آزادى مخالفان سياسى در حكومت على(ع)(1)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:39
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4149 بار

مؤلف: محمدحسن سعيدى

 

مقاله حاضر درصدد است به چگونگي آزادي مخالفان سياسي در حكومت علي(ع) بپردازد. بدون شك بحث «آزادي سياسي» از جمله عناويني است كه در جامعه و جهان امروز مورد بحث و محل آرا و نظرات گوناگون و بعضاً متضادي است. تحقيق در اين باب، بويژه با استناد به سيره پيشوايان دين كه اسوه و مقتداي ما در همه زمينه هايند، مي تواند در عين روشن ساختن محل نزاع سرانجامي فرخنده داشته و به بسياري از پرسشهايي كه تاكنون بي جواب يا در ابهام مانده اند پاسخ دهد.

در اين مقاله، نگارنده كوشيده است دريافتهاي خود را كاملاً روان و ساده و بي تكلف ارائه نمايد. بديهي است چنان كه در مقدمه مقاله پيش گفتيم طبيعت چنين مباحثي طرح ديدگاههاي مختلف را مي طلبد و پرواضح است كه آنچه در اين دست مقالات ارائه مي گردد لزوماً به معناي ديدگاه مجله نيست و نقادي ها و ايرادات اهل نظر و شبهات و پرسشهاي خوانندگان گرامي مي تواند به حك و اصلاح ديدگاهها، گشوده شدن بابهاي جديد و افزودن بر غناي فكري و تحقيقاتي جامعه علمي كشورمان بيانجامد.

اين نوشته به خاطر مفصل بودن و دربرداشتن مقدمات نسبتاً طولاني، از حجمي بيش از آنچه مناسب ويژه نامه مي باشد برخوردار است و طبعاً تقطيع گرديده و در دو قسمت تقديم خواهد شد. از جهت پيوستگي مطالب، تا جمع بندي نهايي در قسمت بعد احتياج به حوصله اي درخور دارد.«مجله حكومت اسلامي»

پيشگفتار:

 

 

موضوع آزادي يكي از محورهاي اساسي مورد بحث در جامعه ي ماست. نويسنده نيز از مدت ها پيش علاقه مند به بحث و فحص و تحقيق درباره ي آزادي و حدود و ثغور آن به ويژه از منظر منابع ديني و سيره ي معصومين (عليهم السلام) بوده است، تا اين كه فرصتي و زمينه اي پيش آمد تا به بررسي آزادي هاي مشروع در دولت علوي بپردازم. اقرار مي كنم كه وقتي از اين منظر به تاريخ زندگي اميرالمؤمنين(ع) و حوادث دوران كوتاه حكومت آن حضرت نگاه كردم، دانستم كه فرضيه اي كه تا به حال در ذهن داشته ام با آنچه كه اكنون بدان رسيده ام زاويه اي بس بزرگ دارد. 

وجوه گوناگون و ابعاد متعدد و عمق كلام و رفتار مولا(ع) چنان گسترده و ژرف و حيرت انگيز است كه با كار فردي و در زمان كوتاه، قابل كاوش و دسترسي نيست. نگارنده اگر تعهدي نسپرده بود و وعده اي نداده بود قطعاً از ارائه ي اين نوشته، لااقل در اين فرصت كوتاه و تنگ خود داري مي كرد. بايد از روح بلند مولي الموحدين ـ كه عمق فكري و تعالي روحي او را جز با مقام ولي اللهي اش نمي توان توجيه كرد ـ مدد بجوييم تا امكان دست يابي به گوشه اي از درياي حكمت بيكرانش نصيبمان گردد. 

علي(ع) انسان كاملي است كه اوج همه ارزش ها را يكجا در خود گرد آورده است. او الگوي تامّ و تمام آزادي خواهي و آزادي بخشي است. بدون شك علي(ع) در موضوع «آزادي» تا انتهاي تاريخ، حرف آخر را خواهد زد. نه تنها ديكتاتورها و مستبدّان از درك حقيقت علي(ع) عاجزند، بلكه آزادي خواهان جهان نيز تا وصول به قلّه ي آزادي و آزادگي و جوانمردي او، راه زيادي دارند. بايد قرون متمادي بر بشر بگذرد و جامعه ي انساني هر چه بيشتر پيشرفت كند و تجربه هاي سياسي زيادي بيندوزد و عرصه ها و وادي هاي آزادي را با پاي انديشه و عمل خود بپيمايد تا قدرت تحليل سيره ي نظري و عملي اميرمؤمنان(ع) را به دست آورد و آن گاه بالعيان ببيند كه باز هم علي(ع) جلو دار بي بديل آزادي است. 

«يَنحَدِرُ عَنّي السّيل و لايَرقي اليَّ الطّير؛[1]

سيلاب از قلّه ي بلندم ريزان است و مرغ از پريدن به ستيغم، ناتوان.»

بايد بسيار متأسف باشيم و از محضر اميرالمؤمنين(ع) پوزش بخواهيم كه ما مدعيان تشيع اوييم و خود را دنباله رو حضرتش مي دانيم ولي انديشه، كردار، اخلاق و سياست ما از فرهنگ و تعاليم نوراني او فاصله ي بسيار دارد.

