درس هجدهم : بحث پيرامون «تفسير منسوب به حضرت إمام حسن عسكرىّ عليه السّلام»

درس هجدهم : بحث پيرامون «تفسير منسوب به حضرت إمام حسن عسكرىّ عليه السّلام»


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ 
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ 
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ 


عرض شد كه مرحوم آية الله آقا سيّد أبوالحسن إصفهانی ، اعتراض داشتند به كلام مرحوم آية الله آقا سيّد محمّد كاظم يزدی در «عُروَةُ الوُثقَی» كه فرموده‏ اند : در مجتهد علاوه بر عدالت ، طبق مفاد حديث وارد در «تفسير منسوب به حضرت إمام عسكریّ عليه السّلام» شرط است كه : أنْ لا يَكونَ مُقْبِلاً عَلَی الدّنْيا وَ طالِبًا لَها ، مُكِبّا عَلَيْها ، مُجِدّا فی تَحْصيلِها . 
يعنی بايد شخص فقيه علاوه بر عدالت ، اين صفات را هم دارا باشد . 
مرحوم آقا سيّد أبوالحسن اعتراض كرده بودند به اينكه : اگر طلب دنيا بر وجه محرّم باشد ، خود موجب فسق است و منافات با عدالت دارد . بنابراين ، اعتبار عدالت مُغنی است از اعتبار اين صفات ؛ و اگر هم بر وجه محرّم نباشد ، مانع از جواز تقليد نيست ؛ و صفات مذكوره در خبر ، عبارةٌ اُخرای عدالتند . 
وليكن بايد گفت : در اين كلام مرحوم آقا سيّد أبوالحسن إشكال است ؛ زيرا روايت بظاهرها دلالت ميكند بر اينكه : لازم است در مُفتی ملكه صالحه‏ای باشد كه نگذارد بر دنيا إقبال كند ؛ و آن ملكه پيوسته او را مطيع أمر مولای خود قرار بدهد ؛ و در باطن دارای يك فكر و انگيزه إلهی بوده باشد كه وجهه او را از عالم غرور بگرداند ، و بسوی عالم باقی متوجّه كند ؛ و قلبش به آنطرف گرايش پيدا نمايد . نه مجرّد ملكه‏ای كه بواسطه آن إنسان فقط از حرام در خارج اجتناب كند ، گرچه آن درجه از سلامت باطنيّه در او محقّق نباشد . و بين اين دو مطلبی كه عرض شد بَوْنٌ بَعيدٌ . 
عدالت ، ملكه اجتناب از محرّم است ، و بدون وصول به درجه تقوای قلبی و صفای باطنی ، برای إنسان مجوّز تقليد نيست . آن ملكه‏ای كه حصولش برای مفتی مجوّز تقليد از اوست ، آن صفای باطن و نورانيّت قلب است كه بواسطه آن أصلاً توجّه بدنيا ندارد ؛ محبّت رياست ندارد ؛ در أثر زياد شدن شاگردان و كم شدن آنها برای او هيچ تفاوت حاصل نمی‏شود ؛ رساله او را چاپ بكنند يا نكنند بهيچ وجه من الوجوه برای او فرقی نمی‏كند ؛ وإلّا اگر ذرّه‏ای تفاوت داشته باشد ـ ولو اينكه در ظاهر گناه نمی‏كند ، روزه ميگيرد ، دروغ نمی‏گويد ، و از محرّمات اجتناب می‏كند و ملكه‏ اش را هم دارد و تصنّعاً هم اين كارها را نمی‏كند وليكن صفای ضمير بطوری نيست كه قلبش بدنيا متوجّه نباشد ؛ بلكه بعضی از اين كارها را به ميل دنيوی انجام می‏دهد ـ او ميل بدنيا دارد . 
دنيائی را كه می‏گوئيم ، مقصود اقتصار بر جمع مال يا شهوت نيست ، بلكه هر چيزی كه غير از خداست ، دنياست ؛ و أفرادی كه در صراط مرجعيّت باشند ، و فی الجمله در قلبشان ميل رياست و حبّ رياست و تدريس و ... باشد، أعمّ از اينكه برای مقدّمات اين كار فعّاليّت بكنند يا نكنند ، نفس اين محبّت ، محبّت به دنياست ؛ و اين مانع از وصول بدرجات عُليا می‏شود . 
آنوقت كسيكه خودش به درجات عُليا نرسيده ـ و با وجود اين حالات قلبی هم محال است برسد ـ چگونه خداوند زمام اُمور مردم را بدست او ميدهد ؟ و او را متحمّل همه بارهای مردم ميكند ؟ و اين مسأله خيلی مسأله مهمّی است . 
مثلاً در باره مرحوم ميرزای بزرگ حاج ميرزا محمّد حسن شيرازی أعلی الله مقامه نقل شده كه ايشان فرموده است : من برای رياست يكقدم بر نداشتم ؛ و اين مطلبی بود كه خود بخود پيش آمد و آستان ما را گرفت در حالتيكه من راضی هم نبودم . 
و نقل ميكنند : بعد از مرحوم شيخ أنصاری (ره) بزرگان از شاگردان ايشان كه ظاهراً هفده نفر بودند ؛ أمثال آقای ميرزا حسن طهرانی نجم آبادی ، حاج ميرزا حسين ، حاج ميرزا خليل و ... كه تمام آنها از بزرگان بودند ، مجلسی تشكيل دادند و أعاظم تلامذه شيخ را در آن مجلس دعوت كردند ؛ غير از آقا سيّد حسين كوه كمره‏ ای كه وی را به اين مجلس فرا نخواندند ، بجهت اينكه او يك مرد مستبدّ به رأی و غير متغيّری بود ، با اينكه علميّتش بسيار بود وليكن چون از جهت رياست اُمور مسلمين و حتّی مشورت او را نپسنديده بودند ، در اين مجلس دعوت ننمودند . بالأخره اين هفده نفر از شاگردان مرحوم شيخ كه در درجه أعلای از تقوی بودند ، با هم جمع شدند و در آن مجلس همه اتّفاق كردند بر اينكه : آقا ميرزا محمّد حسن شيرازی بايستی كه جلو برود و كارها را در دست بگيرد و مرجع اُمور مسلمين گردد . 
أمّا ميرزا محمّد حسن شيرازی در آن مجلس نه تنها خوشحال نشد ، بلكه گريه كرد ؛ يعنی گريه بلند كرد كه چرا عهده اين أمر را بر گردن من می‏ اندازيد ؟! من أهل اينكار نيستم ، من وظيفه‏ام اين نيست ، من از عهده‏ام بر نمی‏آيد ، و چنين و چنان ! 
و بعد به آقا ميرزا حسن طهرانی نجم آبادی كه از شاگردان معروف شيخ بود گفت : من شهادت می‏دهم : تو أعلم از من هستی ! تو چگونه مرا معيّن ميكنی ؟ آقا ميرزا حسن طهرانی گفت : بله من هم خودم را از تو أعلم ميدانم ، وليكن من بدرد رياست نمی‏خورم ؛ رياست علاوه بر أعلميّت ، يك دماغ و فكر و تحمّل و سعه‏ای ميخواهد كه اين بار را بر دوش بگيرد و من آنرا ندارم ؛ و تو داری ! و لذا تو را به اين سِمَت منصوب می‏كنيم ؛ و ما هم از أطراف تو را كمك می‏كنيم ، و رهايت نمی‏كنيم ، و تنهايت نمی‏گذاريم ؛ و خلاصه مرجعيّت را با گريه و عدم رضايت بر گردن آقا ميرزا محمّد حسن شيرازی رضوان الله عليه گذاشتند . 
همچنين درباره آية الله ميرزا محمّد تقیّ شيرازی رحمة الله عليه می‏گفتند : ايشان به اندازه‏ای قلبش پاك و صاف و نورانی بود كه أصلاً خيال رياست نمی‏كرد ؛ أصلاً خيال تفوّق نمی‏كرد ؛ معنی رياست را نمی‏فهميد . می‏گويند : آقا شيخ هادی طهرانی كه معروف بود همه علماء را بباد انتقاد می‏گيرد و تعييب ميكند ، از آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی و از رويّه و مرام و قدس و طهارت و صفای باطنی او نتوانسته بود إشكال بگيرد . بله ، فقط إشكالش اين بود كه می‏گفت : اين صفائی كه آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی دارد ، اين صفای اكتسابی نيست ، اين ذاتی اوست و بدرد نمی‏خورد . 
او يك معصومی است ذاتی ؛ او خارج از موضوع است ؛ خوبی و بدی را بايد روی صفات اختياری بدانيم و آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی ذاتاً معصوم است و ذاتاً پاك است ؛ اينرا هم بعنوان عيب می‏گفته‏است . 
خوب ، أفرادی مانند اينها بايد زمام را در دست بگيرند ! مانند آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی كه تمام دنيا به او إقبال بكند يا إدبار ، برايش تفاوتی نمی‏كند . و داستانها از او نقل می‏كنند ، خيلی داستانهای مفصّل . 
از جمله می‏گويند : از آقای آقا شيخ محمّد بهاری رحمةالله عليه كه از شاگردان مبرّز مرحوم آخوند ملّا حسينقلی همدانی رضوان الله عليه بوده ، سؤال كردند : ما می‏خواهيم به آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی رجوع كنيم ، آيا رجوع كنيم يا نكنيم ؟! ايشان می‏گويد : من امتحانش می‏كنم ! 
مرحوم آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی در صحن مطهّر سيّد الشّهداء عليه السّلام نماز جماعت می‏خوانده است و تمام صحن به ايشان اقتدا می‏كرده‏اند . روزی آقای آقا شيخ محمّد بهاری هم آمده سجّاده‏اش را پهلوی سجّاده ايشان انداخته و مقارن ايشان شروع كرده بود به نماز خواندن ، در حالی كه آقا ميرزا محمّد تقی شيرازی هم نماز می‏خوانده است ؛ بعد از فراغت از نماز به آن أفرادی كه سؤال كرده بودند گفته ‏بود : از اين مرد تقليد كنيد ! برای اينكه در تمام حالات نماز أصلاً خطوری در قلبش پيدا نشد كه : اين آمده است پهلوی من اينجا ايستاده و در مقابل من نماز می‏خواند ! 
و می‏گويند باز همين آقای آقا شيخ محمّد بهاری در سفری زيارتی كه به سامرّاء می‏رفتند ، همپالكی آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی شد . (در آن وقتها كه مردم با كجاوه به مسافرت می‏رفتند ، اين طرف كجاوه يكنفر می‏نشست ، آن طرفش هم يكنفر ديگر) و ايشان می‏گفت : من يك مطلب علمی را پيش كشيدم و اُصولاً می‏خواستم آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی را عصبانی كنم كه از ميدان بدر رود ، و يك جمله‏ای ، يك كلامی خلاف بگويد ؛ ولی در تمام طول مسافرت بين كاظمين و سامرّاء كه هجده فرسخ است ، آنهم با قاطر ، آنچه كردم يك كلام از دهان ايشان بيرون نيامد ؛ حتّی بعضی أوقات من تصنّعاً می‏گفتم مثلاً : شما اين مطلب را نمی‏فهميد ؛ چنين و چنان و فلان ، ولی ايشان أبداً از آن مِنْهاجش تعدّی نكرد ، و همينطور آرام جواب مرا می‏داد . 
اينها مسأله مهمتری است از عدالت ، حضرت نمی‏خواهد بفرمايد : هر كس كه خودش را ظاهراً پاكيزه می‏كند ، و تقوی هم دارد ، و از گناهان هم اجتناب می‏كند ، می‏تواند مفتی باشد ، گرچه ميل باطنی‏ اش ميل به رياست باشد ؛ ميل به رياست از ميل به شهوت ، از ميل به مال ، از تمام اينها آفتش بيشتر است . لذا حضرت كه در اينجا ميفرمايند : از كسی تقليد كنيد كه مُقبِل بر دنيا نبوده باشد ، بلكه : صَآئِنًا لِنَفْسِهِ ، حَافِظًا لِدِينِهِ ، مُخَالِفًا عَلَی هَوَاهُ ، مُطِيعًا لِأَمْرِ مَوْلَاهُ باشد ، اينها همه إشاره به آن مقام است و مفتی بايد دارای آن معنی باشد . 
اينست نظر مرحوم آقا سيّد محمّد كاظم كه مرحوم آقا سيّد أبوالحسن به آن اعتراض دارند . 
اين درجه را بايد فقيه داشته باشد . و شايد إشاره به همين درجه از نور إلهيّه باشد آنچه از مرحوم شهيد ثانی در «مُنية المُريد» آمده است كه : ايشان بعد از اينكه مقداری از شرائط لازم برای مقام اجتهاد را می‏شمرد ، و علومی را كه لازم است إنسان برای مقدّمه اجتهاد تحصيل كند بيان می‏كند ـ أفرادی كه می‏خواهند تفقّه در دين كنند بايد دارای اين علوم باشند ـ ميرسد به اينكه می‏فرمايد : 
وَ لايَكونُ ذَلِكَ كُلّهُ إلّا بِهِبَةٍ مِنَ اللَهِ تَعالَی إلَهيّةٍ ، وَ قُوّةٍ مِنْهُ قُدْسيّةٍ ، توصِلُهُ إلَی هَذِهِ الْبُغْيَةِ ، وَ تُبَلّغُهُ هَذِهِ الرّتْبَةَ . وَ هِیَ الْعُمْدَةُ فی فِقْهِ دينِ اللَهِ تَعالَی ؛ وَ لا حيلَةَ لِلْعَبْدِ فيها ؛ بَلْ هِیَ مِنْحَةٌ إلَهيّةٌ ، وَ نَفْحَةٌ رَبّانيّةٌ يَخُصّ بِها مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ ؛ إلّا أنّ لِلْجِدّ وَالْمُجاهَدَةِ وَالتّوَجّهِ إلَی اللَهِ تَعالَی وَالِانْقِطاعِ إلَيْهِ أثَرًا بَيّنًا فی إفاضَتِها مِنَ الْجَنابِ القُدْسیّ . وَ الّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنّ اللَه لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ . (1) و2 (2) 
بعد از تمام اين علوم (صرف و نحو و أدبيّات و فقه و اُصول و تفسير و كلام و روايت و درايه و رجال و أمثالها) كه بايستی شخص در تمام اينها مجتهد بشود ، علاوه بر اينها يك چيز ديگر هم لازم است ، و آن ملكه قدسيّه است . إنسان بايد دارای قوّه قدسیّ و موهبت إلهیّ باشد تا بتواند با آن ملكه قدسی و قوّه قدسی اجتهاد كند . 
و اين قوّه قدسيّه چيزی نيست كه إنسان بتواند بدست آورد . خدا به هر كس كه بخواهد ميدهد و به هر كس كه بخواهد نميدهد ؛ و بواسطه اختيار بدست إنسان نمی‏آيد ؛ و بنده هم هيچ حيله‏ای برای بدست آوردن آن ندارد ؛ بلكه مِنحَه إلهی و نفحه ربّانی است كه يَخُصّ بِها مَنْ يَشآء . وليكن أفرادی كه مُجدّ باشند و التماس كنند ، و در اين راه با صدق تمام قدم بردارند ، أثر بيّنی در إفاضه ملكه قدسيّه خواهد داشت . و آن ملكه قدسيّه اگر داده شد ، آنوقت إنسان می‏تواند اجتهاد كند و إلّا نمی‏تواند . 
ممكن است مراد شهيد ثانی از اين ملكه قدسيّه ، همين حالت تقوای باطنی باشد كه همان نوری است كه پروردگار عنايت می‏كند ؛ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتّعَلّمِ ، إنّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَنْ يَهْدِيَهُ (3) . 
آن نوری كه پروردگار عنايت ميكند ، و بواسطه آن نور ، إنسان تمام علوم واقعيّه را علم می‏بيند ، و از علوم اعتباريّه و غير حقيقيّه جدا می‏كند ، عبارتست از همين ملكه قدسيّه‏ای كه ايشان إشاره می‏فرمايد ، كه همان صفای باطن و نورانيّتی است كه إجمالاً بدان إشاره شد . 
اين بود بحث راجع به دلالت اين حديث شريفی كه از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام در تفسير منسوب به ايشان از كتاب «احتجاج» شيخ طَبَرسیّ نقل كرديم . و عرض شد كه : شيخ هم می‏فرمايد : در اين خبر آثار صدق ظاهر است . 
أمّا أصل اين تفسير ، آيا حجّيّت دارد يا خير ؟ و هر مطلبی را كه از اين تفسير بدست بيايد ، بمجرّد انتسابش به حضرت آيا إنسان می‏تواند قبول كند ، يا نه ؟ و بالأخره ، آيا «تفسير منسوب به حضرت عسكریّ» جزء مصادر است إجمالاً ، يا اينكه نيست ؟ اين محلّ كلام است . 
بسياری از بزرگان از علماء اين تفسير را جزء مصادر خود قرار داده‏اند ، مثل مرحوم مجلسی در «بحارالأنوار» و مرحوم شيخ حرّ عاملی در «وسآئل الشّيعة» و مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در «مُستدرك الوَسآئل» و همچنين علمای ديگری كه اين تفسير را معتبر می‏شمرند و به رواياتش عمل می‏كنند ؛ و بعضی هم آنرا معتبر نمی‏شمرند ، و جزء مصادر خودشان قرار نمی‏دهند ، مگر بعضی از رواياتی كه خيلی روشن بوده و با عقل سازش داشته باشد و خلافی در آن نبوده و متنش مورد إمضاء باشد كه با اين شرائط آنرا قبول می‏كنند . 
حال بايد تحقيق كنيم ببينيم مطلب چيست ؟ و أصل اين تفسير از كجاست ؟ 
تفسيری به نام حضرت عسكریّ عليه السّلام در روايات معروف است كه آن را حسن بن خالد برقیّ ، برادر محمّد بن خالد و عموی أحمد بن محمّد بن خالد برقیّ (صاحب كتاب «محاسن») نوشته است و يكصد و بيست جلد ميباشد ، و آن تفسير را روايت می‏كند از حضرت إمام هادی علیّ النّقیّ عليه السّلام . (حضرت هادی هم به عسكریّ معروف بودند ؛ چون اين أئمّه را در ميان «عسكر» نگه می‏داشتند و تمام آن لشكر مواظب آنها بودند ؛ لذا هم ايشان و هم حضرت إمام حسن عسكریّ به «عسكریّ» معروفند.) و آن تفسير الآن هيچ در دست نيست ؛ و تفسير خيلی مفصّل و معتبری بوده است و راويش هم كه حسن بن خالد برقیّ است ، شخصی ثقه و در سلسله رُوات صحيح واقع است و بزرگان از أعلام هم او را توثيق كرده ‏اند ؛ و جای شكّ و شبهه نيست . 
تفسير ديگری است كه به همين نام معروف است و آن ، تفسير معروفی است كه تفسير سوره «حمد» و مقداری از سوره «بقره» می‏باشد . اين تفسير را كه يك جلد بيشتر نيست و چندين بار هم طبع شده است ، مرحوم صدوق روايت می‏كند از محمّد بن قاسم جرجانی أسترآبادی ، از دو نفر ديگر كه آن دو نفر از پدرانشان ، و پدرانشان از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام روايت می‏كنند . و اينك سخن در اين تفسير ، و رواياتی است كه در آن وارد شده است . 
بعضی اين تفسير را با آن تفسير بواسطه مناسبت و مشابهت لفظ عسكریّ يكی شمرده ‏اند ؛ مثل مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در «مستدرك» كه می‏گويد : از آن تفسير حضرت هادی همه أجزائش از دست رفته و فقط يك جزأش باقی مانده است ، و ادّعا می‏كند كه : قطعاً يك تفسير است ، دو تفسير نداريم ؛ ولی مرحوم محقّق داماد (ميرداماد) رحمة الله عليه می‏گويد : آنها دو تفسيرند و أصلاً هيچ به هم مربوط نيستند ؛ آن تفسير حضرت هادی دارای اعتبار است و در ميان عبارات بزرگان در صحّت و وثوق و در راويانش شكّی نيست ؛ ولی اين تفسير منسوب بحضرت عسكریّ ، غير معتبر است . 
علّامه حاج آقا بزرگ طهرانی قُدّس سرّه در «الذّريعة» می‏گويد : دو تفسير است ، و هر دو معتبر است در نهايت اعتبار ، وليكن يكی از آنها از دست رفته است ؛ و فرمايش اُستاد ما : مرحوم حاج ميرزا حسين نوری (اُستاد مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ) كه اينها را يك تفسير شمرده وجهی ندارد ؛ دو تفسير بوده ، هم اين معتبر است و هم آن ؛ يكی از دست رفته و ديگری باقی است . 
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری إصرار دارد بر حجّيّت اين تفسير ؛ و به ده دليل إثبات می‏كند كه : اين تفسير حجّيّت دارد ؛ و أفرادی را كه خواسته‏اند اين تفسير را نقض نموده و طعن و دقّ در آن وارد كنند ردّ می‏كند . 
حال مقتضی است بحث كوتاهی در باره اين تفسير كه الآن در درست است ، و بنام «تفسير حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام» و منسوب به آنحضرت و از زبان آنحضرت می‏باشد ، بنمائيم . 
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در خاتمه «مستدرك» (4) بحث مفصّلی دارند ، نه تحت عنوان «تفسير إمام حسن عسكریّ» عليه السّلام ، بلكه تحت عنوان «محمّدبن قاسم أسترآبادی» كه يكی از كسانی است كه صدوق در «من لا يحضره الفقيه» و «أمالی» و «علل الشّرآئع» و غيرها از او روايت می‏كند ، و در ترجمه أحوال اين مرد بالمناسبه چند صفحه بحث از تفسيری می‏كنند كه اين شخص از راويانش می‏باشد . 
می‏فرمايد : يكی از كسانيكه اين تفسير را معتبر می‏شمارد ، و از او روايت می‏كند ، صدوق است . و يكی شيخ طبرسی در «احتجاج» و يكی قطب راوندی در «خرائج و جرائح» و يكی ابن شهر آشوب در «مناقب» كه آن را جزماً به إمام حسن عسكریّ عليه السّلام نسبت می‏دهد و در مواضع عديده از آن روايت می‏كند ، و در كتاب «معالم العلمآء» كه رجال مختصری است ، و نوشته همين ابن شهر آشوب است ، می‏فرمايد : حسن بن خالد برقیّ برادر محمّد بن خالد برقیّ كسی است كه تفسير حضرت عسكریّ عليه السّلام را به إملاء آنحضرت نوشته و يكصد و بيست مجلّد می‏باشد . 
مرحوم حاجی نوری قُدّس سرّه می‏گويد : از اين كلام ابن شهر آشوب در «معالم العلمآء» دو استفاده می‏شود : 
يكی اينكه : سند اين تفسير منحصر در محمّد بن قاسم أسترآبادی نيست كه اگر بعضی او را تضعيف كردند ، أصل تفسير را ضعيف بشمريم ؛ بلكه حسن بن خالد برقیّ كه ثقه است آن را روايت می‏كند . (چون مرحوم نوری هر دو تفسير را يكی می‏داند و می‏گويد : اگر آن طريق ، طريق ضعيفی باشد و از بين برود ، يك طريق مُتقَن ديگری وجود دارد.) 
استفاده دوّم اينكه : تفسير إمام حسن عسكریّ عليه السّلام تفسير كبيری است ؛ و منحصر در سوره «فاتحه» و مقداری از سوره «بقره» نيست . (و آنها از دست رفته ، و اين مقدار بدست ما رسيده است). 
و همچنين از كسانيكه اين تفسير را تأييد می‏كنند ، محقّق ثانی شيخ علیّ ابن عبدالعالی كَرَكیّ است ، كه در إجازه خود به صفیّ الدّين حِلّی ، بعد از ذكر جمله‏ای از طُرق خود ، بهترين طريق خود را بيان می‏كند كه تمام أفراد آن سلسله ، از بزرگان و أعلام هستند و می‏فرمايد : طريقی است أعلی از جميع طُرق . و در آن طريق می‏رسد به محمّد بن قاسم جرجانی از يوسف بن محمّد بن زياد ، و از علیّ بن محمّد سيّار ، كه اين دو از پدرانشان ، و پدرانشان از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام روايت می‏كنند . 
شهيد ثانی قدّس سرّه در «مُنيةُ المُريد» بطور جزم از اين تفسير نقل كرده است و در إجازه كبير خود به شيخ حسين بن عبد الصّمد حارثی هَمْدانیّ (پدر شيخ بهائی) عين اين عباراتی را كه ما از محقّق كَرَكیّ در اينجا نقل كرديم ، او نيز نقل می‏كند . 
ملّا محمّد تقیّ مجلسی (مجلسی أوّل) رضوان الله عليه در مشيخه «مَنْ لا يَحضُرهُ الفَقيه» اين تفسير را معتبر می‏شمرد ؛ و محمّد بن قاسم أسترآبادی را كه ابن غضائری ضعيف شمرده است ، موثّق دانسته ؛ تضعيف او را ردّ می‏كند ؛ و می‏گويد : اين تفسير از إمام عليه السّلام وارد است ؛ و وجهی ندارد إنسان آنرا ردّ بكند . 
ملّا محمّد باقر مجلسی رضوان الله عليه كه مجلسی ثانی است در «بحار الأنوار» كتاب تفسير منسوب بحضرت عسكریّ را از كتب معتبره معروفه شمرده ، و گفته است : صدوق بر آن اعتماد نموده است ؛ و نبايد به طعن بعضی از محدّثين كه در آن إشكالی كرده‏اند گوش فرا داد ؛ چرا كه صدوق أعرف و أقرب است به زمان أسترآبادی از سائرين كه او را قدح كرده‏اند . 
اينها أفرادی هستند كه اين تفسير را معتبر شمرده و در كتب خود از او نقل كرده‏اند . 
أمّا مخالفين اين تفسير ، أوّل آنها ابن غضائری است كه بعد از يكی دو سه قرن بعد از مرحوم صدوق بوده است و اين تفسير را مجعول می‏داند ، و می‏گويد : ساختگی است و هيچ سندی ندارد و مطالب و محتويات آن دلالت بر مجعوليّتش ميكند . 
دوّم از كسانيكه قدح در اين تفسير كرده‏اند ، علّامه حلّی است در كتاب «خلاصه» (خلاصه كتاب مختصری است از علّامه حلّی در رجال) كه فرموده است : 
مُحَمّدُ بْنُ القاسِم ، أوْ أبی الْقاسِمِ الْمُفَسّرُ الْأسْتَرابادِیّ ، رَوَی عَنْهُ أبو جَعْفَرِ بْنِ بابَوَيْهِ ؛ ضَعيفٌ كَذّابٌ ، رَوَی عَنْهُ تَفْسيرًا يَرْويهِ عَنْ رَجُلَيْنِ مَجْهولَيْنِ : أحَدُهُما يُعْرَفُ بِيوسُفَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ زِيادٍ ، وَ الْأخَرُ بِعَلیّ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ يَسارٍ ، عَنْ أبَوَيْهِما ، عَنْ أبِی الْحَسَنِ الثّالِثِ عَلَيْهِ السّلام . 
اين هم عبارت علّامه كه آن دو مرد را كه سابقاً ذكر كرديم ، مجهول می‏داند و می‏فرمايد : آنها دو مردی هستند كه أصلاً در خارج وجود ندارند و مجهولند ؛ و آنها كه از پدرانشان و پدرانشان از حضرت عسكریّ روايت می‏كنند ، أصلاً وجود خارجی ندارند ؛ و كسيكه اين تفسير را جعل كرده آن را نسبت داده به آن دو مرد مجهول ؛ ولی آن دو مرد مجهول شناخته نشده‏اند . بعد علّامه می‏فرمايد : 
وَ التّفسيرُ مَوْضوعٌ عَنْ سَهْلِ الدّيباجِیّ عَنْ أبيهِ بِأَحاديثَ مِنْ هَذِهِ الْمَناكير . 
اين تفسير ساختگی است ؛ و ساخته سهل ديباجی است از پدرش كه او هم از كذّابين است ؛ و در اين تفسير أحاديثی وارد شده است كه از منكرات است ، و قابل قبول نيست ؛ انتهی كلام علّامه در «خلاصه» . 
سيّم از كسانيكه اين تفسير را ردّ می‏كنند ، محقّق ميرداماد است در كتاب «شارع النّجاة» (كتابی است فارسی) در بحث ختان ؛ و مختصر كلامش اين است كه : تفسير حضرت عسكریّ عليه السّلام كه معتبر است ، تفسيری است كه حسن بن خالد برقیّ ، برادر محمّد بن خالد برقیّ آن را روايت كرده ‏است . و أمّا تفسير محمّد بن قاسم كه از مشيخه صدوق است ، علماء رجال او را تضعيف كرده‏اند ؛ و قاصران و نامُتَمَهّران آن را معتبر می‏دانند ؛ و آن از مجعولات أبو محمّد سهل بن أحمد ديباجی است ؛ و مشتمل بر مناكير از أحاديث و أكاذيب از أخبار است . 
أفرادی از بزرگان سابقين كه اين تفسير را ردّ كرده‏اند منحصرند در همين أفراد . البتّه از متأخّرين هم بسياری از أفراد ردّ كرده‏اند ؛ و آنرا معتبر نمی‏شمرند ؛ ولی از متقدّمين هم سه نفر هستند : ميرداماد ، ابن غضائری ، و علّامه حلّیّ . 
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در اينجا به ده وجه ، تضعيف علّامه و ابن غضائری و محقّق ميرداماد را ردّ كرده ؛ و در إثبات اعتبار اين تفسير پافشاری نموده است . 
از جمله اينكه می‏گويد : شيخ صدوق با كمال آن دقّت و نزديكی و درايت ، چگونه اين مرد را مجهول ندانسته و او را معتبر می‏شمرد ؛ و بعد از دو قرن ابن غضائری آمده و بر كلام صدوق إشكال كرده است ! با اينكه صدوق با تمام دقّت و حسن نظر و إتقان ، و أقربيّت عهدش ، چگونه در «من لا يحضره الفقيه» و أكثر كتبش أحاديث اين تفسير را آورده است ؟! 
و از جمله اينكه می‏فرمايد : اين تفسير متعلّق به حضرت أبومحمد إمام حسن عسكریّ عليه السّلام است نه به پدر ايشان حضرت أبوالحسن إمام هادی عليه السّلام ، چنانكه محقّق مير داماد گمان كرده است كه آن تفسير كه به روايت حسن بن خالد برقی است ، و مفصّل است و يكصد و بيست جلد ميباشد ، غير از اين تفسير يك جلدی است . بلكه يك تفسير بيشتر نيست ؛ و آن همين تفسيری است كه تفسير إمام حسن عسكریّ عليه السّلام می‏باشد و بقيّه آن از بين رفته و اين مقدار باقی مانده است . 
و از جمله مطالبش اين است كه : ما چهار كتاب در فنّ رجال از سه تن از مشايخ داريم كه شيعه به آنها اعتماد دارد : «رجال نجاشی ، رجال كشّی ، فهرست و رجال شيخ طوسی» . اين سه بزرگوار ، سه عالم رجال شناسند كه بزرگان از علماء به گفتار و تشخيص اينها در تعديل و جرح رُوات اعتماد می‏كنند ؛ و اينها هيچكدام در كتب أربعه رجاليّه خود محمّد بن قاسم را تضعيف نكرده‏اند . 
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در ردّ سيّد معاصر (5) كه اين تفسير را ردّ كرده‏است گويد : وجود بعضی از أخبار غير واقعه ، مثل قضيّه مختار و حجّاج در آن موجب سقوط آن از حجّيّت نمی‏شود ، چون در اين تفسير آمده است كه : مختار را حجّاج بن يوسف ثَقَفیّ كشت با اينكه كتب سِيَر و تواريخ ، إجماع دارند بر اينكه مختار را مُصْعَب بن زُبير كشت (6) ، و مصعب را عبدالملك بتوسّط حجّاج كه او را والی عراق نموده بود كشت . 
بنابراين ، وقتی يك اشتباه روشن در اين تفسير می‏بينيم كه نسبت قتل مختار را به حجّاج بن يوسف ثقفیّ می‏دهد ، و اين اشتباه است ، و سِيَر و تواريخ بر اين إجماع دارند ، نمی‏توانيم آنرا بپذيريم . اين است مقصود ايشان كه می‏خواهد اين تفسير را از حجّيّت بيندازد و ساقط كند . 
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در جواب سيّد معاصر می‏گويد : اگر در يك كتاب ، مثلاً در يك مورد ، مطلبی خلاف واقع بيان شود ، إنسان نمی‏تواند بگويد كه : همه كتاب باطل است . آن يك فقره بخصوص إشكال دارد ؛ ما بواسطه إشكال در يك فقره ، نمی‏توانيم همه كتاب را ساقط كنيم ؛ زيرا در «كافی» هم كه بهترينِ كتابهای ماست ، بعضی از روايات ديده شده كه مخالف با سيره قطعی است (يك روايت هم نقل می‏كند) . پس ما بواسطه اين جهت نمی‏توانيم بگوئيم : «كافی» همه‏اش غلط است . بالأخره ايشان بر حجّيّت اين تفسير پافشاری می‏كند و می‏گويد : يكی از مصادر است ، و بايستی از آن روايت كرد . 
آقای شيخ آقا بزرگ طهرانی (شيخنا و اُستاذنا العلّامة فی الإجازات و الدّراية رحمة الله عليه رحمةً واسعةً) هم ، در «الذّريعة إلی تصانيف الشّيعة» (7) اين تفسير را معتبر می‏شمارند ، و نظريّات اُستاد را كاملاً إمضا می‏كنند ؛ بجز اين قسمت تعدّد را كه مرحوم حاج ميرزا حسين نوری (قدّه) می‏گويد : «اين تفسير با تفسير حسن بن خالد برقیّ يكی است.» ولی ايشان می‏گويند : چه مانعی از تعدّد است ؟ چون از هر جهت دوتاست ؛ آن يكصد و بيست جلد است ، و اين يك جلد ؛ آن منسوب به حضرت إمام هادی عسكریّ عليه السّلام است ، و اين منسوب است به حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام . و همچنين راوی آن حسن بن خالد برقی است ، و راوی اين تفسير دو مردی كه محمّد بن قاسم أسترآبادی از آنها نقل می‏كند . 
پس چه لزومی دارد مابيائيم بگوئيم كه : اين يك تفسير است ، نه دو تفسير ؟! بلكه بايد گفت : دوتاست وليكن هر دو هم معتبر است . بنابراين ، ايشان هم می‏گويد : اين تفسير از تفاسير معتبر است . اين نتيجه مطالبی است كه اين بزرگواران در حول و حوش اين تفسير فرموده‏اند . 
أمّا اينكه مرحوم شيخ نوری (قدّه) در «مستدرك» فرموده است : «آنچه كه در اين تفسير ، مربوط به حجّاج وارد است با اينكه مخالف سِيَر و تواريخ است، ولی موجب سقوط كتاب نمی‏شود ، زيرا ممكن است تواريخ اشتباه كرده باشند.» اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا بعد از اينكه سيره ثابت شد ، و تواريخ متقَن گفتند كه : قتل مختار بدست حجّاج بن يوسف نبوده است ، ما ديگر روی تعبّد به اين روايت نمی‏توانيم أصل آن مسائل مسلّمه تاريخيّه و علميّه را از بين ببريم ؛ اگر اين تفسير بر فرض هم حجّت باشد ، اين مطلب در آن غلط است . 
وقتی روايتی خلاف علم وارد شد ، ما نمی‏توانيم آن روايت را نسبت به إمام دهيم ؛ چون إمام قلبش متّصل به حقيقت است وإخبار خلاف نمی‏دهد ؛ و هر جائی كه روايتی وارد شد با سند متقن و صحيح ، ولی خلاف ضرورت عقل بود ، مسلّم آن روايت را بايد كنار زد وحجّيّت ندارد وإلّا تناقض لازم می‏آيد . و بطور كلّیّ هر روايتی كه خلاف عقل ، يا خلاف علم ، ويا خلاف تاريخ باشد ، و يا حكايت از واقعيّتی كند كه در خارج ، غير آن مشهود است ، مردود می‏باشد و قابل عمل نيست و حجّيّت ندارد ؛ زيرا بر فرض عصمت إمامان عليهم السّلام ، بيان و حكم غير صحيح و باطل از آنان متصوّر نيست . حجّيّت چنين أخباری موجب نقض و انثلام در عصمت است كه خبر از واقعيّت ميدهد . فلهذا در اينگونه موارد ، قبل از رجوع به سند روايت وملاحظه اعتبار و وثوق به راويان ، بايد روايت را موضوع و مجعول دانست ، اگر راه تأويل همچون تقيّه و أمثالها باز نباشد . 
بنابراين ، كلام مرحوم نوری (قدّه) هيچ محلّی ندارد . 
ديگر اينكه ، مطالبی كه ايشان نقل كردند با تمام اين خصوصيّات ، اينها من حيث المجموع چيز مهمّی بدست نمی‏دهد . اگر ما در مطالب اين تفسير إشكالاتی ديديم ؛ ونتوانستيم آنها را من حيث المجموع به إمام نسبت دهيم ، خود همين موجب سقوطش می‏شود . 
و ابن غضائری ، وعلّامه حلّی كه خود متكلّم بوده ، ومرحوم داماد كه خودش خرّيت و ستون فقاهت و رجال و درايه و اُستاد فلسفه و حكمت بوده ، اينها آمده‏اند ودر اين تفسير أحاديث خلافی شمرده‏اند ، وآن را از درجه حجّيّت إسقاط كرده‏اند ، اينها أفرادی عادی نبودند ؛ بلكه اينها افتخار همه علماء هستند ؛ بخلاف آن كسانی كه اين تفسير را إمضاء كرده‏اند از آن أفرادی كه ما شمرديم كه جنبه محدّثی و أخباری آنها بيشتر بوده است و بيشتر از همين جنبه به أخبار نگاه می‏كردند ، حالا متنش بر چه دلالت می‏كند خيلی كار ندارند . 
مثلاً مرحوم حاج ميرزا حسين نوری (قدّه) در جواب محقّق داماد كه می‏گويد : «در اين تفسير ، أحاديث خلاف ومناكير هست» می‏گويد : ای كاش كه يكی از آن مناكير را بما نشان می‏داد كه كدام مُنكری در اين تفسير هست ؟ ای كاش نشان می‏داد ! 
بنده خودم حديثی را در اين تفسير ديدم ؛ وآن ، روايت معروف از حضرت إمام رضا عليه السّلام است كه : جماعتی از شيعيان خدمت حضرت إمام رضا عليه السّلام آمدند ، وحضرت آن عدّه را راه ندادند ، ودر پشت در نگهداشتند ؛ چون آن شخص واسطه خدمت حضرت آمد و گفت كه : جماعتی از شيعيان شما آمده‏اند و می‏گويند : ما از شيعيان شما هستيم . حضرت آنها را راه ندادند تا فردا شد ، فردا دو مرتبه آمدند حضرت راه ندادند ؛ روز سيّم هم راه ندادند و همينطور تا دو ماه ؛ بعد اللتَيّا والّتی (روايت خيلی مفصّل است) بعد از دو ماه كه حضرت راه دادند ، گفتند : چرا ما را راه نداديد ؟! فرمود : شما گفتيد : ما از شيعيان هستيم ! آيا شيعه اينطوری می‏شود ؟! شيعه چنين و چنان است ، عملش ، كارش ؛ شما كجا شيعه هستيد ؟! شيعه آن است كه صفتش اينطور باشد ، فعلش اين باشد ؛ شما ادّعای شيعه بودن كرديد ، شما دروغگو هستيد ، كذّاب هستيد . 
اين روايت كه هيچ سندی ندارد مگر همين «تفسير إمام حسن عسكریّ عليه‏السّلام» می‏خواهد بگويد : حضرت إمام رضا عليه‏السّلام كه معصوم است و پاك و طاهر ، اين جماعت را برای ادّعای يك حرف دروغ تشيّع راه نداده است. 
ولی ما ميدانيم : نسبت دهندگان اين حديث ، برای بالا بردن مقام تشيّع و عظمت مقام تشيّع و رساندن حقّ اين مقام ، يك چنين صحنه ساختگی درست كرده‏اند ؛ ولی فكر نكرده‏اند : جماعتی كه از يك شهر دور حركت می‏كنند ، فرسخها طیّ مسافت می‏كنند و به خدمت حضرت رضا عليه السّلام می‏رسند ، و حضرت هم در حالی است كه وليعهدند ، و دارای مقام و منصب و شوكت و جلال ، اگر حضرت آنها را راه ندهد و بيرون در ، يك شبانه روز بمانند ، دو مرتبه يك شبانه روز ديگر تا روز سيّم بپايان برسد ، بعد حضرت راه بدهند وبگويند : برای اينكه شما گفتيد : ما شيعه هستيم ، اين كار از يكنفر إمام بر می‏ آيد ؟ اين كار، كار يكنفر شخص جائر و سلطانی است كه ميخواهد طرف را بكوبد و قهر كند . حضرت می‏توانستند ابتداء بگويند : به به ، شيعيان ! بفرمائيد ، خوش آمديد ، مشرّف ، چنين و چنان ؛ أمّا بايد بدانيد كه : تشيّع اينطور است ؛ شما كه گفتيد : ما شيعه هستيم صحيح ؛ ولی شيعه يك اسمی دارد و يك رسمی دارد ، و رسمش هم اين است كه إنسان بايد متحقّق به اين معانی باشد . اين يك راه تعليم است ، يك راه إلهی است ؛ و ما هيچوقت از پيغمبران وإمامان نديده‏ايم كه كسی را بخواهند تنبيه كنند ، آنهم به اين قسم . 
روايت مفصّل است و سندی ندارد مگر اين تفسير . 
خلاصه مطلب اينكه : بزرگانی مثل محقّق ميرداماد و علّامه حلّی و أمثال اينها ، نظير اين روايات را ديده‏اند ؛ ومرحوم نوری آنها را از منكرات نمی‏شمرد ، ولی آنها از منكرات می‏شمردند ، و لذا گفته‏اند : اين تفسير اعتبار ندارد ؛ واين ساخته همان سهل ديباجی است ، كه به آنحضرت نسبت داده است . 
علی كلّ تقدير ، آنچه بنظر بنده راجع به اين تفسير ميرسد همان است كه در «رساله بديعه» آمده است كه : مضامين اين تفسير را من حيث المجموع نمی‏توان قبول كرد ؛ و در آن اشتباهات و خطاهای بيّنی وجود دارد كه نسبتش به إمام معصوم جائز نيست . 
آری ، البتّه در ميان آن كتاب ، روايات خوش مضمونی هم هست ، مثل همين روايتی كه مرحوم شيخ نقل می‏كند ؛ و ما در اينجا ذكر كرديم كه چه مضمون عالی ، و چه تنقيح و تفسير عالی دارد : جدا كردن آنهائی كه راه خلاف طیّ می‏كنند ، واز راه عدالت وعصمت وإتقان جدا می‏شوند ، و مذمّت خداوند عوام شيعه را به عين مذمّتی كه عوام يهود را می‏كند ؛ و بعد هم می‏رساند به اينجا كه : فقهاء شيعه بايد اينطور باشند ؛ فَأَمّا مَنْ كَانَ مِنَ الفُقَهَآء ... و معلوم است كه اين روايت يك جانی دارد و يك روحی دارد ؛ ولذا نمی‏توان گفت : اين كتاب تفسير ، وضع شده است وتمامش دروغ است ؛ نه ، بلكه آمده‏اند مقداری از أحاديث صحيح را كه واقعاً صحيح است و برای مردم قابل ردّ نبوده است ، با مطالب غير صحيح مخلوط كرده‏اند و بدست مردم داده‏اند ؛ و در صورتيكه صد در صد همه‏اش مجعول می‏بود ، كسی قبول نمی‏كرد . آن كسيكه وضّاع و جعّال است مقداری از صحيح را بر می‏دارد و با سقيم داخل می‏كند ، تا برای عامّه مردم قابل قبول باشد . 
و لذا مرحوم شيخ هم در اينجا سند اين روايت را إمضاء نكرده ، بلكه فرموده است : از اين روايت آثار صدق ظاهر است . و خود شيخ أنصاری هم اين تفسير را معتبر نشمرده است و بزرگان ديگر مانند بحر العلوم و كاشف الغطاء هم معتبر نشمرده ‏اند ؛ يعنی از آن نقل نكرده‏اند ؛ و غير از صدوق از مشايخ متقدّمين هم مانند كلينی و شيخ در «تهذيب» و «استبصار» از آن نقل نكرده‏اند . 
بنابراين ، به مجرّد اينكه صدوق از آن نقل كرده است ، در حالتی كه ما می‏بينيم أقران و متقدّمين او نقل نكرده‏اند ،اينها قرينه می‏شوند براينكه : نمی‏توان مِن حَيثُ المجموع حكم به اعتبار اين تفسير نمود . 
بنابراين ، نتيجه بحث اين است كه : «تفسير منسوب به حضرت إمام حسن عسكریّ عليه‏السّلام» من حيث المجموع حجّيّت ندارد ؛ و رواياتی كه در آن وارد است ، اگر مضمونش مطابق با روايات صحيح باشد و مخالف عقل هم نباشد ، قابل قبول است . 
اين بحث راجع به روايت اين تفسير بود ؛ و بحث اين روايت ، غير از بحث مقبوله عمر بن حنظله است كه سابقاً عرض كرديم ؛ مقبوله عمر بن حنظله را سه نفر از بزرگان از مشايخ يعنی كلينی و شيخ و صدوق هر سه در كتابهای خودشان آورده‏اند ؛ و بزرگان هم بر طبق آن فتوی داده و عمل كرده‏اند . 
پس در واقع می‏توانيم بگوئيم : آن روايت ، هم شهرت فتوائی بر طبقش هست ، و هم شهرت روايتی ؛ و بر فرض عدم تماميّت ، شهرت جابرِ سند است ؛ و لذا علماء آن را تلقّی به قبول كرده‏اند . ولی شأن آن روايت ، غير از اين روايتی است كه در تفسير حضرت إمام حسن عسكریّ عليه‏السّلام بلكه منسوب بحضرت إمام حسن عسكریّ آمده است (تفسير حضرت عسكریّ نبايد گفت ، بلكه بايد گفت تفسير منسوب بحضرت إمام حسن عسكریّ عليه‏السّلام) و همه قدما اين تفسير را نقل نكرده وبه آن استشهاد ننموده‏اند ؛ بلكه بعضی از فقرات آن را صدوق در كتاب خود ذكر كرده است و اين دليل بر حجّيّت من حيث المجموع نمی‏شود . اين بود بحث در پيرامون اين حديث شريف وإن شآء الله بقيّه مطالب برای روزهای ديگر . 
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد 

 

پی‏نوشتها: 



1) آيه 69 ، از سوره 29 : العنكبوت 
2) «مُنيةُ المُريد» طبع سنگی ، ص 80 
3) بحار الأنوار» طبع حروفی ، ج 1 ، ص 225 ، كلام حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام است ضمن گفتار مفصّلی كه آنحضرت برای عنوان بصریّ به عنوان موعظه و راه يابی بيان نموده‏اند . اين روايت بنا به نقل مجلسی (ره) ، به خطّ شيخ بهائی قدّس الله روحه ، از شيخ شمس الدّين محمّد بن مكّیّ (شهيد أوّل) به نقل از خطّ شيخ أحمد فراهانی مرسلاً از عنوان بصری است . 
4) خاتمه «مستدرك الوسآئل» الفآئدة الخامسة ، ص 661 إلی 664 
5) مقصود از سيّد معاصر ، سيّد محمّد هاشم خوانساری (ره) در «رسالة فی تحقيق حال الكتاب المعروف بفقه الرّضا» ص 7 می‏باشد . 
6) در اين تفسير در ذيل آيه : فَأَنزَلْنَا عَلَی الّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مّنَ السّمَآء*، محمّد بن قاسم جرجانیّ از يوسف بن زياد ، و از علیّ بن محمّد سيّار ، هر يك از آنها از پدرانشان ، از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام ، از قول حضرت إمام زين العابدين عليه السّلام ، از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل ميكند كه : رسول خدا صلّی الله عليه و آله فرمودند : غلام ثقفیّ ، يعنی مختار بن أبوعبيده ثقفی خروج ميكند و سيصد و هشتاد و سه هزار نفر از بنی اُميّه را ميكشد . اين خبر بگوش حجّاج رسيد ، گفت : اين سخن از رسول خدا بما نرسيده‏است ؛ و ما در آنچه علیّ بن أبی طالب از پيغمبر روايت ميكند شكّ داريم . و أمّا علیّ ابن الحسين كودكی است مغرور ، بيهوده بسيار ميگويد و پيروان خود را بدان فريب ميدهد . مختار را برای من بطلبيد . جستجو كرده و مختار را گرفتند و نزد او آوردند و بر نَطْع نشاندند . حجّاج گفت : گردنش را بزنيد ! 
در اينجا داستان بسيار طولانی و سراپا دروغ و ساختگی كه آثار وضع و جعل در آن از جهات عديده مشهود است ، و شبيه به قصّه‏های رُمان سازان و داستان پردازان است ، بيان ميكند . اين داستان تحقيقاً مجعول است زيرا إمارت حجّاج و سلطه عبد الملك بن مروان بر عراق ، سالها پس از كشته شدن مختار است . آن زمان كه عبدالملك خليفه بود و حجّاج از جانب وی بر عراق أمير بود ؛ سالها بود كه مختار كشته شده بود و استخوانهايش هم در شرف پوسيدن بود . مختار در سال 65 خروج كرد و جمعی از هواداران بنی اُميّه را كشت ؛ پس از او مُصعب بن زبير بر عراق مسلّط شد و در سال 67 مختار را كشت و سالها در عراق حكومت كرد تا عبدالملك بن مروان بر مصعب پيروز شد و او را بكشت و إمارت و حكومت عراق را در سال 75 به حجّاج داد . پس ابتدای حكومت حجّاج پس از مرگ مختار به فاصله 10 سال بوده است . 
* قسمتی از آيه 59 ، از سوره 2 : البقرة 
7) الذّريعة إلی تصانيف الشّيعة» ج 4 ، ص 285

     
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید