جلسه سی و نهم
كاوشی در نظريه نسبی انگاری ارزشها و گزارههای دينی
1ـ مطلق يا نسبی انگاشتن دين
در دو سال اخير، در راستای تبيين نظريه سياسی اسلام، مباحثی را ارائه داديم. محور مباحث سال گذشته را قانون و قانونگذاری از ديدگاه اسلام تشكيل میداد و مباحث امسال درباره حكومت، كشورداری و وظايف قوه مجريه است.
در طليعه سلسله مباحث خود گفتيم: برخی از مطالب بايد با تكيه بر دليل عقلی ثابت شود و بسياری از مطالب بايد مستند به آيات و روايات و ادله نقلی باشد. از اين رو، متد بحث ما يك متد تلفيقی است.
يعنی ما نه به دلايل عقلی اكتفا میكنيم و نه به دلايل نقلی و تعبدی؛ و بسته به نوع مسائل، هر روش و شيوهای كه برای تبيين مباحث برای اكثر شنوندگان مناسبتر و بهتر است و زمينه فهم و درك آنها را بهتر فراهم میكند از متد عقلی و يا نقلی بهره گيری میكنيم.
چه ما از راه اقامه دلايل عقلی به اثبات مطالب خود بپردازيم و چه بر اساس ادله نقلی بحث كنيم، سؤالی پيش روی ما قرار میگيرد كه آيا مطالبی كه در سلسله مباحث خود به اثبات آنها اهتمام ورزيده ايم، برای همه دارای اعتبار و حجيّت است؟
يعنی دارای اعتبار مطلق است، يا اينكه آن مطالب از اعتبار و ارزش نسبی برخوردار است و صرفاً بيانگر و نشان دهنده ديدگاه گوينده میباشد و ممكن است كه در اين زمينه ديگران ديدگاههای ديگری داشته باشند كه مطابق با آنها نباشد؟
به ديگر سخن آيا هركس كه مسلمان است و بخصوص كسانی كه شيعه و تابع مكتب اهل بيت هستند، بايد با توجه به ادلهای كه وجود دارد، مطالبی را كه عرض كرديم بپذيرند و آنها را به صورت مطلق تلقّی كنند يا نه، میتوانند آنها را نپذيرند؛ چون آنها صرفاً بيانگر ديدگاه خاصّی است و در مقابل آن، ديدگاههای ديگری نيز وجود دارد كه میتواند اعتبار مساوی يا برتر داشته باشد؟
برخی در مطبوعات و سخنرانیهای خود چنين میگويند كه آن مطالب و برداشتها نبايد به صورت مطلق بيان شود، حتّی نبايد به اسلام نسبت داده شود؛ و تنها بايد به عنوان ديدگاه گوينده تلقّی گردد. يعنی گوينده بگويد: برداشت من از اسلام اين است، نه اينكه برداشت خود را به عنوان نظريه اسلامی مطرح كند.
در موارد مشابه و بخصوص در دهه اخير، فراوان شنيده شده كه عدّهای میگويند: هيچ كس نبايد فهم خود را مطلق بداند، هستند كسانی كه برداشتها و فهمهای ديگری دارند كه به نوبه خود دارای ارزش و اعتبار هستند.
2ـ سه رويكرد در نسبيّت معرفت
در اينجا چند سؤال جدّی مطرح میشود كه اساساً «مطلق» و «نسبی» به چه معناست؟ مفهوم اين گفته كه «فلان مطلب اعتبار مطلق ندارد» چيست؟ آيا مفهوم آن اين است كه هيچ معرفتی اعتبار مطلق ندارد، يا برخی از معرفتها اعتبار مطلق دارند و برخی از آنها دارای اعتبار مطلق نيستند؟ و در اين صورت چه فرقی بين معرفتهای مطلق و نسبی وجود دارد؟
آيا نسبی بودن معرفت، يا نسبی بودن اعتبار معرفتها به حوزه مسائل دينی اختصاص دارد؟ يا اعتبار مطالب و قضايايی كه در هر علمی مطرح میشود نسبی است؟
الف ـ رويكرد اول در نسبيّت معرفت
بررسی مطلق و يا نسبی بودن معرفت مربوط به شاخهای از فلسفه است، به نام «اپيستمولوژی»1[ = معرفت شناسی] . از دير باز، يعنی از بيش از بيست و پنج قرن پيش، انديشمندان در اين باره كه شناخت انسان و قضاوت و اعتقادات او از اعتبار مطلق برخوردار است و يا از اعتبار مطلق برخوردارنيست، اختلاف نظر داشته اند.
سوفسطاييان كه از حدود پنج قرن قبل از ميلاد در يونان زندگی میكردهاند و كلمه «سفسطه» از نام آنها گرفته شده، بر آن بودند كه هيچ اعتقاد جَزمی و يقينی برای انسان حاصل نمیگردد و هر چيزی قابل تشكيك است. پس از آنها نيز ساير فرقههای شكّاك و «آگنوستيست ها»2 و نيز نسبیگرايان و «رلتويست ها»1 چنين گرايشهايی داشتند.
1- Epistemology.
2- Agnostictist.
حاصل آنكه: گرايش به نسبيّت معرفت و فهمها به تازگی پديد نيامده است و همزاد با تاريخ فلسفه مكتوب است. امروزه، گرچه در جهان اسلام فيلسوف قابل اعتنايی سراغ نداريم كه شكاك باشد، اما در آمريكا و ساير كشورهای غربی نحلههای گوناگون شك گرايان و نسبيّت گرايان وجود دارند و اصولا شك گرايی افتخار انسان به شمار میآيد!
بی ترديد اگر ما بخواهيم گرايش به نسبيّت معرفت و اينكه هيچ معرفت يقينی برای انسان حاصل نمیگردد و نيز گرايش به شكاكيّت را به صورت آكادميك ريشه يابی كنيم، بايد زمانی طولانی صرف اين بحث گسترده فلسفی كنيم.
تنها چيزی كه در اين فرصت از ما ساخته است اين است كه در حدّ حوصله و ظرفيّت شنوندگان مطالبی را تقديم كنيم.
كسانی كه به ما میگويند: شما نظر و فهم و برداشت خود را مطلق ندانيد، آيا منظورشان اين است كه به هيچ چيز نمیتوان اعتقاد يقينی داشت و اساساً مسير حصول معرفت به واقع به روی انسان مسدود است و ما هيچ گزارهای را نمیيابيم كه منطقاً به آن يقين داشته باشيم، و يا منظورشان اين است كه به برخی از قضايا و گزارهها نمیتوان معرفت يقينی داشت؟
قيد «منطقاً» را از آن رو ذكر كرديم كه گاهی انسان به چيزی اعتقاد جَزمی دارد و هيچ شكّی در ذهن او وجود ندارد، اما پس از مدّتی متوجه میشود كه اشتباه كرده است؛ به چنين يقينی كه در واقع خطاست و همسو با واقع نيست ،يقين روان شناختی میگويند.
در اين صورت، حالتی روانی برای انسان پديد میآيد كه در پرتو آن جَزم به مسألهای پيدا میكند و شكّی ندارد، گر چه ممكن است خطا كرده باشد و جهل مركّب برای او حاصل شده باشد، كه در نتيجه چنين اعتقادی ابطال پذير است.
اما اگر جَزم و اعتقادی منطقاً يقينی و صحيح بود، در هيچ شرايطی ابطال نمیگردد. مثلا قضيه «4=2(ع) 2» منطقاً صحيح و مطلق است و در هيچ جای عالم حاصل ضرب عدد دو در خودش، پنج و يا شش نمیشود. پس اعتبار اين قضيّه مطلق و منطقاً صحيح است و صرف يك اعتقاد شخصی نيست.
اگر منظور آنها اين است كه در هيچ مورد و در هيچ قضيّه و گزارهای، اعتقاد يقينی برای انسان حاصل نمیگردد، گذشته از اينكه بحث فلسفی درباره آن گرايش و ادعا بسيار گسترده است و از حوصله جلسه ما خارج میباشد، به اجمال عرض میكنيم كه آن ادعا نه با فطرت انسان سازگار است ونه با هيچ يك از اديان عالم.
1- Relativists.
اصلا برای ما باوركردنی نيست كه در دنيا انسان عاقلی باشد كه بگويد: من نمیدانم كه كره زمين وجود دارد، يا ندارد؟ و شايد تصور وجود آن خيالی بيش نباشد! يا بگويد: من نمیدانم كه روی كره زمين انسانی زندگی میكند، يا نمیكند.
من شك دارم كه در قاره اروپا كشوری به نام فرانسه وجود دارد يا نه و به هيچوجه علاوه بر اينكه خودم شك دارم، چنين چيزی به هيچوجه قابل اثبات نيست! اگر ما واقعاً با چنين كسی برخورد كنيم، چه قضاوتی درباره او خواهيم داشت؟
بی شك از او میخواهيم كه به روان پزشك مراجعه كند، چون چنين شكی برای انسان عاقل و سالم پديد نمیآيد. پس اگر منظور كسانی كه میگويند: نظر و فهم خود را مطلق ندانيد، اين است كه هيچ باور و اعتقادی را نبايد مطلق دانست و در مورد هيچ قضيه و گزارهای نمیتوان قضاوت دقيق و مطلق داشت، پاسخ اجمالی آنها اين است كه اين ادعا خلاف بداهت عقل و مخالف همه اديان است، و من تصور نمیكنم كه در بين مخاطبان ما، در داخل و خارج كشور، كسی باشد كه چنين احتمالی بدهد؛ از اين رو بحث در اين باره لغو و بی فايده است.
ب ـ رويكرد دوم در نسبيّت معرفت (نسبيّت ارزشها)
البته گرايشهای ديگری در نسبيّت وجود دارد كه به رسوايی گرايش فوق نيست و از جمله آنها گرايش به نسبيّت ارزشهاست: كسانی كه چنين گرايشی دارند، نمیگويند كه در هيچ علمی قضيه يقينی و مطلق وجود ندارد؛
بلكه از نظر آنها علوم تجربی و علوم عقلی و رياضيات تا حدّی برخوردار از قضايای يقينی، قطعی و مطلق هستند و تنها قضايای علوم عملی ـ يعنی علوم ارزشی، دستوری و تكليفی ـ نسبی هستند. يعنی آنجا كه خوب و بد و بايد و نبايد مطرح است، گزارهها نسبی هستند.
مدّعيان نسبيّت ارزشها و تكاليف عملی برای اثبات مدعای خود، سخنان فريبنده و گمراه كنندهای ارائه میدهند. مثلا میگويند: ما مینگريم كه در كشوری كاری خوب و پسنديده به شمار میآيد و در كشور ديگری همان كار، زشت و ناپسند است.
در هر يك از كشورهای جهان، مردم آن كشور آداب و رسومی را خوب و پسنديده میدانند و چه بسا همين آداب و رسوم برای مردم كشور ديگری بسيار زشت و ناپسند باشد و موجب انزجار آنان گردد.
در مورد كيفيّت احترام و تجليل از افراد ـ چنانكه من شنيدهام ـ در برخی از كشورهای شرق آسيا وقتی میخواهند نهايت احترام را به يكديگر نشان دهند، همديگر را بو میكنند؛ شايد در كشور ديگری چنين كاری زشت و ناپسند باشد.
در كشورهای غربی، و بخصوص در آمريكای لاتين، وقتی میخواهند نسبت به سخنران و گوينده و شخصيت مهمّی نهايت احترام را به عمل آورند، با او روبوسی میكنند، فرق نمیكند كه آن شخص زن باشد و يا مرد. اما در جامعه اسلامی ما روبوسی كردن زن با مرد بيگانه بسيار زشت و ناپسند است.
پس ممكن است در جامعهای رفتاری خوب و پسنديده و در جامعه ديگر زشت و نكوهيده باشد و از اينجا، معلوم میگردد كه نظام خوبی و بدیها و بايد و نبايدها نسبی هستند و حكم آنها نسبت به جوامع و كشورهای گوناگون متفاوت است. حتّی ممكن است چيزی نسبت به زمانی خوب تلقّی گردد و در زمان ديگر ناپسند باشد.
در برخی از كشورهای غربی كه امروزه با وضيعّت بسيار زشت و اسف بار فرهنگی و اخلاقی روبرو هستند، حدود سی و يا چهل سال پيش اگر كسی با پيراهن آستين كوتاه در خيابان ظاهر میشد، پليس با او برخورد میكرد.
برای ما نقل كردند كه شخصی حدود چهل سال پيش روزی بر اثر گرمی هوا، در يكی از شهرهای كانادا، كُتش را در آورد و با پيراهن آستين كوتاه مشغول قدم زدن شد فوراً پليس اسب سوار آمد و به او اعتراض كرد كه چرا كتت را در آورده ای؟ ظاهرشدن با پيراهن آستين كوتاه در برابر ديدگان مردم، خلاف عفّت عمومی است!
اما امروزه، در همين كشور كانادا اگر زن و مرد حتّی نيمه عريان در انظار ظاهر شوند، كسی تقبيح و نكوهش نمیكند و رفتار آنها ناپسند به شمار نمیآيد. پس خوب و بد و زشتی و زيبايیها حتّی نسبت به زمانها نيز متفاوت میگردند و نسبی هستند.
نتيجه میگيرند كه قضايا و گزارههای علومی كه خوب و بد و بايدها و نبايدها را بيان میكنند؛ مثل علم اخلاق، علم حقوق و يا ساير علوم مربوط به حوزههای مدنی و اجتماعی نسبی هستند و هيچ ملاك مطلقی در آنها وجود ندارد و نمیتوانيم بگوييم كه چيزی مطلقاً و همه جا خوب است و يا چيزی مطلقاً و در همه جا و در همه زمانها بد است.
دليل قابل ارائه برای عمومشان همان چيزی است كه عرض كردم، البته آنها دلايل فنّی تری نيز ذكر كردهاند كه در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست.
3ـ مطلق و ثابت بودن برخی از ارزشها
برای توضيح مطلب عرض میكنم: اگر كسی ادّعا كرد كه هرمفهوم ارزشی و هر بايد و نبايد و زشت و زيبايی مطلق است، برای ردّ ادّعای او كافی است كه استناد شود به چيزی كه در جامعهای خوب و در جامعه ديگر ناپسند است و در جايی ارزش است و در جايی ضدّ ارزش محسوب میگردد.
به عبارت ديگر، در برابر آن ادعا كه به صورت قضيه موجبه كليه ارائه گشته است و مفاد آن اين است كه همه خوبها و بدها و قضايای ارزشی مطلق و كلّی هستند، میتوان يك قضيّه سالبه جزئيه ارائه كرد و در اين صورت، آن قضيه و حكم كلّی نقض میگردد.
يعنی وقتی ما قضايای ارزشیای را يافتيم كه مطلق نبودند و رفتاری در برخی جوامع نيك و پسنديده و در جوامعی زشت و نكوهيده به حساب آمدند، میتوانيم بگوييم كه چنان نيست كه همه گزارهها و قضايای ارزشی مطلق باشند، بلكه برخی از قضايای ارزشی نسبی هستند.
بی شك چنين قضاوتی صحيح و درست است و ما نيز نمیگوييم كه هر قضيه ارزشی و هر بايد و نبايدی مطلق وكلّی است و برای هميشه و برای همه جوامع ثابت و تغييرناپذير است. ما نيز قبول داريم كه برخی از بايدها و نبايدها متغيّر و تابع شرايط زمانی و مكانی هستند؛ اما اين بدان معنا نيست كه هيچ ارزش مطلقی نداريم.
يعنی اثبات نسبيّت ارزشها مفاد قضيه سالبه جزئيه است نه سالبه كليه، بر اين اساس ما تنها میتوانيم نسبيّت و مطلق نبودن پارهای از ارزشها را ثابت كنيم.
ادعای ما اين است كه ما میتوانيم ارزش مطلق داشته باشيم، میتوانيم به برخی از قضايای ارزشی اعتقاد مطلق داشته باشيم. اگر اصل اين نظريه ثابت شد، ممكن است ما صدها نمونه از چنين قضايايی داشته باشيم؛ چون بحث و نظريه عقلی داير مدار اعداد و ارقام نيست.
آيا شخصی يافت میشود كه بگويد عدالت در برخی از موارد و يا جوامع بد است؟ و يا هيچ عاقلی میگويد كه ظلم در برخی جاها خوب و پسنديده است؟ بله ممكن است در مصداق عدل و ظلم اشتباه شود و گاهی لفظ را نابجا به كار ببرند، مثلا: كسی بگويد هر زدنی ظلم است در حالی كه برخی از زدنها كه به عنوان مجازات و يا قصاص است، بد نيست.
اما آن زدنی كه به عنوان مجازات و قصاص انجام میگيرد ظلم نيست، بلكه مطابق حق و عدل است. سخن اين است كه اگر كاری واقعاً ظلم بود، نمی شود در برخی موارد خوب باشد، و يا اگر كاری واقعاً مطابق عدالت باشد، نمیشود گفت در برخی موارد بد است كه در نتيجه در مواردی عدالت ناپسند باشد.
اين مسأله از چنان وضوح و بداهتی برای همگان برخوردار است كه وقتی قرآن میخواهد مردم را از شرك پرهيز دهد، میفرمايد:
«... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»1؛ همانا شرك ظلم بزرگی است.
يعنی در اين كبری كه «از هر چيزی كه ظلم است بايد احتراز و دوری جست» ترديدی نيست. اين قضيه مطلق و كلّی، ثابت و تغييرناپذير است و چون شرك يكی از مصاديق ظلم است، بد و ناپسند میباشد و بايد آن را ترك كرد.
ادعای ما اين نيست كه همه مفاهيم ارزشی مطلق هستند، بلكه ما میگوييم برخی از ارزشها مطلق هستند. همچنين در باب معرفت، ما هر معرفتی را مطلق نمیدانيم و معتقد نيستيم هر شناختی كه برای هر كسی حاصل شود، درست است.
مسلّماً برخی از شناخت هايی كه برای افراد حاصل میشود، نادرست است. پس برخی از شناختها نسبیاند و اساساً در متن برخی از گزارهها نسبيّت وجود دارد: مثلا اگر از شما سؤال كنند كه دانشگاه تهران بزرگ است و يا كوچك؟ يك وقت شما دانشگاه تهران را با خانه خودتان مقايسه میكنيد و در نتيجه در پاسخ میگويند دانشگاه تهران خيلی بزرگ است.
اما اگر دانشگاه تهران را با كره زمين مقايسه كنيد، در پاسخ خواهيد گفت كه خيلی كوچك است؛ تا آنجا كه به اندازه سنگ ريزهای در بيابان نيز به حساب نمیآيد.
پس مفاهيمی چون بزرگی و كوچكی نسبی هستند و مفاد قضيّهای كه مشتمل بر چنين مفاهيمی باشد نسبی خواهد بود. اما از اينكه بزرگی و كوچكی نسبی اند، نتيجه گرفته نمیشود كه همه چيز نسبی است، حتّی خدا نيز نسبی است.
وجود انسان، وجود كره زمين و عالم نيز نسبی است. بزرگی و كوچكی مفهومی نسبی و اضافی است و از مقوله اضافه است؛ اما مفاهيمی وجود دارد كه نسبی نيستند و قضايايی كه از آنها تشكيل میگردد، میتواند مطلق باشد.
بنابراين، ما بر آن نيستيم كه هر ارزشی كه در هر جا هر كسی بدان اعتقاد دارد، مطلق است. سخن ما در اين است كه در حدّ موجبه جزئيّه ما میتوانيم ارزش مطلق نيز داشته باشيم.
1- لقمان/ 13.
يعنی ما قضايای ارزشیای داريم كه از اطلاق برخوردارند و نسبت به مكانها، اشخاص متفاوت و زمانهای گوناگون تغيير نمیپذيرند و استثنا بردار نيستند. بی ترديد ما ارزش مطلق داريم و ارزشهايی داريم كه تابع شرايط زمانی و مكانی ونيز تابع سلايق افراد نيستند.
به اعتقاد ما ظلم هميشه و همه جا نسبت به هركسی بد و ناشايست است وعدل هميشه و همه جا و نسبت به هركسی خوب و پسنديده است. ما در قضايای واقعی و قضايای مربوط به علوم توصيفی گزارههای مطلق و يقينی داريم و به عنوان مثال، به يقين و جَزم میگوييم كه آسمان و زمين و انسان وجود دارند، خداوند وجود دارد، وحی و قيامت وجود دارند؛ بی ترديد اين قضايا مطلقاند و نسبی نيستند.
ملاك مطلق بودن برخی از ارزشها
سؤالی كه اينجا مطرح میشود اين است كه ما از كجا بدانيم كه قضيهای مطلق است و يا نسبی است؟ پاسخ اجمالی پرسش فوق اين است كه هر قضيه بديهی و يا قضيهای كه به صورت صحيح از قضايای بديهی استنتاج شده باشد، مطلق است.
ولی قضايايی كه بديهی نيستند و يا به صورت صحيح از بديهيّات استنتاج نشدهاند و سرانجام به بديهی نمیانجامند، نسبی میباشند. همين تقسيم بندی عيناً در مورد ارزشها نيز صادق است: ارزشهايی كه مبنای آنها احساس، عاطفه، تخيّلات، عادات و قراردادهاست نسبی هستند؛ اما ارزشهايی كه پشتوانه عقلی دارند و قابل استدلال عقلی میباشند و میتوان برهان عقلی بر ارزشی بودن آنها اقامه كرد، مطلق میباشند.
مثلا پرستش خدا يك ارزش است كه هميشه و به طور مطلق مطلوب و پسنديده است و هيچگاه استثناء بر نمیدارد، بر اين اساس است كه میگوييم: راه تكامل واقعی و حقيقی انسان عبادت خداوند است.
در مورد مفاهيم ارزشی اجتماعی نيز عدالت هميشه خوب است و اين حكم هيچگاه استثنا بر نمیدارد، و در مقابل ظلم هميشه و در همه جا بد و ناپسند است. پس ما میتوانيم ارزشهای مطلق نيز داشته باشيم.
4ـ نسبيّت همه ارزشها و گزارههای دينی در فرهنگ غربی
امروزه، در غرب مكاتب متعدد فلسفی وجود دارند كه ارزشها را مطلقاً فاقد پشتوانه عقلانی و واقعی میدانند و معتقدند كه همه ارزشها نسبی و تابع قراردادها هستند؛ يعنی هر چه را مردم بر آن توافق عمومی و قرارداد داشتند كه خوب باشد، خوب است و آنچه را توافق و قراداد داشتند كه بد باشد، بد است.
يكی از آن مكاتب مهمّ فلسفی، در فلسفه اخلاق، مكتب «پوزيتويسم»1 است كه مبنای ارزش را پسند جامعه میداند. بر اين اساس، پيروان آن مكتب میگويند ارزش و ضدّ ارزش و خوب و بد تابع قرارداد است.
اگر مردم امروز چيزی را ارزش و خوب دانستند، خوب و ارزش است و اگر فردا نظر مردم تغيير كرد، همان خوب و ارزش تبديل به ضدّ ارزش میگردد و در نظر مردم بد جلوه میكند.
اما ما معتقديم كه همه ارزشها نسبی نيستند و نيز همه ارزشها تابع قرارداد نيستند. درست است كه آداب و رسومْ قرادادی و تابع شرايط زمانی و مكانی و تغييرپذير هستند، اما ما يك سلسله ارزشهايی داريم كه ريشه در فطرت انسانی دارند، فطرتی كه ثابت و تغييرناپذير است:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»2
پس روی خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتی است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونی در آفرينش الهی نيست.
چون فطرت الهی تغييرناپذير است، ارزشهايی نيز كه مبتنی بر فطرت هستند تغيير ناپذيرند. پس ما میتوانيم ارزش مطلق نيز داشته باشيم. آن كسانی كه به ما میگويند فكر خود را مطلق نكنيد، اگر منظورشان اين است كه افكار ارزشی خود را مطلق نكنيم.
چون ما به يك سری ارزشهايی اعتقاد داريم كه ديگران به آنها اعتقاد ندارند و در مقابل، به ارزشهای ديگری معتقد هستند؛ پس ما نبايد فكر خود را به آنها تحميل كنيم، چون فكر ارزشی ما تابع سليقه ماست و فكر ارزشی ديگران تابع سليقه خودشان است و كسی نبايد سليقه ديگران را تخطئه كند، بی شك چنين برداشتی مبتنی بر پوزيتويسم اخلاقی است كه مبنا و ملاك آن سليقه و خواست مردم است و اين گرايش از ريشه فاسد و باطل است و با اسلام و مكاتب صحيح فلسفه اخلاق سازگار نيست.
1- Positivism.
2ـ روم/ 3.
كسانی كه با اتكای به گرايش پوزيتويستی به ما میگويند كه نبايد خواست و رأی خود را مطلق كنيم، سخت در اشتباه اند. ما بر حفظ ارزشهايی كه مطلق هستند استوارخواهيم ماند و سعی میكنيم كه ارزشهای ثابت اسلامی در جامعه احيا و ترويج گردند و هرگز اجازه نمیدهيم كه كمترين خدشهای به آنها وارد گردد.
غربیها از عهد رنسانس به اين سو، مفاهيم دينی را در زمره ارزشها قرار داده اند، بخصوص آن دسته از مفاهيم و گزارههای دينی كه مربوط به دستورات دينی و مناسك دينی است. از سوی ديگر، چون ارزشها را نسبی و قراردادی میدانند، مفاهيم و گزارههای دينی را نسبی و اعتباری میشمارند و برای آنها ارزش مطلق قائل نيستند.
بر همين اساس میگويند، همه اديان میتوانند خوب و بر حق باشند: اين دين برای پيروان خود خوب و حقّ است و آن دين نيز برای پيروان خود خوب و حقّ است و نبايد كسی نظر و گرايش دينی خود را مطلق كند و نبايد گفت فقط دين اسلام صحيح و بر حقّ است و ساير اديان عالم باطل اند.
چه اينكه دين اسلام از يك سلسله مفاهيم ارزشی و يك سری بايدها و نبايدها تشكيل شده است؛ مثل دستور به انجام فلان كار و ترك بَهمان كار و يا دستور به اينكه نماز بخوانيم، روزه بگيريم، دروغ نگوييم، به نامحرم نگاه نكينم و به مال و ناموس مردم تجاوز نكنيم. طبيعی است كه وقتی ارزشها نسبی و قراردادی بودند، مفاهيم دينی نيز نسبی خواهند بود و در نتيجه، اسلام عبارت است از يك سلسله اعتباريّات و قراردادها.
با توجه به گرايش پوزيتويستی و قراردادن مفاهيم دينی در زمره مفاهيم ارزشی است كه به ما میگويند: شما حق نداريد دين خود را بر ديگران تحميل كنيد و از آنها بخواهيد كه مسلمان شوند.
آيين اسلام برای مسلمانان پسنديده است و آيين يهوديّت بر يهوديان. چون اين آيينها و اديان نسبی هستند و هيچ يك مطلق نيستند. وقتی آن اديان و ارزشها نسبی و تابع قراداد بودند، حكم آنها نسبت به مردم و جوامع گوناگون و نيز زمانهای گونه گون متفاوت میگردد: در 1400 سال پيش اسلام برای مردم شبه جزيره عربستان مناسب و خوب بود، اما امروزه برای دنيای مدرنْ دين ديگری مناسب و مطلوب است! پس نبايد آن را مطلق دانست و مسلمانان نبايد انديشه اسلامی خود را به ديگران تحميل كنند.
اسلام برای كسانی خوب است كه با سليقه و خواست آنها همسو است، اما برای ديگران كه اين دين را نمیپسندند و آن را نمیپذيرند و طبق سليقه خود دين ديگری را برگزيدهاند خوب نيست. پس ما نبايد سليقه اسلامی خودمان را بر ديگران تحميل كنيم و سليقه آنان را ناديده بگيريم.
پاسخ شبهه و گرايش فوق اين است كه ما میپذيريم كه پارهای از احكام اسلام ـ مانند احكام ثانوی ـ نسبی و متغيّر و تابع دو عنصر زمان و مكان هستند، اما همه مفاهيم اسلامی متغيّر نيستند؛ بلكه برخی از احكام اسلامی ثابت، مطلق و تغيير ناپذيرند.
بعلاوه، هيچ يك از احكام اسلام تابع قرارداد و سليقه مردم نيست، احكام متغيّر نيز دلايل متغيّر خود را دارند. پس اولا: ما اين مبنا را كه همه ارزشها را تابع سلايق، پسندها و قرادادها میداند قبول نداريم و معتقديم كه برخی از ارزشها و ضدّ ارزشها مطلق و تابع مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری هستند و بر اين اساس، ثابت و تغيير ناپذيرند.
ثانياً: ارزشهای ثابت اسلام از اين قبيل هستند و تابع مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری هستند و بر اين اساس آنها مطلقاند و ما آنها را برای هميشه و همه جا معتبر میدانيم و اصرار داريم كه ديدگاههای اسلامی ما مطلق است و تنها همين ديدگاههای مطلق اسلامی صحيح و حق هستند. نتيجه آنكه اين نوع نسبی گرايی كه در غرب مطرح است نيز با اسلام سازگار نيست.
ج ـ رويكرد سوم در نسبيّت معرفت (نسبيّت معرفت دينی)
از جمله گونههای نسبیگرايی، گرايش به «نسبيّت معرفت دينی» است: برخی میگويند ما نيز قبول داريم كه دين ثابت و مطلق است و ارزشهای دينی نيز تابع مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری و ثابت هستند و واقعيت دين را مطلق و ثابت میدانيم.
اما ما به دين واقعی و مطلق دسترسی نداريم و نمیتوانيم با آن ارتباطی داشته باشيم. چيزی كه در دسترس و در اختيار ماست معرفت و شناخت ما از دين است و آنچه را ما به عنوان دين به ديگران ارائه میدهيم، در واقع شناخت و برداشتی است كه ما از دين داريم و ممكن است ديگران شناخت و برداشت ديگری از دين داشته باشند.
گرچه ما اصل دين را ثابت و مطلق میدانيم، اما شناخت و معرفت خود را از دين تغييرپذير و نسبی میدانيم و معتقديم كه كسی نبايد شناخت و برداشت دينی خود را مطلق بداند و فكر خود را بر ديگران تحميل كند.
در اينجا اين سوال مطرح است كه آيا امكان دارد كه برخی از شناختهای دينی ما مطلق باشد كه همه بايد چنان شناختی را داشته باشند و بپذيرند يا خير، هيچ شناختی در حوزه معرفت دينی مطلق نيست و هر شناختی نسبت به هر موضوع دينی نسبی است؟
در نتيجه ممكن است بين دو شناخت دينی، صددرصد تباين و اختلاف باشد و آن دو كاملا نقيض يكديگر باشند؛ يعنی، كسی صددرصد معتقد به يك گزاره دينی باشد و ديگری آن اعتقاد را رد كند، و در عين حال هر دو شناخت و برداشت از دين، مقبول و معتبر باشد!
اين گرايش سوم درنسبيّت كه به عنوان نسبیبودن معرفت و شناخت دين معروف گشته است و مروّجان اين نگرش عنوان «قبض و بسط شريعت» را برای آن برگزيده اند، تقريباً دو دهه است كه در كشور ما مطرح و رواج يافته است و هر روزه در سطح فزايندهتر و گسترده تری در روزنامهها و مجلاّت طرح میگردد و بر اساس آن چنين وانمود میكنند كه شناخت همه مردم نسبت به دين يكسان نيست:
ممكن است كسی بر اساس اعتقاد خود بگويد: نماز صبح دو ركعت است و ديگری نيز براساس اعتقاد و شناخت خود از دين بگويد: نماز صبح سه ركعت است؛ و در عين حال هر دو معتبر و مقبول باشد! و طبق اين گرايش ما وقتی خودمان معتقديم كه نماز صبح دو ركعت است حق نداريم از ديگران نيز بخواهيم كه دو ركعت بخوانند.
بر اساس شناخت و قرائت ما از دين نماز صبح دو ركعت است، ممكن است برداشت ديگری از دين اين باشد كه نماز صبح سه ركعت است. آن هم شناخت و قرائتی از دين است و تفاوتی بين قرائتها از جنبه ارزشگذاری وجود ندارد و قرائت هر كس برای خودش محترم است و هيچ كس حق ندارد قرائت خود از دين را مطلق كند و از ديگران بخواهد همانگونه كه او دين را میشناسد و فهم میكند، آنها نيز فهم و درك كنند!
قرائت و شناختی كه من از دين دارم، برای من پسنديده و حقّ است، و برای ديگری شناخت و قرائتی كه خودش از دين دارد خوب و حقّ است؛ گر چه بين اين دو قرائت تضاد و يا تناقض وجود داشته باشد.
چون معرفتها و شناختها قبض و بسط دارند و فراخ و وسيع يا محدود و تنگ میگردند، تا آنجا كه ممكن است يكی از قرائتها و شناختها در يك طرف باشد و قرائت ديگری در طرف نقيض قرائت اول قرار گيرد.
ممكن است امروز كسی يك گزاره دينی را اثبات كند و فردا ديگری همان گزاره دينی را نفی كند. منشأ اين تفاوتها اين است كه دين واقعی در اختيار ما نيست و آنچه در اختيار ماست، معرفت ما از دين است و اين معرفتها و قرائتها نيز قابل تغيير هستند و نسبت به افراد نيز مختلف و متفاوت میگردند.
5ـ تفكيك حوزه قرائتهای نسبی از حوزه قرائتهای مطلق
بی ترديد نقد و بررسی نظريه «نسبيت معرفت» كه مدّتی نبستاً طولانی از طرح آن در كشور ما میگذرد و در باب آن كتابها و مقالات فراوانی نگاشته شده است، زمانی طولانی میطلبد و در اين مجال ما به اختصار بدان پاسخ میگوييم: ابتدا اين سؤال را مطرح میكنيم كه آيا در نظر معتقدان به نظريه «قبض و بسط شريعت» هر قضيهای كه در دين مطرح میشود، میتواند چند تفسير، برداشت و قرائت داشته باشد؟ يا تنها برخی از قضايای دينی دارای تفاسير و قرائتهای مختلف هستند؟
غالب دلايلی كه آنها بدان تمسّك جستهاند، تنها اختلاف برداشت و تفسير را در برخی از گزارههای دينی اثبات میكند؛ اما آنها اين دليل خاص را تعميم میدهند و آن را به كلّ حوزه دين و همه گزارههای دينی سرايت میدهند و نتيجه میگيرند كه همه گزارههای دينی قابل قرائتها و برداشتهای متفاوت هستند. از جمله دلايل ايشان اختلاف فتاوای مجتهدان و فقهاء است.
ادعای آنها اين است كه در حوزه اسلام و فقه، فتاوای مجتهدان متفاوتاند. يكی میگويد نماز جمعه واجب است و ديگری میگويد واجب نيست. يكی میگويد بازی شطرنج حرام است، اما ديگری آن را حلال میداند.
يكی میگويد فلان موسيقی حرام است و ديگری میگويد حلال است. پس فتواها و برداشتهای فقهاء و مجتهدان نسبی و متغيّر است و از ثبات برخوردار نيست، تا آنجا كه ممكن است حتّی يك مجتهد دو فتوای متفاوت داشته باشد؛ چنانكه برخی از فقها زمانی فتوايی میدهند و پس از مدّتی از آن فتوی منصرف میشوند و فتوای جديدی عرضه میكنند.
پس اين تفاوت فتاوی و برداشتها دليل آن است كه معرفت و قرائت ما از دين نسبی و قابل تغيير است و امكان ندارد كه معرفت وشناختی از دين ثابت و مطلق باشد.
عرض میكنيم همه و حتّی آن شخص بی سوادی كه در روستای دور افتادهای زندگی میكند میدانند كه فتاوای مجتهدان در حوزه فروع دين و برخی از تكاليف دينی متفاوت است. اما اين تفاوت فتاوی دليل نمیشود كه شما ادعا كنيد كه حتّی معرفت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) از وحیای كه به او شده مطلق نيست؛ چون معرفت پيغمبر نيز از مقوله معرفتهای بشری است و خطا بردار است!
يعنی وقتی خداوند در قرآن میفرمايد: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و يا «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ»1، گفته شود نمیدانيم كه وحی خداوند چيست. ما از طريق فرموده پيامبر كه ادعا كرده خداوند به او وحی كرده است، مطلع شدهايم كه به پيامبر وحی شده، اما از ماهيّت وحی الهی اطلاعی نداريم.
آنچه را پيامبر به عنوان وحی خداوند به ما ارائه كرده، حقيقت وحی خداوند نيست، بلكه حاصل معرفت و فهم او از وحی است؛ و چون فهم او انسانی و خطا بردار است، احتمال میدهيم كه او در تلقّی و گرفتن وحی اشتباه كرده باشد.
خداوند چيز ديگری را میخواسته بيان كند و او عوضی و اشتباهی فهميده است و معرفت خود را به عنوان وحی خداوند تلقّی كرده است. حاصل چنين نگرشی اين است كه فهم هيچ كس از هيچ يك از آيات قران معتبر نيست و در همه آنها احتمال خطا و اشتباه وجود دارد!
آيا اين هم قرائت جديدی از دين است؟ آيا دايره قرائتها تا اين قدر گسترده و بی حدّ و مرز است؟ میپذيريم كه اختلاف در فتوا وجود دارد، اما آيا وجود خدا نيز قابل تشكيك است و میتوان پذيرفت كه به نام اسلام و محتوای وحی قرآنی كسی وجود خدا را اثبات، و ديگری نفی كند و هر دو ادّعا به نام دو معرفت دينی معتبر باشد؟!
و آيا در مقابل آنچه همه علمای شيعه و سنّی از همه فرق اسلامی، در طول 1400 سال، گفتهاند و بيان كرده اند، ما میتوانيم ادعا كنيم كه آنها اشتباه كردهاند و بد فهميدهاند و آنها قرائت خودشان را ابراز كرده اند، ما نيز قرائت خودمان را داريم؟
پاسخ اين سؤال كه تا چه اندازه در دين ممكن است قرائتهای مختلف وجود داشته باشد، اين است كه وجود قرائتهای مختلف تنها در حوزه مسائل فرعی دين پذيرفته است، نه مسائل اصلی دين.
آن هم در مسائل ظنّی كه امكان اختلاف در آنها وجود دارد، نه مسائل قطعی و اجماعی و اتّفاقی. بعلاوه، در حوزه مسائل فرعی و ظنّی دين تنها نظر متخصّصان و صاحب نظران دينی معتبر است، نه هر كسی كه تازه از راه رسيده است.
1ـ بقره/ 163.
نظر كسانی معتبر است كه بيش از پنجاه سال نزد اساتيدی چون مرحوم آيت اللّه بروجردی، امام خمينی و علاّمه طباطبايی، رضوان اللّه عليهم، درس خوانده باشند و در اين راه سختیها و ناملايمات را بر خود هموار ساخته باشند و برخوردار از تقوای در رفتار، فهم و تحقيق و استنباط باشند و تحت تأثير هوسها و جوّسازیها قرار نگيرند.
در حوزه دين نظر هر هوسباز غربزده تازه از راه رسيدهای كه چند صباحی درسی خوانده است و خود را كارشناس دين معرفی میكند معتبر نيست.
نتيجه آنكه اختلاف نظر و وجود قرائتهای مختلف تنها در حوزه مسائل ظنّی و متشابهات دين پذيرفته است، در مسائل قطعی اسلام، محكمات، ضروريات، بيّنات اسلام تنها يك قرائت وجود دارد و آن قرائت خداوند و پيامبر اوست و در آن عرصه مجالی برای اختلاف نظر و تشكيك و ارائه قرائتهای متفاوت نيست، كما اينكه در طیّ هزار و چهار صد سال كه از عمر اسلام میگذرد، اختلافی در آنها رخ نداده است.
ما شاهد بوديم كه وقتی حضرت امام حكم اعدام سلمان رشدی مرتد را صادر كردند، همه علمای اسلام آن را تأييد كردند و هيچ مخالفتی از سوی آنها بروز نكرد و يك صدا گفتند كه آنچه امام فرموده حكم اسلام است.
البته برخی از غربزدههای از راه رسيده كه بهرهای از اسلام ندارند با آن حكم مخالفت كردند و گفتند: قرائت ما از اسلام چنين نيست. امّا روشن است كه عقلای عالم تنها برای نظر كسانی ارزش و اعتبار قائل هستند كه در حوزه معرفتی مربوط، صاحب نظر باشند و با روش صحيحِ تحقيقِ متناسب با آن علم، تحقيق و اظهار نظر كنند.