دانشمندان فلسفه سياسي ـ عليرغم تلاش فراوان ـ هنوز به تعريف جامع و مانعي از دموكراسي دست نيازيدهاند. دموكراسي واژة يوناني است كه در قرن شانزدهم از طريق زبان فرانسوي وارد زبان انگليسي شد. دموس در زبان يوناني به معناي مردم و كارتئين به معناي حكومت كردن است. بر اساس معناي لغوي، برخي دموكراسي را در معناي اصطلاح زير به كاربردهاند:
«برابري فرصتها براي افراد يك جامعه به منظور برخورداري از آزاديها و ارزشهاي اجتماعي» يا «حكومت به وسيله مردم» يا «حكومت مردم به وسيله مردم» يا «اداره جامعه در دست بسياري نه در كف اندك» يا «حكومت كه از طريق رقابت در انتخابات به مسند قدرت برسد و مسؤول پاسخگويي به مردم باشد و تمامي افراد بزرگسال آن كشور از حق مساوي انتخاب كردن و كانديدا شدن برخوردار باشند و در آن قانون متضمن حفظ حقوق مدني و سياسي باشد.»
ولي اين تعاريف نيز به تبيين و توضيح واژگان چون فرصتها، مردم يا افراد جامعه، ارزشهاي اجتماعي، حكومت، قدرت، رقابت، انتخابات، اكثريت، حقوق مدني و سياسي حاجت دارد.
برخي از نويسندگان غربي بر اين باورند كه دموكراسي در يك مدل آن نوعي رژيم حكومتي است كه به موجب آن بخش عمده مردم، كنترل سياسي را اعمال ميكنند و مدل ديگر آن به يك فلسفه اجتماعي بدل شده است و بيانگر راه زندگي است كه مجموعهاي از آرمانها و نظريات را در بردارد كه باعث انگيزي رهبري رفتارهاي افراد اجتماع به سوي هم ميگردد. دموكراسي در مدل دوم فراتر از يك شكل حكومت است و به يك ايدئولوژي تبديل گرديده است.
پس علاوه بر اختلاف در باب اينكه آيا دموكراسي به مثابه يك مدل حكومت است يا يك مدل زندگي، حتي در آنجا كه به عنوان حكومتي مطرح گرديده، نيز اختلاف است كه آيا دموكراسي به معناي حكومت كل مردم است يا حكومت اكثريت مردم و بخشي بر بخش ديگر؟ آيا دموكراسي به معناي حق تصميمگيري همة آحاد مردم در امر حكومت است يا حق تصميمگيري اكثريت مردم؟ جوواني سارتوري بر اين عقيده است كه دموكراسي نام پرطمطراقي است كه هرگز وجود نداشته است.
طرفداران اين مدل حكومتي ـ در آغاز راه ـ يك تصور ايدهآليستي از دموكراسي داشتند و به عنوان مدينه فاضله از آن ياد كردند ولي كمكم به حكومت اكثريت مردم قناعت ورزيدند و امروز در عمل با حكومت اقليت روبرو هستند و به نوعي حكومت اليگارشي بدل شده است.
پيشينه تاريخي دموكراسي و اقسام آن كدام است؟
نظامهاي سياسي از قديم الايام با انديشه دموركاسي آشنا بودهاند. به گونهاي كه حتي رؤساي برخي از قبايل با شيوة انتخابي گزينش ميشدند در قرون جهارم و پنجم قبل از ميلاد نيز اين انديشه در يونان باستان به ويژه در آتن به صورت دموكراسي مستقيم تحقق داشته است.
مردم آتن به طور مستقيم در قانونگذاري، سياستگذاري، قضاوت و شوراهاي اجرايي داخالت مينمودند. دانشمندان از آغاز نيز با اين انديشه مخالفت ورزيدند. افلاطون و ارسطو حكومت حكيمان و جمهوري را بر دموكراسي ترجيح دادند.
دموكراسي پارلماني جديد با پيدايش دلوتهاي عاملي در دوره اصلاح ديني در قرن 16 نضج گرفت. انقلاب كبير فرانسه نقطه عطف بزرگ در تاريخ پيروزي دموكراسي است. شعارهاي اسلامي اين دوره، آزادي، برابري و برادري بود.
با توجه به سابقه انديشه دموكراسي ميتوان اين مدل حكومتي را از جهت هاي گوناگون تقسيم كرد. از يك جهت به مستقيم و غيرمستقيم تقسيم ميگردد. دموكراسي مستقيم، ابتدا در دولت شهرهاي يونان در قرن پنجم قبل از ميلاد ظاهر گرديد.
در اين مدل حكومتي، عموم مردم به جز زنان و بردگان مستقيماًدر وضع قوانين و سياستگذاري و امور اجرايي شركت ميجستند. مردم در امور اجرايي به نوبت عهدهدار سمتها ميشدند و دادرسان را با قرعه انتخاب ميكردند.
دموكراسي كلاسيك، دموكراسي تكاملي راديكالي و دموكراسي مشاكرتي به عنوان زير مجموعه دموكراسي مستقيم طبقهبندي ميشوند. دموكراسي غيرمستقيم نوعي نظام حكومتي است كه مسؤولان منتخب در چارچوب حكومت قانون، نمايندگي منافع و ديدگاههاي شهروندان را بر عهده دارند.
از اين مدل به دموكراسي ليبرالي يا پارلماني نيز ياد شده است، كه به دو قسمت عمده دموكراسي تكاملي و دموكراسي حمايتي تقسيم ميشود. دموكراسي مشاركتي، راديكالي و تكثرگرايي نيز زيرمجموعه دموكراسي تكامل و دموكراسي رقابتي، نخبهگرايي و قانوني تحت پوشش دموكراسي حمايتي قرار ميگيرد.
دموكراسي از جهت ديگر به سياسي، اجتماعي و اق تقسيم ميشود و به معناي برابري فرصتها و بهرهوري يكسان از موقعيتها براي همگان به كار ميرود. در اينكه از ميان انواع دموكراسي، كدام رجحان دارد و اگر دَوَران امر بين دموكراسي مستقيم و دموكراسي غير مستقيم باشد كدام برتري دارد مباحث متعددي مطرح شده است بسياري از متفكران سياسي، مدل دوم را بر مدل اول ترجيح دادهاند. زيرا اولا در دموكراسي مستقيم، زنان و بردگان حقي نداشتند و ثانياً در بسياري از موارد تصميم گيريهاي فوري و سريع و تخصصي لازم است كه تنها از عهده مجلس نمايندگان ميسر است ثالثاً سيطره سفسطه و خطابه و عوامفريبي در دموكراسي مستقيم بيشتر است.
در حكومت ديني، دموكراسي چه جايگاه و تعريفي دارد؟
مبحث حكومت از دو حيث مشروعيت فلسفي و مقبوليت جامعه شناختي قابل بحث و بررسي است. مشروعيت فلسفي به معناي حقانيت و بايستي حكومت است يعني وقتي اين پرسش مطرح ميگردد كه چرا بايد مدل حكومتي الف در جامعه تحقق يابد و يا اينكه چرا مردم بايد از اين مدل حكومتي اطاعت كنند؟ پاسخ به اين پرسشها مشروعيت فلسفي را تبيين ميكند. ولي آنگاه كه اين پرسشها طرح ميگردد كه چرا حكومتي مقبوليت اجتماعيي پيدا ميكند و مردم مطيع آن ميگردند، مقبوليت جامعهشناسي به ميان ميآيد.
ما در نظام سياسي اسلام ثابت كردهايم كه مشروعيت حكومت و حاكم، الهي است و شيخوخيت، اعتبارات اجتماعي، قدرت، زور، قرارداد اجتماعي، اشرافيت، رأي مردم و هيچ عامل ديگري در حقانيت بايستي حكومت و حاكم نقشي ندارد.
و طبق دلايل عقلي، همچون دليل مبتني بر اصل توحيد در حا و دليل مبتني بر ضرورت اجراي اح اجتماعي اسلام توسط مجريان كارشناس، و نيز دلايل نقلي، همچون توضيح شريف مقبوله عمر بن حنظله، روايت شيخ صدوق و غيره، حقانيت حكومت در عصر حضور به حاكميّت امام معصوم و در عصر غيبت به فقيه جامعالشرايطي است كه احكام و نظام اجتماعي اسلام را پياده كند.
بنابراين دموكراسي تنها به عنوان ابزار مقبوليت قدرت سياسي پذيرفتني است و در ابزار مشروعيت قدرت سياسي اسلام هيچ گونه كارايي ندارد. و هيچ مدلي از دموكراسي در مشروعيت قدرت سياسي اسلام و هيچ گونه كارآيي ندارد. و هيچ مدلي از دموكراسي در مشروعيت بخشيدن به نوع حكومت يا فرد حاكم نقشي نخواهد داشت.
مردم از نظر شرع اسلام در برابر حق تعالي، مكلفند كه در چارچوب شريعت و اصول و ارزشها و اح اسلامي حكومت و حاكم اسلامي را انتخاب يا كشف و همراهي كنند. البتّه در حكومت اسلامي، جلوههايي از فعاليت مدني و مردمي مخفي و پنهان و يا در بوته انكار نيست.
احزاب و گروهها و تشكلهاي حزبي و صنفي ميتوانند در چارچوب شرع اسلامي فعاليت نمايند. و اين فعاليتها نه تنها در نظام سياسي اسلام ممكن است بلكه يك ضرورت اجتناب ناپذيري است كه مسلمانان به عنوان مسؤوليت پذيري و از باب امر به معروف و نهي از منكر و نصيحت زمامداران و نظارت بر عملكرد دولتمردان بايد ظهور و بروز نمايند و اين نوع فعاليتها، همان چيزي است كه در نظام سياسي ايران به جمهوري اسلامي ياد ميشود پس جمهوريت يعني مشاركت سياسي و اجتماعي آحاد مردم و احزاب و تشكلهاي صنفي و حزبي كه با اسلاميت نظام اجتماعپذير است هر چند دموكراسي به مثابه ابزار مشروعيت فلسفي نظام و حكومت پذيرفتني نباشد.
برخي از روشنفكران داراي علايق ديني، در اعصار گذشته و حال، براي اينكه از قافله سياست دوران مدرنيسم و پست مدرنيسم عقب نمانند، دموكراسي دوران معاصر را با پديده بيعت و شورا درصدر اسلام يكسان پنداشتهاند. غافل از اينكه گرچه دموكراسي نظير سوسياليسم، ليبراليسم، فاشيسم و مانند اينها يك ايدئولوژي سياسي نيست و تنها توصيف خاصي از حكومت و توزيع قدرت سياسي است ولي هميشه با اصول و مباني و اهداف خاصي همراه است به ويژه در دوران مدرنيسم كه كاملاً با اشكال و مدلهاي تازهاي ظهور كرده است پس بنابراين يكسان سازي اين مقولات در فهم ؟؟؟؟ دقيق اين واژگان رهزن است.
ديدگاه غربيان در خصوص مردمسالاري ديني چيست؟
برخي از روشنفكران غربي بر اين باورند كه هيچ گاه اسلام و دموكراسي نميتوانند با يكديگر جمع شوند و عدّهاي نيز با شرايط ويژهاي اين دو مقوله را اجتماعپذير دانستهاند.
ارنست گلنر بر اين عقيده است كه فرهنگ متعالي اسالم داراي خصوصياتي است (يگانهپرستي، حاكميت اخلاق، فردگرايي، پايبندي به دين، مخالفت با مديشن و اندكي از محركه به جرأت ميتوان گفت با پذيرش تجدد و نوگرايي سر توافق و سازگاري دارد. به عقيده هانتينگتون، اين خصوصيات بدين سان با دموكراسي هم منطبق است. اسلام هرگونه جدايي بين اجتماع ديني و اجتماع سياسي را رد ميكند و بدين ترتيب امور دنيوي و اخروي از يكديگر منفك نيست.