چيستي و گونه هاي فلسفه سياسي

  • یکشنبه, 28 ارديبهشت 1393 13:32
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4442 بار

مؤلف: سید صادق حقیقت

مقدمه:

در زبان فارسي اصطلاحات «فلسفه سياسي، فلسفه سياست، فلسفه علم سياست و فلسفه علوم سياسي» به درستي از هم تفكيك نشده اند، و هر كس از به كار بردن آنها ممكن است معناي خاصي را اراده كند.

همان گونه كه خواهيم ديد، «فلسفه سياسي» نزد لئواشتراوس2 آنتوني كوئينتن3 نيز دقيقا به يك معنا به كار نرفته است.

هدف اين مقاله آن است كه اصطلاحات چهار گانه فوق را از هم تفكيك نمايد، تفاوت فلسفه سياسي از «نظريه سياسي» و «انديشه سياسي» را باز شناساند و نشان دهد كه چه گونه هايي از فلسفه سياسي وجود دارند. در بحث گونه شناسي فلسفه سياسي اين سؤال به وجود مي آيد كه آيا نوعي از فلسفه سياسي، مي تواند «فلسفه سياسي» هم باشد يا خير؟

1ـ1 چيستي فلسفه سياسي

ابتدا فلسفه سياسي را از زبان لئواشتراوس، فيلسوف سياسي افلاطوني كه به فلسفه سياسي قديم و ضرورت احياي آن اعتقاد دارد، تعريف مي كنيم:

«تمام اعمال سياسي ذاتا جهتي به سوي معرفت به ماهيت خير دارند. اگر اين جهت گيري به سوي معرفت به خير تصحيح شود، و اگر انسانها هدف صريح خود را كسب معرفت نسبت به زندگي خوب و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سياسي پديدار مي شود.

در اصطلاح «فلسفه سياسي»، كلمه «فلسفه» بيانگر روش بحث از مقوله سياسي است، هم به ريشه مسأله توجه دارد. كلمه «سياسي» هم بيانگر موضوع بحث است، و هم كار ويژه اين مشغله را نشان مي دهد. فلسفه سياسي شاخه اي از فلسفه است كه با زندگي سياسي، يعني زندگي غير فلسفي و زندگي بشري، بيشترين نزديكي را دارد.4»

از ديدگاه اشتراوس، فلسفه كوششي براي نشاندن معرفت به كل، به جاي گمان نسبت به كل است، و بنابراين فلسفه سياسي كوششي است براي نشاندن معرفت به ماهيت امور سياسي، به جاي گمان درباره آنها. فلسفه سياسي بر خلاف انديشه سياسي، در زماني خاص در تاريخ مكتوب ظهور كرد.

به تعبير ديگر مي توان گفت فلسفه سياسي بخشي از فلسفه است كه به تحليل هستي شناسانه پديده ها و موضوعات سياسي مي پردازد. جورج ساباين نيز تمايز فلسفه سياسي و علم سياست را همان تفاوت علم و فلسفه مي داند.

تعريف رودي در كتاب مقدمه اي بر علوم سياسي نيز با تعريف فوق قابل جمع است:

«هر عمل سياسي، مستلزم ارزشهاي سياسي اساسي مي باشد. پس بديهي است كه انديشمندان سياسي از افلاطون تاكنون به ارزش هايي كه مبناي جامعه خوب و عادلانه اند، بيانديشند.

فلسفه سياسي از جامعه خوب، عدالت و مسايلي از اين قبيل بحث مي كند. علوم سياسي زير رشته هاي مختلفي دارد، و فلسفه سياسي يكي از زير رشته هاي كمتر علمي آن است، و با استلزمات هنجاري و رفتاري نظام سياسي ـ راهي كه دولت و جامعه «بايد» سازمان داده شوند، و شهروند «بايد» رفتار كند ـ و همچنين ارزشهاي اوليه بشري، در ارتباط مي باشد. انديشمندان جديد سياست هر چند مي خواهند علومي سياسي را تا حد ممكن علمي تر كنند، اما اين مسأله به معناي كم شدن ارزش فلسفه سياسي نيست.»5

ظاهرا نزد رودي «علوم سياسي» به معناي «دانش هاي6 سياسي» است، و مجموعه اي از علوم هنجاري و غير هنجاري در زمينه سياست را در بر مي گيرد، و از علم سياست به معناي تجربي آن اعم مي باشد. البته كاربرد رودي از «علوم سياسي» به عنوان رشته اي كه در دانشگاهها تدريس مي شود، به جاست؛ چون رشته علوم سياسي، شامل انديشه سياسي كلاسيك و مدرن، سياست تطبيقي، نظريه سياسي، اقتصاد سياسي و حتي روابط بين الملل مي شود.7

حسين بشيريه نيز در تعريف خود از «فلسفه سياسي»، به موضوعات آن نيز اشاره مي كند:

«فلسفه سياسي اغلب به شيوه هاي انتزاعي با غايات حكومت و ابزارهاي مناسب دستيابي به آنها و مآلاً با بهترين شكل حكومت سر و كار دارد. موضوعات اصلي فلسفه سياسي را مباحثي چون چگونگي . احراز حقيقت، عدالت، مباني خير و صلاح عمومي، لوازم آزادي و برابري، استوار كردن زندگي سياسي بر اصول اخلاقي، دليل و ضرورت وجود حكومت، دلايل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشكيل مي دهد».8

از نظر هابرماس فلسفه سياسي بخشي از فلسفه عملي است. فلسفه سياسي كلاسيك (ارسطويي) اخلاق و سياست را در چارچوب اجتماعي سياسي (Polis) قابل تحقق مي دانست. اما با سوژه گرايي مدرن دكارتي و ذره گرايي طبيعت انگارانه هابزي، فرآيند جداسازي فلسفه اخلاق از اجتماعات آغاز شد، و هگل نتوانست از اين روند جلوگيري كند. با طرح نظريات كاركردگرايانه و سيستمي، حذف كامل عقل عملي از عرصه اجتماعيات محقق شد و نهايتا در عصر پيش از نيچه اساسا هر گونه اعتقادي به حجيت عقل در حيات انساني مورد سؤال و نفي واقع شد.9 بر اين اساس مي توان از سه پارادايم سنتي، مدرن و پسامدرن در فلسفه سياسي سخن گفت.

هرچند تعاريف مختلفي از اصطلاحاتي همچون «فلسفه سياسي» و «انديشه سياسي» ارايه شده است، اما براساس تعاريف مشهور اصطلاحات و واژگان ممكن است بتوان نسبت آنها را مشخص نمود. فرهنگ رجايي در مقدمه خود بر كتاب فلسفه سياسي چيست؟ تعريف بسيار اعمي از انديشه سياسي (Political Thought) كرده، كه بر آن اساس هر گونه تفكر حرفه اي و غيرحرفه اي نسبت به سياست را شامل مي شود. طبق اين تعريف، اگر شاعري نيز به شكل پراكنده به سياست پرداخته باشد، او داراي «انديشه سياسي» خواهد بود.

اگر قيد «تفكر نظام مند» را به تعريف فوق بيافزاييم، به تعريفي خاص تر مي رسيم، چرا كه فقط تفكرات نظام مند، منسجم و حرفه اي راجع به سياست را دربرمي گيرد.

بر اين اساس نسبت بين «انديشه سياسي» و «فلسفه سياسي»، عموم و خصوص مطلق است؛ چرا كه هر فلسفه سياسي نوعي انديشه سياسي تلقي مي شود، ولي انديشه سياسي ممكن است شكل فلسفي نداشته باشد و در قالب علم سياست با گرايش تجربي ظاهر گردد. حسين بشيريه كه از انديشه سياسي معنايي اعم از اصطلاحات مشابه ارائه نمي كند، مي گويد:

«انديشه سياسي گرچه ممكن است تا اندازه اي توصيفي يا تبييني باشد، ليكن اصولاً هنجاري است، يعني با چگونگي سازمان دادن به زندگي سياسي برحسب اصول نظري يا اخلاقي ويژه اي سروكار دارد. انديشه سياسي اخلاقا دل نگران وضعيت بشري است، و از اين رو به ايدئولوژي سياسي بسيار نزديك تر است تا به نظريه سياسي.10»

همان گونه كه گفته شد، اصطلاحات فوق گاه به جاي هم نيز ممكن است به كار روند. ظاهرا مقصود ساباين (و بهاءالدين پازارگاد) از عنوان كتاب تاريخ فلسفه سياسي11، تاريخ انديشه سياسي به معناي اعم است؛ چرا كه تفكرات غيرفلسفي و علمي نيز در اين كتاب به چشم مي خورد. شاهد اين ادعا آن است كه خود وي مي گويد:

«فلسفه سياسي» را مي توان به شرح زير تلخيص نمود: تحليل انعكاس وقايع سياسي و سيستمهاي سياسي، تحليل عادات و هدفهاي علميات سياسي، تحليل وسايل نيل به هدفها، تحليل لوازم عمليات سياسي و فرصت ها و موقعيت هاي سياسي، بحث در مقاصد سياسي و الزامات سياسي، بحث در مؤسسات اجتماعي و روابط آنها با حكومت و با يكديگر، بحث در مراقبت هاي (كنترلهاي) دولتي و فشارهاي اخلاقي و بدني (فيزيكي) (يعني فشارهاي محلي به قدرت نظامي پليس) موجود در هر جامعه12.

«نظريه سياسي» هر چند معمولاً به وجه عملي انديشه هاي سياسي اطلاق مي شود ولي نزد اسپريگنز مي تواند شكل فلسفي يا غير فلسفي داشته باشد. او مي گويد: «نظريه سياسي جستاري است براي فهم عناصر تشكيل دهنده جامعه خوب. هدف نظريات سياسي اين است كه جهان سياست را براي ما قابل فهم كنند. واقعيت اين است كه نظريات سياسي بينش هايي ـ يعني تصويرهايي نمادين از يك كليت نظام يافته ـ از سياست را ارائه مي دهند.»13

وي فلسفه «نظريه» سياسي را در قالب چند بحران شناسايي مي كند: بحران ثبات «نظريه ماكياولي در باب سامان سياسي)، بحران آمريت (نظريه هابز در لوياتان)، بحران مشروعيت (نظريه لاك در باب دولت ليبرالي)، بحران رژيم كهن (انديشمندان روشنگري)، بحران جامعه مدني (برك)، بحران نظام سرمايه داري (ماركس)، بحران برابري اخلاقي(روسو) و بحران عدالت آتني (افلاطون).»14

دايرة المعارف بلكول نيز مي گويد:

«نظريه سياسي عبارت است از عكس العمل نظام مند بر طبيعت و اهداف حكومت، پرداختن و فهم نهادهاي سياسي و اينكه چگونه آنها بايد تغيير كنند. اين فعاليت ذهني از وقتي كه بشر راجع به حكومت و نهادهاي آن انديشيده، وجود داشته است قبل از دهه 1970، نظريه سياسي عمدتا متون سياسي از افالطون تا ماركس راجع به فلسفه، علوم سياسي و تاريخ را شامل مي شد.»15

بدين سبب است كه رافائل: «نظريه سياسي» را اعم از نظريه فلسفي و نظريه علمي مي داند.16

بلوم نيز «نظريه سياسي» را به معناي فوق به كار مي برد. نظريه سياسي از ديدگاه او صيقل خورده تر، شفاف تر، با انسجام دروني بيشتر، فاضلانه تر و داراي درجه اي از حقيقت اند.

هدف «نظريه سياسي»، از ديدگاه او فهم سياست به جامع ترين شيوه ممكن مي باشد.17 در زبان فارسي «نظريه سياسي» گاه به معناي نظريه پردازي سياسي به كار مي رود.18 در حالي ك كاربرد علمي و جديد اين اصطلاح مجموعه منسجمي است كه در آن متغيرهاي معيني تحت شرايط مشخصي در ارتباط هستند و اثباتي و فارغ از گرايش هاي ايدئولوژيك و فلسفي و خالي از عنصر تجويز مي باشند. ديويد ميلر نيز در دايرة المعارف علوم اجتماعي نظريه سياسي، را به سه قسم نظريه سياسي تجربي،19 نظريه سياسي رسمي20 و نظريه سياسي هنجاري21 تقسيم مي كند22.

نظريه سياسي به اين معنا قسمي از انديشه سياسي به معناي اعم است و (بنابراين بين آنها نسبت عموم و خصوص مطلق وجود دارد)، اما هم عرض (و در مقابل) فلسفه سياسي قرار مي گيرد. به بيان ديگر انديشه سياسي شامل فلسفه سياسي و نظريه سياسي مي شود.

در اين جا ذكر اين نكته ضروري است كه كليه تعاريف فوق انواع مثالي23 هستند و آنچه در عمل وجود دارد، همواره تركيبي از آنها مي باشد. فلسفه سياسي و نظريه سياسي به شكل ناب وجود ندارد.24

2ـ1 فلسفه سياسي و فلسفه علم سياست25

قدما، دانش يا حكمت را به دو قسم نظري و عملي تقسيم مي كردند، و سياست را قسمي از حكمت عملي قرار مي دادند. آنها از فلسفه هاي مضاف سخن نمي گفتند، و عنواني به نام «فلسفه حكمت عملي» نداشتند. فلسفه علوم، اعم است از فلسفه علومي كه با ارزش ها سر و كار دارند.26 و فلسفه علوم توصيفي (كه اعم از علوم عقلي، تجربي، شهودي، تاريخي و نقلي است).

علومي كه با ارزشها منطبق هستند، لااقل شامل چهار قسم مي شوند: اخلاق، سياست، زيبايي شناسي و فقه اديان.

سياست، همانند تاريخ و اخلاق يك واقعيت در جهان خارج دارد، و همان گونه كه علم تاريخ و اخلاق به عنوان علوم درجه اول بر اساس آن واقعيت خارجي ايجاد شده اند. براي سياست نيز علم خاصي وجود دارد. هر علمي كه موضوعش واقعيت (Fact) باشد درجه اول است، و هر علمي كه موضوعش رشته علمي (ديسيپلين) باشد، درجه دوم مي باشد.

موضوع شيمي، مواد است؛ بنابراين درجه اول مي باشد. به همين ميزان علم تاريخ و علم اخلاق و سياست نيز درجه اول هستند. فلسفه مضاف هميشه درجه دوم نيست. فلسفه دين، فلسفه نظري تاريخ و فلسفه نفس درجه اولند، چرا كه مثلاً رشته علمي (ديسيپليني) به نام دين وجود ندارد. سياست Politics، و علوم مربوط به سياست را Political science يا علوم سياسي مي گويند. Science اسم جمع است، كه البته مي تواند جمع بسته شود و واژه Politicsحداقل سه كاربرد دارد: يكي سياست، دوم سياست روزمره و سوم به معناي خط مشي. وقتي مي گويند: «او اهل سياست است» معناي دوم، و وقتي مي گويند «سياست ايران در مسأله صلح اعراب و اسراييل»، معناي سوم را اراده مي كنند. واژه تاريخ (History) نيز مشترك لفظي است.

وقتي مي گوييم در «تاريخ بشر دو جنگ جهاني اتفاق افتاده است»، به «واقعيت تاريخ» نظر داريم ؛ اما وقتي مي گوييم «در تاريخ از فلان سلسله و واقعه بحث مي شود»، مقصود «عمل تاريخ» است. علم اخلاق را Morals يا Moralityمي گويند. تا اينجا راجع به دو ستون اول از جدول زير بحث كرديم:

(ص) واقعيت (ص) علم (درجه اول) (ص) علم (درجه اول) (ص) علم (درجه دوم)

تاريخ علم تاريخ فلسفه(نظري)تاريخ فلسفه علم تاريخ

اخلاق علم اخلاق فلسفه اخلاق فلسفه علم اخلاق

سياست علم سياست فلسفه سياسي فلسفه علم سياست

در ارتباط با تاريخ، سياست و مانند آنها، علوم درجه اول و دومي (ستون سوم و چهارم) نيز وجود دارند. فلسفه تاريخ، فلسفه اخلاق و فلسفه سياسي درجه اول، و فلسفه علوم آنها درجه دومند. علم تاريخ و فلسفه تاريخ هر دو درجه اولند، اما قضاياي علمي تاريخ، شخصيه؛ ولي قضاياي فلسفه تاريخ كلي است. اگر در علم تاريخ از «واقعه» انقلاب مشروطه بحث مي شود، در فلسفه تاريخ از سير تاريخ به سمت كمال يا زوال و قواعد حاكم بر آن، سخن به ميان مي آيد.

همان طور كه ديده مي شود هر چند فلسفه تاريخ، فلسفه اخلاق و فلسفه سياسي در يك ستون قرار دارند ؛ اما دو مورد اول بدون «يا»ي نسبت (فلسفه تاريخ و فلسفه اخلاق) و مورد آخر با «يا» ي نسبت (فلسفه سياسي) به كار مي رود. علت اين امر را احتمالاً بايد در ترجمه فارسي اين لغات جستجو نمود. ازآنجا كه Political Philosophy به صورت صفت و موصوف به كار رفته، در زبان فارسي به «فلسفه سياسي» ترجمه شده است، نه «فلسفه سياست».27

فلسفه علم سياست همانند فلسفه هر علم ديگري، درجه دوم است؛ چرا كه فلسفه هر علمي (و از آن جمله فلسفه علم سياست)، رشته علمي (ديسيپلين) است. در فلسفه هر علمي از سه دسته مباحث سخن به ميان مي آيد:

الف ـ پيش فرضها (يا مبادي تصوري و تصديقي كه قدما آن را در مقدمه علم جاي مي دادند).

ب ـ متدلوژي (به معناي روش نه روش شناسي).

ج ـ تاريخ تطور آن علم (قبلاً تاريخ هر علمي در خود آن علم بحث مي شد، ولي الان به دليل رشد و توسعه آن بحث، بخشي از فلسفه آن علم محسوب مي شود).

بنابراين در فلسفه علمي سياست، از پيش فرضها (مبادي تصوري و تصديقي)، متدلوژي (روش) و تاريخ تطور علم سياست بحث مي شود.

اوكانر نيز در كتاب مقدمه اي بر نظريه شناخت28 مي گويد: «فلسفه هر علمي از دو دسته مسايل بحث مي كند: معرفت شناسي آن دانش و روش شناسي آن. معرفت شناسي يا نظريه دانش از راههاي متعدد به ارزيابي دانش مي پردازد: تهيه گزارش جامع درباره ماهيت دانش، تمركز بر منابع دانش از مجراي تحقيق در ماهيت و شيوه هاي كسب دانش، و قلمرو دانش، ملاك و معيارهاي دانش در مقابل هجوم شكاكيت.» دايرة المعارف علوم اجتماعي نيز فلسفه علوم اجتماعي را مطالعه درباره اهداف و روشهاي علومي همچون جامعه شناسي، انسان شناسي، علوم سياسي، روانشناسي مي داند.29

بر اساس تعريف مزبور، فلسفه سياسي را از فلسفه علم سياست به خوبي مي توان تمييز داد. فلسفه سياسي علمي است درجه اول كه مجموعه مباحث انتزاعي راجع به پديده هاي سياسي را در بر مي گيرد، در حالي كه فلسفه علم سياست دانشي است درجه دوم كه به پيش فرض ها، متدلوژي و تاريخ تطور آن علم مي پردازد. از آنجا كه Political Science گاه به علم سياست و گاه به علوم سياسي (به اين دليل كه Science اسم جمع است) ترجمه شده، پس مي توان از «فلسفه علم سياست» و «فلسفه علوم سياسي» نيز سخن گفت.

«فلسفه سياست» ظاهرا مفهوم جديدي علاوه بر فلسفه سياسي و فلسفه علم سياست نيست، و تمامي مباحث در اين حوزه در دو عنوان فوق قرار مي گيرند. از آنجا كه گاه از «سياست» (Politics)، «علم سياست» قصد مي شود، «فلسفه سياست» چيزي جز «فلسفه علم سياست» نخواهد بود.

1ـ2 گونه هاي فلسفه سياسي

گفتيم فلسفه سياسي را در سه پارادايم كلاسيك، مدرن و پسامدرن مي توان گونه شناسي كرد. كوئينتن علاوه بر تعريف فلسفه به شكل پسيني30، از فلسفه سياسي تحليلي نيز سخن مي گويد، و آن را دانشي درجه دوم مي داند:

«فلسفه، مشعله ذهني و نقادانه است كه بيشتر به خود آن روش هاي ذهني ديگر نظر دارد، تا به واقعيتي كه موضوع تحقيق آنهاست. لذا فلسفه را بايد انديشه اي ناظر بر همه روش هاي فكري ديگر دانست، نه صرفا روش فكري متفاوتي در عرض روش هاي ديگر. به عبارت مختصرتر، وظيفه فلسفه عبارت است از طبقه بندي و تحليل اصطلاحات و احكام و براهين نظامات فكري دست اول و قائم بالذات.»31

به عقيده او وظيفه اصلي فلسفه سياسي عبارت است از:

«تمييز دو نوع عمده مباحثات سياسي اصل از يكديگر: يعني تمييز گزاره هاي واقعي سياست از احكام ارزشي ايدئولوژي.»32

توجه به اين مسأله ضرورت دارد كه فلسفه سياسي تحليلي، نوعي رهيافت33 است، و نبايد قسيم فلسفه سياسي و فلسفه علم سياست تلقي شود. فلسفه تحليلي يكي از مكتبهاي فلسفه است، كه رويكرد تحليلي و در جه دوم دارد، و به تحليل مفاهيم و زبان مي پردازد. فلسفه تحليلي سه رقيب و قسيم جدي دارد:

الف ـ فلسفه انتقادي مثل (Critic)مكتب فرانكفورت

ب ـ فلسفه پديدار شناسانه

ج ـ فلسفه ارزيابانه (Evaluative) كه از اين بحث مي كند كه چه مقدار مباحث ارزشي وارد استدلال هاي عالمان شده است.

يكي از علل رشد فلسفه تحليل زبان اين است كه طرفداران اين رهيافت، مباحثات فلاسفه سياسي را نزاع بر سر الفاظ مي دانند و درصددند به كمك فلسفه تحليلي اين ادعا را اثبات نمايند. جان پلامناتس مي گويد:

«اينان (پوزيتيويستهاي منطقي و اخلاف ايشان) مدعي اند اگر حشو و زوايد اين نظامات فكري مطنطن را به كمك حلال تحليل زباني بپيرايند، ديگر چيزي قابل اعتنايي از اين مسايل بر جاي نمي ماند.»34

حال با مفروض گرفتن اين مطلب كه فلسفه سياسي تحليلي قسيم سياسي نيست، به اين نكته پاسخ مي دهيم كه گونه هاي فلسفه سياسي كدامند؟ قبل از بحث از گونه هاي فلسفه سياسي، به تقسيم مشهوري كه در فلسفه عمومي وجود دارد اشاره مي نماييم.

معمولاً فلسفه را به دو قسم فلسفه برّ اروپا35 و فلسفه تحليلي36 تقسيم مي كنند. فلسفه تحليلي داراي دو شاخه منطقي و زباني؛ و فلسفه كانتينتال داراي شاخه هايي مثل پديدارشناسي گرايي، اگزيستانسياليسم، هرمنوتيك، جريان هاي با پيشوند «نو» (مثل نوتوماسي گرايي، نوكانتي گرايي و نوهگلي انديشي)، ساختار گرايي و شالوده شكني مي باشد.

بر اساس تقسيم فوق مي توان گفت فلسفه سياسي نيز مي تواند تحليلي يا غير تحليلي باشد. فلسفه سياسي تحليلي، فلسفه سياسي پديدار شناسانه، فلسفه سياسي اگزيستاليستي، فلسفه سياسي نوكانتي و فلسفه سياسي نوهگلي، برخي اقسام و گونه هاي فلسفه سياسي اند. هر مكتب مي تواند فلسفه سياسي خاص خود را داشته باشد. به طور مثال مكتب ماركسيسم، فلسفه سياسي ماركسيستي دارد. علاوه بر آن هر متفكري مي تواند فلسفه سياسي خاص خود را دارا باشد.

2-2- چيستي «فلسفه سياسي اسلامي»

تا حال به اين نتيجه رسيديم كه فلسفه سياسي مي تواند به حسب تحليلي بودن يا نبودن، و همچنين بر حسب رهيافت ها و مكاتب مختلف، انواع گوناگون داشته باشد. سوالي كه در اين رابطه ممكن است طرح شود، امكان اتصاف «فلسفه سياسي» به وصف «اسلامي» است. از آنجا كه طبق تعريف اشتراوس، فلسفه سياسي «بي بهره از امداد وحي» است. چگونه مي تواند به وصف اسلامي متصف گردد؟

لئواشتراوس در تعريف «فلسفه سياسي» مي گويد:

«فلسفه سياسي شاخه اي از فلسفه است كه با زندگي سياسي، يعني زندگي فلسفي و زندگي بشري، بيشترين نزديكي را دارد فلسفه سياسي شاخه اي از فلسفه است كوششي براي نشاندن معرفت به كل به جاي گمان نسبت به كل فلسفه سياسي كوششي است براي نشاندن معرفت به ماهيت امور سياسي، به جاي گمان درباره آنها.»37

حال بايد ديد وقتي فلسفه سياسي را به قيد «اسلامي» يا «شيعي» متصف كنيم، مراد چيست. پيش فرض ما در اينجا آن است كه اصطلاحات «فلسفه سياسي اسلامي» و «فلسفه سياسي شيعي» توسط صاحب نظران حوزه انديشه اسلامي به كار رفته اند. هدف ما در اينجا آن است كه چيستي فلسفه سياسي اسلامي (و چگونگي اتصاف فلسفه سياسي به قيد «اسلامي») را نشان دهيم.

اهميت اين مسأله آن است كه فلسفه سياسي به قول لئو اشتراوس «محدود است به آنچه در دسترس ذهن بشر بي بهره از امداد وحي قرار دارد.»38 و دقيقا در همين جاست كه فلسفه سياسي از كلام سياسي جدا مي شود. اشتراوس مي گويد:

«آنچه ما از كلام سياسي مي فهميم، تعليمات سياسي است كه از وحي الهي ناشي مي شود»39 در واقع روش شناسي كلام ممكن است عقلي يا نقلي باشد، ولي در استدلال هاي عقلي آن همواره استمداد از وحي و اثبات گزاره هاي وحياني مفروض گرفته شده است.

فيلسوف سياسي الزاما داعيه دفاع از دين را ندارد، ولي متكلم سياسي خود را موظف به دفاع عقلي (و نقلي) از گزاره هاي ديني مي داند. نمونه كلام سياسي را مي توان در انديشه خلافت (نزد اهل سنت) و انديشه امامت و ولايت فقيه (نزد شيعه) سراغ گرفت. خلافت و امامت دو مبحثي هستند كه توسط متكلمان اسلامي با ادله عقلي و نقلي طرح شده اند.

نكته اي كه در اينجا مهم به نظر مي رسد، و براي پرداختن به آن وارد اين بحث شديم، آن است كه اگر فلسفه سياسي «بي بهره از امداد وحي» است، چگونه مي تواند به قيد «اسلامي» يا «شيعي» متصف شود؟ براي پاسخ به اين سؤال، كاربرد اصطلاح «فلسفه سياسي اسلامي» نزد صاحب نظران اين حوزه را نقل مي كنيم، و با تحليل آنها به پاسخ سؤال فوق نزديك مي شويم.

اروين روزنتال فصل پنجم كتاب تفكر سياسي در اسلام ميانه را به «فلسفه سياسي در اسلام» اختصاص داده است. او توضيح مي دهد كه قبلاً نسبت به خلافت و شريعت (به عنوان رهيافت فقهي و واقع گرايي سياسي (به عنوان رهيافت اندرزنامه نويسي يا آيينه شاهي) سخن گفته و در اين فصل مي خواهد راجع به فلسفه سياسي اسلام (يا فلاسفه مذهبي و سياسي اسلام) بحث كند. وي مي گويد:

«فلسفه سياسي ايشان تا اندازه اي بخشي از فلسفه عمومي بزرگاني همچون افلاطون و ارسطو مي باشد. براي فهم انديشه سياسي فلسفي آن گونه كه در تفكرات و ايده هاي سياسي افلاطون وجود داشته و توسط ارسطو و نوافلاطونيان شرح شده است، ما بايد از اصول اساسي فلسفه در اسلام ـ حقوق وحياني كه توسط پيامبر القا شده است در مقابل حقوق بشر ـ به سوي تعريفي از هدف و دامنه علوم سياسي تغيير جهت دهيم. ارسطو، سياست را به عنوان اشرف علومي كه سعادت بشر را به عنوان خير برين تعريف مي كند، و راهنماي رسيدن به آن را آموزش مي دهد، تعريف مي نمايد.»40

روزنتال افراد شاخص فلسفه سياسي در يونان را افلاطون و ارسطو، و مؤسس فلسفه سياسي در اسلام را فارابي معرفي، و وجوه مشابهت فلسفه سياسي فارابي را با فلاسفه سياسي يونان تبيين مي كند.41 همان گونه كه ديده مي شود، وجه اساسي فلسفه سياسي (نسبت به شريعت نامه نويسي)، استقلال آن نسبت به گزاره هاي وحياني معرفي شده است.

حميد عنايت نيز فارابي را «بنيادگذار فلسفه سياسي در اسلام» مي خواند. وي مي گويد: «فارابي، وظيفه علم سياست يا به گفته خود او «علم مدني» را كاوش در «انواع كارها و رفتارهاي ارادي و صفات پسنديده و اخلاق و سجايا و خوي و سرشتي مي داند كه منشأ آن كارها و رفتارهاست»، و نيز ضمن بررسي چگونه بودن غايات اين كارها و رفتارها، چگونه بايد بودن آنها را معين مي كند. از اين تعريف معلوم مي شود كه علم سياست هم جنبه توصيفي دارد، و هم دستوري.»42

سيد جواد طباطبايي نيز افلاطون را بنيادگذار فلسفه سياسي قديم، و فارابي را مؤسس فلسفه اسلامي و فلسفه سياسي اسلامي معرفي مي كند. وي مي گويد:

«اما حكيم ايراني و فيلسوف يوناني به درستي به اين نكته پي بردند كه بيرون آمدن از چنبر بحران سياسي، از نوعي كه دموكراسي آتني و خلافت اسلامي در آن درگير شده بود، جز از مجراي درك فلسفي چاره انديشي نمي تواند شد. با تكيه بر چنين دركي است كه ابونصر فارابي به دنبال فقره اي كه آورده شد، رياست مدينه فاضله را به شخصي تفويض مي كند كه حكمت و رياست را توأمان داشته باشد، و او همان امام شيعيان است كه مقام وي با الزامات عقلي فلسفه يوناني مورد تفسير قرار گرفته است.»43

بر اين اساس مي توان گفت فارابي فيلسوفي است سياسي همانند افلاطون، با اين تفاوت كه او پيش فرضهايي اسلامي دارد و نهايتا دستاوردهاي عقلي خود را بر شريعت اسلامي و شيعي تطبيق مي كند. به اعتقاد طباطبايي، مي توان از «فلسفه سياسي» فارابي به معناي دقيق كلمه سخن گفت، زيرا بنياد تفكرات فارابي درباره امر سياسي در فلسفه اوست و از مقدمات فلسفي است كه فيلسوف، نتايج سياسي را استنتاج مي كند.44 وي مي گويد ماهيت فلسفه سياسي فارابي با ماهيت فلسفه سياسي قديم غربي يكسان، و با فلسفه سياسي غربي جديد (و همچنين با سياست نامه نويسي) ناهمگون است.45

اگر بخواهيم سخن فوق را تكميل كنيم، بايد به تفاوت فلسفه سياسي فارابي و فلسفه سياسي يونان باستان نيز اشاره نماييم. فلسفه سياسي فارابي گاه متقدم بر وحي و گاه متأخر از آن است، در حالي كه فلسفه سياسي يونان با وحي يكسره بدون ارتباط مي باشد. عنايت مي گويد:

«فارابي كوشيد تا ميان فلسفه يا عقل با دين يا وحي تعادلي برقرار كند، و البته در اين كوشش هميشه موفق نشد. گاه در آثار او فلسفه بر دين غالب است و گاه دين، فلسفه را در پي خود مي كشاند. ولي روي هم رفته مي توان گفت كه فارابي در درجه اول مسلمان، و در درجه دوم پيرو افلاطون و ارسطو و مفسر آثار اين دو بوده است.»46

علاوه بر استعمالات «فلسفه سياسي اسلامي» در نقل قول هاي فوق، حنا الفاخوري و خليل الجر از فلسفه سياسي معتزله (كه مبتني بر اصل قدرت است)47 نيز بحث مي كنند. اگر اين بحث پذيرفته شود كه فلسفه سياسي در كلام صاحب نظران اين فن به قيد «اسلامي»، «شيعي»، «معتزلي» و مانند آن موصوف شده است، بايد نسبت به چگونگي اتصاف اين موصوف به چنين صفاتي، تحليلي ارايه نماييم. در اين راستا حداقل پنج احتمال مطرح است:

الف) «فلسفه سياسي» گاه در متون غير تخصصي به معناي انديشه سياسي به معناي عام به كار مي رود.48 در اين صورت همان گونه كه انديشه به وصف اسلامي متصف مي شود، مانعي از اتصاف «فلسفه سياسي» به قيد اسلامي نيز وجود نخواهد داشت.

ب) احتمال دوم آن است كه غرض از «فلسفه سياسي اسلامي»، فلسفه سياسي انديشمندان اسلامي (يا مسلمانان) باشد. در اين صورت فلسفه سياسي اسلامي عبارت خواهد بود از فلسفه سياسي افرادي همانند فارابي، ابن رشد، خواجه نصير و ديگران. در اين صورت هيچ گونه منعي براي اتصاف «فلسفه سياسي» به وصف «اسلامي» به نظر نمي رسد. طبق نقل قول هاي فوق نيز «فلسفه سياسي اسلامي» با تعريفي پسيني عبارت است از انديشه فلسفي كندي، فارابي و ديگران درباره سياست و مقوله هاي سياسي.

فلسفه سياسي فارابي به شكل مطلق «بي بهره از امداد وحي» نيست، چون او براي كسب حقيقت، به اشراف و وحي نيز قائل مي باشد. در واقع نوع معرفت شناسي فارابي، بر فلسفه سياسي اش تأثير مستقيم دارد. در عين حال نمي توان فارابي را متكلم سياسي يا فقيه سياسي ناميد؛ چرا كه بر اساس مرزبندي كه بين فلسفه سياسي و كلام سياسي ارائه شد، فارابي دو گروه فلاسفه سياسي جاي مي گيرد.

به طور مثال علامه حلي، متكلمي سياسي است و براي اثبات نظريه امامت، از روش عقلي و نقلي بهره مي جويد. فارابي، فيلسوفي سياسي است كه روش عقلي و در عين حال اشرافي را مي پذيرد و بنابراين براي وحي هم جايگاهي در فلسفه سياسي خود قائل مي شود.

ج) غرض از «فلسفه سياسي اسلامي» تفكر فلسفي راجع به سياست با توجه به پيش فرض هاي مورد قبول اسلام است. در واقع همان گونه كه ممكن است فيلسوفي بدون پيش فرضهاي وحياني به تفكر فلسفي راجع به سياست و مقوله هاي سياسي بپردازد، اين احتمال نيز وجود دارد كه فيلسوفي همچون فارابي اصولي اوليه (همانند انسان شناسي اسلامي) را بپذيرد، و سپس «فلسفه سياسي اسلامي» بنا سازد. به همين معناست كه مي توان از فلسفه سياسي شخصي خاص (همانند فلسفه سياسي فارابي) يا مكتبي خاص (مثل فلسفه سياسي معتزلي) سخن گفت.

به اين معنا فلسفه سياسي اسلامي مي تواند در مقابل فلسفه سياسي ليبراليستي يا مانند آن قرار گيرد. در اين صورت نيز منعي از به كار بردن اين اصطلاح وجود ندارد، ولي تذكر اين نكته لازم است كه «فلسفه سياسي اسلامي» در اين صورت به «كلام سياسي اسلامي» نزديك مي شود؛ چرا كه در كلام سياسي اسلامي نيز تقيد به وحي و دين اسلام وجود دارد.

د) چهارمين احتمال آن است كه قيد «اسلام» به مكاني خاص (كشورهاي اسلامي) يا زماني خاص (مثل دوره ميانه اسلامي) اشاره داشته باشد. در اين صورت هم منعي از به كار بردن اين قيد براي فلسفه سياسي وجود دارد.

ه••) احتمال آخر آن است كه فلسفه سياسي بتواند به لحاظ ذات و ماهيت خود به قيد «اسلامي» يا «شيعي» متصف شود. در اين صورت مي توان گفت عقل به ما هو عقل، اسلامي و غير اسلامي ندارد، همان گونه كه عدالت، خوب؛ و ظلم نزد همه بد است. اگر عقل بتواند اثبات يا استحاله قضيه اي را به شكل برهاني ثابت كند، نزد همه مقبول مي افتد و بر اساس اين احتمال مي توان گفت ماهيت فلسفه سياسي نمي تواند به قيد «اسلامي» متصف شود.49

سيد جواد طباطبايي درباره قيد «اسلامي» در خصوص فلسفه عمومي مي گويد:

فلسفه اسلامي چيز ديگري است: بسط فلسفه يوناني در دوره اسلامي، اساس فلسفه يك نوع تعقل بدون التزام به ديانت است، و آنچه از دل اديان الهي برمي آيد عبارت است از كلام يا تئولوژي، و نه فلسفه.50

البته بر اساس فلسفه سياسي پست مدرن و فلسفه سياسي جامعه گرايي، عنصر اساسي فلسفه سياسي عقلانيت است، و عقلانيت هر جامعه اي بر حسب شرايط خاص زماني و مكاني و سنت هاي موجود در آن جامعه، متفاوت مي باشد. بر اين اساس مي توان گفت فلسفه سياسي به وصف «شرقي» و «غربي» و «اسلامي» و «غير اسلامي» متصف مي شود. طبق فلسفه سياسي پست مدرن و فلسفه سياسي جامعه گرايان، عقل (كه مراد آنها عقلانيت است) به شكل كلي، عام و جهان شمول وجود ندارد، و بدين جهت است كه آنها را نقاد مدرنيسم خوانده اند.

خلاصه

بر اساس آنچه گفته شد مي توان مطالب مطروحه را قالب گزاره هاي زير تلخيص نمود:

ـ فلسفه سياسي به عنوان علمي درجه اول عبارت است از مباحثي انتزاعي درباره پديده هاي سياسي.

ـ فلسفه سياسي، علمي درجه اول؛ و فلسفه علم سياست، علمي درجه دوم است.

ـ فلسفه سياسي از اين جهت در مقابل نظريه سياسي و علم سياست قرار مي گيرد، كه روش در فلسفه سياسي شكل عقلي و در نظريه سياسي و علم سياست معمولاً شكل تجربي دارد.

ـ فلسفه سياسي بر اساس گونه هايي كه در فلسفه عمومي وجود دارد، و همچنين بر اساس مكاتب مختلف مي تواند به انواع مختلف تقسيم شود، همانند: فلسفه سياسي تحليلي، فلسفه سياسي اگزيستاليستي، فلسفه سياسي ماركسيستي و فلسفه سياسي پديدار شناسانه.

ـ فلسفه سياسي بر حسب ذات و ماهيت خود، «اسلامي» و «غير اسلامي» ندارد؛ ولي بر اساس آنچه در تمدن و جغرافياي اسلامي وجود داشته (و همچنين بر اساس پيش فرضهايي كه از دين اتخاذ مي شود) مي تواند به وصف «اسلامي» متصف شود. بديهي است فلسفه سياسي اسلامي با توجه به ويژگيهايي كه در تمدن اسلامي و افكار فلاسفه اسلامي وجود دارد، از ديگر فلسفه هاي سياسي مي تواند متمايز شود.

پاورقيها:

14 ـ همان، ص 90ـ66.

10 ـ حسين بشريه، تاريخ انديشه سياسي در قرن بيستم (تهران: نشر ني، 1377) ص17.

11 ـ بهاءالدين پازارگاد (تأليف و ترجمه). تاريخ فلسفه سياسي، چاپ چهارم (تهران: زوار، 1359) سه جلد.

16- D.D.Raphael، Problems of Political Philosophy. (London: Macmillan، 1970) P5.

17 ـ و. تي بلوم، نظريه هاي نظام سياسي، ج 1، ترجمه احمد تدين (تهران: آران، 1373) ص 29.

13 ـ توماس اسپريگنز، فهم نظريه هاي سياسي، چاپ دوم، ترجمه فرهنگ رجايي (تهران: آگاه، 1370)، ص 31 و 25.

1 ـ دانشجوي دكتري علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس

12 ـ همان، ج 1، ص 15.

18 ـ به طور مثال: ر. ك: محمدتقي مصباح، نظريه سياسي در اسلام (قم: مؤسسه امام خميني، 1378).

15- The Blackwell Encyclopedia of Political Thought. (London: Oxford press ، 1987) PP 383،386.

19- Emperical Political Theoiy.

21- Normative Political Theoiy.

28- D.g Oconnor and (B. Carr). Introduction to Theory of Knowledge (Bringhton: Harvester press، 1989) pp 1-2.

29- Kaper. Ibid.

20- Formal Political Theoiy.

23- Ideal Type.

25 ـ ر. ك: مصطفي ملكيان، فلسفه علوم سياسي (گفتگو)، مجله علوم سياسي (تابستان 1380).

22- Kuper. Ibid. PP 638-9.

27 ـ «فلسفه سياست» گاه در زبان فارسي يه تسامح به جاي «فلسفه سياسي» به كار رفته است، به طور مثال غرض از عنوان كتاب فلسفه سياست، تهيه و تدوين مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (قم: مؤلف، 1377) چيزي جز فلسفه سياسي نمي باشد.

2 ـ لئواشتراوس: ،فلسفه سياسي چيست؟، ترجمه: فرهنگ رجايي (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1373)، ص؟.

24 ـ بشيريه، همان، ص 19.

32 ـ همان، ص 15.

38 ـ همان، ص 6.

39 ـ همان.

36- Analytic.

33- Approach.

3 ـ آنتوني كوئينتن: فلسفه سياسي، ترجمه: مرتضي اسعدي، ص؟، (تهران: الهدي، 1371).

31 ـ همان، ص 12.

37 ـ همان، ص 2-5.

34 ـ جان پلامناتس، «كاربرد نظريه سياسي»، كوئينتن، همان، ص 44.

30 ـ كوئينتن كه تعريف فلسف سياسي بر شكل پيشيني را گرفتار شدن در مباحثات بي ثمر مي داند، در تعريف فلسفه سياسي به شكل پسيني مي گويد: «آسان ترين و غير بحث انگيزترين راه تعريف فلسفه سياسي آن است كه بگوييم فلسفه سياسي همان چيزي است كه موضوع مشترك يك سلسله كتاب هاي مشهور مثل جمهوريت افلاطون، سياست ارسطو، شهريار ماكياول و لوياتان هابز است» (كوئينتن، همان، ص 11). اين تعريف كوئينتن با تعاريفي كه از فلسفه سياسي در آغاز مقاله ارائه شد، هماهنگي دارد، و دانشي درجه اول مي باشد.

35- Continental.

42 ـ عنايت، نهادها و انديشه هاي سياسي در ايران و اسلام، با تصحيح و مقدمه صادق زيباكلام (تهران: روزنه، 1377)، ص 164.

49 ـ فوكو مي گويد: دليلي وجود ندارد [كه] عقل را چيزي «نه عقل» بشماريم. تصور مي كنم «عقلاني كردن» واژه خطرناكي است. وقتي مردم مي كوشند چيزي را عقلاني كنند يا صورت عقلاني به آن بدهند، مشكل بزرگ، پي بردن به اين است كه از چه قسم عقلانيتي استفاده مي كنند، نه تحقيق در اين كه آيا از اصول عقلانيت پيروي مي كنند يا نه.» ميشل فوكو. «سياست و عقل» در عزت اللّه فولادوند (گزيده و نوشته و ترجمه). خرد در سياست (تهران: طرح نو، 1376) ص 75-76.

44 ـ سيد جواد طباطبايي، درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران (تهران: كوير، 1372) ص 6.

48 ـ به طور مثال نگاه كنيد به عنوان و محتواي كتاب زير: ابوالفضل عزتي، فلسفه سياسي اسلام (تهران: پيام آزادي، 1358).

43 ـ سيد جواد طباطبايي، زوال انديشه سياسي در ايران (تهران: كوير، 1375) ص 121.

4 ـ اشتراوس، همان، 2 ـ 4.

45 ـ همان، ص 10.

46 ـ حميد عنايت، ص 166.

47 ـ حنا الفاخوري (و خليل الجر) تاريخ فلسفه در جهان اسلامي. ترجمه عبدالمحمد آيتي (تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373) ص 124 و 126.

40- Erwin، I. J. Rosenthal. Political Thought in Medival Islam. (U.K: Cambridge University Press، 1962) pp. 113، 120.

41- Ibid، P 142.

50 ـ سيد جواد طباطبايي، غرب و تجربه تجدد، روزنامه ايران (30/3/79).

5- C.Clymer Rodee (and others). Introduction to Political Science (U.S.A: McGraw Hill Bool co، 1757) PP.5، 6، 11.

6- Knowledge.

7- Adam Kuper (and Jessica Kuper). The Social Science Encyclopedia. (London and NewYork: Routhedge، 1996) PP.632-638.

8 ـ حسين بشيريه، تاريخ انديشه هاي سياسي در قرن بيستم (تهران، نشر ني، 1379) ص 17.

9 ـ عباس منوچهري، «فلسفه سياسي در روايتي پارادايمي.» نامه فرهنگ (پاييز 1378) به نقل از: J.Habermas. Between Facts and Norms (London: Polity Press، 1992) pp.2-10.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

دوری از فساد
قرآن : ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ   (سوره روم ، آیه 41)ترجمه: فساد و پریشانی به کرده بد خود مردم در همه برّ و بحر زمین پدید آمد تا خدا هم کیفر بعضی اعمالشان را به آنها بچشاند، باشد که (از گنه پشیمان شده و به درگاه خدا) باز گردند.حدیث: امام صادق(ع) : سياتي علي النّاس زمان لا ينال الملك فيه الّا بالقتل و التّجبّر و لا الغني الّا بالغصب و البخل و لا المحبّه الّا باستخراج الدّين و اتباع الهوي؛... (اصول کافی ، ج2 - ص 91)ترجمه: به زودي زماني فرا مي رسد كه در آن به سلطنت رسيدن ممكن نيست، مگر با ...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید