گروه دوم، انسانهايی هستند كه برجستگی آنها نه در يك زمينه، بلكه در ابعاد مختلفی میباشد، مانند حكمای بزرگی كه در سير و سلوك و عرفان نيز به منزلت والايی دست يافته اند و يا همانند سياستمداران و حاكمانی كه اهل تفكر و انديشه نيز بوده اند و آثار مهمی از خود بر جای گذاشته اند. بیترديد گروه اخير، الگوهای مناسبتری برای ديگران هستند، زيرا اينان توانستهاند ابعاد مختلف انسانی را در هماهنگی با هم به گونهای مطلوب و شايسته رشد دهند. حضرت علی(ع) از اين گروه است و بلكه برجستهترين آنهاست. آری! علی(ع) در عين عبوديت، به ياد مردم بوده، برای احقاق حق مردم تلاش میكرد. در عين مهربانی و رأفت با دوستان و مردم و حتی مخالفان، با دشمنانِ حق و ظالمان، سختگير و خشمناك بود. در عين آخرتگرايی، زهد و دنياگريزی، بر اساس مسؤوليت و وظيفه الهی به حكومت، سياست و دنيا رو میآورد، آنچنان كه دنيای وی عين آخرت و دنياگريزی بوده است. آن حضرت با همه مُكنت و حكومتش، بر حفظ بيتالمال و مصرف درست آن اهتمام میورزيد و هيچ گونه تبعيض و مصلحتسنجی را روا نمیداشت. چنين اوصافی از آن حضرت بیشمار است، به گونهای كه حتی غير مسلمانان بر آن صحه گذاشتهاند، برای مطالعه آنها، به كتابهای نوشته شده در اين زمينه رجوع شود.
به هر حال، ضروری است كه شخصيت و زندگی چنين انسانی بررسی شود تا روش درست زندگی كردن، ترسيم و آموخته شود، اما در يك نوشتار مختصرِ مقاله گونه، بررسی تمامی ابعاد اين شخصيت غير ممكن است، لذا تنها به مسأله حكومت آن حضرت، آن هم اصول و قواعد حاكم بر حكومت آن حضرت در برخورد با مخالفان و دشمنانش میپردازيم.
علی(ع) و حكومت
پس از توجه و بيعت مردم با امام علی(ع)، ايشان حكومت را پذيرفته و به اداره جامعه اسلامی پرداخت. در اين مدت تلاش نمود تعاليم اسلامی را تحقق بخشد و كژيها و ناراستيهای پيش آمده پس از رحلت رسول خدا(ص) را از بين ببرد، چنانكه در آغازِ بيعت مردم و حكومت خود، مسير و اهداف حكومتش را اعلام نمود. با وجود اين، مخالفان و دشمنانِ زمامداری آن حضرت، خاموش ننشسته و عليه آن حضرت توطئه میكردند.
علی(ع) و مخالفان
از ويژگيهای حكومت علوی آن است كه با يك مخالف و يا يك گروه از مخالفان روبهرو نشده بود، بلكه گروههای مختلفی به علل و اغراض متفاوت با آن حضرت مخالفت ورزيدند. در يك تقسيم كلی میتوان آنها را به سه گروه اصلی معرفی كرد: قاسطين؛ ناكثين و مارقين.
اينك با بررسی تاريخ حيات امام علی(ع) و كلمات آن حضرت به تشخيص و بررسی اصول حاكم بر حكومت علوی با مخالفان و دشمنان میپردازيم.
1. حكومت اسلامی و جايگاه مخالفان در اداره جامعه
از موضوعات مهم در حكومت اسلامی، حقوق مخالفان است. آيا حقوقی دارند يا نه؟ حقوقِ قابل پذيرش آنها به چه ميزانی است؟ آيا كسانی كه به حكومت اسلامی اعتقادی ندارند، میتوانند در دستگاه اجرايی حكومت وارد شوند و مسؤوليتهايی را به عهده گيرند؟
چه بسا عدهای تصور كنند بكارگيری معاندان و مخالفان نظام اسلامی و اعطای منصب به آنها سبب گرايش و علاقهمندی آنها به نظام و حاكمان اسلامی میشود يا ممكن است تصور شود بكارگيری مخالفان حكومت، خصوصاً در آغاز تشكيل حكومت به سود جامعه اسلامی و برپايی حكومت اسلامی میشود؛ آنگاه كه حكومت اسلامی استوار گشت، حكومت را از وجود ناخالصیها و نيروهای مخالف پاك كرد يا ممكن است عدهای گمان كنند سختگيری در گزينش نيروهای اجرايی حكومت و ايجاد موانع بر سر راه ورود آزادانه همه افراد برای تصاحب پستهای حكومتی باعث ترسيم چهرهای خشن و خشك از حكومت اسلامی میشود و اين تلقی را ايجاد میكند كه اسلام با دمكراسی و مردمسالاری و دخالت مردم در امور حكومت مخالف است و يا چه بسا گفته شود چون همه مردم يك سرزمين دارای حقوق برابری هستند، همه (خواه موافقان و خواه مخالفان) حق دخالت در حكومت و كسب منصب حكومتی را دارند.
