درس بيست و هشتم : ولايت عدول مؤمنين ، و بيان حقيقت ولايت فقيه

درس بيست و هشتم : ولايت عدول مؤمنين ، و بيان حقيقت ولايت فقيه


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ 
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ 
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ 
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ 


بحث ما درباره حقيقت معنی ولايت فقيه و حدود آن از نقطه نظر سعه و ضيق ، يعنی مقدار گسترش دامنه ولايت است . أمّا حقيقت معنی ولايت ، چنانكه در أوائل بحث گذشت ، عبارت است از : حُصولُ الشّيْئَيْنِ فَصاعِدًا حُصولًا لَيْسَ بَيْنَهُما ما لَيْسَ مِنْهُما . يعنی دو چيز با يكديگر بنحوی نزديك شده و اتّحاد پيدا كنند كه غير از ذاتيّت و هويّت آن دو چيز ، شیْ‏ء ديگری در بين نباشد . 
بناءً عليهذا هر موجودی در ذات خود با ذات مقدّس پروردگار اتّصال و ارتباط و هوهويّت دارد ؛ بين هر موجودی با علّت فاعلی و علّة العللش فاصله‏ای نيست . بنابراين ، هر موجودی همين كه وجود پيدا كرد لازمه وجود او ، وجود ولايت است . بدين معنی كه موجودات ، نسبت به ذات مقدّس حضرت حقّ ربط محض می‏باشند . 
پس ولايت به اين معنی در همه موجودات وجود دارد . و آثار اين ولايت بر حسب سعه و ضيق موجودات ، در آنها متفاوت است . در بعضی كه ماهيّتشان بزرگتر و قويتر و سعه وجوديشان بيشتر است ، معنی ولايت در آنها بيشتر وجود دارد ؛ و بعضی كه در مرحله ذات و ماهيّت ضعيف‏تر ، و از نظر سعه محدودترند ، وجود ولايت در آنها كمتر است . 
علی كلّ تقدير ، لازمه وجود و خلقت هر موجودی از موجودات ، توأم بودن با ولايت است . و از آثار آن ولايت ـ در حدودی كه آن ولايت اقتضا می‏كند ـ اختيار داشتن ، و صاحب أمر بودن و حاكم بودن و مسلّط بودن است . 
در تمام موجودات اين ولايت هست ؛ و اُصولاً نمی‏شود موجودی بدون ولايت باشد . بنابراين ، ولايت در همه موجودات گسترش دارد وَ لا تَشُذّ عَنْ حيطَةِ هُويّتِها وَ إنّيّتِها ذَرّةٌ أبَدًا
گربه ‏ای كه بچّه خود را به دندان می‏گيرد و برای حفظ او از گزند دشمن از اين خانه به آن خانه می‏برد ، بر أساس ولايت است ؛ زيرا خود را ولیّ آن بچّه می‏بيند و در وجود خود ، سيطره و هيمنه‏ای می‏بيند كه به او دستور می‏دهد اين كار را بكن . و اينكه وقتی دشمن می‏خواهد به بچّه‏اش حمله كند ، با تمام قوا برای دفاع از او آماده می‏شود ، بر أساس همان ولايت است . 
كبوتری كه تخم می‏گذارد و بر روی تخم می‏خوابد و آنرا رشد می‏دهد ، به مقتضای همان ولايت است . و بالأخره تحوّل هر موجودی از موجودات ، حتّی مثلاً دانه‏ای را كه شما در زيرزمين می‏كاريد و اين دانه شكفته شده ، از يك طرف ريشه آن در زمين می‏گسترد و از طرف ديگر ساقه آن بالا ميرود ، بر أساس ولايت است . زيرا اگر ولايت نداشته باشد نمی‏تواند از جای خود هيچ تكانی بخورد ، و هيچگونه جنبش و حركتی داشته باشد . 
و اگر عالَم بر أساس ولايت نبود ، نه اينكه عالم متحرّك نبود ، بلكه عالم معدوم بود . يعنی عالم ، عالم نبود ، عدم بود . تمام اين موجودات را كه می‏بينيد به اين صورت درآمده‏اند ، بر أثر ولايت است . همچنين إنسان هم هر كاری كه انجام می‏دهد ، و هر سعه‏ای را كه در خود مشاهده ميكند بر أساس ولايت می‏باشد . 
پدری كه از بچّه خود پاسداری و نگهداری و محافظت می‏كند بجهت ولايت است ؛ و اين ولايت تكوينی و فطری است كه خداوند به او داده است . و شاهد بر اين مطلب آنكه : اگر او را از عمل خود منع كنيم و بگوئيم : تو از فرزندت پاسداری نكن ، و بچّه تازه مولود خود را در بيابان رها كن ! او اين سخن را نمی‏پذيرد . يا مثلاً به آن گربه بگوئيم : اينچنين از بچّه‏ات مراقبت و محافظت منما و او را از اين خانه به آن خانه نبر ! او قبول نمی‏كند . و اگر بر خلاف اين أمری كنيم (مثلاً به او بگوئيم : بچّه‏ات را به لانه و آشيانه دشمن ببر!) نيز نمی‏پذيرد . 
اين مطلب دلالت می‏كند بر اينكه : أفعال ولائی در موجودات ، ناشی از غريزه و فطرت آنهاست ، و آن هم لايتغيّر و لايتبدّل است . 
ولايتی را كه بمقتضای آيه شريفه : الرّجَالُ قَوّامُونَ عَلَی النّسَآء بِمَا فَضّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی‏ بَعْضٍ (1) ، مردان بر زنان دارند ، يك ولايت تكوينی و فطری است ؛ زيرا كه مرد دارای عقلی قوی‏تر از قوای عاقله زن می‏باشد . لهذا زن نسبت به او ضعيف بوده ، و در تحت هَيمنه و سرپرستی و عصمت اوست ؛ و بر عهده مرد است كه زن را نگاهداری كند . و لذا او آمر است و اين مأمور ، او ناهی است و اين منهیّ ؛ و بايستی كه در جميع دستورات از او إطاعت نمايد . 
و همچنين است ولايت عدول مؤمنين بر أموال غُيّبْ و قُصّرْ و أمثال اينها ، از مواردی كه ما معتقديم عدول مؤمنين بر آن ولايت دارند . زيرا كه آيه كريمه : وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ (2) «مردان مؤمن و زنان مؤمنه ، بعضی از آنها دارای ولايت به بعضی ديگرند» اين حقيقت را إعلان می‏نمايد . و اين ولايت در عدول مؤمنين أقوی است ؛ برای اينكه إيمانشان قويتر و اتّقائشان بيشتر است . و همين يگانگی كه بين قلوب مؤمنين وجود دارد إيجاب ميكند كه در صورت عدم وجود ولیّ بالاتر مثل إمام و فقيه أعلم ، آنها بر يكديگر ولايت داشته باشند ، و از مؤمنينی كه ضعيف و ناتوان هستند و از عهده كار خود بر نمی‏ آيند (مانند مجانين و سُفهاء و أيتام و أمثال اينها) پاسداری و سرپرستی كنند . و همچنين است ولايتی كه فسّاق مؤمنين ـ در صورت عدم وجود عدول مؤمنين ـ دارند ؛ زيرا آنان در عين اينكه فاسقند بر غير مؤمنين مقدّمند ؛ به سبب آنكه إيمان دارند و در تحت عموم ولايت وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ هستند . و إنسان با وجود فسّاق مؤمنين نميتواند ولايت را بدست كافر بدهد ؛ چرا كه كافر هيچگونه ولايتی بر مسلم ندارد . 
