يكی از حقوق مردم بر حكومت اسلامی، حفظ ارزشها و شعاير دينی و اجرای احكام اسلامی در جامعه است. در اين باره اين پرسش مطرح است كه آيا مردم میتوانند از اين حق خويش صرف نظر كنند و آن را از دولت مطالبه نكنند؟ اهميت اين پرسش آن گاه روشن میشود كه بدانيم كاربرد حق در اصطلاح علم حقوق، معمولا در مواردی است كه صاحب حق میتواند آن را اسقاط كند. برای مثال، ممكن است فردی در يك معامله دارای حق فسخ باشد. در اين حالت، او میتواند با اختيار خويش از اِعمال حق قانونی خود صرف نظر كند. اما حقوقی نيز داريم كه به آن «حقوق لازم الاستيفا» میگويند؛ از اين گونه حقوق هيچ گاه نمیتوان صرف نظر كرد. اين گونه حقوق همانند يك سكه دو رو، دارای دو حيثيت است: از يك طرف «حق» است، يعنی هيچ كس نمیتواند مانع اجرای آن شود، و از طرف ديگر «تكليف» است؛ يعنی خداوند آن را بر انسان الزام نموده و او بايد حتماً در پی مطالبه و اجرای آن باشد.
در همين ارتباط، يكی از حقوق مردم بر حكومت، حفظ اساس اسلام و لزوم حراست از ارزشهای اسلامی است. از اين رو مردم میتوانند اين حق را از دولت مطالبه كنند و هرگاه ارزشهای اسلامی در جامعه كم رنگ شود حق دارند به حكومت اعتراض كنند. در عين حال، اين حق به دليل اهميت آن، غير قابل اسقاط بوده و نمیتوان دولت اسلامی را از اجرای آن معاف داشت. اين مطلب، تكليفی الزامی از طرف خدای متعال است و كليه مسلمانان بايد در حراست از اساس اسلام كوشا باشند. اين ادعا كه در مجموعه تكاليف اسلامی، هيچ تكليفی واجب تر از اين مسأله نيست، سخنی گزاف نيست و امام خمينی(رحمه الله) بارها بر آن تأكيد میورزيدند. منظور از حفظ اساس اسلام آن است كه قانون رسمی جامعه بر اساس دين بوده و مجريان قانون متعهد به اجرای آن باشند. از اين رو چنان چه جامعهای تنها نام «اسلامی» داشته باشد، ولی قانونش بر اساس اسلام نباشد و مجريان آن نيز در عمل به قانون اسلام متعهد نباشند، در اين حالت، اساس اسلام در جامعه به خطر افتاده است. اساس اسلام سدّی شكست ناپذير نيست و هرگاه لطمههايی جدّی بدان وارد شود، خواهد شكست. اگر در جامعهای ارزش و اعتبار قوانين اسلام از دست برود و مسؤولان آن به طور رسمی اظهار كنند كه ما ملزم به اجرای احكام اسلام نيستيم، آيا در اين صورت، اساس اسلام حفظ شده است؟!
آيا اساس اسلام چيزی جز «اعتقاد» مردم به عقايد، تعاليم و احكام اسلام و «عمل» بر اساس آن است؟! اين در حالی است كه عدهای بحث آزادی فكر و انديشه را مطرح میسازند و منظور آنان اين است كه هر كس میتواند به هر عقيدهای معتقد و پای بند باشد و مثلا امروز مسلمان و فردا كافر گردد و اين مطلب را هم با صدای بلند اعلام كند! در مواردی نيز منظور آنان از آزادی فكر و انديشه، آزادی در التزام و عمل به احكام اسلامی است؛ يعنی هر كس خواست، به احكام اسلامی ملتزم میشود به آنها عمل میكند، و هر كس هم نخواست، آزاد است هر طور كه مايل است رفتار كند. بر اين اساس، مردم در اخذ تصميم آزاد هستند و ملاك تنها رأی مردم است، موافق اسلام باشد يا نباشد! قانون آن است كه موافق رأی مردم باشد، هر چند مخالف صريح حكم خدا و تعاليم اسلام باشد! در اين صورت بايد پرسيد، آيا در صورتی كه قانون اسلام اعتبار و رسميت نداشته باشد اساس اسلام محفوظ مانده است؟! بديهی است كه هرگاه در جامعهای اصالت و اعتبار اعتقادات و احكام اسلامی ناديده گرفته شود و دستگاه مجريه خود را موظف به اجرای احكام اسلامی نداند، اساس اسلام در كشور دچار خطر جدّی میشود.
نقش مردم در استقرار حكومت حق
هرگاه اساس اسلام به خطر افتد، وظيفه مردم چيست؟ پاسخ به اين پرسش دارای شقوق مختلفی است كه اكنون در صدد توضيح مفصّل آن نيستيم. گاه در ميان مردم، حاكمِ برحقی وجود دارد كه احكام اسلام را درست میشناسد، ولی به دليل نداشتن حمايت مردمی، فاقد توان اجرايی برای تحقق احكام اسلامی در جامعه است. به عبارت ديگر، اگرچه او قانوناً و شرعاً دارای حق حكومت است، ولی در عمل، حكومت و قدرت در اختيار ديگران بوده و او توان اجرايی ندارد. در طول تاريخ اسلام آنچه عملا اتفاق افتاده معمولا همين شق بوده است.
به اعتقاد شيعه، بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) حكومت، حق حضرت اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) بود. اين منصب از ناحيه خدا به آن حضرت اِعطا شده بود، ولی مردم با ايشان موافقت نكردند و تلاش آن حضرت برای كسب قدرت قانونی خويش بی ثمر ماند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در همان اوايلی كه پيامبر(صلی الله عليه وآله) رحلت فرموده بود، شبها فاطمه زهرا(عليها السلام) و حسنين(عليهما السلام) را به در خانه مهاجر و انصار میبرد و با آنان به احتجاج و گفتگو میپرداخت. حضرت از آنان میخواست حادثه غدير خم و منصوب شدن آن حضرت به خلافت را به يادآورند و بر پيمان و بيعت خويش استوار باشند. پاسخهای مردم به اميرالمؤمنين(عليه السلام) متفاوت بود؛ برای مثال، برخی اظهار میداشتند: فراموش كرده ايم! يا برخی ديگر میگفتند: تو دير اقدام كردی، اگر زودتر میآمدی با تو بيعت میكرديم! اكنون ما با فلانی بيعت كرده ايم و وقت آن گذشته است! و... . به هر حال، آن حضرت تا 25 سال نتوانست حكومت را به دست گيرد و از آن جا كه فاقد قدرت بود، تكليفی هم نداشت؛ چه اين كه تكليف دايرمدار قدرت است.
بعد از خليفه سوم، مردم به سوی آن حضرت هجوم آوردند و با ايشان بيعت كردند. در اين هنگام اميرالمؤمنين(عليه السلام) قدرت احقاق حق خود و به دست گرفتن خلافت را به دست آورد و از اين رو تكليف بر آن حضرت منجَّز شد. به عبارت ديگر، علاوه بر حق شرعی و قانونی، در عمل نيز صاحب قدرت گشت. از اين رو چارهای جز پذيرش اين مسؤوليت و اجرای تكليف محوّله نداشت. آن حضرت در اين باره میفرمايد:
أَما وَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ و قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللّهُ عَلَی العُلَماءِ اَنْ لا يُقارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظالم وَ لا سَغَبِ مَظلوم لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أوَّلِها وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ أزْهَدَ عِنْدی مِن عَفْطَةِ عَنْز؛2 سوگند به خدايی كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران حجت را بر من تمام نمیكردند، و اگر خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگی ستم گران، و گرسنگی مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش میساختم، و آخرِ خلافت را با جام نخستين آن، سيراب میكردم. آن گاه میديديد كه دنيای شما نزد من از آب بينی بزغالهای بی ارزش تر است!
عدهای در فهم اين عبارت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خطا رفته اند. به تصور آنان اگر مردم نمیآمدند و بيعت نمیكردند، حكومت علی(عليه السلام) مشروعيت نداشت و آن حضرت حق نداشت حكومت كند! واضح است كه چنين برداشتی كاملا اشتباه است. جا دارد اينان يك بار ديگر الفبای مكتب تشيع را مرور كنند! به اعتقاد شيعه، حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در زمان پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) تعيين شد و اين نصب به فرمان خدا بود. بنابراين مشروعيت حكومت آن حضرت بر بيعت مردم متوقف نبود. بلی، قيام آن حضرت به وظايف حكومت، منوط به داشتن قدرت اجتماعی بود و اين قدرت زمانی برای اميرالمؤمنين(عليه السلام) حاصل شد كه مردم دور ايشان را گرفته و با آن بزرگوار بيعت كردند. به نظر میرسد، حتی كسانی كه عربی نخوانده اند، میتوانند تصديق كنند كه معنای درست اين كلام همين است كه ما ذكر كرديم. «قيام الحجه» يعنی حجت بر من قائم شد. به ديگر سخن، با حضور يار و ياور و بيعت آنان، حجت بر من تمام گشت؛ نه آن كه حكومت من مشروعيت پيدا كرد. حكومت حق من بود و من میبايست حكومت كنم، ولی تا به حال كمك نكرديد و برايم ناصر و ياوری وجود نداشت، اكنون كه حاضر شديد و مرا ياری رسانديد، حجت بر من تمام است؛ بنابراين چارهای جز پذيرش آن ندارم و سختی تكليف را تحمل میكنم. اگر حمايت مردم نبود، من امروز نيز مانند ديروز رفتار میكردم (لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ اَوَّلِها)؛ چرا كه من در پی رياست و به دنبال هوس نيستم بلكه در صدد انجام وظيفه هستم.
نقش مردم در حمايت از نايب امام(عليه السلام)
نظير آنچه درباره «امام معصوم(عليه السلام)» بيان شد درباره «نايب امام» نيز وجود دارد. برای مثال، در زمان حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) عدهای به عنوان «والی» يا «عامل» تعيين و از ناحيه آن حضرت به شهرها، استانها و كشورها اعزام گشتند. از جمله، محمد بن ابی بكر از سوی امام(عليه السلام) راهی مصر شد و پس از او نيز مالك اشتر به عنوان استاندار مصر انتخاب گشت. عدهای ديگر نيز به ايران، يمن و غيره اعزام شدند. «والی» يا «استاندار»ی كه از سوی اميرالمؤمنين(عليه السلام) تعيين شده، حق حاكميت دارد و حكومتش مشروع است. حال چنان چه مردم از پذيرش استاندارِ منصوب اميرالمؤمنين(عليه السلام) سر باز زنند يا او به اندازه كافی ياور نداشته باشد، فاقد قدرت لازم برای اجرای تكاليف خويش است؛ چه اين كه تكليف، مشروط به داشتن قدرت است.
شبيه سخن فوق در زمان غيبت وجود دارد. به اعقاد ما شيعيان، فقها در زمان غيبت همانند كسانی هستند كه در زمان حضور امامان معصوم(عليهم السلام) از سوی آن بزرگواران منصوب میشدند. همانگونه كه، مثلا، مالك اشتر در زمان حضور اميرالمؤمنين(عليه السلام) برای حكومت مصر منصوب شد، در زمان غيبت نيز فقها از طرف امام معصوم(عليه السلام) برای حكومت منصوب شده اند. گويا اميرالمؤمنين(عليه السلام) آنها را تعيين كرده است، ولی نه به «اسم» بلكه به «عنوان». آن عنوانی كه برای زمان غيبت تعيين شده، «فقيه جامع الشرايط» است.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مالك اشتر را برای حكومت مصر فرستاد، ولی مالك در بين راه با توطئه معاويه و عمروعاص به شهادت رسيد و هرگز به مصر نرسيد. در مناطقی نيز گاه والی منصوب، از سوی مردم كمك نمیشد. در اين حالت، كاری از والی و حاكم ساخته نبود و در واقع، تكليف از او ساقط میگشت.
در زمان غيبت نيز گاه شرايط لازم حكومت برای يك فقيه، در يك شهر، استان يا كشور وجود دارد و او میتواند با ياری مردم به وظايف و تكاليف خويش جامه عمل بپوشاند. در گذشته، گاه اين اختيارات برای يك فقيه به صورت محدود و مختصر وجود داشت. برخی از فقها در زمان حكومت قاجار، در مناطق خويش همانند يك والی يا حاكم عمل میكردند. حكومت در ظاهر به قاجاريه تعلق داشت، ولی در عمل، فقها در شهر يا روستای خويش اِعمال قدرت و ولايت میكردند و مردم نيز به دستورات آنان عمل میكردند. آنان اين قدرت را داشتند كه به شكايات مردم رسيدگی و در مورد آنها قضاوت كنند و در مواردی حدود الهی را جاری سازند. اين كه در اين موارد چگونه فقها میتوانستند به صورت محدود اِعمال ولايت كنند به شرايط آن زمان باز میگردد؛ مثلا گاه حكومت مركزی ضعيف بود، و يا در مواردی، پادشاه به دليل گرايش مردم به يك عالم، اختيارات محدودی را به او واگذار میكرد. در هر حال، انجام وظايف و تكاليف از سوی يك فقيه در زمان غيبت، همانند والی منصوب از ناحيه امام معصوم(عليه السلام) در زمان حضور، به همراهی و ياری مردم وابسته است.
در گذشته هيچ گاه برای يك فقيه امكان اِعمال ولايت به صورت مطلق وجود نداشت و همانگونه كه اشاره كرديم، تنها برخی از فقها به صورت محدود و مقيّد توان اِعمال قدرت داشتند. به ديگر سخن، ولايت آنان از نوع «ولايت مقيّد و محدود فقيه» و نه «ولايت مطلق فقيه» بود. خدای متعال پس از 14 قرن به مردم ايران موهبتی بزرگ مرحمت كرد،و آن، ولايت مطلق برای فقيه شايستهای است كه بتواند به حق از امام معصوم(عليه السلام) نيابت كند.
استقرار نظام ولايی در ايران
شرح اين كه چگونه در ايران برای يك فقيه جامع الشرايط امكان اِعمال حاكميت ولايت مطلق فراهم گشت، مجالی جدا میطلبد. به طور مختصر بايد گفت آغاز اين مسأله به پانزده خرداد 1342 و حركت اعتراضی امام خمينی(رحمه الله) به دستگاه حكومت شاه باز میگردد كه حمايتهای مردمی را در پی داشت. از سال 42 به بعد، فترتی نسبتاً طولانی در اين حركت پيش می آيد تا اين كه در سال 56 نهضت دوباره اوج میگيرد و در بهمن سال 57 شاهد پيروزی انقلاب اسلامی هستيم.
در دهههای اخير در بسياری از كشورهای اسلامی شاهد ظهور نهضت بيداری مردم مسلمان بوده ايم. آنان متوجه خطر دشمنان اسلام و تلاش آنها برای نابودی اسلام شده اند. در گذشته تمام كشورهای اسلامی در يك مجموعه بزرگ تر به نام امپراتوری عثمانی قرار داشتند و امپراتور نيز به عنوان خليفه پيغمبر حكومت میكرد. بر اساس برنامهها و توطئههايی كه از سالها پيش، از سوی دشمنان اسلام طراحی شده بود، امپراتوری عثمانی تضعيف شد و به دهها كشور كوچك تر تقسيم گشت. پس از چندی مسلمانانِ با غيرت، متوجه تهاجم عليه اسلام شدند. آنان میديدند كه اگر اين وضعيت ادامه پيدا كند، در هيچ كشوری حكومت اسلامی باقی نخواهد ماند. از اين رو شخصيتهايی ممتاز، دورانديش و غيور از كشورهای اسلامی به فكر چاره افتادند. در اين كه چگونه ممكن بود حيثيت از دست رفته جهان اسلام را احيا كرد، اختلاف نظر وجود داشت و طرح و برنامه مشخصی وجود نداشت. مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادی در اين راه فعاليتهای گستردهای انجام داد. او تلاش كرد سلاطين كشورهای اسلامی را به يكديگر نزديك سازد و از اين طريق نوعی اتحاد يا ارتباط نزديك بين كشورهای اسلامی فراهم آورَد. از اين رو او در ايران با ناصرالدين شاه و در تركيه با سلطان عبدالحميد و در مصر با فرمانروای آن كشور بحث و گفتگو كرد؛ ولی تلاش اين مصلح بزرگ و ديگر مصلحان به جايی نرسيد. دليل اين امر آن بود كه سلاطين كشورهای اسلامی آن چنان در دنياداری غرق بودند كه هرگز در فكر مصالح اسلام نبودند، بلكه هر يك در پی تأمين منافع و مصالح خويش بودند.
در همين راستا در ايران نيز عدهای از بزرگان، علما و مراجع تقليد در پی محدود ساختن قدرت «شاه» بودند. آنان میخواستند سلطنت مطلقه شاه را مقيّد، محدود و مشروط سازند. از اين رو در پی تأسيس عدالت خانه برآمدند تا از اين طريق، قدرت شاه محدود شود و از ظلم و بی عدالتیهای سلاطين ستمگر جلوگيری گردد.3 عدهای از آنان فتوا به وجوب اين كار دادند و در نهايت حركت «مشروطه» با فتوای مراجع بزرگ انجام شد، غافل از اين كه عدهای از شياطين داخلی و خارجی از موقعيت پديد آمده سوء استفاده كرده اين حركت مقدس را استحاله میكنند. اين شياطين اسم مشروطه را حفظ كردند، ولی محتوای آن را تغيير دادند. مرحوم شيخ فضل الله نوری كه از بنيان گذاران مشروطه بود، به دست غرب زدگان به چوبه دار سپرده شد و مشروطه خواهان در پای دار او كف زدند و جشن و پای كوبی به راه انداختند!4
پس از آن، خدای متعال بر جامعه ما منت نهاد و فقيهی با فراست، دورانديش، آگاه به تجربه تاريخ و آشنا به مبانی اسلامی را به ما عنايت فرمود. او با دورانديشی خويش آينده تاريخ را حدس میزد و در عمل نيز توانست جمهوری اسلامی را تأسيس كند. تلاش و تجربه اين انسان بزرگ بسيار موفق بود و نه مانند تجربه مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادی به شكست انجاميد و نه مانند تجربه پيشگامان مشروطيت در دام غرب زدگان افتاد. او با هوشياری كامل و از آغاز نهضت اسلامی بر محوريت اسلام تأكيد میورزيد و حقيقت اين حركت مقدس را از نفوذ عوامل انحرافی و تحريف حقايق آن مصون داشت.
در گذشته، دشمنان توانسته بودند در طول دهها سال بينش مردم ما را نسبت به اسلام عوض كنند و انديشه جدايی دين از سياست (سكولاريزم) را در ذهنها جا بيندازند. متأسفانه بسياری از نخبگان و برجستگان مسلمان نيز اين فكر را پذيرفتند و كار بدان جا رسيد كه ـ به فرمايش امام خمينی(رحمه الله) ـ هر گاه قصد توهين يا تحقير يك عالم را داشتند میگفتند: او سياسی است! طوری شده بود كه پوشيدن لباس جنگ و رزم برای يك روحانی، امری خلاف مروّت و يا حتی خلاف عدالت شمرده میشد. بنده خود از آغاز جوانی شاهد اين رفتار و عملكرد بودم. فرهنگ عمومی مردم اين بود كه روحانيت نبايد در امر سياست دخالت كند؛ و اگر دخالت میكرد منزوی و مطرود میشد و جامعه دينی او را نمیپذيرفت! وقتی میگفتند فلان روحانی سياسی است، به زودی مردم از دور او متفرق میشدند!
امام خمينی(رحمه الله) در صدد تغيير اين فرهنگ برآمد. او بينش اسلامی را عمق بخشيد و مردم را به حقايق مسايل سياسی و اجتماعی اسلام آشنا ساخت. اكنون اين پرسش مطرح است كه امام(رحمه الله) چگونه توانست اين نهضت بزرگ را به پيش ببرد، در حالی كه راديو، تلويزيون و روزنامهها در اختيار او نبود و حتی يك دستگاه ضبط صوت به سختی پيدا میشد؟!
امام(رحمه الله) برای اين كار، ابتدا سطح علمیِ حوزه علميه را ارتقا بخشيد و شاگردان بسياری را تربيت كرد كه اسلام شناس، هم فكر و با احساس مسؤوليت بودند. شاگردان نيز اين انديشه را ميان تودههای مردم منتشر ساختند و آنان را متوجه مسؤوليت سياسی و اجتماعی خويش كردند. سخن امام اين بود كه حفظ اساس اسلام از نماز واجب تر است. اين امر مطلب سادهای نبود كه مردم به راحتی آن را بپذيرند، بلكه امام خمينی(رحمه الله) سالها برای آن زحمت كشيد و خون دل خورد. ابتدا اين مسأله را در حوزه علميه مطرح ساخت و سپس ميان مردم تثبيت شد. مبلّغان مذهبی و شاگردان آن بزرگوار مردم را متوجه اهميت حفظ اساس اسلام و اهتمام به اجرای احكام اسلامی كردند. از آن جا كه امام خمينی(رحمه الله) فردی مخلص بود خدا هم او را ياری كرد و توانست اين قدم اول و مهم را به درستی و با استحكام بردارد. از اين پس امام(رحمه الله) مترصد فرصت مناسب برای بهره برداری از اين موقعيت فرهنگی بود.
پس از آن، قضايای دوازدهم محرم 1383 ق يا همان پانزده خرداد 1342 ش به وجود آمد. امام خمينی(رحمه الله) در سخنرانی دوازدهم محرم خويش فرمودند، برخی خيال میكنند بنی اميه با امام حسين(عليه السلام) و فرزندانش دشمنی داشتند، حال آن كه اين گونه نيست، آنان با اساس اسلام دشمنی داشتند.
به عنوان شاهدی برای اين فرمايش حضرت امام(رحمه الله) میتوان به قضيه گفتگوی مُغيره و معاويه اشاره كرد. مُغيره به معاويه گفت، حال كه حكومت تو مستقر شده قدری با پسرعموهايت (بنی هاشم) مدارا كن. معاويه در پاسخ گفت مگر نمیبينی محمد نام خويش را در كنار نام خدا آورده است. تا آن را از بين نبرم آرام نمیگيرم!
معاويه نه تنها نسبت به اجرای احكام اسلامی بی اهميت بود، بلكه در عقايد دينی تشكيك میكرد و در مواردی آن را به مسخره میگرفت. برای مثال، روز چهارشنبه نماز جمعه خواند!! او اعلام كرد كه چون نمیتواند روز جمعه نماز بخواند، بنابراين دو روز زودتر نماز را اقامه میكند! اين كار معاويه بی اعتنايی كامل به حدود و دستورات شرع و بازی با دين بود. در واقع، او اسم اسلام را حفظ كرد ولی محتوا را تغيير داد.
در هر صورت، دولت عَلَم در زمان شاه لايحهای را به تصويب رساند كه بر اساس آن، شرط مسلمان بودن انتخاب كننده يا انتخاب شونده، حذف شد. هم چنين بر اساس اين لايحه، نمايندگان مجلس به هنگام ادای سوگند، لازم نبود به قرآن كريم سوگند ياد كنند، بلكه سوگند به كتاب آسمانی كافی بود. امام خمينی(رحمه الله) با تيزبينی خويش تشخيص داد كه اين لايحه در واقع نقطه آغازی برای محو اسلام است. تشخيص امام اين بود كه آنها به اين لايحه غيراسلامی بسنده نمیكنند بلكه در پی آن قدمهای ديگری برای ساقط كردن اسلام برخواهند داشت. از اين رو امام خمينی(رحمه الله) سخنرانی تاريخی و عجيب خويش را در عصر عاشورا در مدرسه فيضيه ايراد كردند و زلزلهای در اركان نظام شاهنشاهی به وجود آوردند. آنان فكر نمیكردند كه چنين قدرت بزرگی در ميان مدرّسان حوزه علميه قم وجود داشته باشد. پس از اين سخنرانی، نيمه شبِ همان روز امام(رحمه الله) را دستگير و سپس در زندان انفرادی حبس كردند. به محض اطلاع مردم از دستگيری امام، مردم قم، تهران و ورامين و برخی شهرهای ديگر سراسيمه به خيابانها ريختند. آنان با شعارهای خود خواستار آزادی امام خمينی بودند. حادثه 15 خرداد پس از حادثه محرّم بود و مردم از كشتار رژيم شاه در قم و حوادث مدرسه فيضيه اطلاع داشتند. از اين رو آنان عكس العمل سخت دولت پهلوی را احتمال میدادند. با اين حال در حركت اعتراضی گستردهای شركت كرده و حتی زنان با چادرهای مشكی، چاقوهای آشپزخانه خود را به دست گرفته و به خيابانها آمدند. عدهای از خانمها به مردها گفتند اگر شما برای نجات امام اقدام نمیكنيد، پس در خانه بنشينيد و ما خود اقدام میكنيم!
چه عاملی باعث حضور گسترده مردم از مرد و زن شده بود؟ آيا مردم برای انجام اين حركت منتظر فتوای علما بودند؟ اساساً در اين حالت نياز به فتوا نبود؛ چه اين كه دين در خطر بود. اين مسأله از قطعی ترين مسايل دين است و قطعيات دين نيازمند تقليد نيست. اگر دين در خطر باشد همه چيز بايد فدا شود.
در هر حال، حكومت وقت با كمال بی رحمی و قساوت به كشتار مردم پرداخت و در كمتر از 24 ساعت پانزده هزار نفر از مردم را همانند برگ خزان به زمين ريخت. آن گاه جنازهها را تا پاسی از شب و با كاميونهای متعدد به بيرون شهر حمل كردند، در حالی كه در ميان اجساد تعداد زيادی مجروح و زخمی نيز وجود داشتند كه پيوسته ناله میزدند. با اين حال مردم از خواسته خويش دست برنداشتند.
جريان پانزده خرداد يك حركت مردمی، و بدون برنامه ريزی قبلی و بدون دخالت حزب يا گروه خاصی بود و در آن تمام اقشار مختلف مردم و طبق احساس دينی خويش شركت داشتند. امام خمينی(رحمه الله) فرمود آن جا كه پای دين در خطر باشد تقيه حرام است. نيز فرمود هرگاه اساس اسلام در خطر باشد بايد به پا خاست «ولو بَلَغَ ما بَلَغ»؛ تا به هر جا برسد، گرچه هزاران نفر كشته شوند. در اين جا مسأله دستگيریِ يك عالِم مطرح نيست، مسأله دين است.
امام خمينی(رحمه الله) به خوبی توطئههای دشمن را تشخيص داد و برای مبارزه با آن كمر بست. آفرين به فهم پيرزنانی كه از خانههای پايين شهر و با همان كاردهای آشپزخانه برای دفاع از اسلام وارد ميدان شدند. افتخار به شيرزنانی كه در مكتب حسينی پرورش يافتند. آنان پيشگامان انقلاب اسلامی بودند.
امروز پيام ما به دشمنان اسلام آن است كه آن پيرزنان امروز جای خود را به نسل بعد داده اند. امروز شيرزنان ايران با قدرت و تجربه بيشتر، شناخت افزون تر و با تصميم قطعی تر، برای حفظ اسلام آماده اند. نه تنها زنان، بلكه خيل مردان و جوانان مسلمان با يك اشاره مقام معظم رهبری تا پای جان خواهند ايستاد و بارها اين امر را اثبات كرده اند.
دغدغه خاطر امام خمينی(رحمه الله)
امام خمينی(رحمه الله) تنها از يك چيز نگرانی داشت و آن اين كه مبادا آنچه بر سر انقلاب مشروطيت آمد بر سر انقلاب اسلامی نيز بيايد. اين مسأله، بزرگ ترين دغدغه امام بود. با ملاحظه سخنرانیها و بيانيههای امام میتوان به خوبی به اين نكته پی برد. امام میفرمود: مبادا ما را به وضع سابق برگردانند و دشمنان بر مملكت مسلط شوند. امروز تمام صفحات وصيت نامه امام خمينی(رحمه الله) برای ما درس بيداری، راه گشای مشكلات ما و درمان دردهايمان است. اين سند مهم تنها يك وصيت نامه كم اهميت نيست و نبايد به سادگی از كنار آن گذشت. جمله جمله آن، درمان دردهای اجتماعی ما است. وصيت نامهای كه سالها پيش به نگارش درآمده، برخی جملات آن گويا برای امروز ما نوشته شده و امام(رحمه الله) وضع كنونی ما را پيش بينی میكرده است. وصيت نامه اول ايشان خيلی پيش تر از وفاتشان نوشته شد و آن گاه امام خمينی(رحمه الله) پس از مدتی تغييرات كمی در متن آن به وجود آوردند و مقدمهای نيز بر آن افزودند. بنابراين متن وصيت نامه همان است كه پيش تر نوشته شده بود.
امام تا آخرين لحظات حيات خويش نگران نفوذ نااهلان، نامحرمان و غرب زدگان در دستگاههای حكومتی بود. متأسفانه به اين وصيت نامه به طور كامل عمل نشده و آن دغدغه به جای خود باقی است؛ هر چند هنوز هم دير نشده است. امام خمينی(رحمه الله) اين نامحرمان را «انسانهای بی محتوا» و مقام معظم رهبری آنان را «انسانهای بی غيرت» خواندند؛ يعنی همان كسانی كه حاضرند شرافت ملی خويش را با دلار معامله كنند! امام(رحمه الله) در وصيت نامه خويش میفرمايد: هرگاه نماينده مجلس بر خلاف رفتار اسلامی و مصالح كشور قدم برداشت اعتبارنامه او را لغو و از مجلس بيرونش كنيد.5 آری، اين چشم دوربين و فكر دورانديش امام خمينی(رحمه الله) بود كه احتمال بروز چنين وضعيتی را میداد.
ايشان هم چنين در باره انتخاب نمايندگان مجلس، خطاب به ملت میفرمايند: «وصيت اين جانب به ملت، در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور، در هر دوره از انتخابات، وكلای دارای تعهد به اسلام و جمهوری اسلامی كه غالباً بين متوسطين جامعه و محرومين میباشند و غيرمنحرف از صراط مستقيم به سوی غرب يا شرق و بدون گرايش به مكتبهای انحرافی و اشخاص تحصيل كرده و مطلع بر مسايل روز و سياستهای اسلامی به مجلس بفرستند».
اكنون، ما به نامحرمان، فريب خوردگان، خودباختگان و غرب زدگان كه در برخی دستگاهها نفوذ كردهاند با صد زبان پيام میدهيم كه همان كسانی كه حماسه پانزده خرداد را به وجود آوردند امروز حاضرند به صورت بسيار قوی تر، آن را بيافرينند. امام(رحمه الله) خطاب به اين عده فرمود: اگر به خدا و قيامت اعتقاد نداريد، بدانيد اسلام برای دنيای شما بهتر از ديگران است؛ فكر نكنيد اگر آمريكا به اين مملكت بيايد آن گاه شما آقايی خواهيد كرد! در آن روز بدترين روزگار را خواهيد داشت؛ چرا كه میدانند شما خائن هستيد، از اين رو آنان نيز به شما اعتماد نخواهند كرد.
1. اين سخنرانی در تاريخ 17/3/81 ايراد شده است.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3.
3. به دنبال نخستين پيروزی ملت ايران در جنبش اسلامی تنباكو به رهبری ميرزای شيرازی بزرگ، لطمه جبران ناپذيری به قدرت مطلق حكومت استبدادی وارد آمد. ناصرالدين شاه در آستانه جشن پنجاهمين سال سلطنت خود در سال 1313 هـ. ق به دست يكی از عناصر نهضت به قتل رسيد و مظفرالدين شاه كه توان ادامه استبداد را نداشت، وارث تاج و تخت سلطنت گرديد. در زمان وی اوضاع مملكت رو به وخامت بيشتر گذاشت و دامنه نهضت و مبارزات ملت گسترده تر و زمينه برای آگاه كردن عامه مردم فراهم تر گرديد. وعاظ و سخنرانان در گوشه و كنار، مردم را به حقوق خود آشنا و مظالم و فساد حكومت را بازگو كردند و آنها را به مبارزه و پيوستن به نهضت دعوت نمودند. مردم دست به شورش زدند، ولی در چندين شهر قيام مردم به خاك و خون كشيده شد. سرانجام در سال 1323 هـ. ق مردم تهران به رهبری جمعی از روحانيون برجسته شهر به طرف حضرت عبدالعظيم روانه شدند و در آن جا تحصن اختيار نموده و خواستار اجرای قوانين اسلام و تأسيس عدالت خانه جهت رسيدگی به درخواستها و شكايات مردم شدند. اين تحصن بزرگ علی رغم توطئههايی كه برای شكستن آن انجام گرفت مظفرالدين شاه را مجبور كرد كه در ذيقعده 1323 به درخواست مردم تن در دهد و دست خطی خطاب به صدر اعظم (عين الدوله) برای تأسيس عدالت خانه دولتی صادر كند. اين دست خط يكی از اسناد نهضت مشروطيت است كه ماهيت اسلامی نهضت مشروطيت را در آغاز ثابت میكند.
4. امام خمينی(رحمه الله) در اين باره در وصيت نامه خويش میفرمايد: «به جامعه محترم روحانيت خصوصاً مراجع معظم وصيت میكنم كه خود را از مسايل جامعه، خصوصاً مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاء مجلس كنار نكشند و بی تفاوت نباشند. همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست بازان پيروِ شرق و غرب، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند، از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازی سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غرب زدگان سپردند و به سر مشروطيت و قانون اساسی و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولانی دارد. اكنون كه بحمدالله تعالی موانع رفع گرديده و فضای آزاد برای دخالت همه طبقات پيش آمده است، هيچ عذری باقی نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودنی، مسامحه در امر مسلمين است. هر كس به مقدار توانش و حيطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و ميهن باشد و با جديت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب يا شرق زدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگيری نمايند و بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهای اسلامی كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللی هستند، به تدريج و ظرافت در كشور ما و كشورهای اسلامی ديگر رخنه و با دست افراد خود ملتها و كشورها را به دام استثمار میكشانند».
5. امام خمينی(رحمه الله) در بخشی از وصيت نامه خويش میفرمايند: «از نمايندگان مجلس شورای اسلامی در اين عصر و عصرهای آينده میخواهم كه اگر خدای نخواسته عناصر منحرفی با دسيسه و بازی سياسی وكالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند و نگذارند حتی يك عنصر خرابكار وابسته، به مجلس راه يابد؛ و به اقليتهای مذهبی رسمی وصيت میكنم كه از دورههای رژيم پهلوی عبرت بگيرند و وكلای خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهوری اسلامی و غير وابسته به قدرتهای جهان خوار و بدون گرايش به مكتبهای الحادی و انحرافی و التقاطی انتخاب نمايند و از همه نمايندگان خواستارم كه با كمال حُسن نيت و برادری با هم مجلسان خود رفتار و همه كوشا باشند كه قوانين، خدای نخواسته از اسلام منحرف نباشند».