بخش اول: مفاهیم و کلیات - فصل اول: حاکمیت

بخش اول: مفاهيم و كليات‏

فصل اول: حاكميّت‏

 «حاكميت» از شاخص‏ترين مباحث در «حقوق اساسى» «1» و از مسائل عمده در «حقوق بين الملل عمومى» «2» و نيز عنصر تأثيرگذار در تحقق و شناسايى دولت‏هاست. «3»
ابهام‏ها و سؤال‏هاى مهمّى در مورد «حاكميّت» قابل طرح است:
آيا مى‏توان از «حاكميّت» تعريفى جامع و تام ارائه كرد؟ «حاكميت» براساس كدام‏ معيارها قابل شناسايى است؟ انديشه «حاكميت دولت» و تفسير آن‏چه تحوّلاتى در تاريخ انديشه صاحب‏نظران غرب پيدا كرده است؟ آيا حاكميّت قابل انتقال، تجزيه يا حدّبردار است؟ نظر اسلام راجع به موضوع حاكميّت چيست؟
سؤال‏هايى از اين دست، «4» انگيزه طرح مباحث دامنه ‏دار، در «فلسفه سياست» و «حقوق» بين انديشوران، به ويژه فلاسفه غرب گرديده است، بر اين اساس، تبيين اصل حاكميّت و ارائه ديدگاهى روشن درباره آن ضرورى و در تبيين موضوع اين نوشتار راه‏گشا خواهد بود.
در اين فصل، نخست به بيان مفهوم لغوى حاكميّت، سپس به بحث اصطلاحى آن و نقد و نظر انديشه صاحب‏نظران غرب در مورد حاكميّت مى‏پردازيم و آن‏گاه ديدگاه اسلام و نظر مقبول در اين مورد را بيان خواهيم كرد.

الف) معناى لغوى‏

واژه‏ هاى حكومت، حكميّت، حكمت، حكيم، احكام، حاكم، حاكميّت ... از مشتقات ماده «حكم» مى‏باشد كه هريك با معنا و مفهوم خاص خود مأخوذ از يك ريشه معنايى يعنى «منع و بازداشتن» است.
براى مثال به «قضات» و «داورى» به اين جهت «حكم» اطلاق مى‏شود كه قاضى از ظلم و إجحاف ممانعت مى‏كند، يا به «دانايى» «حكمت» اطلاق مى‏شود، زيرا مانع از جهل و اشتباه در عالم مى‏شود و به نظام سياسى مسلّط «حكومت» گفته مى‏شود. چون از ناامنى و تشتت و هرج ومرج جلوگيرى مى‏كند و به همين ترتيب معانى ساير مشتقات، مأخوذ از همين ريشه و اصل يعنى «منع و بازداشتن» مى باشد. «5»
واژه «حاكميّت» كه مصدر جعلى از ريشه «حكم» است، به معناى إستيلا يافتن، سلطه برتر داشتن و تفوّق همراه با منع از هرگونه تبعيت يا رادعيّت از سوى نيرويى ديگر مى‏باشد «6»؛ اما اين تفوّق و برترى لزوما از جهت كيفيات «جسمانى» و «معنوى» نيست، بلكه بيشتر به دليل تقدم در سلسله مراتب قدرت است كه از يك سو به دارنده آن حق صدور اوامر و نواهى مى‏دهد و از سوى ديگر، مادون را به اطاعت و سرسپردگى در برابر فرامين آن مكلّف مى‏سازد. «7»

ب) مفهوم اصطلاحى‏

اگر جاى‏گاه «حاكميّت» را در مفهوم «دولت» «8»- به عنوان اجتماع انسان‏هايى كه در سرزمين معيّنى سكونت اختيار كرده‏ اند و يك نظام سياسى (حكومت «9») سازمان‏ يافته‏ اى بر آنها اعمال حاكميّت مى‏كند- ملاحظه كنيم، عنصر حاكميّت از ميان ديگر عناصر (جمعيت، سرزمين و نظام سياسى) مهم‏ترين شاخص تمايز اين پديده عالى سياسى (دولت)، از ساير گروه‏بندى‏هاى انسانى و وجه قوام آن مى‏باشد، زيرا عوامل سه‏ گانه ديگر در اجتماعات انسانى كوچك‏تر نظرى قبايل، ايلات، شهرها و استان‏ها كه به آنها «دولت» اطلاق نمى‏شود نيز قابل شناسايى است؛ گرچه شمول و درجه آن سه عامل در ساختار «دولت» گسترده ‏تر و وسيع‏تر است. ازاين ‏رو، عاملى كه دولت را از نظر ماهوى جدا از ساير اجتماعات نظام‏ يافته بشرى قابل شناسايى مى‏سازد، عنصر حاكميّت است «10»، كه در اغلب قوانين اساسى كشورها، به دقت مورد توجه بوده و از اصول پايه و اساسى اين قوانين به شمار رفته است. «11»
در حقوق ايّام باستان نيز آثار نوعى بينش در مورد حاكميّت ملاحظه مى‏شود كه اگر آن را تجزيه و تحليل كنيم، دو جنبه مشخص «استقلال» و «انحصار» را به طور واضح مى‏توانيم در آن ببينيم؛ استقلال در برابر نيروها و دولت‏هاى خارجى و انحصار قدرت در مورد گروه‏ها و افراد داخلى «12».
 «ابن خلدون» آن‏گاه كه به توضيح استقرار و استحكام «دولت» مى‏پردازد، «حاكميّت» را مرحله ‏اى مى‏داند كه در صورت حصول آن، فرمان‏برى و اطاعت در برابر فرمان‏روايان به اندازه ‏اى در عقايد مردم رسوخ مى‏يابد كه گويى اطاعت از آن بر اساس كتابى آسمانى است كه نه قابل تغيير و تبديل است و نه كسى برخلاف آن مطّلع مى‏باشد «13». وى در فرازى ديگر در بيان حقيقت ملك و معنى پادشاه مى‏نويسد: «برتر از نيروى او، قدرت قاهرى موجود نمى‏باشد.» «14» چنين بيانى حاكى از آن است كه براى تشكيل اجتماع بشرى نظام‏ يافته و منسجم، وجود قدرت برتر و فائق امرى لازم و مسلّم بوده است.
در اين قسمت از بحث، ابتدا به تبيين اصطلاح «حاكميت» از ديدگاه صاحب‏نظران غرب خواهيم پرداخت و سپس با نقد و نظر به اين ديدگاه‏ها، درصدد تبيين مفهوم واقعى و جاى‏گاه آن در انديشه سياسى اسلام برخواهيم آمد.

1. ديدگاه صاحب‏نظران غرب درباره حاكميت‏

ورود محسوس و تعين‏ يافته نظريه «حاكميت» در بحث‏هاى علوم سياسى از قرن‏ شانزدهم ميلادى و توسط «ژان بدن» فرانسوى بود، كه وى «حاكميت» را «اقتدار مطلق و هميشگى دولت كه هيچ قوه و مقامى جز اراده خداوند توان محدود نمودن آن را ندارد.» تعريف كرد. «15»
برداشت اطلاق‏ گرايانه از مفهوم حاكميت، زمانى بود كه كليساى پاپ و فنوداليسم «16»، در اوج قدرت بودند و با بسط قدرت پادشاهى فرانسه و نيرومند شدن دولت مركزى و تحقق وحدت و استقلال سياسى در اين كشور مخالفت مى‏ ورزيدند. «17»
در واقع ارائه نظريه حاكميت با مفهوم اقتدار نامحدود و دائمى دولت، تلاشى براى ايجاد مركزيت قدرت و حفظ نظم و جلوگيرى از هرج ‏ومرج در كشور بود كه در زمان خود به عنوان فكرى انقلابى «18» در ديگر كشورهاى مغرب مين نيز مورد پذيرش و تقويت انديشوران واقع گرديد. آنان ضمن تعاريفى «19» كه از حاكميت‏ دادند، كوشيدند تا ابعاد حاكميت را بيشتر واضح و آشكار سازند.
در جمع‏ بندى تعاريف اطلاق‏ گرايانه از مفهوم حاكميت، كه در اين مقطع، از سوى متفكران غرب ارائه شد، مى‏توان «حاكميت» را اين‏گونه توصيف كرد:
حاكميت، عبارت است از قدرت برتر فرماندهى يا امكان إعمال اراده‏ اى فوق العاده‏ اى ديگر. وقتى گفته مى‏شود دولت حاكم است؛ يعنى در حوزه اقتدارش داراى نيرويى است خودجوش كه از نيروى ديگرى برنمى‏ خيزد و قدرت ديگرى كه بتواند با او برابرى كند وجود ندارد. در مقابل إعمال اراده و اجراى اقتدارش مانعى نمى‏ پذيرد و از هيچ قدرت ديگرى تبعيت نمى‏كند، هرگونه صلاحيتى ناشى از اوست، ولى صلاحيت او از نفس وجودى او برمى‏ آيد. «20»
با اين اوصاف مى‏توان حاكميت را به دو گونه: درونى در برابر اعضاى جامعه، اعمّ از فرد، گروه، طبقه يا تقسيمات سرزمينى است؛ به اين معنا كه آخرين كلام از آن اوست و اراده او بر تمام اراده‏ هاى جزئى غلبه دارد «21».
در قرن هيجدهم، ديدگاه حقوقدانان به تلقّى اطلاق‏ گونه از «حاكميت» دگرگون و دو نوع حاكميت مطرح شد: مطلق و كامل و ناقص و نسبى.
حاكميت مطلق، حاكميتى است كه هم از لحاظ داخلى و هم از حيث خارجى هيچ قدرت مافوقى را نمى‏شناسد و در همه ابعاد، قدرت برتر و منحصر مى‏باشد؛ به‏ خلاف حاكميت نسبى «22» كه در بخشى از امور، حاكميت و اقتدار قدرت ديگرى را مى‏پذيرد. از عوامل پديدآمدن قسم دوم از حاكميت، تشكيل سازمان‏هاى بين المللى بود كه كشورهاى دنيا با عضويت در آنها و پذيرش اصول و مقررات حاكم بر آنها، در عمل مجبور مى‏شدند بخشى از حاكميت‏هاى خود را در اختيار نهادها و قدرت‏هاى ديگر قرار بدهند. «23»
امروزه دولت‏ها نه تنها از لحاظ حاكميت خارجى، آزادى مطلق و كامل ندارند، بلكه از جهت داخلى نيز صاحب اختيار مطلق نمى‏باشند و تابع قواعد و مقرراتى ‏اند كه ملت‏ها براى حكومت‏ها ايجاد يا اعمال فشار مى‏كنند. «24»
شروع نهضت‏هاى آزادى‏ خواهى و تحول در نظام‏هاى سياسى حاكم بر اروپا حقوق‏دانان را برآن داشت تا در مفهوم «حاكميت» تجديدنظر نموده، به مقدار زيادى از افكار و آراى خود در باب حاكميت و حكومت دست بردارند. در گذشته كه به طور عموم، حاكميت براى نجات حكّام و سلاطين، تفسير و تحليل مى‏شد و حاكميت را موهبتى الهى براى آنان مى‏دانستند، تغيير معنا داده، حاكميت را قدرتى براى سلطان يا دولت دانستند كه از طرف ملت‏ها به آنها تفويض شده است، «25» تا اين‏كه سرانجام در اعلاميه جهانى حقوق بشر چنين ترسيم گرديد كه:
حاكميت ناشى از حقوق ملت است و هيچ فرد يا از افراد و هيچ طبقه ‏اى از طبقات مردم نمى‏توانند فرمان‏روايى كنند، مگر به نمايندگى از طرف مردم. «26»
با الهام از نظريه حاكميت ملى كه به طور عمده از فلاسفه دوره تجدّد «قرن نوزدهم» مطرح شده است، بسيارى از كشورها در قوانين اساسى خود حاكميت ملت‏ها را تصريح كرده‏ اند.
بدين‏ ترتيب، نظريات پيرامون حاكميت، در يك روند تاريخى، از تمركز اقتدار و تجلّى او در شخص شاه شروع شد و سرانجام به خلع قدرت مطلقه از شاه و اعطاى آن به مردم ختم شد و با خلق مفهوم «ملت» به جاى مردم، حاكميت ملّى، پايه و جوهره اشكال مختلف حكومت قرار گرفت و نظام‏هاى سلطنتى، مشروطه، پارلمانى، جمهورى، نظام‏هاى مختلط و به طور كلى، مبناى تمام حكومت‏هاى دموكراسى واقع شد. «27»

2. نقد و نظر به مفهوم اصطلاح حاكميت در انديشه صاحب‏نظران غربى‏

ديدگاه‏هاى صاحب‏نظران غرب، در طى چند قرن در خصوص حاكميت روشن مى‏سازد كه اين نظريات و موضع‏گيرى‏ها، متأثر از شرايط حاكم بر دولت‏ها و ناشى از تحوّلات جوامع سياسى بوده است. آن‏گاه كه پراكندگى داخلى، بعضى دولت‏ها را دچار ضعف نموده، در نهايت منجر به تجزيه و متلاشى شدن مى‏ساحت، تئورى پردازان براى حفظ موقعيت دولت‏هاى موجود، بر تمركز قدرت و حاكميت و مطلق بودن حاكميت، تكيه و تأكيد نمودند كه به دنبال اين تفكر، جوامع قدرت‏مند و مستحكمى ظاهر گرديد، اما زمانى كه ديدند حاكميت نامحدود و مطلق دولت‏ها مشكلات داخلى و نيز ناامنى ‏هاى بين المللى به وجود آورد، تا جايى كه صحنه بين الملل را براى هم‏زيستى، غير ممكن ساخت و كشورهايى كه از قدرت فزون‏ترى برخوردار بودند، رو به شيوه استعمارى آورده و خود را قيّم ملت‏هاى مستعمره خود خواندند؛ اصل حاكميت هر ملت بر سرنوشت خويش، يعنى «حاكميت ملّى» را مطرح نمودند.
تحقّق عينى «حاكميت ملى» را مى‏توان پس از «انقلاب كبير فرانسه» دانست كه در آن، حاكميت از دولت گرفته شد و به ملت واگذار گرديد و از آن پس، دولتى مشروع دانسته شد كه «حاكميت» خود را از ناحيه ملت دريافت كرده باشد.
تقابل اين ‏رويكردها، از حيث مطلق دانستن «حاكميت» يا تعريف آن در محدوده قواعد و قوانينى خاص و نيز از حيث صاحبان حاكميت كه در ابتدا حكّام و سلاطين، سپس ملت دانسته شد، گواه آن است كه:
1. در انديشه نظريه ‏پردازان غرب، معيار ثابتى براى تبيين واقعى اصل حاكميت وجود ندارد، لذا گاه آن را اقتدارى مطلق و نيرويى فوق نيروها كه فقط توان تحديد آن، تحت اراده و مشيت خالق هستى است معرفى كرده‏ اند و گاه آن را محدود به قوانين و ضوابط بين الملل و تابع جهتى شناخته ‏اند كه ملت‏ها براى حكومت‏ها ايجاد يا تحميل مى‏كنند.
2. تغيير اساسى در طرز نگرش به حاكميت نشان آن است كه از منظر صاحب‏نظران غرب، حاكميت نه حاكى از واقعيت فى نفسه و بالذات، بلكه ساخته و پرداخته شرايط و حوادث خاص تاريخى و نيز براى موجّه جلوه دادن سلطه دولت‏مردان بوده است كه گاه اين توجيه براساس ديدگاه اطلاق‏ گرايانه به حاكميت، عملى شده است و زمانى براساس محدود نمودن حاكميت در اراده مردم صورت پذيرفته است؛ به اين معنا كه چون چنين سلطه و حاكميتى منبعث از خواست ملت است، لذا موجّه و قابل‏ قبول مى‏باشد.
3. صاحبان اين اقتدار، چه حاكمان باشند و چه ملتى كه آن اقتدار را به حاكمان تفويض كرده ‏اند؛ سؤال اساسى آن است كه در هر حال اين گروه‏ها چگونه صاحب چنين اقتدارى شده‏ اند؟ آيا در احراز اين اقتدار، وام‏دار منبعى خاص مى‏باشند؟ در اين صورت آن كدام منبع است و با كدام ضوابط و حدود اين اقتدار را به آنان واگذار كرده است؟ اگر چنين اقتدارى صرفا برخاسته از طبيعت و ذات آنها بوده است، چگونه در برهه ‏اى خاص از گروه حاكمان، قابل انتقال به «جماعت ملت» مى‏شود؟
4. نتيجه بحث‏ها و تجزیه و تحليل‏هايى كه از جانب انديشوران غرب در مورد حاكميت انجام ‏گرفته، در عمل به دو راه منجر شده است: محصول يك ديدگاه اين بوده است كه فرد صاحب «حاكميت» با برتر و بالاتر دانستن اقتدار خويش، ديكتاتورى و استبداد را پيشه خود سازد و بكوشد تا ديگران را با اتكا به همان اقتدار فائق، سركوب و مطيع كند و در مقابل، نتيجه ديدگاه دسته‏اى ديگر از اين متفكران كه به زعم خود خواسته ‏اند راه استبداد را سدّ كنند، به حاكميت نشئت‏ گرفته از اراده آزاد و بى ‏قيد و شرط انسان‏ها را از هر گونه ايمان به معيارهاى الهى منتهى شده است. و بدين ترتيب زمينه ظهور دولت‏هايى فراهم شده است كه با جلب نظر مردم، به هر شكل و وسيله ‏اى، اقتدار به دست آمده را در نيل به انواع زورگويى‏ ها و حق‏كشى ‏ها به كار بندند. به طور مسلّم مى‏توان گفت كه جاى‏گزينى قدرت ملّت به جاى قدرت استبداد فردى در حقيقت تبديل استبداد فردى به اكثريت بوده است؛ چرا كه بعد از انقلاب كبير فرانسه، محصول حاكميت ملى فردى چون ناپلئون بود كه جنايات‏ بسيارى را باعث گرديد و هيتلر كه با تكيه به اراده اكثريت ملت آلمان كه او را به عنوان صدر اعظمى انتخاب كرده بودند و به پشتوانه همان حاكميت ارزان ى‏شده از سوى ملت، در رأس قدرت قرارگرفته، اقتدار ملى را در مسير تمايلات و قدرت خواهى‏ هاى خويش قرار داد و كشتارهاى ميليونى به راه انداخت. «28» در جهان امروز، حاكميت ملى، يعنى حاكميت اراده «زر و زورمدارانى» كه با حمايت‏هاى برخى شركت‏هاى بزرگ نفتى يا همكارى سازمان‏هاى اطلاعاتى و جاسوسى، آراى اكثريت را پلى را براى توجيه سياست‏هاى ناميمون خويش قرار مى‏دهند.
5. تلقى حاكميت به عنوان اقتدار برتر و به دست حاكمان سپردن آن يا «حاكميت» را در محدوده ‏اى خاص و برخاسته از اراده ملى دانستن، نشانه عدم توجه به عنصر مهم حقانيت و مشروعيت در اين مقوله است. حاكميت نيازمند به مبناى مشروعيت است و از اين نظر به صورت‏هاى مشروع و نامشروع جلوه مى‏كند. به عقيده ما در پرتو بحث در اين خصوص، مى‏توان حاكميت اصيل و حقيقى را شناخت و صاحبان آن را معرفى كرد.

3. حاكميت در اسلام و تبيين نظريه مختار

اسلام، هم به حكم هماهنگى با سرشت انسان، كه مايل به «حيات اجتماعى» است و هم به عنوان آيينى جامع و فراگير به موضوع حاكميت يا اقتدار برتر به طور اساسى و تعيين‏ كننده در ضمن تعاليم الهى خود پرداخته است؛ «29» به نحوى كه مسئله‏ ولايت «30» كه در بردارنده حاكميت حقيقى و اقتدار اصيل در ديدگاه مكتب اسلام است، در روايات متعددى ركن و اساس دين معرفى شده است:
بنى الاسلام على خمس، على الصّلاة و الزّكاة و الصّوم و الحجّ و الولاية و لم يناد بشي‏ء كمانودى بالولاية. «31»
امر بنيادين حاكميت و ولايت به نحو مطلق و بالذات تحت قدرت لا يزال و بى ‏انتهاى خداوندى است؛ زيرا كه اوست مالك حقيقى و حاكم مقتدر بر جهان:
تبارك الّذى بيده الملك و هو على كلّ شى‏ء قدير. «32»
و هيچ از ذرّات بى ‏مقدار و بى‏ جان گرفته تا پيچيده ‏ترين پديده‏ هاى جاندار عالم آفرينش از حوزه قدرت و قلمرو نفوذ علم الهى بيرون نيست:
لا يعزب عنه مثقال ذرّة فى السّموات و لا فى الأرض و لا أصغر من ذلك و لا أكبر إلّا فى كتاب مبين. «33»
و راه‏يابى همه اجزاى هستى به سوى كمالات شايسته خويش تحت يك اراده و ربوبيت، يعنى اراده و ربوبيت خالق يكتاى آفرينش است:
ربّنا الّذى أعطى كلّ شى‏ء خلقه ثمّ هدى. «34»
ما من دابّة إلّا هو آخذ بناصيتها. «35»
چنين بينشى در واقع نتيجه منطقى و لازمه اجتناب ‏ناپذير جهان‏بينى توحيدى در اسلام مى‏باشد.
اين نوع ولايت و حاكميت مطلقه و بالذات خداوند بر جهان آفرينش، تكوينى است كه براساس آن، سنت الهى بر اين استوار است كه انسان بر سرنوشت خويش حاكميت داشته باشد؛ به اين معنا كه قادر باشد هر نوع مسيرى را در زندگى خويش برگزيند:
إنّا هديناه السّبيل إمّا شاكرا و إمّا كفورا. «36»
و على اللّه قصد السّبيل و منها جائر و لو شاء لهداكم أجمعين. «37»
و مسئوليت اعمال سرنوشت‏ ساز خود را خود بر عهده گيرد:
و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليون و من شاء فليكفر. «38»
لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت. «39»
ازاين ‏رو در اسلام حاكميت انسان‏ها بر سرنوشت خويش به رسميت شناخته مى‏شود «40» و اين حاكم بودن انسان‏ها بر سرنوشت خويش و آزاد بودن‏شان در اعمال اراده و انتخاب‏هاى خود، به اين معناست كه در روابط بين انسان‏ها كسى از جانب خود و بالذات حق تعيين تكليف و امر و نهى به ديگران و در نهايت حق حاكميت و تحميل اراده و خواست خود بر جامعه انسانى را ندارد، «41» تا با تسخير اراده‏ ها وگزينش‏ها، مسئول كردارها و اعمال انسان‏ها بوده باشد، بلكه از ديدگاه اسلام فرجام نيك و بد هر قوم و ملتى محصول اراده و انتخاب آزاد خودشان است: إنّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم. «42»
بنابراين حاكميت انسان‏ها بر سرنوشت خويش در حيطه روابط انسان‏ها معنا مى‏يابد و ربطى به ارتباط انسان‏ها با خداوند ندارد تا براساس إعطاى اين موهبت، انسان‏ها خود را رها از هر اراده ‏اى- حتى اراده خداوند- در راه‏يابى به صلاح فردى و جمعى خود و در نهايت، باريابى به مقصود اعلاى خلقت‏شان يعنى قرب الهى، بدانند، بلكه انسان عاقل موحّد با علم به اين‏كه چنين هدف والايى در پرتو احاطه كامل بر ويژگى هاى روحى و جسمى، خصوصيات فردى و جمعى انسان و اطلاع از نتايج نيك و بد اعمال اختيارى و نيز آگاهى از نحوه تأثير روابط انسان با خدا و خود و هم‏نوعان و طبيعت، در نيل به سعادت جاودانه قابل تحصيل است؛ در مقام تشريع و قانون‏گذارى و در نهايت، انسجام و نظام ‏بخشى به يك جامعه سياسى مطلوب، اراده حق تعالى را محكّم مى‏داند و حاكميت خويش را براساس ولايت و حاكميت تشريعى خداوند، اعمال مى‏دارد كه آموزه ‏هاى دين نيز همين الزام عقلى را با دستور به اطاعت از فرامين الهى:
يا أيّها الّذين آمنوا استجيبوا للّه و للرّسول إذا دعاكم لما يحييكم. «43»
و من يسلم وجهه إلى اللّه و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى. «44»
و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه و رسوله أمرا أن يكون لهم الخيرة من أمرهم. «45»
و نيز با دستور به اطاعت از راهنمايى‏ هاى فرستادگان ويژه ‏اش:
أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أولى الأمر منكم. «46»
و ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا. «47»
فليحذر الّذين يخالفون عن أمره أن تصيبهم فتنة أو يصيبهم عذاب أليم. «48»
مورد تقويت و تأكيد قرار مى‏دهند. ازاين ‏رو، در انديشه سياسى اسلامى بر تمام آحاد امت اسلامى است كه تمام اركان حيات اجتماعى و سياسى خويش را براساس «حاكميت و ولايت تشريعى الهى» استحكام بخشند.
بديهى است كه اين ولايت خاص الهى به طور مستقيم از جانب خداوند كه خود جامه انسانى پوشيده و به اعمال آن پردازد، نخواهد بود، بلكه از طريق انسان‏هايى كه تحت تربيت خاص الهى به مقام قرب باريافته و امين دين محسوب مى‏شوند اعمال و اجرا مى‏شود.
حال با توجه به مراتب و ماهيت حاكميت در مكتب اسلام، مى‏توان خصوصيات چنين حاكميتى را به قرار ذيل دانست:
1. برآمده از قدرت فائق و علم بى‏ انتهاى خداوند است؛ «49» 2. حاكى از واقعيتى اصيل و بالذات مى‏باشد و مستمر و دائمى است؛ «50» 3. حقيقتى است مطلق و غير قابل انتقال و تجزيه؛ «51» 4. حقانيت آن ريشه در حقيقت محض ذات بارى‏تعالى دارد؛ «52» 5. عينيت يافتن آن در جامعه بشرى منوط به اطاعت آحاد جامعه از الزام و حكم عقل به عبوديت در برابر پروردگار و سرسپردگى در مقابل فرامين و هدايت‏هاى ويژه الهى مى‏باشد؛
6. به دليل اين‏كه سنت الهى مبنى بر حاكميت آحاد جامعه بر سرنوشت خويش است، اگر مردم حاضر به پذيرش ولايت الهى شوند، اعمال آن در اختيار انسان‏هايى كه تحت تربيت خاص الهى واقع شده ‏اند، يا توسط آنان معرفى شده‏اند خواهد بود؛
7. نتيجه عملى حاكميت و ولايت تشريعى الهى نه استبداد فردى و نه تفوق اكثريت، بلكه سيطره خود سليم در قبول ضوابط وحيانى در همه اركان جامعه مى‏باشد. «53»
براساس ويژگى‏هاى فوق، تعريف مورد قبول از حاكميت دولت در انديشه اسلامى را مى‏توان چنين بيان كرد:
حاكميت دولت، در انديشه سياسى اسلام، استمرار و اعمال «ولايت تشريعى» خداوند است كه به عنوان «اقتدارى مطلق»، حقانيت آن ريشه در حقيقت لا يزال و مطلق خداوندى دارد، لذا غير قابل انتقال و يا تجزيه مى‏باشد و براساس سنت الهى تحقق و عينيت خارجى چنين حاكميتى منوط به پذيرش آحاد جامعه است كه در صورت پذيرش، به واسطه انسان‏هاى كه تحت تربيت خاص الهى واقع شده‏اند، يا توسط آنان سفارش مى‏شوند، اعمال مى‏گردد.

ج) نتيجه ‏گيرى‏

حاكميت در لغت به سلطه برتر و تفوّق همراه با منع از هرگونه تبعيت يا رادعيت از سوى نيروى ديگر، تعريف مى‏شود. و در فلسفه سياست به عنوان مهم‏ترين شاخص تمايز و وجه قوام دولت مورد توجه ويژه است.
حاكميت از قرن شانزدهم ميلادى به نحو محسوس و تعيّن يافته ‏اى در انديشه سياسى غرب مطرح گرديد و نخست به اقتدار مطلق و هميشگى فرمان‏روا و دولت معرفى مى‏شد، ولى در تحولات سياسى- اجتماعى جوامع غربى و براى مقابله با حاكميت‏هاى مطلق‏گراى خودكامه، دست‏خوش تغيير و بعد از قرن هيجدهم ميلادى با منشأ ملّى باز شناخته شد و از اختيار حاكمان بازستانده، در اختيار آحاد ملت قرار داده شده و در اعلاميه جهانى حقوق بشر حاكميت ناشى از حقوق ملت تلقى گرديد.
تحولات اساسى در تلقى از حاكميت در فضاى انديشه سياسى غرب، حكايتى واضح، از چالش‏هاى عميق در شناساندن حاكميت در فضاى انديشه سياسى غرب است؛ چرا كه از يك سو از عدم وجود معيارى حقيقى و ثابت در معرفى آن و از دخالت محورى تحولات سياسى- اجتماعى جوامع، در حدوث حاكميت ملى، بى‏ آن‏كه مبنايى عقلانى‏ و منطقى براى چنين تحول در بين باشد، پرده برداشته و از طرفى ديگر نتيجه ‏اى جز استبدادگرى‏هاى فردى يا ديكتاتورى‏هاى برخاسته از حاكميت ملى را حاصل ننموده است.
اما در مكتب اسلام، ايده حاكميت كه تحت لواى شاخصه ولايت الهى ملاحظه مى‏شود، از تبيينى عقلانى و اصيل و درعين‏حال كمال‏ آفرين برخوردار است.
از منظر اسلام، مالك حقيقى و ولىّ مقتدر و مطلق عالم، جز خداى يگانه نيست كه همو از يك سو انسان را بر عمل و رفتارش «حاكم» گردانيد، تا كسى را بالاصاله ياراى تولّى و حاكميت، بر او نباشد. از سويى ديگر، بر حكم «عقل سليم» در لزوم بهره ‏مندى از هدايت‏هاى وحيانى براى راه‏يابى به هدفى سعادت ‏آفرين يعنى قرب الهى صحّه گذارده، او را مأمور به اطاعت از رهنمودهاى شرع مقدس در حيات فردى و اجتماعى اش كرد.
ازاين ‏رو حاكميت در اسلام، براى سامان بخشيدن به حيات اجتماعى انسان‏ها در حيطه ولايت تشريعى خداوند معرفى مى‏گردد كه حقيقتى اصيل، مطلق، غير قابل انتقال و تجزيه است. و با اقبال و پذيرش آحاد جامعه توسط مأذونين الهى ظهور و عينيت مى ‏يابد.

پی نوشت ها


 (1). «حقوق اساسى» رشته‏اى از علم حقوق است كه در آن سازمان عمومى دولت، رژيم سياسى آن، ساختار حكومت، سازمان وظايف و اختيارات قواى سه گانه و حقوق و آزادى‏هاى فردى و اجتماعى، انتخابات و احزاب سياسى و تبليغات و نظاير آن بحث و گفت‏وگو مى‏شود. منوچهر طباطبائى مؤتمنى، حقوق اساسى، ص 14.
 (2). «حقوق بين الملل خصوصى، حاكم بر روابط افراد در جامعه جهانى است و در مقابل آن قواعد و اصول حاكم بر روابط بين كشورها و سازمان‏هاى بين الملل، عمومى نهاده شده است. بنابراين موضوع حقوق بين الملل عمومى، روابط كشورها و ارگان‏هاى بين الملل به منظور مشخص ساختن حقوق و تكاليف آنها در جامعه بين الملل است.» سيد جلال الدين مدنى، حقوق بين الملل عمومى روابط دول، ج 1، ص 32.
 (3). «حاكميت به دولت موجوديت مى‏بخشد و اصولا از آن تفكيك‏ناپذير است.» ر. ك: قاسم شعبانى، حقوق اساسى و ساختار حكومت جمهورى اسلام ايران، ص 49.
 (4). «سؤالات اساسى پيرامون حاكميت» ر. ك: سيد جلال الدين مدنى، حقوق اساسى در جمهورى اسلامى ايران، ج 2، ص 9.
 (5). «أحكم فلان عنّى كذا اى منعه ... و كل شى‏ء منعته من الفساد فقد حكمته و أحكمته.» خليل بن احمد الفراهيدى،- ترتيب كتاب العين، ص 192 «حكم، اصل و هو المنع و اوّل ذلك الحكم و هو المنع الظلم و ... و الحكمةهذا قياسها لانها تمنع من الجهل و تقول حكّمت فلانا تحكيما: منعته عما يريد»، احمد بن فارس بن زكريا، معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 91؛ «العرب يقول حكمت و أحكمت و حكّمت بمعنى منعت و رددت و من هذاقيل للحاكم بين الناس حاكم لأنه يمنع الظالم من الظلم» ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 141؛ «الحكم: القضاءواصله المنع يقال حكمت عليه بكذا إذا منعته من خلافه فلم يقدر على الخروج من ذلك ... و منه اشتقاق الحكمةلانها تمنع صاحبها من أخلاق الاراذل ...» احمد بن محمد بن على مقرّى فيومى، مصباح المنير، ج 1، ص 187.
 (6). محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1314.
 (7). حسن ارسنجانى، حاكميت دولتها، ص 104.
 (8). تعريف‏هاى دولت؛ ر. ك: آقابخشى، فرهنگ علوم سياسى، ص 239؛ محمد عاليخانى، حقوق اساسى، ص 34.
 (9). حكومت امرى جدا از «دولت» مى‏باشد و در واقع يكى از عناصر تشكيل‏دهنده آن به شمار مى‏رود. موقعيت‏حكومت را مى‏توان به موقعيت هيئت مديره يك شركت سهامى تشبيه كرد، همان‏طور كه يك هيئت مديره‏نماينده و مأمور از طرف صاحب سهام است و از طرف آنها طبق اساسنامه، امور شركت را اداره مى‏نمايد، حكومت نيز نماينده و مأمور از طرف دولت مى‏باشد. دولت داراى خصلت دائمى است، اما حكومت تغييرمى‏كند كه اين تغيير يا به صورت مسالمت‏آميز و قانونى است و يا به نحو شورشى يا در اثر انقلاب است؛ درصورتى كه دولت‏ها پيوسته ثابت‏اند و اين اثبات تا وقتى است كه «حاكميت» آنها پايدار بوده باشد؛ يعنى- «حاكميت» روح دولت است و مادام كه دولت «حاكميت» دارد، حيات دارد. رژيم فرانسه پادشاهى بود، انقلاب (1789) آن را به جمهورى تبديل كرد. بعد جمهورى به امپراتورى بدل شد و سرانجام باز به جمهورى تغييريافت. حال آن‏كه دولت فرانسه همان بود كه بود. ر. ك: محمد عاليخانى، حقوقى اساسى، ص 46- 50.
 (10). «عوامل سه‏گانه «جمعيت، سرزمين و قدرت سياسى» در ذات خود نمى‏تواند معيار دقيق و وجه مميز دولت ازساير گروه‏هاى انسانى باشد؛ زيرا سطح‏دانى‏تر اين عوامل را مى‏توان در ساير اجتماعات نيز ملاحظه كرد، لذاضابطه اصلى كه نظر حقوق‏دانان را در اين جهت به خود جلب كرده است، مسئله «حاكميت» است». (ر. ك: ابو الفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، ص 184- 185.
 (11). نمونه‏ هايى از تبيين اصل «حاكميت» در قانون اساسى كشورهاى جهان:
 «قانون اساسى فرانسه، اصل سوم؛ حاكميت ملى متعلق به مردم است كه آن را از طريق همه‏پرسى و نمايندگانش‏اعمال مى‏نمايد و هيچ بخشى از مردم و هيچ فردى نمى‏تواند اعمال اين حق را از آن خود بداند.» «قانون اساسى اسپانيا، اصل اول؛ حاكميت ملى متعلق به مردم اسپانيا است و قدرت حكومت از آنان سرچشمه‏مى‏گيرد.» «قانون اساسى جمهورى خلق‏چين، اصل دوم؛ در جمهورى خلق‏چين تمام قدرت متعلق به مردم است كنگره‏ملى خلق و كنگره‏هاى محلى خلق نهادهايى هستند كه مردم توسط آنها اعمال قدرت مى‏نمايند». «قانون اساسى مصر، اصل سوم؛ حاكميت از آن مردم است كه در پى حفظ و حمايت از اين حاكميت و حراست‏از اتحاد ملى براساس قانون اساسى هستند.» «قانون اساسى اندونزى، اصل اول؛ حاكميت از آن ملت بوده و توسط مجلس نمايندگان اعمال خواهد شد.»
 (12). «يكى از حقوق‏دانان كلاسيك روم «پروكلوس» در نماياندن حاكميت چنين مى‏گويد: مردمى آزادند كه زير انقيادقدرت مردمى ديگر نباشند.» همو، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، پيشين، ص 189.
 (13). «فإذا استقرت الرئاسة فى اهل النصاب المخصوص بالملك فى الدولة .. استحكمت لأهل ذلك النصاب صبغةالرئاسة و رسخ فى العقائد، دين الانقياد لهم و التسليم ... كأنّ طاعتها كتاب من الله لا يبدل و لا يعلم خلافه». مقدمه‏ابن خلدون، باب 3، فصل دوم، ص 194.
 (14). «و لا تكون فوق يده يد قاهر و هذا معنى الملك و حقيقته فى المشهور.» مقدمه ابن خلدون، باب سوم، فصل 23، ص 235.
 (15). سيد جلال الدين مدنى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، ص 135.
 (16). «فئوداليسم»، به بزرگ مالكى، نظام خان خانى، ملوك الطوايفى و رژيم ارباب رعيتى نيز ترجمه شده است.» ر. ك: آقابخشى، فرهنگ علوم سياسى، ص 211.
 (17). منوچهر طباطبائى مؤتمنى، مبانى و كليات حقوق اساسى، ص 55.
 (18). همان.
 (19). كارده دومالبر: «حاكميت يعنى ويژگى برتر قدرت از اين جهت كه چنين قدرتى هيچ‏گونه قدرت ديگر را برتر ازخود و يا در رقابت با خود نمى‏پذيرد.»؛ دوگى لوفور و مرينياك: «حاكميت يعنى نفى هرگونه رادع يا تبعيت.»؛ حقوق‏دانان آلمانى به ويژه «ايهرنيگ»؛ «حاكميت صلاحيت صلاحيت‏هاست» و ديگر تعاريف. ر. ك: سيدجلال الدين مدنى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، ص 139. در سال (1625 م) «هرگوگروسيوس» حقوق‏دان هلندى، كه به پدر حقوق معروف است، در تعريف حاكميت‏اظهار داشت: «حاكميت اقتدارات سياسى عالى است در شخصى كه اعمالش مستقل بوده و تابع هيچ اراده ودرتى نمى‏باشد و آن‏چه را اراده كند نمى‏توان نقض كرد»؛ عباسعلى عميد زنجانى، مبانى فقهى و كليات قانون‏اساسى جمهورى اسلامى ايران، ص 83. چنان‏چه از خطابه لويى پانزدهم در پارلمان فرانسه در مارس (1766) برمى‏آيد، روشن مى‏شود كه تا اين ايام- برداشت «اطلاق‏گرايانه» از حاكميت ادامه داشته است. وى مى‏گفت: «حاكميت در انحصار شخص من است، قوه قانون‏گذارى بدون شريك و فقط متعلق به من است و منشأ نظم عمومى من هستم.» حميد بهزادى، اصول روابط بين الملل و سياست خارجى، ص 63.
 (20). ابو الفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، ص 187.
 (21). همان.
 (22). در قرن بيستم به خصوص با جنگ بين الملل اول، وضع به گونه‏اى مطرح شد كه گفتند: «حاكميت» در حقوق‏داخلى و حقوق بين الملل متفاوت است؛ در حقوق داخلى، حاكميت عبارت است از قدرت عالى و صلاحيت‏انحصارى براى اداره امور كشور. اما در حقوق بين الملل، حاكميت مجموع قواعدى است حاكم بر روابط كه‏حقوق و وظايف آنان را مشخص مى‏سازد، لذا در جامعه بين الملل اصل «حاكميت مطلق» امكان‏پذير نيست.
سيد جلال الدين مدنى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، ص 137.
 (23). قاسم شعبانى، حقوق اساسى و ساختار حكومت جمهورى اسلامى ايران، ص 5.
 (24). مجمع عمومى سازمان ملل متحد به سال «1946» آفريقاى جنوبى را به دليل سياست تبعيض‏آميزى كه بر ضداتباع رنگين‏پوست خود اعمال مى‏كرد محكوم نمود، آفريقاى جنوبى مدعى بود كه دولتى است مستقل وسياستى كه آن كشور در داخل قلمرو حاكميت خود اعمال مى‏كند امرى خارج از صلاحيت سازمان ملل است، ولى جامعه جهانى اين دعوى را نپذيرفت و اجازه نداد كه دولت نژادپوست آفريقا با توسل به حاكميت ملى لاف‏مصونيت و امنيت بزند؛ مجمع عمومى سازمان ملل متحد در همان سال رژيم «فرانكو» را نيز تهديدى بر صلح‏بين الملل تلقى كرد. ر. ك: محمد على موحد، در خانه اگر كس است، همراه اعلاميه جهانى حقوق بشر، ص 100.
 (25). «ژان ژاك روسو در كتاب قراردادهاى اجتماعى حق حاكميت را از سلطان به ملت منتقل نموده، اراده و خواست عمومى را جاى‏گزين آن نمود. ترجمه زيرك‏زاده، ص 60.
 (26). اعلاميه جهانى حقوق بشر، ماده 21، بند 3: «اراده مردم اساس اقتدار حكومت است؛ اين اراده بايد از طريق انتخابات ادوارى و سالم با برخوردارى عموم از حق رأى مساوى و استفاده از آراى مخفى يا روش‏هاى رأى‏گيرى آزاد همانند آن، ابراز گردد.» ر. ك: محمد على موحد، در خانه اگر كس است، همراه اعلامه جهانى حقوق بشر، ص 156.
 (27). ر. ك: محمد زرنگ، سرگذشت قانون اساسى در سه كشور ايران، فرانسه و آمريكا، ص 57.
 (28). «اين نكته حتى در مورد ديكتاتورهاى فاشيستى مانند، ايتالياى موسولينى و آلمان هيتلرى صدق مى‏كند كه درآنها كوشش بسيار زيادى در راه تحريك و برانگيختن پشتيبانى توده به سود رژيم، از راه همه‏پرسى‏ها، صف‏آرايى‏ها، راه‏پيمايى‏ها، تظاهرات و مانند آن به عمل آمد. اندرو هيوود، مقدمه نظريه سياسى، ترجمه عبد الرحمن‏عالم، ص 214.
 (29). برخى واژه‏ها كه در متون دينى به نوعى بيان‏گر مفهوم «حاكميت‏اند» عبارتند از: «1. «حكم» برخى از- كاربردهايش در قرآن دقيقا به معناى «برترين اقتدار سياسى و قانونى» است كه با مشتقاتش 212 بار و به تنهايى 25 مرتبه در قرآن آمده است. 2. «ملك» سوره شصت و هفتم قرآن به همين نام مى‏باشد و كاربرد اين واژه دراولين آيه‏اش به مفهوم حاكميت و فرمان‏روايى است، اين واژه به تنهايى 48 بار و با تركيباتش 27 مرتبه در قرآن‏آمده است كه چهارده مورد آن «ملك» به معناى حاكم و فرمان‏رواى برتر مى‏باشد. 3. «ملكوت» بيان‏گر بالاترين‏اقتدار ممكن مى‏باشد و چون فقط به خدا نسبت داده شده است ظاهرا مى‏تواند بيان‏گر حاكميت مطلقه تكوينى‏باشد در قرآن چهار بار ذكر شده است. 4. «ربّ» ربوبيت داراى سه بعد «الوهيت، حاكميت و مالكيت» مى‏باشد ودر برابر «عبوديت» به كار مى‏رود كه يكى از اهداف اساسى انبيا دعوت مردم به ربوبيت خداست؛ زيرا كه با آن، حاكميت مطلقه الهى جلوه‏گر مى‏شود و حاكميت ديگر طاغوت‏ها باطل مى‏گردد. اين واژه با مشتقاتش 980 مرتبه در قرآن آمده است. 5. ولايت بيان‏گر اقتدار برتر و صاحب اختيار بودن مى‏باشد؛ چه هر حاكم و سرپرستى‏را كه به كسى يا چيزى اقتدار و سلطه دارد؛ ولىّ، اولى و مولى گويند.» ر. ك: امام سيد محمد باقر صدر، انديشه‏سياسى شهيد رابع، ص 156.
 (30). علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى‏فرمايند: «آن‏چه از معانى «ولايت» در موارد استعمالش به دست مى‏آيد اين‏است كه ولايت يك نحوه قربى است كه باعث و مجوّز نوع خاصى از تصرف و مالكيت تدبير مى‏شود ... رسول الله صلّى اللّه عليه و اله ولىّ مؤمنين است، چون داراى منصبى است از سوى پروردگار و آن اين است كه در بين مؤمنين‏حكومت و له عليه آنها قضاوت مى‏نمايد و نيز حكّامى كه آن جناب و يا جانشين او براى شهرها معلوم مى‏كنند؛ زيرا آنها نيز داراى اين ولايت هستند كه در بين مردم تا حدود اختياراتشان حكومت كنند.» ر. ك: محمد حسين‏طباطبائى، تفسير الميزان، ج 6، ص 12 و 13.
 (31). محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 18، ح 1؛ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 68، ص 376، باب 27، ح 21.
 (32). «پر بركت و زوال‏ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست و او بر هر چيز تواناست.» ملك،- آيه 1.
 (33). «و به اندازه سنگينى ذرّه‏اى در آسمان‏ها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچك‏تر از آن و نه بزرگ‏تر، مگراين‏كه در كتابى آشكار ثبت است.» سبأ، آيه 3.
 (34). «گفت: پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آن‏چه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كرده‏است» طه، آيه 50.
 (35). هيچ جنبنده‏ا نيست مگر اين‏كه او بر آن تسلّط دارد». هود، آيه 56.
 (36). «ما را بر او نشان داديم، خواه شاكر باشد [و پذيرا گردد] يا ناسپاس.» انسان، آيه 3.
 (37). «بر عهده خداست كه راه راست را به شما نشان دهد. البته برخى از راه‏هايى كه در پيش روى‏تان است و شما- مى‏پيماييد، كج‏راهه است و خدا ضمانت نكرده كه هرجا شما مى‏رويد حتما به مقصد برسيد؛ گرچه اگر خدا مى‏خواست، به گونه‏اى شما را راهنمايى و مجبور مى‏كرد كه در راه راست حركت كنيد و حتما هم به منزل برسيد، ولى خدا چنين چيزى اراده نفرموده، بلكه اراده كرده كه خودتان اختيار داشته باشيد و مسئول سرنوشت خويش باشيد.» نحل، آيه 9.
 (38). «بگو: اين حق است از سوى پروردگارتان، هركس مى‏خواهد ايمان بياورد و هركس مى‏خواهد كافر گردد».كهف، آيه 29.
 (39). «انسان هر كار نيكى را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر كار بدى كند به زيان خود كرده است». بقره، آيه 286.
 (40). البته بايد توجه كرد كه براساس اصل قرآنى و المومنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض توبه، آيه 71، انسان‏ها در برابر هم‏ديگر، مسئوليت دارند و آن اين‏كه در انتخاب و تعيين سرنوشت خويش بايد متعهدانه عمل كنند و درباره سرنوشت ديگران چون اعضاى پيكرى واحد، بى‏تفاوت نباشند.
 (41). امير مؤمنان على عليه السّلام مى‏فرمايند: «يا ايّها النّاس إنّ آدم لم يلد عبدا و لا أمة و إنّ الناس كلهم احرار» محمد رى شهرى، موسوعة الإمام على ابن ابى طالب عليه السّلام، ج 4، ص 231». حضرت در خطاب به فرزند بزرگوارش امام مجتبى عليه السّلام به اين مهم گوش‏زد مى‏فرمايند كه: «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا». نامه سى و هشتم.
شيخ انصارى رحمه اللّه در كتاب البيع، ص 155، به اين مطلب به عنوان «اصل اولى» اشاره كرده، مى‏فرمايند: «مقتضى الاصل عدم ثبوت الولاية لأحد بشى‏ء». مرحوم ملا احمد نراقى در عوائد الأيام در تشريح مسئله «ولايت» بر انسان‏ها مى‏نويسند: «اعلم أن الولاية من جانب الله سبحانه على عباده، ثابتة لرسوله و أوصيائه المعصومين عليهم السّلام و هم سلاطين الأنام و هم الملوك و الولاة و الحكّاك و بيدهم أزمة الأمور و سائر الناس رعاياهم و المؤلّى عليهم و اما-- غير الرسول و اوصيائه فلاشك أن الأصل عدم ثبوت ولاية أحد على أحد إلّا من ولّاه الله سبحانه أو رسوله أوأحد أوصيائه على أحد فى أمر و حينئذ فيكون هو وليا على من ولّاه فيما ولاه فيه». ملا احمد نراقى، عوائد الأيام، ص 529.
 (42). «خداوند سرنوشت هيچ قوم [و ملتى‏] را تغيير نمى‏دهد مگر آن‏كه آنان آن‏چه را در خودشان است تغيير دهند».رعد، آيه 11.
 (43). «اى كسانى‏كه ايمان آورده‏ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى‏بخشد». انفال، آيه 24.
 (44). «كسى كه روى خود را تسليم خدا كند، درحالى‏كه نيكوكار باشد به دست‏گيره محكمى چنگ زده است». لقمان، آيه 22.
 (45). «هيچ زن و مرد با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم دانند اختيارى [در برابر فرمان خدا] داشته باشد». احزاب، آيه 36.
 (46). «اى كسانى‏كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و او لو الأمر [اوصياى پيامبر] را».نساء، آيه 59.
 (47). «آن‏چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد] و از آن‏چه نهى‏كرده خوددارى نماييد». حشر، آيه 7.
 (48). «پس آنان كه فرمان او را مخالفت مى‏كنند، بايد بترسند از آن كه فتنه‏اى دامن‏شان را بگيرد يا عذابى دردناك به آنها برسد!» نور، آيه 63.
 (49). سبأ، آيه 1- 3.
 (50). زيرا خداوند كه صاحب اين ولايت است درذات خود استقلال دارد، لذا حاكميت و ولايتش نيز بالذات و اصيل بوده، قائم به غير نمى‏باشد و چنين حاكميتى از بقا و استمرار برخوردار خواهد بود.
 (51). ولايت تشريعى خداوند، مشروط و مقيد به هيچ عاملى نيست، لذا مطلق است و چنين حقيقتى قابل انتقال نيست؛ چرا كه انتقال صفتى نامحدود به موجودى محدود اصولا بى‏معناست. هم‏چنين قابل تجزيه هم نيست، زيرا تجزيه در «حاكميت تشريعى» به معناى شريك قرار دادن ديگران در ملك اوست و چنين چيزى با توحيد مغاير است.
 (52). چون «خداى متعال حقيقت مطلق» در عالم وجود است؛ پس ولايتش بر حق و به دور از هرگونه اعتبار و مجاز خواهد بود.
 (53). مواد 5- 7 ر. ك: توضيح‏هاى پيشين.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید