سيري در انديشه سياسي علامه محمد اقبال لاهوري

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 15:03
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 5537 بار

مؤلف: علیرضا ذاکر اصفهانی

علامه اقبال لاهوري، از سرآمدان احياي انديشه ي ديني، به عنوان آسيب شناس حوزه ي اسلامي در تاريخ معرفت سياسي از اهميت برخوردار است. معمولاً بنابه دلايلي نام او را در كنار سيدجمال الدين اسدآبادي مي آورند. از آنجا كه انديشه هاي سياسي و اجتماعي بسياري از متأخران، بازتاب آراي علامه است اهميت او در تاريخ معرفت سياسي دوچندان مي شود.

انديشه ي علامه نيز به سان همرديفان ديگرش، متأثر از تعامل شرق و غرب و در مسير پي جويي هويتي اسلامي در مقابله با غرب است. عصر علامه، از هجوم سياسي، اقتصادي و فرهنگي غرب عليه بلاد اسلامي حكايت دارد؛ لذا بديهي است كه در چنين فضايي، واكنش ها و عكس العمل هايي از سوي روشنفكران جهان اسلام، و ازجمله او صورت گيرد. علامه اقبال ازجمله آشنايان با غرب و اسلام است كه درپي شناخت درد جامعه ي اسلامي و از سوي ديگر داروي آن درد است.

با اين همه فرهنگ و ماهيت غرب، اثرهاي دوسويه يي بر دل و دماغ او داشته، آن چنان كه آراي سياسي او به طور عمده ملهم از اين شناخت است. بنابراين، نظريات علامه درارتباط با غرب شكل گرفته و به طور مجزا قابل بررسي است. اين مجموعه نظرها به طور كل شاكله ي انديشه ي سياسي وي را فراهم مي سازد. ازهمين رو در مقاله ي حاضر، به بازشناسي تأثيرهاي شناخت غرب بر علامه اقبال اشاره شده است.

با مروري بر تاريخ مشرق زمين، به وقوع يك تحول فكري جديد در بين مسلمانان در سال هاي قرن سيزده هجري/قرن نوزده ميلادي برمي خوريم كه از سرامدان آن ــ كساني كه به مسئله ي احياي انديشه ي ديني و مشكلات جوامع اسلامي پرداختند و در نهايت براي آنها راه حل ارائه دادند ــ بايد از علامه محمداقبال لاهوري نام برد. به جرأت مي توان گفت كه عقايد و افكار اقبال ــ كه نماينده ي ممتاز روح نوجويي زمان خود بود ــ بر پيكره ي فكري ـ فرهنگي جهان اسلام تأثيري شگرف داشته است.

بخشي از نحوه ي شكل گيري انديشه ي سياسي اقبال را بايد در خلال معرفت او از غرب جستجو كرد. بعد از آن، تحليل عقايد و انديشه هاي او ضرورت دارد. در پس اين شناخت، انديشه ي سياسي اقبال حاصل مي آيد.

با اين وصف، در تحقيق حاضر، با استناد به مكتوبات منثور و منظوم او، همچنين برداشت صاحبنظران مختلف، مروري خواهد شد بر انديشه ي سياسي اقبال.

گرچه قبل از هرچيز لازم بود شرح حالي از او به دست مي داديم؛ همچنين فضاي بين المللي و خانوادگي اقبال در طول زندگي او و حتي شرايط روحي و رواني وي را ترسيم مي كرديم. چرا كه اين مجموعه، در شكل گيري انديشه ي اقبال مؤثر بوده است. اما براي جلوگيري از تطويل مطالب، از اين موضوعات صرف نظر و تنها در بين مطالب، اشاراتي به آنها شده است.

گرايش تحقيق حاضر، تحليلي و نظري است كه با استفاده از منابع كتابخانه يي (اوليه و ثانويه) تدوين شده است.

1. شناخت اقبال از غرب و روند شكل گيري انديشه ي سياسي او

با مرور افكار و انديشه هاي اقبال به اين نتيجه مي رسيم كه او هرچه گفته و يا نوشته است، صبغه ي سياسي دارد. اگر از خطاب قراردادن خود به فيلسوف ابراز ناخشنودي مي كرد، به همين دليل بود كه هرچه به نظم يا نثر درآورد، در خدمت بيان نظريات سياسي او بود.

او هرچه سرود و گفت و نوشت، سياست بود؛ درواقع، سياست اقبال تمام تفكر و شعر او است يا درست تر بگويم تفكر و ادب اقبال، تفكر و ادب سياست است.(غلامرضا ستوده 1365: ص 339)

مشاهده ي وضعيت انسان جديد و مشكلات او، اوضاع نابه سامان شرقيان و به خصوص مسلمانان و تأثيرات همه جانبه ي غرب در ابعاد مختلف در بلاد اسلامي و درنتيجه نياز به تجديد حيات انسان در شرق و غرب، بي ديني و الحاد در غرب و تأثير آن بر فرهنگ شرقيان و حتي عقب ماندگي مسلمانان از اصول اساسي اعتقادي فرد و مسائلي از اين دست، مجموعه عواملي بود كه اقبال با الهام از آنها انديشه ي سياسي خود را شكل داد.

حضور در دانشگاه ها و مراكز علمي اروپا و تماس نزديك با دانشمندان آن ديار و بررسي آثار آنان، در شكل گيري نگرش اقبال به غرب، تأثيري مهم و مستقيم گذاشت. از اين رو است كه در آثار او، غرب شناسي، غرب ستيزي، ارتباط مسلمانان با غرب و ارائه ي راه حل مشكلات آنان را مي توان مشاهده كرد.

صرف نظر از نگارش ها و مكتوبات و بيانات منثور وي، درحدود دوسوم كلام منظوم اردو و فارسي وي، به همين غرب ستيزي منوط است.

آن چنان كه مي توان گفت حتي كتاب احياي فكر ديني در اسلام او ــ كه مجموع هفت سخنراني وي است ــ بيش تر از آنكه يك كتاب عقيدتي باشد، در زمره ي كتاب هاي سياسي جاي دارد. او در آن كتاب به ضرورت بازسازي انديشه ي ديني نزد مسلمانان پرداخته و پس از بيان مشكلاتي كه گريبانگير جوامع شرقي و غربي و انسان جديد است، اظهار عقيده كرده كه تنها راه نجات انسان ها و به ويژه مسلمانان، احيا و بازسازي انديشه ي ديني مطابق با مقتضيات زماني و مكاني جديد است. اقبال در جايي از اين كتاب مي نويسد:

نه راه و رسم باطني گري قرون وسطايي مي تواند بيماري هاي بشريت گرفتار نوميدي را درمان كند و نه ملي گرايي و اجتماعي گري ملحدانه ي جديد... . (محمداقبال لاهوري ــ : ص 214)

و درست در همين جا است كه ضرورت احيا، اصلاح و بازسازي انديشه ي ديني، به وضوح هرچه بيش تر براي اقبال نمايان مي شود.

اقبال پس از آشنايي با مغرب زمين، به طرح مشكل آن ديار، مقايسه ي مشكلات آن با مشكلات شرق و در نهايت ارائه ي راه حل مي پردازد. او براي شرق و غرب، هركدام، يك مشكل را جستجو مي كند. به نظر او، غربيان با تكيه بر عقل محض و استدلال خشك، راه به جايي نمي برند و شرقيان با تكيه بر اشراق و شهود و عشق و دل نيز. او درد غربيان را داشتن علم و زيركي و دانايي بدون داشتن عشق و روح مي دانست و درد شرقيان را داشتن روح، عشق و فقدان عقل و علم كافي. اقبال مي گويد:

بي ديني، عشق را در غرب كشته است و در شرق، عقل از سردرگمي به بردگي افتاده است.

و در جاي ديگر از همين مجموعه گفته است:

زندگي نه در آسيا سوز و سازي دارد و نه در اروپا شور و حالي. در اينجا خودي مرده و در آنجا وجدان... . (محمداقبال لاهوري ــ : ص 7)

راه حلي كه اقبال براي رفع اين مشكل ارائه مي كند، تركيب عقل و عشق، روح و جسم، مادي و معنوي و... با همديگر است. به نظر او، در پرتو اين تركيب است كه انسان مي تواند ــ چه در غرب و چه در شرق ــ به خودي خويش برسد و جامعه را به سمت كمال ببرد. اقبال در جاويدنامه، با سرودن شعري، اين نظر خود را چنين بيان مي دارد:

غربيان را زيركي ساز حيات شرقيان را عشق راز كائنات

زيركي از عشق گردد حق شناس كار عشق از زيركي محكم اساس

عشق چون با زيركي همبر شود نقشبند عالم ديگر شود

خيز و نقش عالم ديگر بنه عشق را با زيركي آميز ده

بنا به گفته ي اقبال گرايش غرب به مسائل دنيوي، ناشي از به كارگيري نادرست عقل و نفي اشراق است. عقل، شايستگي هدايت انسان را در زمينه ي اخلاق ندارد؛ ازاين رو آدمي بايد به اشراق و كشف و شهود متوسل شود... عشق و عقل، ذكر و فكر، جمال و جلال، نور و نار بايد مكمل يكديگر باشند. اين همان روش معنوي است كه بايد جايگزين گرايش مادي مخرب شود... (ص 211).

به نظر اقبال، عشق و عقل و يا اشراق و انديشه، معارض يكديگر نيستند:

هيچ دليلي دردست نيست تا بنابر آن فرض كنيم كه انديشه واشراق يا درون بيني، اصولاً معارض با يكديگرند. هردو از يك ريشه جوانه مي زنند و هريك مكمل ديگري است... اشراق و درون بيني درواقع، همان گونه كه برگسون مي گويد، نوع عالي تري از عقل است.(ص5)

در عين حال اقبال غرب را فاقد يك ايدئولوژي جامع انساني مي داند. برعكس، او معتقد بوده است كه مسلمانان تنها مردمي هستند كه از چنين ايدئولوژي برخوردار و بهره مندند. لذا اقبال، مسلمانان را در عين دعوت به فراگيري علوم و سرمايه ي غربي، از استقبال فرهنگي بي چون و چراي آن ديار برحذر مي داشت. او مي گويد:

مثالي گري اروپا هرگز به صورت عامل زنده يي در حيات آن درنيامده و نتيجه ي آن آن پيدايش «من» سرگرداني است كه درميان دموكراسي هاي ناسازگار با يكديگر به جستجوي خود مي پردازد كه كار منحصر آنها بهره كشي از درويشان و سود توانگران است. سخن مرا باور كنيد كه اروپاي امروز، بزرگ ترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است. از طرف ديگر، مسلمانان مالك انديشه ها و كمال مطلوب نهايي مطلق مبتني بر وحيي مي باشند كه چون از دروني ترين ژرفاي زندگي بيان مي شود، به ظاهري بودن آن رنگ باطني مي دهند. (مرتضي مطهري ــ : ص 51)

2. تأثيرپذيري غرب از شرق از ديدگاه اقبال

به نظر اقبال، علوم و فنون جديد كه امروزه در غرب شكوفا شده و تكامل يافته، نشأت گرفته از فرهنگ و تمدن شرقي و خصوصاً اسلامي است. از ديد او، هر آنچه از معرفت و تمدن و فن و هنر در اين جهان مشاهده مي شود، نتيجه ي فعاليت خلاق آنان (مسلمانان) است. آنان بودند كه بذر معرفت كاشتند؛ و ما در عصر كنوني، شاهد به بار نشستن زحماتشان هستيم و از آن بهره مند مي شويم. علوم و فنون جديد، دنباله ي فعاليتي است كه مسلمانان انجام دادند (محمداقبال لاهوري ــ : ص 74).

به عقيده ي اقبال، دانه و بذر علم و معرفت را شرقي ها و به ويژه مسلمانان كاشتند؛ اما غربي ها حاصلش را برمي دارند. وي در مثنوي «پس چه بايد كرد اي اقوام شرق» مي گويد كه ما شرقي ها اصالت قوي، و سيستم و علم و فرهنگ ريشه دار و ديرينه يي داريم:

سوز وساز ودود وداغ از آسياست هم شراب و هم اياغ از آسياست

عشق را ما دلبري آموختيم شيوه ي آدم گري آموختيم

هم هنر هم دين زخاك خاور است رشك گردون خاك پاك خاور است

هر صدف را گوهر از نيسان ماست شوكت هر بحر از طوفان ماست

(محمداقبال لاهوري 1243: ص 411)

ازاين رو به تأثيرپذيري متفكران عصر جديد غرب از انديشمندان اسلامي معتقد است. اقبال در كتاب احياي فكر ديني، در فصل پنجم با عنوان «روح فرهنگ و تمدن اسلامي»، بحث مبسوطي راجع به علم و تمدن مسلمانان درگذشته دارد كه در ضمن آن، از انديشه هاي بعضي متفكران آن عصر نظير غزالي، شيخ اشراق، ابن تيميه، بيروني، كندي و... ياد مي كند و آنها را زمينه ساز نظرهاي انديشمندان غربي چون دكارت و بيكن و... مي داند:

چنين تصور مي كنم كه نخستين بار نظام بود كه اصل شك را به عنوان آغاز علم و معرفت طرح ريزي كرد. غزالي در كتاب احياءالعلوم الدين خود، با گسترش بيش تري در اين باره بحث كرد و راه را براي روش دكارت هموار ساخت... شايد ابوبكر رازي نخستين كسي بود كه به خرده گيري بر شكل اول قياس ارسطويي پرداخت و در عصر ما اعتراض بر آن با روحي كاملاً استوايي، توسط جان استوارت ميل مطرح شده است. ابن حزم در كتاب التقريب في حدودالمنطق خود درباره ي ادراكات حسي، به عنوان منبع علم و معرفت تأكيد كرده است و ابن تيميه در كتاب نقض المنطق خويش، نشان داده است كه استقرا، تنها شكل قابل اعتماد است؛ و از همين طريق روش مشاهده و تجربه پيدا شد... اينكه فرض كنيم روش تجربي از اكتشافات اروپاييان است، اشتباهي بيش نيست.(محمداقبال لاهوري ــ :ص ص148و149)

به نظر اقبال، همراه با پيشرفت انديشه ي رياضي و روش هاي علمي در فرهنگ اسلامي، انديشه ي تكامل نيز به تدريج شكل مي گيرد. اقبال معتقد است نخستين كسي كه به موضوع تكامل اشاره كرد، «جاحظ» است كه مطرح كرد در زندگي مرغان، بر اثر مهاجرت تغييراتي رخ مي دهد. ابن مسكويه نظريه ي تكامل را به صورت قطعي تري ارائه داده است (ص ص 148-159).

اقبال سرانجام چنين نتيجه گيري مي كند كه:

بدين ترتيب، همه ي رشته هاي انديشه ي اسلامي، به تصور جهاني بالا مي انجامد و اين نظر با نظريه ي ابن مسكويه كه زندگي را حركتي تكاملي مي داند و با نظري كه ابن خلدون درباره ي تاريخ داشته است، تقويت مي شود... . (ص 159)

3. لزوم اخذ تمدن غربي همراه با پالايش آن در ديدگاه اقبال

با توجه به آنچه در سطور قبل عنوان شد، اقبال اخذ و اقتباس فرهنگ و تمدن غرب را نامعقول و نادرست نمي داند. او فرهنگ و تمدن اروپايي را گسترشي از فرهنگ اسلام مي داند و همچنان كه پيش تر مطرح شد، معتقد است كه غرب از اسلام الهام گرفته است. بديهي است كه اخذ فرهنگ غرب (البته با پيرايش) از سوي مسلمانان، كار نادرستي نخواهد بود. البته اقبال اعتقاد دارد كه نبايد گول ظواهر را خورد و در پوست و قشر ظاهري ماند، بلكه بايد فرهنگ و تمدن غرب را تنقيد و بررسي كرد و به بطن آن رسيد؛ گرچه اين اعتقاد به اين دليل كه راه مشخصي در آن پيشنهاد نشده است، ضعيف مي نمايد و قابل نقد است.

اقبال مي گويد:

زماني بود كه فكر اروپايي، از جهان اسلام الهام مي گرفت؛ ولي برجسته ترين نمود تاريخ جديد، سرعت عظيمي است كه جهان اسلام با آن سرعت از لحاظ روحي در حال حركت به طرف مغرب زمين است. و در اين حركت، هيچ چيز نادرست و باطل نيست؛ چه، فرهنگ اروپايي از جنبه ي عقلايي آن، گسترشي از بعضي از مهم ترين مراحل فرهنگ اسلامي است. ترس ما تنها از اين است كه ظاهر خيره كننده ي فرهنگ اروپايي از حركت ما جلوگيري كند و از رسيدن به ماهيت واقعي آن فرهنگ عاجز بمانيم... . (ص 10)

دكتر شريعتي درباره ي اين نظر اقبال و جايگاه او در ميان متفكران شرقي مي گويد:

اقبال در ميان دو پايگاه متعصب و يك چشم (افراطي و تفريطي) كه در جامعه هاي آسيايي و افريقايي دربرابر غرب موضع گرفته اند، پايگاه سومي را اعلام مي كند. از آن دو پايگاه، يكي معتقد است كه به قول تقي زاده و ميرزا ملكم خان هاي ما از فرق سر تا ناخن پا فرنگي شويم و نمي توان در برابر غرب دست به انتخاب زد... تمدن و فرهنگ و اخلاق و فلسفه و فكر و هنر و شيوه ي زندگي جديد اروپايي، يك بافت واحد و متجانس و غير قابل تفكيك و تجزيه است و بايد آن را يكجا و دربست پذيرفت و در اين ميان هرچه را با آن مغاير است يكجا و دربست دور ريخت.

برخي نيز از آن سو افتاده اند و با هرگونه اخذ و اقتباسي از غرب دشمني مي ورزند... اما اقبال ابتدا به تحليل وضع فكري و انتقاد از بينش و شيوه ي زندگي و تمدن و فرهنگ شرقي و غربي مي پردازد... و سپس اعلام مي كند كه تسليم دربست به تمدن فرنگي، هم ذلت و بردگي شرق است و هم ازدست دادن آنچه شرق دارا است و انسانيت بدان محتاج است.

يعني حق پرستي و شوق و عشق ماورايي و غيب جويي و فضيلت خواهي و دغدغه ي دائمي روح شرقي در برابر راز خلقت، در برابر مطلق و حقيقت كلي و معماي هستي و بريدن قطعي از غرب و طرز تمدن او، ماندن در ركود است و ضعف و حتي پذيرش اسارت در برابر سلطه ي او. زيرا يك جامعه ي غيرصنعتي، هميشه جيره خوار و وابسته و در خطر امپرياليسم صنعتي غرب خواهد ماند.(علي شريعتي ــ : ص 109)

اقبال مي گويد: «بر خلاف متفكرين مشكوكي كه مي گويند نمي توان علم و صنعت غربي را گرفت و فرهنگ و اخلاق و روابط اجتماعي و شيوه ي زندگي اش را كنار زد، نه تنها مي توان چنين كرد، بلكه بايد چنين كنيم...». (ص 110)

اقبال اين دو موضوع را در جاويدنامه چنين با شعر بيان كرده است:

شرق را از خود برد تقليد غرب بايد اين اقوام را تنقيد غرب

قوت مغرب نه از چنگ رباب ني زرقص دختران بي حجاب

ني زسحر ساحران لاله روست ني زعريان ساق و ني از قطع دوست

محكمي او را نه از لاديني است ني فروغش از خط لاتيني است

قوت افرنگ از علم و فن است از همين آتش چراغش روشن است

حكمت از قطع و بريد و مابه نيست مانع علم و هنر عمامه نيست

علم و فن را اي جوان شوخ و شنگ مغز مي بايد نه ملبوس فرنگ

اندرين ره جز نگه مطلوب نيست اين كله يا آن كله مطلوب نيست

فكر چالاكي اگر داري بس است طبع دراكي اگر داري بس است

(محمداقبال لاهوري 1243: ص 411)

در اشعار فوق، اقبال مي خواهد بگويد كه شرقيان با تقليد محض و كوركورانه يي كه از غربيان كرده اند، از خود بيگانه و از هويت اصلي و خودي اسلامي شان دور شده اند؛ و چاره ي اين كار، نقد و بررسي فرهنگ و افكار غربي و سپس اخذ يا رد آنها است. اقبال موسيقي و رقص و بي ديني و خط لاتين و... را جزو مظاهر فرهنگ غرب مي شمارد و معتقد است قوت و قدرت فرهنگ غرب از اين مظاهر نيست؛ بلكه علم و تكنولوژي است كه غرب را قدرتمند ساخته است. اقبال معتقد است كه قيافه ي ظاهري و لباس و دين، مانعي براي رسيدن به علم و حكمت و دانايي نيست؛ و براي رسيدن به علم و تكنولوژي، بايد پوسته ي فرهنگ غرب را شكست و به مغز و هسته و كانون آن راه يافت و فكر چالاك و طبع دراك را در اين راه به كار گرفت.

به نظر اقبال، اخذ و اقتباس از غرب، نبايد با تقليد صرف و عدم كنكاش و جستجو باشد:

اخذ و اقتباس نبايد به تقليدهاي بوزينه وار، آن هم از مظاهر تمدن غرب تأويل شود؛ بلكه بايد خلاقانه و با كنكاش در اعماق و كاوش در زمينه ها و دخل و تصرف هاي لازم و مقتضي صورت پذيرد... اقبال تأكيد دارد كه اخذ و اقتباس بايد با روح و تشخيص، استقلال، اعتماد به نفس، سنجش و انتقاد، گزينش خلاق و ابداع و ابتكار قرين گردد و فراورده هاي مغرب زمينيان با هاضمه يي قوي تجزيه و تغذيه شود... (مقصود فراستخواه 1370: ص 6)

4. غرب ستيزي اقبال

مسئله ي غرب ستيزي و قبل از آن نقد غرب، در جاي جاي رساله ها و نوشته هاي اقبال به چشم مي خورد. بزرگ ترين اثر غرب ستيزي او به فارسي، مثنوي «پس چه بايد كرد اي اقوام شرق» است. قبل از بيان علل غرب ستيزي در ديدگاه او، شايسته است نكته يي ذكر شود و آن اينكه اقبال برخلاف برخي مصلحان معاصر، به غرب معاصر نمي تازد بلكه غرب را حتي از عصر افلاطون و ارسطو نقد مي كند. او فلسفه ي يونان باستان را به باد ناسزا مي گيرد.

درواقع غرب از هزار و سيصد سال پيش به اين طرف از سوي او نقد مي شود. اقبال، انديشه ي افلاطون و ارسطو را موجب گمراهي متفكران و انحراف آنها از شناخت حقيقت جهان مي شناساند (محمد اقبال لاهوري ــ : ص 6).

او با مقايسه ي تعاليم قرآن با انديشه ي سقراط، در مقام دفاع از برتري اسلام، مي نويسد:

سقراط تمام توجه خويش را تنها به جهان آدمي محدود كرده بود. براي وي موضوع بحث شايسته ي آدمي، تنها خود آدمي بود. (ص 6)

اين نشانگر آن است كه اقبال ماهيت غرب جديد را به طور دقيق از غرب باستان تفكيك نمي كند و به همان صورت به انديشه ها و فرهنگ برخاسته از اومانيسم معاصر مي تازد كه به فرهنگ غرب در ازمنه ي گذشته ي آن. اما بيش ترين نگراني او ناشي از غرب معاصر و به خصوص دوره يي است كه او در آن زندگي مي كند. اين موضوع با ذكر علل غرب ستيزي وي كه در زير مي آيد، اثبات مي شود:

اضمحلال مدنيت غرب به علت رويگرداني از وحي

اقبال، فرهنگ غرب را با بي ديني و دنياپرستي آميخته مي داند؛ بدين صورت كه غرب با تفكيك دو حوزه ي زندگي مادي و روحاني، از بعد روحاني غفلت كرده و در ماديات غوطه ور شده است. اقبال كه كمال انسان را در صفاي روح مي داند، براين اعتقاد است كه غرب به اشتباه به پيشرفت علوم تجربي و امور مادي پرداخته، لذا نه تنها به كمال انساني نايل نيامده بلكه خود و جهان را به نابودي كشانده است.

انسان جديد كه در نتايج فعاليت عقلي خويش غره شده، از زندگي روحاني ــ يعني از درون ــ منقطع مانده است. در ميدان انديشه، به حالت مبارزه ي آشكار باخود، زندگي مي كند و در ميدان حيات اقتصادي و سياسي، در مبارزه ي آشكار با ديگران است؛ ديگر خود را نمي بيند كه بر خودخواهي بي بندوبار پول پرستي سيري ناپذير خود ــ كه رفته رفته هر كوشش براي تعالي را در او كشته و جز خستگي از زندگي چيزي براي وي نياورده ــ لگام نهد. چنان در مشهودات ــ يعني در منابع حاضر احساسات بصري ــ غرق شده كه از ژرفناي كشف ناشده ي وجود خويش قطع رابطه كرده است. (ص 212)

اقبال پيشرفت غرب را در صنعت، ناشي از پرداختن به ساحت دنيا مي داند و آن را نكوهش مي كند:

دانش افرنگيان تيغي به دوش در هلاك نوع انسان سخت كوش

باخسان اندر جهان خير و شر درنسازد مستي علم و هنر

آه از افرنگ و از آيين او آه از انديشه ي لادين او

علم حق را ساحري آموختند ساحري ني كافري آموختند

هر طرف صد فتنه مي آرد نفير تيغ را از پنجه ي رهزن بگير

گرچه اقبال فرهنگ غرب را در برخي جهات پويا مي دانست، بر اين اعتقاد بود كه اين فرهنگ هرچه هست، با كفر و بي ديني توأم است و همين امر به تنگناهاي انسان جديد شدت بخشيده است. انسان جديد با فلسفه هاي نقدي گري و تخصص علمي كه دارد، خود را در تنگناي عجيبي مي بيند؛ طبيعت گري او براي وي تسلطي بي سابقه بر نيروهاي طبيعي فراهم آورده، ولي درمقابل، ايمان وي به آينده اش را از او ربوده است (ص 211). اجتناب از ساحت روحاني، نه تنها به اضمحلال دنياي غرب انجاميده، بلكه نسل جديد شرق را به تمايلات مادي زندگي كشانده و بدين صورت شرقيان را در مواجهه با غرب مادي سترون كرده است. به همين دليل در جريان آماده باش به شرقيان براي رويارويي با غرب، از ظاهرسازي غرب، دلاويزبودن آن و باطن پرفتنه ي آن (خسرو پرويزي) سخن مي گويد:

فرياد زافرنگ و دلاويزي افرنگ فرياد زشيريني و پرويزي افرنگ

بي رحمي غرب

اقبال با اشاره به مفاسد غرب در كشورهاي شرقي، بي رحمي غربيان را نشانه مي رود و اين بي رحمي را ناشي از فقد روحيه ي معنوي در غرب مي داند. او غرب را ماهيتاً مادي گرا مي داند و شكل گيري نظام سرمايه داري در آن را ناشي از همين موضوع مي داند. اقبال به وضوح به غايات نظام اومانيستي غرب و كالبدشكافي نظام مبتني بر تسلط انسان و حاكميت سود اشاره نمي كند؛ گرچه از انقطاع غرب از خدا و وحي سخني مي راند:

البته مدنيت غربي اساساً بي رحم و فاقد مروت و رأفت است؛ خاصه نسبت به شرقيان و مسلمانان، شايد فرنگيان از مسلمانان انتقام شكست جنگ هاي صليبي را مي كشند. با وجود مرام هاي لاديني آنان، در مورد تعصب ها صاحب دين مي شوند ــ ببينيد كه به چه بي رحمي آنان در زمين هاي شرق فساد را مي گسترانند... علوم و فنون بايد آدم را به بشردوستي رهنمون گردند. به فتواي قرآن، علماي واقعي چون حقايق بيش تر مي دانند، از خالق كائنات بيش تر مي ترسند؛ ولي علوم از عشق خالي غربيان اين صبغه را فاقدند... البته اين علوم پيشرفته اگر با عشق و ايمان توأم نباشند، كائنات را تيره و تار مي نمايند. (غلامرضا ستوده 1365: ص 242)

اقبال مي گويد:

انسان جديد كه در نتايج فعاليت عقلي خويش غره شده، از زندگي روحاني ــ يعني از درون ــ منقطع مانده است. در ميدان انديشه، به حالت مبارزه ي آشكار با خود، زندگي مي كند و در ميدان حيات اقتصادي و سياسي، در مبارزه ي آشكار با ديگران است؛ ديگر خود را نمي بيند كه بر خودخواهي بي بندوبار پول پرستي سيري ناپذير خود ــ كه رفته رفته هر كوشش براي تعالي را در او كشته و جز خستگي از زندگي چيزي براي وي نياورده ــ لگام نهد. چنان در مشهودات ــ يعني در منابع حاضر احساسات بصري ــ غرق شده كه از ژرفناي كشف ناشده ي وجود خويش قطع رابطه كرده است. (محمداقبال لاهوري ــ : ص 212)

اقبال مبارزه ي آشكار غرب در ميدان حيات اقتصادي و سياسي با ديگران را ناشي از قطع ارتباط او با عالم روحاني و وحي مي داند. پيش تر اشاره شد كه او با تفكيك دو حوزه ي عقل و وحي، غرب را با ديدي آسيب شناسانه نقد مي كند؛ با توسل به همين موضوع، پول پرستي، مبارزه با ديگران و بي رحمي را ناشي از غيراخلاقي بودن آن و غيراخلاقي بودن را برگرفته از روبرتافتن از خدا مي داند:

سخن مرا باور كنيد كه اروپاي امروز، بزرگ ترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است. از طرف ديگر، مسلمانان مالك انديشه ها و كمال مطلوب هاي نهايي مطلق مبتني بر وحي مي باشند... (ص 204)

هجوم سياسي، فرهنگي واقتصادي غرب به جهان اسلام و وضعيت مسلمانان

شرايط اجتماعي ـ سياسي مسلمانان در دوراني كه اقبال در آن مي زيسته، در شكل گيري انديشه ي او، به خصوص قسمت بديع غرب ستيزي آن، مؤثر بوده است. بررسي شرايط سياسي، فرهنگي و اقتصادي مسلمانان و مناسبات غرب سرمايه داري با كشورهاي اسلامي در دوره يي كه اقبال مي زيسته است و حتي قبل از او، حكايت از تسلط امپرياليستي بر مسلمانان دارد. چنين نسبتي، انديشه ي ضديت با غرب را در ذهن بسياري از مصلحان آن تاريخ شكل بخشيد. «راستي چرا اقبال تا اين اندازه بر غرب و دانش غرب مي تازد؟» براي آنكه بدانيم چرا اقبال اين چنين به غرب بدبين است، بايد وضع اجتماعي محيط او و مسلمانان عصر او را... بررسي كنيم... و براي اينكه از درد و رنج دروني اقبال به خوبي آگاه شويم، بهتر است اطلس تاريخي حوزه ي اسلامي را بگشاييم تا ببينيم در سال هاي 1918ـ 1980 م به بعد، بر كشورهاي اسلامي چه مي گذشته است.

نتيجه ي چنان مطالعه، اين اطلاع را دردسترس ما مي گذارد:

افغانستان درگير با سربازان مهاجم انگليسي ـ الجزاير در اشغال فرانسه ـ اندونزي در اشغال هلند ـ ايران: قسمت شمال آن، منطقه ي نفوذ روس و قسمت جنوبي، منطقه ي نفوذ انگليس ـ تونس تحت حمايت فرانسه ـ سوريه در تصرف فرانسه... و سرانجام در پايان جنگ، درهم ريختن حكومت عثماني كه فقط نامي از خلافت را داشت؛ و حاصل مطالعه ي دست اندازي غربيان بر حوزه هاي مسلمان نشين، ضعيف شدن فرهنگ و تمدن اسلامي، دگرگوني اخلاق مسلمانان، تاراج ثروت هاي اين منطقه ها... (غلامرضا ستوده 1365: ص 126)

چپاول اول شرق ازسوي غربي ها ــ كه شناسايي اين سوي دنيا عمدتاً از رنسانس به بعد تحقق پذيرفت ــ و سپس تأثير انديشه هاي منفعت طلبانه ي غربي ها در نوع برخورد آنها با شرق، به استفاده ي هرچه بيش تر آنها از منابع خام، نيروي كار ارزان قيمت و دسترسي به بازارهاي ماوراي بحار انجاميد و از آن به بعد، روز به روز بر چيرگي و تسلط امپرياليسم غرب بر ممالك مشرق زمين افزود. در سال هاي ابتدايي قرن بيستم، حركت هاي استقلال طلبانه از سوي مردم اين نواحي صورت گرفت و همين امر به آزادسازي و استقلال بسياري از اين كشورها انجاميد. استقلال طلبي و آزاديخواهي، عنصري ممتاز در انديشه ي مصلحان اين مقطع تاريخي است كه اقبال نيز از آن بي نصيب نيست.

سكولاريزم

با نگاهي به آثار فلسفي اقبال، تلازم دين و حكومت آشكار مي شود. او اين دو را به عنوان روح و ماده مي نگرد و معتقد است كه زماني بشر به آرامش واقعي مي رسد كه روح و ماده را به صورت دو وجه جدانشدني بنگرد. اقبال كه زمينه ي فكري مذهبي و ديني داشت، چنين انديشيد كه:

در اسلام، يك حقيقت واحد وجود دارد. چون از يك ديدگاه به آن نظر شود، دستگاه ديني است و چون از ديدگاه ديگري ديده شود، دستگاه حكومت است. اين درست نيست كه گفته شود دستگاه دين و دولت، دو جانب يا دو روي يك چيزاند... دولت و حكومت، بنابر نظر اسلام، كوششي است براي اينكه به آنچه روحاني است، در يك سازمان بشري جنبه ي فعليت داده شود... (محمداقبال لاهوري ــ : ص 176)

او با اشاره به دو خط سير فكري كه در تركيه وجود داشت ــ يكي حزب مليون و ديگري حزب اصلاح ديني ــ به اين مسئله اشاره مي كند كه اسلام حقيقتي واحد و غيرقابل تجزيه است.

اقبال در مثنوي گلشن راز، ضمن انتقاد به تقليد ترك ها از فرنگي ها، به تفريق دين و دولت مي تازد و چنين مي نويسد:

به تقليد فرنگ از خود رميدند ميان ملك و دين ربطي نديدند

نوع حكومت در غرب

اقبال، از جمهوري ها و دموكراسي هاي غربي انتقاد مي كند و حكومت جمهوري غرب را استبدادي مي داند:

ديو استبداد، قباي جمهوري دربر نموده، پايكوب است و تو فكر مي كني كه اين فيلم براي آزادي است. (غلامرضا ستوده 1365: ص 235)

همچنين او تفاوتي ميان نظام حكومتي اروپا با خودكامگي قيصري نمي بيند:

نظام جمهوري غرب، همان ساز كهن است كه برده هاي آن جز نواي قيصري چيزي ندارند. (ص 230)

اقبال، در بسياري از اشعار و نوشته هاي خود، به جمهوري و دموكراسي غربي حمله مي كند و در جايي جمهوريت را نظام ملوكيت قلمداد مي كند. از نظر او، دموكراسي به معناي آن است كه قدرت در دست نمايندگان واقعي مردم باشد و آنها خود را درمقابل خدا مسئول بدانند؛ ولي دموكراسي اروپا، چيزي جز هرج و مرج و آشفتگي نيست.

البته اين به آن معنا نيست كه اقبال ساير نحله هاي فكري الحادي و مرسوم غرب و نيز نوع حكومت هاي مبتني بر آنها را پذيرفته باشد. اقبال مي گويد:

ملي گري (ناسيوناليزم) و اجتماعي گري (سوسياليزم) مبتني بر بي خدايي گري، لااقل در حالت حاضر روابط بشري، نيروهاي روان شناختي كينه و بدگماني و خشم را برمي انگيزد كه همه مايه ي فقر روح بشري مي شوند و راه منابع نهفته ي انرژي روحاني وي را سد مي كنند. (محمداقبال لاهوري ــ : ص 314)

حتي او گرچه به ناسيوناليزم و سوسياليزم غربي حمله مي كند، به همين نسبت به باطني گري و عرفان مشرق زمين نيز مي تازد. اقبال مي گويد:

نه راه و رسم باطني گري قرون وسطايي مي تواند بيماري هاي بشريت گرفتار نوميدي را درمان كند و نه ملي گري و اجتماعي گري ملحدانه ي جديد. (ص 213)

او به اين باطني گري منفي مي تازد و معتقد است روحيه ي عرفاني اگر در مجاري صحيح خود عمل كند، مي تواند به حال انسان مثبت باشد و به او مدد رساند؛ ولي اين روحيه به ناداني و بندگي او انجاميده است. ضرورت احيا و بازسازي ديني ازسوي او هم از همين جا ناشي مي شود.

5. راه هاي مبارزه با غرب

اقبال سه راه را درمورد مبارزه با غرب نشان مي دهد. البته او معتقد است كه اين سه بايد توأمان صورت پذيرد و پرداختن به هريك به تنهايي براي مبارزه كافي نيست. براي رويارويي با غرب بايد از اين تركيب سه گانه سود برد. از اين تركيب، يك رويكرد جنبه ي سلبي دارد و دو رويكرد ديگر ايجابي است. و اما آن دو رويكرد ايجابي عبارتند از:

الف ــ دوري و اجتناب از مظاهر فرهنگ غربي

اقبال معتقد است كه با توسل به پيشينه ي فرهنگي مسلمانان، تقليد از ظواهر غرب ازسوي آنان كار شايسته يي نيست. مسلمانان كه از فرهنگي ريشه دار و غني برخوردارند، نبايد اسير مظاهر فرهنگ غرب شوند؛ بلكه بايد با تكيه بر فرهنگ پرمغز خويش، هويت ازدست رفته ي خود را بازيابند. در مثنوي «پس چه بايد كرد اي اقوام شرق» مي گويد:

اي اسير رنگ پاك از رنگ شو مؤمن خود، كافر افرنگ شو

رشته ي سود و زيان در دست توست آبروي خاوران در دست توست

اي كهن اقوام را شيرازه بند رايت صدق و صفا را كن بلند

(محمداقبال لاهوري 1242: ص 410)

اقبال شكست مسلمانان در طول تاريخ را ناشي از روي گرداندن آنان از اسلام و پيروي ايشان از شيطان مي داند. چنان كه در جايي مي گويد:

مسلم از شرِّ بتي بيگانه شد باز اين بيت الحرم بتخانه شد

از منات و لات و عزي و هبل هريكي دارد بتي اندر بغل

با اين وصف، او پيروي از شيطان (مظاهر و ظواهر فاسد تمدن غرب) را از سوي مسلمانان نكوهش مي كند و از آنان مي خواهد با تلاش نگذارند تجربه ي شكست هاي پيشين تكرار شود. همچنين معتقد است غربيان را بايد از سرزمين هاي جغرافيايي و فكري مسلمين بيرون راند. اقبال با اشاره به مصطفي كمال پاشا ــ معروف به آتاتورك ــ و تقبيح اعمال او كه آن را ناشي از تجددگرايي افراطي مي داند، مي نويسد:

مصطفي كو از تجدد مي سرود گفت نقش كهنه را بايد زدود

نو نگردد كعبه را رخت حيات گر زافرنگ آيدش لات و منات

ترك را آهنگ نو در چنگ نيست تازه اش جز كهنه ي افرنگ نيست

سينه ي او را دمي ديگر نبود در خميرش عالمي ديگر نبود

لاجرم با عالم موجود ساخت مثل موم از سوز اين عالم گداخديدگاه سياسي، درك خويشتن در مقام اسلاميت و محوشدن در جامعه و فضاي اسلامي است»(ص 443). رساله ي رموز بي خودي او نيز ناظر به همين مسئله بوده و نشانگر آن است كه اقبال در راستاي رسيدن به مكنونات خاطر خود و آراي سياسي ـ اجتماعي به آن پرداخته است.

اقبال، مسلمانان را در راستاي دستيابي به هويت اصلي خود، به اتحاد دعوت مي كند. او نيز مانند بعضي از متفكران شرقي، اتحاد برپايه ي ملت يا نژاد، زبان و يا ملاك هاي غربي ديگر را قبول ندارد و تنها ملاك براي او اصل توحيد و اعتقاد به خدا است. به نظر او، مهم ترين و درحقيقت تنها ملاك و معياري كه مسلمانان مي توانند براي وحدت بر آن تكيه كنند، اصل توحيد و اعتقاد به خداي واحد است.

اصل توحيد، خود متضمن اصول ديگري مثل رسالت و پيروي دقيق از قوانين اسلامي نيز مي باشد... اقبال اين نظر (اتحاد مسلمين) را برمبناي عقيده ي توحيد و رسالت نهاد... اقبال معتقد است كه اصل توحيد، متضمن وحدت تفكيك ناپذير است و وحدت فكر وعمل مسلمين از همين اصل سرچشمه مي گيرد... به نظرش فرد با عقيده ي به توحيد و جامعه به عقيده ي رسالت زنده مي ماند.(ص 157)

اقبال معتقد است كه در سايه ي وحدت، مسلمانان مشمول تربيت نبوي نيز مي شوند و بدين صورت از هلاكت مي رهند:

تا خدا صاحبدلي پيدا كند كو ز حرفي دفتري املا كند

سازپردازي كه از آوازه يي خاك را بخشد حيات تازه يي

ذره يي بي مايه خوگيرد از او هر متاعي ارج نو گيرد از او

زنده از يك دم روضه پيكر كند محفلي رنگين ز يك ساغر كند

(محمداقبال لاهوري ــ : ص 61)

ازاين رو، از گرايش هاي ناسيوناليستي غربي به شدت متنفر است. ريشه ي تمايلات ناسيوناليستي در مسلمانان را كه به ملت پرستي ختم شده است، در انديشه هاي سياسي ـ اجتماعي مغرب زمين مي بيند. با اين وصف، به هيچ وجه با ميهن دوستي مخالف نيست. او قائل به مرزهاي جغرافيايي و تصنعي نيست؛ و معتقد است كه اين مرزبندي ها، به تعصبات قومي، نژادي و محلي خطرناك ختم مي شود. مرز و بوم اصلي مسلمانان از نظر او اسلام است:

قلب ما از هند و روم و شام نيست مرز و بوم ما به جز اسلام نيست

اقبال درپي آن است كه از اقوام ايراني، عرب، ترك وافغاني، «ملت گيتي نورد» بسازد. نطق او در يكي از جلسات سالانه ي مسلم ليگ، حاكي از نگرش منفي او به ناسيوناليسم و رويكرد ديني وي است؛ گرچه اين نطق، نسخه ي تجويزي حل مشكل مسلمانان شبه قاره ي هند است:

در هندوستان، بنا به اختلافات مذهبي و تشتت آرا و عقايد موجود، نبايد انتظار داشت كه هندو و مسلمانان بتوانند به اتفاق و اتحاد برسند و تحت رژيم واحدي قرار گيرند. تنها علاج اين نابساماني اين است كه به جامعه ي مسلمين اين شبه قاره خودمختاري داده شود و مسلمانان در ايالاتي از شمال غربي و يا غرب اين سرزمين حكومت مستقل و جداگانه يي داشته باشند.(محمداقبال لاهوري 1243:ص 43)

وصول به «ملت محمدي» جامعه ي آرماني اقبال، همان تزي بود كه حدود نيم قرن قبل سيدجمال الدين اسدآبادي آن را مطرح كرد و به قول مرتضي مدرس، «روح سيد جمال الدين در چهره ي اقبال لاهوري تجلي نموده بود» (مرتضي مدرس 1340: ص 16). اقبال در جاويدنامه، با الهام از سيد جمال الدين، نداي رجعت به اسلام و وحدت مسلمانان را سر مي دهد.

علل توجه اقبال به اتحاد مسلمانان، در سه مسئله خلاصه مي شود:

مشاهده ي انحطاط ممالك اسلامي در ابعاد مختلف فكري، سياسي و اجتماعي و از طرف ديگر هجوم غرب بر بلاد اسلامي؛

زمينه هاي فكري و اجتماعي اقبال؛

تجزيه و افتراق بلاد اسلامي.

اتحاد و اتفاق مسلمانان، نتايج ذي قيمتي براي آنها خواهد داشت كه مي توان به عمده ترين آنها به شرح زير اشاره كرد:

احياي ارزش هاي فكري و معنوي مسلمانان (غلامرضا ستوده 1365: ص 159)؛

تغييردادن زندگي ذلت بار مسلمانان به زندگي باعزت و عزيزانه (ص 159)؛

تجديد مجد و عظمت دين مبين اسلام (ص 165)؛

بيداري كشورها و جوامع خواب آلوده ي مسلمانان (ص 159)؛

حل مشكلات مسلمين در سراسر دنيا (ص 367)؛

رسيدن به آزادي (ص 379)؛

امحاي سلطه ي غرب بر بلاد اسلامي.

6. نقد آراي اقبال

اقبال به يك سلسله كلي گويي ها پرداخته و از ارائه ي مكانيزم ها و اهرم هاي رسيدن به آنچه كه در وادي نظر به آن پرداخته، امتناع كرده است. مسلماً ارائه ي تئوري هاي كلان و پيشنهاد نكردن تئوري هاي قابل اجرا و جزئي كه بتواند در مرحله ي عمل به اجرا درآيد، فرد را سيراب نمي سازد. از اقبال به عنوان يك مصلح اجتماعي و دردشناس، انتظار مي رود كه داروي اين درد (به خصوص چگونگي وصول به وحدت جهاني) را عرضه كند و چگونگي رسيدن به آرمان هايش (به ويژه الگوي حكومتي) را ارائه دهد.

مساوات، مسئوليت مشترك و آزادي، شعارهاي زيبايي است؛ اما در يك حكومت ديني، چگونه مي توان به اين آرمان ها دسترسي پيدا كرد؟ وانگهي، قبل از آن، به دست ندادن تعريف هاي مشخص از اين دانشواژه هاي سياسي، از جمله انتقادهايي است كه بر انديشه ي اقبال وارد است. واژه هايي همچون آزادي را كه يك مشترك لفظي است و در بسياري از مكاتب از آن ياد مي شود، اقبال چگونه تعريف مي كند؟ آيا اين آزادي معادل «ليبريته ي» غربي است يا اقبال معناي خاصي را از آن افاده مي كند؟ اقبال از مناديان تشكيل حكومت اسلامي است، اما به جز يك تعريف كلي از حكومت اسلامي، به شكل اين حكومت و نيز نهادهاي آن اشاره يي نمي كند؛ به عبارت ديگر تئوري دولت در نزد او نامفهوم است.

از سوي ديگر، به مسئله ي چگونگي كسب قدرت و چرخش آن در چنين نظامي نمي پردازد و مهم تر از آن مشخص نمي كند حاكم اسلامي چه ويژگي هايي دارد و چگونه قدرت را به دست مي گيرد؟ او به ساختار نظام سياسي مطلوب خود مي پردازد و به احزاب، تشكل هاي سياسي، انتخابات، مشاركت مردمي و مسائلي از اين دست كه معمولاً در يك تئوري سياسي ملحوظ است؛ اشاره نمي كند. اگر اقبال اعتقاد دارد كه حكومت مورد نظرش ضداستبدادي است، مشخص نكرده است كه چگونه از گرايش آن به استبداد جلوگيري مي شود.

اقبال در كتاب احياي فكر ديني در اسلام، نهضت وهابيگري را در حجاز، جنبش بهائيت را در ايران و قيام آتاتورك را در تركيه، اصلاحي و اسلامي پنداشته؛ همچنان كه در اشعار خود، برخي ديكتاتورهاي چكمه پوش كشورهاي اسلامي را ستوده است. (مرتضي مطهري ــ : ص 55)

او در عين حال در جاي ديگر از اقدامات آتاتورك انتقاد مي كند.

چنين تناقض گويي هايي را در آراي او ازجمله مسئله ي خاتميت نيز شاهد هستيم.

در طول تاريخ دويست ساله ي اخير مسلمانان، مصلحان اسلامي عكس العمل هاي مختلفي را درمقابل غرب داشته اند. برخي درمقابل قدرت تكنيكي و فني غرب، احساس عجز و ناتواني كرده اند؛ و اين عجز و تحقير، اغلب به شيفتگي و مجذوبيت به تمام و كمال انجاميده است. در نقطه ي مقابل اين تعلق خاطر، نوعي تنفر را در برخي ديگر مشاهده مي كنيم؛ براي مثال، سيد جمال الدين اسدآبادي و اقبال گرچه شيفته ي غرب نيستند و حتي غرب ستيزند، از روح و قدرت علوم جديد وتمدن صنعتي غرب در قرن نوزده متأثرند.

سيد جمال طالب آشنايي ملل مسلمان با علوم و صنايع جديد و قوانين مدني و اجتماعي غرب بود؛ تا بدين وسيله، پيشرفت و آزادي و بازگشت حيثيت سياسي مسلمانان ممكن گردد.(محمد مددپور 1373: ص 112)

احساس عجز سيد در مقابل تمدن صنعتي غرب، در بسياري از سخنان او مشخص است.

سيد جمال، بزرگ ترين معلم مردم خاورميانه در سير به چيزي است كه اروپاييان Secularization مي خوانند و شايد بتوان آن را دنيوي شدن علم و ادب و تفكر يا اصالت ادب دنيا در مقابل ادب دين و ادب حق تعبير كرد. (رضا داوري اردكاني 1353: ص 50)

اما مهم ترين وسيله براي اين مهم، بهره گرفتن از ايمان ديني مسلمانان بود؛ راهي كه اكثر متجددان دوره ي جديد جهان اسلامي آن را برگزيدند. درواقع، همين ايمان يا شبه ايمان بود كه محرك تاريخ صدساله ي جهان اسلامي در جهت تجدد بوده است؛ و در اين مسير، شبحي از ارزش هاي منسوخ غربي تحقق يافته است، بي آنكه مقاصد اصلي حاصل آيد. (كريم مجتهدي 1358: ص 7-8)

سيد به اصول تجدد و مذهب اصالت علم و برخي اصول دموكراسي مغرب زمين ــ شعارهايي نظير آزادي، برابري و برادري ــ معتقد بود و با همان اصول اسلام را تفسير مي كرد: آنچه برخي مصلحان از غرب شناخته اند، بدون شناخت عمق مبادي و حقايق صورت پذيرفته و اقتباس از ظواهر زندگي غربي كه كمتر متذكر از اصل و روح آن است و آسان ياب تر مي نمايد، مورد نظر بوده است؛ ازاين رو و در آراي ايشان، كمتر تأملي در فرهنگ و فلسفه و به طور كلي ديدگاه آنتولوژيك غرب صورت گرفته است.

غربزدگي يوناني، غربزدگي بسيط است و غربزدگي جديد، غربزدگي مضاعف است و نهضت هاي تجددزده در جهان اسلامي در اين مقام اند. به علاوه غربزدگي منورالفكران برخلاف غربزدگي غربيان كه خودآگاهانه است، با نحوي بدآگاهي و جهل مركب توأم شده است. از ملازمات اين جهل، غفلت از ريشه ي تكنولوژي و علوم و فنون منفرد آن است. براثر اين غفلت است كه اغلب گفته اند بايد طب غربيان را كه خوب است، وارد كرد و اخلاق آنان را به خود واگذارد... با توجه به مراتب فوق، منورالفكران و علماي متجدد صرفاً صورت و ظاهري از غرب را گرفتند؛ از اصل غفلت كردند و بعضاً نيز تساهل كردند. (محمد مددپور 1373: ص ص 120و121)

و اين خود ناشي از آن است كه غرب در ديدگاه افرادي چون اقبال يك واحد متشكل و يكپارچه نيست. ازاين رو، براي غرب نمي توان يك ماهيت واحد قائل شد. فراستخواه مي گويد:

خود او (اقبال) انديشمنداني نظير كانت، برگسون، ويليام جيمز، آلفرد نورث، وايتهد و ديگران را با تعابيري چون استاد فقيد و بزرگ ياد مي كند و آنان را محترم مي دارد و اين خود درس بزرگي است كه او به ما ياد مي دهد. غرب، يك واحد واقعي و حقيقي نيست. مجموعه ي متكثري است از انديشه ها، فلسفه ها، هنرها، آداب، صنايع، فنون و سياسات. هر چند بين اجزاي مختلفش روابطي هست، ولي اين مجموعه، وجود واحدي با جوهر و ماهيت واحدي ندارد. (مقصو د فراستخواه 1373: ص 283)

دكتر شريعتي نيز به چنين تكثري قائل است و از همين رو به كساني كه غرب را يك واحد متجانس مي دانند، خرده مي گيرد:

اقبال درميان دو پايگاه متعصب و يك چشم (افراطي و تفريطي) كه در جامعه هاي آسيايي و افريقايي دربرابر غرب موضع گرفته اند، پايگاه سومي را اعلام مي كند. از آن دو پايگاه، يكي معتقد است كه به قول تقي زاده و ميرزا ملكم خان هاي ما از فرق سر تا ناخن پا فرنگي شويم و نمي توان دربرابر غرب دست به انتخاب زد و نؤمن ببعض و تكفر ببعض گفت. تمدن و فرهنگ و اخلاق و فلسفه و فكر و هنر و شيوه ي زندگي جديد اروپايي، يك بافت واحد و متجانس و غيرقابل تفكيك و تجزيه است و بايد آن را يكجا و دربست پذيرفت... بريدن از غرب و طرز تمدن آن نيز ماندن در ركود و ضعف و حتي پذيرش اسارت دربرابر سلطه ي اوست... (علي شريعتي ــ : ص 109)

اقبال معتقد است علم اروپا، دنباله و امتداد علوم اسلامي است. او با استناد به نظريات ويل دورانت و گوستاولوبون و ساير مورخان غرب، درباره ي دست به دست گشتن تمدن و اخذ و اقتباس و استفاده ي ملت ها و نسل ها از يكديگر مي گويد: «اگر امروز جوامع آسيايي و مسلمان بايد از متفكران و دانشمندان غربي فرا گيرند، ديروز نيز محصلان و نويسندگان غربي از تمدن مسلمانان برگرفته اند» و ادامه مي دهد «زماني بود كه فكر اروپايي از جهان اسلام الهام مي گرفت... فرهنگ اروپايي، از جنبه ي عقلاني آن، گسترشي از بعضي از مهم ترين مراحل فرهنگ اسلامي است» (محمداقبال لاهوري ــ : ص 10) .

او نيز به سان «آپولوژيست»هاي ديگر جهان اسلام ــ كه در تاريخ روشنفكري ايران شناخته شده اند ــ براي ايجاد حس اعتماد به نفس، چنين رويكردي را با شدت و حدت دنبال مي كند؛ اما آيا مي توان تصور كرد كه مدرنيته با ذات غيرانساني خود از دل اسلام بيرون آمده باشد؟ آيا اين، غفلت از عامل عمده ي پيشرفت هاي علمي جديد يعني نگرش هاي دنياگرايانه ي جديد غرب نيست كه پس از نفي ماوراءالطبيعت و آخرت بدان دست يافته است؟ درحقيقت عامل اين پيشرفت ها، جايگزيني دنيا به عنوان بهشت موعود بود و تكنولوژي و دستاوردهاي فني مغرب زمين، در ديدگاه آنتولوژيك آن ديار ريشه داشت

پاورقيها:

ـــــــــــــ . 1373 سرآغاز نوانديشي معاصر تهران: شركت سهامي انتشار.

ـــــــــــــ . 1243. كليات اشعار فارسي. با مقدمه و شرح احوال از احمد سروش. تهران: كتابخانه ي سنايي .

ـــــــــــــ . چه بايد كرد؟ ترجمه ي محمد بقايي (ماكان).

ـــــــــــــ . رمز بيخودي.

اقبال لاهوري، محمد. ــ . احياي فكر ديني در اسلام. ترجمه ي احمد آرام. تهران: كتاب پايا.

داوري اردكاني، رضا. 1353. شمه يي از تاريخ غرب زدگي ما. تهران: سروش.

ستوده، غلامرضا. 1365. در شناخت اقبال. تهران: دانشگاه تهران.

شريعتي، علي. ــ . ما و اقبال (مجموعه آثار، شماره ي 5). تهران: حسينيه ي ارشاد.

فراستخواه، مقصود. چهارم اردي بهشت 1370. «جايگاه اقبال در احياي انديشه ي ديني»، روزنامه ي اطلاعات.

مددپور، محمد. 1373. تجدد و دين زدايي. تهران: انتشارات دانشگاه شاهد.

مجتهدي، كريم. 1358. سيدجمال الدين اسدآبادي و تفكر جديد. تهران: نهضت زنان.

مدرس، مرتضي. 1340. زندگاني و فلسفه ي اجتماعي و سياسي سيد جمال الدين اسدآبادي. تهران: اقبال.

مطهري، مرتضي. ــ . نهضت هاي اسلامي صدساله ي اخير. تهران: صدرا.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید