بحث از مشروعيت و بررسي مباني مشروعيت حكومت از اساسيترين و بنياديترين مباحث حوزة انديشه سياسي است چرا كه در زمينة مشروعيت به دو سؤال اساسي پاسخ داده ميشود اين كه حق حاكميت از آن كيست و چه كسي بايد حكومت كند؟ و چرا بايد از فرامين حكومت اطاعت كرد؟
هر حكومتي براي حدوث و بقاي خود ناچار به بازشناسي مباني مشروعيت نظام سياسي خويش است تا با پشتيباني از اين مباني بتواند در امور عمومي و اجتماعي مردم تصرف و حق حاكميت را از آن خود كند.
البته در هر نظام سياسي مشروعيت از فلسفه فكري و جهان بيني حاكم بر آن جامعه تأسي ميشود از اين رو مباني مشروعيت از جامعهاي كه بر جهان بيني مادي استوار است تا جامعهاي كه داراي جهان بيني الهي است بسيار متفاوت است.
نوشتار حاضر نگاهي است نقادانه به مقالة مباني مشروعيت حكومت نوشتة آقاي ابراهيم يزدي كه در نشرية آفتاب شمارة 34 فروردين و ارديبهشت 83 ص 70 به چاپ رسيده است. ايشان در اين مقاله با توجه به علل قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ و ريشههاي حادثه كربلا و علت عدم مشروعيت حكومت يزيد از ديدگاه امام حسين ـ عليه السّلام ـ به بررسي مباني مشروعيت حكومت از ديدگاه اسلام پرداخته است؛ كه نقطه نظرات ايشان از جهاتي قابل تأمل است.
1. نگارنده در مورد علت قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ ميگويد: «كدام منكر در جامعه صورت گرفته بود كه امام براي نهي از آن قيام كرد؟ آيا منكر رايج بيحجابي، شرب خمر، دزدي، ترك عبادت خدا و.. بود؟ ميدانيم كه هيچ يك از اينها نبوده به نظر ميرسد مهمترين منكر يزيد، سلب حق مردم در تعيين سرنوشت خودشان و اعمال سلطه جابرانه با زور بود.» حقيقت اين است كه علت و فلسفه قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ را بايد در كلمات و سخنان خود حضرت جستجو نمود و با نگاهي گذرا به كلمات حضرت نادرستي تحليل ايشان بخوبي آشكار ميگردد. در اينجا به چند نمونه از كلمات حضرت اشاره ميكنيم. امام ـ عليه السّلام ـ فلسفه قيام خويش را براي كوفيان چنين تبيين فرمودند: «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا»[1] آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل نهي نميگردد؟
پس سزاوار است كه در چنين وضعي انسان با ايمان مرگ و ملاقات با خدا را آرزو كند.
در نامه به بزرگان بصره فرمودند «انا ادعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه ـ صلّي الله عليه و آله ـ فان السنة قد اميت و اِنّ البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد.»[2]
من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت ميكنم همانا سنت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در جامعه مرده و بدعتها زنده شده است پس اگر سخنان مرا گوش دهيد و دستور مرا اطاعت كنيد شما را به راه رستگاري هدايت ميكنم.
همچنين در وصيت معروفشان به محمدبن حنيفه چنين فرمودند: «و اني لم اخرج اثيرا و لا بطيرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ »
و من نه از روي خودخواهي و يا براي خوشگذراني و نه براي فساد و ستمگري از مدينه خارج ميگردم بلكه هدف من امر به معروف و نهي از منكر است و خواستهام از اين حركت اصلاح مفاسد امت و احياء و زنده كردن سنت و روش جدم رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و پدرم ـ علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ است.
همچنين در نامه به بزرگان كوفه فرمودند: «ان هؤلاء لذموطاعة الشيطان و تولوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلو الحدود و استأثروا بالفيء و احلوا حارم الله و حرموا حلاله و انا احق من غيري بهذا الامر»
همانا اين جماعت، اطاعت شيطان را بر اطاعت خدا برگزيدهاند و فساد و گناه را آشكار كردند و اجراي حدود الهي را تعطيل كردند و بيت المال مسلمانان را تاراج كردهاند و حارم خدا را حلال و حلال را حارم داشتهاند و من سزاوارتر از ديگران بر حكومت هستم.
آنچه در اين چند نمونه از سخنان حضرت به عنوان فلسفه و علت قيام معرفي شده عبارت است از: عمل نكردن به حق و پيروي از باطل، كنار گذاشتن سنت و روش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و آشكار شدن بدعتها، امر به معروف و نهي از منكر،آشكار شدن فساد و گناه در جامعه، تعطيل حدود الهي و تغيير احكام الهي كه در يك نگاه كلي و دقيقتر ميتوان تمام انگيزهها و علل و عوامل برشمرده شده را در «احياي دين» خلاصه كرد در عهد حكومت يزيد بدعتها و آفات فكري و ديني به اوج خود رسيده بود و ميرفت كه خورشيد اسلام در پشت ابرهاي سياه حاكميت اموي پنهان گردد كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ با گفتار و قيام خويش به احياي آن قد برافراشت.
اين همان مهمترين منكري بود كه حضرت در مقابل آن ايستادگي كرد اگر براستي مهمترين منكر يزيد سلب حق مردم در تعيين سرنوشت خويش بود و امام حسين ـ عليه السّلام ـ انحصاراً به خاطر اين منكر قيام نموده بود، بايستي آن حضرت در سخنان و بيان فلسفه و اهداف قيام خويش بدان اشاره مينمود در حالي كه هيچ اشارهاي به اين مطلب نفرمودهاند علاوه بر اينكه اگر چنين كه ايشان پنداشتهاند باشد آيا نبايد در دعوت كوفيان از حضرت و نامههاي ايشان بدان اشاره ميشد در حالي كه كوچكترين اشارهاي به آن نشده است بلكه حضرت فرمودند: «ان اهل الكوفة كتبوا الي يسالونني ان اقدم عليهم لمارجوا من احياء معالم الحق و امانة البدع»[3] «همانا اهل كوفه با نوشتن نامه از من درخواست نمودند كه به سوي آنها بروم به اميد احياء معالم حق و ميراندن بدعتها» در واقع حضرت پذيرش دعوت كوفيان را به جهت هويت احياگرانة آن ميداند.
2. ايشان در بخش ديگري از سخنانشان چنين اظهار داشتهاند كه «در جهانبيني امام حسين ـ عليه السّلام ـ حاكميت مطلق بر جهان و انسان به خدا تعلق دارد و اين خداوند است كه انسان را آزاد و مختار خلق كرده و بر سرنوشت خويش حاكم ساخته است به اين ترتيب هر قدرت و حكومتي كه حق حاكميت ملت را نپذيرد و آن را به هر نام و هر اسمي كه حاكم شده باشد، مخدوش سازد. حكومت ابليسي است هر كجا حاكميت اراده آزاد مردم حاكم نباشد حكومت جابرانه است.»
در جواب عرض ميكنيم اگر ما پذيرفتيم كه حاكميت مطلقه از آن خداست يعني در واقع پذيرفتهايم كه همة حاكميتها در طول حاكميت خداوندند و همة شعاعي از حاكميت مطلقة الهي هستند چرا كه پذيرش حاكميتي در عرض حاكميت خداوند به معناي نفي حاكميت مطلقه خداوند است بنابراين هيچ يك از انسانها بدون عنايت به حاكميت الهي و اذن او، بر ديگري سلطه و حاكميت ندارد و اين امر (حاكميت) تنها از سوي كسي رواست كه داراي اين حق باشد يا از طرف او مأذون باشد.[4]
وقتي طبق منابع اسلامي خداوند كه منشأ حقوق و داراي حاكميت است حق حكومت و ولايت بر مردم را به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امام معصوم ـ عليهم السلام ـ و يا جانشين معصوم واگذار نموده او حق دارد احكام الهي را در جامعه پياده كند و اعمال حاكميت نمايد.
بنابراين در نظام سياسي اسلام حاكميت مردم در طول حاكميت الهي قرار دارد و به معناي پذيرش حكومت اسلامي و انتخاب آن است بواقع اگر خواست و ارادة مردم بايد محدود به حدودي باشد كه بايد باشد چرا كه اعمال حاكميت ارادة آزاد مردم به طور مطلق امكانپذير نيست، بهتر است محدود به حدودي شود كه توسط خداوند،كه آگاهي كامل به تمام ابعاد زندگي انسان دارد معين ميشود نه به خواست و نظر اكثريت و قرارداد اجتماعي ميان مردم كه مسلماً داراي نواقصي است.
3. ايشان در پاسخ به اين سؤال كه آيا مطابق آيات قرآن كريم، پيامبر مأمور به تأسيس حكومت بوده آيا تشكيل حكومت بخشي از رسالت آن بزرگوار بود؟ چنين اظهار كردهاند كه: «شواهد تاريخي حاكي از آن است كه تأسيس حكومت در مدينه محصول بيعت پيامبر با مردم و به دنبال درخواست آنان بوده» بعد بدنبال آن چنين نتيجه گرفتهاند كه «تنفيذ حكومت و اقتدار سياسي و اجتماعي پيامبر جز از طريق قرارداد اجتماعي يا بيعت آزادانة مردم نبوده است.»
ايشان بدون توجه به آيات و روايات و تنها بر اساس شواهد تاريخي چنين برداشت ناردستي را استظهار نمودهاند و اين در حالي است كه با نگاهي گذرا به آيات قرآن كريم و روايات و با كمي دقت در اهداف اصلي پيامبران الهي كه در قرآن كريم مطرح شده بخوبي روشن ميشود كه رسيدن به اهداف بزرگي چون رهانيدن انسانها از سلطه و اسارت بيگانگان و در نتيجه اعطاي حريت و آزادي به آنها، تعليم و ترييت انسانها، احياي ارزشهاي انساني، اقامه قسط و عدل، حل اختلافات، رساندن انسانها به تعالي و رشد معنوي و رستگاري همه و همه مستلزم برپايي حكومت است و اجراي اين برنامهها و وصول به اين آرمانها بدون ابزار حكومت امكانپذير نيست در واقع تأسيس حكومت و برپايي نظام سياسي وسيله و ابزار اجرايي اهداف پيامبران است.
خداوند سبحان ميفرمايد:
«فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه...»[5]
پس خداوند پيامبران را براي بشارت و انذار مردم فرستاد و با آنان كتاب نازل فرمود تا در مورد اختلاف ميان مردم حكم كنند.
پی نوشت ها:
[1] . علامه مجلسي، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1362، ج 44، ص 381.
[2] . همان، ج 44، ص 340.
[3] . احمد بن داود دينوري، اخبارالطوال، دار احياء الكتاب العربيه، ج 5،ص 26.
[4] . محمد تقي مصباح يزدي، نظرية سياسي اسلام، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1378، ج 1، ص 211.
[5] . سورة بقره،آية 213.