اكنون، جای اين پرسش است كه آيا علی(ع) نيز به چنين مصلحتانديشیهايی معتقد بودند و يا اينكه به امور ديگری توجه داشته و در اين جهت، اصل يا اصول ديگری را درنظرداشتند؟
بررسی دورههای متعددِ حيات آن حضرت، نشاندهنده اين واقعيتها است كه ايشان نه تنها در دستگاه حكومتی خود، افراد معاند را به كار نگماردند، بلكه از اشخاص غير معتقد به اسلام، فاسق و دنياطلب بهره نبردند. ايشان، پيوسته به كارگزاران خود توصيه میكردند كه اين گونه عمل كنند. به دو نمونه آن اشاره میشود:
الف) امام علی(ع) پس از آنكه حكومت را به دست گرفت، پارهای از عوامل اجرايی حكومت خليفه سوم را عزل و افراد شايسته را به جای آنها نصب كرد. طلحه و زبير كه به طمع فرمانروايی كوفه و بصره بيعت كرده بودند،[1] با امتناع حضرت علی(ع) مواجه شدند و در نتيجه دشمنی با آن حضرت را آغاز نمودند. برای اينكه روشن شود چرا حضرت علی(ع) فرمانروايی كوفه و بصره را به طلحه و زبير واگذار نكرد تا جنگ جمل رخ ندهد، كافی است شخصيت اين دو صحابی بزرگ پيامبر(ص) اندكی ذكر شود.
از زمان خليفه دوم به دارندگان سابقه جهاد و هجرت، سهم و حقوق بيشتری داده میشد. اين سياست در دوره خلافت خليفه سوم نيز گسترش و شدت بيشتری يافته بود، به گونهای كه نابرابریهاو طبقههای جديدی با امتيازات ويژه پديد آمده بود. علی(ع) با اين روش مخالف بود و برای مردم حقوق اجتماعی يكسانی قايل بودند. طلحه و زبير كه در اين دو دوره به دنياطلبی و زراندوزی رو آورده بودند، به اين امتيازات عادت كرده و با سياست علی(ع) مخالفت میكردند،[2] زبير پسرعمه رسولاللَّه(ص) و امام علی(ع) و جزو هشت نفری است كه بعد از علی(ع) و خديجه به اسلام گراييد. او اولين كسی بود كه در راه اسلام شمشير زد. در شجاعت آنچنان بود كه به وی لقب «سيفالاسلام» دادهاند.[3] طلحه پسرعموی ابوبكر، معروف به «طلحة الخير»، از اولين كسانی است كه اسلام آورد. وی در اكثر جنگهای رسولاللَّه(ص) شركت داشته است. با وجود اين، وی صدها كنيزك و غلام داشت.[4] او در كوفه با گچ، آجر و ساج خانه ساخته و درآمد روزانه وی از زمينهايش در عراق هزار دينار بود. علاوه بر آن، دارايی او (هزار اسب و ...) بود. از وی پس از مرگش ثروتی چند ميليون ديناری به جای مانده بود.[5] زبير نيز در مصر، بصره، كوفه، اسكندريه و ديگر شهرها، خانههای مجلل بنا كرده بود.[6] از وی هزاران دينار و اموال هنگفت ديگر (هزار اسب و ...) باقی مانده بود.[7]
بنابراين، اين پرسش به ميان میآيد كه آيا ثروتاندوزی و داشتن روحيه دنياطلبی با عدالتگروی و حقگرايی و روحيه مساواتطلبی سازگاری دارد؟ آيا مسلط كردن چنين افرادی بر امور جامعه و واگذاری بيتالمال به آنان ظلم به مردم نيست؟ از اينرو، علی(ع) از واگذاری مناصب حكومتی و بيتالمال به اينان و تقسيم نابرابر بيتالمال خودداری نمود و در برابر كسانی كه او را در اين مسأله سرزنش مینمودند، پاسخ میداد: آيا شما میخواهيد كه با توسل به جور و ستم به كسانی كه قدرت سياسی آنها به من سپرده شده، برای رسيدن به حق و عدالت ياری بجويم؟ به خدا، تا زمانی كه نظام آفرينش بر اساس عدالت در چرخش و حركت است، من نيز از مسير عدالت بيرون نمیروم و تبعيض در توزيع ثروتهای عمومی را به خود روا نمیدارم.[8]
ب) امام علی(ع) در ضمن نامهای به مالك اشتر به وی تذكر میدهد كه بدترين وزرای تو آن وزيری است كه پيش از تو وزارت فاسقی را كرده باشد و در جور و ستم و ساير گناهان او موافقت و مرافقت كرده باشد. زنهار! كه چنين كسانی را وزير و صاحب تدبير خود و محرم اسرار خويش مگردان؛ چه اينها ياران گنهكار و برادران ستمكارانند؛ به جور و ظلم عادت كردهاند و نيكويی سعی تو را ضايع میسازند.[9]
همان طوری كه ملاحظه میشود، امام علی(ع)، بكارگيری چنين وزيرانی را مانع به ثمر رسيدن تلاشهای حقطلبانه و آنها را زمينهساز نفوذ دشمنان میدانند. در اين نامه، حضرت يكی از موانع ورود به دستگاه حكومت اسلامی و نزديكی به حاكم اسلامی را شرك ذكر میكنند. اين كلام حضرت يادآور اين آيه شريفه است: «و لن يجعل اللَّه للكافرين علی المؤمنين سبيلاً».[10] از ديدگاه اسلام جايز نيست كافران بر سرنوشت مسلمانان مسلط گردند. از اينرو، نزديكی آنها به حاكم و حكومت اسلامی زمينهساز تسلط آنان بر سرنوشت مسلمانان است.
بنابراين، میتوان نتيجه گرفت كه به دليل حقستيزی و بیعلاقگی مخالفان، به اسلام و حاكميت مسلمانان، نبايد مسؤوليتهای حكومت و اداره جامعه را به آنها سپرد.
2. رعايت حقوق مخالفان
از مشكلات مهم حيات بشر اين است كه در هر مسألهای، يا به افراط میگرايد و يا به تفريط رو میآورد و در نتيجه، ارزيابيهای يكطرفه، بررسيهای تكبعدی به جای تحليلهای جامعنگر پديد میآيند. از ويژگيهای مهم شخصيت مولای متقيان علی(ع) دوری جستن از حبّ و بغضهای بیاساس است. از اينرو، حضرت به رغم آنكه دشمنان حكومت اسلامی و ناصالحان را به تشكيلات حاكميت راه نمیداد، اما در عين حال، حقوق آنها را در برخورداری از حيات انسانی و بهرهمندی از امنيت و آسايش به رسميت میشناخت و در تحقق آنها بسيار حساس بود كه به پارهای از آن موارد اشاره میشود:
الف) كشاورزان مشرك منطقهای از رفتار سختگيرانه والی آن به امام علی(ع) شكايت میكنند. امام در نامهای به حاكم تذكر میدهد كه هرچند اينان مشركند، اما به خاطر پيمانی كه با حكومت اسلامی دارند، درخور دور شدن و ستم كردن نيستند، پس با ايشان مهربانیِ آميخته با سختی را، شعار خود قرار ده، با آنها بين سختدلی و مهربانی رفتار كن، برايشان بين نزديك و زياد، نزديك گردانيدن و دور و بسيار دور ساختن، جمع كن (يعنی با آنان به اعتدال رفتار كن).[11] بنابراين، از ديدگاه امام علی(ع) مشركانِ همپيمان با حكومت اسلامی، سزاوار برخورداری از ملاطفت و مهربانی حاكمان هستند؛ به گونهای كه محبت همراه با سختدلی باشد.
ب) حضرت در پاسخ به سخن خوارج «لا حكم الّا للَّه» فرمودند:
«منظور اينان آن است كه امامت و رياست (در بين خلق) مخصوص خداوند است و حال آنكه ناچار برای مردم اميری لازم است خواه نيكوكار باشد يا بدكار. (در هر صورت) مؤمن در امارت و حكومت او به طاعت مشغول است و كافر بهره خود را میبرد.»[12]
بنابراين، از ويژگيهای هر حكومتی از جمله حكومت علوی تأمين معيشت و امنيت مردم و جامعه است. حكومت برای جلوگيری از هرج و مرج و تأمين امنيت اجتماعی پديد آمده است تا انسانها (چه كافر و چه مؤمن) بتوانند به تمتعات و علاقه های خود (مانند عبادت، پرستش خدا و...) دست يابند. علی(ع) در طول دوران حكومتش، با مخالفان خود چنين رفتاری كرد. شرح آن خواهد آمد.
ج) امير مؤمنان(ع)، هنگام گردش در شهر، پيرمرد نابينايی را ديد كه از مردم درخواست كمك میكرد. پرسيد: «اين كيست»؟ گفتند: مرد نصرانی است. امام در پاسخ فرمودند:
«شگفتا! از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را از زندگی بازداشتهايد. از بيتالمال به او بپردازيد تا آبرويش حفظ شود.»[13]
يعنی شهروندان حكومت اسلامی، هرچند نصرانی باشند از بيت المال مسلمانان سهمی دارند و برای نگهداری آبروی آنها بايد در هنگام ناتوانی به آنها كمك كرد.
د) امام(ع) در نامهای به مالك اشتر استاندار خود در مصر نوشت:
«با همه مردم با رحمت و محبت رفتار كن و برای آنان حيوان درنده نباش كه بهرههای آنها را غنيمت میشمارد؛ زيرا آنان دو گروهاند: يا برادر دينی تو هستند يا انسانی مانند تو.»[14]
در اين كلام امام، به دو گونه حقوق اشاره شده است:
1. حقوق دينی كه به اقتضای متدين بودن بر عهده دينداران نهاده میشود؛
2. حقوق انسانی كه هر انسانی سزاوار و شايسته آن است، از جمله مهربانی و ملاطفت حاكمان و كارگزاران حكومتی با همه مردم (چه متدين و چه غير متدين).
3. صراحت امام علی(ع) در برخورد با مخالفان و دشمنان
از شيوه های مرسوم در سياستهای رايج امروز، نيرنگ، فريب و ظاهرسازی است. چه بسا عدهای گمان كنند چه اشكالی دارد برای پيشبرد اهداف اسلامی چند صباحی از آرمانها و اهداف خود سخن نگفت يا دست كم به صراحت و روشنی از آنها ياد نكرد تا حساسيت دشمنان و مخالفان برانگيخته نشود و گمان كنند ما در آرمانهای خود تجديد نظر كردهايم و يا اينكه عدهای تصور نمايند سياست؛ يعنی فريب و نيرنگ و سياستمدار واقعی؛ يعنی حيلهگر ماهر، چنان كه ماكياولی، ظاهرسازی و فريب را خصوصيت مهم سياستمداران راستين برمیشمرد.
اكنون پرسش اين است كه آيا سياست به معنای فريب و ظاهرسازی، در قاموس حكومت علوی جايی داشت و يا اينكه حكومت علوی، هدفش انسانسازی و سعادتبخشی بوده است؟ استفاده از چنين ابزارها را با چنان اهدافی ناسازگار میديد و از اين شيوهها پرهيز مینمود؟ نگاهی مختصر به منش حضرت علی(ع) با مخالفان و دشمنانش به روشنی اين اصل را اثبات میكند كه ايشان مقاصد خود را به صراحت بيان میداشت و آشكارا بر انجام آنها تأكيد میورزيد.
هنگامی كه مهاجر و انصار بر بيعت با حضرت علی(ع) اصرار میورزيدند، به آنان گفتند: اينك كه بر گزينش من اصرار میورزيد انجام آن بايد در مسجد باشد.[15] آن گاه در مسجد، امام به «صراحت» برنامه حكومتی خود را اعلام كرده، فرمودند: جامعه امروز ما به همان بلايی دچار است كه در نخستين روز بعثت پيامبر(ص) دچار بود. چارهای جز اين نيست كه اين جامعه، چون ديگی جوشان زير و زبر شود، چنان كه فرازآمدگان، فرو روند و فروماندگان، فراز آيند.[16] بازتاب اين سياستهای صريح در نامه عمروعاص به معاويه مشهود است. در آن نامه به معاويه هشدار داد: بنگر كه چه میتوانی كرد، آن گاه كه پسر ابوطالب هر چه را اندوختهایچنان باز پس گيرد و به بيتالمال بازگرداند كه گويی چون چوبی پوست تو را میكند.[17] اين نامه نشان میدهد كه حضرت از همان آغاز حكومتش برنامههای اصلاحی را به روشنی اعلام كرد و پنهانكاری و ظاهرسازی را ابزار مناسبی برای اهداف حقطلبانه خويش نمیدانست.
4. واقعنگری در برخورد با مخالفان و دشمنان
حقگرايی و پايداری بر اصول منافاتی با در نظر گرفتن شرايط و وضعيت اجتماعی ندارد. مهم آن است كه توجه به شرايط و اوضاع اجتماعی نبايد بدان حد باشد كه انسان را به مصالحه بر سر اصول و حقايق وا دارد. از ويژگيهای برجسته حيات سياسی حكومت علوی آن است كه در چارچوبه ارزشها و حقايق و بر اساس مصالح، به انتخاب بهترين گزينه اقدام مینمود و در اين جهت به شرايط و اوضاع جامعه توجه كامل داشته است. مواردی برای نمونه بيان میشود:
الف) علی(ع) پس از بيعت مردم و عهدهدار شدن قدرت، معاويه را برای حكومت شامات شايسته نمیدانست. عبداللَّه بنبجلی را كه برای اين مسؤوليت شايستگی داشت، به جای او در نظر گرفت و به شام فرستاد. اصحابش با اطلاعاتی كه از اصرار معاويه برای ماندن بر اريكه قدرت داشتند، به امام پيشنهاد كردند كه برای جنگ با معاويه و بر سر جای نشاندن وی، هر چه سريعتر خارج شوند. امام در پاسخ فرمودند:
«اينكه من مقدمات جنگ را با اهل شام فراهم كنم، در حالی كه جرير را هم به آنجا فرستادهام، بستن باب مسالمت به روی آنان است. ممكن است آنها بيعت با عبداللَّه را اراده كنند و با خروج به جنگ، نبايد آنان را از اين خير منصرف كرد.»[18]
بنابراين تعهد و اصرار بر اصول نبايد مانع از توجه به واقعيات و شرايط شود. حضرت اولاً، برای آنكه حجت را بر دشمن تمام نمايد و به احتمال تسليم شدن دشمنان توجه كند، جنگ با دشمن را به تأخير انداخت و ثانياً، ارسال كارگزار برای وادار كردن معاويه به تسليم با تهيه مقدمات جنگ منافات دارد (يعنی تهيه مقدمات جنگ با مذاكره و گفت و گو منافات دارد)،لذا پيشنهاد اصحاب خود برای جنگ را رد كرد.
ب) معاويه در جنگ صفين برای رهايی از شكست (با پيشنهاد عمروعاص) قرآنها را بر فراز نيزهها كرد و از حكميت قرآن سخن میگفت. عدهای از سپاهيان ساده انديش امام(ع) فريب اين حيله را خوردند و شمشيرهای خويش را بالا برده، شعارِ «لا حكم الّا للَّه» سر دادند.[19] اينان (كه بعداً خوارج ناميده شدند) در برابر امام ايستادند و به امام گفتند: بايد حكميت را بپذيری، در غير اين صورت تو را به قتل خواهيم رساند، همان گونه كه عثمان را به قتل رسانديم. اين ماجرا در حالی صورت میگرفت كه مالك اشتر به كنار خيمهگاه معاويه رسيده بود[20] و اندك فرصتی، ريشه تباهی را میكند. خوارج به امام میگفتند: به مالك دستور بده، برگردد و گرنه تو را خواهيم كشت.[21] امام به مالك پيام رساند كه برگردد، ولی مالك كه از توطئه خبر نداشت، مقاومت كرد و پيام فرستاد: اندكی فرصت دهيد؛ اكنون زمانی نيست كه مرا از موقعيتی كه دارم، خارج كنيد؛ به مقدار دوشيدن يك شتر فرصت دهيد![22] دوباره پيك امام رسيد كه مالك، بايد برگردی. مالك كه احساس كرد اتفاق مهمی افتاده، شايد جان امام در خطر باشد، برگشت.
اين برخورد امام(ع) با عده ای از سپاهيان ساده انديش، نشانگر عمق موقعيتشناسی حضرت است. خود امام به عدهای از يارانش كه از پذيرش پيشنهاد داوری و حكميت تعجب كردند، فرمودند: «كنتُ امس اميراً، فاصبحتُ اليوم مأموراً»؛ ديروز فرمانده بودم، ليك امروز (كه برخی ياران سادهانديشم (يعنی خوارج) اصرار بر پذيرش حكميت دارند) فرمانبر شدهام.[23] نمونه ديگری از درك شرايط، پذيرش حكميت ابوموسی اشعری بود، در حالی كه امام قصد داشت عبداللَّه بنعباس را (كه فردی زيرك بود) پيشنهاد كند، ولی باز اصرار و تهديد خوارج، امام را به پذيرش حكميت ابوموسی وادار ساخت.[24]
5. علی(ع) و بهرهگيری از جنگ
از ديگر ويژگيهای امام علی(ع) در طول حكومت اين بود كه جنگ را هدف و يا وسيلهای برای كسب قدرت نمیدانست، بلكه جنگ را آخرين ابزار در جلوگيری از ايجاد فساد دشمنان میدانست؛ يعنی هنگامی كه هيچ راه ديگری برای اصلاح دشمنان باقی نمیماند، اقدام به جنگ مینمود، گرچه غالباً از سوی دشمنان، جنگ آغاز میشد؛ زيرا امام(ع) در برخورد با دشمن، ابتدا تلاش میكردند تا با تبيين موضع حقجويانه خويش، آنان را از گمراهی نجات دهند، سپس در صورت عدم پذيرش، اگر به حال جامعه اسلامی زيانی نداشتند، آنها را به حالخود وا گذاشته، حقوق آنها را نيز قطع نمیكردند، اما زمانی كه دشمنان بر جنگ اصرارمیورزيدند، امام میكوشيدند آغازكننده جنگ نباشند. اينك نمونههايی از اين روش رابررسی میكنيم:
الف) در توطئه ناكثين، امام(ع) برای مقابله با فتنهها آمادگی لازم را فراهم آورد و وقتی كه آگاه شد سران ناكثين از مكه به سوی بصره حركت كردهاند، در مدينه به مردم اعلام مینمايد و از آنان میخواهد كه برای مقابله با پيمانشكنان به سوی بصره حركت كنند.[25]
از سوی ديگر، امام(ع) تلاش كرد به هيچ وجه جنگ و درگيری و مسلمانكشی راه نيفتد. لذا در عين حفظ آمادگی، صبر و تحمل پيش كرد و فرمود:
«آنان به دليل خشمی كه از سياست من دارند، جمع شدهاند، ولی من تا زمانی كه كيان اجتماعی شما مورد تهديد قرار نگيرد، صبر میكنم.»[26]
سپس دعا نمود: «اللهم احقن دماء المسلمين»؛ خدايا خون مسلمانان را تو خود حراست فرما.[27] امام(ع) برای بیاثر كردن توطئه دشمنان در تلاش بود تا با گفت و گو با سپاه و سران سپاه دشمن آنان را از اقدام خطرناكشان باز دارد. در نامهای به طلحه و زبير سابقه درخشان آنان را بازگو كرده، به زبير «فارس قريش» و به طلحه «شيخ المهاجرين» اطلاق نمود. عايشه را در اقدامش برای رهبری سپاه جمل مذمت نمود و گوشزد كرد: اقدام تو از گناه قاتلان عثمان بزرگتر است.[28]
آن گاه فرمود: من فردی نيستم كه از جنگ هراس داشته باشم.[29] بعد از اين مراحل، وقتی كه نامهها در سران ناكثين اثر نگذاشت امام اقدام ديگری نمود و سفير مخصوص به نزد زبير فرستاد تا با وی مذاكره نمايد. قبل از شروع جنگ هم (در حالی كه دو سپاه رو در روی يكديگر بودند)، امام دو مرتبه نماينده فرستاد تا آنها را از بروز جنگ باز دارد.[30] با وجود اين، امام به سپاه خود دستور میدهد تا شروع كننده نباشند،[31] اما بعد از اينكه چند نفر از نيروهای علی(ع) با تيرهای ناكثين به خون غلتيدند، به گونهای كه سپاهيان امام(ع) اعتراض نمودند، آن حضرت فرمودند: «كدام يك از شما با وجود اينكه میداند كشته میشود، اين قرآن را به دست میگيرد و آنان را به آنچه در آن است دعوت میكند؟» جوانی چند بار داوطلب شد كه سرانجام باقرآنی و بدون سلاح ميدان رفت و شروع به دعوت ناكثين كرد، ولی آنها بر سرش ريخته وقطعه قطعهاش كردند. بدين ترتيب، دستور دفاع مشروع و عادلانه از جانب امام(ع) صادرشد.[32]
ب) امام(ع) بعد از اينكه از بصره به كوفه رهسپار شد، دو نامه، يكی، به اشعث بنقيس كندی و ديگری، به معاويه نوشت. مضمون هر دو نامه اين بود كه استانداریِ اين دو نفر مورد خوشايند حضرت نبوده، آنان كنارهگيری كنند.[33] معاويه سرپيچی نمود و امام بسيار سعی كرد او را با احتجاج و نصيحت متقاعد كند. در نهجالبلاغه نامههای فراوانی در اين باره موجود است. معاويه در برابر تصميم امام(ع) اصرار بر باقی ماندن بر مسند قدرت از راه جنگ داشت و سپاهيانش به اين شهر يا آن شهر حمله میكردند تا اينكه امام مجبور به دفاع از كيان جامعه شد. گفت و گوی سياسی بين حضرت علی(ع) و معاويه تقريباً هفده ماه به طول انجاميد.[34] امام بعد از ارسال نامههای فراوان و اطلاع از آمادگی معاويه، مردم عراق را به سوی شام بسيج نمود. معاويه وقتی در برابر سپاه امام علی(ع) قرار گرفت اولين اقدامش اين بود كه ستونی از نظاميان خود را بين رودخانه فرات و سپاه امام حايل قرار داد. حضرت(ع) كوشيد از راه گفت و گو اين مشكل را حل كند، اما گفت و گو نتيجهای نبخشيد. لذا عدهای از لشكريان امام(ع) به فرماندهی اشعث و نيز مالك، لشكر معاويه را شكست داده و فرات را در اختيار گرفتند. امام(ع) در برخورد با سپاه معاويه به سوی خيمهگاه معاويه آمده، فرمود: با معاويه سخنی دارم، سپس او را نصيحت كرد، اما اثری نبخشيد. امام(ع) در اين مورد هم سعی كرد تا آغازگر جنگ نباشد. به همين دليل به اصحابش فرمودند:
«با آنها تا جنگ با شما را آغاز نكنند، نجنگيد؛ زيرا بحمداللَّه شما كارتان بر اساس دليل است و آغاز نكردن جنگ نيز حجت ديگری، عليه آنها خواهد بود.»[35]
ج) آن گاه كه خوارج راهشان را از علی(ع) جدا كردند، امام(ع) تا وقتی كه آنان قيام مسلحانه نكرده بودند با آنها حداكثر مدارا را میكرد، حتی حقوقشان را از بيتالمال قطع نكرد و آزاديشان را محدود نكرد. در برابر ديگران به او جسارت و اهانت میكردند، ولی ايشان حلم میورزيد. امام(ع) بر منبر در حال سخن گفتن بود كه شخصی از وی سؤالی كرد. ايشان فوراً جواب بسيار عالی به او داد و اسباب حيرت و تعجب را برانگيخت و شايد همه تكبير گفتند. يكی از خوارج آنجا بود و گفت: «قاتله اللَّه ما افقه»؛ خدا بكشد او را چقدر داناست! اصحاب امام(ع) خواستند بر سرش بريزند، فرمود: چكارش داريد، يك فحش به من داد؛ حداكثر اين است كه فحشی به او بدهيد، نه، كاری با او نداشته باشيد.
امام علی(ع) هنگام خلافتش نماز جماعت هم میخواند و مردم به وی اقتدا میكردند، اما خوارج به او اقتدا نمیكردند و میگفتند: علی(ع) مسلمان نيست و كافر و مشرك است. در يكی از اين نمازها، امام(ع) مشغول قرائت حمد و سوره بود. شخصی به نام ابنكوّاب (از خوارج) آمده، با صدای بلند اين آيه را خواند: «ای پيغمبر! به تو وحی شده و به پيغمبران پيشين هم وحی شده است اگر تو هم مشرك بشوی، تمام اعمالت هدر رفته است.»[36] با خواندن اين آيه خواست بگويد: علی! ما سابقهات را در اسلام میدانيم، اما چون مشرك شدی، نزد خدا هيچ اجری نداری. علی(ع) به حكم آيه: «اذا قریء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعلّكم ترحمون[37]» سكوت كرد و گوش فرا داد. وقتی سخن آن فرد تمام شد، نماز را ادامه داد. آن شخص دو مرتبه همان آيه را تكرار كرد. باز علی(ع) سكوت كرد و آيه را گوش داد. وقتی او تمام كرد نماز را ادامه داد. بار سوم و يا چهارم كه او شروع كرد، ديگر علی(ع) اعتنا نكرد و اين آيه را خواند: «فاصبر انّ وعد اللَّه حق و لا يستخفنّك الذين لا يوقنون».[38] آن گاه نمازش را ادامه داد. بدين ترتيب، خوارج تا دست به فتنه نزده بودند، علی(ع) با آنها مدارا میكرد، اما آنها كارشان به جايی كشيد كه علی(ع) را وادار كردند در مقابلشان اردو بزند؛ با اين توضيح كه خوارج میگفتند: حال كه علی كافر شده است راهی جز قيام عليه او نيست. نتيجتاً ياغيانه در بيرون شهر خيمه زده، میگفتند: ديگران مسلمان نيستند و ما نمیتوانيم از آنها زن بگيريم و به آنها زن بدهيم. ذبايح آنها (گوشتی كه ذبح میكنند) حرام است و بالاتر اينكه، كشتن زنان و اطفال آنها جايز است. پس از آن شروع به غارت و كشتار كردند. وضع عجيبی به پا شد! از يكی از صحابه پيامبر(ص) كه به همراه همسرش از نزديك آنان میگذشت، خواستند كه از علی(ع) تبری بجويد. چون او اين كار را نكرد وی را به همراه همسر باردارش كشتند و شكمشان را با نيزه دريدند. در برابر چنين رفتار وحشيانهای علی(ع) پس از فرستادن ابنعباس و مؤثر نشدن صحبتهای او، خود با آنان گفتوگو، كرد. در نتيجه اين گفتوگو هشت هزار نفر، از دوازده هزارنفر خوارج پشيمان شدند و مابقی كه امان امام(ع) را نپذيرفتند با شمشير آن حضرت كشته شدند و كمتر از ده نفر از آنها موفق به فرار شدند كه يكی از آنها عبدالرحمن ابن ملجم مرادی بود.
علی(ع) در روزهای پايان عمر خويش در برخورد با ابنملجم اوج انسانيت را به نمايش گذاشت. در پايان برای كوتاه شدن كلام میگوييم كه اصول بيانشده، شمهای از شخصيت والا و الهی علی(ع) و شيوه حكومت وی بود.
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. محمد بنمحمد بننعمان بغدادی (شيخ مفيد)، الجمل و النصرة لسيد العترة فی حرب البصره، تحقيقِ سيد علی ميرشريفی، چاپ اول: قم، مكتب الاعلام الاسلامی، 1413ق.
[2]. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بنابیطالب(ع)، ترجمه سيد محمدمهدی جعفری، ج2، ص7 و 37.
[3]. عزالدين ابوالحسن علی بنمحمد (ابن اثير)، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج2، ص295؛ شهابالدين احمد ابن حجر العسقلانی، الإصابة فی تمييز الصحابة، ج1، ص545 و ابن هشام، سيرة النّبی، ج2، ص91.
[4]. عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج2، ص12.
[5]. ابوالحسن علی بنحسين مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج1، ص689 و 690.
[6]. عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج2، ص12.
[7]. ابوالحسن علی بنحسين مسعودی، همان، ج1، ص690.
[8]. صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 126، ص183.
[9]. صبحی صالح، همان، نامه 53، ص426.
[10]. نساء آيه 141.
[11]. صبحی صالح، همان، نامه 19، ص376.
[12]. صبحی صالح، همان، خطبه 40، ص82.
[13]. شيخ حرّ عاملی، وسائل الشيعه، ج11، باب 19 از ابواب جهاد، ح1.
[14]. صبحی صالح، همان، نامه 53، ص 426.
[15]. عزالدين ابوالحسن علی بنمحمد (ابن الاثير)، همان، ج3، ص190.
[16]. عبدالمجيد معادیخواه، خورشيد بیغروب، گفتار 16.
[17]. علامه امينی، الغدير، ج8، ص288.
[18]. صبحی صالح، همان، خطبه 43، ص84.
[19]. ابوالفضل نصر بنمزاحم المنقری، وقعة صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمدهارون، ص481 و احمد بنابیيعقوب بنجعفر بنواضح اليعقوبی، تاريخ اليعقوبی، ج2، ص88.
[20]. ابوجعفر محمد بنجرير الطبری، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ الطبری)، ج4، ص34 و احمد بنابیيعقوب، همان، ج2، ص88.
[21]. احمد بنابیيعقوب، همان، ج2، ص491.
[22]. محمد بنجرير طبری، همان، ج4، ص314.
[23]. احمد بنابیيعقوب، همان، ج2، ص484.
[24]. ابوالحسن علی بنالحسن المسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج2، ص391 و 392.
[25]. ابنمسعود، همان، ج2، ص358.
[26]. صبحی صالح، همان، خطبه 168 و محمد بنجرير طبری، همان، ص243، ج4، ص168.
[27]. ابنمسعود، همان، ج2، ص361.
[28]. ابومحمد عبداللَّه بنمسلم بنقتيبه الدينوری، الامامة و السياسة، ج1، ص90 و ابومحمد احمد بناعثم الكوفی، الفتوح، ج2، ص468.
[29]. ابومحمد احمد بناعثم الكوفی، همان، ج2، ص472.
[30]. محمد بنمحمد بننعمان بغدادی (شيخ مفيد)، همان، ص336.
[31]. ابنمسعود، همان، ج2، ص361.
[32]. عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج3، ص.
[33]. ابنقتيبه دينوری، همان، ج1، ص111.
[34]. ر.ك: همان، ص121.
[35]. صبحی صالح، همان، نامه 14، ص373.
[36]. زمر (39)، آيه 65.
[37]. اعراف (7)، آيه 204.
[38]. روم (30)، آيه 60.