درس پنجم : ولايت معصوم ، عين ولايت خداست ؛ و هيچ اختلاف در مصاديقش معقول نيست

درس پنجم : ولايت معصوم ، عين ولايت خداست ؛ و هيچ اختلاف در مصاديقش معقول نيست

                  

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ

بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ

 

امروز قصد داشتيم در بحث ولايت فقيه وارد بشويم ؛ أمّا بعضی از آقايان إشكالی نمودند بدينگونه كه :

طبق بياناتی كه در باره ولايت إمام و پيغمبر شد ، وولايت آنها در أمر و نهی بطور إطلاق از آيات قرآن استفاده شد، «اگر إمام إنسان را أمر به معصيت كند ، چه صورت پيدا می‏كند؟» لذا اينك به حلّ إشكال پرداخته می‏گوئيم :

اُصولاً بايد اين مسأله را بشكافيم كه : مسير و ممشای ولايت إمام كجاست ؟ و حقيقتش چيست ؟ و أمر إمام چگونه است ؟ و آيا پيغمبر و إمام أصلاً أمر به معصيت می‏كنند ، و لو در موارد استثنائی ؟ يا خير ، مسأله غير از اين است ؟ پس از آن إن شآء الله وارد بحث ولايت فقيه خواهيم شد .

بايد بدانيم : هرجا كه ولايت إمام و ولايت معصوم بطور كلّی إطلاق می‏شود ، همان نفس ولايت خداست ؛ و جدائی و بَيْنونَتی بين آن دو ، معنی ندارد .

ولايتی كه آنها دارند ، خداوند به عنوان تفويض به آنها نداده ‏است كه از خود جدا كرده و به آنها داده باشد ؛ و يا اينكه خودش ولايتی داشته‏باشد ، و ولايتی را هم مشابه ولايت خود به آنها داده‏باشد ، به اين صورت كه دو ولايت باشد ؛ غاية الأمر ولايت خدا بالاتر ، و ولايت اينها پائين تر ، يا به يك اندازه ! نه ، اينطور نيست ؛ زيرا كه لازمه‏اش تعدّد است ، و در عالم توحيد تعدّد نيست ؛ إعطاء به معنی جدا كردن نيست ، تفويض نيست ، تسليمِ به معنی واگذاری نيست ، استقلال نيست .

بنابراين ، اين می‏ماند و بس كه : آن ولايتی كه به اينها داده شده است به عنوان ظهور و تجلّی است . يعنی همان ولايت خداست كه در اينها ظهور و جلوه كرده است . و فرق بين تفويض و تجلّی ، از زمين تا آسمان بيشتر است . چيزی كه در چيزی تجلّی كند ، خودش در او ظهور می‏كند و نمايان می‏شود . و بنابراين ، محال است كه چيزی در چيز ديگر تجلّی كند و غير از آن چيزی كه بوده است جلوه كند .

مثلاً شخصی كه در آينه نگاه كند ، سيمايش در آن تجلّی كرده ، خود آن صورت در آينه پيدا می‏شود . آينه نشان دهنده خود اوست ؛ محال است آن آئينه چيز ديگری را نشان دهد ؛ يك موجود ديگری را منعكس كند ؛ چشم ديگری ، و بينی ديگری را نشان بدهد ؛ اين محال است . چون تجلّی اوست .

أمّا به خلاف معنی استقلال ، كه در استقلال اينطور نيست . مثلاً آئينه‏ای كه زَنگار گرفته و يا شكستگی دارد ، وقتی إنسان در آن نگاه می‏كند ، آن آئينه يك شكستگی و يا خالی را نشان می‏دهد ؛ در حاليكه اين خال يا شكستگی در صورت إنسان نيست ؛ اين عيب از آنِ خود آئينه است كه نتوانسته صورت ما را خوب نشان بدهد . و اين از جهت جنبه استقلالی است كه در اين آئينه بوده است . خورشيد وقتی می‏درخشد ، لازمه درخشش خورشيد ، نور است ؛ از خورشيد تاريكی بيرون نمی‏آيد . تجلّی خورشيد ، تجلّی نور است ؛ در هر جا باشد رفع ظلمت می‏كند . تجلّیِ شخصِ عالم ، عِلم است ؛ از عالِم نمی‏شود جهل تراوش كند ، و إلّا خلاف فرض است . از شخص متّقی ـ به عنوان أنّهُ مُتّقٍ ـ نميشود گناه سر بزند ؛ چون اين خلاف فرض است . و بالأخره «از كوزه همان برون تراوَد كه در اوست».

حال اگر پروردگار در موجودی تجلّی كرد ، اين موجود خدا را نشان می‏دهد به تمام معنی ؛ و نمی‏شود غير خدا را نشان بدهد ؛ چون يك تجلّی و يك ظهور است . نه اينكه آن شی‏ء دارای استقلال و شخصيّت و أنانِيّت و نفسانيّت باشد . و فرض كمال معصومين عليهم السّلام به همين نحو می‏باشد ، كه دارای مقام هو هويّت‏اند ؛ و در عالم وحدت وِلائی ، يك ولايت بيشتر نيست كه آن هم اختصاص به خدا دارد ، و در اين ظروف تجلّی و ظهور پيدا كرده است . بنابراين ، آنها خدا را نشان می‏دهند ، و خدا أمر به گناه نمی‏كند . إِنّ اللَه لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَآء (1) . «خدا أمر به فحشاء نمی‏كند.» وَيَنْهَی‏ عَنِ الْفَحْشَآء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْیِ (2) . «و از فحشاء و منكرات و بغی و ستم نهی می‏كند.» قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ (3) . «بگو پروردگار من ، أمر به قسط می‏كند.»

