حكومت علوى از نگاه امام خمينى

  • سه شنبه, 19 فروردين 1393 14:10
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3423 بار

مؤلف: جواد محدّثى

آنچه در كشور ولايت و ميهن ما كه كانون محبّان اهل بيت است، با نام «جمهوري اسلامي» شكل گرفت، الهامي بود كه امام خميني از «سنّت نبوي»، «حكومت علوي»، «حماسه حسيني»،«فقه جعفري» و «انتظار مهدوي» گرفته بود.

گرچه سيره و كلام همه معصومين عليهم السلام، در شكل گيري انديشه حكومتي حضرت امام نقش داشت، ولي آنچه از كلام و سيره حكومتي و عدالت گستري و حق مداري حضرت علي(ع) در نظر امام امت جاي داشت و در سخنان گهربارش انعكاس مي يافت، سهمي بيشتر داشت.

از اين رو، و در جهت تكريم «سال امام علي عليه السلام» كه از نظر تحليل روشها و منشها و فضايل و خصايص حضرت علي(ع) موقعيتي پربركت و خجسته بود، نگاهي به ويژگيها و جوهره و اهداف «حكومت علوي» مي افكنيم، آن هم از منظر امام راحل، كه احياگر مشي و مرام اميرالمؤمنين(ع) در «مدينه ايران» و گستره «جهان اسلام» بود. خواهيم كوشيد كه در حد ظرفيت اين نوشته، به برخي مستندات سخنان و ديدگاههاي امام، از كلام حضرت امير(ع) نيز اشاره كنيم.

دين و سياست

جوهره سياسي و بعد حكومتي دين اسلام، آنچنان واضح و گوياست، كه جز از جاهلان يا مغرضان برنمي آيد كه آن را انكار و تكذيب كنند. حكومتي كه پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت، در مدينه تشكيل داد، و «ولايت»ي كه براي تداوم خط رسالت، پيش بيني شده بود و حضرت امير(ع) در زمان مقتضي عهده دار آن شد و «حكومت» را به دوش گرفت تا دين خدا را با تكيه بر قدرت اجرايي در جامعه پياده كند، گوياترين سند و شاهد اين ادعاست.

امام، در موارد فراواني در پاسخ به شبهه آفريني كوته نظران نسبت به تشكيل حكومت يا ورود به مسايل سياسي، به سيره حضرت علي(ع) استناد مي فرمود. به اين چند نمونه توجه كنيد:

«خاصيتي كه در علي بن ابي طالب(ع) بود كه يك رجل سياسي بود، از خطش معلوم است كه مرد سياست بوده و از كاغذي كه به مالك اشتر نوشته و دستورهايي كه داده، همه اش دستورهاي سياسي است.»[1]

«آن هم حكومت حضرت امير است كه همه تان مي دانيد و آن وضع حكومتش و آن وضع سياستش و آن وضع جنگهايش. نگفت كه ما بنشينيم در خانمان دعا بخوانيم و زيارت بكنيم. چكار داريم به اين حرفها، به ما چه.»[2]

«حضرت امير، حكومت اسلامي داشت و حكومتهاي اسلامي مي فرستاد آن طرف، اينها سياست نبودند؟»[3]

«حضرت امير، يك مملكت را اداره مي كرد، سياستمدار يك مملكت بود.»[4]

حكومت حضرت علي(ع) از ديدگاه امام راحل، خط بطلاني است بر انديشه بيمار و استعماريِ «جدايي دين از سياست» كه از ديرباز دشمنان آن را تبليغ مي كردند و امروز نيز به شكلي ديگر تكرار مي شود.

حضرت امام به سيره اميرالمؤمنين استناد مي كند تا اين تفكر انحرافي را نفي كند، در بحث ولايت فقيه، مي فرمايد:

«اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماي اسلام در امور اجتماعي و سياسي دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بي دينها مي گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم(ص) سياست از ديانت جدا بود؟ ... مگر زمان خلفاي حق يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير(ع)، سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسي آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف در امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنار سازند.»[5]

آبروبخشي به حكومت

روش حكومتي امام علي(ع) و قرار گرفتن وي در رأس حكومت، نه تنها براي او آبرو و موقعيت جديد پديد نياورد و مقام او را نيافزود، بلكه پيشوايي او به زمامداري و حكومت، آبرو و اعتبار بخشيد.

اين سخن را شخصي خطاب به آن حضرت چنين بيان كرده كه: «ما تَزَيّنتَ بالخلافةِ بل زانَتْ بك»، با حكومت و خلافت، آراسته نشدي، بلكه اين خلافت بود كه با وجود تو زينت و آراستگي يافت.

شهرت عدل، از قضاوت توست

جاودان جلوه عدالت توست

وجود باعظمت حضرت علي(ع) چنان ارزش آفرين است كه به غدير و امامت و حكومت معني مي بخشد. حضرت امام در اين زمينه مي فرمايد:

«مسأله غدير، مسأله اي نيست كه بنفسه براي حضرت امير يك مسأله اي پيش بياورد، حضرت امير مسأله غدير را ايجاد كرده است. آن وجود شريف كه منبع همه جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير براي ايشان ارزش ندارد، آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است ... نصب حضرت امير به خلافت، اين طور نيست كه از مقامات معنوي حضرت باشد، مقامات معنوي حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود.»[6]

از ديد حضرت امام، شخصيت حضرت علي است كه به چيزي به نام رهبري و حكومت، معني و قيمت مي بخشد و آن را ارزشمند مي سازد، و گرنه اصل حكومت و زمامداري به خودي خود چيز تحفه اي نيست، مگر آنكه توسط افراد لايق و ارزشي، وسيله اي براي احقاق حق و ترويج خوبيها گردد. اميرالمؤمنين(ع) در سخني كه به ابن عباس فرمود، حكومت را بي ارزش تر از پاره كفشي مي داند، مگر آنكه وسيله اي براي اقامه حق و باطل زدايي باشد:

«و الله لهي احبُّ اليّ مِن اِمرَتكم، اِلّا اَن اُقيمَ حقّاً اَو اَدْفَعَ باطلاً».[7]

حكومت در راستاي احياي حق

فلسفه تشكيل حكومت در اسلام، اجراي احكام الله با تكيه بر قدرت اجرايي است. پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) اگر براي تصدي قدرت اجرايي تلاش و برنامه ريزي داشتند، در مسير اين هدف بوده است، نه آنكه نفس رياست و حكومت برايشان موضوعيت داشته باشد.

امام امت مي فرمايد:

«عهده دار شدن حكومت في حدّ ذاته، شأن و مقامي نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است ... نفس حاكم شدن و فرمانروايي وسيله اي بيش نيست و براي مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاي عالي نيايد هيچ ارزش ندارد ... تصدي حكومت، به دست آوردن يك وسيله است، نه اينكه يك مقام معنوي باشد، زيرا اگر يك مقام معنوي بود، كسي نمي توانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهي وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مي كند و متصدي آن صاحب ارجمندي و معنويتِ بيشتر مي شود.»[8]

و در باره ديدگاه علي(ع) نسبت به حكومت مي فرمايد:

«او تمام مقصدش خدا بود، اصلش اين دنيا و اين رياست و اينها در نظر او چيزي نبود مگر اينكه بتواند يك عدلي را در يك دنيا برقرار كند، والا پيش آنها مطرح نبود كه يك رياستي داشته باشند يا خلافتي داشته باشند، مگر اينكه بتوانند يك عدلي را اقامه كنند و يك حدي را جاري كنند.»[9]

اين سخنان، اشاره به كلام مولاست كه حضرت، در بيان عامل و انگيزه حكومت طلبي و اوصاف پيشواي حق، مي فرمايد:

«... اللّهم انّك تَعلَمُ انّه لم يكنِ الذّي كانَ مِنّا منافسةً في سلطانٍ و لا التماسَ شيي ءٍ مِن فضول الحُطام، و لكن لِنَرُدَّ المعالِمَ مِن دينك و نُظْهِرَ الاصلاحَ في بلادِك، فيأمَن المظلومونَ مِن عبادك و تُقامَ المُعطَّلةُ مِن حُدودك؛[10]

خدايا! تو خوب مي داني كه آنچه از سوي ما بود و از ما سر زد، براي رقابت و كشمكش در قدرت و رياست يا براي دستيابي به اموال ناچيز دنيا نبود، بلكه براي آن بود كه اصول روشن دين تو را برگردانيم و در سرزمين تو اصلاح پديد آوريم، تا در نتيجه آن، بندگان ستمديده ات امنيت يابند و حدود تعطيل شده تو اجرا گردد.»

امام امت در دعوت مسؤولان به خدمت به خلق خدا و گره گشايي از مشكلات آنان و دلبسته نشدن به رياست و پست و مقام، سيره آن حضرت و سخن او را به يادها مي آورد و مي فرمايد:

«شماها شيعه همان هستيد كه مي گويد كه من به اندازه اين كفش كهنه اي كه هيچ نمي ارزد، امارت شما را به اندازه اين برايش ارزش قايل نيستم، مگر اينكه حقي را ايجاد كند.»[11]

اميرالمؤمنين، در پذيرفتن حكومت و خلافت، انكار و ممانعت داشت. آن قدر گفتند و اصرار كردند و با تجمع و بيعت خويش، حجت را بر او تمام كردند كه مسؤوليت زمامداري را پذيرفت، آن هم با هدفِ مقابله با ستم و رفع ظلم و فقر و گرسنگي از جامعه و اعاده حقوق تلف شده و غارت شده از مردم و بيت المال و مبارزه با ثروت اندوزان و شكمبارگان، كه اينها همه از فلسفه هاي حكومت در اسلام است و حضرت در خطبه شقشقيّه (خطبه سوم نهج البلاغه) به اين شرايط و زمينه هاي پذيرش مسؤوليت زمامداري اشاره فرموده است (اَما و الذّي فَلَقَ الحبّة و بَرَءَ النَسَمَة، لو لا حضور الحاضر ...).

عدالت اجتماعي

از شاخصه هاي مهم «حكومت علوي» كه آبروبخش نظام امامت است، «عدالت اجتماعي» است. نمونه هاي فراواني در سيره آن حضرت، نشان دهنده اهميت اين مسأله براي او به عنوان ضامن اجراي احكام اسلام در جامعه است.

روشي كه او در استفاده از بيت المال و تقسيم برابرانه آن ميان صاحبان حق، پرهيز از تبعيض در داوري، برخورد با متخلّف، هر كس كه باشد، هرچند برادر يا دختر خودش باشد، پديد آوردن عرصه اي براي شكايت از ظالم و رسيدگي به مظلومان و احقاق حق آنان، يكسان ديدن عرب و عجم در عطاها از بيت المال، پرهيز از كمترين ستمي در حقِ ضعيف ترين افراد و طبقات، اجراي حدود الهي بدون اغماض در باره زورمندان و اشراف و معاريف، برابر ساختن زندگي و سطح معيشت خويش با محرومان و فقيران و مستضعفان و ... داشت، حكومت او را به عنوان «نمونه» براي هميشه تاريخ، ماندگار ساخت و ديگران را در حسرت آن گونه «عدالتهاي علوي» گذاشت.

امام امت، از دوران پنج ساله حكومت آن حضرت، به عنوان نمونه اي ياد مي كند كه سزاوار است پيوسته براي آن جشن گرفت و براي اين «مدل جهانداري» مباهات و افتخار كرد. مي فرمايد:

«اين پنج سال حكومت ... با همه گرفتاريهايي كه بوده است و با همه زحمتهايي كه از براي حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاي بزرگ است و همين پنج ساله و شش ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن براي عدالت، جشن براي بسط عدالت، جشن براي حكومتي كه اگر چنانچه در يك طرف از مملكتش، در جايي از مملكتش، براي يك معاهد، يك زن معاهد، يك زحمتكش بيايد يك خلخال از او، از پاي او درآورد، حضرت اين حاكم، اين رييس ملت آرزوي مرگ مي كند كه مرگ براي من مثلاً بالاتر از اين است كه در مملكت من يك نفر زني كه معاهد است، خلخال را از پايش درآورند. اين حكومت، حكومتي است كه در رفتنش مردم بايد به عزا و سوگواري بنشينند و براي همين پنج سال و پنج روز حكومتش بايد جشن بگيرند. جشن براي عدالت، جشن براي خدا، جشن براي اينكه اين حاكم حاكمي است كه با ملت يكرنگ است، بلكه سطحش پايين تر است در زندگي و سطح روحي اش بالاتر از همه آفاق است و سطح زندگيش پايين تر از همه ملت.»[12]

مساوات همگان در برابر دستگاه قضايي و قاضي، يكي از جلوه هاي عدالت اجتماعي است. امام امت از اين جلوه، كه حضور حضرت امير در دادگاه، در كنار يك يهودي در مورد مرافعه اي كه نسبت به زره داشتند، يادآور آن است، مي فرمايد:

«رفت در محضر قاضي اي كه خودش او را نصب كرده است. قاضي حضرت امير را احضار كرد. رفت. نشستند جلوي او. حتي تعليم داده به قاضي كه نه، به من زيادتر از اين نبايد احترام كني، قضاوت بايد همچو، هر دو علي السّوا باشيم. يكي يهودي بود و يكي هم رييس، از ايران گرفته تا حجاز، تا مصر، تا عراق. قاضي رسيدگي كرد و حكم بر ضد حضرت امير داد.»[13]

خطبه اي كه حضرت امير در آغاز خلافت خويش خواند (خطبه 16 نهج البلاغه) منشور حكومتي او بر پايه رعايت حق و عدل و مساوات و عدالت اجتماعي بود و خبر از آن مي داد كه در سيستم حكومتي آن حضرت، با شهرت يافتگان و مال اندوختگان و جلوافتادگان به ناحق و حرام، برخورد خواهد شد و محرومان و صاحبان حق و مستضعفانِ پايمال و حق باخته، به حق خويش خواهند رسيد (حتّي يَعودَ اسفلكُم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبِقَنَّ سابقون كانوا قَصّروا و لَيُقصّرنَّ سبّاقون كانوا سَبَقُوا). و برخوردي كه با «عقيل» كرد و افزون خواهي او را پاسخ مساعد نداد و وي را با آهن گداخته، از عذاب خدا بيم داد، نمونه ديگري از عدل علوي است.[14]

قانون مداري

شعار قانون دادن، وقتي ارزنده است كه در عمل هم به آن پايبندي باشد، حتي در آنجا كه به زيان انسان باشد. اگر قانون حاكم باشد، هيچ صاحب حقي از تباه شدن حقش نخواهد ترسيد و هيچ زورمندي هم در سايه زر و زور خويش نخواهد توانست تا از چنگ قانون بگريزد. احساس امنيت در جامعه، از نشانه هاي حاكميت قانون است. حكومت علوي و اسلامي، براي افراد جامعه، تأمين جاني و مالي فراهم مي سازد.

امام راحل مي فرمايد:

«حكومت اسلامي در صدر اسلام بود و هيچ وحشتي هم در زمان حكومت علي بن ابي طالب سلام الله عليه نبود و مردم در امان بودند.»[15]

«حكومت رسول الله و حكومت اميرالمؤمنين حكومت قانون است، يعني قانون خدا آنها را تعيين كرده است، آنها به حكم قانون واجب الأطاعه هستند، پس حكم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حكومت مي كند.»[16]

حاكميت قانون، هم مانع ديكتاتوري است، هم جلوي هرج و مرج را مي گيرد، هم سلامت اخلاقي و امنيت اجتماعي را تأمين و تضمين مي كند و اطاعت مردم از حاكم اسلامي و مسؤولان هم در چنين شرايطي، فرمانبرداري از اشخاص نيست، بلكه اطاعت از قانون خدا و شرع است و مسؤولان، مجريان آنند و ناظر بر حجّت اجرا.

امام امت در باره اين بعد از قانون مداري در جامعه و حكومت علوي مي فرمايد:

«حكومت اسلامي مثل حكومت علي بن ابي طالب، ديكتاتوري تويش نيست. حكومتي است كه به عدل است، حكومتي است كه زندگي خودش از زندگي ساير رعيّتها بدتر است، ... اين حكومت اصلاً مي تواند ديكتاتوري؟ ديكتاتوري براي چه بكند؟ عيش و عشرتي نيست تا اينكه بخواهد ديكتاتوري بكند براي او.»[17]

«در حكومت علي بن ابي طالب هم اينجور نبوده كه هرج و مرج باشد، هر كس هر كاري دلش بخواهد بكند. اگر يك كار خلاف مي كرد، حضرت امير مي آورد و حدّش مي زد. اين طور است مسأله.»[18]

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«زمان اميرالمؤمنين هم قانون حكم مي كرد، اميرالمؤمنين مجري بود. همه جا بايد اين طور باشد كه قانون حكم كند، يعني خدا حكم بكند، حكم خدا.»[19]

خود حضرت امير، در برابر اصرار آنان كه از او مي خواستند خلافت را بپذيرد، روي اين مسأله تأكيد مي كرد كه حكومت او حكومتِ قانون است و به هيچ توصيه اي، درخواستي، افزون خواهي و امتيازطلبي گوش نخواهد داد و آنچه را كه «مرّ حق و قانون خدا»ست عمل خواهد كرد، هرچند برخي را خوش نيايد و رنجيده شوند. حضرت مي فرمايد:

«و اعلموا اَنّي اِنْ اَجَبْتُكُم، رَكِبْتُ بِكمُ ما اَعْلَمُ وَ لَمْ اُصْغِ اِلي قولِ القائِلِ وَ عَتْبِ العاتِبِ ...»؛[20]

بدانيد كه اگر دعوت شما را (براي قبول خلافت) بپذيرم، بر شما به مقتضاي علم خودم حكومت خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده اي و گِله هيچ گِله گزاري اعتنا نخواهم كرد.

در حكومت قانون مدار، حكّام هرگز مجاز نيستند كه از اختيارات و قدرت خويش سوء استفاده كنند و به مردم اجحاف نمايند. امام امت نسبت به اين بعد حكومت علوي مي فرمايد:

«دولت حقّه حضرت امير سلام الله عليه، كه ولي امر بر همه چيز بود، در خدمت مردم بود. اين طور نبود كه حكومت بخواهد حكومت بكند و مردم همين طور بي خود اطاعت كنند. اين طور نبود كه حكومت بخواهد به وسيله قدرتي كه دارد اجحاف كند به مردم و ظلم كند كه مردم به واسطه آن ظلم از او متنفر باشند.»[21]

تكليف گرايي يك حكومت مكتبي يا مسلمان مكتبي آن است كه همه حرفها، عملها، برنامه ها، موضع گيريها، جنگها و صلحها، رابطه ها و قطع رابطه هايش بر مبناي رهنمود مكتب و الهام گرفته از دين باشد. اين، فرق ميانِ «سياستِ ديني» و «دين سياسي» است. براي حضرت امير، جز رضاي الهي و عمل به وظيفه، چيز ديگري تعيين كننده نبود و سكوت و فريادش، جنگ و خانه نشيني اش همه بر اساس انجام وظيفه بوده است، هرچند در اين راه، خون دلها خورده و لطمات بسيار ديده است.

به تعبير حضرت امام:

«اگر آن شهيد دلباخته اسلام و اسلام شناس حقيقي مثل اينان فكر مي كرد و به گوشه عزلت به عبادت خدا مشغول مي شد و راهي جز بين مسجد و منزل نمي پيمود، نه جنگ صفيّن و نهروان پيش مي آمد و نه جنگ جمل، و نه مسلمانان فوج فوج به قتل مي رسيدند و شهيد مي شدند.»[22]

نيز به فرموده وي:

«حضرت امير، تابع اسلام است. اسلام بگويد با مسلمين جنگ كن، جنگ مي كند، بگويد با كفّار جنگ كن، جنگ مي كند. وقتي بنا باشد يك طايفه اي از مسلمين، اينها توطئه كردند براي اينكه اسلامي كه مي خواهد متولد بشود اين را از بين ببرند و يك دسته ديگر هم اغفال كردند دنبال اين معني، تكليف حضرت امير سلام الله عليه است كه شمشير را بكشد و در سه جنگ با مسلمين، كساني كه اظهار اسلام مي كردند و فرياد اسلام مي كشيدند و همه شان هم از صدام مسلمان تر بودند، شمشير بكشد و در سه جنگ با مسلمانان جنگ بكند، براي اطاعت امر خدا و براي حفظ اساس اسلام.»[23]

امام امت، در باره سازش ناپذيري اميرالمؤمنين با معاويه و عدم رضايت به بر سر كار ماندن او و بي اعتنايي به توصيه هايي كه از او مي خواستند سياست به خرج دهد و فعلاً كاري به معاويه نداشته باشد، و تعهد حضرت امير به تكليف ديني خود در اين مسأله، مي فرمايد:

«آنهايي كه حضرت امير را به خيال خودشان نصيحت مي كردند كه شما يك مدتي معاويه را بگذاريد در حكومت شما باشد و بعد كه پايه حكومت شما قوي شد، آن وقت او را ردّ مي كنيد، به هيچ يك از آن حرفها اعتنا نكردند و حجّتشان هم اين بود كه يك نفر آدمي كه بر خلاف موازين الهي رفتار مي كند و ظلم را در بلاد راه مي اندازد، من حتي يك آن هم نمي توانم كه او را حاكمش قرار دهم، بلكه اگر حاكمش قرار مي دادند، اين حجّت مي شد بر اينكه مي شود يك فاسقي هم از طرف وليّ امر حاكم باشد ...»[24]

خود اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به حرفهاي خيرخواهانه كساني كه مي خواستند با دادن بيت المال، بيش از حدّ استحقاق، به كساني جهت جذب آنان (سياستي كه معاويه پيش گرفته بود)، فتنه گران را خاموش سازد و با پول افراد را بخرد، مي فرمود:

«اَتأمرونّي اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالجور فيمنْ وُلّيتُ عَليه؟ وَ اللهِ لا اَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سميرٌ وَ ما امّ نَجمٌ في السماءِ نَجْماً ...؛[25]

آيا مرا مي خوانيد كه پيروزي را با ستم در مورد آنچه بر آن ولايت يافته ام به دست آورم، به خدا سوگند، پيوسته روزگار و تا وقتي ستاره اي به سوي ستاره ديگر مي رود، گِرد اين مسأله نخواهم گشت. اگر مال، مال خودم بود، ميان آنان يكسان و برابر تقسيم مي كردم، تا چه رسد كه مال، مال خداست.»

در مورد برخورد با سپاهيان جمل و با خوارج نهروان كه با پيشانيهاي پينه بسته و سجده هاي طولاني، با علي(ع) مي جنگيدند، جز فرهنگ «عمل به تكليف»، علي را به جنگ با آنان وادار نساخت. كاري كه بر خيلي ها گران مي آمد و از تحليل آن ناتوان بودند و مسأله برخورد قاطع با فتنه گران بر ضد حكومت الهي علوي را ناروا مي دانستند، يا شهامت آن را نداشتند. حضرت امير در باره خشكاندن ريشه خوارج نهروان مي فرمايد:

«ايّها الناسُ! فانّي فَقَأتُ عينَ الفتنةِ و لم يكُنْ لِيَجْتَرِي ءَ عليها احدٌ غيري ...؛[26]

اي مردم، من بودم كه چشم فتنه را در آوردم و جز من كسي جرأت بر آن كار نداشت.»

ورود در اين ميدان پرمخاطره و نداشتن هيچ گونه تسامح و تساهل و ملاحظه كاري در برخورد با توطئه گران و فتنه انگيزان، از ويژگيهاي «حكومت علوي» است.

امام خميني(قدس سره) مي فرمايد:

«اميرالمؤمنين سلام الله عليه با آن همه عطوفت، با آن همه رحمت، وقتي ملاحظه فرمود خوارج مردمي هستند كه فاسد و مفسد هستند، شمشير كشيد و تمام آنها را الّا بعضي كه فرار كردند، از دم شمشير گذراند.»[27]

«يوم خوارج، روزي كه اميرالمؤمنين شمشير كشيد و اين فاسدها را، اين غدّه هاي سرطاني را درو كرد. اين هم يوم الله بود.»[28]

وقتي كسي بخواهد به «تكليف شرعي» عمل كند، قهراً كساني كه با اين عمل به وظيفه، متضرر مي شوند يا موقعيتي را از دست مي دهند، جبهه گيري خواهند كرد. حضرت با اينكه پيامدهاي رفتار مكتبي خود را مي دانست، در عين حال به وظيفه الهي عمل مي كرد، هر چند موجب رنجش كساني شود.

امام امت در مورد اينكه برخي «خودي»ها تحمل حكومت عادلانه و الهي حضرت امير را نداشتند، مي فرمايد:

«حضرت امير هم نتوانست. تكليف را عمل كرد، ولي در مقابلش ايستادند، اصحاب خودش ايستادند در مقابلش.»[29]

خوارج، با شعار «لا حكم الاّ لله»، سر از اطاعت وي برتافتند و رو در روي حضرت ايستادند. امام تا آنجا كه مي توانست آنان را تحمل كرد و بر اهانتها و زخم زبانها و تعريضهايشان صبر كرد. آنان بر خصومت خويش افزودند. جبهه نهروان كه پيش آمد، در برابر او صف آرايي كردند. درنگ و شكيبايي حضرت فراوان بود. تا آنجا كه مردي از ياران حضرت را به قتل رساندند. حضرت با ديدن پيكر آغشته به خون او، فرمود: اكنون ديگر نبرد با آنان حلال گشت، پس بر آنان حمله آوريد: «اَلآنَ حَلَّ قتالُهم، اِحملوا عَلي القوم».[30]

اين درنگ و تأمل تا آن مرحله، نشانه تكليف گرايي در حكومت علوي است، و گرنه پيش از آن هم دستور حمله مي داد، ولي تا آن هنگام، حجت تمام نگشته و تكليف، مسلم نشده بود.

تكليف الهي در مقابله مفسده جويان فريب خورده و توطئه گر، حفظ جامعه و امت اسلامي از شرّ آنان است. حضرت امام در اين زمينه مي فرمايد:

«وقتي مسلماني هم بازي خورد و به جنگ با مسلمانهاي هدايت شده برخاست، او هم جوابش حديد است، اگر بيّنات و ميزان نتوانست كار خودش را بكند، جوابش حديد است.»[31]

در جاي ديگر مي فرمايد:

«اميرالمؤمنين اگر بنا بود كه خير، هي مسامحه كند، شمشير نمي كشيد هفتصد نفر را يكدفعه بكشد. تا آخر آن اشخاصي كه قيام كرده بودند به ضدش، تا آخر، ضد اسلام بود ديگر، تا آخرشان را كشت و چند نفر ديگر فرار كردند.»[32]

گرفتاريهاي حكومتي

امام علي(ع) وقتي به حكومت و خلافت رسيد، چون در طريق احياي احكام اسلام و مبارزه با كژيها و بدعتها و فسادها گام برمي داشت و در اين راه، كمترين سازشي نداشت (هم چنان كه لازمه يك حكومت مكتبي و ارزشي همين است) با معارضه ها و مخالفتهايي روبه رو شد. مخالفان يا طمع مادي داشتند، يا خواستار سهمي در حكومت و رياست بودند، يا در پي برخورداري از امتيازاتي بودند و چون با روش عادلانه حضرت مواجه شدند، برخي پيمان شكستند، بعضي به براندازي پرداختند، گروهي هم جاهلانه سر از اطاعتش برتافتند و به جبهه دشمنان پيوستند. اين بود كه حضرت، هم گرفتار جهل دوستان بود، هم نيرنگ و توطئه دشمنان.

پيدايش سه جنگ جمل، صفين و نهروان ريشه در همين مسأله داشت و حكومت حضرت را درگير با بحرانهاي داخلي و فرو نشاندن فتنه ها و آشوبها ساخت و در نتيجه عمده توان حكومت علوي را در بسطِ دين و ارتقا بخشيدن به بينش مسلمانان و آموزش معارف به تضعيف كشاند و مجالي براي حضرتش نماند تا به اهداف متعالي خويش در يك حكومت اسلامي برسد.

امام امت در اين زمينه مي فرمايد:

«آن چيزي كه موجب تأسف است، اين است كه مجال پيدا نكرد حضرت امير سلام الله عليه، نگذاشتند مجال پيدا بكند. چون حكومتي كه حكومت الله است در دنيا به آن نحوي كه مي خواست خود حضرت امير، مي خواست پياده كند تا دنيا بفهمد كه اسلام چي آورده است و چه شخصيتهايي دارد، در آن وقت كه حكومت دست ايشان نبود كه مجال نبود. آن وقت هم كه حكومت دست ايشان آمد، باز مجال ندادند. سه تا جنگ بزرگ در زمان ايشان افروختند و مجال اين كه يك حكومتي كه دلخواه او هست برقرار كند، نشد.»[33]

در جاي ديگر مي فرمايد:

«زمان حضرت امير كه مواجه بود با آن جنگهاي داخلي و آن منافقهايي كه از كفار بدتر هستند و نگذاشتند حكومت شكل بگيرد به طوري كه دلخواه باشد. اگر گذاشته بودند، مهلت داده بودند، ولو در يك دوره كوتاهي حكومت تحقق پيدا كرده بود، آن الگويي كه آنها به عالم نشان مي دادند، براي بشر تا آخر يك درس بزرگي بود و ما بايد متأسف باشيم براي اين امر كه محروم شديم از يك همچو بركت بزرگي.»[34]

خود حضرت امير هم گلايه مندانه از اين گونه مخالفتها و مخالفان كه در قالب ناكثين و قاسطين و مارقين در برابر حكومتش به مشكل آفريني پرداختند ياد مي كند و مي فرمايد:

«فَلَّما نَهَضْتُ بالأمرِ نَكَثَتْ طائفةٌ و مَرَقَتْ اُخري و قَسَطَ آخرون ...؛[35]

چون حكومت را به دست گرفتم، عده اي پيمان شكستند، عده اي از دين و اطاعت بيرون رفتند، عده اي نيز راه ستم و تجاوز پيش گرفتند.

اين صف آرايي نيروهاي مسلمان عليه يكديگر كه ريشه در جهل و خودخواهي و تعصب و دنياطلبي و رياست خواهي داشت، براي حضرت امير بسيار ناراحت كننده بود و همه آنها هم برمي گشت به صلابت ديني و رفتار و سياست اصولي و عمل بر طبق معيارها و موازين كه حضرت، حاضر نبود از آنها عدول كند و هزينه آن را هم مي پرداخت.

امام امت از اين فصل تلخ دوران حكومت علي عليه السلام چنين ياد مي كند:

«مشكلات اميرالمؤمنين سلام الله عليه از مشكلات ما بيشتر بوده، گرفتاري آنها از گرفتاري ما بيشتر بوده، آنها از دوستانشان مخالفت مي ديدند. اين دسته اي كه قيام كردند در صفين در مقابل حضرت امير و ايستادند و شمشير كشيدند به روي حضرت، اينها از دوستان حضرت بودند. مخلصين حضرت بودند، گرفتاري حضرت از مخلصينش شايد بيشتر بود از سايرين.»[36]

طلحه و زبير، با آن همه سوابق، مدعي شدند كه با اين شرط ما بيعت كرديم كه ما را در خلافت شريك كني. و چون حضرت به تأمين منافع و خواسته هاي نامشروعشان نپرداخت، عليه او جبهه ناكثين را گشودند و جنگ جمل را بر او تحميل كردند. خوارج نهروان از سپاهيان خود او بودند. با اصرار و فشار آنان، حضرت حكميت را در جنگ صفين پذيرفت. بعد از سوي خود آنان مورد تكفير قرار گرفت و اعتراض، كه چرا تن به حكميت دادي؟ پس كافر شدي و جنگ با تو واجب است. شگفتا از اينهمه اعوجاج و لجاجت و كج فهمي!

حضرت امام در اين مورد مي فرمايد:

«به حضرت امير تحميل كردند. مقدسين تحميل كردند. آنهايي كه جبهه شان داغ است و اضرّ مردم اند بر مسلمين. آنها تحميل كردند بر حضرت امير حكميت را ... بعد كه حضرت امير با فشار اينها نتوانست، مي خواستند بكشندش اگر نكند ... اين ابتلا را حضرت امير داشت.»[37]

مشكل حكومت علوي، مواجهه با خشك مقدسان كج فكري بود كه جنگ با علي را هم با قصد قربت انجام مي دادند و مدعي اسلاميت بودند. امام خميني مي فرمايد:

«آنهايي هم كه حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) را در محراب عبادت كشتند، مدعي اسلام بودند. آنهايي كه لشكركشي كردند و هجوم آوردند به لشكر اسلام در صدر اسلام و هجوم آوردند به لشكر علي بن ابي طالب آنها هم ادعاي اسلام داشتند و با اسم اسلام با اسلام جنگيدند.»[38]

حضرت گرفتار ساده لوحي دوستان خود و نيرنگ بازي دشمناني چون معاويه و عمروعاص بود. از اينكه مي ديد اهل باطل در باطل خودشان همدل و متحدند ولي پيروان حق، ناهماهنگ و پراكنده، دلش خون مي شد و دردمندانه مي فرمود:

«والله يميتُ القلبَ و يَجْلبُ الهمَّ مِن اجتماعِ هؤلاءِ القوم عَلي باطِلِهم و تفرّقكم عَنْ حَقّكم؛[39]

به خدا قسم اين مسأله دل را مي ميراند و اندوه و غصه مي آورد كه اين گروه بر باطل خويش متحدند و شما از حق خويش پراكنده ايد.»

و بعد آرزو مي كند كه كاش آنان را نمي ديد و آنان وي را نمي ديدند، چرا كه دل حضرتش را خون كردند، جرعه جرعه غصه و اندوه بر او نوشاندند و رأي و فرمانش را با تخلف و سرپيچي تباه ساختند و او را به ناآشنايي به فنون جنگ متهم ساختند و در پايان دردمندانه تر مي افزايد كه: «و لكن لا رأيَ لِمَنْ لا يُطاع».

امام راحل در باره اين مظلوميت شگفت حضرت امير، چنين مي فرمايد:

«اميرالمؤمنين سلام الله عليه در صدر اسلام مظلوم تر از هر حاكمي در هر وقت بود. آن قدر اذيتش مي كردند. همان مقدسها ايستادند مقابل. گفتند بايد قرآن را بالاي نيزه كرد. اگر چنانچه قبول نكني چه خواهيم كرد. مجبورش كردند به اينكه قبول كند. بعد هم تكفيرش كردند، گفتند توبه كن، تو كافر شده اي!»[40]

اهتمام به حفظ نظام

وقتي ثمره ايمانها، جهادها، دعوتها و شهادتها به برپايي «نظام اسلامي» مي انجامد و رسول خدا(ص) يا «امام» در رأس حكومت ديني قرار مي گيرد، يكي از اهداف بلند اسلام و بعثت تحقق يافته است. از اين رو حفظ آن نظام از زوال و ضعف و مقابله با توطئه گران و براندازان يك ضرورت است.

يكي از انواع جهادها در اسلام «جهاد بر ضد اهل بغي» است، يعني سركوبي آنان كه به قصد براندازي شورش و توطئه مي كنند. فرقي هم ميان «اهل بغي» نيست كه از چه طايفه و گروه و با چه سوابق و نشانها و ويژگيها باشند. قيام مسلحانه بر ضد حكومت مشروع و قانوني و الهي كه كاري رجعت طلبانه و در راستاي احياي جاهليت است، حرام است و سركوبي آن لازم و كشته هاي اين درگيري از سوي حق همه شهيدند و از سوي تجاوزگران همه دوزخي.

وقتي مردم با اميرالمؤمنين بيعت كردند و «حكومت علوي» تحقق يافت، آنان كه مسلحانه به ميدان مبارزه با حكومت او آمدند، همه «اهل بغي» بودند. حضرت امير نيز با اين جمله كه: «و اَحُثّكم علي جهادِ اَهلِ البَغي»[41] (شما را به پيكار با اهل بغي و تجاوز برمي انگيزم و فرا مي خوانم) بر اين نكته تأكيد مي فرمايد.

امام امت(قدس سره) مي فرمايد:

«قيام بر ضد حكومت اسلامي در حكم كفر است، بالاتر از همه معاصي است، همان بود كه معاويه قيام مي كرد. حضرت امير قتلش را واجب مي دانست. قيام بر ضدّ حكومتِ اسلامي يك چيز آساني نيست.»[42]

حضرت امير(ع) تلاش مي كرد كه زمين را از لوث وجود آلوده دامن و تيره انديش و وارونه فكري چون معاويه پاك كند، آنجا كه مي فرمايد:

«وَ سَأجْهَدُ اَن اُطَّهِّر الأرضَ مِنْ هذا الشخصِ المعكوسِ و الجِسمِ المركوسِ».[43]

كساني در يك مرحله با حضرت امير «بيعت» كردند، و بزودي بيعتشان تبديل به «عصيان» شد و عصيان سر از «فتنه» در آورد و حكومت مركزي مورد تهديد قرار گرفت. اينجا بود كه حضرت بدون كمترين ترديد، با پيمان شكنان بصره در جنگ جمل و با فتنه انگيزان و متجاوزان شام در صفين و با ياغيان لجوج خوارج در نهروان به جهاد پرداخت تا حكومت اسلامي و آيين حق را از خطر حفظ كند و منافقان را در دستيابي به اهدافشان (اعاده جاهليت) ناكام بگذارد.

اين بينش و بصيرت در ياران حضرت امير هم بود و فريب چهره به ظاهر مسلمان متجاوزان و شورشيان را نمي خوردند. عمار ياسر كه به پيش بيني پيامبر خدا در جهاد با اهل بغي در صفين به شهادت رسيد، شاميان را خوب مي شناخت. حرفهاي زيبا و عميقي در باره دشمنان دارد. از جمله در خطاب به عمروعاص مي گويد:

«جنگ ما با شما كه پيمان شكن و ستمگريد، به دستور پيامبر است كه فرمود: با ظالمان و روي گردانان از حق بستيزيد و شما همان هاييد.»[44]

و در باره معاويه، در سومين روز آغاز نبرد صفين، خطاب به همراهان مي گويد:

«اي مسلمانان! آيا مي خواهيد به دشمن خدا و رسول بنگريد؟ آيا مي خواهيد ستم كننده به مسلمين و ياور مشركين را ببينيد؟ ... فردي كه تا رحلت رسول خدا ما او را به عنوان دشمن مسلمين و دوست گنهكاران مي شناختيم؟ آگاه باشيد اين شخص همان معاويه است. او پيوسته تلاش دارد كه نور خدا را خاموش سازد و با دشمنان خدا هماهنگ است.»[45]

شناخت «نفاق» از وراي نقاب «اسلام» بصيرتي مي خواهد كه در جبهه اميرالمؤمنين و ياوران بصيرش بود و حفظ «حكومت علوي» را در سايه جهاد با منافقان نقابدار و كافرانِ تسليم شده (نه مسلمان) مي ديدند.

حضرت امام، كه خود گرفتار اين گونه دشمنان نقاب زده بود كه چه به صورتِ منافقين، با نظام اسلامي مي جنگيدند، چه به صورت متجاوزان بعثي قصد سرنگوني جمهوري اسلامي را داشتند، در باره تداوم اين خط از صدر اسلام تا كنون، اين گونه تحليل مي كند:

«حلّ مسأله منافقين از اعظم مشكلاتي است كه براي ملت ما و براي اسلام از اول بوده است. با معاويه بايد چه كرد كه امام جماعت است و براي خدا و (به قول خودش) براي اسلام، براي خودش مي خواهد هم جنگ بكند براي اسلام و هم چه بكند و اينها. منافق است، به مردم شام حالي كرده است كه من يك آدم مسلماني هستم و مخالف اميرالمؤمنين هم كه اصلاً مسلمان نيست.»[46]

جهاد حضرت علي(ع) با معاويه براي حفظ نظام اسلامي و رفع تجاوز و ستم از مسلمانان بود. به تعبير حضرت امام(رحمة الله عليه):

«حضرت امير، نه اينكه اين چون نماز مي خوانده، چون كافر بود، قيام كرد بر ضد او. نخير، كافر نبود و مسلمان هم بود و اظهار اسلام هم مي كرد، و لكن بر خلاف موازين اين مسند را گرفته بود. يك حكومت جائر بود كه بر خلاف موازين الهي مسندي را گرفته بود و در آن مسند هم به طور ظالمانه عمل مي كرد. از اين جهت حضرت امير قيام كرد. ولو نرسيد به نتيجه، ليكن تكليف را ادا كرد. تكليف اين بود كه با چنين آدمي معارضه و مبارزه بكند.»[47]

به هر حال، «حكومت علوي» از ديدگاه امام امت، حكومت حق، احكام خدا، عدالت و فضيلت، قاطعيت در برابر دشمن، جهاد با توطئه گران بر ضد نظام، قانون مداري و خدمت به مردم است. حكومتي نمونه و الگو براي همه جهان و هميشه تاريخ.

اگر غدير در اسلام به عنوان يك عيد بزرگ معرفي شده است، به خاطر الگودهي به پيشوايي و رهبري و حكومت است، چرا كه در عرصه غدير، تجسم ارزشها و معيار حق معرفي شد و حكومتي علي گونه و حاكميتي بر اساس قرآن و دين، موجب رضاي خدا، اكمال دين و اتمام نعمت به شمار آمد.

پايان اين نوشته را نيز كلامي از حضرت امام خميني(قدس سره) مي آوريم كه «غدير» را به مثابه الگوي رهبري و حكومت مطرح فرموده است:

«روز عيد غدير، روزي است كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله وظيفه حكومت را معين فرمود و الگوي حكومت اسلامي را تا آخر تعيين فرمود و حكومت اسلام نمونه اش عبارت است از يك همچو شخصيتي كه در همه جهات مهذّب، بر همه جهات معجزه است و البته پيغمبر اكرم اين را مي دانستند كه به تمام معني كسي مثل حضرت امير سلام الله عليه نمي تواند باشد، لكن نمونه را كه بايد نزديك به يك همچو وضعي باشد از حكومتها تا آخر تعيين فرمودند.»[48]

سلام بر امام علي(ع)، الگوي كامل حكومت و رهبري در اسلام.

و درود بر خميني(قدس سره) احياگر مشي و مرام علوي در عصر حاضر.

پي نوشت ها:

1 ـ صحيفه نور، ج7، ص128.

2 ـ همان، ج2، ص28.

3 ـ همان، ج15، ص56.

4 ـ همان، ج5، ص167.

5 ـ ولايت فقيه (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام)، ص16.

6 ـ صحيفه نور، ج20، ص27.

7 ـ نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 33.

8 ـ ولايت فقيه، ص44.

9 ـ صحيفه نور، ج13، ص71.

10 ـ نهج البلاغه، خطبه 131.

11 ـ صحيفه نور، ج18، ص270.

12 ـ صحيفه نور، ج1، ص166.

13 ـ همان، ج3، ص10.

14 ـ نهج البلاغه، خطبه 224

15 ـ صحيفه نور، ج4، ص139.

16 ـ همان، ج7، ص201.

17 ـ همان، ج11، ص37.

18 ـ همان، ج10، ص137.

19 ـ همان، ج11، ص171.

20 ـ نهج البلاغه، خطبه 92.

21 ـ صحيفه نور، ج13، ص183.

22 ـ همان، ج18، ص41.

23 ـ همان، ج19، ص136.

24 ـ همان، ج3، ص198.

25 ـ نهج البلاغه، خطبه 126.

26 ـ همان، خطبه 93.

27 ـ صحيفه نور، ج9، ص6.

28 ـ همان، ص63.

29 ـ همان، ج7، ص37.

30 ـ مروج الذهب، ج2، ص415.

31 ـ همان، ج15، ص149.

32 ـ همان، ج19، ص95.

33 ـ صحيفه نور، ج18، ص126.

34 ـ همان، ج19، ص26.

35 ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

36 ـ صحيفه نور، ج8، ص89.

37 ـ همان، ج20، ص32.

38 ـ همان، ج14، ص91.

39 ـ نهج البلاغه، خطبه 27

40 ـ صحيفه نور، ج16، ص93.

41 ـ نهج البلاغه، خطبه 97.

42 ـ صحيفه نور، ج10، ص15.

43 ـ نهج البلاغه، نامه 45.

44 ـ كامل ابن اثير، ج2، ص381.

45 ـ اعيان الشيعه، ج8، ص374.

46 ـ صحيفه نور، ج10، ص284.

47 ـ همان، ج3، ص183.

48 ـ همان، ج3، ص197.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف گرایی بلای جامعه برانداز
قرآن : وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ  (سوره سجده، آیه 21)ترجمه: به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند.توضیح : مصرف گرایی بدون تولید مناسب سبب می شود تا قیمت ها در جامعه افزایش پیدا کند و گرانی (که در احادیث به عنوان یکی از عذابهای دنیوی عنوان شده) در جامعه شایع شود.حدیث: وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ. (اصول کافی،...

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید