كلمه امامت از ماده «امّ» گرفته شده و در اصل لغت عربی به معنای جلو و پيش است. معادل آن در زبان فارسی «پيشوايی» است. «امام» يعنی چيزی يا كسی كه جلوی انسان قرار میگيرد. به جهتِ پيش رو نيز «اَمام» گفته میشود. «اَمام» در مقابل «خَلْف» است كه به جهت پشت سر اطلاق میگردد. به موجودی كه پيش رو قرار میگيرد «اِمام» گفته میشود. اين موجود ممكن است يك مكان، يك شيئ مادی يا شخص انسانی و يا موجود و امری معنوی باشد. به همه اينها «امام» گفته میشود؛ مثلا قرآن كريم در مورد شهر «اصحاب لوط» و شهر «اصحاب اَيكه» میفرمايد:
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمام مُبِين؛2 پس، از آنان انتقام گرفتيم، و آن دو [شهر، اكنون] بر سر راهی آشكار است.
خطاب به مردم حجاز میفرمايد: وقتی شما به شام میرويد، در بين راه به اين دو مكان میرسيد و «امام» و پيش راه شما هستند. قرآن كريم هم چنين به كتابهای آسمانی «امام» اطلاق كرده است:
وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً؛3 و پيش از وی كتاب موسی راهبر و مايه رحمت بوده است.
اين كلمه نسبت به اشخاص نيز در قرآن استعمال شده است:
قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً؛4[خدا به ابراهيم(عليه السلام) ] فرمود: من تو را پيشوای مردم قرار دادم.
در عرف خودمان نيز اين كلمه را در مورد امام جماعت، امام جمعه و رهبر به كار میبريم. همه اينها از همان معنای «پيش» است. «پيشوا» يعنی كسی كه جلوی ما است و ما پشت سر او حركت میكنيم. معنای «مقتدا» هم میدهد؛ يعنی او پيش روی ما است و هر كاری كه او انجام میدهد ما هم همان كار را انجام میدهيم؛ مثل امام جماعت كه هر حركتی انجام میدهد، مأموم هم همان كار را میكند.
پس كلمه «امام» در اصل لغت به معنای «پيش» و «پيشوا» است، و «امامت» يعنی «پيشوايی». البته پيشوايی اختصاص به راه صحيح ندارد، و پيشوايی در مسير گمراهی و فساد نيز ممكن است. در قرآن اين گونه پيشوايان «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النّارِ»5 و «أَئِمَّةَ الْكُفْرِ»6 ناميده شده اند.
پس كلمه امام هنگامی كه در مورد شخصی اطلاق میشود، يعنی كسی كه در جلو قرار دارد و ديگران پشت سر او حركت كرده، از عمل او پيروی میكنند و او را مقتدای خودشان قرار میدهند.
اما «امامت» كه در اصطلاح شيعه به عنوان اصلی از اصول اعتقادی تلقی میشود، معنايی خاص و اضافه بر معنای لغوی اين كلمه دارد. اين كه آن معنای زايد و بيش از معنای لغوی اين كلمه چيست كه باعث شده حيثيت ديگری در امامت مورد نظر شيعه لحاظ شود، احتياج به كمی توضيح دارد كه ذيلا به آن اشاره میكنيم:
درباره بعضی از پيامبران(عليهم السلام) در قرآن آمده است كه خدا آنها را امام قرار داده است: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ.7در اين آيه، از بين انبيا به حضرت ابراهيم(عليه السلام) و تعدادی از انبيای بنی اسرائيل(عليهم السلام) اشاره شده است و میفرمايد كه اينها امامان هستند و ويژگی آنها اين است كه به حق هدايت میكنند. علت اين امر را كه دارای اين مقام شدهاند دو چيز معرفی میكند؛ يكی: «لَمّا صَبَرُوا». صبر در ارتباط با عمل است؛ يعنی آن هدفی را كه در نظر گرفتند در راه آن هدف استقامت و شكيبايی نمودند و مشكلات را تحمل كردند. عامل دوم را «يقين» ذكر میكند: وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ. البته همه مؤمنان بايد يقين داشته باشند، ولی از تعبيرات قرآنی و روايات استفاده میشود كه يقين مراتبی دارد. اين گروه از پيامبران مرتبه عالی يقين را داشتند. در مورد حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه از جمله اين پيامبران است، میخوانيم:
وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً؛8 و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتی بيازمود، و وی آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او ] فرمود: «من تو را پيشوای مردم قرار دادم.»
حضرت ابراهيم(عليه السلام) بعد از نيل به مقام های: نبوت، رسالت و خلّت9 به مقام «امامت» رسيد؛ و آن هنگامی بود كه امتحانهای الهی در مورد او به حد كمال رسيد و آن حضرت از همه آنها سربلند بيرون آمد. شايد امتحانهای حضرت ابراهيم(عليه السلام) بی نظير بوده و كسی را در تاريخ نداشته باشيم كه اين چنين عجيب مورد آزمايش الهی قرار گرفته باشد. داستان در آتش انداختن حضرت بسيار عجيب است. حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين ماجرای بسيار پر مخاطره، به احدی جز خدای متعال تكيه و توجهی نكرد. حضرت را در دريايی از آتش انداختهاند و در شُرف سوختن است. جبرئيل(عليه السلام) به آن حضرت عرض كرد: هَلْ لَكَ حاجَةٌ ؛ آيا حاجتی داری؟ ابراهيم(عليه السلام) فرمود: اَمّا اِلَيْكَ فَلا وَ اَمّا اِلی رَبِّ العَالَمِينَ فَنَعَمْ؛10 اما به تو احتياجی ندارم، ولی به ياری پروردگار آری، نياز دارم! اين صحنه، امتحانی بسيار بزرگ بود تا معلوم شود ابراهيم(عليه السلام) در عمل تا چه حد موحّد است و به غير خدا توجه نمیكند. اما بزرگ تر از اين امتحان، داستان ذبح حضرت اسماعيل(عليه السلام) است. داستان بسيار عجيبی است. شبيه آن، داستان حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) در كربلا و شهادت حضرت علی اكبر(عليه السلام) است كه البته از جهاتی نيز میتوان داستان كربلا را بالاتر شمرد؛ اما اين كه پدری مأمور شود جوانی رعنا و رشيد را با آن همه مقامات عالی، ادب، عرفان و معنويت، به دست خود سر ببرد، هيچ جا چنين چيزی را سراغ نداريم. نسبت به هيچ پيغمبر و امامی، چنين آزمايشی پيش نيامده است. حضرت ابراهيم(عليه السلام) از اين امتحان سخت با كمال سربلندی و سرافرازی بيرون آمد. برای بزرگداشت اين امتحان نيز خدای متعال تا روز قيامت به همه حاجيان دستور داده كه بايد در ايام حج در منا قربانی كنند.
در هر صورت، بعد از همه اين امتحانات سخت بود كه خدای متعال به حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً؛ اكنون شايسته شدی كه مقام امامت به تو داده شود. امامت مقامی معنوی و بسيار عالی است كه از لحاظ درجه بندی، از مقام نبوت و رسالت بالاتر است. حضرت ابراهيم(عليه السلام) اين مقام را برای ذريّه اش نيز درخواست كرد، كه پاسخ آمد:
لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ؛11 پيمان من به ستم كاران نمیرسد.
يعنی در ميان ذريّه ابراهيم(عليه السلام) كسانی به اين مقام خواهند رسيد، كه در زندگی خود مرتكب ظلم نشده باشند. بنابر روايات ما، منظور از اين عده، ائمه اهل بيت(عليهم السلام) هستند.
پس در اين اصطلاح، معنای «امام» غير از «پيشوايی» است كه شامل امام جماعت و امام جمعه و رهبر انقلاب و... هم میشود؛ اين مقامی است كه حتی از مقام نبوت و رسالت هم بالاتر است.
مقصود شيعه از «امامت» در مورد امامان معصوم(عليهم السلام)
اكنون پرسش اين است كه وقتی در مقابل مخالفان و كسانی كه معتقد به امامت نيستند، میگوييم يكی از اعتقادات شيعه «امامت» است آيا به اين معنا نظر داريم، يا اختلاف شيعه و غير شيعه در اين بحث چيزی جز اين است؟
در تفسيری بسيار ساده، مقصود ما از اصل «امامت» در اصول اعتقادی شيعه اين است كه بعد از پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) دوازده امام معصوم(عليهم السلام) يكی پس از ديگری جانشينان بر حق آن حضرت(صلی الله عليه وآله) میباشند. بدين ترتيب اين اصطلاح را میتوان معنای سومی برای امامت تلقی كرد.
بنابراين امامت دارای معانی متعددی است و بايد كاملا به اين تفاوت معانی توجه داشت. اگر ما به بزرگانی نظير بنيان گذار جمهوری اسلامی ايران، امام خمينی(قدس سره) «امام» اطلاق میكنيم هرگز به همان معنايی نيست كه به دوازده امام(عليهم السلام) «امام» میگوييم. آنچه كه شيعه درباره امامت ائمه اطهار(عليهم السلام) معتقد است معنايی خاص است. بر اساس اين معنا، شيعه معتقد است آن بزرگواران كليه مقامات پيامبر(صلی الله عليه وآله) به جز وحی و نبوت را دارا هستند، اطاعتشان بر همه امت واجب و علمشان خدادادی است و دارای مقام عصمت اند. بدين ترتيب در مورد اين دوازده «امام» كه جانشينان پيامبر(صلی الله عليه وآله) هستند، سه ويژگی اساسی مطرح است: عصمت، علم خدادادی، و وجوب اطاعت امت از آنان. دو ويژگی اول از زمره امور تكوينی و ويژگی سوم امری تشريعی است؛ يعنی خدای متعال مسلمانان را به اطاعت از اين دوازده امام امر كرده است.
علم و عصمت امام(عليه السلام) اختصاص به سنّ خاصی ندارد و حتی در سن كودكی نيز وجود دارد. داستانهای متعددی درباره امامان(عليهم السلام) نقل شده كه آنان در سنين طفوليت و كودكی به پرسشهای دقيق و مشكل علمی و فقهی پاسخ داده اند. برخی از امامان، نظير امام نهم(عليه السلام) ، در كودكی به مقام امامت رسيدهاند و بر مردم واجب بوده از آنان اطاعت كنند. البته اين امر (وجوب اطاعت از فرد غير بالغ) از احكام متعارف اسلام خارج است و در مورد افراد عادی، مسلمانان نمیتوانند از كسی كه خود بالغ نيست و به سن تكليف نرسيده اطاعت كنند؛ اما حساب ائمه(عليهم السلام) جدا است و بين ما و آنها علاوه بر امور تكوينی، در زمينه امور تشريعی و احكام فقهی نيز تفاوتهايی وجود دارد. شايد بسياری از ما كمتر به اين تفاوت توجه داريم.
در هر صورت، وجوب اطاعت از ائمه(عليهم السلام) درست مانند وجوب اطاعت از پيامبر(صلی الله عليه وآله) است. تفاوت آن بزرگواران با پيامبر(صلی الله عليه وآله) تنها در مسأله نبوت و رسالت و دريافت وحی است. مقام نبوت و دريافت وحیِ رسالی اختصاص به پيامبر(صلی الله عليه وآله) دارد. البته امام معصوم(عليه السلام) نيز از طريق «الهام» با عالم غيب ارتباط دارد و ملائكه از اين راه با امام(عليه السلام) سخن میگويند. در مورد تفاوت «وحی» و «الهام» و اصطلاحات مختلف اين دو واژه بايد به محل خود مراجعه شود و از بحث فعلی ما خارج است. هم چنين در مورد علم ائمه(عليهم السلام) مباحث مختلفی وجود دارد كه بايستی در جای خود مورد بحث و مداقه قرار گيرد.
ولايت در آينه لغت
واژه ديگری كه در اين مباحث زياد به كار میبريم و بايد به آن توجه كنيم «ولايت» است. «ولايت» نيز مثل «امامت» در معانی مختلفی به كار میرود. اصل واژه ولايت، طبق آنچه محققان لغت شناس عرب گفته اند، به معنی «نزديك بودن» است. هنگامی كه چيزی نزديك چيز ديگری قرار میگيرد مادّه «وَلِیَ» به كار میرود. در قرآن كريم میخوانيم:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ؛12ای كسانی كه ايمان آورده ايد، با كافرانی كه مجاور شما هستند كارزار كنيد.
به مسلمانهای صدر اسلام و زمان پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) ، دستور میدهد كه برای جنگ با كفّار ابتدا از آنهايی كه نزديك تر هستند شروع كنيد و سراغ آنهايی كه دور هستند نرويد؛ چرا كه اگر ابتدا سراغ دورترها برويد، دشمنانی كه نزديك هستند برای توطئه چينی فرصت پيدا میكنند.
در هر صورت، ماده «ول ی» در اصل به معنای «قرب» است. اما دو چيز كه نزديك هم قرار میگيرند، به طور طبيعی رابطه تأثير و تأثری بين آنها برقرار میشود. از اين رو كلمه «ولايت» غير از مفهوم قرب، معنای ارتباط، پيوند پيدا كردن، با هم جوش خوردن و رابطه پيدا كردن را نيز میرساند. در موجودات مادی، شرط تأثير و تأثر اين است كه نزديك هم باشند. وقتی نزديكی برقرار شد زمينه تأثير و تأثر هم فراهم میشود و يكی در ديگری تصرف میكند يا هر دو در هم تصرف میكنند. اين معنای ديگری است كه علاوه بر قرب، از كلمه «ولايت» فهميده میشود.
اين تصرف نيز گاهی تصرف حقيقی و تكوينی است كه از آن به «ولايت تكوينی» تعبير میكنيم، و گاهی نيز تصرف اعتباری و قراردادی است كه كسی حق دارد نسبت به ديگری امر و نهی كند. اين نوع تصرف را «ولايت تشريعی» میناميم؛ يعنی در حيطه قانون و تشريع قرار میگيرد. گاهی وقتی دو چيز با هم نزديك هستند، رابطه ولايت، طرفينی است؛ مثل اين كه قرآن میفرمايد:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض؛13 و مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند.
هر يك از مؤمنان نسبت به مؤمنان ديگر ولايت دارند و اين ولايت طرفينی است. رابطه خداوند و مؤمنان نيز همين طور است؛ از يك طرف داريم: اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا،14 و از سوی ديگر نيز داريم: أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ... .15 هم خدا ولیّ مؤمنان است و هم مؤمنان ولیّ خدا هستند. قُربی كه بعضی از بندگان با خدا پيدا میكنند موجب میگردد كه خدا ولیّ آنها شود و عنايتهای خاصی به آنها داشته باشد و تدبير امورشان را به عهده گيرد. خداوند كارهای اينان را به خودشان وانمی گذارد و خود مشكلاتشان را حل میكند، تا آن جا كه میفرمايد:
كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی يَبْصُرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذی يَنْطِقُ بِهِ...؛16 من گوش او میگردم كه با آن میشنود و چشم او كه با آن میبيند و زبان او كه با آن سخن میگويد.
خدا همه كارهای مؤمنان را ـ وقتی به مقام «ولیّ» رسيد و از اولياءالله شد ـ عهده دار میشود. هنگامی كه بنده فقط به فكر ارتباط بندگی با خدای خويش شد، خداوند امور زندگی اش را خود متكفّل میشود و احتياج به تدبير شخصی او نخواهد بود. اين لازمه مقام «ولايت اللهی» است. برای چنين كسانی در قرآن دو ويژگی ذكر شده است، يكی «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ» و ديگری «وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».17 اينان نسبت به آنچه گذشته و نيز آنچه در آينده پيش خواهد آمد ترس و اندوهی ندارند؛ چرا كه سر و كارشان فقط با خدا است و اطمينان دارند كه خدا نيز بهترينها را برای آنها انتخاب میكند. آنان میدانند كه خداوند هر چه برای آنها پيش آوَرَد خيرشان در آن است؛ از اين رو جای ترس و اندوهی برايشان باقی نمیماند. هنگام مرگ نيز ملائكه بر آنها نازل شده و ايشان را به بهشت بشارت میدهند:
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛18 در حقيقت، كسانی كه گفتند: «پروردگار ما خدا است»؛ سپس ايستادگی كردند، فرشتگان بر آنان فرود میآيند [و میگويند:] هان، بيم مداريد و غمين مباشيد و به بهشتی كه وعده داده شده بوديد شاد باشيد.
تفاوت وحی با الهام
آری، از فضل و كرم خدا دور نيست كه پيش از مرگ، ملائكه بر كسانی نازل شوند و بشارتهايی به آنها بدهند، اما بايد بدانيم كه اين نزول ملائكه بر اوليای خدا غير از نزولی است كه بر انبيا و رسل میشود. لازمه نزول فرشته بر هر انسانی اين نيست كه او پيامبر بشود. «وحی رسالی»، وحی مخصوصی است كه اگر كسی آن را دريافت كند به مقام پيامبری میرسد، اما وحی به معنای عام آن، به وحی رسالی و وحيی كه بر پيامبران نازل میشود اختصاص ندارد. طبق صريح قرآن موارد متعددی به غير پيامبران نيز وحی شده است؛ نظير حواريون حضرت عيسی(عليه السلام) 19 يا مادر حضرت موسی(عليه السلام) 20 و يا حضرت مريم(عليها السلام) .21 گاهی حتی فرشتهها را نيز میديدند؛ مگر حضرت مريم(عليه السلام) فرشته را نديد؟ خداوند فرشتهای را به شكل انسان برای حضرت مريم(عليها السلام) فرستاد. حضرت مريم(عليها السلام) نگران شد و گفت: چه كسی هستی كه بی خبر و بی اجازه وارد شدی؟ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا؛22 اگر باتقوا هستی من از تو به خدا پناه میبرم كه مبادا قصد سوئی داشته باشی. فرشته جواب داد: إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ؛23 من فرستاده خدا هستم و مأموريتی دارم: لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا؛24 آمدهام تا فرزند پاكيزهای به تو ببخشم.
بنابراين انسانِ غير پيغمبر نيز میتواند فرشته را ببيند و با او سخن هم بگويد، اما اين سخن گفتنها غير از وحی در نبوت و رسالت است. وحی رسالی ويژگی خاصی دارد كه فقط خود پيغمبر میفهمد كه از چه نوعی است و به واسطه آن وحی است كه به مقام نبوت و رسالت میرسد. اما ساير بندگان خدا و از جمله ائمه معصومين(عليهم السلام) ممكن است فرشته را ببينند و با او سخن هم بگويند، ولی اين به معنای نبوت و رسالت نيست.
اين نكته را از آن جهت متذكر شديم كه بعضی از شياطين و مغرضان، در كتابها و نوشته هايشان عليه شيعه كار میكنند و شيعه را متهم میكنند كه چون میگويند فرشته بر امامان آنها نازل میشود، از اين رو آنها را پيغمبر میدانند! درست است كه ما ادعا میكنيم كه فرشته بر ائمه(عليهم السلام) نازل میشود، اما هر كسی كه فرشته بر او نازل میشود پيغمبر نيست. مگر حضرت مريم(عليها السلام) ، مادر حضرت موسی(عليه السلام) و حواريين پيغمبر بودند كه قرآن در مورد آنها تعبير «نزول فرشته» يا «وحی» را به كار برده است؟ لازمه نزول هر فرشته و هر وحی، نبوت و رسالت نيست. نبوت و رسالت وحی خاصی دارد كه طیّ آن، فرشته مخصوصی پيامی را از جانب خدا برای هدايت مردم به فردی میدهد، و آن گاه او به مقام نبوت و رسالت میرسد. درباره وحی و الهام، انواع آنها و تفاوت هايشان روايات متعددی وجود دارد كه علاقه مندان برای اطلاع از آنها میتوانند به كتب مربوط مراجعه كنند.
ولايت تكوينی بشر، مستلزم شرك؟!
ولايتی كه درباره ائمه(عليهم السلام) قايل هستيم دو نوع است: ولايت تكوينی و ولايت تشريعی. ولايت تكوينی يعنی اين كه خدای متعال به بعضی از بندگانش قدرتی میدهد كه با اراده خودشان میتوانند در عالم وجود تصرف كنند؛ مثلا میتوانند از قلب افراد آگاه شوند، يا در آنها تصرفاتی انجام دهند؛ مثلا مريض را شفا دهند، يا حتی مرده را زنده كنند.
گاهی مخالفان شيعه ما را متهم میكنند كه شما برای ائمه خود، مقام خدايی قايل هستيد! میگوييد آنها مريض را شفا میدهند يا مرده را زنده میكنند. در پاسخ میگوييم، مگر حضرت عيسی(عليه السلام) چنين نمیكرد؟ و اگر چنين میكرد آيا او خدا بود؟ حضرت عيسی(عليه السلام) چون «عبدالله» و بنده خالص خدا بود خدا نيز چنين مقامی به او داده بود كه مرده را زنده میكرد و كور مادرزاد و فرد مبتلا به بيماری پيسی را شفا میداد. اينها به معنای خدا بودن حضرت عيسی(عليه السلام) نيست، بلكه كاری است كه به اجازه خدا انجام میداد:
وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ؛25 من به اذن خدا نابينای مادرزاد و پيس را بهبود میبخشم و مردگان را زنده میگردانم.
اگر انجام اين امور به اذن خدای متعال شد ديگر به معنای ربوبيت نيست. ربوبيت اين است كه كسی از پيش خود و بدون ارتباط با خدا، مستقلا كاری انجام دهد. اگر چنين ادعايی درباره كسی شد شرك است. البته شرك انواع مختلفی دارد و اين نوع شرك، شرك در «ربوبيت تكوينی» است. نوع ديگری از شرك، شرك در «ربوبيت تشريعی» است و آن اين است كه كسی معتقد باشد جز خدا كس ديگری هم اصالتاً و در عرض خدا حق وضع قانون دارد. تصرف تكوينی در انسانهای ديگر و نيز تصرف تشريعی، هر دو بايد به اذن خدا باشد و هر كدام از اينها را كه به اذن خدا ندانيم دچار شرك شده ايم. اعتقادی كه ما درباره پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) داريم، كه میتوانند مرده زنده كنند، مريض را شفا دهند و...، به اين صورت است كه همه اين كارها به اذن خدا انجام میگيرد.
بعضی در پاسخ اين اشكال گفته اند، مقصود از اين كه امام شفا میدهد، اين است كه امام دعا میكند و از خدا شفا میخواهد و خدا شفا میدهد. گرچه با توجيهاتی ممكن است اين پاسخ را تلقی به قبول كرد، اما در هر حال چون ما كار اين بزرگواران را به اذن خدا میدانيم، از اين رو میتوانيم اين افعال را به خودشان نيز نسبت دهيم، همانطور كه حضرت عيسی(عليه السلام) خودش زنده میكرد. آن حضرت میگفت: وَ أُحْيِ الْمَوْتی؛26 نمیگفت: من دعا میكنم كه خدا مرده را زنده كند، بلكه میگفت: من زنده میكنم. ما معتقديم كه مقام ائمه(عليهم السلام) از حضرت عيسی(عليه السلام) نه تنها كمتر نيست، كه بالاتر است. در اين باره نه تنها هيچ دليلی برخلاف نداريم، بلكه روايات فراوانی نيز در تأييد اين مطلب وجود دارد. البته هر چه هست از خدا است و خدای متعال میتواند در يك لحظه هر آنچه را به موجودی داده از او بگيرد و همه در مقابل او هيچ هستند؛ اما خدا به ائمه(عليهم السلام) چنان مقامهايی عطا كرده كه بسياری از آنها حتی از تصور ما نيز خارج است.
بنابراين ائمه(عليهم السلام) ، به اذن خدا بيمار شفا میدهند، مرده زنده میكنند و حوايج اشخاص را میفهمند و به فريادشان میرسند؛ در عين حال كه از خودشان هيچ ندارند و هر چه دارند از خدا است. البته اين اعتقاد از ضروريات مذهب شيعه نيست كه اگر كسی انكار كند از شيعه بودن خارج شود، اما از اعتقادات حقّه يقينی شيعه است. اگر كسانی اين اعتقاد را نداشته باشند معرفتشان نسبت به ائمه معصومين(عليهم السلام) ضعيف است.
اعتقاد شيعه به ولايت تشريعی امامان معصوم (عليهم السلام) و جانشينان آنان در هر صورت، آنچه امروزه بيشتر مورد نياز ما است مسأله ولايت تشريعی ائمه(عليهم السلام) است كه به معنای حاكميت آنان بر مردم از جانب خدای متعال و لزوم اطاعت مردم از ايشان میباشد. از مقوّمات اعتقاد شيعه نسبت به ائمه اثناعشر(عليهم السلام) اين است كه اطاعت آنان واجب است. ولايت تشريعی ركن اساسی اعتقاد ما به امامت اهل بيت(عليهم السلام) است. همانگونه كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، اين امامت اصطلاح خاص شيعه در مورد مقام جانشينی پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) است، كه سه ركن دارد و ركن سوم آن، ولايت تشريعی و وجوب اطاعت مردم از آنها است. اين ولايت، مطلق است و هيچ شرطی ندارد و آنان هر امر و نهيی بكنند اطاعت آن واجب است. دايره ولايت تشريعی ائمه(عليهم السلام) بيشتر مربوط به احكام و مسايل اجتماعی است؛ مانند انواع معاملات، حقوق، وظايف اجتماعی و مسايلی مانند جهاد، دفاع و ساير مسايل اقتصادی، سياسی و بين المللی. همه اينها احكام اجتماعی اسلام است. ضامن اجرای اين احكام، مديريت جامعه است كه در صدر، متعلق به پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) و بعد از ايشان نيز متعلق به امامان معصوم(عليهم السلام) میباشد. هر مسألهای كه مربوط به امور اجتماعی مسلمين باشد، امر و نهی امام در مورد آن واجب الاطاعه است. اين مطلب از اعتقادات قطعی شيعه است و جای هيچ شك و شبههای ندارد. پس از امام معصوم(عليه السلام) و در زمانی كه مردم دست رسی به ائمه(عليهم السلام) ندارند نيز مردم بايستی در اين گونه امور به «فقيه جامع الشرايط» مراجعه كرده و از او اطاعت كنند. اين اطاعت نيز مثل وجوب اطاعت خود پيامبر و ائمه(عليهم السلام) مطلق است و همه موارد را شامل میشود، مگر دليل خاصی داشته باشيم كه بعضی موارد را استثنا كرده و ولايت در آن را خاص معصوم(عليه السلام) دانسته باشد. البته با توجه به اين كه وجود چند حاكم مستقل و در عرض هم برای اداره يك جامعه ممكن نيست، بديهی است كه در صورت تعدد فقها در يك زمان، از ميان آنها يك نفر بايد عهده دار اين امر گردد. اين يك نفر كسی است كه در مجموعِ سه شرطِ: علم به احكام اسلامی، تقوا، و مديريت جامعه و تشخيص مصالح امت اسلامی، برتر از ديگر فقها باشد. چنين فقيهی جانشين امام معصوم(عليه السلام) در آن زمان، و اطاعتش مثل اطاعت امام معصوم(عليه السلام) واجب خواهد بود.
ولايت فقيه، تعبيری توهين آميز نسبت به مردم؟!
برخی گفته اند، ولايت فقيه تعبيری است كه مشتمل بر توهين به مردم است! استدلال آنان بر اين مدعا اين است كه:
«ولايت» در فقه اسلامی فقط در سه مورد مطرح است: 1. در مورد صغار و كودكان و كسانی كه هنوز به سنّ قانونی نرسيده اند؛ 2. در مورد سفيه و كسی كه علی رغم رسيدن به سنّ قانونی، چون از عقل معاش برخوردار نيست صلاحيت تصرف در اموال و امور اجتماعی خويش را ندارد؛ 3. در مورد مجانين و ديوانگان. اسلام و فقه اسلامی برای اين سه گروه، كه هر كدام به نوعی، خللی در تشخيص و تمييز مسايل دارند، «ولیّ» و «قيّم» تعيين كرده تا به جای آنان در امور اجتماعی ايشان تصميم گيری كند. بنابراين واژه «ولیّ» و «ولايت» تنها در مورد «صغار»، «سفها» و «ديوانگان» به كار میرود. از اين رو طرح اين مطلب كه «مردم نياز به ولیّ فقيه و ولايت فقيه دارند» در واقع اهانت به مردم و آنان را صغير و سفيه و مجنون دانستن است!
بسيار روشن است كه اين سخن، مغالطهای بيش نيست. دقت در توضيحی كه درباره مفهوم ولايت مطرح شد، اين مغالطه را آشكار میكند.
هر جامعهای احتياج دارد كه يك فرد يا يك دستگاه امور آن را اداره كند و در لزوم اين امر ترديدی وجود ندارد. در فرهنگ اسلامی به رابطهای كه بين اداره كننده، مدير و رهبر جامعه با مردم برقرار میشود، ولايت اطلاق میگردد. معنای لغوی، معنای عرفی و اصطلاحاتی كه مردم چهارده قرن است با آن آشنا هستند، همين مطلب را ثابت میكند. هيچ كس تا به حال نگفته كه وقتی گفته میشود امام معصوم «ولیِّ» امت است، يعنی مردم سفيه هستند! آيا ، «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»27 يعنی خداوند ولیّ سفيهان و ديوانگان است؟! يا «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض»28 يعنی چه؟ آيا به اين معنی است كه مؤمنان عدهای مجانين و سفيهان هستند كه هر كدام ولیّ يكديگرند؟!
رابطهای كه بين امت و امام برقرار میشود، ايجاب میكند كه امام حق رهبری و فرمان دادن به مردم را داشته باشد و مردم نيز موظف باشند فرمان او را اطاعت كنند، و البته در مقابل مردم نيز بر امام حقوقی خواهند داشت. نام اين رابطه در اصطلاح و فرهنگ اسلامی «ولايت» است. از اين رو معنای ولايت فقيه آن نيست كه مردم سفيه هستند و ولیّ فقيه قيّم آنها است، بلكه همان رابطهای است كه حاكم مشروع هر جامعهای با مردم آن جامعه دارد. تفاوت عمده در اين است كه در اين جا چون حاكميت بر اساس دين و شريعت است، ولايت ولیّ و حاكم، شعاعی از ولايت الهی است، از اين رو «امام» و «ولیّ» از نوعی قداست برخوردار است.
ولايتِ «مطلقه» فقيه
مسأله ديگر در مورد ولايت «مطلقه» فقيه است. «ولايت مطلقه» به طور خلاصه يعنی: لزوم اطاعت از رهبر شرعی يك جامعه، در همه چيزهايی كه مردم در امور اجتماعی خود نياز به تصميم حكومتی و جمعی دارند. «مطلق» بودن يعنی اين كه در تمام امور حكومتی بايد از «ولیّ فقيه» اطاعت شود، نه اين كه بخشی از آن مربوط به ولیّ فقيه باشد و بقيه مربوط به دستگاه سياسی ديگری، و علاوه بر دستگاه ولايت، دستگاه حاكميت ديگری نيز وجود داشته باشد. در تئوری ولايت فقيه، تمام دستگاه حكومتی، مانند هرم به يك نقطه منتهی میشود و همه بايد از او اطاعت كنند. در اين نظام، رئيس جمهور هم مشروعيتش به اذن و نصب ولیّ فقيه است. امام خمينی(قدس سره) در اين باره میفرمايند: «اگر چنان چه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است. يا خدا يا طاغوت. يا خدا است يا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد غير مشروع است، وقتی غيرمشروع شد طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است.»29
معنای ولايت فقيه اين است كه رأس هرم حكومت يك نقطه دارد و تنها آن كسانی كه جانشين امام معصوم(عليه السلام) هستند، در اين مقام قرار خواهند گرفت. امتياز اينان بر ديگران اين است كه آنها، در يك كلمه، شبيه ترين مردم به امام معصوم(عليه السلام) هستند. در هر زمان كسی كه از لحاظ علم، تقوا و تشخيص مصالح مردم، اشبه به امام معصوم(عليه السلام) باشد، در رأس هرم حكومت قرار میگيرد و تمام افراد جامعه اعم از فقيه و غير فقيه، منتخب مردم يا غير منتخب مردم، قاضی و غير قاضی، هر كس و هر مقامی، در امور حكومتی بايد مطيع او باشند؛ هم چنان كه اگر امام معصوم(عليه السلام) در رأس هرم قرار داشت، همه بايد از او اطاعت میكردند.
تفاوت عمده امام معصوم(عليه السلام) و ولیّ فقيه در امر حكومت، مربوط به عامل «علم» است. علم امام معصوم(عليه السلام) علمی خدايی است و كسبی نيست. امام معصوم(عليه السلام) در هيچ امری نياز به راهنمايی و مشورت ديگران ندارد. البته برای تربيت مردم و رعايت برخی مصالح ديگر، از سنّت مشورت استفاده میكند: وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَيْنَهُمْ،30 وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ.31 اما رهبر غير معصوم اين طور نيست. او بايد در هر امری، با متخصصان همان امر مشورت كند. فلسفه اين هم كه ما در نظام اسلامی شورا داريم (مجلس شورای اسلامی يا شوراهای ديگر) اين است كه رهبر غير معصوم در همه چيز تخصص ندارد و بايد با متخصصان مربوط مشورت كند و از آنها نظرخواهی كند تا مطمئن شود كه مصلحت جامعه چيست، آن گاه به كاری امر كند. اما وقتی امر كرد اطاعتش بر همه حتی بر ساير مراجع و فقها واجب است. نظير اين مسأله، كه همه فقها آن را قبول دارند، اين است كه اگر فقيهی در موردی قضاوت و حكمی كرد هيچ فقيه ديگری حق ندارد قضاوت او را نقض كند و نقض حكم فقيه ديگر حرام است. هنگامی هم كه فقيهی در رأس حكومت واقع شد و اداره امور جامعه اسلامی را در دست گرفت، هر حكمی كه بكند هيچ حاكم ديگری حق نقض آن را ندارد و بايد اطاعت كند.
ولايت مطلقه فقيه، مستلزم شرك؟!
برخی از جاهلان يا مغرضان، ولايت مطلقه را به گونهای ديگر معنا كرده اند. آنان گفتهاند ولايت مطلقه مخصوص خدا است؛ چون تنها موجود مطلق در عالم، خدا است. بنابراين جز خدا هيچ موجود ديگری ولايت مطلق ندارد و قايل شدن به «ولايت مطلقه فقيه» مستلزم شرك است!
اين سخن برای آشنايان به تعاليم اسلامی، به خنده و شوخی نزديك تر است تا به سؤال و اشكال علمی. آن اطلاقی كه مخصوص خدای متعال است و در آن جهت هيچ موجودی با او شريك نيست، اطلاق از نظر وجود است. در فلسفه اسلامی از اين معنا به «صِرف الوجود» تعبير میكنند و مقصود از آن اين است كه خدای متعال موجودی است بی نهايت كه هيچ حدی او را محدود و مقيّد نمیكند. اما در بحث فعلی ما و بحث «ولايت فقيه» صحبت بر سر «اطلاق وجودی» نيست، بلكه مدعا «اطلاق ولايت» است. خدای متعال ولايت مطلق را برای پيغمبر و امامان معصوم(عليهم السلام) مقرر میكند، امام معصوم(عليه السلام) هم برای جانشين خود قرار میدهد:
مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوی حَديثَنا وَ نَظَرَ فی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَاِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً فَاِذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّما اِسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللّهِ وَ عَلَيْنا رَدَّ وَ الرّادُّ عَلَيْنا الرّادُّ عَلَی اللّهِ وَ هُوَ عَلی حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛32 هر كس از شما كه حديث ما را روايت كند و حلال و حرام ما را در نظر داشته باشد و احكام ما را بشناسد، پس بايد به او به عنوان حاكم راضی شوند كه من او را حاكم بر شما قرار دادم. پس هرگاه حكمی كرد و از او قبول نكردند، حكم خدا را سبك شمردهاند و ما را رد كردهاند و آن كس كه ما را رد كند خدا را رد كرده و گناه آن در حد شرك ورزيدن به خدا است.
ولايت مطلقه فقيه، مطلقِ از اسلام؟!
برخی ديگر كه خودشان را اسلام شناس معرفی كردهاند ـ و متأسفانه عمامه هم به سر دارند ـ گفتهاند ولايت مطلقه يعنی ولايتی كه مطلق از اسلام است؛ يعنی ولیّ فقيه لازم نيست احكام اسلام را عمل كند و حق دارد بر ضدّ اسلام هم حكم كند!
به راستی، انسان از شنيدن برخی مطالب متحير میماند. اين كج انديشی و انحراف است يا غرضورزی؟ خدای متعال به پيغمبرش(صلی الله عليه وآله) كه عزيزترين بندگان او است و بالاترين مقام ولايت را برای اوقرار داده، میفرمايد: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ؛33 اگر حتی پيغمبر(صلی الله عليه وآله) حرفی از پيش خود و بر خلاف آنچه ما به او دستور داده ايم، بگويد، با تمام قوّت او را مؤاخذه كرده، رگ حياتش را قطع میكنيم! هنگامی كه خدا نسبت به پيامبرش(عليه السلام) چنين میفرمايد، آن گاه آيا میتوان گفت كه در اسلام به فقيه حق داده شده كه اسلام را نقض و نسخ كند؟! آيا اين است معنای ولايت مطلقه فقيه؟! اين سخنی شيطنت آميز و تحريفی در معنای ولايت مطلقه فقيه است.
ولايت مطلقه در مقابل ولايت مقيّده است كه در زمان باز نبودن دست حكّام عدل، فقها در موارد خاصی اعمال ولايت میكنند و به اصطلاح، دولت در دولت تشكيل میدهند. مثل زمان رژيم پهلوی كه حق حيات هم از فقها سلب شده بود و متدينان در برخی امور خاص، نظير تعيين قيّم برای اطفال، توليت يك موقوفه، و امثال آنها، از فقها اجازه میگرفتند. اين امور را در اصطلاح فقهی «امور حِسبيه» مینامند. در مقايسه با چنين زمانهايی كه ولیّ فقيه «مبسوط اليد» نيست و فقط در حدّ محدودی ولايت دارد، ولايت مطلقه مربوط به زمانی است كه فقيه مبسوط اليد است و حكومت را در دست دارد. ولايت فقيه در چنين زمانی مطلق است؛ يعنی فقيه میتواند در همه مسايلی كه مربوط به حكومت است، با در نظر گرفتن احكام اسلامی و مصالح اجتماعی، دخالت كرده و تصميم گيری نمايد و امر و تصميم او مُطاع است.
1. تاريخ ايراد اين سخنرانی 16/1/78 میباشد.
2. حجر (15)، 79.
3. هود (11)، 17.
4. بقره (2)، 124.
5. قصص (28)، 41: پيشوايانی كه به آتش میخوانند.
6. توبه (9)، 12.
7. سجده (32)، 24.
8. بقره(2)، 124.
9. حضرت ابراهيم(عليه السلام) «خليل الرحمن» بود.
10. بحارالانوار، ج 12، باب 2، روايت 8.
11. بقره (2)، 124.
12. توبه (9)، 123.
13. همان، 71.
14. بقره (2)، 257.
15. يونس (10)، 62.
16. بحارالانوار، ج 70، باب 43، روايت 21.
17. ر.ك: يونس (10)، 62.
18. فصلت (41)، 30.
19. وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَی الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي؛ مائده (5)، 111.
20. وَ أَوْحَيْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِيهِ؛ قصص (28)، 7.
21. وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلی نِساءِ الْعالَمِينَ؛ آل عمران (3)، 42.
22. مريم (19)، 18.
23. همان، 19.
24. همان.
25. آل عمران (3)، 49.
26. همان.
27. بقره (2)، 257.
28. توبه (9)، 71.
29. صحيفه نور، ج 9، ص 253.
30. شوری (42)، 38.
31. آل عمران (3)، 159.
32. اصول كافی، ج 1، ص 67، روايت 10.
33. حاقه (69)، 44 ـ 46.