توضيح واژه دين و حكومت
برخی لغتنويسان «دين» را به معنی جزا و پاداش و نيز به معنی ذلت و عبوديت و فروتنی در برابر خدای متعال دانسته اند.[1] طريحی به معنی اصطلاحی دين توجه داشته و میفرمايد: «قوانين الهی برای مردم را كه شامل اصول و فروع میگردد، دين مینامند.»[2]
روشن است دين را از ديدگاههای مختلف میتوان تعريف نمود، مثلاً هر كدام از روانشناسان، جامعهشناسان، فيلسوفان، فقيهان و علمای اخلاق ديدگاهی خاص برای تعريف دين دارند كه هر كدام متناسب با همان علم، دين را معرفی كرده است.
محمد عبداللَّه درّاز معتقد است:
«دين علاقه و ارتباطی است بين دو طرف كه يكی از آنها با ديده تعظيم و احترام به طرف ديگر نگريسته و در برابر او خضوع داشته باشد. هرگاه طرف تعظيمكننده را در نظر بگيريم، دين به معنی خضوع و اطاعت است و هرگاه به طرف تعظيم شده توجه كنيم، دين به معنی دستور و فرمان و حكم میباشد. اگر به ارتباط اين دو طرف توجه شود، دين دستوری است كه تنظيمكننده روابط و علاقه بين انسان و خدا است.»[3]
با توجه به آنچه گذشت، وقتی «اهتمام به دين در حكومت علوی» گفته میشود، مراد دستورها و برنامههای حكومت امير مؤمنان عليه السلام برای تنظيم روابط بين انسان و خدا است و اينكه آن حكومت چقدر به اين برنامه توجه داشته است.
ضمناً روشن است ما در اين مقاله به دنبال يافتن عناصر و مفاهيمی هستيم كه صرفاً دينی بوده و در حكومت نقش داشته باشد، و از بحث در باره عناصری كه در حكومت امام نقش بسزايی داشته است، اما بيشتر جنبه عقلی دارند - و هر حكومتی كه بر اساس عقل و تدبير اداره شود، هر چند غير دينی باشد، خود را ملزم به رعايت آن میبيند پرهيز میكنيم. به عنوان مثال «عدالت» را نمیتوان يك عنصر دينی در حكومت ناميد، با آنكه دين فراوان به آن سفارش كرده و به بهترين وجه در حكومت علوی مجسم شده است، به طوری كه هرگز نمونه و نظيری برای آن در طول تاريخ نمیتوان يافت، اما عدالت يك عنصر عقلانی در حكومت است و عقل با قطع نظر از دين حكم میكند هر حاكمی بايد به عدالت رفتار كند. ممكن است حكومتهايی در دنيا يافت شوند كه به دنبال اقامه عدل بوده و در عين حال غير دينی باشند. بنابراين از عناصری بحث میكنيم كه صرفاً دينی بوده و تنها در حكومت دينی يافت شوند كه به وفور در حكومت علوی وجود دارند.[4]
حكومت
در كتابهای لغت غالباً كلمه «حكم» به معنی قضاوت آمده است. ابن فارس گويد: «حكم به معنی منع و جلوگيری است، و حكم را حكم گويند، زيرا از ظلم و جور جلوگيری میكند، همچنان كه افسار حيوانات را «حكمه» گويند، چون حيوان را از حركت و سركشی باز میدارد. دانش را نيز حكمت خوانند، چون صاحب خود را از جهل و اعمال نابخردانه نگه میدارد.»[5]
در اصطلاح علوم سياسی و اجتماعی حكومت عبارت است از «پيوند بين رعايا و هيأت حاكمه كه آنها را به همديگر مربوط میكند و عهدهدار حفظ قانون و آزادیهای سياسی و مدنی است.»[6] حاكميت نيز به معنی: قدرت برتری است كه وضعكننده قانون و اجراكننده آن بوده و قدرتی فراتر از آن نباشد.
پس، شرط حاكميت آن است كه وضع قوانين و اصلاح آنها را به دست داشته و دارای قدرت برتر سياسی و استقلال سياسی و قضايی باشد. ضمناً گاه حكومت به نيروی حاكمی كه ضامن اجرای قانون است، اطلاق میگردد، و چون انسان بالطبع گرايش به زندگی مشترك با مردم دارد و میخواهد از ديگران بهرهكشی كند، آن چنان كه ديگران نسبت به او چنين هستند، در نتيجه با مشكلاتی مواجه میشود كه معلول فطرت انسانی و زندگی اجتماعی نيست، بلكه به جهت ستم و حسادتها پديد آمده اند: «و ما تفرقوا الّا من بعد ما جاءهم العلم بغياً».[7] در اين صورت برای آنكه هر صاحب حقی به حق خود برسد، نياز به قانونی است كه عامل رفع اختلاف باشد و حاكمی لازم است كه مجری اين قانون باشد.
گاه منشأ و استناد مشروعيت قدرت به اراده الهی است و گاهی به خواست و اراده مردم.افلاطون میگويد:
«سعادت هر شهری در گرو قانون آن است، و هيچ شهری روی سعادت را نخواهد ديد، جز آنكه طرح تأسيسش به دست هنرمندانی تهيه شود كه از نمونه آسمانی سرمشق گيرند.»[8]
افلاطون ملاك مشروعيت و سعادت را به الگوگيری از نمونههای آسمانی میداند. شايد مقصود او از «نمونه آسمانی» توجه به عالم مُثُل يا ملكوت عالم باشد و اينكه نظامی را كه خداوند در عالم تكوين پياده كرده و بر اساس آن حكومت الهی مستقر شده است، بايد الگو برای حكومت سياسی مردم باشد و بايد به تعبير افلاطون «مقام احديت» در رأس نظام باشد و همه چيز طبق خواست ربوبی انجام شود.