ولايت كافر بر مؤمن «سبيل» است و خداوند هيچگونه سبيلی را برای كافرين نسبت به مؤمنين قرار نداده است . پس آن ولايت نيز بر أساس تكوين و فطرت می‏باشد . 
علی كلّ تقدير ، تمام أقسام اين ولايت‏ها تكوينی و فطريست ؛ و از آنجا كه شرع هم دستوراتش بر أساس فطرت است ، تمام آنها را إمضاء كرده است ، و بر همان مَمشی مشی فرموده است ؛ و هر كجا كه عقل و فطرت ولايت را تأييد نموده ‏اند ، شرع هم بر آن صحّه گذاشته است . 
ولايت فقيه نيز از همين قبيل است ؛ منتهی در مرحله‏ای بالاتر و بزرگتر و وسيعتر . 
ولیّ فقيه دو وظيفه دارد ؛ أوّل : بيان أحكامی كه از طرف شرع به او رسيده است ، و فتوی دادن در آنچه كه اجتهاد می‏كند ؛ كه اينك ما در آن بحث نمی‏كنيم ؛ زيرا آن مسائل راجع به أحكام كلّيّه‏ای است كه فقيه آنرا بيان می‏كند ، و محلّ بحث آن در مبحث «اجتهاد و تقليد» از كتاب اُصول است . 
دوّم : وظيفه ولیّ فقيه است از جهت إعمال ولايت ؛ كه اين مورد بحث ماست . يعنی اين كه فقيه در بعضی از اُمور (خصوص موارد جزئيّه) إعمال ولايت نموده و حكم می‏كند و أمر و نهی می‏نمايد ، اين مفاد و معنيش چيست ؟ مفاد و معنی حكم فقيه در اينگونه موارد إنشاء است . يعنی بر حسب قدرت نفسانی و طهارت باطنی كه پيدا كرده ، بر مدارج نفس عروج نموده و به عالمی از تجرّد و إطلاق دست پيدا كرده است ؛ تا آنجا كه از آبشخوار شريعت سيراب ، و أحكام او در موارد مختلفه از آنجا نشأت گرفته است . فقيه تمام أحكامی كه در شرع مقدّس وارد شده است (أعمّ از أحكام كلّيّه ،استثنائات ، اختصاصات ، و أحكام ثانويّه ، مثل : أحكام إكراهيّه و اضطراريّه و أحكام وارده در صورت نسيان و عدم طاقت و استطاعت) و خلاصه همه أدلّه را در نظر گرفته و با يكديگر جمع و ضميمه نموده ، سپس در آن واقعه خاصّه ، روی موضوع خاصّ با شرائط مخصوصه حكم می‏نمايد . 
بر خلاف فقيه در مقام فتوی ؛ زيرا او در اين مقام كاری به جزئيّات ندارد ؛ بلكه پيوسته در قالب حكم كلّی‏ايكه شريعت إسلام برای او معيّن نموده است فتوی می‏دهد . مثل اينكه می‏گويد : مَيْتَه حرام است ؛ زيرا قرآن شريف می‏گويد : حُرّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدّمُ وَ لَحْمُ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلّ لِغَيْرِ اللَهِ بِهِ (3) ؛ و بعد هم يك حكم كلّی ديگری دارد كه هر چيز حرام در هنگام اضطرار حلال است (4) . و أمّا اينكه مورد خاصّی مورد اضطرار هست يا نيست ، ربطی به مُفتی ندارد ؛ بلكه او فقط حكم كلّی خود را بيان می‏نمايد . 
أمّا ولیّ فقيه اينچنين نيست . او در تمام جزئيّات دخالت می‏نمايد ؛ و در موضوعات خاصّ و مصاديق إعمال نظر نموده و حكم صادر می‏كند . مثلاً اگركسی از او بپرسد : آيا اين گوشت ميته را اينك كه زمان مَجاعَه و دوران قحطی است ميشود خورد يا نه ؟! او به جواز أكل ميته حكم می‏كند ؛ زيرا هم به حكم كلّی (حرمت ميته) عالم است ، و هم از حكم در حال اضطرار اطّلاع دارد ، و هم موضوع را تشخيص داده ، سپس حكم به جواز أكل ميته می‏نمايد . معنی ولايت او تشخيص موضوع است ـ زمان ، زمان مَخْمَصَه و مجاعه است و اگر إنسان آنرا نخورد می‏ميرد ـ و بر أساس ولايت خود ، أكل ميته را جائز و أحياناً واجب دانسته ، همه را به آن أمر می‏كند . 
در اين موضوع ، تمام آن أحكام را با يكديگر مدّ نظر قرار داده و از نتيجه آن ، اين حكم جزئیِ فعلی را بدست می‏ آورد و در اختيار مردم قرار می‏دهد . اين است معنی ولايت فقيه . 
بنابر آنچه گفته شد ، بين إفتاء و ولايت تفاوت بسيار است . معنی ولايت ، أمر و نهی و إيجاد و إعدام موضوعات خارجيست در عالم اعتبار . أفرادی كه در تحت ولايت ولیّ فقيهند ، بر أساس حكم او محكوم به إجراء أحكام او هستند ؛ و او بر أساس همان مُدركاتی كه دارد ، و أحكامی كه از روی مدارك شرعيّه استنباط نموده است ، و از روی همان صفا و نور و تجرّدی كه نفْسش به آن درجه و مقام رسيده و از آنجا قدرت تشخيص اين حكم خاصّ را برای عامّه مكلّفين يا برای بعضی از آنان پيدا نموده است ، در همه موضوعات جزئيّه حكم كرده و إعمال ولايت می‏نمايد و بِيَدِهِ الْأمْر ؛ و اين مسأله بسيار مهمّی است . 
گاهی شارع مقدّس حكم را فقط روی موضوعات خارجيّه می‏برد ، مانند : الْمآءُ طاهِرٌ و الْخَمْرُ حَرامٌ و الْبَيْعُ حَلالٌ ؛ كه در اين مثالها حكم روی موضوعات خارجی رفته است . 
و گاهی حكم روی موضوعات أعمّ از خارجيّه و اعتباريّه برده می‏شود . يعنی شارع در مقابل موضوع خارجی به ما إجازه فرض موضوع اعتباری هم می‏دهد ؛ به اين معنی كه اگر شما در جَنْب موضوع خارجی يك موضوع اعتباری هم ديديد ، به همان نحو ترتيب أثر بدهيد . 
شارع می‏تواند چنين كاری كند ؛ زيرا وقتی أصل حكم در دست اوست ، سعه و ضيق آن هم در دست اوست ؛ و سعه و ضيق حكم به سعه و ضيق موضوع است . 
يك جا می‏تواند حكم را روی موضوع خارجی فرض كند ، و در جائی ديگر أعمّ از موضوع خارجی و اعتباری را اعتبار نمايد . مثلاً می‏فرمايد : صُومُوا لِلرّؤْيَةِ وَ أَفْطِرُوا لِلرّؤْيَةِ . وقتی ماه را در آسمان ديديد روزه بگيريد ، و زمانی كه ماه را ديديد إفطار كنيد . 
بنابراين ، موضوع برای دخول ماه رمضان و حكم آن كه «صُومُوا» باشد ، رؤيت هلال است ؛ و موضوع برای حكم إفطار در شوّال نيز رؤيت هلال است . پس نفس رؤيت هلال در آسمان موضوعيّت دارد . سپس حكم حاكم به وجود هلال را هم با اين موضوع خارجی ضميمه كرده و فرموده است (5) : اگر حاكم شرع هم حكم نمود به حلول ماه يا انقضاء آن ، باز «صُومُوا وَ أَفْطِرُوا» صادق است ؛ با اينكه حاكم خودش ماه را نديده است . و اينطور هم نيست كه ما را از رؤيت هلال خبر دهد كه من ماه را در آسمان ديدم ؛ تا با ضميمه يك شاهد عادل ، بيّنه صدق كند و در حكم علم باشد ؛ نه ! اينطور نيست ؛ بلكه ملاك نفس حكم حاكم است به اينكه : امروز أوّل ماه است . يعنی حاكم با حكم خود ، ماهی را بر روی آسمان جعل می‏نمايد و برای آن اعتبار وجود ميكند . 
وقتی حاكمی شأنيّت برای حكم كردن داشت و حكم به رؤيت هلال و دخول شهر كرد ـ حال ، مدرك حكم حاكم هر چه ميخواهد و از هر كجا كه ميخواهد باشد ، به ما ربطی ندارد ـ معنيش اينست كه من يك ماهی را در آسمان برای شما جعل كردم و فرض نمودم و إيجاد كردم ؛ و همانطور كه بر شما لازم است بر أساس وجود ماه خارجی إفطار كنيد يا روزه بگيريد ، اينك نيز بر أساس اين ماه جعلی واجب است إفطار كنيد يا روزه بگيريد ! 
در اين صورت ، حكم حاكم صحيح و از نظر عقلاء بدون إشكال خواهد بود ؛ چرا ؟ برای اينكه از نظر شرعی بر آن أثری مترتّب است كه إفطار كردن يا روزه گرفتن باشد . 
أمّا اگر كسی در عالم اعتبار بگويد : اين عمارت را اعتباراً معدوم قرار ميدهم (جَعَلْتُها مَعْدومَة) فائده‏ای بر آن مترتّب نيست ؛ زيرا كه اعتبار او دارای هيچ منشأ أثری نيست . أمّا در صورتی كه نفس اين اعتبار منشأ أثری بوده و حكمی بر آن مترتّب باشد ، إشكالی ندارد . 
در اينجا نيز شارع إسلام حكم را روی رؤيت هلال (أعمّ از خارجی و اعتباری) آورده است ؛ يعنی حكم حاكم بمنزله جعل اعتباری هلال در آسمان بوده است و اين دارای نتيجه شرعی است . حكم به يد شارع می‏باشد ، و او می‏تواند حكم خود را ، هم روی موضوع خارجی فقط ، و هم أعمّ از موضوع خارجی و اعتباری ببرد ، هيچ إشكالی ندارد . 
و بعبارةٍ اُخری : همانطور كه شارع می‏گويد : صُومُوا لِلرّؤْيَةِ وَ أَفْطِرُوا لِلرّؤْيَةِ ، همانگونه صحيح است بگويد : صوموا بِحُكْمِ الْحاكِمِ وَ أفْطِروا بِحُكْمِه ؛ و أمثال اين تعابير كه بالأخره برمی‏گردد به اينكه : آن رؤيت هلال واقعی خارجی اتّساع دارد و شامل عالم اعتبار هم می‏شود . اين است معنی جعل و حكم حاكم . 
حقيقت جعل اعتباری ، أمر نامأنوس و غير عرفی و عادی نيست ؛ زيرا أساس بسياری از كارهای ما را در خارج اعتبارات تشكيل می‏دهند . مثلاً شخصی كه می‏گويد : بِعْتُكَ هَذا «من اين متاع را به تو فروختم» و ديگری می‏گويد : قَبِلْتُ «قبول نمودم» ، آيا اين بعتُ و قبلتُ سبب انتقال واقعی و خارجی آن متاع است ؟ بدينگونه كه واقعاً آن شیْ‏ء از وجود بايع به وجود خريدار منتقل می‏شود ؟ 
جواب اين است كه : چنين نيست ؛ ثَمن و مُثمن در جای خود محفوظند ، و فقط در عالم اعتبار اختيار تصرّف مثمن به مشتری ، و اختيار تصرّف ثمن به بايع انتقال يافته است . و اين نقل و انتقال إنشاء است ، و إنشاء انتقال است در عالم اعتبار ؛ و اعتبار ، مورد قبول همه عقلاء می‏باشد . 
و همچنين در أبواب مختلفه فقه ، مانند نكاح كه زوجه می‏گويد : أنْكَحْتُكَ نَفْسی ، و مرد هم می‏گويد قَبِلْتُ ، اين چيزی جز إنشاء نكاح در عالم اعتبار نيست ؛ زيرا معنی نكاح وطی است . پس معنی حرف زوجه اين است : جَعَلْتُ نَفْسی لَكَ مَوْطوءَةً ؛ با اينكه در عالم خارج ، نكاح به اين معنی متحقّق نشده و إيقاع و آميزشی صورت نگرفته است ؛ بلكه فقط در عالم اعتبار است كه زن ، خود را «موطوئه» و مرد خود را «واطی» می‏بيند ، و شرع هم اين إنشاء را إمضاء می‏كند ؛ و آن عملی كه بعداً در خارج صورت می‏گيرد كه نكاح واقعی خارجی (يعنی وطی خارجی) باشد بواسطه اين إنشاء قبلی است ؛ و إنشاء هم يك أمر جعلی اعتباری است كه حكم شرعی بر او مترتّب است . جميع مسائل معاملات و إيقاعات از همين قبيل است . 
فبناءً عليهذا ، اينكه حاكم مثلاً أمر به رؤيت هلال ، يا بسيج عمومی و حركت مردم ، و به صلح يا توقّف ، و بطور كلّی هر أمری كه می‏كند ، إنشاء است در عالم اعتبار ؛ و از باب اينست كه او در نفس خود سعه و ولايتی بر مردم می‏بيند ، و بر أساس أحكام شرعيّه كلّيّه‏ای كه از كتاب و سنّت و روايات أئمّه معصومين عليهم السّلام فرا گرفته است ، و با صفا و نورانيّت قلب و تجرّد باطنی خود ، تمامی اُصول و قواعد حاكم و محكوم ، وارد و مورود ، عامّ و خاصّ ، مطلق و مقيّد ، ناسخ و منسوخ را من حيث المجموع در اين موضوع خارجی رعايت نموده ، و نتيجه همه آنها را در حكم خود جمع كرده ، وظيفه را مشخّص می‏نمايد . حال ، خواه با لفظ «حَكَمْتُ» تعيين وظيفه كند يا با لفظی ديگر ، فرق نمی‏كند ؛ همين كه وظيفه را مشخّص نمود ، معنی آن ، حكم است . اين است معنی ولايت فقيه و حكم حاكم . 
البتّه اين يك واقعيّتی است كه دارای گسترش و آثار و أبعادی است . وقتی حاكم حكم كرد ، حكم اعتباری وی آنقدر دارای أهمّيّت است كه در نزد شارع : الرّآدّ عَلَيْهِ ، الرّآدّ عَلَيْنَا ؛ وَ الرّآدّ عَلَيْنَا ، الرّآدّ عَلَی اللَهِ ؛ وَ هُوَ عَلَی حَدّ الشّرْكِ بِاللَهِ بحساب می‏آيد . 
حاكم تا تمام أطراف و جوانب مسأله را نبيند و ننگرد و بر دلش ننشيند و يقين پيدا نكند و اطمينان و سكون حاصل ننمايد ، حكم نمی‏كند ؛ زيرا كه اين حكم برای مردم مسؤوليّت سنگينی دارد . كسی كه با حكم حاكم مخالفت كند ، با حكم خدا مخالفت نموده است و آن در حكم شرك به خدا می‏باشد . اين است معنی حكم حاكم . 
از اينجا بدست می‏ آوريم كه : حكم حاكم بر أساس ولايت و سعه نفسانی اوست ؛ نه اينكه تنها رواياتی بدست او رسيده است و در تحت قواعد و ضوابطی ـ مانند قواعد رياضی ـ چنين نتيجه گرفته ، و سپس بر طبق آن حكم نموده است ؛ بلكه همانطور كه گفته شد : حاكم نفس خود را دارای گسترش و وسعت ، و خويشتن را مُسيطر بر مردم مُوَلّی عليهم می‏بيند و وجدان می‏نمايد ، و بر اين أساس حكمی را بر آنان إلزام می‏كند . و اين حقّ ، از آنِ حاكم است . 
پس اگر حاكمی در وجود خود چنين سيطره‏ای ديد ، او می‏تواند حكم كند ، و إلّا نمی‏تواند . حكم حاكم بر أساس آن سعه نفس و قدرت وجدانی و بينش واقعی اوست . و بايد در إجرای آن حكم ، أعلم و أقوی باشد . 
أعلم باشد ، يعنی بهتر از همه مردم مصالح و موارد را تشخيص بدهد ؛ و أقوی باشد ، يعنی با سعه نفسی خود بتواند اين حكم را در خارج پياده كند . اين است معنی ولايتی كه در حاكم است . حاكم در صورتی كه از حدود شريعت تجاوز ننمايد و از كتاب و سنّت خارج نشود ، می‏تواند با اين ولايت خود هر كاری را انجام دهد . 
همچنين است ولايت أئمّه معصومين عليهم السّلام ؛ ليكن در مرحله عالی‏تر و دقيق‏تر و ظريف‏تر ! چون آنها توحيدشان عالی‏تر ، و ولايتشان قوی‏تر ، و سعه آنان بيشتر می‏باشد . أوامر و نواهی ولائيّه آنان هم بطريق أولی در خارج لازم و واجب الاتّباع است . و همين معنی در آنها هم وجود دارد ؛ زيرا آنان نيز در خارج ، با سعه و إحاطه نفسی مختصّ به خود نسبت به همه مكلّفين بر ايشان حكم می‏نمايند . 
البتّه همان گونه كه ذكر شد ، أئمّه عليهم السّلام مُشرّع حكم نيستند . تشريع در أحكام كلّيّه مختصّ پروردگار است ؛ و در أحكام جزئيّه از آنِ رسول الله است . أئمّه عليهم السّلام ، در اُمور ولائيّه (كه راجع به سياسات است) و اُمور اجتماعيّه بر حسب اقتضائات ، و در مسائل عامّه مردم دارای ولايت هستند ؛ و أوامرشان در حكم أمر پروردگار و أمر رسول خداست . 
از اينجا بدست می‏ آوريم كه : آن دسته از رواياتی هم كه از أئمّه عليهم السّلام نقل شده است ، و هر يك از آنها حقائقی را برای ما بيان و حكايت فرموده‏ اند ، از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم است ؛ و اينچنين نيست كه تمام جزئيّات آن مسائل را از پدرانشان يك يك تا برسد به أميرالمؤمنين عليه السّلام ، از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم بيان كرده باشند ؛ بلكه رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم ، يك ولايت كلّی به آنها عطا نموده است (كه إعطاء آن هم آنی و دفعی بوده) و تمامی اين مسائل از آن ولايت كلّی سرچشمه می‏گيرد . آری ، همگی مسائل جزئيّه از أوّل باب طهارت تا آخر باب ديات ـ كه فقط در خصوص مسائل نماز چهار هزار مسأله وجود دارد ـ همه از آن ولايت ناشی می‏شود ؛ و اينچنين نيست كه جميع فروعات و مسائل جزئيّه را پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله حضوراً به أميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرموده باشند ، و أميرالمؤمنين عليه السّلام هم آنها را حفظ كرده يا نوشته باشند و برای فرزندان خود ، إمام حسن و إمام حسين عليهما السّلام روايت كرده ، و آنها هم برای أئمّه پس از خودشان تا حضرت قائم عجّل اللهُ تَعالی فرجَه الشّريف نقل نموده باشند . 
بلكه هر كدام از آنها يك عالَم كلّی از ولايت ، و يك علم كلّی را به إمام بعد از خود إعطاء كرده ، و آن إمام بعدی بوسيله آن ولايت كلّيّه ، تمام مسائل را می‏بيند و شرح ميدهد و حقائق را بازگو می‏نمايد . 
اين مسأله عيناً مانند وجود ملكه و عدم ملكه است . مثلاً اگر شخصی ملكه نقّاشی نداشته باشد نمی‏تواند يك يك صورت‏های أشياء را نقّاشی يا خطّاطی كند ؛ بلكه قادر بر تصوير يك صورت هم نخواهد بود . أمّا اگر دارای ملكه نقّاشی شد ، نقّاش كاملی محسوب می‏شود و هر صورتی را كه بخواهد فوراً نقش می‏زند ؛ زيرا كه او دارای ملكه نقّاشی است . و اين صورتها نهايت ندارد و قابل إحصاء نيست . 
آن ولايتی را هم كه هر كدام از أئمّه عليهم السّلام در هنگام فوت به ديگری سپرده‏اند ، همان ولايت كلّيّه است كه تمام علوم از آن سرچشمه می‏گيرد ؛ و با وجود چنين معنائی ، ديگر إمام عليه السّلام محتاج سؤال كردنِ يك يك از جزئيّات مسائل و موضوعات از پدر خود نمی‏باشد . بلكه إمام عليه السّلام او را به مصادر تشريع و محلّ نزول قرآن و مَهْبِط وحی به رسول خدا صلّی الله عليه و آله رهبری نموده ، وی را به آن عالَم ميرساند و آن عالم را در دسترس او قرار می‏دهد ؛ بدينگونه كه نفس او نيز بر آن عالم هيمنه و سيطره پيدا می‏كند ، و تمامی حقائق بدون ذرّه‏ای اشتباه و خلاف برايش منكشف می‏شود . 
بنابراين ، هيچ تفاوتی نيست بين اينكه إمام عليه السّلام حكمی را در موضوع خاصّی به فرزند خود بازگو كند ، يا اينكه او را به آن عالم كلّی رهبری كند تا اينكه خود فرزند ، حكم را در آن واقعه بيان كند . لهذاست كه می‏بينيد : در بسياری از روايات ، خود أئمّه عليهم السّلام در بعضی از مسائل مردم را به فرزندان خود إرجاع می‏دادند ، و وقتی فرزندان آنها پاسخ را بيان می‏كردند مورد تعجّب مردم واقع می‏شدند و می‏گفتند : شما خود می‏گوئيد : اين مسأله را از پدرتان نشنيده‏ايد ؛ پس چگونه حكم را با اين خصوصيّت روشن وپاكيزگی بيان می‏كنيد ؟! 
درباره حضرت إمام زمان عجّل اللهُ تعالَی فرجَه الشّريف داريم : آن حضرت چهارساله بودند كه به مقام إمامت رسيدند . و درباره حضرت إمام محمّد تقیّ عليه السّلام داريم : نه ساله يا هفت ساله بودند كه از آن حضرت مسائل بسيار زيادی روايت شده‏است . و در مورد حضرت صادق عليه السّلام داريم : در طفوليّت مسائل را بيان می‏كردند ؛ با اينكه حضرت باقر عليه السّلام جزئيّات مسائل را به ايشان نگفته بودند . 
پس اينها همه از اين قبيل است كه : وقتی آن أصل و ريشه و حقيقت قرآن به آنها داده شد ، و حقيقت روح نبوّت به آنها إعطاء شد ، و حقيقت روح ولايت كلّيّه به آنان تفويض گرديد ، آنها از آن عوالم كلّی تمام اين أحكام جزئيّه را برای مردم بيان می‏كنند ؛ و اين از نزد خودشان نيست ؛ بلكه اين مسائل عين همان أحكامی است كه رسول خدا إنشاء می‏نمودند . خواه در زمان حيات رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم آن حكم را إنشاء كرده باشند يا نه . وليكن اگر فرض كنيم در زمان رسول خدا چنين موضوعی پيش می‏آمد ، رسول خدا هم حكم را همينطور إنشاء می‏كردند . چرا كه ممكن است اتّفاق نيفتاده باشد كه در زمان رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم مسأله‏ای از پيغمبر سؤال شده باشد و آن حضرت نيز بيان نكرده باشند . بسياری از مسائل وجود دارد كه بهيچ وجه پيغمبر أكرم آنها را بيان نكرده است . 
و اينكه از فرمايشات آن حضرت استفاده می‏شود كه : ما مِنْ شَیْ‏ءٍ يُقَرّبُكُمْ إلَی الْجَنّةِ إلّا وَ قَدْ دَعَوْتُكُمْ بِهِ ؛ وَ ما مِنْ شَیْ‏ءٍ يُقَرّبُكُمْ مِنَ النّارِ إلّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ (6) ، مراد مسائل كلّی است كه از آن جمله نصب خود أميرالمؤمنين عليه السّلام به ولايت است كه تمام راههای بهشت بواسطه آنحضرت باز می‏گردد ، و راههای جهنّم بواسطه آنحضرت بسته می‏شود ، نه اينكه منظور حضرت اين باشد كه : من جزئيّات جميع أحكام را به شما نشان دادم ، و حالا مثلاً در نماز خواندن به من نگاه كنيد كه به چه قِسم دستم را بلند ميكنم ، و چگونه انگشتهای پايم را می‏گذارم ! 
درست است كه حضرت فرمود : صَلّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِی أُصَلّی (7) ؛ أمّا همه مردم موفّق به ديدن حركات پيغمبر و جزئيّات نماز ايشان نشدند . بعد از رحلت پيامبر ، أصحاب حتّی در نماز ميّت شديداً اختلاف كردند كه : آيا بايد چهار تكبير گفت ، يا پنج و يا شش تكبير ؟ با اينكه پيغمبر هميشه نماز ميّت می‏خواندند ! ولی چون مردم به آن حضرت اطمينان داشتند ، خود را از تعلّم مسائل بی‏نياز می‏ديدند ؛ و روی همين جهت بود كه حتّی از كيفيّت نماز ميّت آگاهی نداشتند . آنوقت چگونه می‏توانيم بگوئيم : پيامبر تمامی اين مسائل را برای اُمّت بيان نموده ‏اند ! 
علاوه بر اين مطلب ؛ كمالی برای إمام نيست كه پدرش بيايد و تمامی جزئيّات مسائل را برای فرزند خود بيان كند ، و او هم برای إمام ديگر ! 
و گذشته از اينها ، اگر إنسان بخواهد اينگونه بيان كند ، سالها طول می‏كشد تا اينكه بتواند فقط يك كتاب صلوة را بيان نمايد ، تا چه رسد به سائر كتابها ! مگر عمر أئمّه عليهم السّلام چقدر بود ؟ حضرت إمام محمّد تقیّ عليه السّلام كه در سنّ هفت يا نه سالگی به مقام إمامت رسيدند ، مگر پيوسته نزد پدر بزرگوارشان می‏نشستند و آن حضرت يك يك أحكام را به ايشان تعليم می‏كردند ؟ 
مسلّم اينطور نبود ، بلكه حضرت إمام رضا عليه السّلام به حضرت إمام محمّد تقیّ عليه السّلام ولايت دادند ؛ يعنی قلبشان را به آن عالم كلّی (كه أحكام كلّيّه و جزئيّه از آنجا تراوش ميكند و نازل می‏شود و إحاطه بر همه عوالم دارد ، و إحاطه بر همه موضوعات و أحكام دارد) باز كردند . بنابراين ممكن است كه حضرت إمام محمّد تقیّ عليه السّلام ، در يك لحظه به آن عالم رسيده باشند . اينست معنی و حقيقت ولايت . 
سعه‏ای كه آن بزرگواران دارند و با وجود آن سعه أمر خود را أمر خدا می‏دانند و با قاطعيّت می‏گويند : كسی كه ردّ ما كند ردّ خدا را نموده است ، برای اين جهت است كه به آن ولايت كلّيّه إلهيّه واصل شده‏اند ، كه در اين صورت مخالفت با آن ولايت ، مخالفت با عين ولايت پروردگار است ؛ و سعه آنها إيجاب می‏كند كه تمام أفراد بشر ، بدون چون و چرا از آنها إطاعت كنند ؛ چون آنها ولايت كلّيّه دارند ، و ولايت كلّيّه عين ولايت پروردگار است . همانطوری كه در قرآن مجيد داريم . هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ . (8) 
در مقابل اين ولايت كلّيّه ، سرپرستی‏ها و آمريّت‏ها و ولايتهای مجازی است كه بعضی از مردم نسبت به بعضی ديگر از خود إظهار می‏كنند ؛ در حالی كه ولايت آنها باطل است . پادشاهان و اُمراء ظلم و جور گرچه خودشان را ولیّ می‏بينند ، أمّا ولايت آنها ولايت باطل است . 
آنجا (عالم ولايت كلّی) ولايت حقّ است ؛ و آن پاكان روزگار هم كه قلبشان متّصل به عالم ولايت كليّه إلهيّه شده‏است ، ولايتشان ولايت حقّ است . (سعه‏ای دارند كه : وَسِعَ كُرْسِيّهُ السّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ (9) ، آسمانها و زمين را فرا گرفته است.) و ولايت ولیّ فقيه ، كه حتماً بايد در أعلم اُمّت باشد ، يك درجه از آن پائين‏تر می‏باشد . و أمّا سائر ولايتها نيز ، هر كدام بحسب استعداد و قابليّت و ظرفيّت و ماهيّت خود از آن ولايت كلّی بهره‏مند می‏باشند . 
مطلب ديگر اينكه : فقيهی كه دارای ولايت است ، گذشته از أعلميّت بايد قویّ النّفس باشد . پس اگر فقيهی با اينكه أعلم اُمّت است ، ضعيف النّفس بوده و قدرت إجراء قوانين و حدود را نداشته باشد ، نمی‏تواند ولیّ باشد ؛ كما اينكه اگر فقيهی قویّ النّفس بوده ، أمّا أعلم نباشد نيز دارای ولايت نيست ؛ چون قوّت نفسِ تنها كافی نيست . چه بسا فقهائی باشند قویّ النّفس ، در حاليكه آن قوّت نفس را در راهها و كارهای غير صحيح بكار گيرند و إعمال كنند ! بايد قوّت نفس با أعلميّت جمع بشود تا اينكه شرائط ولايت فقيه محقّق شود . لذا قرآن كريم می‏فرمايد : 
أَلَمْ تَرَ إِلَی الْمَلاَِ مِن بَنِی إِسْرَ ء يلَ مِن بَعْدِ مُوسَی‏ إِذْ قَالُوا لِنَبِیّ لّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نّقَتِلْ فِی سَبِيلِ اللَهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلّا تُقَتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَآ أَلّا نُقَتِلَ فِی سَبِيلِ اللَهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَرِنَا وَ أَبْنَآئِنَا فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلّوْا إِلّا قَلِيلاً مّنْهُمْ وَ اللَهُ عَلِيمٌ بِالظّلِمِينَ . (10) 
«ای پيغمبر ، آيا نديدی آن جماعت از بنی إسرائيل را كه بعد از حضرت موسی آمده بودند ، وقتی به پيغمبر زمان خود گفتند : تو بر ما يك فرمانده و پادشاهی قرار بده ، ملِكی قرار بده كه ما بواسطه تبعيّت أوامر او و در زير فرمان او در راه خدا جهاد كنيم و از حقوق خود دفاع نمائيم ! آن پيغمبر به آنها گفت : شايد اينطور باشد كه اگر جنگ بر شما نوشته شده و واجب گردد ، شما جنگ نكنيد و از ميدان نبرد فرار كنيد ؟ 
آنها جواب دادند : چطور ميشود كه ما اينگونه باشيم و در راه خدا جنگ نكنيم و كارزار ننمائيم ، در حالتی كه به ما ظلمها شده است و دشمنان ، ما را از ديار و فرزندانمان دور كرده‏اند (ما را از خانه و آشيانه خود خارج كرده ، از زندگی و سر و سامانمان انداخته‏اند؟ !) أمّا همين كه خداوند بر آنها حكم جنگ را نوشت ، همه از صحنه نبرد فرار كردند و بدان پشت نمودند ، مگر قليلی از آنها ؛ و خداوند هم به ظالمين داناست.» 
وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيّهُمْ إِنّ اللَه قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنّی‏ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ أَحَقّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مّنَ الْمَالِ قَالَ إِنّ اللَه اصْطَفَهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَهُ يُؤْتِی مُلْكَهُ مَن يَشَآءُ و اللَهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ . (11) 
«پيغمبرشان به آنان گفت : خداوند برای شما طالوت را مبعوث كرده و برانگيخته است ، كه در زير فرمان او برويد و جنگ كنيد و حقّ خودتان را بگيريد و در ديار و أبناء خود وارد بشويد . 
آنها گفتند : او چگونه می‏تواند سلطان و ملك ما باشد ، در حالتی كه ما از او سزاوارتريم به قدرت و سلطنت ، و بر اينكه سلطان و فرمانده باشيم ! چرا كه او مال واسعی ندارد (لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مّنَ الْمَالِ.) أموال زيادی ندارد كه بتواند با آن أموال ، أفراد را به دور خود جمع كند . 
آن پيغمبر در جواب آنان فرمود : خداوند او را بر شما برگزيده است ، و او را در علم و جسم گشايش و بسط داده است (او از علم سرشاری برخوردار است ، و قدرت زيادی دارد) . و خداوند ، مُلك خود را به هر كسی كه بخواهد می‏دهد (خواست خداوند بوده است كه وی سلطان و حاكم گردد.) وَ اللَهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ ؛ و خداوند واسع و عليم است.» 
آيه أخير می‏فرمايد : آنها خيال می‏كردند : آن فرمانده‏ای كه بايد آنان در زير فرمان او و در تحت ولايت او باشند و جنگ كنند تا حقّ خود را بگيرند و بتوانند بر ديار و أبنائشان وارد بشوند ، بايد شخصی مُتموّل باشد ؛ مانند آنچه كه چشم و گوش مردم را پر كرده ، و هميشه در مرأی و منظر آنهاست كه : فلان كس دارای چنين شأن و جاه و مقام و مال است ، پس می‏تواند زمامدار باشد و قدرت را در دست بگيرد . و لذا گفتند : اين طالوتی كه تو ميگوئی خدا او را برای شما برانگيخته است ، قابليّت ندارد وَ نَحْنُ أَحَقّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ ؛ ما سزاوارتريم كه پادشاه و فرمانده بشويم و او زير دست ما باشد ! آن پيغمبر فرمود : إِنّ اللَه اصْطَفَهُ ؛ من اين شخص را برای شما انتخاب نكردم ، بلكه اختيار خداست . 
يعنی أوّلاً : اين حكومت ، حكومت إلهی است و هيچ كس نمی‏تواند حاكمی را برای مردم برگزيند مگر اينكه خداوند او را انتخاب نمايد . إِنّ اللَه اصْطَفهُ ؛ حكومت ، حكومت إلهی است و خدا او را اصْطِفاء و انتخاب كرده است (او صاف و مُصفّی و قابل برای مأموريّت می‏باشد) . و ثانياً : او علمش زياد بوده و جسمش قوی است ؛ خداوند قدرت و مُلك خود را به هر كسی كه بخواهد می‏دهد . چون اين مرد دارای علم و جسم گسترده و وسيع است ، لذا او را انتخاب كرده و بسط در علم و جسم را به او داده است ؛ وَ اللَهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ ، و خداوند هم واسع و عليم است . خداوند بر أساس علم و وسعتش ، طالوتی را كه دارای بسط علمی و جسمی است برای شما برگزيده است . 
شاهد در اين فقره ، استدلال آن پيغمبر است كه فرمود : زَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ ؛ طالوت علمش زيادتر و جسمش قويتر می‏باشد . 
أمّا علمش زيادتر است ، چون اگر علم زياد شد ، راه پيشرفت نسبت به مصالح برای إنسان بيشتر روشن است تا اينكه علم كمتر باشد و إنسان پشت پرده را نبيند و از وقايع خبر نداشته باشد و نتواند مصالح و مفاسد را خوب بسنجد ، و در ميان اُمّت كسی باشد كه از إنسان أعلم باشد ؛ در آنصورت إنسان در سطح پائينی حركت كرده است . 
و أمّا در جسم قويتر است ، يعنی قدرتش بيشتر می‏باشد . زيرا او پهلوان جنگی است و به ميدان نبرد می‏رود و با جسم حمله ميكند و سران دشمن را روی زمين می‏اندازد ؛ و اگر فرمانده شخص ضعيف المزاج و لاغری باشد ، و در مقام فرماندهی لشكر از طرف مقابل پهلوانی بيايد و مبارز طلب كند ، نمی‏تواند از عهده او بر آيد ، و با يك حمله او در دَم كشته ميشود . پس قدرت جسمی هم لازم است . 
در اينجا علم ، كنايه از دانايی است و جسم هم إشاره به توانايی می‏باشد . يعنی فرمانده بايد كسی باشد كه هم علم و هم جسم ، هم دانائی و هم توانائيش در حدّ كافی باشد . اگر در آن زمانی باشد كه بايد به ميدان برود و جنگ تن به تن كند ، حتماً بايد از نظر قدرت بدنی در حدّ أعلی بوده و از پهلوانهای روزگار باشد ؛ مثل أميرالمؤمنين عليه السّلام كه در ظاهر هم پهلوان بودند . 
و أمّا در زمانی كه ديگر جنگ تن به تن نيست (بلكه جنگ عبارت است از نبرد فكر و انديشه ، و قدرت إعمال خارجی ، و گول نخوردن از دشمنان ، و سيطره پيدا كردن بر آنان ، و اينكه إنسان از همان راههائی كه دشمنان وارد ميشوند وارد شود و بر آنها تفوّق پيدا كند) مراد از قدرت ، توانائی است . و خلاصه ، جسم در اينجا إطلاق بر عنوان قدرت ميشود . يعنی اين شخص وقتی حاكم بر شماست ، بايد قدرت نفوذ و پيشرفت داشته باشد ؛ جَبان و ترسو نباشد ؛ بلكه شجاع و دلير بوده و از ترس دشمن عقب نشينی نكند و از تهديد او نترسد ؛ با گريه و زاری أهل بيت و خانواده و دوستان و قوم و خويشها و پسرها ، از جنگ فرار نكند ؛ فرار از زَحْف نكند و قويدل باشد . خلاصه بايد شخصی باشد كه إجمالاً در علم أعلم ، و در جسم هم تواناترين مردم بوده باشد . هم از جهت علمی و هم از جهت قدرت خارجی ؛ هم دانائی و هم توانائی . 
پس اين آيه دلالت می‏كند بر اينكه : ولايت مسلمين بايد دست كسی باشد كه قدرت إجراء داشته باشد و بتواند به مردم فرمان بدهد و آنها را بسيج كند ؛ و مردم از او حرف شنوی داشته باشند ، و از دشمن شكست نخورد ، و ترسو و بزدل نباشد ، و شجاع باشد و با تهديدات دشمن و إلقائات و تبليغات او خسته نشود و از پای ننشيند . پس اين هم يكی از شرائط ولايت فقيه است . 
كما اينكه در روايتی از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه آنحضرت می‏فرمايد : كسی می‏تواند ولايت أمر را داشته باشد كه : أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَهِ فِيهِ (12) ؛ أقوای اُمّت باشد در پيشبرد كار و أعلم باشد به أمر خدا در آن مسأله . 
بنابراين ، آن شرائطی را كه تا بحال از روايات درباره ولايت فقيه استفاده كرده‏ايم اين سه شرط بود : «أعلميّت» ، «أورعيّت» ، «أقوائيّت» كه در ورع و تقوی بايد دارای درجه‏ای بالاتر از عدالت ـ كه همان ملكه قدسی و صفای باطن و تجرّد نفسی است ـ باشد . 
اينكه بعضی «أشجعيّت» را هم إضافه كرده‏اند ـ كما اينكه در بعضی نوشته‏جات ديده‏ام ـ خصوص اين عنوان در آيه و روايتی وارد نيست ؛ بلكه أشجعيّت و أبصريّت به اُمور و أمثال اينها را می‏توانيم در جمله : أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ بگنجانيم و بگوئيم : ولیّ فقيه بايد أقوی باشد . و اين عنوان أقوائيّت را ، هم می‏توانيم از جمله : وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ استفاده كنيم ، و هم از روايت أميرالمؤمنين عليه السّلام كه می‏فرمايد : أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَهِ فِيهِ . لازمه عنوان قویّ اين است كه : هم شجاعتش بيشتر ، و هم بصيرتش در اُمور زيادتر باشد ؛ و همه اين جهات در عنوان قویّ داخل است . 
بنابراين ، از مجموع بحث استفاده شد كه : بايستی ولیّ فقيه ، أعلم و أورع و أقوی باشد ؛ و مراد از أقوی در اين زمانها اين نيست كه بدنش قوی‏تر باشد ؛ مثلاً پهلوان پايتخت باشد ؛ بلكه مقصود اين است كه ولیّ فقيه ـ ولو اينكه پيرمرد و ضعيف و مريض هم هست ـ بايد قدرت و كاربرد داشته باشد و بتواند أمر خود را در خارج و در مقابل دشمن إنفاذ كند . 
أمّا آن كسی كه از نظر جسم قویّ و پهلوان است ولی قدرت و سياست إنفاذ أمر ندارد ، گرچه أعلم و أورع هم باشد ، وليكن اگر سياست إنفاذ أمر نداشته باشد و نداند به چه قسم دشمن را به زمين بكوبد و نسبت به آن أفراد زالو صفتی كه ميخواهند خون مسلمين را مكيده و در شيشه كنند و از ناموس و جان و مالشان سوء استفاده كنند ، و نداند با آنها به چه قسم برخورد كند ، نميتواند ولیّ و حاكم باشد . 
حاكم بايد شخصی باشد كه بنحو أحسن و أتقن همه را به صراط مستقيم هدايت كند و فكر و سياستش به نيروی إلهام إلهی بنحوی باشد كه بتواند نقشه خود را در خارج پياده كرده ، و ولايت خود را در خارج ظهور بدهد . 

اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد 

 


پی‏نوشتها: 



1) صدر آيه 34 ، از سوره‏4 : النّسآء 
2) صدر آيه 71 ، از سوره 9 : التّوبة 
3) صدر آيه 3 ، از سوره 5 : المآئدة 
4) در «اُصول كافی» طبع مطبعه حيدری ، ج 2 ، ص 462 با إسناد متّصل خود روايت كرده است از عمروبن مروان ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السّلامُ يَقُولُ : قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ : رُفِعَ عَنْ أُمّتِی أَرْبَعُ خِصَالٍ : خَطَآؤُهَا ، وَنِسْيَانُهَا ، وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ ، وَ مَا لَمْ‏يُطِيقُوا ؛ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَهِ عَزّوَجَلّ : «رَبّنَا لَاتُؤَاخِذْنَا إِنْ نّسِينَآ أَوْ أَخْطَأْنَا رَبّنَا وَ لَاتَحْمِلْ عَلَيْنَآ إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَی الّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبّنَا وَ لَاتُحَمّلْنَا مَا لَاطَاقَةَ لَنَا بِهِ» وَ قَوْلُهُ : «إِلّا مَنْ أُكْرِه وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنّ بِالإِيَمنِ» . 
و نيز مرفوعاً از حضرت أبی‏عبدالله عليه السّلام آورده است كه : قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ : وُضِعَ عَنْ أُمّتِی تِسْعُ خِصَالٍ : الْخَطَآءُ ، وَ النّسْيَانُ ، وَ مَا لَايَعْلَمُونَ ، وَ مَا لَايُطِيقُونَ ، وَ مَا اضْطُرّوا إلَيْهِ ، وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ ، وَ الطّيَرَةُ ، وَ الْوَسْوَسَةُ فِی التّفَكّرِ فِی الْخَلْقِ ، و الْحَسَدُ مَا لَمْ‏يُظْهَرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ . 
و در «تحف العقول» طبع مطبعه حيدری ، ص 50 از رسول خدا صلّی الله عليه و آله آورده است كه : قَالَ : رُفِعَ عَنْ أُمّتِی [ تِسْعٌ ] : الْخَطَآءُ ، وَ النّسْيَانُ ، وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ ، وَ مَا لَايَعْلَمُونَ ، وَ مَا لَايُطِيقُونَ ، وَ مَا اضْطُرّوا إلَيْهِ ، وَ الْحَسَدُ ، وَ الطّيَرَةُ ، وَ التّفَكّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخَلْقِ مَا لَمْ يُنْطَقُ بِشَفَةٍ وَ لَا لِسَانٍ . 
و در «وسآئل الشّيعة» طبع حروفی ، ج 4 (ج 2 از كتاب صلوة) أبواب القيام ، ص 690 ، حديث شماره 7120 آورده است : 6 ـ وَ بِالْإسْنَادِ عَنْ سَمَاعَةَ ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنِ الرّجُلِ يَكُونُ فِی عَيْنَيْهِ الْمَآءُ فَيَنْتَزِعُ الْمَآءَ مِنْهَا فَيَسْتَلْقِی عَلَی ظَهْرِهِ الْأَيّامَ الْكَثِيرَةَ : أَرْبَعِينَ يَوْمًا أَوْ أَقَلّ أَوْ أَكْثَرَ ؛ فَيُمْتَنَعُ مِنَ الصّلَوةِ الْأَيّامَ إلّا إيمَآءً وَ هُوَ عَلَی حَالِهِ . فَقَالَ : لَا بَأْسَ بِذَلِكَ ؛ وَ لَيْسَ شَیْ‏ءٌ مِما حَرّمَ اللَهُ إلّا وَ قَدْ أَحَلّهُ لِمَنِ اضْطُرّ إلَيْهِ . وَ حديث شماره 7121 بدينگونه است : 7 ـ عَنِ الْحُسيْنِ بْنِ سَعِيد ، عَنْ فِضَالَةَ ، عَنْ حُسَيْن ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبی بَصِيرٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السّلامُ عَنِ الْمَرِيضِ ، هَلْ تُمْسِكُ لَهُ الْمَرْأَةُ شَيْئًا فَيَسْجُدُ عَلَيْهِ ؟! فَقَالَ : لَا ! إلّا أَنْ يَكُونَ مُضْطَرّا لَيْسَ عِنْدَهُ غَيْرُهَا ؛ وَ لَيْسَ شَیْ‏ءٌ مِمّا حَرّمَ اللَهُ إلّا وَ قَدْ أَحَلّهُ لِمَنِ اضْطُرّ إلَيْهِ . 
5) اين فرمايش مستفاد از أدلّه ولايت فقيه است . 
6) وافی» طبع سنگی ، ج 3 ، ص 12 ؛ از «كافی» از عدّه ، از أحمد ، از ابن فضّال ، از عاصم بن حميد ، ازثمالی ، از حضرت أبوجعفر عليه السّلام روايت كرده است كه : فَالَ : خَطَبَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سلّمَ فِی حِجّةِ الْوَدَاعِ فَقَالَ : أَيّهَا النّاسُ ! وَ اللَهِ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ يُقَرّبُكُمْ مِنَ الْجَنّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النّارِ إلّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ ؛ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ يُقَرّبُكُمْ مِنَ النّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنّهِ إلّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ ؛ الرّواية . 
و در ص 13 نيز از «كافی» از أحمد ، از علیّ بن نعمان ، از عمروبن شمر ، از جابر ، از حضرت أبوجعفر عليه السّلام روايت كرده است كه : قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ : أَيّهَا النّاسُ ! إنّی لَمْ أَدَعْ شَيْئًا يُقَرّبُكُمْ إلَی الْجَنّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النّارِ إلّا وَ قَدْ نَبّأْتُكُمْ بِهِ ؛ الرّواية . 
7) جواهر الكلام» طبع حروفی ، ج 10 ، ص 13 ؛ و در تعليقه ، مصدر آنرا «صحيح بخاری» ج 1 ، ص 124 و 125 ذكر كرده است . 
8) صدر آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف 
9) قسمتی از آيه 255 ، از سوره 2 : البقرة 
10) آيه 246 ، از سوره 2 : البقرة 
11) آيه 247 ، از سوره 2 : البقرة 
12) نهج البلاغة» خطبه 171 ؛ و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عبده ، ج 1 ، ص . 321 حضرت می‏فرمايد : أَمِينُ وَحْيِهِ ، وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ ، وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ ، وَ نَذِيرُ نَقْمَتِهِ ؛ أَيّهَا النّاسُ ! إنّ أَحَقّ النّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَهِ فِيِه .

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید