعات و منازعات به مجتهدين هم رجوع نكنند ، لازم می آيد كه أحكام بكلّی تعطيل شود . در حاليكه مسلّم اينطور نيست . چرا ؟ برای اينكه در زمان خود پيغمبر صلّی الله عليه و آله و سلّم ، آن حضرت أفرادی را برای حكم و قضاوت به نقاط دور دست مانند : يَمَن و طائف میفرستادند . و يا در مكّه بعد از فتح ، شخصی را به جای خود گذاشتند كه به اُمور مردم رسيدگی كرده و قضاوت و حلّ خصومت نمايد ؛ با اينكه آنها نه پيغمبر بودند و نه وصیّ پيغمبر !
در زمان أئمّه عليهم السّلام هم مطلب از همين قرار بوده است . أميرالمؤمنين عليه السّلام أفرادی را برای حكومت در شهرها میفرستادند ، كه آنها نه پيغمبر بودند و نه وصیّ پيغمبر ؛ و چه بسا خطا هم از آنان سر میزد . البتّه خطاهای آنان عمدی نبود ؛ زيرا مجتهد ، نهايت كوشش را در به دست آوردن أحكام میكند ، و اگر اتّفاقاً از روی خطا خلاف هم بنمايد ، عيبی ندارد و آن ممكن است . زيرا كه مجتهد مُصيب نيست . و بهترين دليل بر اين مطلب ، اختلاف آراء مجتهدين است . زيرا كه اختلاف آراء ، دليل بر اين است كه همه آنها مُصيب نيستند . و إلّا اختلافی در ميان آراء آنها پيدا نمیشد .
حضرت صادق عليه السّلام شاگردانی تربيت میكردند و به أطراف میفرستادند ؛ يا أفرادی میآمدند و از آن حضرت تعليم میگرفتند ، و به أوطان خود بر میگشتند ؛ و مشغول تدريس و تعليم و حكومت و قضاء در بين مردم میشدند . و شيعيان به آنان مراجعه میكردند و حضرت هم میفرمودند : مراجعه كنيد .
يونس بن عبدالرّحمَن كه از بزرگان أصحاب است ، در مسجد كوفه مینشست و مردم میآمدند و مَسائلشان را سؤال میكردند ، و او هم فتوی میداد و در بين مردم فصل خصومت میكرد . از حضرت سؤال شد : يُونُسُ بْنُ عَبْدِالرّحْمَنِ ثِقَةٌ ءَاخُذُ عَنْهُ مَعَالِمَ دِينِی؟ قَالَ : نَعَمْ . «يونس بن عبدالرّحمن ، ثقه است ؟ من از او معالم دينم را أخذ كنم ؟ حضرت فرمودند : بله ، معالم دين را از او أخذ كن.» در حالی كه حضرت در مدينه بودند و يونس در كوفه بود .
و علاوه دسترسی به خودِ إمام معصوم در زمان معصوم هم برای همه مردم مَيسور نبود . اينك زمان غيبت است و حضرت إمام زمان غائب هستند ؛ و بر فرض حضور هم دسترسیِ همه مردم به ايشان مقدور نخواهد بود . مگر حضرت صادق عليه السّلام حضور نداشتند ؟!
أوّلاً حضرت در مدينه بودند و مردم شهرهای ديگر كه از مدينه منقطع بودند دسترسی به آن حضرت نداشتند كه در جزئی ترين مسأله به آن حضرت مراجعه كنند . أفرادی كه در كوفه ، شام ، مكّه و يا در سائر شهرها بودند ، دسترسی به إمام صادق عليه السّلام نداشتند . و حتّی در خود مدينه تمام أفراد به ايشان دسترسی نداشتند كه هر مرد و هر زنی در جزئیترين مسأله به خدمت ايشان رفته و از حضرت سؤال كند ، اين طرز فراگيری أصلاً غير قابل إمكان بود .
مضافاً به اينكه آن حضرات غالباً در تقيّه و خوف و تحت نظر دولت بودند ، و كسی نمیتوانست با آنها ملاقات كند . بنابراين جهات ، خود آن بزرگواران میگفتند كه أصلاً نزد ما نيائيد ؛ و به ما مراجعه نكنيد ! بلكه نزد رُوات أحاديث ما و آنها كه در حلال و حرام ما نظر میكنند برويد ؛ و آنها را ميان خود حَكَم قرار بدهيد ؛ حكم آنها حكم ماست .
در زمان خود أئمّه عليهم السّلام باب اجتهاد مفتوح بود ، نه اينكه اجتهاد منحصر باشد به زمان غيبت ؛ شاگردان إمام صادق عليه السّلام ، خود مجتهد بودند ؛ حضرت كيفيّت فتوی دادن را به آنان تعليم میفرمود ؛ و آنها به نظر خود فتوی میدادند .
مثلاً آن قضيّه مَرارَه در كتب فقهی مضبوط است كه : شخصی بر پای خود لغزيد و استخوانِ روی پايش (محلّ مسح) شكست ، و روی آن مَرارَه بسته بودند (مَرارَه ، زَهْره گوسفند و گاو و أمثال آنها را گويند) . به خدمت حضرت إمام صادق عليه السّلام آمد و سؤال نمود كه من میخواهم وضو بگيرم ؛ در موقع وضو چگونه مسح كنم ؟ حضرت فرمودند : يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ مِنْ كِتَابِ اللَهِ ؛ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِی الدّينِ مِنْ حَرَجٍ ؛ امْسَحْ عَلَی الْمَرَارَةِ ! «اين حكم و أمثال آن از كتاب خدا معلوم میشود . (خداوند در قرآن فرمودهاست:) خداوند برای شما در دين ، حَرَج و گرفتگی و سختی قرار ندادهاست . روی همين مرارَه مسح كن!» لزومی ندارد مَرارَه را برداشته و روی پای خو را مسح كنی !
بدين طريق ، حضرت دستور جبيره به او دادند . جبيره معنيش همين است . حضرت در مقام تعليم اين مطلبند كه : قرآن ابتداءً وضوء را بر شما واجب كرده : فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُءُ وسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَی الْكَعْبَيْنِ (14) . بايستی پاهايتان را تا كعبين مسح كنيد . پس أصل آيه وجوب وضوء را ضميمه آيه : مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِی الدّينِ مِنْ حَرَجٍ (15) فرمودند ؛ بدين صورت كه اگر مَرارَه يا جبيره برداشته شود ، و مسح روی پا انجام پذيرد موجب حَرَج خواهد بود ؛ پس أصل وضو ثابت ، و حرجِيّتَش برداشته شده است ، نتيجه چه خواهد بود ؟ امْسَحْ عَلَی الْمَرَارَةِ .
يا در باره آن كسی كه مريض بود ، و در حال مرض كه بستری بود جُنُب شد ، نزديكانش او را غسل دادند ، و در أثر اين عمل مُرد . فَكُزّ فَمَاتَ «مبتلا به كُزاز شد و مُرد.»
وقتی حضرت شنيدند بسيار ناراحت شده فرمودند : قَتَلُوهُ ! قَاتَلَهُمُ اللَهُ ، أَلَا يَمّمُوهُ ؟ أَلَا سَأَ لُوا ؟ «خدا بكشد آنها را ! كشتند اين بيچاره را . آخر چرا تيمّمش ندادند ؟ چرا از اين مسأله سؤال نكردند؟»
أَلَا يَمّمُوهُ ، يعنی چه ؟ يعنی خودشان بايد وظيفه خود را بدانند كه : وقتی شخصی مريض شد و آب هم برای او ضرر دارد ، اين شخص ، واجد المآء نيست . و در قرآن مجيد داريم : فَلَمْ تَجِدُوا مَآءً فَتَيَمّمُوا صَعِيدًا طَيّبًا (16) . و حضرت میخواهند بفهمانند كه اين عدم وجدانِ ماء ، تنها عدم وجدان خارجی نيست كه آب در خارج پيدا نكنيد ؛ بلكه مقصود از عدم الوجدان ، عدم التمكّن است . اگر شما متمكّن از آب نبوديد ، أعمّ از اينكه آب درخارج نباشد ، يا بواسطه جهات مرض و أمثال آن متمكّن نباشيد ، شما واجد الماء نيستيد . و وقتی واجدالماء نيستيد ، وظيفه تيمّم است .
شما بايستی اين بيچاره را تيمّم میداديد ؛ برداشتيد خودسرانه غسلش داديد و او را كشتيد . قَتَلُوهُ قَاتَلَهُمُ اللَهُ .
حضرت میفرمايد : اُصولاً بر عهده ما تعليم اُصول است . بر عهده ماست كه اُصول و أحكام كلّی را برای شمابيان كنيم و برشماست كه تفريع فروع كنيد !
أصحابی كه از شاگردان آن حضرت بودند ، در فنّ تفريعِ فروع ، مجتهد میشدند ؛ و خودشان تفريع فروع میكردند ، و به آيات قرآن استدلال مینمودند . و اين ، منهج حضرت صادق و حضرت باقر و سائر أئمّه عليهم السّلام بود .
بنابراين ، باب اجتهاد در زمان خود أئمّه عليهم السّلام مفتوح بودهاست . و در هر شهری مجتهدينی بودند ، بزرگانی بودند از مؤمنين و از شيعيان و أهل وثوق و عدالت ، كه مرجع مردم بودند و آنها به عنوان نمايندگی از طرف إمام معصوم در شهرها به فتوی و به حكومت مشغول بودند .
حال كه مسأله از اين قرار است ، چگونه میتوان گفت كه قضاء و حكومت به نبیّ يا وصیّ نبیّ انحصار دارد ؟!
طبق همين رواياتی كه بيان شد ، مرحوم مجلسی رضوان الله عليه در «مرءَاة العقول» از اين مسأله جواب داده و فرموده است : وَلَا يَخْفی أنّ هَذِهِ الْأخْبارَ تَدُلّ بِظَواهِرِها عَلَی عَدَمِ جَوازِ الْقَضآءِ لِغَيْرِ الْمَعْصومِ ؛ وَلَا رَيْبَ أنّهُمْ عَلَيْهِمُ السّلامُ كَانَ يَبْعَثونَ الْقُضاةَ إلَی الْبِلادِ ، فَلا بُدّ مِنْ حَمْلِها عَلَی أنّ الْقَضآءَ بِالْأصَالَةِ لَهُمْ ، وَ لَا يَجُوزُ لِغَيْرِهِمْ تَصَدّی ذَلِكَ إلّا بِإذْنِهِمْ ، وَ كَذا فِی قَوْلِهِ عَلَيْهِ السّلامُ : «لَا يَجْلِسُهُ إلّا نَبِیّ» ، أیْ بِالْأصالَةِ . وَالْحاصِلُ أنّ الْحَصْرَ إضافیّ بِالنّسْبَةِ إلَی مَنْ جَلَسَ فِيها بِغَيْرِ إذْنِهِمْ وَ نَصْبِهِمْ عَلَيْهِمُ السّلامُ (17) .
ايشان اينطور جواب میدهند كه : با اينكه میدانيم و مسلّم است خود حضرات ، أفراد غير معصوم را برای قضاء به سوی شهرها میفرستادند ، اين أخبار را بايد بر قَضآء بِالْأصالَة حمل نمود . يعنی كسی بالأصاله ، در شهری بدون نظر و إذن إمام ، و بدون إجازه و نصب او ، از پيش خود قضاوت كند ، اين حرام است و جائز نيست . و اگر كسی اين كار را بكند ، حتماً شقیّ خواهد بود و «اتّقُوا الْحُكُومَةَ» شامل او میشود . أمّا اگر به إذن آنها و به عنوان نيابت باشد ، و از طرف أئمّه معصومين مجاز و منصوب باشند ، كأنّه خود آنها هستند و بين اين دو دسته از أخبار منافاتی نخواهد بود . پس اين أخبار را بايد حمل كرد بر اينكه : قَضآء بِالْأصالَة ، اختصاص به أئمّه معصومين دارد .
پس اين كه حضرت میفرمايد : لَا يَجْلِسُهُ إلّا نَبِیّ ،يعنی بِالأصاله . در اين مجلسی كه شريح نشسته ، بالأصاله نمینشيند مگر پيغمبری يا وصیّ پيغمبری يا شقیّ . و أمّا با إذن و نيابت ، نه ، اينطور نيست ؛ بلكه غير پيغمبر و وصیّ پيغمبر و غير شقیّ هم مینشيند . مانند خود شُرَيْح كه از طرف أميرالمؤمنين عليه السّلام در آن مجلس نشسته بود ، و حضرت هم او را در آن مجلس منصوب فرموده بودند .
(شريح سابقه طويلی دارد ؛ أصلاً ايرانی بود و ساكن يَمن ، و از همان ايرانیهائی بود كه انوشيروان در حدود دوازده هزار نفر به يمن فرستاد كه با أهالی آنجا كمك كردند ، و مهاجرينی كه از آفريقا آمده و آن ولايت را گرفته بودند ، همه را بيرون نمودند . و اين كه تعدادی زياد از ايرانيان در يمن ساكن بودند ، از همانها میباشند . و از جمله آنانند : به اذان (پادشاه يمن) و فرستادگان او : بابويه و خرخُسْره ، كه خدمت پيغمبر رسيدند و جواب نامه خسرو پرويز را در وقتی كه نامه پيغمبر را پاره كرد آوردند ؛ و اينها ايرانی بودند ؛ اين شريح هم از آن جمله است ، كه عمر در زمان خلافتش او را به قضاوت كوفه منصوب كرد ؛ او در طول خلافت عثمان هم متصدّی قضاء بود ، و در زمان أميرالمؤمنين عليهالسّلام هم به همين شغل باقی بود . و سابقه طولانی پيدا كرد و بسيار متمكّن شد و بسيار پير و فرتوت گشت ؛ و گويا بيش از صد سال هم عمر كرد تا از دنيا رفت .
در زمان أميرالمؤمنين عليه السّلام ، حضرت از قضاوت او خيلی راضی نبودند ، زيرا بعضی أوقات در قضاوتهايش خلافهائی از او ديده میشد . لذا حضرت او را عزل كردند ، و بر أثر اين عمل ، سر و صدا و غوغای مردم بلند شد كه : علیّ ، اين قاضیِ سابقهدار ما را كه در حدود بيست سال از زمان عمر و عثمان تا كنون در اينجا قضاوت میكرده ، عزل نموده است ! حضرت ناچار ، دو مرتبه او را منصوب نمودند.)
و حضرت در اينجا إشاره میكنند كه : متوجّه مقام و منزلت خود باش كه اين به اندازهای دقيق است كه اين مجلس ، مجلس نبیّ ، يا وصیّ نبیّ ، يا شقیّ است . و اگر تجاوز كنی ، حتماً تو شقیّ خواهی بود .
و أتمّ و أكمل رواياتی كه در باره ولايت إمام عليه السّلام آمده است همان روايتی است كه كلينی از أبی محمّدٍ القاسم بن العلآء ، مرفوعاً از عبدالعزيز بن مسلم از حضرت رضا عليه السّلام روايت میكند . و آن روايت بسيار مفصّل است . عزيز بن مسلم ، در مَروْ به خدمت حضرت میرسد و میگويد : من در مسجد بودم و ديدم كه مردم در باره إمامت و حكومت و اينگونه مسائل گفتگو مینمودند و حضرت جواب مفصّلی به او میدهند .
اين روايت بتمامه در «كافی» نقل شده و دارای مضامين بسيار عالی است كه أصلاً ولايت ، شأن إمام است ، از خواصّ إمام است ، ريخته شده است برای إمام .
از جمله مطالبی كه حضرت در اين روايت بيان میفرمايد ، اين است كه : إنّ الإمَامَةَ أَجَلّ قَدْرًا وَ أَعْظَمُ شأْنًا وَ أَعْلَی مَكَانًا وَ أَمْنَعُ جَانِبًا وَ أَبْعَدُ غَوْرًا مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْيَنَالُوهَا بَِارَآئِهِمْ أَوْيُقِيمُوا إمَامًا بِاخْتِيَارِهِم (18) .
«إمامت ، قدر و منزلتش بزرگتر و جليلتر ، شأنش عظيم تر ، مكانش بالاتر و رفيعتر ، جانبش (يعنی أطراف و أكنافش) منيع تر و محفوظ و مصون تر ، و رسيدن به كنهش مشكل تر است از اينكه مردم بتوانند با عقول خود به آن برسند ؛ با إدراكات خودشان به حقيقت إمامت برسند ، و با آراء خود به فهم آن نائل آيند . يا اينكه إمامی را به اختيار و انتخاب خود برگزينند !»
زيرا آنكسی را كه مردم اختيار میكنند ، طبق إدراكات و درايت خود آنهاست ؛ و ليكن مقام إمام جائی است كه فكر كسی به او دسترسی نداشته و نمیرسد . چگونه إنسان به اختيار خود كسی را به إمامت نصب كند ! پس إمامت انتخابی نيست ، و انتصابی میباشد ، و از طرف پروردگار و رسول خدا معيّن میشود . و بايد مردم طبق آيات مباركات قرآن از إمام معصوم تبعيّت كنند.
اينها رواياتی بود كه در مورد ولايت إمام بيان شد . و إن شآء الله از اين پس بايد در بحث ولايت فقيه وارد شده و ببينيم از چه طريقی میتوان آنرا إثبات نمود .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) آيه 36 ، از سوره 33 : الأحزاب
2) صدرآيهِ 67 ، از سورهِ 5 : المآئدة «ای رسول ما ! آنچه كه از جانب پروردگارت بسوی تو فرود آمده إبلاغ كن ! و اگر اين كار را نكنی ، رسالت او را تبليغ ننمودهای!»
3) آيه 6 ، از سوره 33 : الأحزاب
4) ابن شهر آشوب در كتاب «مناقبطبع مطبعه علميّه قم ، ج 3 ، ص 105 اين روايت را با ألفاظ مختلفه از كتب عامّه و خاصّه از جمله «مفردات» راغب إصفهانی با ذيلی جالب نقل میكند :
قَالَ النّبِیّ [صَلّی اللَهُ عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ] : يَا عَلِیّ ! أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمّةِ ؛ وَ لَحَقّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقّ أَبَوَیْ وِلَادَتِهِمْ ؛ فَإنّا نُنْقِذُهُمْ إنْ أَطَاعُونَا مِنَ النّارِ إلَی دَارِ الْقَرارِ ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيّةِ بِخِيَارِ الْأَحْرَارِ .
و مرحوم مجلسی نيز در «بحارالأنوار» ج 36 ، ص 11 ، اين ذيل را از «مفردات» نقل نموده ؛ و ليكن اين ذيل از طبعهای أخير «مفردات» حذف شدهاست .
5) من لا يحضره الفقيه» ج 4 ، باب نوادر المواريث ، صفحه 254 ، از طبع نجف ، روايت آخر
6) قسمتی از آيه 275 ، از سوره 2 : البقرة
7) صدر آيه 1 ، از سوره 5 : المآئدة
8) صدر آيه 29 ، از سوره 4 : النّسآء
9) آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران
10) قسمتی از آيه 124 ، از سوره 2 : البقرة
11) فروع كافی» ج 7 ، كتاب القضآء و الأحكام ، ص 406 ، باب انّ الحكومة إنّما هی للإمام عليه السّلام ، حديث 2
12) التّهذيب» ج 6 ، ص 217 ، كتاب القضايا و الأحكام ، باب 87 ، حديث : 1
13) من لايحضره الفقيه» ج 3 ، ص 5 ، باب اتّقآءِ الحكومة ، حديث 3223
14) قسمتی از آيه 6 ، از سوره 5 : المآئدة
15) قسمتی از آيه 78 ، از سوره 22 : الحجّ
16) قسمتی از آيه 43 ، از سوره 4 : النّسآء ؛ و آيه 6 ، از سوره 5 : المآئدة . «پس اگر آب نيافتيد ، تيمّم كنيد از خاك پاك يا زمين پاك.»
17) مرءَاة العقول» ج 24 ، ص 265 ، كتاب القضآء ، از طبع حروفی ؛ و نيز در ج 4 ، ص 231 ، از طبع سنگی
18) اُصول كافی» ج 1، ص 198، باب نادر جامع فی فضل الإمام و صفاته ، حديث 1