فارابی نيز به اين نكته توجه داده و میگويد:
«گرچه هيأت حاكمه گاهی بر اساس خواست و رأی مردم است و گاهی مطابق اراده الهی، اما وقتی انسان كامل يعنی امام معصوم در رأس حكومت بود، مقبوليت مردم شرط نيست و حتی اطاعت مردم در امامت شرط نيست.»[9]
يك احتمال در معنی حديث شريف «الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا» اين است كه آنان در جنگ و صلح، امامند و احتمال ديگر كه قویتر است: حسن و حسين عليهماالسلام چه به امر امامت قيام بنمايند يا قيام نكنند، امام و ولیّ جامعه هستند، چه خودشان قيام بكنند يا نكنند و چه مردم اطاعت بنمايند يا ننمايند. پس آنان حتی در حال سكوت و خانهنشينی، امام و رهبر جامعهاند.
حضرت امير عليهالسلام در نامهای به مالك اشتر میفرمايد:
«نوع مردم، ستون دين و انبوه مسلمانان و سرمايه در برابر دشمناند.»[10]
و در شقشقيه فرمود:
«اگر حضور انبوه مردم و اتمام حجت به اين سبب نبود ... حكومت را رها میكردم.»[11]
اما معنی اين كلمات آن نيست كه ملاك مشروعيت حكومت، عامه مردم باشند، بلكه به معنی آن است كه قدرتِ حكومت اسلامی توسط مردم تأمين میشود و مردم بازوان حكومت اسلامیاند. مشروعيت قدرت در اسلام مستند به نيابت از رسول خدا صلیاللَّه عليه و آله است و مردم در انتخاب رسول هيچ نقشی جز بيعت و تأييد ندارند. علامه مجلسی نقل كرده است:
«وقتی ابوبكر بر منبر رسول خدا میرفت، يك پله پايينتر مینشست، همچنين عمر و عثمان. اما وقتی امير مؤمنان عليهالسلام بر منبر بالا میرفت، به جايی مینشست كه پيامبر مینشست. وقتی سر و صدا و اعتراض مردم بلند شد كه چرا جايی نشستهای كه خلفای قبلی ننشستهاند؟! فرمود: شنيدم رسول خدا(صلیاللَّه عليه و آله) فرمود: هر كس جای من بنشيند و مثل من عمل نكند، خدای او را به صورت در آتش میاندازد. به خدا سوگند! من همانند اوعمل میكنم و سخن او را اطاعت كرده و به دستور او فرمان میدهم. به اين جهت جای اونشستم.»[12]
پس حاكم اسلامی به جای رسول خدا نشسته است و بايد عمل و سخن و دستور او دقيقاً عمل و كلام و فرمان پيامبر خدا باشد.
ملاك دينی بودن حكومت
آيا كاربرد واژه مركّب «حكومت دينی» صحيح است؟ آيا كلماتی از قبيل «حكومت»، «اخلاق» و «علم» را میتوان به كلمه «دينی» اضافه نمود؟ آيا كاربرد اخلاق اسلامی مثل كلمه فيزيك و رياضيات اسلامی است كه صحيح به نظر نمیرسد يا آنكه اسلام برای خود دارای نظام اخلاقی و حكومتی است؟
برخی تصور كرده اند: «اسلام در باب اخلاق كمترين سخن را گفته است»[13] و بر اين اساس به انديشه دين اقلّی و دين اكثری رسيده و معتقد شدهاند كه دين اسلام در باب مفاهيماصلیاخلاق كمترين سخن را داشته است. قهراً چنين انديشهای در باب حكومت، بهدين اقلی، بلكه تفكيك دين از حكومت نظر میدهد. ما در اينجا بسيار كوتاه به امكانتصور حكومت دينی اشاره میكنيم و پس از امكان آن به بيان مهمترين نمونه عينی آن در صدر اسلام میپردازيم.
اگر صريحاً در متون دينی، اجزای اصلی يك نظام مشخص شده باشد، امكان حكومت دينی كاملاً روشن است، همچنان كه ما وقتی يك حكومت را دينی و اسلامی میناميم كه اصول و مبانی فكری و شيوه و راه و رسم زندگی آن بر اساس دين ارائه شود. روشن است هر علمی و نظامی، از پيشفرضهايی پيروی میكند، زيرا انسان نه تنها در داوری، بلكه در مشاهدات خود انتخابگر است و هيچ گاه با طبيعت محض مواجه نيست. انسان دائماً تحت تأثير زمينههای فكری خاصی است كه بر اساس آنها به انديشه و عمل میپردازد. اين پيشفرضها و نگرشها منبع تغذيه حكومت و پديدآورنده فرضيه حكومت میباشند، بلكه جهتگيریهای حكومت بر اساس اين پيشفرضها است. در اين صورت سخن گفتن از حكومت اسلامی صحيح است، زيرا وقتی پيشفرض ما اين است كه خداوند مدبّر و حاكم علیالاطلاق جهان است و ما در تمام اعمال خود وابسته و عين ربط به او هستيم، اگر حكومتی بر اساس اين فكر و عقيده طرحريزی شود، قهراً حكومت، اسلامی است و با حكومت غير دينی يا حكومت دينی مسيحی يا يهودی تفاوت دارد. چون وقتی حاكميت و مديريت خداوند را با مشخصات فكر و اعتقادات اسلامی، اساس و پايه نظری حكومت قرار داديم و نظام حكومتی خود را در بستر مفاهيم اسلامی بنا كرديم، حكومت اسلامی میباشد. همچنان كه اخلاقی كه با الهام از مفاهيم اسلامی پايهريزی شود، اخلاق اسلامی است.
بنابراين میتوان ادعا كرد مبادی معرفتی فكری، تعيينكننده نوع حكومت و اسلاميت نظام هستند. در تعريف حكومت اسلامی میگوييم: حكومت نيروی حاكمی را گويند كه ضامن اجرای قوانين اسلام بوده و اساس تمام ارزشهای آن خدا و سوق دادن به سوی او باشد. امام خمينی فرمود:
«حكومت اسلامی يعنی حكومت قانون و ارزشهای الهی.»[14]
به عبارت ديگر، آموزه های دينی تأثيرگذار بر اجزا و شكل حكومت اسلامی بوده و وسيلهای برای تحقق اهداف دينی میباشد.
با توجه به آنچه گذشت، موفقيت و عدم موفقيت چنين حكومتی در عمل، صدمهای به پيشفرضهای اعتقادی آن وارد نمیكند و تنها بناهای ما است كه به ضعف يا قوت میگرايد، همچنان كه برخی تغييرات در روش سياسی نظام به معنی تغيير در احكام اسلامی نيست، بلكه مبنای اسلامی بودن، مبانی فكری است كه هميشه ثابت و استوار است.
نقش توحيد در حكومت اسلامی
پيشفرضها يا نگرشهای دينی كه حكومت اسلامی بر آنها بنا شده است عبارتند از:
الف) اولين و مهمترين اصل در تفكر اسلامی، توحيد در الوهيت و ربوبيت و حاكميت و تشريع و قانونگذاری است. اين عقيده لوازم و پيامدهای بسياری به دنبال دارد. وقتی خداوند را به عنوان مبدأ هستی و دارای معيّت قيومی نسبت به تمام موجودات پذيرفتيم، چيزی را مستقل نديده، بلكه همه موجودات را از آنِ خداوند و تحت اراده و اختيار او و حكم را منحصراً برای او دانستهايم.[15] البته اين به معنی نفی آزادی مردم نيست، بلكه تأكيد بر آزادی مردم است، آن گونه كه در فلسفه اسلامی بيان شده است. از اينجا تفاوت دو ديدگاه روشن میشود: اوّل آنكه حكومت را اصل و مقصود بالذات میداند؛ دوم ديدگاهی كه حكومت را امانتی الهی و خود را تحت فرمان خدا و مسؤول در برابر حق تعالی دانسته و طوری عمل میكند كه خود را برتر از مردم نمیداند. به عنوان مثال، اگر كسی ماليات يا خراج و خمس و زكات را گرفته و آنها را ملك شخصی خود بپندارد و خود را مستقل در تصرف بداند، با كسی كه آنها را صرفاً امانتی میداند كه بايد آنها را به صاحبانشان برساند، چقدر تفاوت در عمل خواهد داشت؟!
همان گونه كه اشاره شد يكی از نتايج اعتقاد به توحيد، تأمين آزادی مردم است، زيرا مسلمان معتقد است تنها بايد در برابر خداوند تسليم محض بود، مگر آنكه اطاعت از شخص،به اطاعت از خداوند برگشت نمايد. پس اصل توحيد، آزادی را برای بشر به ارمغانمیآورد و هرچه اعتقاد به اين اصل قویتر باشد، آزادی بهتر تأمين میشود. «خداوندتو را آزاد آفريد؛ برده ديگران نباش».[16] «خداوند به وسيله توحيد و اخلاص، حقوقمسلمانان را ضمانت و مستحكم گرداند.»[17]
اميرالمؤمنين عليهالسلام بيش از همه معصومان ديگر عليهمالسلام به تبيين توحيد پرداخته و مردم را در زمان حكومت خود دائماً به اين اصل حياتی متوجه مینمود. گذشته از آنكه پيدايش و شكلگيری مذاهب كلامی، در آن عامل مهمی بود. برای آنكه امام مطلب صحيح را بيان نمايد، حكومت امام و دينی بودن آن، عامل مهمتری بود كه امام در هر وضعی مردم و كارگزاران را به توحيد سوق بدهد. از اينرو در زمان امام هفتم و امام هشتم عليهماالسلام كه فلسفه به عربی ترجمه شد و اختلافات اشاعره و معتزله در توحيد روی داد، كمتر مثل خطبههای بلند توحيدی اميرالمؤمنين عليهالسلام ديده میشود.
مهمترين مطلبی كه اميرالمؤمنين در ميدان جنگ به سربازان تذكر میداد، توحيد بود. عالیترين حديث و خطبه توحيدی كه در كتاب شريف كافی وجود دارد، خطبهای است كه امام صادق عليهالسلام در آن فرمود: «اميرالمؤمنين مردم را برای بار دوم به جنگ معاويه فرا خواند. وقتی مردم جمع شدند، حضرت اين خطبه توحيدی را خواند.»[18] مرحوم كلينی پس از نقل خطبه میفرمايد: «اين خطبه از معروفترين خطبههای امام است، به طوری كه ميان اهل سنت نيز بسياررواج دارد. هر كس به دنبال فراگيری توحيد باشد، اين خطبه او را بس است.»[19] ملاصدرادر شرح اصول كافی، بيست و سه فصل در تفسير اين خطبه بيان كرده است. مقايسه اين خطبه با مهمترين خطبه توحيدی نهجالبلاغه،[20] حديث مفصلی میطلبد كه فعلاً از آن چشمپوشی میشود.
اميرالمؤمنين عليهالسلام بيش از آنكه در ميدان جنگ به روحيه دلاوری و شجاعت وتقويت روحيه ايثار و فداكاری سربازان اهتمام ورزد، به توحيد پرداخته است[21] واين نشان دهنده نقش بیبديل اصل توحيد در تمام شؤون حكومت اسلامی و زندگی مردممسلمان است.
ب) دومين اصل حكومت دينی، آن است كه: خدا بالاترين ارزش است و تمام ارزشهای ديگر، در جهت قرب به او معنی پيدا میكند. خوبی يعنی قرب به خدا و بدی يعنی دوری از او، وقتی خداوند تنها ارزش و كمال مطلق باشد، هرگز حاكم نبايد حكومت را برای خود، منبع درآمد يا فضيلتی بداند، بلكه آن را وديعهای الهی میداند. در اين صورت، اين اعتقاد به تمام برنامههای او جهت میدهد و همه آنها را صبغه الهی میزند. امام در نامهای به اشعث بنقيس فرمود: «حكومت نبايد وسيله ارتزاق باشد، بلكه امانتی است بر عهده تو»[22] و در نامهای به مالك اشتر فرمود: «بدان تو مافوق مردم هستی، و ولیّ امر (= امام عليهالسلام) مافوق تو است و خدای متعال مافوق او».[23] وقتی انسان خدا را مافوق و بالاترين ارزش بداند، تمام همت خود را صرف رضا و رضوان او میكند و حكومتش را جهت الهی میدهد.
ج) پذيرفتن وحی به عنوان يك منبع شناخت كه مافوق عقل بوده و مسائلی را كه عقل از درك آنها عاجز است، به انسان میآموزد.
د) عقلگرايی و تفكيك ننمودن دين از علم و عقل؛ البته مقصود علم و عقل دينی است، نه عقل فلسفی.[24]
ه) اعتقاد به روح و آنكه انسان منحصر به جسم و بدن نيست.
و) سعادت انسان منحصر به دنيا نبوده، بلكه سعادت اخروی اصلی و غايت است و دنيا به عنوان مزرعه آخرت يا مدرسه و بازاری است كه محل تكامل محصّل يا كاسب است. دنيا را بايد وسيلهای برای آخرت نگريست و خود، هدف نيست. كسی كه تابلوی راهنمايی را نگاه میكند كه از چه ساخته شده و ارزش آن چه مقدار است، نگاه استقلالی دارد، ولی كسی كه بهپيام تابلو نگاه میكند، آن را وسيلهای برای صحيح زندگی كردن دانسته است. دنيا را بايداين گونه نگريست.
برای پرهيز از طولانی شدن بحث از ذكر نمونهها و شواهد موارد فوق از كلمات امام عليهالسلام صرف نظر میشود.
آموزههای دينی فوق، مبنای نگرش ما به حكومت و سبب دينی شدن نظامی است كه در بستر اين مفاهيم پديد آمده و از آنها الهام گرفته است. معرفتهای دينی بر تمام اجزای حكومت اثر مستقيم دارد. نتيجه میگيريم شخصی كه در اداره دولتی كار میكند، در صورتی عمل او صبغه و رنگ حكومت اسلامی را دارد كه با اصول فوق تنظيم شود و در جهت آنها باشد و تمام كارهای او برای وصول به آن اصول طرحريزی شده باشد. در غير اين صورت نمیتوان او را مأمور اسلامی و وصله اسلامی از حكومت دينی به شمار آورد.
نتيجه ديگری به دست میآيد كه پس از پيامبر اكرم(ص) بيش از هر حكومت ديگری در طول تاريخ، حكومتی كه صبغه و رنگ دين اسلام را داشته، حكومت حضرت علی عليهالسلام است، زيرا تمام اعمال حضرت بر اساس شش اصل فوق بود و حضرت تنها به خداوند میانديشيد؛ هم در اجرای حدود و هم در مسائل اقتصادی و سياسی و حتی در جنگ و بريدنِ سر دشمن، و اين اصل تعيينكننده روش حضرت بوده است.
ارزشهای دينی در حكومت علوی
قبل از بيان اين ارزشها ابتدا به جهتگيری كلی حكومت امام عليهالسلام میپردازيم، زيراتمام اجزای حكومت حضرت با توجه به اين نكته است كه صحيح تفسير میشود و معنیمیدهند.
امام خمينی معتقد است:
«هدف اصلی انبيا عليهمالسلام تربيت انسان و اجرای احكام الهی است و تمام چيزهای ديگر تبع آن است؛ يعنی حكومت هدف نيست؛ مبارزه با ظلم هدف نيست؛ اصلاح دنيا هدف نيست، بلكه هدف آنها بالاتر از تمام اينها است و آن تربيت و قرب الی اللَّه و معرفت الهیاست.»[25]
اگر حضرت امير عليهالسلام در حكومت خود به اجرای احكام سياسی و اقتصادی و فرهنگی و ... میپردازد، در واقع هدف او دين و آشنا كردن مردم با خدا و رساندن به كمال معنوی و قرب الهی است. امام عليهالسلام همه چيز را در جهت خدا میبيند و میخواهد. از اينرو در پاسخ كسی كه دنيا را نكوهش میكرد فرمود:
«دنيا مسجد دوستان خدا و مصلای ملائكه خدا و محلّ نزول وحی خدا و محل تجارت اوليای خدا است، كه در آن رحمت و بهشت الهی را به دست می آورند.»[26]
بنابراين وقتی دنيا وسيله قرب الهی باشد، بسيار خوب است، ولی نبايد آن را هدف دانست. ابن سينا میگويد:
«انسان احتياج به زندگی مدنی دارد و پيامبر بايد حاكم اين مدينه باشد، و اصل و پايه در تمام معارفِ پيامبر بايد توجه دادن به توحيد و اطاعت از خدا، و در حكومت بايد امر و نهی فقط از خدا باشد. هيچ چيزی در دستورهای پيامبران با اين اصل برابری نمیكند.»[27]
شيخ اشراق نيز معتقد است:
«وظيفه پيامبر آن است كه مردم را متوجه خدا و صراط مستقيم نمايد».[28]
مهم در انديشه دينی آن است كه دنيا و آخرت را جدای از يكديگر نديده، بلكه آخرت را باطن دنيا بدانيم و هدف انبيا آن است كه وحی، تأثيرگذار اصلی در تمام جهات حيات آدمی باشد و سياست مدن و اعتلای اخلاقی بشر بر اساس قانون الهی قرار گيرد. از اينرو اشتباه است كسی تصور كند انبيا عليهمالسلام تنها به آخرت میانديشيدند، زيرا اصلاح آخرت جدا از اصلاح دنيا نيست. در سخنان حضرت علی عليهالسلام اين ديدگاهِ جامعنگر به خوبی تبيين شده است:
«پروردگارا! تو میدانی آنچه ما انجام داديم، به آرزوی به دست آوردن قدرت يا متاع دنيا نبود، بلكه تنها هدف ما احيای نشانههای دين تو و ايجاد اصلاح بود تا بندگان محروم تو امنيت يابند و حدود الهی را كه تعطيل شدهاند، به پا داريم».[29]
برای امير مؤمنان هرگز حكومت هدف نبود، بلكه تنها وسيلهای برای احقاق حق بود. و تنها ملاك و هدف خدا و احكام الهی است. از اينرو وقتی عبداللَّه بنعباس میگويد: اين كفش ارزشی ندارد، امام میفرمايد:
«به خدای سوگند! اين را بيش از حكومت بر شما دوست میدارم مگر آنكه بتوانم حقی را به پا دارم يا جلوی باطلی را بگيرم».[30]
كسی كه دنيا برايش اصل باشد، بين دنيا و آخرت تضاد میبيند، ولی كسی كه معرفت الهی را اصل بداند، دنيا را نيز اصلاح میكند و بين دنيا و آخرت تعارضی نمیبيند و هنگام مزاحمت، برای او معنويت اصل خواهد بود:
«دنيای خود را به قيمت نابودی دينت اصلاح نكن، زيرا در اين صورت از زيانكاران خواهیبود».[31]
كيفيت پذيرش خلافت توسط امام(ع)
مطالعه وضعيت زمان عثمان برای روشن شدن زمينه پذيرش خلافت توسط امام و نقش دين در آن بسيار مهم است. آيا در زمان عثمان تنها ظلم و بیعدالتی رواج يافته و مردم برای اقامه قسط و عدل سراغ امام رفتند يا آنكه مسأله اصلی دين و اقامه احكام خدا بود؟
ترديدی نيست كه در زمان عثمان ظلم و فساد در دستگاه حكومت رواج يافته بود، اما آنچه سبب شورش مردم عليه او شد، باطلگرايی وی بود، نه صرف اَعمال ناروای وی. در حديث مفصلی از امام صادق عليهالسلام نقل شده است: «... عثمان میخواست فقط با باطل، كارهای خلافت را پيش ببرد. از اينرو موفق نشد».[32] در ادامه حديث امام صادق عليهالسلام عمل عثمان را كاملاً مقابل روش حضرت امير عليهالسلام معرفی میكند، كه حضرت فقط به سنت نبوی و صراط مستقيم عمل میكرد و عثمان به باطل. از اين تقابل معلوم میشود مراد از باطل، عمل كردن به غير حق و احكام رسول خدا است، نه صرف ظلم كردن.
ذهبی گويد: «عثمان در شش سال اوّل خلافت خود خوب عمل كرد، اما در شش سال دوم عوض شد، به طوری كه افراد خوب و صالح مثل «عمير بنسعيد» را از فرمانروايی بركنار نمود و در عوض حكومت را به افراد ناصالح و پست داد و گفت: اگر كليدهای بهشت به دست من بود، آنها را به بنیاميه میدادم تا داخل بهشت شوند!»،[33] در حالی كه همه میدانستند قرآن كريم، اهل بيتعليهمالسلام را به طهارت معرفی كرده است و بنیاميه را به عنوان شجره ملعونه و مظهر رجس. در تقابل بين طهارت و رجس روشن است كدام را بايد انتخاب كرد. از طرف ديگر وقتی عباس برای برقراری آشتی بين امام و عثمان وساطت نمود و نزد امام آمد، حضرت فرمود:
«اگر عثمان از من بخواهد از حق خود صرفنظر كنم میپذيرم، ولی به سستی در برابر عمل نكردن به كتاب خدا هرگز راضی نيستم»؛[34]
يعنی من اختلاف با عثمان ندارم و سخن او را در مسائل شخصی گرچه به ضررم باشد میپذيرم، اما هرگز حاضر نيستم ببينم به كتاب خدا عمل نمیشود. نمیتوانم در برابر آن حقسكوت بگيرم.
اين وضعيتِ قبل از حكومت امام است، كه روشن است دين از حكومت كنار گذاشته شده بود. لذا فرمود: «به دين خود سوگند! اگر مانند شما عمل میكرديم، چيزی برای دين باقی نمیماند».[35] وقتی امام عليه السلام حكومت را پذيرفت، زبير گفت: ما با يكديگر مشورت كرده و شما را انتخاب نموده و اكنون میخواهيم بيعت كنيم. امام فرمود: «اين به عهده شما نيست»؛[36] يعنی ملاك مشروعيت حكومت، مشورت و بيعت نيست؛ ملاك مشروعيت خدا است. امام در موارد متعددی بيان كرد كه حكومت را خدا به من داده است.[37] وقتی با اصرار زياد مالك اشتر خلافت را پذيرفت، لباس كامل رسول خدا صلیاللَّه عليه و آله يعنی عبا و عمامه و نعلين و شمشير پيامبر را به تن نمود و به مسجد آمد و بالای منبر رفت و فرمود: «مردم! اين چيزی است كه پيامبر به من داد. آنچه میخواهيد سؤال كنيد».[38] پس به شكل پيامبر و با علم و دانشی كه از ايشان داشت، به حكومتداری به جای حضرت نشست.
فخز رازی میگويد: «مردم هميشه حضرت را با عنوان «يا خليفة رسولاللَّه» خطاب میكردند».[39] در روز شهادت حضرت، مردی آمد و گفت: امروز جانشينی و خلافت از پيامبر تمام شد.[40] بنابراين مردم هميشه معتقد بودند حضرت جانشين پيامبر است و حكومت ايشان را ادامه كار رسول خدا میدانستند.
نقش دين در قدرت سياسی اميرالمؤمنين عليه السلام
در هر حكومتی لازم است قدرت برتر به دست حاكم باشد، ولی معمولاً قدرت مهار نشده، مشكلآفرين است، به طوری كه برخی گفتهاند: قدرت طبيعتاً ستمگر و فسادآور است،[41] و عدهای تصور كردهاند چون حكومت اسلامی دارای منشأ الهی است، مطلقالعنان است و آن را به نوعی استبداد متهم نموده اند.
پاسخ ادعاها آن است كه:
اوّلاً: عمل حضرت علی عليه السلام بهترين شاهد است بر آنكه طبيعت قدرت، گرايش به فساد و ستمگری نيست؛ بلی نوعاً قدرت مهار نشده مشكلآفرين است و امام فرمود: «هر كس فرمانروايی يابد، به خودكامگی گرايد»،[42] اما دائماً چنين نيست.
ثانياً: اولين و مهمترين شرط احراز قدرت در حكومت اسلامی، عدالت، بلكه عصمت است. امام عليهالسلام فرمود: «آيا میخواهيد با ظلمِ بر مردم، ياری را به دست آورم؟!».[43] يا پس از بيان داستان عقيل و هديه شبانه فرياد زد:
«به خدا سوگند! اگر هفت اقليم و آنچه زير افلاك است، به من دهند تا نافرمانی خدا را كنم و پرِ كاهی را از مورچهای بربايم، هرگز نخواهم كرد».[44]
علاوه بر آنكه نظارت عمومی مثل امر به معروف و نهی از منكر و نظارت خصوصی كه بازرسان و ناظران از طرف ولیّ امر هستند، اَعمال زمامداران را تحت نظر دارند و كنترلمینمايند.
وضع درونی و برونی و شرايط الهی چون عدالت و تقوا و نظارت مردم و پاسخگويی در برابر آنها قدرت را تعديل میكند.
پس راه حلّ، تقوا و عدالت است، نه دموكراسی؛ آن طور كه راسل نيز میگويد:
«دموكراسی راه حل كامل مسأله رام كردن قدرت نيست».[45]
برای آنكه قدرت به استبداد و خودكامگی منتهی نشود، بايد قدرت را امانت الهی دانست. امام در نامهای به اشعث بنقيس، فرماندار آذربايجان میفرمايد: «اين حكومت برای تو نبايد طعمهای باشد، بلكه امانتی است بر عهده تو، و تو تحت نظر مافوق خود هستی».[46] در حكومت دموكراسی كه آرمان شهر افراد سكولار است امكان دارد اكثريت با جبر و بيرحمانه بر اقليت حكومت نمايند،[47] اما امام در نهج البلاغه به خوبی مهار قدرت را مطرح كرده است میفرمايد: «آسايش و رفاه را به بهای جهنم نخريد».[48] توجه دادن به خدای متعال بهترين شيوه برای مهار قدرت است.
وقتی شخصی خود را ميزان برای مردم قرار داد و هرچه را برای خود میخواهد، برای آنان نيز خواست و هرچه را بر خود نمیپسندد، برای آنان نيز نپسندد،[49] قدرت او مهار میشود و شيفته خدمت میشود و هرگز هوای رياست طلبی نخواهد داشت: «و اللَّه من علاقه و ميلی به خلافت نداشتم».[50] چنين كسی قبل از حكومت و پس از آن تفاوتی نمیكند و هميشه خود را مديون مردم میداند. «يكی از حقوق مردم بر والی آن است كه به جهت رياست خود، هرگز تغيير نكند».[51] امام به كارگزاران خود میفرمايد: «نسبت به آنچه خداوند بر شما واجب كرده است، خود را بدهكار بدانيد».[52]
در اين صورت هميشه بر حقوق محرومان تأكيده شده و حقوق اقليتها رعايت شده است و شرح صدر و اعتماد به مردم و مشورت با آنان چيره میشود و از استبداد و تكروی كه باعث زوال حكومت و سبب نابودی دين میشود، پرهيز شده است.[53]
نقش دين در عزل و نصبها
از نهجالبلاغه موارد متعددی از نصبها و اعطای مسؤوليت توسط امام مشاهده میشود. ايشان ملاكهای خود را ضمن آنها بيان كرده است. نيز عزلهايی وجود دارد كه علت بركنار كردن افراد توضيح داده شده است. چون بيان اين موارد بحث گستردهای میطلبد، تنها چند نكته كلی در سفارش به دينداری را به صورت گذرا بيان میكنيم.
امام عليه السلام در نامه ای به مالك اشتر فرمود:
«مسؤوليتها را به كسانی بسپار كه خيرخواهی در دين و توجه به دستورهای خدا و پيامبر صلیاللَّه عليه و آله داشته باشند».[54]«من بسيار متأسفم كه حكومت به دست افراد سفيه و نادان افتد».[55]
اين جمله فلسفه سياسی امام است كه گرايش و توجه شديد به عقلگرايی دارد. البته معلوم است مراد عقل دينی است و منظور از سفيه كسی است كه عقل معاش را دارد، ولی از عقلی كه حجت خدا باشد و انسان را به صراط مستقيم راهنمايی كند، بی بهره است، مثل معاويه.
ولايت بايد آسمانی و خدايی باشد. هشام بن حكم میگويد:
«من از اهل سنت بسيار شگفتزدهام، زيرا آنان كسی كه خداوند ولايت او را از آسمان نازلكرده است، بركنار نمودند و كسی كه خداوند عزل او را از آسمان نازل كرده است، بهرياست رساندند!».[56]
بنابراين عزل و نصب بايد الهی باشد.
سزاوارترين مردم برای پذيرفتن مسؤوليتها كسی است كه قدرت و مديريت انجام كار، به همراه علم و تخصّص را داشته باشد. مراد از علم، علم به امر و نهی الهی است؛[57] يعنی فقه.
آنچه ذكر شد، ملاكهای كلی بود، اما بررسی بيشتر خصوصاً بحث از عدالت و دوری از ظلم، حتی خريدن منزل شخصی توسط كارگزاران و سادهزيستی و پاكدامنی و سختكوشی آنها و ... بسيار ضروری، اما از حوصله اين بحث خارج است.
دينداری و سياستهای اداری و سفارشها به كارگزاران
حكومت را از آنِ خدای متعال دانسته و او را كمككار خود بدانيد.[58]
دين را در عمل نشان دهيد، نه آن كه صرفاً شناسنامهای يا زبانی متدين باشيد.[59]
عزت دين به حفظ و رعايت متقابل حقوق والی و رعيت است.[60]
از كلك شرعی در دين و حكومت بپرهيزيد.[61]
با حفظ دين به دنيا صدمهای نمیرسد[62] و اصلاح دنيا به قيمت خراب كردن دين فايده ندارد.[63]
ظلم، دين و دنيا را خراب میكند.[64]
در تمام تصميمات خود خدا را حاضر بدان و او را اطاعت كن.[65]
با اتكال به خدا كار خود را تضمين و بيمه كنيد.[66]
با قلب و دست و زبان خود دين خدا را ياری كنيد تا خدا شما را ياری كند.[67]
خود را به دنيا نفروشيد و حريص به آن نباشيد.[68]
برای رسيدن به مقاصد خود تن به ذلت و خواری ندهيد.[69]
مبادا در ظاهر طوری و در پنهان طور ديگری عمل كنيد.[70]
هدف وسيله را توجيه نمیكند، برای رسيدن به هدف از راههای صحيح استفاده كنيد.[71]
با تباه كردن خود و آخرت خود به اصلاح ديگران نپردازيد.[72]
حضرت علی عليهالسلام در باره مسؤوليتهای اداری به كارگزاران میفرمايد: «به خاطر خوشنودی مردم خدا را به خشم نياوريد».[73] در هر حكومت غير دينی چون رضايت مردم اصل است، آن را به هر قيمتی كه باشد، به دست میآورند، اما در حكومت دينی رضای الهی اصل است.
يا میفرمايد: «از مظلوم شدن جهت حقگويی يا عمل به حق نهراسيد».[74] شايد عقل دنياطلب چنين دستوری ندهد، اما دين مقدس اسلام میگويد ارزش دارد انسان از منافع شخصی خود بگذرد، ولی حق را اجرا نمايد.
بهترين نورچشمی كارگزاران را عمل به عدالت میداند،[75] ظلم و تبعيض بين مردم را دشمنی با خدا میداند.[76] ظلم سبب تباهی حكومت و مديريت میشود. ظلم چون سرنيزهای است كه میتوان به آن تكيه داد، اما نمیتوان بر آن نشست.
دينداری در قضاوتهای امام(ع)
در اين بخش ميدان وسيعی برای تحقيق وجود دارد و خوشبختانه كتابهايی نگارش شده است. از اينرو با ذكر چند نمونه كوتاه میگذريم.
پس از رحلت رسول خدا صلیاللَّه عليه و آله اولين قضاوت اميرالمؤمنين عليهالسلام اين بود كه در زمان حكومت ابوبكر شخصی را آوردند كه شرب خمر كرده بود. ابوبكر گفت: چرا خمر نوشيدی؟ گفت: نمیدانستم كه حرام است، ابوبكر از حكم ناتوان بود. عمر نيز پاسخ رانمیدانست. ابوبكر گفت: علی را بخواهيد. عمر گفت: ما بايد به منزل او برويم. به منزل امامآمدند امام فرمود: بفرست تحقيق كنند آيا كسی از مهاجر و انصار آيه حرمت شرب خمر رابر او تلاوت كرده است. پس از تحقيق پاسخ منفی بود. امام دستور به آزادی او داد. سلمانعرض كرد: آنان را راهنمايی كردی. اميرالمؤمنين فرمود: خواستم به آنان يادآوری كنمچه كسیسزاوار پيروی است. كسی كه به حق دعوت میكند يا كسی كه نمیداند حق چيست و كجاست![77]
عدهای از بنیاسد آمدند تا برای اجرا نشدن يك حد شفاعت كنند، امام فرمود: آنچه ملك شخصی من است، به شما میبخشم، ولی حدود الهی به من مربوط نيست. سپس بر شخصِ خطاكار حدّ را جاری كرد.[78]
اينها و صدها نمونه ديگر نشان میدهد امام در قضاوتهای خود صرفاً حكم الهی را در نظر داشت و به چيز ديگری توجه نمیكرد.
ضمناً در مسائل نظامی، فرهنگی، اقتصادی، نيز در وقايع تاريخی، سخنان فراوانی از حضرت به ما رسيده است كه نشان میدهد تمام اهتمام و توجه خود را معطوف به دين كرده و به اعتلای دين میانديشيده است.
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. مختار الصحاح، ص218: دانه ديناً بالكسر: أذلّه و استعبده، و في الحديث: الكيّسُ من دان نفسَه و عمل لما بعد الموت، و الدين أيضاً الجزاء و المكافاة.
[2]. مجمعالبحرين، ج6، ص251.
[3]. الدين، ص31: الدين علاقة بين طرفين يعظم أحدهما الآخر و يدين له، فإذا وصف بها الطرف الأوّل كانت خضوعاً و انقياداً، و إذا وصف بها الطرف الثاني كانت أمراً و سلطاناً و حكماً و إلزاماً، و إذا نظر بها إلی الرباط الجامع بين الطرفين كانت هي الدستور المنظّم لتلك العلاقة و المظهر الذي يعبّر عنها.
[4]. توضيح آنكه: عدالت چيزی است كه قانون برای آن وضع شده و زير ساخت قانون و علت غايی آن است. عدالت ارزشی است كه افراد متدين و غير متدين به طور يكسان ارزش آن را پذيرفتهاند و نمیتوان گفت هرچه را اسلام صحّه گذارد و به آن ارشاد نمايد، حتماً اسلامی است و در نتيجه تمام مسائل عقلی، مسائل دينی میباشند، زيرا روشن است اعتبار عقل به واسطه شرع نيست، چون حجيت عقل از دين مايه نگرفته است. عقل در عرض شرع است و در عين آنكه عقل و شرع دو مقولهاند، اما مددرسان يكديگرند. بنابراين برای دينی شدن حكومت، نياز به مفاهيمی فراتر از مفاهيم عقلانی داريم، مثلاً آنچه را افلاطون در جمهور و فارابی در مدينه فاضله برای روش حكومت بيان كردهاند، مسائل عقلانی است، اگرچه دين بر برخی از آنها صحه گذاشته و به آن ارشاد نموده است، ولی اين دليلی كافی برای دينی شدن آن حكومت نيست، بلكه بايد گفت حكومتی عقلانی است كه مورد تأييد دين است. ما در اين مقاله از مفاهيمی بحث كردهايم كه دين آنها راتأسيس كرده است، نه آنكه دين نسبت به آنها ارشاد به حكم عقل داشته باشد.
[5]. مقاييس اللغة، ج2، ص91.
[6]. قرارداد اجتماعی، ص69.
[7]. شوری (42)، آيه 14.
[8]. جمهور، ترجمه محمدحسن لطفی، ص367.
[9]. ر.ك: تحصيل السعادة، ص92 به بعد؛ آراء مدينة الفاضلة، ص79.
[10]. نهجالبلاغه صبحی صالح، نامه 53، ص423.
[11]. نهجالبلاغه، خطبه 3، ص50.
[12]. بحارالانوار، ج38، ص77.
[13]. مجله كيان، ش41.
[14]. كتاب البيع، ج2، ص464.
[15]. «ان الحكم الّا للَّه»، انعام(6)، آيه 57.
[16]. نهجالبلاغه، نامه 31، ص401.
[17]. همان، خطبه 167، ص242.
[18]. كافی، ج1، ص134، ح1، باب جوامع التوحيد.
[19]. همان، ص136.
[20]. نهجالبلاغه، خطبه 186، ص272.
[21]. نمونه ديگر آن اين است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام در جنگ جمل، در ميدان به تفسير توحيد و كيفيت وحدانيت خدای متعال پرداخت. ر.ك: توحيد شيخ صدوق، ص83 ، ح3، باب معنی الواحد و التوحيد.
[22]. نهجالبلاغه، نامه 5، ص366.
[23]. همان، نامه 53، ص428. در خطبه 198 فرمود: «خدا را اميری مافوق تمام كارهای خود قرار دهيد.»
[24]. با توجه به آيه شريفه «انما يخشی اللَّه من عباده العلماء» و با توجه به آنكه جمع با الف و لام مفيد عموم است، بايد طبق منطوق آيه، هر عالِمی خداترس باشد و هر خداترسی عالم باشد، در حالی كه میدانيم افرادی خداترس هستند و عالم نيستند و برخی عالمند و خداترس نمیباشند. پس مقصود از آيه بايد اصطلاح خاصی در باره علما باشد، كه مراد علم دينی است.
[25]. ر.ك: صحيفه نور، ج1، ص238 و ج7، ص15.
[26]. نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 131، ص493.
[27]. نجات، چاپ دانشگاه تهران، ص711، با تلخيص.
[28]. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، ص96.
[29]. نهجالبلاغه، خطبه 131، ص189.
[30]. همان، خطبه 33، ص76.
[31]. همان، نامه 43، ص415.
[32]. منهاجالبراعة، شرح نهجالبلاغه خوئی، ج3، ص244.
[33]. تاريخ اسلام، تاريخ الخلفاء، ص432: لو أنّ بيدي مفاتيح الجنّة لاعطيتها بنيأمية حتی يدخلوها.
[34]. همان: و اللَّه لو أمرنی أن أخرج من داري لفعلتُ، فأمّا أداهن لا يقام بكتاب اللَّه فلم أكن لأفعل.
[35]. نهجالبلاغه، خطبه 56، ص92.
[36]. الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج1، ص46: قال زبير: أيّها الناس! اِنَّ اللَّه قد رضي لكم الشوری، و قد تشاورنا فرضينا عليّاً فبايعوه، فقال علی(ع): ليس ذلك إليكم.
[37]. ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 216، ص332: و إنْ حكم بسنة رسولاللَّه فنحن أحقّ الناس و اَولاهم بها، و خطبه 125، ص182 و خطبه 217، ص336 و خطبه 118، ص175 و نامه 28، ص387.
[38]. روضة الواعظين، فتال نيشابوری (شهيد سال 508)، ص118: قال الاصبغ بننباتة: لمّا جلس أميرالمؤمنين(ع) في الخلافة و بايعه الناس خرج إلی المسجد متعمّماً بعمامة رسولاللَّه، لابساً بردة رسولاللَّه، متنعّلاً نعل رسولاللَّه، متقلّداً بسيف رسولاللَّه، فصعد المنبر فجلس عليه، ثم قال: يا معاشر الناس! سلونی قبل أن تفقدونی. هذا سفط العلم، هذا لعاب رسولاللَّه، هذا ما زقّنی رسولاللَّه.
[39]. كتاب الأربعين، ص521.
[40]. كافی، ج1، ص454، ح4.
[41]. اصول علم سياست، ترجمه ابوالفضل قاضی، ص29.
[42]. نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 160، ص500: من ملك استأثر.
[43]. همان، خطبه 126، ص183: أتأمرونی أنْ اَطلب النصر بالجور فيمن وليتُ عليه؟!
[44]. همان، خطبه 224، ص347.
[45]. قدرت، راسل، ترجمه نجف دريابندری، ص336.
[46]. نهجالبلاغه، نامه 5، ص366.
[47]. ر.ك: قدرت، ص338.
[48]. نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 380.
[49]. ر.ك: همان، نامه 31، ص397.
[50]. همان، خطبه 205، ص322.
[51]. همان، نامه 50، ص424.
[52]. همان، خطبه 113، ص168.
[53]. همان، كتاب 53، ص428: و لا تقولنّ إنّی مؤمّر، آمُرُ فاُطاع فإنّ ذلك اِدغالٌ في القلب، و منهكة للدين.
[54]. همان، نامه 53، ص432.
[55]. همان، نامه 62، ص452.
[56]. نهجالصباغه، ج5، ص27.
[57]. ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 172، ص247.
[58]. همان، خطبه 226، ص348 و نامه 28، ص388.
[59]. همان، خطبه 113، ص168.
[60]. همان، خطبه 216، ص332.
[61]. ر.ك: همان، خطبه 224، ص347: اَعَنْ دين اللَّه أتيتنی لتخدعنی؛ عقيل خيال میكرد من دين خود را برای او میفروشم!
[62]. همان، خطبه 173، ص248 و حكمت شماره 106، ص487.
[63]. همان.
[64]. همان، نامه 48، ص423.
[65]. همان، نامه 65، ص565.
[66]. همان، نامه 31، ص402.
[67]. همان، نامه 53، ص430.
[68]. همان، خطبه 32، ص75 و نامه 31، ص402.
[69]. همان، نامه 31، ص401.
[70]. همان، نامه 26، ص382 و نامه 69، ص460.
[71]. همان، نامه 31، ص401.
[72]. همان، خطبه 68، ص458.
[73]. همان، نامه 27، ص383.
[74]. همان، ص387.
[75]. همان، نامه 53، ص430.
[76]. همان، ص431.
[77]. كافی، ج7، ص249، ح4.
[78]. نهجالصباغه، ج4، ص80.