فصل هفتم: دولت در انديشه خواجه نصيرالدين طوسى(1)

فصل هفتم: دولت در انديشه خواجه نصيرالدين طوسى

تعريف دولت

در بحث سياست گفته شد كه سياست به اعتبارِ فعلش، تدبير است و به اعتبار غايتش، مراتب ارشاد، راهنمايى و ترغيب تا سعادت و ايصال الى المطلوب مى باشد.

 

دولت به اعتبار سياستش، نهاد تصميم گيرنده و مدبّری است كه مرجع تصميم گيری های امور اجتماعی مردم در مدينه می باشد و فقط رأی و نظر او مُتاع و قابل اجرا است و آخرين و مقتدرترين تصميم ها را گرفته و اجرا می كند.

يك اجتماع كامله انسانی از افرادی تشكيل می يابد كه انگيزه و دواعی مختلفی دارند. وجود چنين انگيزه هايی موجب پيدايش صناعات و حِرَف مختلف شده است.

وجود صناعات مختلف و نقش آن ها در تأمين نيازهای انسان مدنی و گسترش و انتظام آن ها از سوی دولت، موجب پيدايش نهادها و سازمان های مختلفی می شود كه هر يك دارای شأن و جايگاه خاصی بوده و جزئی از نيازهای انسان اجتماعی و روابط آن با همنوع خود را تأمين می كند؛ پس عالی ترين نهاد تصميم گيرنده ای كه برتر از همه نهادها و رأی اش نافذترينِ رأی ها است، و رياستش مافوق رياست ها بوده و اعتبار رياست غير او، به رياست او است، دولت می باشد.

دولت روابط اجتماعی افراد، نهادها، سازمان ها و مؤسسات ضروری زندگی جمعی را تنظيم و جايگاه و نقش هر يك از آن ها را تعيين می كند و به اقتضای مصالح جمعی انسان ها، در مسائل فرهنگی، اقتصادی و نظامی به سياست گذاری می پردازد.

مبدأ و منشأ دولت

مبدأ دولت، اتفاق نظرِ مردمی است كه به كمك و ياری يك ديگر می پردازند، به طوری كه هركس به كاری مشغول بوده و بخشی از نيازهای خود و ديگران را تأمين می كند و با صناعات خود جايگاه و شأنی در اجتماع يافته و به منزله اعضای بدن انسانی می شود كه هر عضوی دارای نقش و مسئوليتی است و با روابط و سلسله مراتبی كه با يك ديگر دارند، پيكره ای را تشكيل می دهند كه كاركرد ويژه ای دارد كه تك تك اعضا از عهده چنين شأن و جايگاه و كاركردی برنمی آيند.

در اين اجتماع هركس نسبت به مقدار و نوع توانايی خود، كاری انجام می دهد. حال اگر اشخاص متعدد دور هم جمع شوند، توانمندی های آن ها بسيار زيادتر از توانايی يك شخص می شود و چنان چه به ميزانی از اتحاد و اتفاق برسند كه به منزله شخص واحدی شوند در عالم، شخصی به پا می خيزد كه توانايی و قوت او، توانايی و قوت چنين اشخاصی است و ايشان تدبير امور چنين اشخاصی را برعهده می گيرد:

«مبادی دولت ها از اتفاق رأی های جماعتی خيزد كه در تعاون و تظاهر يك ديگر به جای اعضای يك شخص باشند».(1)

بنابراين، خواجه طوسی منشأ پيدايش دولت را اتفاق مردمی می داند كه در يك اجتماع سياسی با يك ديگر در رفع نيازمندی های خود داشته باشند و موضوع چنين اتفاقی آن است كه مردم، قدرت های پراكنده با سمت و سوهای مختلف و گوناگون خود را به كسی واگذارند تا او با قدرت فائقه خويش آن را در جهت رفع نيازمندی های افراد به كار گرفته و اِعمال كند و همگان نيز از او اطاعت كرده و از سلايق شخصی خود بپرهيزند.

اقسام سياست دولت ها

سياست دولت ها از حيث هدفی كه به دنبال دارد، به سياست امامت (سياست فاضله) يا سياست كامله و سياست تغلّب يا سياست ناقصه تقسيم می شود.

در سياست امامت، غرض آن است كه مردم به تكميل نواقص خود برآمده و به كمالات و فضايل انسانی دست يابند، زيرا مردم بدون وجود چنين سياستی توانايی وصول به كمالات و فضايل را ندارند.

وجود اجتماع و سياستِ حاكم بر آن موجب می شود كه انسان بتواند نواقص انسانی اش را تكميل كند. ضرورتِ چنين غرضی از سياست، تكميل نفس در محصول عمل است و تكميل نفس، كمالی می باشد كه هر نفسی به واسطه علم به حقايق اشيا و قيام به صناعات، اَعمال و ملكات، به قدر توانايی خويش به دست می آورد و سياست، حصول آن كمالاتی را برای نفس برعهده دارد كه انسان با قيام به صناعات، اعمال و ملكات حاصل می كند.

و برای تكميل نفس، سعادتی لازم است كه در آن، كمالات و فضايل حقيقی تحقق يابند و برای نيل به سعادت در تعيين ملاك ها و مصاديق آن بايد هم تمام سياست گذاری های فرهنگی، اقتصادی، امنيتی و اجتماعی به منظور وصول مردم و عدم ايجاد مانع در طريق آن بوده و سياست گذاران، عامل به چنين سياست هايی باشند و هم كارگزاران هم آهنگ با سياست ها به اجرای چنين سياست هايی بپردازند.

و غرض از وجوب و وجود نهادها، سازمان ها و مؤسسات نيل به سعادت باشد، نه اتخاذ و اجرای سياست های غيرفاضله، مثل جاهله، فاسقه و ضاله و نه ماندن در سياست های

روزمرگی:

"يكی سياست فاضله باشد كه آن را امامت خوانند و غرض از آن تكميل خلق بود و لازمش نيل به سعادت».(2)

امام با اِعْمال سياست خود، جامعه را از حالت نسبی كه هم زمينه روآوری به فضايل و هم رذايل را دارد، خارج كرده و به سوی ايجاد هرچه بيش تر و كامل تر فضايل و نُمود دادن آن ها در حيات جمعی و تحقق آن ها در تمامی اعمال و رفتار نهاد رياست و سلسله مراتب آن سوق می دهد.

چنين سياستی مسير حركت عمومی جامعه را از حالت طبيعی به عمودی جهت داده و هر اندازه كه از مسير طبيعی و افقی فاصله می گيرد، جامعه به فضايل بيش تری می رسد تا حدی كه وقتی در مسير عمودی قرار گرفت تبديل به مدينه فاضله ای می شود كه افرادش و تمامی ارگان ها، ساختارها و نهادهايش به دنبال تحصيل فضايل و رواج آن برمی آيند.

غرض سياست تغلّبی يا سياست ناقصه و غير فاضله، استعباد خلق است؛ يعنی آن چه موجب شكل گيری و اجرای چنين سياستی شده، استعباد مردم است تا آن ها از ماهيت انسانی خود خارج شده و حيواناتی در لباس انسان شوند و همان قدر مفيد باشند كه سائسان چنين سياستی آن را تعقيب می كنند.

لازمه چنين سياستی آن است كه انسان ها از انسانيت و ارزش های انسانی و كمالی خود خارج شده و به ارزش های حيوانی و پست تر از آن رو آورده و با آن ها مأنوس شوند تا هم افكارشان از معارف سعادت آور دور شود و هم افعال و رفتارِ آن ها پست و به دور از ارزش های انسانی باشد.

برای تحقق چنين امری بايد تمامی سياست ها به منظور جريان يافتن شقاوت ها و تخلق افراد به آن ها باشد و سياست گذاران نيز چنين سياست هايی را پی ريزی كرده و تمامی نهادها، مؤسسات، سازمان ها و وزارت خانه ها آن را اجرا كنند:

«دوم سياست ناقصه بُوَد كه آن را تغلّب خوانند و غرض از آن استعباد خلق بُوَد و لازمش نيل شقاوت و مذمّت».(3)

سائس چنين سياستی حركت عمومی جامعه را از حالت نسبی و قدر مطلق خود خارج كرده و به سوی رذايل سوق می دهد.

چنين سياستی حركتِ عمومی جامعه را در فرآيند نيل به شقاوت و رذيلت، از حالت طبيعی خود به حالت عمودی جهت می دهد و به هر ميزان كه از مسير افقی و طبيعی فاصله می گيرد، به رذايلِ بيش تر می رسد و از حيات انسانی دور و به حيات حيوانی و پست تر از آن نزديك می شود تا حدی كه ممكن است هرگز نجات روآوری به فضايل برای آن فراهم نباشد.

الف - سياست دولت امامت

دولتی كه سياست امامت را اخذ كند، بنای سياست عملی خود را بر عدالت نهاده و بر اساس آن به سياست گذاری پرداخته و آن را بر تمامی ابعاد حكومتی گسترش می دهد تا روابط اجتماعی افراد براساس عدالت باشد.

وی مناصب حكومتی و سلسله مراتب آن را و نيز قوانين و مقرراتی را كه وضع می شود، براساس عدالت، جعل و تنظيم می كند و سياست های فرهنگی و نهادهای اجرايی آن را به گونه ای كه مروج فرهنگ عدالت و روحيه عدالت پروری در ميان مردم و نهاد دولت باشد، سياست گذاری می كند.

چنين دولتی نسبت به زيردستان خود اگرچه در رعايت حق و حقوق آن ها به عدالت برخورد می كند، در رفتار و نوع رابطه با آن ها رابطه ای محبت گونه، خيرخواهانه، دلسوزانه و در نهايت دوستانه ايجاد می كند.(4)

خواجه در بخش سياست مُدُن «اخلاق ناصری» فصلی را به «فضيلت صداقت و كيفيت معاشرت با اصدقا» اختصاص داده است و در قسمتی از آن در كيفيت رابطه با دوستان چنين می گويد:

«و واجب چنان بُوَد كه چون دوست به دست آيد در مراعات و تفقّد او مبالغت كند، و البته به هيچ حق از حقوق او و اگرچه اندك بُوَد، استهانت ننمايد و به مهماتی كه او را عارض شود، قيام كند و در حوادث روزگار با او يار بُوَد و در اوقاتِ رخا به روی گشاده و خُلق خوش، او را تلقی كند و آثار بشاشت و ارتياح به ديدار او در چشم و روی و حركت و سكون پديد آرد و بر فرط حفاوتی كه در ضمير دارد، قناعت نكند كه اطلاع بر ضماير جز متولّی سرائر را نبود.

اِن كانَ وَدُّكَ فِی الطّوَيَّةِ كامِناً

فَاطْلُبْ صَديقاً عالِماً بِالْغَيْبِ (5)

تا هر روز و هر لحظه وثوق او به مودّت و سكون نفس او به حضور و غيبت در زيادت بُوَد و چون مسرّت و ابتهاج به ديدار خود در شمايل آن كس مشاهده كند به مودّت او متيقن گردد، چه حفاوت حقيقی در وقت لقای اصدقا پوشيده نماند و معرفت سرور غيری به مكان خود در شكل او بس مشكل نباشد».(6)

دولتی را كه مردم، دلسوز و خيرخواه خود بدانند، از آن فاصله نمی گيرند، بلكه به آن وفادار مانده و آن را كمك می كنند تا در اجرای اهداف كمالی و خيرخواهانه خود موفق شود و جايی كه منافع فردی وی در تعارض با مصالح جمعی قرار گيرد، منافع فردی را فدای مصالح جمعی می كند.

كار ويژه های دولت امامت

كار ويژه دولت امامت، شيوع خيرات عامه است؛ يعنی اموری را كه برای عموم مردم در همه زمان ها و مكان ها خير تلقی می شود، اشاعه دهد، زيرا خير، طريق وصول به سعادت است و دولت امامت با اشاعه آن، مردم را به سعادت حقيقی نزديك می كند. خيراتی كه دولتِ حق آنان را كارْ ويژه خود قرار می دهد عبارت اند از:(7)

1) امنيت: يكی از نيازهای برتر انسان تأمين امنيت است و مادامی كه چنين نيازی را تأمين نكند، به امر ديگری نمی پردازد؛ بنابراين، دولت امامت كه براساس حكمت بنيان گذاری شده و حكمت براساس معرفت از انسان و هستی است، به تأمين چنين نيازی می پردازد.

2) سكون: از ديگر خيراتی كه همه به آن نيازمندند، برخورداری از ثبات فكری و شخصيتی و آرامش خاطر است، زيرا بدون آن، كسی از فرصت تعقل، تفكر، تدبر، تعالی و تحول نمی تواند استفاده كند، چرا كه هرگونه تحول و دگرگونی در فرد و جامعه نياز به آرامش خاطر، ثبات فكری و عدم دغدغه و اضطراب از حال و آينده دارد.

بنابراين، سكون و آرامش خاطر از نيازهای برتر بشری است و دولت ها بايد آن را در اولين فرصت با سياست گذاری ها و اجرای آن ها در ميان مردم اشاعه دهند.

3) مودت با يك ديگر: از اموری كه پايه های حيات جمعی را مستحكم می كند، رواج و ايجاد پيوند دوستی ميان افراد است تا يك ديگر را دوستار و خيرخواه هم بدانند و نيازهای خود را با كمك و تعاون يك ديگر رفع كنند تا فلسفه «انسان، گرگ انسان است» و اگر رها شود يك ديگر را می درند، باطل كند.

زيرا اگر دولتِ حق بر جامعه انسانی حكم فرما باشد انسان گرگ انسان نيست، بلكه انسان مدنی بالطبع است و مدنيت او اقتضا دارد كه با يك ديگر به تعاون پرداخته و نيازهای اوليه و ثانويه خود را با كمك يك ديگر تأمين كنند.

4) عدل: از ديگر كارْ ويژه های دولت، اشاعه عدالت در ميان جامعه است، خواه در روابط دولت با مردم و خواه در روابط مردم با مردم باشد. عدالت از اصول اوليه عقليه ای است كه حُسْنِ آن را همگان ادراك می كنند و بر وجود آن در حيات جمعی بشر آرزو دارند. عدالت در جامعه به ايجاد وحدت صناعی (8) می انجامد.

چون محبت كم تر شامل تمامی اقشار جامعه می شود، عدالت نزديك تر از هر عاملی برای ايجاد وحدت در جامعه است و اگر چنين عدالتی در كل جامعه و روابط حاكم بر آن در سطح نهادهای دولتی و غير دولتی و روابط طولی دولت با مردم، مردم با مردم و مردم با دولت حق اشاعه يابد، جامعه از يك ثبات خاصی برخوردار می شود و بستری برای ايجاد و اشاعه هر چه زودتر و بيش تر خيرات ديگر می گردد؛ از اين رو، فلاسفه عدالت را در رأس فضايل بلكه حاصل تمام فضايل می دانند.

پس دولت امامت بايد آن را مادر تمام فضايل تلقی كند و آن را حاكم بر تمام سياست گذاری ها و اجرای آن قرار داده و با رواج فرهنگ آن، خود و مردم را به چنين صفتی متخلق كند.

5) عفاف: دولت حق و سياست امامت بايد سياستی را پی ريزی كنند كه اركان جامعه و افراد آن، عفت را در خود بيابند. به عبارت ديگر، شهوت نفس و قوای نفسانی جامعه (قوه اقتصادی) مطيع نفس ناطقه و قوه مدبّره دولت حق قرار گيرد تا تصرفات نفس و قوای اقتصادی به حسب اقتضای حكم عقل و حكمت باشد و اثر حريت در آن ظاهر شود و از تعبد هوای نفس و به خدمت گرفتن لذايذ نفسانی فارغ ماند؛(9) بنابراين، عفت يكی از اجناس فضايل بوده و انواعی دارد كه عبارت اند(10) از:

5 - 1) حيا: آن كه اركان جامعه و افراد آن برای احتراز از استحقاق مذمت، از ارتكاب قبيح دوری گزينند.

5 - 2) رفق و مدارا: آن كه نفس از طريق تبرع، اموری را كه حادث می شود، پيروی كرده و مشكلات را برای رضای خدا بپذيرد.

5 - 3) حُسن هَدْی: آن است كه در نفس رغبتی صادق در تخلق به حِلْيت های ستوده و محاسن نيك باشد.

5 - 4) مسالمت: آن كه نفس اضطرابی در تنازع آرای مختلف و احوال متباين به خود راه ندهد و مسالمت كند، در حالی كه می تواند اعمال نظر و قدرت نمايد.

5 - 5) دَعَت: آن است كه نفس در تحريك های شهوی مالك زمام خويش باشد.

5 - 6) صبر: آن كه نفس در مقابل هواهای نفسانی خويش مقاومت كند تا از آن، لذات قبيح سر نزند.

5 - 7) قناعت: آن كه نفس، امور مآكل، مشارب، ملابس و غيره را بر خود آسان گرفته و به آن چه رفع نياز می كند، اكتفا كند.

5 - 8) وقار: آن است كه نفس در آن جا كه به مطلبی برانگيخته می شود، شتاب نكند.

5 - 9) ورع: آن كه نفس قصوری در اعمال نيكو و افعال پسنديده راه ندهد.

5 - 10) انتظام: آن است كه برای نفس، تقدير و ترتيب امور بر وجه وجوب و حسب مصالح، ملكه شود.

5 - 11) حريت: آن كه نفس به اكتساب مال از وجوه مكاسب جميل و صرف آن در وجوه مصارف پسنديده روی آورد و از مكاسب مذموم بپرهيزد.

5 - 12) سخا: آن است كه انفاق اموال و ديگر مقتنيات برای نفس سهل و آسان باشد.

دولتی كه بكوشد چنين صفات پسنديده ای را در جامعه و اركان خود ايجاد و رواج دهد، فرهنگ عفت را در آن برپا داشته تا بدين وسيله جامعه را از افراط يا تفريط كه شَرَه و آزمندی و زياده روی در لذات و شهوات و يا خمود شهوت است، دور كند.

6) لطف: از ديگر كارْ ويژه های دولتِ امامت لطف كردن به زيردستان خود و رواج آن در بين مردم است. لطف نظير محبت و مودّت به تحكيم روابط جمعی كمك كرده و قلوب مردم جامعه را به يك ديگر نزديك می كند.

7) وفا: وفا به تعهدات حقوقی و اخلاقی نيز از ديگر نيازهای حيات جمعی است. دولتی كه مروّج آن و ديگر فضايل بوده و آن ها را در فرهنگ سازی خود جای دهد تا در اجتماع مدنی نهادينه شوند، به دولت فاضله تبديل شده و مدينه از خيرات عامه لبريز می شود:

«سائس اول تمسك به عدالت كند و رعيت را به جای اصدقا دارد و مدينه را از خيرات عامه مملو كند و خويشتن را مالك شهوت دارد».

كارْ ويژه ديگر دولتِ امامت آن است كه رئيس آن مالك اميال شهوی خود باشد؛ يعنی آن را تحت اطاعت عقل درآورد تا استفاده از شهوات در طريق اعتدال آن قرار گيرد و از افراط آن كه زمينه ساز انواع رذايل، نظير شهوت رانی، حرص، طمع و آز است، پيش گيری كند.

ب - سياست دولت ناقصه

در سياست تغلب و ناقصه اصلی، آن چه پايه سياست گذاری و اِعْمال سياست قرار می گيرد، تمسك به جور است؛ يعنی ظلم و ستم كردن، وسيله نيل به هر منظور و مقصودی است.

اين دولت، زيردستان را غلامان و بندگانی فرض كرده كه فقط مفيد باركشی اند و آن جا كه زيردستی نظری خاص، غير از مطلوب آنان، داشته باشد و يا احقاق حقی از دستگاه حكومتی آنان كند، به شدت او را سركوب می كنند.

كارْ ويژه دولت تغلّب

دولتی كه تنظيم و اِعمال سياست هايش براساس اصول عقلی و شرعی و نظری و عملی نباشد، بلكه ظلم و جور را وسيله ای برای رسيدن به مقصود بداند و زيردستان خود را برده فرض كند، طبعاً مروج شرور است و قيد و مرزی برای او وجود ندارد كه اعمال و رفتار او را محدود به استفاده از بعضی رذايل كند.

از اين رو، او در آن چه طبق اصول عقل عملی رذيلت محسوب می شود، رها است و از رواج شرور و رذايل بی باك است و چون خود، ظالم می باشد و با ظلم، دوام و بقا می يابد، جامعه ای می خواهد كه از اصول اخلاقی و انسانی دور باشد؛ بنابراين، كارْ ويژه اش شيوع شرور عام، از قبيل خوف، اضطراب، تنازع، جور، حرص، عنف، عذر، خيانت، مسخرگی، غيبت و غيره است.(11)

چنين كارْ ويژه هايی، دولت حق و امامت جامعه را از تحول و توسعه دائمی باز داشته و آنان را به جای روآوری به زندگی و حيات انسانی و فرهنگی به زندگی حيوانی و پست تر از آن متوجه می كند كه در اين صورت آن ها بايد همواره به دنبال تأمين ضرورت های اوليه زندگی خود و دفع خطرها برآيند.

جامعه هميشه در يك حالت تنازع بقا به سر می برد و عده ای زيردست و عبيد شده و عده ای حاكم ظالم و زورگو و حريص به مال و جان و ناموس مردم می شوند و در نهايت، به عقب ماندگی، ذلت و خواری مردم و رواج فرهنگ ظلم، خيانت و تجاوز به جای عدالت، محبت، عفت، لطف و وفاداری به يك ديگر منجر می شود.

نتيجه اشاعه شرور از دولت تغلّب، بی قيد و بندی اركان دولت نسبت به مردم، ارزش های اخلاقی و قوانين و مقررات و بی قيدوبندی مردم نسبت به دين، عقل، مسئوليت و تمامی ارزش های اخلاقی، دينی و عقلی است.

شيوع چنين شروری موجب می شود تا كسی نتواند در مقابل اشاعه اين افعال مقاومت كند و چنين كسانی در حفظ افكار و اعمال خود از اصابت افكار و اعمال فاسد محصورند.

اينان نه حكيم اند تا محدود به اصول عقل نظری در افكار و انديشه و عقل عملی در اعمال و رفتار خود باشند و براساس آن، قوانين حكيمانه وضع كنند تا راهنمای خود و خلق باشند و نه شارع اند تا شريعت را شناخته و به آن عمل كنند و متشرع نيستند تا در پی شناخت شريعت برآيند و به آن عمل كنند و مردم نيز با عملِ آنان، متشرع شده و دست به اعمال فاسد و فاسق نزنند.

از آن چه گفته شد می توان نتيجه گرفت كه اينان بنده شهوت اند و هر آن چه اميال شهوی آن ها می طلبد و هر صفتی كه از تبعيت از شهوت حاصل می شود، مانند شهوترانی، دنياطلبی، حرص، طمع، آرزو و ...، به دنبال آن هستند.

چنين دولتی هميشه در سقوط و حركت به سوی انحطاط به سر می برد و مردم خود را بنابر «اَلنَّاسُ عَلی دينِ مُلُوكِهِمْ» و «النَّاسُ بِزَمانِهِمِ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِم»(12) به انحطاط می كشانند.

صفات حاكم و رئيس حكومت

مقام و منصبی كه رئيس يك حكومت دارد، اقتضا می كند كه دارای صفات و خصلت هايی باشد كه به موجب آن ها، شأن پادشاهی، سلطنت و دُوَليّت يك دولت را پيدا كند. چنين خصلت هايی عبارت اند(13) از:

1) ابوّت؛
2) علوّ همت؛
3) متانت رأی؛
4) قاطعيت در رأی و نظر؛
5) صبر بر شدائد؛
6) ثروتمندی؛
7) مشاوران و معاونان صالح.

1) ابوّت: اگر رئيس حكومت دارای اصل و نسب معتبری باشد و پدر و اجداد وی از افراد محترم و از مفاخر محسوب شوند و مردم آن را گوهر خود بدانند، موجب جلب قلوب به طرف خود شده و بدون صرف هزينه ای موجب ايجاد نوعی هيبت و قدر و منزلت می شود.

2) علوّ همّت: چنين خصلتی وقتی حاصل می شود كه شخص ابتدا مقدمات لازم آن، يعنی تهذيب قوای نفسانی را تحصيل كرده باشد. كسی كه قوای شهويه و غضبيه اش در خدمت عقل نباشد، هر آينه ممكن است اسير تمايلات اين دو قوه شود و عزم و اراده خود را از دست داده و نزد مردم خوار شود اگرچه مردم از ترس زور و شمشير به او احترام گذارند.

خواجه طوسی در نصايحی كه به اباقاخان پسر هولاكوخان مغول در هنگام تاج گذاری وی به منظور استقرار و استحكام حكومت دارد، او را از زود خشم گرفتن پرهيز كرده و به تحمل آن چه را مخالف طبع، نظر و ميل ايشان است، دعوت می كند و او را نصيحت به مستجمع بيان مشكلات، اشكالات و نظرهای مخالف می كند.(14)

3) متانت رأی: حاكم بايد دارای صلابت و استواری در رأی و نظر و پشتوانه عقلی و استدلالی باشد. چنين خصلتی زمانی برای رئيس حكومت حاصل می شود كه رأی خود را بر امور ذيل استوار كند:

الف - تدقيق نظر؛
ب - بحث و گفت وگوی زياد؛
ج - فكر صحيح؛
د - تجارب پسنديده؛
ه' - اعتبار از حال گذشتگان.

الف - تدقيق نظر: نظر و رأی رئيس بايد در شناخت كافی از شئ مورد نظر و توجه به زوايای آن دقيق باشد تا آن چه نظر می دهد، با ملاحظه به تمام زوايای مسئله باشد.

ب - بحث و گفت وگوی زياد: زمانی كه درباره مسئله مورد نظری بحث و گفت وگو شده و نظرهای مختلفی درباره آن طرح شود، مسائل اصلی و غير اصلی، لوازمات ذاتی و غير ذاتی، علل و عوامل، عوامل تأثيرگذار و تأثيرپذير و نظرهای مخالف و موافق يك مسئله بيان می شود و شخص تصميم گيرنده، تصميم خود را با اطلاعات و معرفت بيش تری اخذ می كند تا چنين رأی و نظری از قوت، دقت و استحكام عقلی بيش تری برخوردار شود.

ج - فكر صحيح: مقام و رياست و ميزان تأثيرات و گستردگی آرا و تصميمات در سطح يك مدينه يا عالم، ضرورت آن را ايجاب می كند كه تصميمات دارای استحكام عقلی و بينشی وسيع و عميق بوده تا زير بنای اتخاذ يك فكر صحيح و صواب باشد و آن گاه رأی و نظری براساس كنكاش های عقلی، نقلی و تجربی ارائه شود و آن چه بيان می شود مطابق با واقع باشد.

د - تجارب پسنديده: رئيس بايد برای استحكام فكری و نظری خود، تجارب مفيد و كافی را در تصميم گيری ها و سياست ها اخذ كرده باشد تا بتواند نظری را اتخاذ كند كه با شرايط موجود، اعم از استعدادها، توانمندی ها، امكانات مادی و غير مادی و ... مناسب باشد.

ه' - عبرت از گذشتگان: رهبر سياسی و رئيس حكومت بايد در شرحِ حال گذشتگان، اعم از خوبی ها و بدی ها، سعادات و شقاوات، نيك بختی ها و بدبختی ها، پيروزی ها و شكست هايشان و عوامل آن ها نظر افكند و عوامل موفقيت و يا عوامل سقوط و بدبختی آن ها را بشناسد تا آن ها نيز به ميزان خودشان در اتخاذ رأی محكم و استوار مؤثر باشند؛ برای مثال خواجه طوسی از مجموعه مطالعاتی كه در شيوه مملكت داری پادشاهان گذشته داشته، استفاده كرده و آن را برای «اباقاخان» پسر هولاكو بيان می كند كه در قسمتی از آن در خطاب به وی چنين می گويد:

«و پادشاهان بزرگ از گرفتن چهار مال ننگ داشته اند: اول از گرفتن باژ و بدرقه جهت راه ها و كشتی ها؛ دوم آن چه از تباه شدن زر و سيم حاصل كنند؛ سوم خريدن آن چه مردم بدان محتاج بود ارزان و باز فروختن گران (و) چهارم از مالی كه به سبب گناه ها از مردم بستانند، چون كشتن و زدن واجب شود و از مردم بر سرهای ايشان چيزی نگرفته اند ...».(15)

و در قسمتی ديگر چنين آورده است:

«و پادشاه در چهار مال تصرف نكردی: اول معيشت های اهل خير كه ديگر پادشاهان داده بودندی؛ دوم مال يتيمان؛ سوم مال غائبان كه اميد مراجعت ايشان باشد و امانت های مردم (و) چهارم مال وقف، و وقف جهت خيرات كرده اند، پادشاهان آن را به فال نيك نداشتندی ...».(16)

به نظر خواجه، دگرگونی شرايط زمانی و مكانی، نوع وقايع روزگار و نيازمندی های آن، غلبه افراد بر يك ديگر، گذشت روزگار، تفاوت دوره ها و تبدل ملل و دُوَل، هر يك، می تواند در نواميس و قوانين روزگار تأثير بگذارد؛(17)

بنابراين، در سياست عملی (سياست مداری و سياست گذاری) يكی از اموری كه قابل تامّل و تدبّر است و از آن استفاده می شود مطالعه افعال و اعمال دولت ها و رهبران سياسی گذشته است كه آن ها به چه چيزهايی توجه داشته اند و چه چيزهايی آن ها را موفق و چه اموری باعث سقوط آن ها شده و چگونه در حل آن ها تصميم گيری و اقدام كرده و آيا در تصميمات و اقدامات خود موفق بوده اند يا نه؟

4) قاطعيت در رأی و نظر: لازمه اتخاذ تصميم و اراده، برخورداری از رأی و نظر صحيح و با ثبات است.

هنگامی بايد عزم نهايی را جزم كرد كه دو مبنای اساسی آن، يعنی شناخت كافی از نظر و رأی و اعتقاد كافی برای پيدايش يك نظر ثابت و طيب نفس بر آن حاصل شود كه چنين امری برای سلطان و رئيس حكومت، فضيلت است و كسب هيچ فضيلتی بدون اين فضيلت مقدور نمی شود، زيرا تصميماتی كه در سطح يك ملت و يا دولت كوچك و بزرگ اتخاذ می شود و آن ها را در مسير حق يا انحراف قرار می دهد، تنها با عزم راسخ عملی می شوند و پادشاهانی كه سياست امامت را در پيش می گيرند فقط با عزمِ جزم می توانند مردم را به كمال برسانند.

خواجه طوسی داستانی را نقل می كند كه در آن مأمون گِل خورده بود و از آن رنج می برد. مأمون برای علاج، با اطبا به مشورت می نشيند و اطبا در علاج آن مرض، انواع مداوات و نسخه هايی كه به نظرشان می رسيد، به كار بردند، اما هيچ كدام مؤثر واقع نشد.

روز ديگری كه اطبا اجتماع كرده و به فكر علاج برآمده و به بررسی كتاب ها و ادويه جات مختلف می پرداختند، يكی از همنشينان مأمون از ميان برخاست و به مأمون گفت: «يا اميرالمؤمنين فَاَيْنَ عَزَمَةٌ مِن عَزَمات الملوك.»(18) كنايه از اين كه ملوك، تصميماتِ جازم كه هيچ گونه تعلل و تزلزل در آن راه ندارد، می گيرند. چرا تو نمی توانی چنين تصميمی بگيری. اين حرف، مأمون را به خود آورد و رو به اطبا كرده و گفت:

«از علاج من فارغ باشيد كه بعد از اين معاودت آن حال (گِل خوردن) از من محال باشد».(19)

5) صبر بر شدائد: خصلت ديگر سلطان و رئيس حكومت صبر بر شدائد است تا حوادث بزرگ رياست، وی را تهديد نكند و بتواند در مقابل آن حوادث ايستادگی كرده و با تأمل بر آن ها به تدبير امور بپردازد.

اگر چنين صبری نباشد شدت حوادث ممكن است تدبير امور را مختل كند و سلطان نتواند رياست خود را به خوبی اعمال نمايد. خواجه طوسی می گويد: «مفتاح همه مطالب صبر بود.»(20) و شاعری چنين می سُرايد(21):

«اَخْلِقْ بِذِی الصَّبْرِ اَنْ يَحْظی بِحاجَتِهِ وَ مُدْمِنِ الْقَرْعِ لِلْاَبْوابِ اَنْ يَلْجَأْ»

سزاوارترين چيز برای مردِ شكيبا آن است كه حاجتش برآورده شود و برای مردی كه به كوبيدن درها مداومت كند آن است كه داخل شود.

6) ثروتمندی: ثروتمندی و داشتن ثروت از اموری است كه هم به هيبت سلطان و رئيس حكومت می افزايد و هم مقام و منصب سلطنت هزينه هايی دارد كه برخی موارد آن صَرف مصالح پادشاهی می شود، مانند هزينه تشريفات و رفت و آمد سلاطين و رؤسای دُوَل ديگر و برخی ديگر مربوط به خانواده خود است.

محقق طوسی در رساله «رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن» دوگونه عام و خاص خرج را برای پادشاه و رئيس حكومت برمی شمارد كه موارد خاص آن بدين قرار است:

«پادشاه را از دو گونه خرج باشد: يكی خرج خاصه خود و آن، از مال خاصه خود كند كه آن را با مال پادشاهی در نياميزد و جدا دارد و آن ميراث بندان باشد و پنجْ يك غنيمت ها و آن چه به كفايت به دست آورد يا به بخت و روزی به او رسد يا به نوعی ديگر خاص به او و آن در چهار وجه صرف كند: اول خرج خاصه خود و فرزندان؛ دوم عطايا و بخشش كسانی كه او را خدمت كنند؛ سوم ساختن تجمل ها و زينت ها (و) چهارم عمارت هايی كه ضرورت نبود بر وی، و آرزوهايی كه دل او خواهد».(22)

7) مشاوران و معاونان صالح: پادشاه و سلطان برای اداره و راهبری نظام سياسی نياز به مشاوران و معاونان صالح و سالمی در اطراف خود دارد تا هم رازدار وی، هم مشاوران صديق و هم بازوان فكری و اجرايی وی باشند.

افراد صالحی كه سلطان به آن ها نياز دارد، بايد از اصناف متعدد برای مشاغل و امور مختلفی انتخاب كند؛ بعضی را بايد از عقلا و فضلا برگزيند تا وی را در امر مشورت، تأمل در مسائل و انتخاب رأیِ صحيح ياری كنند و برخی را بايد از كسانی كه در امر مديريت و امور اجرايی توانايی كافی دارند، انتخاب كند.

اينان همگی بايد افراد صالح باشند، زيرا هر آن چه انجام می دهند، مردم به نام دولت و حكومت تلقی می كنند و بايد در نظر مردم صالح تصور شوند و الاّ افعال و افكار بد آن ها به نام دولت و سلطان تمام می شود و مردم، سلطان را فردی نالايق استنباط می كنند.

محقق طوسی در نصيحت های خود به اباقاخان پسر هولاكو خان مغول در هنگام تاج گذاری سلطنت بيان می دارد كه فاضلان، معتمدان و هواداران را به خود نزديك سازد تا از رأی و انديشه های پسنديده آن ها استفاده كند و از عقلا برای مشورت در امور پادشاهی سود بَرَد تا رأی و نظر سلطان قرار گيرد و سپس براساس آن حكم صادر كند، چنان كه مردم نيز اين تلقی را دارند كه تصميمات به قوت ديگران اتخاذ می شود.(23)

هر يك از خصلت های برشمرده شده برای رئيس حكومت و سلطان بر ميزان موفقيت يك دولت در هدايت و رهبری يك جامعه و استحكام و قوت آن، بالا بردن شايستگی آن و مقبوليت بيش تر آن نزد مردم مؤثر است. محقق طوسی خصلت های هفتگانه ای را برای رئيس حكومت و دولت برمی شمارد:

«طالب مُلك بايد كه مستجمع هفت خصلت بود: يكی اُبُوّت، چه حسب موجب استمالت دل ها و افتادن وقع و هيبت در چشم ها باشد به آسانی و دوم علوِّ همت و آن بعد از تهذيب قوای نفسانی و تعديل غضب و قمع شهوات حاصل آيد و سيّم متانت رأی و آن به نظر دقيق و بحث بسيار و فكر صحيح و تجارب مَرْضی و اعتبار از حال گذشتگان حاصل آيد.

و چهارم عزيمت تمام كه آن را عزم الرّجال و عزم الملوك گويند و اين فضيلتی بود كه از تركّب رأی صحيح و ثبات تامّ حاصل آيد و اكتساب هيچ فضيلت و اجتناب از هيچ رذيلت بی اين فضيلت ميسّر نشود و خودْ اصل باب در نيل خيرات اين است و ملوك محتاج ترين خلق باشند بدان و پنجم صبر بر مقاسات شدايد و ملازمت طلب بی سآمت و ملامت كه مفتاح همه مطالب، صبر بود و ششم يسار و هفتم اعوان صالح».(24)

خواجه طوسی از ميان خصايل ياد شده اُبوّت را ضروری نمی داند، اگرچه تأثيری بسيار دارد و يسار و اعوان صالح را نيز با برخورداری از چهار خصلت ديگر می توان كسب كرد.(25)

ملاك استحقاق دُوليّت و رهبری

خواجه طوسی حاكم و سلطان را به منزله طبيب می داند و كسی طبيب عالم می شود كه استحقاق آن را داشته باشد؛ يعنی اولاً: طبيب باشد و شأن و جايگاه طبابت عالم انسانی را بشناسد، همان طور كه طبيبِ جسم درحد شناخت اجزای بدن و روابط و جايگاه آن ها علم دارد و راه های سلامتی و دفع آفات را می داند و اين خود، معرفتی بسيار می طلبد و امروزه صدها رشته تخصصی را به خود اختصاص داده است.

اما در عين حال پيچيدگیِ آن قابل مقايسه با روح و جامعه انسانی نيست، زيرا اجزای بدن در مقايسه با روح انسانی و عالم انسان ها بسيار محدود است و هم شناخت آن در مقايسه با روح انسان و جامعه انسانی بسيار متفاوت و در عين حال مختصر می باشد؛ از اين رو شأن و منزلت آن اجزا نيز در مقايسه با جايگاه و منزلتی كه اجزای جامعه انسانی، چه در حد پايين ترين مرتبه آن، يعنی مدينه و چه در حد بالاترين مرتبه آن، يعنی اهل عالم دارند، بسيار بسيار پايين تر است.

سلطان چنين شأنی را از سياستی به دست آورده كه آن سياست، مردم را به سوی سعادات و تكميل كمالات هدايت می كند، زيرا وی با تدبير خود و تنظيم سياست ها در سلسله مراتب خود و تمامی نهادهای اجرايی و غير اجرايی، به تمامی افكار، اعمال و رفتار خلق جهت داده و كاركرد علوم را كه نسبت به فضايل و رذايل خنثی هستند، به سوی استفاده انسانی سوق می دهد.

طبيب عالم بايد اولاً: از نفس انسانی و وجود استعدادهای نهانی در قالب انواع گرايش های متضاد با هدف های مختلف، و وجود كمالات بالقوه در قوای نفس انسانی، حيوانی و نباتی انسان و هم چنين از امراض نفسانی، علم و معرفت كافی داشته و با توجه به ظرفيت ها، توانمندی ها، استعدادهای كمالی و امراض نفسانی انسان، به تأديب و هدايت وی بپردازد؛

ثانيا: علم و معرفت به جامعه انسانی، يعنی علم مَدَنی (مدينه) و علم مدنيّت (اهل عالم) در ابعاد مختلف و اجزای آن و ساختار تركيبی آن اجزا و جايگاه و نقش آن در هيئت چنين ساختاری و اهداف آن داشته باشد و ثالثاً: از قوانينی كه چنين اجتماعی را به غايت خود می رساند و فنونی كه قوانين را اجرا می كند، آگاهی داشته باشد.

همچنين به امراض جامعه سياسی انسان (طب سياسی) معرفت داشته باشد؛ چه نسبت به روح انسان باشد، از قبيل اين كه چگونه شهوت بر انسان غلبه می يابد و حريص می شود و يا عفيف می گردد و يا چگونه ممكن است دنياگريز و زاهد شود و يا دنيادار و ...، چه درباره جامعه انسانی باشد كه به ازای تركيبی از انسان های متفاوت و تفاوت آن ها در فكر، گرايش و عمل و تحول آنی و زمانی هر انسانی، پيچيدگی بسيار بسيار عميق و دقيقی می يابد.

هم چنين جامعه انسانی، امراض بسيار مختلف با منشأ عوامل و آثار بسيار گوناگون در افراد و كل هيئت تركيبی اش در روابط، جايگاه ها، نقش ها، شئون و مراتب پيدا می كند؛ از اين رو، انديشمندان اسلامی، از جمله خواجه طوسی سياست را عميق و دقيق دانسته و آن را در مرتبه اول رياست جامعه برای امام تلقی می كنند كه با اتصال به منبع وحی و عارف به تمام علومِ لازم برای سياست و حيات جمعی انسان بوده و می تواند جامعه انسانی را به نحو احسن رهبری كرده و آن را به ساحل نجات برساند و سياستی كه او دارد به نام «سياست الهی»(26) معروف می شود:

«و هم چنان كه صاحب علم طب چون در صناعت خود ماهر شود بر حفظ صحت بدن انسان و ازالت مرض قادر گردد. صاحب اين علم چون در صناعت خود ماهر شود بر صحت مزاج عالم، كه آن اعتدال حقيقی خوانند و ازالت انحراف از آن قادر شود و او حقيقت طبيب عالم بود».(27)

محقق طوسی دو ملاك برای برخورداری از چنين شأنی بيان می دارند: يكی، توانايی لازم برای علاج جامعه جهانی و افراد آن، اگر جامعه مريض باشد و جامعه ای مريض است كه در قوای سه گانه تدبيری (حكمت)، اقتصادی (قوه شهوت) و نظامی(قوه غضبيه) اعتدال نداشته باشد، زيرا در اين صورت موجب آفات و امراض عديده ای می شود و هم چنين به پيدايش انواع جوامع غير فاضله ای كه ماهيت گوناگون جاهله، ضاله و فاسقه دارند، می انجامد كه هر يك از اين جوامع با اقسام فرعی خود معالجات خاصی می طلبد.

وجود بحران های سياسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی و عدم توانايی در حل آن ها، يا وجود تنش ها و عدم هم آهنگی های لازم در ميان افراد، گروه ها و اصناف مختلف جامعه يا سازمان ها، نهادها و مؤسسات آن، پيدايش طبقات اقتصادی و در كل، عدم وجود اهداف سعادت آور و شيوع رذايل حاكی از آن است كه جامعه مريض شده و طبق نوع مرض و ميزان آن نياز به معالجه دارد.

خواجه طوسی سبب مريض شدن عالم را دو چيز می داند: يكی، هنگامی كه بر عالم و اهل آن سياست تغلبی حاكم است و رياست آن درصدد به استعباد گرفتن خلق باشد و طريقی كه پيشه خود می كند، نيل به رذايل و شقاوت ها بوده و كارْ ويژه آن نيز اشاعه شرور و بندگیِ شهوتِ خود است و ديگر، فرا گرفتن هرج و مرج و تداخل امور است.

سياست تغلبی اگرچه به ذاته قبيح است و هيچ گونه حُسْنی در ماهيت آن ديده نمی شود، اما ممكن است بالعرض افرادی را خوشحال كند كه نفوس فاسدی دارند؛ اينان به جهت انحراف از حق و اشتغال به موهومات، سر از انواع شرارت ها درآورده اند و چون نفسشان فاسد شده است و ماهيت حيوانی گرفته اند، نفسشان آن چه را قوای شهوی و غصبی آن ها می طلبد، خواهان است و سياستی را می طلبد كه تأمين كننده اميال شهويشان باشد.

هرج و مرج نيز به خودیِ خود نامطلوب و دردآور است و نفوس سالم آن را نمی پسندند، اما افرادی كه طبعشان فاسد و افعالشان موجب شرّ است و خود و افراد اجتماع را آلوده می كنند و هر شرّی را برای خود خير می دانند، از هرج و مرج استقبال كرده و آن را برای خود لذت بخش می دانند:

«استحقاق ملك به حقيقت كسی را بُوَد كه بر علاج عالم، چون بيمار شود قادر بُوَد و به حفظ صحت او، چون صحيح بُوَد قيام تواند نمود، چه مَلِك طبيب عالم و مرض عالم از دو چيز بود: يكی ملك تغلّبی و ديگری تجارب هَرجی. اما ملك تغلّبی قبيح بُوَد لذاته و نفوس فاسدی را حَسَن نمايد و اما تجارب هرجی مولم بُوَد لذاته و نفوس شريره را مُلذّ نمايد».(28)

سياست تغلبی از حيث مطلقِ سياست، سياست است و سائس آن، مقام سلطنت و پادشاهی به خود می گيرد و از حيث اصل سياست و تدبير كه رياست فاضله هم به آن نياز دارد، شبيه به آن است، اما در حقيقت ضد مُلك است، زيرا كارْ ويژه ای كه دارد موجب می شود كه افراد سالم آن را نپسندند و رشد و تحولی در آن يافت نشود و گرايش های كمال خواهی و بينش های حقيقت طلبی جايشان را به رذايل، شقاوت ها و شرارت ها بدهند.

اما اگر جامعه انسانی سالم باشند، رئيس حكومت بايد قادر به حفظ سلامتی آن باشد و برای تحقق اين امر، علم به قوانين فاضله چنين جامعه ای و به كارگيری صحيح آن ها در انطباقشان بر موارد و موضوع های خارجی خود لازم است.

دو ملاك ياد شده، استحقاق دُوَليّت و سلطنت يك جامعه كامل را به دست می آورد كه در اين صورت، «سياست» و «سياست كردن» امری بسيار پيچيده، ظريف، دقيق، عميق و گسترده می شود و در توان هركس نيست، جز كسانی كه به مبادی سياست، يعنی هستی شناسی و به معارف هستی، حقيقت و ماهيت انسان و نيازهای مادی و معنوی افراد علم كافی و وافی دارند.

كسی كه ناظر بر چنين دولتی است و توان پی بردن به ماهيت فاضله و غير فاضله و تغلّبی بودن آن را ندارد و يا درصدد نيست كه از آن طريق به قضاوت درباره اين دولت بپردازد، نظر بر اتفاق و اختلاف مردم چنين دولتی دارد كه اگر اين دولت از اتفاق و اتحاد آرای مردمی كه امری محمود است، برخوردار باشد، دولت حق است.

البته با توجه به درجه نيكی و ميزان رواج فضايل و اهداف خيری كه مردم آن تعقيب می كنند، ميزان حق بودن آن متفاوت است. اما در كل چنين دولتی، دولت حق است و اگر منشأ چنين تعاونی امر باطلی باشد، دولت حاصل از اجتماع و اتفاق آن ها دولت باطل است، اگرچه با توجه به ميزان افعال باطل و مذموم و درجه شرارت و رذالت آن و اهداف شرّ و باطلی كه مردم آن تعقيب می كنند، متفاوت است، اما روی هم رفته چنين دولتی، دولت باطل است:

«و بايد كه مقرّر باشد به نزديك ناظر در امور ملك كه مبادی دولت ها از اتفاق رأی های جماعتی خيزد كه در تعاون و تظاهر يك ديگر به جای اعضای يك شخص باشند، پس اگر آن اتفاق محمود بُوَد، دولت حق باشد و الاّ دولت باطل».(29)

محقق طوسی در نگاه ديگری دو كس را پيروز می داند: يكی، آن كه به دنبال انتقام گيری «طالب ثار» است كه البته چنين عملی مذموم است و ديگر، كسی كه «طالب دين» است، چنين كسی پيروز می باشد، اگرچه در فراز و نشيب های زيادی قرار گيرد و لازم است كه بارها زمين بخورد و بلند شود و چون پيام او پيام حق است و در راه اعتقادش پيش می رود و آدميان عقيده دار و هم عقيده، وی را ياری می كنند، پيروز می شود:

«ببايد دانست كه ظَفَر بعد از تقدير، دو تن را بود: يكی، طالب دين و ديگر، طالب ثار و كسی كه غرض او در تنارح غير اين دو چيز بُوَد، در اكثر احوال مغلوب باشد و از اين دو، يكی محمود است و آن طلب دين حق بود و ديگر مذموم».(30)

تحول دولت

سنت عمر دولت ها بر اين قرار گرفته كه دولتی بيايد و مدتی عمر كند و سپس دولتی ديگر جای آن را بگيرد. دولتی كه می آيد، اساس آمدنش بر نفی و اثبات است؛ نفی افكار، عقايد و رفتارهای سياسی و غيرسياسی دولت پيشين و اثبات هر آن چه خود بدان معتقد است كه اين عقايد مدتی می پايد، اما به تدريج رو به انحطاط می آورد.

عواملی كه موجب پايداری دولتی می شود: يكی، داشتن نظام در سيرت او است كه اگر رفتار و اعمال او دارای نظم و نظامی باشد و امور سياسی - اجتماعی به هرج و مرج نكشد و دولت حاكم بر آن ها با قوّت و قدرت، آن ها را انتظام بخشد، می تواند رشته امور را در دست گرفته و با انتظام بخشی به آن ها، آن ها را سوق دهد و الاّ به بی نظمی، هرج و مرج و بحران می انجامد و ديگر، عدالت است.

عدالت موجب می شود كه اركان دولت و كليه كارگزاران آن به رعايت حقوق مردم و جريان عدالت در بين آن ها پايبند باشند و تا هنگامی كه اعتقاد به عدالت و رعايت آن وجود داشته باشند، می توانند بر مردم حكومت كنند.

اما سنت تاريخی بر اين بوده كه بعد از مدتی دولتمردان حكومت بر اثر متابعت از هواهای نفسانی خود و پيدايش انگيزه های عدالت خواهانه كم كم به خوشگذرانی و بی اطلاعی از حال مردم و ظلم و ستم به آن ها رو آورده و از مردم فاصله می گيرند و به تدريج قدرتشان از بين می رود و ديگران درصدد برمی آيند تا بر آن ها غلبه كنند.

محقق طوسی چنين گويد:
«و چون جماعتی غالب شوند اگر سيرت ايشان را نظامی بود و اعتبار عدالتی كنند، دولت ايشان مدتی بماند و الاّ به زودی متلاشی شود، چه اختلاف دواعی و اهوا با عدم آن چه مقتضی اتحاد بود، مستدعی انحلال باشد».(31)

بنابراين، دولتی كه حقّ و برخاسته از حكمت باشد و با حكمت، حكومت كند عوامل تحول زا، رشد و صعود و كمال را هميشه در خود زنده دارد و دوام می يابد. محقق طوسی دو عامل برای حفظ اقتدار دولت و افزايش آن برمی شمارد كه اكثر دولت هايی كه به آن دو تمسك جسته اند، به جای طی كردن نمودار تولد صعود سقوط، با تولد خود و كسب قدرت و اقتدار، هميشه در تزايد اقتدار بوده و به حيات خود ادامه می دهند.

آن دو عامل عبارت اند از:

1) عزم و اراده ثابت و استوار يك ملت و جامعه در حيات سازندگی

2) رعايت اتفاق و وحدت.

اگر اركان دولت و كارگزاران آن در سياست ها و برنامه هايشان عزم و اراده داشته باشند و از ايمان به هدف خود كه منشأ ثبات در عزم و اراده است، برخوردار باشند، و اگر مردمی كه دولت بر آن ها حكمرانی می كند، با دولت همگونی و وحدت لازم داشته باشند، به طوری كه دارای غرض و هدف واحدی باشند تا اتفاق و همگونی آنان دوام يابد و دولت، تجسم واقعی آنان باشد.

يعنی تعاون آن ها با هم به گونه ای باشد كه هر يك بخشی از نيازهای يك ديگر را برآورده كنند و در بين آنان صناعات و مشاغل به عدالت تقسيم شده باشد و هركس به ميزان استعدادش مناصبی را كسب كند، در اين صورت اجتماع آن ها نظير اعضای بدن، در يك نظم و هم آهنگی و انسجام درونی قرار گرفته و در كل پيكره ای را تشكيل می دهند كه شكل و هيئت خاص و جديدی دارد و حيات و بقای آن به سلامت تك تك اعضا، انسجام درونی آن ها، انجام مسئوليت و كاركرد هر يك و قرار گرفتن هر يك به عدالت در جای خود وابسته است.

دولت ها نيز كه مجموعه نظام يافته از افراد حقيقی و حقوقی اند و شأن و جايگاه های مختلف آنان تشكيل شده است، حيات، بقا و افزايش قدرت آن به داشتن هدف و غايت مشخص، واحد، قاطع و جازم بر آن و وحدت عقيده، نظر و عمل در پيكره دولت و اركان آن و در بين مردم و مردم با دولت است:

«اكثر دولت ها، مادام كه اصحاب آن با عزيمت های ثابت بوده اند و شرايط اتفاق رعايت می كرده، در تزايد بوده است».(32)

تزايد اقتدار يك دولت هم موجب عزت آن و ملت می شود و هم به خودْبالندگی و اقتدار در اقتدار؛ يعنی گسترش، شدت و تعميق آن می انجامد و به زمينه های استمرار و شكوفايی دائمی خود می افزايد، به طوری كه اگر به عوامل ثبات و استحكام يك دولت تمسك شود، هميشه پرقدرت، مستحكم و استوار باقی می ماند.

آن چه سبب انحطاط و توقف در رشد و تزايد اقتدار دولت ها می شود، رغبت مردم به تنعمات و مفاخر دنيايی، مانند اموال، كرامات و لذايد می باشد و عامل آن، وجود امكانات اقتصادی و رشد آن در نظام است.

اموال و تنعمات دنيايی و دل فريبی دنيا، افراد ضعيف النفس را كه قوای شهوی بر آن ها غلبه دارد و آنان را كه قوه عاقله قوی نداشته و اميال شهوی خود را تعديل نمی كنند، به خود جذب می كند و آن گاه با معاشرت اين دسته با ديگر طبقات مردم، آنان نيز فريب تنعمات دنيايی را خورده و سيرتشان بر آن قرار می گيرد.

اگر بالفعل آماده نباشند، كم كم سعی به خوشگذرانی و عيش و نوش به قدر وسعشان می پردازند. آن گاه ابزار و آلات جنگ را كه زحمت آور است كنار گذاشته و جنگ كردن با دشمن تجاوزگر و ظالم را كه يك ارزش تلقی می شد، فراموش كرده و همت هايشان را در تحصيل اسباب راحتی و آسايش تن به كار می گيرند و تن آسايی را پيشه خود می كنند.

در چنين شرايطی اگر دشمن بر آنان حمله كند، به آسانی شكست می خورند، زيرا تن آسايی آنان موجب می شود كه هم روحيه و رغبت جنگ را نداشته باشند و هم قادر به جنگاوری نباشند.

اگر جنگی هم رخ ندهد، اموال زياد و كراماتی كه از اين طريق تحصيل كرده و بر آن تكبر می ورزند و يا گردنكشی و زورگويی بر فقرا و مستمندان، موجب تنازع و اختلاف می شود، زيرا بعضی به تكبر و زورگويی بيش تری نياز دارند و رقبايشان مانع از آن می شوند.

بنابراين، بين آن ها نزاع و درگيری پيش می آيد و يا از يك ديگر فاصله می گيرند تا اين كه سرمايه شان نيز كم كم نابود می شود؛ از اين رو، مقاومت در برابر چنين انحطاتی بی ثمر است و آنان نيز نمی توانند با آن مقابله كنند و بايد جای خود را به ديگران بدهند و يا ديگران به جای آنان بنشينند.

محقق طوسی سبب وقوف و انحطاط دولت ها را چنين بيان می كند:
«و سبب وقوف و انحطاط آن رغبت قوم در مقتنيات، مانند اموال و كرامات بوده، چه قوّت و صولت اقتضای استكثار اين دو جنس كند و چون ملابس آن شوند هر آينه ضعفای عقول بدان رغبت نمايند و از مخالطتْ سيرتِ ايشان به ديگران سرايت كند تا سيرت اوّل بگذارند و به ترفّه و نعمت جويی و خوش عيشی مشغول شوند و اوزار حرب و دفع بنهند، و ملكاتی كه در مقاومت اكتساب كرده باشند، فراموش كنند و همّت ها به راحت و آسايش و عطلت ميل كنند.

پس اگر در اثنای اين حال خصمی قاهر قصد ايشان كند استيصال جماعت بر او آسان بود و الاّ خود كثرت اموال و كرامات ايشان را بر تكبر و تجبّر دارد تا تنازع و تخالف ظاهر كنند و يك ديگر را قهر كنند و هم چنان كه در مبدأ دولت هركه به مقاومت و مناقشت ايشان برخيزد مغلوب گردد، در انحطاط به مقاومت و منازعت هركه برخيزند، مغلوب گردند».(33)

بنابراين، به دنيا رو آوردن و دنياداری در تاريخ دولت ها و امم گذشته بزرگ ترين عامل انحطاط آن ها شناخته شده و در حال حاضر نيز بزرگ ترين عامل زوال و انحطاط می باشد.

اصول اساسی حفظ دولت

سبب و منشأ پيدايش دولت، وجود قدرت و قوه فائقه ای است كه كارْ ويژه اساسی آن تدبير امور و منتهی كردن تصميمات و تدابير بر خود است. سبب اصلی حفظ دولت، تدبير است؛ تدبيری كه براساس مدبّره قوی حاصل از قوه عاقله و در رأس امور باشد و تصميمات از آن اخذ و بر آن منتهی شود و تدبيری كه در طريق دو امر قرار گيرد كه عبارت اند از:

1) تألّف اوليا؛
2) تنازع اعدا.

1) تألّف اوليا: دولت بين دوستان و پيروان خود دوستی و الفت برقرار می كند تا پيوندشان با يك ديگر قوی شده و علاوه بر تعاون و همكاری با هم، در حق يك ديگر وفادار بوده و منافعی كه برای خود می خواهند برای دوستانش هم بخواهند و در مواقع نياز در حق هم ايثار كنند.

برای رسيدن به چنين مقصودی سياست هايی لازم است كه مروج دوستی و الفت باشد تا مجموعه اركان دولت با مردم و مردم با دولت بوده و حافظ دولت باشند، اگرچه چنين دولتی، دولت فاضله هم نباشد. چنين دولتی مادامی كه از مقبوليت مردمی برخوردار است، مردم آن را حفظ می كنند.

2) تنازع اعدا: سبب ديگر حفظ دولت، ايجاد اختلاف و تفرقه بين دشمنان است تا آنان را به خود مشغول كند و الفت و پيوند مردم با خود و با دولت حفظ شود، زيرا دشمن را بايد با دشمن دفع كرد:
«و تدبير حفظ دولت به دو چيز بود: يكی، تألّف اوليا و ديگر، تنازع اعدا».(34)

محقق طوسی از آثار حكمای گذشته، داستانی را از اسكندر نقل می كند كه وی چگونه با مشورت ارسطو توانست در بين دشمنان خود تفرقه ايجاد كرده و آنان را به خود مشغول گرداند. زمانی كه وی با لشكريان خود به مملكت «دارا»(35) غلبه يافت، دريافت كه عجم ها ابزار و آلات جنگی و ساز و برگ نظامی و مردان مسلح زيادی دارند.

در فكر فرو رفت كه ممكن است در غيبتش آن دسته از افرادی كه كسانشان را در جنگ از دست داده اند، به خونخواهی برخاسته و به روم - مركز امپراتوری اسكندر - حمله برند و از سوی ديگر، قلع و قمع اينان نيز از ديانت و عدالت به دور است؛ از اين رو، ارسطو را به مشورت طلبيد و ارسطو به او گفت كه در ميان آنان تفرقه ايجاد كن تا به خود مشغول شوند و تو از آنان فراغت يابی.

با چنين كاری عجم از زمان اسكندر تا زمان اردشير بابك در اختلاف به سر می برد و فكر خونخواهی را در سر نپروراند.

خواجه درباره ايجاد تألف ميان كارگزاران حكومتی و اطرافيان سلطان در نصايح خود به «اباقا» پسر هولاكو چنين می گويد كه به برادران و خويشان نيكويی كن، فاضلان و معتمدان را به خود نزديك گردان، كاردانان را مورد تلطّف و مهربانی خود قرار بده، نسبت به اميران لشكر التفات و دلجويی داشته باش و ملوك و اكابر ولايات را به لطف خود اميدوار ساز.(36)

بيش ترين چيزی كه عموم مردم از دولت توقع دارند ايجاد امنيت و تأمين معاش زندگی آن ها است؛ از اين رو، خواجه در نصايح خود به «اباقا» پسر هولاكو دارد كه با تخفيف ماليات دل رعيت را به دست آورده و او را از خود راضی كند و نيز او را به ادای صدقه به درويشان، بازماندگان، كودكان بی پدر و زنان بی شوهر و رهايی گرفتاران از گرفتاری سفارش می كند؛(37)

بنابراين، بايد سلطان و كارگزاران حكومت به رعيت خود توجه كنند تا آن ها نيز وجود حكومت و دستگاه حكومتی را برای خود نعمت شمرده و شكرش را بر خود واجب بدانند.

پی نوشت ها:


 

1 . همان، اخلاق ناصری، ص 303.
2 . همان، ص 300.
3 . همان، ص 301.
4 . همان.
5 . هرگاه دوست داشتن تو امری پنهان در ضميرت است (كه آن را ابراز نمی كنی)، پس دوستی طلب كن كه بر غيب آگاه و دانا باشد.
6 . اخلاق ناصری، ص 326 - 327.
7 . همان، ص 301.
8 . تعبيری است كه خواجه طوسی آن را در مقابل وحدت طبيعی كه حاصل محبت است، استعمال می كند.
9 . همان، اخلاق ناصری، ص 111.
10 . همان، ص 113 - 114.
11 . همان، ص 301.
12 . يعنی «مردم طبق آيين پادشاهان خود عمل می كنند و به زمان بيش تر شباهت دارند تا به پدرانشان». بهجة المجالس، ج 1، ص 61 - 64.
13 . همان، اخلاق ناصری، ص 301 - 302.
14 . همان، رساله نصيحت نامه خواجه نصيرالدين طوسی بر اباقا.
15 . همان، رساله «رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن».
16 . همان.
17 . همان، ص 394.
18 . يعنی «يا اميرالمؤمنين كجاست آن تصميمات ملوكانه».
19 . همان، اخلاق ناصری، ص 302.
20 . همان.
21 . همان.
22 . همان، رساله «رسم و آئين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن».
23 . همان، رساله نصيحت نامه.
24 . همان، اخلاق ناصری، ص 301 - 302.
25 . همان، ص 302.
26 . همان، ص 252.
27 . همان، ص 255.
28 . همان، ص 302 - 303.
29 . همان، ص 303.
30 . همان، ص 302.
31 . همان، ص 303.
32 . همان.
33 . همان، ص 303 - 304.
34 . همان، ص 304.
35 . اين پادشاه همان دارای بزرگ است كه به دست اسكندر كشته شد و در تواريخ متأخر او را به عنوان داريوش سوم می شناسيم. در كتب پيشينيان، دارا بن دارا و گاه به عنوان دارای اكبر ناميده شده است. او را به نام داراب و داراب بن داراب نيز خوانده اند، اما روايت درست تر اين است كه او فرزند دارای پيشين خود (داريوش سوم) نبوده، بلكه نبيره وی بوده است. حادثه غلبه اسكندر بر او يكی از چند سانحه بزرگ تاريخ ايران است. (لغت نامه دهخدا)
36 . خواجه نصيرالدين طوسی، رساله نصيحت نامه.
37 . همان.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید