أَفَمَن يَهْدِی إِلَی الْحَقّ أَحَقّ أَن يُتّبَعَ أَمّن لّا يَهِدّی إِلّآ أَن يُهْدَی فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (1) .
«آيا كسی كه هدايت به سوی حقّ میكند ، سزاوارتر است به اينكه پيروی شود ، يا آن كسی كه هدايت نيافتهاست مگر اينكه هدايت بشود ؟! چه در نظر داريد و در اين باره چگونه حكم میكنيد؟!»
اين آيه يكی ديگر از آياتی است كه دلالت میكند بر وجوب إطاعت از إمام معصوم ، و اينكه آن كسی میتواند أوّلاً و بالذّات در ميان مردم حكم كند و واجب الإطاعه است كه دارای مقام عصمت بوده ، علمش ، علم حضوریّ و إلهیّ باشد ، و قلبش به حضرت حقّ متّصل شده باشد ؛ نه اينكه علوم او علوم اكتسابی باشد .
شاهد ما در اين آيه مباركه استدلال بر ولايت إمام است ؛ نه ولايت فقيه .
تقريب استدلال بدينگونه است كه : احتجاج آيات قرآن در اينجا ، مبنیّ بر لزوم تبعيّت از حقّ است . إنسان بايد از حقّ تبعيّت كند ؛ حقّ ، عين واقعيّت و أصالت و حقيقت است . در مقابل باطل ، كه أصالت و واقعيّت ندارد ؛ و بر أساس اعتبارات و أوهام و اُمور سرابيّه و وهميّه و خياليّه بنا شدهاست . حقّ ، يعنی آنچه متن واقع است . و علوم حضوری أئمّه عليهم السّلام عين حقّ است ، زيرا باطل در آن راه ندارد ؛ بخلاف علومی كه إنسان از خارج كسب میكند كه مَشوب به باطل است ، و احتمال خطا و اشتباه در آن میرود .
فلذا در اين آيه مباركه خداوند میفرمايد : إنسان بايد از آن كسی كه قلبش متّصل به حقّ و حقيقت است ، و أبداً شائبهای از بطلان و آراء شخصيّه و أهواء نفسانيّه در آن دخالت ندارد ، و خلاصه به هيچ وجه قلبش به باطل گرايش ندارد ، تبعيّت كند .
بنای استدلالِ اين آياتِ مباركات كه در اين سوره شريفه آمده بر اين أساس است: استدلالِ بر لزوم تبعيّت حقّ ؛ چون خدا میفرمايد : قُلِ اللَهُ يَهْدِی لِلْحَقّ . «بگو خدا به سوی حقّ دلالت میكند».
پس از اين كه خداوند متعال به مُفاد قبل از اين جمله : قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآنِكُم مّن يَهْدِی إِلَی الْحَقّ ، «بگو آيا از ميان اين شريكانی كه شما برای خدا قرار داديد ، يك نفر هست كه بتواند به سوی حقّ دلالت كند؟!» با استفهامِ إنكاری از مشركان إقرار گرفت به اينكه شركائی كه آنها برای خدا قرار دادهاند ، نمیتوانند إنسان را به حقّ هدايت كنند ، بلافاصله جواب فرمود : قُلِ اللَهُ يَهْدِی لِلْحَقّ . و بديهی است مقام ، مقامی است كه بايد فوراً جواب اين سؤال داده شده ، در انتظارِ پاسخگوئی مخاطب قرار نگرفت ؛ لذا فوراً بدين صورت پاسخ فرمود :«بگو فقط خداوند است كه هدايت به حقّ مینمايد.» سپس میفرمايد: أَفَمَن يَهْدِی إِلَی الْحَقّ أَحَقّ أَن يُتّبَعَ أَمّن لّايَهِدّی إِلّآ أَن يُهْدَی .
در اينجا میبينيم كه بر اين مبنای متابعت از حقّ ، خداوند يك معادله ای قرار داده بين قَوْلِهِ : أَفَمَن يَهْدِی إِلَی الْحَقّ و قَوْلِهِ : أَمّن لّا يَهِدّی إِلّآ أَن يُهْدَی .
استفهام بايد دو طرف داشته باشد ـ زيرا پيوسته استفهام بين نفی و إثبات است ـ در اينجا يك طرف استفهام ، أَفَمَن يَهْدِی إِلَی الْحَقّ است و طرف ديگرش ، أَمّن لّايَهِدّی إِلّآ أَن يُهْدَی . بنابراين فرموده است : أَفَمَن يَهْدِی إِلَی الْحَقّ أَحَقّ أَن يُتّبَعَ أَمّن لّايَهِدّی إِلّآ أَن يُهْدَی . و ما میدانيم كه يَهِدّی از باب افتعال است و أصلش يَهتَدِی بوده ؛ چون جائز است كه «تاء» را قلبِ به «دال» و «دال» را در «دال» إدغام كنيم ، و «هاء» را به مناسبت ، كسره بدهيم ؛ آنگاه يَهتَدِی میشود يَهِدّی . پس لَايَهِدّی يعنی لَايَهْتَدِی . در اينصورت میبينيم كه اين دو طرف معادله در اين استفهام ، درست در نمیآيد . چرا ؟ چون معادله صحيحه حتماً بايد بين نفی و إثبات باشد . مثلاً میگوئيم : زيد آمد يا نيامد ؟ استفهام بين نفی و إثبات است . أمّا آيا میتوان گفت : زيد آمد يا اُطاقش تاريك است ؟ اين صحيح نيست . تاريك بودنِ اُطاق زيد ، نمیتواند عِدْلِ مَجِیء زيد باشد ، بايد بگوئيم زيد آمد يا نيامد ؟ يا مثلاً میگوئيم : اين مطلب را به عَمرو گفتی يا نگفتی ؟ هميشه استفهام بين نفی و إثبات است .
و در اينجا اگر آيه اين بود : أفَمَن يَهْدِی إلَی الْحَقّ أحَقّ أن يُتّبَعَ أمّن لّايَهْدِی ، (يَهْدِی أوْ لَا يَهْدِی) هدايت میكند يا هدايت نمیكند ، نفی و إثبات بود ، اين إشكال نداشت . و ليكن در اين آيه شريفه معادله به نحو ديگری است : آيا آن كسی كه هدايت به حقّ میكند ـ هَدَی ، يَهْدِی ، فعل متعدّی است ؛ هَدَاه اللَه ؛ يعنی : هدايت كرد او را خدا ـ سزاوارتر است كه إنسان از او متابعت كند يا آن كسی كه هدايت نشده است مگر اينكه هدايت بشود ؟! هدايت نشدهاست ، عِدْلِ برای هدايت میكند ، نيست .
در اين صورت بايد بگوئيم : اين معادله در صورتی درست است كه در هر طرف ، يك جمله مقدّر باشد .
مثل اين كه من از شما سؤال میكنم : آيا زيد آمد يا اطاقش تاريك است ؟ تاريك بودن اطاق ، عِدْل برای آمدنِ زيد در استفهام نيست ؛ أمّا چون به ملازمه خارجيّه دريافته ايم كه : هر وقت زيد می آيد اطاقش را روشن میكند ، و وقتی هم كه نيامده اطاقش تاريك است ، آن وقت در اينجا به عوض اين كه هر دو جزء هر دو ملازمه را بيان كنيم ، در يك طرف يكی را بيان كرديم ، و در يك طرف ، ديگری را ؛ و از طرفين معادله ، يك جزء را حذف كرديم .
يعنی به جای اين كه بگوئيم : آيا زيد آمد و اُطاقش روشن است ، يا نيامد و اطاقش تاريك است ؟ میگوئيم : آيا زيد آمد يا اُطاقش تاريك است ؟ و از اين نوع استعمال هم زياد داريم .
آيه مورد بحث ما نيز از اين قبيل است . به علّت اينكه : لَا يَهِدّی (لَايَهْتَدِی) إِلّآ أَن يُهْدَی نمیتواند عِدلِ برای أَفَمَن يَهْدِی واقع بشود ، تا اينكه عدل برای اين مُعادله باشد ، مگر به تقدير دو جمله : يكی در طرف إثبات و ديگری در طرف نفی .
پس معادله به اين صورت در می آيد : أفَمَن يَهْدِی إلَی الْحَقّ وَ يَهْتَدِی بِنَفْسِهِ أحَقّ أن يُتّبَعَ أمّن لّايَهْدِی إلَی الْحَقّ و لَا يَهْتَدِی إلّا أنْ يُهْدَی .
«آيا آن كسی كه هدايت به حقّ میكند و بنفسه هدايت يافته است ، سزاوارتر است كه پيروی شود ، يا آن كه هدايت نمیكند بسوی حقّ و هدايت نمیيابد مگر اينكه غير ، او را هدايت كند؟»
چون در آن طرفِ معادله أَمّن لّايَهِدّی إِلّآ أَن يُهْدَی است ؛ يعنی هدايت نشود مگر به غير او از مردم ، كه او را هدايت كند ، يعنی هدايتش غيريّه باشد ، پس در اين طرف معادله يَهْتَدِی بِنَفْسِهِ است ، يعنی هدايتش ذاتيّه باشد ؛ بدون تعليم و تعلّم و هدايتِ أفراد ديگر .
پس آيه میخواهد بگويد : آن كسی كه هدايت میكند ، بايد هدايتش ذاتیّ باشد ؛ يُهْدَی بِالْغَيْر نباشد ؛ و يَهتَدِی ، به تعلّم و مكتب و خواندن و تدريس نباشد ؛ بلكه يَهْتَدِی بِنَفْسِهِ باشد ؛ كه اين همان علم حضوریّ است . كسانی كه علم حضوری دارند ، اينها بنفسه هدايت يافتهاند به هدايت إلهيّه .
بنابراين ، ما جمله : أَحَقّ أَن يُتّبَعَ را مثل شاهين ترازو قرار میدهيم ؛ در اين طرف معادله میگوئيم : أفَمَن يَهْدِی إلَی الْحَقّ وَ يَهْتَدِی بِدُونِ أنْ يُهْدی يعنی هدايتش بغير نباشد ؛ بلكه خودش هدايت يافته است به هدايت ذاتیّ ؛ اين فرد أحَقّ أن يُتّبَعَ ، سزاوارتر است كه إنسان از او پيروی كند ؟!
در آن طرف معادله هم میگوئيم : أمّن لّايَهْدِی إلَی الْحَقّ و لَا يَهِدّی إلّا أنْ يُهْدَی ؛ يا آن كسی كه هدايت به حقّ نمیكند ؛ و خودش هدايت نيافته است مگر بواسطه غير ، يعنی : كَانَتْ هِدَايَتُهُ بِالْغَيْرِ ؟
نتيجه اين معادله اينست : هر كسی كه هدايتش غيريّه باشد ، لاَ يُمْكِنُ أنْ يَهْدِیَ إلَی الْحَقّ ؛ او نمیتواند به متن حقّ هدايت كند . آن كسانی كه به متن حقّ هدايت میكنند ، بايد هدايتشان ذاتیّ و نفسیّ باشد . و كسی كه هدايتِ به حقّ میكند ، همان است كه هدايتش ذاتیّ و إلهی است .
و اين همان معنی علم حضوری است كه فعليّت دارد ، و برای هر كسی كه پيدا شود ، علم فعلی است . و خداوند بواسطه اين علم حضوریّ كه به او دادهاست ، او را از جميع خطايا و زَلَل مصون داشته است . و ظهور آيه در اين معنی ، با اين دقتّی كه عرض شد ، بسيار واضح و روشن است . و من زمانی با يكی از آقايان مشهد در باره اين آيه صحبت میكردم ؛ ايشان میگفت : آقا ، جنابعالی چه میگوئيد ! اين آيه معنيش ظاهر است ديگر ! يعنی : آن كسی كه هدايتِ به حقّ میكند ، بهتر است إنسان از او متابعَت كند ، يا آنكه هدايت نمیكند ؟ چطور شما از اين استفاده عصمت میكنيد؟!
بنده به او عرض كردم : بلی ! اگر در طرفِ ديگر آيه ، أمّن لّا يَهِْدِی آمدهبود ، و میفرمود : أفَمَن يَهْدِی إلَی الْحَقّ أحَقّ أن يُتّبَعَ أمّن لّايَهْدِی ، و نفی و اثبات بود ، مطلب شما تمام بود . و ليكن قرآن عبارات و كلماتش ، هر «واو» و «فاءَ»ش ، معنی دارد ، بجای لَا يَهْدِی ، لَا يَهِدّی قرار داده است ، و برای اينكه بيان كند : يَهِدّی هدايت ذاتی نيست ، إِلّا أَن يُهْدَی آوردهاست .
و اين قرآن ، قولِ فصل است . وَ مَاهُوَ بِالْهَزْلِ (2) . ما چگونه میتوانيم همينطور بدون دليل يَهِدّی را كه در اينجا آمده ، يَهْدِی بگيريم ؟! فعل لازم را متعدّی بگيريم ، آنگاه معنی و مراد خودمان را به قرآن قالب زنيم ؟! اينكه صحيح نيست .
و از اين مطلب كه شرح داده شد فهميده میشود كه : اين آيه فقط برای عصمت إمام (إمام معصوم كه قائم به اُمور است و بايد در بين مردم قضاوت كند و حكم نمايد) آمده است .
و از اينجا معلوم میشود كه : استدلال بعضی از أعلام به اين آيه ، بر ولايت فقيه ـ همانطور كه خود بنده در يكی از أيّام كه نماز جمعه در بهشت زهرا إقامه شده بود حضور داشتم و شنيدم كه با اين آيه شريفه ، بر ولايت فقيه استدلال نمودند ـ صحيح نيست .
و اين آيه من حيث المجموع به مَثابه قول خداوند متعال است كه میفرمايد : وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَبِدِينَ (3) .
«ما آنها را أئمّهای قرار داديم كه هدايت میكنند به أمر ما ، و ما نفس فعل خيرات و إقامه صَلوة و إيتاء زكوة را به آنها وحی كرديم و اينان از عبادت كنندگان برای ما بودند .»
يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ، يعنی : أمر ما كه در دست آنهاست ؛ و ما از عالم أمر ، كه اختصاصِ به ما دارد (وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلّا وَحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) (4) رشته قلب آنها را در دست داريم و آنها را هدايت میكنيم . و آنها كه مردم را به صراط مستقيم دعوت میكنند ، بواسطه أمر ماست . أمر، يعنی همان مشيّت حقيقيّه إِلهيّه ، كه در آن خطائی نيست .
و علاوه بر اين ، در جمله : وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ ، نمیفرمايد : أوْحَيْنَآ إلَيْهِمْ أنِ افْعَلُوا الْخَيْرَاتِ ، اينكه كارهای خوب را بجا بياوريد ، يا إقامه نماز كنيد ؛ بلكه نفس فعلِ خيرات را ما به آنها وحی كرديم ؛ نماز را به آنها وحی كرديم ؛ زكوة را به آنها وحی كرديم ؛ يعنی وجودشان مصداق برای نماز و زكوة است .
و اين آيه بعد از ذكر حضرت إبراهيم(ع) : فَجَعَلَهُمْ جُذَ ذًا (5) و قولهم : حَرّقُوهُ وَانصُرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَعِلِينَ (6) . كه گفتند : حضرت إبراهيم(ع) را بكشيد و آتش بزنيد ، آلهه شما را تِكّه تِكّه و قطعه قطعه كرده است ، و نيز بعد از ذكر حضرت لوط و حضرت إسحق و يعقوب عليهم السّلام كه خداوند آنها را بعنوان نافله به حضرت إبراهيم عنايت كرد ، آمده است و میفرمايد : وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا. بنابراين ضمير «هُمْ» برمیگردد به همين أنبيائی كه ذكر شدهاست .
و اين هدايتِ به أمر ، همان علم حضوری است . و كسی كه خداوند او را از عالمِ أمر هدايت بكند ، ديگر از علوم اكتسابی و أهواء و آراء و نيّات و أباطيل مردم كه در آن حقّ و باطل از همديگر جدا نشده و علم ، علمِ صِرف وخالص نگرديدهاست ، بینياز خواهد بود . و اينان از اين عالم به عالم أمر ، كه أمر پروردگار است هدايت میشوند ، و در آنجا هيچ شائبه بطلان و زَلَل و اشتباهی نيست .
و نيز به مثابه آيه ديگر از قرآن است كه میفرمايد : وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بَِايَتِنَا يُوقِنُونَ (7) .
«ما از ميان آنها أئمّهای را قرار داديم كه به أمر ما هدايت میكنند ، به علّت اينكه پافشاری و صبر كردند ، و اصطبار نمودند ، و قبلاً به آيات ما ايقان داشتند.»
اين آيه بعد از ذكر حضرت موسی در قوله تعالی : وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَی الْكِتَبَ فَلاَ تَكُن فِی مِرْيَةٍ مّن لِّقَآنِهِ وَ جَعَلْنَهُ هُدًی لّبَنِی إِسْرَ ءِيلَ (8) . آمدهاست.
بنابراين ، ضمير جمعِ غائب فی قوله تعالی : وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَِمّةً ، برمیگردد به بنی إسرائيل ؛ يعنی بعضی از پيغمبران بنی إسرائيل كه خداوند آنها را إمام قرار دادهاست ، و از ميان پيامبران اين سِمَتِ ولايت و إمارت را به آنان تفويض فرموده است .
اين يك آيه ديگر از آيات قرآن ، كه دلالت بر عصمت و لزوم متابعت از إمام میكند ، كه بايد إمام دارای مصونيّت از باطل و آراء شخصيّه و أهواء باشد ، و حتماً بايد علمش حضوری و متحقّق به حقّ باشد.
يكی ديگر از آياتيكه دلالت بر ولايت معصوم میكند اين آيه است : يَادَاوُودُ إِنّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقّ وَ لَاتَتّبِعِ الْهَوَی فَيُضِلّكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ (9) .
خداوند به حضرت داود علی نبيّنا و آله و عليه السّلام خطاب میكند : «ای داود ما تو را در زمين خليفه و جانشين خود قرار داديم . بنابراين ـ تفريع میكند ـ حكم كن بين مردم به حقّ و از هوی پيروی مكن ؛ زيرا كه هَوی ، تو را از راه خدا كنار میدارد ؛ تو را گم و گمراه میكند.»
خليفه ، يعنی جانشين . خليفة الله : هُوَ الّذِی تَجْتَمِعُ فِيهِ الصّفَاتُ الْعُبُودِيّةِ بِتَمَامِهَا الْمُحَاذِيَةُ لِلصّفَاتِ الرّبُوبِيّةِ لِذَاتِهِ جَلّ شأْنُهُ بِتَمَامِهَا ، وَ لَا تَتَحَقّقُ إلّا بِالْعِصْمَةِ . خليفه خدا بودن به تمام معنی اين است كه : بنده متّصف شود به صفات عبوديّت ، با تمام شؤون و لوازم عبد حقيقی ، در مقابل صفات ربوبی (كه فرموده : عَبْدِی أَطِعْنِی حَتّی أَجْعَلَكَ مِثْلِی ، أو مَثَلِی) آن هم صفات ربوبيّت بتمام معنی . و اين خلافت ، با اين خصوصيّت ـ كه بنحو إطلاق بيان شده ، و خلافت از جَهتی دونَ جهتی نبوده است ـ متحقّق نمیشود مگر به عصمت . يعنی آن كسی كه دارای عصمت باشد بتمام معنی الكلمه ، او را میتوان خليفة الله بتمام معنی الكلمه گفت . و إلّا خليفة الله است از جهتی دون جهتی ؛ يعنی از جهتی نقصان دارد ، و از جهتی مزيّت ؛ بنابراين عصمت از لوازم و آثار اين خلافت است .
تقريب استدلال در اين آيه شريفه به اين است كه بگوئيم : خداوند كه در اينجا ، جواز حكم ميان مردم را متفرّع نمود بر اينكه حضرت داود خليفه خداست در روی زمين : إِنّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِیالْأَرْضِفَاحْكُم بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقّ ، حكم بين مردم متفرّع بر چيست ؟ بر خليفة الله بودن است .
اگر إشكال شود كه : أوّلاً : آيه شريفه ، وجوب حكم را متفرّع بر خلافت نموده نه جواز آن را ؛ بنابراين ، نفیِ جواز از غير نبیّ يا وصیّ نخواهد نمود .
و ثانياً : حكم به حقّ ميان مردم ، متفرّع بر خلافت شدهاست ؛ نه أصل حكم . بنابراين : تفريع در آيه به قيد حكم (كه بالحقّ است) بر میگردد . پس آيه شريفه مربوط به بحث «إثبات ولايت و حكومت معصوم» نخواهد بود .
در جواب هر دو إشكال بايد بگوئيم : همانطور كه مرحوم حاجّ شيخ محمّد حسن آشتيانی در كتاب «قضاء» فرمودهاند ، أوّلاً: اگر أمر در مقام توهّم حظر واقع شود مفيد جواز است ؛ نه وجوب . و ثانياً : ظهور آيه در تفريع حكم به حقّ ، بنحو قيد و مقيّد جميعاً ، بر خلافت إلهی بدون إشكال است .
يكی ديگر از آياتی كه میتوان به آن استدلال بر لزوم تبعيّت از إمام معصوم نمود ، اين آيه مباركه است كه خداوند به رسول أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم میفرمايد :
إِنّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ وَلَاتَكُن لّلْخَآنِنِينَ خَصِيمًا (10) . «بدرستی كه ما قرآن را بسوی تو به حقّ نازل كرديم برای اين كه حكم كنی در ميان مردم به آنچه كه خدا به تو نشان دادهاست . و خَصِيم ، لَهِ خائنين و مُدافِع آنان نباش.» بلكه مُدافع از مؤمنين عليه خائنين باش !
استدلال به اين آيه هم متوقّف است بر انحصارِ لزوم تبعيّت از حقّ ، و عدم فصل بين حقّ و باطل . چون در قرآن مجيد آمده است : فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقّ إِلّا الضّلَلُفَأَنّیتُصْرَفُونَ (11) . ميان حقّ و باطل فاصلهای نيست ، اگر از حقّ عدول كرديد ، در دامن باطل افتاده ايد . إنسان جائی را نمیتواند پيدا كند ، كه برزخِ بين حقّ و باطل باشد . اگر أمری متحقّقِ به حقّ بود و واقعيّتِ صرف بود ، آن حق است ؛ و اگر نبود باطل است . برزخ بينِ حقّ و باطل وجود ندارد .
و آيه در اينجا میفرمايد : ما قرآن را به حقّ بر تو نازل كرديم . به حقّ يعنی عينِ حقّ و حقيقت و متنِ واقع و أصالت ، كه أبداً شائبهای از آراء شيطانيّه و أفكار نفسانيّه و آراء شخصيّه و مطالبی كه با متن واقع تطبيق نكند ، در او نيست . بلكه از أخبار سابقين و أحكام و قوانين و معارف ، آنچه متن واقع و حاقّ حقيقت بود، آنرا بسوی تو نازل كرديم ، برای اينكه در ميان مردم حكم كنی بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ .
پس آن رؤيتی كه خداوند به تو داده ، رؤيتی است كه بر أساس اين حقّ و حقيقت نزول قرآن دادهاست و آن رؤيت تو ، علم حضوری و وجدانی است . چون قرآن را ما به حقّ نازل كرديم تا اينكه بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ حكم كنی ، و اگر به حقّ نازل نمیكرديم ، آن رؤيت تو ، رؤيت خدائی نبود ، رؤيت شخصی و مَشُوبِ به باطل بود .
بنابراين ما كه قرآن را به حقّ نازل كرديم ، برای اين است كه : ديد و فكر تو ، حقّ و متّصل به غيب و أصالت و حقيقت باشد (و اين معنیِ علم حضوری و علم وجدانی است) ، كه در ميان مردم بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ حكم كنی . و اين متفرّع است بر نزول قرآن به حقّ . پس نزول قرآن به حقّ بر قلب پيغمبر ، كه واعِی وحی إلهی است ، و مُتلقّی أسرار لاهوتی و جبروتی و ملكوتیِ حضرت پروردگار است ، علّت است بر اين كه معلولش بر او مترتّب بشود . معلولش چيست ؟ هُوَ الْحُكْمُ بَيْنَ النّاسِ بِمَا أرَاهُ اللَهُ وَ هُوَ الْحقّ . ما قرآن را به حقّ نازل كرديم ، تا آنكه تو در ميان مردم بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ كه همان حقّ است ، حكم كنی .
يكی ديگر از آيات قرآن اين است : كَانَ النّاسُ أُمّةً وَحِدَةً فَبَعَثَ اللَهُ النّبِيّنَ مُبَشّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَبَ بِالْحَقّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ (12) .
«مردم ، يك اُمّت واحد بودند ، بسيط و ساده ، اختلافی نداشتند ، آداب و رسوم آنها متفرّق و مُتشتّت و مُتَشَأّنِ به شؤُونِ مختلف نبود ، و در يك عالمِ بساطت و سادگی زندگی میكردند . خداوند پيغمبران را مبعوث فرمود ، تا اينكه بشارت دهند و بترسانند ؛و با آنها كتاب را به حقّ نازل فرمود ، تا اينكه كتاب در ميان مردم ، در آنچه كه با هم اختلاف دارند ، حكم كند.»
در اين آيه هم ، حكم بين مردم در مسائل مُختَلَفٌ فيها ، متفرّع است بر نزول كتاب بر أنبياء ، به حقّ . و عين تقريبی را كه در آيه سابق عرض شد ، در اينجا هم با همان تقريب استفاده میشود كه حكم به حقّ در ميان مردم بايد مترتّبِ به حقّ باشد ؛ و آن ، نزولِ كتاب است به حقّ ، بر أنبياء .
يكی ديگر از آيات اين آيه است : وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقّ مُصَدّقًا لّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَبِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ وَ لَاتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ عَمّا جَآءَكَ مِنَ الْحَقّ (13) .
ما بسوی تو قرآن را به حقّ نازل كرديم ؛ اين قرآن تصديق كننده است آنچه را كه در برابر اوست از كتابهای سابقين (تورات ، إنجيل ، و غيرهما). «وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ» و علاوه ، سيطره و إحاطه بر همه آنها دارد . اين قرآن را ما به تو نازل كرديم ، اين قرآنی كه صفتش اين است كه نزولِ به حقّ شده ، و مصدّقِ كُتبِ سابقينِ از أنبياء و مرسلين است و بر همه آنها مُهيمن و مُسَيطِر است و تسلّط دارد ، فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ ، بنابراين ـ با فاء تفريع میكند ـ در ميان مردم ، بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ (بر أساس آنچه خداوند فرو فرستادهاست) حكم كن ، وَلَاتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ ؛ و از أهواء آنها متابعت نكن !
نمیگويد : از أقوال آنها و از كلام و سخن آنان ، و حتّی از فكر آنها ؛ زيرا اينها أصالت و واقعيّتی دارد . لذا هيچكدام از اين تعبيرات را نفرمود . بلكه میفرمايد: از أهواء آنان متابعت نكن . أهواء ، يعنی أفكار تو خالی و پوچ كه هيچ محتوی ندارد .
و در بسياری از آيات قرآن مجيد از اين لفظ استفاده شدهاست . يعنی أفكار آنها ، أهواء و پوچ و باطل است . قرآن كه به حقّ بر تو نازل شدهاست ، بايد در ميان آنها ، بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ حكم كنی ، كه آن حكم است به حقّ ، و البتّه اين حقّ، متحّق شدهاست ؛ وَ لاَتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ . و دنبال اين گفتار با كمی فاصله میفرمايد : وَ أَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ وَ لاَتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَآ أَنزَلَ اللَهُ إِلَيْكَ (14) .
و اينكه حكم كن در ميان آنها بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ و از أهواء و خيالات آنها متابعت نكن ، وَ احْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَآ أَنزَلَ اللَهُ إِلَيْكَ ؛ و بترس و برحذر باش ، از اينكه تو را به فتنه و فَساد بيندازند از بَعْضِ مَآ أَنزَلَ اللَهُ إِلَيْكَ ، و تو را بر كنار بدارند ؛ و مقدار كمی از أهواء آنها در تو رخنه بكند . و مبادا كاری كنی كه به اندازه مختصری از آراء شخصيّه و أهواء آنها در تو نفوذ كند ، چرا كه آن أهواء ، باطل است و شيطانی ، أصالتی ندارد ، و آنچه را كه خداوند به تو نازل كرده ، عين حقّ و حقيقت است .
تقريب استدلالِ به اين آيه هم ، برای لزوم متابعتِ از إمام معصوم كَمَا سَبَق است . چرا ؟ زيرا كه حكم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ را متفرّع میكند بر نُزُولِ الكِتَابِ بِالْحَقّ . يعنی چون ما ، كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم ، بر اين أساس تو بايد در ميان مردم حكم كنی . و آن كسی كه متحقّقِ به حقّ نيست ، او حقّ حكم در ميان مردم ندارد .
يكی ديگر از آيات مباركات قرآن اين آيه است : فَلاَ وَ رَبّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتّی يُحَكّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمّ لَا يَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مّمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلّمُواتَسْلِيمًا (15) . قسم به پروردگار تو ای محمّد ! اين مردم إيمان نمیآورند ، مگر آن زمانی كه در مرافعات و مشاجرات و مخاصماتی كه بين آنان اتّفاق میافتد ، تو را حَكَم قرار دهند و نزد تو آمده و بگويند : يا رسول الله ، آنچه تو بر ما حكم كنی ما قبول داريم ، آنگاه بعد از اينكه تو را حَكَم قرار دادند ، و تو در ميان آنها حُكم كردی ـ و طبعاً حكم ، لَهِ يكی ، و عليه ديگری خواهد بود ـ آن كسی كه حكم عليه اوست ، در سينهاش أبداً گرفتگی و حَرَجی نباشد ، و نگويد : چرا پيامبر حكمش عليه من است ؟ وَ يُسَلّمُوا تَسْلِيمًا ، اينها تسليم تو باشند بتمام معنی الكلمه . همانند كسی كه اگر لَهِ او ، يا عليه او حكم كنی يكسان باشد.
اين إيمان است ، و در اين صورت اينها إيمان آورده اند ؛ و حقّاً هم مطلب همينطور است . چون پيغمبر قلبش ، وجودش ، عين حقّ است ، عين واقعيّت است ؛ مگر میشود حكم به باطل كند ؟! عيناً مانند خداوند . آيا خدا میشود حكم به باطل كند ، با اينكه بر تمام علوم ووقايع اطّلاع دارد ؟! موجودات ، وجودشان علم حضوریِ پروردگار است ، و علم فعلیِ حضوریِ پروردگار ، نفس موجودات است .
پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم در غنائم حُنين بود كه خواستند مقدار خمس آن را قسمت كنند ، به بعضی از مشركين كه تازه مسلمان شده بودند سهميّههای زيادی دادند ، يكی از أصحاب آمد و گفت : يا رسول الله ، اعْدِلْ ! در اين تقسيمی كه میخواهی بكنی عدالت كن ! پيغمبر فرمودند : وَيْحَكَ ! إنْ لَمْ أَعْدِلْ فَمَنْ يَعْدِلُ ؟! وای بر تو ! اگر من عدالت نكنم پس چه كسی عدالت میكند ؟!
باز در يكی از همين تقسيمها بود كه گفتند : محمّد (صلّی الله عليه و آله و سلّم) در تقسيم عدالت نكرده است . ابن مسعود اين مطلب را شنيد و گفت : قسم به خدا ، من الآن حركت میكنم تا بروم در نزد پيغمبر و بگويم : فلان شخص در باره شما چنين گفت . و آمد نزد پيغمبر(ص) و گفت : فلان شخص چنين گفته است . پيامبر بشدّت عصبانی و ناراحت و برافروخته شدند ؛ و فرمودند : ای خدا چه كنم ؟! قسم به خدا برادرم موسی از اين أذيّتها میكشيد و در مقابل كلام قوم خود صبر میكرد ، اگر من عدالت نكنم پس چه كسی عدالت میكند ؟!
حال آن شخص دوست دارد كه حكم پيغمبر لَهِ او باشد ، صد يا هزار شتر از اين غنائم به او بدهند ، ولی پيغمبر نمیدهد ، و از روی مصلحتی كه خود در نظر دارد قسمت میكند (البتّه نه آن مقداری كه بايد يكسان بين همه تقسيم بشود ، بلكه آن مقداری كه سهميّه خمس از غنائم است و اختيارش با پيغمبر است) ، در اين صورت كه به مردم نمیرسد ناراحت میشوند .
اينها إيمان نمی آورند و به حقيقت إيمان نمیرسند ، مگر اينكه در تمام مرافعات و مشاجرات خود نزد تو آيند و تو را حَكَم قرار بدهند ، نه غير تو را ؛ و هنگامی كه در ميان آنان حكم كردی ، آنها با كمال آرامش دل و سكينه خاطر ، بدون هيچ دغدغه و گرفتگی در سينه هايشان ، از نزد تو مراجعت كنند . آن وقت اينها مؤمن هستند .
در اينجا خداوند تبارك و تعالی ، نفس پيغمبر(ص) را مركز حكم قرار داده كه همه مردم بايد به دور پيغمبر(ص) بگردند ؛ محور مشاجرات و مخاصماتشان بايد پيغمبر باشد ؛ و هيچ گرفتگی در بين نباشد . پس پيغمبرِ معصوم ، مركز حكم است ؛ و بر مردم اتّباعِ از ايشان واجب و لازم است ؛ و اين است معنی ولايت : «وجوب إطاعت مردم از أوامر و نواهی و أحكامی كه پيغمبر صادر میكند ؛ أعمّ از اينكه در مخاصمات و مشاجرات باشد ، يا اُمور ديگر كه در ميان مردم بواسطه أوامر ولائی خود صادر میكند».
قضاء و حكم پيغمبر ، منشعب از نورانيّت نفسيّه آن حضرت است كه در آن نفس ، نور إلهی تجلّی كرده ، و مُتخلّق به أسماء و صفات خداوند سبحانه و تعالی شده و متحقّق به علوم كلّيّه گرديده است . پيغمبر قلبش از جزئيّت گذشته و به كلّيّت پيوسته ، و متحقّق به علوم كلّيّه شدهاست .
آيه قبل از اين آيه اين است : وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رّسُولٍ إِلّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَهِ (كه از همين آيه هم وجوب إطاعت را استفاده میكنيم كه : هر پيغمبری ولايت دارد ، و بر مردم واجب است از او إطاعت كنند.) «ما هيچ پيغمبری را نفرستاديم مگر اينكه او مُطاع و متّبَع باشد به إذن خدا.» وَلَوْ أَنّهُمْ إِذ ظّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَه وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرّسُولُ لَوَجَدُوا اللَه تَوّابًا رّحِيمًا (16) .
«اگر وقتی كه اين مردم ، جُرمی و گناهی مرتكب میشوند ، نزد تو آيند و بگويند : خدايا از ما بگذر ! و پيغمبر هم برای آنان طلب بخشش كند ؛ هر آينه اين مردم خدا را توّاب و رحيم میيابند.» يعنی خداوند آنها را می آمرزد .
أمّا چه بايد كرد ؟! مردم گوش نمیكنند و زير بار نمیروند ، يُسَلّمُوا تَسْلِيمًا نيستند ، أصلاً به پيغمبر(ص) مراجعه نمیكنند ، كَيْفَ به اينكه او را حَكَم قرار دهند ؛ و هيچ حرجی را هم در قلوب خود احساس نكنند .
بعد از اين آيه میفرمايد : وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ أَوِاخْرُجُوا مِن دِيَرِكُم مّا فَعَلُوهُ إِلّا قَلِيلٌ مّنْهُمْ (17) .
«اگر ما بر اينها مینوشتيم و واجب میكرديم كه خودتان را بكشيد ، يا جلاء وطن اختيار كنيد ، از خانهها بيرون بيائيد و برويد در جای ديگر زندگی كنيد ، مَا فَعَلُوهُ إِلّا قَلِيلٌ مّنْهُمْ . هيچكس انجام نمیداد ، مگر أفراد نادری.»
در حالی كه : وَ لَوْ أَنّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لّهُمْ وَ أَشَدّتَثْبِيتًا (18) . «اگر آنچه را كه به آنها أمر میشود انجام بدهند ، برای آنان پسنديدهتر است ، و برای آنها فائده بسياری دارد و قدمهايشان را در صِراط ، ثابت میكند ، و آنها را مُحكم و استوار مینمايد.»
وَ إِذًا لّأتَيْنَهُم مّن لّدُنّآ أَجْرًا عَظِيمًا (19) . «ما از نزد خود به آنها أجر عظيم عنايت میكنيم.» وَلَهَدَيْنَهُمْ صِرَ طًا مّسْتَقِيمًا (20) . «و ما در صراط مستقيم ، آنها را هدايت میكنيم.»
سپس میفرمايد: وَمَن يُطِعِ اللَه وَ الرّسُولَ فَأُوْلَنِكَ مَعَ الّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِم مّنَ النّبِيّنَ وَ الصّدّيقِينَ وَ الشّهَدَآءِ وَ الصّلِحِينَ وَ حَسُنَ أُوْلَنِكَ رَفِيقًا (21) .
«و هر كس كه از خدا و رسول إطاعت كند (يعنی از قرآن و سنّت پيغمبر) اين أفراد معيّت دارند ، يعنی يكی میشوند با نَبِيّين و صدّيقين و شهداء و صالحين كه خداوند بر آنها نعمت بخشيدهاست . يعنی رفقاء آنها ، اينها هستند و چه خوب رفقائی برای إنسان هستند!»
ذَ لِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَهِ وَ كَفَی بِاللَهِ عَلِيمًا (22) . «اين فضلی است كه از طرف پروردگار رسيده و به به ! خداوند چقدر عليم و دانا به حقائق اُمور است!» كه أفرادی كه از پيغمبر(ص) تبعيّت كنند ، در أثر ولايت پيغمبر ، آنها را به جائی میرساند كه با او معيّت پيدا میكنند . و اين خود ، ولايت است . لذا میتوان از اين آيه استفاده ولايت ، و نيز لزوم پيروی از همين أفرادی كه با پيغمبر معيّت پيدا میكنند ، نمود .
مُفاد اين آيه ، مُفاد همان آيهايست كه هر روز در نماز میخوانيم : اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ ش صِرَ طَ الّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضّآلّينَ (23) .
«ما را در راه مستقيم هدايت كن ـ صراط المستقيم كدام است ؟ ـ صراط آن كسانی كه به آنها نعمت دادی» در اينجا هم میفرمايد : وَلَهَدَيْنَهُمْ صِرَ طًا مّسْتَقِيمًا «و اينها را در صراط مستقيم داخل میكنيم.» و اينها معيّت پيدا میكنند با نَبِيّين و صدّيقين و شُهَداء و صالحين ؛ و خلاصه يكپارچه و متّحد میشوند و همه در معدن ولايت إلهيّه كه در آنجا جدائی و مَيْزی نيست و هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ ، همه در آنجا وارد میشوند .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مَحَمّد
پینوشتها:
1) ذيل آيه 35 ، از سوره 10 : يونس
2) آيه 14 ، از سوره 86 : الطّارق
3) آيه 73 ، از سوره 21 : الأنبيآء
4) آيه 50 ، از سوره 54 : القمر
5) صدر آيه 58 ، از سوره 21 : الأنبيآء
6) قمستی از آيه 68 ، از سوره 21 : الأنبيآء
7) آيه 24 ، از سوره 32 : السّجدة
8) آيه 23 ، از سوره 32 : السّجدة
9) صدر آيه 26 ، از سوره 38 : ص
10) آيه 105 ، از سوره 4 : النّسآء
11) ذيل آيه 32 ، از سوره 10 : يونس
12) صدر آيه 213 ، از سوره2 : البقرة
13) صدر آيه 48، از سوره 5 : المآئدة
14) صدر آيه 49 ، از سوره5 : المآئدة
15) آيه 65 ، از سوره 4 : النّسآء
16) آيه 64 ، از سوره 4 : النّسآء
17) صدر آيه 66 ، از سوره 4 : النّسآء
18) ذيل آيه 66 ، از سوره 4 : النّسآء
19) آيه 67 ،از سوره 4 : النّسآء
20) آيه 68 ، از سوره 4 : النّسآء
21) آيه 69 ، از سوره 4 : النّسآء
22) آيه 70 ، از سوره 4 : النّسآء
23) آيه 6 و 7 ، از سوره 1 : الفاتحة الكتاب