اسلام سياسي و آينده

  • جمعه, 10 آبان 1392 18:51
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3250 بار

مؤلف: سیدکاظم سیدباقری

كمتر فرد منصف و آگاهي را مي توان يافت كه پيروزي و طرح دوباره اسلام سياسي(1) در ايران و پژواك بيدارگر آن را در جهان اسلام انكار كند.

بي ترديد، اين موفقيت مديون خوانش ها، تفسيرها، تعبيرها و تحليل هاي تحجرشكنانه روحانيون مذهبي از دين، پس از 15 خرداد است، كه با عنايت به پشتوانه فكري و مبارزاتي آن، در چند دهه قبل از آن نيز وجود داشت و كم و بيش توانسته بود، انگيزه هايي براي حضور آنان در سياست به وجود آورد.

علاوه بر ائتلافي كه در ايران، متشكل از همه نيروهاي مخالف رژيم، شكل گرفت، بايد به ياد آورد كه «صرف نظر از سطح ايدئولوژي اسلام، علماي اسلام نقش مهمي در گسترش و پيروزي نهايي ائتلاف انقلابي، ايفا كردند.

مذهب شيعه در ايران، هيچ گاه قدرت مخالفت و بالقوه خود را كه از ويژگي هاي ذاتي آن است، در برابر قدرت هاي مادي و دنيوي، از دست نداد... سمبل هاي پايداري، تحمل رنج و فداكاري در راه حقيقت و عدالت در آيين هاي نمايشي گوناگوني از شيعه متجلي مي شود و اين مذهب داراي ظرفيت قابل توجهي براي ريختن كشمكش هاي سياسي در قالب مذهبي است؛ منطق مردمي و اصطلاحي چون «پيروزي مستضعفين بر مستكبرين»، و نويد برقراري عدالت اجتماعي با ظهور مجدد امام غايب(ع) اين مذهب را براي اعتراض، بسيار مناسب نشان مي دهد.»(2)

اين استعداد بالا و توان بسيار در كيش شيعه وجود دارد و هميشه بوده است؛ اما آن چه توانست اين نيروي بالقوه را كشف كند و در قالب مبارزه به منصه ظهور برساند، «برداشت ابتكاري آيت اللّه روح اللّه خميني(ره) از ولايت فقيه بود كه حكومت مستقيم علماي شيعه را براي اولين بار در تاريخ شيعه، در پي آورد.

او و پيروان مبارزش نه تنها يك ايدئولوژي مناسب براي الهام بخشيدن به توده ها، جهت انقلاب، داشتند، بلكه طرحي كلي براي جايگزيني رژيم فاسد و شيطاني پهلوي با حكومت اسلامي، عرضه مي كردند.(3)

اين واقعيتي است كه در ايران حاكم است و پژوهشگران از آن به «تسلط گفتمان اسلام سياسي» نام مي برند، اما شكي نيست كه بيش تر از براندازي، بازسازي و طراحي يك نظام كارا، مهم است و بيش از پيروزي، تداوم راه و آينده مسير داراي اهميت است.

آيا آن روند رو به جلو، همچنان ادامه خواهد داشت و يا آن سان كه برخي از نويسندگان غربي، باور دارند، «اسلام سياسي» به شكست، مي انجامد؟

آيا اسلام سياسي در ادامه راه، همان بينش مبارزاتي را نياز دارد و يا بايد طرحي ديگر درانداخت؟ اين ها و سؤالات بسيار ديگر، و پاسخ به آن ها مي تواند نمايانگر راه آينده و مسير پيش روي اسلام گرايان در ايران و ساير كشورهاي اسلامي باشد.

بي ترديد «پيروزي انقلاب ايران» بر گسترش اسلام گرايي در جهان، تأثير بسيار نهاد. آيا اين تأثير همچنان تداوم خواهد يافت و يا آن گونه كه برخي مثل «ژيل كيپل»(4)، «اوليويه روآ»(5) و «ميشل لودرز»(6) باور دارند، دوران افول اسلام گرايي فرارسيده و طبيعتا تأثير انقلاب ايران، بي اثر گشته است؟ در اين باره چند نكته را به اختصار بيان مي كنيم:

1. برخي از نويسندگان غربي كه به «افول اسلام سياسي» باور دارند، و اين افول را ناشي از تمايل اسلام گرايان «به سوي آرمان هايي مانند دموكراسي، حقوق بشر و... مي دانند»(7) و با همين ديدگاه غيرمنصفانه است كه «فرايند» مردم سالاري ديني در ايران را مساوي با پايان اسلام گرايي مي دانند.(8)

گويي اصولاً در آرمان هاي اسلام سياسي در ايران، هرگز چيزي به نام توجه به مفاهيم دموكراسي وجود نداشته است. «ژيل كيپل» در اين باره مي گويد: «انقلاب اسلامي در ايران، اميدواري هاي زيادي را برانگيخت؛ اما امروز آن هايي كه بيش ترين وفاداري را نسبت به خط امام خميني، در نتيجه، انقلاب، ابراز مي دارند، محافظه كار خوانده مي شوند و در نتيجه مورد اقبال مردم نيستند.

ما شاهد يك دگرگوني اساسي هستيم، همچنان كه در دهه هفتاد اولين نسل بي اطلاع نسبت به دوران استعمار به سن بزرگسالي رسيد، امروز هم اولين نسل بي اطلاع نسبت به دوران شاه به دوره بزرگسالي اش مي رسد.(9) در اين باره بايد به چند نكته اشاره كرد:

الف. اين ديدگاه ها بيش تر به دليل دور بودن از فضاي شكل گرفته در ايران، غيرواقع بينانه به نظر مي رسد. شايد اقبال مردم در روند انقلاب از گروهي، كم و يا به گروهي زياد شود، اما اين هرگز به معناي دور شدن از آرمان اوّليه كه تفسير امام خميني از اسلام و دستورهاي آن است، نبوده و نيست؛ بلكه هرازگاهي، مردم، خوانشي نوين و ديگرگون از آموزه ها را مي جويند و تعبيرهايي نوشونده از همان ديد و زاويه نگاه امام را، مي طلبند.

اين قرائت هاي پويا و متحرك در درون ايدئولوژي ديني است و به شايستگي ظرفيت و گنجايش، اين بازسازي ها و ترميم ها را دارد؛ آن گونه كه در دوران مبارزه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي نيز داشت. حتي نگاه «مردم سالارانه» به دين نيز با استناد به مفاهيم آن و سخنان امام مي باشد. به دور از هر پيشداوري، مهم آن است كه آن آيين، تاب و توان و استعداد اين اصلاح طلبي تجديدشونده را دارد.

ب. اشتباه پژوهشگران اين است كه «همه اسلام گرايان را به عنوان يك گروه يكپارچه در نظر مي گيرند، و تمامي تفاوت هاي طبيعي، چه از نظر منطقه پيدايش و چه از نظر فكري را در آن ها ناديده مي گيرند. اين يك منطق بسيار عجيب است كه در آن نقش تاريخ و جغرافيا، و تمامي ويژگي هاي فرهنگي و تمدني كه در هر كشوري وجود دارد و همچنين همه حصارها و مرزهاي مكاتب فكري كه در هر انساني طبيعي وجود دارند، ناديده گرفته شده است.

هر محقق تازه كاري در جامعه شناسي، به خوبي درك مي كند كه تنوع جوامع و انديشه ها و مذاهب ضرورتاً منجر به تنوع تجارب سياسي در هر كشوري نسبت به كشور ديگر مي شود. اين تجربيات نه فقط از يك كشور به ديگر فرق دارند، بلكه در داخل كشور نيز، طبعاً چنين اختلاف هايي وجود دارد. مثلاً تجربه اهل سنت ضرورتاً با تجربه شيعيان در ايران تفاوت دارد؛ تجربه الجزاير يا تجربه مغرب يكسان نيست و دو منطقه در مصر و عربستان و اردن با يكديگر اختلاف نظر دارند.

در داخل هر كشور نيز افراد به ميانه رو، تندرو و محافظه كار تقسيم مي شوند. اين اختلاف فقط به اسلام سياسي منحصر نيست، بلكه همه زمينه هاي فعاليت عمومي را شامل مي گردد. بعضي از اين منتقدان، چنين اصولي بديهي و ثابتي را ناديده مي گيرند واز اسلام سياسي به گونه اي سخن مي گويند كه گويي فقط در افغانستان، الجزاير، غنا و ازبكستان پراكنده است.

مثلاً يك انسان نمي تواند كساني را كه نظريه «ولايت فقيه» را بر كل جهان اسلام تعميم مي دهند، بي عيب و نقص تصور كند؛ چرا كه «ولايت فقيه» يك نظريه صرفاً شيعي است.(10) جدا نكردن تجربه حكومت طالبان در افغانستان، از تجربه اي كه در ايران در حال گذر است، غير واقع بينانه و نامنصفانه است.

ج. بايد گفت كه باور معتقدان به افول اسلام سياسي، بيش از آن كه مبتني بر درك واقعيت هاي موجود استوار باشد، بر اميد و آرزو استوار است؛ «زيرا ريشه هاي چهارده قرن وابستگي اسلامي بسيار عميق تر از آن است كه آن ها فكر مي كنند و چيز تازه اي نيست، بلكه اسلاميت، نقطه اتكاي اصلي اين امت به شمار مي رود و اين افول در صورتي رخ خواهد داد كه اسلام از صحنه حذف شود و هيچ نقشي در جامعه نداشته باشد.»(11)

2. براي پويايي راه و اميد به آينده، بايد از همان جايي آغاز كرد كه تئوري انقلاب در اسلام و اسلام سياسي آغاز شد؛ يعني از بازخواني و بازسازي فهم ديني؛ اگر اين فرايند رد رويكرد عالمان روشن بين مذهبي به وجود نيامده بود، صورتبندي اسلام سياسي در ايران نيز، بسيار دور از ذهن مي نمود و بيش ترين موفقيتي كه حاصل مي شد، همان تلاش هاي نافرجام بود كه در مشروطه و نهضت ملي نفت ديده بوديم ونه هرگز تشكيل حكومت ديني؛ لذا در ادامه مسير نيز بايد ديد كه تا چه مقدار اين دين مي تواند موجب اميدآفريني و آرزوي به آينده باشد.

آن آموزه هايي كه از توان بالاي حركت و تغيير برخوردارند، آيا همچنان به همان گونه تعبير و تفسير خواهند شد و يا آن كه در چنبره تكرار و ثبات ملال آور گرفتار خواهند آمد؟ مذهب شيعه كه از انعطاف پذيري، خوانش و هماهنگي با مقتضيات زمان، همراهي با فهم هاي نوين، اجتهاد پويا، آفرينندگي اميد به آينده و توجه به عدالت اجتماعي، برخوردار است، آيا حاملان آن نيز به اين باورهاي پيش رونده و پيشرفته و امروزين، اعتقاد دارند و آن آموزه ها، اجازه مي يابند تا همچنان نوشونده و هماهنگ با نيازهاي زمانه، باقي بمانند؟

«ماكس وبر»(12) برخلاف بسياري از دانشمندان قرون اخير، مذهب را عامل تحولات اجتماعي، سياسي، تاريخي مي داند و از ديد او، مذهب نه تنها عامل ثبات نيست، بلكه در طول تاريخ، مذاهب و رهبران مذهبي بوده اند كه حركت آفريني نموده اند. اصل مذهب است و ساير عوامل فرعي.(13)

«وبر» اسلام را از مذاهب دو ساحتي و علوي مي داند كه دين و دنيا و مذهب و سياست را در هم مي آميزد و پيام پيامبر براي آباداني دنيا نيز كارايي دارد.(14) آيا ايدئولوژي شيعي، هم چنان اين ويژگي را دارا خواهد بود و خواهد توانست، پويا و متحرك باقي بماند؟

از ديگر سو بايد باز به ياد آورد كه «در ذات نظام عقيدتي اسلام، نوعي تعهدات ايدئولوژيك نهفته است كه اسلام گرايان خود را به پايبندي به آن و تلاش در راه پياده كردن آن اصول، موظف مي دانند... بدين ترتيب، اين اصول عقيدتي، اهداف سياسي خاصي را براي اعضاي جنبش هاي اسلامي، تعيين مي كند كه آن ها را رو در روي نظام هاي سياسي غير مذهبي قرار مي دهد.

از نظر اسلام گرايان، ضرورت وجود نظام حكومتي اسلام و تداوم آن، مهم ترين اصل محوري در نظام عقيدتي اسلام و تداوم آن مهم ترين اصل محوري در نظام عقيدتي اسلامي بوده است. مبناي اساسي اين اصل محوري، اعتقاد به جدايي ناپذيري ديانت و سياست در ميان مسلمانان متعهد به تحقق جامعه اسلامي است. (15)»

اگر اين گفتمان مسلط در ايران بتواند همراه با پشتوانه هاي فكري و ايدئولوژي نشاط آفرين، به عقلانيت، خردباوري، نهادينگي سياسي و بازانديشي واقع بينانه و كارشناسانه نصوص ديني، روي آورد، اين ايده در آينده نيز مي تواند همچنان به «روند تكاملي» واستمرار حركتش، اميدوار باشد و اميد بسياري از اسلام گرايان در جهان نيز، بيشينه گردد؛ اميدي كه اوج آن را مي توان در اين كلام «كليم صديقي» يافت كه مي گويد: «انقلاب اسلامي، نهايتاً به يك نظم جديد در سراسر جهان اسلام، خواهد انجاميد. بر خلاف ديگر انقلاب ها، انقلاب اسلامي نبايد خود را صادر كند، بلكه كشورهاي ديگر به زودي آن را از ايران وارد خواهند كرد.(16)

باورمندي به مردم، رجوع به آراي آنان، تحمل يكديگر، نهادينه كردن پايه هاي جمهوريت و اسلاميت، تأكيد بر آرمان هاي «مردم سالاري ديني» پرهيز و دوري از افراط و تفريط، اجتهاد پويا و راهگشا و اجتناب از تعصبات در همه عرصه ها، مي تواند برخي از راهكارهاي پيشنهادي براي پيمودن راه آينده باشد.

3. آن گونه كه گذشت، رواج اسلام سياسي در ايران، در پاسخ به يكي از سؤال هاي اساسي متفكران اسلامي بود؛ يعني «چرا مسلمين عقب مانده اند؟» اين پرسش و عوامل بسياري ديگر كه ذكر شد، به هر تقدير منجر به ظهور اسلام سياسي در ايران گرديد؛ اما آيا در ادامه راه نيز مي توان همچنان آن سؤال تكراري را در ذهن مرور كرد و پاسخ هاي واقع بينانه يا غيرواقع بينانه به آن داد؟

به نظر مي رسد كه مسلمانان بايد اساسا سؤال را به نحوي ديگر مطرح كنند و به جاي پرسش از «چرايي عقب ماندگي» به اين مسئله اساسي تر بپردازند كه «چه كنيم تا ديگر به عقب تر نرويم» و «چه كنيم تا به سمت جلو، گام برداريم».

«برنارد لوييس» دو سؤال مطرح مي كند: اول آن كه «ما چه اشتباهي را مرتكب شديم؟» و دوم آن كه «اين اشتباه چه بر سر ما آورد؟» سپس مي گويد: سؤال نخست ما را به طور طبيعي و اجتناب ناپذيري به اين پرسش مي رساند كه «چگونه اين اشتباه را تصحيح كنيم؟» و پرسش دوم شايد به تئوري هاي باطل، دلخوشي هاي بي اساس، خيالي و توطئه آميز منجر شود.

لذا وي بر اين باور است كه خطرناك ترين دشمن مسلمانان در اين زمان، آن هايي هستند كه به اين ملت اطمينان مي دهند كه به اين مشكلات و اشتباهات آنان از خودشان نيست، بلكه در نيروهاي پنهان و پيداي دشمن است.

اين گونه باورها، تنها به خشم بي ثمر، محروميت و عقيم ماندن در تلاش ها، منجر مي شود و توالي بي پايان متعصبين را در پي مي آورد... . براي آنان كه شجاعت پرسش از سؤال اول و بينايي و آگاهي براي جواب دادن به آن را دارند؛ اميدي روشن براي آينده و سحر و نوخيزيِ جديدي براي خلاقيت مسلمين، در انتظار خواهد بود.(17)

نمي گويم حرف وي كاملاً درست است، اما شك نيست كه با انگاره هاي ايده آليستي و غيرواقع بينانه، نمي توان گرهي از كار فروبسته مسلمين گشود. بايد به نگاهي رئاليستيك، روشن بينانه و منتقدانه رسيد. نه همه مشكلات را از ديگران (بيرون) و نه از خود (درون) مي توان دانست؛ آن سان كه راه حل آينده و تداوم آن روند تكاملي نيز به اين نگرش خردباور، نياز بسيار دارد. نبايد سؤالات را روپوشان كرد؛ بلكه بايد از درون هر پرسشي، پرسشي ديگر بيرون آورد و منصفانه با راه هاي مسالمت آميز و گفتگو، به پاسخ هاي مطلوب رسيد. فراموش نكنيم كه آن گونه كه اسلام، دين مبارزه است، دين صلح، آرامش و گفتگو نيز هست.

4. آخرين نكته اي را كه در اين باره بايد توضيح داد، آن است كه به هر حال يكي از پيام هاي انقلاب اسلامي، «معنويت»(18) بود. آن هم در جهاني كه ماديت، بيگانگي از خود(19)، تنهايي، افسردگي، بيماري هاي رواني و ماشين زدگي، بسياري از جوامع بشري را فراگرفته است و انسان هاي آرمان طلب در پي پناهي و مفري از اين افسون زدگي مي گردند.

آن گونه كه انسان در تلاش خود از نحله هاي فكري بسياري در تاريخ انديشه خود گذشت تا به «مدرنيته»(20) رسيد و اكنون به «پست مدرنيسم»(21) رسيده است. لذا انقلاب ايران، در بين انديشمندان و انقلاب شناسان دنياي غرب، بيش از همه، مورد اقبال و استقبال پست مدرنيست ها قرار گرفت. ميشل فوكو،(22) از فيلسوفان سياسي بزرگ فرانسوي است كه انقلاب ايران را «نخستين انقلاب فرامدرن در عصر حاضر»(23) مي داند و مي گويد: «مهم ترين نكته آن است كه خود نيز تغيير كنيم، روشِ بودنِ ما، روابط ما با ديگران و محيط اطراف، جاودانگي و خداوند و غيره بايد تغيير يابد.

لذا اگر تغييري بنيادي در تجارب ما رخ دهد، انقلاب واقعي تحقق مي يابد. من معتقدم همين جاست كه اسلام، نقش عمده اي ايفا كرد. اين يكي از وظايف يا از اسرار اسلام بود كه براي مردم جذابيت داشت اما قبل از هر چيز مذهب در ارتباط با روش زندگي از نظر آن ها، تضمين و حصول اطمينان از يافتن چيزي بود كه مي توانست ذهنيت آن ها را تغيير دهد»(24)

آن نكته مهم همين بود كه انقلاب، نداي «بازگشت به معنويت» و رسيدن به «زندگي عميق روحاني» را طرح كرد، و با توجه به همين نگرش در اين گفتمان است كه فوكو، امام خميني را «رهبر اسطوره اي قيام ايران»(25) نام مي نهد؛ زيرا اين راه و روش و بينش، هرگز بي حضور او معنا نمي شد. فوكو مي افزايد: نقش آن شخصيت تقريبا اسطوره اي كه خميني باشد، از اين جا نشأت مي گيرد.

هيچ رئيس دولتي، هيچ رهبر سياسي اي، حتي اگر از پشتيباني رسانه هاي عمومي برخوردار باشد، نمي تواند امروزه لاف آن را بزند كه در معرض چنين پيوندي، اين قدر شديد قرار دارد. اين پيوند احتمالاً متكي به سه عامل است: «خميني اين جا نيست.»

15 سال است كه او در تبعيدي به سر مي برد كه نمي خواهد به آن پايان دهد مگر وقتي كه شاه رفته باشد. «خميني، هيچ چيز نمي گويد، به جز نه به شاه، به رژيم، و به وابستگي» و سرانجام اين كه «خميني اهل سياست نيست» حزبي به نام او تشكيل نخواهد شد، دولتي به نام او در كار نخواهد بود، خميني نقطه تلاقي يك «خواست جمعي» است.(26)

به هر حال شك نيست كه اين انقلاب، با طرح آرمان هاي سنتي بسان پست مدرن ها، به برخي از انديشه هاي مدرن افسون گر و نه همه آن ها، تا حدي پشت كرده است و با نقد آن ها نداي معنويت را سرداده است. آيا اين ندا در دنياي مادي گراي معاصر، توانسته، شوري بيافريند و حركتي ايجاد كند؟ آيا اين روند روبه رشد، ادامه خواهد يافت و همچنان بر آن پيام معنويت گرايانه تأكيد خواهد شد؟ آيا كسي اندكي از اين پيام را درخواهد يافت و به آن رو خواهد كرد؟ فارغ از هر جوابي، مهم طرح اين انديشه و بينش و طرح سؤالاتي در مقابل دنيايِ بي چون و چراي مدرنيته است. دنياي معاصر، به گونه اي ناگفته در جستجوي معنويت و فرار رفتن از ماديت، به پيش مي رود و دست كم، پيشنهاد و طرح ايران، مي تواند براي راه آينده بشريت، يكي از گزينه هاي انتخابي باشد، و البته اين دستاورد كمي نيست.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید