دين و سياست

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 14:43
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 2999 بار

مؤلف: علي اکبريان

 

 ولايت فقيه( کارکرد و راهبرد) آيا سياست جزء برنامه اسلام است و آيا جامعه مسلمان بايد حکومت خود را بر اساس تعليمات اسلام برپا کند؟

نخست براي توضيح سئوال بايد مراد از سه عنوان «اسلام »،«سياست » و «دخالت اسلام در سياست » روشن شود: اسلام عبارت است از آنچه از جانب خداوند توسط نبي اکرم(ص)براي هدايت بشر فرستاده شده است و براي شناخت آن بايد به قرآن،سنت و عقل مراجعه کرد و قرآن که اعجازش سند رسالت و آياتش بي کم و کاست، وحي الهي است، مهمترين مرجع براي شناخت اسلام است.

«سنت » به معناي گفتار و رفتار رسول الله، (1) به حکم آيات قرآن متن اسلام محسوب مي شود: «و انزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم »، (2) «واين قرآن را به سوي تو فرود آورديم تا براي مردم آن چه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي »، «ما (3) آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»، (4) «آنچه را فرستاده [ او ] به شما داد. آن را بگيرد و از آن چه شما را بازداشت، باز ايستيد». «لقد کان لکم في رسول الله اسوة حسنة » (5) ، «قطعابراي شما در [ اقتدار ] رسول خدا سرمشقي نيکوست ».

«سنت ائمه اطهار» عليهم السلام نيز به حکم سنت متواتر نبوي در حديث ثقلين ومانند آن، نزد شيعيان، متن دين به شمار مي آيد. «عقل » با اثبات وجود خدا، لزوم ارسال رسل و عصمت آنان، نه تنها پشتوانه اعتقاد به دين است بلکه احکام قطعي آن به عنوان يکي از منابع شناخت اسلام محسوب مي شود. «سياست » گرچه داراي معاني متعددي است (6) اما آنچه در اينجا مورد بحث است،سياست به معناي حکومت و اداره امور جامعه است.

و مراد از «دخالت اسلام در سياست »، اين است که حوزه فعاليتهاي حکومتي، ازقبيل نحوه تشکيل حکومت، اختيار تقنين و تصميم گيريهاي حکومتي، چگونگي مشارکت مردم در اداره جامعه، اختصاص اموال حکومتي و ارتباط با دول و ملل بيگانه ومسائلي از اين دست که از آن، به «حقوق اساسي » نيز تعبير مي شود، جزء تعاليم اسلام است، به اين معنا که از يک سو همه اين مسائل در اسلام بيان شده و راي اسلام در کنارآراي ديگر مکاتب، روشن و يا از منابع آن، قابل دستيابي است، و از سوي ديگر هرفعاليتي در اين حوزه در جامعه اسلامي مي بايست مطابق با راي اسلام باشد و در غيراين صورت نامشروع خواهد بود.

با اين بيان، مراد از «عدم دخالت اسلام در سياست »، اين خواهد بود که تصميم گيري در اين حوزه از فعاليت انسان، به خود او واگذار شده تا درباره اين مسائل، تصميم گيري وعمل نمايد و دين، در اين مقوله، نظر يا حکم خاصي ندارد. در اين صورت، اگر سياستگزاران در جامعه اي که اکثريت آنها را متدينين تشکيل مي دهد، در تصميم گيري ها و همچنين در عملکردها، متاثر از دين و باورها و ارزشهاي پذيرفته شده ديني نباشند، اين مقدار از دخالت دين در سياست، که مناسب منظرجامعه شناس است، مورد نظر اين مقاله نيست. با اين توضيح به سئوال بازمي گرديم: آيا اسلام، تنها براي هدايت بشر به سوي سعادت اخروي آمده است و تنظيم امور جامعه و سياست را به عهده مردم گذاشته تا آن رابه هر نحو که مي خواهند، اداره کنند، يا اين که حکومت و سياست نيز در دستوررسالت و برنامه اسلام قرار دارد و مي توان قوانين آن را از منابع اسلام به دست آورد؟

اگر حکومت و سياست را خارج ازحوزه اسلام دانستيم، نخواهيم توانست حکومتي را به اسلام نسبت دهيم و آن راحکومت اسلامي بناميم گرچه آن حکومت،در جامعه مسلمين و توسط آنان اداره شود. (7) حکومت و سياست اسلامي، آن است که از متن اسلام به دست آمده باشد.

نخست به طور اجمال، دو نظريه را دراين باره ذکر مي کنيم: اول: هدف گيري دين به سوي آخرت وتامين سعادت اخروي است و دنيا به آن ميزاني که به کار سعادت اخروي مي آيد يادر کار آن مزاحمت مي کند مورد نظر دين است. (8)

اين سخن به اين حد، در خصوص مساله «حکومت »، مجمل است. آيا دخالت در امر حکومت و قانونگذاري توسط دين،از اموري است که مددکار سعادت اخروي است يا خير؟ در مواردي، ظاهر عبارات کساني، اين است که اسلام از امور دنيا، تنها به تعيين حلال و حرام آنچه به سامان و اداره جامعه مربوط است، مي پردازد اما خود، طرحي براي آن ارائه نمي کند لذا اسلام، طرحي براي حکومت و اداره جامعه ندارد. دوم: حکومت و اداره جامعه، از مهمترين اموري است که اسلام، از آن سخن گفته است. تعاليم و فرامين اسلام در باب حکومت، شامل کلياتي است که

اولا: مي تواند درتمام زمانها و مکانها و در هر سطح از تکامل علم و تکنولوژي، جامعه را اداره کند. ازجمله اسلام، اختيار قانون گذاري موقت و موردي و نيز اختيار اجراي آن را در قالب خاصي به حکومت داده است. همچنين روش و ملاکات کلي اين قانون گذاري و اجرا رابيان کرده است.

ثانيا: تخطي از آن اصول، «مشروعيت » حکومت را زير سؤال مي برد و در نتيجه،تمامي قوانين و تصرفات حکومت، از درجه اعتبار ساقط مي شود. آري «اصلاح و سامان امور جامعه »، مقدمه اي براي هدف برتر اسلام، يعني خداشناسي و خداپرستي است امااين بدان معنا نيست که آن را مغفول گذارده است.

برداشت عمومي مسلمانان از سياست در اسلام درک عمومي و مانوس مسلمانان از اسلام، که از آن به «ارتکاز متشرعه » تعبيرمي شود، از ابتداي ظهور اسلام تاکنون چنين بوده که گستره تعاليم و فرامين، اسلام تمامي ابعاد زندگي انسان و به ويژه حکومت و سياست را فراگرفته است،

منشا اين برداشت عمومي را مي توان در دو امر واقعي و عيني (نه پيشداوري ذهني و انتظار بيهوده از دين) جستجو کرد:

1- تشکيل حکومت توسط پيامبر اسلام: گرچه تبليغ اسلام از آغاز بعثت، علاوه بر جنبه عبادي و ايجابي، رنگ سياسي نيز دربعد عدم پذيرش حکومت کفر داشت اما شکوفايي سياست اسلام با شکل گيري حکومت اسلامي، به اوج خود رسيد. پيامبراکرم(ص)، قبل از هجرت، زمينه تشکيل حکومت را فراهم کرده و مسلمانان در ميان خود شاهد تشکيل اولين حکومت اسلامي توسط شخص پيامبر بودند.

2- موضعگيري اسلام در تمامي صحنه هاي سياست و حکومت: تبيين دايره اموال حکومتي و بيت المال در قرآن و سنت، وجوب امر به معروف و نهي از منکر در اصلاح جامعه و جلوگيري از مفاسد آن، داوري اسلام در مجلس قضا از زبان پيامبر «انما اقضي بينکم بالبينات و الايمان »، (9) قانونگذاري اسلام در مجازات متخلفين وايجاد ضمانتهائي بيروني جهت اجراي قوانين (عدم اکتفاء به ضمانتهاي اخلاقي)، لمس احکام اسلام در خانه و مدرسه و بازار، نزول آيات قرآن در چگونگي و حيطه ارتباط باملل و دول بيگانه و بسياري ديگر از احکام اجتماعي، جاي شکي براي هيچ مسلماني باقي نمي گذارد که اسلام درباره سياست و حکومت و اداره جامعه، داراي برنامه است.

برخي از منکرين «سياست » در اسلام، خود به اين ارتکاز معترفند: علي عبدالرازق، از معاصران اهل سنت و مدعي «جدايي دين از سياست »، در بخش رسالت و حکومت از کتاب «الاسلام و اصول الحکم » مي نويسد: «شايد بتوان اين انديشه را که حکومت رسول اکرم - صلي الله عليه و آله - جزء برنامه رسالت آن حضرت بوده است (و در نتيجه اسلام، داراي برنامه حکومت است) سازگاربا سليقه عمومي مسلمانان و آنچه از احوال ايشان به ذهن مي رسد، دانست و آراي جمهور علماء مسلمين را نيز همين دانست. (10) »

در جاي ديگر مي نويسد: «مسلمانان اين انديشه را با رضايت مي پذيرند. (11) » اين ارتکاز عمومي که برخاسته از متن کتاب و سنت است و انتظار «دخالت دين درحکومت »، فضاي ذهني مخاطبان وحي و سنت را در روزگار صدر اسلام براي ما ترسيم مي کند. اين فضاي ذهني، ما را در رجوع به متون ديني ياري مي نمايد زيرا اگر برداشت امروزما از يک آيه يا روايت، ناشي از پيش فرض «عدم دخالت دين در سياست » باشد، به گونه اي که بدون اين پيش فرض، چنين برداشتي از ظاهر آيه يا روايت صحيح نمي بود،آن برداشت حجيت نخواهد داشت، مگر آن که «عدم دخالت دين در سياست » به صورت قطعي، ثابت و مبرهن گردد که در اين صورت فضاي ذهني مذکور تخطئه شده است. محور اصلي سياست اسلام، امامت و رهبري مردم در امور زندگي خود داراي سيره و روشي هستند که شرع اسلام با بسياري ازآنها موافقت، و با برخي، مخالفت کرده است.

گاه روش آنان را به کلي انکار کرده، مانندرباي قرضي، و گاه در اجزاء و شرايط آن تغييراتي داده است، مانند ازدواج وارث. در باب «حکومت » نيز مردم از ديرباز روشهايي اعمال مي کرده اند اما اسلام،حکومت خاصي را تشريع و تجويز نموده ست يعني اجزاء و شرايط آن را تغيير داده ومحتواي خاصي به آن بخشيده است. مهمترين اصل از حقوق اساسي حکومت اسلامي، يعني «مشروعيت »، مستند به وحي است و در قالب اعطاء اختيارات در تصميم گيريهاي حکومتي به پيامبر و ولي امر ولزوم اطاعت از فرامين او وارد شده است.

«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم ». (12) مراد از اطاعت رسول و اولي الامر، به قرينه تکرار «اطيعوا» و مهمتر از آن، به قرينه سياق آيه، اطاعت در امر حکومت و قضا است، (13) نبي اکرم(ص) پس از بعثت، داراي دومنزلت بود. يکي منزلت «بيان دين » براي مردم «و انزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم » و ديگري حکومت و قضا «لتحکم بين الناس بما اراک الله ». (14) «ما اين کتاب را به حق برتو نازل کرديم، تا ميان مردم به [ موجب ] آنچه خدا به تو آموخته داوري کني ».

در اين که حکومت نبي اکرم(ص)، حکومتي اسلامي - به معناي مذکور در ابتداي مقاله - و نشات گرفته از وحي و بخشي از وظيفه ديني آن حضرت بوده، اختلافي ميان فرق اسلامي وجود نداشته است. از فرمان هجرت گرفته تا اذن جهاد و طريق قتال وتقسيم غنائم و اموال حکومتي و رفع خصومات و حتي طريق تصميم گيري در مسائل حکومتي، همه و همه از طريق وحي بوده است و به مقتضاي اتصال وحي، مسلمانان همواره منتظر بودند تا در مسائل مربوط به حکومت، احکامي از جانب خدا نازل شود ويا آن حضرت خود، بر اساس احکام الاهي، تصميم گيري فرمايد.

اين که «امر حکومت، به دست خداست »، حتي قبل از هجرت و تشکيل حکومت،توسط نبي اکرم(ص)، بيان شده بود، آنجا که حضرت در موسم حج در پاسخ به رئيس قبيله بني عامر که پيشنهاد کرد «با تو بيعت مي کنيم به شرط اين که پس از تو حکومت با ماباشد» فرمود: «امر خلافت به دست خداست و آن را به هر کس بخواهد مي سپارد». (15)

اختلاف شيعه و سني نيز در مساله خلافت پس از نبي اکرم(ص) (نه امامت که معنايي وسيع تر از خلافت دارد) بيشتر در طريق انتخاب حاکم است. در غير اين صورت

اولا: هردو گروه، نظريه خود را مستند به وحي و سنت مي دانند، (16)

ثانيا: در طريق اداره جامعه به قرآن و سيره نبوي تمسک مي کنند. (17)

آياتي که درباره واقعه غدير نازل شده است به روشني بر اين نکته تصريح دارد که مساله خلافت، جزء دين است. «يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فمابلغت رسالته.» (18) «اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده، ابلاغ کن، واگر نکني پيامش را نرسانده اي ». آنچه پيامبر در اين آيه مامور به ابلاغ آن بود، که اگر ابلاغ نمي کرد رسالت را انجام نداده بود، مساله امامت و خلافت است. در آيه ديگري که در اين باره نازل شده مي فرمايد: «اليوم يئس الذين کفروا من دينکم فلاتخشوهم، واخشون اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا.» (19)

«امروز کساني که کافر شده اند، از [ کارشکني در ] دين شما نوميد گرديده اند پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما رابرايتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براي شما [ به عنوان ]آييني برگزيدم ». آخرين اميد کفار براي نابودي اسلام اين بود که پس از رحلت رهبر دين، شوکت اسلام رو به افول گذارد و امت اسلامي دچار تزلزل و هرج و مرج شده و از دين خود برگردند. ابلاغ «ولايت »، اين اميد را به ياس مبدل ساخت. از آيات مربوط به واقعه غدير به دو نکته، که ارتباط مستقيم باموضوع مقاله دارد، توجه بيشتر مي کنيم: اول: در واقعه غدير، آنچه از طرف رسول اکرم(ص) به مردم ابلاغ شد، ولايت علي بن ابي طالب(ع) بود. کيفيت اين ابلاغ درغدير و نگراني حضرت از اعلام آن،بگونه اي است که تعبير «من کنت مولاه فهذاعلي مولاه » جز با معناي «سرپرستي وولايت »، سازگاري ندارد.

فرازهاي نخستين خطبه غدير، که حضرت از رحلت خود درآينده نزديک خبر مي دهد، گوياي پيش بيني وضعيت امت پس از رحلت است. عبارت «الست اولي بکم من انفسکم » که دلالت براختيار تصرف در امور مسلمين و حکومت بر آنان را دارد، مفسر عبارت پس از آن،يعني «من کنت مولاه فهذا علي مولاه » است.همچنين فرازهايي پاياني خطبه که حضرت براي انجام رسالت و ولايت علي بن ابي طالب(ع) تکبير مي گويد و مردم را وا مي دارد تا به علي(ع) تبريک بگويند، و بسياري از قرائن ديگر که علامه اميني(ره) در کتاب الغدير جمع آوري کرده است، شاهد ين ادعاست حضرت امير، در آن روز بصورت رسمي به جانشيني پيامبر(ص) در امرحکومت، منصوب گرديد.

ما در اينجا به جنبه تاريخي اين نصب و آنچه پس از رحلت حضرت رسول(ص) رخ داد، نظر نداريم که تاکيد بر آن مفيد فايده نيست. تنها تاکيدمي کنيم که پيامبر(ص)، جانشين و خليفه خود را از طرف خداوند و به امر او به مردم معرفي کرد. دوم: در هر دو آيه مربوط به واقعه غدير، اين نکته تصريح شده که آنچه در آن روزابلاغ شد، جزء دين و برنامه رسالت و بلکه مهمترين جزء آن است. در آيه نخست: 1- يا ايهاالرسول بلغ.

خطاب با «رسول » و دستور ابلاغ، نشان مي دهد که صحبت ازوظيفه «رسالت » است. 2- ما انزل اليک من ربک. موضوع ابلاغ، وحي الهي است. 3- و ان لم تفعل فما بلغت رسالته. لسان تهديدگوياي اهميت موضوع است. در آيه دوم نيز تعابير «اکملت، اتممت و رضيت » که مي گويد اسلام منهاي ولايت، نه کامل و تمام است و نه مورد پسند خدا، بيانگر اهميت ولايت و حکومت در اسلام است.جاي ترديد نمي ماند که «حکومت »، جزء دين و برنامه رسالت است. پس از دوران ائمه اطهار(ع)، فقيه واجد شرايط از طرف امام معصوم(ع) و به نيابت ازاو به ولايت و حکومت نصب شده است، که روايات متعددي در کتب مربوط بر آن دلالت دارد. (20)

در فقه نيز، تصدي «ولايت » از جانب فقيه، از جمله واجبات کفايي شمرده شده است. (21) يعني «ولايت فقيه » در اسلام، يک حکم اولي و واجب نفسي است. ديگر از احکام مهم در حکومت اسلامي و اجزاء مهم حقوق اساسي اسلام، بيان حيطه اختيارات حکومت است. چنانچه گفته شد «ولي امر» به استناد آيه «اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منکم » داراي اختيار تصميم گيري در مسائل حکومتي وقانونگذاري است. دايره قانونگذاري حکومت، شامل هر فعاليتي که در تشريع اسلامي، مباح شناخته شده و نص خاصي بر وجوب يا حرمت آن وجود ندارد، مي شود.

حاکم مي تواند اين گونه فعاليتها را که داراي احکام غيرالزامي اند، واجب يا ممنوع کند. مثلا احياي زمين درشرع اسلامي از فعاليتهاي مباح است اما حاکم مي تواند بنابر مصالح زمان و جامعه خود،آن را واجب يا حرام کند و يا محدوديت و شرايطي قرار دهد و اطاعت از احکام او در اين امور، به حکم آيه مزبور، واجب خواهد بود.

اما نسبت به اموري که در اسلام، واجب يا حرام است، چنين اختياري ندارد، چرا که اطاعت ولي امر نمي تواند منافي و متضاد با «اطاعت خدا» باشد. مثلا «ربا» در اسلام،حرام است و حاکم نمي تواند به صرف صلاح ديد خود، براي آن حکم ثانوي جعل کند. (22) آري، در فرض تزاحم دو حکم الزامي، آنجا که ترجيح يک طرف، بازتاب اجتماعي داشته باشد، حکم به ترجيح يک طرف، بايد از ناحيه «ولي امر» صورت گيرد.

حکم به ترجيح در تزاحم احکام الزامي، گرچه از اختيارات ولي امر است، اما حکم ثانوي محسوب نمي شود. اعطاء اين اختيارات به حاکم اسلامي، از عناصر مهم سياست اسلام است که باعث گرديده اسلام، ديني جاودان و قابل اجرا در هر زمان و مکاني باشد. بي شک مضمون فرامين حکومتي، حتي در حکومت نبي اکرم «ص »، که بر اساس مصالح موقعيتي و زمان و مکان خاص آن صادر شده است، جزء دين و از قوانين ثابت ولايتغير آن محسوب نمي شود اما اصل جواز صدور آن، و نيز لزوم اطاعت از آن، يک حکم ثابت و جزء دين است.

احکام موردي و حکومتي که توسط نبي اکرم(ص) يااميرالمؤمنين(ع) صادر شده است، گرچه جزء دين نيست اما از دو جهت ديگر داخل دين قرار مي گيرند و منتسب به «دين » مي شوند:

1 - از آنجا که اين احکام، با مجوز شرعي صادر شده است و شرع نيز اطاعت از آن راواجب کرده است، به صورت غيرمستقيم و با واسطه، «حکم ديني » به شمار مي آيد.بدين معنا که خداوند نخست اطاعت از «ولي امر» را واجب کرد و وقتي او عملي را لازم يا ممنوع کند، آن حکم، با واسطه به «شرع » منسوب مي شود. يعني شخص مي تواند دراطاعت از احکام «ولي امر»، امتثال امر «شرع » را قصد کند. اما اين بدان معني نيست که آن دستورالعملها داخل منابع دين (به معناي دين ثابت و جاوداني) قرار گرفته اند.

2 - هر گاه از مجموع يا بخشي از احکام حکومتي، ضوابطي کلي استنباط شود که بتوان با آن ضوابط، علت صدور احکام حکومتي و ملاکهاي آن را به دست آورد، آن ضوابط نيز سنت و متن دين خواهد بود و مانند ديگر اجزاء دين لازم الاجرا مي باشد. (23) منتهي ضوابط، گاه در لسان شارع به صورت مستقيم نيز بيان شده است، آياتي چون «و شاورهم في الامر» (24) «و در کار[ ها ] با آنان مشورت کن » که بعضي خطب حضرت امير ونيز قواعد فقهي مستند به کتاب و سنت مانند قاعده لاضرر و امثال آن و ملاکات باب تزاحم از اين قبيل است.

آنچه تاکنون بدان اشاره شد، يعني تعيين حاکم، حيطه اختيارات حکومت، و ضوابطو شيوه هاي صدور حکم از مهمترين حقوق اساسي حکومت اسلامي است. موضوعات ديگري چون اموال حکومتي، اهداف حکومت، مسئوليت همگاني و نظارت عمومي،حيطه ارتباط حکومت اسلامي با ساير ملل، جهاد، اقليتهاي مذهبي و... ديگر حقوق اساسي حکومت اسلامي را تشکيل مي دهند که بررسي آنها مجالي مستقل مي طلبد. علل و شيوه هاي تفکيک اسلام از سياست چنانچه در ابتداي اين نوشتار گفته شد، ارتکاز مسلمين و انديشه غالب در آنان،همواره شمول گسترده تعاليم اسلام نسبت به سياست و حکومت بوده است، لذامي بايست در پي کشف علل انکار احتمالي آن برآمد.

از جمله علل پيدايش انديشه جدايي اسلام و سياست، تجربه تاريخي ناموفق کليسا در به دست گيري قدرت وسياست است. مهندس مهدي بازرگان به عنوان يک روشنفکر مسلمان، که در سيرتحولات فکري خود به «انکار سياست در دين » رسيد، درباره اين تجربه تاريخي مي نويسد: «هزار سال رياست بلامنازع ديني پاپها و حاکميت قهار کليساي کاتوليک بر پادشاهان و اشراف و مردم اروپاي قرون وسطي، يادگاري جز جهل و تاريکي، رکود و عقب ماندگي و احتناق افکار يا انگيزيسيون وحشتناک به جا نگذاشت، ضمن آن که سرخوردگي و فراراز دين و خدا و بازگشت به فرهنگ يوناني به وجود آورد که همراه با تجدد ضد مذهبي بود». (25)

او در آثار سوء ادغام اسلام و سياست مي گويد: «وقتي مردم مؤمن و مخصوصا جوانان پر شور و اميد، مواجه با ناتواني و عجز اديان گردند و ببينند که متصديان و مدافعان ناچار مي شوند که به اصلاح و التقاط يا عجز واعتراف بپردازند، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبين مي گردند». (26) و هم از اين روست که آبشخور برخي از منکرين سياست در اسلام، سخنان فلاسفه اروپاي پس از رنسانس است، غافل از اين که نه اسلام، مسيحيت است، (27) و نه آنچه دردست کليسا بود، مسيحيت حقيقي بود و نه آنچه اروپا با شکست دادن آن، به اوج تمدن خود رسيد، دين بود.

جدا انگاري امور دنيا از امور آخرت: کساني که در جدايي دين و دنيا سخن گفته اند، استدلال خود را بر آن بنانهاده اند که يک دسته از امور، مربوط به آخرت و ماوراء طبيعت و دسته ديگر مربوط به دنيا مي باشدو دين تنها در امور دسته اول، مانند پرستش، توکل، دعا، توسل، و حداکثر ازدواج و دفن و عزاداري و مانند آن سخن گفته است و امور ديگر مانند خوراک و پوشاک و روابط اجتماعي و حکومت، که بدون دينداري نيز مي گذرد، مربوط به دنياست لذا دين از آنهاسخن نگفته است و امر آن را به دست خود انسان سپرده است.

«بر اين ر. ويلسون » مي نويسد: «جريان کلي جدا انگاري دين و دنيا، به جدايي روزافزون دين از ساير نهادهاي اجتماعي مي انجامد و سرعت و وضوح اين جدايي در امور آن نهادهايي که (همچون حقوق، سياست، اقتصاد، والنهايه آموزش) پايه هاي اصلي ترتيبات زندگي اجتماعي راتشکيل مي داده اند، بسيار بيشتر، و در مورد آن نهادهايي که (همچون ازدواج، خانواده واخلاق شخصي) ريشه در زندگي جماعات محلي داشته بسيار کمتر خواهد بود.» (28) اما واقعيت چيز ديگري است، حيات و سعادت اخروي انسان در گرو چگونه زيستن او در اين دنياست.

از ديدگاه اسلام، زندگي اخروي هر فرد توسط خود او و در اين دنياساخته مي شود. بدين معنا که اعتقادات، علايق، نيات و رفتار انسان شکل دهنده شخصيت واقعي او در اين دنيا و چهره حشروي در آخرت است. قرآن، ارتباط تنگاتنگ و ناگسستني دنيا و آخرت را، گاه در قالب «چهره انسان درآخرت »، (29)

گاه «تجسم اعمال » (30) و گاه در بيان «عينيت پاداش و کيفر اخروي با اعمال دنيا»، (31) بيان فرموده است. هر رفتاري که از انسان در اين دنيا سر زند، در زندگي اخروي او مؤثر است و سعادت اخروي آدمي در گرو تصميمات وي در همين دنياست. از اين رونمي توان عملي را يافت که تنها جنبه دنيوي داشته و در حيات آخرت موثر نباشد، و ياعملي که تنها جنبه اخروي داشته و در زندگي دنيا بي تاثير باشد. از طرفي واضح است که رفتار، عادات و فرهنگ زندگي افراد جامعه تا چه حد متاثر از نوع و اهداف حکومت است.

حتي در جوامع امروز که حکومت، به ظاهر برخاسته از مردم است، همواره طبقه اي خاص، وسائل ارتباط جمعي، اطلاعات، ثروت و... را قبضه کرده و برانگيزنده واقعي خواست مردمند! تاثير حکومت بر فرهنگ زندگي مردم، حتي بيش از نقش تربيت خانوادگي است تاجايي که گفته اند «الناس علي دين ملوکهم »، (32) «مردم به دين و روش حاکمشان اند» و «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم »، (33) «مردم به فرمانروايانشان شبيه ترند تا به پدرانشان ». قرآن نيز از زبان گمراهان مي گويد: «ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا السبيلا». (34)

ومي گويند: «پروردگارا! ما رؤسا و بزرگتران خويش را اطاعت کرديم و ما را از راه به درکردند». لذا حتي اگر دين، تنها براي هدايت بشر به سعادت اخروي هم بود، باز نمي توانست نسبت به دنياي او و بويژه «حکومت »، ساکت باشد چرا که سعادت اخروي انسان در گروهمه اين امور است. از آيات قرآن، دو هدف براي بعثت انبياء بدست مي آيد: يک) معرفي خدا و دعوت به او: «يا ايهاالنبي انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعياالي الله و سراجا منيرا» (35) «اي پيامبر، ما تو را [ به سمت ] گواه و بشارت گر و هشداردهنده فرستاديم و دعوت کننده به سوي خدا به فرمان او، و چراغي تابناک »دو) برپايي عدل و قسط در جامعه: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط » (36) «به راستي [ ما ] پيامبران خود را با دلايل آشکار روانه کرديم و با آنها کتاب و ترازو را فرودآورديم تا مردم به انصاف برخيزند». همانگونه که استاد مطهري گفته است، هدف دوم نسبت به هدف اول، مقدمه است اما در عين حال، داراي ارزش ذاتي است. چرا که هدف دوم، مرتبه اي از مراتب هدف نخست است و لذا در تشريع اسلام، مورد غفلت قرار نگرفته است.

اختصاص مسائل دين به آنچه از دسترس دانش بشري خارج است: بازرگان، معتقد است که شان خداوند خالق، آن است که تعليمات و هدايتش درحوزه اي باشد که انسان ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز است و به جز از طريق وحي وهدايت الهي راهي به سوي آن ندارد و راه و رسم زندگي و حل مسائل فردي و اجتماعي،و به عبارت ديگر سياست، در دسترس دانش است يعني انسان مي تواند بدون دين،زندگي خود را سياست کند لذا دين نبايد از آن سخن بگويد و اگر هم گفته باشداستطرات و طفيلي است و امر آن به دست انسان و دانش اوست. (37) اين سخن را بايد در سه بخش تحليل کرد: اول: تاريخچه و علل پيدايش: منشا اين ديدگاه، انديشه هاي امانيستي و نيز سيانتيسم يا علم پرستي و برخي از تحليلهاي روان شناختي «دين » است که آن را ناشي از جهل به واقعيات مي پندارد.

دوم: کبراي قضيه که از دو جهت محل مناقشه است:

1- دانسته هاي علوم جديد، نسبت به زمان نزول وحي، بسيار متاخر بوده و همچنين اختلاف آراء و تحير در آن علوم بقدري زياد است که ايجاب مي کند که تعاليم دين، رفتاراجتماعي بشر را شامل شود.

2- حداکثر حکم عقل در اين باره، عدم ضرورت موضعگيري دين در اين گونه مسائل است نه لزوم عدم آن. و عقل، گرچه دين را ملزم به بيان اين مسائل نداند، اما در صورت وجود بيان ديني، منقاد خواهد بود.

سوم: آيا انسان، طريق زندگي درمسيري که براي آن خلق شده است را مستقلا و بدون نياز به راهنمائي مي شناسد؟! براي پاسخ، از سه منظربه دانش انسان نظري مي کنيم: دانش انسان در چارچوب ابزار آن، دانش انسان در بستر تاريخ، دانش انسان درقرآن.

1- هر روز دانشمندان در کشف جهان طبيعت به پيشرفتهاي تازه اي نائل مي شوند، زمين را و آنچه در آن است مي جويند، به آسمانها مي روندتا از آنچه نديده اند با خبر شوند و جهان را مسخر خود سازند. علوم انساني به شناخت انسان از پيرامون خود مي پردازد، علل شکوفايي و انحطاط تمدنها را کشف مي کند، تاثير رفتارهاي اقتصادي بر يکديگر را مي شناسد و.... اما آيا اين دانشها براي انتخاب مسير زندگي، کافي است؟ براي اين که انسان بتواندخط سير زندگيش را انتخاب کند و حرکت خود را در جهت کمال قرار دهد، بايد سود وزيان خود را بشناسد و اين نمي شود مگر با بينشهاي عميق و کلي درباره جهان.

همواره «ارزشها» تابع «بينشها»ست و تا شناخت انسان از خود و جهان هستي کامل نباشد، قادربه شناخت همه سود و زيان خود نخواهد بود. گرچه پيشرفت علوم، انسان را در شناخت علل و پديده هاي طبيعي يا رفتارهاي اجتماعي به قلل رفيع رسانده، اما توصيه راه صحيح، علاوه بر اين، متوقف بر بينش ديگري درباره ابتدا و انتهاي جهان، حيات پس ازمرگ، هدف از خلقت و مسائلي از اين قبيل است که دست علوم تجربي اثباتا و نفيا از آن کوتاه است. (38) نوع نگرش علم به جهان، که از آن به «دانش » تعبير مي کنيم، انسان را درمسير شناخت اجزاء و روابط آنها قرار مي دهد، در حالي که نوع نگرش فلسفي و بخش اعتقادات ديني به جهان، که آن را «بينش » مي ناميم، جهان را به عنوان يک واحد در مسيرابتدا تا انتها به او مي نماياند.

توصيه کننده راه «صحيح زندگي »، بايد از کمال در بينش، ارزش و دانش برخوردارباشد. براي انتخاب «بايد و نبايد»، نيازمند جهان بيني است، تا هدف و کمال را نشان دهدو براي شناخت مصاديق اين بايد و نبايدها، نيازمند احاطه به روابط افعال و غيايات ونتايج نهايي آن است. اين که هدف و کمال انسان چيست؟ و خير و شر او کدام است؟ از يک سو، و ابهام دربسياري از مصاديق بايد و نبايدها، مانند عدالت و ظلم، از سوي ديگر، کار را بر انسان مشکل مي کند و نياز به «دين » مي افتد، (39) گرچه امکان شناخت فطري و عقلي در برخي ازاين امور، قابل انکار نيست.

2- همه اينها با قطع نظر از تجربه تاريخي دانش بشر است. تاريخ نشان داده است که اين علوم همواره ابزار سلطه و استعمار در دست قدرتمندان بوده است. تجربه تاريخي دانش بشر، کوتاه است چرا که ظلم و ستم، فساد و فحشا، از هم پاشيدگي خانواده،پوچي و افسردگي روزافزون در جهان غرب، که مهد علم در عصر ماست، خود گوياي توانايي بشر در دستيابي به راه صحيح زندگي است.

3- خداوند، قرآن را با خواندن و قلم آغاز کرد: «اقراء باسم ربک الذي خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم الذي علم بالقلم علم الانسان مالم يعلم.» (40) «بخوان بنام پروردگارت که انسان را از علق آفريد. بخوان، و پروردگار تو کريم ترين [ کريمان ] است.همان کس که به وسيله قلم آموخت. آن چه را که انسان نمي دانست [ به تدريج به او ]آموخت ». و انسان را به تفکر و تعقل فراخواند: «لعلهم يتفکرون.» (41) «شايد که آنان بينديشند». و برتري عالمان بر جاهلان را گوشزد نمود: «قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون انما يتذکر اولوا الالباب.» (42) «بگو: آياکساني که مي دانند و کساني که نمي دانند يکسانند؟ تنها خردمندانند که پند پذيرند».

در کمال نفس، شناخت فطري خوب و بد را متذکر شد: «و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها.» (43) «سوگند به نفس و آن کس که آن رادرست کرد; سپس پليدکاري و پرهيزکاري اش را به آن الهام کرد». اما خود مي فرمايد: دانشي که به انسان اعطا شده، دانشي ناچيز است: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا.» (44) «به شما از دانش جز اندکي داده نشده است ». و نيز مي فرمايد: «کتب عليکم القتال و هو کره لکم و عسي ان تکرهوا شيئا و هو خير لکم و عسي ان تحبواشيئا و هو شر لکم والله يعلم و انتم لاتعلمون.» (45)

«بر شما کارزار واجب شده است، درحالي که براي شما ناگوار است. و بسا چيزي را خوش نمي داريد و آن براي شما خوب است، و بسا چيزي را دوست مي داريد و آن براي شما بد است، و خدا مي داند و شمانمي دانيد». علاوه بر بيان اين نقصان، که مي توان آن را نقصان اقتضايي در شناخت دانست، به موانع شناخت او نيز چنين اشاره مي فرمايد: «علم الانسان ما لم يعلم کلا ان الانسان ليطغي ان رآه استغني.» (46) «آنچه را انسان نمي دانست [ به تدريج به او ] آموخت. حقا که انسان سرکشي مي کند، همين که خود رابي نياز پندارد». «انه لحب الخير لشديد.» (47) «و راستي او شيفته مال است ». «و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و کان الانسان عجولا.» (48) «و انسان [ همانگونه که ]خير را فرا مي خواند، [ پيشامد ] بد را مي خواند و انسان همواره شتابزده است ». «و حجدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا.» (49) «و با آنکه دلهايشان بدان يقين داشت،از روي ظلم و تکبر آن را انکار کردند».

«ينادونهم الم نکن معکم قالوا بلي ولکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم وارتبتم و غرتکم الاماني حتي جاء امر الله و غرکم بالله الغرور.» (50) «[ دو رويان ] آنان را ندا در مي دهند: آيا ما با شمانبوديم؟ مي گويند: چرا، ولي شما خودتان را در بلا افکنديد و امروز و فردا کرديد وترديد آورديد و آرزوها شما را غره کرد تا فرمان خدا آمد و [ شيطان ] مغرور کننده، شمارا درباره خدا بفريفت ». «فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به يستهزءون.» (51) «و چون پيامبرانشان دلايل آشکار برايشان آوردند، به آن چيز [ مختصري ]از دانش که نزدشان بود خرسند شدند و [ سرانجام ] آنچه به ريشخند مي گرفتند آنان رافروگرفت ».

اين آيات به روشني مي رساند که از ديدگاه اسلام، ابزارهاي ادراکي انسان به گونه اي نيست که مستقلا بتواند درراه تکامل خود، در رفتارهاي فردي و اجتماعي، همواره مسيرصحيح را از باطل تشخيص دهد. بازرگان، که جدايي دين از سياست را تاييد کرد، خود پيشتر در کتاب بازيابي ارزشها،در نقد اومانيسم نوشته بود: «آنهايي که از خدا مهجور و محروم شده بودند، به قول خدا و به خليفه خدا (انسان)روآوردند، غافل از اين که انسان مختار و گرفتار خود شده بيش از آنچه بنده خدا وتصويري از او باشد پيروي از شيطان و از نفس اماره بالسوء مي نمايد در فطرت انسان اگر، همانطور که در روانشناسي و جامعه شناسي محقق شده است، کششهاي طبيعي خدادادي براي زيبايي و کنجکاوي و نيکوکاري وجود داشته خالق هنر و علم و انسانيت و نوعدوستي شده ايم شيطنت و طاغوتيت، موجد و فساد و خونريزي هم در سرشتمان جاسازي گشته است.» (52)

در اين جا دو نکته شايان توجه است: اول: اصل اين انديشه و طرز پاسخ صغروي ما به آن، از سنخ مسائل کلامي و برون ديني است، در حالي که نگاه درون ديني به مسائل اسلام، جايي براي بروز اين انديشه باقي نمي گذارد و پيش از اين نيز گفتيم که ريشه اين سخن در رويارويي با مسيحيت بوده است. وقتي اسلام خود، حقوق اساسي در حکومت را بيان فرموده و وقتي از متن دين اسلام درمي يابيم که نبي اکرم - صلي الله عليه و آله - و ائمه اطهار - عليهم السلام - پس از آن حضرت و فقهاي جامع شان در زمان غيبت براي حکومت منصوب شده اند، ديگر چه جاي سؤال است که آيا اسلام حکومت دارد يا نه؟ بله نگاه اسلام به دنيا، واقع بينانه است و آن را محل امتحان و گذر مي داند، لذا تمام بيان او در مسائل دنيا و از جمله حکومت، هدفدار و جهت دار است اما اين هدفداري باعث نمي شود آن را منصرف از قصد سامان امور دنيا بدانيم.

دوم: اين ديد واقع بينانه در محدوديت دانش بشر، براي او انتظارات خاصي را از دين خاتم ايجاد کرده است. انتظار برنامه اي براي سامان دنيا و از جمله طرح حکومت، که بتواند سعادت او را در دنيا و آخرت تامين کند. اين انتظارات گرچه به عنوان ارتکازات عقلايي، در فهم متون ديني بي تاثير نيست اما نمي تواند قلمرويي را که در دين نيست، به آن تحميل کند چرا که متن، خود سخن مي گويد و انتظارات پيشين را تعديل و يا تبديل واصلاح مي کند.

حذف «سنت » از شمار منابع دين آنان که تنظيم روابط اجتماعي و سامان امور دنيا را خارج از برنامه اسلامي مي دانند،خود مواجه با انبوهي از سنت نبوي و ائمه اطهار در اين باره ديده اند و بنابراين، حذف اين بخش از سنت از اعداد منابع دين، راهي است آنان پيموده اند. مهندس مهدي بازرگان در مقاله «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا» مي گويد: «حضرت رسول و امامان و بزرگان دين مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان امت، علاوه بر وظايف رسالت و امامت، معلم و مصلح و مؤظف به خدمت و اعمال صالح بودند و مي بايستي به مصداق (ولکم في رسول الله اسوة حسنه) الگو و نمونه باشند.

بنابراين در کنار وظايف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهده دار کاري براي زندگي شخصي يا عمومي شده اند به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خير ياامر به معروف و نهي از منکر نيز پرداخته به عنوان انسان مسلمان و خداپرست با ايمان مبادرت به خدمت و تربيت همنوعان مي کرده اند تعليماتي که اين نظرها داده اند در عين ارزنده و ممتاز بودن جزء دين و شريعت حساب نمي شود و مشمول «ان هو الا وحي يوحي » نمي گردد.» (53)

محمد سليمان الاسقر، در کتاب «افعال الرسول » (54) مي گويد: «افعال دنيوي رسول اکرم(ص) به هفت دسته تقسيم مي شود: طبابت، زراعت، صناعت، تجارت،مکاسب ديگر، تدابير و اداره جامعه. لزوم متابعت و تاسي در آنچه از آن حضرت در اين زمينه ها به ما رسيده، متوقف است بر اين که اعتقادات حضرت در اين امور مطابق واقع باشد و به عبارت ديگر حضرت در اين امور نيز معصوم باشد». او خود در انکار اين مبنابه دو دليل تمسک مي کند:

1- آيه «قل انما انا بشر مثلکم يوحي الي » (55) «بگو: من هم مثل شما بشري هستم [ ولي ]به من وحي مي شود».

2- روايت عايشه: رسول اکرم(ص) صداهايي شنيد و از آن پرسيد، گفتند نخل را لقاح مي دهند حضرت فرمود اگر رهايش کنند خودش اصلاح مي شود و آنان لقاح را ترک کردند آن سال نخل بارور نشد، اين خبر را به حضرت رساندند ايشان فرمود: «اذا کان شيئا من امر دنياکم فشانکم به و اذا کان شيئا من امر دينکم فالي »، «اگر کاري درباره دنيايتان است خودتان به آن رسيدگي کنيد و اگر کاري درباره دينتان است به من رجوع کنيد.» (56) بازرگان هم براي قضاوت خود در حذف اين بخش از گفتار و رفتار دليل پيامبر وامامان(ع) از سنت و دين، دليل مستقلي ذکر نکرده و فرضيه جدايي دين از امور دنيا را ازابتداء مفروض گرفته است.

عمده دليل او بر جدايي دين از امور دنيا دو امر است:

1 - هدف دين منحصر در خداو آخرت است;

2 - دين منحصر است در مسائلي که دست دانش بشر به آن نمي رسد وامور دنيا در دسترس دانش بشر است.

ملاحظه مي شود که نحوه قضاوت بازرگان و محمد سليمان الاسقر در اين مساله متفاوت است گرچه هر دو به يک نتيجه رسيده اند. در اين مقاله، که اصل سخن در مبناي جدايي دين از امور دنيا است، به ادله بازرگان در اين مبنا پاسخ گفتيم; اما سزاوار است که پس از ابطال مبناي جدايي دين از امور دنيا واثبات امکان دخالت دين در امور دنيا و از جمله سياست، براي قضاوت در مساله حذف گفتار و رفتار در اين امور دنيا از سنت و دين به صورت مستقل و خرد به بررسي بنشينيم. اول - اموري که «محمد سليمان الاسقر» به عنوان افعال دنيوي رسول اکرم(ص)شمرده است، همگي از يک سنخ و در يک مرتبه نيستند.

«حکومت » از آن ميان، داراي سه ويژگي است که هر يک به نوعي آن را داخل دين قرار مي دهد در حالي که امور ديگرفاقد اين سه ويژگي اند: اول: رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) از جانب خداوند، متصدي امر زراعت وصنعت نشده اند و خود نيز چنين ادعائي نکرده اند. در حالي که امر «حکومت » و اداره جامعه، مسؤليتي است که خداوند بر عهده آنان نهاده و منصب کومت براي نبي اکرم(ص)، منصبي ديني به شمار مي آيد.

چنانکه خلافت ائمه اطهار(ع) هم منصب ديني و ابلاغ آن توسط رسول اکرم(ص) از وظايف رسالت بوده است و شاهد ما قرآن وروايات است. دوم: اهميت حکومت در سرنوشت دنيوي و اخروي انسان، نسبت به ديگر اموردنيوي، قابل مقايسه نيست زيرا که «حکومت » در جهت دهي شئون مختلف زندگي فردي و اجتماعي، بشدت مؤثر است.

لذا لزوم تشريع و دخالت دين در امر حکومت،بيش از ديگر امور است. بازرگان پيش از تحويل فکري خود، در جزوه «مرز بين دين وسياست »،در پاسخ کساني که سياست را مانند طبابت امري تخصصي دانسته که بايد به اهلش واگذار شود مي گويد: «اين دسته، دانسته يا ندانسته اشتباه مي نمايند، قياس مع الفارق مي کنند.

ميان طبابت و سياست خيلي فرق است، عمل طبيب هر قدر ضروري و اساسي باشد، يک عمل جزئي موقت براي دورانهاي کوتاهي از زندگي فرداست و چندان وسيله سوء استفاده شديد نيست... از طرف ديگر نظارت و کنترل آن آسان است و سلب آزادي از شخص نمي شود در حالي که سياستمدار و شخص حاکم مقدرات و سرنوشت يک ملت را دردست مي گيرد. مردم را در جهت مطلوب خود به کار و حرکت وامي دارد. غفلت در اين امر عواقب زيان بخش عمومي و کلي دارد....» (57)

سوم: امور دنيوي را مي توان به دو بخش تقسيم کرد:

1 - آنچه از سنخ ارتباط انسان با طبيعت است.

2 - آنچه از سنخ ارتباط انسان با انسانهاي ديگر در اين امور است.

بخش اول مانند فن و دانش زراعت و طبابت و صنعت و ... است که اولا با پيشرفت علوم متحول مي شود; و ثانيا پيامبراکرم(ص) مردم را به طلب علم و دانش در آن ترغيب نموده است. بخش دوم خود بر دو قسم است: الف) ثابت: که شامل حقوق زراعت و طبابت و صنعت و ... و حقوق ثابت (اساسي)حکومت مي شود، که به دليل ثبات و مطابقت با اهداف دين، جزو دين است. ب) متغير: و مراد از آن، احکام حکومتي در اين امور است که به دليل عدم ثبات،مضمون آن، جزء دين نيست اما داراي جنبه هاي ثابتي است که از آن جهت، جزء دين قرار مي گيرد.

«شهيد صدر» در کتاب گرانقدر اقتصادنا، درباره حيطه قانونگذاري اسلام سخني دارد که بي ارتباط به تفاوت مذکور نيست: «انسان در حيات اقتصادي خود، با دو امر در ارتباط است، نخست ارتباط با طبيعت ياثروتهايي که در قالب «ابزار توليد» تجسم مي يابد، و ديگري ارتباط با انسانهاي ديگر، که در «حقوق » منعکس مي شود. اسلام ميان اين دو نوع ارتباط تفاوت گذاشته است.

ارتباط انسان با طبيعت، در طول زمان به تبع مشکلات جديد و راههايي که انسان در حل آن مي يابد تکامل پيدا مي کند و پيوسته سيطره او را بر طبيعت افزايش مي دهد. اما ارتباط اوبا انسانهاي ديگر متحول نمي شود چرا که اين ارتباط براي حل مشکلات ثابتي به وجودآمده است. مثلا هر جامعه اي که در خلال ارتباطش با طبيعت، بر ثروتي ست يافت، بامشکل توزيع آن و تخصيص حقوق افراد و جامعه در آن مواجه خواهد شد. چه توليد درسطح نيروي بخار و برق صورت گيرد چه در سطح آسياب دستي. قوانين اسلام درباره ارتباط نوع دوم است و لذا ثابت و جاودان است و مي تواند روابط انسانها را در هر زماني تنظيم نمايد.

اما گاه، پيشرفت رابطه اول بر اجتماعي تاثير مي گذارد، لذا اسلام به حاکم اسلامي اين اختيار را داده است که در دايره فعاليتهاي مباح قوانيني را جعل کند تا اين تاثيرات را در راستاي اهداف حکومت اسلامي قرار دهد.» (58) نتيجه آن که مسائل «ثابت » مربوط به حکومت، که از سنت به ما رسيده است چه درحقوق اساسي آن و چه در شيوه ها و ملاکهاي صدور آن جزء دين محسوب مي شود.

دوم - گذشته از روايات متواتري که درباره «علم الامام » در منابع روايي شيعه وجوددارد، در خصوص مساله سياست و اداره جامعه، رواياتي وجود دارد که عصمت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) را در آن ثابت مي کند. مرحوم کليني بخشي از اين روايات را در باب تفويض گردآورده است: عن فضيل بن يسار قال: سمعت اباعبدالله(ع) يقول لبعض اصحاب قيس الماصر: ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: «انک لعلي خلق عظيم »، ثم فوض اليه امرالدين و الامه ليسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»و ان رسول الله(ص) کان مسددا موفقا مؤيدا بروح القدس، لايزل و لايحظي في شي ء مما يسوس به الخلق متادب باداب الله.... (59) فضيل بن يسار مي گويد: شنيدم امام صادق(ع) به بعضي از اصحاب قيس ماصرفرمود: همانا خداوند عزوجل پيغمبرش را تربيت کرد پس نيکو تربيت کرد. چون تربيت او را تکميل نمود گفت: «تو بر خلق و خوي عظيمي استواري » سپس امر دين و امامت رابه او واگذار فرمود تا سياست بندگانش را به عهده گيرد سپس فرمود: «آنچه رسول براي شما آورده بگيريد و از آنچه شما را نهي کرده بازايستيد» همانارسول خدا استوار و موفق و مؤيد به روح القدس بود، نسبت به سياست و تدبير خلق هيچگونه لغزش و خطايي نداشت.

به آداب خدا تربيت شد.... در روايت ديگري از همين باب از امام صادق(ع) مي گويد: «آنچه را خدا به رسولش واگذار نموده به ما واگذار کرد.» (60) سوم - چنانچه گذشت، اصول کلي سياست و حکومت در اسلام، از قرآن و سنت مفسر، (گفتار و رفتاري که ناظر به آيات قرآن است)، استفاده مي شود لذا حذف اين بخش از سنت هم سود چنداني به مناديان جدايي دين از سياست نمي بخشد.

پي نوشت ها:

1- مراد گفتار غير از قرآن و رفتار غير از افعال شخصي و خصوصي است. رجوع کنيد به: الشاطبي ابي اسحق، الموفقات في اصول الشريعه، دارالمعرفه، بيروت، الجزءالرابع، ص 3، درباره قيد افعال شخصي در همين نوشتار سخن خواهيم گفت.

2- نحل/ 44.

3- ترجمه آيات، مطابق با ترجمه استاد محمد مهدي فولادوند است.

4- حشر/7.

5- احزاب/ 21.

6- جعفر لنگرودي، ترمينولوژي، ص 371، شماره 2981.

7- گفته مي شود «اقتضاي جامعه ديني اين است که حکومت نيز ديني باشد ولو برنامه حکومت را از دين نگيرد» اما اين مقدار از مناسبت تنها براي اسناد عرفي حکومت به دين کافي است و در بحثهاي جامعه شناختي مفيد است، نه براي اسناد حقيقي و بحثهاي کلامي و فقهي، حداکثر ديني بودن حکومت بنابراين نظريه عبارت است از اين که حکومت سر مخالفت با آيينهاي ديني و الگوهاي جاافتاده ديني رانداشته باشد و به آن احترام بگذارد و همچنين دست رهبران ديني را در اشاعه تقواي ديني بازبگذارد.

8- ر.ک: عبدالکريم سروش، ايدئولوژي و دين دنيوي، کيان شماره 31. و نيز: مهدي بازرگان، جزوه خدا وآخرت هدف بعثت انبياء.

9- مستدرک الوسائل، ج 17، ص 362، ج 1.

10- علي عبدالرازق، الاسلام و اصول الحکم، ص 145، بند 3.

11- همان، ص 149، بند 10.

12- نساء/ 59.

13- ر.ک: طباطبايي، سيد محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، دارالکتب الاسلاميه، ج 4، ص 412.

14- نساء/ 105.

15- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 424.

16- شيعه به آياتي چون «انما وليکم الله و رسوله والذين امنوا...» و حديث غدير و مانند آن و اهل سنت به آيات شوري و حديث لايجتمع امتي علي الخطاء و امثال آن تمسک کرده اند.

17- در مجلسي که براي انتخاب عثمان به خلافت تشکيل شد عبدالرحمن به علي بن ابي طالب گفت با توبيعت مي کنم به شرطي که به کتاب و سنت نبوي و سيره ابوبکر و عمر عمل کني، او پاسخ داد به کتاب و سنت نبوي عمل مي کنم ولي عثمان آن شرط را پذيرفت. ر.ک: تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 162.

18- مائده/ 67، براي شان نزول و تفسير رجوع کنيد به الميزان، ج 6، ص 42.

19- مائده/ 3، براي شان نزول و تفسير رجوع کنيد به الميزان، ج 5، ص 177.

20- ر.ک: وسائل الشيعه، شيخ محمدبن الحسن الحرالعاملي، ج 18، باب 11، از ابواب صفات القاضي.

21- علي بن الحسين الکرکي، جامع المقاصد، ج 4، ص 44.

22- ر.ک: الشهيد السيدمحمد باقرالصدر، اقتصادنا، مجمع الشهيد الصدر العلمي والثقافي، ص 401.

23- همان.

24- آل عمران / 159.

25- مهدي بازرگان، جزوه آخرت و خدا هدف بعثت انبيا، سمينار هفت جلسه اي، بهمن ماه 1372، ص 37.

26- همان، ص 36.

27- ابن خلدون مي نويسد «اسلام برخلاف ديگر اديان، علاوه بر دعوت و تبليغ، به تنفيذ و اجراي آن نيزپرداخته است.

28- ميرچااليان، فرهنگ و دين، مقاله جدا انگاري دين و دنيا، ترجمه دکتر مرتضي اسعدي، ص 135.

29- براي نمونه: طه/ 126 - 124.

30- براي نمونه: توبه/ 36 - 35 و قلم/ 43 - 42.

31- براي نمونه: زلزله/ 8 - 6.

32- اين جمله را در روايات نيافتم. ر.ک: علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 105، ص 8.

33- بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 78، ص 46، روايت 57، باب 16.

34- احزاب / 67. 35

- احزاب / 46. 36

- حديد / 25.

37- مهدي بازرگان، جزوه آخرت و خدا هدف بعثت انبيا، ص 11.

38- ر.ک: محمد تقي مصباح، دروس فلسفه اخلاق، ص 195.

39- درباره محدوديت علوم ر.ک:الميزان، علامه طباطبايي،دارالکتب الاسلامي، ج 6، ص 214، ج 1،ص 297.

40- علق/ 5 - 1.

41- اعراف/ 176 و نحل/ 44.

42- زمر/ 9.

43- شمس/ 8.

44- اسراء/ 85.

45- بقره/ 216.

46- علق/ 7 - 5.

47- عاديات/ 8.

48- اسراء/ 11.

49- نمل/ 14.

50- حديد/ 14.

51- مؤمن/ 83.

52- مهدي بازرگان، بازيابي ارزشها، ج 3، ص 152، بي جا، بي تا.

53- جزوه «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا»، ص 29.

54- محمد سليمان الاشقر، افعال الرسول و دلالتها علي الاحکام الشرعيه، مؤسسه الرساله، ج 1، ص 239.

55- کهف/ 110

56- المسند للام احمد بن حنبل، دارالفکر (حروفچين)، ج 9، ص 438، حديث 24974.

57- مرز بين دين وسياست، نقل وتکميل سخنراني، مهدي بازرگان در دومين کنگره انجمنهاي اسلامي ايران.

58- خلاصه از: الشهيد السيد محمد باقر الصدر، اقتصادنا، مجمع الشهيد الصدر العلمي و الثقاني،ص 745-722.

59- ابي جعفر محمدبن يعقوب الکليني، الاصول من الکافي، دارالکتب الاسلاميه، ج 1، ص 266، کتاب الحجه، باب «التفويض الي رسول الله(ص) و الي الائمه(ع) في امرالدين »، حديث 4. 60- همان، حديث 2. 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

حاکمیت قانون و ضوابط
قرآن : وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ (سوره نور، آیه 2) ترجمه: اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد در [كار] دين خدا نسبت به آنها (مجرمان) دلسوزى نكنيد. حدیث: انما هم اهل الدنیا مقبلون علیها، و مهطعون الیها و قد عرفوا العدل و راوه، و سمعوه و وعده، و علموا ان الناس عندنا فی الحق فهربوا الی الاثره فبعدا لهم و سحقا. (نهج البلاغه، نامه به سهل بن حنیف استاندار مدینه) ترجمه: آنان دنیا پرستانی هستند که به آن روی آوردند و شتابان در پی آن روانند. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه مردم نزد م...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید