دموكراسي الهي
در نظام سياسي اسلام، حق تشريع و تقنين، مخصوص خداوند بوده; و وظيفه رهبران و حاكمان الهي، تفسير، تبيين و اجراي آن قوانين است و قوانينجاري حكومتي، در چارچوب قوانين الهي تدوين ميشود.
به جز خداوند، كسيبه طور مستقل، حق تصرف در جان و مال افراد و حق حكومت و دخالت درسرنوشت مردم را ندارد و مشروعيت حكومت، منوط به اذن خداوند است. فلسفه حكومت ديني، تامين خير و سعادت افراد جامعه در بعد مادي ومعنوي از طريق نشر معارف ديني و اجراي قوانين قرآن و سنت است.
«حق» و «تكليف»، ميان حكومت و امت، دوجانبه بوده و حكومت ورهبري ديني، خدمتگزار مردم است. حكومت ديني بر پايهي مشورت، ارشاد،نصيحت و نظارت دوجانبهي رهبري و مردم استوار است و در تصميمگيريهايمربوط به امور جامعه، با آنان به مشورت ميپردازد; و پس از تبادلراي، و ارزيابي جهات مختلف موضوع، و در نظر گرفتن جنبههاي سود وزيان و مصالح و مفاسد، مسئوليت تصميم نهايي را پذيرفته و همان اجراءميگردد.
همان گونه كه رهبر و نمايندگان و همكاران او، وظيفه دارندبر اخلاق و رفتار جامعه نظارت كرده و حافظ سلامت فرهنگي جامعه باشند،جامعه نيز موظف استبر جريان امور حكومت، نظارت كرده، از دادن پيشنهاد و انتقاد دلسوزانه دريغ نورزند. در اين جهت، فرقي ميان رهبران معصوم و غيرمعصوم نيست. از اين رو امام علي(ع) كه خود از زمامداران جهان اسلام، است، از مردم مي خواهد كه از برخورد چاپلوسانه و رياكارانه با او بر حذر باشند، و از انتقاد مشفقانه و ارشاد نيك انديشانه دريغ نورزند. (1)
تاكيد بر روش مشورت و انتقاد در رهبريو حكمراني از طرف كساني چون پيامبر اكرم(ص) علي (ع)، كه مصون از لغزش و خطا بوده اند ضمن اين كه نوعي حرمت نهادن به شخصيت مردم ومايه شكوفايي انديشه ها و تقويت روحيه ي خودباوري و آزادمنشي است، الگويي روشن از شيوه ي زمامداري ديني را نيز به بشر عرضه مي كند.
حكومت اسلامي، ضمن در برداشتن مزاياي نظام دموكراتيك بشري، از نواقص آن مصون است. احترام گذاشتن به حقوق افراد جامعه و آزادي هاي مشروع آنان، و نفي استبداد و خودكامگي در صحنه ي سياست و حكومت، از مزاياي دموكراسي است كه در حكومت اسلامي، به صورت احسن برآورده شده است.
درحكومت اسلامي، همه ي افراد جامعه در برابر قانون، يكسان و در برخورداري از ثروت هاي ملي و امكانات دولتي مساوي اند. امتيازات، به ميزان تلاش افراد، نياز آنها و خدماتي است كه به جامعه يا نظام حكومتی عرضه مي كنند. نژاد، رنگ، زبان، قوميت، و حتي مذهب به خودي خودمعيار امتياز، در اين زمينه، به شمار نمي رود.
از اين روست كه وقتي امام علي(ع)، براي حل منازعه، في ما بين او و فردي يهودي، نزد خليفه ي دوم عمر بن خطاب مي رود; و خليفه، امام را با كنيه ي «ابوالحسن» صدا مي زند و يهودي را به «نام»; امام، اين برخورد را مخالف با رويه ي عدالت و مساوات در قضاوت تلقي مي كند، و برافروخته مي شود. (2) و آن زمان، كه پيرمرد نصراني را مي بيند كه براي گذران زندگي دست به گدايي زده است، امام(ع) از ديدن اين وضعيت سخت آزرده خاطر مي شود و زبان به اعتراض گشوده مي فرمايد: «وقتي كه توان كاركردن داشت او را به كارگرفتيد; و اكنون كه ناتوان شده است; به حال خود، رهايش كرده ايد!» آنگاه، دستور داد تا از بيت المال مسلمين به او انفاق كنند. (3) آن حضرت، در عهدنامه خود به مالك اشتر، توصيه ي مؤكد مي كند كه با مردم از روي مهرباني و خيرخواهي رفتار كند; و در پي جمع آوري ثروت و چپاول سرمايه هاي عمومي و بهره كشي از مردم نباشد; و تصريح مي كند كه در اين جهت فرقي ميان مسلمان و غيرمسلمان وجود ندارد. (4)
پيشگيري از استبداد در حكومت الهي
براي جلوگيري از استبداد و خودكامگي، صفات اخلاقي مهمي، به عنوان شرايطرهبر ديني و رجال حكومت،مقرر شده است. كه از طريق عدالت،تقوا و زهد وپارسايي تامين ميشود و استبداد، صفت و رفتاري زشت و نامشروع بوده ودر نظام سياسي اسلام،از آن به شدت نكوهش شده است.
متقابلا برخورد متواضعانه و خيرخواهانه با مردم، از ارزنده ترين صفات انساني و به ويژه، براي حاكمان و واليان به شمار آمده است. اصل مشورت نيز از اركان حكومت ورهبري دانسته شده است. اما علاوه بر همه ضمانت هاي دروني، نصيحت، نظارت و انتقاد از رجال حكومت، حق مسلم و بلكه وظيفه مردم تلقي شده است.
درصورت رعايت اين موازين اخلاقي، سياسي و فرهنگي، مجالي براي پيدايش پديده ي شوم استبداد و خودكامگي در صحنه ي سياست و حكومت فراهم نخواهد شد. مظهر حكومت الهي بودن، غير از خدايي كردن است! حكومت سليمان پيامبر، مظهر حكومت و فرمانروايي خداوند است; و او قدرت خود را موهبتي الهي مي داند كه وسيله اي براي آزمايش اوست: «هذا من فضل ربي ليبلوني اشكر ام اكفر». (5) ولي حكومت فرعون از قبيل خدايي كردن برمردم، يعني حكومت طاغوتي و اهريمنی است. همانگونه كه قرآن كريم نيز يادآوري ميكند، كه فرعون، ميگفت: «انا ربكم الاعلي». (6) «حكومت الهي »، هيچ نسبتي با «خدايي كردن»، ندارد. هيچ حكومت الهي داعيه ي خدايي كردن ندارد; ولي بايد نماينده ي حكومت خداوند بر مردم باشد.
تفكيك دين از حكومت؟!
برخي مدعي شده اند كه مساله حكومت، مورد اهتمام قرآن نيست و اصولا دين كاري به حكومت ندارد; زيرا «دين» تنها يك مقوله ي معنوي، و «حكومت»، مقوله اي مادي و دنيوي است; و اين دو ربط و پيوندي با يكديگر ندارند. ادله اي كه آورده اند، بدين قرار است: دليل اول: گفته شده است: «آن چه از مجموعه ي آيات و سوره هاي قرآن برمي آيد، قسمت اعظم و اصلي آن بر محور دو مساله ي خداو آخرت است; ضمن آن كه، احكام فقهي، كمتر از دو درصد آيات قرآن را به خود اختصاص داده است.
قرآن كه ثمره و خلاصه ي دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوري براي دنياي ما نمي دهد، بلكه ما را ملامت ميكند كه چرا اين اندازه به دنيا مي پردازيد و آخرت را كه بهتر است وماندگارتر، فراموش و رها مي كنيد.» (7)
پاسخ: ترديدي نيست كه دعوت به توحيد و قيامت، محور عمده ي دعوت پيامبران را تشكيل مي دهد; اما با اهتمام دين به مساله ي حكومت به انگيزه ي برقراري عدل، و اجراي احكام الهي در جامعه بشري نه تنها هيچ تعارضي ندارد، بلكه مستلزم آن نيز ميباشد و لذا آيات نبوت نيز به امر حكومت، اهتمام ورزيده است.
قرآن كريم، كلام خداوندي است و از هر گونه تعارض گويي پيراسته است; پس هرگاه حكومت در خدمت اهداف توحيدي و اخروي باشد، وسيله اي لازم و ديني و خداپسند خواهد بود; و هرگاه در خدمت اهداف مادي و طاغوتي و شيطاني باشد، وسيله اي مذموم و نكوهيده و ضد ديني است.
وقتي كه عبدالله بن عباس در «ذيقار» بر امام علي (ع)، وارد شد، امام را در حال تعمير كردن كفش هاي خود ديد.
امام به ابن عباس فرمود:«اين كفشها، چه قدر ارزش دارد؟» گفت: «ارزشي ندارد!» امام فرمود: «به خدا سوگند! در نزد من ازحكومت بر شما، محبوبتر است; مگر اين كه حقي را برپاي دارم، و يا از اجراي باطلي، جلوگيري كنم». (8)
امام(ع) حكومت را مردود نمي شمارد; بلكه مطلوب بودن ذاتي آن را، رد مي كند. ولي، اگر وسيله اي براي تحقق بخشيدن به حق و جلوگيري از اجراي باطل بتواند باشد، مقبول و مطلوب خواهد بود.
امام(ع) در رد نظريه ي خوارج، درباره ي مساله ي حكميت ازحكومت و حكمران به عنوان يك ضرورت اجتماعي ياد كرده، يادآور ميشود كه ضرورت اين امر تا حدي است كه اگر جامعه از داشتن حاكم و زمامداري صالح محروم شود، و كار، به دو راهي «نداشتن حكومت» يا «داشتن حكومت غيرصالح» منتهي گردد حكومت غيرصالح، بر بي حكومتي و هرج و مرج، برتري دارد; چنان كه ميفرمايد: «لا بد للناس من امير بر اوفاجر». (9)
آن چه از ديدگاه قرآن كريم مذموم و مردود است دنياگرايي است نه دنياداري; و اين دو مقوله، با يكديگر، ملازمه ندارند. قرآن كريم درباره آرمان هاي حكومت، ميفرمايد: «الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلوة و ءاتوا الزكوة، و امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر; و لله عاقبة الامور» همانان كه اگر در زمين، قدرت و فرمانروايي شان عطا كنيم; نماز را برپاي داشته، زكات مي پردازند، وافراد را به معروف فرمان مي دهند و از منكر باز مي دارند; و اين گونه است، كه سرانجام كارها، به دست خداست.
دليل دوم: گفته شده است: در هيچ يك از اين سرفصلها يا سر سوره ها وجاهاي ديگر ديده نمي شود كه گفته شده باشد ما قرآن را فرستاديم تا به شما درس حكومت و اقتصاد و مديريت يا اصلاح امور زندگي دنيا و اجتماع را بدهد.
(10) پاسخ: آموزش هاي مربوط به روش حكومت و مديريت، دو گونه است: آموزش هاي كلي و جزئي. آن چه مي توان از يك شريعت جهاني و ابدي انتظار داشت، آموزش هاي نوعاول است، كه در شرايط مختلف قابل اجرا و تطبيق است; ولي، نوع دوم كه متغير و نسبي است در چهارچوب آموزش هاي كلي و ثابت نمي گنجد تا شريعت آسماني آنها را تبيين و ترسيم كند، مثلا در مورد روابط بين المللي آن چه، مي توان به عنوان يك خط مشي كلي ترسيم كرد، عبارت است از: اصلا استقلال سياسي; سلطه ناپذيري، داشتن رابطه ي مسالمت آميز با قدرتهايي كه قصد تعدي و تجاوز به ملت اسلامي را ندارند; چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا» (11) خداوند براي كافران راه سلطه بر مؤمنان را مقرر نكرده است. اين، يك اصل كلي، در سياست خارجي و روابط بين المللي است; اما، تشخيص مصاديق و ترسيم شيوه ي خاص آن در شرايط گوناگون مختلف است، و نمي توان معيار كلي و ثابتي را براي آن ارائه كرد.
همينگونه است مسايل مربوط به امور توليد، توزيع، آموزش و پرورش، قواي نظامي وانتظامي، دستگاه قضايي، قوه ي مجريه و ساير نهادهاي ملي يا سايرسازمانهاي دولتي. ولي، برنامه ها و روشهاي جزئي و موردي، به كارشناسي هاي ويژه و در خور شرايط مختلف نياز دارد.
دليل سوم: نويسنده ي مقاله ي «آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا» مي گويد:«قرآن و رسالت پيامبران نسبت به امور دنيايي ما نه بيگانه است و نه بي نظر و بي اثر; آن چه، از اين بابت عايد انسانها ميگردد، «محصول فرعي» محسوب ميشود، و به طور ضمني به دست مي آيد. بدون آن كه اصل واساس باشد يا به حساب هدف بعثت و وظيفه ي دين گذارده شود; نه تنها وظيفه ي دين نيست، بلكه همان طور كه ميدانيم و در درسهاي تعليمات ديني تاكيد ميشود [شرط] قبولي عبادات قصد قربت است، يعني اگر كسي وضو بگيرد و غسل كند كه پاكيزه شده باشد، براي معالجه ي چاقي و دفع سموم بدن روزه بگيرد يا به عنوان ورزش عضلات نماز بخواند و قصد قربت و نيت عبادت براي خداوند سبحان را نداشته باشد، آن نماز و روزه وغسل ها باطل است و ارزش اخروي و الهي ندارد». (12)
پاسخ : اسلام خواهان سلامتي جسم و روح، و سعادتمندي انسان در حيات دنيوي و اخروي است; هر چند، به تناسب نقش متفاوتي كه احكام ديني دارند، در مورد برخي تنها به آثار و نتايج روحي و اخلاقي آن توجه شده، و در برخي ديگر به آثار اجتماعي يا سياسي يا نظامي، و در پاره اي از آنها هر دوجنبه مورد توجه قرار گرفته است.
در مورد «نماز» بر اين مطلب كه نمازموجب تحكيم ياد خدا و مايه ي بازداري از پليدي هاست، تاكيد شده است. (13) و در مورد «زكات» به اثر تهذيب و تزكيه ي نفس از صفت بخل وحرص توجه شده است، و در مورد «حج»، به منافع دنياي اسلام كه هم جنبه ي مادي دارد و هم جنبه ي سياسي و اجتماعي و نيز، به «يادخدا» كه جنبه ي عبادي آن است توجه شده است. (14) و درباره «روزه» قرآن كريم بر اثر تربيتي آن و نقش ويژه اي كه در تقويت روحيه ي تقوا و پاكدامني دارد تاكيد كرده است; (15) و در احاديث معصومين، برفوايد جسماني و آثار اجتماعي آن نيز توجه شده است; چنان كه درحديث معروف نبوي آمده است «صوموا تصحوا»: روزه بگيريد تا سالم باشيد; و امام صادق (ع) درباره ي فلسفه ي روزه داري فرمودند: «علت آن، اين است كه ثروتمندان، سختي گرسنگي را تجربه و نسبت به تهيدستان ترحم كنند. (16)
امامعلي(ع) درباره ي فلسفه ي برخي از احكام الهي ميفرمايد كه «خداوند»:
1- ايمان را، براي پاكسازي افراد و جامعه، از آلودگي شرك واجب داشت.
2- نماز را، براي منزه ساختن افراد، از كبر و خودبيني;
3- زكات را براي سبب روزي;
4- روزه را، براي آزمايش اخلاص بندگان;
5- حج را، براي نزدي كشدن دينداران;
6- جهاد را، براي عزتمندي اسلام;
7- امر به معروف را، به انگيزه ي مصلحت توده ي مردم;
8- نهي از منكر را، براي بازداري بي خردان; 9-
صله ي رحم را، براي كثرت افراد;
10- قصاص را، براي حفظ خون ها;
11- اقامه ي حدود را براي بزرگداشت محرمات الهي;
12- ترك شرابخواري را، براي پاسداري از عقل;
13- دوري از سرقت را، به جهت حفظ عفت;
14- ترك زنا را، به جهت حفظ انساب;
15- ترك لواط را براي افزايش و بقاي نسل بشر;
16- شهادت و گواهي را، براي اظهار حق در برابر انكارها;
17- ترك دروغگويي را، به خاطر شرافت راستگويي;
18- سلام را، براي امنيت يافتن از ترس ها;
19- امامت را، براي نظام يافتن امت;
20- اطاعت از امام را، براي بزرگداشت مقام امامت.
(17) در اين تعاليم بيستگانه كه نمونه اي از آموزه هاي اعتقادي، احكام فرعي، دستورات اخلاقي و امور سياسي را در بر دارد امام از فلسفه و هدف قوانين ديني سخن گفته است، كه ناظر به مصالح دنيوي و سعادت معنوي و اخروي است.
در اين صورت، فرعي و ضمني دانستن نتايج سازنده ي تعاليم واحكام ديني، از قبيل اجتهاد در برابر نص، و نوعي پيش داوري است. آنچه درباره ي سلامت و كمال حيات دنيوي مي توان گفت، اين است كه سعادتمندي و كاميابي دنيوي جنبه ي مقدمي و ابزاري دارد; و هدف نهايي سعادت وكاميابي اخرويست; زيرا كه حيات دنيوي، موقت و گذراست و حيات اخروي پايدار و ابدي (انما هذه الحيوة الدنيا متاع، و ان الآخرة هيدار القرار). (18)
آخرت به منزله ي مزرعه است; و نيز آمده است كه «منلا معاش له لا معاد له». و خداوند، خطاب به قارون، مي فرمايد: «و ابتغفيما ءاتاك الله الدار الآخرة، و لا تنس نصيبك من الدنيا; و احسن كمااحسن الله اليك; و لا تبغ الفساد في الارض، ان الله لا يحب المفسدين» (19) به وسيله آنچه خداوند به تو ارزاني داشته سعادت اخروي را برگزين; و بهره ي خود را از دنيا فراموش مكن; و همچنان كه خدا به تو احسان كرده، به مردم احسان كن; و فساد را در زمين برمگزين كه خداوند مفسدان را قطعا دوست نم يدارد.
نويسنده ي محترم، ميان اعمال عبادي و قربي نيز فرق نگذاشته، و بر اين اساس نتيجه گرفته است كه در اسلام شرط قبولي اعمال ديني، قصد قربت است; ولي، اين حكم ويژه ي اعمال عبادي است نه مطلق اعمال ديني.
دليل چهارم: گفته شده است: «از ياد آوري هاي مكرر و مؤكدي كه خداوند عزيز حكيم به رسول خود، و به گروندگان دينش مي كند، يكي «انما انت مذكر. لست عليهم بمصيطر»، (20) ديگري «لا اكراه في الدين» (21) است; به انضمام ده ها آيه «و ماانا عليهم بوكيل»، (25) كه دلالت بر مامور و موكل نبودن و مسئول كفرو دين مردم نشدن آن حضرت مي كند.
نازل كننده ي قرآن و فرستنده ي پيامبران نخواسته است، و نمي خواهد، كه آيين او جز از طريق اختيار و آزادي، با حفظ كرامت انساني و با پشتوانه ي ارشاد و علم، ارائه واجرا شود. نام اسلام، هم ريشه با تسليم است، ولي نه تسليم آمرانه واجباري، بلكه تسليم داوطلبانه ي عارفانه و عاشقانه به اسلام و صفا و رضا. (26)
پاسخ: اگر مفاد آيات يادشده اين باشد، كه پيامبر اكرم(ص)نبايد در راه دعوت به توحيد و مبارزه با شرك و جاهليت، از روش قهر واعمال قدرت و جهاد و پيكار استفاده كند; و تنها وظيفه ي او، دعوت زباني و ابلاغ پيام هاي الهي و انذار و بشارت دادن بوده است; اين معنا با آيات مربوط به «جهاد» كه صريحا يادآور مي شود: «با مشركان پيكار كنيد، تا همگان، مطيع خداوند شوند» «و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله». (27) و آيات مربوط به اهل «بغي» كه پيكار با آنان را، تا تسليم شدن در برابر حق، واجب داشته است:«فقاتلوا التي تبغي حتي تفيء الي امر الله» (28) و نيز آيات مربوط به قصاص و حدود، تعارض خواهد داشت; همچنان كه با سيره ي پيامبر اكرم(ص) در جنگ هاي ابتدايي صدر اسلام، نيز، ناسازگار خواهد بود.
درست است كه گسترش آيين اسلام، معلول شمشير و عامل قدرت و خشونت نبوده است، ولي در اين كه عامل قدرت و غلبه ي شمشير في الجمله در پيشبرد دعوت اسلام مؤثر بوده است، جاي ترديد نيست. اين مطلبي است، كه هم از نصوص قرآني، و هم از شواهد تاريخي به دست مي آيد. در آيه«لا اكراه في الدين» مقصود از دين، باور و ايمان است; كه مربوط به قلب و روان آدمي است، نه جوارح و اعضا. و بديهي ست كه چنين حقيقتي اكراه پذير نيست.
ايمان، به سان محبت و عداوت است، كه نميتوان آن را با اكراه و اجبار در ضمير كسي ايجاد كرد; آن چه در اختيار ديگران است، مبادي و مقدمات يا اسباب و علل آن است. و مقصود، ازآيه ي «انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر» و مانند آن، اين است كه حقيقت ايمان كه امر قلبي است، و اكراه پذير نيست از سيطره و قدرت پيامبر اكرم(ص)، بيرون است.
وظيفه پيامبر، ابلاغ پيام الهي به مردم، انذار و بشارت و اندرز، تعليم كتاب و حكمت، تهذيب و تزكيه ي نفوس، اجراي احكام و حدود الهي كه سبب جلوگيري از نفوذ و گسترش بيماريهاي مهلك اخلاقي در جامعه است. و تلاش، در جهت برقراري قسط، در جامعه ي بشري است. تحقق برخي از اين اهداف و مسئوليت ها بدون تشكيل حكومت وبهره گيري از اهرم هاي حكومتي، امكان پذير نيست; و هيچ يك از آنها بااصل «لا اكراه في الدين» و «انما انت مذكر» منافاتي ندارد.
قرآن و حكومت:
قرآن كريم، «ولايت بر انسان» را، مخصوص خدا دانسته و مي فرمايد: «فالله هو الولي» (29) و نيز، مي فرمايد: «و ما لكم من دون الله من ولي و لا نصير» (30) و آيات ديگر... همانگونه، كه «حكمراني» را نيز مخصوص خداوند دانسته، و مي فرمايد: «ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه» (31) ولي، در عين حال، هم ولايت و هم حكومت را، به غير خداوند نيز نسبت داده است.
چنان كه، مي فرمايد: «و المؤمنين و المؤمنات بعضهم اولياء بعض» (32) و نيز، مي فرمايد: «ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» (33) و درباره ي حكومت مي فرمايد: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها» (34).
همينگونه است، مساله ي «امر» به معني شان و فرمان، كه ولايت بر آن مخصوص خداوند است; چنان كه مي فرمايد: «قل ان الامر كله لله» (35) . با اين حال كه آن را به غير خدا نيز نسبت داده، مي فرمايد: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم» (36) . ولي، ميان اين دو دسته آيات تعارض وجود ندارد.
زيرا آنچه مخصوص خداوند است ولايت، حكومت و فرمانروايي بالذات و مستقل است; و آنچه به غير خدا نسبت داده شده، ولايت و حكومت غيرمستقل، يعني ماذون از جانب خداوند است.
آيه «ولايت» و مسئله حكومت ديني
1- از جمله آيات مربوط به ولايت و رهبري الهي ، آيه ي 55 سوره ي مائده است، كه ميفرمايد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون». مقصود از مؤمنان، با صفات ويژه اي كه در اين آيه براي آنها بيان شده است، علي(ع) است. تفسير «ولايت»، در آيه ي ياد شده، به محبت يا نصرت صحيح نيست. آيه ولايت، ناظر به مساله پيشوايي و رهبري امت اسلامي است; كه گذشته از دخالت در شئون ديني مسلمين، تصرف در امور دنيوي آنان را نيز شامل مي شود.
آيه ي «اولي الامر» و مساله ي حكومت ديني
2- آيه ي ديگري، كه به بحث رهبري و حكومت ديني مربوط است، آيه ي 59 سوره ي «نساء» است. «يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم» هان اي مؤمنان! از خدا، رسول و اوليا امرخويشتن فرمانبري كنيد.
«امر» در لغت به معني فرمان (در مقابل «نهي») و نيز، شان به كار رفته است. چنان كه، به معني فعل ابداعي و غير تدريجي (در مقابل خلق) نيز، استعمال شده است; و مقصود از آن، در آيه ي مورد بحث، يكي از دومعناي نخست است; و معناي دوم (شان) راجح است، به قرينه ي آياتي چون:«و شاورهم في الامر» (37) و «امرهم شوري بينهم» (38) .
بنابراين، مقصود از اولي الامر، كساني اند كه از جانب خداوند، حق دخالت در شؤون ديني و دنيوي مردم را دارند. (39) و در تعيين مصداق آن، اقوال زير نقل شده است:
الف- مقصود، امرا و حكمرانان منصوب از جانب پيامبر(ص)، در زمان آن حضرت است.
ب- امركنندگان به معروف، مقصود است.
ج- مقصود، علماي اسلامي است .
د- مقصود، ائمه ي اهل بيت(ع) است. قول اخير، از امام باقر و صادق(ع) روايت شده، و مورد قبول علماي اماميه است; و اقوال ديگر، از برخي صحابه نقل شده، و مورد قبول علماي اهل سنت است. (40) دليل قول شيعه، اين است كه لزوم اطاعت اولي الامر بدون هيچگونه قيد و شرطي، و قرار گرفتن آن در رديف اطاعت از پيامبر خدا جز با عصمت اولي الامر قابل توجيه نيست. زيرا، هرگز خداوند پيروي بي قيد و شرط فرد يا افرادي را، كه معصوم نيستند و احتمال خطا، در قول و فعل آنها، وجود دارد واجب نمي كند و جز ائمه ي اهلبيت، هيچ كس از خلفا و حكمرانان، داراي صفت عصمت نبوده است! عصمت ائمه ي اهلبيت(ع)، از آيه ي تطهير و حديث ثقلين وسفينه و مانند آن نيز به دست مي آيد، كه بحث درباره ي آن، فرصت ديگري را طلب مي كند. در هر حال، آيه ي «اولي الامر» ناظر به مساله رهبري و حكومت ديني است.
آيه «تبليغ» و حكومت ديني
3- «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك; و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...» (41) . اين آيه، در حجة الوداع بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است (سال دهم هجرت); و در آن زمان، اصول و فروع دين اسلام بيان شده بود و حكمي باقي نمانده بود كه ابلاغ آن با ابلاغ كل رسالت برابري كند، مگر مساله امامت و خلافت; كه گرچه، در موارد مختلف و در جمع هاي كوچك بيان شده بود، ولي به صورت يك ابلاغ عمومي كه به گوش مسلمانان مناطق مختلف برسد انجام نشده بود. احاديث مربوط به شان نزول آيه نيز گواه بر اين مطلب است.
آيه «اكمال دين» و حكومت ديني
4- «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» (42) . روايات مربوط به شان نزول آيه، گوياي اين مطلب است، كه پس از آن كه پيامبر اكرم(ص)، علي(ع) را در غدير خم به عنوان مولا، به مسلمانان معرفي كرد، آيه مذكور، نازل شد. علت ياس و نوميدي كافران، اين بود كه توطئه هايشان عقيم ماند وعاقبت، تنها بدان اميد بسته بودند كه در امر رهبري اسلامي، رخنه ايجاد كنند. كامل شدن دين با امامت علي(ع)، از اين روست، كه
اولا: بخشي از احكام الهي كه زمينه ي بيان آنها توسط پيامبر اكرم(ص) فراهم نشده بود، توسط آن حضرت بيان مي شد،
ثانيا: معارف و احكام الهي، توسط او كه باب مدينه علم پيامبر بود تبيين مي شد.
ثالثا: مديريت و رهبري قاطعانه و حكيمانه او، مي توانست جامعه ي اسلامي را در مسير صحيح رهبري كند.
مساله امامت ائمه اهلبيت(ع)، در احاديث اسلامي، نيز مطرح شده است; كه از آن صرف نظر ميكنيم; و تنها حديث غدير را، يادآور مي شويم كه پيامبر اكرم(ص)، قبل از آن كه ولايت علي(ع) را به مردم ابلاغ كند، اولويت خود را نسبت به مؤمنان يادآور شد. زيرا خداوند فرموده است: «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» (43) پيامبر نسبت به امورمؤمنين از خود آنان سزاوارتر است. و: «من كنت مولاه فعلي مولاه» هر كس من بر او ولايت دارم، علي نيز بر او ولايت دارد.
اولويت پيامبر و امام، نسبت به مؤمنان، بدون هيچ قيد و شرطي بيان شده است و در نتيجه، همه ي شؤون و ابعاد مربوط به زندگي معنوي و مادي آنان را شامل مي شود; يعني پيامبر و امام بر مردم، ولايت مطلقه دارند. اين اطلاق، در مقايسه با ولايت مردم است، و نه در مقايسه با ولايت الهي. آنان، از جنبه الهي ، صاحب هيچگونه ولايتي نيستند; و ولايت آنان، برگرفته از ولايت خداوند است و ولايت آنان، در طول ولايت خداست، نه درعرض آن. پس امامت نيز به سان نبوت، با «حكومت» ملازمه دارد و حكومت، يكي ازشئون و وظايف امام است.
ولايت فقيه، آري يا خير؟!
1- كساني به كلي مرجعيت ديني را منكرند; و اطاعت، در احكام دين را حتي در مسايل عبادي و فردي قبول ندارند. طبعا، از اين ديدگاه، ولايت فقيه به اين معنا كه راي مجتهد دين شناس كه شرايط تقليد را داراست در مسايل كلي و كلان جامعه و اداره امور جامعه، حجيت و اعتبار شرعي داشته و پيروي از او لازم و نافذ است، معنا نخواهد داشت.
يكي از طرفداران اين نظريه، ميگويد: «هيچ تفسير رسمي و واحد از دين و هيچ مرجع و مفسر رسمي از آن وجود ندارد و درمعرفت ديني همچون هر معرفت بشري ديگر، قول هيچ كس حجت تعبدي براي كس ديگر نيست.» (44) 2- كساني، كه به تفكيك ميان دين و سياست قائل اند و بر اين باورند كه حتي نبوت و امامت نيز هيچ گونه ارتباطي با مساله حكومت ندارد، و ما چيزي به عنوان حكومت ديني نداريم. و اگر در طول تاريخ نيز پيامبران يا امامان به تشكيل حكومت دست زده اند، اين كار آنان، صبغه ي ديني نداشته و صرفا يك كار بشري وعقلايي بوده است. (45)
اما طرفداران ولايت فقيه سه تقرير از مدعاي خود دارند: 1
- فقيه جامع شرايط، از طرف خداوند و به واسطه ائمه معصومين(ع)،به چنين مقامي برگزيده شده است. البته، اين انتصاب، به وصف است نه به اسم. كسي كه داراي صفت يا مقام فقاهت و عادل و پرهيزگار است و علم و كفايت رهبري سياسي جامعه را نيز دارد; در عصر غيبت امام معصوم، همان ولايت و زعامتي را داراست، كه امام معصوم از جانب خداوند داراست; مگر اين كه، كاري از شئون خاص امام معصوم به شمار آمده باشد.
2- ولايت فقيه، از قبيل ولايت بر امور حسبيه است; يعني كارهايي، كه انجام آنها مطلوب شارع است، و مسئول خاصي نيز ندارد; از قبيل تصرف در اموال كسي كه از او خبري در دست نيست، و اگر اموال او به حال خود رها شود از بين خواهد رفت. در اين صورت، بر مؤمنان عادل واجب است كه به حفظ آن مال اهتمام ورزند، و با حفظ امانت در آن تصرف كنند. بديهي است، در اين كار، مجتهد عادل، بر ديگران اولويت دارد زيرا او از احكام دين آگاه است، و غير مجتهد در اين جهت بايد ازاو تقليد كند. البته، تصرف مجتهد، لازم نيست به صورت مباشرت باشد; بلكه مي تواند فردي را بگمارد.
حفظ اموال عمومي جامعه مانند درياها،جنگلها، معادن و غيره، و نيز برقراري و حفظ امنيت اجتماعي، وجلوگيري از تجاوز بيگانگان و متجاوزان به حريم جان و مال و ناموس مؤمنان، از مهمترين موارد امور حسبيه است; كه يقينا مطلوب شارع مقدس است، و در نتيجه، فقيه جامع شرايط بر تصدي اين مهم بر ديگران اولويت دارد.
3- ديدگاه سوم، اين است كه آن چه از طرف شرع در باره ولايت فقيه وارد شده، همان صفات و شايستگي هايي است كه ولي امر مسلمانان در عصر غيبت امام معصوم بايد دارا باشد. اما نصب وي، به چنين مقامي، منوط به انتخاب مردم است. به عبارت ديگر، هر گاه فردي مجتهد و عادل و داراي كفايت رهبري باشد، زمينه و صلاحيت رهبري در وي موجود است; ولي فعليت اين مقام، در گرو بيعت يا راي و انتخاب مردم است.
ديدگاه نخست، همان است كه فقيهان برجسته ای چون صاحب جواهرمحقق نراقي، ميرزاي نائيني و امام خميني(رضوان الله عليهم)آن را برگزيده اند.