جلسه سی و ششم
ضرورت قاطعيّت در اجرای مقرّرات اسلامی
1ـ مروری بر مطالب پيشين
در جلسه قبل گفتيم كه عقل و وجدان انسان يك سری بايدها و نبايدهای رفتاری را به انسان عرضه میكند و دستورات و فرمانهايی را صادر میكند و در نتيجه محدوديّت هايی برای انسان ايجاد میگردد؛
اما چون آن محدوديّتها از ناحيه نيروی درونی و نهاد خود انسان به وجود آمده، موجب سلب آزادی انسان نمیگردد و كسی ادعا نكرده است كه حكم و توصيههای وجدان، آزادیهای انسان را سلب میكند.
شبيه اين توصيه و دستورات درونی ناشی از وجدان و عقل انسان، برای معتقدان به دين و خداوند اوامر و دستوراتی است كه از ناحيه منابع خارجی و بيرونی؛ يعنی، خدا و پيامبر صادر شده اند. همچنان كه وجدان و عقل از ما میخواهد كه فلان كار را انجام دهيم، خداوند نيز تكاليفی را برای ما لازم دانسته است.
تكاليفی كه بر اساس مصالح واقعی، كه خداوند به جهت برخورداری از علم بی نهايت به آنها آگاه است، صادر گرديده است و فهم و درك آنها در افق درك عقل ناقص ما نيست.
گويا در اينجا بجز عقل متّصل درونی و وجدان، خداوند به مثابه عقل منفصل بی نهايت كامل انسان مصالح، منافع و مفاسدی را تشخيص میدهد و بر اساس آنها از ما میخواهد كه كاری را انجام دهيم، چون به نفع و در راستای مصلحت ماست، و كاری را انجام ندهيم؛ چون به ضرر ماست.
اين بخش از محدوديّت هايی كه برای آزادی انسان از ناحيه رابطه فردی و شخصی انسان با خدا و دين پديد میآيد، مربوط به مباحث فلسفه سياست و فلسفه حقوق نيست و از نظر سياسی مشكلی را پيش نمیآورد.
چون همه معتقدان به خدا، بر اساس اعتقاد خود، میپذيرند كه كارهايی را انجام بدهند و كارهايی را انجام ندهند و اين التزام و عملكرد مربوط به اجتماع نيست، بلكه ناشی از رابطه فردی انسان با خداست، همين طور كه چنين رابطهای را با عقل و وجدان خود نيز دارد.
2ـ بازتاب اجتماعی رفتار انسان و ضرورت وجود حكومت
بحث در اين است كه يك سلسله افعال تنها مربوط به شخص انسان و دنيا و آخرت او نمیشود، بلكه بر ديگران نيز اثر میگذارد و نفع و ضرر آنها متوجّه جامعه و مردم نيز میشود. اينجاست كه اكثر عقلای عالم معتقدند بايد دستگاهی وجود داشته باشد كه جلوی رفتاری كه به زيان اجتماع است بگيرد و كسانی را كه تخلّف میكنند به مجازات برساند.
پس فلسفه و ضرورت دستگاه حكومت و اينكه ما نياز به قوّهای داريم كه جلوی برخی از رفتارها را بگيرد و نگذارد جامعه لطمه ببيند و متخلّفان را مجازات كند، از اينجا ناشی میشود. بر اين اساس، بجز آنارشيستها همه مردم و دانشمندان علم سياست و حقوق وجود دستگاه حكومت را لازم شمرده اند؛ امّا ارزشهای اخلاقی و خوب و بدهايی كه عقل و وجدان انسان در ارتباط با زندگی خود شخص درك میكند ربطی به حوزه سياست و حكومت ندارد.
سخن ديگری كه اينجا مطرح است عبارت است از اينكه بجز در مسائل فردی، شخصی و معنوی، عقل پارهای از آزادیها را محدود میكند، آيا ممكن است دستگاه حكومتی آزادیها را محدود كند؟ پاسخ اين است كه در ارتباط با زندگی اجتماعی اساساً خاصيّت و اقتضای حكومت محدود ساختن پارهای از آزادی هاست و معنا ندارد كه كسی بپذيرد دستگاه حكومت لازم است، اما نبايد جلوی آزادیها را بگيرد.
حكومت مقرّرات و قوانينی وضع میكند و برخی رفتارها را مجاز و برخی را ممنوع میسازد و اگر كسی تخلّف كرد، او را با جريمه مالی و يا زندان و يا به گونههای ديگر مجازات میكند. حتّی در برخی از دستگاههای حكومتی مثل اسلام، مجازاتهای بدنی و از جمله اعدام نيز در نظر گرفته شده است.
پس بايد اين پيش فرض را بپذيريم كه اساساً وجود حكومت برای محدود ساختن آزادیهای اجتماعی است و نامحدودبودن آزادیهای اجتماعی مساوی است با نبود حكومت.
ما يا بايد بپذيريم كه حكومت برای زندگی اجتماعی لازم است؛ يعنی، بايد بپذيريم كه بايد آزادیهای اجتماعی و سياسی انسان محدود باشد، يا بايد بپذيريم كه حكومت برای زندگی اجتماعی انسان لازم نيست و كسی حق ندارد اِعمال مجازات و فشار داشته باشد؛
در نتيجه مردم در مسائل سياسی و اجتماعی از آزادی مطلق برخوردار خواهند بود. با توجّه به آنچه گفتيم، روشن گرديد اين سخن كه «آزادی فوق حكومت و فوق قانون است» مغالطه میباشد و حكومت بايد آزادیها را محدود سازد و اگر گفتيم هيچ كس و هيچ دستگاهی نمیتواند آزادیهای سياسی و اجتماعی انسانها را محدود كند؛ يعنی، حكومت لازم نيست و حكومت لغو، نامشروع، غير قانونی و تحميلی است.
3ـ اشارهای به منشأ مشروعيّت حكومت و اشكالات دموكراسی
پس از آنكه پذيرفتيم جامعه بايد برخوردار از حكومتی قانونی و مشروع باشد كه آزادیهای اجتماعی و سياسی را محدود میسازد، دو مسأله اساسی پيش روی ماست: يكی اينكه حكومت از كجا مشروعيّت يافته است و به چه حقّی حكومت آزادیها را محدود میكند؟ ديگر، اينكه حكومت تا چه حد میتواند آزادیها را محدود سازد؟
در ضمن بخشهای گذشته روشن شد كه به اعتقاد ما جز در سايه نظريه سياسی اسلام، مشروعيّت حكومت توجيهی روشن، مقبول و عقل پسند ندارد.
چون اگر بگوييم در پرتو حكومت، مردم خودشان آزادیهای خود را محدود میسازند، صرف نظر از اينكه هر كس اگر خواست میتواند آزادیهای خود را محدود و رفتارش را كنترل كند و ديگر نيازی به دستگاه حكومت ندارد تا رفتار او را كنترل كند، آن نظر دارای پارادوكس و تناقض است؛ برای اينكه كسی كه میخواهد آزاد باشد، هيچگاه نمیآيد رفتار و آزادیهای خود را محدود كند.
آخرين و بهترين نظريهای كه امروزه در باب مشروعيّت حكومت در دنيا مطرح است و اكثر مردم دنيا آن را پذيرفته اند، اين است كه افراد بخشی از حقوق خود را به حكومت واگذار میكنند. يعنی انسان كه بر سرنوشت خود حاكم است و میتواند برای رفتار خود مقرّرات و قوانينی را جعل كند و آزادیهای خود را محدود سازد، اين حق را به حكومت واگذار میكند كه قوانين و مقرّراتی را جهت اداره زندگی اجتماعی او وضع كند و به اجرای آن بپردازد. اين واگذاری حقّ حكومت و حاكميّت به دستگاه حكومت، امروزه در دنيا به عنوان دموكراسی شناخته میشود.
اشكالات زيادی بر تئوری نظام دموكراسی در مفهوم جديد آن وارد است و ما تنها به سه اشكال بسنده میكنيم:
اشكال اول
آيا انسان حقّ هر نوع تصرف، ايجاد محدوديّت و فشاری را بر خود دارد؟ يعنی حتّی انسان حق دارد خود را مجازات كند؟ شكی نيست كه همه حكومتهای رايج در دنيا برای تخلّفات از قانون مجازات هايی را در نظر گرفته اند.
برای برخی از تخلّفات مجازات زندان را قرار دادهاند و برخی از تخلّفات و جرايم موجب مجازاتهای بدنی و شكنجه و حتّی اعدام میگردد. حال آيا انسان حق دارد خودكشی كند، كه در نتيجه بتواند حقّ اعدام خويش را به ديگری واگذار سازد؟
اگر انسان حقّ خودكشی داشته باشد میتواند به ديگری اجازه دهد كه قانونی وضع كند و بر اساس آن اگر برخی از جرايم را مرتكب شد او را به مجازات اعدام محكوم كند. اما ما شك نداريم كه كسی حقّ خودكشی ندارد، چون انسان اختيار جان خود را ندارد تا هر گاه بخواهد آن را از بين ببرد، جان انسان از آنِ خداست و كسی حقّ صدمه واردكردن به آن را ندارد.
حتّی بر اساس بينش دينی و فقهی ما انسان حقّ آسيب و زيان رساندن به بدن خويش را ندارد. كسی نمیتواند بدن خود را زخمی سازد و مثلا دست و يا انگست خود را ببرد؛ چون بدن انسان به خداوند تعلق دارد و انسان مالك و صاحب اختيار آن نيست.
در اين صورت، چطور انسان میتواند حقّ وضع و تصويب قوانين كيفری و جزايی را به حكومت واگذار كند و به حكومت اجازه دهد كه مجرمان و متخلّفان را به مجازات برساند و دست دزد را قطع كند و برخی را به اعدام محكوم سازد؟
اشكال دوم
بر فرض كه بپذيريم انسان حقّ هر نوع تصرفی را در جان و بدن خود دارد و میتواند به بدن خود آسيب و زيان برساند و حيات خود را از بين ببرد. در اين صورت، اين حق را به حكومت واگذار میكند و بواقع كسانی كه به حكومت رأی داده اند، دستگاه قانونگذاری را وكيل خود قرار دادهاند كه در ارتباط با زندگی اجتماعی آنها قوانين و مقرّراتی كه بخشی از آنها قوانين حقوقی و كيفری نيز هست، به تصويب برسانند؛ و همچنين قوه مجريه را به عنوان وكيل خود برگزيدهاند تا به اجرای قوانين بپردازد.
اما در اينجا انسان تنها میتواند حقّ تصرف در خود را به حكومت واگذار كند و حق ندارد به حكومت وكالت دهد كه در ديگران نيز تصرف كند و حقوق و آزادیهای آنها را سلب گرداند.
بر فرض كه انسان بتواند خود را مجازات كند و به حكومت اجازه دهد كه اگر تخلّف كرد او را مجازات كند؛ در اينجا او حق دارد كه اختيارات خود را به حكومت واگذارد و آن را وكيل خود سازد كه به جای او تصميم بگيرد و عمل كند، اما حق ندارد كه به حكومت اجازه دهد ديگران را مجازات كند.
اصطلاح رايج دموكراسی به اين معنای كه مردم به حكومت وكالت میدهند و آن را وكيل و نماينده خود قرار میدهند كه به وضع و اجرای قوانين بپردازد و عملا در نظامهای دموكراسی دنيا، اگر حكومت با اكثريّت آراء؛ يعنی، نصف آراء به اضافه يك رأی و يا بيشتر انتخاب شود، میتواند قوانين و مقرّراتی را برای اداره كلّ جامعه و از جمله افرادی كه به حكومت رأی نداده اند، وضع كند و به اجرا گذارد.
در واقع، وقتی بيش از نيمی از مردم، نه همه آنها، به مقرّرات و سازمانی رأی دادند، آن مقرّرات و سازمان حكومتی قانونی و رسمی میگردد و آحاد جامعه لازم است كه در برابر آنها تمكين داشته باشند. سؤال جدّی اين است كه كمتر از نيمی از مردم به حكومت رأی ندادهاند و آن را وكيل خود نساختهاند كه از جانب آنها تصميم بگيرد، چطور حكومت حقّ وضع قوانين و مقرّرات مربوط به حوزه زندگی اجتماعی آنها را دارد و به چه حقّی بر آنها حكم میراند و در صورتی كه تخلّفی از آنان سر زد، به مجازات آنها میپردازد؟
پس هيچ راه عقل پسندی برای اينكه حكومت به زور و فشار بتواند بر مخالفان و كسانی كه به آن رأی ندادهاند حكومت كند و با تحكّم و تحميل، آنان را ملزم به اطاعت خويش كند، وجود ندارد.
اشكال سوم
موكّل حق دارد كه وكيل خود را عزل كند و يا تصميم و رأی او را لغو و بی اثر سازد. پس اگر كسی نمايندهای را برای مجلس انتخاب كرد و سپس از رأی خود برگشت، بايد بتواند آن نماينده را از مقام خود عزل كند.
بعلاوه، وكيل حق دارد تنها به آنچه مورد خواست و نظر موكّل اوست رأی دهد و حق ندارد بر خلاف نظر موكّلان خويش رأی دهد. حال وقتی همه مردم و يا نيمی از مردم مخالف تصويب قانونی هستند، حكومت به چه حقّی آن را به اجرا میگذارد؟
نتيجه آنكه: ملاك عقل پسندی برای مشروعيّت دموكراسی وجود ندارد. تنها چيزی كه نظريه پردازان نظام دموكراسی میگويند، اين است كه دموكراسی و حاكميّت نمايندگان و منتخبان اكثريّت مردم بهترين شيوه و راهی است كه میتوان برای اداره كشور و جامعه برگزيد.
چون اگر حكومت از سوی اقليّت انتخاب شود و به خواست آنها عمل كند، حقّ اكثريّت مردم ضايع میگردد و در نتيجه دست به شورش میزنند و بی شك مهاركردن شورش آنها دشوار است. از اين رو، بنا بر ضرورت بايد حكومت از ناحيه اكثريّت مردم انتخاب شود و طبق خواست آنها عمل كند؛ نه اينكه حكومت از مشروعيّت عقل پسندی برخوردار است.
4ـ مشروعيّت حكومت در اسلام
از ديدگاه اسلامی، همان عقلی كه به انسان میگويد: فلان كار خوب است و فلان كار بد، همان عقلی كه به انسان میگويد: پدر، مادر، معلم و مردم بر تو حقّی دارند و تو بايد حقّ آنها را ادا كنی، به انسان میگويد: خدايی كه جهان، تو و همه انسانها را آفريده، حقوقش بر انسان از حقوق ديگران بيشتر و عظيمتر است و انسان بايد آنها را ادا كند.
حال خدايی كه ما را آفريده است و مالك وجود ما و همه انسانهاست و همه چيز با اراده او وجود میيابد و اگر اراده كند هر چيزی نابود میشود، اگر كسی را برای اجرای احكام و قوانين خود معيّن كرد، او مشروعيّت پيدا میكند و ديگر نيازی به پذيرش و يا عدم پذيرش مردم نيست.
وقتی خداوندی كه بيشترين حقوق را بر انسانها دارد ـ بلكه همه حقوق در اصل از اوست ـ حقّ حكومت و ولايت بر مردم را به پيامبر، امام معصوم و يا جانشين امام معصوم واگذار كرد، او حق دارد احكام الهی را، در جامعه، پياده كند؛ چون از ناحيه كسی نصب شده است كه همه هستی، همه خوبی ها، حقوق و زيبايیها از اوست.
بنابراين، در درون نظريه حكومت اسلامی كه بر اساس آن حاكم اسلامی از طرف خداوند حقّ اجرای قوانين و احكام الهی را دارد و میتواند با مجرمان و متخلّفان برخورد كند و آنان را به مجازات برساند، هيچ نوع تعارض وجود ندارد و آن نظريه منطبق با اصول عقلانی است.
البته اين نظريه نزد كسانی قابل قبول است كه معتقد به خداوند باشند و الّا اگر كسی خداوند را قبول نداشت، مسلّماً اين نظريه را نمیپذيرد و ما ابتدا بايد وجود خداوند و اصل توحيد را برای او اثبات كنيم، آن گاه اگر معتقد به خداوند گرديد و مسلمان شد، جای آن دارد كه بنشينيم و درباره نظريه اسلام در باب حكومت با او بحث كنيم.
پس نزد كسانی كه معتقد به خداوند، پيامبر و دين اسلام هستند، معقول ترين راهی كه میتوان برای مشروعيّت حكومت تصور كرد، اين است كه خدای هستی آفرين در راستای رعايت مصالح جامعه حقّ حكومت بر مردم را به يكی از بندگان خود واگذار و او را برای حكومت نصب میكند.
در پرتو آشنايی با اسلام و همچنين شناخت نظريه سياسی اسلام، در میيابيم كه فوق حقوقی كه انسانها بر يكديگر دارند، حقّ ديگری وجود دارد و آن حقّ خداوند بر انسانهاست. بر اين اساس، اگر خداوند به بنده خود فرمان دهد كه كاری را انجام دهد، ولو به ضرر او باشد، بايد انجام دهد؛ چون وجود بنده ملك خداست و به او تعلق دارد و او میتواند در ملك خود تصرف كند.
البته خداوند به جهت لطف، كرم و رحمت بی كرانش به زيان و ضرر مخلوقات خود امر و نهيی صادر نمیكند و او ضرر كسی را نمیخواهد و اوامر و نواهی او به نفع انسانها و به خير و مصلحت دنيا و آخرت آنهاست.
اگر به جهت اجرای دستورات خداوند زيانی در دنيا متوجه آنها گردد و مثلا چند روزی از لذّتها و نعمتهای مادّی آنها كاسته شود، خداوند در آخرت جبران میكند و هزاران برابر آنچه در دنيا از آنها گرفته شده بود، به آنها پاداش و عوض میدهد.
5ـ پيامبران و شيوه هدايت مردم
با اين نگرش، خداوند پيامبرانش را فرستاد تا مردم را به آنچه خير و صلاح دنيا و آخرتشان در آن است دعوت كنند.
فرستاده و پيامبر خدا ابتدائاً راهنمايی و دعوت به حق میكند و آيات الهی را بر مردم میخواند و با آگاهی دادن به آنها و بالا بردن سطح شناخت و معرفت آنها، زمينه پذيرش حق و تكاليف الهی را فراهم میآورد.
بواقع، در اين مرحله پيامبر نقش عقل منفصل را ايفا میكند و بدون اينكه فشاری و تحميلی برمردم داشته باشد و بدون اينكه آزادیهای آنها را سلب كند، فهم آنها را بالا میبرد تا زمينه انتخاب و گزينش آزادانه در آنها فراهم آيد و آزادانه به سوی پذيرش اسلام و احكام تعالی بخش آن رهنمون گردند.
پيامبر برای اين مبعوث میگردد كه حق و باطل را به مردم بشناساند و آنان را بين دوراهی حق و باطل قرار دهد، تا آنان آگاهانه يا راه حق را برگزينند و يا راه باطل را. برای اين منظور او نمیتواند بزور مردم را به رسالت خود دعوت كند و با فشار در افكار مردم تصرف كند، اين خلاف اراده الهی است.
اراده الهی به اين تعلق گرفته است كه مردم پس از آگاه شدن به حق و باطل آزادانه هر يك را خواستند برگزينند. پس فرستاده خدا در آغاز دعوت خويش بايد با مردم تماس برقرار كند و با آنان اُنس بگيرد و با آنان سخن گويد و با دلايل عقلی و ارائه معجزات و آيات الهی پيام خود را به مردم برساند و حق را به آنان بشناساند.
پيامبران الهی، در راستای دعوت مردم به خداوند و آيات او و استقرار نظام الهی، هيچ گونه تحميل و اجباری را در حقّ مردم روا نمیداشتند و در مرام آنها به آزادی انسانها و انتخاب آگاهانه مردم توجّه خاصّی میشده است و در واقع بيش از ساير نظامها آزادیهای مردم را محترم میشمردند و تلاش و سعی آنها بر اين بود كه مردم در مواجهه با دعوت و نظامی كه ارائه میشد، از انتخاب كاملا آزادی برخوردار باشند.
اين بدان روست كه هدف خداوند از آفرينش انسان اين است كه او موجودی آزاد و انتخاب گر باشد و با اراده آزاد خود حق را بپذيرد و به آن هدايت گردد و بهره گيری انبيای الهی از تحميل و زور، در راستای دعوت خويش و استقرار نظام الهی، با هدف خداوند ناسازگار است.
اگر بنا باشد كه انسان با اجبار و زور راهی را برگزيند، چه بسا حقانيّت آن راه را نشناسد و حتّی ممكن است معتقد باشد كه آن راه صحيح نيست؛ و برای تشخيص درستی و حقانيّت راهی بايد ابتدا به انسان آگاهی و شناخت داد و راه را برای انتخاب آزاد او هموار ساخت.
باز از آن جهت كه هدف خداوند اين است كه انسانها آزادانه و آگاهانه و با معرفت مسير حق و آيات الهی را بپذيرند، خداوند با معجزه راه حق را به مردم تحميل نكرده و اراده او به اين تعلق نگرفته بود كه حتّی با معجزه انتخاب آگاهانه مردم را سلب گرداند و در اراده آزاد آنها تصرف كند تا بی اختيار حق را بپذيرند و در برابر آن از خود مقاومتی نشان ندهند. از اين رو خداوند فرمود:
«لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ. إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ ايَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ.»1
(ای پيامبر) گويی میخواهی جان خود را از شدّت اندوه از دست دهی، به جهت اينكه آنها ايمان نمیآورند! اگر ما اراده كنيم، از آسمان بر آنان آيهای نازل میكنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد.
6ـ لزوم كنارنهادن موانع هدايت مردم
بايد درنظر گرفت پس از آنكه خداوند توسط فرستادگانش مردم را به حق هدايت كرد و راه حق را از راه باطل باز شناساند، تا آنان با شناخت و معرفت صحيح و البته با انتخاب آزادانه خود راه هدايت را برگزينند؛
گروهی مستكبر و منفعت طلب كه با سوء استفاده از جهل و نادانی مردم سرمايههای انبوهی فراهم ساختهاند و دعوت انبياء و هدايت مردم را مانعی بزرگ در برابر اهداف و منافع شيطانی خود میبينند، به مبارزه با پيامبر خدا بر میخيزند و نمیگذارند كه او با مردم سخن گويد و آيات حق را بر آنان بخواند تا هدايت شوند.
آنان با اِعمال شكنجه و آزار و اذيّتهای فراوان و ايجاد مشكلات طاقت فرسا مانع هدايت مردم میگردند. خداوند، در قرآن كريم، از اين گروه كه مانع هدايت انسانها میگردند به «ائمة الكفر» و سردمداران فساد و تباهی نام میبرد و فرمان میدهد كه پيامبر و يارانش با آنان مبارزه كنند و آنها را از سر راه خود بردارند؛ چون وجود آنها و استمرار فعاليت و حركت شيطانی و باطل آنها موجب نقض غرض الهی است.
چرا كه خداوند میخواهد همه انسانها هدايت شوند و راه حق و باطل را بشناسند، اما آنان مانع میشوند.
«... فَقَاتِلُو أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ.»2
با پيشوايان كفر پيكار كنيد، چرا كه آنها پيمانی ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند.
اگر كسی در مسيری رانندگی میكند و سر راه خود به صخره و سنگ بزرگی بر میخورد، برای اينكه بتواند به راه خود ادامه دهد، مجبور است كه آن سنگ را كنار زند و از اين رو همه سعی و تلاش خود را به كار میگيرد تا آن را از سر راه بردارد و اساساً هر عاقلی موانعی را كه سر راه او وجود دارد، بر میدارد.
1ـ شعراء/ 3 ـ 4.
2ـ توبه/ 12.
خداوند نيز برای اينكه اهداف حكيمانهاش در جهان تحقق يابد و برای اينكه انسانها هدايت شوند، دستور میدهد كه پيامبر و يارانش و اساساً همه مسلمانان در گستره تاريخ با موانع هدايت؛ يعنی، زورگويان عالم، سلاطين، ستمگران، مال پرستان و همه قدرتهای شيطانی كه مانع هدايت مردم شده اند، بجنگند و آنان را نابود سازند.
حاصل آنكه: خداوند دستور داده است كه با موانع هدايت انسانها و اهل كفر و باطل با خشونت و زور برخورد شود و اِعمال خشونت را در حقّ آنان تجويز میكند. خداوند نمیفرمايد به روی آنها لبخند بزنيد و با خوشرويی و تبسّم و با خواهش و تمنّا از آنان بخواهيد كه اجازه دهند شما مردم را هدايت كنيد!
اگر آنها خواهش پذير بودند و با زبان خوش دست از رفتار زشت خود بر میداشتند كه مستكبر نمیشدند. اساساً خوی آنها استكبار و ددمنشی و طغيان گری است. آنها میخواهند انسانهای ديگر را بَرده و سرسپرده خود سازند و شيره جانشان را بمكند و اجازه نمیدهند كه منافعشان در خطر بيفتد و از اين رو، نمیگذارند مردم به راه حق هدايت شوند و پيرو پيامبر و فرستاده خدا گردند.
بی ترديد برای مؤمنان و هدايت پيشه گان راهی جز برخورد خشونت آميز با آنها نيست و از اين جهت خداوند در قرآن به پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) دستور میدهد كه با آنها بجنگد و با خشونت، درشتی و خشم با آنان روبرو گردد. همان پيامبری كه در جايی خداوند در وصفش میفرمايد:
«فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»1
(به بركت) رحمت الهی در برابر آنان [ مردم] نرم (و مهربان) شدی، و اگر درشتخوی و سنگدل بودی از اطراف تو پراكنده میشدند.
در جای ديگر از او میخواهد كه با درشتی با كفار برخورد كند و با آنان بجنگد و غلظت خشونت را در حقّ آنان روا دارد:
«يَا أَيُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَيهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.»2
ای پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگير؛ جايگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتی است.
1ـ آل عمران/ 159.
2ـ توبه/ 73.
در جای ديگر خداوند به پيامبر دستور میدهد با كسانی كه مال و جان مسلمانان را در خطر افكندهاند و با خشونت با آنان رفتار میكنند، مقابله به مثل كند و با كمال خشونت با آنان بجنگد:
«وَ قَاتِلُوا فِی سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ ... وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ...»1
و در راه خدا با كسانی كه با شما میجنگند، نبرد كنيد... و آنها را [ كه از هيچ گونه جنايتی اِبا ندارند ] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد؛ و از آنجا كه شما را بيرون ساختند = [ مكه] ، آنها را بيرون كنيد.
7ـ لزوم صيانت از ارزشهای الهی و نفی ارزشهای غربی
آيين مبارزه و جهاد با دشمنان، شجاعت، غيرت، حميّت و تعصّب دينی، علاقه به دين، فداكاری و ايثار بزرگ ترين و والاترين ارزشهای اسلامی هستند كه موجب حفظ هويّت دينی، حيات، استقلال و آزادی مسلمانان میگردند.
اما فرهنگ استكباری غرب درصدد است كه با عرضه يك سلسله ارزشهای واهی خودخواسته و خودساخته، مثل نفی مطلق خشونت، آنها را از ما بگيرد؛ از اين جهت است كه مرتب میگويند خشونت مطلقاً مذموم و محكوم است!
آری، ما نيز قبول داريم كه خشونت ابتدايی مذموم و محكوم است، اما آيا خشونت برای رفع خشونت و خشونت برای جلوگيری از ظلم، ستم، آدم كشی، آشوب، تجاوز به حقوق، جان، مال و ناموس مردم؛ و بالاتر از همه خشونت برای جلوگيری از خيانت به اسلام كه همه هستی مسلمانان فدای آن باد هم محكوم است؟ مسلماً چنين خشونتی نه تنها محكوم و مذموم نيست، بلكه لازم و خواست هر مسلمانی است.
حال چگونه از ما انتظار دارند كه در برابر از بين بردن ارزشهای دينی مان و گرفتن مقدّساتی كه از جان برای ما عزيزتر است و حاضريم جانمان را فدای آنها كنيم، بنشينيم و لبخند بزنيم؛ پس خداوند قوه غضب را برای چه آفريده است؟
برای چه احساس خشم و قهر را در ما قرار داده؟ آيا نبايد در برابر مشتی خشونت گر، خائن و مزدور برخوردی نشان دهيم و حتّی وقتی دين ما را در خطر قرار میدهند هم اقدامی نكنيم و خشونت نشان ندهيم؛ بلكه
1ـ بقره/ 190 ـ 191.
آرام سر جای خود بنشينيم و تبسّم كنيم؟! پس آيه: «وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» برای كيست؟ برای چه خدا فرمود:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ...»1
محمد فرستاده خداست، و كسانی كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربان اند.
می گويند اسلام با خشونت مخالف است، بگوييد اسلام با كدام خشونت مخالف است؟ يك سلسله مفاهيم مبهم را به عنوان ارزشهای مطلق عرضه میكنند تا حقايق را بپوشانند، تا روح شهادت طلبی، ايثار و شجاعت را از مردم بگيرند و به جای آن عدم حسّاسيّت، عدم تعصّب و غيرت دينی و ملّی و روحيه تساهل و تسامح را در مردم رواج دهند.
مرتب دم از تساهل و تسامح میزنند، آيا با كسی هم كه جان ما را در خطر قرار داده بايد تساهل و تسامح داشت؟ آيا با كسی كه به ناموس انسان خيانت میكند هم بايد تساهل و تسامح داشت؟ آيا با كسی كه میخواهد دين ما را كه از جان و ناموس بر ايمان عزيزتر است بگيرد هم با تسامح و تساهل رفتار كنيم؟
بنابراين، قبل از اينكه حكومت اسلامی استقرار يابد، بايد به روشنگری پرداخت و مردم را هدايت كرد و راه را به آنان نمود. در اين مرحله، نبايد با درشتی با مردم سخن گفت، نبايد با خشونت و اِعمال قوه قهريه در پی تحقّق حكومت اسلامی بود.
همچنين در اين مرحله، فريبكاری، وعدههای كذب و اساساً بهره گيری از هر عاملی كه مانع هدايت صحيح مردم میشود، خطاست. در اين مرحله، بايد با كمال متانت، بردباری، حوصله، صبر، و با كمال صراحت و صداقت و بر اساس منطق و عقل با مردم سخن گفت تا به حقيقت رهنمون گردند و از غفلت و جهل نجات يابند.
البته بايد موانع را از سر راه برداشت و با كسانی كه مانع هدايت مردم میشوند مبارزه كرد، تا زمينه برای گرايش مردم به حق فراهم آيد. وقتی مجموعهای از مردم به حق گرويدند، كماكان برای افزون شدن پيروان حق و گسترش جامعه اسلامی و الهی بايد فعاليتهای فرهنگی و راهنمايی و ارشاد مردم با صبر و تحمّل فراوان تداوم يابد؛
چنانكه خداوند نيز در قرآن پيامبر را به صبر و تحمل در راستای ابلاغ رسالت خويش دعوت میكند و از او میخواهد كه در برابر سختی ها، ناسزاها، دشنام ها، برخوردهای خشن و آزارها صبر و تحمّل پيشه سازد تا مردم به حق هدايت شوند:
1ـ فتح/ 29.
«فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.»1؛ پس صبر كن آنگونه كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند.
8ـ قاطعيّت در اجرای قوانين و مبارزه با دشمنان نظام
وقتی بر اساس اراده الهی حكومت اسلامی تشكيل شد، بايد احكام و قوانين اسلامی در جامعه اجرا گردد و به مانند حكومتهای ديگر در مواردی بايد از قوه قهريه استفاده كرد، حكومت بايد از ابزارهای لازم جهت برخورد با متخلّفان برخوردار باشد، بايد برای متخلّفان و مجرمان زندان، جريمه و مجازات در نظر بگيرد و بايد از نيروهای نظامی و انتظامی جهت مبارزه با دشمنان خارجی و سركوب آشوبهای داخلی استفاده كند؛ و حكومت نمیتواند تنها به توصيه اخلاقی اكتفا كند.
حاكمی كه از قوه قهريه برخوردار نيست و فقط به توصيه و تذكر اكتفا میكند، معلم اخلاق است نه حاكم!
پس از آنكه حكومت اسلامی و حكومت حقّی تشكيل شد و مردم آن حكومت را پذيرفتند و با آن بيعت كردند و حكومت مشغول اجرای احكام و قوانين اسلامی و رسيدگی به امور كشور و مردم گرديد، اگر كسانی آشوب و شورش كردند، بايد با آنها مبارزه كرد. چنانكه در فقه اسلامی آمده است كه در برابر آشوبگران كه اصطلاحاً «اهل بغی» ناميده میشوند، جهاد واجب است. چنانكه علی(عليه السلام) با آشوبگران مبارزه كرد و آنها را سرجای خود نشاند.
علی(عليه السلام) پس از رحلت پيامبر كه مردم حاضر نشدند با ايشان بيعت كنند و در نتيجه حكومت در اختيار ديگران قرار گرفت، به ارشاد و راهنمايی مردم پرداختند و در طول 25 سال اين وظيفه را ادامه دادند و از حكومت كناره گرفتند.
اما وقتی جمعيت انبوهی از نقاط گوناگون كشورهای اسلامی، مثل مصر و عراق و نيز مردم مدينه، اطراف منزل ايشان جمع شدند و با ايشان بيعت كردند و حاضر شدند ايشان را به عنوان امام و مقتدای خويش بپذيرند، حضرت حجّت را بر خود تمام ديدند و حكومت بر مردم را پذيرفتند.
چون يا وجود آن جمعيت عظيم و بيعت آنان كه در تاريخ اسلام بی نظير بود، توجيهی برای كنارهگرفتن از حكومت باقی نماند و ايشان مجبور شدند كه حكومت را بپذيرند؛ با اينكه هيچ علاقهای به حكومت بر مردم نداشتند و تنها احساس وظيفه الهی در پرتو بيعت مردم موجب پذيرش حكومت از سوی ايشان گرديد، چنانكه فرمودند:
1ـ احقاف/ 35.
«أَمَّا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَنْ لاَ يُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِم وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُوم لاََلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ اَوَّلِهَا وَ لأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز...»1
به خدايی كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمیساختند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را بر نتابند و به ياری گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست میگذاشتم و پايانش را چون آغازش میانگاشتم، و چون گذشته خود را كنار میكشيدم و میديديد كه دنيای شما را به چيزی نمیشمارم و حكومت را پشيزی ارزش نمیگذارم.
چند صباحی كه از حكومت حضرت گذشت، دنياپرستان و كسانی كه خواهان تبعيض و بی عدالتی بودند و خود را برتر از ديگران میشمردند و تحمّل عدالت علی(عليه السلام)را نداشتند و نيز كسانی كه در حكومت علی(عليه السلام) مطامع شيطانی و حكومت غاصبانه و غير مشروع خويش را در خطر میديدند و نيز انسانهای به ظاهر زاهد و عابدی كه عاری از بينش و درك صحيح و روشن از محتوای اسلام بودند و سطحی نگری و تحجّر آنان مانع از درك منطق قوی علی(عليه السلام) گشته بود، گروهی پس از گروهی ديگر به آشوب و شورش پرداختند و جنگ جمل، صفّين و در نهايت جنگ نهروان را بر حضرت تحميل كردند.
اينجا حضرت به عنوان حاكم اسلامی كه حكومت و احكام و قوانين الهی را در خطر میديد چه وظيفهای داشت؟ آيا حضرت بايد دست روی دست میگذاشت و تماشا میكرد و جلوی آشوبگران را نمیگرفت، چون خشونت محكوم و مذموم است؟
اما حضرت برای حفظ حكومت اسلامی و كيان اسلام شمشير كشيد و با ياغيان و سركشان جنگيد و در جنگ جمل برخی از اصحاب پيامبر و حتّی طلحه و زبير كه سالها در ركاب پيامبر شمشير زده بودند، به قتل رسيدند. با اينكه زبير پسر عمه حضرت بود و به پاس جانفشانیها و رشادت هايش در ركاب پيامبر، آن حضرت او را دعا كرده بودند.
1ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
حضرت نفرمود: زبير، تو پسر عمّه من هستی، بيا با هم دوست باشيم و من با تو كنار میآيم و خواستهات را تأمين میكنم. بلكه حضرت بر اين عقيده بود كه حكومتش بر حق است و كسانی كه به طغيان و سركشی و مخالفت با آن نظام بر میخيزند، بايد سركوب شوند. لذا وقتی به مخالفت و سركشی پرداختند، آنها را ارشاد و نصحيت كرد؛ وقتی نپذيرفتند، با شمشير آنان را سر جای خود نشاند و گروهی را به قتل رساند.
چرا كه حضرت حق خدا و مسلمانان را بالاتر از مطامع شخصی افراد میديد و برای حفظ نظام اسلامی لازم ديد كه خشونت نشان بدهد؛ چون برای حفظ نظام اسلامی اِعمال خشونت و شدّت عمل را واجب میدانست.
9ـ هشياری مردم در مقابل توطئه گران و مزدوران
قبل از انقلاب اسلامی كه هنوز حكومت اسلامی تشكيل نشده بود، امام خمينی(قدس سره)نيز با سخنرانیها و بيانيههای خويش به روشنگری مردم و هدايت آنها میپرداخت و دولت را نصحيت میكرد؛ اما وقتی مردم با امام بيعت كردند و حاضر شدند جان خود را برای اسلام فدا كنند و دست دشمنان خدا را از كشور كوتاه كنند و حكومت الهی و اسلامی را در اين سرزمين حاكم كنند، امام مسؤوليّت حكومت را پذيرفت و فرمود: من با مشروعيّت و ولايتی كه خداوند به من داده و با تكيه بر ياری و كمك شما مردم توی دهن اين دولت میزنم و دولت تعيين میكنم.
يعنی امام، به عنوان ولیّ فقيه، حق حكومت و ولايت بر مردم را داشت و ولايتش برخوردار از مشروعيّت الهی بود، اما تا مردم به صحنه نيامده بودند و با ايشان بيعت نكرده بودند، اين ولايت تحقق عينی نيافته بود؛ اما با بيعت مردم و حضور چشمگير آنان در صحنههای انقلاب و اعلام وفاداری و جانفشانی در راه اسلام و تبعيّت از رهبری، آن ولايت الهی تحقق عينی يافت و حكومت اسلامی شكل گرفت.
بی ترديد اين حكومت اسلامی كه به قيمت خون صدها هزار شهيد شكل گرفت و تداوم يافت و باوجود خيل عظيم نيروهای فداكار و وفادار به انقلاب كه از مرزهای كشور و نيز از ارزشهای انقلاب و دستاوردهای بزرگ آن پاسداری میكنند، نبايد به وسيله عدّهای مزدور آسيب ببيند.
اين مردم فداكار به چند نفر مزدور و خودفروخته اجازه نمیدهند كه مصالح اسلام، مال، جان و ناموس مردم را به خطر اندازند. كسانی كه در اين مرحله [و روزهای پس از 18 تيرماه سال 1378] كه مشتی آشوبگر، مزدبگير و جيره خوار بيگانگان به خيابانها ريختند و آشوب به راه انداختند و اموال مردم را آتش زدند و به يغما بردند و ناموس مردم را هتك كردند و حتّی مسجد آتش زدند، باز هم میگويند نبايد در برابر آنان خشونت نشان داد و اسلام اجازه نمیدهد اِعمال خشونت شود، يا اسلام را نشناختهاند و يا میخواهند به اسلام و مسلمين خيانت كنند!
با ناز و نوازش لبخند كه نمیشود جلوی آشوبگر را گرفت، بايد با قوه قهريه و خشونت و شدّت عمل با آنان برخورد كرد و با قدرت جلوی آنان را گرفت و ديگر نبايد اجازه دهيم كه اين حوادث تلخ در كشور ما تكرار گردد.
مردم ما فريب اين سخنان را نمیخورند و به سخن كسی كه میگويد خشونت هميشه و مطلقاً ممنوع است گوش نمیدهند و اگر تاكنون صبر كردهاند و خون دل خورده اند، به جهت اطاعت از فرمان مقام معظم رهبری است، وگرنه هرگاه مردم فداكار ما احساس كنند كه مقام معظم رهبری قلباً به امری راضی است، برای تحقق آن خواسته از جانشان مايه خواهند گذاشت.
چنانكه همه دنيا ديدند و شنيدند كه وقتی مقام معظم رهبری امر به سكوت و رعايت آرامش كردند، مردم به جهت اطاعت از ايشان و رعايت مصالح عمومی نظاره گر بودند و خون دل میخوردند و تا ايشان اشاره نكردند به خيابانها نريختند و تظاهرات نكردند. اما همين كه وقت آن رسيد كه اِعلان وفاداری به انقلاب كنند و به دشمنان نشان دهند كه ما همواره در صحنه دفاع از اسلام و انقلاب حاضريم، تظاهرات عظيمی در سراسر كشور براه انداختند كه دشمنان و مردم دنيا را به شگفتی وا داشت.