دموكراسى در سايه ولايت فقيه(1)

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 15:50
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3609 بار

مؤلف:على ربانى گلپايگانى

 

دموكراسي الهي

در نظام سياسي اسلام، حق تشريع و تقنين، مخصوص خداوند بوده; و وظيفه‏ رهبران و حاكمان الهي، تفسير، تبيين و اجراي آن قوانين است و قوانين‏جاري حكومتي، در چارچوب قوانين الهي تدوين مي‏شود.

به جز خداوند، كسي‏به طور مستقل، حق تصرف در جان و مال افراد و حق حكومت و دخالت درسرنوشت مردم را ندارد و مشروعيت‏ حكومت، منوط به اذن خداوند است. فلسفه‏ حكومت ديني، تامين خير و سعادت افراد جامعه در بعد مادي ومعنوي از طريق نشر معارف ديني و اجراي قوانين قرآن و سنت است.

«حق‏» و «تكليف‏»، ميان حكومت و امت، دوجانبه بوده و حكومت ورهبري ديني، خدمتگزار مردم است. حكومت ديني بر پايه‏ي مشورت، ارشاد،نصيحت و نظارت دوجانبه‏ي رهبري و مردم استوار است و در تصميم‏گيري‏هاي‏مربوط به امور جامعه، با آنان به مشورت مي‏پردازد; و پس از تبادل‏راي، و ارزيابي جهات مختلف موضوع، و در نظر گرفتن جنبه‏هاي سود وزيان و مصالح و مفاسد، مسئوليت تصميم نهايي را پذيرفته و همان اجراءمي‏گردد.

همان گونه كه رهبر و نمايندگان و همكاران او، وظيفه دارندبر اخلاق و رفتار جامعه نظارت كرده و حافظ سلامت فرهنگي جامعه باشند،جامعه نيز موظف است‏بر جريان امور حكومت، نظارت كرده، از دادن‏ پيشنهاد و انتقاد دلسوزانه دريغ نورزند. در اين جهت، فرقي ميان‏ رهبران معصوم و غيرمعصوم نيست. از اين رو امام علي(ع) كه خود از زمامداران جهان اسلام، است، از مردم مي‏ خواهد كه از برخورد چاپلوسانه‏ و رياكارانه با او بر حذر باشند، و از انتقاد مشفقانه و ارشاد نيك‏ انديشانه دريغ نورزند. (1)

تاكيد بر روش مشورت و انتقاد در رهبري‏و حكمراني از طرف كساني چون پيامبر اكرم(ص) علي (ع)، كه مصون از لغزش و خطا بوده‏ اند ضمن اين كه نوعي حرمت نهادن به شخصيت مردم ومايه‏ شكوفايي انديشه‏ ها و تقويت روحيه‏ ي خودباوري و آزادمنشي است، الگويي روشن از شيوه‏ ي زمامداري ديني را نيز به بشر عرضه مي‏ كند.

حكومت اسلامي، ضمن در برداشتن مزاياي نظام دموكراتيك بشري، از نواقص‏ آن مصون است. احترام گذاشتن به حقوق افراد جامعه و آزادي‏ هاي مشروع‏ آنان، و نفي استبداد و خودكامگي در صحنه‏ ي سياست و حكومت، از مزاياي‏ دموكراسي است كه در حكومت اسلامي، به صورت احسن برآورده شده است.

درحكومت اسلامي، همه‏ ي افراد جامعه در برابر قانون، يكسان و در برخورداري از ثروت‏ هاي ملي و امكانات دولتي مساوي‏ اند. امتيازات، به‏ ميزان تلاش افراد، نياز آنها و خدماتي است كه به جامعه يا نظام حكومتی عرضه مي‏ كنند. نژاد، رنگ، زبان، قوميت، و حتي مذهب به خودي خودمعيار امتياز، در اين زمينه، به شمار نمي‏ رود.

از اين روست كه وقتي‏ امام علي(ع)، براي حل منازعه، في ما بين او و فردي يهودي، نزد خليفه‏ ي‏ دوم عمر بن خطاب مي‏ رود; و خليفه، امام را با كنيه‏ ي «ابوالحسن‏» صدا مي‏ زند و يهودي را به «نام‏»; امام، اين برخورد را مخالف با رويه‏ ي‏ عدالت و مساوات در قضاوت تلقي مي‏ كند، و برافروخته مي‏ شود. (2) و آن‏ زمان، كه پيرمرد نصراني را مي‏ بيند كه براي گذران زندگي دست‏ به گدايي‏ زده است، امام(ع) از ديدن اين وضعيت‏ سخت آزرده خاطر مي‏ شود و زبان به‏ اعتراض گشوده مي‏ فرمايد: «وقتي كه توان كاركردن داشت او را به كارگرفتيد; و اكنون كه ناتوان شده است; به حال خود، رهايش‏ كرده‏ ايد!» آن‏گاه، دستور داد تا از بيت‏ المال مسلمين به او انفاق‏ كنند. (3) آن حضرت، در عهدنامه خود به مالك اشتر، توصيه‏ ي مؤكد مي‏ كند كه با مردم از روي مهرباني و خيرخواهي رفتار كند; و در پي جمع‏ آوري‏ ثروت و چپاول سرمايه‏ هاي عمومي و بهره‏ كشي از مردم نباشد; و تصريح‏ مي‏ كند كه در اين جهت فرقي ميان مسلمان و غيرمسلمان وجود ندارد. (4)

پيشگيري از استبداد در حكومت الهي

 

 

براي جلوگيري از استبداد و خودكامگي، صفات اخلاقي مهمي، به عنوان شرايطرهبر ديني و رجال حكومت،مقرر شده است. كه از طريق عدالت،تقوا و زهد وپارسايي تامين مي‏شود و استبداد، صفت و رفتاري زشت و نامشروع بوده ودر نظام سياسي اسلام،از آن به شدت نكوهش شده است.

متقابلا برخورد متواضعانه‏ و خيرخواهانه با مردم، از ارزنده‏ ترين صفات انساني و به ويژه، براي‏ حاكمان و واليان به شمار آمده است. اصل مشورت نيز از اركان حكومت ورهبري دانسته شده است. اما علاوه بر همه ضمانت هاي دروني، نصيحت، نظارت‏ و انتقاد از رجال حكومت، حق مسلم و بلكه وظيفه مردم تلقي شده است.

درصورت رعايت اين موازين اخلاقي، سياسي و فرهنگي، مجالي براي پيدايش‏ پديده‏ ي شوم استبداد و خودكامگي در صحنه‏ ي سياست و حكومت فراهم نخواهد شد. مظهر حكومت الهي بودن، غير از خدايي كردن است! حكومت‏ سليمان‏ پيامبر، مظهر حكومت و فرمانروايي خداوند است; و او قدرت خود را موهبتي الهي مي‏ داند كه وسيله‏ اي براي آزمايش اوست: «هذا من فضل ربي‏ ليبلوني اشكر ام اكفر». (5) ولي حكومت فرعون از قبيل خدايي كردن برمردم، يعني حكومت طاغوتي و اهريمنی است. همان‏گونه كه قرآن كريم نيز يادآوري مي‏كند، كه فرعون، مي‏گفت: «انا ربكم الاعلي‏». (6) «حكومت الهي »، هيچ نسبتي با «خدايي كردن‏»، ندارد. هيچ حكومت‏ الهي داعيه‏ ي خدايي كردن ندارد; ولي بايد نماينده‏ ي حكومت‏ خداوند بر مردم باشد.

تفكيك دين از حكومت؟!

 

 

برخي مدعي شده‏ اند كه مساله‏ حكومت، مورد اهتمام قرآن نيست و اصولا دين كاري به حكومت ندارد; زيرا «دين‏» تنها يك مقوله‏ ي معنوي، و «حكومت‏»، مقوله‏ اي مادي و دنيوي‏ است; و اين دو ربط و پيوندي با يكديگر ندارند. ادله‏ اي كه آورده‏ اند، بدين قرار است: دليل اول: گفته شده است: «آن چه از مجموعه‏ ي آيات و سوره‏ هاي قرآن برمي‏ آيد، قسمت اعظم و اصلي آن بر محور دو مساله‏ ي خداو آخرت است; ضمن آن كه، احكام فقهي، كمتر از دو درصد آيات قرآن را به خود اختصاص داده است.

قرآن كه ثمره و خلاصه‏ ي دعوت و زبان رسالت‏ است، نه تنها سفارش و دستوري براي دنياي ما نمي‏ دهد، بلكه ما را ملامت‏ مي‏كند كه چرا اين اندازه به دنيا مي‏ پردازيد و آخرت را كه بهتر است وماندگارتر، فراموش و رها مي‏ كنيد.» (7)

پاسخ: ترديدي نيست كه دعوت به‏ توحيد و قيامت، محور عمده‏ ي دعوت پيامبران را تشكيل مي‏ دهد; اما با اهتمام دين به مساله‏ ي حكومت‏ به انگيزه‏ ي برقراري عدل، و اجراي‏ احكام الهي در جامعه بشري نه تنها هيچ تعارضي ندارد، بلكه مستلزم‏ آن نيز مي‏باشد و لذا آيات نبوت نيز به امر حكومت، اهتمام ورزيده است.

قرآن كريم، كلام خداوندي است و از هر گونه تعارض‏ گويي پيراسته است; پس‏ هرگاه حكومت در خدمت اهداف توحيدي و اخروي باشد، وسيله‏ اي لازم و ديني‏ و خداپسند خواهد بود; و هرگاه در خدمت اهداف مادي و طاغوتي و شيطاني‏ باشد، وسيله‏ اي مذموم و نكوهيده و ضد ديني است.

وقتي كه عبدالله بن عباس‏ در «ذي‏قار» بر امام علي (ع)، وارد شد، امام را در حال تعمير كردن‏ كفش‏ هاي خود ديد.

امام به ابن‏ عباس فرمود:«اين كفش‏ها، چه قدر ارزش دارد؟» گفت: «ارزشي ندارد!» امام فرمود: «به خدا سوگند! در نزد من ازحكومت‏ بر شما، محبوب‏تر است; مگر اين كه حقي را برپاي دارم، و يا از اجراي باطلي، جلوگيري كنم‏». (8)

امام(ع) حكومت را مردود نمي‏ شمارد; بلكه مطلوب‏ بودن ذاتي آن را، رد مي‏ كند. ولي، اگر وسيله‏ اي براي تحقق‏ بخشيدن به حق و جلوگيري از اجراي باطل بتواند باشد، مقبول و مطلوب‏ خواهد بود.

امام(ع) در رد نظريه‏ ي خوارج، درباره‏ ي مساله‏ ي حكميت ازحكومت و حكمران به عنوان يك ضرورت اجتماعي ياد كرده، يادآور مي‏شود كه ضرورت اين امر تا حدي است كه اگر جامعه از داشتن حاكم و زمامداري‏ صالح محروم شود، و كار، به دو راهي «نداشتن حكومت‏» يا «داشتن حكومت‏ غيرصالح‏» منتهي گردد حكومت غيرصالح، بر بي‏ حكومتي و هرج و مرج، برتري دارد; چنان كه مي‏فرمايد: «لا بد للناس من امير بر اوفاجر». (9)

آن چه از ديدگاه قرآن كريم مذموم و مردود است‏ دنياگرايي است نه دنياداري; و اين دو مقوله، با يكديگر، ملازمه‏ ندارند. قرآن كريم درباره آرمان‏ هاي حكومت، مي‏فرمايد: «الذين ان‏ مكناهم في الارض اقاموا الصلوة و ءاتوا الزكوة، و امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر; و لله عاقبة الامور» همانان كه اگر در زمين، قدرت و فرمانروايي‏ شان عطا كنيم; نماز را برپاي داشته، زكات مي‏ پردازند، وافراد را به معروف فرمان مي‏ دهند و از منكر باز مي‏ دارند; و اين گونه‏ است، كه سرانجام كارها، به دست‏ خداست.

دليل دوم: گفته شده است: در هيچ يك از اين سرفصل‏ها يا سر سوره‏ ها وجاهاي ديگر ديده نمي‏ شود كه گفته شده باشد ما قرآن را فرستاديم تا به‏ شما درس حكومت و اقتصاد و مديريت‏ يا اصلاح امور زندگي دنيا و اجتماع‏ را بدهد.

(10) پاسخ: آموزش هاي مربوط به روش حكومت و مديريت، دو گونه‏ است: آموزش‏ هاي كلي و جزئي. آن چه مي‏ توان از يك شريعت جهاني و ابدي انتظار داشت، آموزش هاي نوع‏اول است، كه در شرايط مختلف قابل اجرا و تطبيق است; ولي، نوع دوم كه‏ متغير و نسبي است در چهارچوب آموزش‏ هاي كلي و ثابت نمي‏ گنجد تا شريعت‏ آسماني آنها را تبيين و ترسيم كند، مثلا در مورد روابط بين‏ المللي‏ آن چه، مي‏ توان به عنوان يك خط مشي كلي ترسيم كرد، عبارت است از: اصل‏ا استقلال سياسي; سلطه‏ ناپذيري، داشتن رابطه‏ ي مسالمت‏ آميز با قدرت‏هايي‏ كه قصد تعدي و تجاوز به ملت اسلامي را ندارند; چنان كه قرآن كريم‏ مي‏ فرمايد: «و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا» (11) خداوند براي كافران راه سلطه بر مؤمنان را مقرر نكرده است. اين، يك اصل كلي، در سياست‏ خارجي و روابط بين‏ المللي است; اما، تشخيص‏ مصاديق و ترسيم شيوه‏ ي خاص آن در شرايط گوناگون مختلف است، و نمي‏ توان معيار كلي و ثابتي را براي آن ارائه كرد.

همين‏گونه است‏ مسايل مربوط به امور توليد، توزيع، آموزش و پرورش، قواي نظامي وانتظامي، دستگاه قضايي، قوه‏ ي مجريه و ساير نهادهاي ملي يا سايرسازمان‏هاي دولتي. ولي، برنامه‏ ها و روش‏هاي جزئي و موردي، به‏ كارشناسي‏ هاي ويژه و در خور شرايط مختلف نياز دارد.

دليل سوم: نويسنده‏ ي مقاله‏ ي «آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا» مي‏ گويد:«قرآن و رسالت پيامبران نسبت‏ به امور دنيايي ما نه بيگانه است و نه‏ بي‏ نظر و بي‏ اثر; آن چه، از اين بابت عايد انسانها مي‏گردد، «محصول‏ فرعي‏» محسوب مي‏شود، و به طور ضمني به دست مي‏ آيد. بدون آن كه اصل واساس باشد يا به حساب هدف بعثت و وظيفه‏ ي دين گذارده شود; نه تنها وظيفه‏ ي دين نيست، بلكه همان طور كه مي‏دانيم و در درس‏هاي تعليمات‏ ديني تاكيد مي‏شود [شرط] قبولي عبادات قصد قربت است، يعني اگر كسي‏ وضو بگيرد و غسل كند كه پاكيزه شده باشد، براي معالجه‏ ي چاقي و دفع‏ سموم بدن روزه بگيرد يا به عنوان ورزش عضلات نماز بخواند و قصد قربت‏ و نيت عبادت براي خداوند سبحان را نداشته باشد، آن نماز و روزه وغسل‏ ها باطل است و ارزش اخروي و الهي ندارد». (12)

پاسخ : اسلام خواهان سلامتي جسم و روح، و سعادتمندي انسان در حيات دنيوي و اخروي‏ است; هر چند، به تناسب نقش متفاوتي كه احكام ديني دارند، در مورد برخي تنها به آثار و نتايج روحي و اخلاقي آن توجه شده، و در برخي‏ ديگر به آثار اجتماعي يا سياسي يا نظامي، و در پاره‏ اي از آنها هر دوجنبه مورد توجه قرار گرفته است.

در مورد «نماز» بر اين مطلب كه نمازموجب تحكيم ياد خدا و مايه‏ ي بازداري از پليدي‏ هاست، تاكيد شده‏ است. (13) و در مورد «زكات‏» به اثر تهذيب و تزكيه‏ ي نفس از صفت‏ بخل وحرص توجه شده است، و در مورد «حج‏»، به منافع دنياي اسلام كه هم‏ جنبه‏ ي مادي دارد و هم جنبه‏ ي سياسي و اجتماعي و نيز، به «يادخدا» كه جنبه‏ ي عبادي آن است توجه شده است. (14) و درباره «روزه‏» قرآن كريم بر اثر تربيتي آن و نقش ويژه‏ اي كه در تقويت روحيه‏ ي تقوا و پاكدامني دارد تاكيد كرده است; (15) و در احاديث معصومين، برفوايد جسماني و آثار اجتماعي آن نيز توجه شده است; چنان كه درحديث معروف نبوي آمده است «صوموا تصحوا»: روزه بگيريد تا سالم‏ باشيد; و امام صادق (ع) درباره‏ ي فلسفه‏ ي روزه‏ داري فرمودند: «علت آن، اين است كه ثروتمندان، سختي گرسنگي را تجربه و نسبت‏ به تهي‏دستان‏ ترحم كنند. (16)

امام‏علي(ع) درباره‏ ي فلسفه‏ ي برخي از احكام الهي‏ مي‏فرمايد كه «خداوند»:

1- ايمان را، براي پاكسازي افراد و جامعه، از آلودگي شرك واجب داشت.

2- نماز را، براي منزه ساختن افراد، از كبر و خودبيني;

3- زكات را براي سبب روزي;

4- روزه را، براي آزمايش اخلاص بندگان;

5- حج را، براي نزدي ك‏شدن دين‏داران;

6- جهاد را، براي عزتمندي اسلام;

7- امر به معروف را، به انگيزه‏ ي مصلحت توده‏ ي مردم;

8- نهي از منكر را، براي بازداري بي‏ خردان; 9-

صله‏ ي رحم را، براي كثرت افراد;

10- قصاص را، براي حفظ خون‏ ها;

11- اقامه‏ ي حدود را براي بزرگداشت محرمات الهي;

12- ترك شرابخواري را، براي پاسداري از عقل;

13- دوري از سرقت را، به جهت‏ حفظ عفت;

14- ترك زنا را، به جهت‏ حفظ انساب;

15- ترك لواط را براي افزايش و بقاي نسل بشر;

16- شهادت و گواهي را، براي اظهار حق در برابر انكارها;

17- ترك دروغگويي را، به خاطر شرافت راستگويي;

18- سلام را، براي امنيت‏ يافتن از ترس ها;

19- امامت را، براي نظام‏ يافتن امت;

20- اطاعت از امام را، براي بزرگداشت مقام امامت.

(17) در اين تعاليم‏ بيست‏گانه كه نمونه‏ اي از آموزه‏ هاي اعتقادي، احكام فرعي، دستورات‏ اخلاقي و امور سياسي را در بر دارد امام از فلسفه و هدف قوانين‏ ديني سخن گفته است، كه ناظر به مصالح دنيوي و سعادت معنوي و اخروي است.

در اين صورت، فرعي و ضمني دانستن نتايج‏ سازنده‏ ي تعاليم واحكام ديني، از قبيل اجتهاد در برابر نص، و نوعي پيش داوري است. آنچه درباره‏ ي سلامت و كمال حيات دنيوي مي‏ توان گفت، اين است كه سعادتمندي و كاميابي دنيوي جنبه‏ ي مقدمي و ابزاري دارد; و هدف نهايي سعادت وكاميابي اخرويست; زيرا كه حيات دنيوي، موقت و گذراست و حيات اخروي‏ پايدار و ابدي (انما هذه الحيوة الدنيا متاع، و ان الآخرة هي‏دار القرار). (18)

آخرت به منزله‏ ي مزرعه است; و نيز آمده است كه «من‏لا معاش له لا معاد له‏». و خداوند، خطاب به قارون، مي‏ فرمايد: «و ابتغ‏فيما ءاتاك الله الدار الآخرة، و لا تنس نصيبك من الدنيا; و احسن كمااحسن الله اليك; و لا تبغ الفساد في الارض، ان الله لا يحب‏ المفسدين‏» (19) به وسيله آنچه خداوند به تو ارزاني داشته سعادت‏ اخروي را برگزين; و بهره‏ ي خود را از دنيا فراموش مكن; و همچنان كه‏ خدا به تو احسان كرده، به مردم احسان كن; و فساد را در زمين برمگزين‏ كه خداوند مفسدان را قطعا دوست نم ي‏دارد.

نويسنده‏ ي محترم، ميان‏ اعمال عبادي و قربي نيز فرق نگذاشته، و بر اين اساس نتيجه گرفته‏ است كه در اسلام شرط قبولي اعمال ديني، قصد قربت است; ولي، اين حكم ويژه‏ ي اعمال عبادي است نه مطلق اعمال ديني.

دليل چهارم: گفته شده است: «از ياد آوري‏ هاي مكرر و مؤكدي كه خداوند عزيز حكيم به رسول خود، و به گروندگان دينش مي‏ كند، يكي «انما انت‏ مذكر. لست عليهم بمصيطر»، (20) ديگري «لا اكراه في الدين‏» (21) است; به انضمام ده‏ ها آيه «و ماانا عليهم بوكيل‏»، (25) كه دلالت‏ بر مامور و موكل نبودن و مسئول كفرو دين مردم نشدن آن حضرت مي‏ كند.

نازل‏ كننده‏ ي قرآن و فرستنده‏ ي‏ پيامبران نخواسته است، و نمي‏ خواهد، كه آيين او جز از طريق اختيار و آزادي، با حفظ كرامت انساني و با پشتوانه‏ ي ارشاد و علم، ارائه واجرا شود. نام اسلام، هم‏ ريشه با تسليم است، ولي نه تسليم آمرانه واجباري، بلكه تسليم داوطلبانه‏ ي عارفانه و عاشقانه به اسلام و صفا و رضا. (26)

پاسخ: اگر مفاد آيات يادشده اين باشد، كه پيامبر اكرم(ص)نبايد در راه دعوت به توحيد و مبارزه با شرك و جاهليت، از روش قهر واعمال قدرت و جهاد و پيكار استفاده كند; و تنها وظيفه‏ ي او، دعوت‏ زباني و ابلاغ پيام‏ هاي الهي و انذار و بشارت دادن بوده است; اين‏ معنا با آيات مربوط به «جهاد» كه صريحا يادآور مي‏ شود: «با مشركان‏ پيكار كنيد، تا همگان، مطيع خداوند شوند» «و قاتلوهم حتي لا تكون‏ فتنة و يكون الدين كله لله‏». (27) و آيات مربوط به اهل «بغي‏» كه‏ پيكار با آنان را، تا تسليم‏ شدن در برابر حق، واجب داشته است:«فقاتلوا التي تبغي حتي تفي‏ء الي امر الله‏» (28) و نيز آيات مربوط به قصاص و حدود، تعارض خواهد داشت; همچنان كه با سيره‏ ي‏ پيامبر اكرم(ص) در جنگ هاي ابتدايي صدر اسلام، نيز، ناسازگار خواهد بود.

درست است كه گسترش آيين اسلام، معلول شمشير و عامل قدرت و خشونت‏ نبوده است، ولي در اين كه عامل قدرت و غلبه‏ ي شمشير في‏ الجمله در پيشبرد دعوت اسلام مؤثر بوده است، جاي ترديد نيست. اين مطلبي است، كه‏ هم از نصوص قرآني، و هم از شواهد تاريخي به دست مي‏ آيد. در آيه‏«لا اكراه في الدين‏» مقصود از دين، باور و ايمان است; كه مربوط به‏ قلب و روان آدمي است، نه جوارح و اعضا. و بديهي ست كه چنين حقيقتي اكراه‏ پذير نيست.

ايمان، به سان محبت و عداوت است، كه نمي‏توان آن را با اكراه و اجبار در ضمير كسي ايجاد كرد; آن چه در اختيار ديگران است، مبادي و مقدمات يا اسباب و علل آن است. و مقصود، ازآيه‏ ي «انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر» و مانند آن، اين است كه‏ حقيقت ايمان كه امر قلبي است، و اكراه‏ پذير نيست از سيطره و قدرت‏ پيامبر اكرم(ص)، بيرون است.

وظيفه پيامبر، ابلاغ پيام الهي به مردم، انذار و بشارت و اندرز، تعليم كتاب و حكمت، تهذيب و تزكيه‏ ي نفوس، اجراي احكام و حدود الهي كه سبب جلوگيري از نفوذ و گسترش بيماري‏هاي‏ مهلك اخلاقي در جامعه است. و تلاش، در جهت‏ برقراري قسط، در جامعه‏ ي‏ بشري است. تحقق برخي از اين اهداف و مسئوليت‏ ها بدون تشكيل حكومت وبهره‏ گيري از اهرم‏ هاي حكومتي، امكان‏ پذير نيست; و هيچ يك از آنها بااصل «لا اكراه في الدين‏» و «انما انت مذكر» منافاتي ندارد.

قرآن و حكومت:

 

 

قرآن كريم، «ولايت‏ بر انسان‏» را، مخصوص خدا دانسته و مي‏ فرمايد: «فالله هو الولي‏» (29) و نيز، مي‏ فرمايد: «و ما لكم من‏ دون الله من ولي و لا نصير» (30) و آيات ديگر... همان‏گونه، كه‏ «حكمراني‏» را نيز مخصوص خداوند دانسته، و مي‏ فرمايد: «ان الحكم‏ الا لله امر الا تعبدوا الا اياه‏» (31) ولي، در عين حال، هم ولايت و هم‏ حكومت را، به غير خداوند نيز نسبت داده است.

چنان كه، مي‏ فرمايد: «و المؤمنين و المؤمنات بعضهم اولياء بعض‏» (32) و نيز، مي‏ فرمايد: «ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» (33) و درباره‏ ي حكومت مي‏ فرمايد: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من‏ اهلها» (34).

همين‏گونه است، مساله‏ ي «امر» به معني شان و فرمان، كه ولايت‏ بر آن مخصوص خداوند است; چنان كه مي‏ فرمايد: «قل ان‏ الامر كله لله‏» (35) . با اين حال كه آن را به غير خدا نيز نسبت‏ داده، مي‏ فرمايد: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم‏» (36) . ولي، ميان اين دو دسته آيات تعارض وجود ندارد.

زيرا آنچه مخصوص خداوند است ولايت، حكومت و فرمانروايي بالذات و مستقل است; و آنچه به غير خدا نسبت داده شده، ولايت و حكومت غيرمستقل، يعني‏ ماذون از جانب خداوند است.

آيه‏ «ولايت‏» و مسئله حكومت ديني

 

 

1- از جمله آيات مربوط به ولايت و رهبري الهي ، آيه‏ ي 55 سوره‏ ي مائده‏ است، كه مي‏فرمايد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون‏». مقصود از مؤمنان، با صفات ويژه‏ اي كه در اين آيه براي آنها بيان‏ شده است، علي(ع) است. تفسير «ولايت‏»، در آيه‏ ي ياد شده، به محبت‏ يا نصرت صحيح نيست. آيه‏ ‏ ولايت، ناظر به مساله پيشوايي و رهبري امت اسلامي است; كه گذشته از دخالت در شئون ديني مسلمين، تصرف در امور دنيوي آنان را نيز شامل‏ مي‏ شود.

آيه‏ ي «اولي الامر» و مساله‏ ي حكومت ديني

 

 

2- آيه ‏ي ديگري، كه به بحث رهبري و حكومت ديني مربوط است، آيه‏ ي 59 سوره‏ ي «نساء» است. «يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم‏» هان اي مؤمنان! از خدا، رسول و اولي‏ا امرخويشتن فرمانبري كنيد.

«امر» در لغت‏ به معني فرمان (در مقابل «نهي‏») و نيز، شان به كار رفته است. چنان كه، به معني فعل ابداعي و غير تدريجي (در مقابل خلق) نيز، استعمال شده است; و مقصود از آن، در آيه‏ ي مورد بحث، يكي از دومعناي نخست است; و معناي دوم (شان) راجح است، به قرينه‏ ي آياتي چون:«و شاورهم في الامر» (37) و «امرهم شوري بينهم‏» (38) .

بنابراين، مقصود از اولي‏ الامر، كساني‏ اند كه از جانب خداوند، حق دخالت‏ در شؤون ديني و دنيوي مردم را دارند. (39) و در تعيين مصداق آن، اقوال زير نقل شده است:

الف- مقصود، امرا و حكمرانان منصوب از جانب پيامبر(ص)، در زمان آن‏ حضرت است.

ب- امركنندگان به معروف، مقصود است.

ج- مقصود، علماي اسلامي است .

د- مقصود، ائمه‏ ي اهل بيت(ع) است. قول اخير، از امام باقر و صادق(ع) روايت‏ شده، و مورد قبول‏ علماي اماميه است; و اقوال ديگر، از برخي صحابه نقل شده، و مورد قبول علماي اهل سنت است. (40) دليل قول شيعه، اين است‏ كه لزوم اطاعت اولي‏ الامر بدون هيچ‏گونه قيد و شرطي، و قرار گرفتن آن‏ در رديف اطاعت از پيامبر خدا جز با عصمت اولي‏ الامر قابل توجيه نيست. زيرا، هرگز خداوند پيروي بي‏ قيد و شرط فرد يا افرادي را، كه معصوم‏ نيستند و احتمال خطا، در قول و فعل آنها، وجود دارد واجب نمي‏ كند و جز ائمه‏ ي اهل‏بيت، هيچ كس از خلفا و حكمرانان، داراي صفت عصمت‏ نبوده است! عصمت ائمه‏ ي اهل‏بيت(ع)، از آيه‏ ي تطهير و حديث ثقلين وسفينه و مانند آن نيز به دست مي‏ آيد، كه بحث درباره‏ ي آن، فرصت‏ ديگري را طلب مي‏ كند. در هر حال، آيه‏ ي «اولي الامر» ناظر به مساله‏ رهبري و حكومت ديني است.

آيه‏ «تبليغ‏» و حكومت ديني

 

 

3- «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك; و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...» (41) . اين آيه، در حجة‏ الوداع بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است (سال دهم هجرت); و در آن زمان، اصول و فروع دين اسلام بيان شده بود و حكمي باقي نمانده بود كه ابلاغ آن با ابلاغ كل رسالت‏ برابري كند، مگر مساله امامت و خلافت; كه گرچه، در موارد مختلف و در جمع‏ هاي كوچك‏ بيان شده بود، ولي به صورت يك ابلاغ عمومي كه به گوش مسلمانان‏ مناطق مختلف برسد انجام نشده بود. احاديث مربوط به شان نزول آيه نيز گواه بر اين مطلب است.

آيه‏ «اكمال دين‏» و حكومت ديني

 

 

4- «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ‏دينا» (42) . روايات مربوط به شان نزول آيه، گوياي اين مطلب است، كه پس از آن كه‏ پيامبر اكرم(ص)، علي(ع) را در غدير خم به عنوان مولا، به‏ مسلمانان معرفي كرد، آيه‏ مذكور، نازل شد. علت‏ ياس و نوميدي كافران، اين بود كه توطئه‏ هايشان عقيم ماند وعاقبت، تنها بدان اميد بسته بودند كه در امر رهبري اسلامي، رخنه‏ ايجاد كنند. كامل‏ شدن دين با امامت علي(ع)، از اين روست، كه

اولا: بخشي از احكام الهي كه زمينه‏ ي بيان آنها توسط پيامبر اكرم(ص) فراهم‏ نشده بود، توسط آن حضرت بيان مي‏ شد،

ثانيا: معارف و احكام الهي، توسط او كه باب مدينه‏ علم پيامبر بود تبيين مي‏ شد.

ثالثا: مديريت و رهبري قاطعانه و حكيمانه‏ او، مي‏ توانست جامعه‏ ي اسلامي را در مسير صحيح رهبري كند.

مساله امامت ائمه‏ اهل‏بيت(ع)، در احاديث اسلامي، نيز مطرح‏ شده است; كه از آن صرف‏ نظر مي‏كنيم; و تنها حديث غدير را، يادآور مي‏ شويم كه پيامبر اكرم(ص)، قبل از آن كه ولايت علي(ع) را به‏ مردم ابلاغ كند، اولويت‏ خود را نسبت‏ به مؤمنان يادآور شد. زيرا خداوند فرموده است: «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم‏» (43) پيامبر نسبت‏ به امورمؤمنين از خود آنان سزاوارتر است. و: «من كنت مولاه فعلي مولاه‏» هر كس من بر او ولايت دارم، علي نيز بر او ولايت دارد.

اولويت پيامبر و امام، نسبت‏ به مؤمنان، بدون هيچ قيد و شرطي بيان‏ شده است و در نتيجه، همه‏ ي شؤون و ابعاد مربوط به زندگي معنوي و مادي‏ آنان را شامل مي‏ شود; يعني پيامبر و امام بر مردم، ولايت مطلقه دارند. اين اطلاق، در مقايسه با ولايت مردم است، و نه در مقايسه با ولايت الهي. آنان، از جنبه‏ الهي ، صاحب هيچ‏گونه ولايتي نيستند; و ولايت آنان، برگرفته از ولايت‏ خداوند است و ولايت آنان، در طول ولايت‏ خداست، نه درعرض آن. پس امامت نيز به سان نبوت، با «حكومت‏» ملازمه دارد و حكومت، يكي ازشئون و وظايف امام است.

ولايت فقيه، آري يا خير؟!

 

 

1- كساني به كلي مرجعيت ديني را منكرند; و اطاعت، در احكام دين‏ را حتي در مسايل عبادي و فردي قبول ندارند. طبعا، از اين‏ ديدگاه، ولايت فقيه به اين معنا كه راي مجتهد دين‏ شناس كه شرايط تقليد را داراست در مسايل كلي و كلان جامعه و اداره‏ امور جامعه، حجيت و اعتبار شرعي داشته و پيروي از او لازم و نافذ است، معنا نخواهد داشت.

يكي از طرفداران اين نظريه، مي‏گويد: «هيچ تفسير رسمي و واحد از دين و هيچ مرجع و مفسر رسمي از آن وجود ندارد و درمعرفت ديني همچون هر معرفت‏ بشري ديگر، قول هيچ كس حجت تعبدي براي كس‏ ديگر نيست.» (44) 2- كساني، كه به تفكيك ميان دين و سياست قائل اند و بر اين باورند كه حتي نبوت و امامت نيز هيچ گونه ارتباطي با مساله‏ حكومت ندارد، و ما چيزي به عنوان حكومت ديني نداريم. و اگر در طول تاريخ نيز پيامبران يا امامان به تشكيل حكومت دست‏ زده‏ اند، اين كار آنان، صبغه‏ ي ديني نداشته و صرفا يك كار بشري وعقلايي بوده است. (45)

اما طرفداران ولايت فقيه سه تقرير از مدعاي خود دارند: 1

- فقيه جامع شرايط، از طرف خداوند و به واسطه‏ ائمه‏ معصومين(ع)،به چنين مقامي برگزيده شده است. البته، اين انتصاب، به وصف است‏ نه به اسم. كسي كه داراي صفت‏ يا مقام فقاهت و عادل و پرهيزگار است و علم و كفايت رهبري سياسي جامعه را نيز دارد; در عصر غيبت امام‏ معصوم، همان ولايت و زعامتي را داراست، كه امام معصوم از جانب‏ خداوند داراست; مگر اين كه، كاري از شئون خاص امام معصوم به شمار آمده باشد.

2- ولايت فقيه، از قبيل ولايت‏ بر امور حسبيه است; يعني كارهايي، كه‏ انجام آنها مطلوب شارع است، و مسئول خاصي نيز ندارد; از قبيل‏ تصرف در اموال كسي كه از او خبري در دست نيست، و اگر اموال او به‏ حال خود رها شود از بين خواهد رفت. در اين صورت، بر مؤمنان عادل‏ واجب است كه به حفظ آن مال اهتمام ورزند، و با حفظ امانت در آن‏ تصرف كنند. بديهي‏ است، در اين كار، مجتهد عادل، بر ديگران اولويت دارد زيرا او از احكام دين آگاه است، و غير مجتهد در اين جهت‏ بايد ازاو تقليد كند. البته، تصرف مجتهد، لازم نيست‏ به صورت مباشرت باشد; بلكه مي‏ تواند فردي را بگمارد.

حفظ اموال عمومي جامعه مانند درياها،جنگل‏ها، معادن و غيره، و نيز برقراري و حفظ امنيت اجتماعي، وجلوگيري از تجاوز بيگانگان و متجاوزان به حريم جان و مال و ناموس‏ مؤمنان، از مهمترين موارد امور حسبيه است; كه يقينا مطلوب شارع مقدس‏ است، و در نتيجه، فقيه جامع شرايط بر تصدي اين مهم بر ديگران‏ اولويت دارد.

3- ديدگاه سوم، اين است كه آن چه از طرف شرع در باره‏ ولايت فقيه وارد شده، همان صفات و شايستگي‏ هايي‏ است كه ولي امر مسلمانان‏ در عصر غيبت امام معصوم بايد دارا باشد. اما نصب وي، به چنين‏ مقامي، منوط به انتخاب مردم است. به عبارت ديگر، هر گاه فردي مجتهد و عادل و داراي كفايت رهبري باشد، زمينه و صلاحيت رهبري در وي موجود است; ولي فعليت اين مقام، در گرو بيعت‏ يا راي و انتخاب مردم است.

ديدگاه نخست، همان است كه فقيهان برجسته‏ ای چون صاحب جواهرمحقق نراقي، ميرزاي نائيني و امام خميني(رضوان الله عليهم)آن را برگزيده‏ اند.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید