امام، از نظر شيعه يك رهبر سياسی و پيشوای دينی به حساب میآيد كه هردو سمت را باهم جمع كرده و هردو جهت را عهده دار است.
شيعه از روز نخست، در تمامی حركت ها و اقدامات سياسی خود، حتی مانند پذيرفتن زمامداری و ولايت از جانب خلفای وقت، از امام معصوم عصر خويش دستور میگرفتند، يا رخصت دريافت میداشتند و اين بدين معنی بود كه امام عصر خويش را رهبر سياسی به حق میدانستند. و امامان نيز همواره خلفا را غاصب حقّ خويش میشمردند.
پيامبر اسلام، با بدست آوردن قدرت و نيروی مردمی، دو عمل سياسی چشمگير انجام داد، يكی تشكيل امّت و ديگر تاسيس دولت.
پيامبر اسلام با مطرح كردن برادری اسلامی، يك وحدت ملّی منسجم و مستحكم بر پايه و اساس دين وجود آورد كه اين خود يكی از بزرگترين كارهای سياسی او بود كه با تلاش فراوان انجام گرفت و اين وحدت ملّی به نام «امّت اسلامی» هنوز پابرجاست و از اساسیترين پايهها در جهتدهی به سياست اسلامی به حساب میآيد.
مسأله تشكيل دولت و برقراری پيمانهای سياسی و انتظامات داخلی و ساختار اداری و اجتماعی كه پايهگذاری آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه يافت، همگی از يك انديشه سياسی اسلامی برخاسته كه پيامبر اكرم پايهگذار آن بوده است.
همه جنگها و صلحها و قراردادهای منعقده با قبائل و كشورها كه در عهد رسالت انجام گرفت، و خلفای پس از وی بر همان شيوه رفتار میكردند، حاكی از ديد سياسی است كه از شريعت اسلام نشأت گرفته و ريشه دينی و الهی دارد.
رهبری پيامبر برخاسته از مقام نبّوت او
پيامبر اسلام كه خود زعامت امّت را برعهده داشت، علاوه بر پيشوای دينی، رهبر سياسی نيز به شمار میآمد و اين سمت را برخاسته از نبوّت خويش میدانست و به حكم «النبیّ أولی بالمؤمنين من أنفسهم» «2» فرمان حكومت را از جانب خدا دريافت كرده بود و اين أولوّيت بر انفس، همان ولايت عامّه و زعامت سياسی است كه از مقام نبوّت او برخاسته است.
امام صادق عليه السّلام در اين زمينه میفرمايد:
«إنّ اللّه أدّب نبيّه فأحسن تأديبه فلمّا أكمل له الأدب قال: «و إنّك لعلی خلق عظيم» «3». ثم فوّض إليه أمر الدين و الأمّة ليسوس عباده ...» «4».
خداوند پيامبر را تا سرحدّ كمال تربيت نمود، لذا او را به شايسته ترين كمالات ستود. آنگاه امر شريعت و مردم را بدو سپرد تا بندگان خدا را رهبری كند و سياستمداری را به دست گيرد.
خواهيم گفت كه بيعت در عهد رسالت، تنها يك وظيفه دينی و سياسی است كه به منظور فراهم شدن نيرو و امكانات برای مقام زعامت، انجام میگرفته، نه آنكه بيعتكنندگان او را برای زعامت برگزيده و به اختيار و انتخاب خود زعيم قرار داده باشند.
بلكه زعامت پيامبر به حكم قرآن ثابت بود و مردم موظّف بودند با او بيعت كنند، تا امكانات رهبری برای او فراهم باشد. پيامبر اكرم به همين منظور از مهاجرين و انصار بيعت میگرفت، تا پايه های دستگاه سياسی و انتظامی خود را مستحكم سازد و بر مسلمانان واجب بود كخه اين نيرو را در اختيار او بگذارند.
با اندك مراجعت به زندگی سياسی پيامبر اكرم، اين نكته روشن میگردد كه پيامبر خود را از جانب خدا رهبر سياسی امّت میدانست و به مردم هشدار میداد كه به حكم وظيفه بايد با او همكاری كنند و بيعت كه رسم عربی بود و تعهّد بيعت كنندگان و وفاداری آنان را میرساند، به همين منظور انجام میگرفت.
در بيعت «عقبه ثانيه» كه شب هنگام، در دامنه كوهی بدور از چشم مشركين قريش، با مردم مدينه- كه قبلا اسلام آورده بودند- انجام گرفت، پيامبر- خطاب به آنان- گفت: بيعتی را كه با شما انجام میدهم، به هدف حمايت و پشتيبانی از من است تا همانگونه كه از جان و مال و ناموس خود دفاع میكنيد، از من نيز دفاع كنيد.
آنان- كه 73 مرد و 2 زن بودند- گفتند: ما برای حمايت از تو تا پای جان ايستاده، بيعت میكنيم، ما فرزندان جنگيم چونان حلقهای تو را دربر میگيريم.
در آن ميان، يكی از بزرگان انصار به نام «ابو الهيثم بن التيّهان» گفت: ای رسول خدا، ميان ما و قبائل يهود كه پيرامون مدينه سكنی گزيدهاند، پيوندهای نظامی بسته شده و با اين پيوند كه با تو میبنديم، آن پيوندها گسسته میشود. ازاين پس تو نيز نبايد مارا رها سازی كه تنها بمانيم و با يهود درگير شويم.
پيامبر صلّی اللّه عليه و اله تبسّمی فرمود و گفت: ازاين پس شما از من هستيد و من از شما هستم، میجنگم با آنكه جنگيديد، و میسازم با آنكه ساختيد. از جان گذشتن و فداكاری نمودن از جانب شما، و ما باهم پيوند خورده و گسستنی نيست. آنگاه همگی اعلام وفاداری همه جانبه نموده، با او بيعت كردند.
سپس پيامبر صلّی اللّه عليه و اله فرمود: دوازده نفر از ميان خود معرفی كنيد تا نمايندگان شما باشند و به واسطه آنان دستورات صادره ابلاغ گردد. پس هفت نفر از قبيله «خزرج» و سه نفر از قبيله «اوس» معرفی شدند. «5»
اين بيعت، كه در سال پيش از هجرت انجام گرفت، هدف آن تنها تشكيل يك دستگاه سياسی- نظامی مستحكم بوده، كه براساس پايههای مردمی استوار باشد.
و پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله اين امر را جزئی از رسالت خود میدانست كه به حكم وظيفه رسالت خويش انجام میداد. اين همان «حكومت دينی» است كه يك پيامبر به حكم وظيفه پيامبری انجام میدهد.
اساسا پيامبر كه خود، آورنده شريعت است، خود را شايستهترين افراد برای ضمانت اجرائی آن میداند و عقلا و عادتا نبايد تا پيروان او، او را براين سمت بگمارند.
بنابراين- بسيار كوته نظری است كه برخی پنداشته اند كه پيامبر اسلام به دليل پيامبر بودن، زعامت سياسی امّت را برعهده نگرفت، بلكه مردم چون او را شايستهترين افراد خود ديدند، برای اين سمت برگزيدند.
در روز غدير خم كه پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله مولا امير مؤمنان عليه السّلام را به مقام خلافت و ولايت بر امّت منصوب نمود، برای آنكه خاستگاه دينی اين حق را ارائه دهد، به مقام ولايت خود- كه منشأ دينی داشته- اشاره نمود و فرمود: «ألست أولی منكم بأنفسكم» كه اشاره به آيه كريمه «النبی اولی بالمؤمنين من انفسهم» میباشد يعنی آيا من، به حكم خداوند ولیّ امر شما نيستم؟! گفتند: بلی يا رسول اللّه. آری، تو ولیّ امر ما هستی. آنگاه- پس از گرفتن اعتراف و پاسخ مثبت- فرمود: «فمن كنت مولاه فهذا علی مولاه» يعنی: منشأ ولايت من و علی يكی است و مقام زعامت سياسی هردوی ما از مقام حاكمّيت دين برخاسته است. پس از آن از مردم به حكم وظيفه دينی، بيعت گرفت.
مسأله خلافت از منظر علی عليه السّلام
مولا امير مؤمنان عليه السّلام همواره از حقّ غصب شده خود شكوه داشت و مقام خلافت و زعامت سياسی را از آن خود میدانست.
در خطبه «شقشقيّه» خلافت را حق موروثی خود میداند، كه از دست او ربودهاند، تا آنجا كه میگويد:
«فصبرت و فی العين قذی، و فی الحلق شجی، أری تراثی نهبا» «6».
شكيبايی نمودم درحالیكه از فزونی اندوه، مانند كسی بودم كه در چشم او خاشاك باشد، يا در گلوی او استخوانی آزاردهنده باشد، زيرا میديدم كه حقّ موروثی من به تاراج رفته.
بر روی كلمه «تراث» دقّت شود. حضرت، خلافت را ميراث خود میداند، يعنی این حق او بوده كه از پيامبر صلّی اللّه عليه و اله به او ارث رسيده است. نه آنكه پيامبر صلّی اللّه عليه و اله شخصا به او داده است. و اين میرساند كه منشأ حقّ ولايت پيامبر كه همان حاكميّت دين بود كاملا به او انتقال يافته و او براساس حقّ حاكميّت دين، حقّ ولايت بر مسلمين را دارا میباشد و ازاينرو، اشغالگران اين مقام، غاصب به شمار میآيند.
در جای ديگر میفرمايد:
«فنظرت فإذا ليس لی معين إلّا أهل بيتی، فضننت بهم عن الموت. فأغضيت علی القدی، و شريت علی الشجی، و صبرت علی أخذ الكظم، و علی أمّر من طعم العلقم» «7».
روبه رو شدم آنگاه كه ياوری نداشتم جز خاندانم، و بر جان آنان ترسيدم، ازاينرو چشمپوشی كردم و هرگونه ناگواری را تحمّل نمودم، كه از هر تلخی تلختر بود.
أمير مؤمنان عليه السّلام پس از بيعت مردم با او، با اشاره به اينكه خلافت را حقّ خود میدانسته است، فرمود:
«لا يقاس بآل محمد صلّی اللّه عليه و اله من هذه الأمّة أحد، و لا يسؤی بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا، هم أساس الدين، و عماد اليقين. إليهم يفئ الغالی، و بهم يلحق التالی. و لهم خصائص حقّ الولاية، و فيهم الوصيّة و الوراثة. الآن اذ رجع الحقّ الی اهله، و نقل الی منتقله» «8».
از اين امّت كسی را با آل محمد صلّی اللّه عليه و الهنتوان سنجيد و هرگز نمیتوان پرورده نعمت ايشان را در رتبه ايشان دانست. آنان پايه دين و ستون يقيناند. هر كه از حدّ درگذرد به آنان باز گردد، و آنكه وامانده، به ايشان پيوندد. حق ولايت خاص ايشان است و سفارش و ميراث پيامبر از آن ايشان است.
اينك حق به شايسته آن بازگشته و به جايگاه خود منزل كرده است.
جمله اخير اين عبارت چنين میرساند كه اكنون، حق خلافت به جايگاه خود بازگشته است.
ابن ابی الحديد میگويد:
لازمه اين كلام آن است كه پيش ازاين، جايگاه خود را نداشته است سپس میگويد: ولی ما آن را تأويل میبريم و چنين میفهميم كه علی عليه السّلام در اين سخن، تنها شايستگی خود را گوشزد میكند «9».
عبد اللّه بن مسعود، صحابی معروف جليل القدر، گويد:
پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله به من گفت: ای پسر مسعود، اكنون آيهای بر من نازل شد و اين آيه را تلاوت فرمود:
«و اتقوا فتتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصّة» «10» بپرهيزيد آتش فتنهای را كه فقط دامنگير ستمگران نخواهد گرديد، بلكه همه را فرا میگيرد.
آنگاه فرمود رازی را با تو در ميان میگذارم و آن را به وديعت به تو میسپارم، زنهار كه آن را درست فراگير و به موقع آن را فاش ساز. اين آتش فتنه را دشمنان اسلام در هنگام ستيز با علی، برپا میكنند.
بدان، هركه با علی دشمنی كند، همانند آن است كه نبوّت مرا انكار نموده و بلكه همه نبوتها را منكر خواهد بود.
يعنی چنين كسی با شريعت دشمنی ورزيده، تيشه به ريشه دين میزند.
كسی از آن ميان به ابن مسعود گفت:
آيا تو اين سخن را از پيامبر صلّی اللّه عليه و اله درباره علی شنيدهای؟ گفت: آری. گفت:
پس چگونه از جانب كسانی كه حق او را غصب كرده اند، منصب ولايت را پذيرفتهای؟ ابن مسعود گفت: راست میگويی، سزای كار خود را ديدم و از امام خود رخصت نگرفتم. ولی دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام پذيرش ولايت، از امام خود رخصت میگرفتند. و من اكنون استغفار میكنم و توبه مینمايم «11».
ملاحظه میشود، آنكسی كه بزرگان شيعه، او را به امامت میشناختند، علی عليه السّلام بود و آنان بر خود لازم میدانستند كه در فعّاليتهای سياسی از او استجازه كنند و در واقع، علی آنان را به آن مقام منصوب نمايد، گرچه به ظاهر از طرف ديگران منصوب شده باشند.
بنابراين مسأله «امامت» در اصل يكی از اساسیترين پايههای مكتب تشيّع را تشكيل میدهد و فلسفه وجودی تشيّع در مسأله امامت تبلور میيابد و تشيّع بدون امامت، جايگاه خاصّ خود را از دست میدهد، زيرا تمامی فرقههای اسلامی نسبت به خاندان نبوت و عترت عليهم السّلام محبّت میورزند و اخلاص و مودّت دارند.
ولی اين دليل تشيّع آنها نيست، زيرا آنان امامت و زعامت سياسی اهل بيت را آنگونه كه شيعه معتقد است، نپذيرفته اند.
ازاينرو، مكتب تشيع، مكتبی است كه مسأله حكومت و رهبری سياسی را، از متن دين و برخاسته از دين میداند و بدين جهت در عصر غيبت، كه با نبود امام معصوم روبروست، به سراغ نوّاب عام او میرود و چشم به چهرههای پرفروغ فقها دوخته است، زيرا آنان را شايسته ترين جانشينان امام معصوم میداند.
بنابراين، مطرح كردن مسأله جدايی دين از حكومت، از جانب كسانی كه در سايه مكتب تشيع آرميدهاند، شگفتآور و مايه تأسّف است.
يكی از نويسندگان- كه سابقه حوزوی نيز دارد- چنين مینويسد:
«خلافت يك مقام سياسی- اجتماعی است كه واقعيّتی جز انتخاب مردم دربر ندارد، منتها گاهی اتفاق میافتد كه مردم آنقدر رشد و دانائی پيدا كردهاند كه پيامبر يا امام خود را آگاهترين و با تدبيرترين افراد در امور كشور داری و روابط داخلی و خارجی سرزمين خود يافته و او را برای زمامداری سياسی- نظامی خود انتخاب میكنند، مانند بيعت با نبیّ اكرم زير شجره «لقد رضی اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة» «12» و مانند انتخاب حضرت علی عليه السّلام در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبیّ اكرم صلّی اللّه عليه و اله و گاهی ديگر در اثر عدم رشد سياسی و اجتماعی جامعه و يا به علت گردبادهای سياسی به اينگونه انتخاب احسن موفقيّت پيدا نمیكنند. اكنون خوب واضح است كه آيين كشور داری نه جزئی از اجزاء نبوّت است و نه در ماهيّت امامت- كه همه دانائی است- مدخليّت دارد.» «13»
اين گفتار كاملا با ديد تشيّع در امامت منافات دارد. متكلّمين بزرگ جهان تشيّع به اتفاق، مقام امامت را نوعی رهبری سياسی- دينی تعبير كردهاند و لزوم و ضرورت آن را برای برقراری نظم و سلامت جامعه از راه قاعده «لطف» اثبات میكنند.
خواجه نصير الدين طوسی در كتاب «تجريد الاعتقاد»- كه از معتبرترين متون درسی اعتقادی حوزههای شيعه بشمار میرود- میگويد:
«الامام لطف: فيجب نصبه علی اللّه تعالی تحصيلا للغرض».
و در كتاب «فصول العقائد» همين مضمون را مشروحتر كرده و مینويسد:
لمّا أمكن وقوع الشرّ و الفساد و ارتكاب المعاصی من الخلق، وجب فی الحكمة وجود رئيس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنكر، مبيّن لما يخفی علی الأمّة من غوامض الشرع، منفّذ لأحكامه، ليكونوا الی الصلاح أقرب، و من الفساد أبعد، و يأمنوا من وقعوع الشرّ و الفساد، لأنّ وجوده لطف، و قد ثبت انّ اللّطف واجب عليه تعالی، و هذا اللطف يسمّی إمامة، فتكون الإمامة واجبة».
خلاصه اين استدلال چنين است كه اسلام، به منظور ايجاد نظم و سلامت جامعه، احكام و تكاليفی مقرر كرده كه ضمانت اجرايی شايسته نياز دارد. و از باب قاعده «لطف» از مقام حكمت الهی نشأت گرفته است و بر خداوند است كه شايستگان مقام اجرائی را نيز به مردم معرفی كند، تا مردم در سايه رهنمود شرع، امام و پيشوای دينی و سياسی خود را بشناسد و با او بيعت كنند. امام و پيشوا- كه عهدهدار برقراری نظم و مجری احكام انتظامی در جامعه باشد- تفسيری جز رهبری سياسی- دينی نخواهد داشت، كه از جانب شرع، شخصا به صورت تعيين يك فرد معيّن، يا وصفا با اعلام ويژگيهای فرد شايسته معرفی میگردد.
مولا اميرمؤمنان عليه السّلام در مقام بيان حكمت فرائض الهی، از جمله فريضه امامت، میفرمايد:
«و الإمامة نظاما للامّة. و الطاعة تعظيما للإمامة».
ابن ابی الحديد، در شرح مینويسد:
«و فرضت الإمامة نظاما للأمّة، و ذلك لأنّ الخلق لا يرتفع الهرج و العسف و الظلمو الغضب و السرقة عنهم، الا بوازع قویّ، و ليس يكفی فی امتناعهم قبح القبيح، ولا وعيد الآخرة، بل لابدّ لهم من سلطان قاهر ينظّم مصالحهم، فيردع ظالمهم، و يأخذ علی أيدی سقهائهم.
و فرضت الطاعة تعظيما للإمامة، و ذلك لأنّ أمر الإمامة لا يتمّ إلا بطاعة الرعيّة، و إلّا فلو عصت الرعيّة إمامها لم ينتفعوا بإمامته و رئاسته عليهم» «14».
امامت، برای ايجاد نظم در امّت، از جانب شرع واجب شده، تا جلوی نابسامانيها گرفته شود، زيرا اگر قدرت قاهره نباشد، تبهکاری سلامت جامعه را برهم میزند، و تنها نماياندن قبح قبيح يا وعد و وعيد، باز دارنده نمیتواند باشد، بايد سلطه نيرومندی باشد و در تنظيم امور بكوشد و مصالح همگانی را به گونه شايسته رعايت نمايد، جلو ستمگر را بگير و دست سبكسران را كوتاه كند.
اين گونه ای استدلال عقلانی است، كه گفته شود چون مقام حكمت الهی اقتضا كرده تا شريعت بفرستد و احكام انتظامی برای نظم جامعه مقرر سازد. و به همين دليل و براساس همين حكمت، بايستی شايستگان اجرای اين احكام را نيز معرفی كند و نمیشود اين مهم را به اختيار مردم واگذار كرده باشد.
كسانی شايسته اين منصب هستند كه از كمال عقلی و توانايی لازم و آگاهی دينی كاملی برخوردار باشند. و اين همان شرايط امامت است كه در كلام شيعی مطرح میباشد و مقصود از حكومت دينی نيز همين است و بس.
روشن نيست نويسنده مذكور بر چه مبنايی دين را از سياست جدا گرفته، و از كجا و در كجا ديدهاند كه مردم از پيش خود، پيامبر اكرم را چون شايسته مقام رهبری سياسی يافته بودند برگزيده و با او بيعت كردند. بلكه همانگونه كه اشارت رفت، پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله در موارد متعدد- برای تحكيم و تثبيت پايه های سياست خويش، از مردم عهد و پيمان میگرفت و بيعت تحت الشجره يكی از آن موارد است.
بيعت تحت الشجره «15» يا بيعت رضوان در پايان سال ششم هجرت در منزلگاهی به نام «حديبيّه» «16» انجام گرفت. بدينگونه كه پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله با بيش از هزار نفر از صحابه به قصد عمره رهسپار مكه گرديد، هنگامی كه به «عسفان» «17» رسيدند، آگاه شدند كه قريش بر آن است كه راه را بر ايشان ببندد. لذا مسير خود را تغيير دادند، تا هنگامی كه به «حديبيّه» نزديك شدند، حضرت، به وسيله عثمان پيام فرستاد كه برای جنگ نيامدهايم و قصد زيارت خانه خدا داريم، ولی برگشت عثمان به تأخير افتاد و شايع گرديد كه او را كشتهاند.
در اين موقع، پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله تصميم گرفت، هرگونه كه هست با قريش مقابله كند، پس افراد همراه را فراخوانده از آنان پيمان گرفت تا آماده جنگ باشند.
همگی جز يك نفر بنام «جدّ بن قيس» با او بيعت كردند و آمادگی خود را برای جنگ نشان دادند. ولی حادثه با مصالحه پايان يافت «18».
ملاحظه میشود كه اين بيعت، با مسأله انتخاب و رهبری هيچگونه ارتباطی ندارد و جز پيمانی در رابطه با آمادگی برای جنگ نبوده است.
دليل حكمت
مبنای كلام اسلامی براساس حكمت استوار است و ضرورت فرستادن پيامبران و اديان آسمانی از مقام حكمت الهی نشأت گرفته و قاعده «لطف» كه پايه تمامی مسائل كلامی است، نمايانگر حكمت و فيّاضيّت علی الاطلاق حضرت حق تعالی میباشد.
خداوند، فيّاض علی الاطلاق است و بر وفق حكمت، فيض خود را شامل همه خلائق و آفريده ها میسازد.
خداوند كه فيض شريعت را- براساس حكمت- بر انسان ارزانی داشته و راه را از چاه برای او مشخص ساخته، به حكم ضرورت عق بايستی ضمانت اجرايی آن را نيز مشخّص كرده باشد خواه نصّا، چنانچه در دوران حضور معصوم بوده است، يا وصفا، چنانچه در عصر غيبت بوده و هست. زيرا همانگونه كه در علم كلام گفتهاند و در گفتار ابن ابی الحديد بدان اشارت رفت، تنها نشان دادن قبح قبيح و وعد و عيد نمیتواند بازدارنده باشد. مگر آنگاه كه قدرت قاهره ناظر بر جريان و عهدهدار اجرای عدالت وجود داشته باشد. البته اين مسؤوليّت بر عهده كسانی بايد باشد كه شايستگی لازم را دارا باشند، و شرائط آن را عقل و شرع مشخص میسازد. تعيين شايستگان اين مقام نيز از طريق شناسايی و بيعت مردم انجام میگيرد، چنانچه در جای خود از آن سخن میگوييم.
البته روی سخن با كسانی است كه شريعت را به عنوان يك نظام پذيرفتهاند كه برای تنظيم حيات و تأمين سعادت انسان در دنيا و آخرت آمده است و شريعت را فيض الهی دانسته اند كه طبق قاعده لطف بوده و از مقام حكمت الهی سرچشمه گرفته است. لذا همين قاعده لطف و مقام حكمت اقتضا میكند كه صلاحيّتهای ضامن اجرايی شريعت را نيز تبيين كند و رهنمودهای لازم را در اينباره ارائه دهد و اين خود، به معنای دخالت مستقيم دين در سياست و سياستمداری است، و دليل بر آن است كه انتخاب مطلق در كار نيست.
خلافت از ديدگاه اهل سنّت
از ديدگاه اهل سنّت نيز، مسأله خلافت از متن دين برخاسته و يك ضرورت دينی به شمار میرود، بدين معنی كه بر مسلمين واجب است كسانی را كه شايستگی لازم را دارند، برای زعامت سياسی خود برگزينند و اين يك تكليف و وظيفه شرعی است.
در «عقائد نسفيّه» چنين آمده است:
«و المسلمون لا بدّ لهم من إمام يقوم بتنفيذ أحكامهم، و إقامة حدودهم، و سدّ ثغورهم، و تجهيز جيوشهم، و أخذ صدقاتهم، و قهر المتغلّبة و المتلصّصة و قطّاع الطريق، و إقامة الجمع و الأعياد، و قطع المنازعات الواقعة بين العباد، و قبول الشهادات القائمة علی الحقوق، و تزويج الصغار، و الصغائر الذين لا أولياء لهم، و قسمة الغنائم .. و نحو ذلك من الأمور التی لا يتولاها آحاد الأمّة» «19».
حكمت شريعت میدانند، با اين تفاوت كه شيعه، تعيين امام را به وسيله نصّ میداند، زيرا عصمت را در امام شرط میداند، ولی اهل سنت چون لياقت و عدالت را كافی میدانند، شناسايی اهل حلّ و عقد (خبرگان) و معرفی فرد شايسته از سوی آنان به مردم به منظور بيعت عمومی را كافی دانسته اند. همان روشی كه شبيه شيوه انتخابی شيعه در دوران غيبت است.
لذا تفتازانی در توضيح ضرورت ياد شده میگويد:
«لم لا يجوز الإكتفاء بذی شوكة فی كل ناحية 7 و من أين يجب نصب من له الرئاسة العامّة».
چرا به صاحبان قدرت محلّی اكتفا نشود، و واجب باشد، كسی را برای رياست عامّه منصوب نمود؟
در جواب میگويد:
«لأنه يؤدّی الی منازعات و مخاصمات مقضية الی اختلال أمر الدين و الدنيا، كما نشاهد فی زماننا هذا ..».
زيرا تمركز نگرفتن زعامت سياسی و تعدّد مراكز تصميمگيری به درگيريها و برخوردها منتهی میشود و موجب اختلال در امر دين و دنيا میگردد.
چنانچه امروزه ما شاهد آن هستيم «20»
با مراجعه به كتب كلامی اهل سنّت به خوبی اين مسأله روشن میگردد كه امر امامت و زعامت عامّه، يك امر ضروری دينی است، و از متن نظام اسلامی برخاسته و هدف، حكومت دين و اجرای احكام انتظامی اسلام است كه جز بر دست صالحان امكانپذير نيست.
از همينرو اهل سنّت، خلافت واقعی و امامت و زعامت راستين امّت را تا سی سال- پيان خلافت علی عليه السّلام- میدانند.
نجم الدين نسفی در اينباره میگويد:
«و الخلافة ثلاثون سنة، ثم بعدها ملك وامارة»
سعد الدين تفتازانی در اينباره روايتی از پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله میآورد كه فرمود:
«الخلافة بعدی ثلاثون سنة، ثم يصير بعدها ملكا عضوضا» «21».
ابن اثير در «النهاية» گويد: عضوض- از ريشه عضّ (با دندان فشردن) است و كنايه از فشارها و ستمهايی است كه از جانب حاكمان بر مردم وارد میشود.
خلاصه آنكه امامت و زعامت سياسی در عهد رسالت، به اتفاق آرای همه اهل اسلام، با انتخاب مردم نبوده و بيعت تنها يك وظيفه و تكليف بوده تا امكانات ولیّ امر را فراهم سازند. و زعامت سياسی پيامبر صلّی اللّه عليه و اله از مقام نبوّت او برخاسته بود، او آورنده شريعت بود و خود بايد ضامن اجرای آن میبود.
و در دوران پس از وی كه مسأله خلافت مطرح میباشد، شيعه همچنان تا پايان عصر حضور، امامت را با نص میداند و بيعت را يك وظيفه میشناسد، ولی در عصر غيبت، نقش بيعت را نقش تشخيص و انتخاب اصلح در سايه رهنمود شرع میداند كه اين نقش را اهل سنت نيز، از همان روز پايان عهد رسالت، برای بيعت و انتخاب اصلح قائلاند.
به هر تقدير، مسأله رابطه دين و سياست، يك اصل حاكم بر نظام اسلامی به شمار میرود.
پی نوشت ها
(1). علامه حلّی در باب حادی عشر- فصل ششم- گويد: «الإمامة رئاسة عامّه فی أمور الدين و الدنيا ... نيابة عن النبی صلّی اللّه عليه و اله- و هی واجبة عقلا، لأن الإمامة لطف ... و هو واجب (علی اللّه) ...
(2). سوره احزاب 33: 6 و نيز آيه إنا أنزلنا إليك الكتاب بالحق لنحكم بين الناس بما أراك اللّه» (نساء 4: 105).
(3). سوره قلم 68: 4.
(4). اصول كافی ج 1 ص 266 رقم 4 (صحيحه فضيل بن يسار).
(5). رجوع شود به سيره ابن هشام ج 2 ص 81- 85.
(6). نهج البلاغة، خطبه: 3.
(7). نهج البلاغة، خطبه: 26.
(8). نهج البلاغة، خطبه دوم.
(9). شرح نهج البلاغة ج 1 ص 138- 139.
(10). سوره انفال 8: 25.
(11). رجوع شود به: الطرائف. ابن طاووس ص 36 حديث 25.
(12). سوره فتح 48: 18.
(13) حكمت و حكومت ص 172.
(14). شرح نهج البلاغة- ابن ابی الحديد ج 19 ص 90.
(15). بدان جهت كه بيعت در زير سايه درختی انجام گرفت، به اين نام ناميده شد.
(16). نام منزلگاهی است كه يكروز راه تا مكه فاصله دارد.
(17). نام منزلگاهی است به مسافت دو روز راه تا مكه، و نزديك جحفه است.
(18). رجوع شود به: تفسير مجمع البيان ج 9 ص 116 و سيره ابن هشام ج 3 ص 321- 330.
(19). تأليف نجم الدين ابو حفص عمر بن محمد نسفی. متوفای سال 537. به شرح سعد الدين مسعود بن عمر تفتازانی متوفای سال 791. چاپ كابل افغانستان سال 1319.
(20). شرح عقائد نسفيه ص 110.
(21). همان ص 109.