پيشنهاد مشخص نگارنده به جامعه ي علمي كشورمان اين است كه موضوع «آزادي در دولت علوي» را جمعي از محقّقان و انديشمندان در اولويت كار خود قرار دهند؛ پژوهش گران عالمي كه از نظر شخصي انسان هايي سليم النفس، با شخصيت، متين، بردبار، داراي سعه ي صدر، با سداد[2]، رشيد، مدير و مدبّر باشند.

اگر براي سال گفتگوي فرهنگ ها و تمدن ها كه زمينه ي مناسبي براي ديالوگ بين ملت هاست، شخصيت علي بن ابي طالب(ع) را از همه ي جهات به ويژه از منظر «آزادي» و «شيوه ي حكومت داري» به جهان معرفي كنيم و زير پايه هاي اعتقادي آن را تشريح نماييم، بي ترديد ورودي زبردستانه به عرصه هاي جهاني خواهيم داشت و اين برگ برنده اي براي اسلام و مسلمانان خواهد بود، زيرا حكومت پنج ساله ي آن حضرت از افتخارات بزرگ عالم بشريت و از مختصات جهان اسلام است، حكومتي كه در 0014 سال قبل چنان الگويي را از آزادي سياسي به اجرا درآورد كه جهانيان هرگز نمونه اي براي آن نخواهند يافت.

بخش اول 

مفهوم آزادي و انواع آن

 

 

1 ـ تعريف آزادي

 

 

ارائه ي تعريف واحد و روشن از آزادي، كاري سهل و ممتنع است. تا كنون تعاريف متعددي از آزادي گفته شده اما در عين بديهي بودن و وضوحي كه مفهوم آزادي دارد محل مناقشه و مباحثه ي فراواني واقع شده است. شايد تا كنون حدود 002 معنا براي واژه ي آزادي ذكر شده است[3]. احتمالاً دليل مناقشات فراوان را بتوان در اين دانست كه كلمه ي آزادي چيزي در حد يك مشترك لفظي است و يا اين كه كلمه ي آزادي صرفاً با تعيين متعلق آن است كه معنا و مفهوم روشني مي يابد. به تعبير ديگر بايد معلوم كرد كه آزادي از چه چيزي و براي چه چيزي. به تعبير موريس كرنستون[4] كلمه ي «آزادي» مانند واژه ي «گرسنگي» نيست كه تا كسي گفت «من گرسنه ام» يك معناي غالب به ذهن مخاطب منتقل شود بلكه مانند واژه ي «تصميم» است. داستاني در مورد يكي از شاگردان آلماني مارتين هايدگر گفته اند كه از استادش اهميت تصميم را آموخته بود اما نمي دانست به چه چيزي مصمم است و با وقار تمام، اعلام داشت: «من مصمم هستم، اما نمي دانم به چه چيز!»

آزادي ها به تنوع قيود، موانع و بارها گوناگون و متنوع اند. بنابراين استفاده از عنوان «آزادي» و بحث كردن درباره ي آن بدون مشخص كردن متعلق آن (از چه و براي چه) كاري نادرست است، همچنان كه وقتي دو كُشتي گير داراي يك اسم اند، هيچ گزارش گري به اين پايه از ابلهي نمي رسد كه از هر دو به همان اسم مشترك ياد كند، بلكه نام كوچكشان را كه موجب تميز آن دو از هم مي شود، محور قرار مي دهد. لذا فيلسوفان و سياست مداراني هم كه در مورد آزادي مي نويسند دقيقاً بايد اين نكته را رعايت كنند[5].

اما «آزادي» به نحو مطلق، نقطه ي مقابل محدوديت و اسارت و به معناي نبودن مانع در برابر اراده و انتخاب آدمي است[6]. آزادي، معمولاً در مورد قيود ناخوشايندي كه مخالف ميل و پسند انسان است، به كار مي رود و از آن جهت كه يك معناي عرفي است و حقيقت شرعيه اي نيست كه توسط شارع وضع شده باشد سؤال از معناي شرعي و ديني آزادي پرسشي نابجاست؛ بلكه صرفاً تعيين حدود و ثغور و ملاك هاي آزادي در عرصه هاي مختلف را مي توان از شرع تقاضا كرد.

2 ـ اقسام آزادي

 

 

همان طور كه اشاره شد از «آزادي» به تبع متعلقي كه براي آن در نظر گرفته مي شود، معاني گوناگوني را مي توان قصد كرد. اكنون به برخي از اقسام آزادي كه در حوزه هاي مختلف، بيشتر محل توجه و بحث است اشاره مي كنيم و براي روشن تر شدن مرز ميان هر يك، با استفاده از منابع ديني، درباره ي هر كدام داوري اجمالي و كوتاهي خواهيم كرد.

1 ـ 2 ـ آزادي انسان در برابر اراده ي خداوند (رهايي از خدا!)

 

 

انسان در گستره ي پهناور عالم هستي، يكي از مخلوقات خداوند است و همانند ساير موجودات، تحت سيطره ي كامل خدا قرار دارد. هستي همه در دست اوست. ذات انسان در نسبت با خداوند، فقر و نياز محض است و مستقل از او، هيچ نيست و هيچ ندارد. احدي در مقابل اراده ي پروردگار از كوچك ترين اختيار و اراده اي برخوردار نيست و كسي در برابر او هويت و وجود مستقلي ندارد كه بتواند در برابر او عرض اندام كند يا حركتي بر خلاف مشيت او انجام دهد. هر تصميمي كه بخواهد در مورد مخلوقاتش مي تواند بگيرد و كسي را ياراي مقاومت در برابر او نيست. و هيچ امكاني براي خروج از سيطره ي حكومت الهي وجود ندارد.

«وَهُوَ الْقاهِرُ فَوقَ عِبادهِ وَ هُوَ الحَكيمُ الخَبيرُ؛[7]

و او (خداوند) كمال اقتدار و توانايي را بر بندگانش دارد و او حكيم و آگاه است.»

«ظَهَر اَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ و جَرَتْ قُدرتُكَ و لايُمْكِنُ الفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ؛[8]

فرمان تو، آشكار و قهرت، غالب و قدرتت، نافذ است و گريز از سيطره ي حكومت تو ممكن نيست.»

«وَاِنْ اَهْلَكْتَني فَمَنْ ذَاالَّذي يَعْرِضُ لَكَ في عَبْدِكَ اَوْيَسْاَلُكَ عَنْ اَمْرِهِ؛[9]

و اگر مرا هلاك كني چه كسي مي تواند با تو درباره ي تصميمي كه در مورد بنده ات گرفته اي، معارضه نمايد و يا از وضع او پرسش كند؟!»

اگر خداوند انسان را نيافريده بود و او را حق زيستن و امكان شناخت و انتخاب نداده بود و در مقام سؤال و گفتگو و محاجّه با خويش ننشانده بود، احدي قدرت تخطي از امر او را نداشت. 

تمامي انديشه هايي كه درگير گرايش هاي اومانيستي افراطي اند و در سوداي نشاندن انسان به جاي خدايند جز در وادي خيالات و اوهام خويش طرفي نمي بندند. بنابراين انسان در برابر اراده ي خداوند از كمترين آزادي و اختياري برخوردار نيست.

2 ـ 2 ـ آزادي تكويني انسان در نظام هستي

 

 

انسان براساس خواست خداوند، در چارچوب قوانين و سنن حاكم بر جهان آزاد است؛ يعني قدرت و حق و اختيار شكستن چارچوب ها و نقض قانون مندي هايي را كه بر عالم هستي، طبيعت، جامعه و انسان حكومت مي كند، ندارد اما در قالب آنها و با استفاده از آنها مي تواند تصميم گيري و اقدام كند. بنابه تعبير امام صادق(ع) كه اعتقاد شيعه نيز بر پايه ي آن شكل گرفته است:

«لاجَبْرَ وَ لا تَفْويضَ ولكن اَمْرٌ بَيْنَ الاَمْرَيْنِ؛[10]

نه جبر بر زندگي انسان حاكم است و نه سر رشته ي همه ي امور به او سپرده شده بلكه چيزي، بين اين دو است.»

و بر اين پايه، آزادي انسان در دستگاه آفرينش، آزادي مشروط و مقيدي است كه انسان در محدوده ي قدرت و توان خود و با استفاده از امكاناتي كه خداوند مسخّر او ساخته و نيز با شناخت و بهره گيري از سنت هاي ثابت الهي، مي تواند اقدام كند و نتيجه ي حاصله، برايند انتخاب و عمل او در بستر قوانين و فرمول ها و عوامل غير قابل حذف و تبديلي است كه لحاظ يا عدم لحاظ انسان تغييري در اصل آنها به وجود نمي آورد. 

دو محور ياد شده (آزادي انسان در برابر اراده ي خداوند ـ آزادي تكويني انسان در نظام هستي) مربوط به حوزه ي مباحث هستي شناسي، فلسفه، كلام و انسان شناسي است.

3 ـ 2 ـ آزادي معنوي (رهايي از بند نفس)

 

 

انسان موجودي است مركب كه داراي قوا و غرايز گوناگوني است مانند: شهوت، غضب، حرص، طمع، عقل، فطرت، وجدان اخلاقي و ... و گرايش هاي انسان محصول تحرك و غلبه ي هر يك از قواي دروني اوست. آدمي مي تواند عنان اختيار خود را به دست تمنيات، شهوات و ابعاد سفلي و حيواني وجودش بسپارد و چنان خود را اسير تعلقات مادي و جسماني و دنيوي سازد كه در مقابل مشتهيات نفساني از كوچك ترين عزم و اراده اي برخوردار نباشد و حتي اگر عقل و وجدان و فطرت انساني اش هم از درون به او نهيب زند، ديگر قدرت اراده و تصميمي برايش باقي نمانده باشد. در اين صورت هواي نفس مانند زنجيري است كه ناپيدا بر گردن و دست و پاي او افكنده شده و بي اختيار به هر سو مي كشاندش. 

آزادي معنوي يعني آزادي از درون، آزادي از حصارهاي حيواني، رهايي از قيد شيطان و هواي نفس و خروج از بندگي جاه و مقام و درهم و دينار.

فاش مي گويم و از گفته ي خود دلشادم

بنده ي عشقم و از هر دو جهان آزادم

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار

چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

«حافظ»

آزادي معنوي يعني اين كه راه اراده و تصميم انسان را حيوانيت او نبندد بلكه آنچه مانع او مي شود تنها مقتضيات شأن والاي انساني او و اهداف متعالي اش باشد. به قول استاد شهيد مرتضي مطهري: «آزادي كامل معنوي يعني استقلال، و وابستگي به عقيده و ايمان و ايدئولوژي»[11] و: «فرد تكامل يافته يعني وارسته از محكوميت محيط بيروني و دروني و وابسته به عقيده و ايمان»[12]

«چنانچه يكي از فلسفه هاي زهد، آزادي و آزادگي است، ميان زهد و آزادگي پيوندي كهن و ناگسستني برقرار است. نياز و احتياج، ملاك «روبه مزاجي» است و بي نيازي ملاك «آزادي».

آزادگان جهان كه سبكباري و سبكبالي و قابليت تحرك و پرواز، اصلي ترين آرزوي آنهاست، از آن جهت زهد و قناعت را پيشه مي سازند كه نيازها را تقليل دهند و به نسبت تقليل نيازها، خويش را از قيد اسارت اشيا و اشخاص رها سازند»[13]

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

زهر چه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است

مگر تعلق خاطر به ماه رخساري

كه خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است

«حافظ»

و مفهوم «حُرّ» در اين كلام علي(ع) نيز بدين معناست:

«اَلا حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لاَهْلِها؟ اِنّه لَيْسَ لاَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ الاَّ الجنَّةَ فَلاتَبيعُوها اِلابِها؛[14]

آيا آزاده اي نيست كه اين خُرده طعام مانده در كام ـ دنيا ـ را بيفكند و براي آنان كه درخورش هستند، نهد؟ جان هاي شما را بهايي نيست جز بهشت جاودان، پس مفروشيدش جز بدان.»

چنان كه مشهود است آزادي معنوي، وصفي است كه فقط فرد بدان متصف مي شود و لذا يك بحث عرفاني است و نيز به حوزه ي روان شناسي و اخلاق مربوط مي باشد.

 

 

4 ـ 2 ـ آزادي به معناي نفي بردگي

از جمله مفاهيم «آزادي»، حرّ بودن و آزاد بودني است كه در مقابل بردگي و ملك غير بودن قرار دارد. در گذشته مرسوم بوده كه انسان ها را در جنگ ها به اسارت مي گرفته اند و يا از طريق هجوم مي ربوده اند و وجود آنان را به عنوان بخشي از اموال خود تحت اختيار گرفته و يا به ديگري انتقال مي دادند. معمولاً بردگان از اختيارات و حقوق اوليه ي انساني محروم مي ماندند و بسياري از آنان در اثر شرايط بد زندگي و زير فشار كارهاي طاقت فرسا جان خود را از دست مي دادند. اسلام با وضع سلسله قوانيني، برخي راه هاي بردگي را ممنوع و موجبات آزادي تدريجي بردگان را به وجود آورد. با رشد جوامع بشري خوشبختانه، حقِ مالكيت بر ديگري و خريد و فروش انسان به شكل خاص آن، از ميان برداشته شده است.

لازم به ذكر است كه اين آزادي و دو قسم ديگري كه بعد از اين خواهد آمد، از منظر جامعه شناسي، فقه، حقوق و سياست قابل مطالعه است.

5 ـ 2 ـ آزادي به معناي بي بندوباري (رهايي از قانون)

 

 

يكي از اقسام «آزادي»، آزادي انسان يا جامعه از قيد قانون است كه در هر زمينه اي كه تحقق يابد به هرج و مرج مي انجامد. عدم ضابطه و كنترل در زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، اخلاقي، روابط جنسي و ... موجب بر هم خوردن نظم جامعه مي شود. اگر هر كسي صرفاً براساس اميال و خواسته هاي خود و بدون لحاظ منافع ديگران و مصالح كلان جامعه ـ كه قانون و اخلاق حكايت كننده ي آن است ـ حركت كند مسلماً اصطكاك ها، تزاحم ها و مفاسد فراواني پيش مي آيد كه كمتر كسي از اين وضعيت سود مي برد. به همين دليل اصل لزوم حكومت و اهميت نظم و قانون، امري است كه عقل به ضرورت آن حكم مي كند و كمتر كسي با آن مخالف است. مخالفت با آنارشي و هرج و مرج به معناي نفي بي بند و باري مردم و لزوم پاي بندي آنان به قانون است. بي بندوباري، قانون گريزي و قانون ستيزي، وصفي است كه هم فرد مي تواند بدان متّصف شود و هم جامعه. 

6 ـ 2 ـ آزادي سياسي

 

 

آزادي سياسي، نوع خاصي از آزادي اجتماعي است كه در رابطه ي ميان دولت و ملت معنا مي يابد براي تميز آزادي سياسي از ساير سطوح آزادي اجتماعي به تقسيم بندي ياسپرس توجه كنيد:

«در سطح جامعه شناختي تمايز آزادي فردي، مدني و سياسي [امكان دارد]؛ آزادي فردي در اداره كردن امور خود فرد ظاهر مي شود، كه با وجود ابزارهاي اقتصادي كافي، مي تواند در كنار فقدان آزادي مدني و سياسي وجود داشته باشد (به عنوان مثال در روسيه ي تزاري)؛ آزادي مدني مي تواند در لواي امنيت قانوني، به رغم فقدان آزادي سياسي توسعه يابد (در امپراطوري آلمان)؛ و آزادي سياسي كه هر شهروندي در آن حق اظهار نظر درباره ي انتخاب رهبر را دارد (در ايالات متحده»[15].

اين نوع آزادي به معناي رهايي از قانون و شرع و اخلاق نيست و به هيچ عنوان با قانون مندي و منضبط بودن انسان و جامعه منافاتي ندارد. بنابراين آزادي سياسي را نبايد نقطه ي مقابل حاكميت دين، قانون و ارزش ها بر جامعه دانست بلكه مي توان گفت اين گونه آزادي، وضع متعادلي است كه در ميانه ي دو وضع افراطي (هرج و مرج) و تفريطي (استبداد و ديكتاتوري) ايستاده است.

احترام به آزادي هاي سياسي به معناي نفي بي بندوباري و بي مهاري حاكمان و لزوم پاي بندي آنان به قانون، عدالت و حقوق مردم است. مخالفت و ضديت با اين نوع از آزادي نيز صرفاً به منزله ي دفاع از سلطه و ديكتاتوري جبّارانه است نه دفاع از حاكميت قانون يا شرع.

براي روشن تر شدن مفهوم آزادي سياسي، توجه به معناي استبداد و برخي ويژگي هاي آن از باب «تُعْرَفُ الاَشْياءُ بِاَضْدادِها» مي تواند مفيد باشد. جملات زير را از سيد عبدالرحمن كواكبي بخوانيد:

«استبداد در لغت آن است كه شخصي در كاري كه شايسته ي مشورت است بر رأي خويش اكتفا كند ... و در اصطلاح سياسيون مراد از استبداد، تصرف كردن يك نفر يا جمعي است در حقوق ملتي بدون ترس از باز خواست»[16]

«منشأ استبداد آن است كه حكمران مكلف نيست تا تصرفات خود را با شريعت يا بر قانون يا بر اراده ي ملت مطابق سازد»[17]

«صفت استبداد همچنان كه شامل سلطنت و حكمراني فرد مطلق العناني است كه با غلبه يا به ارث، متولي سلطنت گرديده، همچنين شامل حكمراني فرد مقيد است كه به ارث يا به انتخاب، سلطنت يافته امّا كسي از او حساب نخواهد»[18]

«حكمران مستبد، ... پاشنه ي خويش بر دهان ميليون ها نفوس گذارد كه دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن از روي حق يا مطالبه ي حق نتوانند»[19]

آزادي كه ضد ديكتاتوري و استبداد است يعني امور را از منظر حق مردم ديدن؛ يعني در برابر آنچه كه حق انسان است ايجاد مانع نكردن؛ يعني نفي سلطه و سيطره ي انساني بر انسان ديگر؛ يعني سليقه اي نبودن خطوط قرمز؛ يعني نبود فرد و اراده ي فوق قانون؛ يعني برابري همگان با هر درجه و اعتبار اجتماعي در پيشگاه قانون؛ يعني عدم وجود حق يك طرفه (حق بدون وظيفه)؛ يعني عدم انتظار اطاعت بي قيد و شرط؛ يعني حق نظارت مردم بر قدرت؛ يعني دخالت و مشاركت مردم در سرنوشت جامعه و رسميت نداشتن چيزي جز اين؛ يعني پاسخگو بودن همه ي مسؤولان بر طبق قانون در برابر مردم؛ يعني وجود امنيت براي استفاده از حق و مطالبه حق؛ يعني عدم تهديد در مسير زندگي و فعاليت در چارچوب قانون.

1 ـ 6 ـ 2 ـ آزادي يعني آزادي مخالف و آزادي مخالفت

 

 

بديهي است كه اگر «آزادي موافقان حكومت» يا به تعبير بهتر «آزادي موافقت با حكومت» را ملاك آزادي قرار دهيم و با اين قيد بخواهيم نظام هاي مستبد را از نظام هاي آزاد، جدا كنيم، همه ي حكومت هاي جائر در تحت عنوان «آزادي» باقي خواهند ماند، چرا كه مستبدترين حكومت ها نيز نه تنها منعي در برابر فعاليت موافقانشان ايجاد نمي كنند بلكه از آنان حمايت هم مي كنند و اتفاقاً مجازترين فعاليت ها نيز همين كار است، حتي اگر بر خلاف قانون باشد[20] ـ خصوصاً اين كه سياسي بودن مردم و مشاركت آنان در حكومت را فقط به همين معنا مي دانند؛ يعني مشاركت در تبعيت از اوامر حاكمان ـ اين گونه آزادي بيشتر به يك شوخي شبيه است. بنابراين آزادي سياسي فقط آن گاه مصداق مي يابد كه «مخالف» امكان مخالفت و عرض اندام و فعاليت داشته باشد. حدود آزادي مخالف، شيوه هاي مجاز مخالفت و موضوعات قابل نقد و چالش از جمله محورهايي هستند كه مباحث مربوط به آزادي سياسي حول كم و كيف آنها شكل مي گيرد.

3 ـ نسبت ميان آزادي سياسي و ساير آزادي ها

 

 

نوع اول (امتناع رهايي از حكومت خدا) و نوع دوم (امتناع خروج از قوانين و سنن هستي)، چون اموري لايتغيّر و تكويني و عمومي اند و غير قابل حذف و اضافه اند از موضوع اين بحث خارج اند. آزاد بودن به معناي نفي بردگي را نيز چون مورد ابتلا نيست مورد مقايسه قرار نمي دهيم. اما توجه به اموري در زمينه ي رابطه ي ميان آزادي سياسي با دو قسم ديگر آزادي لازم است. از اين ميان به دو نكته اي كه با موضوع اين مقاله مرتبط است اشاره مي شود:

1 ـ 3 ـ عدم تلازم و تضاد ميان آزادي سياسي و آزادي معنوي

 

 

آزادي سياسي و آزادي معنوي نه لازم و ملزوم يكديگرند و نه با هم غير قابل جمع اند، بلكه هم مي توانند با هم تحقق يابند، هم تنها، هم هيچ كدام.

اولاً اين گونه نيست كه هر كسي كه داراي آزادي معنوي است لزوماً از آزادي سياسي نيز بهره مند باشد. البته انسان وارسته از تعلقات و قيود، مادي و دنيوي و وابسته به عقيده و ايمان هرگز ترس و طمعي نسبت به كسي يا چيزي ندارد و طبعاً دليلي ندارد كه خود را ذليل ساخته و تن به سلطه ي استبداد بدهد، اما آزادگي دروني او بدين معنا نيست كه در بيرون نيز او را آزاد بگذارند. بلكه بر عكس، معمولاً اين خصلت، عدم پذيرش ستم و اعتراض به ظالم را در پي دارد كه موجبات اذيت و آزار و ايجاد محدوديت از سوي سلطه جويان را فراهم مي آورد. 

امام حسين(ع) در عين حريت كامل و برخورداري از عالي ترين مدارج آزادي معنوي، از حداقل آزادي هاي سياسي نيز بي بهره بود، چرا كه در جامعه اي با حاكميتي زندگي مي كرد كه او را به خاطر عقايدش و به خاطر عدم تأييد حكومت، محكوم به مرگ كرده بودند. امام كاظم(ع) نيز از آزادي سياسي به طور كامل محروم بود اما درون زندان از نظر معنوي صد در صد آزاد و رها بود.

ثانياً وجود آزادي سياسي نيز بدون آزادي معنوي ممكن است يعني فردي كه از نظر روحي به هيچ وجه تهذيب نشده و كاملاً در بند تعلقات مادي است، مي تواند در جامعه اي زندگي كند كه از آزادي سياسي به اشكال گوناگون آن برخوردار و از امكان نقد قدرت و اظهار ديدگاه ها و فعاليت سياسي به طور كامل بهره مند باشد. حاكم سلطه جويي كه از قيد قانون رهاست اما نمي تواند دل از قدرت بكند، آزادي سياسي براي خودش دارد و از اين جهت منعي در برابر خود نمي بيند (يعني در برابر اراده ي معطوف به قدرت خويش و هر نوع فعاليت سياسي، مانعي نمي شناسد) اما از قيد قدرت طلبي و هواي نفس خود آزاد نيست.

ثالثاً جمع بين آزادي معنوي و آزادي سياسي نيز امكان دارد. مي شود فرد مهذّب، با ايمان و وارسته در جامعه اي آزاد زندگي كند كه در آن مردم اجازه ي نقادي و اظهار نظر و مشاركت سياسي داشته باشند و حكومت، آنان را از اين حق خدا دادي محروم نساخته باشد. عكس اين مورد نيز مصداق دارد (شكل چهارم) كه آن هم زندگي انسان گرفتار هواي نفس و دنيا طلب در جامعه ي بسته و خفقان زده است. 

2 ـ 3 ـ عدم رابطه ي ضروري ميان آزادي سياسي با بي بندوباري

 

 

آزادي سياسي و بي بندوباري نيز، هم مي توانند توأم با يكديگر باشند و هم مي تواند يكي باشد و ديگري نباشد و هم ممكن است هيچ كدام نباشند. براي نمونه به مورد آشكاري كه بيشتر مطرح است يعني آزادي جنسي ـ كه ما به حق آن را گريز از معيارهاي معقول انساني و يكي از مصاديق بي بندوباري مي دانيم ـ اشاره مي كنيم: 

مثلاً در برخي جوامع آزاد از يك سو آزادي فعاليت سياسي در قالب احزاب و تشكل هاي سياسي و آزادي بيان و نقد در قالب رسانه ها و مطبوعات و ... وجود دارد، و از ديگر سو بسياري از آزادي هايي كه ما آنها را غير مجاز و نامشروع مي دانيم ـ البته بعضاً از نظر خود آنها قبيح و غير قانوني نيست ـ مجاز شمرده شده و رايج است.

متقابلاً در برخي از كشورها نه اين وجود دارد و نه آن؛ يعني نه روابط جنسي خارج از چارچوب رسمي خانواده مجاز شمرده مي شود و نه كسي حق سخن گفتن دارد. در برخي از كشورهاي ديگر هم نه تنها روابط آزاد جنسي و فساد و فحشا از نظر حكومت منعي ندارد بلكه بر عكس، دولت سعي مي كند هر چه بيشتر به اين امور دامن بزند ولي نقطه ي مقابل آن، عرصه هاي سياسي است كه بيشترين انسداد و محدوديت در آن، اعمال مي شود. 

شكل چهارم كه به نظر مي رسد هم مطلوب و هم ممكن است، وجود آزادي هاي سياسي در كنار مراعات ارزش هاي اخلاقي و معيارهاي ديني است. بدين معنا كه در عرصه هاي اجتماعي و فرهنگي، روابط جنسي، اختلاط زن و مرد و ... چيزي بيش از حدود شرعي و معيارهاي اخلاقي اجازه نيابد ـ و البته محدوديت هاي سليقه اي فراتر از قانون نيز اعمال نشود ـ و در عرصه هاي سياسي نيز سدي در برابر به كارگيري حداكثر ظرفيت مجاز و استفاده ي هر چه بيشتر مردم از حقوق خودشان در نظارت بر دولت، مشاركت در امور، تغيير حاكمان و ... وجود نداشته باشد.

مخالفان آزادي سعي مي كنند با ابهام آفريني در مفهوم آزادي و خلط متعلَّق آن، آزادي تصميم گيري و تعيين سرنوشت را، آزادي براي ولنگاري، فساد، قانون شكني، گناه، سلب امنيت و ... معرفي كنند و آزادي از سلطه ي اراده ي جبّارانه و آمريت سياسي را آزادي از دين، قانون، اخلاق و ... بنامند. بي توجهي ملت ها در برابر اين گونه سفسطه ها معمولاً به بهاي از دست دادن آزادي تمام مي شود.

4 ـ مطلوبيت و ارزش آزادي

 

 

عزيز بودن آزادي و ارزش آن امري محرز و بي نياز از استدلال است و شايد به همين دليل است كه حتي دشمنان آزادي هم جرأت مخالفت صريح با آن را ندارند. علت اين امر را مي توان در فرايند دروني توليد رفتار ارادي انسان جستجو كرد. 

در ريشه يابي مقدمات فعل اختياري مشاهده مي كنيم كه ابتدا به هر دليل، تصوري از شي ء در ذهن فاعل شكل مي گيرد. پس از آن وارد مرحله ي ارزشداوري و تعيين مطلوبيت يا عدم مطلوبيت آن مي گردد، سپس تصديق مطلوب (متضمن لذت يا نفع) بودن يا نامطلوب (متضمن رنج يا زيان) بودن حاصل مي شود، و در نتيجه «شوق و طمع» يا «نفرت و ترس» در درون انسان شكل مي گيرد. چنانچه اين شوق يا نفرت شدت بگيرد و به حد مؤكد خود برسد تبديل به اراده مي شود و در نهايت، اراده به عمل مي انجامد.

چنانچه عمل انسان ريشه در ادراك و احساس او نداشته باشد يعني از ابتداي مسير فوق الذكر تا مرحله ي اراده و تصميم در جاي ديگري شكل بگيرد، طبعاً انگيزه و تمايل دروني براي اقدام وجود نخواهد داشت، زيرا جسم تابع درون است و هر كسي دوست دارد جسمش همان جايي باشد كه دلش هست. اگر به اين عدم تمايل به انجام فعل، اجبار و اكراه و تحميل خارجي ضميمه شود، نتيجه ي آن ايجاد نفرت و بيزاري نسبت به خود فعل و مصدر فشار و تحميل آن خواهد بود، چرا كه الزام و وادار كردن افراد به آنچه كه دوست ندارند و نمي خواهند، آنان را در مركز دو كشش متضاد قرار مي دهد و اين تنافر جسم و روح، چيزي شبيه به دوشقّه كردن وجود جامع انسان است.به همين دليل، آزادي فطرتاً براي انسان مطلوب و آرامش بخش و دوست داشتني است و سلب آزادي و تحميل و فشار از طرف هر مرجعي كه باشد ناخوشايند است.

علاوه بر اين، انديشه و احساس جزء برتر وجود آدمي و هويت اصيل و ماندگار اوست و جسم، جزء خاكي و ناپايدار هستي اوست. از همين رو هر كسي از مورد بي اعتنايي واقع شدن انديشه و احساسش، احساس حقارت مي كند و وسيله شدن براي عقل و دل ديگري را جنبه ي ابزاري يافتن خود و تبديل شدن به شي ء تلقي مي كند. 

ناگفته نماند كه اقدام به اجراي منويات ديگري در صورتي كه او مورد اطمينان و علاقه ي آدمي است و طبعاً تشخيص و اعتقادش نيز مورد قبول و باور است از بيان فوق مستثناست، زيرا با اين وصف تشخيص و اراده ي او براي فاعل، دروني مي شود و اراده اي مبتني بر اين مقبوليت و اشتياق در وجود وي شكل مي گيرد. اين كه در هر گروه و اجتماعي برخي بيشتر عهده دار برنامه ريزي و مديريت و هدايت جمع باشند و عمدتاً نقش مغز را ايفا كنند و برخي ديگر نقش عمده شان، ايفاي وظيفه ي دست و ساير اعضا باشد به خودي خود مذموم و قابل انتقاد نيست. آنچه كه مي تواند مورد انتقاد باشد تخفيف عقل افراد و سلب استقلال فكري و هويتي آنان است.

«اطاعت» في حد ذاته، كلمه ي نامطلوب و داراي بار معنايي منفي نيست، بلكه آنچه كه مي تواند به «اطاعت» معناي ارزشي يا ضد ارزشي بدهد زيرساخت ها و عوامل مؤثر در شكل گيري آن است. كلمه ي «طَوع» در برابر «كُره» است كه به معناي دنباله روي و پذيرش انتخابي و دلخواه در برابر دنباله روي اجباري و ناخواسته و بي اختيار است. اما گاهي گردن نهادن به خواست ديگري مبتني بر استخفاف، يعني تضعيف عقل و تخفيف شخصيت فرد است و گاهي اطاعت، مبتني بر هدايت و امامت است كه چيزي جز انتقال دادن آگاهي و عقل برتر براي همفكر و همسو ساختن فرد در دنبال كردن يك انديشه و آرمان با حفظ فرديت او نيست.

جلب اطاعت با مباني غلط، مخالف با اصل آزادي انسان است و همان كاري است كه نظام هاي طاغوتي انجام مي دهند. به فرموده ي قرآن كريم اطاعت قوم فرعون مبتني بر استخفاف بوده است: 

«فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ؛[21]

پس (فرعون) قوم خويش را سبك مغز و حقير كرد تا از او پيروي كردند.»

اما اطاعت صحيح كه مبتني بر آگاهي و بر اساس احترام به حق انتخاب و استقلال متقابل انسان ها صورت مي گيرد اطاعتي است كه منافاتي با كرامت نفس آدمي ندارد، با آزادي نيز در ستيز نيست و طبعاً آثار سوء تربيتي در مطيع و مطاع ايجاد نمي كند.

شايد منظور اريك فروم نيز از آنچه كه وي آن را آزادي مثبت يا خود انگيختگي مي نامد همين باشد. وي آزادي مثبت را عبارت از «فعاليت خود انگيخته ي[22] مجموع تماميت يافته ي شخصيت» مي داند. بدين معنا كه انسان به جاي اين كه براي اجتناب از تنهايي و ناتواني، تسليمِ ديگران شود و زمام اختيار خود را در كف آنان قرار دهد تا هم از مسؤوليت تصميم برهد و هم احساس ايمني كند، بكوشد تا با عشق و كار خلاق و خود انگيخته، با جهان و جهانيان مرتبط شود و در عين حال كه به موجوديت آنان به ديده ي احترام مي نگرد، فرديت خويش را نيز از دست ندهد. فعاليت خود انگيخته به جاي سركوب اجزاي نفس، به هدايت همه جانبه ي آن تعلق مي گيرد و كيفيت آفريننده اي است كه مي تواند هم در تجربه هاي هيجاني، فكري و حسي آدمي و هم در ارادات وي وارد عمل شود. بزرگ ترين عنصر تشكيل دهنده ي خود انگيختگي، عشق است كه در ذات خود نقطه ي مقابل مجبوري و وسواس ناشي از تنهايي و ناتواني، و تبديل شدن به ابزار و ماشيني شدن (يعني اختيار كردن ناسنجيده ي امور القا شده از خارج) مي باشد.

5 ـ جلوه هاي گوناگون آزادي سياسي

 

 

چنان كه عنوان مقاله گوياست موضوع سخن «آزادي سياسي در حكومت علي(ع)» است. محور بحث صرفاً آزادي سياسي است و برخي ديگر از اقسام آزادي از آن رو، مورد اشاره قرار گرفته است كه جايگاه «آزادي سياسي» در جغرافياي كلان مبحث «آزادي» روشن گردد تا شايد خلط هاي عمدي و غير عمدي و آشكار و پنهاني را كه در اين زمينه به وجود آمده است برطرف نمايد. 

ضرورتي كه نگارنده را بر آن داشت تا مقدمات گذشته را ـ هر چند به خودي خود كاملاً واضح و آشكار است و هيچ سخن تازه اي در آن وجود ندارد ـ نسبتاً به تفصيل بيان كند مشاهده ي همين خلط مبحث هاست، آن هم نه از عوام بلكه از برخي نويسندگان و گويندگاني كه استعمال جا به جا و نادرست مشتركات لفظي، قاعدتاً با مكانت علمي و اجتماعي آنان ناسازگار است.

به هر حال آنچه كه از ميان آزادي هاي گوناگون، مورد نظر و موضوع اين مقال است صرفاً «آزادي سياسي» است. «قدرت در جامعه» موضوع «سياست» است و هر آنچه كه به كسب قدرت، نقد يا تأييد قدرت و چالش با آن مربوط باشد ـ حتي در سطوح بنياني و مباني اعتقادي و اخلاقي آن ـ در حوزه ي موضوعي اين بحث وارد مي شود. از اين رو آزادي سياسي را مي توان در عرصه هاي زير جلوه گر و متجلي دانست:

آزادي انديشه و تفكر

آزادي عقيده 

آزادي بيان 

آزادي عمل.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید