اسلام سياسي در ايران گفتماني با پشتوانه هاي فرهنگي و تمدني

  • سه شنبه, 10 تیر 1393 07:48
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3965 بار

همان گونه كه هر پديده اي اجتماعي بي دليل و بي حساب اتفاق نمي افتد، استمرار و پيوستگي رشد هر گفتمان در يك جامعه نيز همراه با دليل و منطق رفتارهاي تحليل گرانه است.

جستجوي مسلمين و دغدغه هاي فكري انديشمندان آنان براي چرايي عقب ماندگي جوامع اسلامي و حضور ايدئولوژي قوي رقيب، و بسياري عوامل ديگر، منجر به ظهور اسلام سياسي در ايران گرديد و اين نظام دانايي، توانست در يك روند تكاملي و رو به پيش، از خواسته هاي ابتدايي و نه چندان عميق، مثل استقرار جامعه اسلامي به سوي خواسته هايي بسيار فراگير، چون تشكيل حكومت اسلامي، به پيش رود.

اين حركت رو به جلو طبيعتاً حاكي از آن است كه اين انديشه، همواره در رويدادها و تحولات معاصر ايران حاضر بوده، نقش بازي كرده و توانسته است با تداوم انديشه ها و آموزه هاي هماهنگ با مقتضيات زمان و مكان، رو به جلو گام بردارد.

 اما سؤالي كه بيش از هر چيز، ذهن يك پژوهشگر را به خود مشغول مي سازد، اين است كه چه اتفاقي افتاده است و جه دليلي وجود داشته است كه رقباي ايدئولوژيك با پشتوانه هاي اجرايي، علمي، تئوري پردازي بسيار و همراهي نظام جهاني با اين انديشه ها، نتوانستند در ايران نفوذ پيدا كنندو به مرور زمان نه تنها حركت و روندي رو به جلو نداشتند، بلكه به تدريج از صحنه سياسي و اجتماعي ايران در عصر حاضر، خارج شدند.

چه شد كه ايدئولوژي و مكتب نيرومندي چون ليبراليسم با آن همه پشتوانه علمي نتوانست در ايران به حيات خود ادامه دهد؟ چه رخ داده است كه مكتب هاي سوسياليسم و ماركسيسم با حضور قوي ترين، سازماني ترين با نفوذترين حزب ايران، يعني حزب توده، نتوانستند در ايران مثل بسياري از ديگر كشورهاي مسلمان نفوذ كرده، به قدرت دست يابند؟

زماني كه حزب توده ميتينگ هاي بسيار گسترده و هيجان آفرين در ايران برگزار مي كرد، اسلام گرايان هنوز چندان حركتي جدّي و اجتماعي در اوايل دوران پهلوي از خود نشان نداده بودند، اما چه شده است كه چند سال بعد اسلام سياسي به گونه اي جدّي وارد عرصه مبارزه مي گردد و مي تواند گوي سبقت را از همه رقيبان و حريفان خود بربايد؛ علي رغم آن كه سياست هاي حاكم بر نظام جهاني ـ هم در بلوك شرقي و هم در بلوك غرب، و هم كشورهاي همسايه ـ با پيروزي آن مخالف بودند.

در اين باره، بايد اشاره كرد كه چرايي استمرار اسلام سياسي در ايران در چند عامل قابل جستجو است؛ عواملي كه برخي از آنها با فرهنگ و تمدن ايران آميخته و برخي متأثر از حوادث و رويدادهاي متغير جامعه بوده است؛ كه به آنها خواهيم پرداخت.

1. عمق فرهنگ اسلامي ـ شيعي در ايران

شكي نيست كه اكثر مردم ايران، مسلمان اند و فرهنگ و دستاوردهاي ارزشي دين و مذهب شيعه براي مردم، اصلي غير قابل مصالحه است و در ژرفا و عمق ذهن آنان جاي دارد. هر گاه در دوران تاريخ ايران، پاي مذهب و معتقدات مذهبي آنان به ميان بوده است، مردم از خود حساسيت نشان داده و به سادگي از كنار آن نگذشته اند. حوادث بسياري در دو قرن اخير در رويدادهاي ايران، حاكي از اين واقعيت مي باشد؛ حوادثي چون فتواي جهاد علما عليه روس ها، فتواي تحريم تنباكو، قتل گريبايدوف روسي و بسياري ديگر.

شايد بهتر باشد براي آن كه بتوانيم ژرفايي اعتقاد مردم ايران را به اسلام در يابيم، كمي به عقب برگرديم و روزهاي ورود اسلام را به ايران مرور كنيم. آن زمان مردم از جنگ با روم و ماليات و مقررات خشك مذهبي زردشتي به جان آمده بودند... اين است كه اهالي پايتخت آن روز، در كوچه هاي مدائن، ميان اعراب پا برهنه گرسنه و مهاجم، كه براي غارت كاخ شاهي آمده بودند، نان و خرما پخش مي كنند.

ما به عنوان يك ملّت، هرگز از اعراب شكست نخورده ايم. آن چه از اسلام شكست خورد، تشكيلات پوسيده درباري و نظام ساساني بود... امّا تمدن ايراني رونق گرفت و همچنان باليد.(1)

طبيعي بود كه با توجه به ستم هايي كه مردم نجيب ايران از دست شاهان كشيده بودند، به استقبال اسلام روند و بتوانند آموزه هاي مفيد و راه گشايي را از آن بگيرند و با مقتضيات و خواسته هاي فرهنگ و تمدن ايراني منطبق سازند و آن مفاهيم تازه وارد را بومي سازند و آن دين را جزيي از فرهنگ و داشته هاي تمدني خود سازند.

اما در دوران معاصر، با توجه به آن كه آگاهي مردم بالا رفت، حضور رسانه هاي جمعي و ارتباطات بسيار شد و روابط گرم و صميمانه مردم با روحانيون، گسترده بودن مساجد در سراسر ايران، و تشكيل اعياد و مراسم مذهبي و بسياري از ديگر عوامل، موجب عميق تر شدن اين فرهنگ در ميان مردم گرديد و البته پس از 15 خرداد 1342 اين وضعيت پيشينه و شتابان گرديد.

به ويژه آن كه در اين مقطع زماني، اسلام فقط همان دستورهاي فردي نبود، و با آموزه هاي سياسي، وارد اجتماع شده بود و رهبري ديني و مرجعي مذهبي، هدايت مبارزه را بر عهده گرفته بود و برداشتي سياسي، روزآمد و كارآمد از دين داشت.

عميق بودن فرهنگ اسلامي به اين گونه بوده است كه مردم ايران به اين تمدن و مجموعه نظام دانايي آن، به عنوان يك كل نگاه مي كنند و به همه دستورهاي اجتماعي، عبادي، فردي، سياسي و فرهنگي آن احترام مي گذارند.

نگرش هاي تك ساحتي و جزيي نگرانه، يا محدود بوده اند و در روند تاريخ، گم شده اند و يا مانده اند، اما از عمق و ژرفايي خالي بوده اند.

اين نگرش جامع پس از طرح جدي اسلام سياسي در ايران به وجود آمده است. اما مهم آن بود كه اين فرهنگ با پتانسيل ها و توانايي هاي بسيار در دين اسلام و به ويژه مذهب شيعه وجود داشته و آن هنگام كه ضروري و لازم بوده، اين توان و استعداد، بروز كرده و در قالب شورش سياسي ـ اجتماعي و انديشه ورزي هاي نوگرا شكل پيدا كرده است. در ذهن و درون مسلمان ايران، همواره گرايش خاص نسبت به سياست وجود داشته و اين گرايش پس از 15 خرداد 1342 افزون تر گرديده است.

ژرفاي اين تفكر و انديشه را مي توان در مقايسه با ديگر ايدئولوژي هاي رقيب چون ناسيوناليسم، سوسياليسم و ليبراليسم دريافت.

بايد به اين نكته اشاره كرد كه يكي از سياست هاي اصلي رضا شاه و محمد رضا شاه اين بود كه فرهنگ ملي باستاني و ناسيوناليستي قبل از اسلام را در ايران رواج دهند تا كم كم سنت اصيل اسلامي به دست فراموشي سپرده شود، با آن كه روشنفكران بسياري با اين سياست و نگرش، موافق بودند و حاكمان و وزيران آن زمان همه بر اين امر متفق بود، امّا باز در اين امر موفقيتي چندان به دست نياوردند.

«هدف همه اين بود كه بگويند حمله اعراب [ظهور اسلام] نكبت بار بود و ما هر چه داريم از پيش از اسلام داريم. مي خواستند براي ايجاد اختلال در شعور تاريخي يك ملت، تاريخ بلافصل آن دوره را(يعني دوره قاجار را) نديده بگيرند و شب كودتا را يك سره بچسبانند به دُم كورش و اردشير، انگار نه انگار كه در اين ميانه 1300 سال فاصله است».(2)

مرتضي مطهري معتقد است كه دين اسلام به زور اجبار وارد ايران نشد و يك دليل آن را آفرينش هاي علمي تحقيقات ژرف ايرانيان مي داند. وي مي گويد: «شايد بتوان تصوّر كرد كه يك ملت اگر مجبور شود بتواند ظاهراً به شيوه ديگر زندگي، گردن بگذارد، ولي هيچ ملّتي نمي تواند مجبور به كار آفرينشگرانه و ژرف طبق شيوه جديد بشود، مگر آن كه باطناً به اثر اين شيوه جدي تحول حال يافته باشد.»(3)

نمي توان تصور كرد كه ايرانيان اسلام آوردند و همه سنت هاي ملي خود را فراموش كردند؛ بلكه مهم اين است كه ايرانيان دين اسلام را نيز از خود داشتند و آن را بومي ساختند، در ژرفاي انديشه خود جاي دادند، و مفاهيم آن را پرورش دادند و بارور كردند.

«اينان از آن روي به اسلام در آمدند كه از خود كامگي و فساد ساساني ناراضي و تشنه پيام جديد عدالت و مساوات بودند، و عشق و ارادات عميقي به اهل بيت پيامبر يافتند، از آن رو بود كه آنان را مخلص ترين، و بي باكترين قهرمانان آرمانهاي اسلامي شناخته بودند».(4)

شواهد تاريخي نشان مي دهد كه ناسيوناليسم نيز در ايران نفوذي عميق پيدا نكرد، هر چند كه در برخي از جلوه هاي اجتماعي ايران برخي از سمبل ها و نشانه هاي ملي گرايي افراطي، تا مدت ها بعد قابل مشاهده بود.

ليبراليسم و ماركسيسم نيز وضعيتي مشخص داشتند. وقتي كه در كنه ذهن مردم، اعتقاد به خدا و رسالت پيامبرش شكل گرفته است، طبيعي مي نمايد كه فرهنگ و انديشه اي كه در سرزمين ديگر شكل گرفته است، و خدا را از صحنه امور اجتماعي كنار نهاده و دين را صرفا امري فردي، بي خطر و بدون مسئوليت كرده است و يا اصولاً خدا و اعتقاد به دين را انكار كرده است، نمي تواند نفوذي مستمر و مداوم در بين ملت مسلمان پيدا كند و نه تنها حركتي رو به جلو نخواهد داشت، بلكه با واكنش هاي شديد اسلام سياسي و مسلمانان آگاه روبرو خواهد شد.

از اين روست كه اسلام گرايي در ايران از حدود صد سال پيش، آغاز مي شود و با همه مشكلات و فراز و نشيب هاي فراواني كه برايش پيش مي آيد، باز مي تواند به راه خود تداوم بخشد.

براي نمونه حزب توده در انتخابات مجلس چهاردهم، نتيجه اي بسيار مطلوب به كف آورد، بيست و سه نامزد اين حزب با كسب حدود 200000 رأي، بيش از هفتاد درصد آراي ريخته شده در حوزه هاي انتخاباتي خود، بيش از سيزده درصد آراي كل كشور و دو برابر آراي هر حزب سياسي ديگر را به خود اختصاص دادند.(5) اين زماني است كه اسلام گرايان هيچ حركت منسجم و سازماني ندارند و اصولاً نيرويي قابل اعتنا در معادلات سياسي كشور به حساب نمي آيند. اما آن رشد و گسترش حزب توده و مرام ماركسيستي به پايان رسيد و سال هاي بعد، اسلام خواهان پاي در عرصه مبارزه و انديشه نهادند و روز به روز باليدند و به سوي تكامل رفتند. يكي از عوامل اين رشد را مي توان در ژرفايي انديشه ديني در ميان مردم ايران جستجو كرد.

2.انعطاف و پويايي فرهنگ شيعي

از ويژگي هاي هر انديشه و مكتب فكري مطلوب آن است كه بتواند خود را با مقتضيات زمان و مكان همراه سازد و در رويدادهاي اجتماعي و سياسي، پويا، متحرك و منعطف باشد و از قابليت قرائت و خوانش نوشونده و نوسازي فكري برخوردار باشد و در عرصه هاي مختلف زندگي اجتماعي نقش بازي كند.

يكي از بارزترين جلوه هاي انعطاف پويايي در فرهنگ شيعه و اسلام سياسي، اصل اجتهاد است. اگر اين اصل نبود، بسياري از مسايل سياسي و اجتماعي در دوران جديد، و بسياري از برداشت هاي علمي و دقيق كه هماهنگ با نيازهاي سياسي و اجتماعي ايران بود، انجام نمي شد و به تبع آن، اسلام سياسي به اين اندازه از رشد و تكامل نمي رسيد.

«سر زندگي شيعه در درجه اول با توجه به بعضي امكانات كه براي انطباق با تحولات اجتماعي و سياسي دارد، تبيين مي گردد. اساسي ترين اين امكانات، اصل اجتهاد است، كه طرح و تدبيري براي تكميل منابع فقهي و بالقوه، در برابر قدرت هاي دنيوي است.

نظامي عقيدتي كه بدين سان عقيده و اجتهاد آزادنه فردي را، حتي در مسائل داراي اهميت درجه دوم هم تصويب مي كند، آشكارا توانايي بيشتري براي انطباق با مسائل پيش بيني نشده در منابع دارد، تا نظامي كه انعطاف عقيدتي را چه در مسائل اصل، چه فرعي، منع، يا به شدت محدود مي كند.»(6)

اين وضعيت به گونه اي است كه روحانيت شيعه را تا اندازه اي عقل گرا، آگاه و حساس به مسايل اطراف جامعه خويش مي سازد و تابع امور و آنچه در اطراف آنها مي گذرد، نمي گردد. آل احمد پس از آوردن مسئله اي اجتماعي و سياسي از يك رساله عمليه (به احتمال بسيار از رساله امام خميني) اين چنين مي گويد: «روحانيت در چنين موضعي نه تنها يجوز و لا يجوز گوينده به آداب طهارت و نجاست نيست، بلكه متوجه مسائل اساسي زمانه است وحتي دعوي رهبري دارد و به جاي تكفير فلان روشنفكر، اكنون به تكفير فلان استعمار پرداخته است... با دقت در اين مسئله مي توان گفت كه روحانيت، اگر چه به صورت استثنايي، اما به هر صورت دارد به آن بيداري مي رسد كه حاصل تجربيات سياسي از 1320 به اين سمت است».(7)

مسئله اي ديگر كه دراين محور مطرح مي شود و انطباق بامسايل زمانه و پويايي را به شيعيان مي دهد و يكي از عوامل بقا و استمرار اسلام سياسي مي گردد، اين است كه در فرهنگ شيعي نمي توان از يك مرجع كه در قيد حيات نيست و در گذشته است، تقليد و پيروي كرد. اين امر، هم مراجع ديني و هم مقلدان و پيروان آنها را با خواسته ها و نيازهاي عصر خويش همراه مي كند.

اين اصل فقهي داراي فوايدي است: «فايده اول اين فكر اين است كه وسيله اي است براي بقاي حوزه هاي علمي ديني كه ادامه پيدا كند كه علوم اسلامي محفوظ بماند، و نه تنها محفوظ بماند، بلكه روز به روز پيش برود و تكامل پيدا كند و مشكلات حل ناشده حل شود.

اين طور نيست كه همه مشكلات ما در قديم به وسيله علما حل شده و ديگر اشكالي و كاري نداريم، ما هزاران معما و مشكل در كلام و تفسير و فقه و ساير علوم اسلامي داريم كه بسياري ازآنها به وسيله علماي بزرگ در گذشته حل شده و بسياري باقي مانده و وظيفه آيندگان است كه حل كنند و تدريجا درهر رشته اي كتاب هاي بهتر و جامع تر بنويسند و اين رشته را ادامه بدهند و جلو ببرند؛ همان طوري كه در گذشته نيز تدريجا تفسير را جلو بردند، كلام را جلو بردند، فقه را جلو بردند، اين قافله نبايد در سير خود توقف كند، پس تقليد مردم از مجتهدين زنده و توجه به آن ها يك وسيله اي است براي ابقا و تكامل علوم اسلامي.(8)

فايده ديگري نيز بر اين امر متصور است كه حوادث جديد، وقايع اجتماعي و مسايل گوناگوني كه با توجه به پيشرفت علم هر روز اتفاق مي افتد، نياز به پاسخ و موضع گيري شرع و مجتهدين دارد و طبيعي است كه مجتهد مرده به اين سؤال ها و احتياجات پاسخ نداده است. مطهري مي گويد: «علت ديگر اين است كه مسلمين هر روزه با مسائل جديد در زندگي خودشان روبرو مي شوند و نمي دانند تكليفشان در اين مسائل چيست.

فقهاي زنده و زنده فكري لازم است كه به اين حاجت بزرگ پاسخ بدهند.» در يكي از اخبارِ اجتهاد و تقليد آمده «وَ اَمَّا اْلحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعوا فيها اِلي رُواةِ اَحاديثِنا» حوادث واقعه همان مسائل جديد است كه دوره به دوره و قرن به قرن و سال به سال پيش مي آيد. مطالعه و تتبّع در كتب فقهيّه در دوره ها و قرون مختلف مي فهماند كه تدريجا بر حسب احتياجات مردم، مسائل جديدي وارد فقه شده و فقها در مقام جوابگويي بر آمده اند و به همين جهت تدريجا بر حجم فقه افزوده شد.

اگر كسي محققانه حساب كند، مي تواند بفهمد كه مثلاً فلان مسئله و فلان مسئله در چه فرني و در چه منطقه اي روي چه احتياجي وارد فقه شده. اگر مجتهد زنده به مسائل جديد پاسخ ندهد، چه فرقي بين تقليد زنده و مرده است؟!(9)

بنابراين، انعطاف، پويايي و حالت پذيري فرهنگ شيعي، توانست اسلام سياسي را در ايران ياري رساند و از روندي نوشونده برخوردار كند. رمز اين امر را بايد در اجتهاد و نقش قوي مراجع ديني جستجو كرد. استنباط عقلي و روز آمد هم به آنان اقتداري بالا مي بخشد و هم موجب مي شود تا آنان متغيرات اجتماعي را درك كنند، و در قبال آنها موضع گيرند و در زمان لازم، مقلدان خود را آگاه سازند».

اساسا «رمز اجتهاد» در تطبق دستورات كلّي با مسائل جديد و حوادث متغير است. مجتهد واقعي آن است كه اين رمز را به دست آورده باشد، و توجه كند كه موضوعات چگونه تغيير مي يابند و بالتبع حكم آنها عوض مي شود. و الّا تنها در مسائل كهنه و فكر شده، فكر كردن و حداكثر يك علَيَ الْاَقَوي را تبديل به علَيَ الْاَحوَط كردن و يا يك علَيَ الْاَحوَط را تبديل به عَلَي الْاَقوي كردن، هنري نيست و اين همه جار و جنجال لازم ندارد.»(10)

3. حضور فرهمندانه امام خميني

اصلاحات و انقلاب هاي موفق، داراي رهبر آگاه و روشن بين هستند. بدون يك مصلح مدير و مدبر، نمي توان به پيروزي اصلاح طلبي در هيچ حوزه اي اميدوار بود. اسلام سياسي در ايران همواره داراي رهبراني كارآمد بوده است؛ هرچند كه اين رهبري قبل از 15 خرداد مقطعي و موردي و در مراحلي خاص بوده است، اما از بعد از 15 خرداد، داراي رهبري آگاه بود كه در همه مراحل مبارزه حضور داشت؛ تا آن گاه نهضت اسلام گرايي در ايران به پيروزي رسيد.

شايد اين تعابير كه درباره جمال به كار رفته است، درباره امام خميني نيز صادق باشد: «اين همه قدرت و نفوذ چرا؟ چه عاملي موجب شد كه فرياد اين يك تن تنها تا اعماق دل ها و تا اقصاي سرزمين ها راه كشد؟ جز اين بود كه ملت هاي مسلمان اين را نداي دعوت يك آشنا احساس كردند؟ احساس كردند كه اين صدا از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر از افتخار و حيات و حماسه خودشان درآمده است؟

اين صدا يكي از انعكاسات همان فريادي است كه در حراء، در مكه، در مدينه، در احد، در قادسيه، در بيت المقدس، در تنگه الطارق، در جنگ هاي صليبي مي پيچد: همان صداي حيات بخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است كه در گوش تاريخ پر از حماسه اسلام طنين افكن است».(11)

امام خميني با شخصيتي كاريزماتيك و جذبه علمي و عرفاني، جوانان و بسياري از اقشار اجتماع ايران را به گرد خود درآورده بود و همان گونه كه در مدل رهبري كاريزمايي وبري «ماكس وبر» است، مردم ايران در دوران مبارزه و سال هاي رهبري ايشان در دوران پيروزي، بي چون چرا و بي طلب دليلي، تابع فرمان ايشان بودند و در همه امور و همه موضع گيري ها و مشكلات، اكثر مردم منتظر نظر ايشان بودند.

وي از سويي در عرصه مبارزه داراي اين گونه نفوذ و اقتدار بود و از ديگر سو، مرجع تقليد مردم نيز به شمار مي آمد. همه اين عوامل دست به دست هم داده، اقتدار بسياري به ايشان داده بود. از ديگر سو، «او چون مردان خدا» كه نه در جستجوي قدرت ظاهري، بلكه در پي اقتدار معنوي هستند، عمل مي كرد.

همچنين در دهه اي كه به داشتن سياستمداراني بدگمان، سست عنصر، فاسد، بدبين و ناسازگار معروف بود، وي همچون فردي درستكار، مبارز، پويا، ثابت قدم و مهم تر از همه فسادناپذير، پاي به ميدان گذاشت. او چونان رهبري انقلاب و فرهمند هنگامي به صحنه آمد كه چنين رهبراني اندك شمار، ولي بسيار مغتنم و مقتضي بودند.»(12)

اما اين همه ماجرا نبود. ايشان در ميان بزرگان اسلام سياسي، داراي موقعيتي بالا گرديد و از آن جا كه رهبري ديني بود، هر قدم او به جلو و هر حركت رو به پيش وي، حركتي براي اسلام سياسي به حساب مي آمد و همين عامل، موجب گرديد كه اسلام سياسي و آموزه هاي قوي آن در ميان مردم ايران نهادينه گردد و ايرانيان آن را بيشتر باور كنند.

اين وجهه فرهمندانه رهبر، توانست در عين تثبيت مفاهيم اسلام گرايي، به نظامي كه مبتني بر آموزه ها و گفتمان اسلام سياسي بود نيز مشروعيت بخشد و مردم با حضور و مشاركت جدي خود در رويدادها و وقايع نظام، دستاوردهاي آن را از خود بدانند و به چارچوب كلي آن وفادار بمانند.

در كنار اين ويژگي برتر و شاخص رهبر انقلاب، روحانيون و مبارزه جويانِ طرفدار وي بودند كه داراي شبكه هاي تشكيلاتي گسترده اي در سراسر ايران بودند و براي رهبري واحد و مقتدر ايشان تلاش مي كردند. «تعداد زيادي از مساجد محلي و هيأت ها و انجمن هاي مذهبي به عرصه اي براي تجمع و تبادل اخبار و اطلاعات در مورد فعاليت هاي جاري رژيم انقلابيون تبديل شده بود. انتشار سخنراني ها و پيام هاي مذهبي، همراه با نمادگرايي و استعاره هاي مذهبي، نقش روحانيون به عنوان حاملان ايدئولوژي انقلابي اسلام را بيش از پيش تحكيم مي كرد.

اصناف بازار، كه به طور سنتي با مساجد محلي رابطه داشتند، مجموعه اي ديگر از شبكه هاي محلي مداخل را فراهم مي كردند. اين انجمن ها بر خلاف بسياري از سازمان هاي مسئول جنبش هاي اجتماعي در ليبرال دموكراسي ها، از سوي فعال گرايان خارجي شكل نگرفته بودند بلكه به آنها نهادهاي موجود اجتماعي كه نقششان در همبستگي اجتماعي و بسيج جمعي غير قابل انكار بود، متحول شدند.(13)

به هر حال حضور مقتدر، قاطع و هوشمندانه امام خميني كه در موضع گيري هايش همه مردم را از هر انديشه و نحله اي در پي خود مي آورد و همه، آرزوها و خواسته هاي خود را در سخنان، كلام و رهبري ايشان مي يافتند، موجب گرديد كه اسلام سياسي پايه هاي محكم و تثبيت شده اي پيدا كند و بتواند راه را براي روزهاي بعد از 57 هموار سازد و به روند رو به پيش خود ادامه دهد.

شايان ذكر است كه اين عامل و عامل چهارم كه ذكر خواهد شد، بيشتر بعد از پيروي اسلام سياسي در سال 27 مطرح شدند.

4. وجود انگيزه هاي قومي اجتماعي

مذهب شيعه يكي از قوي ترين مذاهب اسلامي است كه داراي شورانگيزترين و حماسي ترين سمبل هاي مبارزاتي و انگيزه هاي قوي اجتماعي براي مبارزه با هر نوع ظلم و ستم است. اين آموزه ها، همواره به طور بالقوه و بالفعل وجود داشته و در شورش هاي اجتماعي نقشي اساسي را بازي كرده اند. لذا انگيزه هاي قوي اجتماعي، مثلِ مشاركت گسترده مردمي، وجود روحيه مبارزه جويي، حضور انگيزه هاي مقدس شهادت طلبانه و وجود روحيه فداكاري و شركت در دفاع، همه موجب گرديد تا مردم با وجود رهبري قوي و كاريزماتيك، به صورت يكي از حاميان اصلي اسلام سياسي در آيند كه آنان، خود از بزرگ ترين سرمايه هاي نگهدارنده هر انديشه و نحله فكري مي باشند.

در مذهب شيعه شهادت داراي مرتبتي والا و شورانگيز است و انگيزه اي فراوان مي آفريند و اين انگيزه در ايران چندان نهادينه و قوي گرديده است كه جوانان زيادي مشتاقانه به سوي آن مي روند و ترسي به خود راه نمي دهند. طبيعي است كه هر انقلابي، افرادي جان بركف و فداكار مي خواهد وگرنه، خاموش نشستن، نه تغيير و تحولي به وجود مي آورد و نه جان كسي را به خطر مي اندازد. هر انقلابي چون انقلاب فرانسه «ژاندارك» مي خواهد تا در آتش بسوزد و دم بر نياورد و چون انقلاب ايران، سعيدي ها، غفاري ها و فهميده ها مي طلبد، تا بر سر آرمان خويش، از جان بگذرند.

اين اعتقاد و باور در مذهب شيعه، جان فشاني و شهادت طلبي را در پي مي آورد. «از نظر اسلام، هر كس به مقام و درجه شهادت نائل آيد كه اسلام با معيارهاي خاص خودش او را شهيد بشناسد، يعني واقعا در راه هدف هاي عالي اسلام، به انگيزه برقراري ارزش هاي واقعي بشري كشته بشود، به يكي از عالي ترين و راقي ترين درجات و مراتبي كه يك انسان ممكن است در سير صعودي خود نائل شود، نائل مي گردد.»(14)

لذا شهادت و خون شهيد، موجب گرديده است كه اسلام سياسي در ايران همواره تداوم داشته از بالندگي نايستد، زيرا «هيچ وقت خون شهيد هدر نمي رود، خون شهيد به زمين نمي ريزد، خون شهيد هر قطره اش تبديل به صدها قطره و هزارها قطره، بلكه به دريايي از خون مي گردد و در پيكر اجتماع وارد مي شود. لهذا پيغمبر فرمود: ما من قطرة احب الي الله من قطرة دم في سبيل اللّه؛ هيچ قطره اي در مقياس حقيقت و در نزد خدا از قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود، بهتر نيست. شهادت تزريق خون است به پيكر اجتماع و در رگ هاي اجتماع ـ خاصه اجتماعاتي كه دچار كم خوني هستند ـ خون جديد وارد مي كند.(15)

حادثه كربلا در طول تاريخ تشيع، همواره براي شيعيان الهام بخش بوده است و آنان با يادآوري وقايع روز عاشورا، توانسته اند روحيه ايثار و شهادت را در ميان خود زنده نگه دارند. عنصر شهادت كه در اين واقعه هست، آشكارا جاذبه اي نيرومند براي همه نهضت هاي شيعي داشته است كه نظام حاكم را به مبارزه طلبيده اند. «بدين سان امام حسين(ع) تنها امامي است كه فاجعه پايان عمرش مي تواند، نصب العين حماسي و اساطيري شيعيان مبارز اثني عشري قرار گيرد.

اين فاجعه مي تواند در متن خاص فرهنگ ايراني، نه به خاطر رگه هاي ناسيوناليستي، و ضد عرب و ضدترك در روايت هاي عاميانه، بلكه به خاطر آميختگي در فرهنگ عامه با اسطوره قبل از اسلام خون سياوش، آن چنان كه در شاهنامه فردوسي آمده، اهميت و ابعاد بزرگ تري به خود بگيرد. در سروده هاي ديني اهل حق علوي بيان شده است كه چگونه روح اعلاي انسان كامل از طريق هابيل به جمشيد و ايرج و از آن جا به حسين(ع) منتقل شده است. اسطوره سياوش هرچند ويژگي هايي به كلي متفاوتي دارد.

بر مفهومي مشابه و يكسان با شهادت امام حسين(ع) بنا شده است: «خوني كه بي گناه به زمين ريخته شد تا ابد خونخواهي مي كند.»(16)بدين رو همواره، امام حسين(ع) به دليل شهادت قهرمانانه اش، در دل و جان بسياري از مسلمين و ايرانيان نفوذ داشته است و انگيزه اي بسيار قوي در اجتماع به وجود آورده و توانسته عاملي مطلوب در پيدايش زمينه هاي استمرار اسلام سياسي در ايران به وجود آورد.

با آن كه انديشه غالب بر نظام جهاني در پي آن بود تا با تحميل جنگ بر ايران اين انديشه را در آغازين سال هاي پيروزي شكست دهد، اما همين حضور قدرتمندانه و مبارزه جويانه مفاهيمي چون شهادت، جانبازي، دفاع، آموزه كربلا موجب شد كه آن تدبير نيز شكست بخورد و با وجود ترور و شهادت نيروهاي قوي و زبده اي خود چون مطهري، بهشتي، مفتح و با هنر كه بار نظريه پردازي حكومت ديني و پشتوانه هاي علمي اسلام سياسي و انقلاب اسلامي را بر عهده داشتند، و با آن كه نيروهاي ملي گرا و ماركسيست و اپوزيسيون قوي در ايران و خارج ايران حضور داشتند و از سوي قدرت هاي بيگانه حمايت مي شدند، اسلام گرايي بتواند به راه خود ادامه دهد و به حركت خود استمرار بخشد.

پاورقيها:

11. مطهري، نهضت هاي اسلامي در...، ص 83.

12. آبراهاميان، همان ص 655.

15. همان، ص 104.

14. مرتضي مطهري، قيام و انقلاب مهدي(عج)، ص 74، همان.

1. ر.ك: جلال آل احمد: «ادب هنر و معاصر ايران» ص 549، فردوس، اول 1373.

16. عنايت، همان ص 309.

10. همان ص 121.

13. محمد هادي سمت، نظريه بسيج منابع و انقلاب اسلامي ايران، (مقاله) در مجله دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، ش 8، ص 155.

2. جلال آل احمد، ادب و هنر...، ج 2، ص 1153.

3. مرتضي مطهري: «خدمات متقابل ايران و اسلام» ص 45، بي تا، تهران.

5. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه: احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي، ص359، نشر ني، پنجم 1379.

6. عنايت، همان ص 275.

7. جلال آل احمد: «روشنفكران»، ص 282، فردوس، اول 1372.

8. مرتضي مطهري، ده گفتار، ص 119.

9. همان ص 120.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید