قَالَ اللَهُ الْحَكِيمُ فِی كِتَابِهِ الْكَرِيمِ : هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا (1) .
«آنجا ولايت اختصاص به خداوند دارد ، كه اوست حقّ ؛ و اوست پاداش و مُزد اختيار شده ، و اوست عاقبتِ اختيار شده و پسنديده و مورد رضا.»
بحث ما إن شآء الله در اين روزها پيرامون مسأله ولايت است از نقطه نظر حقيقت ولايت ، و معنی و شقوق و شؤون آن، و ولايت پيغمبران و أئمّه عليهم السّلام ، و ولايت فقيه ، و حدود و ثغور و شرائط و آثار آن ، و بالأخره عمده بحث از جهت شرائط ولايت فقيه و حدود و مشخّصات آن است كه بحث إنشآءالله به آنجا خاتمه پيدا ميكند ؛ و البتّه اين مجموعه دوره دوّم از همان بحث «وظيفه فرد مسلمان در إحيای حكومت إسلام» خواهد بود.
چون سال قبل ، در همين أيّام (بعد از ارتحال رهبر كبير آية الله خمينیّ قَدّس اللَهُ نَفسَهُ) مجالسی در همين مكان تشكيل شد و وظيفه فرد مسلمان مشخّص گرديد . اينك كه در آستانه همان أيّام قرار داريم بعنوان تتمّه همان بحث ، مطالبی بيان میشود . البتّه مطالبی كه در سال گذشته ذكر شد قدری سادهتر و بسيط تر بود ، ولی إن شآء الله امسال مطالب را قدری عميق تر و استدلالیتر بيان میكنيم ؛ البتّه نه چندان عميق و استدلالی كه برای غالب ، قابل فهم نباشد ؛ بلكه همين قدر كه از نقطه نظر بحث فقهیّ كافی و وافی باشد . بدين لحاظ بحث را آنقدر گسترش نمیدهيم تا به تمام أطراف مسائل و جزئيّات آنها رسيدگی شود ؛ چون آن ، احتياج به مجالس عديدهای دارد كه بايد در ضمن آن تحقيقاً يك دوره اجتهاد و تقليد بطور مفصّل و مبسوط گفته شود كه حدأقلّ بيشتر از يكسال طول میكشد ؛ ولی إن شآءالله اميدواريم در اين دو سه ماه با توجّه پروردگار آن مقداری كه لازمه موضوع باشد و مطلب بدست بيايد بحث كنيم .
وَلَايَت ، أمر بسيار مهمّی است ؛ و حقيقت دين و دنيای إنسان به آن بستگی دارد ، زيرا از شؤون ولايت ، آمريّت و حكومت بر مسلمانان ، و بلكه بر همه أفراد بشر است . و اين يگانه راهی است كه تمام سعادتها و شقاوتها ، خير و شرّ ، و نفع وضَرّ ، و بهشت و دوزخ ، و بالأخره نجات مردم به آن راه بسته است . هر ملّتی به هر كمالی رسيده است ، در أثر ولايت وَلیّ آن قوم بوده ، و هر ملّتی هم كه رو به بدبختی و ضلالت رفته ، در أثر ولايت وَلیّ آن قوم بوده است ، كه آنها را به سوی آراء و أهواء شخصيّه كشيده ، و از منهاج و صراط مستقيم منع كرده است .
در أخبار از موضوع ولايت ، بحث بسيار زيادی شده است ؛ بلكه اُصولاً بايد گفت : ولايت ، تشكيل دهنده مكتب تشيّع است ؛ و أصل مكتب تشيّع بر همين أساس پايه گذاری شده ، و آيات قرآن و أخبار در اين مسأله بسيار زياد است .
اينك بحث ما در امروز ـ إن شآء الله ـ فقط در معنی لُغوی وَلَايَت است ؛ كه ولايت در لغت به چه معنی آمده است ؟ و مقصود از ولايت در آيات شريفه چه میباشد؟ يا رواياتی كه در آن ، لفظ ولايت يا مُشتقّات آن استعمال شدهاند ، چه معنی دارند ؟ سپس يك يك از مصاديق ولايت ، و پياده كردن معنی لغوی آن را در جامعههای إسلامی از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسی قرار میدهيم .
بعضی خيال كردهاند كه وَلَايَت معانی مختلفی دارد ؛ مثلاً گفتهاند : يكی از معانی آن نُصرت است ؛ إِنّمَا وَلِيّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ (2) يعنی ناصر شما خداست و رسول خدا ؛ يا اينكه گفته اند : به معنی مُحبّ است ؛ يا به معنی آزاد كننده ، يا آزاد شده است ؛ يا أقوامی كه با إنسان نزديكی دارند (نزديكی نَسَبی ، يا زمانی ، يا مكانی) يا دو نفری كه با همديگر شركت میكنند هر كدام را ولیّ ديگری میگويند .
و خلاصه در كتب لغت معانی مختلفی ذكر كردهاند بطوريكه در «تاج العروس» بيست و يك معنی برای ولايت بيان میكند ، و شواهدش را ذكر مینمايد .
حال ما ببينيم آيا واقعاً همينطور است ؟ و اين معانی ، معانی مختلفی است برای ولايت ؟ يعنی واضع لغت ، بنحو اشتراك لفظیّ اين لفظ را در اين معانی مختلف با وضع های مختلف وضع كردهاست ؟ يا اينكه نه ؛ اينطور نيست ؛ بلكه : معنی ولايت يك معنی واحدی است ، و در تمام اين موارد با عنايت و قرينهای استعمال شدهاست ؟ بعبارت ديگر : استعمال آن در مصاديق مختلفه غير موضوعٌ لَه آن مجازیّ میباشد ؟ يا اينكه نه ؟ أصلاً اين هم نيست ؛ بلكه وَلَايَت دارای يك معنیِ واحد است ؛ و در تمام اين مصاديق و معانی و موارد همان معنی كه واضع لغت در نظر گرفته است ، همان مورد نظر بودهاست منتهی به عنوان خصوصيّت مورد ، مصاديق مختلفی پيدا كردهاست ، و آنچه كه مَحَطّ نظر استعمال است همان معنیِ وضعِ أوّلیّ است ، كه اين معنیِ اشتراك معنوی میباشد .
و بنابراين وَلَايَت يك معنی بيشتر ندارد ؛ و در تمام اين مصاديقی كه بزرگان از أهل لغت ذكر كردهاند ، همان معنی أوّلش مورد نظر و عنايت است ؛ و به عنوان خروج از معنی لغوی و وضعیّ ، يا به عنوان تعدّد وضع ، يا به عنوان اشتراك و كثرت استعمال ؛ هيچكدام از اينها نيست .
در كتب لغت راجع به معنی ولايت بحثهای مفصّلی آمدهاست ، ولی آنچه را كه ما امروز در صدد بيان آن هستيم ، از چند كتاب تجاوز نمیكند : «مصباح المُنير» ، «صحاح اللغة» ، «تاج العروس» و «لسان العرب» كه كتابهای ارزشمندی در لغت محسوب میشوند ؛ بخصوص از سه كتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» كه مرحوم آية الله بروجردی به آنها اتّكاء داشتند ، و هميشه در دسترس ايشان بود و مورد مطالعه قرار میدادند . و البته از بعضی لغتهای ديگر مانند : «نهايه» ابن أثير و «مَجمَع البحرَين» و «مُفردات» راغب هم مطالبی إن شآءالله ذكر میكنيم .
كلمه وِلَايَت كه مصدر يا اسم مصدر است با بسياری از اشتقاقات آن همچون : وَلِیّ و مَوْلَی و والِی و أوْلياء و مَوَالِی و أوْلَی و تَوَلّی و وَلايت و غيرها در قرآن مجيد وارد شده است .
و أمّا معنی لغوی آن : در «مصباح المُنير» گويد : الْوَلْیُ مِثْلُ فَلْسٍ ، به معنیِ قُرب است ؛ و در آن دو لغت است :
أوّل : وَلِيَهُ ، يَلِيهِ ؛ با دو كسره از باب حَسِبَ ، يَحْسِبُ ؛ دوّم : وَلَاهُ ، يَلِيهِ ؛ از باب وَعَدَ ، يَعِدُ ؛ وليكن لغت دوّم استعمالش كمتر است . و وَلِيتُ عَلَی الصّبیّ وَ الْمَرْأةِ ، يعنی من بر طفل و زن ولايت پيدا كردم ؛ و فاعل آن والٍ است و جمع آن وُلَاةٌ ؛ و زَن و طفل را مُوَلّی عليه گويند . و وِلايت و وَلايت با كسره و فتحه به معنیِ نصرت است . و اسْتَوْلَی عَلَيْهِ يعنی بر او غالب شد و بر او تمكّن يافت .
در «صحاح اللغة» گويد : الْوَلْیُ به معنیِ قُرب و نزديك شدن است ؛ گفته میشود : تَباعَدَ بَعْدَ وَلْیٍ ، يعنی بعد از نزديكی دوری كرد ؛ و كُلْ مِمّا يَلِيكَ ، أیْ مِمّا يُقارِبُكَ . يعنی از آنچه نزديك تو است بخور .
مطلب را إدامه میدهد تا میرسد به اينجا كه میگويد : وَلِیّ ضدّ دشمن است ؛ و از همين معنی تَوَلّی استعمال شدهاست ؛ و مَوْلَی به آزادكننده ، و آزاد شده ، و پسر عمو ، و ياری كننده ، و همسايه گويند ؛ و وَلِیّ به داماد گويند ؛ و كُلّ مَنْ وَلِیَ أمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِيّهُ ؛ يعنی هركس أمر كسی را متكفّل گردد و از عهده انجام آن برآيد ولیّ او خواهد بود .
باز مطلب را إدامه میدهد تا اينكه میگويد : و وِلايت با كَسره واو به معنیِ سلطان است ؛ و وِلايت و وَلايت با كسره و فتحه به معنیِ نصرت است . و سيبويه گفته است : وَلايَت با فتحه مصدر است و با كسره اسم مصدر ؛ مثل : أمارت و إمارت و نَقابت و نِقابت . چون اسم است برای آن چيزی كه تو بر آن ولايت داری ؛ و چون بخواهند معنی ِ مصدری را إراده كنند فتحه میدهند .
طُرَيْحیّ در «مجمع البحرين» گويد : إِنّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ (3) يعنی أحَقّهُمْ بِهِ وَ أقْرَبَهُمْ مِنْهُ ؛ مِنَ الْوَلْیِ وَ هُوَ الْقُرْبُ . معنیِ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ «نزديكترين مردم به إبراهيم» أحقّيّت اوست به او ، و نزديكتر بودن اوست از سائر مردم به آن حضرت ؛ زيرا از مادّه وَلْیْ است كه به معنیِ قرب میباشد ؛ و وَلايت در گفتار خداوند تعالی : هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ (4) ؛ با فتحه آمده كه به معنی ربوبيّت است ؛ يعنی در آن روز همگی در تحت ولايت خدا در می آيند ، و به او إيمان میآورند ، و از آنچه در دنيا پرستيدهاند بيزاری می جويند .
و وَلَايَت با فتحه به معنی مَحبّت و با كسره به معنی تَولِيَت و سلطان است ؛ و از ابن سِكّيت وارد شده كه : وِلآء با كسره نيز همين معنی را دارد .
و وَلِیّ و وَالِی كسی را گويند كه زِمام أمر ديگری را به دست خود گيرد و عهدهدار آن گردد .
و وَلِیّ ، به كسی گويند كه نصرت و كمك از ناحيه اوست . و نيز به كسی گفته میشود كه : تدبير اُمور كند ، و تَمشِيَت به دست و به نظر او انجام گيرد ؛ و بر اين أصل گفته میشود : فلانٌ وَلِیّ الْمَرْأةِ ، يعنی نكاح آن زن به صلاحديد و به نظر اوست .
و وَلِیّ دَم به كسی گويند كه حقّ مطالبه دِيه را از قاتل يا از زخم زننده دارد. و سلطان ، ولیّ أمر رعيّت است و از همين باب است گفتار كُمَيْتِ شاعر در باره حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام :
وَنِعْمَ وَلِیّ الأَمْرِ بَعْدَ وَلِيّهِ وَ مُنْتَجَعُ التّقْوَی وَنِعْمَ الْمُقَرّبُ (5)
«أميرالمؤمنين علیّ بن أبی طالب عليه السّلام ، خوب سلطان و كفيل أمر اُمّت بعد از سلطان أوّلش (رسول الله) بوده است ؛ و خوب دليل و راهنمای تقوی و سَداد در بيابان خشك و بَيْدَاء جهالت ؛ و خوب نزديك كننده اُمّت به خداوند متعال است.»
طريحیّ در «مجمع البحرين» مطلب را إدامه میدهد تا میرسد به اينجا كه میگويد : در مورد آيه : إِنّمَا وَلِيّكُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا الّذِينَ يُقِيمُونَ الصّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزّكَوةَ وَ هُمْ رَ كِعُونَ (6) ؛ أبوعلیّ گفته است : معنیِ آيه اين است كه : «آن كسيكه متولّیِ تدبير شما گردد ، و ولايت اُمور شما را بر عهده گيرد ، خداوند است ، و رسول خداوند ، و كسانی كه صفات آنان اينطور باشد كه إقامه نماز كنند ، و در حال ركوع نماز خود ، زكات بدهند.»
آنگاه مطلب را إدامه داده تا اينكه گويد : و چنين نقل شده كه جماعتی از أصحاب رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم در مسجد مدينه دور هم گرد آمدند و بعضی به بعض ديگر گفتند : اگر ما به اين آيه كافر شويم ، به سائر آيات قرآن هم كافر شدهايم ! و اگر به اين آيه إيمان آوريم ، ما را به همان متن و مُفاد خود دعوت میكند ؛ وَلَكِنّا نَتَوَلّی وَ لَانُطِيعُ عَلِيّا فِيمَا أَمَرَ ؛ فَنَزَلَتْ : «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَهِ ثُمّ يُنكِرُونَهَا» (7) .
«وليكن ما ولايت علیّ را قبول میكنيم ؛ و أمّا در بارهَ آنچه كه او أمر میكند إطاعت او را نمینمائيم ؛ پس اين آيه نازل شد : نعمت خدا را میشناسند ، و سپس آن نعمت را إنكار میكنند.»
و گفتار خداوند تعالی : النّبِیّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (8) ، از حضرت باقر عليه السّلام وارد است كه : اين أولويّت پيامبر به مؤمنين از خود ايشان ، درباره أمر حكومت و إمارت نازل شده است ؛ و معنی آيه اين میشود كه : پيغمبر(ص) نسبت به مردم از خود آنها به خودشان سزاوارتر است ؛
و بنابراين جائز است كه پيامبر(ص) در صورت نياز ، غلام و مملوكی را با وجود آنكه صاحبش به آن محتاج است ، از او بگيرد .و روی همين أصل روايتی وارد شده است كه : النّبِیّ ـ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ ـ أَوْلَی بِكُلّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ؛ وَ كَذَا عَلِیّ مِنْ بَعْدِهِ .
«پيامبر(ص) سزاوارتر است به هر مؤمنی از خود آن مؤمن به خودش ؛ و نيز علیّ بن أبی طالب (عليه السّلام) پس از او اينچنين است.»
و گفتار خداوند تعالی : وَلَمْ يَكُن لَهُ ُ وَلِیّ مِنَ الذّلّ (9) . «از برای خداوند وَليّی از جهت ذلّت او نيست.» ولیّ به كسی گويند كه قائم مقام و جانشين شخص باشد در اُموری كه اختصاص به او دارد ، و آن شخص به جهت عجز و ناتوانی قادر بر بجا آوردن آن اُمور نيست ؛ مانند ولیّ طفل و ولیّ مجنون .
بناءً عليهَذا هر كس كه ولیّ دارد ، نيازمند به اوست ؛ و چون خداوند غنیّ و بی نياز است ، محال است كه دارای ولیّ باشد ؛ و همچنين اگر آن ولیّ هم نيازمند به خدا باشد ، در اينجا دور لازم میآيد ، و اگر نيازمند نباشد شريك او خواهد بود ؛ و هر دو صورت محال است .
ابن أثير جَزَری در «نهايه» گويد :از جمله أسماء خداوند تعالی وَلِیّ است ؛ يعنی ناصر و ياری كننده . و گفته شده است كه : معنی آن متولّی إداره اُمور عالم و خلائق است كه بر همه عالم قيام دارد .
و از جمله أسماء خداوند والی است ، و آن به معنی مالك جميع أشياء و تصرّف كننده در آنهاست ؛ و گويا كه وِلايت إشعار به تدبير و قدرت و فعل دارد ؛ و تا وقتيكه تدبير و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والی بر آن إطلاق نمیشود . تا آنكه گويد :
و لفظ مَوْلَی در حديث بسيار آمده است ؛ و آن اسمی است كه بر جماعت كثيری گفته میشود ؛ و آن عبارت است از رَبّ (مربّی و صاحب اختيار) و مَالِك (صاحب مِلك) و سَيّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و مُعْتِق (آزاد كننده) و نَاصِر (ياری كننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تَابِع (پيروی كننده) و جَار (همسايه) و ابن عَمّ (پسر عمو) و حَلِيف (هم سوگند) و عَقِيد (هم پيمان) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام و بنده) و مُعْتَقْ (غلام يا كنيز آزاد شده) و مُنْعَمٌ عَلَيْهِ (نعمت بخشيده شده) ؛ و بسياری از اين معانی در حديث
آمده است ، پس لفظ مَوْلَی در هر حديث ، به آن معنی كه آن حديث اقتضاء دارد نسبت داده ميشود . و هر كس كه متصدّی أمری گردد و يا قيام بر آن كند آن كس مَوْلَی و وَلِیّ آن أمر خواهد بود .
اينها مطالبی بود كه از «نهايه» ابن أثير نقل شد .
زَبيدی در «تاج العروس» میگويد : وَلِیّ معانی بسيار دارد ؛ بعضی از آنها مُحِبّ است ، و آن ضدّ دشمن است ؛ و آن اسم است از مادّه وَالَاهُ يعنی او را دوست داشت ؛ و بعضی از آنها صَدِيق است ، و بعضی از آن معانی نصير است از مادّه وَالَاهُ يعنی ياری كرد او را .
وَ وَلِیَ الشّیْءَ ، وَ وَلِیَ عَلَيْهِ ، وِلَايَةً وَ وَلَايَةً ، با كسره و فتحه است ؛ و يا آنكه با فتحه مصدر و با كسره اسم است ، مثل : إمارَتْ و نِقابَتْ ، چون اسم است برای آن أمری كه متولّی آن شدهای ، و بر انجام آن قيام نمودهای . و بنابراين چون معنی مصدری را إراده كنند ، فتحه میدهند ؛ و بر اين گفتار ، سيبويه تصريح كرده است .
و گفته شده است كه : وِلايت با كسره ، خِطّه و إمَارَت است ؛ و بر اين گفتار در «مُحْكَم» تصريح كرده است كه همانند إمارَتْ است . و ابن سِكّيت گفته است : وِلايت با كسره به معنی سلطان است .
و پس از آنكه ـ همانطور كه ذكر كرديم ـ معانی مختلفی برای مَوْلَی ذكر میكند میگويد : همچنين مَوْلَی و وَلِیّ : الّذِی يَلِی عَلَيْكَ أمْرَكَ ؛ يعنی آن كسيكه به عنوان تسلّط و برتری ، اُمور تو را عهده دار و متكفّل گرديده است. و مَوْلَی و وَلِیّ هر دو به معنیِ واحد هستند ؛ و از همين قبيل است حديثی كه وارد شده است : أَيّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إذْنِ مَوْلَاهَا ، و بعضی همين حديث را روايت كرده اند كه : أَيّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إذْنِ وَلِيّهَا . (از اينجا استفاده میشود كه مَوْلَی و وَلیّ يك معنی دارند.)
تا میرسد به اينجا كه میگويد : و از جمله معانی ولیّ كه در أسماء خداوند تعالی آمده است ، ناصر است ؛ و گفته شده : الْمُتَوَلّی لِاُمُورِ الْعَالَمِ القَآئِمُ بِهَا ؛ يعنی متولّی و عهدهدار و صاحب اختيار اُمور عالم بوده و بر همه عالم قيام دارد ، و بر آن اُمور متمكّن است . و گفته شده كه : معنی ولیّ در اينجا والی است . وَ هُوَ مَالِكُ الأشْيَآءِ جَمِيعِهَا المُتَصَرّفُ فِيهَا ، يعنی خداوند مالك همه چيزهاست بطور كلّیّ ، و تصرّف كننده در آنهاست بطور عموم .
آنگاه میگويد : و ابن أثير گفته است : مثل آنكه وَلايت دلالت بر تدبير در اُمور و قدرت بر آنها و بجا آوردن آنها را دارد ، و تا هنگامی كه اين معانی سه گانه (تدبير و قدرت و فعل ) با يكديگر مجتمع نشوند إطلاق لفظ والی در آنجا آزاد و رها نيست . و در «لسان العرب» آنچه را كه ما از «نهايه» و «تاج العروس» نقل كرديم بعينه آورده است ، و لذا از تكرار آن خود داری مینمائيم .
راغب اصفهانیّ در «مفردات» گويد : الْوَلَآءُ و التّوَالِی أنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا . «وَلَاء و توَالی بمعنی آن است كه : دو چيز يا بيشتر طوری با همديگر قرار گيرند كه چيزی غير از خود آنها در ميانشان وجود نداشته باشد.» و بدين مناسبت وَلَاء و توَالِی را برای قُرب مكانی و قرب نَسَبی ، و قرب دينی ، و قرب صداقت و دوستی و قرب نصرت و ياری ، و قرب اعتقادی استعاره می آورند .
و وِلايت با كسره به معنیِ نُصرت ، و وَلايت با فتحه به معنی متولّی شدن در اُمور است ؛ و گفته شده : وِلايت و وَلايت همانند دِلالت و دَلالت هستند ، و حقيقت آن متولّی شدن بر أمر است . و هر يك از وَلّی و مَوْلَی ، در اين معنی استعمال میشوند ، و بنابراين در معنی فاعلی مُوالِی و در معنی مفعولی مُوَالَی گفته میشود . وَلیّ بر وزن قَتِيل هم به معنی اسم فاعل «قاتل» و هم به معنی اسم مفعول «مَقتول» میآيد .
به مؤمن وَلِیّ اللَه گفته میشود ؛ و ليكن مَوْلَی اللَه وارد نشده است . و گاه گفته میشود : اللَهُ تَعَالَی وَلِیّ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَوْلَاهُمْ . «خداوند متعال ، ولیّ مؤمنان و مولای ايشان است.»
أمّا از نوع أوّل كه به معنی فاعل باشد اين آيات است : اللَهُ وَلِیّ الّذِينَ ءَامَنُوا (10) . «خداوند ولیّ كسانی است كه إيمان آوردند.» إنّ وَلِِّیَ اللَهُ (11) . «بدرستی كه ولیّ من خداست.» وَاللَهُ وَلِیّ الْمُؤْمِنِينَ (12) . «خداوند ولیّ مؤمنان است.» ذَلِكَ بِأَنّ اللَه مَوْلَی الّذِينَ ءَامَنُوا (13) . «و اين بعلّت آنست كه : خداوند مولای آن كسانی است كه إيمان آوردند.» نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النّصِيرُ (14) . «خداوند خوب مولائی و خوب ياری كنندهای است.» وَاعْتَصِمُوا بِاللَهِ هُوَ مَوْلَبكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی (15) . «خود را در عصمت و مَصُونيّت خدا در آوريد ؛ زيرا كه او مولای شماست ؛ و خوب مولائی است.» قُلْ يَأَيّهَا الّذينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنّوُا الْمَوْتَ (16) . «بگو (ای پيغمبر) : ای كسانيكه طريقه يَهوديّت را اتّخاذ كردهايد ، اگر چنين میپنداريد كه شما أوليائی برای خدا هستيد غير از مردم ، پس تمنّای مرگ كنيد.» وَ إِن تَظَهَرَا عَلَيْهِ فَإِنّ اللَه هُوَ مَوْلَبهُ (17) . «يعنی اگر آن دو زن (عائشه و حَفْصَه) عليه پيغمبر مُعين و همكار هم گردند ، پس بدرستی كه خداوند مولای پيغمبر است.» ثُمّ رُدّوا إِلَی اللَهِ مَوْلَبهُمُ الْحَقّ (18) . «و پس از آن به سوی خداوند كه مولای حقّ ايشان است باز گردانيده میشوند.»
اينها آياتی است كه راغب إصفهانیّ در «مفردات» بعنوان شاهد بر اينكه وَلِیّ و مَوْلَی در آنها به معنی اسم فاعل میباشد ذكر نموده و سپس گفته است : و وَالِی كه در گفتار خداوند آمده است : وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ (19) . «از برای ايشان غير از خدا هيچ والیای نيست.» به معنیِ وَلیّ میباشد ؛ يعنی ايشان غير از خدا هيچ ولِيِّی ندارند .
سپس راغب ، بسياری از آيات قرآن را كه در آنها نام وَلِیّ برده شده ، و نفی ولايت از غير خدا نموده است ، و نهی از اتّخاذ ولايت يهود و نصارَی ، و ولايت دشمنان خدا كرده ، و بسياری از آياتی كه در آنها مشتقّات اين مادّه ذكر شده است ، بيان كرده و معنی مناسب آنها را ذكر نموده ، و در اين معانی مطلب را توسعه و گسترش داده است .
باری ما در اينجا آنچه لازم بود از كتب لغت در باره معنیِ ولايت و مشتقّات آن آورديم ، تا خبيرِ بصير ، بر خصوصيّات معانی و موارد استعمال آنها مطّلع گردد ، و با تأمّل و تدبّر بدست آورد كه : تمام اين معانی مختلفی را كه برای وَلايت و وَلِیّ ، و مَوْلی ، و غيرها نمودهاند ـ چنانكه در «تاج العروس» گويد : معانی ولیّ به بيست و يك قسم میرسد ـ همه و همه راجع به يك معنی واحدی است كه آن ، أصل و ريشه معنیِ ولايت است ، و بقيّه معانی آن نيز با استعاره از آن معنی آورده شده است .
و بعبارةٍ اُخری : أصل معنی ولايت در همه اين موارد استعمال ، محفوظ است ، غاية الأمر بمناسبت جهتی از جهات ، آن معنی أصل را با ضميمه خصوصيّتی كه در مورد استعمال در نظر گرفتهاند ملاحظه نمودهاند و آن أصل همان معنائی است كه راغب در «مفردات» ذكر نموده است ؛ آنجا كه در مادّه «وَلْیْ» گويد : الْوَلَآءُ وَالتّوَالِی أنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا . «ولاء و توالی عبارت است از آنكه : دو چيز يا بيشتر طوری با همديگر متّحد بشوند كه چيزی غير از خود آنها در ميانشان وجود نداشته باشد.» به اين معنی كه : بين آنها هيچگونه حجاب و مانع و فاصله و جدائی و غيريّت و بينونت نباشد ، بطوريكه اگر فرض شود چيزی بين آن دو وجود داشته باشد ، از خود آنها باشد ؛ نه از غير آنها .
مثلاً مقام وحدانيّت و يگانگی كه بين بنده و پروردگارش پيدا میشود كه هيچگونه حجاب و پردهای در هيچ يك از مراحل : طبع و مثال و نفس و روح و سرّ نبوده باشد ، اين را وَلايت گويند . و مقام يگانگی كه بين حبيب و محبوب ، و عاشق و معشوق ، و ذاكر و مذكور ، و طالب و مطلوب پيدا شود بطوريكه أبداً به هيچ وجه من الوجوه جدائی نبوده باشد ، آنرا وَلايت گويند .
و بر اين أساس خداوند تعالی ولیّ تمام موجودات است در عالم تكوين بطور مطلق ، و همه موجودات نيز ـ بدون استثناء ـ تكويناً ولیّ خدا هستند ، زيرا بين خدا كه ربّ است و بين موجودات كه مربوبند ، حجاب و فاصلهای وجود ندارد مگر آنكه آن حجاب از خود آنهاست . و أمّا در عالم تشريع و عرفان، ولايت حقّ اختصاص به كسانی دارد كه از مراحل شرك خفیّ بطور كلّی عبور كرده ، و از همه حجابهای نفسانیّ گذشته ، و در نقطه أصلی و حقيقت عبوديّت قرار گرفته اند .
و بر همين ميزان است كه به هريك از دو طرف نسبت و إضافه ولیّ گويند ؛ يعنی بينونت و غيريّت به كلّی از بين رفته و هُو هُوِيّت پيدا شده است . خدا ولیّ مؤمن است و مؤمن هم ولیّ خداست . به مؤمن وَلِیّ اللَه میگوئيم كه جمع آن أوْلِيَاءُ اللَه است و خداوند هم ولیّ آنهاست : اللَهُ وَلِیّ الّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظّلُمَتِ إِلَی النّورِ (20) . وَلِیّ در اينجا بتمام معنی الكلمه بين مؤمن و پروردگار به يك عنايت استعمال میشود . و اين است حقيقت معنی وَلَايَت !
و از اينجا بدست مي آوريم كه : أوّلاً : در ولِیّ به معنی مفعول ، تمام آثار و خصوصيات وَلِیّ به معنی فاعل مشهود میباشد و چون آئينه بدون مختصر خودنمائی و مثل آب صاف ، و مانند شيشه بدون اندك خودنمائی ، تمام چهره صاحب صورت را در خود منعكس میكند .
ثانياً : تمام مشتقّاتی كه از وَلِیّ آمده است ، و تمام معانیای كه برای آن ذكر شده است ، همه بر اين أساس و روی اين ميزان است ؛ چون لازمه ولايت قُرب است ، و قرب هم دارای أنواع و أشكال مختلفی است كه در هر يك از مظاهِر قرب و نزديكی بتمام معنی كلمه ، آن حقيقت ولايت ، با لحاظ اين خصوصيّت قرب ملاحظه شده است .
و عليهذا صحيح نيست كه بگوئيم : وَلَايَتْ و وَلِیّ و مَوْلَی و سائر مشتقّات آنها كه در معانی مختلفه استعمال میشوند ، بنحو اشتراك لفظی است؛ نه ، چنين نيست . بلكه بنحو اشتراك معنویّ و استعمال لفظ در همان معنیِ واحد است كه بواسطه قرينه مقاميّه و يا مقاليّه ، يك نوع خصوصيّت قُرب و نزديكی از آن معنیِ عامّ در نظر گرفته شده ؛ و اين گونه استعمال در همه موارد استعمال حقيقت است .
و روی اين گفتار هر جا كه لفظ وَلَايَت يا وَلِیّ يا مَوْلَی و غير آنها را يافتيم ، و قرينه ای بخصوص نبود كه دلالت بر خصوص يكی از مصاديق آن كند ، بايد همان معنی كلّی را بدون هيچ قيدی در نظر بگيريم و آنرا مُراد و معنی لفظ بدانيم . مثلاً اگر گفته شد : وَلايت از آنِ خداست ، بايد گفت : مراد ، مَعِيّت خداوند با همه موجودات است . و اگر گفته شد : فلان كس به مقام ولايت رسيده است ، بايد گفت : مراد آن است كه : در مراحل سير و سلوك و عرفان و شهود إلهیّ ، به مرحلهای رسيده است كه هيچيك از حُجُب نفسانيّه بين او و حضرت حقّ وجود ندارد ، و تمام شوائب فرعونيّت و ربوبيّت در وجود او مُضْمَحِلّ گرديده ، و به مقام عبوديّت مطلقه ، و بندگی مَحضه حضرت حق ـ جلّ و عَلاَ ـ نائل گرديده است .
باری از اين بيانی كه نموديم معلوم میشود كه : هر جا كه وَلَايَت يا وَلیّ استعمال میشود ، يك نوع جنبه اتّحاد و وحدتی بين دو چيز وجود دارد كه بر آن أصل ، اين لفظ را میآورند و استعمال ميكنند . مثلاً نسبتی كه بين مالك و مملوك است و آن نسبت ، آن دو را به هم دوخته و پيوند زده است ، باعث میشود كه به هر يك از آنها وَلِیّ گويند . و نسبتی كه بين آقا و غلام اوست ، اينچنين است ؛ و نسبتی كه بين مُنْعِمْ و مُنْعَمٌ عَلَيْه (نعمت دهنده و نعمت داده شده) موجود است هر دو را در تحت عنوان خاصّی قرار داده است ، لذا به هر يك از آن دو وَلِیّ گويند ؛ و نسبتی كه بين مُعْتِق و مُعْتَق (آقای آزاد كننده و بنده آزاد شده) موجود است اين عنوان را در پی دارد ؛ نسبتی كه بين دو نفر حَليف (هم سوگند) و دو نفر عَقيد (هم پيمان و هم عهد) موجود است ، و نسبتی كه بين حَبيب و مُحِبّ است نيز از اين قبيل است ، و صِهْر (داماد) را نيز وَلِیّ گويند، زيرا بواسطه قرابت و خويشاونديی كه پيدا كرده است ، در بسياری از اُمور ، جزو خانواده شده است ؛ ابن عمّ (پسر عمو) را وَلِیّ گويند ، چون جزء أفراد عاقله است ، و ديه خطائی بر عهده اوست ؛ و نيز در بسياری از موارد ، حكم برادر را دارد و مُعين و ياور إنسان است . و هر جا كه قرينه خاصّی برای إراده يكی از اين معانی بود ، بايد لفظ را حمل بر آن كنيم ؛ و گر نه همان معنی ولايت عامّ بدون قرينه ، متبادر به ذهن میگردد ؛ و همان معنی ، مرادِ گوينده كلام است .
و معلوم است كه مالكيّت در تدبير ، و تكفّل اُمور و عهده دار شدن أحكام و مسائل مُوَلّی علَيه ، لازمه و نتيجه حاصله از ولايت است ، نه أصل حقيقت و معنی مطابقی آن . و هر جا كه أحياناً ديده شود ولايت را به حكومت و إمارت و سلطان و مراقبت و پاسداری و نگهبانی تفسير میكنند ، تفسير به لوازم معنی نمودهاند ؛ نه بيان معنی حقيقی و واقعی آن .
و بر همين وَتِيره ، استاد گرامی ما : حضرت آية الحقّ و العرفان ، و سند العلم و الإيقان مرحوم آية الله طباطبائیّ ـ أفَاضَ اللَهُ عَلَيْنَا مِنْ بَرَكَاتِ تُرْبَتِهِ وَ نَفْسِهِ ـ كلمه ولايت را در رساله «الْوِلَاية» (21) و در «الميزان» تفسير فرمودهاند .
اُستاد ما در رساله «الولاية» كه از نفائس كتب ايشان و از رساله های بسيار ذی قيمت و خيلی پر محتوی است ، مَمْشای خود را بر اين أساس قرار داده و فرموده اند : الْوَلَايَةُ هِیَ الْكَمَالُ الأخِيرُ الحَقِيقِیّ لِلإنْسَانِ ، وَ إنّهَا الْغَرَضُ الْأخِيرُ مِنْ تَشْرِيعِ الشّرِيعَةِ الْحَقّةِ الْإلَهِيّةِ (22) . «ولايت آخرين درجه كمال إنسان ، و آخرين منظور و مقصود از تشريع شريعت خداوندی است .»
و در تفسير «الميزان» فرموده اند : گرچه برای ولايت معانی بسياری ذكر كرده اند ، وَلَكِنّ الْأصْلَ فِی مَعنَاهَا ارْتِفَاعُ الْوَاسِطَةِ الْحَآئِلَةِ بَيْنَ الشّيْئَيْنِ بِحَيْثُ لَايَكُونُ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا (23) . «و ليكن أصل در معنی آن ، برداشته شدن آن واسطه ای است كه بين دو چيز حائل شده باشد ، بطوريكه بين آن دو چيز غير از آن دو باقی نماند.» و سپس برای نزديكی چيزی به چيز ديگری به أنحاء وجوه قرب و نزديكی استعاره آورده اند ، همچون قُرب نَسَبی و مكانی و قرب منزلتی و صداقت و غيرذلك .
و به همين مناسبت به هريك از دو طرف وَلايت ، وَلِیّ گفته میشود ؛ بالأخصّ بجهت آنكه هر يك از آن دو ، نسبت به ديگری حالتی از قرب را دارد كه غير او ندارد .
و بنابراين ، خداوند سبحانه وَلِیّ بنده مؤمن خود است ؛ بعلّت آنكه اُمور او را زير نظر دارد و شؤون او را تدبير میكند ، و او را در صراط مستقيم هدايت میفرمايد ؛ و او را در اُموری كه سزاوار اوست أمر میكند ، و از اُموری كه سزاوار او نيست نهی مینمايد ؛ و در دنيا و آخرت او را نصرت و ياری میكند . و مؤمن حقيقیّ و واقعیّ نيز وَلِیّ پروردگارش میباشد ؛ زيرا كه خود را در أوامر و نواهی او تحت ولايت او در میآورد ؛ و نيز در جميع بركات معنويّه از هدايت و توفيق و تأييد و تسديد و آنچه در پی دارند از مكرّم داشتن بواسطه ارتقاء درجه به بهشت و مقام رضوان خدا ، در تحت ولايت و پذيرش خداوندِ خود است .
و بنابراين أولياء خداوند ـ بهرحال ـ آن افرادی هستند كه به اين درجه از مقام قرب رسيده باشند . أولياء خدا خصوص مؤمنانی هستند كه خداوند در حيات معنوی و زندگی جاودانی ، خود را ولیّ ايشان میشمرد و متولّی اُمور ايشان میگردد ، و میگويد : وَاللَهُ وَلِیّ الْمُؤْمِنِينَ (24) . «و خدا ولیّ مؤمنان است.»
اينها مطالبی بود كه از تفسير « الميزان » و اجمالاً از رساله «الولاية» نقل شد . و از اينجا استفاده میشود كه : حضرت علّامه نيز وَلِیّ را در همان معنیِ واحدی كه راغب اصفهانی اختيار كرده ، اختيار كرده اند كه : دو چيز با همديگر آنطور متّحد و يگانه بشوند كه تمام حجابها از بين برود ، و غير از ذات و وجود آنها هيچ فاصله و بينونيّتی بين آنها نباشد ، بطوری كه هر چه بين آنها باشد از خودشان باشد .
و بنابراين ، معانیِ ولايتی كه در قرآن آمده : از نصرت و ياری و محبّت و سائر اشتقاقات ، همه به اين أصل بر میگردد . و كمال حقيقی إنسان هم كه ولايت است : «هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَيرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا» (25) همين است كه مؤمن میرسد به جائی كه بين او و بين پروردگار به هيچ وجه من الوجوه فاصله و حجابی نيست غير از ذات خودِ إنسان و ذات پروردگار ؛ و تمام حجابها از بين رفته و تمام شوائب دوئيّت و غيريّت همه از بين رفته ؛ و إنسان مانده است و پروردگار ، و آنجاست كه هُو هُويّت پيدا شده ، و اين دعا :
بَيْنِی وَبَيْنَكَ إنّيّی يُنَازِعُنِی فَارْفَعْ بِلُطْفِكَ إنّيّی مِنَ الْبَيْنِ (26) مستجاب شده است ؛ و اين يك مقام بسيار عالی است كه إن شآء الله شايد ذكر شود كه تمام أنبيائی كه به درجه عالی إخلاص رسيدند ، بواسطه همين ولايت است و شرافت و قدر و قيمت أئمّه هم بواسطه همين مسأله ولايت است ؛ و مؤمن خالص هم كه مورد نظر پروردگار قرار میگيرد بواسطه رسيدن اوست به همين مقام ولايت .
اين إجمال مسائلی بود كه امروز درباره معنی لغوی ولايت بحث كرديم (27) . إن شآءالله با توفيق و تأييد پروردگار در روزهای بعد وارد میشويم در مصاديق آن ، از ولايت پيغمبر و أئمّه (ع) و فقهائی كه در زمان غيبت دارای اين سِمَت هستند .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف
2) صدر آيه 55 ، از سوره 5 : المآئدة
3) صدر آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران
4) صدر آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف
5) إمام شناسی» ج 5 ، ص 208 ، بنقل از «تفسير أبوالفتوح» طبع مظفّریّ ، ج 2 ، ص 176 ؛ و بجای «المقّربُ» المؤَدّبُ آوردهاست .
6) آيه 55 ، از سوره 5 : المآئدة
7) صدر آيه 83 ، از سوره 16 : النّحل
8) صدر آيه 6 ، از سوره 33 : الأحزاب
9) قسمتی از آيه 111 ، از سوره 17 : الإسرآء
10) صدر آيه 257 ، از سوره 2 : البقرة
11) صدر آيه 196 ، از سوره 7 : الأعراف
12) ذيل آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران
13) صدر آيه 11 ، از سوره 47 : محمّد
14) ذيل آيه 40 ، از سوره 8 : الأنفال
15) ذيل آيه 78 ، از سوره 22 : الحجّ
16) صدر آيه 6 ، از سوره 62 : الجمعة
17) قسمتی از آيه 4 ، از سوره 66 : التّحريم
18) صدر آيه 62 ، از سوره 6 : الأنعام
19) ذيل آيه 11 ، از سوره 13 :الرّعد
20) صدر آيه 257 ، از سوره 2 : البقرة
21) رساله «الوَلاية» از نفائس رسائل مؤلّفه علّامه است كه مستقلاً تأليف شدهاست و حقير آن را با رساله «نبوّت و إمامت» كه آن نيز مستقلّاً تأليف شدهاست ، با هفت رساله ديگر كه مجموعاً در يك مُجَلّد نوشته شدهاست ، از روی خطّ مؤلّف نسخه برداری كرده و همه را در يك مجلّد تجليد نمودهام . اين رسالهها در زمان حيات آن فقيد به طبع نرسيد و ليكن بعد از ارتحال ايشان ، رساله «ولايت» را فقط در ضمن يادنامهای بنام «يادنامه مفسّر كبير استاد علّامه سيّد محمّد حسين طباطبائیّ» از صفحه 251 تا صفحه 305 طبع نمودهاند . البتّه آن هفت رساله ديگر كه : الإنْسَانُ قَبْلَ الدّنْيَا وَ بَعْدَ الدّنْيَا وَ فِی الدّنْيَا و رساله الله و أسمآء الله و أفعال الله و رسالة الوسآئط است بعداً طبع شد ولی يك طبع بسيار نامرغوب و إن شآء الله اميدواريم كه آن هم به سبك بسيار خوبی طبع شود .
22) رساله «الولاية» طبع مؤسّسه ءَال البيت ، ص 4
23) تفسير «الميزان» ج 10 ، ص 89
24) ذيل آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران
25) آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف
26) رساله «سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» ص 98
27) تحقيق در معنی لغوی ولايت در دوره علوم و معارف إسلام ، قسمت «إمام شناسی» ج 5 ، ص 9 إلی 33 آمده است .