درس بيست و پنجم : لَا تَحِلّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَا يَسْتَفْتِى مِنَ اللَهِ بِصَفَآء سِرّهِ ، و بحث از «مصباح الشّريعة»

درس بيست و پنجم : لَا تَحِلّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَا يَسْتَفْتِى مِنَ اللَهِ بِصَفَآء سِرّهِ ، و بحث از «مصباح الشّريعة»


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ 
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ 
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ 
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ 


كلمه «فقه» كه در روايات وارد است به معنی فقهِ به اُصول مسائل دينی است . فقيه ، يعنی كسی كه به دين آشناست ؛ به قرآن آشناست ؛ به معارف إلهيّه بصيرت دارد ؛ به سيره رسول خدا و منهاج أئمّه عليهم السّلام وارد است ؛ و انحصار در علم به مسائلِ فرعيّه ندارد . ما نميتوانيم لفظ «فقه» يا «فقيه» را كه در روايات وارد شده‏است ، بر اين اصطلاحی كه حادث شده حمل كنيم . 
مراد از «فقه» در لغت فهم است ؛ و در اصطلاح روايات ، «فقيه» به كسی گويند كه عالم به مسائل دينيّه باشد ؛ أعمّ از مسائل اعتقاديّه اُصول دين ، معارف إلهيّه ، مسائل أخلاقيّه ، و مسائل شرعيّه‏ای كه مربوط به أعمال مكلّفين است و منحصر به مسائل شرعيّه فرعيّه نيست . پس آنچه را كه فقهاء رِضوانُ اللَه عَلَيهمْ می‏فرمايند كه : الْفِقْهُ : هُوَ الْعِلْمُ بِالْمَسآئِلِ الشّرْعيّةِ الْفَرْعيّةِ عَنْ أدلّتِهَا التّفْصيليّة ، اصطلاح حادثی است و نمی‏توان فقه مصطلح در روايات را در حدود اين معنیِ حادث حبس نمود . 
در دين إسلام ـ طبق آيات قرآن و روايات ، بلكه إجماع أئمّه معصومين سلامُ الله عليْهم أجمَعين ـ كمال إنسان به كمال علم است ؛ علم دانستن چيزهائی است كه برای روح إنسان كمال می‏آورد و إنسان را از سطح بهيميّت بالا برده ، به أوج إنسانيّت می‏رساند . و گفتيم كه علم منحصر است در همان سه مورد : علم به معارف إلهی ، علم به أخلاق ، و علم به فقه أصغر . أمّا سائر علوم ، مثل علم پزشكی ، فيزيك ، شيمی ، زمين شناسی ، زيست شناسی و بطور كلّی جميع علوم طبيعی و رياضی و جامعه شناسی و أمثال آن ، موجب كمالِ إنسانی نيست ، بلكه شرافت آنها مقدّمی است ، نه ذاتی و أصلی . 
ألبتّه همه اين علوم بايد در جامعه مسلمين به نحو أتمّ و أوفر بوده باشد ؛ ولی صاحبان آن نبايد بدان علوم اكتفا كنند و آنها را علم غائی و كمال نهائی خود بپندارند ؛ بلكه آن علم را مانند علوم مقدّمی و آلی قرار داده ، و با قدم راستين در علوم إلهیّ و قرآنیّ ، بدنبال كمال مطلوب و غائی خود بروند . بنابراين ، احتياج به اين علوم كه علوم مادّی است ، احتياج مقدّمی است برای حيات إنسان ، نه اينكه شرافت ذاتی داشته باشد . 
و بطور مسلّم ما برای زندگی خود احتياج به تنفّس ، غذا و مسكن داريم ، و همه اينها هم ضروری است ؛ ولی ما نمی‏توانيم اينها را كمال خود بشمار آوريم . فرق است بين أمری كه برای إنسان موجب كمال ميشود ، و بين أمری كه إنسان در زندگی نياز به آن دارد . اگر إنسان عمرش صدسال هم بشود ، و به اندازه‏ای برومند و صحيحُ المزاج باشد كه در اين صد سال مريض نشده باشد و از دنيا برود ، تازه مثل يك شير و پلنگی می‏ماند كه در كوه با سلامت مزاج زندگی كرده و سپس مرده است ؛ و شايد هم آن حيوان جلوتر باشد . پس اينها موجب كمال نيست . آنچه موجب كمال إنسانی است ، إنسانيّت است ؛ و إنسانيّت إنسان هم به علم و درايت و عرفان اوست . اگر اين پيدا شد ، إنسانيّت هست و إلّا نيست . 
از اينجا بدست می‏آوريم كه : تعبير بعضی از معاريف ـ وقتی در زمان سابق ، جمعی نزد ايشان رفته بودند ـ كه در ضمن گفتارشان گفته بودند : «إنسان بايد بدنبال علم برود ، و آنچه در روايت آمده است كه پيغمبر فرمود : اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّين ، دنبال فنّ و صنعت برويد گرچه در چين باشد ، برای آنست كه در آن زمان چين مركز صنعت و اختراعات بوده و بخصوص اختراع ظروف چينی كه از چين بوده است ؛ و لذا پيغمبر خواسته است بفرمايد : إنسان برای طلب علم بايد مسافرت كند ولو برود به چين كه در آن زمان از أقصی نقاط متصوّره تا مدينه منّوره بوده است . يعنی برويد دنبال علوم طبيعی ، تا چين هم كه شده باشد برويد و آنجا كسب علم كنيد ؛ و اين علوم را از آنجا فرا بگيريد و بياوريد!» اين تفسير درست نيست ؛ و اُصولاً بر مذاق إسلام و بر مذاق رواياتی كه درباره علم آمده ، منطبق نمی‏باشد . 
ما روايت كثيری داريم كه در «غُرَر و دُرَر آمدی» وارد است ؛ و علّامه طباطبائی رضوان الله تعالی عليه ، در الميزان بالمناسبه در بحث روائی نقل می‏كنند كه : روايات كثيری از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه فرموده‏اند : معرفت نفس أفضل علوم است . (1) 
از روايت مرويّه در «مصباح الشّريعة» از أميرالمؤمنين عليه السّلام استفاده ميشود كه : مراد از اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَو بِالصّينِ ، علم مَعْرِفَةُ النّفْس است (2) . و چون در آن زمان ، چين نقطه خيلی دوری بوده و رفتن به آن مشكل بوده است ، حضرت می‏فرمايد : اگر إنسان بخواهد دنبال خود شناسی برود ، ولو اينكه مسافت بعيده‏ای را هم تا چين طیّ كند ارزش دارد . اين بود حقيقت فقه و علم . 
بحث ما درباره أعلميّت فقيه و شرائطی بود كه بايد ولیّ فقيه واجد آن باشد ؛ و عرض شد كه : فقيه بايد أعلم باشد . بنابراين ، مقبوله عُمَربن حنظله (كه از آن هم استفاده ولايت كرديم) كه می‏فرمود : انْظُرُوا إلَی مَنْ كَانَ مَنْكُمْ قَدْ رَوَیَ حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا ، فَارْضَوا بِهِ حَكَمًا ؛ فَإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِمًا ، گر چه إطلاق دارد ولی بايد آنرا مقيّد به أعلم نمود . و اگر كسی بگويد : ما به إطلاق آن عمل می‏كنيم ، زيرا «مَنْ كَانَ قَدْ رَوَی حَدِيثَنَا» إطلاق دارد ، خواه أعْلَمُ مَنْ فِی الْأمّةِ باشد خواه نباشد . 
جواب آنست كه : اين يك مطلقی بيش نيست ؛ ولی در مقابل آن ، مُقَيّدات و مُخَصّصاتی وارد است و با آن مخصّصات مُتْقَنه جای ترديد نيست كه بايد اين إطلاق ، تخصيص بخورد ؛ و طبق همان أدلّه‏ای كه عرض شد ، مصدر فتوای عمومی و ولايت عامّه ، اختصاص به فقيه أعلم داشته باشد . 
روايتی است در «مصباح الشّريعة» كه بسيار جالب است وإنسان می‏تواند مطالب خيلی عالی و نفيسی را از آن استفاده كند . و در آن روايت هم اين جمله هست كه : فتوی دادن در حلال و حرام خدا جائز نيست مگر برای كسی كه : كَانَ أَتْبَعَ الْخَلْقِ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالْحَقّ . «آن كسی كه از همه أهل زمانش و از مردمان ناحيه و شهرش ، تبعيّتش از حقّ بيشتر باشد.» و در نسخه بدل هست : مِنْ أهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالنّبِیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ .«يعنی از همه مردمان زمان و ناحيه و شهرش متابعت و پيرويش از پيغمبر بيشتر باشد.» و اين همان معنی أعلميّت است . كسی كه متابعتش از همه مردم به پيغمبر بيشتر باشد ، معنيش اينست كه در علم هم متابعتش بيشتر باشد ؛ در فهم و در درايت و خلاصه در همه چيز ، متابعتش بيشتر باشد . 
و اين روايت همينطور كه عرض شد دارای محتوای قویّ است و مضمونش خيلی متين و راقی و عالی است و از آن استفاده‏های بسيار می‏توانيم بكنيم . 
در باب شصت و سوّم از «شرح مصباح الشّريعة» اينطور وارد است : 
قَالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السّلَامُ : لَا تَحِلّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَا يَسْتَفْتِی مِنَ اللَهِ تَعَالَی بِصَفَآء سِرّهِ وَ إخْلَاصِ عَمَلِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ وَ بُرْهَانٍ مِنْ رَبّهِ فِی كُلّ حَالٍ . 
«حضرت إمام صادق عليه السّلام می‏فرمايد : فتوی دادن در مسائل شرعيّه حلال نيست كسی را كه استفتاء نكند از حقّ تعالی با باطن پاك خود از لوث آلودگيها ، و با نفس پاكيزه خود از كدورتِ ارتكاب مناهی ؛ و جائز نيست فتوی دادن از برای كسی كه عبادت و طاعتش برای خدا خالص نباشد ، و ظاهر و باطن او موافق نباشد ؛ و در جميع مسائل ضروری و حالات لابُدّی ، برهان و مُسْتَمْسَكِ قائمی مثل آيه و حديث نداشته باشد .» يعنی تا كسی متّصِف به اين صفات نباشد ، جائز نيست كه در هيچ حكمی از أحكام فتوی دهد . چرا ؟ 
لِأَنّ مَنْ أَفْتَی فَقَدْ حَكَمَ ؛ وَالْحُكْمُ لَا يَصِحّ إلّا بِإذْنٍ مِنَ اللَهِ وَ بُرْهَانِهِ . «چرا كه فتوی دادن ، حُكم دادن در مسائل شرعی است ؛ و حكم جزم نمودن در شرعيّات صحيح نيست مگر به إذن شارع ، و مرخّص و مجاز بودن از جانب شارع به دليل و برهانِ قائم .» 
وَ مَنْ حَكَمَ بِخَبَرٍ بِلَا مُعَايَنَةٍ فَهُوَ جَاهِلٌ مَأْخُوذٌ بِجَهْلِهِ وَ مَأْثُومٌ بِحُكْمِهِ . 
«و هر كه حكم كند به خبری و حديثی و نسبت دهد آنرا به پيغمبر يا وصیّ پيغمبر ، و خودش آن خبر را نديده باشد ، و جزم و قطع به آن نداشته باشد ، پس آن مُفتی جاهل به آن حكم ، و آثم و گناهكار است.» 
فَالَ النّبِیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ : أَجْرَؤُكُمْ بِالْفُتْيَا ، أجْرَؤُكُمْ عَلَی اللَهِ تَعَالی . 
«حضرت رسالت صلّی الله عليه و آله می‏فرمايد : جرأت بر فتوی دادن ، جرأت بر خداست . هر كه از شما به فتوی دادن جرئت بيشتر داريد ، گويا بر خدای تعالی جرأت بيشتر داريد.» 
حاصل آنكه : فتوی و جرأت بر فتوی أمر بسيار خطيری است و به آسانی ارتكاب آن نمی‏توان نمود و فتوی نميتوان داد . چنانكه به صحّت پيوسته است كه : 
علّامه حِلّی رحمةالله عليه را بعد از فوت ، خواب ديدند و از كيفيّت أحوالش استفسار نمودند ، جواب گفت : لَوْ لا زِيارَةُ الْحُسَيْنِ وَ تَصْنِيْفُ الْألْفَيْنِ لَهَلَكَتْنِی الْفَتاوَی !«اگر زيارت إمام حسين عليه السّلام نكرده بودم ، و تصنيف «الفَين» كه دو هزار دليل است بر إثبات إمامت بلا فصل مرتضی علیّ عليه السّلام نكرده بودم ، هر آينه هلاك می‏كرد مرا فتواهائی كه داده بودم.» 
أَوَلَا يَعْلَمُ الْمُفْتِی أَنّهُ هُوَ الّذِی يَدْخُلُ بَيْنَ اللَهِ وَ بَيْنَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْحَآئِلُ بَيْنَ الْجَنّةِ وَالنّارِ ؟! 
«آيا نمی‏داند مُفتی كه در وقت فتوی دادن داخل شده است ميان جناب حضرت عزّت خداوندی و بنده او كه مُسْتَفتی باشد ؛ و حكم خدا را به او می‏رساند و كار پيغمبر می‏كند ؛ و واقف است در ميان بهشت و دوزخ ؛ كه اگر آنچه می‏گويد و فتوی می‏دهد صادق باشد و موافق گفته شارع باشد ، پس أهل نجات است و داخل بهشت می‏شود ؛ و اگر العِياذُ بالله از روی صدق و از روی علم و دانش نباشد هالك است و داخل جهنّم خواهد شد؟!» 
قَالَ سُفْيَانُ بْنُ عُيَبْنَةَ : كَيْفَ يُنْفَعَعُ بِعِلْمِی غَيْرِی وَ أَنَا حَرَمْتُ نَفْسِی نَفْعَهَا ؟! 
«از سفيان بن عُيينه مروی است كه می‏گفته است : چگونه از علم من غير من فائده می‏برد در حالتی كه نَفْس من از آن علم بهره نيافته است ؛ و من از آن محروم بوده و به آنچه می‏گويم عمل نكرده باشم؟!» 
وَ لَا تَحِلّ الْفُتْيَا فِی الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ بَيْنَ الْخَلْقِ إلّا لِمَنْ كَانَ أَتْبَعَ الْخَلْقِ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالْحَقّ . 
«حضرت می‏فرمايد : فتوی دادن حلال نيست در حلال و حرام در ميان خلق ، مگر از برای كسی كه متابعت او از حقّ بيشتر از متابعت أهل زمان خود و ناحيه خود باشد ؛ يعنی أعلم و أفضل و أتقی و أصلحِ شهر خود باشد ؛ و در آن شهر و ناحيه در فضيلت و تقوی بهتر از او نباشد .» 
و در نسخه بدل است كه : إلّا لِمَنِ اتّبَعَ الْحَقّ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالنّبِیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ [ وَ سَلّمَ ] وَ عَرَفَ مَا يَصْلَحُ مِنْ فُتْبَاهُ «مگر برای كسيكه از ميان مردم أهل زمان و ناحيه و شهرش ، او باشد كه بواسطه پيغمبر صلّی الله عليه و آله از حقّ پيروی كرده ، صلاحيّت فتوای خودش را بشناسد .»
قَالَ النّبِیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ، وَ ذَلِكَ لَرُبّمَا وَ لَعَلّ وَ لَعَسَی ، لِأنّ الْفُتْيَا عَظِيمَةٌ . 
«حضرت سيّد بشر صلّی الله عليه و آله می‏فرمايد : فتوی دادن در أحكام شرع ، بسيار عظيم و خطير است ؛ چرا كه بسيار باشد كه خطا كند و خلافِ قانون شرع فتوی دهد . بلكه احتمال خطا از صواب نزديكتر است ؛ و إمكان غلط از صحّت بيشتر.» 
يا مراد اين باشد كه : مُفتی بعد از بذل جُهد و كوشش در تحقيق مسأله و اتصّاف به شرائط فتوی ، فتوی را از روی قطع و جزم نگويد ؛ و نگويد كه : حكم خدا البتّه اينچنين است كه من می‏گويم ؛ بلكه بايد بر سبيل احتمال بگويد و بگويد كه : شايد اين مسأله چنين باشد ، يا نزديك است كه چنين باشد . 
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلامُ لِقَاضٍ : هَلْ تَعْرِفُ النّاسِخَ وَالْمَنْسُوخَ ؟! قَالَ : لَا فَهَلْ [ قَالَ : أَشْرَفْتَ عَلَی مُرَادِ عَزّوَجَلّ فِی أَمْثَالِ الْقُرءَانِ ؟! قَالَ : لَا!] قَالَ : إذًا هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ ! 
«حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام از يك قاضی پرسيدند : آيا تو شناخته‏ای منسوخ قرآن را از ناسخ ؟ و دانسته‏ای كه در قرآن و حديث كدام آيه و كدام حديث ناسخ است و كدام منسوخ ؟! گفت : نه ! فرمود : و دانسته‏ای كه در قرآن و حديث راه به مراد و مقصد إلهی چيست ؟! و مراد خداوند عزّ شَأنُه را از هر آيه‏ای از آيات قرآن دانسته‏ای ؟! گفت : نه ! فرمود : پس تو هر گاه ناسخ را از منسوخ تميز نكرده باشی ، و بر مراد إلهی از از هر آيه از آيات قرآن راه نبرده باشی ، و با اين همه جهل و نادانی حكم كنی در ميان مردم و فتوی دهی ، خود جهنّمی هستی و هم كسی كه بفتوای تو عمل كند!» 
وَالْمُفْتِی يَحْتَاجُ إلَی مَعْرِفَةِ مَعَانِی الْقُرءَانِ ، و حَقَآئِقِ السّنَنِ وَ بَوَاطِنِ الْإشَارَاتِ وَالاْدَابِ وَالْإخْتِلَافِ ، وَالاِطّلَاعِ عَلَی اُصُولِ مَا أَجْمَعُوا عَلَيْهِ وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ، ثُمّ إلَی حُسْنِ الِاختِيَارِ ، ثُمّ الْعَمَلِ الصّالِحِ ، ثُمّ الْحِكْمَةِ ، ثُمّ التّقْوَی ، ثُمّ حِينَئِذٍ إنْ قَدَرَ . 
«می‏فرمايد : مُفتی لابدّ و ناچار است از شناختن چند چيز تا بتواند فتوی دهد : 
يكی : شناختن معانی قرآن ؛ خصوصاً شناختن معانی آياتی كه أحكام شرع از آنها مستنبط است . 
دوّم : حقائق سُنَن ؛ يعنی علم داشتن به أحاديث پيغمبر و أئمّه عليهم السّلام و راه بردن به ظواهر و بواطن إشارات و تأويلات ، و صحّت و فساد سندهای أحاديث و رُوات و آداب آن . 
سوّم : فرق كردن مسائل إجتماعيّه از مسائل خلافيّه ، و اطّلاع يافتن بر اُصول إجتماعيّات و اختلافيّات . 
چهارم : ترجيح دادن و قادر بودن بر آن . 
پنجم : عدالت ؛ يعنی ملكه راسخه داشتن بر إتيان أوامر و اجتناب از منهيّات ، و عدم إصرار بر صغائر . 
ششم : حكمت ؛ يعنی ملازمت مروّت و حميّت ، و در كارها ميانه‏رو بودن و از إفراط و تفريط احتراز نمودن . 
هفتم : تقوی و پرهيزكاری داشتن ، و از محرّمات و شبهات اجتناب نمودن . 
حاصل آنكه : اگر كسی بتواند موصوف به همه اين صفات باشد فتوی می‏تواند داد اگر قادر بر إجرای أحكام آن باشد ، و گر نه ، نه.» (3) 
در عبارت أخير حضرت كه فرمود : وَالْمُفْتِی يَحْتَاجُ إلَی ... آمده است كه : ثُمّ الْعَمَلِ الصّالِحِ . يعنی مفتی بايد عمل صالح هم داشته باشد ؛ كه مقصود همان ملكه عدالت و اجتناب از گناهان است . 
و علاوه بر آن می‏فرمايد : ثُمّ الْحِكْمَةِ ؛ حكمت به معنی جا افتادن و استحكام پيدا كردن ، و صفات باطنی إنسان از حال إفراط و تفريط به حال ميانه در آمدن است . يعنی بدون جهت عصبانی نشود ؛ بی‏حميّت و بی‏غيرت نباشد ، يعنی در جائی كه بايد عصبانی بشود و إعمال عصبانيّت كند ، نكند . ترسو نباشد 4 در عين حال متهوّر و بی‏باك هم نبوده ، بلكه شجاع باشد . اين ، حكمت است كه بين دو طرف إفراط و تفريط است . و شايد همام مُروّتی است كه بعضی از فقهاء ذكر می‏كنند كه علاوه بر ملكه عدالت ، مروّت هم لازم است . 
و بعد می‏گويد : ثُمّ التّقْوَی ؛ تقوی هم بايد داشته باشد . تقوی يعنی همان وَرَع كه از عدالت هم بالاتر است ؛ و اين همان معنی است كه از روايت : أَمّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَآء صَآئِنًَا لِنَفْسِهِ حَافِظًا لِدِينِهِ ، استفاده كرديم كه معنی بالاتر از عدالت را می‏رساند . 
با وجود اجتماع تمام اين شرائط ، حضرت می‏فرمايد : ثُمّ حِينَئِذٍ إنْ قَدَرَ : يعنی در صورتی فتوی بدهد كه بتواند آنرا إجرا كند . يعنی فتوی را كسی می‏تواند بدهد كه دنبال فتوايش بايستد و در خارج آنرا إجرا كند . أمّا كسی كه حرف او را گوش نمی‏كنند و به فتوايش عمل نمی‏نمايند و ضامن إجرا ندارد و قادر بر إعمال مستنبطات شرعيّه خود در خارج نيست ، نمی‏تواند فتوی بدهد . 
علی كلّ تقدير ، اين روايت ، روايت بسيار نفيسی است كه علاوه بر «شرح مصباح الشّريعة» در بعضی از كتب ديگر هم نقل شده‏است . مرحوم مجلسی در «بحار الأنوار» (4) و همچنين حاجی نوری در «مستدركُ الوسآئل» (5) و مُحقّق فيض در «محجّةُ البيضآء» (6) ذكر كرده‏اند . و در «مصباح الشّريعه» (7) جيبی هم كه مطبوع است ذكر شده است . 
فقره ‏ای كه در أوّل می‏فرمايد : لا تَحِلّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَا يَسْتَفْتِی مِنَ اللَهِ تَعَالَی بِصَفَآء سِرّهِ وَ إخْلَاصِ عَمَلِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ وَ بُرْهَانٍ مِنْ رَبّهِ فِی كُلّ حَالٍ ، خيلی مهمّ است . 
حلال نيست فتوی دادن مگر برای آن كسی كه از روی صفای سرّش و إخلاص عملش ، و علانيه و آشكارش ، و با بُرهان و حجّت قطعی از طرف پروردگارش فتوی بدهد.» 
اگر كسی پاكی ذات و صفاء سِرّ نداشته باشد ، و أعمال و رفتارش كه از روی تعبّد انجام ميدهد (يعنی علانيه‏اش در خارج) به مرتبه خلوص نرسيده باشد ، و برهان (يعنی قاطعيّتی) از طرف پروردگار نداشته باشد ، اُصولاً فتوی دادن بر چنين كسی حرام است . اين راجع به متن حديث شريف . 
و أمّا درباره سندش : اين حديث در «مصباح الشّريعة» آمده است ، و در جای ديگر هم نيست . «مصباح الشّريعة» كتابی است كه بايد روی آن بحث كرد تا موقعيّت و كيفيّت و وِزان و إسنادش به حضرت صادق عليه السّلام شناخته شود . در أوّل كتاب چنين وارد است : 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمنِ الرّحِيمِ . الْحَمْدُ لِلّهِ الّذی نَوّرَ قُلوبَ الْعارِفينَ بِذِكْرِهِ ، وَ قَدّسَ أَرْوَاحَهُمْ بِسِرّهِ ، وَ نَزّه أَفْئِدَتَهُمْ لِفِكْرِهِ ، وَ شَرَحَ صُدورَهُمْ بِنورِهِ ، وَأنْطَقَهُمْ بِثَنآئهِ وَ شُكْرِهِ ، وَ شَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ ، وَ وَفّقَهُمْ لِطاعَتِهِ ، وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبَادَةِ عَلَی مُشَاهَدَتِهِ ، وَ دَعاهُمْ إلَی رَحْمَتِهِ ، وَ صَلّی اللَهُ عَلَی مُحَمّدٍ إمامِ الْمُتّقِينَ ، وَ قَائِدِ الْمُوَحّدِينَ ، وَ مُونِسِ الْمُقَرّبِينَ ، وَ عَلَی ءَالِهِ الْمُنْتَجَبينَ الْأبْرارِ الْأخْيارِ ، وَ سَلّمَ تَسْلِيمًا كَثيرًا . 
أَمّا بَعْدُ فَهَذا كِتَابُ «مِصْباحُ الشّريعَةِ وَ مِفْتَاحُ الْحَقيقَةِ» مِنْ كَلَامِ الإمَامِ الْحاذِقِ وَ فَيّاضِ الْحَقآئِقِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمّدٍ الصّادِقِ ، عَلَی ءَابآئِهِ وَ عَلَيْهِ الصّلَوةُ وَ السّلامُ . وَ هُوَ مُبَوّبٌ عَلَی مِأَةِ باب . 
بعد در أوّل هر باب می‏گويد : قَالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السّلَامُ ... 
اين كتاب مجموعاً صد باب بوده و همه آن در أخلاقيّات است ؛ و از نقطه نظر مضامين أخلاقی بسيار عالی است . به قدری عالی است كه جمعی از بزرگان فقهاء حقيقةً آن را از حضرت صادق عليه السّلام دانسته‏اند ؛ و توصيه كرده‏اند كه : با خود داشته باشيد و به آن عمل كنيد ! 
كسی از فقهاء نيست و نديده‏ايم نهی كند كه مثلاً : فلان بابش صحيح نيست ؛ و شما عمل نكنيد ! بلكه در عمل به مضمون و استفاده از محتوايش همه اتّفاق دارند ؛ غاية الأمر در اينكه آيا اين كتاب از حضرت صادق عليه السّلام صادر شده است يا نه ، محلّ گفتگو است . 
مضامين به اندازه‏ای راقی و دلپسند است كه با وجود آنكه كتاب كوچكی است (به اندازه يك كتاب جيبی ؛ و صدباب مختصر دارد) ولی مجموعه حقائق و آداب بطور فشرده ، با إشاره به رموزش در آن گرد آمده است ؛ و كسی كه به كمال إنسانی و عرفانی نرسيده باشد ، و از حكمای متألَه و عرفای ربّانی نشده باشد ، قدرت ندارد اين عبارات را بر زبان آورد و به اين جملات تفوّه كند . 
بر همين أساس است كه بسياری از بزرگانِ از علماء ما رضوان الله عليهم ، اين عبارات را از حضرت صادق عليه السّلام دانسته‏اند ؛ و توصيه كرده ‏اند كه آن كتاب را پيش خود داشته باشيد و به آن عمل كنيد ؛ زيرا كه دارای چنين مزايائی است ! 
أوّلين كسی كه بر حسب تفحّص ، به اين كتاب توصيه فرموده است ، السّيّد الأجلّ علیّ بن طاووس ، متوفّی در ششصد و شصت و چهار هجری است ، اين بزرگ مرد در كتاب «أمان الأخطار» (8) گويد : 
وَ يَصْحَبُ المُسافِرُ مَعَهُ كِتابَ «مِصْباحِ الشّريعَةِ و مِفْتَاحِ الْحَقيقَةِ» عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السّلامُ . فَإنّهُ كِتابٌ لَطيفٌ شَريفٌ فی التّعْريفِ بِالتّسْليكِ إلَی اللَهِ جَلّ جَلالُهُ وَ الْإقْبالِ عَلَيْهِ ، وَالظّفَرِ بِالْأسْرارِ الّتی اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ
می‏بينيد كه : ايشان اين كتاب را قاطعاً به حضرت صادق عليه السّلام نسبت داده است و می‏گويد : «مسافر بايد هميشه با خودش يك كتاب «مصباح الشّريعة» كه از حضرت صادق عليه السّلام وارد شده است ، و كتاب شريف و دقيقی است در راه سلوك إلی الله و إقبال به سوی خداوند سبحانه و تعالی ، و دست يافتن به أسراری كه اين كتاب بر آنها مشتمل است ، در سفر داشته باشد!»
از جمله أفرادی كه اين كتاب را تأئيد كرده‏اند ؛ جناب آخوند ملّا محمّد تقی مجلسی عليه الرّحمه است كه در مجلّد آخر از شرح نفيس خود بر كتاب «من لا يحضره الفقيه» می‏گويد : 
وَ عَلَيْكَ بِكِتَابِ «مِصبَاحِ الشّريعَة» ؛ رَواهُ الشّهيدُ الثّانی رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ بِإسْنادِهِ عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السّلامُ ؛ وَ مَتْنُهُ يَدُلّ عَلَی صِحّتِه
«يعنی : متنش دلالت می‏كند كه : از حضرت صادق عليه السّلام است (و نيازی به كنجكاوی و كنكاش از سندش نداريم) . 
از كسانی كه بعد از سيّد بن طاووس بر اين كتاب اعتماد كرده‏اند ، الشّيخُ الفقيه المُقتَدَی الشّهيدُ الثّانی رضوان الله عليه است كه به اين كتاب خيلی اعتماد داشته است . وی أكثر أبواب «مصباح الشّريعة» را در تأليفات خود مثل «مُنيةُ المريد» و «مُسَكّنُ الفُؤاده» و «اسرار الصّلوة» و «كشف الرّبية عن أحكام الغيبة» آورده است . 
از أفرادی كه بر اين كتاب اعتماد كرده ‏اند ، الشّيخ الجليل جمال الدّين أحمد بن فَهدٍ الحِلّی است كه در كتاب «عُدّةُ الدّاعی» بابی را از «مصباح الشّريعة» نقل می‏كند و در آنجا می‏گويد ، 
قَالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السّلامُ : الْخَشْيَةُ مِيرَاثُ الْعِلْمِ ؛ وَالْعِلمُ شُعَاعُ الْمَعْرِفَةِ
از جمله أفرادی كه به اين كتاب اعتماد دارند ، محقّق ربّانی الفيضُ الكاشانی است . وی در بعضی از تأليفات خود از جمله كتاب «حقايق» بر اين مرام مشی نموده است . 
وَ مِنْهُمُ الْعالمُ الرّبَانِیّ وَ الْفقيهُ الصّمَد انیّ وَ الْحَكيمُ الْإلَهیّ الْمُحَقّقُ الْبارِعُ جَدّنا الْإعْلَی مِنْ جَانِبِ الْاُمّ ، (9) الْحاجّ ملّا مهدی النّراقیّ وی در مواضع متعدّدی در كتاب «جامع السّعادات» از اين كتاب نقل كرده است . 
و از همين أفراد مؤيّد ، الفاضلُ المتبحّر شيخ إبراهيم كَفْعَمیّ است . وی در كتاب «مجموعُ الغرآئب» بنا بر حكايتی كه حاجی نوری از او در خاتمه «مستدرك» نقل كرده است ، بدين مطلب گرايش دارد . 
و از اين أفراد است مولانا العلّامة ملّا محمّد باقر المجلسیّ رضوانُ الله عليه كه «مصباح الشريعة» را از جمله مدارك «بحارالأنوار» خود قرار داده است . وی در «بحار» بالمناسبة از اين كتاب نقل می‏كند ؛ با اينكه مجلسی اين كتاب را تقويت نكرده است . 
حاجی نوری در خاتمه «مستدرك» می‏گويد : 
وَ قَالَ الْعَلَامَةُ الْمَجْلِسیّ فی «البِحارِ» : وَ كِتابُ «مِصْباحُ الشّريعَةِ» فيهِ بَعْضُ ما يُريبُ اللّبيبَ الْماهِرَ ؛ وَ اسْلوبُهُ لايُشْبِهُ سآئِرَ كَلِماتِ الْأئِمّةِ عَلَيْهِمُ السّلامُ وَ ءَاثَارِهِمْ . 
وَ رَوَی الشّيْخُ فی «مَجالِسِهِ» بَعْضَ أخْبارِهِ هَكَذا : «أخْبَرَنا جَماعَةٌ عَنْ أبی الْمُفَضّل الشّيْبانیّ بِاسْنادِهِ عَنْ شَقيقٍ الْبَلْخیّ ، عَمّنْ أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم» وَ هَذَا يَدُلّ عَلَی أَنّهُ كانَ عِنْدَ الشّيْخِ رَحِمَهُ اللَهُ فی عَصْرِهِ ، وَ كانَ يَأْخُذُ مِنْهُ ؛ وَلَكِنّهُ لايَثِقُ بِهِ كُلّ الْوُثوقِ ؛ وَ لَمْ يَثْبُتْ عِنْدَهُ كَوْنُهُ مَرْوِيّا عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السّلامُ 
وَ إنّ سَنَدَهُ يَنْتَهِی إلَی الصّوفِيّةِ ؛ وَ لِذَا اشْتَمَلَ عَلَی كَثيرٍ مِنِ اصْطِلاحاتِهِمْ وَعَلَی الرّوايَةِ مِنْ مَشايِخِهِمْ وَ مَنْ يَعْتَمِدونَ عَلَيْهِ فی رِواياتِهمْ وَاللَهُ يَعْلَم . (10) 
«علّامه مجلسی می‏فرمايد : در «مصباح الشّريعة» رواياتی است كه شخص لبيب و ماهر را در آنكه اين كتاب از إمام معصوم صادر شده است به شكّ و شبهه می‏اندازد ؛ چرا كه اُسلوبش مشابه با سائر كلمات و آثار أئمّه نيست . 
شاهد بر اين ، تعبير شيخ طوسی در «أمالیِ» خود ميباشد كه بعضی از أخبارش را به اين نحو ذكر كرده است : أخبَرَنا جَماعَةٌ عَن أبی الْمُفَضّلِ الشّيْبانی بِإسْنادِهِ عِنْ شَقيقٍ الْبَلْخیّ عَمّنْ أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم
ديگر نگفته است : عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السّلام ؛ چون يقين نداشته است كه اين روايت از آن حضرت باشد ؛ بلكه بعنوان : عَمّنْ أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم ذكر كرده است ؛ و اين دليل است بر اينكه : «مصباح» نزد مرحوم شيخ وجود داشته و در عصر او متداول بود است ؛ و خود شيخ هم از آن أخذ كرده ، أمّا وثوق تامّ بدان نداشته است ؛ و در نزد او ثابت نبوده است كه از حضرت صادق عليه السّلام مروی است . 
شاهد ديگر اينكه : سندش به صوفيّه می‏رسد و لذا مشتمل است بر بسياری از اصطلاحات آنها ؛ و همچنين بر روايتی كه آنرا از مشايخ صوفيّه و از كسانی كه آنها در رواياتشان به ايشان اعتماد دارند (و ما آنها را قبول نداريم) نقل می‏كند.» 
سپس علّامه مجلسی ميفرمايد : وَاللَهُ يَعْلَمْ ؛ يعنی ما نمی‏دانيم حقيقت مطلب چيست ؟! اين بحثی بود كه ما طبق ضوابط نموده‏ايم . 
از جمله أفرادی كه به اين كتاب تمسّك كرده‏اند ، سيّد سَنَد نحرير و عالم جليل جامع المعقول و المنقول سيّد خان مدنی شيرازی است . وی در «شرح صحيفه سجّاديّه» از آن نقل می‏كند. 
و نيز از اين أفراد ، شيخ محدّث بارع ، خريّت فنّ حديث و رجال واستاد ماهر در شناسائی كتاب ، حاج ميرزا حسين نوری است . وی در خاتمه «مستدرك» بحثی مفصّل و مشروح در اين باره دارد . 
و از جمله ، مرحوم اُستادنا الأكبر فی علم الرّجال و الحديث ، حاج شيخ آقا بزرگ طهرانی رضوان الله عليه در «الذّريعة» است كه مفصّلاً بياناتی دارد ، و در إثبات اين كتاب به حضرت صادق عليه السّلام دادِ سخن می‏دهد . 
و از جمله ، سيّد هاشم بحرانی است . وی در مقدّمه «تفسير بُرهان» آن را جزء مآخذ خود شمرده است . 
و از جمله اين أفراد ، سيّد حسين قزوينی استاد بحرالعلوم رضوان الله عليهما است . وی در مبحث خامس «جامع الشّرائع» اين مقصد را پيموده است . 
و از جمله اين أفراد ، فاضل لاهيجی است در تفسير نفيس خود 
از جمله ، سيّد أبوالقاسم ذهبی شيرازی است . وی در أوّل «مناهِجُ أنوار المعرفة» در شرح «مصباحُ الشّريعة» است صريحاً اين كتاب را از آن حضرت دانسته است . 
و از جمله ، جمال الفقهآء و زين العرفآء حاج ميرزا جواد آقای ملكی تبريزی عارف و خِرّيت فنّ است . وی در كتاب ارزشمند و گرانمايه «أسرار الصّلوة» خود اين منهج را اختيار كرده است . 
از جمله ، مرحوم آية الله شيخ علی أكبر نهاوندی است . وی در كتاب «بُنيانُ الرّفيع فی أحوال الرّبيع» اين كتاب را تأييد می‏كند . 
اين بود خلاصه و مُحصّل مطلب درباره اين كتاب : 
أمّا يكی از إشكالاتی كه بر اين كتاب گرفته ‏اند اينست كه : اگر اين كتاب از حضرت صادق عليه السّلام است ، چطور خود حضرت در ميان سخنان خود استشهاد می‏كند به سخنان بعضی ديگر ؟ 
بلی ، فی المثل اگر إمام عليه السّلام فقط به كلام أفرادی مانند أبوذر غفاری و سلمان فارسی استشهاد می‏كرد مناسب بود ، أمّا أحْنَف بن قيس تميمی ، گر چه مرد خوبی بوده و از صحابِی حَسَن است ، وليكن سزاوار نيست حضرت صادق عليه السّلام استشهاد به كلام او كنند ؛ يا استشهاد كنند به كلام رَبيع بن خُثَيم ، و هَرِم بن حَيّان ، يا زيد بن ثابت كه أصلاً عثمانی و منحرف بوده و با أميرالمؤمنين عليه السّلام همراه نبوده است ؛ يا استشهاد كنند به كلام سفيان بن عُيَيْنَه ـ مثل همين حديثی كه الآن ما درباره فتوی خوانديم ـ و حل آنكه سفيان بن عُيَيْنه مرد جاهلِ منحرفِ مخالفی بوده است . اين استشهادها چطور می‏شود ؟! استشهاد حضرت به اينها چه معنی دارد ؟! 
جميع كسانی كه در مطالب اين كتاب به عبارات آنها استشهاد شده است ، از اين أفرادی كه نام ميبريم خارج نيستند : 
1 ـ أبو دردآء ، عُوَيْمِبن عامر (همان أبو دردای معروف) كه درباره او گفته‏اند : هو ضعيفٌ مجهولٌ 
2 ـ أبوذر غفاریّ ، وَ هُوَ مِنْ خيارِ الصّحابَةِ الصّادِقُ فی قَوْلِهِ وَ عَمَلِهِ . 
3 ـ أحْنَف بن قيس تميمیّ ، كه وی اگر صحيح و ثقه نباشد ، صحابی خوبی بوده و حَسَن است ؛ حَسَنٌ إنْ لَمْ يَكُنْ صَحيحًا 
4 ـ اُوَيْس مُرادی قرنیّ ، كه عظيم المنزله و جليل الرّتبه است . 
5 ـ ثَعْلَبه أسدیّ ، مجهولٌ لَيْسَ لَهُ بِهَذَا الْعُنْوانِ ذِكْرٌ فی كُتُبِ الرّجال . 
6 ـ رَبيع بن خُثَيم ، كه يكی از زهّاد ثمانيه مشهور . 
7 ـ هَرِم بن حَيّان ، از همان زهّاد ثمانيه مشهور . 
8 ـ زَيد بن ثابت ، صَحابیّ وَ كانَ عُثْمانيًّا مُنْحَرِفًا 
9 ـ سُفيان بن عُيَيْنة ، كه در بسياری از روايات ما نيز سند حديث به او می‏رسد ، الْجاهِلُ الْمُخالِفُ الْمُنْحَرِف . 
10 ـ سلمان فارسیّ ، أجَلّ مِنْ أنْ يوصَف . 
11 ـ عبدالله بن مسعود ، كانَ مُعْتَدِلًا لَكِنْ مالَ وَ انْحَرَفَ عَنْ عَلیّ عَلَيْهر السّلامُ فی الْجُمْلَة . 
12 ـ كعب الأخبار ، همان عالم يهودی منحرف كذّاب . 
13 ـ محمّد بن حنفيّه ، ابنُ أميرالمؤمنين عليه الصّلوة و السّلام . 
14 ـ وَهَب بن مُنَبّه كه ضعيف است . 
اينها مجموع أفرادی هستند كه در اين كتاب از آنها نقل شده است ؛ و بقيه عبارات ، يا قال أميرالمؤمنين عليه السّلام يا استشهاد به كلام رسول خدا صلّی الله عليه و آله ؛ و در خصوص أبواب هم قال الصّادق عليه السّلام دارد . 
مرحوم حاجی نوری رحمه الله در خاتمه «مستدرك» بطور مفصّل از «مصباح الشّريعة» بحث می‏كند ، و خلاصه با مام تاب و توان می‏خواهد آنرا إثبات كند و از حضرت صادق عليه السّلام بداند ؛ و حتّی عبارات مرحوم مجلسی را كه نقل شد ردّ می‏كند و می‏گويد : 
آن عباراتی كه شما از شيخ نقل كرديد كه :عَمّن أخبَرَه ،دلالت بر مطلب نمی‏كند ؛ زيرا شايد خود اين فرد كه در اينجا راوی روايت است می‏گويد : عَمّن أخبرَه ، نه آنكه اين عبارت كلام شيخ باشد . 
و علاوه ، آن روايتی كه مرحوم شيخ طوسی در «أمالی» نقل كرده است يك روايت بيشتر نيست ، و جملات آن روايت هم در «أمالی» بيشتر است از روايتی كه در «مصباح الشّريعة» است ؛ و ما نمی‏توانيم بگوئيم اين را از آن گرفته است . اگر عبارات «أمالی» مختصر و عبارات «مصباح» مفصّل بود ، می‏توانستيم بگوئيم اين را از آن گرفته و آنرا مختصر كرده است ، ولی قضيّه بعكس است ؛ روايتی كه در «أمالی» شيخ آمده است مفصّل ، و آنكه در «مصباح الشّريعة» آمده است مختصر می‏باشد . چطور می‏گوئيد : اين را از آن گرفته است ؟! 
خلاصه كلام ، بر مرحوم مجلسی حمله می‏كند و می‏گويد : أدلّه شما تمام نيست ؛ و اينكه گفتيد : عباراتش از صوفيّه است ، كجا از صوفيّه است ؟! عباراتی كه صوفيّه دارند عبارتست از : عشق ، خمر ، سُكر ، صَحْو ، مَحْو ، فناء ، وصل ، شيخ ، طَرَب ، سَماع ، جذبه ، إنّيّت ، مشاهده ، و أمثال اينها ؛ و در «مصباح الشّريعة» أصلاً يك كلمه از اينها نيست . 
أمّا اينكه می‏گوئيد : عباراتش مشابه با عبارات أئمّه عليهم السّلام نيست ، اين چه نسبتی است كه شما می‏دهيد ؟! اگر كسی مناجات إنجيليّه كبری يا إنجيليّه وسطی را ببيند ، يا آخر دعای كميل ـ آنجائی كه أميرالمؤمنين عليه السّلام می‏گويد : حَتّی تَكونَ أَعْمَالِی وَ أَوْرَادِی كُلّهَا وِرْدًا وَاحِدًا وَ حَالِی فِی خِدْمَتِكَ سَرْمَدًا ... وَ قَلْبِی بِحُبّكَ مُتَيّمًا ـ را ملاحظه نمايد ، خواهد گفت : آيا از اين بالاتر هم ميشود؟ ! می‏گويد : خدايا ، مرا ديوانه خودت كن ! كه نه ذكر بفهم نه وِرد ، نه زن بفهمم نه بچّه ، نه زندگی نه معاش ؛ همه‏اش وِرد واحد شود ، و فناء و مندكّ در تو بشود ، و مَن مُتَيّم در تو بشوم ، نه تنها عاشق و محبّ ، بلكه ديوانه تو بشوم ! ديوانه ! 
يا مناجات خمسة عشر كه در «صحيفه ثانيه» از أدعيّه سجّاديّه آورده شده است ؛ همه‏اش مضامينی است عالی : وَرُؤْيَتُكَ حَاجَتِی وَ حِوَارُكَ طَلَبِی وَ ... يَا نَعِيمِی وَ جَنّتِی وَ يَا دُنْيَایَ وَ ءَاخِرَتِی . مگر عبارات «مصباح الشّريعة» از اينها عرفانی‏تر است ؟! 
بنابراين ، شما كه می‏گوئيد : مضامين «مصباح الشّريعة» مشابهتی با كلمات أئمّه عليهم السّلام ندارد صحيح نيست ؛ بلكه مشابهت كامل دارد . 
كلمات أئمّه عليهم السّلام مختلف است : يك دسته كلمات و أدعيه‏ای است برای عامّه مردم ، كه اينها البتّه آنطور كه بايد از نقطه نظر مَغْزَی و معنی أوج ندارد ؛ و أمّا بعضی كلمات از أسرار بوده است كه برای خواصّ نقل می‏كرده‏اند ، و آنها در غايت دقّت است . و ما در تمام «مصباح الشّريعة» كه نظر می‏كنيم جز عبارتهای بسيار لطيف و دقيق و پر معنی و پُر مَغْزی چيزی نيست . 
محصّل كلام اينكه : حاجی نوری ، مرحوم مجلسی را بدينگونه إيرادها ردّ می‏كند . گر چه در بعضی از رُدودش جای تأمّل و إشكال است ؛ مثل همان عباراتی كه به شيخ نسبت می‏دهد و می‏گويد : اين دليل نيست بر آنكه عَمّن أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم ، دليل بر اين باشد ؛ ولی من حيث المجموع ايشان و حاج شيخ آقا بزرگ طهرانی ، مرحوم مجلسیّ را ردّ می‏كنند و «مصباح الشّريعة» را برای حضرت صادق عليه السّلام تثبيت می‏نمايند . 
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد 

 


پی‏نوشتها: 



1) الميزان» طبع آخوندی ، ج 6 ، ص . 182 اين روايات منقوله از «غُرر و دُرر» مجموعاً بيست و دو روايت است ؛ و اگر كسی در اين كتاب شريف فحص كافی بعمل آورد ، درباره أهميّت نفس تعابير گوناگون دگری خواهد يافت . 
2) در «مصباح الشّريعة» با تحقيق و مقدّمه عالم بزرگوار حاج شيخ حسن مصطفوی ، طبع سنه 1379 هجری قمری ، باب 62 ، ص 41 آمده است : وَ قَالَ عَلِیّ عَلَيْهِ السّلَامُ : اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصّينِ ، وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النّفْسِ ، وَ فِيهِ مَعْرِفَةُ الرّبّ عَزّوَجَلّ . و پس از آن فرمايد : قَالَ النّبِیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ : مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبّهُ . و عين اين دو روايت را ملّا محسن فيض كاشانی در كتاب «المحجّة البيضآء» ج 1 ، ص 68 از «مصباح الشّريعة» نقل نموده است . 
3) شرح فارسی مصباح الشّريعه و مفتاحُ الحقيقة» ملّا عبدالرّزّاق گيلانی ج 2 ، ص 67 تا ص 72 ؛ و به شماره رديف 351 تا 356 با تصحيح و تعليق مير سيّد جلال الدّين محدّث اُرموی 
4) بحارالأنوار» طبع كمپانی ، ج 1 ، باب النّهی عن القول بغير علم ص 101 
5) مستدرك الوسآئل»ج 3 بابُ ما يتعلّق بأبوابِ صِفاتِ القاضی و مايَجُوز أن يَقضیَ به ، ص 194 
6) المحجّة البيضآء» ج 1 ، ص 147 
7) مصباح الشّريعة» باب 63 ، ص 41 و 42 از طبع نشر كتاب با تصحيح سيّد حسن مصطفوی 
8) الأمان مِن أخْطارِ الأسْفار و الأزْمان» طبع نجف ، باب 6 ، فصل 7 ، ص 78 
9) جدّ چهارمیِ مادری حقير می‏باشند ، رضوان الله عليه ؛ يعنی مادرِ مادرِ مادرِ حقير ، و عليهذا فرزنداشان : حاج ملّا أحمد نراقی ، دائی مادری حقير است ؛ و نجلشان : حاج ملّا محمّد نراقی ، دائی زاده مادری . 
10) مستدرك الوسائل» ج 3 ، ص 329

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید