بحث در مسأله ولايت میباشد ؛ در درس گذشته در معنی لغوی آن به مقدار كافی بحث شد .
از معانی نزديك به همان أصل و ريشه لغوی ـ كه در تمام مصاديقش ، آن مُفاد و معنی جاری و ساری است ـ ولايتِ به معنی تصرّفِ در اُمور و پاسداری و نگهداری و سرپرستی و تكميل و ترميم نقاط ضعفی است كه بواسطه ولايت والی در أفراد مُوَلّی عَلَيْهم جبران میشود ؛ خواه آن فرد ، زن باشد خواه مرد ، صغير باشد يا كبير ، حاضر باشد يا غائب ، يا ولايتِ در اجتماع ؛ كه بواسطه ولايت والی ، آن نقاطی كه از جهت ربط و ارتباط بين آن مجتمع ، مردم نياز به ترميم و تتميم و تكميلِ آن دارند ، بر أثر سرپرستی و ولايت والی به كمال و تماميّت خود میرسند ؛ و إمارت و حكومت بر اينها از شُعَب ولايت است .
ولايت أمر بسيار عظيمی است ، و بسيار دارای أهمّيّت و جلالت و عظمت است ؛ زيرا ولايت ، حكومت بر نفوس و أموال و أعراض و نواميس و سائر شؤون مردم است ، و والی با إراده خود در شؤون مردم تصّرف میكند ؛ و در حقيقت ، ولايت قيادتی است بر عامّه به سوی مصالح اجتماع ، كه نتيجه آن تمتّع از جميع مواهب إلهيّه و فعليّت استعداداتی است كه در نفوس مردم مختفی و مكنون است ، و در طبايع آنان ذخيره میباشد ؛ و بواسطه ولايت والی ، تمام استعدادات و قابليّتها به مرحله ظهور و بروز میرسد ، و مردم از نهايت درجه فعليّت و كمال خود بهرهمند میشوند ؛ يعنی به سبب قيادت و زعامت و جلوداری شخص والی است كه مجتمَع در صراط مستقيم به حركت در میآيد .
بنابراين ، اگر اين منصب ولايت و حكومتی كه از لوازم همان ولايت است ، به أهلش سپرده شود و در محلّ خود واقع گردد ، مردم در دنيا و آخرت متنعّم خواهند بود ، و بسوی كمال حقيقی خود حركت میكنند .
در دنيا به بهترين عيش و زندگی ، روزگار خود را میگذرانند ؛ و به بهترين وجه از مواهب إلهيّه ، كمال استفاده را میبرند ؛ و بدون نگرانی و اضطراب ، عمر خود را به پايان میرسانند ، مَعَ الْوُصُولِ إلَی غَايَةِ الدّرَجَاتِ الْمُقَدّرَةِ لَهُمْ فِی سَيْرِهِمُ الْكَمَالِیّ . كه نهايةً وصول به أعلی درجه در سير كمالی را كه خداوند برای بندگانش مقدّر فرموده تضمين مینمايد ؛ و در آخرت نيز به ثمرات مَساعی خود در دنيا متلذّذ میشوند . رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم فرمود : الدّنْيَا مَزْرَعَةُ الْأخِرَةِ (1) ؛ و الدّنْيَا مَتْجَرَةُ الْأخِرَةِ ؛ يا مِتْجَرَةُ الْأخِرَةِ .«دنيا زراعتگاه آخرت» يا «تجارتخانه آخرت» يا «وسيله و آلت تجارت برای آخرت است.»
دنيا همانند ابزار و آلاتی میماند كه برای وصول به آخرت به إنسان ارزانی داشتهاند . بنابراين در سايه ولايت ولیّ صالح ، علاوه بر اينكه مردم در دنيا از كمالات خود به نحو خوبی بهرهمند میشوند ، به آخرتِ نيكو و پسنديده هم خواهند رسيد ؛ و به فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذّ الْأَعْيُنُ (2) ، متنعّم میشوند . و بايد دانست كه در قرآن نيز وارد است : وَ لَدَيْنَامَزِيدٌ (3) . «ما به آنها چيزهائی هم إضافه عطا میكنيم.»
و أما چنانچه آن ولايت در محلّ خودش واقع نشد و بدست غير سپرده شد ، كلّيّه نفوس با استعدادات مختفيه در آن ، همه ضايع و تباه خواهند شد ؛ حقّ به صاحبش نمیرسد ؛ عيش و زندگی ، عيش بهائم و حيوانات خواهد شد ، بر مبنای وَهْم و شهوت و غضب ؛ هركس حيات خويش را در موت ديگری ، و صحّت خود را در سُقم و مرض غير ، و غنای خود را در فقر ديگران ، و شأن و جاه خود را در پَستی و حقارت و رذالت همنوعان میپندارد . و بنابراين ، مجتمَع بصورت بِركَةُ السّبَاع و محلّ اجتماع درندگان مُفتَرِس و سگهای وَحشیّ و بهائم پست در خواهد آمد كه هركس فقط بر أساس شخصيّت طلبی و جلب منفعت خود ، پايه زندگی خود را قرار میدهد ؛ و با منتهای توان ، عليه مجتمع قيام خواهد نمود .
و بر همين أساس است كه قرآن مجيد ولايت را بر دوش مردانی إلهی قرار داده كه به حقّ متحقّقاند ، و هدايت بسوی حقّ میكنند ؛ و قرآن مردم را فقط به تبعيّت از اين أفراد إلهی دعوت میكند كه آن أفراد فقط معصومين عليهمالسّلام میباشند ، كه از هوای نفس أمّاره بالسّوء خارج شده ؛ و از زَلَل و خطاها بيرون آمده ؛ از خودبينی و خودخواهی و خودمِحوَری و شخصيّت طلبی ولو در زوايا و نقاط مُختَفی قلب ـ رها شده ؛ و به تمام معنی الكلمه پاك و پاكيزه و مطهّرند .
اين أفرادند كه میتوانند مردم را به همان سرچشمه مَعين آب زندگی و حيات جاودانی حركت بدهند ؛ و بدون هيچ آلودگی ، مردم را به كمال خودشان برسانند ؛ و اين مسأله ، بسيار بسيار عالی و راقی است!
در قرآن مجيد آيهای به عنوان نبیّ و پيغمبر نداريم كه خداوند آنان را به اين عنوان ، وَلِیّ بر مردم قرار داده باشد ؛ (بخلاف لفظ إمام و خليفه كه همان أئمّه و پيشوايان معصومند ، و آياتی داريم كه دلالت بر عصمت آن أفرادِ وُلَات میكند) زيرا منصب نبوّت و عنوان پيغمبری مُساوِقِ عنوان ولايت و صاحب اختياری و زمامداری و قيادت نيست .
نبوّت حالتی است شخصی كه در بعضی از أفراد پيدا میشود و بواسطه آن ، اتّصال به عالم غيب پيدا نموده ، خداوند بر آنها وحی میفرستد ، و مطالبی را از عالم بالا إدراك میكنند . اين معنی نبوّت است . نَبِیّ يعنی آن كسی كه خبر میدهد ؛ أعمّ از اينكه دارای مأموريّتی برای قيادت و زمامداری مردم باشد يا نباشد . ولی إمام اينچنين نيست ؛ إمام آن كسی است كه إمامت دارد ، قيادت دارد ، ولايت دارد ، و أمر میكند ، و نهی میكند ، و زمام اجتماع را در دست میگيرد ، و مردم را به مقام كمال خودشان حركت میدهد .
ما در قرآن مجيد آيهای نداريم كه تمامی أنبياء عليهم السّلام إمام بودهاند ؛ و در بعضی آيات بر إمامت بعضی از آنان ، تصريح شده است . مثلاً آيه : وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا (4) ؛ بعد از ذكر حضرت إبراهيم و لوط و حضرت إسحق و يعقوب ؛ و آيه : وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا (5) ؛ بعد از ذكر حضرت موسی ؛ كه ما از ميان بنی إسرائيل أئمّهای را برگزيديم .
و حضرت رسول أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم كه دارای مقام ولايت بودهاند ، نه به جهت نفس نبوّت آن حضرت ، بلكه بدين جهت بود كه آن حضرت دارای مقام إمامت بودهاند ؛ يعنی رسول الله ، هم إمام بودند و هم نبیّ ؛ مانند حضرت إبراهيم عليهالصّلوة والسّلام كه قرآن در باره ايشان میفرمايد : وَ إِذِابْتَلَی إِبْرَ هِمَ رَبّهُ بِكَلِمَتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنّی جَاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمَامًا (6) .
بعد از اينكه حضرت إبراهيم(ع) پيغمبر بود و خداوند به او وحی میفرستاد ، خدا در قرآن میفرمايد : ما او را به امتحاناتی و به كلماتی آزمايش نموديم و او به خوبی از عهده امتحانات برآمده ، آنها را تامّ و تمام پس داد ؛ بر أثر اين تماميّت آزمايشها و ابتلائات ، ما او را در روی زمين إمام قرار داديم .
پس حضرت إبراهيم(ع) ، هم دارای نبوّت است و هم دارای إمامت . و حضرت رسول الله نيز ، هم نبیّ هستند و هم إمام ؛ بخلاف أئمّه ما كه آنها نبوّت ندارند و فقط إمامت دارند . و طبق شواهد و روايات قطعيّة الصّدور كه در دست داريم ، از ميان دوازده إمام ، أميرالمؤمنين از همه آنها أفضل هستند ؛ و رسولالله از أميرالمومنين أفضل میباشند .
خلاصه اينكه : اين مقام إمامت كه حال میخواهيم در ولايت او بحث كنيم به عنوان إمامت است ، أعمّ از اينكه پيغمبر باشد يا نباشد . ما بحث میكنيم از ولايتی كه إمام دارد و میخواهيم از آيات قرآن مجيد استفاده كنيم كه : آن ولايتی كه إمام دارد كدامست و لازمهاش چيست؟ و آن إمامی كه دارای اين ولايت است كيست؟ و اينكه از شرائط او عصمت است چه معنی دارد؟
پس اين بحث فقط بر أساس عنوان إمام است ؛ هرجائی كه عنوان إمام باشد ؛ خواه اينكه با نبوّت جمع بشود مانند : حضرت إبراهيم ، خواه جمع نشود مثل : أئمّه معصومين صَلَوات الله عَلَيهِم أجمَعِين ، كه إمام بودند ولی پيغمبر نبودند .
يكی از آيات قرآن كه بر ولايت و إمارت و حكومت أئمّه عليهم السّلام دلالت دارد اين آيه است :
يَأَيّهَا الّذيِنَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِی الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدّوهُ إِلَی اللَهِ وَ الرّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَالْيَوْمِ الْأخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (7) .
«ای كسانی كه إيمان آورديد ! إطاعت كنيد از خدا ، و إطاعت كنيد از رسول خدا ، و اُولی الأمری كه از شما هستند ؛ پس اگر تنازع كرديد در چيزی ، آن را به سوی خدا و رسول برگردانيد ، اگر به خدا و روز قيامت إيمان داريد ؛ اين طريق ، طريق پسنديده و اختيار شدهای است كه بازگشت و مرجعش بسيار خوب است ؛ تأويلش خوب است.»
يعنی اگر در اين راه حركت كنيد ، عاقبت شما خيلی خوب خواهد بود و در مسير اجتماع ، از همه مواهب بهرهمند و متمكّن میشويد ؛ و به آن محلّ و جائی كه از نقطه نظر سير كمالی خود بايد برسيد ، خواهيد رسيد!
ما با اين آيه استدلال بر ولايت معصوم نموده و استفاده خواهيم كرد كه : اُولوا الأمر حتماً بايد معصوم باشند . اين آيه از آيات روشن و بارز قرآن مجيد است كه اُولوا الأمر را منحصر به أئمّه أطهار عليهم السّلام میداند و به عنوان ولايت ، آنها را كه معصومند ، واجب الإطاعه شمرده است .
تقريب استدلال بدين طريق است كه میگوئيم : در آيه شريفه : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه ، إطاعت خدا ، متابعت از أحكام إلهيّهای است كه در قرآن كريم بيان شده ؛ نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الْأَمِينُ ش عَلَی قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ (8) .
إطاعت خدا ، يعنی إطاعت از كتاب خدا و آيات خدا ؛ هر جا از إطاعت پروردگار صحبت شد ، مقصود إطاعت از آياتی است كه بر پيغمبر در قرآن مجيد نازل شده . اين إطاعت خداست!
و البتّه معلوم است كه قرآن مجيد در تفاصيل و جزئيّات اُمور ، وارد نشده است ، بلكه متعرّض كليّات و أحكام كلّيّه است ؛ مانند وجوب نماز ، زكوة ، حجّ ، جهاد و غيرها ، ولی خصوصيّاتش بيان نشدهاست .
و در أَطِيعُواالرّسُولَ ، «و رسول را هم إطاعت كنيد» ، إطاعت رسول ، به دو قسم مُنقَسِم میشود :
قسم أوّل : إطاعت در أحكام جزئيّهای است كه پيغمبر بيان فرمودهاست ، برای تعيين حدود أحكام كلّيّه و قيود و شرائط آنها ؛ و اين بازگشتش به ناحيه تشريع است ؛ يعنی رسول الله حدود و ثغوری را برای أحكام كلّيّه كتاب خدا تشريع میفرمودند ؛ مثلاً قرآن درباره نماز میفرمايد : وَ أَقِيمُوا الصّلَوةَ وَ لَا تَكُونُوا مِنَالْمُشْرِكِينَ (9) . أمّا كيفيّت نماز چگونه است؟ و اينكه نمازهای واجب هفده ركعت است ، نماز ظهر چهار ركعت است ، بايد در لباس پاك و مكان مباح و با استقبال قبله انجام پذيرد ، و همچنين برای مردان پوشيدن حرير و طلا مُجاز نمیباشد ، اين خصوصيّات كه در قرآن مجيد بيان نشدهاست . و نيز مسائل كثيرهای كه در باب نماز وارد است (كه در يك روايت حضرت صادق عليه السّلام میفرمايد : نماز چهارهزار مسأله دارد ؛ دو هزار در واجبات و دو هزار در مستحبّات و مَسْنونات) اينها كه در قرآن نيست . فقط در قرآن وارد است : نماز بخوانيد ؛ أَقِيمُوا الصّلَوةَ . و أمّا كيفيّت نماز ، با پيغمبر است كه آنرا مشخّص كند ؛ لذا حضرت رسول صلّی الله عليه و آله برخاست و نماز خواند و فرمود : صَلّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِی أُصَلّی . «نماز را اينگونه كه از من مشاهده میكنيد ، بخوانيد.» اين تشريع جزئيّات و حدود و قيود و ثُغور و شرائط و موانع و مُعِدّات بر عهده پيغمبر(ص)است .
تشريعِ شريعت معنيش همين است . قرآن ، تشريع به عنوان حكم كلّی است ؛ و پيغمبر به عنوان جزئيّات و خصوصيّات و مشخّصات ، مُشَرّع است . در قرآن همين قدر آمدهاست كه : زكَوة بدهيد ، نه بيش از اين ؛ و أمّا بيان موارد زكوة و شرائط وجوب آن و بيان نِصاب و مقدار زكوة ، و متعلّقات آن ، در قرآن بيان نشدهاست ؛ بلكه پيغمبر(ص) مُبَيّن فرمودهاند .
در قرآن مجيد وارد شدهاست : وَلِلِّه عَلَی النّاسِ حِجّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً (10) ؛ قصد كردن و حركت نمودن بسوی خانه خدا برای أفرادی كه مستطيع هستند ، از چيزهائی است كه خدا بر عهده مردم گذاشته و بعنوان فريضه واجب فرموده است ؛ و أمّا كيفيّت حجّ و كيفيّت عُمره و طواف خانه خدا (هفت شَوْط) و تمام خصوصيّات و جزئيّاتی كه در مسائل حجّ با كثرت شُعوب و مسائل آن آمدهاست ، در قرآن مجيد نيست ؛ تمام اينها را رسول خدا معيّن و مشخّص كرده و دستور داده است ؛ و خود در سَنه دهم از هجرت ، حجّ بجا آورده و به مردم فرمود : ببينيد من چگونه حجّ انجام میدهم ، شما هم به همين طريق عمل كنيد . و هر جا هم كه مردم اشتباه میكردند يا سؤالی داشتند از آن حضرت سؤال میكردند ، و پيغمبر(ص) جواب میدادند .
و نيز مواقيت را معيّن فرمودند ، كه حُجّاج ، إحرام حجّ را از اين شش ميقات ببندند . و بيان نمودند : أفرادی كه در فاصله دور زندگی میكنند ، ذَ لِكَ لِمَن لّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ (11) ، منظور آن أفرادی هستند كه مسافت آنها از خانه خدا بيش از شانزده فرسخ باشد ؛ و همچنين سائر مسائل عديده حجّ كه در قرآن بيان نشدهاست . در قرآن فقط از وجوب حجّ اسمی به ميان آمده است ؛ اينها بعهده پيغمبر است .
و نيز مسائل أمر به معروف و نهی از منكر ، و مسائل جهاد با تمام خصوصيّات و جزئيّات آن كه با حضور خود در جنگها ، نحوه برخورد با مشركان و يهود و نصاری ، يا مرتدّين و أموال آنان را بيان میفرمودند . بيان و توضيح تمام اين خصوصيّات ، راجع به تشريع رسول الله است .
اين معنی إطاعت از رسول الله است . پس رسول الله مُشَرّع و مقيّد و مُحَدّد و معيّن و مشخّصِ حدود و ثُغور و تشخّصاتِ أحكام كلّی است كه در قرآن مجيد آمده است .
قسم دوّم : إطاعت از رسول خدا در أحكام وِلَائيّه میباشد ، از نظر ولايت آن حضرت و إمامت او بر مردم ؛ همچون منصوب نمودن فردی را بر إمارت لشكر ؛ زيد را عَلَمدار میكند ، ديگری را در قلب لشكر قرار میدهد ، و أمثال اينها ؛ پيغمبر(ص) در تمام اين خصوصيّات واجب الإطاعه است ؛ و ما بايد از رسول خدا حتّی در اين اُمور إطاعت كنيم ؛ و مخالفت ، صحيح نمیباشد . اين قسم إطاعت از آن حضرت ، إطاعت در تشريع نيست ، زيرا أحكام ولائيّه در دائره تشريع نمیباشد ؛ بلكه اين أوامر و نواهی از جهت ولايت و إمامتِ رسول الله صلّی الله عليه و آله و سلّم بر مردم صادر شدهاست ؛ و إطاعت از آنها واجب میباشد .
بنابراين میبينيم كه رسول الله دو جنبه إطاعت دارد : يكی در همان أحكام جزئيّه ، و يكی هم در اين اُمور ولائيّه ؛ و اين هر دو غير از إطاعت پروردگار است كه عبارت است از : إطاعت در أحكام كلّيّهای كه در قرآن كريم آمده است . و لذا در اين آيه لفظ «أَطِيعُوا» تكرار شده و فرموده : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ . چون إطاعت خداوند غير از إطاعت رسول است . إطاعت خدا ، إطاعت از كتاب يعنی قرآن است ؛ و إطاعت از رسول الله در أحكام جزئيّه و در اُمور ولائيّه است ؛ بدين جهت است كه لفظ «أَطِيعُوا» بر سر رسول هم آمده است ؛ و إطاعت رسول را از إطاعت پروردگار جدا كرده است .
سپس میفرمايد : وَ أُوْلِی الْأَمْرِ مِنكُمْ . «بايد شما از رسول و اُولی الأمر إطاعت كنيد.»
از اين بيان بخوبی روشن شد كه : تشريع مختصّ رسول خداست ؛ أمّا اُولیالأمر (واليان اُمور) مطلقا حقّ تشريع ندارند . تشريع يعنی بيان خصوصيّات و جعل أحكام جزئيّه ؛ و اين راجع به شخص رسول الله بودهاست ؛ و اُولی الأمر ، مُبيّن آن تشريع رسول الله هستند ، و خودشان تشريع نمیكنند .
شرع بوسيله رسول الله به مردم رسيده است ، نه بواسطه اُولواالأمر ؛ و بواسطه تشريعِ رسول الله شريعت تمام شده است ، و «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَمَ دِينًا (12) » نازل شدهاست.
توضيح اين مطلب كه از اُولیالأمر (صاحبان أمر) بايد إطاعت نمود اين است : إطاعت از اُولی الأمر فقط در يك جهت تحقّق پيدا میكند كه عبارت است از : إطاعت در اُمور وِلائيّه ، بِحَسَبِ كَوْنِهِمْ وَالِينَ لِلنّاسِ . زيرا إطاعت در اُمور تشريعيّه چنانكه بيان شد مختصّ رسول الله میباشد . بنابراين إطاعت از اُولی الأمر منحصر در احكام ولائيّه میباشد . و چون اُولی الأمر با رسول خدا در اين جهت يعنی وجوب إطاعت در اُمور وِلائيّه يكی هستند ، لذا لفظ «أَطِيعُوا» در اينجا ديگر تكرار نشد و نفرمود : أطِيعُوا اللَه وَ أطِيعُوا الرّسُولَ وَأطِيعُوا اُوْلِی الْأمْرِ مِنكُمْ . چون إطاعت اُولی الأمر با إطاعت رسول در اين جهت (اُمور ولائيّه) يكی است .
و آيه شريفه با سبك واحد و سياق واحد و نظر واحد ، إطاعت خدا و رسول و اُولی الأمر را واجب میكند ؛ و بنابراين ، تحقّق مقام عصمت در اُولی الأمر ضروری است ؛ و إلّا إطاعت از آنها بنحو إطلاق معنی ندارد .
أَطِيعُوا اللَه ، يعنی شما بايد از قرآن إطاعت كنيد! چرا؟ برای اينكه قرآن مَصُون است ؛ قرآن كلام بشر نيست ؛ كلام هوی و هوس نيست ؛ ساخته أفكار نيست ؛ كتاب حقّ و كتاب فصل است ؛ كتاب هَزْل نيست .
قرآن مَصُون است ، يعنی قرآن تنها كتابی است كه عين عبارات آن بدون تغيير يك «فاء» يا «واو» بر قلب مبارك پيغمبر نازل شدهاست . إنجيل و تورات به معنی نازل شدهاند و عبارات آنها عبارات خود حضرت موسی و حضرت عيسی عليهما السّلام است ؛ ليكن قرآن اينطور نيست بلكه خود عبارت ، وحی است ؛ و هيچ كتابی در عالم مانند قرآن نيست كه عباراتش وحی باشد ؛ و اين نهايت درجه مصونيّت است ؛ و إنسان بايد از مصون إطاعت كند ؛ زيرا كه حقّ است . مَصون يعنی حقّ و متحقّق به حقّ ، در مقابل باطل ؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقّ إِلّا الضّلَلُ فَأَنّی تُصْرَفُونَ (13) . پس قرآن كتاب حقّ است و إنسان بايد از آن تبعيّت كند ؛ بنابراين قرآن معصوم است و مَصون .
بعد میفرمايد : وَأَطِيعُوا الرّسُولَ ؛ و از رسول هم إطاعت كنيد ! چرا ؟ برای اينكه رسول معصوم است ، خطا و گناه نمیكند ؛ و در اين صورت إطاعت از خدا وإطاعت از رسول خدا تناقض نيست ؛ و إلّا اگر رسول خدا اشتباه میكرد ، خدا نمیتوانست به ما بگويد كه : هم از قرآن تبعيّت كنيد و هم از رسول خدا ؛ در حالتی كه بعضی اوقات رسول خدا اشتباه كند ، و بر خلاف قرآن چيزی بگويد . طبعاً اينطور نيست .
پس اين كه میگويد : «از خدا إطاعت كنيد ؛ و از رسول خدا إطاعت كنيد.» معنیاش اين است كه إطاعت رسول خدا از جهت مَصونيّت و محفوظيّت در همان رديف إطاعت الله ـ كه إطاعت از آيات قرآن است ـ میباشد ؛ و اين دو إطاعت در يك مَمْشی است . و رسول خدا هم ، معصوم است ؛ و اين دو إطاعت ، دو إطاعت متضادّه نيست .
درباره اُولیالأمر هم مطلب همينطور است ؛ يعنی به همان قسم كه میگويد : از خدا و رسول خدا إطاعت كنيد ، میفرمايد : از اُولیالأمر هم إطاعت كنيد . پس اُولی الأمر هم معصوم هستند ؛ و أوامر آنها خلاف أوامر كتاب نيست ؛ خلاف آيات الله نيست ؛ و خلاف إطاعت رسول خدا نيست ، چه از جنبه تشريع ، و چه از جنبه خصوصيّات أوامر ولائيّه كه از ناحيه آنها صادر میشدهاست .
عليهذا اين آيه إجمالاً دلالت میكند كه : اُولی الأمر حتماً معصوم هستند ؛ و خدا به سياق واحد به ما أمر فرموده است كه ايشان واجب الإطاعه هستند ؛ و شما بايد از آنها إطاعت كنيد .
بعد میفرمايد : فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدّوهُ إِلَی اللَهِ وَ الرّسُولِ . ـ چون خطاب ، خطاب به مؤمنين است : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِی الْأَمْرِ مِنكُمْ . «ای كسانی كه إيمان آوردهايد ، از خدا إطاعت كنيد ، و از رسول خدا و اُولی الأمر إطاعت كنيد.» ـ «پس اگر در چيزی تنازع كرديد ، آن را به خدا و رسول برگردانيد.» يعنی اگر شما با هم در اُمور شخصی ، در مرافعات و در زندگی نزاع و خصومتی پيدا كرديد ، فصل خصومت خود را به خدا و رسول إرجاع بدهيد ؛ مرجعِ خود را برای حلّ مشكل ، خدا و رسول قرار دهيد .
چرا نفرمود : فَإن تَنَزَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدّوهُ إلَی اللَهِ وَ الرّسُولِ وَ اُوْلِی الْأمْرِ...؟ برای اينكه بيان شد : اُولی الأمر شأنيّتی برای تشريع ندارند ؛ وظيفه آنها فقط صدور أوامر ولائی است . و در اينجا خداوند میخواهد بفرمايد كه اگر شما تنازع كرديد ، مرجعتان همان كلّيّات كتاب و أحكام جزئيّهای است كه رسول خدا بيان كردهاست ؛ و اُولی الأمر هم در أحكام جزئيّه تابع رسول الله هستند ، و از خود استقلالی ندارند ، پس مرجع رفع خصومت (از جهت روشنگری و بيان و حلّ مسأله) بايد كتاب خدا باشد در أحكام كلّيّه ، و سنّت رسول الله(ص) باشد در مصاديق و أحكام جزئيّه .
و اين خيلی روشن است كه : ای كسانی كه ايمان آورديد ـ و مورد خطابِ من هستيد ـ اگر نزاع كرديد مرجعتان خدا و رسول خداست . پس در اينجا لفظ اُولی الأمر به اين جهت نيامد .
و از اينجا استفاده میكنيم نادرستی آنچه را كه در بعضی از تفاسير أهل تسنّن ، و تفاسير بعضی از سنّی مسلكان آوردهاند . آنها گفتهاند : علّت آنكه در اينجا نفرمود : فَرُدّوهُ إلَی اللَهِ وَ الرّسُولِ وَ اُوْلِی الْأمْرِ ، اين است كه : فَإِن تَنَزَعْتُمْ ، يعنی اگر شما نزاع كرديد با خودِ اُولی الأمر در أصل مسأله ولايت ؛ مثلاً اگر اُولوا الأمر بگويند : ما صاحب ولايتيم ؛ و نظر شما بر خلاف آنان باشد ، در اين صورت مرجعتان كتاب و رسول خدا میباشد ؛ زيرا اُولی الأمر خود ، يكی از أفرادِ طرفِ نزاع هستند ، و ديگر در اينجا معنی ندارد كه بگوئيم : شما به اُولی الأمر مراجعه كنيد ؛ و لذا در اينجا نفرمودهاست : وَ إلَی اُولِی الْأمْرِ مِنكُمْ .
اين حرف ، گفتار بسيار غلط و باطلی است ؛ چرا ؟ برای اينكه وقتی خداوند در صدر آيه ، إطاعت اُولیالأمر را بعنوان إطلاق واجب میكند، ديگر معنی ندارد كه بعداً بگويد : اگر شما با اُولیالأمر در أصل مسأله ولايت هم نزاع كرديد به خدا و رسول مراجعه كنيد ! از طرفی إطاعت اُولیالأمر را بر گردن مردم بگذارد ؛ و از طرفی بگويد : اگر با آنها نزاع كرديد ، به خدا و رسول مراجعه كنيد !
مثل اينكه خدا بگويد : از پيغمبر إطاعت كنيد أمّا اگر در يك أمری با پيغمبر نزاع كرديد ، اين كار را بكنيد . يا بگويد : از قرآن إطاعت كنيد ـ «أَطِيعُوا اللَه» ؛ «از كتاب خدا إطاعت كنيد.» ـ أمّا اگر در موردی از قرآن إشكال پيدا كرديد ، مثلاً به تورات مراجعه كنيد ! اين حرف غلط است .
وقتی خدا میگويد : أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِی الْأَمْرِ مِنكُمْ . و إطاعت اُولیالأمر را بر ما واجب كرد ، سپس بگويد : اگر شما به خودِ اُولوا الأمر نزاع كرديد چه كنيد ، ديگر اين تفريع ، معنی ندارد و غلط است .
پس علّت عدم ذكر اُولوا الأمر آن نيست كه اين عدّه توهّم نمودهاند ؛ بلكه همان است كه عرض كرديم : اُولیالأمر شأنيّتی در تشريع أحكام ندارند .
حضرت صادق و حضرت باقر و حضرت رضا و حضرت إمام زمان عليهم السّلام ، همه مبيّنِ أحكامند . شما تا به حال ديدهايد حتّی در يك مسألهای حضرت صادق عليه السّلام جعل شريعتی بكند ؟! در جائی بگويد : نماز ظهر را سه ركعت بخوان ؟! و در وقت ديگر بگويد : من أمر میكنم فلان مُحَرّم را بجا بياور ؟! يا فلان حلال را ترك كن ؟! يا بگويد : من تشريع میكنم : از اين پس ديگر صلاح مردم نيست كه نماز صبح خود را تا طلوع آفتاب بخوانند ؛ اگر تا نيم ساعت بعد از آفتاب هم بخوانند إشكال ندارد ؛ و أمثال اينها ؟! أبداً ديده نشدهاست . تمام آنها میگويند : ما بيانگر تشريع رسول الله صلّی الله عليه و آله و سلّم هستيم ، و روشن كننده حدود و ثُغوری كه رسول خدا برای خصوصيّات أحكام مشخّص كردهاست . پس مشرّع ، خداست و رسول خدا ؛ و إنسان در مواردی كه نزاع دارد بايستی به كتاب خدا و رسول خدا مراجعه كند ، تا اينكه وظيفهاش را از آن منابع بدست آورد . پس به اين علّت در اينجا اُولیالأمر نيامدهاست ؛ نه بواسطه آن توهّم باطلی كه آنها كردهاند .
حال كه اين مسأله روشن شد ، اگر كسی إشكال كند ، و بگويد : بدون شكّ رسول الله صلّی الله عليه و آله و سلّم در زمان حيات خود أفرادی را بعنوان ولايت به أطراف میفرستادند ؛ برای طائف ، مكّه ، يَمَن و أمثال آنها ، و آنها در بين مردم بعنوان رئيس بودند ، أمر میكردند ، نهی مینمودند ، و مردم را تعليم قرآن میكردند ؛ يا در جنگها يك نفر را بعنوان ولیّ يا والی میفرستادند ، و او فرمانده بود ، و مردم هم زير دست او میجنگيدند ، و أمر او هم واجب الإطاعه بود ، با اينكه آنها معصوم نبودند .
يا أميرالمومنين برای خودشان وُلاتی قرار میدادند و به شهرهای مختلف میفرستادند ؛ آنها هم واجب الإطاعه بودند . مثلاً ولّی و والیای كه از طرف أميرالمؤمنين به شهر بصره میرود، مردم بايد از او إطاعت كنند ، با اينكه او معصوم نيست ؛ خطا هم میكند ؛ أمّا چون أصل جَعْل و وضع اين والی دارای مصلحت كثيری است ؛ اگر أحياناً در بعضی از موارد خطائی هم از او سر بزند ، و اشتباهی هم در أمر و نهی بنمايد ، آن خطا در برابر مصلحتی كه در جعل اوست تدارك میشود .
اين را میگويند : مصلحت مُتَدارِكه ؛ يعنی قبول داريم كه ولات بعضی اُوقات اشتباهی میكنند ، ولی آن اشتباه آنقدر كم است كه در مقابل أصل جعل ولايت آنها تدارك میشود . عمده ، أصل جعل ولايت آنهاست كه بايد باشد ؛ و إذا دارالأمر بين اينكه أميرالمؤمنين عليه السّلام والی به بصره نفرستد و بصره بدون والی بماند ، يا اينكه والی بفرستد و آن والی هم در بعضی از اُمور اشتباه كند ، البتّه فرستادن آن والی كه در بعضی از اُمور اشتباه میكند بهتر است تا اينكه أصلاً والی نفرستد و مردم را بدون والی و سرپرست بگذارد .
حال چه إشكالی دارد كه ما در آيه : أُوْلِی الْأَمرْ ، همين را قائل شويم و بگوئيم كه در : أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِی الْأَمْرِ مِنكُمْ ، خدا میگويد : از اين صاحبان أمر خودتان (مثل أفرادی كه رسول خدا ، يا أميرالمؤمنين عليهما السّلام بعنوان فرمانده در جنگها ، يا بعنوان اُستاندار به شهرها میفرستادند) از اينها هم إطاعت كنيد ، اينها واجب الإطاعه باشند ؟! زيرا آن مصلحتی كه أصل جعل آنها در بردارد ، آنقدر زياد است كه بر مفسده خطائی كه أحياناً بعضی اُوقات از آنها سر بزند غالب میشود . پس چه إشكال دارد كه ما بگوئيم : اُولیالأمر معصوم نيستند ! بلكه همين أفرادی هستند كه صاحبان أمر هستند ؛ و در عرف و عادت هم شما به آنها صاحب الأمر میگوئيد ؟
جواب اين است : اين تصوّر شما فی حدّ نفسِه و در مقام ثبوت و فرضيّه ، إشكالی ندارد (كه پيغمبر أكرم چنين كاری بكند ؛ و برای آن مصلحت ، شخص غير معصومی را بگمارد ؛ و البتّه آن شخص صد در صد نسبت به بقيّه أفراد از همه بهتر است ، ولی معصوم نيست ؛ و خطا هم از او سر میزند.) و ليكن صحبت ما در مقام تصوّر و إمكان و ثبوت نيست ؛ بلكه سخن در ظهور آيه است . آيه ظهور دارد در اينكه شما از اُولی الأمر بايد تبعيّت كنيد ؛ و اينها عصمت دارند ؛ زيرا آيه شريفه به سبك و سياق واحد ، إطاعت خدا و رسول خدا و اُولی الأمر را واجب میكند ؛ و همانطوری كه در إطاعت پروردگار و رسول خدا حتماً عصمت هست ، بر همان أساس هم إطاعت اُولی الأمر را واجب كرده است ؛ و آيه ظاهر در اين است .
پس آيه میگويد : از اُولوا الأمر بايد إطاعت كنيد ، چون اينها معصومند ؛ و بحث ما اينك در ظهور و مُفاد آيه است ؛ حالا أمكان داشته باشد كه عنوان اُولی الأمر فی نفسه در جائی به حسب معنی لغویّ به غير معصوم هم إطلاق شود ، بجای خود محفوظ است .
آنچه مربوط به بحث ماست ، ظهوری است كه میخواهيم از آيه استفاده كنيم ؛ و آيه هم ظاهر در اين معنی است و در اين هيچ شكّ و شبههای نيست .
و فَخر رازیّ هم در تفسيرش به اين مطلب اعتراف كرده ، گرچه او اُولوا الأمر را أئمّه معصومين نميداند ، ولی میگويد : هر چه هست ، اُولی الأمر بايد أفرادی معصوم باشند . آنگاه فخر رازیّ برای حفظ عصمت در اُولیالأمر میگويد : أفرادی از أهل حلّ و عقد ، بايد با هم اجتماع كنند ، آنگاه خداوند از اجتماع اين أفراد كه ولیّ أمری برای تعيين اُمور خود میگزينند ، عصمت بيرون آورده ؛ اين مشورتی را كه از ناحيه أهل حلّ و عقد است ، معصوم قرار میدهد . پس آن رأی مُنتَجّه از مشورت ، دارای عصمت است . و بدين نحو خواسته مطلب را درست كند ، در حالی كه خود اين حرف إشكالاتی دارد . فعلاً صحبت ما فقط در اين جهت است كه : فخر رازیّ نيز كه از مخالفين ماست ، معترف است به اينكه : اُولیالأمر ، هر چه هست ، بايد دارای مقام عصمت باشد .
بنابراين هيچ چارهای نيست از التزام به اين كه بگوئيم : اُولیالأمر أفرادی هستند از مردم ، كه معصوم از خطا و گناهند . و تمام مسلمانان إجماع دارند بر اينكه كسی ادّعای عصمت ولائيّه در اين آيه را در حقّ أحدی نكرده ، مگر آنچه را كه شيعه در حقّ أئمه دوازدهگانه خود ـ صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين ـ ادّعا میكند . بنابراين ، مورد آيه طبعاً منطبق بر آنها خواهد شد .
و شاهد بر اين مطلب ، نامهای است كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام به مالك أشتر هنگامی كه او را برای ولايت مصر منصوب كردند ، مینويسند . در اين نامه حضرت میفرمايد : وَارْدُدْ إلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الْأُمُورِ ؛ فَقَدْ قَالَ اللَهُ تَعَالَی لِقَوْمٍ أَحَبّ إرْشَادَهُمْ : «يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِی الْأَمْرِ مِنكُمْ ، فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدّوهُ إِلَی اللَهِ وَ الرّسُولِ» فَالرّدّ إلَی اللَهِ : الْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ ، وَالرّدّ إلَی الرّسُولِ : الْأَخْذُ بِسُنّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرّقَةِ (14) .
مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ ، يعنی آن مشكلاتی كه میزند به پهلوی تو ، و به ضلع تو ، و از أطراف و جوانب به تو إصابت میكند . آن كارهای مهمّ را به خدا و رسول ردّ كن ، و آن اُموری كه بر تو مشتبه میشوند ، به سوی خدا و رسول ردّ كن ، زيرا خداوند تعالی به مردمی كه إرشاد آنان را دوست داشته ، فرمودهاست : «ای كسانی كه إيمان آوردهايد ، إطاعت از خدا كنيد ، و إطاعت از رسول و اُولیالأمر ، كه از شما هستند بنمائيد . و اگر در مطلبی نزاع كرديد ، آن را به سوی خدا و رسول برگردانيد.» ردّ به سوی خدا چه معنی دارد ؟ الْأخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ ، «محكمات كتاب را گرفتن» اين ردّ به سوی خداست ؛ يعنی بازگشت به سوی خداست . وَالرّدّ إلَی الرّسُولِ : الْأخْذُ بِسُنّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرّقَةِ ؛ ردّ به سوی رسول : أخذ به سنّت پيغمبر است ، كه اين سنّت جامع است ؛ جمع میكند تمام مصالح را ، جمع میكند تمام أفراد را ، تمام دلها را و تمام محاسن را ؛ مفرّق نيست ، جدا كننده نيست ، تفرقه انگيز و جدائی انگيز نيست ؛ اين سنّت پيغمبر است ، و اين ردّ به سوی رسول است . پس بنابراين در تمام اين مشكلات به محكم كتاب ، و به سنّت رسول كه جامع است و غير مفرّق ، مراجعه كن !
اين بحث ما بود در اين آيه مباركه و أوّلين آيهای بود از قرآن كه دلالت میكرد بر عصمت أئمّه و وجوب إطاعت إمام معصوم ، بقيد معصوم . و با اين توضيحی كه داده شد اميدواريم كه ديگر جای إشكال و شبههای نمانده و نبوده باشد ، و إن شآء الله هم نيست ؛ و لذا میبينيد بزرگان از علماء إسلام از زمان أوّل تا بحال ، مانند : شيخ مفيد ؛ و پاسداران ولائیِ كلام ، همانند : خواجه نصيرالدّين طوسیّ و علاّمه حلّیّ ، و بزرگان از مفسّرين شيعه اين آيه را از آياتی كه دلالت بر عصمت أئمّه عليهم السّلام و ولايت آنها میكند گرفتهاند .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) «مجموعه ورّام» طبع آخوندی ، ص 191 ، باب ما يُحمد من الجاه ؛ و در «شرح غررودُرر» آمُدی طبع دانشگاه طهران ، ج 1 ، ص 120 با اين لفظ آمده : الدّنْيَا مَعْبَرَةُ الأخِرَةِ .
2) قسمتی از آيه 71 ،ازسوره 43 : الزّخرُف «در آخرت آنچه نفوس به آن راغبند و چشمها از آن لذّت میبرند ، وجود دارد.»
3) آيه 35 ، از سوره 50 :ق : لَهُم مّا يَشآءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ .
4) صدر آيه 73 ، از سوره 21 : الأنبيآء
5) صدر آيه 24، از سوره 32 : السّجدة
6) صدر آيه 124 ، از سوره 2 : البقرة
7) آيه 59 ، از سوره 4 : النّسآء
8) آيه 193 و 194 ، از سوره 26 : الشّعرآء
9) آيه 31 ، از سوره 30 : الرّوم
10) قسمتی از آيه 97 ، از سوره 3 : ءَال عمران
11) قسمتی از آيه 196 ، از سوره 2 : البقرة
12) قسمتی از آيه 3 ، از سوره 5 : المآئدة
13) ذيل آيه 32 ، از سوره 10 : يونس
14) نهج البلاغة» باب المكاتيب ، مكتوب 53 ، و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عبده ، ج 2 ، ص 93 و 94