بنابراين ، سازمان وجودی پيغمبر و أئمّه عليهم السّلام ، اينطور است كه از وجود آنها حتماً خير تراوش می‏كند ؛ نه شرّ . وَالشّرّ لَيْسَ إلَيْكَ (4) ؛ و نيّت سوء در آنها پيدا نمی‏شود . البتّه نمی‏خواهيم بگوئيم كه اين تجلّی به نحوی است كه آنها را مضطرّ و مجبور می‏كند ؛ أبداً ! بلكه اختيار دارند و با اختيار خود نحوه تجلّی ـ بواسطه كمالشان ـ اينطور خواهد بود .

كما اينكه خود پروردگار هم اختيار دارد و كار قبيح هم از او سر نميزند . و اين منافات با اختيارش ندارد ، مختار است ولی با همين اختيار ، هميشه اختيار خوب می‏كند .

أئمّه عليهم السّلام هم مختارند ؛ و ليكن با اين اختيار ، كار خوب را برمی‏گزينند . وجود أئمّه ،فكر أئمّه ، خيال آنها ، خواب و بيداری آنها ، سكون و حركت آنها ، و خلاصه تمام أطوار آنها حقّ است ؛ و نشان دهنده إراده خداست؛ هم در تكوين ، هم در تشريع ، هم در ساختمان وجودیّ ، و هم در إدراكات مغزی و فكری و انديشه‏ای . آنها هيچگاه خيال باطل نمی‏كنند ، خواب پريشان نمی‏بينند ، چون خير هستند و از خير ، خير زائيده می‏شود.

شاهد بر اين مطلب بسيار است ؛ و ما اگر در آيات قرآن توجّه كنيم و به خطاباتی كه پروردگار به رسول خود می‏كند ، و او را تحت أوامری قرار می‏دهد دقّت نمائيم ، در می‏يابيم كه : پيغمبر سخت خود را در قبال آن أوامر ، كوچك و ذليل و خوار و حقير می‏بيند ، عيناً مانند يك بنده‏ای كه مولای قادر و قاهر ، بر او مسلّط است . و او گوش به زنگ است كه كوچكترين مخالفتی از او سر نزند ؛ و إلّا مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت . و لذا در طريق و ممشای خودش بايد چنان دقّتی به عمل آورد كه حتّی در إدراكش ، در خيالش ، در فعلش ، و در تمام شراشر وجودش ، بنده باشد . يعنی نشان دهنده و عَبد و تسليم باشد . و در مقابل ربوبيّت پروردگار إظهاری نكند ؛ مَنيّتی به خرج ندهد ؛ أمر و نهيی كه راجع به خودش باشد ، نكند ؛ چون عبد است .

پس خداوند كه أمر به گناه نمی‏كند ، پيغمبر هم أمر نمی‏كند . خدا نفس ندارد و بر أساس شهوت و غضب و وَهم كاری انجام نمی‏دهد ، پيغمبر هم انجام نخواهد داد . گناه از آنِ شيطان است و خدا از آن نهی كرده است ، پيغمبر هم از گناه نهی فرموده و می‏گويد : گناه از آنِ شيطان است ؛ يعنی اختصاص به مسيری دارد ضدّ اين مسيری كه ما داريم ؛ زيرا شيطان باطل است ؛ موجود مُمَوّه است ؛ حقّ را باطل جلوه می‏دهد و باطل را به صورت حقّ در می‏آورد ؛ و اين خلاف تحقّق و واقعيّت حقّ است .

و أمّا خدا حقّ است و به حقّ هدايت می‏كند . قُلِ اللَهُ يَهْدِی لِلْحَقّ (5) . آيات قرآن كاملاً اين مطلب را روشن می‏كند و بما نشان می‏دهد كه : پيغمبر چنان تسليم أوامر پروردگار است كه در درون خويش اگر به اندازه مختصری در أفكار و نيّت و شخصيّتش مخالفتی ببيند ، همان آن ، خودش را مورد قهر و عذاب پروردگار مشاهده می‏كند . و بدون هيچ تعارف ، قرآن برای ما اين مطلب را روشن می‏كند كه چطور پيغمبر گوش بزنگ و مواظب است كه از طرف پروردگار چه دستوری می‏رسد ، تا آن را إجرا كند .

يعنی ولايت او ولايت خداست ؛ أمر او ، أمر خداست ؛ نهی او نهی خداست ؛ اختيار او اختيار خداست . و اينطور نيست كه خيال كنيم پيغمبر چون ولايت دارد ، می‏آيد و دختران مردم را برای خود انتخاب می‏كند ؛ يا بيايد از أموال مردم ، هرچه خوب و نفيس است برای خود بردارد ؛ و بگوئيم خدا به پيغمبر ولايت داده است كه اين كارها را بكند ، أبداً !

يا بيايد تمام اين دخترانی را كه انتخاب كرده ، چه از ميان مردم و چه از اُسراء ، بين أقوام و نزديكان خود قسمت كند ؛ يا از آن أموال نفيس به دختر خود بدهد ، چون دختر اوست ؛ أبداً و أبداً ! به اندازه‏ای اين معانی دور است كه صد در صد ضدّ مسير خداست .

پيغمبر تمام زنها را دختر خودش می‏بيند ؛ تمام مردها را فرزند خود می‏داند ؛ مشركين را فرزند خود می‏بيند و برای هدايت آنها جهاد می‏كند ؛ و برای هدايت آنان به هزار مُشكله برخورد می‏نمايد .

پيامبر چنان نظر وسيعی دارد و چنان فروتنی دارد كه روی خاك می‏خوابد ، برای اينكه مردم را هدايت كند . سيره پيغمبر خيلی عجيب و دقيق است . و إنسان بايد ملاحظه كند أمر و نهی پيغمبر چه بوده است ؟ كجا أمر و كجا نهی می‏كرده است ؟

بلی،اگر در جائی پيامبر أمر كند كه : اين كار را انجام بده ، إنسان بايد انجام دهد ؛ زيرا أمر پيغمبر بر أساس همان ضوابط است ؛ و خود پيغمبر می‏داند كه إراده خداوند در اينجا تعلّق گرفته است كه إنسان اين كار را بكند ؛ و إراده پروردگار از زبان و فكر پيغمبر ، بر إنسان نزول پيدا كرده و تراوش ميكند .

اينك برای آنكه اين مسأله خوب روشن بشود ، ما چند شاهد در اينجا بيان می‏كنيم :

در روايات عامّه وارد است كه : اُسامة بن زَيد كه خيلی نزد پيغمبر محبوب و مورد احترام آنحضرت بود و همان كسی بود كه وقتی پيغمبر در حِجّةُ الوِدَاع از عرفات به منی می‏آمدند ، او را تَرك شتر خودشان نشاندند ، يعنی دو نفره رديف هم روی يك شتر آمدند . و پيامبر او را بسيار دوست می‏داشتند . و او همان شخصی است كه پيغمبر أكرم او را برای لشكری كه می‏خواستند بسوی نواحی شام بفرستند ، رَئيس قرار دادند ؛ و بزرگانِ از مهاجرين و أنصار ، همه را در تحت لوای او قرار دادند .

اين اُسامه آمد نزد پيغمبر ، و در باره يك زن شريف و محترمی كه دزدی كرده بود ، شفاعت كرد كه آن حضرت بر او حدّ جاری نكنند ؛ و دستش را نبُرند . زيرا اين زن ، شريف و آبرومند و دارای شخصيّت است و آبرويش می‏رود .

فَقَالَ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ و ءَالِهِ وَ سَلّمَ : وَيْحَكَ ! أَتَشْفَعُ فِی حَدّ مِنْ حُدُودِ اللَهِ ؟ وَاللَهِ لَوْ كَانَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمّدٍ سَرَقَتْ لَقَطَعْتُ يَدَهَا ! «حضرت رسول صلّی‏ الله‏ عليه وآله‏ وسلّم فرمودند : وای بر تو ! تو شفاعت و ميانجيگری می‏كنی در حدّی از حدود خدا ؟ قسم بخدا اگر فاطمه دختر محمّد دزدی كرده بود ، دستش را می‏بريدم!» إنّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ إذَا سَرَقَ الشّرِيفُ تَرَكُوهُ ؛ وَ إذَا سَرَقَ الضّعِيفُ أَقَامُوا عَلَيْهِ الْحَدّ (6) . (إنّما برای حصر است) «اين است و جز اين نيست كه آن أفرادی كه قبل از شما هلاك و تباه شدند ، علّتش اين بود كه : زمانی كه فرد شريف و عشيره‏دار و آبرومندی دزدی می‏كرد ، او را رها می‏نمودند و حدّ جاری نمی‏كردند ؛ و أمّا اگر فرد ضعيفی دزدی می‏كرد ، بر او حدّ جاری می‏كردند.»

روايتی را مرحوم صدوق در كتاب «صفات الشّيعة» بيان می‏كند كه بسيار روايت عجيبی است ؛ و إنسان بايد هميشه آنرا حفظ داشته باشد. (كتاب «صفات الشّيعة» بسيار كتاب معتبری است ، و از نفائس كتب شيعه است ؛ و همچنين كتاب «فضآئل الشّيعة» كه هر دو از مرحوم صدوق است ؛ و تا زمان أخير هم أصلاً طبع نشده‏بود . بنده بياد دارم در حدود چهل و پنج سال پيش وقتی كه مرحوم دائیِ پدر ما آيه الله آقای آقا ميرزا محمّد طهرانیّ قَدّس اللهُ نفسَه ، از سامَرّاء به ايران آمدند ، در سفری كه در معيّت ايشان به مشهد مقدّس مشرّف شديم ، ايشان كتاب را به بنده دادند تا برای ايشان يك نسخه بردارم ؛ و كتاب هم خيلی مختصر بود ، شايد مجموعاً پانزده صفحه بيشتر نبود . و اين كتاب چاپ نشده‏بود . البتّه در «بحار الأنوار» و كتب ديگر شيعه ، از «صفات الشّيعة» رواياتی نقل شده است ؛ ولی آن كتاب با آن نسخه ، فقط خدمت ايشان بود .

البتّه نسخه‏ اش هم منحصر به فرد نبود . بنده يك نسخه برای ايشان برداشتم . تا اينكه تقريباً بيست و هفت سال پيش در سنه هشتاد و سه (1383) آقازاده بزرگ ايشان مرحوم آية الله آقا ميرزا نجم الدّين شريف عسكری كه مؤلّفی است خبير، و كتابهای زيادی نوشته‏اند ، كه از جمله كتاب «علیّ والشّيعة» است ، آنرا با همين كتاب و كتاب «فضآئل الشّيعة» در يك مجموعه چاپ كردند؛ و در همان وقت هم برای بنده با خطّ خودشان فرستادند . و اين كتاب را هم ايشان از روی نسخه‏خطّی خودشان كه باز استنساخ كرده بودند طبع نمودند.) و اين حديث در كتاب «صفات الشّيعة» حديث هشتم است ؛ بدينگونه كه :

مرحوم صدوق می‏فرمايد : حَدّثَنَا مُحَمّدُبْنُ مُوسَی الْمُتَوَكّلِ رَحِمَهُ اللَهُ ، قَالَ : حَدّثَنَا مُحَمّدُبْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِیّ ، عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمّدِبْنِ عَلِیّ ، عَنِ الْحَسَنِ‏بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِیّ‏بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِی عُبَيْدَةِ الْحَذّآءِ قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَهِ عَلَيْهِ السّلاَمُ يَقُولُ : لَمّا فَتَحَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ مَكّةَ ، قَامَ عَلَی الصّفَا فَقَالَ : يَا بَنِی هَاشِمٍ ، يَا بَنِی عَبْدِ الْمُطّلِبِ ! إنّی رَسُولُ اللَهِ إلَيْكُمْ ، وَ إنّی شَفِيقٌ عَلَيْكُمْ ، لَا تَقُولُوا : إنّ مُحَمّدًا مِنّا ! فَوَ اللَهِ مَا أَوْلِيَآئِی مِنْكُمْ وَ لَا مِنْ غَيْرِكُمْ إلّا الْمُتّقُونَ ! أَلَا فَلاَ أَعْرِفُكُمْ تَأْتُونِی يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَحْمِلُونَ الدّنْيَا عَلَی رِقَابِكُمْ ، وَ يَأْتِی النّاسُ يَحْمِلُونَ الْأخِرَةَ ، أَلَا وَ إنّی قَدْ أَعْذَرْتُ فِيمَا بَيْنِی وَ بَيْنَكُمْ وَ فِيمَا بَيْنَ اللَهِ عَزّوَجَلّ وَ بَيْنَكُمْ ، وَ إنّ لِی عَمَلِی وَ لَكُمْ عَمَلَكُمْ (7) .

«حضرت صادق عليه السّلام فرمودند : وقتی رسول أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم مكّه را فتح نمودند ، آمدند بالای كوه صفا (كه متّصل است به مسجدالحرام) و فرمودند : ای فرزندان هاشم و ای فرزندان عبدالمطّلب ! من فرستاده خدا هستم به سوی شما ، و من نسبت به شما مهربانم ، به طوريكه دلسوز شماهستم ! نگوئيد كه : محمد از ماست ! قسم بخدا نيستند أولياء من و دوستان و نزديكان من ، از شما و نه از غير شما ، مگر پرهيزگاران . آگاه باشيد ! من شما را چنين نشناسم كه روز قيامت بيائيد پيش من ، و دنيا را روی پُشتها و گُرده‏ها و شانه‏های خود حمل كرده‏باشيد ؛ و مردمِ ديگر بيايند و آخرت را با خودشان حمل كرده باشند . آگاه باشيد كه من حجّت را بر شما تمام كردم و ديگر جای عذری برای شما باقی نگذاشتم . در آنچه بين من و بين شماست حجّت را تمام كرده و در آنچه بين خدا و بين شماست عذری باقی نگذاردم . بدانيد كه عمل من ، مالِ من است و عمل شما ، از آنِ شماست.»

اين روايت را مرحوم مجلسیّ رضوان الله عليه در «بحار الأنوار (8) » از كتاب «صفات الشّيعه» مرحوم صدوق نقل می‏كند ؛ وليكن در سند مجلسی إشكالی است و آن اينكه نام دو نفر ساقط شده ، يكی محمّدبن موسی‏بن متوكّل ، زيرا سند صدوق از طريق محمّدبن موسی‏بن متوكّل به حِمْيَریّ متّصل می‏شود ؛ و ديگری أحمدبن محمّدبن علیّ كه حميریّ از او نقل می‏كند . و علی كلّ تقدير اين روايت در كتب عامّه و خاصّه موجود است .

همچنين شيخ مفيد رحمة الله عليه در «إرشاد» می‏فرمايد : چون رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم إحساس مرگ نمود ، دست علیّ را گرفت و در حاليكه جماعتی از مردم بدنبال او بودند متوجّه بقيع شد ؛ در اين هنگام رسول خدا به همراهانش چنين فرمود : من مأمور شده‏ام برای مردگان بقيع استغفار كنم . مردم با پيغمبر آمدند تا در ميان قبور بقيع رسيدند . پيغمبر فرمود :

السّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَآ أَهْلَ الْقُبُورِ لِيُهَنّئْكُمْ مَآ أَصْبَحْتُمْ فِيهِ مِمّا فِيهِ النّاسُ ، أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَيْلِ الْمُظْلِمِ ، يَتْبِعُ أَوّلَهَا ءَاخِرُهَا .

«سلام بر شما ای خفتگان در ميان قبرها ، گوارا باد بر شما آن سعادت و نجاتی كه با آن از دنيا رفتيد . و به فساد و فتنه امروز مبتلا نشديد . فتنه‏ها همانند پاره‏های سياه شب ظلمانی روی آورده است ، كه آخرين آنها به دنبال و پيرو أوّلين آنهاست.»

پس از آن رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم برای أهل بقيع استغفار و طلب غفرانِ طولانی فرمود و روی به أميرالمؤمنين عليه السّلام كرده و گفت : جبرائيل در هر سال قرآن را يك بار بر من عرضه می‏داشت ولی امسال دوبار عرضه داشته‏است . و من مَحمِلی برای آن نمی‏يابم مگر رسيدن أجَل و مردنم . سپس فرمود : ای علیّ ! مرا مخيّر گردانيدند ميان خزائن دنيا و جاودان زيستن در آن ، و ميان بهشت ؛ و من لقاء پروردگار و بهشت را اختيار نمودم ، چون مرگ من فرا رسيد ، مرا غسل بده و عورت مرا بپوشان ؛ زيرا اگر كسی چشمش بدان افتد كور می‏شود !

در اين حال رسول خدا به منزل مراجعت نمود و سه روز را به حالت تب گذراند . سپس در حالی كه سَرِ خود را با دستمالی بسته بود ، با دست راست بر أميرالمؤمنين عليه السّلام و با دست چپ بر فَضْل‏بن عبّاس تكيه كرده ، به سوی مسجد روان شد و بر منبر بالا رفت ، و بر روی آن نشست و فرمود :

مَعَاشِرَ النّاسِ ! قَدْ حَانَ مِنّی خُفُوقٌ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ . فَمَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِی عِدَةٌ فَلْيَأْتِنِی أُعْطِهِ إيّاهَا ؛ وَ مَنْ كَانَ لَهُ عَلَیّ دَيْنٌ فَلْيُخْبِرْنِی بِهِ .

«ای جماعت مردم ! نزديك است كه من از ميان شما پنهان شوم . به هر كس كه وعده‏ای داده‏ام ، بيايد تا به وعده‏اش وفا كنم ؛ و كسی كه از من طَلَبی دارد ، مرا إعلام نمايد.»

مَعَاشِرَ النّاسِ لَيْسَ بَيْنَ اللَهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ شَیْ‏ءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْرًا أَوْ يَصْرِفُ عَنْهُ بِهِ شَرّا إلّا الْعَمَلُ .

«ای جماعت مردم ! ميان خدا و مردم ، واسطه و سببی نيست كه خداوند بدان علّت خيری را بدو عنايت كند ، يا شرّی را از او برگرداند ، مگر عمل.»

أَيّهَا النّاسُ لَا يَدّعِی مُدّعٍ وَ لَا يَتَمَنّی مُتَمَنّ ، وَالّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقّ نَبِيّا لَا يُنْجِی إلّا عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ ؛ وَلَوْ عَصَيْتُ لَهَوَيْتُ . اللَهُمّ هَلْ بَلّغْتُ (9) ؟!

«ای جماعت مردم ! بنابراين ، هيچ مُدّعِی نمی‏تواند ادّعا كند ، و هيچ آرزومندی نمی‏تواند آرزو داشته باشد (كه بدون عمل ، بواسطه جهت ديگری به بهشت رود ، يا از جهنّم بركنار شود). قسم به آن خدائی كه مرا به حقّ برانگيخته است ، چيزی نمی‏تواند إنسان را نجات دهد مگر عملِ توأم با رحمت خداوند . اگر من هم گناه كنم ، سقوط می‏كنم . بار پروردگارا ، تو گواه باش كه آيا من تبليغ كردم ؛ و آنچه بر عهده داشتم به مردم رساندم؟!»

اين روايت را ابن أبی الحديد نيز در «شرح نهج البلاغة» در شرح خطبه صد و نود و پنج آورده است ، و أوّل خطبه با اين عبارت شروع می‏شود :

وَلَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمّدٍ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءالِهِ ، أَنّی لَمْ أَرُدّ عَلَی اللَهِ وَ لَا عَلَی رَسُولِهِ سَاعَةً قَطّ .

رسول خدا ، أوامر پروردگار را إجرا می‏كرد ؛ حدّ جاری می‏نمود ، بدون هيچ ملاحظه . فقط در يكجا نتوانست حدّ جاری كند و آن هم بر عبداللَهِ بن اُبَیّ بود ، كه از سرشناسان و سَرانِ منافقين مدينه بود . و جماعت بسياری از أنصار مدينه با او بودند . و هزار نفر مسلّح ، يعنی نصف مدينه ، در تحت سيطره او بودند . بسياری از كارهائی هم كه در زمان رسول خدا ، عليه إسلام می‏شد ، بواسطه نفاق او بود .

عبدالله بن اُبَیّ ، داستان عجيب و غريبی دارد . او همان كسی بود كه در جنگ اُحُد تا نيمه راه آمد ، سپس به مدينه بر گشت و هفتصد نفر را با خود به مدينه برگرداند ، و گفت : من صلاح نمی‏دانم برويد بيرون از شهر جنگ كنيد . اين جوانها محمّد را بردند بيرون ، و محمّد به حرف جوانها گوش كرد و شكست می‏خورد . و از اين مَطالب نقاق آميز ، بسيار زياد دارد . تاريخ إسلام از عبدالله‏بن اُبَیّ خيلی شكايت دارد .

او همان شخصی بود كه عائشه را قَذْف كرد ، يعنی نسبت زنا به عائشه داد ، و رسول خدا نتوانست بر او حّد قذف جاری كند . و همين را علماء بزرگ شيعه دليل گرفته‏اند بر كسانی كه به أميرالمؤمنين و شيعه اعتراض می‏كنند ، كه اگر حقّ با علیّ بود ، چرا بعد از رسول خدا دست به شمشير نزد و قيام نكرد ؟

آنها جواب می‏دهند : چون نتوانست ! می‏گويند چطور نتوانست ؟ وقتی كسی حقّ دارد و همه نيز می‏دانند و در خطبه غدير هم آمده و چنين و چنان ، چطور نمی‏تواند ؟! در جواب می‏گويند : همان طوری كه رسول خدا نتوانست بر عبدالله‏بن اُبَیّ حدّ جاری كند (10) . يعنی ممكن است موقعيّت يك نفر طوری باشد كه إنسان نتواند كاری بكند . طرف به اندازه‏ای قویّ است ، و سر و صدا و بازار داغ دارد ، و أفرادی زير دستش هستند كه يك مرتبه أوضاع را منقلب می‏كنند ؛ مدينه را منقلب می‏كنند .

اين عبدالله‏بن اُبَیّ ، همان كسی است كه هنگاميكه پيامبر برای جنگ با بنی المصطلق از مدينه بيرون رفته بودند ، چنين گفت : اگر اينها به مدينه برگردند ، لَيُخْرِجَنّ الْأَعَزّ مِنْهَا الْأَذَلّ (11) . «ما كه أفراد عزيز و مقتدری هستيم ، مسلمانها و رسول خدا را كه مردمان ذليلی هستند و زير دست ما قرار دارند ، از مدينه بيرون می‏ريزيم.»

عبدالله ابن اُبَیّ چنين منافقی بود كه حتّی پيغمبر در اينجا نمی‏تواند حدّ خدا را بر او جاری كند ؛ گرچه رسول خدا نمی‏خواست حتّی يك حدّ خدا هم تعطيل شود .

پيغمبر در جنگ اُحُد ، آن جنگ عجيب و غريب ، كه برای مسلمين اتّفاق افتاد و در آن ، حضرتِ حمزه را كشتند و مُثلِه كردند ، وقتی آمدند و چشمشان به جَسد حضرت حمزه افتاد ، كه مُثلِه شده بود (شكمش را پاره كرده بودند ، أمعاء و أحشائش را بيرون آورده‏بودند ، گوش وبينی‏اش را بريده بودند ، و در بعضی از روايات عامّه داريم مَذاكيرش را بريده بودند) با آن وضع خيلی عجيب كه در روايت واقِدیّ دارد : وَ رَأَی رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ مَثْلاً شَدِيدًا . «ديدند كه به قِسم خيلی بدی ، حضرت حمزه را مُثله كرده‏ اند.» فَأَحْزَنَهُ ذَلِكَ المَثْلُ . «اين منظره پيغمبر را در غم و اندوه عميقی فرو برد.»

ثُمّ قَالَ : لَئِنْ ظَفَرْتُ بِقُرَيْشٍ لَأُمَثّلَنّ بِثَلاَثِينَ مِنْهُمْ . سپس فرمود : «اگر دست من به قريش برسد ، و من ظفر پيدا كنم ، سی نفر از آنها را به جزای اين كارشان مُثله می‏كنم.»

فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْأيَةُ : وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَنِن صَبَرْتُم لَهُوَ خَيْرٌ لّلصّبِرِينَ (12) . پس اين آيه نازل شد : «اگر كسی شما را عقاب كرد و عذاب داد و لطمه‏ای و جراحتی بر شما وارد كرد ، بايد به همان قِسمی كه بر شما گزند وارد شد ، تلافی كنيد و اگر هم صبر كنيد هر آينه آن ، برای صابرين بهتر است.» فَعَفَی رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ ، فَلَمْ يُمَثّلْ بِأَحَدٍ (13) . «پيغمبر گذشت و عفو كرد ؛ و يك نفر را هم مُثلِه نكرد.»

بايد توجّه نمود كه مطلب از چه قرار است ! پيغمبر می‏بيند كه مشركين آمدند و چنين جنايتی كردند ؛ و قسم هم می‏خورد كه اگر ظفر پيدا كند ، در بعضی از روايات دارد : هفتاد نفر ، و در بيشتر روايات وارد است : سی نفر را مُثله می‏كند . مُثله كردنِ أفراد مشرك كه خون مسلمانان را می‏ريزند ، چه إشكال دارد ؟ أمّا تا می‏گويد : من اگر ظَفَر پيدا كنم ... خدا می‏گويد : بايست ؛ جلو نرو ! اگر به شما گزندی وارد ساختند ، همان را می‏توانيد تلافی كنيد و اگر هم بگذريد بهتر است .

حال بنگريد كه پيغمبر چه اندازه در مقام عبوديّت پروردگار است ! چه حالی دارد ! آن پيغمبری كه آمده ، اين وضعيّت را ديده است ـ داستان اُحُدْ واقعاً ديدنی و شنيدنی است ـ كه جَسَد حضرت حمزه را باين كيفيّت تكّه تكّه كرده بودند و مادر معاويه (هند) و زنان ديگر ، از جگر و أمعاء و أحشَاء حضرت حمزه كه با خود به مكّه برده بودند گلوبند درست كردند و برای خود سوغاتی قرار داده و به گردنهای خود آويزان كردند ؛ خدا به او بگويد : صبر كن ! ببينيد عبوديّت را ! باز هم پيغمبر می‏گويد : من آن طرف بهترش را انتخاب می‏كنم . با اينكه خدا إجازه داده يك نفر را مُثله كند ، ولی او می‏گويد : من صبر می‏كنم . و صبر می‏كند و می‏گذرد و تا آخر عمر هم يكنفر را به جزای اين عمل مُثله نمی‏كند. اين هم يك قضيه عجيب !

در جنگ اُحُد كه كفّار مسلمانها را شكست دادند ، گر چه در ابتدای جنگ ، فتح با مسلمانها بود ، ولی مخالفت بعضی از مسلمانان با پيغمبر موجب شكست إسلام و مسلمانها شد ؛ همين عبدالله‏بن اُبَیّ و منافقين ، شروع كردند به شَماتت كردن و در دل خوشحالی كردن كه پيغمبر زخم خورده و از مسلمانها هفتاد نفر كشته شده‏اند ، و غلبه با كفّار بوده‏است . و با عبارات بسيار قبيح سخنانی به زبان می‏آوردند . اين عبدالله‏بن اُبَیّ با عدّه‏ای از همدستانش به جنگ نرفتند و از ميان راه برگشتند ؛ ولی عدّه‏ای هم با پيغمبر رفتند كه با بد نهائی مجروح برگشتند .

يكی از أصحاب رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم ، پسر همين عبدالله‏بن اُبَیّ بود كه مسلمان خوبی بود و با پدرش هم مخالفت می‏كرد . نام او عبدالله‏بن عبدالله‏بن اُبَیّ است . هم پدر اسمش عبدالله است و هم پسر . او خيلی فداكاری در راه خدا داشته است و هميشه به نفع رسول الله با پدر مبارزه و مخالفت می‏كرد . و داستانهای خيلی مفصّلی دارد . و رسول خدا هم به ملاحظه همين پسر ، قدری با پدر مماشات می‏كردند . اين پسر هم در اين جنگ زخم خورد و مجروحاً به مدينه برگشت . و آن شب تا به صبح نخوابيد و جراحاتی را كه بر بدنش وارد شده بود كَیّ ميكردند (با آتش می‏سوزاندند كه عفونت نكند) تا التيام يابد .

عبدالله‏بن اُبَیّ هم كه اين وضع را می‏ديد دائماً پيغمبر و أصحابش را شماتت می‏كرد و حرف زشت ميزد و می‏گفت : ای پسر ! تو إقدام به جنگ نمودی بر رأی اين مرد (محمّد) وَ عَصَانِی مُحَمّدٌ وَ أَطَاعَ الْوِلْدَانَ . محمّد عصيانِ مرا كرد . من گفتم نرو ! صلاح نيست ؛ حرف مرا نشنيد و از بچّه‏ ها و جوانهای مدينه إطاعت كرد ؛ از ما پيرمردها كه أهل خُبره هستيم ، پيراهنی پاره كرده‏ايم حرف گوش نكرد . وَاللَهِ لَكَأَنّی كُنْتُ أَنظُرُ إلَی هَذَا . قسم بخدا مثل اينكه من تمام اين جريانات را كه الآن بر شما واقع شده ، قبل از جنگ می‏ديدم ، كه می‏رويد و شكست می‏خوريد و برمی‏گرديد .

پسرش جواب داد : الّذِی صَنَعَ اللَهُ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُسْلِمِينَ خَيْرٌ (هيچ حرف زشت و ناروائی به پدر نزد ؛ فقط گفت ) : «آنچه را خدا برای رسول خود و مؤمنين پيش آورد ، آن خير است.»

يهود هم شروع كردند به گفتار زشت كه : باز محمّد رفت و شكست خورد و برگشت . وَ مَا مُحَمّدٌ إلّا طَالِبُ مُلْكٍ . اين محمّد پيغمبر نيست ؛ او طالب سلطنت است . اگر او پيغمبر بود شمشير نمی‏كشيد و اينطور خودش را در معركه قتال بدست دشمنان نمی‏سپرد كه او را بدين گونه درهم بكوبند . او پادشاهی می‏خواهد . پيغمبر بايد برود يك گوشه ‏ای زندگی كند . پس اين قِسم دعوت ، دعوتِ نبوّت نيست . مَا أُصِيبَ هَكَذَا نَبِیّ قَطّ . هيچ پيغمبری اينطور به او زخم و جراحت وارد نشده‏ است . أُصِيبَ فِی بَدَنِهِ وَ أُصِيبَ فِی أَصْحَابِهِ . مثل جراحاتی كه بر بدن پيغمبر و أصحابش وارد شده است .

اين حرف يهود بود . أمّا منافقين هم شروع كرده بودند به بدگوئی و خِذلان و إذلال مسلمين ؛ و همچنين از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم نيز بد می‏گفتند . و مسلمانها را سرزنش می‏كردند . و أمر می‏كردند كه : از أطراف محمّد كنار برويد ، اينها چنين كردند ، چنان كردند . و می‏گفتند : اگر اين أفرادی كه از شما كشته شدند ، پيش ما بودند كشته نمی‏شدند . حرف اين مرد را گوش كردند ، همه رفتند و كشته شدند .

اين حرفها به گوش يكی از أصحاب پيغمبر رسيد ؛ و او آمد نزد آن حضرت و گفت : إجازه بدهيد من بروم و اين أفرادی را از يهود و منافقين ، كه چنين می‏گويند بكشم . رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم به او فرمود : إنّ اللَه مُظْهِرُ دِينِهِ وَ مُعِزّ نَبِيّهِ ؛ وَ لِلْيَهُودِ ذِمّةٌ فَلاَ أَقْتُلُهُمْ .

«خداوند دين خود را ظاهر می‏كند ، و پيغمبرِ خود را عزّت می‏دهد ؛ و من يهود را نمی‏توانم بكشم ، چون آنها در ذمّه من هستند» كفّار حربی نيستند بلكه كفّار ذمّی هستند ؛ و من متعهّد حفظ و نگهداری آنها هستم . حالا حرف زشتی زدند ، بزنند ؛ من نميتوانم آنها را بواسطه اين حرفها بكشم .

گفت : فَهَؤُلَآء الْمُنَافِقُونَ يَا رَسُولَ اللَهِ ! پس إجازه بده اين منافقينی كه در پشتِ سر تو اين حرفها را می‏زنند و اين نسبتهای بد را می‏دهند ، آنها را بكشم . فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ : أَلَيْسَ يُظْهِرُونَ أَنْ لَا إلَه إلّا اللَهُ وَ أَنّی رَسُولُ اللَهِ ؟

اين منافقين ، مگر با زبان إظهار نمی‏كنند شهادتين را ؟ مگر لَاإلَه إلّا اللَه و مُحَمّدٌ رَسُولُ اللَه نمی‏گويند؟ قَالَ : بَلَی يَا رَسُولَ اللَهِ . گفت : آری ، می‏گويند ؛ وَ إنّمَا يَفْعَلُونَ ذَلِكَ تَعَوّذًا مِنَ السّيْفِ ؛ فَقَدْ بَانَ لَهُمْ أَمْرُهُمْ وَ أَبْدَی اللَهُ أَضْغَانَهُمْ عِنْدَ هَذِهِ النّكْبَةِ . گفت بلی می‏گويند و ليكن از ترس شمشير می‏گويند ، و خداوند أمر آنها را ظاهر كرد . و كينه‏های ديرينه آنها را از دل های آنان بيرون آورد . و در اين جنگ ، آنها بواطن خود را به زبان آوردند و نشان دادند كه منافقند ؛ و واقعاً اينها إيمان به خدا ندارند .

فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ : نُهِيتُ عَنْ قَتْلِ مَنْ قَالَ : لَاإلَه إلّا اللَهُ وَ أَنّ مُحَمّدًا رَسُولُ اللَهِ . «رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلَّم فرمود : من از طرف خدا نهی شده‏ام كه كسی كه لَاإلَه إلّا اللَه و مُحَمّدٌ رَسُولُ اللَه بگويد را بكشم.»

اين روايت را واقدیّ نقل می‏كند (14) . حال شما ببينيد ، اين پيغمبر چه اندازه در صراط عبوديّت است ؟! و چه اندازه ذليل و عبد مَحض و گوش به فرمان پروردگار است ؟! كه اين همه به او بد ميگويند ؛ و اينها هم با شمشير كشيده آمده‏اند كه انتقام بكشند ؛ ولی پيغمبر می‏گويد : دست نزنيد ! بگذاريد بگويند . خدا به من گفته است : كسی را كه شهادتين بر زبان جاری می‏كند ، نكشيد ، حالا در دلش هر چه می‏خواهد باشد ؛ من مأمور به باطن نيستم ، بلكه مأمور به ظاهرم ؛ و از طرف خدا مأمورم كه جنگ كنم تا بگويند : أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَه إلّا اللَهُ وَ أَنّ مُحَمّدًا رَسُولُ اللَهِ . زمانی كه اين شهادت را بر زبان جاری كردند ، عَصَمُوا مِنّی دِمَآئَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ . ديگر خون و مالشان محفوظ است .

چندين بار پيغمبر اين جمله را در مواطن متعدّده فرمودند . اين هم قضّيه بسيار عجيب و غريبی است كه بايد إنسان را متوجّه و بيدار كند كه اين پيغمبر چه قسم بوده و عبوديّتش چگونه بوده است ، كه كوچكترين تعدّی و تجاوزی را از آن مَمْشائی كه خداوند برايش قرار داده است برای خود جائز نمی‏شمرد ! چون او الآن می‏خواهد كار خير كند ؛ خير اين است كه عبد پروردگار باشد ؛ و ولايتش را در مجرای ولايت خدا قرار بدهد .

اگر بنا شود از خود إظهار نظر نمايد ، بين اين ولايت و بين ولايت خدا ، اختلاف زاويه پيدا می‏شود ؛ و خودش مسؤول می‏شود ؛ يعنی كار حسنه‏اش تبديل به سيّئه ميشود . كاری كه نتيجه‏اش شفاعت كبری است ، كاری كه نتيجه‏اش بدست گرفتن لواء حمد است ، كاری كه نتيجه‏اش بالا رفتنِ بر منبرِ وسيله و شفيع شدن بر أوّلين و آخرين است ، وَ مَآ أَرْسَلْنَكَ إِلّا رَحْمَةً لّلْعَلَمِينَ است (15) . نتيجه اين كار اين خواهد شد كه خدا از او مؤاخذه كند كه چرا چنين عمل كردی ؟ پيغمبر دارای چنين نفسی است !

ببينيد چقدر اين نفس خاضع و خاشع و در مقام عبوديّتِ پروردگار ، ذليل و مسكين و مستكين است ، كه هيچ جنبه أمری ، نهيی ، شخصيّت‏نمايی ، خودمَنِشی ، خودمِحوری و أنانيّتی ندارد ؛ مگر آنچه را كه خدا به او إذن می‏دهد !

اين است معنی ولايت ، ولايت أئمّه ، ولايت أميرالمؤمنين ، ولايت إمام زمان عليهم السّلام ؛ تمام اينها بر همين ممشی است . آنها كه ولايت دارند معنيش اين نيست كه با اين ولايت خود ، سوء استفاده كنند ؛ و روز قيامت تمام قوم و خويشهای خود را به بهشت ببرند ؛ و تمام مخالفين ، نه تنها مخالفين عقيدتی (آنها كه بايد به جهنّم بروند) بلكه مخالفين عشيرتی را هم به جهنّم بريزند . نه ، هرگز چنين نيست . همه اينها بر أساس معنی و حقيقت است . آن كسی كه به بهشت ميرود فردی است كه به آنها ربط داشته باشد ؛ و آن كسی كه به جهنّم می‏رود فردی است كه از آنها گسسته باشد . ولايت آنها ، ولايت پروردگار است و أمر و نهی ايشان ، أمر و نهی پروردگار است .

اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد

 

 

 

 پی‏نوشتها:


 

1) قسمتی از آيه 28 ، از سوره 7 : الأعراف

2) قسمتی از آيه 90 ، از سوره 16 : النّحل

3) صدر آيه 29 ، از سوره 7 : الأعراف

4) از جمله أدعيه‏ای است كه در بين تكبيرات سبعه افتتاحيّه نمازها وارد است : لَبّيْكَ وَسَعْدَيْكَ وَالْخَيْرُ فِی يَدَيْكَ وَ الشّرّ لَيْسَ إلَيْكَ وَالْمَهْدِیّ مَنْ هَدَيْتَ . «مصباح» كفعمی ، طبع سنگی ، ص .15

5) قسمتی از آيه 35 ، از سوره 10 : يونس

6) ثمّ اهتديت» ص 157

7) ص 165 ، از مجموعه «عَلِیّ و الشّيعَة و فضآئل الشّيعة و صفات الشّيعة»

8) بحار الأنوار» طبع جديد حروفی ، ج 21 ، ص 111

9) إرشاد» شيخ مفيد ، طبع آخوندی ، ص 85 و 86 ؛ و طبع سنگی ، ص 98 ؛ و «شرح نهج البلاغه» ابن أبی الحديد ، طبع بيروت ، ج 2 ، ص 563 ؛ و ما در دوره علوم و معارف إسلام ، قسمت «إمام شناسی» ج 13 ، ص 78 آورده‏ايم .

10) شرح روضه كافی» ملّا صالح مازندرانی ، ج 11 ، ص 281

11) قسمتی از آيه 8 ، از سوره 63 : المنافقون

12) آيه 126 ، از سوره 16 : النّحل

13) مغازی» واقدیّ ، ج 1 ، ص 290

14) المَغازی» ج 1 ، ص 317 ؛ و ما در دوره علوم و معارف إسلام ، قسمت «إمام شناسی» ج 13 ، ص 58 آورده‏ايم .

15) آيه 107 ، از سوره 21 :الأنبيآء

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تهاجم فرهنگی به جامعه اسلامی
قرآن :  زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (سوره آل عمران، آیه 14)ترجمه: دوستىِ خواستنيها [ى گوناگون‏] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‏هاى نشاندار و دامها و كشتزار [ها] براى مردم آراسته شده، [ليكن‏] اين جمله، مايه تمتّع زندگى دنياست، و [حال آنكه‏] فرجام نيكو نزد خداست. (آراستن لذات حرام دنیوی کار ظالمان و دشمنان جامعه اسلامی است)

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید