قريب به همين الفاظ كمثل النيان (مثل مؤمنين) مثل يك پيكر واحد و يك عمارت واحدی است كه باهمديگر بايد پيوسته بهم، جوش خورده بهم و گره خورده بهم باشند و در مقابل دستهای ديگر در مقابل تعارضها و دشمنيهايی كه پيش خواهد آمد دست واحدی باشند كه اين مطلب از آيه أَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّهٍ عَلَی الْكافِرين«2» استفاده می شود آيه ديگر از قرآن همين مطلب را بصورت واضح تری بيان كرده است مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ«3» وقتی در مقابل جبهه خارجی قرار می گيرند تو از آنها چيزی استوارتر، خلل ناپذيرتر، تأثير ناپذيرتر و نفوذ ناپذير تر نمی بينی، اما در ميان خودشان بسيار باهم مهربانند چون جبهه بندی در داخل وجود ندارد و در بدنه ها و جناحهای پيكر عظيم اسلامی نفوذ ناپذيری و تأثير ناپذيری نيست بلكه به عكس همه روی هم اثر می گذارند، همه يكديگر را بسوی خير و نيكی جذب می كنند، همه يكديگر را توصيه به پيروی هر چه بيشتر از حق می كنند، همه يكديگر را به پافشاری هرچه بيشتر در راه حق و مقاومت هر چه بيشتر در مقابل انگيزه های شر و فساد و انحطاط سفارش می كنند، همه همديگر را نگه می دارند و همانطور كه قبلًا مثال زدم مثل ده نفر كوهنورد كوهپيمای ورزيده كه دارند به سوی پيچ و خمهای كوه می روند كه اگر يك كلوخی يا يك سنگی از زير پای يك كوهنورد در رفت كافيست كه او را با مغز در اعماق دره صد متری و دويست متری و پانصد متری سقوط بدهد، در اينجا راه برای سالم ماندن همه افراد اين است كه كمرهای خود را با ريسمانی هرچه قويتر به يكديگر ببندند، تجاذب داشته باشند، دست هم را بگيرند، همديگر را گاهگاهی صدا بزنندكه مثلا فلانی راه را گم نكردی، عقب نماندی، گرسنه نشدی، دقت كنند و ببينند كه آيا بين آنها از لحاظ فكری، از لحاظ مادی، از لحاظ شناخت حق و حقيقت ضعيفتر از ديگران وجود دارد كه اگر هست همه بكوشند تا او را هدايت كنند، همه سعی كنند تا اينكه او را براه راست بكشانند خلاصه يك خانواده با اعضاء و افرادی صد در صد صميمی. اين هم يك جلوه ديگر از جلوه های ولايت است كه جامعه اسلامی آن را داراست.
لزوم ولیّ در جامعه مسلمان
جلوه ديگر از جلوه های ولايت كه بسيار مهم و از همه مهمتر است و ضامن بقاء ولايت به معنای اول و دوم هم همين است، اين است كه جامعه يك مركز فرماندهی مقتدری در درون خود داشته باشد چون جامعه اسلامی حكم يك پيكر واحدی را بايد داشته باشد كه هم در داخل با يكديگر متجاذب و متماسك باشند و هم در خارج مثل يك مشت واحد، و يك تن واحد، در مقابل جبهه های خارجی عمل كنند و اين وحدت بدون تمركز نيروی اداره كنند ممكن نيست و چنانچه بر هر گوشه ای از گوشه های جامعه اسلامی يك عاملی، يك قدرتی، يك قطبی حكومت بكند، اعضای اين پيكر از يكديگر جدا می شوند، در يك راه حركت نميكنند عيناً مثل اين می شود كه ارگانيسم اعصاب اداره كننده انسان، دو دستگاه فرماندهی داشته باشد يكی مال طرف راست و يكی مال طرف چپ. در اين صورت برای انجام يك عمل واحد قسمتهای چپ و راست باهم، هم آهنگی نخواهند داشت و مثلًا برای بلند كردن يك وزنه در حاليكه دست راست آماده است كه اين بار را بردارد دست چپ بكلی تبديل به يك مشت بسته می شود و بهيچ وجه حاضر نيست كه بار را بردار اينست كه اگر سلسله اعصاب انسان از دو مركز فرماندهی فرمان بگيرد وضع بدن مختل می شود و به هنگام انجام عمل و يا دفع دشمن وضع مسخره ای بخود می گيرد و از عهده دفع شر دشمن بر نخواهد آمد.
جامعه اسلامی هم اگر بخواهد دشمنان را بجا و بموقع دفع بكند بايد مركزيت فرماندهی در آن حفظ شود و چنانكه يك جامعه می خواهد با دشمن خود بستيزد بايد در آن واحد همه جنهاحهای اين جامعه اسلامی با آن روبرو و مواجه بشوند و به طور هماهنگ ضربه محكمی بر دشمن وارد آورند و اين طور مباشندكه هر جناحی به دلخواه خود بخواهد عمل كند كه در اين صورت ماجرای آن سه نفری كه به باغ انگور رفته بودند و ملّا آن را نقل كرده است بوجود می آيد و با يك دسيسه چينی، كلك همه را خواهد كَند، همچنانكه اين تجربه بارها در تاريخ و در تاريخ اسلام اتفاق افتاده است. پس اگر جامعه اسلامی بخواهد به موقع منافع را جذب و ضررها و زيانها را دفع كند، بايد در داخل با يكديگر اعضای ملايم و پيوسته ای باشند و در مقابل دشمن، حكم يك مشت و احد و دست واحدی را داشته باشند خلاصه اگر بخواهند آن دو رويه و دو بعد و دو جانب ولايت را برخود تحميل بكنند لازم است كه يك مركز فرماندهی مقتدری در درون خود داشته باشند تا همه عناصر فعال و با نشاط اين جامعه، نشاط فكری خود، نشاط عملی خود، فعاليتهای زندگی خود، دشمن كوبيهای خود و دوست نوازيهای خود را از آن مركز الهام بگيرند، آن مركزی كه در بطن جامعه و متن جامعه اسلامی همه جناحها را اداره بكند و هركسی رابكار لايق به شأن خودش مشغول بكند، از تعارضها جلوگيری و نيروها را به يك سمت هدايت بكند چنين مركز و چنين كسی بايد از سوی خدا باشد، بايد عالم باشد، بايد آگاه باشد، بايد مأمون و مصون باشد، بايد يك موجود تبلور يافته ای از تمام عناصر سازنده اسلام باشد، بايد مظهر قرآن باشد، چنين كسی در فرهنگ اسلامی ما ولیّ نام دارد پس ولايت در جامعه اسلامی به آن دو صورتی كه بيان شد ايجاب می كند كه ولیّ در جامعه وجود داشته باشد اين هم يك بعد و يك بدنه و رويه ديگر از ابعاد مسئله ولايت.
فرد دارای ولايت كيست؟
مسئله ای كه بعد از اين پيش می آيد اين است كه من و شما آيا دارای ولايت هستيم يا نه؟ ممكن است من و شما دارای ولايت باشيم اما آيا مجموعاً جامعه ما دارای ولايت هست يا نيست؟ ممكن است اين سئوال پيش آيد مگر اين دو يكی نيستند و با هم فرق می كنند؟ در جواب بايد گفت: بله، اگر يك عضوی بخودی خود سالم باشد سالم بودن يك عضو اولًا نه به معنای سالم بودن همه بدن است و ثانياً يك عضو سالم اگر در يك بدن غير سالم قرار گرفت نمی تواند همه محسنات يك عضو سالم را دارا باشد.
اول ببينيم كه يك انسان با ولايت چه جور آدمی است تا بفهميم آيا من و شما دارای ولايت هستيم يا نه؟ اگر چنانچه ثابت و روشن شد كه من و شما دارای ولايت هستيم بعد بايد ببينيم كه جامعه چگونه بايد باشد تا داراری ولايت باشد؟ هيچ مانعی ندارد كه يك انسان دارای ولايت، درد يك جامعه بی ولايت باشد البته منظورم از نظر خود ايده است كه می گويم مانعی و اشكالی ندارد وگرنه خيلی هم اشكال دارد حالا بايد به اين مسئله پرداخت كه وقتی كسی خودش دارای ولايت بود آيا ديگر مسئوليتش تمام شده است؟ و همينكه خود او دارای ولايت شد ولو اينكه در جامعه محروم و عالی از ولايت زندگی ميكند، آيا اين زندگی می تواند يك زندگی مطلوب باشد؟ و آيا اگر كسی خودش دارای ولايت بود اما در يك جامعه ای زندگی كرد كه آن جامعه بی ولايت بود و او در مقابل بی ولايتی جامعه مسئوليت احساس می كرد همين عدم احساس مسئوليت ولايت خود او را هم مصدوم و خراب نمی كند؟ اينها يك چيزهايی است كه شما مرد مسلمان و زن مسلمان مخصوصاً جوان مسلمان بايد رويش فكر كنيد، ممكن است من آنقدر فرصت و مجال نداشته باشم كه تك تك اينها را شرح دهم و اگر بخواهم تك تك اينها را طوری شرح بدهم كه مطلب بخوبی و بروشنی بيان شود و آنرا همه بفهمند لازم است كه رو ی هر يك از اينها ساعتها بحث كرد كه متأسفانه وقت من آنقدرها نيست. اينست كه من مطلب را به اختصار می گويم و دقت در آن و موشكافی در آن را بخود شما و اگذار می كنم.
حالا می پردازم به اينكه اولًا يك انسان دارای ولايت چگونه انسانی است؟ ثانياً ما و جامعه و هيأت اجتماعی انسانهايی كه يكجا جمع شده ايم چگونه باشيم تا دارای ولايت باشيم و در چه صورت دارای ولايت نخواهيم بود؟ در چه صورتی يك جامعه، يك جامعه ولی و متولی و موالی، بصورتی كه اسلام دستور داده در می آيد و در چه صورتی و درچه شرايطی از ولايتی كه اسلام گفته محروم می ماند.
مسئله سوم اينكه آيا يك انسانی كه دارای ولايت است تكليف خودش با ولايت داشتن شخص خودش تمام شده است و ديگر تكليف ندارد كه جامعه دارای ولايت بسازد؟ و مسئله چهارم اينكه اگر يك آدمی خودش دارای ولايت بود و در يك جامعه محروم از ولايت زندگی می كرد و احساس تكليفی نمی كرد كه جامعه را دارای ولايت بكند. آيا اين احساس تكليف نكردن، ولايت خود او را هم وخدوش نخواهد كرد؟ و همين كه درفكر نيست كه ديگران را هم دارای ولايت كند، همين به فكر نبودن، ولايت او را ضعيف و مخدوش نكرده است؟ اينها مسائلی است كه بايد بحث كنيم.
حالا من يكی دو تا از آنها را مطرح می كنم و وقتی كه اين بحث كامل شد خود شما اين معنایِ مترقیِ عالیِ جالبِ خرد پسندِ قرآن فرموده حديث گفته ولايت را، با آن معنايی كه آدمِ تنبلِ از كار بگريزِ راحت طلبِ سهل گرایِ سهولت طلب، پيش خودش تصور می كند مقايسه كنيد تا ببينيد تفاوت ره از كجا تا بكجاست. عده ای خيال می كنند كه دارای ولايت بودن باين است كه وقتی اسم اهل بيت عليهم السلام می آيد، كلمه عليه السلام را بگويد. خيال می كنند كه دارای ولايت بودن باين است كه محبت اهل بيت در دل انسان باشد، البته محبت اهل بيت داشتن واجب و فرض است و نام آن بزرگواران را باعظمت بردن، بنام آنها مجلس بپا كردن و از عزاء و شادی آنها درس گرفتن، عزای آنها را گفتن، شادی آنها را گفتن، گريستن بر بزرگواريهای آنها بر شهامتهای آنها، بر مظلوميتهای آنها همه اينها لازم است اما همه اينها ولايت نيست، ولايت از اين بالاتر است آنكه در مجلس سيدالشهداء می نشيند و اشك می ريزد، كار خوبی می كند، اما نبايد اشك ريختن را برای دارا بودن ولايت كافی بداند، آن كسانيكه ذهنشان تحت اثر تلقينات و القائات مغرضانه يا جاهلانه بعضی از دستهای مزدور و مغرض واقع شده است درست دقت كنند كه بعد گفته نشود با گريستن بر سيدالشهداء كسی مخالف است، ما می گوئيم كه گريستن بر امام حسين (ع) گاهی می تواند يك ملت را نجات بدهد همچنانكه توابين رفتند سر قبر حسين بن علی نشستند و 24 ساعت يا 48 ساعت يا سه روز فقط گريه كردند و نتيجه آن گريه ها اين شد كه پيمان مرگ و خون با هم بستند و گفتند عهد می كنيم كه به ميدان جنگ برويم و زنده بر نگرديم، اين است گريه بر امام حسين، كسی با اين مخالف نيست. هيچ آدمی با به عظمت يادكردن حسين بن علی (ع) و اميرالمؤمنين (ع) مخالف نيست. هركه اينها را بشناسد، تصديق می كند كه نام اينها را بايد با عظمت برد خانواده ای كه ميراث آنها شهادت و عزيزترين يادگار شان فداكاری و جانبازی در راه خداست و همه وجودشان وقف و خالص برای خدااست. اين خانواده را انسان بايد با عظمت ياد كند و ربطی به شيعه بودن و شيعه نبودن هم ندارد، من به شما قول می دهم كه اگر به اروپا، آمريكا و هر كفرستانی برويد و سرگذشت شخصيتی چون علی بن ابيطالب (ع) را برای آنها شرح دهيد خواهيد ديد كه به افتخار اين چهره، به افتخار اين انسانی كه اين همه افتخارات در زندگی اش هست آنها كف می زنند و احترام و تجليل می كنند، تعظيم می كنند و نام او را بصورت يادبود عزيزی از شما در ذهن نگه می دارند اين مخصوص شيعه نيست كه شما خيال می كنيد كه ولايت يعنی همين، البته اين يكی از گوشه ها و شعبه های آن ولايتی است كه انسان را به بهشت می برد و يكی از بخشهای اصل بسيار مهم ولايت محسوب می گردد. عده ای هستند كه واقعاً از روی جهالت كه انشاءالله از روی جهالت است نه از روی غرض، مسائلی مانند گريه كردن بر امام حسين (ع) و مسائل سطحی باب ولايت و تشيع را مطرح می كنند و ولايت را فقط به همين مسائل منحصر می كنند و شگفتا كه ولايت فهم ها و ولايت شناس ها و ولايت دارها را با همين حرفها می كوبند.
ولايت در يك انسان به معنای وابستگی فكری و عملی هرچه بيشتر و روز افزونتر با ولیّ است. ولیّ را پيدا كن. ولیّ خدا را بشناس، آن كسی كه او ولیّ حقيقی جامعه اسلامی است، او را مشخص كن بعد از آنكه مشخص كردی شخصاً از لحاض فكر، از لحاظ عمل، از لحاظ روحيات، از لحاظ راه و رسم و روش، خودت را به او متصل كن، مرتبط كن، بدنبالش حركت بكن بطوريكه تلاش تو، تلاش او و جهاد تو، جهاد او، دوستی تو، دوستی او، دشمنی تو، دشمنی او و جبهه بنديهای تو، جبهه بنديهای او باشد اين است كه آدمی كه دارای ولايت است. كسی كه ولیّ را بشناسد. فكر ولیّ را بشناسد و با ولیّ همفكر بشود، عمل ولیّ را بشناسد و با ولیّ هم عمل بشود، دنبال او راه بيفتد، خودش را فكراً و عملًا پيوسته با ولی بخواند چنين كسی دارای ولايت است. ولی ما ولايت را منحصر كرديم فقط بر اينكه در دلمان مهر علیّ بن ابيطالب است و قطره های اشك هم برای امير المؤمنين می ريزيم ولی عمل ما ضد عمل علی و فكر و انديشه مان ضد انديشه علی است. ما از ولايت، برای خودمان يك افسانه، يك اسطوره و يك خرافه ای درست كرده ايم و دل خودمان را خودش كرديم كه از جمله موالی حضرت علیّ بن ابيطالب (ع) و دارای ولايت هستيم و خوشحاليم كه تمام آنچه كه برای موالی علیّ بن ابيطالب هست برای ما نيز بطور مسلم و قطعی هست خدا می داند كه اين كار، خيلی جفا و ظلم به حقّ علیّ بن ابيطالب است، خيلی ظلم به حق اسلام است چون ولايت مال اسلام است، امام صادق (ع) ولايت را باعمل می داند و می گويد: آن كسی كه دارای عمل است ولیّ ما اوست و آن كسی كه دارای عمل نيست، عدوّ ما اوست، امام صادق (ع) ولايت را اينطور معنی می كند. چون ولايت در فرهنگ امام صادق (ع) با ولايت در فرهنگ آن جاهل يا مغرضی كه دارد به نام امام صادق (ع) زندگی می كند، فرق دارد ما بايد عميقاً معنی ولايت را بفهميم در غير اينصورت عمری را به اميد بهشت سپری می كنيم در حاليكه در موقع جان دادن از بهشت خبری نيست. ولايت يك انسان پيوستگی و وابستگی مطلق او است به ولی.
ولايت در جامعه
اما ولايت يك جامعه به چيست؟ ولايت يك جامعه باين است كه ولی در آن جامعهاولًا مشخص باشد. ثانياً منشأ و الهام بخش همه نيروها، نشاطها، فعاليتهای آن جامعه باشد. قطبی باشد كه همه جويها و سرچشمه ها از او سرازير میشود، مركزی باشد كه همه فرمانها را او میدهد و همه قانونها را او اجرا میكند نقطهای باشد كه همه رشته ها و نخها با آنجا برگردد، همه باو نگاه كنند، همه دنبال او بروند، موتور زندگی را، او روشن بكند، راننده و پيش قراول كاروان زندگی در جامعه، او باشد، اين جامعه، جامعه دارای ولايت است، اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از پيغمبر بيست و پنج سال تمام زمام اجتماع را در دست نداشت. جامعهاسلامیبعد از پيغمبر بيست و پنج سال دارای ولايت نبود، درآن جامعه مسلمان دارای ولايت بود، ابوذر شخصاً دارای ولايت بود، مقداد شخصاً دارای ولايت بود، آن ديگری شخصاً دارای ولايت بود، مقداد شخصاً دارای ولايت بود، آن ديگری شخصاً دارای ولايت بود، اما جامعهاسلامیبعد از پيغمبر بيست و پنج سال دارای ولايت نبود تا اينكهامير المؤمنين به حكومت جامعه اسلامی رسيد و جامعه اسلامی دارای ولايت شد آنوقتی كهامام منشأ امر و نهی در جامعه میشود، آنوقتی كه همه رشته ها از امام ناشی می شود، انوقتی كه امام دارد عملا جامعه را اداره ميكند، آنوقتی كه پرچم جنگ را امام بلند ميكند، آنوقتی كه فرمان حمله را امام میدهد، آنوقتی كه قرارداد صلح را امام مینويسد، آنوقت است كه جامعه دارای ولايت است، و در غير اينصورت جامعه دارای ولايت نيست، پس اينهم جامعه دارای ولايت. اگر چنين جامعهای داريد شكر خدا بكنيد و اگر نداريد دنبالش راه بيفتيد، اگر اين چنين نعمتی بر سر شما هست خدا را شكر كنيد كه بزرگتر از نعمت ولايت، نعمتی نيست و اگر نداريد دنبالش راه بيفتيد و ولايت را در شخص خودتان و در جامعه بشری تأمين كنيد. سعی كنيم كه علی وارزندگی كنيم، سعی كنيم كه دنبال علی راه بيفتيم، سعی كنيم كه ميان خودمان و علی كه ولیّ خداست، پيوند برقرار كنيم، اينها كوشش لازم دارد، تلاش لازم دارد، مجاهدت لازم دارد، خون دل خوردن دارد كه ائمه هدی (عليه السلام) بعد از شهادت امير المؤمنين يكسره در راه ولايت كوشيده اند.
تمام تلاش ائمه برای اين بودهاست كه ولايت را زنده كنند، جامعهاسلامیرا احياء كنند تا اين نهالی را كه بنام انسان در اين مزرعه و در اين باغستان و در اين نهالستان غرس شده، با آب گوارای جانبخش حيات آفرين ولايت زنده و سر سبز و بالنده كنند، اين تلاش ائمه بود، تلاش ما نيز برای ولايت جامعه بايد اين باشد كه ببينيم برای قدرت دادن به ولیّ اسلام چه كاری بايد بكنيم.
همانطور كه قبلًا گفته شد يك وقت است كه علی بن ابيطالب (عليه السلام) حسن بن علی (عليه السلام)، حسين بن علی (عليه السلام)، علی بن حسين (عليه السلام)، تا آخر، ائمه بنام و خصوصيات مشخص میشوند، يكوقت هم هست كه با نام مشخص نمیشوند بلكه توسط يك ولی با صفاتی مشخص میشوند همانطور كه فرموده اند: مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاه ...«4» اينطوری ولی را مشخص میكنند اين هم از طرف خداست، منتهی آن اولی را با اسم معين كرده اند و اين را خصوصياتش را گفتهاند، شما خودت حساب كردهای، اندازه كردی، قواره گرفتی، الگو را گذاشتهای حضرت آيت الله العظمی آقای بروجردی در آمد وقتی كه انسان بنای كارش را بر اين گذاشت كه قوانين اسلامیو مقررات الهی را در جامعه بصورتی كه ولايت حكم میكند، زنده و احياء بكند آنوقت میگردد و راهش را پيدا میكند، روشها و شيوه هايش را پيدا میكند كه ما فعلا در شيوه ها و روشها بحثی نداريم.
جامعه ای كه دارای ولايت شد مانند مردهای است كه دارای جان شدهاست شما مردهای را در نظر بگيريد كه بيجان افتادهاست او مغز دارد ولی كار نمیكند، چشم دارد ولی نمیبيند، دهان دارد ولی غذا را بلع نمیكند، معده و كبد و جهاز هاضمه دارد اما غذا را جذب و هضم نمیكند، رگ دارد كه درآن خون هست ولی خون جريان ندارد، دست دارد اما يك مورچه ريز را هم نمیتواند از خودش دفع كند، پادارد اما نمیتواند از آفتاب به سايه برود چرا اينطور است؟ چون جان ندارد اما وقتی كه جان دميده شد، مغز كار میكند، اعصاب كار میكند، دست میگيرد، دهان میخورد، معده هضم میكند، دستگاه گوارش جذب میكند خون میچرخد و میگردد و نيرورا به همه بدن میرساند، بدن را گرم میكند، او را در تلاش میاندازد، راه میرود، دشمن را میكوبد، دوستها را جذب میكند، خود را هرچه بيشتر كاملتر و آبادتر میكند، اين مثل را شما در مقام فهميدن اهميت ولايت در يك جامعه، مقابل چشم هايتان بگذاريد. پيكر مرده را برداريد و جايش جامعه انسانی بگذاريد، بجای جان و روح هم ولايت را بگذاريد، جامعها ی كه ولايت ندارد، استعدادها در اين جامعه هست، اما خنثی میشود، بهدر میرود، نابود میشود، هرز میرود و يا بدتر به زيان انسان بكار ميافتد، مغز دارد و میانديشد، اما میانديشد برای فساد آفرينی، می انديشد برای انسان كشی، می انديشد برای عالم سوزی، می انديشد در راه بدبخت كردن انسانها، میانديشد برای محكم كردن پايه های استثمار و استبداد و استكبار، چشم دارد اما آنچه بايد ببيند نمیبيند، و آنچه بايد نبيند میبيند، گوش دارد اما سخن حق را نمیشنود، اعصاب سخن حق را به مغز میرساند، مغز فرمانی بر طبق حق به جوارحی و اعضاء نميدهد، شرايط عالم اجازه كار بر طبق حق به انسان نمیدهند. اين جامعه بی ولايت است در جامعه بی ولايت چراغها شعله نمیكشند و روشنی شان بيشتر نمیشود، همان يك ذره روغنی هم كه دارند تمام میشود تابكلی خشك میشود، چراغهائی كه پيغمبر روغن ريخته بود رو به خاموشی گذاشت و ديديد كه چطور خشك شد، ديديد كه روزهای بعد از وفات پيامبر، شعله میكشيد، روشن ميكرد، منور میكرد چون روغنش را پيامبر ريخته بود اما چون دست ولايت بالای سر اين مشعلها و چراغها نبود، چطورروغنش ته كشيد، خشك شد، بد بوشد، پردود شد، كم نور شد تا به زمان معاويه رسيد كه تحويل به يزيد داد و ديديد كه چه شد، همان چيزهايی كه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به زنهای انصار و مهاجر گفت و گوش نكردند همان روزهای اول، همان پيش بينی هايی كه فاطمه زهرا كرد ولی مردم مسلمانِ غافلِ آنروز نتوانستند بفهمند و گوش نكردند، همانها تماماً انجام گرفت همان سيف صارم آن شميشير خونريز، همان تيغی كهاصالتها و فضيلتها را میكشت همان دستی كهانسانها را و انسانيتها را خفه میكرد، همه اينها را فاطمه زهرا گفته بود، قبل از فاطمه زهرا هم پيامبر گفته بود، اينها میديدند، میفهميدند و گفتند ولی جامعه اسلامی نفهميد. گوشها سنگين و كر شد، امروز هم صدای فاطمه زهرا هنوز بگوش میرسد، ای گوشهای حساس و هشيار بشنويد، جامعه دارای ولايت، جامعهای میشود كه تمام استعدادهای انسانی را رشد میدهد، همه چيزهايی كه برای كمال و تعالی انسان خدا باو دادهاينها را بارور میكند، نهال انسانی را بالنده میسازد، انسانها را به تكامل میرساند، انسانيت ها را تقويت میكند، در اين جامعه ولی يعنی حاكم، همان كسيكه همه سر رشته ها باو بر میگردد جامعه را از لحاظ مشی عمومید رراه خدا میاندازد و دارای ذكر خدا میكند، از لحاظ ثروت، تقسيم عادلانه ثروت بوجود میآورد، سعی میكند نيكيها را اشاعه بدهد سعی میكند بديها را ريشه سوز و محو كند، الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّكاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَهُ الْأُمُورِ«5»: آن كسانيكه اگر در زمين متمكن شان سازيم أَقامُوا الصَّلاهَ، نماز را بپا میدارند نماز سمبل برای ذكر خدا و توجه و جهت گيری خدايی يك جامعه است أَقامُوا الصَّلاهَ نماز را بپا میدارند، بسوی خدا میروند، جهت گيريشان را بر طبق دستورات خدا انجام میدهند، وَ آتَوُا الزَّكاهَ: تقسيم عادلانه ثروت میكنند و زكات میدهند و زكات در قرآن دامنه اش خيلی وسيع است. اصطلاح زكات در قرآن شامل همه انفاقات و صدقات مالی میباشد آتَوُا الزَّكاهَ بطور كلی و مسلم بمعنی اينست كه تعديل در ثروت ايجاد میكند و رواياتی در باب زكات هست، كه میگويد: زكات فِی تَوَادِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكَی بَعْضُهُ تَدَاعَی سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّی موجب تعديل ثروت است. وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ اشاعه نيكيها، گستردن كاهای خوب، وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ و ريشه كن كردن منكرها، ما خيال میكنيم كهامر به معروف و نهی از منكر به معنی اينست كه بنده به جنابعالی امر كنيم كه شما فلان كار بد را انجام ندهيد، فلان كار خوب را انجام دهيد، د رحاليكهامر كردن و گفتن يكی از جلوهای امر بمعروف و نهی از منكر است، به امير المؤمنين گفتند: چرا با معاويه میجنگی؟ گفت: برای اينكهامر به معروف و نهی از منكر واجب است، خوب گوش كنيد و استنتاج كنيد در جنگ صفين گفتند كه چكار با معاويه داری تو برو طرف كوفه او هم برود طرف شام.
امام فرمود كه خدا امر به معروف و نهی از منكر را واجب كرده، اما حسين از مدينه بلند میشود و میفرمايد: أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْكَر«6» میخواهم امر به معروف و نهی از منكر كنم، ببينيد چقدر دايره و دامنه وسيع است، و چقدر از نظر ما كوچك و ضيق و تنگ است. بهر حال وقتی كه ولايت در جامعهای بود اينها انجام میگيرد، اقامه صلات، ايتاءزكات، امر به معروف و نهی از منكر و خلاصه پيكر بی جان، جان و حيات میگيرد.
خلاصه گفتار سوم
بهشت ولايت
ولايت فردی ولايت در جامعه
يك جامعه در صورتی دارای ولايت است كه در آن وّلی مشخص بوده و عملًا مصدر و الهام بخش همه نشاط ها و فعاليت های زندگی باشد. و يك فرد در صورتی دارای ولايت است كه شناخت درستی از ولی داشته و برای هر چه بيشتر وابسته و مرتبط ساختن خود با او--- كه مظهر ولايت خدا است----- دائماً در تلاش و كوشش بسر برد. از آنجا كه ولی جانشين خدا و مظهر سلطه و قدرت عادلانه الهی درزمين است، از همه امكانات و استعدادهائی كه در وجود انسانها برای تكامل و تعالی نهاده شده، به سود آنان بهره برداری می كند و از اين كه حتی اندكی از اين زمينه های مساعد در راه زيان انسانيت به كار رود و يا نابود و خنثی گردد--- كه اين نيز خود زيان بزرگی است---- مانع می گردد. عدل و امن را كه برای رويش و بالندگی نهال انسان، همچون زمينی مستعد و آبی گوارا و هوائی مساعد است، در محيط زيست آنان تأمين می كند و از بروز جلوه های گوناگون ظلم (شرك، تعدی به غير، تعدی بخود) جلوگيری می نمايد. همه را به سوی بندگی خدا سوق می دهد. خرد و بينش انسانی را به باروری می رساند، آنان را به كار و ابتكار سوق می دهد، ياد خدا (نماز) تقسيم عادلانه ثروت زكات اشاعه نيكی ها (امربه معروف) و ريشه كن ساختن بيدها و نابسامانی ها (نهی از منكر) را برنامه اساسی خود می سازد و خلاصه، انسانيت و پديده انسان را به هدف و غايت از آفرينشش نزديك و نزدكتر می سازد.
تدبر در آيات زير، آفاق وسيعی از بهشت ولايت را درپيش چشم ما می گشايد و راز اين سخن آگاهی بخش را كه: هيچ يك از فرمانهای دين به اهميت ولايت نيست آشكار می سازد:
لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائيلَ عَلی لِسانِ داوُدَ وَ عيسَی ابْنِ مَرْيَم. (كافران بنی اسرائيل بر زبان داود و عيسی بن مريم. مورد لعن واقع شدند.)
ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُون. (اين بر اثر آن بود كه عصيان می ورزيدند و تعدی و تجاوز می كردند.)
كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوه. (از كار ناپسندی كه در پيش گرفته بودند. دست نمی شستند.)
لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُون (چه بد و ناپسند بود آنچه می كردند.)
تَری كَثيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا (بسياری از ايشان را می نگری كه كافران را ولیّ خويش می گيرند.)
لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِم. (برای خويشتن چه بد و نا خوش آيند چيزی از پيش فرستادندكه خدا برايشان خشم گرفت.)
وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُون (و در عذاب، هم ايشان جاودانه اند.)
وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياء (و اگر به خدا و پيامبر و آئين او ايمان می آوردند هرگز، ايشان را ولیّ خود نمی گرفتند.)
وَ لكِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ فاسِقُون (ولی بسياری از ايشان فاسق و از دين برون رفته اند.)
مائده: آيه 78- 81
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِبا (ای كسانيكه ايمان آورده ايد! آن كسانی را كه آئين شما را به بازيچه و مسخره می گيرند.)
مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياء ((كه عبارتند) از اهل كتاب و كافران. به ولايت و به عنوان ولی انتخاب مكنيد.)
وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (و از خدا پروا برداريد اگر مؤمن هستيد.)
وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَی الصَّلاهِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِبا (همان كسانی كه چون غريو نماز بر می داريد، آن را به بازيچه و مسخره می گيرند.)
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (اين بدان جهت است كه آنان مردمی هستند كه نمی انديشند.)
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا (بگو ای اهل كتاب! آيا از ما جز اين چيزی را عيب می گيريد:)
أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْل (كه به خدا و آئين پيامبرمان وآئين پيامبران پيشين ايمان آورده ايم.)
وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُون (و شما خود (از اين همه يا بخشی از آن) برون رفته و بدان بی عقيده ايد.)
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَهً عِنْدَ اللَّه (بگو: آيا شما را به چيزی كه سزای آن در نزد خدا از اين بدتر باشد، خبر دهم؟)
مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْه (آنكس كه خدايش طرد و لعن فرموده و بر او خشم گرفته.)
وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنازير (و از آنان، جمعی را بوزينه و خوك نموده.)
وَ عَبَدَ الطَّاغُوت (و آنكس كه طاغوت را عبوديت كرده.)
أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيل (آنها موقعی بدتر دارند و از راه ميانه گمگشته تر و گمراه ترند.)
مائده: 62- 65
سئوالات گفتار سوم
به سئوالات زير پاسخ دهيد:
1--- ولايت در يك انسان به چه معناست و چه جلوه هائی دارد؟
2--- ولايت در يك جامعه به چه معناست و چه جامعه ای دارای ولايت است؟
3--- تلاش هر فرد مسلمان برای ولايت خود و جامعه اش چه بايد باشد؟
پینوشتها
(1) بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج 58، ص: 150.
(2) مائده 54.
(3) 32. فتح، 29
(4) الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص: 458.
(5). حج 41
(6) بحار الأنوار، ج 44، ص: 329.