حكومت ديني از نگاه امام علي (ع)

  • شنبه, 20 ارديبهشت 1393 09:00
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3811 بار

مؤلف: علی بیات

 با ياد و نام خداي مهربان و منان، خدايي كه علي (ع)، اين فريد دهر را آفريد تا علوم و معارف الهي از آبشار سينه مالامال از عشقش بر اقليم وجود انساني جاري شود و چمن در چمن و گلستان در گلستان، معاني معنوي و روحاني را بار آورد. و اينك ما پس از حدود چهارده قرن، مجذوب و مبهوت گل هاي شكفته و غنچه هاي لب بسته در مزرعي هستيم كه علي (ع) آن را از آب معرفت الهي خود سيراب كرده و رايحه آن مشام جان دل هاي پاك را معطر ساخته است. اميد كه ورقي از اوراق گل هاي اين گلستان باشيم.

ظهور انقلاب اسلامي ايران، باب نويني را در برابر انديشه و چشم انداز همه انسان ها و خصوصاً مسلمانان گشوده است. گشايش اين باب به نام و عنوان دين رقم خورده است. از همان آغاز كه نور انقلاب درخشيدن گرفت با كشاكشي سخت، نه تنها با استبداد داخلي كه با استعمار خارجي و فرهنگ غالبِ حاكم بر جهان شرق و غرب، همراه بود.

هرچند در اين كشاكش سهمگين و سنگين، استبداد داخلي به سبب ضعف دروني به سرعت به زانو درآمد و واژگون شد؛ اما استعمار و قدرت هاي خارجي، خواه منطقه يي و جهاني، با تمام توان و امكانات بالقوه و بالفعل خود در برابر انقلاب و نظام پاگرفته از بطن آن صف كشيدند و اينك دو دهه از رويارويي همه جانبه آنها با انقلاب و نظام جمهوري اسلامي سپري مي شود.

دو دهه يي كه خاطرات و خطرات تلخ و شيرين و فراز و نشيب هاي بسياري را همراه داشته است. در اين نوشتار، غرض توصيف و تحليل انقلاب و آنچه بر آن و نظام جمهوري اسلامي گذشته نيست. تنها بر آنيم تا بنا به نيازهاي فكري و مقتضيات كنوني و نيز به مناسبت سالي كه با نام مبارك امام علي (ع) مزين گشته است، به مفهوم حكومت ديني از نگاه آن حضرت نظري هرچند به اجمال افكنيم. نظري كه اگر وافي به مقصود نباشد، تمهيدي تداركاتي در تسهيل راه بحث و گفت وگو و نقد و نقادي در اين باره خواهد بود. اميد كه سعه صدر خوانندگان محترم و طرح نقطه نظرات نقادانه آنان به ايجاد فضايي فرهنگي مناسب شأن يك جامعه اسلامي مدد رساند. استدعاي نگارنده آن است كه آنچه را در پي مي آيد تنها طرح موضوعي براي گفت وگو قلمداد كنند، و نه نظريه و ايده يي جزمي با انگيزه يي خاص.

انقلاب اسلامي ايران آثار و دستاوردهاي بسياري داشته و ادعاها و شعارهاي گوناگوني را ارائه كرده است. از مهم ترين دستاوردهاي انقلاب مي توان به احياي دين و تفكر و فرهنگ ديني در زماني كه دين از صحنه جامعه بشري كنار زده شده بود، اشاره كرد.

شعار نه شرقي و نه غربي نيز از اصيل ترين و مهم ترين شعاير انقلاب و اصلي بنياني در ترسيم سياست خارجي نظام جمهوري اسلامي ايران بوده و هست. نيازي به برشمردن و احصاي كامل اين دستاوردها و شعاير نيست، اما ضرورت دارد به يكي از آثار شگرف و برجسته انقلاب كه تأسيس و تشكيل نظام و حكومتي مبتني بر اصول و مباني و جوهره و فرهنگ ديني (اسلام) بوده است، اشاره كنيم. نظام و حكومتي كه عديل و بديلي را براي آن در جهان معاصر نمي توان يافت و اين خود گواه صادق و روشني است بر اينكه انقلاب اسلامي ايران از استقلال ذاتي و هويت مستقلي برخوردار است.

استقلال و هويتي كه از همان آغاز بر الگوگيري و نمونه برداري و اخذ و اقتباس از ديگر حوزه هاي فكري، سياسي، حكومتي، اجتماعي، حقوقي، فرهنگي و... خط بطلان كشيد و در پناه و پرتو سرچشمه هاي اصيل و غني خود، يعني قرآن و ديگر متون ديني به ارائه طرح و پيامي نو و انديشه و فكر و فرهنگي نو و راه و جهتي نو و... دست يازيد و فضايي را آكنده از روح و روحيه معنوي و ارزش هاي الهي ـ انساني و اخلاقي نمودار ساخت.

به هر حال، متناسب با فضاي ديني ـ معنوي پديد آمده، حكومتي نو با ماهيت، تعريف، مباني، ساختار و كاركردي مغاير با همه اشكال ديگر حكومت هاي موجود در جهان به منصه ظهور رسيد و آغازگر فصلي نوين در تجديد و احياي حيات سياسي اسلام و مسلمانان گرديد.

اما مسئوليت و وظيفه همه كساني كه در حوزه سياسي اين حكومت زندگي مي كنند يا در اقصا نقاط جهان دل در گرو آن دارند ــ خصوصاً انديشمندان و اهل فكر و قلم ــ ايجاب مي كند تا با پرداختن به طرح و بحث مسائل و موضوعات فكري ـ فرهنگي، عالمانه در جهت تعميق انديشه سياسي و حكومتي اسلام و انقلاب، پشتوانه هاي لازم نظري را در راه دفاع از اين انديشه نوپا به دست دهند.

و اين مهمي است كه متأسفانه با گذشت بيش از بيست سال از پيروزي انقلاب و تأسيس نظام جمهوري اسلامي، به نحو شايسته و بايسته به انجام نرسيده است. مسئوليت خلاءَ موجود ــ يعني فقدان كارهاي علمي و آثار مطالعاتي و تحقيقاتي در باره حكومت ديني ــ متوجه هركه باشد اين پيامد ناگوار را در پي داشته است و خواهد داشت كه متناسب با حركت رو به پيش انقلاب و تاريخمندشدن حكومت جمهوري اسلامي، كه متضمن فاصله گرفتن از عصر اول آن و جايگزيني نسلي به جاي نسل اول كه اين نسل ماده اوليه پيدايي انقلاب و پاگيري حكومت بوده است، پشتوانه هاي فكري و نظري نظام رشد و توسعه نيابد. و نسلي كه جايگزين نسل اول مي شود با فقر و خلاءَ فكري در درك و فهم مباني نظري انقلاب و حكومت روبه رو شود.

در نتيجه، خردورزي سياسي رنگ مي بازد و جاي خود را به عملگرايي محض و اطاعت كور و بي چون و چرا مي سپرد. پيدايي چنين فضايي با خصلت ذاتي و جوهري انقلاب و حكومت ديني كه بر پايه و مايه فكر و انديشه و فرهنگ و خودآگاهي فردي و جمعي استوار است ناسازگاري اساسي دارد. از اين رو، بر همه انديشه وران و انديشمندان متعهد و دلسوز فرض است تا صحنه كار فكري ـ فرهنگي را براي نااهلان و نامحرمان از حريم معرفت ناب ديني خالي نكنند. و نيز بر همه متوليان و سياستمداران واجب است زمينه و بستر مساعد و مناسب طرح و تضارب آرا را فراهم سازند تا با سلاح فكر و فرهنگ، پيام انقلاب و حس مسئوليت در راه دفاع از حكومت ديني در ذهن و ضمير نسل جوان كه متوليان آينده كشور و نظام خواهند بود، استقرار و استحكام يابد.

حال به بررسي حكومت ديني از نگاه علي (ع) مي پردازيم. اما قبل از ورود به بحث اصلي، ناگزير از پيش درآمدي درباره موضوع هستيم.

حكومت ديني را بدان سبب از اين نگاه به دست بررسي مي سپاريم كه اولاً علي (ع) به عنوان برجسته ترين تربيت يافته مكتب پيامبر (ص) در تجربه چهار سال و نه ماهه حكومت خود، بايد و نبايدها و شيوه ها و راه حل هاي ارزشمندي را در راه تحقق حكومت ناب ديني و خالص مكتبي عرضه داشت.

به عبارت ديگر، آن حضرت از سويي بر حفظ ماهيت خالص ديني حكومت تأكيد و اصرار مي ورزيد و از ديگر سو، چالش هايي را كه ميان حفظ آن ماهيت و واقعيت هاي محض تاريخي رخ مي داد چاره جويي مي كرد و اين خود، درس بزرگي است كه همه شيفتگان آن حضرت بايد در صدد فهم و درك آن برآيند. ثانياً حكومت كوتاه مدت علي (ع) پس از رحلت پيامبر (ص)، تاريخمندترين و تجربي ترين حكومتي بود كه بر اساس مباني و موازين و معيارهاي ديني پا گرفت. اما همين تجربه گران قدر متأسفانه تاكنون مورد بررسي و تحليل دقيق قرار نگرفته است.

تعريف حكومت ديني

به طور كلي، تاكنون تعريف روشني از حكومت ديني و اجزاء و موءلفه هاي آن ارائه نشده است. دلايل اين امر را مي توان در چهار نكته اساسي زير جست وجو كرد:

1. بي توجهي پيروان اديان، خصوصاً شيعيان، در فهم حكومت ديني و دفاع و تفسير غلط ازآن: اهل سنت در آثار كلامي، فقهي و تاريخي خود، بنابر نظرگاه هاي خاص خود، به توصيف و تحليل حكومت ديني (با محوريت خلافت) پرداخته اند كه از دايره اين نوشتار خارج است. اما در آثار كلامي، فقهي و تاريخي شيعه، تا پيش ازتاريخ معاصر، موضوع حكومت ديني (با محوريت امامت) و به طور كلي سياست، بسيار اندك و به ندرت مورد بحث و نظر قرار گرفته است.

هرچند در بيش تر يا همه آثار كلامي، در فصلي مستقل و به نحو مبسوط در باره امامت سخن رفته است؛ اما نبايد از نظر دور داشت كه جوهره اصلي و ديدگاه حاكم در تحليل و تفسير امامت در اين آثار، انديشه كلاميِ محض است. يعني امامت به عنوان يكي از اصول اعتقادي مورد توجه و تفسير قرار گرفته است و نه در حوزه سياسي. هرچند حوزه انديشه سياسي ارتباط و پيوند وثيق و محكمي با حوزه انديشه كلامي شيعه دارد و بسيار وامدار آن است، اما اين حوزه (انديشه سياسي)، خصوصاً در تاريخ نوين فكري، از جايگاه خاصي در ميان ديگر حوزه هاي علوم و معارف برخوردار شده است.

از اين رو، ضرورت دارد اين حوزه فكري، ضمن ارتباط و پيوند اجتناب ناپذيري كه با ديگر حوزه ها و شاخه ها معارف ديني و بشري خصوصاً كلام، فقه، جامعه شناسي، انسان شناسي و... دارد، به نحو مستقل مورد تأمل و توجه قرار گيرد تا انديشه و فرهنگ سياسي ـ ديني رشد و باروري و قوام لازم را بيابد. خصوصاً آنكه مقتضيات پس از پيروزي انقلاب و تأسيس نظام جمهوري اسلامي، مفهومي نوين به نام حكم حكومتي را پديد آورده است. به هر حال، درهم آميختن ديدگاه و بحث كلامي با ديدگاه و بحث سياسي پيامدهاي ناگواري را در پي داشته و خواهد داشت (بعداً در باره امامت به مفهوم كلامي و امامت به مفهوم سياسي بحث خواهيم كرد).

چنين اختلاطي دفاع و تفسير غلط از حكومت ديني را موجب شده است؛ از آن جمله، در ديدگاه كلامي ـ اعتقادي از نص در امامت و در ديدگاه سياسي از انتخاب امام (به مفهوم رهبر سياسي) سخن مي رود. نتيجه تضارب اين دو ديدگاه از سه حال خارج نيست: يا بايد يكي از آن دو را به جاي ديگري نشاند كه معقول و منطقي نمي نمايد؛ يا بايد پيوندي نظري بين هر دو ديدگاه قايل شد؛ يا آنكه بايد آنها را از يكديگر تفكيك كرد و يكي را بر ديگري حمل نكرد.

2. تاريخمند نبودن حكومت ديني: اين خود از عوامل مهمي است كه زمينه فهم حكومت ديني را در بستر فرهنگ اسلامي تيره و مبهم ساخته است. علت اين تيرگي و ابهام آن است كه پس از حكومت چهار سال و نه ماهه امام علي (ع) و حكومت شش ماهه امام حسن (ع)، شيعه اماميه تاكنون از سياست و قدرت و حكومت دور مانده است. يعني به جز واكنش ها و مواضع انفعالي كه در برابر حوادث و رخدادهاي مختلف تاريخ اسلام داشته و گاه در كنار حكومت ها و دولت ها در مقام نقابت يا وزارت ايفاي نقش كرده؛ عملاً بر اريكه قدرت برنيامده است و براي تحقق برنامه ها، اهداف و ديدگاه هاي سياسي خود در جدال و چالش و كشمكش با واقعيت ها و عناصر محض تاريخي و طبيعت حاكم بر فرد و جامعه انساني قرار نگرفته است.

اين دوري و مهجوري از واقعيت هاي سياسي ـ اجتماعي سبب شده است كه انديشمندان به طور كلي يا از سياست و حكومت كناره گيرند و دينداري خود را در تمايلات و تعلقات خاص فكري، فقهي و... (جز سياسي) پيش برند و يا انديشمنداني كه تمايل و تعلقي فكري به حوزه حكومت و سياست داشته اند، بدون ارائه راه حل هاي عملي و پرداختن به شيوه هاي تجربي، در تحقق حكومت ديني مورد نظر خود و اداره جامعه، به طرح آراي خود بپردازند. پ

نمونه بارز چنين كوشش هايي را كه به نوبه خود ارزشمند است مي توان در سه اثر: اخلاق ناصري از خواجه نصيرالدين طوسي، عوائد الايام از ملا احمد نراقي ( 1185- 1245ه•• ق) و تنبيه الامة و تنزيه الملة از آيت الله ميرزا محمدحسين نائيني (ف. 1355ه•• ق) مشاهده كرد. هر يك از اين انديشمندان نامور شيعي بنا به ذوق خاص خود، به حكومت و سياست نظر افكنده اند. خواجه نصير با ذوق فلسفي، نراقي با ذوق خالص فقهي و نائيني هرچند فقيه است، اما درصدد پاسخگويي به مقتضيات سياسي جامعه ايراني همعصر نهضت مشروطه با ديدگاهي سياسي به ارائه آراي خود پرداخته اند.

به هر حال، نبودن پشتوانه هاي تجربي لازم در امر حكومت ديني تا اندازه زيادي در ناآزمودگي انديشه سياسي شيعيان تأثير داشت. از اين رو، راه پر فراز و نشيبي پيش روي حكومت جمهوري اسلامي قرار دارد.

3. فقدان طبقه بندي اصول و فروع مباحث حكومت ديني: اين مانع در حقيقت پيامد دو مانع قبلي است. افزون بر آن، فرهنگ سياسي مبتني بر انديشه ديني جامعه ما درگذشت زمان، بايد ساختار و چهارچوب و تعاريف خاص خود را بيابد. عناصر و واژه هاي سياسي بسياري هستند كه بر اساس جوهره و نظرگاه ديني تعريف و تفسير نشده اند و اگر هم تعريفي عرفاني، اخلاقي يا اجتماعي از آنها در دست است بر مبناي ماده انديشه سياسي ـ ديني تعريف و همسو نشده است. عناصر و واژه هايي چون آزادي، انتخاب، حقوق سياسي متقابل دولت و ملت، مشاركت سياسي و نحوه و عمق و فراگيري آن، اهداف حكومت و... .

4. حجم گسترده و عميق تبليغات مخالفان حكومت ديني و وجود شبهات فراوان: از آنجا كه انديشه و معرفت ديني همواره مورد تفسير و فهم ضد و نقيض بشري قرار گرفته است و به هر حال، طبيعت بشري و عقل طبيعي او بر نيروي خرد باطني و روحاني اش غلبه داشته و دارد؛ به گونه يي آشكار در جوامع غير ديني و پنهان در جوامع ديني، ناسازگاري ها و مخالفت هايي با حكومت ديني صورت پذيرفته است. شدت اين ناسازگاري ها و مخالفت ها با حكومت ديني و محدود ساختن دين در زاويه و حوزه يي خاص با آغاز عصر رنسانس اروپا پيوند خورده است.

رنسانس اروپا نه تنها تاريخ و فرهنگ و تمدن معاصر اروپا را رقم زد، كه به لحاظ ابزار و اسباب نيرومندي كه به دست آورد، بر بخش وسيعي از جهان چيرگي يافت و به صورت فكر و فرهنگ غالب در جهان درآمد. اين فرهنگ غالب، به سبب دستاوردهاي طلايي و خيره كننده اش، به تدريج حوزه ها و مراكز فكري سنتي جوامع غير اروپايي را مقهور خود ساخت و جريان هاي فكري، سياسي و اجتماعي نويني را كه به تدريج ارتباط و پيوند خود را با مواريث سنتي خود از دست مي دادند، پديد آورد. جريان هاي نوين، به نام روشنفكري و نوگرايي، در مراكز نوبنياد آموزشي پا گرفتند و بر اساس نظام آموزشي و پرورشي غرب، يعني دانشگاه ها، تربيت شدند و نيروي انساني لازم را براي ساختار اداري و حكومتي جوامع غيرغربي تأمين كردند.

به طور كلي، اين جريان هاي نوبنياد، خواسته يا ناخواسته، عامل حمله به سنت ها و مواريث تاريخي خود و تخريب آنها شدند. كارنامه اين جريان هاي وابسته، در تاريخ يك قرن اخير ايران، خود گواه روشني است از نقش تخريبي و منفي كه آنان تا پيروزي انقلاب و حتي پس از آن ايفا كردند. تذكر اين نكته براي خوانندگان ضروري است كه غرض از بيان اين مطالب، ناديده گرفتن نقش مثبت و اصلاحگر روشنفكران ديني و ديندار در جامعه ايران پيش و پس از انقلاب نيست.

با مقدمه فوق كه به طول انجاميد و در حقيقت، پيش درآمدي براي ورود به بحث اصلي بود به اصل موضوع نوشتار مي پردازيم.

مفهوم اعتقادي امامت و مفهوم سياسي آن

از موضوعات اساسي كه علي (ع) پيشواي پرهيزكاران در تبيين مفهوم امامت بدان تصريح و عنايت فرموده اند، تفكيك ميان دو مفهوم از امامت و ولايت است. يكي، امامت به مفهوم اصلي ثابت در اصول و نظام اعتقادي اسلام كه مبتني بر نص و وصايت است و نه دعوت و بيعت مردم و ديگري، امامت به مفهوم رهبري سياسي كه مبتني بر دعوت و بيعت مردم است، و بنابر شرايط و ظروف و واقعيت هاي سياسي ـ اجتماعي امكان تحقق دارد. در مفهوم نخست، آن حضرت خطاب به كميل بن زياد نخعي فرمود:

بلي، زمين تهي نماند از كسي كه حجتِ بر پاي خدا است، يا پديدار و شناخته است و يا ترسان و پنهان از ديده ها است، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود؛ و اينان چندند و كجا جاي دارند؟ به خدا سوگند اندك به شمارند و نزد خدا بزرگ مقدار، خدا حجت ها و نشانه هاي خود را به آنان نگاه مي دارد تا به همانندهاي خويشش بسپارند و در دل هاي خويش بكارند. دانش، نور حقيقت بيني را بر آنان تافته و آنان روح يقين را دريافته، اينان خدا را در زمين او جانشينان اند و مردم را به دين او مي خوانند.» (نهج البلاغه 1368: كلمات قصار، ش 147).

در مفهوم دوم، يعني رهبري سياسي كه مبتني است بر دعوت و بيعت مردم و شرايط و زمينه هاي سياسي، طي بعضي خطبه ها و نامه هاي خود اشارت صريحي بدان فرموده است كه به چند نمونه بسنده مي كنيم.

جايي خطاب به طلحه و زبير فرموده است: «به خدا كه مرا به خلافت رغبتي نبود و به حكومت حاجتي نه، ليكن شما مرا بدان فراخوانديد و آن وظيفه را بر عهده ام گذاشتيد. چون كار حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و آنچه براي ما مقرر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروي كردم و به سنتي كه رسول خدا (ص) نهاده است، و بر پي آن رفتم. نيازي نداشتم تا در اين باره از شما و جز شما نظر خواهم و حكمي پيش نيامد كه آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم.

اگر چنين بود مي نماياندم، و از شما و جز شما روي نمي گرداندم (نهج البلاغه 1368: خطبه 205). از اين سخنان به روشني دو نكته مهم مستفاد مي شود: اول آنكه مردم، از جمله طلحه و زبير، از حضرت براي قبول خلافت دعوت و با او بيعت كردند. دوم آنكه پس از بيعت، امام و رهبر سياسي بايد بر اساس حكم خداوند كه در قرآن است و سنت رسول به تدبير امور بپردازد. يعني اختيارات و وظايف رهبر سياسي در كتاب و سنت رسول مشخص شده است و نمي تواند از آن عدول كند.

جايي ديگر، آن حضرت به آن دو (طلحه و زبير) چنين نوشت (نهج البلاغه 1368: نامه 54):

اما بعد دانستيد، هرچند پوشيده داشتيد، كه من پي مردم نرفتم تا آنان روي به من نهادند و من با آنان بيعت نكردم تا آنان دست به بيعت به من گشادند. و شما دو تن از آنان بوديد كه مرا خواستند و با من بيعت كردند و مردم با من بيعت كردند، نه براي آنكه دست قدرت من [بر سرشان] گشاده بود يا مالي آماده.

در نامه يي (نامه 6) نيز خطاب به معاويه فرمود:

... شورا از آنِ مهاجران است و انصار، پس ا گر گرد مردي فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودي خدا را خريدند.

حال براي آنكه خوانندگان چنين استدلال نكنند كه آن حضرت در مقام احتجاج با طلحه و زبير و معاويه و به منظور اسكات خصم، به دعوت و بيعت مردم تمسك جسته است، دو سخن از آن حضرت را خطاب به ياران و مردم تحت حكومتش مي آوريم:

فرمود:

بيعت شما با من، بي انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خود مي خواهيد (خطبه 136).

و نيز فرمود:

به جانم سوگند، اگر كار امامت (رهبري سياسي) راست نيايد جز بدان كه همه مردم در آن حاضر بايد، چنين كار ناشدني نمايد. ليكن كساني كه ـ حاضرند و ـ حكم آن دانند، بر آنان كه حاضر نباشند، حكم رانند؛ و آن گاه، حاضر حق ندارد سر باز زند و نپذيرد، و نه غايب را كه ديگري را امام خود گيرد.

بدانيد كه من با دو كس مي ستيزم: آن كه چيزي را خواهد كه حق آن را ندارد، و آن كه حقي را كه بر گردن اوست نگزارد (خطبه 173).

پس بر اساس همين اساس دعوت و بيعت مردم با علي (ع) بود كه آن حضرت اداره امور جامعه اسلامي را بر عهده گرفت. با پيمان شكنان و مخالفان و ستيزندگان بيعت جنگيد و آنان را به خاك مذلت نشاند.

نكته مهمي كه از اين سخنان گران قدر مستفاد مي شود تفكيك و تبيين روشنگرانه يي است كه علي (ع) ميان مفهوم امامت از دو جنبه ارائه كرده است. در مفهوم نخست، امامت به عنوان اصلي ثابت و اعتقادي است كه اختيار و اصطفاي آن متعلق به اراده و مشيت و علم الهي است و علم اراده بشري را راه در آن نيست و در مفهوم دوم، امامت به عنوان رهبري سياسي است كه متناسب با شرايط و واقعيت هاي اجتماعي ـ سياسي رقم مي خورد. البته اين سخن به معناي جدايي اين دو مفهوم امامت از يكديگر نيست. امامت به مفهوم اعتقادي و اصلي از اصول دين، در حقيقت، همان رهبري سياسي ايده آلي است كه انسان گم كرده راه و گمگشته در طلب آن است؛ اما تا نشناسد و به معرفت امام نايل نشود، دل و جان به فرمان و دولتش نمي نهد.

اينجا است كه بايد واقع بينانه به تاريخ گذشته بشري بنگريم كه چه گونه در برابر اديان آسماني و فرستادگان و اولياي الهي به گردنكشي و گردن فرازي برخاست. به راستي در تمام طول تاريخ شناخته شده بشر، آيا جز كم تر از حدود صد سال، حكومت انبيا و اولياي الهي مجال تحقق يافت؟ چرا؟ اگر بخواهيم با نگاهي ارزشي به اين پرسش پاسخ گوييم، بايد گفت كه حكومت ديني مي بايست در جامعه بشري محقق شود. اما پيدا است كه چنين پاسخي قانع كننده نيست با «بايدها» نمي توان جدول واقعيت ها را درهم فروريخت.

بايد چنان مي شد، اما نشده است. در طول تاريخ گذشته اسلام هم، به جز چند سال محدود و معدود، نشده است. چرا؟ پاسخ صحيح اين چرا مي تواند ذهن ما را به حقيقت موضوع رهنمون سازد. پاسخ آن است كه انسان مختار و آزاد است. هرچند كه به اختيار و آزادي خود، خود را به گمراهي و تباهي مي كشاند؛ اما به هر حال، مختار و آزاد است.

حال كه با چنين واقعيتي و خصلت چنين موجودي به نام انسان روبه رو هستيم؛ براي حل مشكل، يا بايد اختيار و آزادي را از او سلب كنيم تا به اكراه و اجبار سر تسليم در برابر اوامر و نواهي خداوند فرود آورد كه در آن صورت، ديگر انسان نيست. و يا بايد در كنار خصلت اختيار و آزادي او، ديگر استعدادها و خصلت هايش، همچون علم و عشق و كمال جويي، را در نظر آوريم و راهي را فرارويش نهيم تا به اسباب سعادت و شقاوت خودآگاهي يابد و دل به حقايق بسپارد.

به هرحال، راه كوي حقيقت و سعادت جاودانه انساني از مسير نفسانيات و تمايلات و غرايز حيواني و زينت هاي فريبنده دنيايي عبور مي كند. از اين سخن مي توان چنين استنباط كرد كه حكومت ديني هرگز نمي تواند از مباني و معاني ديگري، چون انسان شناسي و جامعه شناسي گسيخته باشد. در حقيقت، فرهنگ سياسي و حكومت ديني بايد نسبت و پيوند خود را با انسان شناسي و جامعه شناسي دريابد تا بتواند نوع مواجهه و مقابله خود را در برخورد با انسان و جامعه روشن كند، وگرنه گرفتار تضادها و تناقض هاي بي شماري در نظر و عمل خواهد شد.

حال بايد به طرح اين پرسش بپردازيم كه اگر اين دو مفهوم امامت را از هم تفكيك كنيم، آيا معضلات ذهني بسياري كه در تفسير و تبيين حكومت ديني و نيز در تحليل آزمون ها و تجربه هاي عيني از حكومت ديني، در طول تاريخ با آنها دست به گريبانيم گشوده نخواهد شد؟ آيا يكي از اين معضلات كه اسباب كج فهمي هاي بسياري در تحليل تاريخي حكومت ديني شده است، آن نيست كه ارزش ها و بايدها به جاي «هست ها» و «بودها» مي نشيند؟ و وقتي نشست، چنين نتيجه گيري مي كنيم كه چون مي بايست پس از رحلت پيامبر (ص)، حكومت حَقّه اهل بيت و اولياي الهي محقق مي شد و نشد؛ پس بايد خط بطلان بر تمامي كارنامه تاريخ اسلام كشيد. و آيا چنين قضاوت و برداشتي ما را با فقر بينش و دانش تاريخي مواجه نمي كند؟

شيوه يا شيوه هاي تحقق حكومت ديني

از ديگر موضوعات در دايره فهم و كشف راه هاي عملي تحقق حكومت ديني كه از سخنان و نامه هاي علي (ع) در طول حكومت چهار سال و نه ماهه اش مي توان استنباط كرد، «شيوه يا شيوه هاي عملي تحقق حكومت ديني است.».

ضروري است بار ديگر بر اين مطلب تأكيد ورزيم كه حكومت ديني و حكومت حاكمان و پيشوايان الهي بايد محقق شود. اما مشكل و پرسشي كه در مقام نظر و عمل رخ مي نمايد اين است كه چه گونه؟ پاسخ ساده و ظاهراً قانع كننده يي كه مي توان براي پرسش طرح كرد اين است كه آحاد جامعه اسلامي بايد مطيع اوامر و نواهي خدا و رسول باشند (يعني پاسخي ارزشي به پرسش واقعي). اين پاسخ را مي توان به آساني نقد و نقض كرد.

بنابر مطالعات جامعه شناختي، هرگز نمي توان مردم يك جامعه را از جنبه هاي گوناگون فكري، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و... همگن دانست. هر جامعه يي، علاوه بر مشتركات كلي، از گروه ها و نيروهاي مختلف به لحاظ ديدگاه ها، تمايلات و خواسته ها برخوردار است. واقعيت اين است، اگرچه ما آن را ناديده بگيريم يا انكار كنيم.

در حقيقت، اين ايده آل و آرماني دست نايافتني است كه بخواهيم جامعه را در تمامي جنبه هاي فكري، فرهنگي، سياسي و اجتماعي، و از نظر نيازها، تمايلات و... داراي خصلت و هويت همگن و همگرا بدانيم. يا بايد بر اساس وضع آرماني و مطلوب به داوري بنشينيم و يا مطابق وضع موجود به گونه يي حركت كنيم كه به نقطه مطلوب برسيم. بنابراين، با ارائه چنان پاسخي فقط اين وضع پيچيده را آسان نموده ايم، وگرنه به حل مشكل كمكي نكرده ايم.

پس اين پرسش همچنان به قوّت خود باقي است كه شيوه يا شيوه هاي تحقق حكومت ديني كدام است؟ براي دستيابي به پاسخ درست، آيا بهتر نيست كه به جاي روگرداني از واقعيت ها و فرار از درك ماهيت آنها، در بطن و عينيت آنها قرار بگيريم؟ انسان و جامعه دو واقعيت مهم پيش روي ما هستند، واقعيت هايي كه از خصلتي اساسي برخوردارند و آن، تغيير و تحول و تطوّري است كه مي يابند، خواه خصلتي به كمال يا به سوي زوال.

با قبول اين معنا، اين نتيجه مهم به دست مي آيد كه چون واقعيت ها و شرايط و اسباب آنها متغير و متحول اند، پس نمي توان دستورالعمل و حكم ثابتي را براي آنها عرضه كرد. از اين رو، در پاسخ به پرسش فوق بايد دو نكته مهم را از نظر دور نداشت: يكي، واقعيت هاي هر عصر و نسل و ديگري، پذيرفتن تحول آنها و به تبع، تحول و دگرگوني در شيوه ها و روش ها است. در مورد اول، واقعيت هاي سياسي ـ اجتماعي هر جامعه و هر دوره تاريخي، شيوه خاص خود را در تحقق حكومت ديني مي طلبد و در مورد دوم، اين شيوه ها و روش ها ثابت و لايتغير نيستند و با تحول و تغيير واقعيت ها و مقتضيات عيني، شيوه ها نيز متحول خواهد شد.

درك اين دو نكته اساسي موجب آن خواهد شد كه انسان از روند حوادث و فرايند تاريخ عصر خويش غافل نشود و نقش تاريخي خود را، نه صرفاً بر اساس شرايط و مقتضيات بلكه بر مبناي حقايق و تكاليف ديني، براي نيل به اهداف آرماني ايفا كند.

علي (ع) با شناخت واقع بينانه اوضاع و با پذيرش شيوه و روش مرسوم و معمول جامعه و دوره تاريخي خويش براي تحقق حكومت ديني، بر دعوت و بيعت مردم به عنوان شيوه عملي تأكيد مي ورزد و آن را مورد تأييد قرار مي دهد. البته اين سخن نه بدان معنا است كه حكومت، ماهيت ديني خود را از دعوت و بيعت مردم كسب كند.

همچنان كه پيش از اين گفتيم، ماهيت ديني حكومت به صلاحيت هاي ذاتي حاكم و امام و وظايف و تكاليفي كه بر عهده دارد و در قرآن و سنت مندرج است باز مي گردد. بنابراين، دعوت و بيعت مردم اگر بر اساس معيارها و ملاك هاي ديني صورت پذيرفته باشد تنها قالب و ظرفي است كه حكومت ديني را محقق و متعين مي سازد.

بر اين مبنا است كه آن حضرت شوراي تعيين رهبري را فقط خاص مهاجرين و انصار مي داند (نهج البلاغه 1368: نامه 6) كه با معيارها و مفاهيم ديني در انتخاب رهبري سياسي آشنايي نسبي دارند. در جايي ديگر، ضمن ناممكن دانستن حضور همه افراد و آحاد جامعه اسلامي در انتخاب رهبر (يعني فراگيري كامل بيعت)، حق رأي را به اهل آن وامي گذارد و رأي آنان را براي حاضر و غايب لازم الاجرا مي شمارد (نهج البلاغه 1368: خطبه 173). و نيز در نامه يي (نامه 7) خطاب به معاويه كه درصدد نقض بيعت مردم مدينه، كوفه و مصر با آن حضرت برآمده بود، فرمود:

خلافت يك بار بيعت كردن است و دوباره در آن نتوان نگريست، و براي كسي اختيار از سرگرفتن آن نيست. آن كه از بيعت جمع مسلمانان بيرون رود عيبجويي است، و آن كه در آن دودل باشد دو رويي.

شاهد ديگري بر اثبات اين مدعا كه حضور و دعوت سياسي مردم حجت را بر امام جهت اقامه حكومت تمام مي كند، سخناني است كه در خطبه شقشقيه (خطبه 3) از آن حضرت نقل شده است. آنجا كه فرمود:

به خدايي كه دانه را كَفيد (شكافت) و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمي كردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست مي گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي انگاشتم و چون گذشته، خود را به كناري مي داشتم. (خطبه 3).

حق حكومت در حكومت ديني: الهي يا مردمي

از آنچه گذشت شايد اين توهّم پيش آيد كه حق و منشاءَ حاكميت در حكومت ديني مردمي يا انساني است. از اين رو، ضرورت دارد براي زدودن اين توهّم در باره حق و منشاءَ حاكميت در حكومت ديني تأمل جدي صورت گيرد.

ترديدي نيست كه ضرورت و وجوب مطلق حكومت در جامعه بشري عقلي است، قطع نظر از اينكه حكومت ديني باشد يا نباشد. آنجا هم كه علي (ع) در ردّ دعوي خوارج كه مي گفتند فرمانروايي را جز خدا روا نيست، فرمود: « و مردم را حاكمي بايد نيكو كردار يا تبه كار، تا در سايه حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند و كافر بهره خود برد تا آن گاه كه وعده حق سر رسد و مدت هر دو رسد» (نهج البلاغه 1368: خطبه 40) و در حقيقت، به وجوب عقلي مطلق حكومت در جامعه بشري دلالت فرمود. بنابراين، اگر سخن در وجوب منشاءَ حق حاكميت در مطلق حكومت باشد وجوب آن عقلي و منشاءَ حاكميت آن مرد مي تواند بود.

اما در موارد و مواقع متعدد ديگري، آن حضرت به الهي بودن حق حاكميت در حكومت (ديني) تأكيد مي ورزد. ضرورتاً چنين حكومتي، حكومت ديني است و مردم را نرسد كه بخواهند حق حاكميت و حكومتي را كه خدا و رسول (ص)، بنابر صلاحيت ها و قابليت هاي ذاتي، براي كسي فرض كرده اند به وي اعطا يا از وي سلب كنند.

پس آنجا هم كه از شيوه و روش در تحقق حكومت ديني سخن رفت، نه بدان معنا است كه دعوت و بيعت مردم منشاءَ اعطاي حق حاكميت در حكومت ديني به پيامبر (ص) يا امام معصوم باشد؛ بلكه به اين مفهوم است كه دعوت و بيعت مردم، مشروط بر آنكه مبتني بر شناخت و آگاهي آنان از مباني و معيارهاي ديني در امر حكومت و سياست باشد، تنها مجراي تحقق حكومت كسي است كه خدا و رسول او را به خلافت و حكومت برگزيده اند. زيرا به هر حال، تحقق حكومت ديني در جامعه بشري نيازمند شيوه يا شيوه هاي عملي است و فقدان شيوه و روشي شايسته و بايسته عملاً امكان تحقق آن را منتفي مي سازد.

حال براي پرهيز از اطاله سخن به نمونه هايي روشن و روشنگر از كلام علي (ع) در بيان حقانيت خود در امر حكومت و خلافت مي پردازيم. آن حضرت در حقانيت و صلاحيت ذاتي خود و اهل بيت پيامبر (ص) براي حكومت كه خداوند به آنان كرامت فرمود و ديگران آن را ناديده گرفتند و به ناحق غصب كردند، چنين فرمود: «كجايند كساني كه پنداشتند آنان ــ نه ما ــ دانايان علم ــ قرآن اند؟ به دروغ و ستمي كه بر ما مي دانند. خدا ما را بالا برده و آنان را فروگذاشته؛ به ما عطا كرده و آنان را محروم داشته؛ ما را ــ در حوزه عنايت خود درآورد؛ و آنان را از آن بيرون كرده است. راه هدايت را با راهنمايي ما مي پويند، و روشني دل هاي كور را از ما مي جويند. همانا امامان از قريش اند كه درخت آن را در خاندانِ هاشم كشته اند، و ديگران در خور آن نيستند و طُغراي امامت را جز به نام ــ هاشميان ــ ننوشته اند.» (نهج البلاغه 1368: خطبه 144). در آغاز خطبه معروف شقشقيه نيز در حقانيت و اولويت خود براي خلافت فرمود: «هان به خدا سوگند، جامعه خلافت را درپوشيد و مي دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسياسنگ تنها گِرد استوانه به گردش درآيد [و من استوانه ام]. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قله ام گريزان.» (خطبه 3) و فرمود: «مرا چه با قريش... به خدا قريش از ما كينه نكشيد، جز براي آنكه خدا ما را بر آنان گزيد. آنان را ــ پرورديم ــ و در زمره خود درآورديم.» (خطبه 33).

بنابراين سخنان روشنگر مي توان به وضوح دريافت كه علي (ع) حق حاكميت خود را از خداوند مي داند نه از مردم. بنابراين، از آنجا كه حق و منشأَ حاكميت امام از خداوند است و نه مردم، بر تعهد و تقيّد امام (رهبر سياسي) بر اوامر و نواهي خداوند اشاره مي كند و مي فرمايد: «همانا، بر امام نيست جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده: كوتاهي نكردن در موعظت، و كوشيدن در نصيحت، و زنده كردن سنت، جاري ساختن حدود بر مستحقان، و رساندنِ سهم هاي ــ بيت المال ــ به در خور آن» (خطبه 105). همچنين در تبيين معيارهاي صلاحيت امام و رهبر سياسي در حكومت ديني فرمود: «مردم! سزاوار به خلافت كسي است كه بدان تواناتر باشد، و در آن به فرمان خدا داناتر. اگر فتنه جويي [رهبري] فتنه آغازد، از او خواهيد تا با جمع مسلمانان بسازد و اگر سر باز زند سرِ خويش ببازد.» (خطبه 173).

نكته بسيار مهمي كه از عبارات فوق برمي آيد آن است كه علي (ع) بر آن بود با خطبه ها و نامه هاي مشحون از دقايق معانيِ روحاني خود، مباني و معيارهاي انديشه سياسي و حكومت ديني را در جامعه اسلامي نهادينه كند. آن قسم نهادينگي كه بر بنياد تفكر و بينش صحيح ناب ديني استوار باشد، نه صرفاً بر احكام و فرامين حكومتي، يا تبعيت از رأي سران و بزرگان و يا سنت هاي قومي. از اين رو، چون به كُلَيب جَرمي كه به نمايندگيِ قوم خود نزد حضرتش آمده بود تا حقيقت حال او را با اصحاب جمل بداند، حقيقت را باز گفت و كليب دانست كه حق با او است، فرمود: بيعت كن. كليب گفت: من فرستاده مردمي هستم و كاري نمي كنم تا نزد آنان بازگردم. امام او را چنين به حقيقت رهنمون ساخت كه: «اگر آنان كه پشتِ سر تو هستند تو را فرستادند تا آنجا را كه باران فرود آمده است بجويي، و تو نزد آنان برگشتي و آنها را از گياه و آب خبر دادي و آنان تو را مخالفت كردند و به جاي بي آب و سرزمين هاي خشك رفتند، چه مي كني؟ [گفت: آنان را واگذارم و به جايي كه گياه و آب است مي روم. امام گفت:] پس دستت را دراز كن! [كليب گفت: به خدا سوگند، چون حجت بر من تمام گشت، سر باز زدن نتوانستم و با او بيعت كردم.[ (نهج البلاغه 1368: خطبه 17). به هر حال، اگر چنان مي شد كه آن حضرت مي خواست، جامعه اسلامي در كوتاه زماني به بلوغ فكري، سياسي، فرهنگي و... لازم در شناخت حقايق براي دفاع از حريم دين و حكومت ديني و صيانت از استقلال و حقوق حقه خود بر اساس معارف ديني نايل مي شد. اما صد أسف و اندوه كه جامعه آن عصر نتوانست از بركات وجودي اين مائده و هديه آسماني بهره گيرد، وگرنه درخشان ترين و شكوهمندترين فصل تاريخ بشر نمايان مي شد و انسان ها آرماني ترين و ايده آل ترين صورت حيات انساني و سياسي را در همه ابعاد و جنبه ها، در ظل سايه ولايت آن حضرت و فرزندانش تجربه مي كردند. اما چنين نشد و حكومت ديني همچنان به افق آرمان انساني و اسلامي سپرده شد. آرماني كه نهايتاً در فرجام تاريخ بشر به دست يكي از نوادگان آن حضرت ــ مهدي موعود (عج) ــ محقق خواهد شد.

هرچند به سبب ضيق وقت، مباحث بسياري در موضوع حكومت ديني از نگاه علي (ع) گفته نيامد، مباحثي چون: حقوق متقابل دولت و ملت؛ روش و آداب حكمراني؛ آزادي هاي فردي، فكري، سياسي و...؛ اهداف حكومت ديني و... . اما براي حسن ختام اين نوشتار، مطلب را با اخلاق سياسي رهبران و سياستمداران در حكومت ديني بر اساس سيره حضرتش به پايان مي بريم.

اخلاق سياسي رهبران و سياستمداران در حكومت ديني

يكي از مباحث مهم مربوط به رهبران و سياستمداران در هر حكومت و جامعه يي، خصوصاً حكومت و جامعه ديني، اخلاق سياسي است. بدان معنا كه نحوه سير و سلوك آنان و كيفيت رفتارشان با خود و مردم در مقام و جايگاه سياسي كه قرار مي گيرند چه گونه بايد باشد. آيا پاسدار فضايل و صفات الهي ــ انساني چون: فروتني، زهد و ساده زيستي، صداقت، راستي و درستي و...هستند يا آنكه مقام و موقعيت پيش آمده را فرصت و مجالي براي بهره گيري و كامجويي از دنيا و سيراب كردن هوس هاي شيطاني و نفساني و نهايتاً فروافتادن در صفات ناپسند انساني مي پندارند. به راستي كه آزمون و تجربه قدرت و ثروت آزموني است سخت و دشوار كه گذر از آن و رهيدن از آتش فتنه آن جز با عشق به خدا و تقواي راستين ممكن نيست. در اين آزمون سهمگين و سنگين است كه عظمت علي (ع)، آن خدا مرد انساني، را درمي يابيم كه پس از برآمدن بر مسند خلافت و حكومت چه گونه بر نفس خود و نقشه ها و فتنه هاي شيطاني و مظاهر فريبنده دنيايي امارت كرد و نشان داد انساني است كه جز شور و عشق به خدا در دلش موج نمي زند و دنيا را توان فريب او نيست.

زماني كه آن حضرت عاصم بن زياد را كه جامه يي پشمين به تن كرده و از دنيا روي برگردانده بود، موعظه و نصيحت كرد؛ اعاصم گفت: اي امير موءمنان و تو در اين پوشاكِ زبر تن آزار باشي و خوراك دشوارخوار؟ فرمود: «واي بر تو! من نه چون توام، كه خدا بر پيشوايانِ دادگر واجب فرموده خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندي تنگدست را به هيجان نيارند و به طغيان واندارند.» (نهج البلاغه 1368: خطبه 209). و پس از جنگ صفين چون آن حضرت بر قوم شبا مي گذشت، حرب پسر شرجيل شبامي از مهتران قوم خود پياده در ركاب امام كه سواره بود راه افتاد؛ امام او را نهي كرد و فرمود: «بازگرد كه پياده رفتنِ چون تويي با چون من موجب فريفته شدن والي است و خواري موءمن.» (كلمات قصار، ش 332).

اين عبارات به روشني درس بزرگي را به همه رهبران و سياستمداران مي آموزد كه سياست و حكومت خود آداب و اخلاق خاصي دارد. بر يك رهبر و حكمران كه خود را بنده خدا مي داند و مي خواهد به نام خدا بر مردم حكومت كند، فرض و واجب است كه خود را به اين آداب و اخلاق كه جز در مكتب انبيا و اولياي الهي نمي توان آموخت مزيّن سازد، وگرنه از دين جز نامي و از حكومت ديني به جز شعاري باقي نمي ماند.

اميد آنكه همه پيروان و شيفتگان علي (ع) و خصوصاً رهبران و سياستمداران نظام جمهوري اسلامي ايران به سيرت و فضايل و مكارم والاي آن حضرت تأسي كنند تا به قدر مقدور فرهنگ ناب علوي در اين سرزمين اسلامي حاكم شود و گسترش يابد. آمين.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید