1) عدالت؛
2) احسان به مردم؛
3) قانونمداری و قانونگرايی.
تحقق هريك از اسباب و عوامل ياد شده و ميزان برخورداری از آنها، تا حدودی ثبات و استحكام و جهتی از جهات آنرا تأمين میكند. دولتی ممكن است با تحقق تمام اين اسباب، ثبات و استحكام كامل خود را بيابد و همواره به ترقی، تحول و توسعه در ابعاد مختلف نظری و عملی پرداخته و جامعه را به سعادت واقعی برساند و دولتی ممكن است همه عوامل را به طور كامل محقق نسازد، در نتيجه ديرتر به سعادت خود و مردمش برسد. همچنين ممكن است دولتی برخی عوامل را محقق سازد و برخی را محقق نسازد، چنين دولتی از ناحيه عواملِ محقق نشده ممكن است دچار مشكلات، نابسامانیها و بحرانهايی شود كه اگر با معرفت كافی، نوع و ماهيت و عوامل مشكل، ناهنجاری و بحران را شناخته و با شيوه ها و ابزارهای مناسب آنها را رفع كند، دوباره میتواند به ثبات قبلی خود نايل آيد. ممكن است دولتی دير و ديرتر به نابسامانی برسد و دولتی ديگر زود و زودتر برسد، دولتی ممكن است به زودی نابسامانی خود را رفع كند و دوباره ثبات و استحكام بيابد و دولتی دير و ديرتر اقدام كند و قبل از سقوط به رفع آنها بپردازد و ثبات خود را بيابد و در نهايت، دولتی ممكن است همه يا اكثر عوامل ياد شده را محقق نسازد و دير يا زود زوال يافته و جای خود را به دولتی ديگر بسپارد.
نمودار تحول و جهت تحول دولتها بر ميزان تحقق اسباب، عوامل استحكام و ميزان برخورداری از ثبات و استحكام و عدم آن
1) عدالت
اگر حكومت، قوانين عادله بر مملكت وضع كرده و آنها را جاری كند و همچنين به حفظ چنين قوانينی بكوشد و قانونداری را تبديل به قانونمداری سازد، پايه های چنين حكومتی محكم شده و يكی از اسباب استواری خود را به دست آورده است. خواجه طوسی میگويد:
«بر پادشاه واجب بُوَد كه در حال رعيت نظر كند و بر حفظ قوانين معدلت توفرّ نمايد، چه قوام مملكت به معدلت بود».(1)
عادلانه بودن قوانين و برخوردها بايد نسبت به تمام زيردستان و فرمانبران تحت امر رئيس حكومت جريان يابد؛ چه آنها كه از عامه مردمند و رعيت تلقی میشوند و چه آنان كه در رده های مختلف حكومتی اشتغال دارند، به ويژه نيروی نظامیكه مسئوليت حفظ مرزهای مملكت را دارد و از زن و فرزند خود دورند. لذا، خواجه طوسی در نصيحت به «اباقاخان» رعايت عدل و انصاف در حق لشگريان را متذكر شدند.(2)
محقق طوسی همچون ديگر فلاسفه قديم، عدالت را در رأس تمام فضايل دانسته و در ميان اجناس فضيلت (حكمت، شجاعت، عفت و عدالت)، عدالت را محصول اجناس ديگر میداند. چنين عدالتی با قرار گرفتن هر چيز در جای خودش حاصل میشود(3) و تحقق آن به اعتدالی است كه بين قوای نفسانی فرد و قوای سياسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی در سطح جامعه بهوجود می آيد. حكومت هم قوای جامعه و هم فرد را در رفتار و اخلاق جمعیاش به اعتدال میرساند، زيرا عدالت عام است و جميع اعتدالها را در بر میگيرد.(4)
عدالت، تهذيب قوه عملی نفس ناطقه است و حصولش موقوف بر حصول سه فضيلت ديگر؛ يعنی فضيلتِ حكمت كه مربوط به تهذيب قوه نظری (عقل) است و تهذيب قوه غضبی و آن شجاعت باشد و تهذيب قوه شهوی؛ يعنی عفت است. كمال قوه (عقل) عملی در آن است كه آنچه تصرّف كردنی است، آنچنان تصرف شود كه مطابق با حق و حقيقت باشد. برای تحقق اين امر شخص هم بايد در عقل نظری به تهذيب پرداخته و معارف نظریاش مطابق با حق و حقيقت باشد و هم دو قوه غضبيه و شهويه اش در خدمت عقل عملی قرار گرفته باشد.(5)
دولت از طريق سياستگذاریهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی با ايجاد شرايط لازم در كسب و رواج فضايل، از جمله عدالت برای فرد و اجتماع میكوشد و حركت عمومی جامعه را به سمت و سويی میبرد كه همه افراد، نهادها، مؤسسات و ارگانهای آن بر پايه عدالت طرحريزی، برنامه ريزی، سازماندهی و ساماندهی شده باشند و سياستهای عادلهای اجرا كنند و به دفع مفاسد و رذايلی كه ممكن است از ناحيه غير خود؛ چه داخلی (از افراد مفسد) و چه خارجی وارد شود، بپردازد.
خواجه طوسی در اقسام عدالت در افعال، قول ارسطو را نقل میكند كه عدالت را سه قسم تقسيم میكند:
«يكی آنچه مردم را بدان قيام بايد نمود از حقّ حق تعالی كه واهب خيرات است و مفيض كرامات و بل سبب وجود و هر نعمت كه تابع وجود است، او است و عدالت چنان اقتضا كند كه بنده به قدر طاقت در اموری كه ميان او و معبود او باشد طريق افضل سلوك دارد و در رعايت شرايط، وجوبِ مجهود بذل كند و دوم آنچه مردم را بدان قيام بايد نمود از حقوق ابنای جنس و تعظيم رؤسا و ادای امانات و انصاف در معاملات و سيّم آنچه بدان قيام بايد نمود از ادای حقوق اسلاف، مانند قضای ديون و انفاذ وصايای ايشان و آنچه بدان ماند».(6)
خلاصه، رئيس حكومت میتواند با بناگذاری تمامی قوانين، سياستها، نهادها و ... بر عدالت، جامعه را هميشه در حال تحول و توسعه حفظ كند، چنانكه محقق طوسی میگويد:
«اگر در صناعت خود ماهر شود بر صحت مزاج عالم، كه آن را اعتدال حقيقی خوانند و ازالت انحراف از آن قادر شود و او به حقيقت طبيب عالم بود».(7)
در نظر خواجه طوسی همانطوریكه اعتدال در قوای نفس به اعتدال و صحت خود نفس منجر میشود، عدالت نيز شروطی دارد كه در صورت رعايت آنها، دولت اسباب قوام، ثبات و استحكام خود را میيابد. اين شروط عبارتاند از:
الف - تكافی اصناف مردم
مردم برای ايجاد اجتماع معتدل بايد طبق نوع علم و صناعتی كه دارند، در اصناف مختلف قرار گيرند و هر صنفی به كار و وظيفه خود بپردازد. مردم با توجه به نقشها و كارويژه هايی كه در علوم و صناعت دارند، به چهار صنف تقسيم میشوند كه عبارتاند از: 1) اهل قلم؛ 2) اهل شمشير؛ 3) اهل معامله و 4)اهلمزارعه.
صنف اول - اهل قلم: اينان در رأس تمام امورند و تمام سياستگذاریهای كلان سياسی - اجتماعی را در دست دارند و به طور كلی تدبير امور ملك و مملكت در دست آنها است. اصنافی، چون صاحبان علم و معرفت كه در رشته های مختلف معرفتی به انديشه و نظريه پردازی مشغولند؛ چه آنان كه در صنف فقهايند و با اتخاذ از منابع فقهی به تعيين حدود و وظايف مردم و نهادهای سياسی - اجتماعی میپردازند و چه قضات كه به حل و فصل اختلافات پرداخته و چه كتّاب و حسابداران كه به امور اداری و حسابرسی اشتغال دارند و چه مهندسان كه به طراحی و پیريزی عمران و آبادانی مشغول بوده و چه منجّمان، اطبّا و شعرا كه هر يك به امور خود مشغولند، همگی امور دين و دنيای مردم را متكفل هستند. خواجه طوسی، اهل قلم را به چهار دسته تقسيم میكند:
«اول اهل دين؛ دوم اهل علمای باريك، چون حكمت و نجوم و طب؛ سوم كسانی كه كارهای بزرگ میسازند، چون وزيران و يارغوچيان و نويسندگان كه سخن پادشاه بايل و ياغی (رسانند و) نويسند (و) چهارم كسانیكه حساب دخل و خرج نگاهدارند.»(8)
اينان با ارتباط دادن به دين و دنيا و سياست و ديانت، با كمك يكديگر به مشروعيت بخشی، تقويت، ترويج و هويت دهی امور خود پرداخته و نيازهای فكری و نظری و سياستگذاریها را تأمين میكنند، به ويژه حفظ و رواج دين مردم را برعهده دارند.
خواجه در همين رساله با ابتنای بنياد پادشاهی بر دو چيز (شمشير و قلم)، فايده قلم و قلم به دستان را چنين برمیشمارد:
«اول آنكه راه خدای(تعالی) در ميان خلق نگاهدارد تا ديگرگون نشود؛ دوم آنكه چيزهای پوشيده (را) آشكارا كند؛ سوم آنكه سخنها ياد دهد تا فراموش نشود (و) چهارم آنكه راستی در ميان مردم نگاهدارد».(9)
اهل قلم با كسب معارف و احكام الهی و ترويج آن در بين مردم هم حافظان دين و راه خدايند و هم معارف، احكام و فضايل را معرفی میكنند تا مردم آنها را كسب كرده و به سعادات برسند. اينان به منزله آب در طبيعت اند(10)، زيرا آب، مصرّح طبيعت و خاموش كننده آتش است.
صنف دوم - نظاميان: اينان نظير اهل قلم يكی از بنيانهای پادشاهی و دولت هستند و مجموعه نيروهای نظامی و انتظامی يك كشور را تشكيل میدهند. افرادی، چون جنگجويان، مجاهدان، داوطلبان بسيجی، غازيان و مرزبانان، دلير مردان و محافظان ملك و سلطنت و نگهبانان دولت شامل اين صنفاند. اينان نظام و انتظام امور عالم را در دست داشته و با هر نيرويی كه نظام امور را بر هم بريزد، مقابله میكنند. اين افراد با انجام مسئوليتهای خود، قوت و هيبت پادشاه را بالا برده و از جان و ناموس مردم دفاع میكنند و به دفع دشمنان داخلی و خارجی و پاكسازی راه ها از دزدان و حيوانات درنده میپردازند و به منزله آتش در طبيعت اند كه چون حارّ است سوزاننده است. محقق طوسی فايده لشكری را كه به امور ياد شده میپردازد، چنين بيان میدارد:
«اول قوت و شكوه و هيبت پادشاه؛ دوم دفع ياغيان؛ سوم امن داشتن رعايا (و) چهارم پاك داشتن راه ها از دزدان و علف خوارها و از جانوران درنده».(11)
به نظر خواجه طوسی، قلم و شمشير دو بنياد ملك و پادشاهی است كه قلم در دست مدبّران، نويسندگان، سياستپردازان و معماران نظام سياسی جامعه قرار میگيرد تا تدابير لازم را در ابعاد سياسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی در سطح كلان آنها صورت داده و افراد اجتماع در پناه چنين تدابيری به كمالات و سعادات خود برسند و شمشير در دست سپاهيان قرار گرفته تا به دفع و رفع آفات و موانع آنان بپردازند:
«بنياد پادشاهی بر دو چيز است: يكی شمشير و ديگر قلم. شمشير در دست سپاهيان باشد و قلم در دست نويسندگان».(12)
صنف سوم - اهل معامله: اين صنف تأمين نيازهای اقتصادی، اعم از مبادلات كالاها در داخل و خارج كشور، امور صنعتی و بازار را برعهده دارند. دستهای از اينان تجارند كه كار حمل و تبادل كالا از سرزمينی به سرزمينی و از شهری به شهری ديگر را متكفّل هستند. دسته ديگر پيشه وران و صاحبان حِرَف و صناعات هستند و دسته سوم خراج بگيراناند. زندگی معيشتی و امور دنيايی مردم به دست اين صنف است. اينان نيز به منزله هوا در طبيعت اند كه به جهت خفت، همواره در حال تغيير و تبدّل است.
صنف چهارم - كشاورزان: اين گروه يا املاك دارند و در آن به كشت و زرع مشغولند و يا زمين ندارند و در خدمت مالكان به كشاورزی میپردازند. اينان نيازهای غذايی مردم را تأمين میكنند و بقای زندگی مردم بدون كمك اينها محال است. مَثَل اينها مَثَل خاك در طبيعت است كه دارای خصلت تاريكی، ثقالت و توليدگری هستند.
«شرط اوّل در معدلت آن بُوَد كه اصناف خلق را با يكديگر متكافی دارد، چه همچنان كه امزجه معتدل به تكافی چهار عنصر حاصل آيد، اجتماعات معتدل به تكافی چهار صنف صورت بندد: اول اهل قلم، مانند ارباب علوم و معارف و فقها و قضات و كُتّاب و حسّاب و مهندسان و منجّمان و اطبّا و شعرا كه قوام دين و دنيا به وجود ايشان بُوَد و ايشان به مثابت آبند در طبايع و دوم اهل شمشير، مانند مقاتله و مجاهدان و مطوّعه و غازيان و اهل ثغور و اهل بأس و شجاعت و اعوان ملك و حارسان دولت كه نظام عالم به توسط ايشان بُوَد، و ايشان به منزلت آتشاند در طبايع و سيّم اهل معامله، چون تجّار كه بضاعات از افقی به افقی برند و چون محترفه و ارباب صناعات و حرفه ها وجُبات خراج كه معيشتِ نوع بیتعاون ايشان ممتنع بود و ايشان به جای هوايند در طبايع و چهارم اهل مزارعه، چون برزگران و دهقانان و اهل حرث و فلاحت كه اقوات همه جماعت مرتّب دارند و بقای اشخاص بیمدد ايشان محال بُوَد و ايشان به جای خاكاند در طبايع».(13)
اين اصناف نبايد بر صنف ديگر غلبه يابند؛ برای مثال سپاهيان و نظاميان نبايد به جای مدبّران امور سياسی و سياستگذاران قرار گيرند، زيرا در اينصورت مردم جامعه و مجموعه نهادهای حكومتی و سازمانهای سياسی و ساختار آنها را از اعتدال خود كه تدبير امور است، خارج كرده و بهسوی اغراض نظامی و نظامیگری سوق میدهند و میخواهند كه همه مردم روحيه نظامی كسب كنند و اقدامهای لازم را برای تحقق اين منظور انجام میدهند. همچنين اقتصاديون بايد در جای خود باشند، زيرا اگر همه تدبير امور در دست آنان قرار گيرد نظام از اعتدال خود خارج شده و مردم و تمام نهادهای حكومتی و ساختار سياسی قدرت به تأمين نيازهای اقتصادی و بالاتر از آن نيازهای ترفّعی و حرص، آز، طمع و ... رومیآورند و بدين منظور، سياستها و اقدامهای لازم و روحيات مناسب با آنرا ايجاد میكنند؛ بنابراين، غلبه هر صنفی بر صنف ديگر به انحراف و فساد در امور اجتماع منجر شده(14) و پيدايش بحرانها و گروه های انحرافی، ... و در نهايت، انحطاط و زوال و دوری از تمدن در علوم مختلف را در پی دارد. محقق طوسی قول حكما را در اين باره چنين بيان میكند:
«فضيلة الفلاحين هو التعاون بالاعمال و فضيلة التجار هو التعاون بالاموال و فضيلة الملوك هو التعاون بالاراء السياسيّه و فضيلة الالهيين هو التعاون بالحكم الحقيقيه ثم هم جميعاً يتعاونون علی عمارة المُدُن بالخيرات والفضائل(15)».
يعنی فضيلت كشاورزان از نوع اعمال و افعال آنها است كه میتوانند به نظام بشر كمك كنند و نظام سياسی در اموری از آنها كمك میگيرد كه نياز به فعاليت بدنی دارد. فضيلت تُجار از نوع كمك مالی آنها به همنوعان خود است. فضيلت ملوك از نوع ياری همنوعان خود در تدبير و اتخاذ آرای سياسی و ساماندهی و سياستگذاریهای اجرايی جامعه است تا جامعه در مسير هدايت و كمال خود قرار گيرد و افراد در آن، به كسب فضايل و تكميل اخلاقيات و كمالات خود بپردازند و فضيلت الهيون؛ يعنی كسانی كه به كسب معارف عالی و نشر آن میپردازند، در آن است كه به كسب احكام و معارف حقيقی به دور از معارف توهمی پرداخته و با ارائه آنها به مردم، همنوعان را به آن آشنا سازند تا ايشان نيز مانند آنها به معارف حقه آشنا و عالِم به علوم الهی شوند.
خلاصه اينكه اگر هر يك از اصناف در جای خود قرار بگيرند و هركس براساس شايستگی خود به كار گمارده شود، در قوای افراد و جامعه اعتدال حاصل میشود و جامعه همواره در طريق رشد، ارتقا و توسعه در ابعاد مادی و معنوی قرار میگيرد.
ب - عدالتداری:
نظارت بر احوال و افعال اهل مدينه و تعيين شأن و جايگاه هركسی، عدالت است، بنا بر اين شرط، رئيس حكومت به افعال و احوال مردم مدينه نظر میكند و افراد براساس ميزان استعداد و تخصصهايی كه دارند و نوع حالات و روحياتی كه از خود نشان میدهند، از سوی مراكز و نهادهايی، شناسايی شده و بر اساس آن جايگاه هايشان معين میشود:
«شرط دوم در معدلت آن بُوَد كه در احوال و افعال اهل مدينه نظر كند و مرتبه هر يكی بر قدر استحقاق و استعداد تعيين كند».(16)
منشأ بسياری از بینظمیها و جایگزينی روابط به جای ضوابط اين است كه افراد براساس استعدادها و شايستگیهايشان بر مناصب گمارده نمیشوند؛ از اين رو، بر رئيس دولت است كه در تنظيم رياستها و شايستگی آنها و احوال و افعال و استعدادهای آنان توجه كند تا مناصب، حِرَف و صناعات براساس علم و معرفت به اهلش واگذار شود. مردم از نظر احوال و طبايع و در تعيين شايستگیها و انتصابشان به مسئوليتهای مختلف به پنج صف تقسيم میشوند:
صنف اول: كسانی كه به جهت عدم آلودگی به رذايل، دارای طبعی خير و نيكو هستند؛ يعنی اعمالی كه از آنها صادر میشود، نيكو است و از حُسْن فعلی و فاعلی برخوردار است و نيز در افكارشان علاوه بر اينكه اهداف خيرخواهانه دارند، آنچه میآموزند و میدانند معارف خير است؛ يعنی منشأ كسب معارف و ابزارها و منابع معارف همگی مطابق با حق بوده، پس خير است. اين صنف علاوه بر خير بودن ذاتی افكار، افعال و رفتارشان، خيّر نيز هستند. به عبارت ديگر، فكر و عملشان به منظور خير رساندن به ديگران است.
اين صنف از شأن و جايگاه والايی در ميان موجودات عالم و انسانها برخوردارند و در واقع خلاصه آفرينش هستند و نظير رئيس حكومت در جوهره خود بيشترين و كاملترين صفات انسانی را دارند و كاملترين خلق در ميان اهل زمانشان هستند. چنين كسی كه با رئيس حكومت مشاكلت جوهری دارد، نزديكترين كس به وی میباشد و رئيس حكومت بايد خود را به اين صنف نزديك ساخته و آنان را نيز به خود نزديك كند. اينگونه افراد هميشه بايد از ناحيه حكومت و مردم تعظيم و اكرام شوند. برای تحقق اين امر، بايد آنان را به مردم شناساند تا مردم با آنان آشنا شده و آنانرا بزرگ داشته و كرامتشان در جامعه حفظ و زياد شود و چون كه استحقاق رياست خلق را دارند، بايد آنانرا بهعنوان رؤسای اصناف خلق شناخت:
«كسانیكه به طبع خيّر باشند و خير ايشان متعدّی بُوَد و اين طايفه خلاصه آفرينشاند و در جوهر، مشاكل رئيس اعظم. پس بايد كه نزديكترين كسی كه به پادشاه بُوَد اين جماعت باشد و در تعظيم و توقير و اكرام و تبجيل ايشان هيچ دقيقه مهمل نبايد گذاشت و ايشان را رؤسای باقی خلق بايد شناخت».(17)
صنف دوم: كسانی كه دارای طبع خير بوده و آنچه در باطن دارند و از آنها صادر میشود؛ خواه فكر و نظر و خواه فعل و عمل باشد، همگی خير است؛ يعنی وجودشان برای فرد و جامعه مضرّ نيست و میتوان آنرا اشاعه داد، اگرچه آنان طبعشان تعدّی به خير ندارد؛ يعنی نسبت به خيری كه نصيبشان شده، خيّر باشند و در ميان همنوعان خود اشاعه داده تا آنان هم با امور خير آشنا شده و هم بدان عمل كنند. شأن آنان چنين است كه حكومت بايد آنانرا بزرگ داشته و حاجاتشان را برآورده كند:
«كسانیكه به طبع خيّر باشند و خير ايشان متعدّی نبُوَد و اين جماعت را عزيز بايد داشت و در امور خود مُزاحالعلّه گردانيد».(18)
صنف سوم: آنانی كه نه طبع خير دارند و نه شريرند. آنان از آغاز بر اثر عدم به كارگيری منابع شناختیشان در حقايق و قوای تحريكی خود در تجويزات عقلی، طبع خيری ندارند و به گونه ای هم نيستند كه در معارف موهومی، شهوات و رذايل آنقدر غوطه ور شده باشند كه طبعشان تبدّل يافته و آنچه از آن صادر شود، شرّ باشد تا صفت شرير بر او اطلاق گردد. ممكن است خيراتی از اينان سرزند، اما خيّر نيستند و شروری از اينها برخيزد، اما شرّير نيستند. بايد حكومت، اينان را در پناه خود گرفته و با توجه به استعدادشان آنها را بر خير تشويق كند و متذكر شود كه استعدادهای بالقوه شما بسيار میتواند منشأ امور خير شده و فضايل خاصی را از خود نشان دهد:
«كسانیكه به طبع، نه خيّر باشند و نه شرّير، و اين طايفه را ايمن بايد داشت و بر خير تحريص فرمود تا بهقدر استعداد به كمال برسند».(19)
صنف چهارم: كسانیكه بر اثر مجاورت و معاشرت با رذايل و مفاسد و اشتغال به آنها؛ چه در بروز افكار و آرای فاسد موهومی و چه در افعال و رفتار فاسد، طبع خود را شرير كرده و توان بروز استعدادهای كمالی را از دست داده اند و آنچه بروز میدهند فاسد است، اما مفسد نيست؛ يعنی شرّشان متعدی به ديگران نيست و جامعه در آرزوی نديدنِ وجود آنها نيست. وظيفه حكومت نسبت به اين صنف آن است كه ضمن تحقير و اهانت آنها كه چرا افعال و افكار خير از آنها سر نزده، در حالیكه استعدادهای بالقوه كمالی بسيار دارند كه میتواند آنها را از شرور دور كرده و به معارف الهی برساند و با چنين معارفی افعال خير فراوانی از آنان سر بزند، به موعظه آنها پرداخته و بهخاطر افعال قبيحی كه انجام میدهند، زجرشان كند. همچنين در آنها رغبت ايجاد كند و آنها را بترساند تا از افعال پست و زشت دست بردارند و هم به پاداش بشارت دهد تا به فعل حَسَن و نيكو تحريك شوند و از آنچه میكنند و در آينده انجام خواهند داد، انذارشان كند تا به طبع اوليه خود كه طبعی كمال خواه، خيرخواه، نوعگرا و نوعدوست است، روآورند و الاّ كه در پستی و خواری میمانند:
«كسانیكه شرّير باشند و شرّ ايشان متعدی نَبُود و اين جماعت را تحقير و اهانت بايد فرمود و به مواعظ و زواجر و ترغيبات و ترهيبات بشارت و انذار كرد تا اگر طبع خود باز گذارند و خير گرايند، و الاّ در هوان و خواری میباشند».(20)
صنف پنجم: كسانیكه نه تنها دچار طبع شرير شده و افعال و افكارشان به دور از افكار و افعال فاضله است، ميزان شرارت آنها از وجودشان گذشته و به ديگران سرايت كرده است و لذتشان در آن است كه ديگران را نيز به دنبال خود كشند؛ بنابراين، با معاشرت و تبليغ و تشويق ديگران به صدور افكار و افعال شرّ، آنان را نيز در راه و افكار خود سوق میدهند.
اينان درهای هدايت را به روی خود بسته و پستترينْ خلايقِ روی زمين شده اند و علاوه بر اينكه فاسدند، چون فسادشان به محيط اطراف خود و افراد اجتماع انسانی سرايت كرده، مفسد هم شده اند. طبيعت اين صنف از طبايع اصناف ديگر بسيار فاصله گرفته و با صنف اول و دوم قابل جمع نيست، زيرا با صنف اول منافات ذاتی دارد و با طبيعت رئيس اعظم ضد است.
اين گروه در ميزان شرارت خود مراتبی دارند: دستهای كه اگر آنها را تأديب و زجر و يا ترغيب و ترهيب كنند، اميد هست كه هدايت شده و خود را اصلاح كنند و در غير اين صورت؛ يعنی اگر پس از بهكارگيری انواع راه های هدايت و هدايت شدن آنها، باز آنان دست از افكار و اعمال خود برنداشتند، بايد كه از روشهای مختلفی كه ذكر خواهد شد، از بروز و تعدی شرّ آنان جلوگيری كرد. گروه ديگری از اينان راه های هدايت و اصلاح خود را به روی خود بسته اند و هيچگونه اميدی به اصلاحشان وجود ندارد. همه افعال و افكارشان شر است و دفع شرّ اينان واجب است.
مراتب مجازات افراد شرور و مفسد
همانطور كه بيان شد گروهی كه شرّشان متعدی به غير دارد، هيچگونه اميدی برای اصلاحشان نيست؛ از اين رو، اينان را بايد با مراتبی كه ذكر میشود مجازات كرد تا شرّشان دفع شود:
1) زندان (حبس): مرتبه اول مجازات اينان، زندان است تا با مردم هيچگونه معامله و معاشرتی نداشته باشند و جامعه به دور از وجود آنها بوده و از اشاعه افكار و افعال فاسد آن دور باشد.
2) زنجير: اگر شرّشان با حبس دفع نشد، بايد آنانرا از تصرفات بدنیشان منع كرد.
3) تبعيد: اين مرتبه بعد از بینتيجه ماندن مرتبه دوم است. در اين مرتبه، بايد آنان را از شهر دور كرد تا با مردم شهری كه در آن است، معاشرت نداشته باشد و در شهر ديگر هر نوع تماسی را با مردم به رویشان بست و هميشه در اين حالت قرار داد.
4) قتل: مرتبه آخر برای مجازات اين گروه، قتل است. اين نوع مجازات برای كسانی است كه شرّشان بسيار زياد بوده و به افنا و افساد نوع بشر منجر شده و همه را فاسد كرده است. البته در اينكه آيا جايز است كه به قتل اقدام شود يا نه، بين حكما اختلاف نظر وجود دارد. آنچه قول بيشتر آنان است قطع عضوی است كه با آن اقدام به شرارت كرده اند؛ مانند دست، پا و ابطال حسی از حواس او.
محقق طوسی بر آن است كه نبايد در قتل آنان اسرار و مداومت ورزيد، زيرا از بين بردن پيكرهای كه خالق آن خداوند حكيم است و آثار حكمت الهی در آن نمايان است، بدون اصلاح و جبران آن عاقلانه نيست:
«ازالت شرّ را مراتب بُوَد: يكی، حبس و آن منع بود از مخالطت با اهل مدينه و دوم، قيد و آن منع بود از تصرّفات بدنی و سيّم، نفی و آن منع بود از دخول در تمدن و اگر شر او به افراط بُوَد و مودّی به افنا و افسادِ نوع، حكما خلاف كرده اند در آنكه قتل او جايز بود يا نه، و اظهر رأیهای ايشان آن است كه بر قطع عضوی از اعضای او كه آلت شرارت او بود، مانند دست يا پای يا زبان يا ابطال حسّی از حواس او، اقدام بايد نمود و بر قتل البته تجاسر نشايد، چه تخريب بنايی كه حق، عزّ و علا، چندين آثار حكمت در آن اظهار كرده باشد بر وجهی كه اصلاح و جبران ميسّر نشود از عقل بعيد بود».(21)
مراتب دفع شر و ازالت آن در وجود اينان در هنگامی است كه شرّ از اينان بالفعل صورت گيرد. اما اگر بالفعل نباشد و طبعشان اينگونه باشد؛ يعنی طبعشان شرّ و شرّشان متعدی باشد در اينصورت، فقط بايد به دو طريقِ حبس و زنجير تمسك جسته و هيچگونه فعل مكروهی در حق آنان جاری نكرد. حكمتی كه در دفع شرور اين گروه و مراتب آن وجود دارد، وجود دو مصلحت عمومیو خاصی است كه در اين امر ديده میشود:
1) رعايت مصلحت عموم افراد اهل مدينه: حفظ محيط سالم برای اهل مدينه و پيشگيری از رواج مفاسد و رذايل لازم است، زيرا كسانی كه طبعشان شرير و متعدی به شرّند، میتوانند منشأ هر نوع مفسدهای باشند و عموم مفاسد از اينان به مدينه تسری میيابد.
2) رعايت مصلحت خود: خلقت افراد شرور بر آن قرار گرفته بود كه با نابود كردن استعدادهای بالقوه كمالی خود در مدينه به كمالات و فضايل نائل شوند، در حالیكه از خلقت و طبع اصلی و ذاتی خود دور شده و حتی طبعشان از خير به شر میپردازد؛ بنابراين، بايد به دفع ازالت آنان اقدام كرد؛ برای مثال علاجی كه طبيب نسبت به عضو معينی از اعضای بدن مريض كه فعاليت طبيعی خود را از دست داده، صورت میدهد. چنين معالجهای به ملاحظه همه اعضا و پيكرهای بهنام «جسم» است، زيرا بدن شخص با وجود تعادل در ميان فعاليت اعضا صحت و سلامتی خود را میيابد و اگر يكی از اعضا، فعاليت لازم خود را از دست دهد تعادل ميان اجزا به هم خورده و كل بدن شخص مريض میشود. اگر طبيب وجود چنين عضوی را موجب تسری فساد به ديگر اعضا ببيند، به قطع چنين عضوی اقدام میكند و به وجود عضو مريض توجهی نكرده و تمام همت خود را بر حفظ باقی اعضا و صحت عمومی بدن بهكار میگيرد. رئيس حكومت و كسی كه مسئوليتِ ايجاد يك مدينه سالم و حفظ آنرا دارد، بايد در اصلاح اشخاص چنين عمل كند.(22)
ج - عدالتورزی:
مرتبه اين شرط بعد از رعايت تكافی در اصناف مردم و تعديل مراتب ميزان استحقاق و استعدادهای اهل مدينه است. عدالت به معنای رعايت تساوی ميان مردم مدينه در توزيع امور خير و امكانات و تسهيلات سياسی، اقتصادی و فرهنگی است كه همه در آنها سهيماند. البته رعايت تساوی در امكانات و امور خير به ملاحظه قدر استحقاق و استعداد افراد است؛ بنابراين، تساوی در خيرات و تسهيلات مشترك به معنای توزيع مساوی آن در سطوح جامعه نيست، بلكه توزيع امكانات بهقدر استحقاق و استعداد آنها است. از امور خيری كه ميان عموم شهروندان اهل مدينه مشترك است، عبارتاند از: سلامتی، اموال، كرامات و نظير اينها. هر انسانی به اين امور در مراحل مختلف زندگی نياز دارد؛ از اين رو، برای همگان خير محسوب میشوند. به سبب تفاوت افراد در نياز به امور خير هركسی را حد و ميزانی است كه زيادت يا نقصان بر آن، ظلم و جور محسوب میشود. اگر در توزيع امور خير و امكانات و تسهيلات مشترك، به فردی كمتر از قدر استحقاق و استعداد وی داده شود، به شخص ظلم شده، زيرا به حقش نرسيده است. اما اگر بيش از قدر و استحقاقش به وی داده شود، چون حق كسی ديگر پایمال و به وی داده شده، ظلم و جور در حق اهل مدينه صورت گرفته است. اگرچه به نوعی در حالت نقصان نيز نوعی جور به اهل مدينه تلقی میشود، زيرا اين نيز خود يكی از افراد مدينه محسوب میشود.
بايد به اين نكته توجه داشت كه حفظ امور خير مهمتر از تقسيم آن است؛ بنابراين، هم بايد با جعل قوانين به محافظت آن پرداخت و هم قوانين، ضمانت اجرا داشته باشند و حكومت پاسدار آن باشد تا امور خيری كه به افراد میرسد، با زور و تهديد از دستشان خارج نشود، زيرا در غير اينصورت، فرد يا نظام سياسی حاكم متضرر شده و حس اعتماد مردم به دولت و حكومت كم میشود و كم كم از آن فاصله میگيرند و در نهايت، مشروعيت چنين نظامی زير سؤال میرود. چنانچه به حق و حقوق افراد جامعه تعدی شود و اين تعدی؛ چه از افراد حكومتی و چه افراد شخصی باشد، بر حكومت واجب است كه عوض مافات را به آنها بدهد تا با تنبيه متجاوزان و عوض دادن حقوق از دست رفته افراد، حق و حقوق آنها محفوظ بماند. البته بايد در حق كسانی كه ظلم و جور و تعدی میكنند، عدالت در مجازات نيز رعايت شود، زيرا اگر عقوبت بيش از جور باشد، بر جائر و متجاوز ظلم شده و اگر كمتر باشد و حتی عقوبت بيش از جور باشد، بر جامعه ظلم شده است، چرا كه اين فرد يكی از اعضای جامعه است و به اعتبار تعلق آن، به چنين جامعهای نيز ظلم شده است.
در نهايت، اين بحث به ميان می آيد كه آيا هر ظلم و جوری كه به شخص میشود، ظلم و جور بر حكومت است يا نه؟ بعضی از حكما برآنند كه با عفو جائر از سوی كسی كه مجبور شده و ظالم، حقش را غصب كرده، عقوبت از جائر ساقط نمیشود و چون در جامعه ظلمی انجام داده و جامعه سالم را به چنين عملی آغشته كرده، حكومت بايد وی را تنبيه كند. دسته ديگر معتقدند كه جور بر وی، جور بر حكومت نيست و وی با عفو جائر، عقوبت را از او برمیدارد.(23)
2) احسان به مردم
احسان و نيكويی به مردم از فضايل بزرگی است كه در امر حكومت و مملكتداری وجود دارد، زيرا قلب بسياری از مردم را از طريق احسان میتوان به خود جلب كرده و در پی آن پيوندی محكم و محبتگونه برقرار كرد كه استحكام آن از تعلق ناشی از عدالت كه مردم به دولت دارند، مستحكمتر است. اگرچه وظيفه دولت در اجرای عدالت تقدم دارد، احسان به مردم پيوند قویتری را با آنها برقرار میسازد و مردم دولت را از خود و برای خود میدانند و در اينصورت آماده اجرای دستورهای آن هستند.
احسان به مردم آن است كه امكانات و تسهيلات و مجموعه خيراتی كه به عدالت در ميان آنها توزيع شده، بيش از استحقاقشان با توجه به شأن و مرتبه آنها، به آنها داده شود؛ برای مثال، خواجه طوسی يكی از وظايف پادشاه را نسبت به لشكر، نيكويی كردن به افراد شجاع و دلير لشكر میداند، زيرا شجاعت آنان موجبِ خدمت بيشتر به آنان میشود و آن احسان را میتوان از غنائمی كه از سركوب ياغيان به دست می آيد، تأمين كرد.(24) چنين احسانی به مردم بايد همراه با حفظ هيبت و مقام باشد، زيرا شكوه و جلال رهبری يك مملكت از هيبت آن سرچشمه میگيرد و الاّ ممكن است موجب شود كه افراد زيادی به بیپروايی، جرأت، جسارت و چشم طمع به آن پرداخته و حريص شوند و چون افراد، حريص به آن شدند نه تنها به آن مقدار قانع نمیشوند، اگر همه مملكت را نيز به وی دهند، او را راضی نمیكند.(25)
3) قانونمداری و قانونگرايی
سبب ديگری كه در حفظ و قوام مملكت مؤثر است، التزام به قانون میباشد كه از اسباب ياد شده در مرتبه پايينتری قرار دارد. مراد از قانون، قانون عدالت و فضيلتآور است كه حفظ آن واجب و بر دولت است كه مردم را در التزام به آن تكليف كند؛ بنابراين، قوانينی كه عدالتآور نباشند و براساس منافع طبقه و صنف خاصی تنظيم شده باشند، التزام بر آنها واجب نيست، زيرا التزام به آن نه تنها فضيلتی را در پی ندارد، به رواج ظلم و بیعدالتی و تثبيت آن نيز كمك میكند. چه بسيار افرادی كه قوانين را مانع دستيابی به منافع شخصی خود میپندارند و بدين جهت تن به قانون نمیدهند؛ از اين رو تعدی آنها از قانون موجب رواج فساد و ظلم و تجاوز به حقوق ديگران میشود. گسترش اين امر، پايه های استحكام نظام را سست میكند، چنانكه نزد فلاسفه قوام بدن به طبيعت آن است كه از عناصر و اخلاط اربعه(26) تشكيل يافته است و قوام طبيعت به نفس است، زيرا حكمای قديم، طبيعت را مولد نفس میدانستند و قوام نفس نزد آنان به عقل است(27)؛ يعنی وجود عقل در انسان نفس را به وجود میآورد و استواری شهرها به مَلِك است؛ يعنی كسی كه در رأس قدرت بوده و تمام تصميمات و تدابير سياسی، نظامی و امنيتی و سياستهای داخلی و خارجی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی برعهده او است و با تصميمات و تدابيرِ خود جامعه را در جهت تمدن سازی و رشد و تحول فكری فرهنگی به پيش برده و آنرا استوار و مستحكم میسازد همچنين آفاتی را كه از داخل و خارج نظام سياسی در قالب افكار، عقايد و فرهنگهای غيرفاضله و يا حمله های نظامی به مرزها و يا به فرهنگ نظام سياسی حاكم میشود، دفع میكند؛ بنابراين، چنين استواری و دفاع در پناه سياستی است كه رئيس حكومت در يك نظام سياسی به تدبير آن پرداخته و آنرا اجرا میكند.
همانطور كه بيان شد قوامِ سلطنتِ رئيس حكومت به سياست و نوع آن بستگی دارد و سياستی موجب قوام سلطنت و در نتيجه سلطان میشود كه هم ناشی از حكمت باشد و هم بر حكمت عرضه شده باشد. به عبارت ديگر، سياست بايد به دست كسی صورت گيرد كه خود حكيم است و حكيم، به «انسان»، «مبدأ و هدف انسان»، «حيات انسانی»، «هستی» و «مبدأ و هدف هستی» عارف بوده و طريق وصول و ابزار نيل به هدف و غايت رابرای انسانهای متفاوت با گرايشها و بينشهای مختلف میداند. او هم عارف به سعادت دنيوی و اخروی انسان است و چون سياست او بر حكمت بنا شده، طريق رهبری به سعادات را نيز میداند؛ يعنی سياست وی بر اصول اساسی عمليه حكمت عملی؛ از جمله عدالت، محبت، شجاعت، عفت، تعاون، نوع دوستی و ... پیريزی شده است و جهت رهبری اجتماع سياسی را براساس نيل به چنين اصولی كه اصل سعاداتند، تنظيم كرده است؛ بنابراين، سياست حكيمانه كه ملهم از حكمت است، سياستی فاضله میباشد و اجتماعی كه در آن اعمال شود، فاضله میگردد:
«بايد كه رعيت را به التزام قوانين عدالت و فضيلت تكليف كند كه چنانكه قوام بدن به طبيعت بُوَد و قوام طبيعت به نفس و قوام نفس به عقل، قوام مُدُن به مَلِك بود و قوام مَلِك به سياست و قوام سياست به حكمت».(28)
اگر در جامعه، حكمتْ متعارف شود؛ يعنی هم مبنای سياستهای دولت و حكومت و هم معرّف همگان، به ويژه حاكمان و سياستگذاران باشد و بر اين اساس، رهبری و هدايت خلق صورت گيرد و معارف براساس حكمت به اهل مدينه شناسانده شود و از قوانين حكيمانه كه ناموس الهی است، اطاعت شود در اين صورت، نظام سياسی بر مبنای حكمت شكل گرفته و مجموعه نظام و مردم به سوی كمال توجه میكنند. اما اگر حكمت از يك نظامی كه براساس غيرحكمت است، گرفته شود بیقانونی و قوانين جاهلانه يا ضاله جایگزين قوانين حكيمانه الهی شده و رياست و حكومت زينت خود را از دست میدهد و فتنه به وجود می آيد و افراد به حقوق يكديگر تجاوز میكنند و در نتيجه، معيارهای اخلاقی، همچون مروت، عدالت، تعاون، خيرخواهی، نوعدوستی و ... از بين رفته و جای آنرا نقمت و بدبختی میگيرد:
«چون حكمت در مدينه متعارف باشد و ناموس حق مقتدا، نظام حاصل بُوَد و توجه به كمال موجود، اما اگر حكمت مفارقت كند، خذلان به ناموس راه يابد و چون خذلان به ناموس راه يابد، زينت ملك برود و فتنه پديد آيد و رسوم مروّت مندرس شود و نعمت به نقمت مبدل گردد».(29)
نظامی كه از معارف حقيقی دور شود، قوانين حاكم بر آن بر اثر عدم عمل به آنها و يا عدم استواری و بناگذاری آنها بر حكمت به زوال میگرايد. در نتيجه، قانون حكيمانه از بين میرود و فتنه ها جای نظم و قانون را گرفته و رذايل جایگزين نعمتها و فضايل میشود.
كار ويژه های دولت (رويكردها، راهكارها و رفتارهای سياسی)
دولتها علاوه بر اينكه دارای اصول كلی در سياستهای خودند، به مقتضای چنين اصول و سياستهايی در ابعاد مختلف فرهنگی، سياسی و اجتماعی، رفتارها و رويكردها و راهكارهای خاصی دارند. وجود چنين اصول و سياستهايی موجد تنظيم عمل و صدور اعمال و رفتار خاص از مجموعه دولت، اعم از كارگزاران، نهادها، مؤسسات، سازمانها و وزارتخانه ها و ساختار سياسی قدرت است. دولتی كه فاضله است؛ يعنی سياستهايش براساس حكمت سياسی و عملی تنظيم و تدوين شده، بر آن اساس رفتار سياسی خود را تنظيم میكند تا اعمال و رفتارهايش مبيّن اصول و سياست حكمتآميز باشد.
از ديگر اسباب و عوامل قوام و استحكام يك دولت، وجود رفتار، رويكرد و راهكار سياسی مبتنی بر تدبير حكيمانه سياسی و اصول اوليه حكمت عملی است كه موجب بهوجود آمدن مشروعيت بيشتر نظام نزد مردم و سرعت بخشيدن به همكاری بيشتر مردم با دولت و اتحاد در بين خود مردم و نيز موجب پيشگيری از بروز برخی مشكلات، نابسامانیها و بحرانها میشوند، چنين كار ويژه هايی عبارتاند از:
1) توجه به محرومان(30): محرومان و حاجتمندان به جهت فقر و محروميت، به كمترين امكانات و تسهيلات زندگی قانع بوده و تحصيل رضايت خاطر آنها با تأمين كمترين امكانات به دست می آيد. در عين حال آنها خود را مديون حكومت و دولت میدانند و پشتوانه مردمی محكمی نيز برای دولت محسوب میشوند و در موقع نياز به همكاری با دولت و يا دفاع از مرزها پيشقدمتر از ديگرانند.
رئيس حكومت كه مدبر و حكيم است، حكمت سياسی او اقتضا میكند، آنانی را كه حاجتمند بوده و در رفع حاجات خود به او رجوع میكنند، از خود دور نسازد. خواجه طوسی در نصيحتهای خود به «اباقاخان» مغولی بهمنظور برقراری يك حكومت مستقر و مستحكم به وی سفارش میكند كه به درويشان، بازماندگان، كودكان بیپدر و زنان بیشوهر صدقه دهد و گرفتاران را از محسن و گرفتاريشان رهايی بخشد(31) تا از خشم و غضب خداوند دور شده و مشمول رحمت خدا گردد.
2) توجه به سخنِ سخنچينان(32): رئيس حكومت بايد سخنچينی ساعيان را بدون دليل و مدرك نپذيرد، زيرا حق و باطل به هم مخلوط شده و تشخيص آن مشكل میشود و در نهايت، ممكن است به كنار رفتن آنان كه استحقاق دارند و آمدن كسانی كه صلاحيت حكومتداری ندارند بينجامد.
3) تشويق و تنبيه(33): حكومت بايد به گونه ای رفتار كند كه افراد خوب احساس آرامش داشته و افراد بد احساس ترس از عقاب و مجازات داشته باشند، زيرا اگر خوب و بد در آتش بسوزند، رونق و پيشرفت امور گرفته میشود و در نهايت، از حكومت سوء استفاده میشود.
4) دفع متعديان، امنيت راه ها و حفظ ثغور(34): حكومت بايد كه در دفع متجاوزان داخلی و خارجیِ حق و حقوق مردم كوتاهی نكند و راه های مواصلاتی را امنيت بخشد تا ارتباطات بين شهرها برقرار شده و مبادلات كالاها صورت گيرد. مرزهای كشور بايد از تعرض دشمن محفوظ بماند تا مردم و دولت در امنيت كامل به سر برده و بتوانند به امور اقتصادی، فرهنگی و سياسی خود بپردازند.
5) ارجگذاری(35): آنان كه شجاعانه در مقابل دشمنان ايستاده و به دفع و سركوبی آنان میپردازند، بايد تشويق مادی و معنوی شوند تا بين آنان و بُزدلان تمايز باشد و بدانند كه دولت به آنان توجه دارد.
6) معاشرت با اهل فضل و نظر(36): رئيس دولت بايد از اهل فضل و نظر مشورت كند، زيرا آنان دارای قوه فكر و نظر و اهل تأمل و تعمق بوده و میتوان به كمك آنان به آرای قوی و محكم رسيد.
خواجه طوسی در نصايح خود به «اباقاخان» پسر هولاكو در چگونگی حكومتداری وی میگويد كه خود را به فاضلان نزديك ساز و با عقلا در امور پادشاهی مشورت كن تا همرأی تو قرار گيرد و بر آن اساس حكم كنی و هم مردم پندارند كه آرایشان به قوت آرای ديگران است.(37)
7) عدم توجه به لذات شهوی: رئيس حكومت بايد به آرزوهای نفسانی خود توجه نكند و به جای آن به تدبير امور مملكت و هدايت مردم بپردازد وگرنه رشته امور مملكت از هم میپاشد.
8) عدم طلب كرامات و تغلّبات(38): رئيس حكومت بايد از امور كرامتآور و غلبه آور در صورتی كه از شئون او خارج است، پرهيز كند، زيرا در اين صورت هر دو از مسير حكمت خارجند.
9) پيوستگی تدابير سياسی حكومتی(39): رئيس حكومت بايد پيوسته در تدبير امور حكومت و هدايت مردم باشد، زيرا تدبير و تعقل او در حفظ و حراست سلطنت و حكومت، اساسیتر از قوای عظيم نظامیاست. اما اگر رئيس حكومت به تدبير امور حكومت و هدايت مردم نپردازد، جهل و غفلت كه به منزله مبادی حكومتاند، موجب اختلال امور حكومت و جامعه میشود و قواعد، موازين و مقررات از حالت نظم خود خارج شده و جای آنرا نيل به شهوات و مطامع دنيوی دولتمردان میگيرد و دولت و مردم طريق شقاوت را پيش گرفته و به جای رسيدن به سعادت به شقاوت رو میآورند. همكاری و تعاون به دشمنی با يكديگر تبديل شده و نظام دچار هرج و مرج میشود و قوانين حكيمانه الهی جای خود را به بیقانونی يا قوانين ظالمانه میدهد؛ بنابراين، در چنين شرايطی نياز به تدبير مدبرانه و متعقلانه از سوی اهل تدبير محسوس شده و مردم طالب امام و رهبری میشوند كه به حق و عدالت حكومت كند تا همه چيز را به حالت اعتدالی خود درآورده و قوانين را استوار كند:
«بايد كه اصحاب حاجات را از خود محجوب ندارد وسعايت ساعيان بیبيّنه نشنود و ابواب رجا و خوف بر خلق مسدود نگرداند و در دفع متعدّيان و امن راه ها و حفظ ثغور و اكرام اهل بأس و شجاعت تقصير جايز ندارد و مجالست و مخالطت با اهل فضل و رأی كند و به لذّاتی كه خاص به نفس او تعلّق دارد، التفات ننمايد و طلب كرامات و تغلّباتِ نه به استحقاق نكند و فكر از تدبير امور يك لحظه معطّل نگرداند، چه قوّت فكر مَلِك در حراست مُلك بليغتر از قوّت لشكرهای عظيم باشد و جهل به مبادی موجب وخامت عواقب بود و اگر به تمتّع و التذاذ مشغول گردد و اغفال اين امور كند، خلل و وهن به كار مدينه راه يابد، و اوضاع در بدل افتد و در شهوات مرخّص شوند و اسباب آن مساعدت كند تا سعادت شقاوت شود و ايتلاف تباغض و نظام هرج و اوضاع الهی خلل پذيرد و به استيناف تدبير و طلب امام حق و مَلِك عادل احتياج افتد و اهل اين قرن از اقتنای خيرات معطّل مانند و اين جمله تبعه سوء تدبير يك تن باشد».(40)
در نتيجه، رئيس حكومت نبايد تصور كند كه چون حكومت يك نظام و رهبری آنرا در دست دارد و همه چيز تحت قدرت او است، اوقات را با خوشگذرانی و عياشی و بطالت بگذراند، بلكه بايد از اوقات خود در تدبّر و تعقّل امور استفاده كند.
10) طبقه بندی اطلاعاتی(41)
الف - كتمان اخبار: كتمان اخبار و وقايعی كه در حكومت میگذرد و ارزش اساسی در نظام سياسی دارد، ضروری است و بدين منظور بايد نهاد يا سازمانی متكفل حفظ اسرار شود كه آن خودْ، يكی از عوامل استحكام نظام و دولت است و اگر رئيس حكومت چنين كند، هم رأی و نظر خود را بر زيردستان نفوذ داده و هم اسرار حكومت و شخص سلطان را از دستبرد مخالفان و دشمنان ايمن كرده است و چنانچه بعد از رعايت حفظ اسرار، خبری فاش شود و به دست دشمن برسد، میتواند به پيشگيری مناسب از شيوع بيشتر آن و دفع مناسبتر دشمن و توطئه های او تدابيری را اتخاذ كند.
سلطان برای حفظ اسرار لازم است كه با صاحبان عقل و درايت و افراد شريف، بلند همت و با تدبير به مشاوره بپردازد، زيرا اينان اسرار را در خود حفظ میكنند، برخلاف افرادی كه ضعف عقلی دارند، مانند زنان و كودكان كه بايد از بيان اسرار به آنها خودداری كرد. در هنگام تصميمگيری اگر بر رأی و نظری رسيد و بر آن مصمم شد، بايد افعالی كه ضد آن فكر و نظرند با افعالی كه در مبادی آن رأی و نظر بود، درهم آميخته شود و از تمايل به يكی از اين دو طرف پرهيز كرد، زيرا ميل به هر دو طرف در مظنّه تهمت است و آنان كه به دنبال بهانه گيری و اتهام زدن هستند، با اخذ يكی از دو طرف، اتهام میزنند كه آن، فكر و نظر آنان بوده است.
ب - كسب اطلاعات از امور امنيتی(42): از اموری كه امنيت يك كشور را تأمين میكند، وجود تشكيلات امنيتی است كه به تفحص از دشمنان و كسب اطلاعات كامل از توطئه های آنان بپردازد، بهخصوص بايد بر تدابير و سياستهای دشمنان اطلاع يافت، زيرا آن از روشهای خوب و بهتری است كه میتوان در مقابله با دشمن، از آن استفاده كرد:
«بايد كه از احوال دشمنان متفحّص بود و در تفتيش اخبار ايشان مستقصی، تا بر مكر و خديعت ايشان واقف گردد و مانند آن فرا پيش گيرد و بدان بر انتقاض مساعی آن قوم ظفر يابد».(43)
از ديگر اقدامهايی كه بايد نسبت به دشمنان صورت گيرد، شناسايی كامل معايب آنان است. بايد اين معايب را تا وقت لازم در اخفا داشت تا با عدم اطلاع دشمن از چنين شناسايی، بتوان ضربه لازم را به او وارد كرد. البته میتوان برای تضعيف روحيه دشمنان بعضی از آنها را به آنان نشان داد.
در فهم افكار و انديشه های دشمنان بايد از اهل نظر و فكر در سياستگذاریها كمك گرفت تا آنچه لازم است از آرای آنان به دست آورد و بدين منظور بايد بر تصميمات، تعداد همراهان و اطرافيان آنان، ساز و برگ نظامی و دفاعی و كارهای غير عادی، مثل فراخوانی غايبان و پراكندن حاضران از اطراف خود و خصوصيات اطرافيان آنها و نيز به ميزان سعی آنان در تفحص از اخبار و امور حكومتی و اقوال دروغين و ميزان آگاهی از امور داخلی و خارجی جامعه توجه شود، و از افرادی كه از دوستان نزديك آنانند و بر رازها و اسرار آگاهی دارند، استفاده كرد. بهترين طريق كسب اخبار، تماس با افراد و بحث و گفتوگو و ايجاد رابطه دوستی با آنان است، زيرا هركس برای خود دوستی اختيار میكند كه با او همراز بوده و اسرار خود را به او میگويد و هرچه ارتباط و بحث و گفتوگو زياد شود، اسرار و ضمير دل آنها بيشتر ظاهر میشود، اما مادامیكه در مورد افراد متهم ادله كافی وجود ندارد، نبايد بر او حكم صادر كرد:
«بهترين بابی، كثرت محادثت بُوَد با هركسی، چه هركسی را دوستی بود كه با او مستأنس بُوَد و احاديث خود خليل و دقيق با او بگويد، و چون مجارات و محادثت بسيار شود، بر مكنون ضماير دليل ظاهر شود و بايد كه تا ادله با هم باز نخواند و به حد تواتر نينجامد، بر يك طرف حكم نكند».(44)
بايد در برخورد با دشمنان سعی داشت تا دلهای آنان را به خود جلب كرد كه در اينصورت، يا دشمنی آنان از بين میرود و يا از دشمنیشان كاسته میشود. برخورد با دشمنان داخلی و خارجی و فردی و گروهی ابتدا بايد در صورت امكان نظر آنان را به دوستی و رفع دشمنی جلب كرد؛ بدين طريق كه اولاً، يكديگر را بايد تحمل كرد؛ يعنی در صورت ايجاد تعارض در مصالح و منافع يكديگر، يكطرفه نگريسته نشود كه او حق و طرف مقابل باطل است، بلكه بايد به ميزانی كه حق بهرهبرداری از منافع و مصالح را برای خود قائل است، برای طرف مقابل هم قائل باشد و به تبادل منافع و رعايت مصالح و حقوق يكديگر سازگاری داشته باشند. همچنين بايد از طريق مهربانی وارد شد حتی اگر طرف مقابل به خصومت پرداخت و تا جايی كه منافع و مصالح وی خدشهدار نشود بايد كه در حق او محبت كرد تا اينكه خصومت وی به دوستی تبديل شود و نيز بايد خود را به صورت دوست وانمود كرد و با دوستان آنان نيز رابطه همكاری داشته باشيم، زيرا در اينصورت علاوه بر اينكه در روابط سياسی خود با ديگران دورانديش بودهايم، به نقاط ضعف دشمن آگاه میشويم.
اگر به كارگيری طُرُق ياد شده در جلب وی به دوستی مؤثر نشد، بايد با روابط ظاهری با يكديگر و نيكی كردن به او، روابط با يكديگر را حفظ كنند و نبايد كاری كنند كه موجب علنی شدن دشمنی درونی آنها شود، زيرا سركوبی و چيرگی يافتن بر دشمن با روشهای خير، نظير دوستی و محبت كردن و رعايت احترام متقابل، بهتر از طريق شرّ است و بايد به جای دشنام دادن، طريق تحمل و مدارا را پيش گرفت، چرا كه عقل دشنام دادن و ناسزاگويی به اعراض دشمنان را مذمت كرده و آنرا در هر شرايطی قبيح میداند، زيرا نه دشمن را از بين میبرد و نه اموال آنان را كم میكند تا اثر عقلايی داشته باشد؛ بنابراين، جز كمك به رواج امور قبيح، اثر ديگری ندارد و در عين حال به دشنام دهنده، در حين دشنام ضرر میرساند؛ بدين شكل كه هيبت، قدرت و كرامت خود را لكهدار كرده و به جای آن تشبّه به سفها كرده است و دشمن را نظير خود به ناسزاگويی عليه خود كشانده و مجوز چنين عمل قبيحی را خودْ برای او صادر كرده است. خواجه طوسی میگويد:
«تلفظ به دشنام و لعنت و تعرّض اعراض دشمنان به غايت مذموم بُوَد و از عقل دور، چه اين افعال به نفوس و اموال ايشان مضرّتی نرساند و نفس و ذات مرتكب را فیالحال مضرّ بُوَد كه هم به سفها تشبّه نموده باشد و هم خصوم را مجال دراز زبانی و تسلط داده».(45)
گويند: شخصی روزی نزد ابومسلم مروزی(46)، زبان به ناسزاگويی عليه نصر سيّار كه دشمن ابومسلم بود، گشود به تصور آنكه بدين كار وی را خشنود میكند، اما ابومسلم از وی ناراحت شده و با خشونت با وی برخورد كرد و در پاسخ به وی گفت: اگر به سببی دستهايمان را به خون آلوده میكنيم، نبايد زبانهايمان را به دشنام دادن و اعراض آلوده كنيم. چه غرض و فايدهای بر آن مترتب است و به دشمن چه آفتی میرسد كه دامن خودمان از آن آلوده نيست؟! نبايد كه چنين كرد.(47)
«اصل كلی در سياست اعدا آن بُوَد كه اگر به تحمّل و مواسات و تلطّف ايشان را دوست توان كرد و اصول حقه و عداوت از دلهای ايشان منقطع گردانيد، خود بهترين تدبيری باشد كه تقدم يافته بود و الاّ مادام كه به مروّتی ريائی و مجاملتی ظاهر يكديگر را میبينند بر محافظت آن توفّر بايد نمود و به هيچ نوع در تظاهر دشمنی رخصت نداد كه قمع شربه خير، خير بُوَد و قمع شرّ به شرّ، شر. و به سفاهت اعدا مبالات نبايد نمود و اغضا و تحمّل مدارات استعمال كرد و از تمادی و منازعت و مناقشت احتراز تمام لازم دانست».(48)
عدم تدبير كافی در برخورد بادشمنان میتواند يكی ديگر از عوامل مؤثر در تحول دولتها از دولتی به دولتی ديگر باشد، زيرا اظهار عداوت و دشمنی خودْ به تنهايی میتواند زمينه ساز و بلكه مقتضی دگرگونی نعمتهای زيادی، همچون امنيت اجتماعی، سياسی و فرهنگی، مبادلات فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ... شود. همچنين ايجاد دگرگونی در نعمتها و پيدايش مشكلات و بحرانهای سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و عدم توانايی يك دولت در حل آنها موجب از بين رفتن دولتی و آمدن دولتی ديگر میشود و اگر به تغيير دولت نينجامد، اشتغالهای فكری دائمی از خطر دشمن و تأثيرات دسيسه ها و توطئه های آن در داخل را به وجود میآورد و اشتغالات فكری، به اندوه های فراوان و دائمی و درپی آن صرف اموال و تباهی آنها و تباهی كرامات حاصله برای پيشگيری از خطر دشمن می انجامد.
از آثار منفی ديگری كه موجب خصومت و علنی كردن روابط خصمانه با دشمن میشود، تحمل ستم و خواری از سوی آنان است. در صورتیكه آنان بتوانند غلبه يابند، پیآمد آن خونريزی و شيوع انواع شرور، شقاوتها و در نهايت تضعيف دين و دنيا و ضايع كردن تدبير و تفكر و ممارست و مباشرت در برخورد با او میشود:
«چه اظهار عداوت مقتضی ازالت نعم و تعريض انتقال دُوَل و استدعای افكار دايم و هموم متوالی و اضاعت اموال و كرامات و تحمّل ضيم و مذلّت و سفك دما و ديگر انواع شرور باشد و عمری كه در تدبير و تفكر و ممارست و مباشرت اين افعال صرف شود، هم در دنيا ضايع و منغّص بُوَد و هم در دين سبب شقاوت و خُسران».(49)
از ديگر رفتارهايی كه در سياست خارجی بايد بهكار گرفت آن است كه اگر دشمن در عمل از رئيس حكومت حمايت كند و حريم او را امنيت بخشد و در امانت دادن به وی اعتماد كند، نبايد كه عليه او به مكر، حيله و خيانت پرداخت، بلكه بايد روش مردانگی و كرم را پيشه كرد. اگرچه ممكن است دشمن خودْ، خيانتی مرتكب شود كه در اينصورت، مورد ملامت و مذمّت قرار میگيرد و حسن عهد و وفاداری و نيكو سيرتی وی برای همگان آشكار میشود:
«اگر دشمن به حمايت او آيد و از حريم او مأمنی سازد، يا در چيزی كه اقتضای وفای امانتی كند اعتماد نمايد، غدر و مكر و خيانت استعمال نكند و مروّت و كرم بهكار دارد و چنان كند كه ملامت و مذمّت به دشمن مخصوص گردد و حسن عهد و نيكو سيرتی او همه كس را معلوم.»(50)
از ديگر نكاتی كه بايد در برخورد با دشمن بهكار گرفت و عدم آن ممكن است بسياری از تدابير لازم عليه دشمن را بیاثر سازد، شناخت روحيات و عادات اصناف مختلف دشمنان است تا با علم به آنها بتوان تدابير مناسب حال آنان و اقدامات لازم و مؤثر را بهجا آورد و نيز بايد با كمك روانشناسی اجتماعی و جنگی، قبل از جنگ و ستيز با دشمن، نقاط ضعف و اضطراب دشمن را چه از نظر معنوی و چه مادی شناسايی كرد، زيرا از عوامل تسريع كننده در پيروزی بر دشمن و هم در اصل پيروزی است و در نهايت، بايد در اموری كه عامل تقدم و تفاضل بر دشمن میشود، پيشی گرفت تا پيروزی را به دست آورد و بايد در اموری كه نسبت به هر دو (خود و دشمن) فضيلت محسوب میشود سبقت جُست تا هم به كمالات وی افزوده شود و هم بر فرونشاندن خصومتها كمك كند.
پی نوشت ها
________________________________________
1 . همان، اخلاق ناصری، ص 304.
2 . همان، رساله نصيحتنامه.
3 . عادل كسی است كه بين امور نامتناسب، تناسب و بين امور نامساوی تساوی ايجاد كند.
4 . همان، رساله نصيحتنامه، ص 143.
5 . همان، ص 110.
6 . همان، ص 137 - 138.
7 . همان، ص 255.
8 . همان، رساله «رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به اخذ ماليات و خراج و مصارف آن».
9 . همان.
10 . نزد حكمای قديم عالم طبيعت از عناصر اربعه تركيب يافته اند: آب، آتش، هوا و خاك و هر يك دارای خواص خاص خود هستند.
11 . خواجه نصيرالدين طوسی، رساله رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن.
12 . همان.
13 . همان، اخلاق ناصری، ص 305.
14 . همان.
15 . همان.
16 . همان.
17 . همان، ص 306.
18 . همان.
19 . همان.
20 . همان.
21 . همان، ص 307.
22 . همان.
23 . همان، ص 308.
24 . همان، رساله «رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن».
25 . همان، اخلاق ناصری، ص 309.
26 . تمام كيفياتی كه در بدن انسان ديده میشود از تركيب عناصر و اخلاط اربعه: صفرا، رطوبت، بلغم و برودت سرچشمه میگيرد و اين چهار عنصر، اركان اجزای اوليه بدن محسوب میشوند.
27 . همان، اخلاق ناصری، ص 309.
28 . همان.
29 . همان.
30 . همان.
31 . همان، رساله «نصيحتنامه».
32 . همان، اخلاق ناصری، ص 309.
33 . همان.
34 . همان.
35 . همان.
36 . همان، ص 340.
37 . همان، رساله نصيحتنامه.
38 . همان، اخلاق ناصری، ص 309.
39 . همان.
40 . همان، ص 309 - 310.
41 . همان، ص 310.
42 . همان.
43 . همان، ص 336.
44 . همان، ص 311.
45 . همان، ص 337.
46 . برای اطلاع بيشتر، ر . ك: دهخدا، لغتنامه، ج 2.
47 . اخلاق ناصری، ص 337 - 338.
48 . همان، ص 336.
49 . همان.
50 . همان، ص 338.