فصل اول؛ ضرورت تشکیل حکومت در اسلام

فصل اول:

ضرورت تشکیل حکومت در اسلام

 

 اگر انگيزه و مطالبة حاكميت اسلام را از اسلام كسر كنيم، اين همه معارضه و مزاحمت نسبت به اسلام و مسلمين از سوی قدرتمندان باقی نخواهد ماند. قضية اصلی حاكميت اسلام است. اگر عمل مسلمين به احكام اسلامی يعنی همين احكام فردی و عبادات؛ به گاو و گوسفند قدرتمندان جهانی ضرری نزند و سياست استعماری و سلطه طلب آنها را تهديد نكند آن قدرها با اسلام داعيه بر مبارزه نخواهد داشت. شعار جدايی دين از سياست كه در دوران اخير يعنی در صد سال، صد و پنجاه سال اخير بوسيلة استعمارگران در ميان مسلمين رايج شد ناشی از همين قضيه بود. آنها با نماز و روزه و بقية عبادات اگر انگيزه و تمايل به حاكميت اسلام و حاكميت سياست اسلامی نباشد نمی‏جنگد لذا شما می‏بينيد در كشورهای اسلامی گاهی در مواردی كسانی هستند كه ظواهر اسلامی را هم رعايت می‏كنند اما سياست آنها، حركت آنها، جهت‏گيری كلی كشور آنها درست بر طبق خواست سياست‏های استعماری و استكباری است. در رژيم منحط گذشته هم همين جور بود با ظواهر اسلامی و با عبادات تا آنجايی كه صحبت از سياست نباشد تهديد حاكميت طاغوت نباشد هيچ‏گونه معارضه‏ای نبود. پس توجه می‏فرمایيد كه مسئلة حاكميت در اسلام چقدر مهم است.

 اگر علمای اسلام قبول می‌كنند كه قرآن فرموده‎است: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه»،  پيامبر نيامد كه نصيحتی بكند، حرفی بزند، مردم هم كار خودشان را بكنند و به او هم احترامی بگذارند؛ آمد تا مورد اطاعت قرار بگيرد، جامعه و زندگی را هدايت كند، نظام را تشكيل بدهد و انسان‏ها را به سمت اهداف زندگی درست پيش ببرد. اگر علمای اسلام قبول دارند كه قرآن كريم می‌فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»،  اقامة قسط و عدل و رفع ظلم و ايجاد زندگی صحيح برای بشر، هدف اديان است، پس بايد حركت به سمت حاكميت اسلام باشد و حاكميت اسلام در كشورها و جوامع اسلامی، امری ممكن است.

• پس از رحلت رسول اكرم (صلی‏الله علیه و آله)، هيچ يك از مسلمانان در اين معنا كه حكومت لازم است، ترديد نداشت. هيچ كس نگفت حكومت لازم نداريم. چنين حرفی از هيچ كس شنيده نشد. در ضرورت تشكيل حكومت همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف فقط در كسی بود كه عهده‏دار اين امر شود و رئيس دولت باشد. لهذا، پس از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله)، در زمان متصديان خلافت و زمان حضرت امير (علیه‏السلام)، هم حكومت تشكيل شد. سازمان دولتی وجود داشت و اداره و اجرا صورت می‏گرفت.

در انقلاب اسلامی ايران، چند خصوصيت مهم وجود داشت كه همه منطبق بر حركت اسلامی صدر اول بود:

نخست، هدف‏گيری سياسی؛ يعنی ارادة قاطع بر حاكميت دين خدا و اينكه قدرت از دست شيطان‏های ظالم و فاسد گرفته شود و حاكميت و قدرت سياسی جامعه بر اساس ارزش‏های اسلامی شكل‏گيرد.

1. زیرساخت‏های نظری بحث

1-1. تفاوت مفهوم سیاست در اسلام و غرب

• سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزي كه صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و اين مختص به انبياست. ديگران اين سياست را نمي‏توانند اداره كنند، اين مختص به ‎انبيا و اولياست و به تبع آنها به علماي بيدار اسلام.

 تلاش‏هايی كه ‎انسان‏ها می‌كنند، بعضی مربوط به مسائل شخصی آنهاست كه بخش كوچك‏تری از فعاليت‏های انسانی را شامل می‌شود ـ مثل معيشت و معنويت و عواطف و ارتباطات شخصی آنها با اين و آن ـ اما بخش بزرگ‏تر فعاليت‏های انسانی، فعاليت‏هايی است كه در صحنة جامعه با تلاش جمعی صورت می‌گيرد، كه به‎ آن «سياست» می‌گويند.

 سياست به معنای پشت هم اندازی و فريب و دروغ گفتن به افكار عمومی مردم، مطلوب اسلام نيست. سياست يعنی ادارة درست جامعه؛ اين جزو دين است.

• آن مردك وقتی كه آمد (در زندان) پيش من، من بودم و آقای قمی سلمه‎اللَّه، كه اكنون هم گرفتارند. گفت: سياست عبارت از بدذاتی، دروغگويی و... خلاصه پدرسوختگی است. و اين را بگذاريد برای ما! راست هم می‏گفت. اگر سياست عبارت از اينها است، مخصوص آنها می‏باشد. اسلام كه سياست دارد، مسلمانان كه دارای سياست می‏باشند، ائمه‏ هدی (عليهم‏السلام) كه «ساسة‏العباد» هستند، غير اين‏ معنايی است كه او می‏گفت. او می‏خواست ما را اغفال‏كند.

 ما امروز اگر جمهوری اسلامی هستيم، اگر حكومت علوی هستيم، بايد اينها را رعايت كنيم. شما مردم هم اينها را بايد از ما بخواهيد. اقامة دين خدا را بايد بخواهيد. اينكه ما نگاه كنيم ببينيم شرق و غرب در مفاهيم حكومتی و مفاهيم سياسی حرفشان چيست، آنها چه می‌گويند، ما هم سعی كنيم خودمان را آن طور تطبيق دهيم، اين مثل همان خلافت عثماني‏هاست... اينها همان مفاهيمی است كه در زير نام دمكراسی، در زير نام ليبراليزم، در زير نام حقوق بشر و در زير نام آزادی، در حال جريان است. ما بياييم دنباله‌رو آنها شويم، همان مفاهيم را بگيريم، آن وقت چه كار كنيم؟! مثل خود آنها به ظلم عمل كنيم و آن وقت اسم عدالت را بياوريم؟! اين غير از نفاق چيز ديگری است؟! امروز بشريت در رنج است؛ امروز بشريت از يك تبعيض بزرگ رنج می‌برد؛ بشريت از يك ظلم بزرگ به جان می‌آيد. اين ظلم بزرگ را همين قدرتمندان می‌كنند؛ دستشان هم پرچم حقوق بشر است! يعنی نفاق محض. از اينها بايد تقليد كرد؟! در مقابل اينها بايد رودربايستی داشت؟! مفاهيم اينها را بايد گرفت و به جای مفاهيم علوی و اسلامی گذاشت؟! نه؛ اين غلط است. راه درست برای كسی كه پيرو اميرالمؤمنين است، اين است كه شاخصه‌های حكومت علوی را در نظر داشته باشد؛ همان اندازه‌ای كه می‌تواند و قدرت دارد، طبق آنچه كه ساز و كارهای جهانی اقتضاء می‌كند ـ دوران صنعت و صنعت‏های پيچيده و روش‏های فوق مدرن صنعتی و اينها اقتضائاتی دارد ـ اينها را رعايت كند تا آن جهت‏گيری يك سر سوزن منحرف نشود. اين می‌شود يك انسان والا؛ می‌شود يك حاكم علوی. چنين جامعه‌ای قدرتمند می‌شود؛ چنين جامعه‌ای پولادين می‌شود؛ جامعه‌ای كه مردمش راست بگويند و از مسئولانشان راست بشنوند؛ آنچه را كه وعده می‌دهند، آنچه را كه می‌گويند، آنچه را كه به عنوان پرچم بلند می‌كنند، همان را عمل می‌كنند و «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ»  نباشند. اين، آن روش درست است و اين به بركت اميرالمؤمنين ممكن است.

• ديانت همان سياستي است كه مردم را از اينجا حركت مي‏دهد و تمام چيزهايي كه به صلاح ملت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه مي‏برد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است.

1-2. سیاسی بودن دین

 يكی از چيزهايی كه برای ما [روحانیون] خيلی مهم است، مسئلة «ارتباط با سياست» است. اولاً سال‏های متمادی سعی كردند كه مقولة دين را از مقولة سياست جدا كنند. با اينكه ‎انقلاب اسلامی پيروز شده و سياست دينی در كشور، محور همة فعاليت‏هاست و مسئله ‎الهام‌گيری و سرچشمه پيدا كردن سياست از دين ـ نه دين از سياست، بلكه سياست از دين ـ جزو عرفهای رايج ملت‏های مسلمان شده، هنوز دارند تلاش می‌كنند، بلكه بتوانند اين عرف را بشكنند. اگر با لايه‌های عميق‌تر تبليغات سياسی جهانی ـ غير از اين لفاظيهای سياسی كه راديوهای بيگانه می‌كنند ـ آشنا باشيد، می‌بينيد همين حالا دارند تلاش می‌كنند كه دين را از سياست جدا كنند. آنها دنبال اين هستند كه سياستمدارها بدون ارتباط با دين و بدون اعتنای به دين، كار خودشان را بكنند و آخوند و مبلغ دين هم فقط احكام فردی و شخصی و طهارت، نجاست و دماء ثلاثه و حداكثر مسئلة ازدواج و طلاق را برای مردم بيان كند. اولين حادثه‌ای كه در اسلام، در دورانی كه پيغمبر از فشار مخالفان در مكه خلاص شد، اتفاق افتاد، چه بود؟ تشكيل حكومت. پيغمبر به مدينه ‎آمد و حكومت تشكيل داد. پيغمبر نيامد مدينه كه بگويد من عقايد شما را اصلاح می‌كنم، احكام دينی را برايتان بيان می‌كنم، شما هم يك نفر را به عنوان حاكم برای خودتان انتخاب كنيد؛ چنين چيزی نبود، بلكه پيغمبر آمد و ازمة سياست را به دست گرفت. ايشان از اول كه وارد شد، خط مشی نظامی، سياسی، اقتصادی و تعامل اجتماعی را طراحی كرد. چطور اين دين به خط مشی‌های سياسی و نظامی و اقتصادی و اجتماعی كاری نداشته باشد و در عين حال، دين همان پيغمبر هم باشد؟! در مطلب به اين روشنی، خدشه می‌كنند! اين در باب ارتباط با سياست، كه پايه‌ای‌ترين مسئله است.

 سال‏ها غفلت مسلمين و مهجور ماندن قرآن سبب شد كه دست‏های تحريف بتوانند به نام دين، هر سخن باطلی را در اذهان جای داده و بديهي‏ترين اصل دين خدا را منكر شوند و شرك را جامة توحيد پوشانده و مضمون آيات قرآن را بی‌دغدغه انكار كنند، و در حالی كه قرآن اقامة قسط را هدف از ارسال رسل می‌داند؛ «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»،  و در حالی كه با خطاب «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»،  همة مؤمنين را موظف به تلاش برای اقامة قسط می‌كند، و در حالی كه آيات كريمة قرآن، اعتماد به ستمگران را ممنوع می‌سازد و به پيروان خود می‌فرمايد: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»،  و گردن نهادن به ظلم طاغوت را منافی با ايمان می‌شمرد و می‌گويد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ»،  و كفر به طاغوت را در كنار ايمان به خدا قرار می‌دهد؛ «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی»،  و در حالی كه نخستين شعار اسلام، توحيد، يعنی نفی همة قدرت‏های مادی و سياسی و همة بت‏های بی‌جان و باجان بود، و در حالی كه اولين اقدام پيامبر(صلی الله علیه و آله) پس از هجرت، تشكيل حكومت و ادارة سياسی جامعه بود، و يا دلايل و شواهد فراوان ديگری كه بر پيوند دين و سياست حكم می‌كند، باز كسانی پيدا می‌شوند كه بگويند دين از سياست جداست، و كسانی هم پيدا شدند كه اين سخن ضداسلامی را از آنها بپذيرند.

• اسلام همه چيز است ـ اسلام را ـ يكي از بدترين چيزي كه اجانب در بين مردم و در بين خود ما القا كردند اين است كه اسلام براي اين است كه ما همان عبادت بكنيم، چنان كه مذهب مسيح را هم مسخ كردند. مذهب مسيح مسخ شد. مسيح هرگز نمي‏شود كه دعوتش اين باشد كه فقط عبادت بكنيد، ظلمه را بگذاريد به كار خودشان، اين نمي‏شود، نبي نمي‏تواند اينطور باشد، مسخ شده است اينها. اينها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلين مسخ كردند. اسلام را بصورت ديگر نشان دادند و اين از كيدهایي بود كه با نقشه‏هاي پياده شده است و ما خودمان هم باور كرديم آخوند را به سياست چه؟! اين حرف، حرف استعمار است. آخوند را به سياست چه؟ «ساسة العباد» در دعاي جامع، زيارت جامعه است؛ «ساسة العباد»؛ چطور امام را به سياست آره، اما آخوند را به سياست نه؟!            

   حضرت امير يك مملكت را اداره مي‏كرد، سياستمدار يك مملكت بود، آن‏وقت آخوند را به سياست چه! اين مطلبي بود كه مستعمر براي اينكه آخوند را جدا كند از دولت و ملت، القا كردند به او، آخوند هم باورش آمد. خود آخوند با ما مبارزه مي‏كند كه شما چكار داريد به سياست! اين آخوند سياسي است. اين چيزي بوده است كه ما را عقب كرد، به عقب راند. آخوند، نمونة اسلام است.

• يكی از ابعادِ انسانْ بُعدی است كه در اين دنيای مادی می‏خواهد معاشرت بكند، در اين دنيای مادی می‏خواهد تأسيس دولت بكند، در اين دنيای مادی می‏خواهد تأسيسِ‏ مثلاً ساير چيزهايی كه مربوط به ماديتش هست بكند. اسلام اين را هم دارد. آن قدر آيه و روايت كه در سياست وارد شده است، در عبادات وارد نشده است. شما پنجاه و چند كتاب فقه را ملاحظه می‏كنيد، هفت ـ هشت تا كتابی است كه مربوط به عبادات است، باقی‏اش مربوط به سياسات و اجتماعيات و معاشرات و اين طور چيزهاست. ما همه آنها را گذاشتيم كنار و يك بُعد را، يك بعد ضعيفش را گرفتيم. اسلام را همچو بد معرفی كرده‏اند به ما كه ما هم باورمان آمده است كه اسلام [را] به سياست چه! سياست مال قيصر و محراب مال آخوند! ـ محراب هم نمی‏گذارند برای ما باشد ـ اسلام دين سياست است؛ حكومت دارد. شما بخشنامه حضرت امير و كتاب حضرت امير به مالك اشتر را بخوانيد، ببينيد چيست؟ دستورهای پيغمبر و دستورهای امام (عليه‏السلام) در جنگ‏ها و در سياسات ببينيد چه دارد. اين ذخاير را ما داريم، عُرضة استفاده‏اش را نداريم‏.

 با قطع نظر از شخص اميرالمؤمنين (عليه‌الصّلاه والسّلام) و موضوع منصوب بودن آن حضرت ـ كه شيعه متمسّك و پايبند به اين معناست ـ ديگران به اين بخشِ قضيه، توجّه چندانی نكردند و نصب اميرالمؤمنين (عليه‌الصّلاه والسّلام) را مورد ملاحظه قرار ندادند. در اين قضيه، اصل مسألة نصب حاكم، مسألة مهمی است كه پيام غدير است. چرا بايد اين پيام روشن را كه پيغمبر اكرم ـ مؤسّس اسلام ـ به همة مسلمين داده‎است، العياذُ باللَّه ناديده گرفت؟ آن‌جا كه می‌گويد: «مسلمانان! دين را از اساس زندگی و از امر حكومت كه پاية زندگی فردی و اجتماعی است، جدا نكنيد. دين را به گوشة خلوتِ خانه‌ها و ذهن و مسائل روحی منحصر نكنيد. دين را به انزوا نيندازيد.» اساس زندگی بشر، كه بر پاية حكومت است، امری است متوجه دين؛ مسئوليتی است بر دوش دين و دين بايد اين كار را انجام دهد... بزرگ‏ترين مظهر دخالت مردم در امور حكومت، غدير است. خودِ غدير اين را به ما آموخت و لذاست كه عيد غدير، عيد ولايت است، عيد سياست است، عيد دخالت مردم در امر حكومت است، عيد آحاد ملت و امّت اسلامی است. اين عيد، مخصوص شيعه هم نيست.

• البته در اذهان بسياري بلكه اكثري، بيشتر از مردم، بيشتري از اهل علم، بيشتري از مقدسين اين است كه اسلام به سياست چه كار دارد، اسلام و سياست جداست از هم. همين چيزي كه حكومت‏ها نمي‏گذارند، همين كه از اول القا كردند اين اجانب در اذهان ما و حكومت‏ها در اذهان ما كه اسلام [چه کار دارد] به سياست، آخوند چه كار دارد به سياست؟ فلان آخوند را وقتي عيبش را مي‏گيرند مي‏گويند: آخوند سياسي است، اسلام مي‏گويند از سياست كنار است، دين علي حده است، سياست علي حده، اينها اسلام را نشناخته اند. اسلامي كه حكومتش تشكيل شد در زمان رسول الله و باقي ماند اين حكومت به عدل يا به غير عدل و در زمان حضرت امير بود باز حكومت عادله اسلامي بود، يك حكومتي بود با سياست، با همه جهاتي كه بود. مگر سياست چي است روابط مابين حاكم و ملت، روابط ما بين حاكم با ساير حكومت‏ها ـ عرض مي‏كنم كه ـ جلوگيري از مفاسدي كه هست، همه اينها سياست است احكام سياسي اسلام بيشتراز احكام عبادي آن هست.كتاب‏هایي كه اسلام در سياست دارد بيشتر از كتاب‏هایي است كه در عبادت دارد. اين غلط را در ذهن ما جاي گير كردنده اند و حتي حال باورشان آمده است آقايان به اينكه اسلام با سياست جداست، يك احكام عبادي است مابين خود و خدا، برويد توي مسجدتان و هر چي مي‏خواهيد دعا كنيد، هر چه مي‏خواهيد قرآن بخوانيد ما هم با شما كار نداريم اما اين اسلام نيست اسلام در مقابل ظلمه ايستاده است، حكم به قتال داده، حكم به كشتن داده، در مقابل كفار و در مقابل متجاسرين و كساني كه چيز هستند، احكام دارد. اين همه احكام در اسلام نسبت به اينها هست، اين همه احكام حكم به قتال و حكم به جهاد و حكم به اينها هست، اسلام از سياست دور است! اسلام فقط اين مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است، اين نيست، اين احكام را دارد و بايد اين احكام هم اجرا بشود.

 خوب می‌شود فهميد حرف كسانی كه سعی می‌كنند تا دين و بخصوص دين اسلام را جدای از حكومت معرفی كنند، غلط است. البته همة اديان در اين جهت مثل هم هستند؛ ليكن اين ادعا در مورد اسلام، خيلی عجيب است كه كسی بخواهد دين اسلام را از زندگی، سياست، ادارة كشور و از حكومت جدا كند؛ كنار بگذارد و بين اينها تفكيك ايجاد نمايد. اسلام از روز اولی كه به وجود آمد، با يك مبارزة دشوار، به سمت تشكيل يك نظام و يك جامعه حركت كرد. بعد از سيزده سال مبارزه هم، پيغمبر اكرم توانست ـ اگرچه نه در شهر خود و در نقطة ولادت اين بعثت، اما در نقطة ديگری از دنيای آن روز ـ اين نظام را سر پا كند و به وجود آورد.

 يك عدّه هستند كه تصوّر می‌كنند می‌شود ملتی مسلمان بود؛ امّا به احكام اسلامی عمل نكرد! اين تصوّر، معنايش جدايی دين از سياست است. معنايش اين است كه اسمتان مسلمان باشد، امّا به احكام اسلامی عمل نكنيد و سيستم بانكداری، اقتصاد، آموزش و پرورش، شكل و محتوای حكومت و ارتباطات فرد و جامعه‌تان، به خلاف اسلام و طبق قوانين غير اسلامی و حتّی ضد اسلامی باشد. البته، اين، در مورد كشورهايی است كه قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست يك انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضی كشورهای اسلامی، حتّی قانون هم نيست؛ حتّی قانون غير اسلامی هم وجود ندارد و ارادة اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت يك نفر نشسته است و دستور می‌دهد: اين‌طوری شود، آن‌طوری شود. نمی‌شود كه ما فرض كنيم عدّه‌ای مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال اين چيزها را دارند. در جوامعی كه می‌خواهند مسلمان باشند، اسلام بايد حاكم باشد. غدير، اين پيام را داشت. امروز بسياری از جوامع، چوب عدم اعتقاد به اين معنا را می‌خورند. ببينيد ماجرای غدير، اين‌جا چقدر می‌تواند الهامبخش باشد!

• اسلام علاوه بر اينكه بشر را در روحيات غني مي‏كند، در ماديات غني مي‏كند. اسلام دين سياست است قبل از اينكه دين معنويات باشد. اسلام همان‏طوري كه به معنويات نظر دارد و همان‏طوري كه به روحيات نظر دارد و تربيت ديني مي‏كند و تربيت نفساني مي‏كند و تهذيب نفس مي‏كند، همان‏طور به ماديات نظر دارد و مردم را تربيت مي‏كند در عالم كه چطور از ماديات استفاده كنند و چه نظر داشته باشند در ماديات. اسلام ماديات را همچو تعديل مي‏كند كه به الهيات منجر مي‏شود. اسلام در ماديات به نظر الهيات نظر مي‏كند و در الهيات به نظر ماديات نظر مي‏كند. اسلام جامع مابين همه جهات است.

2. دلایل لزوم تشکیل حکومت اسلامی در قرآن

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الی أَهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النْاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا يَعِظُكُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَي‏ءٍ فَرُدُّوه الیَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلًا»؛  خداوند امر فرموده كه امانت‏ها را به اهلش (صاحبش) بدهيد. و هرگاه بين مردم داوری كرديد، به عدالت داوری كنيد. خدا چه خوب به‎ آن اندرزتان می‏دهد و يادآوری‏تان می‏كند. بی‏شك خدا شنوای بيناست. ای ايمان‏آوردگان! خدا را اطاعت كنيد؛ و پيامبران را اطاعت كنيد؛ و اوليای امرتان (متصديان رهبری و حكومت‏تان) را. بنابراين، اگر در مورد چيزی با يكديگر كشمكش پيدا كرديد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اگر به خدای يگانه و دوره آخرت ايمان داريد. آن روش بهتر است و عاقبت‏تر.             

خداوند امر فرموده كه «امانات را به اهلش رد كنيد» عده‏ای بر اين عقيده‏اند كه منظور از «امانت» مطلق امانت خلقی (يعنی مال مردم) و خالقی (يعنی احكام شرعيه) می‏باشد.          

و مقصود از «ردّ امانت الهی» اين است كه‎ احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنند. گروه‏ ديگری معتقدند كه مراد از «امانت»، امامت است در روايت هم آمده كه مقصود از اين آيه، ما (يعنی ائمه عليهم‏السلام) هستيم كه خداوند تعالی به وُلات امر (رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم‏السلام) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند؛ يعنی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) ولايت را به اميرالمؤمنين (علیه‏السلام)، و آن حضرت هم به ولیّ بعد از خود واگذار كند، و همين طور ادامه يابد. در ذيل آيه می‏فرمايد: «وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدلِ»؛  وقتی كه حاكم شديد بر پايه عدل حكومت كنيد. خطاب به كسانی است كه زمام امور را در دست داشته حكومت می‏كنند، نه قضات. قاضی قضاوت می‏كند، نه حكومت به تمام معنای كلمه.قاضی فقط از جهتی حاكم است و حكم می‏كند، چون فقط حكم قضايی صادر می‏كند، نه حكم اجرايی. چنان‏كه قضات در طرز حكومت‏های قرون اخير يكی از سه دسته حكومت‏كننده هستند، نه تمام حكومت كنندگان و دو دسته ديگر، هيأت وزيران (مجريان)، و مجلس (برنامه‏ريزان و قانونگذاران) هستند. اساساً قضاوت يكی از رشته‏های حكومت و يكی از كارهای حكومتی است. پس بايد قايل شويم كه آية شريفة «و اذا حكمتم» در مسائل حكومت ظهور دارد؛ و قاضی و همه حكومت كنندگان را شامل می‏شود. وقتی بنا شد تمام امور دينی عبارت از «امانت» الهی باشد و بايد اين امانت به اهلش رد شود، يكی از آنها هم حكومت است.

• قرآن می‏فرمايد: «فَإنْ تنازعتم»  در هر امری از امور بين شما نزاع واقع شد، مرجع در احكام، خدا؛ و در اجرا، رسول است. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بايد احكام را از خدا بگيرد و اجرا نمايد. اگر موضوع اختلافی بود، حضرت رسول به عنوان قاضی دخالت می‏كند و قضاوت (دادرسی) می‏نمايد. و اگر منازعات ديگری، از قبيل زورگويی و حق‏كشی بود، نيز مرجع‏رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است. او چون رئيس دولت اسلام است، ملزم می‏باشد دادخواهی كند؛ مأمور بفرستد و حق را بگيرد و رد نمايد. بايد دانست در هر امری كه مرجع رسول اكرم باشد، ائمه(علیهم‏السلام) هم می‏باشند. و اطاعت از ائمه(علیهم‏السلام) نيز اطاعت از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) می‏باشد.

2-1. بررسی تکالیف سیاسی‏ای که خدا بر عهده «پیامبران» گذاشته است

 انبياء كارشان مسئله‌گویی فقط نبود. اگر انبياء فقط به اين اكتفا مي‏كردند كه حلال و حرامی را برای مردم بيان كنند، اين كه مشكلی وجود نداشت؛ كسی با اينها در نمی‌افتاد. در اين آيات شريفه‌ای كه اين قاری محترم با صوت خوش و با تجويد خوب در اينجا تلاوت كردند: «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ»،  اين چه تبليغی است كه خشيت از مردم در او مندرج است كه انسان بايد از مردم نترسد در حال اين تبليغ. اگر فقط بيان چند حكم شرعی بود كه ترس موردی نداشت كه خدای متعال تمجيد كند كه از مردم نمي‏ترسند؛ از غير خدا نمي‏ترسند. اين تجربه‌های دشواری كه انبياء الهی در طول عمر مبارك خودشان متحمل شدند، برای كی بود؟ چه كار مي‏كردند؟ «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا».  چی بود اين رسالتی كه بايد برايش جنگيد؟ بايد جنود الله را برای او بسيج كرد، پيش برد؛ فقط گفتن چند جملة حلال و حرام و گفتن چند مسئله است؟ انبياء برای اقامة حق، برای اقامة عدل، برای مبارزة با ظلم، برای مبارزة با فساد قيام كردند، برای شكستن طاغوت‏ها قيام كردند. طاغوت آن بتی نيست كه به فلان ديوار يا در آن زمان به كعبه آويزان مي‏كردند؛ او كه چيزی نيست كه طغيان بخواهد بكند. طاغوت آن انسان طغيانگری است كه به پشتوانة آن بت، بت وجود خود را بر مردم تحميل مي‏كند. طاغوت، فرعون است؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ».  اين، طاغوت است. با اينها جنگيدند، با اينها مبارزه كردند، جان خودشان را كف دست گذاشتند، در مقابل ظلم ساكت ننشستند، در مقابل زورگویی ساكت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سكوت نكردند. انبياء، اينند.

 معلوم است كه پيامبران هم برای چه‎ آمدند: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».  اقامة قسط و حق و ايجاد حكومت و نظام اسلامی.

 آن انسان یا انسان‏هایی که قرار است بر بشر و جامعه بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولیّ جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند اینها چه کسانی می‏توانند باشند؟                 

... پاسخ دین و مکتب به این سئوال این است که «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛  آن کسی که عملاً درجامعه، زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست می‏گیرد، «رسول» اوست. لذا در جامعه وقتی که پیغمبری آمد، معنی ندارد که با بودن پیغمبر، حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند؛ پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد.

• سازش با ظالم، ظلم بر مظلومين است، سازش با ابرقدرت‏ها، ظلم بر بشر است. آنهايي كه به ما مي‏گويند سازش كنيد، آنها يا جاهل هستند يا مزدور. سازش با ظالم، يعني، اين كه دست ظالم را باز كن تا ظلم كند. اين خلاف راي تمام انبياست. انبياي عظام، تا آن جا كه توانستند جديت كردند كه ظلم را از اين بشر ظالم بزدايند، به موعظه، به نصيحت، به امر به معروف، به نهي از منكر، به «أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديد»،  «آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ»؛  بعد از آنكه موعظه نشد، نصيحت نشد، آخرْ دوا، اين است كه داغش كنند؛ شمشير، آخرْ دواست.

 تمام جنگ‏های پيغمبر در حقيقت جنگ‏های دفاعی بود نه اينكه در همة عمليات پيغمبر می‏نشست تا بيايند بهش حمله كنند. نه! دفاعی به اين معنا درست نيست؛ اما اگر پيغمبر مسلّح نمی‏شد اگر آماده نمی‏شد، اگر «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»  نمی‏بود، يقيناً اسلام را و قرآن را و پيغمبر را و جامعة اسلامی را همان روزهای اول تكه پاره كرده بودند، لذا پيغمبر مجبور بود بجنگد.

 قرآن در جای ديگر به پيامبر می‌گويد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ»؛  با كفار و منافقان با خشونت رفتار كن! همان مادة غلظ كه در آية قبلی بود، در اين‌جا هم هست؛ منتها آن‌جا با مؤمنين است، در معاشرت است، در رفتار فردی است؛ اما اين‌جا در اجرای قانون و ادارة جامعه و ايجاد نظم است؛ آن‌جا غلظت بد است؛ اين‌جا غلظت خوب است. آن‌جا خشونت بد است؛ اين‌جا خشونت خوب است.

  مهم‏ترين كار انبيای عظام الهی مقابله با طواغيت و كسانی است كه نعمت‏های خدا را ضايع كردند: «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْل‏».  آية قرآن، از اين حكومت‏های فاسد، با اين تعبيرات تكان‌دهنده ياد می‌كند؛ سعی كردند تا فساد را جهانگير كنند. «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ* جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَار»؛  نعمت‏های الهی و انسانی و طبيعی را به كفران تبديل كردند و انسان‏ها را كه بايد از اين نعم برخوردار می‌شدند، در جهنم سوزانی كه از كفران خود به وجود آوردند، سوزاندند و كباب كردند. انبياء در مقابل اينها صف‌آرايی كردند. اگر انبياء با طواغيت عالم و طغيانگران تاريخ برخورد نداشتند، احتياج به جنگ و جدل نبود. اينكه قرآن می‌گويد: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ»،  چه بسيار پيامبرانی كه همراه با مؤمنان خداپرست، به قتال و جنگ دست زدند؛ اين جنگ با چه كسانی بود؟ طرف جنگ انبياء، همين حكومت‏های فاسد، قدرت‏های ويرانگر و طغيانگر تاريخ بودند كه بشريت را بدبخت و نابود كردند.               

انبياء نجات‌دهندگان انسانند؛ لذا در قرآن، يك هدف بزرگ نبوت‏ها و رسالت‏ها، اقامة عدل معرفی شده‎است: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».  اصلاً انزال كتاب‏های الهی و ارسال رسل برای اين بوده‎است كه قسط و عدل در ميان جوامع حاكم شود؛ يعنی نمادهای ظلم و زورگويی و فساد از ميان برخيزد. حركت امام حسين (عليه‌السلام) چنين حركتی بود. فرمود: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي» . همچنين فرمود: «مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ، نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ، كَانَ حَقِيقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَه‏»؛  يعنی اگر كسی كانون فساد و ظلم را ببيند و بی‌تفاوت بنشيند، در نزد خدای متعال با او هم‌سرنوشت است. فرمود: من برای گردنكشی و تفرعن حركت نكردم. دعوت مردم عراق از امام حسين (عليه‌السلام) برای اين بود كه برود و حكومت كند؛ امام هم به همين دعوت پاسخ دادند. يعنی چنين نيست كه امام حسين (عليه‌السلام) به فكر حكومت نبود، امام حسين (عليه‌السلام) به فكر سركوب كردن قدرت‏های طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حكومت و چه با شهادت و دادن خون.

2-2. بررسی تکالیف سیاسی‏ای که خدا بر عهده «مسلمانان» گذاشته است

 قرآن فرموده است: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»،  پيامبر نيامد كه نصيحتی بكند، حرفی بزند، مردم هم كار خودشان را بكنند و به او هم احترامی بگذارند؛ آمد تا مورد اطاعت قرار بگيرد، جامعه و زندگی را هدايت كند، نظام را تشكيل بدهد و انسان‏ها را به سمت اهداف زندگی درست پيش ببرد.

 قرآن می‌گويد: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ»؛  مسلمانان بايستی نسبت به كفار سختگير باشند. اين كفار كجا هستند؟ هر غير معتقد به اسلام كسی نيست كه بايد نسبت به او سختگير بود و شدت گرفت. قرآن می‌گويد: «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»؛  كسانی كه با شما سر ستيزه ندارند و عليه شما توطئه نمی‌كنند و كمر به نابودی نسل و ملت شما نبسته‌اند، ولو از دين ديگری باشند، با آنها نيكی كنيد و رفتار خوب داشته باشيد؛ كافری كه با او بايد شديد بود، اين نيست. «إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ».  بايد با كسانی شديد بود كه با هويت، اسلام، مليت، كشور، تماميت ارضی، استقلال، شرف، عزت، ناموس، سنت‏ها، فرهنگ و ارزش‏های شما مبارزه می‌كنند. اين فرهنگی است كه بايد بر جامعة ما حاكم باشد. تساهل و تسامح بايد بين خود مسلمانان برقرار باشد.

2-3. شرح فعالیت‏های سیاسی پیامبراکرم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) درقرآن

 آخرين جنگی كه آنها سراغ پيغمبر آمدند، جنگ خندق ـ يكی از آن جنگ‏های بسيار مهم ـ بود... كفّار، مقابل خندق آمدند، اما ديدند نمی‌توانند؛ لذا شكسته و مفتضح و مأيوس و ناكام مجبور شدند برگردند. پيغمبر فرمود تمام شد؛ اين آخرين حملة قريش مكه به ماست. از حالا ديگر نوبت ماست؛ ما به طرف مكه و به سراغ آنها می‌رويم. سال بعد از آن، پيغمبر گفت ما می‌خواهيم به زيارت عمره بياييم.              

ماجرای حديبيه ـ كه يكی از ماجراهای بسيار پرمغز و پرمعناست ـ در اين زمان اتفاق افتاد. پيغمبر به قصد عمره به طرف مكه حركت كرد. آنها ديدند در ماه حرام ـ كه ماه جنگ نيست و آنها هم به ماه حرام احترام می‌گذاشتند ـ پيغمبر به طرف مكه می‌آيد. چه كار كنند؟ راه را باز بگذارند بيايد؟ با اين موفقيت، چه كار خواهند كرد و چطور می‌توانند در مقابل او بايستند؟ آيا در ماه حرام بروند با او جنگ كنند؟ چگونه جنگ كنند؟ بالاخره تصميم گرفتند و گفتند می‌رويم و نمی‌گذاريم او به مكه بيايد؛ و اگر بهانه‌ای پيدا كرديم، قتل‌عامشان می‌كنيم. پيغمبر با عالی‌ترين تدبير، كاری كرد كه آنها نشستند و با او قرارداد امضاء كردند تا برگردد؛ اما سال بعد بيايد و عمره بجا آورد و در سرتاسر منطقه هم برای تبليغات پيغمبر فضا باز باشد. اسمش صلح است؛ اما خدای متعال در قرآن می‌فرمايد: «انا فتحنا لك فتحا مبينا»؛  ما برای تو فتح مبينی ايجاد كرديم. اگر كسانی به مراجع صحيح و محكم تاريخ، مراجعه كنند، خواهند ديد كه ماجرای حديبيه چقدر عجيب است. سال بعد پيغمبر به عمره رفت و علی‌رغم آنها، شوكت آن بزرگوار روزبه‌روز زياد شد. سال بعدش ـ يعنی سال هشتم ـ كه كفار نقض عهد كرده بودند، پيغمبر رفت و مكه را فتح كرد، كه فتحی عظيم و حاكی از تسلط و اقتدار آن حضرت بود. بنابراين پيغمبر با اين دشمن هم مدبرانه، قدرتمندانه، با صبر و حوصله، بدون دستپاچگی و بدون حتی يك قدم عقب‌نشينی برخورد كرد و روزبه‌روز و لحظه‌به‌لحظه به طرف جلو پيش رفت.

 ولايت، يعنی پيوند و ارتباط تنگاتنگ و مستحكم و غيرقابل انفصال و انفكاك. جامعة اسلامی كه دارای ولايت است، يعنی همة اجزای آن به يكديگر و به آن محور و مركز اين جامعه ـ يعنی ولی ـ متصل است. لازمة همين ارتباط و اتصال است كه جامعة اسلامی در درون خود يكی است و متحد و مؤتلف و متصل به هم است و در بيرون نيز اجزای مساعد با خود را جذب می‌كند و اجزايی را كه با آن دشمن باشند، به شدت دفع می‌كند و با آن معارضه می‌نمايد. يعنی «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»  لازمة ولايت و توحيد جامعة اسلامی است.

 پيامبر گرامی اسلام(ص) به فرمان الهی «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر»؛  در مهمات حكومتی اسلام مشورت می‌فرمودند و حتی در صورت غلبه رأی جمع بر نظر مبارك ايشان، در مواردی به نظر اصحاب عمل می‌كردند. شايد بتوان گفت كه اين امر يكی از رموز پيشرفت سريع و بی‌سابقه مسلمين در آغاز تاريخ اسلام بوده است.

 قرآن می‌گويد: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ»؛  مسلمانان بايستی نسبت به كفار سختگير باشند. اين كفار كجا هستند؟ هر غير معتقد به اسلام كسی نيست كه بايد نسبت به او سختگير بود و شدت گرفت. قرآن می‌گويد: «لايَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»؛  كسانی كه با شما سر ستيزه ندارند و عليه شما توطئه نمی‌كنند و كمر به نابودی نسل و ملت شما نبسته‌اند، ولو از دين ديگری باشند، با آنها نيكی كنيد و رفتار خوب داشته باشيد؛ كافری كه با او بايد شديد بود، اين نيست. «إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ».  بايد با كسانی شديد بود كه با هويت، اسلام، مليت، كشور، تماميت ارضی، استقلال، شرف، عزت، ناموس، سنت‏ها، فرهنگ و ارزش‏های شما مبارزه می‌كنند. اين فرهنگی است كه بايد بر جامعة ما حاكم باشد. تساهل و تسامح بايد بين خود مسلمانان برقرار باشد.

 دشمن سوم پيامبر، يهودي‏ها بودند؛ يعنی بيگانگانِ نامطمئنی كه علی‌العجاله حاضر شدند با پيغمبر در مدينه زندگی كنند؛ اما دست از موذي‏گری و اخلال‏گری و تخريب برنمی‏داشتند. اگر نگاه كنيد، بخش مهمی از سورة بقره و بعضی از سوره‌های ديگر قرآن مربوط به برخورد و مبارزة فرهنگی پيغمبر با يهود است. چون گفتيم اينها فرهنگی بودند؛ آگاهي‏هايی داشتند؛ روی ذهن‏های مردم ضعيف‌الايمان اثرِ زياد می‌گذاشتند؛ توطئه می‌كردند؛ مردم را نااميد می‌كردند و به جان هم می‌انداختند. اينها دشمن سازمان‌يافته‌ای بودند. پيغمبر تا آن‌جايی كه می‌توانست، با اينها مدارا كرد؛ اما بعد كه ديد اينها مدارابردار نيستند، مجازاتشان كرد. پيغمبر، بيخود و بدون مقدّمه هم سراغ اينها نرفت؛ هر كدام از اين سه قبيله عملی انجام دادند و پيغمبر بر طبق آن عمل، آنها را مجازات كرد. اوّل، بنی‌قينقاع بودند كه به پيغمبر خيانت كردند؛ پيغمبر سراغشان رفت و فرمود بايد از آن‌جا برويد؛ اينها را كوچ داد و از آن منطقه بيرون كرد و تمام امكاناتشان برای مسلمان‏ها ماند. دستة دوم، بنی‌نضير بودند. اينها هم خيانت كردند ـ كه داستان خيانتهايشان مهم است ـ لذا پيغمبر فرمود مقداری از وسايلتان را برداريد و برويد؛ اينها هم مجبور شدند و رفتند. دستة سوم بنی‌قريظه بودند كه پيغمبر امان و اجازه‌شان داد تا بمانند؛ اينها را بيرون نكرد؛ با اينها پيمان بست تا در جنگ خندق نگذارند دشمن از طرف محلاتشان وارد مدينه شود؛ اما اينها ناجوانمردی كردند و با دشمن پيمان بستند تا در كنار آنها به پيغمبر حمله كنند! يعنی نه فقط به پيمانشان با پيغمبر پايدار نماندند، بلكه در آن حالی كه پيغمبر يك قسمت مدينه را ـ كه قابل نفوذ بود ـ خندق حفر كرده بود و محلات اينها در طرف ديگری بود كه بايد مانع از اين می‌شدند كه دشمن از آن‌جا بيايد، اينها رفتند با دشمن مذاكره و گفتگو كردند تا دشمن و آنها ـ مشتركاً ـ از آن‌جا وارد مدينه شوند و از پشت به پيغمبر خنجر بزنند! پيغمبر در اثنای توطئة اينها، ماجرا را فهميد. محاصرة مدينه، قريب يك ماه طول كشيده بود؛ در اواسط اين يك ماه بود كه اينها اين خيانت را كردند. پيغمبر مطّلع شد كه اينها چنين تصميمی گرفته‌اند. با يك تدبير بسيار هوشيارانه، كاری كرد كه بين اينها و قريش به هم خورد ـ كه ماجرايش را در تاريخ نوشته‌اند ـ كاری كرد كه اطمينان اينها و قريش از همديگر سلب شد. يكی از آن حيله‌های جنگیِ سياسیِ بسيار زيبای پيغمبر همين‌جا بود؛ يعنی اينها را علی‌العجاله  متوقف كرد تا نتوانند لطمه بزنند. بعد كه قريش و هم‏پيمانانشان شكست خوردند و از خندق جدا شدند و به طرف مكه رفتند، پيغمبر به مدينه برگشت. همان روزی كه برگشت، نماز ظهر را خواند و فرمود نماز عصر را جلوی قلعه‌های بنی‌قريظه می‌خوانيم؛ راه بيفتيم به آن‌جا برويم؛ يعنی حتّی يك شب هم معطل نكرد؛ رفت و آنها را محاصره كرد. بيست‌وپنج روز بين اينها محاصره و درگيری بود؛ بعد پيغمبر همة مردان جنگی اينها را به قتل رساند؛ چون خيانتشان بزرگ‏تر بود و قابل اصلاح نبودند. پيغمبر با اينها اين‌گونه برخورد كرد؛ يعنی دشمنیِ يهود را ـ عمدتاً در قضية بنی‌قريظه، قبلش در قضية بنی‌نضير، بعدش در قضية يهوديان خيبر ـ اين‌گونه با تدبير و قدرت و پيگيری و همراه با اخلاق والای انسانی از سر مسلمان‏ها رفع كرد. در هيچ‏كدام از اين قضايا، پيغمبر نقض عهد نكرد؛ حتّی دشمنان اسلام هم اين را قبول دارند كه پيغمبر در اين قضايا هيچ نقض عهدی نكرد؛ آنها بودند كه نقض عهد كردند.

 دشمن چهارم، منافقين بودند. منافقين در داخل مردم بودند؛ كسانی كه به زبان ايمان آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ‌نظر و آمادة همكاری با دشمن، منتها سازمان‌نيافته. فرق اينها با يهود اين بود. پيغمبر با دشمن سازمان‌يافته‌ای كه آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با يهود رفتار می‌كند و به آنها امان نمی‌دهد؛ اما دشمنی را كه سازمان‌يافته نيست و لجاجت‏ها و دشمني‏ها و خباثت‏های فردی دارد و بی‌ايمان است، تحمّل می‌كند. عبداللَّه‌بن‌ابیّ، يكی از دشمن‌ترين دشمنان پيغمبر بود. تقريباً تا سال آخر زندگی پيغمبر، اين شخص زنده بود؛ اما پيغمبر با او رفتار بدی نكرد. درعين‌حال كه همه می‌دانستند او منافق است؛ ولی با او مماشات كرد؛ مثل بقية مسلمان‏ها با او رفتار كرد؛ سهمش را از بيت‌المال داد، امنيتش را حفظ كرد، حرمتش را رعايت كرد. با اينكه آنها اين همه بدجنسی و خباثت می‌كردند؛ كه باز در سورة بقره، فصلی مربوط به همين منافقين است.               

وقتی كه جمعی از اين منافقين كارهای سازمان‌يافته كردند، پيغمبر به سراغشان رفت. در قضية مسجد ضرار، اينها رفتند مركزی درست كردند؛ با خارج از نظام اسلامی ـ يعنی با كسی كه در منطقة روم بود؛ مثل ابوعامر راهب ـ ارتباط برقرار كردند و مقدّمه‌سازی كردند تا از روم عليه پيغمبر لشكر بكشند. در اين‌جا پيغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را كه ساخته بودند، ويران كرد و سوزاند. فرمود اين مسجد، مسجد نيست؛ اين‌جا محلّ توطئه عليه مسجد و عليه نام خدا و عليه مردم است.  يا آن‌جايی كه يك دسته از همين منافقين، كفر خودشان را ظاهر كردند و از مدينه رفتند و در جايی لشكری درست كردند؛ پيغمبر با اينها مبارزه كرد و فرمود اگر نزديك بيايند، به سراغشان می‌رويم و با آنها می‌جنگيم.

2-4. لزوم طرد ولایت طاغوت

 قرآن کریم، هر ولایتی غیر از ولایت خدا را به عنوان ولایت طاغوت معرفی می‏کند و می‏گوید: هر کسی که تحت ولایت خدا نباشد،تحت ولایت طاغوت است. طاغوت یعنی چه؟ طاغوت از ماده طغیان است. طغیان یعنی سر کشی کردن و از محدوده دایره طبیعی وفطری زندگی انسان فراتر رفتن. مثلاً فرض بفرمایید انسان برای کامل شدن پدید آمده‎است آن کسی که انسان را از کامل شدن بیندازد، طاغوت است.

 قرآن می‏فرماید: «الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ»؛ آن کسانی که ایمان آورده‎اند، مقاتله و ستیزشان در راه خداست. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوتِ»؛ آن کسانیکه به دین، کفر و انکار ورزیده‎اند مقاتله و ستیزشان در راه طاغوت است. و بعد می‏فرماید: «فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ»؛ با اولیاء و پیوستگان شیطان ستیز و مقابله و مقاتله بکنید...  آن کسی که تحت فرمان ولی حقیقی زندگی نمی‏کند باید بداند که تحت فرمان طاغوت و شیطان زندگی می‏کند. ممکن است بپرسید مگر تحت فرمان شیطان وطاغوت زندگی کردن وتن به فرمان او دادن چه مفسده‎ای دارد؟ این هم یکی از نکات آیات امروز است، قرآن در این زمینه به ما چند جواب می‏دهد: جواب اول این است که اگر تن به ولایت شیطان دادی شیطان برتمام انرژی‏های سازنده و خلاق و آفریننده و ثمربخش وجود تو مسلط خواهد شد، اگر چنانچه گردنت را به طرف شیطان و طاغوت بردی که ریسمان ولایتش را بر گردن تو بیندازد،دیگر ازدست او خلاصی پیدا نخواهی کرد، هر چه در وجود تو از نیرو و ابتکار و از فعالیت‏های سازنده و از جلوه‏های درخشنده وجود دارد، تحت قبضه طاغوت و شیطان در خواهد آمد و وقتیکه تمام وجودت در قبضه ‎او در آمد به ‎آسانی می‏تواند تو را در همان راهی که می‏خواهد و با هر وسیله‎ای که می‏خواهد بکشاند و ببرد، و پیداست که شیطان و طاغوت انسان را به نور و معرفت و آسایش و رفاه و معنویت رهنمون نمی‏شود، برای او این چیزها هدف نیست؛ بلکه برای شیطان و طاغوت مصالح شخصی هدف اولی است و می‏خواهد آنها را تامین کند. پس تو را در راه مصالح شخصی خود به کار می‏اندازد اگر به این جملات حساب شده‎ای که عرض شد دقت کنید، خواهید دید که تحت هر جمله‎ای معنایی است که با واقعیت‏های تاریخی تطبیق می‏کند اگرتن به ولایت طاغوت دادی تمام نیروها و انرژی‏ها وابتکارها و استعدادهای تو در قبضه طاغوت واقع می‏شود و وقتی در قبضه طاغوت واقع شد دیگر به سود تو نخواهد بود، برای شیطان، خود او و مصالح خودش مطرح است، اگر چنانچه در راه او افتادی در جهت مصالح و منافع خودش تو را قربانی خواهد کرد و به گمراهی خواهد کشاند. قدرت در اختیار اوست و تو هم که خودت را به دست او دادی، می‏کشد هر جا که خاطر خواه ‎اوست؛              

 

حلقه‎ای در گردنم افکنده «دوست»            می‏کشد هر جا که خاطر خواه اوست

 

این آیه‎ای که ‎از سوره نساء می‏خواهم بسیار آیه قابل توجه و قابل تدبیر است: «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدی»؛‏  هر کس که پس از روشن شدن راه حق بر او بارسول خدا به مخاصمت و ستیزه برخیزد و ار پیغمبران جدا بشود و راهش را از راه نبوت (همان راهی که قبلاً برایتان ترسیم کردم) منشعبت کند، «وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ»؛  و راهی غیر از راه مؤمنان و جامعه اسلامی‏و هدف‏های ایمانی را پیروی بکند، خودش را از جمع مسلمانان کنار بکشند «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی»؛  همان چیزی را که خود او بر گردن افکنده‎است، بر گردنش استوار می‏کنیم. همان ولایتی را که خود او به دست خود پذیرفته و با پای خودش در آن منطقه رفته و سکنی گزیده، او را در همان جا پا شکسته می‏کنیم؛ زیرا طبق آیه «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»  تو زمامت رابه شیطان دادی پس بگذار این زمام در دست شیطان بماند، این سنت خداست، این قانون آفرینش است تا اینجا مربوط به این دنیاست، برای آن دنیا در ادامة‎ آیه می‏فرماید: «وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً»  از اینجا هم یکسره راهی دوزخ قهر پروردگار و عذاب جاودانه الهی خواهد شد.

 اولی‏الامر و صاحب فرمان، آن صاحب فرمانی است که با معیارهای الهی تطبیق می‏کند. در حالی  که آنها یک چنین شرطی را عملا شرط ندانسته و بر طبق آن عمل نکردند. «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ» پس اگر در چیزی منازعه و اختلافی داشتید، «فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»؛ آن را به خدا و رسول برگردانید، «إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»؛ اگر شما مؤمن به خدا و روز واپسین هستید، «ذلِكَ خَيْرٌ»؛ این نیکوتر است، «وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً»؛  دارای عاقبت بهتری است. ببینید مردم را متوجه می‏کند به عواقب نیک و فرمانروایی نیکان و عواقب سوء فرمانروایی بدان، آیه بعدی طعن به کسانی است که از این فرمان کلی سر می‏پیچند. «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»؛  آیا نمی‏نگری به‎ آن کسانی که می‏پندارند که‎ ایمان آورده‎اند به‎ آنچه بر تو نازل شده‎است، «وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»؛ و می‏پندارند که به‎ آیین پیشینیان تو ایمان دارند، خودشان را مؤمن فرض می‏کنند، در حالی‏که کاری از آنها سر می‏زند که منافی با ایمان به خداست، «يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ»؛ می‏خواهند تحاکم به طاغوت کنند؛ یعنی حل و فصل کار خود را به طاغوت مراجعه کنند، از طاغوت نظر بخواهند و فرمان بگیرند و بر طبق نظر او زندگی خود را به راه ببرند، این منافی با ایمان است. «وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»؛ می‏خواهند نزد طاغوت تحاکم کنند، در حالی که «وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ»؛ در حالی که به آنها فرمان داده شده ‎است که به طاغوت کفر بورزد، «وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً»؛  و شیطان می‏خواهد که آنان را گمراه کند، گمراهی و سرگشتگی بسی دور. که من احتمال می‏دهم این شیطان همان خود طاغوت است و چیز دیگری نیست، اینها می‏خواهند سراغ طاغوت بروند، غافل از اینکه ‎این شیطانی که به عنوان طاغوت در قرآن شناخته می‏شود، آنها را از راه راست دور می‏کند و آنها از وادی‏های سرگردانی سر در خواهند آورد. شیطان آنها را آنچنان از جاده دور می‏اندازد که برگشتنش کار یک ذرّه و دو ذرّه نیست. خیلی به دشواری می‏توانند به راه راست و هدایت برگردند.

• شرع و عقل حكم می‏كند كه نگذاريم وضع حكومت‏ها به همين صورت ضد اسلامی يا غير اسلامی ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است:               

چون برقراری نظام سياسی غير اسلامی به معنای بی‏اجرا ماندن نظام سياسی اسلام است. 

همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسی غير اسلامی نظامی شرك‏آميز است، چون حاكمش «طاغوت» است؛ و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم.              

و باز به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعی مساعدی برای تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم. و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت «طاغوت» و قدرت‏های نارواست. شرايط اجتماعی‏ای كه ناشی از حاكميت «طاغوت» و نظام شرك‏آميز است، لازمه‏اش همين فسادی است كه می‏بينيد. اين همان «فَسادٍ فِي الْأَرْض»  است كه بايد از بين برود؛ و مسببين آن به سزای اعمال خود برسند. اين همان فسادی است كه فرعون با سياست خود در كشور مصر به وجود آورد، و «إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ».

در اين شرايط اجتماعی و سياسی، انسان مؤمن و متقی و عادل نمی‏تواند زندگی كند و بر ايمان و رفتار صالحش باقی بماند. و دو راه در برابر خود دارد: يا اجباراً اعمالی مرتكب شود كه شرك‏آميز و ناصالح است. يا برای اينكه چنين اعمالی مرتكب نشود و تسليم اوامر و قوانين «طواغيت» نشود با آنها مخالفت و مبارزه كند تا آن شرايط فاسد را از بين ببرد.     

ما چاره نداريم جز اينكه دستگاه‏های حكومتی فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأت‏های حاكمة خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم. اين وظيفه‏ای است كه همه مسلمانان در يكايك كشورهای اسلامی بايد انجام بدهند، و انقلاب سياسی اسلامی را به پيروزی برسانند.

 اگر يك عده در خلوت، خود را به عبادت مشغول كنند، در حالی‌كه عرصة جامعه، ادارة جامعه، مديريت كشور و سررشته‌داری امور، دست افكار و اهواء و مكتب‏های گوناگون باشد، آنها از اين اسلام ابايی ندارند و به آن اهميتی نمی‌دهند؛ اما اگر اسلام آنچنان كه خدا خواسته و قرآن تشريع كرده، به معنای برنامة زندگی تلقی شد و مورد پذيرش قرار گرفت، از آن می‌ترسند. چرا؟ چون اين اسلام، در وهلة اول دو عنصر بزرگ در درون خود دارد كه يكی عبارت است از احترام به شخصيت و اهتمام به رشد انسان، و دوم جلوگيری از نفوذ غارتگران و طاغوت‏ها و قدرتمندان نابحق و ظالم و ستمگر جهانی. در كلمة توحيد، اينها وجود دارد؛ «لااله‌الاالله». يكی از مصرع‏های برجسته و مهم‌ قصيدة «لااله‌الاالله» اين است كه با طاغوت‏ها، طغيانگرهای جهانی، قدرت‏های ظالم بين‌المللی و ستمگرانی كه امروز شما می‌بينيد در دنيا چگونه تاخت و تاز می‌كنند و با ملت‏ها چه می‌كنند، نمی‌شود كنار آمد.

 اگر تشكيل حكومت اسلامی از خاصيت‏های اسلام بيگانه باشد ـ يعنی اگر با ظلم و بدی و شرارت به مقابله نپردازد ـ شايد دشمن مهمی هم پيدا نكند؛ اما اسلام فقط اكتفا نمی‌كند كه شعار طرفداری از انسانيت سر دهد، بلكه اسلام برای تحقق اين شعار، مبارزه و مقابله با شرارت و شيطانيت را هم سر می‌دهد. در واقع برای اينكه اسلام بتواند سعادت را برای انسان‏ها محقق كند، بايد با عوامل و عناصری كه ضد انسانيت و ضد سعادت انسان حركت می‌كنند و حياتشان وابسته به‎ آن است، مبارزه كند. لذا در اسلام، جهاد و مبارزه وجود دارد. در سرتاسر قرآن، نام شيطان و مفهوم شيطنت، از بسياری از مفاهيم، بيشتر تكرار شده‎است؛ برای اينكه مردم، شيطان و حضور شيطان را فراموش نكنند. اگر فراموش كرديد كه دشمن در كمين شماست، غفلت، شما را فرا خواهد گرفت، حركت را كند خواهد كرد و از بين خواهد برد ـ يعنی بزرگ‏ترين فرصت برای دشمن است ـ لذا شما ببينيد در طول اين سال‏های متمادی، هر وقت، هر كسی و هرجا، از دشمنی دشمنان و توطئة مستكبران و دشمنی امريكا و اسرائيل و بقية مخالفان آزادی و سعادت بشر سخن گفته‎است، از سوی تبليغاتچي‏های جهانی مورد تخطئه قرار گرفته‎است! آنها می‌خواهند ملت ايران فراموش كند كه دشمنی دارد.

3. سنّت پرچمداران و صاحبان رسالت الهی در پیگیری و تحقق حکومت

 از دوران حضرت آدم كه رشتة نبوت‏ها و رسالت‏ها شروع شد و بارها و بارها حكومت‏های نبوی در طول تاريخ تشكيل گرديد ـ مثل سليمان و داوود و كسان ديگری از بنی‌اسرائيل تا زمان پيغمبر ما ـ آن جايی كه تركيبِ بديع و شيوای دين و سياست در اوج خود به صورت يك سنّت ماندگار درآيد و هدايت جامعه را تضمين كند، در قضية غدير اتّفاق افتاد.

• آنچه ميزان حكومت و مربوط به اجتماع و سياست است ارزش‏هاي معنوي است. در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حكومت اصيل اسلام محقق شد، يك زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ديگر وقتي كه در كوفه علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) حكومت مي‏كرد. در اين دو مورد بود كه ارزش‏هاي معنوي حكومت مي‏كرد. يعني يك حكومت عدل برقرار و حاكم ذره‏اي از قانون تخلف نمي‏كرد. حكومت در اين دو زمان حكومت قانون بوده است و شايد ديگر هيچ وقت حاكميت قانون را بدان‏گونه سراغ نداشته باشد حكومت كه ـ كم ـ ولي امرش (كه حالا به سلطان يا رئيس جمهور تعبيرش مي‏كنند) در مقابل قانون با پایين‏ترين فردي كه در آنجا زندگي مي‏كنند علي‏السواء باشد، در حكومت صدر اسلام اين معني بوده است. حتي قضيه اي از حضرت امير در تاريخ است: در وقتي كه حضرت امير (سلام الله عليه) حاكم وقت و حكومتش از حجاز تا مصر و تا ايران و جاهاي بسياري ديگر بسط داشت، قضات هم از طرف خودش تعيين مي‏شد، در يك قضيه‏اي كه ادعایي بود بين حضرت امير و يك نفر يمني كه آن هم از اتباع همان مملكت بود، قاضي حضرت امير را خواست، در صورتي كه قاضي دست نشانده خود او بود، و حضرت امير بر قاضي وارد شد و قاضي خواست به او احترام بگذارد، امام فرمود كه در قضا به يك فرد احترام نكنيد، بايد من و او علي‏السواء باشيم، و بعد هم كه قاضي برضد حضرت امير حكم كرد، با روي گشاده قبول كرد.

• خودِخدمتگزاران به قرآن هم اين مطلب را نمی‏شود حاليشان كرد ـ بعضی از آنها را ـ كه اسلام دين سياست است. اين را شايد عيب می‏دانند برای اسلام! اسلام سلطنت دارد، نه سلطنت اين طوری؛ حكومت دارد؛ اسلام امامت دارد، خلافت دارد؛ پيغمبر اسلام حكومت تشكيل كرده بود، حضرت امير (سلام اللَّه عليه) حكومت داشت، استاندار داشت، فرماندار داشت ـ همه اينها را داشت. اينها ارتش داشتند، قواعد ارتش داشتند؛ همه چيز داشتند.

 اين روند، در ده سالی كه نبی‌اكرم(صلی الله علیه و آله) حيات داشتند و بعد از ايشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی‌(عليه‌الصلاه‏والسلام) و خلافت آن بزرگوار ـ كه تقريبا شش ماه طول كشيد ـ ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعی را هم داشت؛ يعنی حكومت و ارتش و كار سياسی و كار فرهنگی و كار قضايی و تنظيم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش می‌رفت، تمام روی زمين را هم می‌گرفت؛ يعنی اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.

 اين را من عرض بكنم كه تشكيل حكومت اسلامی، يكی از معجزه‌گون‌ترين كارهاست... نبی مكرم اسلام انسان‏ها را اول ساخت؛ اول اين پايه‌ها را تراشيد، تا توانست اين بنا را بر روی دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال ـ كه بيش از صد سال كار در اين ده سال  متراكم شده‎است ـ پيغمبر در همه جا؛ در بحبوحة جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت كردن، در هنگام گفتگو كردن با مردم، بنای هويت انسان‏های مخاطب خودش را فراموش نكرد؛ پيغمبر در غوغای جنگ‏های خطرناك مثل احزاب، بدر و احد هم انسان‌سازی می‌كرد. آيات قرآن را ملاحظه كنيد!

 

3-1. سنّت رسول اکرم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم)

• در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) اين طور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند؛ بلكه آن را اجرا می‏كردند. رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) مجری قانون بود. مثلاً قوانين جزايی را اجرا می‏كرد:      

دست سارق را می‏بريد؛ حد می‏زد؛ رجم می‏كرد. خليفه هم برای اين امور است. خليفه قانونگذار نيست. خليفه برای اين است كه احكام خدا را كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) آورده اجرا كند. اينجاست كه تشكيل حكومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره لازم می‏آيد. ‏

 ... اسلام بر قلب مقدس پيغمبر اكرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زكات، انفاقات، حج، احكام خانواده، ارتباطات شخصی، جهاد فی سبيل الله، تشكيل حكومت، اقتصاد اسلامی، روابط حاكم و مردم و وظايف مردم در مقابل حكومت را آورد. اسلام، همة اين مجموعه را بر بشريت عرضه كرد؛ همه را هم پيغمبر اكرم بيان فرمود.              

«مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ»؛  پيغمبر اكرم صلی‌الله‌عليه‌وآله، همة آن چيزهايی را كه می‌تواند انسان و يك جامعة انسانی را به سعادت برساند، بيان فرمود. نه فقط بيان، بلكه‎ آنها را عمل و پياده كرد. خب! در زمان پيغمبر، حكومت اسلامی و جامعة اسلامی تشكيل شد، اقتصاد اسلامی پياده شد، جهاد اسلامی برپا و زكات اسلامی گرفته شد؛ يك كشور و يك نظام اسلامی شد. مهندس اين نظام و راهبر اين قطار در اين خط، نبی اكرم و آن كسی است كه به جای او می‌نشيند.

 ... شروع اين راه در سيزده سال اول زندگی پيغمبر است؛ تا اينكه منتهی به تشكيل حكومت می‌شود. پس قدم بعدی، تشكيل نظام مبتنی به اين تفكر و بر ماية بعثت است. لذا توجه می‌كنيد از اين ترتيب، خوب می‌شود فهميد حرف كسانی كه سعی می‌كنند تا دين و بخصوص دين اسلام را جدای از حكومت معرفی كنند، غلط است. البته همة اديان در اين جهت مثل هم هستند؛ ليكن اين ادعا در مورد اسلام، خيلی عجيب است كه كسی بخواهد دين اسلام را از زندگی، سياست، ادارة كشور و از حكومت جدا كند؛ كنار بگذارد و بين اينها تفكيك ايجاد نمايد. اسلام از روز اولی كه به وجود آمد، با يك مبارزة دشوار، به سمت تشكيل يك نظام و يك جامعه حركت كرد. بعد از سيزده سال مبارزه هم، پيغمبر اكرم توانست ـ اگرچه نه در شهر خود و در نقطة ولادت اين بعثت، اما در نقطة ديگری از دنيای آن روز ـ اين نظام را سر پا كند و به وجود آورد.       

... بنابراين پيغمبران هم دنبال تشكيل حكومت بودند. واضحترينش هم، پيغمبر بزرگوار ماست كه از روز اول، مبارزه و تلاش كرد و ايجاد نظام اسلامی را وجهة همت قرار داد. بعد هم در يثرب، به‎ آن دست پيدا كرد. بعد هم از آن دفاع كرد؛ دامنه را وسعت بخشيد و اين حركت تا سال‏های متمادی ادامه پيدا كرد.

• سنت و رويه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است. زيرا:

اولًا؛ خود تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهی می‏دهد كه تشكيل حكومت داده، و به اجرای قوانين و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته‎است: والی به اطراف می‏فرستاده؛ به قضاوت می‏نشسته، و قاضی نصب می‏فرموده؛ سفرايی به خارج و نزد رؤسای قبايل و پادشاهان روانه می‏كرده؛ معاهده و پيمان می‏بسته؛ جنگ را فرماندهی می‏كرده. و خلاصه، احكام حكومتی را به جريان می‏انداخته‎است. 

ثانياً؛ برای پس از خود به فرمان خدا تعيين «حاكم» كرده‎است. وقتی خداوند متعال برای جامعه پس از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تعيين حاكم می‏كند، به اين معناست كه حكومتْ پس از رحلت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز لازم است. و چون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) با وصيت خويش فرمان الهی را ابلاغ می‏نمايد، ضرورت تشكيل حكومت را نيز می‏رساند.

 بعد از سيزده سال، با تعليمات پيامبر، با شعارهايی كه داد، با سازماندهی‌ای كه كرد، با فداكاری‌ای كه شد، با مجموع عواملی كه وجود داشت، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسی و نظام زندگی يك امت تبديل گرديد و آن هنگامی بود كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مدينه تشريف آوردند و آن‌جا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامی را در آن‌جا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين، دورة دوم بود.                

اين روند، در ده سالی كه نبیّ‌اكرم(صلی الله علیه و آله) حيات داشتند و بعد از ايشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی‌(عليه‌الصلاه‏والسلام) و خلافت آن بزرگوار ـ كه تقريباً شش ماه طول كشيد ـ ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعی را هم داشت؛ يعنی حكومت و ارتش و كار سياسی و كار فرهنگی و كار قضايی و تنظيم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش می‌رفت، تمام روی زمين را هم می‌گرفت؛ يعنی اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.

 مسألة غدير و تعيين اميرالمؤمنين (عليه‌الصلاه‏والسلام) به عنوان ولی‌امر امت اسلامی از سوی پيامبر مكرم اسلام (صلّی‌اللَّه‌عليه‌واله‌وسلّم) يك حادثة بسيار بزرگ و پُرمعناست؛ در حقيقت دخالت نبی مكرم در امر مديريت جامعه است. معنای اين حركت كه در روز هجدهم ذی‌الحجه سال دهم هجرت اتفاق افتاد، اين است كه اسلام به مسألة مديريت جامعه به چشم اهميت نگاه می‌كند. اين‌طور نيست كه امر مديريت در نظام اسلامی و جامعة اسلامی، رها و بی‌اعتنا باشد. علت هم اين است كه مديريت يك جامعه، جزو اثرگذارترين مسائل جامعه است. تعيين اميرالمؤمنين هم ـ كه مظهر تقوا و علم و شجاعت و فداكاری و عدل در ميان صحابة پيغمبر است ـ ابعاد اين مديريت را روشن می‌كند. معلوم می‌شود آنچه از نظر اسلام در باب مديريت جامعه اهميت دارد، اينهاست. كسانی كه اميرالمؤمنين را به جانشينیِ بلافصل هم قبول ندارند، در علم و زهد و تقوا و شجاعت آن بزرگوار و در فداكاری او برای حق و عدل، ترديد ندارند؛ اين موردِ اتفاق همة مسلمين و همة كسانی است كه اميرالمؤمنين (عليه‌الصلاه‏والسلام) را می‌شناسند. اين نشان می‌دهد كه جامعة اسلامی از نظر اسلام و پيغمبر، چه نوع مديريت و زمامداری و حكومتی را بايد به عنوان هدفِ مطلوب دنبال كند.

 در نگاه تاريخی به اسلام و در تحليل تاريخیِ حوادث صدر اسلام، موضوع غدير ـ يعنی نصب جانشين ـ يك ضرورتی بود كه اگر آنچنان كه تدبير شده بود ـ تدبير رحمانی و الهی، و تدبير نبوی ـ عمل می‌شد، بدون ترديد مسير تاريخ بشر عوض می‌شد و امروز ما در جايگاه بسيار جلوتری از تاريخ طولانی بشريت قرار داشتيم. اينكه يك مكتب و نظام فراگيرِ نيازهای زندگی بشر، به وسيلة پيامبر خاتم در جامعه فرصت پياده شدن پيدا كند، كه اين خود يك معجزة بزرگ بود، كه پيغمبر توانست اين نظام فكری و عملی را واقعيت ببخشد و بر روی زمين واقعيت، آن را بنا كند؛ آن هم در دشوارترين جاها. خودِ اينكه در دشوارترين جاها توانسته اين بنا پياده شود و قرار بگيرد، نشان‌دهندة اين بود كه در همة نقاط زندگی بشر و جغرافيای انسانیِ آن روز دنيا و بعد از آن، اين بنا قابل تحقق است. اين شكل علمی را در مقام عمل، در دشوارترين صورت، پيغمبر توانست تحقق ببخشد. اگر اين حادثه اتفاق می‌افتاد كه حفظ و گسترش كمّی و گسترش كيفی در اين موجود خلق شدة الهی ـ يعنی جامعة اسلامی نبوی ـ می‌توانست به قدر ده، دوازده نسل، پی‌درپی حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلّم بود كه اين حركت در طول تاريخ بشر، شكست‌ناپذير می‌ماند.

 اهميتی كه به اين روز [عید غدیر] داده‌اند، چه خود نبی‌اكرم (صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) كه بنا به وحی الهی، يك موقعيت استثنايی و روز گرم و جايگاه سختی را انتخاب كرد، تا اهميت قضيه را نشان بدهد، و چه روايات ما و ائمة اطهار(عليهم‌السلام) كه به اين روز، اين‌قدر اهميت دادند، به خاطر اين است كه مسألة ولايت و حكومت در اسلام، مسألة اساسی و مهم است.

 دنيای اسلام در زمان پيامبر اكرم كه بالنسبه وسعتی پيدا كرده بود، شاهد يك امر بسيار مهمی بودند و آن اعلام جانشينی اميرالمؤمنين بود. قضية حادثة غدير را فقط شيعه نقل نكردند، محدثين اهل سنت و بزرگان اهل سنت هم بسياری اين حادثه را نقل كردند، ولی فهم آنها از مسئله گاهی متفاوت است؛ اما اصل اين حادثه در بين مسلمين جزو مسلمات محسوب مي‌شود. اين حادثه كه تعيين جانشين برای پيغمبر در ماه‌های آخر زندگی ايشان ـ تقريبا هفتاد روز به پايان زندگی پيغمبر ـ بود، رخ داده‎است و در حقيقت خود نشان‌دهندة اهميت مسئلة حكومت و سياست و ولايت امر امت اسلامی از نظر اسلام است. اينكه امام بزرگوار ما و پيش از ايشان بسياری از بزرگان فقها بر روی مسئلة وحدت دين و سياست و اهميت مسئلة حكومت در دين تكيه مي‏كردند، ريشه‌اش در تعاليم اسلام و از جمله در درس بزرگ غدير است. اين اهميت موضوع را مي‌رساند. همة مردمانی كه از واقعة غدير خم اين معنا را مي‌فهمند ـ يعنی ما شيعيان و حتی بسياری از غير شيعه كه همين معنا را احساس كردند يا درك كردند از قضية غدير ـ بايستی در همة دوران‌های تاريخ اسلام توجه كنند به اينكه مسئلة حكومت، يك مسئلة اساسی و مهم و درجة اول در اسلام است؛ نمي‌شود نسبت به مسئلة حكومت و حاكميت بی‌اعتناء و بی‌تفاوت بود. نقش حكومت‏ها هم در هدايت مردم يا در گمراه كردن مردم امری است كه تجربة بشر به‎ آن حكم مي‏كند. اينكه در نظام جمهوری اسلامی ـ چه در قانون اساسی، چه در بقية معارف جمهوری اسلامی ـ اين همه بر روی مسئلة مديريت كشور اسلامی تكيه مي‌شود، به خاطر همين ريشة بسيار عميق و عريقی است كه در اسلام نسبت به اين قضيه هست. اين يك نكته است كه نبايد از نظر دور باشد... پيام غدير به دنيا، پيام الگوی حكومت اسلامی است.

 امام ما برای حيات دوبارة اسلام، درست همان راهی را پيمود كه رسول معظم(صلی‌الله‌عليه‌واله‌وسلم) پيموده بود؛ يعنی راه انقلاب را. در انقلاب، اصل بر حركت است؛ حركتی هدفدار، سنجيده، پيوسته، خستگی‌ناپذير و سرشار از ايمان و اخلاص. در انقلاب، به گفتن و نوشتن و تبيين اكتفا نمی‌شود؛ بلكه پيمودن و سنگربه‌سنگر پيش رفتن و خود را به هدف رساندن، اصل و محور قرار می‌گيرد. گفتن و نوشتن هم در خدمت همين حركت در می‌آيد و تا رسيدن به هدف ـ يعنی حاكميت بخشيدن به دين خدا و متلاشی ساختن قدرت شيطانی طاغوت ـ ادامه می‌يابد: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَی الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ».

3-2. سنّت امیرالمؤمنین(علیه‎السلام)

 بُعدی از زندگی اميرالمؤمنين(علیه‏السلام)، در ميدان حكومت است. آن وقتی كه اين انسان بزرگ‌انديش و بزرگ، بالاخره بر مسند قدرت و حكومت دست پيدا كرد، در آن دوران كوتاه، كاری كرد كه اگر سال‏های سال، مورخان و نويسندگان و هنرمندان، بنويسند و تصوير كنند، كم گفته‌اند و كم تصوير كرده‌اند. وضع زندگی اميرالمؤمنين در دوران حكومت، قيامتی است. اصلاً علی(علیه‏السلام) معنای حكومت را عوض كرد.او تجسم حكومت الهی، تجسم آيات قرآن در ميان مسلمين، تجسم «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهم»  و تجسم عدل مطلق بود. او فقرا را به خود نزديك می‌كرد.

 جوامع، هدايت كننده لازم دارند. اين هدايت كننده را اسلام پيش‌بينی كرده‎است: معصومين در نسل‏های متعدّد پشت سر هم بيايند، زمام امور را به دست گيرند، جامعه را با تعليمات قرآنیِ ناب و خالص در طول چند نسل و چند قرن هدايت كنند و در واقع همة افكار و خصوصيات و رفتارها و خُلقيّات اسلامی را در جامعة اسلامی نهادينه كنند. البته بعد از آن، باز حجّت خدا در ميان مردم زنده می‌ماند؛ چون دنيا و بشريت بدون قيام حجّت امكان ندارد؛ اما بشريّت راه خود را پيدا می‌كرد، كه اين البته اتّفاق نيفتاد. نقشه و طرح كلّیِ اسلام اين است و اين معنای غدير است.امامت، يعنی همان اوج معنای مطلوب ادارة جامعه در مقابل انواع و اقسام مديريّت‏های جامعه كه از ضعف‏ها و شهوات و نخوت و فزون‌طلبیِ انسانی سرچشمه می‌گيرد. اسلام شيوه و نسخة امامت را به بشريّت ارائه می‌كند؛ يعنی اينكه يك انسان، هم دلش از فيض هدايت الهی سرشار و لبريز باشد، هم معارف دين را بشناسد و بفهمد ـ يعنی راه را درست تشخيص دهد ـ هم دارای قدرت عملكرد باشد ـ كه «يا يَحْيی‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ»  ـ هم جان و خواست و زندگی شخصی برايش حائز اهميت نباشد؛ اما جان و زندگی و سعادت انسان‏ها برای او همه چيز باشد؛ كه اميرالمؤمنين در كمتر از پنج سال حكومت خود، اين را در عمل نشان داد. شما می‌بينيد كه مدّت كوتاهِ كمتر از پنج سال حكومت اميرالمؤمنين، به عنوان يك نمونه و الگو و چيزی كه بشريّت آن را هرگز فراموش نخواهد كرد، در طول قرن‏ها همچنان می‌درخشد و باقی مانده‎است. اين نتيجة درس و معنا و تفسير واقعة غدير است.

 نزديك پنج سال اميرالمؤمنين در آن كشور بزرگ اسلامی حكومت كرد. اين پنج سال، هر روزش حاوی يك درس است. يكی از كارهای مستمر اميرالمؤمنين پرداختن به تربيت اخلاقی آن مردم است.

• اميرالمؤمنين در زمان حكومتش كه بسيار كوتاه و بسيار با ناگواری‏ها مقابل بود، مي‏بينيد كه وقتي كه آن نامه را به مالك اشتر مي‏نويسد چه مسائل مهمي را، مسائل سياسي را، مسائل اجتماعي را، همه چيز را در آنجا ذكر مي‏فرمايد با اينكه يك بخشنامه‏اي براي يك نفر بوده است، يك نامه‏اي براي يك نفر بوده است.

3-3. سنّت دیگر امامان معصوم(علیهم‏السلام)

             تمام اين نزاعی كه شما در طول دوران زندگی ائمه (عليهم‏السلام) بين آنها و دستگاه‏های ظلم و جور مشاهده می‏كنيد بر سر همين قضيه است. آنهايی كه با ائمة ما مخالفت می‏كردند، آنها را مسموم می‏كردند، مقتول می‏كردند، زندان می‏انداختند، محاصره می‏كردند، دعوايشان بر سر داعية حكومت ائمه (عليهم‏السلام) بود. اگر ائمه داعية حكومت نداشتند ـ ولو علوم اولين و آخرين را هم به خودشان نسبت می‏دادند ـ اگر بحث قدرت سياسی نبود، داعية قدرت سياسی نبود، هيچ گونه تعرضی نسبت به آنها انجام نمی‏گرفت؛ لااقل به اين شدت انجام نمی‏گرفت؛ اصلاً مسئله اين است! لذا شما می‏بينيد در بين دعوت‏ها و تبليغات ائمه (عليهم‏السلام)، روی كلمة امامت و مسئلة امامت حساسيتِ بسيار بالايی است؛ يعنی وقتی كه امام صادق هم می‏خواهد ادعای حاكميت اسلامی و قدرت سياسی بكند، می‏گويد: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ الْإِمَامَ»؛ در اجتماع مردم در عرفات، می‏ايستد در ميان مردم می‏گويد «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ الْإِمَامَ»؛ امام جامعه، پيشوای جامعه، رهبر جامعه، حاكم بر جامعه رسول خدا بود، «ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع ثُمَّ هَهْ فَيُنَادِي ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لِمَنْ بَيْنَ يَدَيْه.»  تا می‏رسد به خودش. يعنی تمام بحث ائمه با مخالفينشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان همين مسئلة حكومت و حاكميت و ولايت مطلقه و عامة بر مسلمين و قدرت سياسی بود، بر سر مقامات معنوی آنها با ائمه دعوايی نداشتند.               

خيلی از اوقات اتفاق می‏افتاد كه كسانی در جامعه ـ در جامعة زمان خلفا ـ اهل زهد بودند و اهل علم بودند و معروف به تفسير و به علم و به اين چيزها. خلفا هم با آنها نه فقط معارضه‏ای نمی‏كردند، بلكه حتی مخلص آنها بودند؛ اظهار ارادت نسبت به آنها می‏كردند؛ پيش آنها می‏رفتند؛ از آنها نصيحت می‏خواستند. چرا؟ چون آنها در مقابل خلفا داعية سياسی نداشتند؛ امثال حسن بصری و ابن شبرمه و يا عمر بن عبيد، اين بزرگان از علمايی كه مورد توجه و قبول خلفا بودند، اينها كسانی بودند كه ادعای علم و ادعای زهد و ادعای معنويت و ادعای تفسير و ادعای علوم پيغمبر و همة اين ادعاها را داشتند، اما نسبت به آنها هيچ گونه از طرف خلفا تعرضی نبود. چرا؟ چون داعيه قدرت سياسی وجود نداشت.

 من از مجموعة روايات و زندگی ائمه(عليهم‌السّلام) اين‌طور استنباط كرده‌ام كه ‎اين بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی‌(عليه‌الصلاه‏والسلام) تا اواخر، دايماً درصدد بوده‌اند كه اين نهضت را مجدداً به شكل حكومت علوی و اسلامی در بياورند و سر پا كنند. در اين زمينه، رواياتی هم داريم... ائمه می‌خواستند كه نهضت، مجدداً به حكومت و جريان اصيل اسلامی تبديل بشود و آن جريان اسلامی كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگي‏های هواهای نفسانی دور است، روی كار بيايد؛ ولی اين كار، كار مشكلی است.

 مسئلة اصلی و اختلاف اصلی بين سردمداران قدرت ـ يعنی بنی‏عباس و بنی‏اميه ـ و ميان اهل بيت رسول خدا، مسئلة امامت بود و مبارزه و درگيری و معارضه و سركوب، ناشی از فكر ائمه (عليهم‏السلام) در باب امامت مسلمين بود. در دوران اخير و بخصوص در دو قرن گذشته هم در دنيای اسلام ماية اصلی نزاع ميان مسلمين و قدرت‏های استعمارگر، مسئلة حكومت اسلامی است.

 آنچه كه از روايات مربوط به زندگی ائمه(عليهم‌السلام) به‌دست می‌آيد و شواهد زيادی بر آن وجود دارد، اين است كه ‎ائمه(عليهم‌السلام) جداً می‌خواستند نظام اسلامی به وجود آورند. اين كار ـ آن طور كه تصور می‌شود ـ با علم و معرفت امام منافات ندارد. آنها واقعاً می‌خواستند نظام الهی برقرار كنند. اگر برقرار می‌كردند، تقدير الهی همان بود. تقدير الهی و اندازه‌گيري‏ها در علم پروردگار، با شرايط گوناگون اختلاف پيدا می‌كند كه حالا اين موضوع را بحث نمی‌كنيم. اجمالا، در اينكه حركت آنها برای اين مقصود بوده است، شكی نيست. ما امروز، به بركت آن نهضت و حفظ فرهنگ و روحية آن نهضت، در جامعة خودمان اين نظام را به‌وجود آورده‌ايم.

 تمام آثار و گفتار آن بزرگوار [امام حسین(علیه‏السلام)] و نيز گفتاری كه دربارة آن بزرگوار از معصومين رسيده‎است، اين مطلب را روشن می‌كند كه غرض، اقامة حق و عدل و دين خدا و ايجاد حاكميت شريعت و برهم زدن بنيان ظلم و جور و طغيان بوده ‎است. غرض، ادامة راه پيامبر اكرم (صلی‏الله علیه و آله) و ديگر پيامبران بوده‎است كه: «يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ...»  و معلوم است كه پيامبران هم برای چه‎ آمدند: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛  اقامة قسط و حق و ايجاد حكومت و نظام اسلامی.

 حضرت[امام حسین علیه‎السلام] در مكه، دو نامه نوشته‎است كه: يكی به رؤسای بصره و يكی به رؤسای كوفه است. در نامة حضرت به رؤسای بصره، اين‌طور آمده‎است: «و قد بعث رسولی اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الی كتاب الله و سنة نبيه فان سنة قد اميتت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولی اهديكم الی سبيل الرشاد»؛  من می‌خواهم بدعت را از بين ببرم و سنت را احيا كنم؛ زيرا سنت را ميرانده‌اند و بدعت را زنده كرده‌اند! اگر دنبال من آمديد، راه راست با من است؛ يعنی می‌خواهم همان تكليف بزرگ را انجام دهم كه احيای اسلام و احيای سنت پيغمبر و نظام اسلامی است.

 ... امام حسين قيام كرد تا آن واجب بزرگی را كه عبارت از تجديد بنای نظام و جامعة اسلامی، يا قيام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعة اسلامی است، انجام دهد. اين از طريق قيام و از طريق امر به معروف و نهی از منكر است؛ بلكه خودش يك مصداق بزرگ امر به معروف و نهی از منكر است. البته اين كار، گاهی به نتيجة حكومت می‌رسد؛ امام حسين برای اين آماده بود. گاهی هم به نتيجة شهادت می‌رسد؛ برای اين هم آماده بود.     

[امام حسين(علیه‏السلام)] فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»؛  ديگر بايد با اسلام، خداحافظی كرد و بدرود گفت؛ آن وقتی كه حاكمی مثل يزيد بر سر كار بيايد و اسلام به حاكمی مثل يزيد، مبتلا گردد! قضية شخص يزيد نيست؛ هركس مثل يزيد باشد. حضرت می‌خواهد بفرمايد كه تا به حال هرچه بود، قابل تحمل بود؛ اما الان پای اصل دين و نظام اسلامی در ميان است و با حكومت كسی مثل يزيد، نابود خواهد شد. به اينكه خطر انحراف، خطر جدی است، اشاره می‌كند. مسأله، عبارت از خطر برای اصل اسلام است.

 ... اينها و صدها حادثة توجه برانگيز و پرمعنی و درعين‌حال ظاهراً بی‌ارتباط و گاه متناقض با يكديگر در زندگی موسی‌بن‌جعفر(عليهم‌السلام) هنگامی معنی می‌شود و ربط می‌يابد كه ما آن رشتة مستمری را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظة شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنيم. اين رشته، همان خط جهاد و مبارزة ائمه(عليهم‌السلام) است كه در تمام دوران دويست‌وپنجاه ساله و در شكل‏های گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و اراية تصويری روشن از معرفت اسلامی است و ثانياً، تبيين مسألة امامت و حاكميت سياسی در جامعة اسلامی و ثالثاً، تلاش و كوشش برای تشكيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر معظم اسلام(صلی‌الله‌عليه‌واله) و همة پيامبران؛ يعنی اقامة قسط و عدل و زدودن اندادالله ‎از صحنة حكومت و سپردن زمام ادارة زندگی به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.

 عدل و داد، استقرار عدالت در جامعه، از بين بردن ظلم از سطح زمين، خصوصيت مهدي موعود است. اسلامي كه در آن، تلاش براي عدالت و مبارزه با ظلم نباشد، چه طور مي‏تواند اسلام باشد و بشريت به سمت آن حركت كند بشر به سمت آن چيزي حركت مي‏كند كه مظهر آن، وجود مقدس مهدي(عليه‎الصلاه‏والسلام و عجل‏الله‏تعالي فرجه‎الشريف) باشد و او كسي است كه در احاديث متواتر وارد شده كه دنيا را از عدل و داد پر مي‏كند و ظلم را ريشه كن مي‏سازد.

4. ماهیت حکومتیِ قوانین اسلام

• اسلام را شما مطالعه داريد در آن، اسلام يك ديني است كه احكام عباديش هم سياسي است. اين جمعه، اين خطبه‏هاي جمعه، آن عيد، آن خطبه‏هاي عيد، اين جماعت، اجتماع، اين مكه، اين مشعر، اين مني، اين عرفات، همه اش يك مسائل سياسي است، با اينكه عبادتند، در عبادتش هم سياست است، سياستش هم عبادت است، اينها جدا مي‏كردند اسلام را و دين را از سياست مي‏گفتند كه امپراطور سرجاي امپراطوري است، آخوند هم برود در مسجد.

 دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين می‏رساند كه برای تكوين يك دولت و برای اداره سياسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشريع گشته‎است:       

اولًا؛ احكام شرع حاوی قوانين و مقررات متنوعی است كه يك نظام كلی اجتماعی را می‏سازد. در اين نظام حقوقی هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده‎است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشويی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايی تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزی. برای قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور می‏دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد، و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگی چه وظايفی بر عهده پدر و مادر است، و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد.             

برای همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند ـ انسان كامل و فاضل ـ انسانی كه قانون متحرك و مجسم است و مجری داوطلب و خودكار قانون است. معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسی و اقتصادی جامعه اهتمام می‏ورزد تا همة شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت درآيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامی است كه بشر برای سعادت و كمال خود احتياج دارد. در كافی فصلی است به عنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده‎است» و «كتاب» يعنی قرآن، «تِبيانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» است. روشنگر همه چيز و همه امور است. امام سوگند ياد می‏كند (طبق روايات) كه تمام آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست. و در اين شكی نيست.            

ثانياً، با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمی‏يابيم كه اجرای آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است؛ و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمی‏توان به وظيفه اجرای احكام الهی عمل كرد.  

حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگی كنند، و در حدود احكام الهی قدم بردارند. اين حكمت، هميشگی و از سنت‏های خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنابراين، امروز و هميشه وجود «ولیّ امر»، يعنی حاكمی كه قيّم و برپا نگهدارندة نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد ـ  وجود حاكمی كه مانع تجاوزات و ستمگري‏ها و تعدی به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعت‏هايی كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات می‏گذارند جلوگيری كند. مگر خلافت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) به خاطر همين معانی نبود؟   

آن‏ علل و ضرورت‏هايی كه آن حضرت را امام كرده است، الآن هم هست؛ با اين تفاوت كه شخص معينی نيست؛ بلكه موضوع را «عنوانی» قرار داده‏اند تا هميشه محفوظ باشد.               

پس، اگر احكام اسلام بايد باقی بماند و از تجاوز هيأت‏های حاكمة ستمگر به حقوق مردم ضعيف جلوگيری شود و اقليت‏های حاكمه نتوانند برای تأمين لذت و نفع مادی خويش، مردم را غارت و فاسد كنند، اگر بايد نظم اسلام برقرار شود و همه افراد بر طريقه عادلانه اسلام رفتار كنند، و از آن تخطی ننمايند، اگر بايد جلوی بدعت‏گذاری و تصويب قوانين ضدّ اسلامی توسط مجلس‏های قلابی گرفته شود، اگر بايد نفوذ بيگانگان در كشورهای اسلامی از بين برود، حكومت لازم است. اين كارها بدون حكومت و تشكيلات دولت انجام نمی‏شود. البته حكومت صالح لازم است: حاكمی كه قيّم امين صالح باشد. وگرنه حكومت‏كنندگان موجود به درد نمی‏خورند، چون جابر و فاسدند و صلاحيت ندارند.          

همچنان‏كه جمع عدّه و عُده برای تحريف يا تشكيك در اصل ولايت فقيه، كه پاية اصلی اين بنای شامخ و به معنای حاكميت دين و تقوا بر زندگی اجتماعی يك ملت است، از همين انگيزة شيطانی و سلطه‏جويانه منشأ مي‏گيرد. در دنيايی كه حكومت‏ها مظهر استكبار و زورگويی و بی‌عدالتی و مادي‏گرايی و بی‌تقوايی‌اند، نظام اسلامی مفتخر است كه شعار حاكميت تقوا و معنويت مي‏دهد و حكومت را نه سلطة خودسرانه يا رياست مبتنی بر نيرنگ و ظاهرسازی، كه ولايت و محبت و پيوند قلبی و ايمانی می‌داند، و به جای همة معيارهای رایج از قبيل زور و پول و تبليغ دروغ، فقاهت و عدالت را معيار حاكم مي‏شناسد.

• آن روز كه در غرب هيچ خبری نبود و ساكنانش در توحش به سر می‏بردند و امريكا سرزمين سرخپوستان نيمه وحشی بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثری از حكومت مردم و قانون در آنها نبود؛ خدای تبارك و تعالی به وسيله رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) قوانينی فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت می‏آيد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنكه نطفه‏اش منعقد شود تا پس از آنكه به گور می‏رود، قانون وضع كرده است.

همان‏طور كه برای وظايف عبادی قانون دارد، برای امور اجتماعی و حكومتی قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقی و متكامل و جامع است. كتاب‏های قطوری كه از ديرزمان در زمينه‏های مختلف حقوقی تدوين شده، از احكام «قضا» و «معاملات» و «حدود» و «قصاص» گرفته تا روابط بين ملت‏ها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بين الملل عمومی و خصوصی، شمه‏ای از احكام و نظامات اسلام است. هيچ موضوع حياتی نيست كه اسلام تكليفی برای آن مقرر نداشته و حكمی درباره آن نداده باشد.

• اگر شما بتوانيد مفهوم مذهب را در فرهنگ اسلامي ما درك و دريافت كنيد، به روشني خواهيد ديد كه هيچ گونه تناقضي بين رهبري مذهبي و سياسي نيست، بلكه همچنان كه مبارزه سياسي بخشي از وظايف و واجبات ديني و مذهبي است، رهبري و هدايت كردن مبارزات سياسي گوشه اي از وظايف و مسئووليت‏هاي يك رهبر ديني است. كافي است شما به زندگي پيامبر بزرگ اسلام (صلی‏الله علیه‏وآله) و نيز زندگي امام علي (عليه‏السلام) نگاه كنيد كه هم يك رهبر مذهبي ماست و هم يك رهبر سياسي، و اين مسئله در فرهنگ شيعه از مسائل بسيار روشن است و هر مسلمان شيعي وظيفه يك رهبر مذهبي و ديني مي‏داند كه در سرنوشت سياسي و اجتماعي جامعه مستقيما دخالت كند و هدايت و نقش تعيين كننده خود را انجام دهد. مفهوم مذهب و رهبر مذهبي در فرهنگ اسلامي بسيار تفاوت دارد از مفهوم آن در فرهنگ شما كه مذهب صرفا يك رابطه شخصي و معنوي است بين انسان و خدا. از اين رو مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظام‏هاي حاكم در جامعه بوده است و خودداراي سيستم و نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه براي تمامي ابعاد و شئون زندگي فردي و اجتماعي قوانين خاصي وضع دارد و جز آن را براي سعادت جامعه نمي‏پذيرد. مذهب اسلام همزمان با  اينكه به انسان مي‏گويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن، به او مي‏گويد چگونه زندگي كن و روابط خود را با ساير انسان‏ها بايد چگونه تنظيم كني و حتي جامعه اسلامي با ساير جوامع بايد چگونه روابطي را برقرار نمايد. هيچ حركتي و عملي از فرد و يا جامعه نيست مگر اينكه مذهب اسلام براي آن حكمي مقرر داشته است. بنابراين طبيعي است كه مفهوم رهبر ديني و مذهبي بودن، رهبري علما مذهبي است در همه شئون جامعه، چون اسلام هدايت جامعه را در همه شئون و ابعاد آن به عهده گرفته است... امام علي (علیه‏السلام) مي‏گويد: خداوند از دانشمندان پيمان گرفته است كه بر سيري ستمگر و گرسنگي مظلوم سكوت نكنند... و نيز اگر بدعت‏ها در دين ظاهر شود، بر علماست كه دانش خود را آشكار كنند و نگذارند فريب‏ها و نيرنگ‏ها و دروغ بدعت گذاران در دين و در مردم اثر كند و باعث انحراف شود.

• اسلام برنامه زندگی دارد؛ اسلام برنامه حكومت دارد؛ اسلام قريب پانصد سال ـ تقريباً يا بيشتر ـ حكومت كرده است؛ سلطنت كرده است؛ با اينكه احكام اسلام در آن وقت باز آن طور اجرا نشده است كه بايد اجرا بشود؛ لكن همان نيمه اجراشده‏اش ممالك بزرگی را، وسيعی را، اداره كرده است با عزت و شوكت از همه جهات، از همه كيفيات.

1- احكام مالی‏

• ماليات‏هايی كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجه‏ای كه ريخته، نشان می‏دهد تنها برای سد رمق فقرا و سادات فقير نيست؛ بلكه برای تشكيل حكومت و تأمين مخارج ضروری يك دولت بزرگ است:    

مثلاً «خمس» يكی از درآمدهای هنگفتی است كه به بيت‏المال می‏ريزد و يكی از اقلام بودجه را تشكيل می‏دهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع كشاورزی، تجارت، منابع زيرزمينی و روی زمينی، و به طور كلی از كليه منافع و عوايد، به طرز عادلانه‏ای [خمس‏] گرفته می‏شود. به طوری كه از سبزی فروش درب اين مسجد تا كسی كه به كشتيرانی اشتغال دارد، يا معدن استخراج می‏كند، همه را شامل می‏شود. اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازند تا به بيت‏المال وارد شود. بديهی است درآمد به اين عظمت برای اداره كشور اسلامی و رفع همه احتياجات مالی آن است. هرگاه خمسِ درآمد كشورهای اسلام، يا تمام دنيا را ـ  اگر تحت نظام اسلام درآيد ـ  حساب كنيم، معلوم می‏شود منظور از وضع چنين مالياتی فقط رفع احتياج سيد و روحانی نيست؛ بلكه قضيه مهم‏تر از اينهاست. منظور رفع نياز مالی تشكيلات بزرگ حكومتی است. اگر حكومت اسلامی تحقق پيدا كند، بايد با همين ماليات‏هايی كه داريم، يعنی خمس و زكات ـ كه البته ماليات اخير زياد نيست ـ جزيه و «خراجات» (يا ماليات بر اراضی ‏ملی كشاورزی) اداره شود.       

... از طرفی، «جزيه»، كه بر «اهل ذمّه» مقرر شده، و «خراج» كه از اراضی كشاورزی وسيعی گرفته می‏شود، درآمد فوق العاده‏ای را به وجود می‏آورد. مقرر شدن چنين ماليات‏هايی دلالت دارد بر اينكه حاكمی و حكومتی لازم است. وظيفه حاكم و والی است كه بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت مالی و درآمدشان ماليات سرانه ببندد؛ يا از مزارع و مواشی آنها ماليات متناسب بگيرد. همچنين، خراج يعنی ماليات بر اراضی وسيعی را كه «مال اللَّه» و در تصرف دولت اسلامی است، جمع‏آوری كند. اين كار مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحت‏انديشی است؛ و با هرج و مرج انجام شدنی نيست. اين به عهده متصديان حكومت اسلامی است كه چنين ماليات‏هايی را به اندازه و به تناسب و طبق مصلحت تعيين كرده؛ سپس جمع‏آوری كنند، و به مصرف مصالح مسلمين برسانند.           

ملاحظه می‏كنيد كه احكام مالی اسلام بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد؛ و اجرای آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامی ميسر نيست.

2- احكام دفاع ملی‏

• از طرف ديگر، احكامی كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضی و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد. مثلاً اين حكم: «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ» كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروی مسلح و دفاعی به طور كلی است؛ و امر بهآماده‏باش و مراقبت هميشگی در دوره صلح و آرامش... آيه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...»  دستور می‏دهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند. ما متحد و نيرومند و آماده نبوديم كه دستخوش تجاوزات بيگانه شده و می‏شويم و ظلم می‏بينيم.

3- احكام احقاق حقوق و احكام جزايی‏

• بسياری از احكام، از قبيل ديات كه بايد گرفته و به صاحبانش داده شود، يا حدود و قصاصی كه بايد با نظر حاكم اسلامی اجرا شود، بدون برقراری يك تشكيلات حكومتی تحقق نمی‏يابد. همه اين قوانين مربوط به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حكومتی از عهده انجام اين امور مهم برنمی‏آيد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
محتوای بیشتر در این بخش: « مقدمه فصل دوم؛ تعریف ولایت »

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید