درس چهل و يكم : در روايات نيز متشابهات به محكمات ، و ظواهر به نصوص بر مى‏گردد

درس چهل و يكم : در روايات نيز متشابهات به محكمات ، و ظواهر به نصوص بر مى‏گردد


أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ 
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ 
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ 
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ 
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ 


همانطور كه در قرآن آيات محكمات و متشابهات وجود دارد و طبق نصّ قرآن بايد متشابهات را به محكمات برگرداند ، در أخبار أئمّه عليهم السّلام نيز محكمات و متشابهات هست و طبق فرمايشات خود آن بزرگواران بايد متشابهات از أحاديث را به محكمات از أحاديث برگرداند . و قاعده مجمل و مبيّن ، و متشابه و محكم همه‏جا ساری و جاری است ؛ و در محاورات عرفيّه نيز مسأله همينطور است . 
مثلاً اگر خطابه ‏ای را كه در يك سياق وارد شده است در نظر بگيريم ، بايد صدر و ذيلش را با همديگر ملاحظه كنيم و بسنجيم ؛ اگر در يك جمله‏ای إجمال بود جمله ديگر بيان اوست و اگر در يكجا مطلب خفیّ بود قرينه ديگر مبيّن اوست . 
أخباری كه ظاهراً دلالت بر عدم جواز قيام در زمان غيبت دارند ، مانند : كُلّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَهِ عَزّ وَ جَلّ ، و أمثال آن كه مورد بحث قرار گرفتند ، بايد بر أساس إرجاع به محكمات معنی خود را نشان دهند . 
از آنچه در دروس سابقه ذكر شد ، روشن شد كه مقصود ، عدم قيام بَتّی و هميشگی علی الإطلاق نيست ، بلكه در موارد خاصّه و در جائيست كه قيام يا بعنوان مقابله در مقابل أئمّه حقّ عليهم السّلام باشد و يا در غير ممشَی و مَجری و خواسته آنها قرار گيرد . و أمّا اگر در مجری و ممشای آنها واقع شد ، اين ديگر غير قابل قبول است كه بگوئيم : در اينجا منع شده است . زيرا آيات قرآن و أخبار كثيره مستفيضه متواتره (بالتّواتر المعنوی) دلالت دارد بر اينكه : إنسان بايستی از ظلم جلوگيری كند و حقّ مظلوم را بگيرد و زير بار ولايت كفّار نباشد . و حقيقت إسلام بستگی به استقلال إيمان و خروج از زیّ عبوديّت كفر دارد . 
اين مسائل يكی دو تا نيست كه إنسان بتواند به آسانی از آن عبور كند ، بلكه قرآن و أخبارِ ما را فرا گرفته است ؛ و أصل ولايت فقيه بر همين أساس بنيان گذاری شده است . و همانطور كه ذكر شد ولايت فقيه يك أمر عقلی است . يعنی بعد از اينكه دانستيم : هيچ جمعيّتی بدون سرپرست دوام پيدا نمی‏كند ، حتّی إنسانهای دور از تمدّن جنگل هم يك سرپرست و رئيس برای خود دارند ، و حتّی حيوانات هم اگر مجتمع باشند برای خودشان رئيس دارند و اين داشتن رئيس يك أمر فطری است ؛ بنابراين ، خداوند علیّ أعلی نميتواند يك جمعيّتی را كه با يكديگر مجتمعند بدون رئيس و سرپرست قرار بدهد . و إنسان مدنیّ بالطّبع است و گزيری ندارد از اينكه با يكديگر در تحت يك فرمانی زندگی كند كه جامع شتات و متفرّقات آنها باشد . آنوقت آن شخص ولیّ به حكم عقل بايستی كه بهترين و پسنديده‏ترين و پاكترين و عاقلترين و عالمترين و كارآمدترين أفراد آن مجتمع باشد . و اين معنی ولايت فقيه است . 
بناءً عليهذا اين دسته از أخبار نميتواند بگويد : شما أصلاً سرپرست نداشته باشيد ؛ بلكه جامعه بايد سرپرست داشته باشد . سرپرست خوب كيست ؟ يا فقيه عالم و عادل و أفقه اُمّت است ، يا غير اوست . غير او كه موجب تفضيل مفضول بر فاضل است و غلط ؛ بنابراين منحصر در أوّل خواهد شد . 
و اينكه ابن أبی الحديد ميگويد : الْحَمْدُ لِلّهِ الّذی فَضّلَ الْمَفْضولَ عَلَی الْأفْضَلِ ، حرف بسيار غلطی است . خداوند هيچگاه مفضول را بر أفضل ترجيح نخواهد داد . آن حكم جنگل است كه مفضول را بر أفضل ترجيح ميدهد ؛ و سقيفه بنی ساعده كه مفضول را بر أفضل ترجيح داد حكم خدا نبود ، بلكه حكم جنگل بود . حكم خدا همان است كه أفضل را بر فاضل ترجيح ميدهد عقلاً و فطرةً . و اين بدين معنی است كه : حال كه جامعه نياز به سرپرست دارد حتماً بايد بهترين أفراد باشد ؛ و ولايت فقيه غير از اين چيزی نيست . 
و اين مسأله آنچنان بغرنج و پيچيده نيست كه در حقّ آن خود را به زحمت انداخته و در عُسر و حرج قرار بدهيم ؛ بلكه رجوع إنسان به مرجعی كه اُمور دينی و اجتماعی او را به بهترين وجه متكفّل شود ، رجوع به ولیّ فقيه أعلم و أتقی و أفضل است ، و همين معنای ولايت فقيه و حكومت إسلامی است . حاكم إسلام يعنی كسی كه حكمش بر إنسان نافذ است ؛ چه نفوذ حكم او در زمان تقيّه و عدم تشكيل حكومت إسلامی باشد ، و چه در زمان بروز و بسط يد حاكم شرع و عدم تقيّه در آن زمان . در بعضی أوقات مردم با حاكم بيعت ميكنند و حاكم حكم خود را إبراز و إظهار می‏كند ، اين ميشود بروز ؛ و اگر إظهار نكند تقيّه است . 
و علی كلّ تقدير ، حكم فقط بايد بدست أعلم اُمّت باشد و لازمه اين معنی همان حكومت و دفع ظلم و رسيدگی به حقوق مظلومين و دفع دشمنان و ظالمين و نگهداری مرزهای مسلمين و رسيدن به حوائج آنها از جهت دنيا و دين است . 
بر اين أساس اگر در روايتی ديديم كه می‏گفت : هيچ قيامی تا زمان ظهور جائز نيست و باطل است بالضّرورة الدّينيّه ، معنيش اين إطلاقی كه ما خيال می‏كنيم نيست ، بلكه بايد در مساق خاصّی قرار داده شود كه ذكرش گذشت ؛ و إلّا منافات با ضرورت دين پيدا می‏كند . 
از جمله أدلّه وجوب إقامه دولت إسلام و خروج از تحت قيمومت كفر و ظلم ، اين آيات مباركات است : 
إِنّ الّذِينَ تَوَفّبهُمُ الْمَلَئِكَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ قَالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفِينَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَهِ وَ سِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَنِكَ مَأْوَيهُمْ جَهَنّمُ وَ سَآءَتْ مَصِيرًا ش إِلّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرّجَالِ وَالنّسَآء وَ الْوِلْدَ نِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَايَهْتَدُونَ سَبِيلاً ش فَأُولَنِكَ عَسَی اللَهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كَانَ اللَهُ عَفُوّا غَفُورًا ش وَ مَن يُهَاجِرْ فِی سَبِيلِ اللَهِ يَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَ غَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً وَ مَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَهِ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رّحِيمًا . (1) 
«كسانی كه می‏ميرند و ملَئكه غضب جان آنها را توفيه می‏كنند (يعنی بتمام معنی بيرون ميكشند و با خود نگه ميدارند) در حاليكه اينان أفرادی هستند كه به خودشان ظلم كرده‏اند ، ظلم به نفس كرده ‏اند ، ملَئكه به اينها ميگويند : در اين دنيا كجا بوديد ؟! چرا اينقدر به نفس خود ظلم كرديد ؟! چرا اينقدر بدبخت شديد ؟! چرا تحمّل ظلم كرديد ؟! آنها ميگويند : ما در روی زمين مستضعف بوديم ؛ يعنی مورد تعدّی و تجاوز ظالم قرار گرفتيم و گردنكشان و سركردگان آنها ، ما را در زير مهميز عبوديّت خود قرار داده ، و ما را به عنوان استعباد و عبوديّت خود گرفتند ؛ لذا خواهی نخواهی در تحت آن حكومت استكباری كه ما را ضعيف شمردند ، نمی‏توانستيم بيش از اين مقدار كاری كنيم . ما در تحت قدرت قاهره ديگران بوديم ؛ نه اينكه خودمان فی حدّ نفسه جنايتكار باشيم و بخواهيم به نفوس خود ظلم كرده باشيم . ملَئكه به اينها ميگويند : مگر زمين خدا واسع نبود ؟! چرا شما مهاجرت نكرديد ؟! از اينجا بر می‏خاستيد ؛ از تحت لواء كفر و أفرادی كه در اينجا زندگی می‏كنند حركت می‏كرديد و در جای ديگر قرار ميگرفتيد . اين زمينِ واسع خداست ؛ در آنجا به آزادی زندگی می‏كرديد كه نتوانيد به نفس خود ظلم كنيد و مورد استضعاف مستكبران قرار گيريد ! 
اين أفرادی كه به نفس خود ظلم كردند و ملَئكه قبض روح ، آنها را بيرون می‏كنند ، جايگاهشان جهنّم است و بد بازگشتی است جهنّم . مگر آن أفرادی از زنان يا مردان يا فرزندانی كه مورد استضعاف قرار گرفتند و نميتوانند مهاجرت كنند . خودشان قدرت ندارند ، قوّه فكری و قوّه مالی ندارند ، قوّه بدنی ندارند . نه ميتوانند برای خروج از زیّ كفر و لواء كفر حيله‏ای كنند ، و نه ميتوانند برای فرار و هجرت راهی پيدا كنند . اينها مستضعفين هستند نه آن گردنكشان و أفراد با علم و درايت كه می‏گويند : كُنّا مُسْتضْعَفِينَ فِی الْأَرْضِ . آنها كه قدرت بر مهاجرت دارند مستضعف نيستند ؛ مستضعف آن كسانی هستند كه قدرت بر مهاجرت ندارند : لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً . اميد است كه خداوند علیّ أعلی از آنها بگذرد ، و خداوند عفوّ و غفور است . 
و كسی كه در راه خدا هجرت كند ، يَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَ غَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً ، در روی اين زمين مُراغَم كثيری می‏يابد . چه تعبير عالی فرموده است ! «مُراغَم» يعنی جاهای بسياری را كه در آنجا می‏تواند دماغ كفر را به خاك بمالد و دشمنان و أبطال را روی زمين بيندازد و شمشير دست بگيرد و شجعان روزگار كه بادين و ناموس او نظر سوء داشته‏اند بخاك و خون بكشد . 
نبايد در مكّه ماند و گفت : ما نمی‏توانيم از دين خود دفاع كنيم ؛ آزادی نداريم ، زيرا كه در تحت ولايت رؤسای قريش هستيم و اينها چنين و چنان ميكنند . خدا ميگويد : حركت كن ، بيرون بيا و از آن حيطه خارج شو . بيا در اين زمين واسع پروردگار و مراغم كثير آنجا با آزادی كامل دين خود را إبراز و إظهار كن . نماز خود را بلند بخوان ، أمر به معروف و نهی از منكر كن . 
رَغم ، يعنی به خاك ماليدن ؛ مُراغَم ، يعنی آن مكانهائی كه إنسان می‏تواند به تمام معنی از حقّ خود دفاع كند و به مطلوب و منظور خاصّ خود برسد . پس تا إنسان هجرت نكند فائده ندارد ؛ مگر كسانی كه نميتوانند هجرت كنند كه آنها مستضعفند . 
هجرت بر تمام أفراد واجب است ؛ چه هجرت ظاهری از بلده كفر به بلده إسلام ، و چه هجرت باطنی از كفر به إسلام ظاهر و إسلام باطن . و هر كس هجرت كند و از خانه نفس بيرون بيايد ، در روی زمين آزادی و فراخ و گشايشی می‏بيند كه می‏تواند پرچم و لواء و رايت را برافرازد و با دشمنان روبرو شود و آنها را با شمشير و نيزه و تير براند ؛ و بر أساس إيمان و إسلام و اعتقاد خود زندگی كند . 
و كسيكه از خانه خود خارج شود و هجرت بسوی خدا و رسول خدا كند ، گر چه به خدا و رسول هم نرسيده باشد و در راه مرگ او را فرا بگيرد ، أجرش با خدا بوده و ضايع نخواهدشد ؛ زيرا گر چه به خدا و رسول نرسيده است ، أمّا چون از خانه بيرون آمده و به نيّت وصول به الله و رسول الله حركت كرده است مهاجر به حساب می‏آيد ؛ و چنانچه در بين راه مرگش فرا رسد خداوند غفور و رحيم است و أجر او را خواهد داد.» 
اين آيه بخوبی دلالت دارد بر اينكه : مردم نمی‏توانند به عذر اينكه در تحت فشار و قدرت أجنبی و خارجی و تحت تعليمات و سياست آنها قرار دارند از مسؤوليّت شانه خالی كنند و بگويند : كاری از دست ما بر نمی‏آيد و ما معذوريم . اين آيه عذر را برداشته است و می‏گويد : عذر فقط از بعضی از زنان و بچّه‏ ها و مردهائی پذيرفته است كه قدرت ندارند و نمی‏توانند مهاجرت كنند . 
در تفسير وارد است كه حتّی وِلْدان ، يعنی آن بچّه‏ هائی كه به عقل رسيده و نزديك به بلوغ هستند و می‏توانند هجرت كنند ، هجرت بر آنها هم واجب است ، ولو اينكه بالغ نشده باشند . و همچنين زنهائی كه ميتوانند هجرت كنند بر آنها هم واجب است . 
هجرت يعنی بيرون آمدن از زير لواء كفر و ظلم ؛ در اينصورت اگر إنسان هجرت نكند و بگويد : من كاری از دستم بر نمی‏آيد ؛ چه كنم ؟ بيچاره‏ام ، بدبختم ، ذليلم ، قدرت خارجی چنين است و چنان است ، هيچكدام پذيرفته نيست و اين آيه شامل همه آنها خواهد شد . ميگويد : ملَئكه غضب جان آنها را می‏گيرند و آنها را به جهنّم می‏برند و وقتی كه إنسان ميخواهد بر آنها إقامه حجّت كند ، با منطق قویّ و برهان قویّ خود إنسان را محكوم می‏كنند و می‏گويند : چرا در خانه نشستی تا اينكه دشمن بر تو وارد شود ؟! 
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم فرمود : 
مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ . «اگر كسی در راه إحقاق حقّی كه از او سلب شده است كشته شود شهيد است.» مثلاً اگر جان او مورد تعدّی قرار گرفته و در راه دفاع از آن كشته شود شهيد است . چون كسی كه ميخواهد إنسان را ظلماً بكشد و إنسان برای حفظ جان خود دفاع كند ، در برابر مظلمه دفاع كرده است . و يا كسی كه بخواهد از ناموس و يا أموال خود دفاع كند و كشته بشود شهيد به حساب می‏آيد . 
بايد توجّه نمود مبادا فكر ما آنقدر به إنحراف رود كه آن محكمات و ضروريّات دين ، جای خود را به مطالب خلاف واقع بدهد ! 
مثلاً هجرت كه در اين آيه مباركه واجب است و می‏فرمايد : وَ مَن يُهَاجِرْ فِی سَبِيلِ اللَهِ يَجِدْ فِی الْأرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً ، در مورد پيامبر اينچنين است . خداوند به پيغمبرش أمر ميكند كه مكّه را رها كن و به مدينه برو ! مكّه مشرّفه ، يعنی خانه حضرت إبراهيم ، حضرت آدم ، و محلّ آباء و أجداد رسول خدا و مردان موحّد كه قدمت چندين هزار ساله دارد و مدفن بزرگان از مؤمنين از جمله هفتاد پيغمبر در أطراف خانه خداست ؛ و آنجا كه حضرت إسمعيل دفن شده است و مدفن حضرت هاجر است را بايد رها كرد و به مدينه رفت و ديگر در مكّه نبود . اين مكّه ديگر دارالنّور نيست ، دارالظّلمه است . پيغمبر پس از اينكه به مدينه هجرت فرمود ، يكی دو سفر ديگر به مكّه رفت ولی توقّفش در آنجا كم بود و می‏فرمود : دوست ندارم دو مرتبه به آن شهری كه از آنجا هجرت كرده‏ام باز گردم . با اينكه خدا ميداند چقدر قلبش به مكّه شائق و رائق است ! و أمّا آن مكّه‏ای كه پرچم أبوسفيان و بقيّه همقطارانش در آنجا باشد و إنسان را در تحت ظلم و فشار قرار بدهند ديگر آن معنويّت را ندارد . يعنی مكّه می‏شود دارالظّلمه . و پيغمبر بايد بيابانها را بپيمايد و هشتاد فرسخ آنطرفتر در مدينه محلّی را بيابد كه مُرَ غَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً باشد و بتواند كفّار را به روی زمين بيندازد و دين را إعلان كند و تشكيل حكومت بدهد . 
تشكيل حكومت إسلام از همان وقتی بود كه پيغمبر به مدينه آمدند . تا هنگامی كه پيغمبر در مكّه بودند (سيزده سال) تشكيل حكومت نبود ؛ دعوت ، دعوت خصوصی يا عمومی بود ولی تشكيل حكومت نبود . از وقتی كه پيغمبر هجرت فرمود حكومت تشكيل داده شد . 
حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام به أهل كوفه می‏نويسد : فَلَعَمْرِی ، مَا الْإمَامُ إلّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ ، القَآئِمُ بِالْقِسْطِ ، الدّآئِنُ بِدِينِ الْحَقّ ، الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللَهِ ؛ وَالسّلاَم . 
«سوگند به نفس خودم ، إمام نيست مگر حاكم به كتاب خدا ، و آنكس كه قيام به قسط كند ، و ملتزم به دين حقّ باشد ، و نفسش را بر ذات پروردگار تعالی حبس كند.» يعنی نفسش را صد در صد گرو أوامر و نواهی و رضا و خواسته‏ها و تجليّات خدا در آورد ؛ همّ و غمّی جز تحصيل رضای خدا نداشته باشد ؛ خواب و بيداری و حركات و سكناتش موقوف بر خدا باشد . اين إمام است . 
جمله فَلَعَمْرِی مَا الْإمَامُ إطلاق دارد . و گر چه در آن زمان لفظ إمام بر خود رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم و أميرالمؤمنين و حضرت إمام حسن و حضرت إمام حسين عليهم السّلام انحصار داشته است ، و تا اين زمان هم حضرت بقيّة الله عجّل الله تعالی فرجه الشّريف فرد منحصر در اين أمر است ، و هيچكس نمی‏تواند نام إمام بر خود بنهد ؛ أمّا إطلاق إمام از اين جهت است كه هر كس زمام اُمور را در هر زمان بدست گيرد بايد دارای اين صفات : قائم به قسط و ملتزم به دين حقّ و حاكم به كتاب ، الحَابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذَاتِ اللَهِ باشد ؛ يعنی در مغز و فكرش غير از پروردگار و راه خدا و انديشه خدا و سعادت و فوز مردم چيز ديگری نبايد بوده باشد . 
ابن أبی الحديد در آخر «شرح نهج البلاغة» پس از إتمام شرح حِكَم أميرالمؤمنين عليه السّلام ، نهصد و نود و هشت حكمت از حكم منسوبه به آنحضرت را إضافه كرده است . در حكمت صد و پانزدهمين چنين آورده است : 
يَنْبَغِی لِمَنْ وَلِیَ أمْرَ قَوْمٍ أَنْ يَبْدَأَ بِتَقْوِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَشْرَعَ فِی تَقْوِيمِ رَعِيّتِهِ ؛ وَ إلّا كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ رَامَ اسْتِقَامَةَ ظِلّ الْعُودِ قَبْلَ أنْ يَسْتَقِيمَ ذَلِكَ الْعُودُ . 
أميرالمؤمنين عليه السّلام می‏فرمايد : «سزاوار است كسيكه ولايت أمر جماعتی را در دست می‏گيرد ، أوّلاً خود را بسازد سپس مردم را . أوّل ابتداء كند به آراستن و استقامت و پاكيزگی و طهارت و إيجاد عدالت در كانون ضمير خود ، قبل از اينكه شروع كند در آراستن رعيّت و تقويم عامّه مردم و برپاداشتن اُمور آنها ؛ و إلّا به منزله كسی است كه می‏خواهد مردم را در زير چادر و سايبان قرار بدهد قبل از اينكه چوبه آن چادر را بر پا بدارد.» تشبيه عجيبی می‏فرمايند ! 
اين مطلب روشن است كه اگر بخواهند چادری بزنند ، چنانچه در مكّه يا عرفات و منی و سابقاً در أيّام روضه‏خوانی مرسوم بوده است كه چادر می‏زدند (نه اينكه نمی‏توانستند در شبستان مسقّف عزاداری كنند ، بلكه چادر موضوعيّتی دارد كه نشانگر چادرهای سيّدالشّهداء عليه السّلام است . چون روضه‏خوانی‏هائی كه می‏كردند می‏خواستند زير چادر بنشينند و زير چادر روضه خوانی كنند ـ به همانگونه‏ای كه وقتی حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام به كربلا آمدند خيام را بر پا كردند ـ و خيلی هم فكر خوبی بود) يك ديرك يا در بعضی از چادرهای بزرگ دو ديرك زير آن قرار می‏دادند ؛ يعنی أوّل چوب را بر سر پا ميكنند بعد خيمه را روی سرش مياندازند . هيچ ديده شده است كسی بتواند چادر بزند و أفرادی را در زير چادر و سايبان از گرما و آفتاب محفوظ بدارد قبل از آنكه اين ديرك را بزند ؟ اين معنی ندارد . چادر بر روی پايه و ديرك خود استوار است . 
حضرت ميفرمايد : كسيكه ولايت أمر مردم را در دست دارد ، در حكم ديرك چادر است و آن إمارتی را كه بر مردم دارد حكم چادر آنرا دارد . إصلاح و آسايش مردم محال است متحقّق بشود مگر اينكه خود إنسان آراسته شود . محال است كسی بتواند در ميان مردم عدالت إجتماعی برقرار كند قبل از اينكه خودش واقعاً طالب عدالت و روحش عادل باشد . محال است إنسان مردم را نمازخوان كند قبل از اينكه خودش نماز خوان باشد . محال است مردم را به جهاد وادار كرد قبل از اينكه خودش مجاهد فی سبيل الله باشد . محال است إنسان مردم را به قرآن و تعليمات قرآن آشنا كند قبل از اينكه خودش قرآن را بفهمد و بدان عمل كند ! 
حضرت ميفرمايد : كسيكه ولايت أمر مردم را در دست می‏گيرد حكم ديرك چادر را دارد . محال است اين چادر بر مردم سايه بيندازد قبل از اينكه خود اين پايه برقرار بشود . 
أميرالمؤمنين عليه السّلام هنگاميكه می‏خواستند مالك أشتر را به مصر بفرستند ، رساله‏ای به او نوشتند ـ كه مقدار كمی از اين رساله سابقاً بيان شد ـ و در واقع بعنوان دستور العمل با خود مالك فرستادند ؛ ولی قبل از اينكه مالك به مصر برسد و اين دستور العمل را به مرحله إجراء در بياورد معاويه او را شهيد كرد . يعنی بوسيله يكی از غلام‏های عثمان يا عمر كه با مالك همسفر بود و طريق آشنائی و مودّت و خلوص را با او در پيش گرفت و خود را از خواصّ و خصّيصين مالك إرائه داد ، قبل از اينكه به مصر برسد زهری در عسل ريخت و به مالك خوراند و مالك همانجا به شهادت رسيد . بعد اين نامه بدست بنی اُميّه افتاد و بنی اُميّه چه در مصر و چه در غرب (أندُلُس) بنای كار خود را عمل بر روی همين نامه قرار دادند ؛ و اين نامه را هم به خود منسوب كردند . بعد كه حكومت بنی اُميّه در مغرب (أندلس) بر چيده شد و اين نامه به اينطرف آمد ، معلوم شد كه قضايا از چه قراری بوده ، و از چه مسيری شروع شده و سر درآورده است ! زيرا گرچه حكومت بنی اُميّه در مشرق بواسطه بنی عبّاس برداشته شد ليكن حكومت آنها در مغرب تا دويست سال و أندی باقی ماند . و اين نامه را بعد به زبانهای مختلف ترجمه كردند ؛ و می‏گويند : امروز قوانين أساسی تمام ملل راقی دنيا از روی اين نامه تنظيم شده است . 
و مرحوم نائينی در «تنبيه الاُمّة و تنزيه الملّة» می‏گويد : آية الله فقيه كبير مرحوم حاج ميرزا محمّد حسن شيرازی رحمة الله عليه هميشه اين نامه را مطالعه می‏كرد ؛ چون دستور أميرالمؤمنين عليه السّلام است به ولیّ خود مالك كه بعنوان حاكم مصر او را به ولايت آنجا برگزيده است . و حاج ميرزا محمّد حسن شيرازی هم كه ولیّ فقيه مسلمين بود دائماً اين نامه را مطالعه ميكرد كه مبادا از آن تخطّی حاصل بشود ، مبادا فرعونيّت إنسانرا بگيرد ، مبادا جبروتيّت إنسان را بگيرد . 
اين نامه ، نامه عجيبی است و واقعاً همه چيز در آن هست ! مرحوم نائينی می‏گويد : سزاوار است كه همه علماء به مرحوم حاج ميرزا محمّد حسن شيرازی تأسّی كنند و اين نامه را با خود داشته باشند و پيوسته مطالعه كنند ؛ نه اينكه يك مرتبه مطالعه كنند و بگويند : ما يك مرتبه «نهج البلاغة» را با شرحش مطالعه كرديم و ديگر نيازی نيست . 
اين نامه مثل نماز ميماند . إنسان نماز صبح را كه خواند ، ظهر كه می‏شود باز بايد نماز بخواند ، عصر هم بايد نماز بخواند ، مغرب و عشاء هم بايد نماز بخواند ، فردا هم همينطور . نبايد بگوئيم : خدا يكی است ديگر ؛ الله أكبر ، تمام شد و رفت ؛ ديگر چرا دو مرتبه بگوئيم ؟ زيرا آن الله أكبر أوّل ، الله أكبر ديگری بود و الله أكبر دوّم ، الله أكبر ديگری است . غذائی كه صبح و ظهر می‏خوريم گرچه در شكل و كميّت يكی باشند أمّا دو غذاست و دو أثر دارد . اين نامه حكم غذای روح است ، مثل نماز است و دائماً إنسان بايد بخواند . 
باری ، اينكه حضرت ميفرمايد : ثُمّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ ! مثل اين است كه أميرالمؤمنين به ما خطاب می‏كند ! و ما بايد مرتّب عبارتهايش را بخوانيم تا اينكه پيوسته جان و روح ما با اين مطالب اُنس پيدا كند و ساخته شود ، و إلّا مِن حيث لانشعر از دست می‏رويم . رياست و حكومت طوری است كه كم كم به إنسان أثر می‏كند ؛ و مثل بادی است كه می‏وزد و كم كم بعضی از چيزها را با خود بر می‏دارد و ميبرد ؛ و چون به تدريج ميبرد إنسان نمی‏فهمد ؛ كم‏كم روح أنانيّت و استكبار و خودمنشی و خودرأيی در إنسان می‏آورد و به عنوان رياست و حكومت أمر و نهی می‏كند در حالی كه خود خبر ندارد كه از دست رفته است . و هيچ چاره‏ای نيست جز اينكه إنسان پيوسته خودش را در مسكنت و عبوديّت قرار بدهد ؛ و هيچ راهی نيست جز اينكه اين نامه را پيوسته إنسان مطالعه كند . 
از جمله مطالبی كه أميرالمؤمنين عليه السّلام راجع به خودسازی مالك در اين نامه به او تذكّر می‏دهند اين است : 
ثُمّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لَابُدّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا ؛ مِنْهَا إجَابَةُ عُمّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتّابُكَ . 
«ای مالك ! پس از بيان مسائلی كه راجع به أصناف هفت گانه ملّت به تو گوشزد نموديم ، اينك اُموری است كه اختصاص به تو دارد و تو بايد مباشر آن باشی و نمی‏توانی آنها را به كس ديگری بسپاری ! 
از جمله آن اُمور اين مطلب است : چنانچه كُتّاب و نويسندگانی كه شرح مراجعات عمّال و مردم را به تو گزارش می‏دهند بواسطه ازدياد مراجعات و تراكم مرافعات نتوانند آنطور كه بايد و شايد مطالب را به تو يادآوری كنند ، در اينصورت تو خود بايد سراغ عمّال خود بروی و احتياجات و نياز آنها را از خودشان بشنوی تا اُمور مربوط به آنها بواسطه اشتغال به اُمور مردم فراموش نگردد.» 
وَ مِنْهَا إصْدَارُ حَاجَاتِ النّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ ؛ وَ أَمْضِ لِكُلّ يَوْمٍ عَمَلَهُ فَإنّ لِكُلّ يَوْمٍ مَا فِيهِ . 
«از جمله كارهائی كه بايد انجام بدهی اينست كه : حاجت روزمره مردم را در همانروز بر آورده كنی و به فردا نيندازی ! آن حاجاتی را كه أعوان و كارمندان تو خسته می‏شوند و نمی‏توانند همانروز انجام دهند ؛ يا غالباً برای آنها مشكل است كه پس از كارهای زياد مردم به آنها مراجعه كنند ، و دوست دارند به فردا و پس فردا بيندازند و مردم را از امروز به فردا و پس فردا حوالت كنند ، آنها را خودت انجام بده ! أعوان تو خسته می‏شوند ؛ نبايد بگذاری خسته بشوند ؛ و اگر خسته شدند بايد خودت انجام بدهی ؛ و مبادا حاجات مردم را از روز مراجعه به تأخير بيندازی ! و كار هر روز را همانروز انجام بده ، زيرا هر روزی ظرف برای عمل آنروز و حاجت آنروز است ؛ فردا ظرف ديگری است و مظروف ديگری دارد.» 
وَ اجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَهِ أَفْضَلَ تِلْكَ الْمَوَاقِيتِ ، وَ أَجْزَلَ تِلْكَ الْأَقْسَامِ ؛ وَ إنْ كَانَتْ كُلّهَا لِلّهِ إذَا صَلَحَتْ فِيهَا النّيّةُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرّعِيّةُ . 
«بهترين و با فضيلت‏ترين أوقات را از تمام اين أوقاتی كه برای مردم مصرف می‏كنی آنوقتی قرار ده كه خودت ما بين خود و خدا خلوت داری ! جزيل‏ترين و با فضيلت‏ترين أوقات را آن وقت قرار بده ؛ اگر چه همه اين وقتها مال خداست و همه اين كارها مال اوست ، اگر نيّت صالح باشد و رعيّت در سلامت به سر ببرند ؛ وليكن آن وقتی را كه می‏خواهی ميان خود و خدا به راز و نياز مشغول باشی بايد پاكيزه‏ترين أوقات تو باشد.» 
ببينيد چقدر مطلب را عالی بيان می‏كند ! می‏فرمايد : تو تمام أوقاتت را صرف مردم می‏كنی ؛ و به عنوان اينكه فقيهم ، فتوی می‏دهم ، مدرّسم ، درس می‏دهم ، مسائل مردم را پاسخ می‏دهم ، شهريّه قسمت می‏كنم ، بايد به أمر مردم رسيدگی كنم و جواب كتبی استفتائات مردم را بدهم ؛ اگر جواب استفتائات مردم را ندهم فلان استفتائی كه از هند آمده است بی جواب می‏ماند و چه و چه می‏شود ، خود را مشغول می‏داری و حال عبادت برای تو باقی نمی‏ماند . در نتيجه نمازی كه می‏خوانی از روی كسالت و خستگی است ؛ نه حال نافله داری نه حال ذكر و نه حال توجّه و فكر ، و چه بسا نماز هم از أوّل وقت عقب بيفتد و به أقلّ واجب اكتفا شود ، آنهم از روی كسالت . 
آدمی كه زحمت كشيده و خسته شده ، فعّاليّت كرده و در اُمور اجتماعی بنيه و توانش را از دست داده كه ديگر حال نماز ندارد ؛ آنوقت نمازش را از روی كسالت می‏خواند . يعنی بدترين حالات و پائين‏ترين أوقات خود را برای نماز می‏گذارد . 
آن هنگام كه سر حال و با نشاط است سخنرانی ميكند ، خطابه می‏خواند ، درس می‏دهد ، بحث می‏كند و با نشاط به كارهای مردم و به وزراء و سفراء رسيدگی می‏كند و مراقب است كه مبادا خدای نكرده جمله‏ ای غلط از او صادر شود ؛ و أمّا نماز می‏ماند برای رديفهای آخر ! 
حضرت می‏فرمايد : مطلب به عكس است ؛ تو كه داری برای مردم كار می‏كنی ، مردم مال خدا هستند ؛ اگر نيّت تو صاف و صادق باشد مردم را درست هدايت خواهی نمود ، و اگر از آن صراط و ممشای حقّ و حقيقت تجاوز كنی هدايت آنها هم هدايت نخواهد بود . تو بايد از خدا بگيری و به مردم پخش كنی ! بايد حال داشته باشی تا از خدا بگيری و بر مردم إنفاق كنی ؛ وقتی حال نداری چطور به مردم پخش خواهی نمود ؟! ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ . (2) 
ميگويند : شيخ أنصاری رحمة الله عليه به شاگردان دستور می‏داد كه حتماً بايد نماز شب بخوانند و خيلی روی اين معنی تأكيد داشت و بعضی از شاگردها می‏گفتند : آخر جناب شيخ ، تو كه می‏بينی تمام أوقات ما به درس و بحث و مطالعه و نوشتن می‏گذرد و أصلاً فراغت برای نماز شب نداريم ، ما چه كنيم ؟! آيا نماز شب مقدّم است يا اين اُمور ؟! 
مرحوم شيخ گفت : اين حرفهای شما بهانه است . شما قِرْشه می‏كشيد يا نه ؟! (عربها به قليان قرشه می‏گويند و قليان زياد می‏كشند) شما فرض كنيد يك قرشه می‏كشيد ؛ يك قرشه كشيدن پنج دقيقه ، ده دقيقه بيشتر طول می‏كشد ؟! همين نماز شبی كه شما می‏خوانيد بجای قرشه ! يك قرشه را تعطيل كنيد ، نماز شب بخوانيد . 
و واقعاً هم ما بهانه می‏آوريم . ما وقتی می‏نشينيم سرسفره می‏خواهيم غذا بخوريم ، وقتی در آداب اجتماعی سخنی داريم و وقت خود را به تعارفات می‏گذرانيم ، بهيچ وجه به حساب نمی‏آوريم ؛ أمّا دو دقيقه كه می‏خواهيم نماز بخوانيم گويا به نزِع روان افتاده‏ايم و آتش به جان ما افتاده است . 
می‏گويند : بايد إنسان در اُمور اجتماعی دخالت كند ! پس بيچاره‏ها چه می‏شوند ؟ يتيم‏ها چه می‏شوند ؟ و چه و چه ؟ می‏گوئيم : كدام شخص بايد به اُمور ايشان رسيدگی كند ؟ آن شخصی كه خودش رابطه‏اش را با خدا برقرار نكرده است ؟! 
حضرت می‏فرمايد : ای مالك ! تمام دستوراتی را كه به تو ميدهم بجای خود محفوظ ؛ ولی بايد بهترين أوقاتت را با خدا خلوت كنی ! بقيّه أوقات مال سائر مردم . اگر اينطور شد همه مردم بركت می‏برند ، و گرنه هم خودت ضايع شده‏ای و هم سائر مردم ضايع شده‏اند . 
گاندی جمله‏ای دارد كه بسيار جمله زيبائی است . می‏گويد : اروپائيها طبيعت و دنيا را شناختند و خود را نشناختند ؛ و چون خود را نشناختند ، هم خود را ضايع كردند و هم دنيا را ! 
أميرالمؤمنين عليه السّلام خيلی خوب می‏فرمايد : وَلْيَكُنْ فِی خَآصّةِ مَاتُخْلِصُ بِهِ لِلّهِ دِينَكَ إقَامَةُ فَرَآئِضِهِ الّتِی هِیَ لَهُ خَآصّةً . فَأَعْطِ اللَه مِنْ بَدَنِكَ فِی لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ ؛ وَ وَفّ مَا قَرّبْتَ بِهِ إلَی اللَهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلاً غَيْرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ ، بَالِغًا مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ . 
«از آن اختصاصی‏ترين چيزها و خصوصی‏ترين كارهائی را كه متقرّبًا إلی الله انجام می‏دهی ، و با آن كارها دينت و آئينت را برای خدا پاك و پاكيزه می‏كنی بايد إقامه فرائض خدا باشد ، كه آن فرائض اختصاص به خدا دارد (به فرائض بايد خيلی أهمّيّت بدهی ، و بهترين كارها و بهترين أعمال قُربیِ تو بايستی عبادات خودت باشد) . بنابراين ، از بدن خود در شب و روز برای خدا مايه بگذار ، و آنچه را بواسطه أعمال مقرّب به خداوند انجام ميدهی ، آنها را بطور وافی و كافی انجام بده ؛ عملت شكسته و كوتاه و سوراخ نباشد . بدنت را به خدا بده ، بَلَغَ ما بَلَغَ . (هر چه بيشتر در محراب عبادت بايست و بگذار بدن خسته بشود ، پاهايت خواب برود ، مهمّ نيست . در روزهای گرم تابستان روزه بگير بگذار فشار بر بدنت وارد شود ؛ اين كار را بكن ، چون عواقب ، بسيار وخيم است . خيال نكنی اكنون كه من ترا ولیّ خود قرار دادم و به عنوان ولايت به مصر فرستادم ، تو بروی آنجا و بگوئی : من نائب أميرالمؤمنين هستم و بايد به كارهای مردم مراجعه كنم ، و توجّه به نفس و مراقبه ديگر بس است ؛ بايد اينك دو اسبه و چهار نعله به اُمور اجتماعی و إصلاحات دست زد ! تا بحال كه عبادت كرديم كفايت می‏كند).» 
وَ إيّاكَ وَ الْإعْجَابَ بِنَفْسِكَ وَالثّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبّ الْإطْرَآء ! فَإنّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشّيْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ . 
«مبادا خودپسندی و إعجاب به نفس تو را بربايد و به آنچه به نفس خود مُعجِب شدی ، وثوق واعتماد پيدا كنی ! و دوست داشته باشی كه مردم از تو تعريف و تمجيد كنند ، و كارهای تو را مورد مدح و تحسين قرار بدهند ! اين از دستاويزترين دست آويزها و فرصتهای شيطان است كه بواسطه اين درد ، إنسان را از پای در آورد و إحسان محسنين را به كلّی نابود كند .» 
امْلِكْ حَمِيّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حَدّكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ ! وَاحْتَرِسْ مِنْ كُلّ ذَلِكَ بِكَفّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ السّطْوَةِ حَتّی يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ الِاخْتِيَارَ . وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتّی تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ الْمَعَادِ إلَی رَبّكَ ! 
«در وقت طغيان غرور و باد به بينی افكندنت ، و تيزی و برّندگی صولت و قدرتت ، و غلبه و برتری قوّت و زور بازويت ، و تندی و زشت گوئی زبانت خويشتن دار بوده و بر نفس خود و إراده خود مسلّط باش ! 
و از تمام اين فجايع بواسطه اجتناب از عمل در حالت شتابزدگی ، و تأخير إعمال قدرت و سطوت تا هنگاميكه غضبت فرو نشيند و خشمت آرام گيرد و مالك اختيار و إراده‏ات گردی ، ميتوانی خودت را مصون و محفوظ بداری . 
و هرگز مسلّط بر خويشتن نخواهی شد مگر آنكه بسيار انديشه‏ها و أفكارت را در ياد معاد و بازگشت به سوی پروردگارت در موقف قيامت بيندازی!» 

اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد 

 


پی‏نوشتها: 



1) آيه 97 تا 100 ، از سوره 4 : النّسآء 
2) قسمتی از آيه 73 ، از سوره 22 : الحجّ

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید