ولايت، معنای عجيبی است. اصل معنای ولايت، عبارت از نزديك بودن دو چيز با يكديگر است. فرض بفرماييد وقتی كه دو ريسمان، محكم به هم تابيده میشوند و جدا كردن آنها از يكديگر، به آسانی ممكن نيست، آن را در عربی «ولايت» میگويند. ولايت، يعنی اتّصال و ارتباط و قرب دو چيز به صورت مماس و مستحكم با يكديگر. همة معانیای كه برای «ولايت» در لغت ذكر شده است - معنای محبّت، معنای قيوميّت و بقية معانی ـ كه هفت، هشت معنا در زبان عربی هست ـ از اين جهت است كه در هر كدام از اينها، به نوعی اين قرب و نزديكی بين دو طرف ولايت وجود دارد. مثلاً «ولايت» به معنای محبّت است؛ چون محبّ و محبوب، با يكديگر يك ارتباط و اتّصال معنوی دارند و جدا كردنشان از يكديگر، امكانپذير نيست.
اسلام، حكومت را با تعبير «ولايت» بيان میكند و شخصی را كه در رأس حكومت قرار دارد، به عنوان والی، ولیّ، مولا ـ يعنی اشتقاقات كلمة ولايت ـ معرفی میكند. معنای آن چيست؟ معنای آن، اين است كه در نظام سياسی اسلام، آن كسی كه در رأس قدرت قرار دارد و آن كسانی كه قدرتِ حكومت بر آنها در اختيار اوست، ارتباط و اتّصال و پيوستگیِ جدايی ناپذيری از هم دارند. اين، معنای اين قضيه است. اين، فلسفة سياسی اسلام را در مسألة حكومت برای ما معنا میكند. هر حكومتی كه اين طور نباشد، اين ولايت نيست؛ يعنی حاكميتی كه اسلام پيشبينی كرده است، نيست. اگر فرض كنيم در رأس قدرت، كسانی باشند كه با مردم ارتباطی نداشته باشند، اين ولايت نيست. اگر كسانی باشند كه رابطة آنها با مردم، رابطة ترس و رعب و خوف باشد ـ نه رابطة محبّت و التيام و پيوستگی ـ اين ولايت نيست. اگر كسانی با كودتا بر سر كار بيايند، اين ولايت نيست. اگر كسی با وراثت و جانشينیِ نَسَبی ـ منهای فضايل و كيفيّات حقيقی كه در حكومت شرط است ـ در رأس كار قرار گيرد، اين ولايت نيست. ولايت، آن وقتی است كه ارتباط والی يا ولیّ، با مردمی كه ولايتِ بر آنهاست، يك ارتباط نزديك، صميمانه، محبّتآميز و همانطوری كه در مورد خود پيامبر وجود دارد ـ يعنی «بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم» يا «بعث منهم»: از خود آنها كسی را مبعوث كرده است ـ باشد؛ يعنی از خود مردم كسی باشد كه عهدهدار مسألة ولايت و حكومت باشد. اساس كار در حاكميت اسلام اين است.
ولايت يعنی پيوند؛ يعنی همين شكل زنجيرهای پيدا كردن انسانها با يكديگر؛ اين معنای ولايت است. ولايت ائمة اطهار هم كه شنيديد و گفته میشود، اين يعنی همان پيوند ميان ما و امام ما؛ از لحاظ فطری، از لحاظ روحی و از لحاظ عملی. اگر اين سه حالت پيوند ميان ما و ائمه و پيغمبر و خدا پيدا بشود، اين همان ولايت است. گاهی گفته میشود ولايتاللّه یا ولايت الهی، گاهی گفته میشود ولايت ائمة اطهار، اينها همهاش يكی است؛ يعنی ولايت خدا و ولايت ائمه دو تا نيست. ولايت ائمه با ولايت پيغمبر دو چيز نيست؛ همهاش يك چيز است. اين ولايت يعنی همان پيوند؛ يعنی ارتباط؛ اتصال دو چيز به طوري كه به آسانی آن دو چيز را نتوان از هم جدا كرد. من به عنوان يك آدمی كه در زمينة مسائل اسلامی فكر میكند، وقتيكه اين ارتباط را میخواهم درست در فرهنگ اسلامی بفهمم، اينجور استنباط میكنم كه اين ارتباط و اين اتصال، اتصال فكری روحی و عملی است؛ در اين سه شاخه ارتباط، اگر بين ما و ائمه، بين ما و خدا، بين ما و پيامبر ارتباط برقرار شد، ولايت برقرار است.
شما مردهای را در نظر بگیرید که بیجان افتاده است، او مغز دارد ولی کار نمیکند؛ چشم دارد ولی نمیبیند؛ دهان دارد ولی غذا را بلع نمیکند؛ معده و کبد و جهاز هاضمه دارد، اما غذا را جذب و هضم نمیکند؛ رگ دارد که در آن خون هست، ولی خون جریان ندارد؛ دست دارد اما یک مورچة ریز را هم نمیتواند از خودش دفع کند؛ پادارد، اما نمیتواند از آفتاب به سایه برود، چرا اینطور است؟ چون جان ندارد. اما وقتی که جان دمیده شد، مغز کار میکند، اعصاب کار میکند، دست میگیرد، دهان میخورد، معده هضم میکند، دستگاه گوارش جذب میکند، خون میچرخد و میگردد و نیرو را به همه بدن میرساند، بدن را گرم میکند، او را در تلاش میاندازد، راه میرود، دشمن را میکوبد، دوستها را جذب میکند، خود را هر چه بیشتر کاملتر و آبادتر میکند؛ این مثل را شما در مقام فهمیدن اهمیت ولایت در یک جامعه، مقابل چشمهایتان بگذارید؛ پیکر مرده را بردارید و جایش جامعة انسانی بگذارید، به جای جان و روح هم ولایت را بگذارید؛ جامعهای که ولایت ندارد، استعدادها در این جامعه هست، اما خنثی میشود؛ به هدر میرود؛ نابود میشود؛ هرز میرود و یا بدتر به زیان انسان به کار میافتد؛ مغز دارد و میاندیشد، اما میاندیشد برای فساد آفرینی؛ میاندیشد برای انسان کشی؛ میاندیشد برای محکم کردن پایههای استثمار و استبداد و استکبار؛ چشم دارد، اما آنچه باید ببیند نمیبیند، و آنچه باید نبیند میبیند؛ گوش دارد، اما سخن حق را نمیشنود؛ اعصاب، سخن حق را به مغز میرساند، مغز فرمانی بر طبق حق به جوارح و اعضاء نمیدهد؛ شرایط عالم، اجازه کار بر طبق حق به انسان نمیدهند. این جامعه بیولایت است؛ در جامعة بیولایت، چراغها شعله نمیکشند و روشنیشان بیشتر نمیشود؛ همان یک ذره روغنی هم که دارند، تمام میشود تا به کلی خشک میشود.
چراغهایی که پیغمبر روغن ریخته بود، رو به خاموشی گذاشت و دیدید که چطور خشک شد؛ دیدید که روزهای بعد از وفات پیامبر، شعله میکشید، روشن میکرد، منور میکرد، چون روغنش را پیامبر ریخته بود؛ اما چون دست ولایت بالای سر این مشعلها و چراغها نبود، چطور روغنش ته کشید؛ خشک شد؛ بد بوشد؛ پردود شد؛ کم نور شد تا به زمان معاویه رسید که تحویل به یزید داد و دیدید که چه شد. همان چیزهایی که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به زنهای انصار و مهاجر گفت و گوش نکردند، همان روزهای اول، همان پیشبینیهایی که فاطمه زهرا کرد ولی مردم مسلمانِ غافلِ آن روز، نتوانستند بفهمند و گوش نکردند، همانها تماماً انجام گرفت؛ همان «سیف صارم»، آن شمیشیر خونریز، همان تیغی که اصالتها و فضیلتها را میکشت؛ همان دستی که انسانها را و انسانیتها را خفه میکرد؛ همه اینها را فاطمه زهرا گفته بود؛ قبل از فاطمه زهرا هم پیامبر گفته بود. اینها میدیدند، میفهمیدند و گفتند؛ ولی جامعه اسلامی نفهمید. گوشها سنگین و کر شد. امروز هم صدای فاطمه زهرا هنوز به گوش میرسد؛ ای گوشهای حساس و هشیار! بشنوید: جامعة دارای ولایت، جامعهای میشود که تمام استعدادهای انسانی را رشد میدهد؛ همه چیزهایی که برای کمال و تعالی انسان خدا به او داده، اینها را بارور میکند؛ نهال انسانی را بالنده میسازد؛ انسانها را به تکامل میرساند؛ انسانیتها را تقویت میکند.
1. مفهوم ولایت
• «ولايت»، يعنی حكومت و اداره كشور و اجرای قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه اينكه برای كسی شأن و مقام غير عادی به وجود بياورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنی حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوری كه خيلی از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفهای خطير است.
اما ولایت یک جامعه به چیست؟ ولایت یک جامعه به این است که ولی در آن جامعه اولاً مشخص باشد. ثانیاً منشأ و الهام بخش همه نیروها، نشاطها، فعالیتهای آن جامعه باشد. قطبی باشد که همه جویها و سرچشمهها از او سرازیر میشود، مرکزی باشد که همة فرمانها را او میدهد و همة قانونها را او اجرا میکند. نقطهای باشد که همة رشتهها و نخها به آنجا برگردد، همه به او نگاه کنند، همه دنبال او بروند، موتور زندگی را، او روشن بکند، راننده و پیش قراول کاروان زندگی در جامعه، او باشد، این جامعه، جامعه دارای ولایت است، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بعد از پیغمبر بیست و پنج سال تمام زمام اجتماع را در دست نداشت. جامعه اسلامی بعد از پیغمبر بیست و پنج سال دارای ولایت نبود، درآن جامعه مسلمان دارای ولایت بود، ابوذر شخصاً دارای ولایت بود، مقداد شخصاً دارای ولایت بود، آن دیگری شخصاً دارای ولایت بود، اما جامعه اسلامی بعد از پیغمبر بیست و پنج سال دارای ولایت نبود تا اینکه امیر المؤمنین به حکومت جامعه اسلامی رسید و جامعه اسلامی دارای ولایت شد؛ آنوقتی که امام منشأ امر و نهی در جامعه میشود، آنوقتی که همه رشتهها از امام ناشی میشود،آنوقتی که امام دارد عملاً جامعه را اداره میکند، آنوقتی که پرچم جنگ را امام بلند میکند، آنوقتی که فرمان حمله را امام میدهد، آنوقتی که قرارداد صلح را امام مینویسد، آن وقت است که جامعه دارای ولایت است، و در غیر این صورت جامعه دارای ولایت نیست، پس این هم جامعة دارای ولایت. اگر چنین جامعهای دارید، شکر خدا بکنید و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید. اگر این چنین نعمتی بر سر شما هست، خدا را شکر کنید که بزرگتر از نعمت ولایت، نعمتی نیست و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید و ولایت را در شخص خودتان و در جامعه بشری تأمین کنید. سعی کنیم که علیوار زندگی کنیم، سعی کنیم که دنبال علی راه بیفتیم، سعی کنیم که میان خودمان و علی که ولیّ خداست، پیوند برقرار کنیم، اینها کوشش لازم دارد، تلاش لازم دارد، مجاهدت لازم دارد، خون دل خوردن دارد که ائمه هدی (علیهمالسلام) بعد از شهادت امیر المؤمنین یکسره در راه ولایت کوشیدهاند.
تمام تلاش ائمه برای این بودهاست که ولایت را زنده کنند، جامعه اسلامی را احیاء کنند تا این نهالی را که به نام انسان در این مزرعه و در این باغستان و در این نهالستان غرس شده، با آب گوارای جانبخش حیات آفرین ولایت زنده و سر سبز و بالنده کنند، این تلاش ائمه بود، تلاش ما نیز برای ولایت جامعه باید این باشد که ببینیم برای قدرت دادن به ولیّ اسلام چه کاری باید بکنیم.
همانطور که قبلاً گفته شد یک وقت است که علی بن ابیطالب (علیهالسلام) حسن بن علی (علیهالسلام)، حسین بن علی (علیهالسلام)، علی بن حسین (علیهالسلام)، تا آخر، ائمه به نام و خصوصیات مشخص میشوند، یک وقت هم هست که با نام مشخص نمیشوند بلکه توسط یک ولی با صفاتی مشخص میشوند همانطور که فرمودهاند: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاء صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ ...» این طوری ولی را مشخص میکنند؛ این هم از طرف خداست، منتهی آن اولی را با اسم معین کردهاند و این را خصوصیاتش را گفتهاند. شما خودت حساب کردهای، اندازه کردی، قواره گرفتی، الگو را گذاشتهای، حضرت آیت اللهالعظمی آقای بروجردی در آمد، وقتی که انسان بنای کارش را بر این گذاشت که قوانین اسلامی و مقررات الهی را در جامعه به صورتی که ولایت حکم میکند، زنده و احیاء بکند آن وقت میگردد و راهش را پیدا میکند، روشها و شیوههایش را پیدا میکند که ما فعلا در شیوهها و روشها بحثی نداریم.
پس ولایت در اصطلاح اوّلی قرآن یعنی بهم پیوستگی و هم جبهگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحد هستند، در یک راه قدم بر میدارند، برای یک مقصود تلاش و حرکت میکنند، یک فکر و یک عقیده را پذیرفتهاند افراد این جبهه هر چه بیشتر باید به هم متصل باشند و از جبهههای دیگر و قطبهای دیگر و قسمتهای دیگر خودشان را جدا و کنار بگیرند؛ چرا؟ برای اینکه از بین نروند، در آن هضم نشوند، این را در قرآن ولایت میگویند.
ولایت امت مسلمان، و ولایت آن جبههای که در راه خدا و برای خدا میکوشد، به این معنا است که میان افراد این جبهه هر چه بیشتر اتصال و پیوستگی بوجود بیاید و هر چه بیشتر دلهای اینها به هم گره بخورد و نزدیک بشود و هر چه بیشتر از قطبهای مخالف از کسانی که بر ضدّ آنها میاندیشند و بر ضدّ آنها عمل میکنند، جدا بشود؛ این معنای ولایت است.
اگر فرض كنيم در رأس قدرت كسانی باشند كه با مردم ارتباطی نداشته باشند، اين ولايت نيست. اگر كسانی باشند كه رابطة آنها با مردم، رابطة ترس و رعب و خوف باشد ـ نه رابطة محبت و التيام و پيوستگی ـ اين ولايت نيست. اگر كسانی با كودتا بر سر كار بيايند، اين ولايت نيست. اگر كسی با وراثت و جانشينی نسبی ـ منهای فضايل و كيفيات حقيقی كه در حكومت شرط است ـ در رأس كار قرار گيرد، اين ولايت نيست. ولايت، آن وقتی است كه ارتباط والی يا ولی، با مردمی كه ولايت بر آنهاست، يك ارتباط نزديك، صميمانه، محبتآميز و همانطوری كه در مورد خود پيامبر وجود دارد ـ يعنی «بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» يا «بعث منهم»: از خود آنها كسی را مبعوث كردهاست ـ باشد؛ يعنی از خود مردم كسی باشد كه عهدهدار مسألة ولايت و حكومت باشد. اساس كار در حاكميت اسلام اين است.
ولايت، يعنی پيوند و ارتباط تنگاتنگ و مستحكم و غيرقابل انفصال و انفكاك. جامعة اسلامی كه دارای ولايت است، يعنی همة اجزای آن به يكديگر و به آن محور و مركز اين جامعه ـ يعنی ولی ـ متصل است. لازمة همين ارتباط و اتصال است كه جامعة اسلامی در درون خود يكی است و متحد و مؤتلف و متصل به هم است و در بيرون نيز اجزای مساعد با خود را جذب میكند و اجزايی را كه با آن دشمن باشند، به شدت دفع میكند و با آن معارضه مینمايد. يعنی «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ ».
اسلام، حكومت را با تعبير «ولايت» بيان میكند و شخصی را كه در رأس حكومت قرار دارد، به عنوان والی، ولی، مولا ـ يعنی اشتقاقات كلمة ولايت ـ معرفی میكند. معنای آن چيست؟ معنای آن، اين است كه در نظام سياسی اسلام، آن كسی كه در رأس قدرت قرار دارد و آن كسانی كه قدرت حكومت بر آنها در اختيار اوست، ارتباط و اتصال و پيوستگی جدايی ناپذيری از هم دارند. اين، معنای اين قضيه است. اين، فلسفة سياسی اسلام را در مسألة حكومت برای ما معنا میكند. هر حكومتی كه اين طور نباشد، اين ولايت نيست؛ يعنی حاكميتی كه اسلام پيشبينی كرده است، نيست.
اساسيترين مسألة دين، مسألة ولايت است؛ چون ولايت، نشانه و ساية توحيد است. ولايت، يعنی حكومت؛ چيزی است كه در جامعة اسلامی متعلق به خداست، و از خدای متعال به پيامبر، و از او به ولیّ مؤمنين میرسد.
اگرچه ولايت يك امر سياسی است، اما همة مضمون ولايت در سياست خلاصه نمیشود. اين ولايت، پرتوی از ولايت ذات مقدّس پروردگار است. اين ولايت، ناشی از حضور ولايت الهی در وجود اميرالمؤمنين است، همچنانكه در وجود پيامبر مكرّم اسلام بود... ولايت در حقيقت به معنای پيوند، ارتباط و اتصال است. آن كسی كه منصوب به اين مقام است، برخلاف حكام و فرمانروايان عالم، فقط يك فرمانروا يا يك سلطان و يك حاكم نيست؛ بلكه يك ولی است، به مردم نزديك است، به آنها پيوسته است و مورد اتكای دل و جان مردم است. اين معنا در اميرالمؤمنين و در ائمة معصومين (عليهمالسّلام) وجود دارد. بعد از دوران حضور ائمه هم اگر پرتوهای ضعيفی از اين حقيقت در جايی پيدا شود، ولايت در آنجا شكل میگيرد. حقيقت و معنای واقعیِ امر اين است.
ولايت، هم صفتی است برای منصبی كه نبیّ اكرم و جانشينان او از سوی پروردگار، حائز آن بودهاند، هم خصوصيتی است برای آن جامعة اسلامی كه در ساية آن حكومت، زندگی میكند و از پرتو آن بهره میگيرد.
شما میبينيد اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) كه مظهر ولايتِ اسلام و مصداق كامل ولیّای است كه برای مردم مشخّص شدهاست، در هيچ برههای، از اين حالت ارتباط و اتّصال و انسجام با مردم خالی نبودهاست. نه در دورانی كه او را عملاً از حكومت كنار گذاشتند و مردم را از او به عنوان ارتباطِ حكومتی جدا كردند ـ يعنی عملاً حكومت را از او گرفتند ـ ولايت و حكومت و فرماندهی و حكمرانیای كه در اسلام، از آن به «ولايت» تعبير میشود و حقّ او بود از او سلب كردند ـ البته ولايت معنوی، آن چيزی كه در امامت تشيّع فرض شده است و وجود دارد، در هر حال هست و بسته به ولايت ظاهری نيست ـ و نه در دورههای ديگر، از ارتباط و اتّصال با مردم خالی نبودهاست. در همان وقت هم اميرالمؤمنين يكی از آحاد ملت و جزو مردم است. منزوی و منعزل و كنارهجوی از مردم نيست. آن وقتی هم كه به حكومت میرسد، يك حاكم به تمام معنا مردمی است.
آن ولايت به آن معنا، در ائمّهای هم كه به ولايت ظاهری نرسيدند وجود داشت. ولايتی كه از آنِ اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) و منصوب پيغمبر بود ولايت سياسی بود. همان معنايی كه ذات اقدس پروردگار آن را به وسيلة پيغمبر اكرم در اسلام به وجود آورد و جعل كرد، و با آن معلوم شد كه اسلام در رديف والاترين احكام و مقرّرات خود، مسألة حكومت و ولايت و سرپرستیِ امّت را دارد. اگر كسی از اين بُعد به موضوع غدير نگاه كند، بسياری از اشتباهاتی كه متأسفانه در طول قرنها در اذهان وجود داشتهاست، بايد برای او زايل شود.
يك بُعد ديگر در قضيه و حديث غدير، همين مسألة ولايت است؛ يعنی تعبير از حكومت به ولايت؛ «من كنت مولاه فهذا علیّ مولاه». آن وقتی كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مقام تعيين حق حاكميت برای يك شخص است، تعبير مولا را برای او بهكار میبرد و ولايت او را به ولايت خود مقترن میكند. خود اين مفهومی كه در ولايت هست، بسيار حايز اهميت است. يعنی اسلام، منهای همين مفهوم ولايت ـ كه يك مفهوم مردمی و متوجه به جهت حقوق مردم و رعايت آنها و حفظ جانب انسانهاست ـ هيچ حاكميتی را بر مردم نمیپذيرد و هيچ عنوان ديگری را در باب حكومت قايل نيست.
2. حوزههای سهگانة ولایت از نگاه قرآن
ولایت قرآنی دو رویه دارد، یک رویة آن این است که در داخل جامعه اسلامی، همه عناصر بایستی به سوی یک هدف و یک جهت و یک راه گام بردارند و رویة دیگرش این است که در خارج از جامعة اسلامی، امت اسلامی بایستی با همه بلوکها و جناحهای ضدّ اسلامی پیوندهای خودش را بگسلد، اینجا یک نکته دقیقی وجود دارد که میرساند ولایت به معنای قرآنی آن، همان ولایتی است که شیعه به آن قائل است.
اینکه ما ارتباط با امام را اینقدر مهم دانستهایم، اینکه ما فرمان امام را در همه شئون زندگی جامعه نافذ میدانیم برای چیست؟ و از کجا در میآید؟ اینجا است که قرآن با ما حرف میزند که اگر یک جامعهای و یک امتی بخواهد ولایت قرآنی را به این معنا داشته باشد؛ یعنی بخواهد تمام نیروهای داخلیاش در یک جهت، به سوی یک هدف، در یک خط به راه بیفتد و بخواهد تمام نیروهای داخلی اش علیه قدرتهای ضد اسلامیدر خارج بسیج بشود، احتیاج به یک نقطه قدرت متمرکز در متن جامعه اسلامیدارد. به یک نقطهای احتیاج دارد که تمام نیروهای داخلی به آن نقطه بپیوندند، همه از آنجا الهام بگیرند و همه از او حرف بشنوند و حرف بپذیرند و او تمام جوانب مصالح ومفاسد را بداند تا بتواند مثل یک دیدهبان نیرومندِ قویدستی و قویچشمی، هرکسی را در جبهة جنگ به کار مخصوص خودش بگمارد.
بُعد دیگر ولایت یعنی ارتباط مستحکم و نیرومند هر یک از آحاد امت اسلام در همه حال با آن قلب امت و این ارتباط، یعنی هم ارتباط فکری وهم ارتباط عینی، یعنی درست از او سرمشق گرفتن و در افکار و بینشها دنبال او بودن و درست در افعال و رفتار و فعالیتها و حرکتها او را پیروی کردن، پس ولایت علی بن ابیطالب یعنی در افکارت پیرو علی باشی! در افعالت پیرو علی باشی! تو را با علی (علیهالسلام) رابطه ای نیرومند، مستحکم، خلل ناپذیر پیوند زده باشد، از علی علیهالسلام) جدا نشوی! این معنی ولایت است. اینجاست که میفهمیم معنی این حدیث را «ولاية علی ابن ابيطالب حصنی»؛ ولایت علی (علیهالسلام) حصن و حصارمن است؛ «فمن دخل حصنی امن من عذابی»؛ هرکه داخل این حصار شد از عذاب خدا مصون و محفوظ خواهد ماند؛ که بسیار حرف جالبی است، یعنی مسلمانها و پیروان قرآن اگر از لحاظ فکر و اندیشه و از لحاظ عمل و تلاش و فعالیت متصل به علی (علیهالسلام) باشند، از عذاب خدا مصون و محفوظند.
آن کسی که قرآن را قابل فهم نمیداند، این چطور میتواند بگوید من ولایت علی بن ابیطالب دارم و از لحاظ فکری با علی (علیهالسلام) مرتبط هستم در حالی که علی بن ابیطالب در خطبه نهج البلاغه میگوید:
«و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لايغش، و الهادی الذی لا يضل، و المحدث الذی لايکذب، وما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزيادة او نقصان؛ زيادة فی هدی و نقصان من عمی»؛ و بدانید! این قرآن پند دهندهای است که خیانت نمیکند و راهنمایی است که گمراه نمینماید و سخنگویی است که دروغ نمیگوید و کسی با این قرآن ننشست مگر آنکه چون از پیش آن برخاست، هدایت و رستگاری او افزایش یافت، یا کوری و گمراهی او کم گردید. علی (علیهالسلام) این گونه مردم را به قرآن حواله میدهد و اینطور مردم را به قرآن سوق میدهد. اگر کسی بگوید قرآن را نمیشود فهمید، آیا این ولایت علی بن ابیطالب دارد؟! هرگز! علی به خاطر خدا حاضر است از تمام وجودش بگذرد، این عمل علی است، این شخص حاضر نیست از یک ريال پولش، از جانش، از حیثیت اجتماعیاش، از راحتیاش، از آقاییاش بخاطر خدا بگذرد، آیا این ولایت علی دارد؟!
ولایت علی را آن کسی دارد که با علی پیوندی ناگسستنی، هم از لحاظ فکر واندیشه، و هم از لحاظ عمل داشته باشد. اگر درست دقت کنید معنایی که از ولایت گفتم،دقیقترین و ظریفترین معنایی است که درباره ولایت میشود بیان کرد. حالا گوش کنید! از قرآن آیاتی را از سوره مائده برای شما بگویم که در این آیات هم جنبه مثبت ولایت، یعنی پیوند داخلی بیان شده و هم جنبه منفی ولایت، یعنی قطع پیوندهای خارجی و هم به آن بُعد دیگر ولایت، یعنی اتصال و ارتباط با ولی پرداختهاست؛ که ولی یعنی آن قطب، یعنی آن قلب، یعنی آن حاکم و امام «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! «لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِياءَ»؛ یهود و نصاری را (یهودیان و مسیحیان را) اولیاء خود نگیرید. اولیاء جمع ولی است؛ ولی از ولایت است، ولایت یعنی پیوستگی، ولی یعنی پیوسته و پیوندزده، یهود و نصاری را پیوند خوردگان و پیوستگان با خود نگیرید و انتخاب نکنید «بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»؛ آنها بعضی اولیاء و به هم پیوستگانِ بعضی دیگر هستند. نگاه نکنید که بلوکهایشان از همدیگر جداست، در معنای قرآن، برای ضدیت با اصالتهای شما همه [در] یک جبهه هستند، «بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»؛ بعضی هم جبهه دیگر هستند. «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ»؛هرکس از شما که با آنها تولی کند. تولی یعنی ولایت را پذیرفتن (از باب تفعل)، هرکس که قدم در وادی ولایت آنها بگذارد و خودش را با آنها پیوند زند و مرتبط کند، «فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»؛ بی گمان او خود از آنان است، «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»؛ و خدا مردمان ستمگر را هدایت نخواهد کرد.
هجرت از جمله مسائلی است که به مسئلة ولایت با آن وسعتی که ما در اینجا مطرح کردیم مربوط میشود و در گفتارهای قبلی گفتیم که ولایت عبارت است از ایجاد رابطه و پیوند مستحکمی میان عناصر صف مؤمن با یکدیگر و قطع هر گونه وابستگی میان صف مؤمن با صف غیر مؤمن.ودر مرتبه بعدی ایجاد رابطهای بس قوی و نیرومند میان همه افراد صف مؤمن با آن نقطة مرکزی و قدرت متمرکز که اداره جامعه اسلامی به عهدة اوست؛ یعنی امام، یعنی ولیّ حاکم و نیز این بحث را کردیم که چه کسانی در جامعه اسلامی میتوانند ولی و حاکم باشند و جواب آن را از قرآن گرفتیم که میفرماید: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» که به ماجرای امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) اشاره کردیم. اگر ما ولایت را با این وسعت بفهمیم و مسئله را در حد مسائل فرعی و درجه دو ولایت خلاصه نکنیم، مسئلة هجرت یکی از دنبالههای ولایت خواهد بود؛ زیرا اگر ولایت خدا را قبول کردیم و پذیرفتیم که میبایست انسان همة نیروها و نشاطهای جسمی و فکری و روانی اش با ارادة ولیّ الهی به کار بیفتد و خلاصه انسان میبایست با جمیع عناصر وجودش بنده خدا باشد، نه بنده طاغوت.
ناچار این را هم باید قبول کنیم که اگر یک جایی وجود ما و هستی ما و همة نیروها و نشاطهای ما تحت فرمان ولایت الهی نبود وتحت فرمان ولایت طاغوت و شیطان بود؛ تعهد الهی ما این است که ما خودمان را از قید و بند ولایت طاغوت رها کنیم، نجات بدهیم، آزاد کنیم و به تحت سایة پرمیمنت ولایت الله برویم. خارج شدن از ولایت پیشوای ظالم و وارد شدن در ولایت امام عادل اسمش هجرت است. میبینید که مسئلة هجرت یکی از مسائلی است که در دنبالة ولایت مطرح است و این چهارمین مطلبی است که در این سلسله گفتارها در پیرامون مسئله ولایت بحث میکنیم.
«فَتَرَی الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»؛ آن کسانیکه در دلهایشان بیماری است(بیماردلان)، آنها را میبینی، «يُسارِعُونَ فيهِمْ»؛ در میان جبهة دشمنان دین میشتابند؛ قناعت نمیکنند به اینکه بروند طرف آنها، بلکه میشتابند، قناعت نمیکنند به اینکه تا به نزدیکشان بروند، بلکه تاآن اعماق جبهه شان میروند و اگر بپرسی چرا اینقدر با دشمن دین و باکسی که میدانی ضد دین است میسازی؟! و چرا با آنها ضدیت که نمیکنی هیچ، دوستی هم بخرج میدهی؟! در جوابت چنین گوید:
«يَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ»؛ میگویند: میترسیم برایمان دردسری درست شود و میترسیم اسباب زحمتی برایمان درست شود. ببینید چه کلمات آشنایی است. خدا در جواب اینها میفرماید: «فَعَسَی اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ»؛ امید است که خدا پیروزی را نصیب جبهة مؤمنین کند، یا یک حادثهای را از پیش خود به سود آنها پدید آورد. و وقتی این کار شود، «فَيُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ»؛ آنوقت این بدبختهایی که با آنها ساخته بودند، پشیمان شوند. رو سیاه شوند، بگویند دیدی چه غلطی کردیم؟! اگر میدانستیم که جبهة مؤمنین اینطور پیروزمند و نیرومند خواهد شد، با دشمن دین و دشمن خدا نمیساختیم، خودمان را بی آبرو نمیکردیم «وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا»؛ بعد از آنکه آنها خودشان را مفتضح کردند و با دشمنان ساختند، آن کسانیکه ایمان آوردهاند میگویند: «أَهؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ»؛ مؤمنین همینها بودند، این چهرههای خوش ظاهر و موجّه که با سوگندهای غلاظ و شداد قسم میخورند که ما با شما هستیم و هر وقت با آنها حرف میزدیم یا چیزی میگفتیم، میگفتند: ما با شما هم عقیده هستیم، ما هم با شما اختلافی ندایم، ما هم همین حرفی که شما میزنید، میزنیم؛ در مقام بیان اینطور با آدم حرف میزدند، اما بعد معلوم شد که دلهای اینها مریض بوده و علی رغم ظاهر نیکشان دلهای چرکین و سیاه و نفاق آمیز داشتند، آن روز مؤمنین میگویند: عجب است که چه قسمیمیخوردند! اینها همانها هستند «أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ»؛ آنها همینها هستند، آنهایی که به خدا سوگندهای سخت و غلیظ میخوردند، «إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ»؛ قسم میخوردند که با شما هستیم و با شما هم عقیده و هم فکریم. «حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ»؛ پوچ و بیهوده و نابود شد کارهایی که کرده بودند. «فَأَصْبَحُوا خاسِرينَ»؛ و سخت زیانکار شدند. این آیات تا اینجا در رابطه با ارتباطات خارجی بود.
در ادامة همان آیات راجع به ارتباطات داخلی دقت کنید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛ ای کسانی که ایمان آوردید! «مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ»؛اگر شما از دین خود بازگردید؛ اگر این بار رسالت و مسئولیتی را که با ایمان به خدا پذیرفته بودید، از دوشتان به زمین بگذارید و آن را به سر منزل نرسانید، خیال نکنید که این بار به منزل نخواهد رسید ـ که این تصوّر باطلی خواهد بود ـ بلکه این افتخار نصیب جمعیتی دیگری خواهد شد که این بار را به منزل برسانند؛ «من يرتد منکم عن دينه»؛ هرکه از شما از دین خود باز گردد و مرتد شود، «فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ»؛ خدای متعال جمعیتی را پدید خواهد آورد که خود خدا آنها را دوست میدارد، «وَ يُحِبُّونَهُ»؛ آنها هم خدا را دوست دارند. آیا ما جزو آنهایی هستیم که خدا را دوست دارند؟ آیا اینکه گاهی اوقات کلماتی میگوییم که دوست داشتن خدا از آن بر میآید، دلیل براین موضوع هست که ما خدا را دوست داریم؟ در این مورد قرآن سخنی دارد که میفرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»؛ یعنی اگر خدا را دوست دارید از من که پیامبر هستم متابعت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد. پس «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»؛ یعنی اینها صد در صد تسلیم فرمان هستند و خدا هم آنها را دوست دارد و این یک خاصیت و صفتی است که طرفینی میباشد. «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنينَ»؛ صفت دیگر از صفات این قوم این است که در مقابل مؤمنان فروتن هستند. این نشانه، کمال رابطه و پیوند صمیمانه با مؤمنین است و در مقابل این تودة مسلمان، هیچگونه نخوت و غرور و هیچگونه توقع زیادی و داعیة بیخودی و پوچی در آنها وجود ندارد؛ یعنی وقتیکه در مقابل مردم قرار میگیرند جزو مردم هستند؛ با مردم هستند؛ در راه مردم هستند؛ برای مردم هستند؛ خودشان را از میان مردم بیرون نمیکشند که از دور مردم را ببینند و گاهی برای آنها دلسوزی بکنند. «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنينَ»؛ خود را در مقابل مؤمنان به خدا فروتن و کوچک میکنند. «أَعِزَّةٍ عَلَی الْكافِرينَ»؛ در مقابل کافران و دشمنان دین و مخالفان دین و مخالفان قرآن اعزّه هستند؛ یعنی تأثیرناپذیر و سربلند هستند؛ یعنی حصاری از فکر اسلامی در خود پیچیده و کشیده[اند] که هیچ نفوذی از آنها نپذیرند. «يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ»؛ خاصیت دیگرشان این است که بیامان و بدون قید و شرط در راه خدا جهاد و مجاهدت میکنند؛ همچنانکه در آیه هست: «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛ از ملامت هیچ ملامتگری هم نمیهراسند و نمیترسند. «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ»؛ این فضل و لطف و تفضّل خداست که به هر که خواهد میدهد، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ»؛ که خدا گشوده دست و داناست.
آیه بعد راجع به ارتباط و پیوند اجزاء جامعة اسلامی با آن قلب و با آن پیشوا و با آن امام است. خوب دقت کنید! تا در یابید که چگونه مسائلی که غالباً تصور میشود قرآنی نیست، قرآن با صراحت و با زبانِ رسا دربارة آن حرف میزند.
روابط خارجی را گفت، پیوندهای داخلی را گفت، حالا قلب پیوندهای داخلی را بیان میکند؛ یعنی پیشوا را؛ رهبر و امام را. میگوید: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»؛ ولی و قائم امر وآن کسی که تمام نشاطها و فعالیتهای جامعه و امت اسلامی به او باید برگردد و از او باید الهام بگیرد، خداست. اما خدا که مجسّم نمیشود، بیاید و بین مردم بنشیند و امر و نهی کند! پس دیگر کی؟ «وَ رَسُولُهُ»؛ پیداست که بین رسول و بین خدا هرگز رقابت و تنازع نیست؛ پیامبر، رسول اوست. اما همانطور که قرآن گفته است: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»؛ رسول هم برای همیشه باقی نمیماند؛ پس باید برای بعد از رسول هم تکلیفها روشن باشد. لذا خدای تعالی آنها را معرفی میکند: «وَ الَّذينَ آمَنُوا»؛ آن کسانی که ایمان آوردند؛ اما هر که ایمان آورد کافی است؟ معلوم است که جواب منفی است؛ بلکه صفات دیگری هم دارد: «الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ»؛ و آنها که اقامة نماز میکنند، «وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ»؛ و زکات میدهند، «وَ هُمْ راكِعُونَ»؛ در حالی که در رکوع اند؛ یعنی در حال رکوع زکات میدهند.
مجموع این نشانهها ـ که در بالا ذکر شد ـ یعنی اینکه امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) به عنوان «ولیّ» معین میشود و این در حالی است که «واو» را واو حالیه میگیرید. اگر به فرض در این تشکیک بکنند و بگویند که [آیه] میخواهد مطلق مؤمنین را بگوید که دارای این خصوصیت هستند، بنده سوال میکنم «سمبل و اسوه و رمز برای یک چنین مکتبی چه کسی میتواند باشد؟» در جامعه اسلامی غیر از علی بن ابیطالب، کسی سراغ نداریم؛ در آن جامعه اسلامی، آن کسی که میتوانست سمبل اینگونه جناح ایمانیِ متقن و محکم باشد، علی بن ابی طالب بود؛ ولو فرض کنید که آیه ناظر به آن حضرت نباشد.
... حالا باید دید اگر ولایت را رعایت کردیم چه میشود، اثری هم برای ما دارد؟ اگر سه بُعد ولایت را که عبارت باشد از حفظ پیوندهای داخلی، قطع پیوند و وابستگی به قطبهای متضادّ خارجی و حفظ ارتباط دائمی و عمیق با قلب پیکر اسلامی و قلب امّت اسلامی ـ یعنی امام و رهبر، که بیان کردیم ـ حالا اگر این سه بُعد را رعایت کردیم، چه خواهد شد؟ قرآن در آیه بعد جواب میدهد: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛ کسی که قبول ولایت خدا و رسولش و یا کسانی که ایمان آوردهاند را بکند و این پیوند را مراعات و حفظ کند، اینها غالب و پیروزمندند و از همه پیروزتر، همینها هستند و اینها هستند که بر همهی جناحهای دیگر غلبه خواهند داشت.
2-1. ولایت و به هم پیوستگی در بین افراد جامعة ولایی
ولایت شیعی که این همه رویش تأکید شده است، یک بعدش این است، بُعدهای دیگر هم دارد که آنها را هم بررسی خواهیم کرد همه مطلب این نیست، این یک بعد و یک جانب از مطلب است، پس ولایت یعنی به هم پیوستگی. قرآن مؤمنین را اولیاء یکدیگر میداند و آن کسانی را که دارای ایمان راستین هستند، همجبهگان و پیوستگان یکدیگر میشناسد، و در روایات ما از شیعه تعبیر به مؤمن میشود. ایمان در این منطق یعنی دارا بودن طرز تفکر خاص شیعه که مبتنی بر ولایت است یعنی اسلام را از دیدگاهی که شیعه میبیند دیدن، با منطقی که شیعه اثبات میکند اثبات کردن و میبینیم که در زمان ائمه (علیهمالسلام) اینچنین شیعیان را با یکدیگر منسجم، به هم پیوسته، برادر و متصل ساختهاند تا بتوانند جریان شیعه را در تاریخ حفظ کنند و گرنه شیعه هزار بار از بین رفته بود، هزار بار افکارش هضم شده بود، همچنانکه بعضی از فرق دیگر چنین شدند، رنگ خود را از دست دادند، از بین رفتند و نابود شدند.
وحدت عمومی، به معنای گرد آمدن صاحبان سليقهها و روشهای گوناگون بر گرد محور اسلام، خط امام و ولايت فقيه است. اين، همان اعتصام به «حبلالله» است كه عموم مسلمين بدان مكلف گشتهاند؛ و اين، آن اسم اعظمی است كه همة گرهها را باز، و همة موانع را برطرف، و همة شياطين را مغلوب میكند.
رویة دیگر از ولایت عبارت است از انسجام و ارتباط بسیار شدید داخلی میان عناصر مسلمان یعنی یکپارچه بودن و یک جهت بودن جامعه اسلامیهمانطوریکه در احادیث نبوی و غیر نبوی است که «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ فِي تَوَادِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكَی بَعْضُهُ تَدَاعَی سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّی» ـ قریب به همین الفاظ ـ «کمثل النيان»؛ مَثَل مؤمنین، مَثَل یک پیکر واحد و یک عمارت واحدی است که با همدیگر باید پیوسته بههم، جوش خورده بههم و گره خورده بههم باشند و در مقابل دستهای دیگر، در مقابل تعارضها و دشمنیهایی که پیش خواهد آمد، دست واحدی باشند که این مطلب از آیه «اذلة علی المؤمنين و اعزة علی الکافرين» استفاده میشود. آیه دیگر از قرآن همین مطلب را به صورت واضح تری بیان کردهاست؛ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم»؛ وقتی در مقابل جبهه خارجی قرار میگیرند، تو از آنها چیزی استوارتر، خلل ناپذیرتر و نفوذ ناپذیرتر نمیبینی! اما در میان خودشان بسیار باهم مهربانند، چون جبههبندیای در داخل وجود ندارد و در بدنهها و جناحهای پیکر عظیم اسلامی، نفوذ ناپذیری و تأثیر ناپذیری نیست؛ بلکه به عکس همه روی هم اثر میگذارند، همه یکدیگر را به سوی خیر و نیکی جذب میکنند، همه یکدیگر را توصیه به پیروی هر چه بیشتر از حق میکنند، همه یکدیگر را به پافشاری هرچه بیشتر در راه حق و مقاومت هر چه بیشتر در مقابل انگیزههای شر و فساد و انحطاط سفارش میکنند، همه همدیگر را نگه میدارند... این هم یک جلوه دیگر از جلوههای ولایت است که جامعه اسلامی آن را داراست.
اصل «ولايت فقيه»، يعنی ايجاد ميليونها رابطة دينی ميان دلهای مردم با محور و مركز نظام. بحث شخص در ميان نيست؛ بحث هويت و معنا و شخصيت در ميان است؛ لذا میبينيد كه با آن دشمنی میكنند. البته اين دشمنيها فايدهای هم ندارد.
2-2. ولایت و اتصال جداییناپذیر اعضای جامعة اسلامیبا محور نظام ولایی (ولیّ)
مسئله ولایت به آن صورتی که از قرآن استنباط میکنیم غالباً کمتر مطرح میشود... میخواهم در باره مفهوم «ولایت» از ریشه حرف بزنم. میخواهیم معنی ولایت را از آیات کریمه قرآن بیرون بکشیم و استنباط و استخراج کنیم تا ببینید که اصل ولایت چه اصل مدرن مترقی جالبی است و چگونه یک ملت، یک جمعیت، پیروان یک فکر و عقیده اگر دارای ولایت نباشند سرگردان هستند. در سایة این بحث، این مسئله را درک و احساس خواهید کرد و به خوبی خواهید فهمید، چرا کسی که ولایت ندارد، نمازش نماز، و روزهاش روزه، و عبادتش عبادت نیست. به خوبی میشود با این بحث فهمید که چرا اگر جامعهای و امتی ولایت ندارد، اگر همه عمر را [هم] به نماز و روزه و تصدّقِ تمام اموال بگذارند، باز لایق لطف خدا نیست و خلاصه در سایة این بحث معنای احادیث ولایت را میشود فهمید، از جمله این حدیث معروف که... «أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ»؛ اگر مردی شبها تا به صبح بیدار بماند وتمام عمر را روزه بگیرد ـ نه فقط ماه رمضان را ـ وتمام اموالش را در راه خدا صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود، در حالیکه ولایت ولی خدا را نشناخته باشد تا از او پیروی کند و تمام اعمالش با راهنمایی او باشد، این چنین آدم هر آنچه که انجام دادهاست بیهوده و بی ثمر و خنثی است.»
اگر... به استنتاجی که از آیات قرآن میشود خوب توجه کنید، خواهید فهمید مسئلة ولایت در دنبالة بحث نبوت است، یک چیز جدای از بحث نبوت نیست؛ مسئله ولایت در حقیقت تتمه و ذیل و خاتمه بحث نبوت است... اگر ولایت نباشد، نبوّت هم ناقص میماند.
2-3. ولایت در تعیین دشمنان جامعة ولایی و تعیین مرزبندی با آنها
آنچه از تدبر در آیات قرآن و با استمداد و استنتاج از مبارزه اهلبیت در زمینة ولایت به دست آمد این بود که ولایت دارای چند بعد و چند جلوه است؛ یکی اینکه جامعه مسلمان، وابسته و پیوسته به عناصر خارج از وجود خود نباشد، و پیوستگی به غیر مسلم نداشته باشد و توضیح دادیم که پیوسته نبودن و وابسته نبودن یک حرف است و به کلی رابطه نداشتن یک حرف دیگر، و هرگز نمیگوییم که عالم اسلام در انزوای سیاسی و اقتصادی به سر ببرد و با هیچیک از ملتها و کشورها و قدرتهای غیر مسلمان رابطهای نداشته باشد؛ بلکه مسئله، مسئلة وابسته نبودن و پیوسته و دنباله رو نبودن است، در قدرتهای دیگر هضم و حل نشدن و استقلال و روی پای خود ایستادن را حفظ کردن است.
جامعه اسلامی... در مقابل دستهای دیگر، در مقابل تعارضها و دشمنیهایی که پیش خواهد آمد، دست واحدی باشند که این مطلب از آیه «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْكافِرينَ» استفاده آیه دیگر از قرآن همین مطلب را به صورت واضح تری بیان کردهاست؛ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم»؛ وقتی در مقابل جبهة خارجی قرار میگیرند، تو از آنها چیزی استوارتر، خلل ناپذیرتر و نفوذ ناپذیرتر نمیبینی... این هم یک جلوه دیگر از جلوههای ولایت است که جامعه اسلامی آن را داراست.
آیات سوره ممتحنه گویای این حقیقت است ـ که فکر میکنم اسم سوره را به این معنا میشود سورة ولایت گذاشت ـ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيا»؛ دشمن من و دشمن خودتان را ولی و همجبهة خود مگیرید! در بعضی از ترجمهها آمده است که دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود مگیرید. این معنای کاملی نیست. مسئله فقط دوستی و محبت نیست، بالاتر از اینها است، ولیّ خودتان نگیرید، یعنی همجبهه خودتان ندانید، یعنی خودتان را در صف آنها قرار ندهید، یعنی در دل، خودتان و آنها را در یک صف فرض نکنید؛ آن کسی که دشمن خدا و دشمن شما است، او را درکنار خودتان نگذارید، بلکه رو برو و دشمن و معارض با خودتان ببینید «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّة»؛ همجبهه و همصف ندانید که پیام دوستی به آنها بدهید! «وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَق»؛ در حالی که میدانید اینها به آنچه که پروردگار از حق و حقیقت برای شما فرو فرستاده است، کافر شدهاند، «يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُم»؛ پیامبر و شما را از شهر و دیارتان، بیرون میکنند «أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُم»؛ به خاطر اینکه شما به الله، که پروردگار شما است ایمان میآورید. دشمن من و دشمن خودتان را، همجبهه و یار و یاور مگیرید! «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي»؛ اگر در راه جهاد و مجاهدت و کوشش برای من و برای به دست آوردن خشنودی من بیرون آمدهاید؛ اگر واقعاً راست میگویید و در راه من تلاش و مجاهدت میکنید، حق ندارید آنکه دشمن من و دشمن شما است، همجبهه، یار و پیوستة خودتان قرار بدهید. البته آیات بعدی روشن میکند که منظور خدا کدام کفار است، و آن آیات گروههای کافر را تقسیم بندی میکند «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»؛ که در نهان و خفا محبت و مودت خود را به آنان تحویل دهید. «وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ»؛ و من داناتر هستم به آنچه که شما پنهان کردهاید و آنچه آشکار ساختهاید. «وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»؛ و هرکس از شما با دشمنان خدا طرح دوستی و یاوری بریزد و خودش را همجبهة آنها بداند و نشان بدهد، «فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»؛ از راه میانه گمراه شدهاست.
3. انواع تقسیمات در بحث ولایت
3-1. ولایت تکوینی و تشریعی
• برای امام مقامات معنوی هم هست كه جدا از وظيفة حكومت است. و آن مقام خلافت كلی الهی است كه گاهی در لسان ائمه (عليهمالسلام) از آن ياد شدهاست.
خلافتی است تكوينی كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «ولیّ امر» خاضعند. از ضروريات مذهب ماست كه كسی به مقامات معنوی ائمه(علیهمالسلام) نمیرسد، حتی ملك مقرب و نبی مرسل. اصولاً رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهمالسلام) ـ طبق رواياتی كه داريم ـ قبل از اين عالم، انواری بودهاند در ظلّ عرش و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقية مردم امتياز داشتهاند و مقاماتی دارند؛ الی ما شاء اللَّه. چنانكه در روايات «معراج» جبرئيل عرض میكند: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً، لَاحْتَرَقْتُ»؛ اگر كمی نزديكتر میشدم، سوخته بودم. يا اين فرمايش كه «انَّ لَنا مَعَ اللَّهِ حالات لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ»؛ ما با خدا حالاتی داريم كه نه فرشته مقرب آن را میتواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل. اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه(علیهمالسلام) چنين مقاماتی دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنانكه به حسب روايات اين مقامات معنوی برای حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) هم هست با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضی و نه خليفه. اين مقامات سوای وظيفه حكومت است. لذا وقتی میگوييم حضرت زهرا (عليها سلام) قاضی و خليفه نيست، لازمهاش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برتری معنوی ندارد.
مثل چنين روزی، در آن موقعيت مهم و حسّاس كه پيغمبر اكرم(عليه و علی آله الصّلاه والسّلام) آخرين ماههای حيات مبارك خود را میگذراند، اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) را به ولايت ـ يعنی سرپرستی مسلمين ـ و به حكومت ـ يعنی مديريّت جامعة اسلامی ـ نصب فرمود. ولايتی كه در اينجا مورد نصب و محلّ اشارة پيغمبر اسلام قرار گرفته، صرفاً آن ولايت كلّية الهيّة معنوی كه مبتنی بر عناصر ديگری است، نيست. بلكه يك امر الهی و يك فرمان آسمانی و ملكوتی است، كه با اين بيان تشريعی نبوی كه فرمود «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذَا عَلِیٌّ مَوْلاهُ»، قابل نصب و جعل نيست. اين بيان پيغمبر كه ولايت را به اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) سپرد، مبيّن نصب تشريعی است و به معنای حكومت، مديريّت جامعة اسلامی و ولايت امر مسلمين است كه البته با ولايت كليّة الهيّه كه در وجود مقدس پيغمبر و ائمّة هدی (عليهمالسّلام) وجود داشت، همراه است.
3-2. ولایت بالذات و بالعَرََض
• اگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) خلافت را عهدهدار شد، به امر خدا بود. خدای تبارك و تعالی آن حضرت را خليفه قرار داده است: «خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي الْأَرْض». نه اينكه به رأی خود حكومتی تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اينكه احتمال میرفت اختلافاتی در امت پديد آيد ـ چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديد العهد بودند ـ خدای تعالی از راه وحی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را الزام كرد كه فوراً همان جا، وسط بيابان، امر خلافت را ابلاغ كند. پس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به حكم قانون و به تبعيت از قانون حضرت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) را به خلافت تعيين كرد؛ نه به اين خاطر كه دامادش بود، يا خدماتی كرده بود؛ بلكه چون مأمور و تابع حكم خدا و مجری فرمان خدا بود. باری، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايی دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودی به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هر وقت مطلبی را بيان يا حكمی را ابلاغ كردهاند، به پيروی از قانون الهی بوده است: قانونی كه همه بدون استثنا بايستی از آن پيروی و تبعيت كنند. حكم الهی برای رئيس و مرئوس متّبع است. يگانه حكم و قانونی كه برای مردم متبع و لازم الاجراست، همان حكم و قانون خداست. تبعيت از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هم به حكم خدا است كه میفرمايد: «وَ أَطيعُوا الرَّسُول» (از پيامبر پيروی كنيد). پيروی از متصديان حكومت يا «وَ أُولِي الْأَمْرِ» نيز به حكم الهی است، آنجا كه میفرمايد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ». رأی اشخاص، حتی رأی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله)، در حكومت و قانون الهی هيچ گونه دخالتی ندارد: همه تابع اراده الهی هستند.