نظراتی كه علمای أعلام رضوان الله عليهم درباره كتاب شريف «مصباح الشّريعة» دادهاند بر سه قسم است :
يك عدّه از آنها ميگويند : اين كتاب حائز درجه اعتبار و واجد شرائط قبول است . از أفرادی كه در اين مسأله از كلامشان استفاده اعتبار میشود ، شهيد ثانی ، كفعمی ، سيّد ابن طاووس و بسياری ديگر میباشند كه در درس قبل نامشان برده شد .
دسته دوّم ميگويند : اين كتاب أصلاً مورد اعتماد و قابل استناد نيست ، و بكلّی از درجه اعتبار و صلاحيّت قبول ساقط است . از جمله قائلين به اين مطلب شيخ حرّ عاملی است . وی در آخر كتاب «هِداية الْاُمّة» تحت عنوان «تَتِمّةٌ» تصريح به اين مطلب نموده است . و از جمله ، ملّا عبدالله أفندی صاحب كتاب «رياض العلمآء» است كه از فحول و ممتازان شاگردان مجلسی ، و از بزرگان علماست . ايشان هم اين كتاب را از كُتب مجهولةُ الْمُؤلّف شمرده و نسبت آنرا به هِشام بن حَكَم ردّ كرده است ؛ و قول بعضی كه گفتهاند : «اين كتاب گرچه عباراتش از حضرت صادق عليه السّلام نباشد ، وليكن نوشته هشام بن حكم است كه از شاگردان ممتاز حضرت صادق عليه السّلام بوده و او از مطالب حضرت اين كتاب را به عنوان «قال الصّادق عليه السّلام» جمعآوری كرده است.» را مردود دانسته ، میگويد :
أوّلاً : در اين كتاب از كسانی نام برده شده است كه از هشام متأخّر بودهاند . ثانياً : در اين كتاب مطالبی است كه تُنادی عَلَی أنّهُ لَيْسَ مِنْ مُؤَلّفاتِهِ ، بَلْ هُوَ مِنْ مُؤَلّفاتِ بَعْضِ الصّوفيّةِ كَما لايَخْفَی ؛ لَكِنْ وَصّی بِهِ ابْنُ طاووس .
اين عبارت ملّا عبدالله أفندی است (به ايشان بدين جهت أفندی میگويند كه جهت تبليغ و مأموريّت به آسيای صغير و دولت عثمانی آنوقت رفت ؛ و چون در آنجا به بزرگان از أفراد عالِم و صاحب كرم و شخصيّت أفندی میگويند ، اين لقب هم روی ايشان باقی ماند.) و كتاب «رياض العلمآء» از نفيسترين كتابهايی است كه در شيعه ، درباره أصحاب و رجال و تراجم نوشته شده است .
و أمّا نسبت اين كتاب به هشام را ميتوان از جهت ديگری هم ردّ كرد ، و آن اينكه هشام بن حكم يك مرد متكلّم و بحّاث و أهل استدلال فلسفی و كلامی بوده و خودش فلسفه خوانده است ؛ و كتاب «مصباح الشّريعة» مضامينش مضامين فلسفی نيست ؛ بلكه مضامين عرفانی و أخلاقیِ بسيار دقيق و ظريف ، و از لطائف و أسرار روحی است و با مذاق هشام بن حكم مناسبت ندارد ؛ فلهذا اين كتاب را أصلاً نمیشود به او نسبت داد .
دسته سيّم از أفرادی كه به اين كتاب نظر دارند ، كسانی هستند كه ميگويند : گرچه اُسلوب و متن اين كتاب با سائر متونِ مسلّمُ الصّدور و مقطوع النّسبه از أئمّه عليهم السّلام مغايرت دارد ، ولی در عين حال ميتوان أخبار آنرا بكار بست .
از جمله اين أفراد ، علّامه محمّد باقر مجلسی ـ جدّ بزرگوار ما ـ رضوان الله عليه است ؛ زيرا آن بزرگوار تمام أبواب آنرا بجز يك يا دو باب در «بحار الأنوار» نقل كرده است ؛ و از شواهد معلوم است كه نياوردن آن دو باب هم بجهت سهو و غفلت بوده است ، نه تعمّد بر عدم نقل .
سيّد جلال الدّين محدّث اُرْمَوی در مقدّمهای كه بر «شرح فارسی مصباح الشّريعة» دارد ميگويد : «اين كتاب اگرچه بحسب اُسلوب با سائر أخبار أهل بيت عليهم السّلام تا حدّی بیشباهت به نظر میآيد و به اُسلوب كلمات عرفاء و متصوّفه شبيهتر میباشد ، أمّا چون غالب مضامين و مندرجات آن از جهت معنی مطابق با أخبار و آيات است ، و در اشتمال بر اصطلاحات صوفيّه هم بحدّی نرسيده كه نتوان آن را بحضرت صادق عليه السّلام نسبت داد ، و اگر أحياناً عباراتی از قبيل «الْعُبُودِيّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرّبُوبِيّةُ ، تا آخر» به نظر رسد ، قابل توجيه و ممكن التّأويل است .
و از طرفی هم موضوع آن كتاب ، أخلاق و آداب و مواعظ و نصائح و نظائر اينهاست كه همه مشمول قاعده تسامح در أدلّه سنن میتواند بود كه به اتّفاق آراء ، در آنها أخبار ضعيفه را نيز میتوان پذيرفت و مورد عمل و قبول قرار داد ، و نسبت به إمام را در جای خود باقی داشت اگر چه بحدّ ثبوت نرسد .
بنابراين ، اين كتاب را نمیتوان بجهت مذكور شدن سخنانی بعنوان نقل إمام از ربيع بن خُثَيْم و أمثال آن بِالمرّه كنار گذاشت . پس بايد آن را در بوته إجمال گذاشت و منسوب به آنحضرت دانست و به صِرف نسبت قناعت كرد ، و اگرچه نسبتش را نيز مسلّم ندانيم . و از كلمات حكمت آميز و مواعظ پرفائده و نصائح دلپذير آن استفاده كرد ؛ و دستور عاقلانه «انْظُرْ إلَی ما قالَ وَ لاتَنْظُرْ إلَی مَنْ قال» را معمول بايد داشت ؛ مخصوصاً با توجّه به اينكه هر چه در اين كتاب نقل شده ، همه در طريق تهذيب و تزكيه نفس است» . بعد مطلب را گسترش میدهد تا به اينجا میرسد كه ميگويد :
«پس وقتی كه جائز باشد كه ما برای تهذيب أخلاق و تزكيه نفوس ، از حكايات و أمثال مجعوله و موضوعه بر زبان حيوانات بتوانيم استفاده كنيم ، أمر در اين قبيل كتب منسوبه به أئمّه عليهم السّلام با اشتمال آنها بر مطالب عاليه و مضامين نفيسه سهل خواهد بود . مؤيّد مطلوبست آنچه عالم جليل شيخ فَرَج الله حويزی رحمة الله عليه در كتاب شريف «إيجاز المقال» كه كتاب شريف پرفائده رجالی است ، بعد از ذكر كتب زيادی تحت عنوان : كَلامٌ فيما جُهِلَ مُصَنّفُه ، گفته :
أمْثالُ هَذِهِ الْكُتُبِ لايُعْتَمَدُ عَلَی نَقْلِها ؛ لَكِنّها مُؤَيّدَةٌ لِغَيْرِها . وَ فيها فَوآئِدُ كَثيرةٌ فی غَيْرِ الْأحْكامِ الشّرْعيّة ؛ وَ ما تَضَمّنَ مِنْها حُكْمًا شَرْعيّا لابُدّ أنْ يوجَدَ لَهُ فی الْكُتُبِ الْمُعْتَمَدَةِ مُوافِقٌ أوْ مُعارِضٌ فَيَظْهَرَ ما يَنْبَغی الْعَمَلُ بِه» .
سپس ميگويد : «آنچه بنظر نگارنده ميرسد اين است كه : «مصباح الشّريعة» به اين كيفيّت كه هست ، و به اين تعبيرات مغاير با اُسلوب سائر آثار ثابته و مسلّمه أئمّه أطهار عليهم السّلام ، نمیتواند كه از حضرت صادق سلام الله عليه صادر شده باشد ؛ و بطور قطع و جزم از آنحضرت نيست . ليكن ممكن است كه مؤلّف كتاب كه ظاهراً از متصوّفه شيعی مذهب بوده است ، مضامين صادره از آنحضرت را فرا گرفته و با تعبيرات معهوده فيما بين مُتصوّفه أدا كرده باشد . پس با وجود اين نظر میتوان از اين كتاب حدّ أعلای استفاده را در باب تهذيب أخلاق و تزكيه نفس و تصفيه باطن و تخليه قلب از رذائل ، و تحليه آن به فضائل كرد به بيانی كه گذشت ؛ و مخصوصاً با توجّه به عنايت خاصّه ابن طاووس و شهيد ثانی و پيروان ايشان رضوان الله عليهما و عليهم به اين كتاب ، چنانكه در آغاز بحث ياد شد ؛ وَ السّلامُ عَلَی مَنِ اتّبَعَ الْهُدَی» .
پس از اين ، مرحوم مُحدّث بتفصيل و توضيح بيشتری ، گفتار مرحوم حاج شيخ علی أكبر نهاوندی و إثبات او اين كتاب را با استفاده از أدلّه حاج ميرزا حسين نوری در خاتمه «مستدرك» و اضافه نمودن مطالبی از خود ، ذكر نموده است ؛ و در پايان آن نيز گفتار مرحوم نهاوندی را میآورد كه وی با إصرار و إبرام تأكيد بر تأييد كتاب كرده ، ميگويد : «بهتر از همه أدلّه در إثبات اعتبار اين كتاب ، دلائل محدّث نوری (ره) است در خاتمه «مستدرك» ؛ با وجود اين آنها نيز برای اين كتاب موجب اعتبار كافی نمیتواند شد . ليكن چنانكه كراراً گفتيم ، بار ديگر نيز میگوئيم كه : اين كتاب با آنكه به اين وضع و كيفيّت و اُسلوبی كه هست ، بطور قطع و يقين نمیتواند از حضرت صادق عليه السّلام باشد (و دلائل اين مطلب در هر باب از ملاحظه عبارات آن باب كه متن كتاب است مشهود و هويداست) ليكن چون موضوع كتاب بطور غالب ، أخلاق و آداب و مواعظ و نصائح و نظائر آنهاست ، عمل به آنها مفيد و سودمند است اگر چه قائل آن كلمات إمام معصوم مُفترضُ الطّاعة أعْنی حضرت صادق سلامُ الله عليه و علی ءَابآئهِ الطّاهرين نيز نباشد ، بتفصيل مبسوطی كه گذشت . هَذا ما عِنْدَنا ؛ وَ السّلامُ عَلَی مَنِ اتّبَعَ الْهُدَی» .
از محصّل و ملخّص بيانی كه اين دو بزرگوار (يعنی مرحوم نهاوندی و مرحوم محدّث اُرْمَوی) كردند ، بدست میآيد كه : اين كتاب سندش كافی نيست و ما از باب تسامح در أدلّه سُنَن به اين كتاب عمل میكنيم ؛ زيرا در اين كتاب حكم شرعی وجود ندارد ؛ و اگر هم باشد يكی دوتا بيش نيست كه آن هم مؤيّد به أخبارصحيحه وارده از إمام عليه السّلام بوده ، و لهذا قطعیّ الصّدور خواهد بود .
و از آنجائی كه تمام اين كتاب شامل مطالب أخلاقی است ، بناءً عليهذا ما میتوانيم به مضامينش عمل كنيم ، گر چه استناد اين كتاب بحضرت صادق عليه السّلام ثابت نباشد . اين بود مفاد كلام ايشان .
در اينجا بايد عرض كرد : خيلی جای تأسّف و تأثّر است كه با تمسّك به أحاديث تسامح در أدلّه سُنن كتاب را از درجه اعتبار ساقط نموده ، مطالب عظيم و عميق عرفانی و أخلاقی را كه بر فقه و أعمال جوارح حكومت دارد و سازنده عقائد و إيمان و سِرّ و ولايت إنسان است ، از فقه ظاهری پائينتر و كمتر بشماريم ؛ و حكم آنرا حكم مستحبّات عادی و أعمال عادی بدانيم و بگوئيم : چون راجع به أخلاقيّات است و أخلاقيّات هم خيلی مهمّ نيست ، لذا از اين جهت عمل كردن به مضمون آن كتاب إشكالی ندارد . در حالی كه اين حساب ، حساب اُمور متعارفه شخصی و أخلاقيّات عادی نيست ؛ بلكه رموز و أسرار عرفانی است ؛ اين سرّ و حقيقت و هويّتِ عروج إنسان به مقام تقرّب ، و بيان بواطن و حقائق قرآن است !
ما چگونه ميتوانيم جواز عمل به آنها را با تسامح در أدلّه سنن ثابت كنيم ؟! هر جائی كه ديديد میگويند : از باب تسامح در أدلّه ، يعنی آنرا به كناری بيندازيد و اعتبار ندهيد ! اين است معنی آن .
اين محمل و اينگونه حمل بجهت آنست كه : أخباری كه در اين كتاب آمده است دارای معانی بلند و عميقی است كه إنسان به حقيقت آن معانی نرسيده است ، آن وقت چون نمیتواند خودش را در آن سطح بياورد و وجود خود را با آن معانی دقيق و ظريف تطبيق بدهد ، لذا میگويد از إمام نيست و آنرا إنكار میكند ؛ و خلاصه خودش را راحت مینمايد . اين كار ، كار صحيحی نيست ؛ و اين طريقه در واقع نه تنها إسقاط اين روايات ، بلكه بطور كلّی إسقاط تمام معارف و دقائق و لطائفی است كه از سطح أفكار عاديه مردم بالاتر و در روايات بكار برده شده است .
يكی از أخيار معاصرين كه مقدّمهای بر كتاب مطبوع «مصباح الشّريعة» نوشتهاند ، بعد از بحث مفصّل در آخر اينطور نتيجه گيری ميكنند :
وَ الّذی خَطَرَ بِبالی وَ أراهُ حَقّا : أنّ هَذا الْكِتابَ الشّريفَ قَدْجُمِعَ بَعْدَ الْقَرْنِ الثّانی ، و ألّفَهُ مُؤَلّفُهُ النّحْريرُ الْفاضِلُ الْمُوَحّدُ الْعالِمُ الرّبّانیّ فی قِبالِ مَذاهِبَ اُخَرَ ، وَ جَمَعَهُ تَأْييدًا لِمَذْهَبِ الشّيعَةِ الْجَعْفَريّة وَ لِتَرْويجِ مَسْلَكِ الطّآئِفَةِ الْإثْنَی عَشَريّة ، و نَشْرِ مَرامِهِمْ وَ إظْهارِ عَقآئِدِهِمْ وَ ءَادابِهِمْ وَ تَبْيينِ أخْلاقِهِمْ وَ تَحْكيمِ مَبانيهِمْ ؛ وَ بِهَذَا النّظَرِ نَسَبَهُ إلَی مُؤَسّسِ الْمَذْهَبِ وَ مُبَيّنِ الطّريقَةِ الْحَقّة الْإمامِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ الصّادِقِ عَلَيْهِ وَ عَلَی ءَابآئِهِ أفْضَلُ التّحيّة .
وَ لَمّا كانَ غَرَضُ الْمُؤَلّفِ الْمُعَظّمِ لَهُ ـ رِضْوانُ اللَهِ عَلَيْهِ ـ فی تأْليفِ هَذا الْكِتابِ تَثْبيتَ مَسْلَكِ الشّيعَةِ وَ تَحْقيقَ المَذْهَبِ الْجَعْفَريّةِ فی مُقابِلِ مَذاهِبَ اُخَرَ ، فَيَكونُ نَقْلُ الْكَلامِ مِمّنْ يُقْبَلُ كَلامُهُ مِنَ الْمُخالِفينَ لَطيفًا وَ حَسَنًا ، تَأْييدًا لِلْمَذْهَبِ وَ تَحْكيمًا لِلْمَبْنَی .
وَ الّذی نَقْطَعُ بِهِ : هُوَ أنّ مُؤَلّفَ هَذا الْكِتابِ الشّريفِ أحَدُ الْعُلَمآء الْمُحَقّقين ، وَ مِنْ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ وَ الْيَقين ، وَ مِنْ أعاظِمِ رُؤَسآء الرّوحانيّين ، وَ مِنْ أكابِرِ مَشايِخِ الْمُتَأَلّهين ، وَ مِنْ أجِلاّء أصْحابِنا الْمُتَقَدّمين .
وَ كِتابُهُ هَذَا أحْسَنُ كِتابٍ فی بابِهِ ، لَمْ يُؤَلّفْ نَظيرُهُ إلَی الْأنِ ؛ جَمَعَ فی اخْتِصارِهِ لَطآئِفَ الْمَعانِی ، وَ حَقآئِقَ لَمْ يَسْبِقْهُ غَيْرُهُ مِنَ الْكُتُبِ ؛ فَلِلّهِ دَرّ مُؤَلّفِهِ .
وَ يَكْفی فی مَقامِ عَظَمَةِ هَذا الْكِتابِ الشّريفِ ـ كَما قُلْناهُ ـ اشْتِباهُ جَمْعٍ مِنَ الْأعاظِمِ وَ الْقَوْلُ بِأنّهُ مِنْ تَأْليفِ الْإمامِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ الصّادِقِ عَلَيْهِ السّلامُ ، أوْمِنْ تَقْريرِهِ وَ إمْلآئِهِ ؛ وَ كَفَی بِهِ فَضْلاً وَ مَقامًا . (1)
اين مُفاد كلام ايشان بود . محصّل و خلاصه گفتار اينست كه : اين كتاب تحقيقاً از حضرت صادق عليه السّلام نيست ، و بعد از قرن دوّم نوشته شده است كه تا ارتحال آن حضرت بيشتر از نيم قرن است (چون شهادت حضرت صادق عليه السّلام در سنه يكصد و چهل و هشت بوده و اين كتاب بعد از قرن دوّم نوشته شده است) . حالا چه زمانی بعد از قرن دوّم نوشته شده ، معلوم نيست .
علّت اينكه چرا نوشته شده است ، اين است كه : بعضی از حكماء مُتألّهين و علماء ربّانيّين ، و أفراد راسخ در علم ، كه از فقهاء مهمّ شيعه و دارای مقام ربّانی و روحانی و از شيعيان مخلص بودهاند ، چون ديدند : مطالبی در خارج به نام عرفان و توحيد و إلَهيّات و دعوت بسوی پروردگار انتشار يافته است ، و آن مطالب هم مطالب جالبی است و صاحبان آن بدين وسيله مردم را به سوی خود ميكشند با آنكه ايشان بر حقّ نمیباشند (چون اُمّت را از مكتب أهلبيت عليهم السّلام دور میكنند) لهذا آمدند تأْييدًا لِلْمَذْهَب وَ تَحْكيمًا لِأَساسِ الشّريعَةِ الْحَقّةِ الْمُحِقّة كتابی از پيش خود تأليف كردند به شكل و صورت اين كتاب كه مطالبش همه مطالبی است حقّ كه در دين مبين هم موجود است .
أمّا چرا به حضرت صادق عليه السّلام نسبت دادهاند ، نه به إمامهای ديگر ؟ بجهت اينكه حضرت صادق عليه السّلام رئيس مذهب است و مذهب ما مذهب جعفری است ؛ لذا خواستهاند بگويند : اين عقائد همان عقائد صادقی است ؛ و ای مردم شما سراغ ديگران نرويد و چنين نپنداريد كه : اين مطالب ظريف و دقيق نزد فرقههای ديگر است ، بلكه اينها از حضرت صادق عليه السّلام ميباشد ؛ قال الصّادق كذا و كذا .
در آنصورت اگر ديديم : در بين اين مطالب ، أحياناً از ديگران (همچون سُفيان بن عُيَيْنَه يا رَبيع بن خُثَيْم و أمثال اينها) هم مطلبی نقل شده است ، آن نقل و حكايت برای تأييد اين مطالب است در نزد مخالفان ؛ چرا كه آنان روی كلام زهّاد ثمانيه و أمثال اين أفراد اتّكاء داشتهاند ؛ نه اينكه واقعاً خودشان هم به اينها معتقد بودهاند .
اين بود نتيجهای كه ايشان از اين كتاب گرفته و آنرا بدين قسم توصيف كرده است .
حال ببينيم : آيا اين سخن قابل قبول است كه إنسان پايه و بنيان «مصباح الشّريعة» را بدين طرز بريزد و بگويد : بعد از دو قرن از زمان شريعت رسول خدا صلّی الله عليه و آله و حدّأقلّ نيم قرن بعد از زمان حضرت صادق عليه السّلام ، يك شخصی آمده و از پيش خود كتابی تأليف كرده و ميگويد : قالَ الصّادق ، قالَ الصّادق ؛ در حاليكه فرمايش إمام صادق نبوده است ؟ و اين مطالب ، استنباطاتی است كه نه تنها از حضرت صادق عليه السّلام ، بلكه از مجموع فرمايشات أئمّه و رسول خدا و أميرالمؤمنين عليهم الصّلوة و السّلام شده است . آيا إنسان ميتواند يك معنی را كه مسلّم میداند از مذهب شيعه است (مثل آداب صدگانهای كه در اين كتاب شريف ذكر شده) آنرا در قالب عبارات خاصّ خودش در آورده و بگويد : قال الصّادق ؟ اين صحيح است ؟!
آيا مذهب شيعه تا بدين حدّ تنها مانده است ؟ وآيا حضرت صادق عليه السّلام آنقدر تنها و ضعيف مانده كه مابيائيم روايت از خودمان بسازيم وتأييداً للمذهب به آنحضرت نسبت بدهيم ؟ اين سخن تمام نيست .
و علاوه به چه دليل میتوان گفت : اين كتاب بعد از قرن دوّم نوشته شده است ؟ چه دليلی بر اين معنی ميتوان إقامه نمود ؟
أمّا اينكه ملّا عبدالله أفندی میگويد : «اين كتاب نوشته هشام بن حكم هم نيست ، زيرا در آن از أفرادی نام برده شده است كه بعد از هشام میزيستهاند و هشام بن حكم معاصر حضرت صادق و از شاگردان او بوده است ؛ و اگر ثابت شود كه آن أفراد حياتشان بعد از هشام بوده است ، انتساب اين كتاب به او صحيح نمیباشد.» اين سخن را حاجی نوری ردّ ميكند و میگويد : أفرادی كه در اين كتاب نامشان برده شده (مانند : سلمان ، أبوذر ، وهب بن منبّه ، هرم بن حيّان ، اُوَيْس قَرَنی ، زيد بن ثابت ، و أبو درداء و غيرهم ) تمامشان قبل از هشام بودهاند ، غير از سفيان بن عُيَيْنه كه آنهم معاصر با او بوده است .
و حاجی نوری اعتراض میكند به صاحب «رياض العلمآء» كه : من تعجّب میكنم با إحاطه و تبحّر ايشان در علم ، چگونه چنين اشتباهی كرده و گفته است : بعضی از اين أفراد بعد از هشام بودهاند؟!
بلی ، در اينجا يك مطلب هست كه جای گفتگوست و آن اينست كه : اگر اين كتاب عبارات حضرت صادق عليه السّلام باشد ، چگونه آن حضرت استشهاد كردهاند به كلام سفيان بن عُيَينه كه در زمان حضرت صادق جوانی بيش نبوده است ؟
وفات حضرت صادق عليه السّلام ظاهراً در سنّ شصت و هفت سالگی و در سنه صد و چهل و هشت بوده است ، و سفيان بن عُيَينه أواخر قرن دوّم يعنی بعد از سال صد و نود فوت كرده است ؛ پس حدود پنجاه سال بعد از حضرت زندگی نموده است . روی اين زمينه در زمان حضرت صادق عليه السّلام جوان بوده است .
وانگهی در تشيّع و تديّن مثل هشام بن حكم نبوده است ؛ بلكه شخص منحرفی بوده و كلامش هم برای ما شيعيان قابل استدلال نيست . آن وقت حضرت به كلام يك جوان منحرفی استشهاد كنند ، اين بسيار بعيد است !
و علی كلّ تقدير ، ما بيائيم و كتابی را به يكی از بزرگانِ از فقهای شيعه نسبت دهيم (چون اين كتاب را مسلّماً يك شخص فقيه شيعه نوشته است كه هم به فقه أكبر آشنا بوده است و هم به فقه أصغر ؛ و رموز و دقائقِ عرفانی و روح توحيد را میدانسته است.) بدون اينكه مؤلّف نام خودش را ذكر كرده باشد ، و از پيش خود اين عبارات را جعل كرده و بحضرت صادق عليه السّلام نسبت داده باشد ، اين تقريب قابل قبول نيست .
أمّا آيا ما میتوانيم بگوئيم كه اين كتاب عبارات خود حضرت است و حضرت با قلم خود نوشتهاند : قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السّلامُ كذا ؟
اين نسبت را نميتوان داد ، زيرا أوّلاً : در صدر «مصباح الشّريعة» میگويد : أمّا بَعْدُ فَهَذا كِتابُ «مِصْباحِ الشّريعَةِ وَ مِفْتاحِ الْحَقيقَة» مِنْ كَلامِ الْإمامِ الْحاذِقِ وَ فَيّاضِ الْحَقآئِق ، جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ الصّادِق ، عَلَی ءَابآئِهِ وَ عَلَيْهِ الصّلَوةُ وَ السّلام . و إنسان كتابی را كه خودش مینويسد ، بدين عبارت نمینويسد كه : من فيّاض حقائقم ، إمام حاذقم ؛ بلكه مثل سائر روايات مثلاً ميگويد : هَذا ما قالَهُ جَعْفَرُبْنُ مُحَمّدٍ .
و ثانياً : در صدر تمام أبواب اين كتاب نوشته است : قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السّلام . و اگر بنا بود كه إملاء خود حضرت باشد ، نمیگفتند : قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السّلام . چون «صادق» لقبی است كه بحضرت داده شده است ، نه اينكه حضرت خود را صادق بگويند ؛ بلكه بايد میگفتند : قالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمّد . و همچنين لفظ «عليه السّلام» را هم كه بخود نمیگويند ؛ بلكه يا میفرمودند : قالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمّدٍ غَفَرَ اللَهُ لَه ، يا أمثال اين عبارت .
بنابراين معلوم است كه اين كتاب ، خطّ و نوشته و كتابت خود حضرت نيست . بلی ممكن است حضرت إملاء كرده باشند بديگری و او نوشته باشد ؛ و اين طريقی است رائج و دارج كه نويسنده از نزد خود لفظ «عليه السّلام» را إضافه كند و بگويد : قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السّلام ؛ و در صدر كتاب هم از خودش اين عبارت را بنويسد كه : اين كتاب از من نويسنده نيست ، بلكه از حضرت إمام حاذق و فيّاض حقائق ، جعفر بن محمّد الصّادق است ؛ و اين إشكال ندارد .
ولی حاجی نوری (ره) در اينجا ميگويد : بالأخره بايستی روشن شود و ببينيم : آن كسانی كه در اين كتاب تشكيك میكنند چه میگويند ؟ آيا میگويند : اين كتاب نوشته أفرادی است كه قبل از حضرت صادق بودهاند ، و تا زمان حضرت صادق مانده است ؛ و در حقيقت نوشته آنها بوده كه بعدها نسبت به حضرت صادق داده شده است ؟
اين سخن را نمیتوانيم بگوئيم ؛ زيرا گرچه در اين كتاب مطالب دقيقی از علم تصوّف هست ، و از أفرادی مثل طاووس يَمانی ، مالك بن دينار ، ثابت بَنانی ، أبو أيّوب سجستانی ، حبيب فارسی ، صالح مُرّی و أمثالهم (از متصوّفينی كه بر حضرت صادق عليه السّلام تقدّم داشتهاند) ياد شده است ، وليكن از اينها كِتابٌ يُعْرَفُ مِنْهُ أنّ «الْمِصْباحَ» عَلَی اُسْلوبِه ديده نشده است تا ما بگوئيم : اين كتاب «مصباح» همان است ، يا از آنها اقتباس و گرفته شده است .
وَ مِنَ الْجآئِزِ أنْ يَكونَ الْأمْرُ بِالْعَكْس ؛ يعنی آن كسانی از متصوّفه كه معاصر با حضرت صادق عليه السّلام بوده يا از آنحضرت تأخّر داشته اند ، آنها در اين معانی بر سبيل حضرت سلوك كرده اند ، و مقداری از كلمات حقّه آنحضرت را فرا گرفته و آنها را با ضِغْثٌ مِنْ أباطيلِهِمْ كَما هُوَ طَريقَةُ كُلّ مُبْدِعٍ مُضِلّ ممزوج كرده و انتشار دادهاند .
وَ يُؤَيّدُهُ اتّصالُ جَماعَةٍ مِنْهُمْ إلَيْهِ وَ إلَی الْأئِمّةِ مِنْ وُلْدِهِ كَشَقيقٍ الْبَلْخیّ وَمَعْروفٍ الْكَرْخیّ وَ أبو يَزيدَ الْبَسْطامیّ (طَيْفورِ السّقّآء) كَما يَظْهَرُ مِنْ تَراجِمِهِمْ فی كُتُبِ الْفَريقَيْنِ ،فَيَكونُ ما اُلّفَ بَعْدَهُ عَلَی اُسْلوبِهِ وَوَتيرَتِه .
خوب توجّه كنيد كه ايشان چه میخواهند بفرمايند !
بعد در مقام جواب از إشكالی كه بر «مصباح» شده و او را فاقد سند دانستهاند میفرمايد : كتابهای بسياری الآن در دست داريم كه آنها در واقع سند ندارند ، ولی كم كم تلقّی بقبول شده و جزء كتب معمولٌ بها قرار گرفتهاند ؛ و «مصباح الشّريعة» از آنها چه كم دارد كه شما آن كتب را مدار برای عمل قرار میدهيد ، و «مصباح الشّريعة» را قرار نمیدهيد ؟ !
مثلاً كتاب «تحف العقول» حسن بن علیّ بن شعبة ، كه تا قبل از كتاب «مجالس المؤمنين» ذكری از آن و از مؤلّفش در ميان أصحاب ما نبوده است ، إلّا ما نَقَلْناهُ عَنِ الشّيخِ إبْراهيمَ الْقَطيفیّ در رسالهای كه در فرقه ناجيه نوشته است ؛ او نامی از «تحف العقول» و مؤلّفش برده است و به دنبال آن شيخ حرّ عاملی رحمة الله عليه در كتاب «وسآئل الشّيعة» از «تحف العقول» روايات بسياری نقل میكند . و آنچه را كه در «أمل الأمل» از «مجالس المؤمنين» قاضی نورالله شوشتری استفاده كرده است ، اكتفا نمودن به مدح كتاب و مدح كاتب آن است .
همچنين مثل «تحف العقول» و مؤلّف آن است در عدم ذكر و جهالت كتاب و راوی آن ، «إرشاد القلوب» كه متعلّق به حسن بن أبی الحسن دَيْلَمی است ؛ و صاحب «وسآئل الشّيعة» از او بسيار نقل میكند ، و آنرا از جمله كتابهای معتمدهای كه از آنها نقل میشود شمرده ، و شهادت به وثاقت مؤلّفين آن داده است ؛ با اينكه در آنچه به ما و به شيخ حرّ از مؤلّفات أصحاب رسيده است ، هيچ نامی از اين كتاب نيست سَوَی ما نَقَلَهُ عَنِ الشّيْخِ ابْنِ فَهْد در «عُدّةُ الدّاعی» كه در بعضی مواضع از مؤلّف آن به عنوان حسن بن أبی الحسن دَيْلَمی ياد كرده است .
أمّا از كجا شيخ حرّ عاملی اين كتاب را شناخت ؟ و از كجا مؤلّفش را شناخت ؟ و از كجا وثاقتش را دانست ؟ و از كجا نسبت كتاب را به او دانست ؟ و از كجا شهادت به صحّت او داده ؟ فَهَلْ هَذا إلّا تَهافُتٌ فی الْمَذاق وَ تَناقُضٌ فی الْمَسْلَك ؟!
اگر بايستی كتابی از طريق عادی بدست شما برسد و راه ثبوتش به إمام ثابت شود و اطمينان بر استناد آن كتاب به إمام داشته باشيد ، پس چگونه شما از اين كتب ـ بدون مداركی كه خود شما هم به آن قائليد و رويّه بر آنست ـ در كتاب خود نقل میكنيد ؟! در «وسآئل» از «تحف العقول» نقل میكنيد ، از «إرشاد» ديلمی نقل میكنيد ، با اينكه أثری از اين دو كتاب در كتب أصحاب ما نبوده است ؟!
و اگر بگوئيد : مسامحه میكنيم از باب تسامح در ادلّه سُنَن ؛ چون كتاب «تحف العقول» و «إرشاد» بيشتر مشتمل بر مطالب أخلاقی هستند نه فروع و أحكام .
در جواب شما میگوئيم : پس چرا شهادت اين همه از بزرگانی كه «مصباح الشّريعة» را معتبر دانسته اند برای شما كافی نيست ؟! «مصباح الشّريعة» از آن دو كتاب چه چيز كم دارد كه آن دو كتاب را معتبر میدانيد و اين را اينطور با شدّت ردّ میكنيد ؟! آن دو كتاب را بجای خود بگذاريد و سوّمی را هم «مصباح الشّريعة» عَنِ الصّادق عليه السّلام قرار دهيد !
و همچنين در صحّت نسبت كتاب «اختصاص» به شيخ مفيد هم اين سؤال مطرح است ؛ و قَدْتَسامَحَ فيهِ بِما لايَخْفَی عَلَی النّاقِدِ الْبَصير . و در نسبت دادن آن كتاب به شيخ مفيد جای سخن و كلام است و ما نمیتوانيم بگوئيم : كتاب «اختصاص» نوشته شيخ مفيد است ، بلكه نهايتاً میتوان گفت : كتاب «اختصاص» منسوب به شيخ مفيد است .
مرحوم حاجی مطلب را میرساند به اينجا ، بعد میفرمايد : در زمان حضرت صادق عليه السّلام شش كتاب نوشته شد كه نويسندگان آنها همه از شاگردان و ياران آنحضرت بودند و از اين شش كتاب هم هيچيك الآن در دست نيست ؛ و «مصباح الشّريعة» شايد يكی از آن شش كتاب باشد . نجاشیّ در «رجال» خود ، پنج نفر را نام میبرد كه در زمان حضرت صادق عليه السّلام كتاب نوشته اند :
أوّل : محمّد بن مَيمون أبونصر زعفرانی عامّی است ؛ غَيْرَ أنّهُ رَوَی عَنْ أبی عَبْدِ اللَهِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمّدٍ عَلَيْهِما السّلام .
دوّم : فُضَيل بن عياض ، بَصری ثقه عامّی است ؛ اونيز از حضرت أبا عبدالله روايت میكند .
سوّم : عبدالله بن أبی اُويس بن مالك بن أبی عامر أصبحی است ؛ لَهُ نُسْخَةٌ عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمّدٍ عَلَيْهِما السّلام .
چهارم : سفيان بن عُيَينَة بن أبی عِمران الهِلالی است كه جدّ او أبو عِمران يكی از عُمّال خالد قَسْریّ بوده است ؛ او هم نسخهای از جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام دارد .
پنجم : إبراهيم بن رجاء شيبانی أبو إسحَق است كه به ابن أبی هراسه معروف است و مادرش عامّی بوده ، و از حسن بن علیّ بن الحسين عليهما السّلام ، و از عبدالله بن محمّد بن عُمر بن علیّ عليه السّلام ، و از جعفر ابن محمّد عليهما السّلام روايت میكند ؛ وَ لَهُ عَنْ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السّلامُ نُسْخَةٌ .
مرحوم شيخ در «فهرست» نسخه ديگری إضافه میكند كه از جعفر بن بشير البجلّی است ، و میگويد : ثِقَةٌ جَليلُ الْقَدْر ؛ إلَی أنْ قالَ : وَ لَهُ كِتابٌ يُنْسَبُ إلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ عَلَيْهِما السّلامُ رِوايَةَ عَلیّ بْنِ مُوسَی عَلَيْهِما السّلام .
مرحوم حاجی نوری میفرمايد : اينها شش نسخهاند كه منسوبند به حضرت إمام أبو عبدالله جعفربن محمّد الصّادق عليه السّلام ـ البتّه غير از «رساله أهوازيّه» و رساله ای كه حضرت به أصحاب خود نوشتهاند و در أوّل «روضه كافی» موجود است ـ فَمِنَ الْجآئِزِ أنْ يَكونَ إحْدَيها «الْمِصْباح» .
چرا نگوئيم : يكی از اين شش نسخه كه برای ما نقل شده است و الآن در دست نداريم همين كتاب «مصباح» است ؟ خُصوصًا ما نُسِبَ إلَی الفُضَيْلِ بْنِ عِياض ؛ وَ هُوَ مِنْ مَشاهيرِ الصّوفيّةِ وَ زُهّادِهِمْ حَقيقَةً كَما يَظْهَرُ مِنْ تَوْثيقِ النّجاشیّ ؛ وَ مَدَحَهُ الشّيْخُ بِالزّهْد .
چرا نگوئيم : اين كتابی كه مضمونش طبق أفكار فضيل است ، نوشته اوست ؟ چون فضيل از آن صوفيهای حقيقی و زهّاد واقعی و از مشاهير آنها بوده است (نه از آن صوفيهای معاند و ظاهری كه دكّان باز كرده بودند) و نجاشی هم او را توثيق ، و شيخ طوسی او را به زهد مدح كرده است . چرا نگوئيم : اين نسخه ، نسخه فضيل است ؛ يعنی حضرت صادق عليه السّلام إملاء كردهاند و فضيل نوشته است ؟!
و علاوه ، در «أمالی» صدوق روايتی وارد است كه نسبت میدهد آنرا به فضيل بن عياض ، كه او ميگويد :
سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِللَهِ عَلَيْهِ السّلاَمُ عَنْ أَشْيَآءَ مِنَ الْمَكَاسِبِ فَنَهَانِی عَنْهَا . «از حضرت صادق عليه السّلام راجع به مسائلی از مكاسب سؤال كردم ؛ حضرت فرمودند : اين كارها را نكن ! اين كسبها را نكن!» ظاهراً بعضی از مكاسبی بوده كه جنبه حكومتی داشته ؛ و در ارتباط با حكومت بوده است ؛ حضرت فرمودند : نه ، اين كارها را كه با حكومت است انجام مده !
و قَالَ : يَا فُضَيْلُ ! وَ اللَهِ لَضَرَرُ هَؤُلَآء عَلَی هَذِهِ الْأُمّةِ أَشَدّ مِنَ التّرْكِ وَ الدّيْلَمِ .
باز فضيل میگويد : وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْوَرِعِ مِنَ النّاسِ .
قَالَ : الّذِی يَتَوَرّعُ مِنْ مَحَارِمِ اللَهِ وَ يَجْتَنِبُ هَؤُلَآء ؛ وَ إذَا لَمْ يَتّقِ الشّبَهَاتِ وَقَعَ فِی الْحَرَامِ وَ هُوَ لَايَعْرِفُهُ ؛ وَ إذَا رَأَی مُنْكَرًا فَلَمْ يُنْكِرْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَقَدْ أَحَبّ أَنْ يُعْصَی اللَهُ فَقَدْ بَارَزَ اللَه بِالْعَدَاوَةِ ؛ وَ مَنْ أَحَبّ بَقَآءَ الظّالِمِينَ فَقَدْ أَحَبّ أَنْ يُعْصَی اللَهُ . إنّ اللَه تَبَارَكَ وَ تَعَالَی حَمِدَ نَفْسَهُ عَلَی هَلاَكِ الظّالِمِينَ فَقَالَ : فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعَلَمِينَ .
سپس حاجی نوری میفرمايد : وَ قالَ الْاُسْتاذُ الْأكْبَرُ فی التّعْليقَة . «اُستاد أكبر (وحيد بهبهانی) در تعليقه میگويد» :
وَ فی هَذِهِ الرّوايَةِ رُبَما يَكونُ إشْعارٌ بِأَنّ فُضَيْلاً لَيْسَ عآمّيّا ؛ فتأمّل ! يعنی فضيل سنّی مذهب نبوده است ؛ چون جعفربن محمد الصّادق كه به يك نفر شخص مخالفِ سنّی نمیگويد كه : وَ اللَهِ لَضَرَرُ هَؤُلَآء عَلَی هَذِهِ الْأُمّةِ أَشَدّ مِنَ التّرْكِ وَ الدّيْلَمِ . فلهذا معلوم میشود : خودش از اين اُمّت بوده است .
ثُمّ ذَكَرَ خَبَرًا مِنَ «الْعُيونِ» فيهِ إشْعارٌ بِعآمّيّتِه . و كُلينیّ در باب حسد يك روايت ، و در باب إيمان و كفر يك روايت ، و در باب كفالت و حواله يك روايت ديگر از فضيل نقل میكند .
حاجی نوری رحمة الله عليه مطلب را تا اينجا إدامه ميدهد ؛ و در آخر نتيجه گيری میكند و میفرمايد :
وَ بِالْجُمْلَة : فَلا أسْتَبْعِدُ أنْ يَكونَ «الْمِصباحُ» هُوَ النّسْخَةَ الّتی رَواها الفُضَيلُ ، وَ هُوَ عَلَی مَذاقِهِ وَ مَسْلَكِه .
وَ الّذی أعْتَقِدُهُ : أَنّهُ جَمَعَهُ مِنْ مُلْتَقَطاطِ كَلِماتِهِ عَلَيْهِ السّلامُ فِی مَجالِسِ وَعْظِهِ وَ نَصيحَتِه ؛ وَ لَوْ فُرِضَ فيهِ شَیْءٌ يُخالِفُ مَضْمونُهُ بَعْضَ ما فی غَيْرِهِ وَ تَعَذّرَ تَأْويلُهُ ، فَهُوَ مِنْهُ عَلَی حَسَبِ مَذْهَبِهِ لا مِنْ فِرْيَتِهِ وَ كِذْبِه ، فَإنّهُ يُنافی وَثاقَتَه . وَ قَدْ أطْنَبْنا الْكَلامَ فی شَرْحِ حالِ «الْمِصْباحِ» مَعَ قِلّةِ ما فيهِ مِنَ الْأحْكام ، حِرْصًا عَلَی نَثْرِ الْمَئَاثِرِ الْجَعْفَريّهِ وَ الْأدابِ الصّادِقيّة ، وَ حِفْظًا لِابْنِ طَاووسٍ وَ الشّهيدِ وَ الْكَفْعَمیّ رَحِمَهُمُ اللَهُ تَعالَی عَنْ نِسْبَةِ الْوَهْمِ وَ الِاشْتِباهِ إلَيْهِمْ ؛ وَ اللَهُ الْعاصِم .
اين بود مطالب صاحب «مستدرك الوسآئل» در خاتمه خود ؛ و تا اينجا سخنش تمام است . حالا نوبت میرسد به اينكه ببينيم : آيا مطلب همين است كه حاجی نوری قدّس الله نفسه فرموده است ، يا مطلب طور ديگری است ؟!
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) مصباح الشّريعة» طبع طهران ، مركز نشر الكتاب ، سنه 1379 هجريّه قمريّه ، با تحقيق و مقدّمه و تصحيح صديق بزرگوار و عالم ارجمند : آقا حاج شيخ حسن مصطفوی دامت معاليه .