عرض شد كه مرحوم آية الله آقا سيّد أبوالحسن إصفهانی ، اعتراض داشتند به كلام مرحوم آية الله آقا سيّد محمّد كاظم يزدی در «عُروَةُ الوُثقَی» كه فرموده اند : در مجتهد علاوه بر عدالت ، طبق مفاد حديث وارد در «تفسير منسوب به حضرت إمام عسكریّ عليه السّلام» شرط است كه : أنْ لا يَكونَ مُقْبِلاً عَلَی الدّنْيا وَ طالِبًا لَها ، مُكِبّا عَلَيْها ، مُجِدّا فی تَحْصيلِها .
يعنی بايد شخص فقيه علاوه بر عدالت ، اين صفات را هم دارا باشد .
مرحوم آقا سيّد أبوالحسن اعتراض كرده بودند به اينكه : اگر طلب دنيا بر وجه محرّم باشد ، خود موجب فسق است و منافات با عدالت دارد . بنابراين ، اعتبار عدالت مُغنی است از اعتبار اين صفات ؛ و اگر هم بر وجه محرّم نباشد ، مانع از جواز تقليد نيست ؛ و صفات مذكوره در خبر ، عبارةٌ اُخرای عدالتند .
وليكن بايد گفت : در اين كلام مرحوم آقا سيّد أبوالحسن إشكال است ؛ زيرا روايت بظاهرها دلالت ميكند بر اينكه : لازم است در مُفتی ملكه صالحهای باشد كه نگذارد بر دنيا إقبال كند ؛ و آن ملكه پيوسته او را مطيع أمر مولای خود قرار بدهد ؛ و در باطن دارای يك فكر و انگيزه إلهی بوده باشد كه وجهه او را از عالم غرور بگرداند ، و بسوی عالم باقی متوجّه كند ؛ و قلبش به آنطرف گرايش پيدا نمايد . نه مجرّد ملكهای كه بواسطه آن إنسان فقط از حرام در خارج اجتناب كند ، گرچه آن درجه از سلامت باطنيّه در او محقّق نباشد . و بين اين دو مطلبی كه عرض شد بَوْنٌ بَعيدٌ .
عدالت ، ملكه اجتناب از محرّم است ، و بدون وصول به درجه تقوای قلبی و صفای باطنی ، برای إنسان مجوّز تقليد نيست . آن ملكهای كه حصولش برای مفتی مجوّز تقليد از اوست ، آن صفای باطن و نورانيّت قلب است كه بواسطه آن أصلاً توجّه بدنيا ندارد ؛ محبّت رياست ندارد ؛ در أثر زياد شدن شاگردان و كم شدن آنها برای او هيچ تفاوت حاصل نمیشود ؛ رساله او را چاپ بكنند يا نكنند بهيچ وجه من الوجوه برای او فرقی نمیكند ؛ وإلّا اگر ذرّهای تفاوت داشته باشد ـ ولو اينكه در ظاهر گناه نمیكند ، روزه ميگيرد ، دروغ نمیگويد ، و از محرّمات اجتناب میكند و ملكه اش را هم دارد و تصنّعاً هم اين كارها را نمیكند وليكن صفای ضمير بطوری نيست كه قلبش بدنيا متوجّه نباشد ؛ بلكه بعضی از اين كارها را به ميل دنيوی انجام میدهد ـ او ميل بدنيا دارد .
دنيائی را كه میگوئيم ، مقصود اقتصار بر جمع مال يا شهوت نيست ، بلكه هر چيزی كه غير از خداست ، دنياست ؛ و أفرادی كه در صراط مرجعيّت باشند ، و فی الجمله در قلبشان ميل رياست و حبّ رياست و تدريس و ... باشد، أعمّ از اينكه برای مقدّمات اين كار فعّاليّت بكنند يا نكنند ، نفس اين محبّت ، محبّت به دنياست ؛ و اين مانع از وصول بدرجات عُليا میشود .
آنوقت كسيكه خودش به درجات عُليا نرسيده ـ و با وجود اين حالات قلبی هم محال است برسد ـ چگونه خداوند زمام اُمور مردم را بدست او ميدهد ؟ و او را متحمّل همه بارهای مردم ميكند ؟ و اين مسأله خيلی مسأله مهمّی است .
مثلاً در باره مرحوم ميرزای بزرگ حاج ميرزا محمّد حسن شيرازی أعلی الله مقامه نقل شده كه ايشان فرموده است : من برای رياست يكقدم بر نداشتم ؛ و اين مطلبی بود كه خود بخود پيش آمد و آستان ما را گرفت در حالتيكه من راضی هم نبودم .
و نقل ميكنند : بعد از مرحوم شيخ أنصاری (ره) بزرگان از شاگردان ايشان كه ظاهراً هفده نفر بودند ؛ أمثال آقای ميرزا حسن طهرانی نجم آبادی ، حاج ميرزا حسين ، حاج ميرزا خليل و ... كه تمام آنها از بزرگان بودند ، مجلسی تشكيل دادند و أعاظم تلامذه شيخ را در آن مجلس دعوت كردند ؛ غير از آقا سيّد حسين كوه كمره ای كه وی را به اين مجلس فرا نخواندند ، بجهت اينكه او يك مرد مستبدّ به رأی و غير متغيّری بود ، با اينكه علميّتش بسيار بود وليكن چون از جهت رياست اُمور مسلمين و حتّی مشورت او را نپسنديده بودند ، در اين مجلس دعوت ننمودند . بالأخره اين هفده نفر از شاگردان مرحوم شيخ كه در درجه أعلای از تقوی بودند ، با هم جمع شدند و در آن مجلس همه اتّفاق كردند بر اينكه : آقا ميرزا محمّد حسن شيرازی بايستی كه جلو برود و كارها را در دست بگيرد و مرجع اُمور مسلمين گردد .
أمّا ميرزا محمّد حسن شيرازی در آن مجلس نه تنها خوشحال نشد ، بلكه گريه كرد ؛ يعنی گريه بلند كرد كه چرا عهده اين أمر را بر گردن من می اندازيد ؟! من أهل اينكار نيستم ، من وظيفهام اين نيست ، من از عهدهام بر نمیآيد ، و چنين و چنان !
و بعد به آقا ميرزا حسن طهرانی نجم آبادی كه از شاگردان معروف شيخ بود گفت : من شهادت میدهم : تو أعلم از من هستی ! تو چگونه مرا معيّن ميكنی ؟ آقا ميرزا حسن طهرانی گفت : بله من هم خودم را از تو أعلم ميدانم ، وليكن من بدرد رياست نمیخورم ؛ رياست علاوه بر أعلميّت ، يك دماغ و فكر و تحمّل و سعهای ميخواهد كه اين بار را بر دوش بگيرد و من آنرا ندارم ؛ و تو داری ! و لذا تو را به اين سِمَت منصوب میكنيم ؛ و ما هم از أطراف تو را كمك میكنيم ، و رهايت نمیكنيم ، و تنهايت نمیگذاريم ؛ و خلاصه مرجعيّت را با گريه و عدم رضايت بر گردن آقا ميرزا محمّد حسن شيرازی رضوان الله عليه گذاشتند .
همچنين درباره آية الله ميرزا محمّد تقیّ شيرازی رحمة الله عليه میگفتند : ايشان به اندازهای قلبش پاك و صاف و نورانی بود كه أصلاً خيال رياست نمیكرد ؛ أصلاً خيال تفوّق نمیكرد ؛ معنی رياست را نمیفهميد . میگويند : آقا شيخ هادی طهرانی كه معروف بود همه علماء را بباد انتقاد میگيرد و تعييب ميكند ، از آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی و از رويّه و مرام و قدس و طهارت و صفای باطنی او نتوانسته بود إشكال بگيرد . بله ، فقط إشكالش اين بود كه میگفت : اين صفائی كه آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی دارد ، اين صفای اكتسابی نيست ، اين ذاتی اوست و بدرد نمیخورد .
او يك معصومی است ذاتی ؛ او خارج از موضوع است ؛ خوبی و بدی را بايد روی صفات اختياری بدانيم و آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی ذاتاً معصوم است و ذاتاً پاك است ؛ اينرا هم بعنوان عيب میگفتهاست .
خوب ، أفرادی مانند اينها بايد زمام را در دست بگيرند ! مانند آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی كه تمام دنيا به او إقبال بكند يا إدبار ، برايش تفاوتی نمیكند . و داستانها از او نقل میكنند ، خيلی داستانهای مفصّل .
از جمله میگويند : از آقای آقا شيخ محمّد بهاری رحمةالله عليه كه از شاگردان مبرّز مرحوم آخوند ملّا حسينقلی همدانی رضوان الله عليه بوده ، سؤال كردند : ما میخواهيم به آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی رجوع كنيم ، آيا رجوع كنيم يا نكنيم ؟! ايشان میگويد : من امتحانش میكنم !
مرحوم آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی در صحن مطهّر سيّد الشّهداء عليه السّلام نماز جماعت میخوانده است و تمام صحن به ايشان اقتدا میكردهاند . روزی آقای آقا شيخ محمّد بهاری هم آمده سجّادهاش را پهلوی سجّاده ايشان انداخته و مقارن ايشان شروع كرده بود به نماز خواندن ، در حالی كه آقا ميرزا محمّد تقی شيرازی هم نماز میخوانده است ؛ بعد از فراغت از نماز به آن أفرادی كه سؤال كرده بودند گفته بود : از اين مرد تقليد كنيد ! برای اينكه در تمام حالات نماز أصلاً خطوری در قلبش پيدا نشد كه : اين آمده است پهلوی من اينجا ايستاده و در مقابل من نماز میخواند !
و میگويند باز همين آقای آقا شيخ محمّد بهاری در سفری زيارتی كه به سامرّاء میرفتند ، همپالكی آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی شد . (در آن وقتها كه مردم با كجاوه به مسافرت میرفتند ، اين طرف كجاوه يكنفر مینشست ، آن طرفش هم يكنفر ديگر) و ايشان میگفت : من يك مطلب علمی را پيش كشيدم و اُصولاً میخواستم آقا ميرزا محمّد تقیّ شيرازی را عصبانی كنم كه از ميدان بدر رود ، و يك جملهای ، يك كلامی خلاف بگويد ؛ ولی در تمام طول مسافرت بين كاظمين و سامرّاء كه هجده فرسخ است ، آنهم با قاطر ، آنچه كردم يك كلام از دهان ايشان بيرون نيامد ؛ حتّی بعضی أوقات من تصنّعاً میگفتم مثلاً : شما اين مطلب را نمیفهميد ؛ چنين و چنان و فلان ، ولی ايشان أبداً از آن مِنْهاجش تعدّی نكرد ، و همينطور آرام جواب مرا میداد .
اينها مسأله مهمتری است از عدالت ، حضرت نمیخواهد بفرمايد : هر كس كه خودش را ظاهراً پاكيزه میكند ، و تقوی هم دارد ، و از گناهان هم اجتناب میكند ، میتواند مفتی باشد ، گرچه ميل باطنی اش ميل به رياست باشد ؛ ميل به رياست از ميل به شهوت ، از ميل به مال ، از تمام اينها آفتش بيشتر است . لذا حضرت كه در اينجا ميفرمايند : از كسی تقليد كنيد كه مُقبِل بر دنيا نبوده باشد ، بلكه : صَآئِنًا لِنَفْسِهِ ، حَافِظًا لِدِينِهِ ، مُخَالِفًا عَلَی هَوَاهُ ، مُطِيعًا لِأَمْرِ مَوْلَاهُ باشد ، اينها همه إشاره به آن مقام است و مفتی بايد دارای آن معنی باشد .
اينست نظر مرحوم آقا سيّد محمّد كاظم كه مرحوم آقا سيّد أبوالحسن به آن اعتراض دارند .
اين درجه را بايد فقيه داشته باشد . و شايد إشاره به همين درجه از نور إلهيّه باشد آنچه از مرحوم شهيد ثانی در «مُنية المُريد» آمده است كه : ايشان بعد از اينكه مقداری از شرائط لازم برای مقام اجتهاد را میشمرد ، و علومی را كه لازم است إنسان برای مقدّمه اجتهاد تحصيل كند بيان میكند ـ أفرادی كه میخواهند تفقّه در دين كنند بايد دارای اين علوم باشند ـ ميرسد به اينكه میفرمايد :
وَ لايَكونُ ذَلِكَ كُلّهُ إلّا بِهِبَةٍ مِنَ اللَهِ تَعالَی إلَهيّةٍ ، وَ قُوّةٍ مِنْهُ قُدْسيّةٍ ، توصِلُهُ إلَی هَذِهِ الْبُغْيَةِ ، وَ تُبَلّغُهُ هَذِهِ الرّتْبَةَ . وَ هِیَ الْعُمْدَةُ فی فِقْهِ دينِ اللَهِ تَعالَی ؛ وَ لا حيلَةَ لِلْعَبْدِ فيها ؛ بَلْ هِیَ مِنْحَةٌ إلَهيّةٌ ، وَ نَفْحَةٌ رَبّانيّةٌ يَخُصّ بِها مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ ؛ إلّا أنّ لِلْجِدّ وَالْمُجاهَدَةِ وَالتّوَجّهِ إلَی اللَهِ تَعالَی وَالِانْقِطاعِ إلَيْهِ أثَرًا بَيّنًا فی إفاضَتِها مِنَ الْجَنابِ القُدْسیّ . وَ الّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنّ اللَه لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ . (1) و2 (2)
بعد از تمام اين علوم (صرف و نحو و أدبيّات و فقه و اُصول و تفسير و كلام و روايت و درايه و رجال و أمثالها) كه بايستی شخص در تمام اينها مجتهد بشود ، علاوه بر اينها يك چيز ديگر هم لازم است ، و آن ملكه قدسيّه است . إنسان بايد دارای قوّه قدسیّ و موهبت إلهیّ باشد تا بتواند با آن ملكه قدسی و قوّه قدسی اجتهاد كند .
و اين قوّه قدسيّه چيزی نيست كه إنسان بتواند بدست آورد . خدا به هر كس كه بخواهد ميدهد و به هر كس كه بخواهد نميدهد ؛ و بواسطه اختيار بدست إنسان نمیآيد ؛ و بنده هم هيچ حيلهای برای بدست آوردن آن ندارد ؛ بلكه مِنحَه إلهی و نفحه ربّانی است كه يَخُصّ بِها مَنْ يَشآء . وليكن أفرادی كه مُجدّ باشند و التماس كنند ، و در اين راه با صدق تمام قدم بردارند ، أثر بيّنی در إفاضه ملكه قدسيّه خواهد داشت . و آن ملكه قدسيّه اگر داده شد ، آنوقت إنسان میتواند اجتهاد كند و إلّا نمیتواند .
ممكن است مراد شهيد ثانی از اين ملكه قدسيّه ، همين حالت تقوای باطنی باشد كه همان نوری است كه پروردگار عنايت میكند ؛ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتّعَلّمِ ، إنّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَنْ يَهْدِيَهُ (3) .
آن نوری كه پروردگار عنايت ميكند ، و بواسطه آن نور ، إنسان تمام علوم واقعيّه را علم میبيند ، و از علوم اعتباريّه و غير حقيقيّه جدا میكند ، عبارتست از همين ملكه قدسيّهای كه ايشان إشاره میفرمايد ، كه همان صفای باطن و نورانيّتی است كه إجمالاً بدان إشاره شد .
اين بود بحث راجع به دلالت اين حديث شريفی كه از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام در تفسير منسوب به ايشان از كتاب «احتجاج» شيخ طَبَرسیّ نقل كرديم . و عرض شد كه : شيخ هم میفرمايد : در اين خبر آثار صدق ظاهر است .
أمّا أصل اين تفسير ، آيا حجّيّت دارد يا خير ؟ و هر مطلبی را كه از اين تفسير بدست بيايد ، بمجرّد انتسابش به حضرت آيا إنسان میتواند قبول كند ، يا نه ؟ و بالأخره ، آيا «تفسير منسوب به حضرت عسكریّ» جزء مصادر است إجمالاً ، يا اينكه نيست ؟ اين محلّ كلام است .
بسياری از بزرگان از علماء اين تفسير را جزء مصادر خود قرار دادهاند ، مثل مرحوم مجلسی در «بحارالأنوار» و مرحوم شيخ حرّ عاملی در «وسآئل الشّيعة» و مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در «مُستدرك الوَسآئل» و همچنين علمای ديگری كه اين تفسير را معتبر میشمرند و به رواياتش عمل میكنند ؛ و بعضی هم آنرا معتبر نمیشمرند ، و جزء مصادر خودشان قرار نمیدهند ، مگر بعضی از رواياتی كه خيلی روشن بوده و با عقل سازش داشته باشد و خلافی در آن نبوده و متنش مورد إمضاء باشد كه با اين شرائط آنرا قبول میكنند .
حال بايد تحقيق كنيم ببينيم مطلب چيست ؟ و أصل اين تفسير از كجاست ؟
تفسيری به نام حضرت عسكریّ عليه السّلام در روايات معروف است كه آن را حسن بن خالد برقیّ ، برادر محمّد بن خالد و عموی أحمد بن محمّد بن خالد برقیّ (صاحب كتاب «محاسن») نوشته است و يكصد و بيست جلد ميباشد ، و آن تفسير را روايت میكند از حضرت إمام هادی علیّ النّقیّ عليه السّلام . (حضرت هادی هم به عسكریّ معروف بودند ؛ چون اين أئمّه را در ميان «عسكر» نگه میداشتند و تمام آن لشكر مواظب آنها بودند ؛ لذا هم ايشان و هم حضرت إمام حسن عسكریّ به «عسكریّ» معروفند.) و آن تفسير الآن هيچ در دست نيست ؛ و تفسير خيلی مفصّل و معتبری بوده است و راويش هم كه حسن بن خالد برقیّ است ، شخصی ثقه و در سلسله رُوات صحيح واقع است و بزرگان از أعلام هم او را توثيق كرده اند ؛ و جای شكّ و شبهه نيست .
تفسير ديگری است كه به همين نام معروف است و آن ، تفسير معروفی است كه تفسير سوره «حمد» و مقداری از سوره «بقره» میباشد . اين تفسير را كه يك جلد بيشتر نيست و چندين بار هم طبع شده است ، مرحوم صدوق روايت میكند از محمّد بن قاسم جرجانی أسترآبادی ، از دو نفر ديگر كه آن دو نفر از پدرانشان ، و پدرانشان از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام روايت میكنند . و اينك سخن در اين تفسير ، و رواياتی است كه در آن وارد شده است .
بعضی اين تفسير را با آن تفسير بواسطه مناسبت و مشابهت لفظ عسكریّ يكی شمرده اند ؛ مثل مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در «مستدرك» كه میگويد : از آن تفسير حضرت هادی همه أجزائش از دست رفته و فقط يك جزأش باقی مانده است ، و ادّعا میكند كه : قطعاً يك تفسير است ، دو تفسير نداريم ؛ ولی مرحوم محقّق داماد (ميرداماد) رحمة الله عليه میگويد : آنها دو تفسيرند و أصلاً هيچ به هم مربوط نيستند ؛ آن تفسير حضرت هادی دارای اعتبار است و در ميان عبارات بزرگان در صحّت و وثوق و در راويانش شكّی نيست ؛ ولی اين تفسير منسوب بحضرت عسكریّ ، غير معتبر است .
علّامه حاج آقا بزرگ طهرانی قُدّس سرّه در «الذّريعة» میگويد : دو تفسير است ، و هر دو معتبر است در نهايت اعتبار ، وليكن يكی از آنها از دست رفته است ؛ و فرمايش اُستاد ما : مرحوم حاج ميرزا حسين نوری (اُستاد مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ) كه اينها را يك تفسير شمرده وجهی ندارد ؛ دو تفسير بوده ، هم اين معتبر است و هم آن ؛ يكی از دست رفته و ديگری باقی است .
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری إصرار دارد بر حجّيّت اين تفسير ؛ و به ده دليل إثبات میكند كه : اين تفسير حجّيّت دارد ؛ و أفرادی را كه خواستهاند اين تفسير را نقض نموده و طعن و دقّ در آن وارد كنند ردّ میكند .
حال مقتضی است بحث كوتاهی در باره اين تفسير كه الآن در درست است ، و بنام «تفسير حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام» و منسوب به آنحضرت و از زبان آنحضرت میباشد ، بنمائيم .
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در خاتمه «مستدرك» (4) بحث مفصّلی دارند ، نه تحت عنوان «تفسير إمام حسن عسكریّ» عليه السّلام ، بلكه تحت عنوان «محمّدبن قاسم أسترآبادی» كه يكی از كسانی است كه صدوق در «من لا يحضره الفقيه» و «أمالی» و «علل الشّرآئع» و غيرها از او روايت میكند ، و در ترجمه أحوال اين مرد بالمناسبه چند صفحه بحث از تفسيری میكنند كه اين شخص از راويانش میباشد .
میفرمايد : يكی از كسانيكه اين تفسير را معتبر میشمارد ، و از او روايت میكند ، صدوق است . و يكی شيخ طبرسی در «احتجاج» و يكی قطب راوندی در «خرائج و جرائح» و يكی ابن شهر آشوب در «مناقب» كه آن را جزماً به إمام حسن عسكریّ عليه السّلام نسبت میدهد و در مواضع عديده از آن روايت میكند ، و در كتاب «معالم العلمآء» كه رجال مختصری است ، و نوشته همين ابن شهر آشوب است ، میفرمايد : حسن بن خالد برقیّ برادر محمّد بن خالد برقیّ كسی است كه تفسير حضرت عسكریّ عليه السّلام را به إملاء آنحضرت نوشته و يكصد و بيست مجلّد میباشد .
مرحوم حاجی نوری قُدّس سرّه میگويد : از اين كلام ابن شهر آشوب در «معالم العلمآء» دو استفاده میشود :
يكی اينكه : سند اين تفسير منحصر در محمّد بن قاسم أسترآبادی نيست كه اگر بعضی او را تضعيف كردند ، أصل تفسير را ضعيف بشمريم ؛ بلكه حسن بن خالد برقیّ كه ثقه است آن را روايت میكند . (چون مرحوم نوری هر دو تفسير را يكی میداند و میگويد : اگر آن طريق ، طريق ضعيفی باشد و از بين برود ، يك طريق مُتقَن ديگری وجود دارد.)
استفاده دوّم اينكه : تفسير إمام حسن عسكریّ عليه السّلام تفسير كبيری است ؛ و منحصر در سوره «فاتحه» و مقداری از سوره «بقره» نيست . (و آنها از دست رفته ، و اين مقدار بدست ما رسيده است).
و همچنين از كسانيكه اين تفسير را تأييد میكنند ، محقّق ثانی شيخ علیّ ابن عبدالعالی كَرَكیّ است ، كه در إجازه خود به صفیّ الدّين حِلّی ، بعد از ذكر جملهای از طُرق خود ، بهترين طريق خود را بيان میكند كه تمام أفراد آن سلسله ، از بزرگان و أعلام هستند و میفرمايد : طريقی است أعلی از جميع طُرق . و در آن طريق میرسد به محمّد بن قاسم جرجانی از يوسف بن محمّد بن زياد ، و از علیّ بن محمّد سيّار ، كه اين دو از پدرانشان ، و پدرانشان از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام روايت میكنند .
شهيد ثانی قدّس سرّه در «مُنيةُ المُريد» بطور جزم از اين تفسير نقل كرده است و در إجازه كبير خود به شيخ حسين بن عبد الصّمد حارثی هَمْدانیّ (پدر شيخ بهائی) عين اين عباراتی را كه ما از محقّق كَرَكیّ در اينجا نقل كرديم ، او نيز نقل میكند .
ملّا محمّد تقیّ مجلسی (مجلسی أوّل) رضوان الله عليه در مشيخه «مَنْ لا يَحضُرهُ الفَقيه» اين تفسير را معتبر میشمرد ؛ و محمّد بن قاسم أسترآبادی را كه ابن غضائری ضعيف شمرده است ، موثّق دانسته ؛ تضعيف او را ردّ میكند ؛ و میگويد : اين تفسير از إمام عليه السّلام وارد است ؛ و وجهی ندارد إنسان آنرا ردّ بكند .
ملّا محمّد باقر مجلسی رضوان الله عليه كه مجلسی ثانی است در «بحار الأنوار» كتاب تفسير منسوب بحضرت عسكریّ را از كتب معتبره معروفه شمرده ، و گفته است : صدوق بر آن اعتماد نموده است ؛ و نبايد به طعن بعضی از محدّثين كه در آن إشكالی كردهاند گوش فرا داد ؛ چرا كه صدوق أعرف و أقرب است به زمان أسترآبادی از سائرين كه او را قدح كردهاند .
اينها أفرادی هستند كه اين تفسير را معتبر شمرده و در كتب خود از او نقل كردهاند .
أمّا مخالفين اين تفسير ، أوّل آنها ابن غضائری است كه بعد از يكی دو سه قرن بعد از مرحوم صدوق بوده است و اين تفسير را مجعول میداند ، و میگويد : ساختگی است و هيچ سندی ندارد و مطالب و محتويات آن دلالت بر مجعوليّتش ميكند .
دوّم از كسانيكه قدح در اين تفسير كردهاند ، علّامه حلّی است در كتاب «خلاصه» (خلاصه كتاب مختصری است از علّامه حلّی در رجال) كه فرموده است :
مُحَمّدُ بْنُ القاسِم ، أوْ أبی الْقاسِمِ الْمُفَسّرُ الْأسْتَرابادِیّ ، رَوَی عَنْهُ أبو جَعْفَرِ بْنِ بابَوَيْهِ ؛ ضَعيفٌ كَذّابٌ ، رَوَی عَنْهُ تَفْسيرًا يَرْويهِ عَنْ رَجُلَيْنِ مَجْهولَيْنِ : أحَدُهُما يُعْرَفُ بِيوسُفَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ زِيادٍ ، وَ الْأخَرُ بِعَلیّ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ يَسارٍ ، عَنْ أبَوَيْهِما ، عَنْ أبِی الْحَسَنِ الثّالِثِ عَلَيْهِ السّلام .
اين هم عبارت علّامه كه آن دو مرد را كه سابقاً ذكر كرديم ، مجهول میداند و میفرمايد : آنها دو مردی هستند كه أصلاً در خارج وجود ندارند و مجهولند ؛ و آنها كه از پدرانشان و پدرانشان از حضرت عسكریّ روايت میكنند ، أصلاً وجود خارجی ندارند ؛ و كسيكه اين تفسير را جعل كرده آن را نسبت داده به آن دو مرد مجهول ؛ ولی آن دو مرد مجهول شناخته نشدهاند . بعد علّامه میفرمايد :
وَ التّفسيرُ مَوْضوعٌ عَنْ سَهْلِ الدّيباجِیّ عَنْ أبيهِ بِأَحاديثَ مِنْ هَذِهِ الْمَناكير .
اين تفسير ساختگی است ؛ و ساخته سهل ديباجی است از پدرش كه او هم از كذّابين است ؛ و در اين تفسير أحاديثی وارد شده است كه از منكرات است ، و قابل قبول نيست ؛ انتهی كلام علّامه در «خلاصه» .
سيّم از كسانيكه اين تفسير را ردّ میكنند ، محقّق ميرداماد است در كتاب «شارع النّجاة» (كتابی است فارسی) در بحث ختان ؛ و مختصر كلامش اين است كه : تفسير حضرت عسكریّ عليه السّلام كه معتبر است ، تفسيری است كه حسن بن خالد برقیّ ، برادر محمّد بن خالد برقیّ آن را روايت كرده است . و أمّا تفسير محمّد بن قاسم كه از مشيخه صدوق است ، علماء رجال او را تضعيف كردهاند ؛ و قاصران و نامُتَمَهّران آن را معتبر میدانند ؛ و آن از مجعولات أبو محمّد سهل بن أحمد ديباجی است ؛ و مشتمل بر مناكير از أحاديث و أكاذيب از أخبار است .
أفرادی از بزرگان سابقين كه اين تفسير را ردّ كردهاند منحصرند در همين أفراد . البتّه از متأخّرين هم بسياری از أفراد ردّ كردهاند ؛ و آنرا معتبر نمیشمرند ؛ ولی از متقدّمين هم سه نفر هستند : ميرداماد ، ابن غضائری ، و علّامه حلّیّ .
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در اينجا به ده وجه ، تضعيف علّامه و ابن غضائری و محقّق ميرداماد را ردّ كرده ؛ و در إثبات اعتبار اين تفسير پافشاری نموده است .
از جمله اينكه میگويد : شيخ صدوق با كمال آن دقّت و نزديكی و درايت ، چگونه اين مرد را مجهول ندانسته و او را معتبر میشمرد ؛ و بعد از دو قرن ابن غضائری آمده و بر كلام صدوق إشكال كرده است ! با اينكه صدوق با تمام دقّت و حسن نظر و إتقان ، و أقربيّت عهدش ، چگونه در «من لا يحضره الفقيه» و أكثر كتبش أحاديث اين تفسير را آورده است ؟!
و از جمله اينكه میفرمايد : اين تفسير متعلّق به حضرت أبومحمد إمام حسن عسكریّ عليه السّلام است نه به پدر ايشان حضرت أبوالحسن إمام هادی عليه السّلام ، چنانكه محقّق مير داماد گمان كرده است كه آن تفسير كه به روايت حسن بن خالد برقی است ، و مفصّل است و يكصد و بيست جلد ميباشد ، غير از اين تفسير يك جلدی است . بلكه يك تفسير بيشتر نيست ؛ و آن همين تفسيری است كه تفسير إمام حسن عسكریّ عليه السّلام میباشد و بقيّه آن از بين رفته و اين مقدار باقی مانده است .
و از جمله مطالبش اين است كه : ما چهار كتاب در فنّ رجال از سه تن از مشايخ داريم كه شيعه به آنها اعتماد دارد : «رجال نجاشی ، رجال كشّی ، فهرست و رجال شيخ طوسی» . اين سه بزرگوار ، سه عالم رجال شناسند كه بزرگان از علماء به گفتار و تشخيص اينها در تعديل و جرح رُوات اعتماد میكنند ؛ و اينها هيچكدام در كتب أربعه رجاليّه خود محمّد بن قاسم را تضعيف نكردهاند .
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در ردّ سيّد معاصر (5) كه اين تفسير را ردّ كردهاست گويد : وجود بعضی از أخبار غير واقعه ، مثل قضيّه مختار و حجّاج در آن موجب سقوط آن از حجّيّت نمیشود ، چون در اين تفسير آمده است كه : مختار را حجّاج بن يوسف ثَقَفیّ كشت با اينكه كتب سِيَر و تواريخ ، إجماع دارند بر اينكه مختار را مُصْعَب بن زُبير كشت (6) ، و مصعب را عبدالملك بتوسّط حجّاج كه او را والی عراق نموده بود كشت .
بنابراين ، وقتی يك اشتباه روشن در اين تفسير میبينيم كه نسبت قتل مختار را به حجّاج بن يوسف ثقفیّ میدهد ، و اين اشتباه است ، و سِيَر و تواريخ بر اين إجماع دارند ، نمیتوانيم آنرا بپذيريم . اين است مقصود ايشان كه میخواهد اين تفسير را از حجّيّت بيندازد و ساقط كند .
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در جواب سيّد معاصر میگويد : اگر در يك كتاب ، مثلاً در يك مورد ، مطلبی خلاف واقع بيان شود ، إنسان نمیتواند بگويد كه : همه كتاب باطل است . آن يك فقره بخصوص إشكال دارد ؛ ما بواسطه إشكال در يك فقره ، نمیتوانيم همه كتاب را ساقط كنيم ؛ زيرا در «كافی» هم كه بهترينِ كتابهای ماست ، بعضی از روايات ديده شده كه مخالف با سيره قطعی است (يك روايت هم نقل میكند) . پس ما بواسطه اين جهت نمیتوانيم بگوئيم : «كافی» همهاش غلط است . بالأخره ايشان بر حجّيّت اين تفسير پافشاری میكند و میگويد : يكی از مصادر است ، و بايستی از آن روايت كرد .
آقای شيخ آقا بزرگ طهرانی (شيخنا و اُستاذنا العلّامة فی الإجازات و الدّراية رحمة الله عليه رحمةً واسعةً) هم ، در «الذّريعة إلی تصانيف الشّيعة» (7) اين تفسير را معتبر میشمارند ، و نظريّات اُستاد را كاملاً إمضا میكنند ؛ بجز اين قسمت تعدّد را كه مرحوم حاج ميرزا حسين نوری (قدّه) میگويد : «اين تفسير با تفسير حسن بن خالد برقیّ يكی است.» ولی ايشان میگويند : چه مانعی از تعدّد است ؟ چون از هر جهت دوتاست ؛ آن يكصد و بيست جلد است ، و اين يك جلد ؛ آن منسوب به حضرت إمام هادی عسكریّ عليه السّلام است ، و اين منسوب است به حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام . و همچنين راوی آن حسن بن خالد برقی است ، و راوی اين تفسير دو مردی كه محمّد بن قاسم أسترآبادی از آنها نقل میكند .
پس چه لزومی دارد مابيائيم بگوئيم كه : اين يك تفسير است ، نه دو تفسير ؟! بلكه بايد گفت : دوتاست وليكن هر دو هم معتبر است . بنابراين ، ايشان هم میگويد : اين تفسير از تفاسير معتبر است . اين نتيجه مطالبی است كه اين بزرگواران در حول و حوش اين تفسير فرمودهاند .
أمّا اينكه مرحوم شيخ نوری (قدّه) در «مستدرك» فرموده است : «آنچه كه در اين تفسير ، مربوط به حجّاج وارد است با اينكه مخالف سِيَر و تواريخ است، ولی موجب سقوط كتاب نمیشود ، زيرا ممكن است تواريخ اشتباه كرده باشند.» اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا بعد از اينكه سيره ثابت شد ، و تواريخ متقَن گفتند كه : قتل مختار بدست حجّاج بن يوسف نبوده است ، ما ديگر روی تعبّد به اين روايت نمیتوانيم أصل آن مسائل مسلّمه تاريخيّه و علميّه را از بين ببريم ؛ اگر اين تفسير بر فرض هم حجّت باشد ، اين مطلب در آن غلط است .
وقتی روايتی خلاف علم وارد شد ، ما نمیتوانيم آن روايت را نسبت به إمام دهيم ؛ چون إمام قلبش متّصل به حقيقت است وإخبار خلاف نمیدهد ؛ و هر جائی كه روايتی وارد شد با سند متقن و صحيح ، ولی خلاف ضرورت عقل بود ، مسلّم آن روايت را بايد كنار زد وحجّيّت ندارد وإلّا تناقض لازم میآيد . و بطور كلّیّ هر روايتی كه خلاف عقل ، يا خلاف علم ، ويا خلاف تاريخ باشد ، و يا حكايت از واقعيّتی كند كه در خارج ، غير آن مشهود است ، مردود میباشد و قابل عمل نيست و حجّيّت ندارد ؛ زيرا بر فرض عصمت إمامان عليهم السّلام ، بيان و حكم غير صحيح و باطل از آنان متصوّر نيست . حجّيّت چنين أخباری موجب نقض و انثلام در عصمت است كه خبر از واقعيّت ميدهد . فلهذا در اينگونه موارد ، قبل از رجوع به سند روايت وملاحظه اعتبار و وثوق به راويان ، بايد روايت را موضوع و مجعول دانست ، اگر راه تأويل همچون تقيّه و أمثالها باز نباشد .
بنابراين ، كلام مرحوم نوری (قدّه) هيچ محلّی ندارد .
ديگر اينكه ، مطالبی كه ايشان نقل كردند با تمام اين خصوصيّات ، اينها من حيث المجموع چيز مهمّی بدست نمیدهد . اگر ما در مطالب اين تفسير إشكالاتی ديديم ؛ ونتوانستيم آنها را من حيث المجموع به إمام نسبت دهيم ، خود همين موجب سقوطش میشود .
و ابن غضائری ، وعلّامه حلّی كه خود متكلّم بوده ، ومرحوم داماد كه خودش خرّيت و ستون فقاهت و رجال و درايه و اُستاد فلسفه و حكمت بوده ، اينها آمدهاند ودر اين تفسير أحاديث خلافی شمردهاند ، وآن را از درجه حجّيّت إسقاط كردهاند ، اينها أفرادی عادی نبودند ؛ بلكه اينها افتخار همه علماء هستند ؛ بخلاف آن كسانی كه اين تفسير را إمضاء كردهاند از آن أفرادی كه ما شمرديم كه جنبه محدّثی و أخباری آنها بيشتر بوده است و بيشتر از همين جنبه به أخبار نگاه میكردند ، حالا متنش بر چه دلالت میكند خيلی كار ندارند .
مثلاً مرحوم حاج ميرزا حسين نوری (قدّه) در جواب محقّق داماد كه میگويد : «در اين تفسير ، أحاديث خلاف ومناكير هست» میگويد : ای كاش كه يكی از آن مناكير را بما نشان میداد كه كدام مُنكری در اين تفسير هست ؟ ای كاش نشان میداد !
بنده خودم حديثی را در اين تفسير ديدم ؛ وآن ، روايت معروف از حضرت إمام رضا عليه السّلام است كه : جماعتی از شيعيان خدمت حضرت إمام رضا عليه السّلام آمدند ، وحضرت آن عدّه را راه ندادند ، ودر پشت در نگهداشتند ؛ چون آن شخص واسطه خدمت حضرت آمد و گفت كه : جماعتی از شيعيان شما آمدهاند و میگويند : ما از شيعيان شما هستيم . حضرت آنها را راه ندادند تا فردا شد ، فردا دو مرتبه آمدند حضرت راه ندادند ؛ روز سيّم هم راه ندادند و همينطور تا دو ماه ؛ بعد اللتَيّا والّتی (روايت خيلی مفصّل است) بعد از دو ماه كه حضرت راه دادند ، گفتند : چرا ما را راه نداديد ؟! فرمود : شما گفتيد : ما از شيعيان هستيم ! آيا شيعه اينطوری میشود ؟! شيعه چنين و چنان است ، عملش ، كارش ؛ شما كجا شيعه هستيد ؟! شيعه آن است كه صفتش اينطور باشد ، فعلش اين باشد ؛ شما ادّعای شيعه بودن كرديد ، شما دروغگو هستيد ، كذّاب هستيد .
اين روايت كه هيچ سندی ندارد مگر همين «تفسير إمام حسن عسكریّ عليهالسّلام» میخواهد بگويد : حضرت إمام رضا عليهالسّلام كه معصوم است و پاك و طاهر ، اين جماعت را برای ادّعای يك حرف دروغ تشيّع راه نداده است.
ولی ما ميدانيم : نسبت دهندگان اين حديث ، برای بالا بردن مقام تشيّع و عظمت مقام تشيّع و رساندن حقّ اين مقام ، يك چنين صحنه ساختگی درست كردهاند ؛ ولی فكر نكردهاند : جماعتی كه از يك شهر دور حركت میكنند ، فرسخها طیّ مسافت میكنند و به خدمت حضرت رضا عليه السّلام میرسند ، و حضرت هم در حالی است كه وليعهدند ، و دارای مقام و منصب و شوكت و جلال ، اگر حضرت آنها را راه ندهد و بيرون در ، يك شبانه روز بمانند ، دو مرتبه يك شبانه روز ديگر تا روز سيّم بپايان برسد ، بعد حضرت راه بدهند وبگويند : برای اينكه شما گفتيد : ما شيعه هستيم ، اين كار از يكنفر إمام بر می آيد ؟ اين كار، كار يكنفر شخص جائر و سلطانی است كه ميخواهد طرف را بكوبد و قهر كند . حضرت میتوانستند ابتداء بگويند : به به ، شيعيان ! بفرمائيد ، خوش آمديد ، مشرّف ، چنين و چنان ؛ أمّا بايد بدانيد كه : تشيّع اينطور است ؛ شما كه گفتيد : ما شيعه هستيم صحيح ؛ ولی شيعه يك اسمی دارد و يك رسمی دارد ، و رسمش هم اين است كه إنسان بايد متحقّق به اين معانی باشد . اين يك راه تعليم است ، يك راه إلهی است ؛ و ما هيچوقت از پيغمبران وإمامان نديدهايم كه كسی را بخواهند تنبيه كنند ، آنهم به اين قسم .
روايت مفصّل است و سندی ندارد مگر اين تفسير .
خلاصه مطلب اينكه : بزرگانی مثل محقّق ميرداماد و علّامه حلّی و أمثال اينها ، نظير اين روايات را ديدهاند ؛ ومرحوم نوری آنها را از منكرات نمیشمرد ، ولی آنها از منكرات میشمردند ، و لذا گفتهاند : اين تفسير اعتبار ندارد ؛ واين ساخته همان سهل ديباجی است ، كه به آنحضرت نسبت داده است .
علی كلّ تقدير ، آنچه بنظر بنده راجع به اين تفسير ميرسد همان است كه در «رساله بديعه» آمده است كه : مضامين اين تفسير را من حيث المجموع نمیتوان قبول كرد ؛ و در آن اشتباهات و خطاهای بيّنی وجود دارد كه نسبتش به إمام معصوم جائز نيست .
آری ، البتّه در ميان آن كتاب ، روايات خوش مضمونی هم هست ، مثل همين روايتی كه مرحوم شيخ نقل میكند ؛ و ما در اينجا ذكر كرديم كه چه مضمون عالی ، و چه تنقيح و تفسير عالی دارد : جدا كردن آنهائی كه راه خلاف طیّ میكنند ، واز راه عدالت وعصمت وإتقان جدا میشوند ، و مذمّت خداوند عوام شيعه را به عين مذمّتی كه عوام يهود را میكند ؛ و بعد هم میرساند به اينجا كه : فقهاء شيعه بايد اينطور باشند ؛ فَأَمّا مَنْ كَانَ مِنَ الفُقَهَآء ... و معلوم است كه اين روايت يك جانی دارد و يك روحی دارد ؛ ولذا نمیتوان گفت : اين كتاب تفسير ، وضع شده است وتمامش دروغ است ؛ نه ، بلكه آمدهاند مقداری از أحاديث صحيح را كه واقعاً صحيح است و برای مردم قابل ردّ نبوده است ، با مطالب غير صحيح مخلوط كردهاند و بدست مردم دادهاند ؛ و در صورتيكه صد در صد همهاش مجعول میبود ، كسی قبول نمیكرد . آن كسيكه وضّاع و جعّال است مقداری از صحيح را بر میدارد و با سقيم داخل میكند ، تا برای عامّه مردم قابل قبول باشد .
و لذا مرحوم شيخ هم در اينجا سند اين روايت را إمضاء نكرده ، بلكه فرموده است : از اين روايت آثار صدق ظاهر است . و خود شيخ أنصاری هم اين تفسير را معتبر نشمرده است و بزرگان ديگر مانند بحر العلوم و كاشف الغطاء هم معتبر نشمرده اند ؛ يعنی از آن نقل نكردهاند ؛ و غير از صدوق از مشايخ متقدّمين هم مانند كلينی و شيخ در «تهذيب» و «استبصار» از آن نقل نكردهاند .
بنابراين ، به مجرّد اينكه صدوق از آن نقل كرده است ، در حالتی كه ما میبينيم أقران و متقدّمين او نقل نكردهاند ،اينها قرينه میشوند براينكه : نمیتوان مِن حَيثُ المجموع حكم به اعتبار اين تفسير نمود .
بنابراين ، نتيجه بحث اين است كه : «تفسير منسوب به حضرت إمام حسن عسكریّ عليهالسّلام» من حيث المجموع حجّيّت ندارد ؛ و رواياتی كه در آن وارد است ، اگر مضمونش مطابق با روايات صحيح باشد و مخالف عقل هم نباشد ، قابل قبول است .
اين بحث راجع به روايت اين تفسير بود ؛ و بحث اين روايت ، غير از بحث مقبوله عمر بن حنظله است كه سابقاً عرض كرديم ؛ مقبوله عمر بن حنظله را سه نفر از بزرگان از مشايخ يعنی كلينی و شيخ و صدوق هر سه در كتابهای خودشان آوردهاند ؛ و بزرگان هم بر طبق آن فتوی داده و عمل كردهاند .
پس در واقع میتوانيم بگوئيم : آن روايت ، هم شهرت فتوائی بر طبقش هست ، و هم شهرت روايتی ؛ و بر فرض عدم تماميّت ، شهرت جابرِ سند است ؛ و لذا علماء آن را تلقّی به قبول كردهاند . ولی شأن آن روايت ، غير از اين روايتی است كه در تفسير حضرت إمام حسن عسكریّ عليهالسّلام بلكه منسوب بحضرت إمام حسن عسكریّ آمده است (تفسير حضرت عسكریّ نبايد گفت ، بلكه بايد گفت تفسير منسوب بحضرت إمام حسن عسكریّ عليهالسّلام) و همه قدما اين تفسير را نقل نكرده وبه آن استشهاد ننمودهاند ؛ بلكه بعضی از فقرات آن را صدوق در كتاب خود ذكر كرده است و اين دليل بر حجّيّت من حيث المجموع نمیشود . اين بود بحث در پيرامون اين حديث شريف وإن شآء الله بقيّه مطالب برای روزهای ديگر .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) آيه 69 ، از سوره 29 : العنكبوت
2) «مُنيةُ المُريد» طبع سنگی ، ص 80
3) بحار الأنوار» طبع حروفی ، ج 1 ، ص 225 ، كلام حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام است ضمن گفتار مفصّلی كه آنحضرت برای عنوان بصریّ به عنوان موعظه و راه يابی بيان نمودهاند . اين روايت بنا به نقل مجلسی (ره) ، به خطّ شيخ بهائی قدّس الله روحه ، از شيخ شمس الدّين محمّد بن مكّیّ (شهيد أوّل) به نقل از خطّ شيخ أحمد فراهانی مرسلاً از عنوان بصری است .
4) خاتمه «مستدرك الوسآئل» الفآئدة الخامسة ، ص 661 إلی 664
5) مقصود از سيّد معاصر ، سيّد محمّد هاشم خوانساری (ره) در «رسالة فی تحقيق حال الكتاب المعروف بفقه الرّضا» ص 7 میباشد .
6) در اين تفسير در ذيل آيه : فَأَنزَلْنَا عَلَی الّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مّنَ السّمَآء*، محمّد بن قاسم جرجانیّ از يوسف بن زياد ، و از علیّ بن محمّد سيّار ، هر يك از آنها از پدرانشان ، از حضرت إمام حسن عسكریّ عليه السّلام ، از قول حضرت إمام زين العابدين عليه السّلام ، از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل ميكند كه : رسول خدا صلّی الله عليه و آله فرمودند : غلام ثقفیّ ، يعنی مختار بن أبوعبيده ثقفی خروج ميكند و سيصد و هشتاد و سه هزار نفر از بنی اُميّه را ميكشد . اين خبر بگوش حجّاج رسيد ، گفت : اين سخن از رسول خدا بما نرسيدهاست ؛ و ما در آنچه علیّ بن أبی طالب از پيغمبر روايت ميكند شكّ داريم . و أمّا علیّ ابن الحسين كودكی است مغرور ، بيهوده بسيار ميگويد و پيروان خود را بدان فريب ميدهد . مختار را برای من بطلبيد . جستجو كرده و مختار را گرفتند و نزد او آوردند و بر نَطْع نشاندند . حجّاج گفت : گردنش را بزنيد !
در اينجا داستان بسيار طولانی و سراپا دروغ و ساختگی كه آثار وضع و جعل در آن از جهات عديده مشهود است ، و شبيه به قصّههای رُمان سازان و داستان پردازان است ، بيان ميكند . اين داستان تحقيقاً مجعول است زيرا إمارت حجّاج و سلطه عبد الملك بن مروان بر عراق ، سالها پس از كشته شدن مختار است . آن زمان كه عبدالملك خليفه بود و حجّاج از جانب وی بر عراق أمير بود ؛ سالها بود كه مختار كشته شده بود و استخوانهايش هم در شرف پوسيدن بود . مختار در سال 65 خروج كرد و جمعی از هواداران بنی اُميّه را كشت ؛ پس از او مُصعب بن زبير بر عراق مسلّط شد و در سال 67 مختار را كشت و سالها در عراق حكومت كرد تا عبدالملك بن مروان بر مصعب پيروز شد و او را بكشت و إمارت و حكومت عراق را در سال 75 به حجّاج داد . پس ابتدای حكومت حجّاج پس از مرگ مختار به فاصله 10 سال بوده است .
* قسمتی از آيه 59 ، از سوره 2 : البقرة
7) الذّريعة إلی تصانيف الشّيعة» ج 4 ، ص 285