اسلام به مثابه دين و حكومت

  • سه شنبه, 10 تیر 1393 10:45
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4175 بار

چكيده: نويسنده در اين مقاله تلاش مي كند تا برداشت نادرستي را كه در غرب از اسلام شده است، نقد كند و نشان دهد كه اسلام با دموكراسي و عقلانيت سازگار است. به نظر او هيچ يك از حكومت هاي اسلامي الهي نبوده اند؛ بلكه آنها نيز سكولار بوده اند. وي مشكل دولت هاي اسلامي مدرن را ناكارآيي آنها مي داند؛ نه غير عقلاني بودن آنها

آيا اسلام و دموكراسي با هم سازگار هستند؟ اين سؤال به دو دليل نژادپرستانه است: اول اين كه چنين سؤالي يك سلسله از تمايزات پيچيده چندوجهي و جهاني ميان دولت هاي مسلمان و غربي را به تقابل ميان مذهب قرون وسطايي و سيستم سياسي مدرن تقليل مي دهد.

دوم اين كه وقتي انسان غربي چنين سؤالي را مي پرسد، ناخودآگاه عقلانيت را به دموكراسي و عدم عقلانيت را به اسلام نسبت مي دهد. اين رويكرد به دلايل مختلفي اشتباه است.

يكي از دلايل آن است كه بيش از يك ميليارد دشمن بالقوه (تقريبا به تعداد مسلماناني كه امروز در دنيا زندگي مي كنند) ايجاد مي كند.

اين دشمن تراشي به طرز شبهه انگيزي جنگ طلبانه است و بيشتر به حوزه غيرعقلاني بودن تعلق دارد تا تجزيه و تحليل منطقي ساموئل هانتينگتون، ارنست گلنر و برخي ديگر از رهبران فكري غرب. عده اي از اسلام شناسان نيز به اين جنگ طلبي غير منطقي از طريق ايجاد زمينه هاي علمي و فلسفي و عرفي كه اين جنگ صليبي را در محافل علمي غرب ترويج و تشويق مي كند، دامن مي زنند.

ماهيت دولت اسلامي

ماهيت دولت اسلامي چيست؟ آيا دولت اسلامي عقلاني است؟ آيا تئوكراتيك است؟ آيا قدرت حاكم اسلامي مثل قدرت حاكم كليساي مسيحي، الهي است؟ اگر چنين است، دولت اسلامي به طور جبران ناپذيري غيرعقلاني است. براي مثال، مونتسكيو معتقد بود قدرت فرمانرواي مستبد اسلامي، الهي است.

اگر ما معتقد باشيم كه حاكم اسلامي (مدل مونتسكيويي مستبد شرقي) قدرت الهي دارد، چگونه مي توانيم توضيح دهيم كه وقتي اروپاي قرون وسطا در غفلت گسترده و ركود تفكر دست و پا مي زد، علم در قلمرو اسلام در اوج شكوفايي خود بود و از آن جا بود كه به عالم مسيحيت وارد شد؟ طبق نظر مونتگمري وات، در قرن 11 و 12 ميلادي بيشتر دانش يوناني همگون شده بودند.

محققان، متفكران و دانشمندان بزرگ اسلامي به عالي ترين حوزه زندگي عقلاني دست يافتند و از متفكران عالم مسيحيت آن زمان عالي تر و ممتازتر شدند. همچنين چطور مي توانيم توضيح دهيم در حالي كه براي قرن ها كليساي مسيحي، تفتيش عقايد مذهبي را به عنوان يك سياست رسمي به كار مي برد، دولت هاي اسلامي تنها در موارد استثنايي آن را دوباره رواج دادند؟

تفتيش عقايد رسمي اسلامي، از قبيل شكنجه و آزار و اذيت زنادقه (بدعت گذاران) به وسيله المهدي، خليفه عباسي در سال 780 م. / 163 ق. يك مورد نادر در تاريخ اسلامي است و به عنوان يك امر غيرعادي در نظر گرفته مي شود.

به علاوه اگر قدرت حاكم اسلامي، الهي است، چرا [ امام] خميني به محض اين كه به قدرت رسيد، نظام ايران را جمهوري اعلام كرد؟ چطور مي توانيم توضيح دهيم كه امروزه بنيادگرايان الجزايري، ادعايشان نسبت به قدرت را با موفقيت انتخاباتيشان در اوايل دهه 90 توجيه مي كنند؟

اگر قدرت اسلامي، الهي است، چرا سياستمداران مدرن مسلمان، به انتخابات كه يك فرايند كاملاً غربي است نياز دارند، در حالي كه آنان اين طور تبليغ مي كنند كه غرب شيطان فاسد است؟

عقيده حاكم شرقي مستبد خداوار كه مركز توسعه عقايد غربي است، از طرف بسياري به عنوان منبع سردرگمي غرب درباره اسلام معرفي شده است؛ به خصوص كه اسلام با حكومت غير عقلاني و پيروان جزمي و مطيع ارتباط داده مي شود.

پاتريشيا اسپرينگ بورگ در مقدمه كتابش با عنوان جمهوريت غربي و شاهزاده شرقي به سردرگمي فراواني كه درباره نهادهاي اسلامي در ميان شخصيت هاي كليدي تفكر سياسي غرب، مانند ماكس وبر و كارل ماركس وجود داشت، اشاره مي كند. وي اظهار مي دارد:

جالب است كه بگويم هر يك از مثال هايي كه ماكس وبر در پيش گفتار كتاب اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري براي برتري اداري، علمي و تكنولوژيك غرب بر شرق مي آورد، غلط است. وبر ادعا مي كند كه دانشگاه هاي غربي در زمينه تأليف، ترجمه و انتشار علم بر دانشگاه هاي چين و اسلام برتري دارند.

آنهادر ظاهر شبيه هم هستند؛ اما كمبود يك سيستم طلب علم عقلاني، روشمند و تخصصي با كادر مجرب و متخصص در دانشگاه هاي اسلامي به خوبي ديده مي شود. او از اشاره به اين نكته غفلت كرده است كه دانشگاه هاي اسلامي، مثل الازهر، بسيار قديمي تر از دانشگاه هاي غربي هستند و مربوط به زماني مي شوند كه هنوز مؤسسه هاي علمي در غرب به وجود نيامده بودند.

اسلام قرون وسطايي، بر خلاف كليساي مسيحي، به عنوان يك ايدئولوژي دولتي به همگون سازي تفكرات نيازي نداشت و با پرسش هاي علمي مورد تهديد قرار نمي گرفت؛ زيرا از آنجا كه جهان به خداوند تعلق داشت، اقتدار خليفه، الهي نبود و دانشمندي مانند آوروس [ ابن رشد] مي توانست در يك دولت اسلامي زندگي كند.

قاضي معروف الازهر، علي عبدالرزاق كه كتابش با عنوان اسلام و بنيان هاي قدرت در سال 1925 منتشر شد و هنوز هم از طرف بنيادگراها به شدت مورد هجمه قرار مي گيرد، تأكيد مي كند: «خليفه يا امام بزرگ، نه نهادي بر اساس آيين مذهبي است و نه سيستمي است كه به وسيله منطق قابل توجيه باشد و همه مدارك و شواهد ظاهري سعي مي كنند تا اثبات نمايند هيچ يك از اين دو، تاب بررسي و مطالعه را ندارند».

استدلال عبدالرزاق در حقيقت از اين قرار است كه قرآن كلمه اي درباره خليفه نگفته است و هيچ نامي از او نبرده است؛ سنت هم چيزي در اين باره نگفته... و هيچ توافق جمعيي درباره اين نهاد وجود ندارد.

الحكيم، خليفه اي كه در آغاز قرن يازدهم در مصر حكومت مي كرد، ادعاي خدايي كرد و به زودي براي همه مايه سرافكندگي شد. او را بي چون و چرا ديوانه تلقي كردند. ادعاي خدابودن، او را قوي تر نساخت؛ بلكه مشروعيت او را به كلي از بين برد.

اصلاح آينده

در جوامع اسلامي، قدرت هميشه در دست حاكمان سكولار بوده است. درست است كه قدرت به خود مشروعيت مذهبي مي بخشد، اما شكل كاربردي سياست هميشه كاملاً سكولار بوده است.

مشكل زيربنايي و واقعي دولت مدرن اسلامي، عدم كارآيي و عملكرد پيش پا افتاده آن است؛ زيرا با مخفي كردن كشمكش هاي دروني، ريشه هاي شور و نشاط و خلاقيت را در خود مي خشكاند. وقتي دولت اسلامي به وعده اي كه او را به قدرت رسانده است عمل نمي كند (مثل اين كه مسلمانان را غني تر و قدرتمندتر كند) نمي تواند مدت زيادي پابرجا بماند.

قدرتمند كردن [ مسلمانان [باعث مي شود فقيران به اسلام ستيزه جو (افراطي) رو آورند. آنان كه بمباران تبليغاتي شده اند، مي بينند مذهب به ايشان چيزي مي دهد كه تجدد تا به حال از اعطاي آن امتناع كرده است: شهروندي آبرومندانه در بازار جهاني.

يكسان دانستن اسلام با غيرعقلاني بودن، احتمالاً به اندازه يكسان دانستن دموكراسي ليبرال با عقلانيت، بي معنا و نامعقول است. سؤال منطقي قابل طرح در اين جا اين است: ما چه طور مي توانيم عقلانيت را در دنياي اسلام افزايش دهيم؟

البته منظور از «ما»، هر فرد يا گروهي، بدون در نظر گرفتن فرهنگ و مليت است كه به بارور كردن امكان گفتمان عقلاني و دولت در قرن آينده علاقه مند است و عملاً به ميليون ها انسان در دنياي اسلام و خارج از آن اشاره دارد؛ زيرا ديگر هيچ متفكري نمي تواند شرق و غرب را از لحاظ عقلاني از يكديگر جدا كند. هيچ كس نمي تواند آمريكاي بدون نفت قيمتي اعراب يا امير كويت را بدون دوستان پنتاگوني اش تصور كند.

از زمان تصويب قانون منع برده داري، تنها زنان و اقليت ها به عنوان آزموني براي دولت [ اسلامي] در جهت مدرن كردن خود و انطباق قوانين خود با اصول تساوي كه از آن به عنوان ارزش بنيادين ياد مي كنند، باقي ماندند. به همين دليل است كه اكثر بحث ها درباره دموكراسي در دنياي اسلام، بي وقفه حول محور مسأله جنجال برانگيز آزادي زنان مي گردد.

يكي از مسائل مورد بحث اين است كه چرا بر يك تكه پارچه، يعني چادر، اين قدر معاني سمبوليك بار مي شود و چرا به عنوان نماد خشونت در داخل و نيز بيرون از قلمرو اسلامي به آن نگريسته مي شود؟

اشاره

1. نويسنده رويكردي طرفدارانه نسبت به دين و اسلام دارد و تلاش مي كند تا چهره مخدوش و غير واقعي ارائه شده از اسلام در جهان غرب را تصحيح كند و در اين زمينه به نارسايي ها و يكسويه نگري هاي برداشت غربي اشاره مي كند.

2. جاي اين تأمل وجود دارد كه نويسنده محترم بر چه پايه اي در مورد رابطه اسلام با دموكراسي ليبرال اظهار نظر كرده است. آيا با نگرش تاريخي صرف و آوردن شواهدي از تاريخ حكومت هاي اسلامي، مي توان حكمي درباره اسلام استنتاج كرد؟

البته خود نويسنده در جايي از مقاله گفته است: «قدرت به خود مشروعيت مذهبي مي بخشد»؛ به اين معنا كه نمي توان همه آنچه را كه در تاريخ اسلام و به نام اسلام رخ داده، از اسلام دانست. همين نكته در جهت محاسن اسلام نيز صادق است. بنابراين، كاري كه بايد صورت بگيرد، اين است كه از درون تعاليم اسلام درباره موضع اسلام در موضوع حكومت نظر داد.

نويسنده، نظر علي عبدالرزاق را نقل مي كند كه: «قرآن كلمه اي درباره خليفه نگفته است وهيچ نامي از او نبرده است؛ سنت هم چيزي در اين باره نگفته... و هيچ توافق جمعي اي درباره اين نهاد وجود ندارد». اما اين نظر نه با ديدگاه هاي اهل سنت مطابقت دارد، نه با ديدگاه هاي شيعه. نزد شيعه، حكومت، امري انتصابي و الهي است كه به نص رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم براي آن تعيين تكليف شده است.

اهل سنت نيز همواره در پي يافتن پايه هاي مشروعيت الهي حكومت بوده اند و به همين جهت بوده است كه دليلي به نام «اجماع» ساخته اند تا توجيه گر مشروعيت ديني حكومت خلفاي اوليه باشد. از اين جاست كه دليل اجماع، به فقه اهل سنت راه مي يابد و از آن جا با شرايطي در فقه شيعه نيز مطرح مي شود.

ما در مقام رد يا قبول هيچ يك از اين دو نظريه نيستيم؛ بلكه مي خواهيم اين نكته را گوشزد كنيم كه از نظر خود مسلمانان، درست يا نادرست، پايه هاي مشروعيت حكومت، الهي است.

ممكن است در تحليل يك نظريه به اين نتيجه برسيم كه ادله آن كافي نيست و مثلاً نوعي سكولاريسم در پشت پرده خلافت اسلامي نهفته بوده و دين به عنوان پوششي به كار مي رفته كه از حقيقت آن اثري نبوده است؛ اما بايد توجه داشت كه همين توسل به دين براي توجيه خلافت، نشان از وجود انديشه اي در پس آن دارد كه نمي توان آن را سكولار دانست.

3. راهنمايي نويسنده به دموكراسي هاي ليبرال غربي و بانك داران و سرمايه داران بزرگ غربي براي سرمايه گذاري بر ابتكار عمل زنان مسلمان براي برداشتن نقاب از چهره، به جاي نقاب كشيدن بر چهره پلوراليسم در شرق ميانه، نشان از پذيرش معيارها و ارزش هاي غربي به جاي ارزش هاي اسلامي دارد.

4. به نظر نمي رسد تنها راه دفاع از اسلام، معرفي آن در قالب ارزش هاي پذيرفته شده غرب باشد. اگر ارزش هاي اسلامي را به صورت صحيح به جهان معرفي كنيم، دل و ديده انسان هاي آزاده را مي ربايد. حجم تبليغات منفي و غير واقعي رسانه هاي غربي عليه اسلام، مانع بزرگي بر سر راه معرفي صحيح اسلام است؛ اما نمي توان اين مانع را با تغيير چهره اسلام از سر راه برداشت.

يكي از اهداف چنين تبليغاتي آن است كه مسلمانان را به موضع انفعال بكشانند تا از ارزش هاي اسلامي خود دست بردارند. مسلمانان بايد هوشيار باشند و از طرق ديگري اين حملات را خنثي كنند.

5. ترجمه ضعيف مقاله نيز از موارد قابل ذكر است. هنگامي كه خواننده در طليعه مقاله با اين عبارت مواجه مي شود كه: «در فرهنگ سراي لغت هاي سياسي...» گمان مي كند كه درباره يكي از فرهنگ سراهاي شهرداري تهران يا شهرداري واشنگتن و... سخن به ميان آمده است؛ در حالي كه مراد نويسنده، «فرهنگ لغات» است.

هنگامي كه با نامي همچون «آوروس» مواجه مي شويم، گمان مي كنيم درباره يكي از نويسندگان يونان باستان يا روم مسيحي گفت وگو مي شود؛ در حالي كه مقصود نويسنده، «ابن رشد» فيلسوف مسلمان است. كلمات عربي در زبان هاي لاتين با تغييراتي به كار برده مي شدند. نام هايي كه با «ابن» شروع مي شدند، در زبان لاتين «Ibn» نوشته و خوانده نمي شدند؛ بلكه از «Ave» به جاي آن استفاده مي شده است. اگر از به كار بردن «تجانس» به جاي «وحدت» و مانند آن بگذريم، ترجمه «Stoics» به «استويي ها» بسيار عجيب است. كافي بود مترجم محترم به يكي از فرهنگ هاي اعلام مراجعه مي كرد تا درمي يافت مراد از آن، «رواقيان» است. همچنين «arif» به معناي «عارف» نيست؛ بلكه آوانگاري «عريف» است كه در زمان عباسيان به كار مي رفت و مراد از آن، بزرگان هر قومي بودند كه به طور رسمي از جانب دستگاه خلافت نصب مي شدند تا به عنوان اهل خبره به مسائل قوم خود رسيدگي كنند. سيد مرتضي در زمان خود يكي از اين عريف ها بود.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

حاکمیت قانون و ضوابط
قرآن : وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ (سوره نور، آیه 2) ترجمه: اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد در [كار] دين خدا نسبت به آنها (مجرمان) دلسوزى نكنيد. حدیث: انما هم اهل الدنیا مقبلون علیها، و مهطعون الیها و قد عرفوا العدل و راوه، و سمعوه و وعده، و علموا ان الناس عندنا فی الحق فهربوا الی الاثره فبعدا لهم و سحقا. (نهج البلاغه، نامه به سهل بن حنیف استاندار مدینه) ترجمه: آنان دنیا پرستانی هستند که به آن روی آوردند و شتابان در پی آن روانند. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه مردم نزد م...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید