آيا دين بر پايه های حكومت استوار است، و شريعت آمده تا حكومت كند، و در سياست- مستقيما- دخالت نمايد، يا تنها رهنمودهايی برای بشريت است، تا او را از نگرانيهای درونی نسبت به آينده آسوده خاطر سازد و در كمال معنوی او بكوشد و راه سعادت اخروی را برايش هموار سازد؟ ولی مسأله تشكيل حكومت و سياستمداری، يك امر دنيوی است كه به زندگی اين جهان بستگی دارد و در تشكيل و تنظيم آن، به خود او واگذار شده است و دين با آن كاری ندارد!
اين طرز تفكّر، در جهان مسيحيّت، پس از سقوط حكومت كليسا به وجود آمد و دست كليسا را از دخالت در شؤون زندگی و حيات سياسی كوتاه كرد و وظيفه او را در امور معنوی و اخلاقی محدود نمود.
برخی از نويسندگان معاصر، اين ذهنيّت را از غرب به همراه خود آورده و جامعه اسلامی را با جامعهای كه بيشتر عمر خود را در آن صی نموده، اشتباه گرفتهاند. البته داعيه استعمار نيز به اين آتش دامن میزند.
اين نويسندگان، اگر در جوامعی جز جامعه تشيّع میزيستند، جای شگفت نبود، زيرا در ديگر جوامع، حتی جوامع اسلامی غير شيعه، مسألهای به نام «امامت» مطرح نبوده و نيست و تنها مسأله خلافت و حكومت كه براساس غلبه و قدرت و نيرنگ های سياسی استوار است، مطرح میباشد.
از همان دوران كه امثال معاويهها بر مسند حكومت- با نام خلافت- تكيه زدند و در حققت شيوه های حكومت قيصری و خسروی را پيشه خود قرار دادند، حكومت اسلامی فاقد ويژگی اصيل خود گرديد. و اين خود بزرگترين اهرمی شد كه مدعيان جدايی دين از سياست، از آن بهره جويند و دليل روشن و عينی را برای اثبات دعوی خويش إرائه دهند.
انديشه جدائی دين از سياست
مدعيان جدايی دين از سياست، با تكيه به أهرم ياد شده از دو ديدگاه، طرح خود را ارائه میدهند.
1- استقلال عقل در امور دنيوی
خداوند به انسان، انديشه و خرد داده، تا راه زندگی را در اين جهان برای خود هموار سازد و به كارهای دنيوی خود سامان دهد و در كنار آن، شريعت را فرستاده، تا انسان را در تكامل معنوی و پيشبرد جنبه های روحی ياری دهد و راه آخرت را برايش هموار نمايد.
ازاينرو انسان در سامان دادن به امور دنيوی خويش استقلال دارد، و شريعت هيچگونه دخالتی در آن ندارد. زيرا خداوند با موهبت عقل كه بر انسان ارزانی داشته، او را در امور مربوط به عقل، به خود واگذاشته است و او خود میتواند آنچه را كه صلاح وی است دريابد و نيازی به كمك و ياری شريعت ندارد.
از جمله امور دنيوی، حكومت و سياست است كه در رابطه با ساماندهی وضع زندگی و حيات دنيوی است و به خود انسان مرتبط میگردد.
2- دين مظهر رحمت جهان شمول الهی
دين مظهر رحمت جهان شمول الهی است و با درون انسانها سروكار دارد و مرز و حدّی نمیشناسد و هرگونه فرقه گرايی و گروهبندی يا گرايش نژادی و اقليمی را در آنجايی نيست.
ازاينرو قهروغلبه و استفاده از زور كه لازمه لاينفكّ سياست و حكومت است، در دين و شريعت الهی جايگاهی ندارد.
خلاصه اين كه اين دو ديدگاه برای دين ارائه شده و قابل جمع با يكديگر نيز هستند، با استناد به شواهد تاريخی كه حاكمان اسلامی را با همان چهره قيصرها و خسروها نشان میدهد، سند محكمی برای مطرح نمودن مسأله جدايی دين از سياست و منتفی ساختن نظريّه حاكميّت دين يا حومت دينی تلقی شده است.
يكی از نويسندگان مصری- كه به شدّت منكر رابطه دين و سياست است- مینويسد:
«خداوند، خواست تا اسلام دين باشد، ولی مردم كوشيدند تا سياست باشد. دين، گسترده و انسان شمول است، ولی سياست، محدود و كوتاه و گروهگرا و مقطعی و موقّت است. محدود ساختن دين در سياست، به منزله محصور نمودن آن در محدوده تنگ و در گوشهای از جهان و در گروه معيّن و زمان خاصّی میباشد.
دين، آدمی را به والاترين مرتبه از شر و كمال ارتقا میدهد و سياست پايينترين خواسته ها را در او بر میانگيزد.
سياستمداری به نام دين يا دينداری به شيوه سياست، دين را مبدّل به جنگ و ستيزهای پيوسته و حزبگرايیها و برخوردهای آتشافروز كه هرگز خاموشی ندارد، میسازد، گذشته از آنكه هدفها را در بدست آوردن مناصب و چپاول غنائم و تباه ساختن وجدانها محدود میكند.
علاوه كه سياسی نمودن دين با دينی نمودن سياست، كوششی است كه فجّار و اشرار انجام میدهند، يا عمل نابخردانهای است كه جهّال ناآگاه به آن دست میزنند، زيرا چنين كسانی راه را برای فرصتطلبان باز میكنند و برای كارهای زشت آنان از آيات قرآنی چهرهای زيبا میسازند و آز و طمع آنان را رنگ شرعی میدهند و بر انحرافات آنان، هالهای از سيمای ايمان میپوشانند. و هرگونه خونريزی و ظلم و تجاوز را عملی جهادی جلوه میدهند.» «1»
اين نويسنده آنگاه دوران خلافت عثمان كه بستگان خود را بر مردم مسلّط ساخت، و بيتالمال را به رايگان در اختيار آنان گذارد، و نيز معاويه و اعمال زشت و پليد او و ديگر خلفای بنیاميه و بنی العباس را شاهد میآورد كه چگونه با عنوان «خلافت»، دين را يدك میكشيدند و هر عمل قبيح ضدّ انسانی را در سايه توجيهات علمای درباری انجام میدادند.
و همچنين در رابطه با حكومت در عهد رسالت كه شخص پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله عهده دار آن بود، مینويسد:
«هنگامی كه پيامبر، رهبری سياسی مؤمنين را بر عهده داشت، از ارشادات وحی و نظارت آن بهرمند بود و هرگونه اقدام يا عملی كه انجام میداد، با پشتوانه وحی بود، تا آنجا كه میتوان گفت- طبق عقيده اسلامی- اين وحی بود كه عهده دار سياستمداری گرديده بود. و گاه اتفاق میافتاد كه مردم گمان میبردند كاری را كه پيامبر انجام داده از راه وحی بوده، ولی آن حضرت میفرمود: از صلاحديد خويش و بينش سياسی خود الهام گرفتهام و گاه كه پس از مشاورت تشخيص میداد رأی مخالف صحيح است، میگفت:
«أنتم أعلم بشؤون دنياكم» شما به شؤون دنيوی خويش آگاهتريد.
لذا حكومت پيامبر- اگر اين تعبير با مسامحه صحيح باشد- در واقع حكومت اللّه بود كه طبق رهنمود وحی جريان داشت. و حاكم كه پيامبر اكرم بود، از جانب خدا انتخاب شده بود و مؤمنين- كه محكومين محسوب میشدند- حق اعتراض بر اين انتخاب را نداشتند. پس هركه اسلام را میپذيرفت، به ناچار پيامبر را برای تدبير امور سياسی خود نيز پذيرفته بود.
و اينگونه حكومت را كه از دين نشأت گرفته است، مردم با اختيار خود از روی رغبت پذيرا بودند و با رضايت خاطر به احكام آن تن میدادند و حكومتی نبود كه بر آنها تحميل شده يا با نام قانون آنان را ناگزير از پذيرش و انجام آن ساخته باشد.
حكومت پيامبر همان حكومت خدا ست و حكومتی است كه كاملا بر اساس ارزشهای دينی و مبانی اخلاقی پايهگذاری شده و هرگز از شيوههای معمول سياست استفاده نكرده است و اين نوعی حكومت ويژه است كه جز در آنجا كه پيامبری باشد نمیتوان مانند آن را يافت، «و لا نبیّ بعد محمد» پس از پيامبر اسلام پيامبری نيست».
نقد نظريّه جدايی دين از سياست
در اينجا چند نكته بايد مورد توجّه قرار گيرد:
1- روش قضاوت درست درباره يك مكتب
در قضاوت درباره يك مكتب و بررسی پيرامون يك نظريّه كه ريشه مذهبی دارد و آنگونه كه ادعا میشود، به وحی منتهی میشود، هرگز نبايد وضع موجود را مدّ نظر قرار داد يا رفتاری را كه پيروان منحرف آن مكتب پيش گرفتهاند، شاهد گرفت.
لذا دير زمان گفته اند: «الإسلام شيئ و المسلمون شيئ آخر». در بررسی مبانی اسلام و ديدگاه های شريعت، در رابطه با ابعد مختلف شؤون زندگی اجتماعی، نبايستی كردار ناهنجار سردمداران طاغوتمنش را كه به نام اسلام حكومت میكردند و هرگز به مبانی اسلام پايبند نبودند، الگو قرار داد و آن را معيار سنجش مبانی اسلامی به حساب آورد.
ضرورت تحقيق پيرامون يك مكتب و آگاهی از مبانی اصولی آن، ايجاب میكند به منابع اصيل و دستنخورده آن مكتب رجوع شود و شاخصهايی كه مكتب بهطور دقيق در وجود آنها تبلور يافته، الگو و اسوه قرار گيرند. مانند شخصيّت پيامبر اكرم و مولا مؤمنان عليهم السّلام «2» در مكتب اسلام.
همچنين بايد ديد، كتاب و سنت و آثار رسيده از اهل بيت عصمت، چه ارائه دادهاند و ديدگاههای اسلام را ازاين دريچه بايد نگريست، نه آنكه زيد و عمرو چه كردهاند!
اين نويسنده مصری شديدا از وضع سردمداران اسلامی انتقاد نموده و سياست دينی را از همين دريچه تفسير و تبيين كرده و كاملا آن را از روح ديانت بيگانه ديده است.
ولی میبينيم همين نويسنده نسبت به حكومت پيامبر كه براساس پايه های وحی استوار بوده، كاملا خوشبين است و آن را نوعی سياست دينی كاملا طبيعی و قابل قبول دانسته و از همينرو اصل امكان حكومت دين را پذيرفته است.
2- نقش دين در زندگی اجتماعی بشر
بايد هريك از معانی دين و سياست تبيين گردد، تا روشن شود امكان انسجام بين اين دو هست يا نيست و آيا میتواند سياست برخاسته از دين باشد يا نباشد.
دينی كه مدّعيان جدايی دين از سياست تفسير میكنند، عبارت است از برخی باورهای درونی در رابطه با عالم غيب، همراه با انجام دادن يك سری عبادات و اوراد و اذكار كه موجب میگردد انسان به خدا نزديكتر شود و از رأفت و رحمت او بهره مند گردد و پس از مردن مورد بخشايش قرار گيرد.
دين با اين تفسير، هرگز با زندگی مردم و شؤون مربوط به دنيای آنان كاری ندارد و تنها در كار ساختن راه آخرت میباشد.
بيشتر اديان قديمی و باستانی كه ته ماندهای از آن باقی مانده است، چيزی بيش از تفسير ياد شده نيستند. بويژه مسيحيّت امروز كه نزديكترين اديان گذشته به ظهور اسلام است و دستخوش انحراف گشته، با همين تفسير تطابق كامل دارد.
كسانی كه دين را با اين ديد مینگرند، به ناچار رابطهای ميان دين و سياست نمیبينند. دين، با اين تفسير، برنامهای برای پس از مردن است، و برای زندگی اين جهان برنامهای ندارد.
ولی اسلام، دينی زنده، استوار، كامل و دستنخورده برای زندگان آمده و چون زندگی را جاويد میداند، برنامههای خود را به گونهای تنظيم كرده كه سعادت دارين- دنيا و آخرت- را تضمين نموده است. «خلقتم للبقاء، لا للفناء».
اسلام، برای اين حيات برنامه دارد، تا انسان چگونه با سعادت زندگی كند و نيز برای تنظيم جامعه و برخورداری از سلامت و حاكميّت عدالت اجتماعی برنامه دارد. همانگونه كه برای تأمين سعادت اخروی نيز برنامه دارد.
«و ابتغ فيما آتاك اللّه الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا» «3».
با آنچه در اختيار داری در راه بدست آوردن سعادت اخروی پوينده باش، ولی بهره خود را ازاين حيات ناديده نگير.
اسلام همانند ديگر اديان به جا مانده، دين مردگان نيست، تا با زندگی انسانها كاری نداشته باشد. اسلام يك شريعت است كه راه و روش و رفتار انسان را در اين زندگی تنظيم میكند.
البته با جزئيات كاری ندارد و تنها اساسنامههای كلی (ضوابط و قواعد عامّه) را ارائه داده، تا در سايه اين رهنمودها، جامعه به سلامت راه خود را طی كند.
و خواهيم گفت كه اسلام يك نظام است و اين نظام أساسنامه دارد و شرائط مسؤوليّت اجرايی اين نظام ضرورتا در متن. ساسنامه آمده است.
3- سياست به معنای نادرست آن
سياستی را كه در اين زمينه مطرح میكنند، عبارت است از يك سری نيرنگها و دسيسهها كه سياستمداران امروز بكار میگيرند و در راه پيشرفت اهداف سلطه جويانه خود، از هرگونه ظلم و تجاوز و حقكشی دريغ نمیورزند و در صورت ضرورت از ابزرا زور و قدرت نظامی نيز استفاده میكنند و طبق قانون «الغاية تبرّر الواسطة» (هدف وسيله را توجيه میكند) به هر كاری- هرچند پست و شرمآور باشد- دست میزنند.
در جهان امروز سياستمدار ورزيده به كسی میگويند كه در طرح نقشهها برای رسيدن به اهداف سياسی، ماهرتر باشد. هرچند عدالت اجتماعی پايمال گردد.
ازاينرو به معاويه «داهية العرب» میگفتند. زيرا در مكر و حيله و طرح نقشههای شوم، سرآمد عرب بود.
سياست به اين معنی با روح دين و شريعت در تضادّ است.
حضرت امير عليه السّلام میفرمايد:
«و اللّه ما معاوية بأدهی منّی، و لكنه يغدر و يفجر، و لو لا كراهيّة الغذر لكنت أدهی الناس» «4».
به خدا سوگند، معاويه زيركتر از من نيست، ولی شيوه او پيمانشكنی و ناپاكی است و اگر خيانت را ناخوشايند نداشتم، هر آينه زيركترين مردم بودم.
و در جای ديگر میفرمايد:
«لو لا الدين و التّقی لكنت أدهی العرب».
ابن ابی الحديد در اينباره میگويد:
«ديگر خلفا، به هر كاری كه مصلحت آنها اقتضا میكرد، دست میزدند، چه مطابق شرع باشد يا نباشد و چنين شيوهای در سامان بخشيدن به امور دنيوی كاملا مؤثّر است. ولی علی عليه السّلام كه مقيّد بود از جادّه شرع به اندازه سر مويی منحرف نشود، از چنين شيوههايی پرهيز میكرد، لذا سامان بخشيدن به دنيای خويش را بر تباه كردن آخرت ترجيح نداد.
سپس در زمينه قدرت تدبير و بينش سياسی فوق العاده علی عليه السّلام میگويد:
«و أمّا الرأی و التدبير فكان من أسدّ الناس رأيا، و أصحّهم تدبيرا. و هو الذی أشار علی عمر بن الخطاب لمّا عزم علی أن يتوجّه بنفسه إلی حرب الروم و الفرس بما أشار. و هو الذی أشار علی عثمان بأمور كان صلاحه فيها، و لو قبلها لم يحدث عليه ما حدث. و إنّما قال أعداؤه: لا رأی له، لأنه كان مقيّدا بالشريعة لا يری خلافها، و لا يعمل بما يقتضی الدين تحريمه» «5».
اما در انديشه و تدبير، علی عليه السّلام استوارترين بينش و درستترين انديشه را داشت و او بود كه عمر بن خطاب هنگامی كه میخواست خود در جنگ با روم و فارس شركت كند، سفارش كرد آنچه را كه سفارش كرد و همو بود كه به عثمان، اموری را يادآور شد كه مصلحت او در آنها بود و اگر پذيرفته بود بر سر او نمیرفت آنچه رفت. دشمنانش او را بیسياست خواندند، زيرا او پايبند به شرع بود و برخلاف آن نمیانديشيد و آنچه در دين حرام بود، انجام نمیداد.
علی عليه السّلام در دوران خلفای پيشين، نقش وزير و مغز سياسی حكومت را ايفا میكرد، چنانچه از گفته وی، موقعی كه- پس از كشته شدن عثمان- مسلمانان گرد آمده خواستند با او بيعت كنند، پيدا است. فرمود:
«و أنا لكم وزيرا، خير لكم منّی أميرا» «6».
من، برای شما پشتيبان و وزير باشم، بهتر است تا بر شما فرمانروا و امير باشم.
لذا سياست و تدبير اگر بر پايه عدل و انصاف باشد، از متن دين است و اگر بر اساس حيله و تزوير باشد، در تضادّ با ديد و شريعت خواهد بود.
4- سياست به معنای واقعی آن
اكنون تعريفی از سياست میآوريم كه صرفا به معنای كشورداری برأساس تأمين مصالح امّت و اجرای عدالت اجتماعی استوار میباشد و از متن دين برخاسته است.
سياست و سياستمداری از روز نخست در جامعه اسلامی مطرح بوده، پيرامون آن بحثها و نوشتههای فراوان در دست است. در متون اسلامی بويژه در قسمت حكمت عملی، گفتههای فراوانی وجود دارد.
ابو حامد غزالی، متوفای ساله (505) درباره سياست مینويسد:
«سياست است كه وسائل زندگی انسان را در جامعه، در دسترس او قرار میدهد، زيرا تنها در نوع زندگانی گروهی است كه آدميان میتوانند به يكديگر كمك و ياری كنند و بدين وسيله وسائل معيشتشان را سامان دهند و بهبود بخشند. علمی كه زيست مسالمتآميز و سودمند را- چه در صحنه مادّی و چه از نظر معنوی- میآموزد، سياست است.» «7».
بدينگونه میتوان سياست را چنين تعريف كرد:
«سياست عبارت است از حسن تدبير كه از شناخت كامل به اوضاع و احوال جامعه و آگاهی لازم از چگونگی برقراری روابط مسالمتآميز ميان افراد و گروهها و ملتها بدست میآيد و در پيش رفت آنجامعه و ملّت و تحقق يافتن اهداف و خواستههای همگانی در تمامی ابعاد زندگی، نقش اساسی را ايفا میكند».
ازاينرو اسلام، سياستی را دنبال میكند كه صرفا در اينجا همزيستی مسالمتآميز به كار گرفته شود و سياستمدار به كسی گفته میشود كه دارای شناخت كامل از اوضاع جهانی بوده و از روند سياستهای گوناگون كه در جوامع مختلف به كار گرفته میشود، آگاه باشد و به خوبی بداند و بتوند سياستی را در پيشگيرد كه جامعه و ملّت خويش را سعادتمند و سر بلند نگاه دارد، تا هيچگونه وابستگی خفّتبار و زيانبخش به وجود نياورد.
در رساله حقوق امام سجاد عليه السّلام میخوانيم:
«ثمّ حقّ سائسك بالملك. و كل سائس إمام .. و أمّا حقّ سائسك بالملك فأن تطيعه و لا تعصيه، إلّا فيما يسخط اللّه- عزّوجل- فإنه لا طاعة لمسخلوق فی معصية الخالق» «8».
سائس، يعنی سياستمدار كه در اين حديث با امامت، مساوی گرفته شده و اطاعت از وی واجب و فرض است، مگر آنكه به آنچه مايه غضب الهی است فرمان دهد در اين صورت نبايد از وی فرمانبرداری نمود، زيرا اطاعت از مخلفوق در معصيت خالق نشايد.
لذا سياستمدار كامل كسی است كه فرمان الهی را جاری سازد و ازاين جهت در زيارت جامعه كبيره، تمامی امامان معصوم را، مورد خطاب قرار داده، میخوانيم:
«أنتم ... ساسة العباد و أركان البلاد».
و در كتاب دعائم الإسلام، تأليف قاضی نعمان مصری از امام امير مؤمنان عليه السّلام روايت میكند:
«لا يصلح الحكم و لا الحدود و لا الجمعة إلّا بإمام عدل» «9».
داوریها و اجرای حدود و برپايی نماز جمعه جز امام عادل را نشايد.
علاوه كه در موثقه حفص بن غياث از امام صادق عليه السّلام آمده است:
«إقامة الحدود إلی من إليه الحكم» «10».
برپا ساختن حدود به دست كسی است كه حكومت از آن اوست.
و در حديثی از امام صادق عليه السّلام میفرمايد:
«لو أنّ لی عدد هذه الشويهات، و كانت أربعين، لخرجت» «11».
شويهات، جمع شويهة، مصغر شاة (گوسفند) است.
امام عليه السّلام به گله گوسفندانی- كه چهل عدد بودند- اشاره فرموده، و میفرمايد:
اگر به اندازه اين گوسفندان ياور داشتم، هر آينه به حكم وظيفه، قيام میكردم و در بدست گرفتن زعامت امّت میكوشيدم.
5- جايگاه عقل در انديشه سياسی اسلام
عقل در انديشه سياسی اسلام، جايگاه بلندی دارد و اصولا عقل و خرد و انديشه در تنظيم حيات اجتماعی اسلامی، نقش اساسی را ايفا میكند.
عقل در اينجا به معنای شيوه .. عقلائی است كه مورد پسند شرع قرار گيرد.
شرع، در تنظيم حيات اجتماعی، يك سری اصول و قواعد كلی- كه پايههای ضمانت عدل اجتماعی است- ارائه میدهد. ولی نحوه تنظيم آن را به عرف عقلا واگذار میكند، تا آنچه متعارف عقلای جهان است و مورد پسند آنان قرار گرفته، و با مبانی شرع منافات نداشته باشد، بكار گيرند.
«فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه» «12».
نويد ده بندگان صالح ما را، كه پيوسته به دنبال شيوههای نيك بوده، و بهترين را بر میگزينند.
لذا پیجور شدن تا شيوههای خردپسند را به دست آوردن، و بهترين آنها را- كه با مبانی عقيدتی و مقوّمات ملّی منافات نداشته باشد- برگزيدن، اين انتخاب است نه تقليد، و اين شيوه پسنديده شايستگان است.
گسترش و پيشرفت جوامع بشری، همگام با رشد و تكامل عقل انسانها است. و اسلام نه تنها جلوی پيشرفت و رشد عقل را نگرفته، بلكه در تكامل و فزونی آن كوشيده است. و اساسا عقل را مايه تكامل و رشد انسانی میداند. ولی همواره او را از رهنمودهای شرع بینياز نمیداند. زيرا انسان در هر حال اسير خواستههايی است كه احيانا او را از مرتبه عالی انسانيت سقوط میدهد. و اين شرع است كه به كمك عقل شتافته، او را از سقوط نگاه میدارد.
ازاينرو، طرح شعار استقلال عقل، و بینيازی او از رهنمود شرع، شعار گمراه كننده است.
عقل، حجّت الهی است كه در نهاد انسان به وديعت نهاده شده، و درعينحال همواره به رهنمودهای اصولی شرع نيازمنداست. پيامبران نيز آمدهاند تا ياور عقل و فروزنده انديشه انسان باشند.
مولا امير مؤمنان عليه السّلام درباره فلسفه بعثت انبياء میفرمايد:
«.. و يثيروا لهم دفائن العقول» «13».
تا آنكه أندوخته های عقل بشری را برانگيزند.
و اين، بها دادن به خرد انسانی است که انبيای عظام به ياری آن شتافتهاند. پس هرچه هست در درون انسان نهفته است و انسان موجودی خودجوش میباشد، منتهی بر اثر پوششهايی كه خواستههای پست بوجود میآورند، به ياری و كمك صالحين خير انديش نياز دارد.
امام موسی بن جعفر عليه السّلام میفرمايد:
«انّ للّه علی الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة باطنة. فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبياء و الأئمة: و أمّا الباطنة فالعقول» «14».
خدا را بر مردم دو حجّت است، حجّتی ظاهری و حجّتی باطنی. امّا حجّت ظاهری او پيامبران و رسولان و امامان عليهم السّلاماند. و اما حجّت باطنی او خردها هستند.
و نيز فرموده:
«إنّ اللّه- تبارك و تعالی- أكمل للناس الحجج بالعقول» «15».
همانا خدای تبارك و تعالی با عقلهای مردم حجت را بر آنان تمام كرده است.
و در قرآن كريم نيز جملههايی مانند «لعلّكم تتفكّرون»، «يا أولی الألباب» و «من كان له قلب» بارها تكرار شده است كه ميزان اهميّت و عنايت شرع به عقل را میرساند.
تا آنجا كه اسلام، اساسا عقل را معيار سنجش اعمال قرار داده، و همو را مورد تكليف و خطاب قرار داده و ارزش عمل را بسته به اندازه درك انسانها میداند.
محمد بن مسلم از امام ابی جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
خداوند، عقل را مورد آزمايش قرار داد، سپس بدو خطاب كرده و گفت:
«و عزّتی و جلالی، ما خلقت خلقا هو أحبّ إليّ منك، و لا أكملتك إلّا في من احبّ. أما إنّی إيّاك آمر، و إيّاك أنهی، و إيّاك أعاقب، و إيّاك أثيب» «16».
به عزت و جلالتم سوگند، كه آفريدهای را دوستتر از تو ندارم و هركه را دوست دارم، تو را در او كاملتر میسازم. همانا تو را دستور میدهم، و از زيبائيها و زشتيها باز میدارم و پاداش و كيفر را بر پايه تو قرار میدهم.
و اين بالاترين حدّی است كه اسلام به عقل بها داده و آن را معيار تكليف و پاداش قرار داده است و شايد بتوان گفت، هيچ مكتبی اين اندازه به خرد انسانی بها نداده است.
درعينحال، چون آدمی همواه اسير دو اسب سركش شهوت و غضب است و خواستههای حيوانی و بهيمی او، پيوسته او را از فرمان عقل باز میدارند، همواره به عنايت الهی و كمك ربّانی نيازمند است. و اين سخن كه «روزی خواهد آمد كه عقل، خود مستقل و بینياز شود» تا آن هنگام كه اين اسارت و سركشی پيوسته با انسان درگير است، شعاری بيش نخواهد بود.
خلاصه اسلام يك نظام است و برای تنظيم حيات جامعه برنامه دارد و مقرراتی به نام احكام انتظامی آورده است. آمده تا عقل را ياری كند و با فطرت دمساز باشد آمده تا انسان را در دنيا و آخرت سعادتمند سازد.
اسلام، فقط عقيده و انجام يك سری عبادات و اوراد و اذكار نيست، بلكه در صحنه سياست و ديگر ابعاد حيات اجتماعی انسان حضور بالفعل دارد. آمده تا انسان را رهنمون باشد و انسان همواره به رهنمودهای شرع در تمامی صحنههای زندگی نياز دارد.
لذا سياست به معنای صحيح آن، از متن دين است و دين مستقيما در آن نظر دارد- البته در اصول كلی- ولی نحوه تشكيل و نظامبندی آن به خود انسان واگذار شده تا براساس مصالح روز و هماهنگ با پيشرفت تمدّن، راه زندگی خود را بگشايد و خردمندانه- البته در سايه رهنمودهای شرع- به پيشرود.
پی نوشت ها
(1). رجوع شود به كتاب «الاسلام السياسی» نوشته محمد سعيد عشماوی.
(2). علی عليه السّلام به تعبير جرج جرداق «صوت العدالة الانسانية» است، اسلام و فطرت اصيل انسانيت و عدالت كامل در هم آميخته، در وجود علی عليه السّلام تجسّم يافته است. لذا پيامبر عظيم الشأن اسلام صلّی اللّه عليه و اله فرمود «علی مع الحق، و الحق مع علی، يدور معه حيثما دار».
(3). قصص 28: 77.
(4). نهج البلاغة خطبه: 200.
(5). شرح البلاغة ج 1 ص 28. بحار الانوار ج 41 ص 150.
(6). نهج البلاغة خ: 92.
(7). باز شده از گفتار او در كتاب «احياء العلوم» ج 1 ص 20 چاپ قاهره سال 1358 ه ق
(8). خصال صدوق، ابواب الخمسين رقم 1. ج ص 565- 567.
(9). دعائم الاسلام ج 1 ص 182. و مستدرك الوسائل ج 1 ص 408. حديث 4.
(10). وسائل ج 28 ص 49 باب 28 مقدمات الحدود حديث 1.
(11). جواهر الكلام ج 21 ص 397.
(12). سوره زمر 39: 17.
(13). نهج البلاغة- صبحی صالح- ص 43.
(14). كافی شريف ج 1 ص 16.
(15). همان ص 13.
(16). كافی شريف ج 1 ص 10.