پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار عليهمالسلام كه از سوی خداوند متعال برای هدايت مردم معيّن شدهاند، در تمام برنامههای خود، از جانب خدا موظفاند كه اصل را بر رحمت و عطوفت قرار دهند و از خشونت و تندی جز در موارد استثنايی بپرهيزند. پيشوايان معصوم عليهمالسلام مظهر صفات و اسماء خداوند هستند و به مقتضای «ارحم الراحمين» بودن خدا و شمول رحمتش نسبت به همه موجودات، آنان نيز بايد نسبت به همه مردم مهربان باشند. قرآن كريم در بيان سيره و روش پيامبر اكرم(ص) در برخورد با مسلمانان میفرمايد:
«بر اثر لطف و رحمت خداست كه با مردم مهربان و ملايم شدی، اگر تندخو و سختدل بودی، مردم از اطراف تو پراكنده میشدند. پس از كردار ناپسند مردم در گذر، برای ايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و آنگاه كه تصميم گرفتی بر خدا توكل كن، به درستی كه خدا توكلكنندگان را دوست دارد.»[2]
پيامبر بزرگوار اسلام(ص) در هدايت مردم به راه سعادت و خوشبختی، حريص و آزمند بود، از هيچ تلاش و كوششی فروگذار نمیكرد، از همه چيز خود گذشته بود و هيچ چيز مانع و جلودار او نبود. بر پيامبر اكرم(ص) بسيار سخت و دشوار بود كه مردم به عذاب، بدبختی و شقاوت گرفتار شوند، قرآن كريم میفرمايد:
«پيامبری از شما برای هدايتتان آمده است، كه رنج و پريشانی شما بر او بسيار گران است. او بر هدايت شما بسيار حريص و مشتاق است و به مؤمنان بسيار رؤوف و مهربان است.»[3]
بر اساس آنچه گفته شد، خشونت در هدايت الهی در موارد ناچاری و در باره اشخاصیاعمال میشود كه نمیتوان آنان را با رحمت و عطوفت اصلاح نمود و برایاصلاحشان راهی جز تندی و خشونت وجود ندارد. در اين صورت برخورد تند وخشنرهبران الهی به منزله داروی تلخی است كه از سوی طبيب شفيق و مهربان در كامكودك بيمار ريخته میشود. در مواردی نيز وجود اشخاص به حدی از فساد و تباهی رسيدهاست كه به هيچ وجه قابل اصلاح نيست. در اين صورت پيشوايان معصوم(ع) پس ازاينكه نهايت سعی و تلاش خود را در اصلاح آنان به كار گرفتند و از هدايت آنان نااميدشدند، ناچارند برای رعايت حقوق ديگران اقدام به اعمال خشونت نمايند، چنين عملینيز برخاسته از رحمت و عطوفت آنان نسبت به ساير اعضای جامعه انجام میگيرد.همان گونه كه در عمل جراحی برای حفظ سلامت اعضای ديگر، عضو فاسد قطع ونابود میگردد.
برخورد رهبران الهی با مخالفان خود
رهبران الهی و پيشوايان معصوم عليهمالسلام در برخورد با مخالفان خود نهايت رحمت، عطوفت و مهربانی را به كار میگرفتند تا در حد امكان هر كس را كه استعداد هدايت دارد به خود جذب كنند و مبادا بر اثر برخورد تند و خشن پيشوايان، آتش عناد و لجاجت در وجودشان شعلهور شود، سرمايه هدايت آنها را سوزانده، در ضلالت و گمراهی غوطهورشان سازد يا بر گمراهی و شقاوت آنان بيافزايد. پيشوايان معصوم عليهمالسلام بسان پدری مهربان و دلسوز هستند كه در مقابل فرزند ناسپاس و گمراه خود نهايت نرمش، عطوفت، گذشت، مهربانی، تواضع و ... را از خود نشان میدهد تا او را به خود جذب كند، به دامن خانواده بازگرداند و از هر گونه برخورد تند و خشنی به شدت پرهيز میكند تا مبادا برخورد تند و خشن او فرزند را از دامن خانواده رانده، به دامن بيگانگان اندازد و تا حد ممكن تندی را با نرمش و خشونت را با مهربانی پاسخ میگويد. شايد سخن پيامبر(ص) كه میفرمايد: «من و علی(ع) دو پدر اين امت هستيم»[4] اشاره به همين مطلب باشد. امام باقر عليهالسلام از جدّ بزرگوارش پيامبر اكرم(ص) نقل میكند:
«رهبری و امامت، شايسته و سزاوار كسی نيست مگر اينكه از سه خصلت برخوردار باشد، تقوا و نيروی درونی كه او را از گناهان باز دارد، بردباری و حلمی كه به سبب آن غضبش در اختيارش باشد و رهبری نيكو و پسنديده بر مردم به طوری كه مانند پدری مهربان برای آنها باشد».[5]
پيامبر اكرم(ص) در ضمن حديثی میفرمايد:
«من بدی را با بدی پاسخ نمیدهم بلكه آن را با خوبی پاسخ میدهم».[6]
حضرت علی عليه السلام در عهدنامه خود به مالك اشتر میفرمايد:
«مهربانی، عطوفت و نرمخويی با مردم را در دل خود جای ده (از صميم قلب آنان را دوست بدار و به ايشان نيكی كن) نسبت به ايشان به سان درندهای مباش كه خوردن آنان را غنيمت شماری. زيرا مردم دو گروهند، دستهای برادر دينی تو هستند و گروه ديگر در آفرينش همانند تو. اگر گناهی از ايشان سر میزند، عيبهايی برايشان عارض میشود و خواسته و ناخواسته خطايی انجام میدهند، آنان را عفو كن و از خطاهايشان چشم بپوش همان گونه كه دوست داری خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشمپوشی كند. زيرا تو مافوق مردم هستی و كسی كه تو را به كار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هيچ گاه از بخشش و گذشت پشيمان نشو و به كيفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبی كه میتوانی خود را از آن برهانی، شتاب نكن.»[7]
رهبران الهی رحم و عطوفت و خيرخواهی را در برخورد با مخالفان به حدی رساندهاند، كه در پارهای موارد كسانی كه از فلسفه و اسرار چنين اعمالی بیخبرند، میپندارند اين اعمال منافات با عزت نفس و بزرگواری دارد. ولی از اين نكته غافلند كه وقتی اين گونه كارها با عزت و سربلندی منافات دارد كه به منظور كسب منافع بیارزش و زودگذر مادی و يا برای دفع خطرات اين جهان انجام شود، نه هنگامی كه برای نجات انسانها از بدبختی و هلاكت انجام گيرد؛ كه در اين صورت نه تنها منافاتی با فضايل اخلاقی و كمالات انسانی ندارد بلكه بيانگر اوج انسانيت است.
در دوران حكومت كوتاه امير مؤمنان عليهالسلام به دليل مخالفت گروههای گوناگون با آن حضرت، زمينه نمايش سيره عملی رهبران الهی در برخورد با مخالفان بيش از زمان ديگر امامان عليهمالسلام پديد آمد. لذا بررسی اين دوره از تاريخ در ترسيم اصل فوق، اهميت بسزايی دارد.
شيوه امام عليه السلام در گرفتن بيعت
پس از كشته شدن عثمان، حضرت علی عليهالسلام هيچ حركت و تلاشی برای تصدی منصب خلافت نكرد بلكه اين مردم بودند كه با هجوم به خانه آن حضرت او را مجبور به پذيرش حكومت كردند.[8] امير مؤمنان(ع) در وصف هجوم مردم برای بيعت با او میفرمايد:
«مردم همان گونه كه شتران تشنه از بند رها شده، برای نوشيدن آب به آبشخور هجوم میبرند (برای بيعت با من) هجوم آوردند. به گونهای كه گمان كردم يا من در ازدحام جمعيت كشته خواهم شد يا گروهی به وسيله گروه ديگر».[9]
پس از اينكه حضرت به حكومت رسيد به هيچ وجه معترض گروه اندكی كه از بيعت با آن حضرت سر برتافته بودند نشد. حقوقشان را از بيتالمال قطع نكرد و آنها را كاملاً آزادگذاشت.[10]
برخورد با ناكثين
طلحه و زبير كه سودای خلافت در سر میپروراندند و به همين دليل در زمان عثمان در صف مخالفان او قرار داشتند، پس از كشته شدن عثمان به دليل عدم برخورداری از پايگاه مردمی و فراهم نبودن زمينه خلافت ايشان از خواسته خود تنزل كرده، به اميد تصدی پست و مقامی در حكومت حضرت علی عليهالسلام با او بيعت كردند. ولی به زودی پی بردند كه حضرت علی(ع) كسی نيست كه بتوان در پرتو حكومت او به ناحق به نوايی رسيد.
از سوی ديگر، عايشه كه تا ديروز مردم را به كشتن عثمان تشويق میكرد با به حكومت رسيدن حضرت علی عليهالسلام به بهانه خونخواهی عثمان پرچم مخالفت با حكومت آن حضرت را برافراشت. مخالفان حضرت نيز از هر سو به گرد او جمع شدند.
عدم دستگيری مخالفان قبل از اظهار مخالفت
طلحه و زبير با شنيدن اين خبر، به بهانه انجام عمره از حضرت علی عليهالسلام اجازه خروج از مدينه را درخواست كردند. امام عليهالسلام به ايشان خبر داد كه آنان انگيزهای جز فتنه و آشوب عليه حكومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانهای بيش نيست و هنگامی كه با انكار طلحه و زبير مواجه شد، پس از تجديد بيعت و گرفتن پيمان اكيد مبنی بر پرهيز از هر گونه مخالفتی با حضرت به آنان اجازه خروج از مدينه را صادر فرمود. وقتی حضرت(ع) از انگيزه آنان نزد ابنعباس پرده برداشت و ابنعباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادی و آنان را به بند نكشيدی و به زندان نفرستادی؟» امام عليهالسلام در پاسخ فرمود:
«ای فرزند عباس! آيا به من دستور میدهی قبل از نيكی و احسان، به ظلم و گناه اقدام كنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتكاب جرم مؤاخذه كنم».[11]
ظاهر سخن امام عليهالسلام اين است كه قبل از ارتكاب جرم هيچ اقدامی برای جلوگيری از آن جايز نيست و تنها پس از ارتكاب جرم است كه میتوان مجرم را دستگير نمود. نظير اين سخن را امام عليهالسلام در برخورد با خريت بنراشد نيز فرموده است. خريت بنراشد كه از اصحاب امام عليه السلام بود، پس از ماجرای حكميت در مقابل امام عليهالسلام ايستاد. او به علی(ع) گفت: «به خدا سوگند! از اين پس دستوراتت را اطاعت نخواهم كرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.»
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «مادرت به سوگت نشيند! اگر چنين كنی، پيمان خود را شكستهای، پروردگارت را نافرمانی نمودهای و جز به خودت به كسی زيان نرساندهای! به من بگو دليل اين تصميم تو چيست؟»
خريت دليل تصميم خود را پذيرش حكميت بيان كرد و حضرت از او خواست كه با هم بنشينند و در باره حكميت با هم بحث كنند تا شايد خريت هدايت شود و خريت با تعهد به اينكه فردا خدمت حضرت شرفياب شود از او جدا شد. عبداللَّه بنقعين میگويد: «پس از اين گفتگو من به منزل خريت رفتم ولی آثار ندامت در او ديده میشد و از تصميم خود در باره جدايی از حضرت با يارانش سخن میگفت. فردای آن روز خدمت حضرت علی(ع) رسيدم و آنچه را از خريت روز گذشته مشاهده كرده بودم، به امام(ع) گفتم.»
امام(ع) فرمود: «او را رها كن! اگر حق را پذيرفت و بازگشت، از او میپذيريم و اگر خودداری كرد، او را تعقيب میكنيم.»
عبداللَّه میگويد: «به امام(ع) گفتم: چرا اكنون او را نمیگيری و در بند نمیكنی؟»
امام(ع) فرمود:
«اگر اين كار را با هر كس كه به او گمان بد داريم، انجام دهيم، زندانها را از آنها پر میكنيم و من برای خود جايز نمیدانم كه بر مردم يورش برم و آنان را زندان و مجازات كنم تا اينكه مخالفت خود را با ما اظهار كنند.»[12]
از طرف ديگر نهی از منكر به معنی پيشگيری از وقوع گناه و جرم است و روشن است كه موضوع و مورد آن قبل از ارتكاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، كيفر و مجازات ناميده میشود.
در توضيح آن میتوان گفت: اگر كسی مقدمات جرم و توطئهای را انجام نداده باشد و دليل و شاهد خارجی وجود نداشته باشد كه او تصميم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(ع) از طريق علم غيب از قصد و نيت او آگاه شده است در اين صورت امام(ع) تنها به استناد علم غيب خود برای جلوگيری از جرم دست به اقدامی نمیزند، عدم برخورد امام(ع) با ابنملجم با اينكه بارها به كشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نيز از همين قبيل است بلكه بر اساس سخن حضرت در ماجرای خريت میتوان گفت حتی اگر كسی با زبان اظهار مخالفت نمايد تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمیكرد.
ولی اگر كسی در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طوری كه شواهد و قراينخارجی گويای اين است كه او در آينده دور يا نزديك مرتكب جرم خواهد شد، دراينصورت بر حكومت اسلامی واجب و لازم است كه به هر وسيله ممكن از وقوع آنجلوگيری كند. همان گونه كه در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است كه ازكشته شدن انسان بیگناه جلوگيری نمايند، هر چند به كشته شدن شخصِ مهاجم منجرشود.
بهترين شاهد بر اين جمع، اقدام امير مؤمنان(ع) در برخورد با ناكثين است. آن حضرت پس از آگاهی از حركت ناكثين به سرعت از مدينه حركت كرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسانهای بیگناه جلوگيری كند. البته بايد توجه داشت كه اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پيشگيری دارد و بايد به حداقل اكتفا شود.
حركت ناكثين به سوی بصره
به هر حال طلحه و زبير در مكه به عايشه پيوستند و به بهانه خونخواهی عثمان تمام كسانی كه در زمان عثمان بيت المال مسلمانان را به يغما برده بودند و با به خلافت رسيدن حضرت علی(ع) مقام و موقعيت خود را از دست داده بودند و كسانی كه خويشان و بستگانشان به دست آن حضرت در جنگهای صدر اسلام كشته شده بودند و خلاصه كسانی كه تحمل عدالت آن حضرت را نداشتند، گرد خود جمع كردند و پرچم مخالفت عليه حكومت آن حضرت برافراشتند و با تقسيم اموالی كه از بيت المال مسلمانان به تاراج رفته بود و فريب عدهای جاهل و ناآگاه سپاهی تهيه كرده، به سوی بصره حركت كردند.
جنايات ناكثين در بصره قبل از جنگ جمل
سپاه ناكثين ابتدا از سپاه عثمان بنحنيف حاكم بصره از سوی امير مؤمنان(ع) شكست خوردند و با هم قرار گذاشتند تا آمدن حضرت علی(ع) حكومت بصره در اختيار عثمان بنحنيف باشد و آنان در هر كجای بصره كه بخواهند، ساكن شوند. پس از گذشت چند روز اصحاب جمل مشاهده كردند كه با وضع موجود قدرت رويارويی با حضرت علی(ع) را ندارند؛ از اينرو با نيرنگ و حيله برخلاف قرارداد صلح شبانه بيتالمال را تسخير كردند و نگهبانان آن را پس از دستگيری كشتند. در اين جريان 40 نفر از آنان به دست زبير در حال اسارت اعدام شدند. آنان عثمان بنحنيف را تحت وحشيانهترين شكنجهها قرار دادند و آنگاه از بصره بيرون كردند.[13]
در جريان دستگيری عثمان بن حنيف 70 نفر از سبابجه به دست زبير كشته شدند و گروهی از آنان كه حفاظت از بيت المال را رها نكردند، شبانه مورد تهاجم نيروهای ناكثين قرار گرفتند و 50 نفر از آنان اسير و به شهادت رسيدند. پس از دستگيری عثمان بنحنيف، «حُكَيم بنجَبَله» با 300 نفر از قبيله «عبدالقيس» قيام كرد كه همگی به دست ناكثين كشته شدند.[14]
اصحاب جمل پس از تسلط بر شهر بصره، از هيچ تلاش و كوششی برای سركوب مخالفان خود كوتاهی نكردند و هر صدای مخالفی را با ارعاب، تهديد و شكنجه پاسخ میدادند و با تقسيم بيتالمال بصره بين ياران خود به تقويت بنيه نظامی خود پرداختند. ذكر جنايات ناكثين در بصره ما را از هدف اصلی باز میدارد، لذا به همين مقدار بسنده میكنيم.
حركت امير مؤمنان(ع) از مدينه
حضرت علی(ع) پس از آگاهی از شورش ناكثين، به منظور پيشگيری از قتل و غارت مسلمانان توسط آنان، به سرعت حركت كرد تا از رسيدن آنان به بصره جلوگيری كند ولی با كمال تأسف در ربذه به او خبر رسيد كه اصحاب جمل از دسترس آن حضرت خارج شدهاند، لذا در ربذه برای تهيه نيرو توقف نمود. پس از آنكه از «ربذه» آماده حركت به ذیقار شد يكی از ياران آن حضرت سؤالاتی از او نمود، كه تا حد زيادی سيره و روش آن حضرت را در برخورد با مخالفان بيان میكند.
اسكافی میگويد: هنگامی كه حضرت تصميم گرفت از ربذه به سوی بصره عزيمت كند، «رفاعة بنرافع» به پا خاست و چنين گفت: «ای امير مؤمنان(ع) بر چه كاری تصميم گرفتهای؟ و ما را كجا خواهی برد؟»
حضرت علی(ع) فرمود: «آنچه نيت كردهام و تصميم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذيرند و به آن پاسخ مثبت دهند.»
رفاعه گفت: «اگر نپذيرفتند، چه؟»
حضرت علی(ع) فرمود: «آنان را فرا میخوانيم و از حق به اندازهای به آنان میبخشيم كه اميد داريم راضی شوند.»
رفاعه گفت: «اگر راضی نشدند؟»
علی(ع) فرمود: «تا وقتی كه آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار میكنيم.»
رفاعه گفت: «اگر ما را به خود واگذار نكنند؟»
علی(ع) فرمود: «در مقابل آنان از خود دفاع میكنيم.»
رفاعه گفت: «نيكو تصميمی است!»[15]
اين گفتگو به خوبی نشان میدهد كه روش حضرت علی(ع) در برخورد با مخالفان اين بود كه تا وقتی آنان در مقابل حكومت قيام مسلحانه نكنند متعرض آنان نشود.
تلاشهای امير مؤمنان برای برقراری صلح
حضرت علی(ع) از همان ابتدا تلاش وسيعی را برای برقراری صلح و جلوگيری از خونريزی آغاز كرد. آن حضرت خاضعانه و با جدّيت به هر وسيله ممكن برای برقراری صلح و هدايت پيمانشكنان متوسل شد. به گونهای كه اگر كسی با قدرت، شجاعت و دلاوريهای او در جنگهای صدر اسلام آگاهی نداشته باشد، او را آنچنان ضعيف و ناتوان میپندارد كه گويا برای حفظ پايههای حكومت خود قادر به اقدامی نيست و لذا از دشمن اين گونه تقاضای صلح مینمايد! غافل از آنكه امير مؤمنان(ع) در آن زمان در اوج قدرت به سر میبرد و شرايط از هر نظر به گونهای برای امام(ع) آماده بود، كه هر انسان قدرتطلب را تشويق میكرد تا از فرصت به دست آمده نهايت بهرهبرداری و استفاده را برای سركوب و خشكاندن ريشه مخالفان خود بنمايد. اميرمؤمنان(ع) از نظر شخصيت اجتماعی در موقعيتی به سر میبرد كه فضايل و كمالاتش سراسر جهان اسلام را پر كرده بود و مسلمانان تنها او را نجات دهنده خود میدانستند. از نظر شجاعت به گونهای بود كه نام مباركش لرزه بر اندام شجاعان و دلاوران عرب میافكند و اينك نمونهای از تلاشهای آن حضرت در برقراری صلح.
امير مؤمنان(ع) در ذیقار نامهای به سران ناكثين نوشت و در آن بزرگی گناهانی كه در بصره مرتكب شده بودند نظير كشتار مسلمانان و شكنجه عثمان بنحنيف، را به آنان يادآوری كرد و از آنان خواست كه از مخالفت با او دست بردارند و به جمع مسلمانان بپيوندند. حضرت(ع) اين نامه را توسط صعصعة بنصوحان يكی از ياران خود به سوی طلحه و زبير و عايشه فرستاد. ولی نامه امام(ع) در آنها هيچ تأثيری نكرد، چه اينكه آنان گوش خود را بر هر صدای حقی بسته و تصميم به مبارزه با آن حضرت گرفته بودند.[16]
در نوبت ديگر، امام(ع)، ابن عباس را به سوی آنان فرستاد و به او فرمود: «بيعت مرا به ايشان متذكر شو!»[17]
در نامه ديگری امير مؤمنان(ع) از طلحه به عنوان «شيخ المهاجرين» و از زبير با عنوان «تكسوار قريش» ياد كرد.[18]
بار ديگر امام(ع) قعقاع بنعمرو صحابی معروف رسول خدا(ص) را به سوی سران ناكثين فرستاد. قعقاع تا حدی آنان را متمايل به صلح كرد. هنگامی كه گزارش مذاكرات خود را خدمت امام(ع) عرض كرد، آن حضرت از نرمش آنان تعجب كرد.[19]
و نيز نامه ای توسط عمران بنالحصين خزاعی به آنان نوشت.
در مأموريت ديگری ابن عباس را فقط نزد زبير فرستاد تا شايد او را كه نرمش بيشتری داشت به خود جذب كند.
بار ديگر امام(ع) عبداللَّه بنعباس، و زيد بنصوحان كه پيامبر اكرم(ص) بر بهشتی بودن او شهادت داده بود نزد عايشه فرستاد تا بلكه شخصيت آنان، عايشه را از موضعگيريش پشيمان كند؛ ولی عايشه در پاسخ استدلال و نصيحت و خيرخواهی آنان گفت: «من ديگر سخنان علی را پاسخ نمیگويم، زيرا من در بحث به پای او نمیرسم.»[20]
وقتی سپاه ناكثين و سپاه حضرت علی(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هيچ جنگی رخ نداد. در اين مدت امير مؤمنان(ع) فرستادگانی فرستاد و آنها را از جنگ و خونريزی برحذر داشت.[21]
در اين زمان حضرت قرآنی به دست ابنعباس داد و به او فرمود بيعت مرا به آنها متذكر شو و از آنان بخواه قرآن را به حكميت بپذيرند ولی آنها سرمست از قدرت و نيروی خود پاسخ دادند: «ما پاسخی جز شمشير نداريم». ابنعباس پاسخ سران ناكثين را به حضرت علی(ع) رساند، عرض كرد: «آنها جز با شمشير با تو برخورد نخواهند كرد، قبل از اينكه به تو حمله كنند به آنان حمله كن». در همين حال باران تير از سوی سپاه ناكثين به طرف ياران حضرت باريدن گرفت. ابن عباس گفت: «مشاهده نمیكنی كه آنها چگونه رفتار میكنند؟ دستور ده تا دفاع كنيم».
پيشوای مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اينكه بار ديگر عذر و حجت را بر آنها تمام كنيم».[22]
حضرت علی(ع) در اين نبرد از تمام وسايلی كه ممكن بود ناكثين را از خواب غفلت بيدار كند و از بروز جنگ جلوگيری كند يا لااقل موجب تنبه گروهی از آنان گردد، استفاده كرد. از آن جمله شخصيتهايی را كه پيامبر(ص) عمل و گفتار آنان را ملاك تشخيص حق از باطل قرار داده بود، برای ارشاد ناكثين فرستاد. يكی از آن شخصيتها «عمار ياسر» بزرگ صحابی پيامبر اكرم(ص) بود. آن حضرت در باره عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر و تجاوزگر میكشند».
عمار قبل از شروع جنگ جمل بين دو لشكر حاضر شد، به نصيحت و موعظه ناكثين پرداخت ولی پند و اندرز عمار نيز نتوانست در آنان تأثير كند و باران تير از هر سوی بر او باريدن گرفت، اسب عمار در اثر تيراندازی دشمن از جای حركت كرد و او به سپاه حضرت علی(ع) ملحق شد. عمار به حضرت عرض كرد: «راهی جز جنگ برايت باقی نمانده است».[23]
در مقابل تلاش صلح دوستانه حضرت علی(ع) سران ناكثين از هيچ تلاش و كوششی درجنگافروزی و تحريك سپاه خود به جنگ فروگذار نمیكردند. آنان با شعارهای فريبندهوتحريك احساسات مردم، آنان را به جنگ عليه مسلمانان و برادركشی تشويق وترغيب میكردند.
حضرت علی(ع) در اقدام ديگری شخصاً بر مركب پيامبر اكرم(ص) سوار شد، بدون اسلحه ميان دو سپاه آمد و زبير را صدا زد، زبير غرق در سلاح نزد حضرت آمد. آنها در وسط ميدان همديگر را در آغوش گرفتند. امير مؤمنان به زبير فرمود:
«آيا به ياد داری روزی با رسول خدا(ص) از كنار من میگذشتيد، پيامبر اكرم(ص) نگاهی به من كرد و لبخندی بر لبان مباركش نقش بست. من نيز در صورت آن حضرت لبخند زدم، تو به پيامبر(ص) گفتی: «ای رسول خدا! فرزند ابوطالب دست از خودنمايی برنمیدارد.» پيامبر اكرم(ص) فرمود: «زبير! ساكت باش! او از خودنمايی به دور است ولی تو با او جنگ خواهی كرد ودر اين پيكار تو ظالم هستی!»[24]
يكی ديگر از اقداماتی كه حضرت علی(ع) برای جذب ناكثين انجام داد، سخنرانيهايی است كه خود آن حضرت و ديگر اصحاب بزرگوار پيامبر اكرم(ص) ايراد كردند و در آن به شبهاتی كه سران ناكثين در بين مردم القاء میكردند پاسخ میگفتند و به استناد ادله محكم و مستدل حقانيت آن حضرت و باطل بودن اصحاب جمل را اثبات میكردند، از آن جمله سخنرانی حضرت علی(ع)، خطبه امام حسن مجتبی و خطبه عمار ياسر است.
آنگاه حضرت علی(ع) فرمود:
«كيست كه اين قرآن را بگيرد، ناكثين را به آن دعوت كند و بداند كه در اين راه به شهادت خواهد رسيد و من بهشت را برای او ضمانت میكنم.»
در پاسخ به اين پيشنهاد جوانی به نام مسلم از قبيله عبدالقيس به پا خاست، گفت: «من قرآن را بر آنها عرضه میكنم و در اين راه برای رضای خدا جانم را فدا میكنم.»
حضرت علی(ع) بر جوانيش ترحم كرد، از او روی گرداند و بار ديگر پيشنهاد خود را تكرار كرد. اين بار نيز همان جوان به پا خاست. امير مؤمنان اين بار نيز از وی روی برتافت. آنگاه برای بار سوم پيشنهاد خود را تكرار فرمود. باز غير از آن جوان كسی داوطلب نشد. حضرت قرآن را به او داد، فرمود: «كتاب خدا را بر ايشان عرضه و آنها را به آن دعوت كن.»
آن جوان قرآن به دست در مقابل سپاه ناكثين ايستاد، گفت: «اين كتاب خداست، امير مؤمنان شما را به آن دعوت میكند». سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن دست راستش را قطع كردند. آن جوان قرآن را با دست چپش گرفت. آن دستش نيز قطع شد. در حالی كه خون از سراسر بدنش جاری بود، قرآن را به دندان گرفت. در اينجا عايشه دستور تيرباران كردن او را صادر كرد.[25]
پس از آنكه اميد حضرت از برقراری صلح نااميد شد، به ياران خود چنين سفارش كرد:
«تا آنها آغاز به نبرد نكردهاند، با آنان نجنگيد. زيرا به حمد خدا شما در كار خود بر حجت هستيد و خودداری از جنگ قبل از شروع آنان، دليل ديگری است برای شما و هنگام پيكار، مجروحان را نكشيد، پس از شكست آنان فراريان را تعقيب نكنيد، كشتهها را برهنه و اعضايشان را قطع نكنيد. وقت تسلط بر متاع و كالاهايشان، پردهها را بالا نزنيد، وارد خانهها نشويد، از اموالشان چيزی نگيريد. هيچ زنی را با آزار و اذيت خود به خشم نياوريد، هر چند متعرض آبرويتان شوند و به فرماندهان و رهبران و نيكانتان ناسزا گويند.»[26]
حضرت علی عليه السلام تا اين حد با گذشت و عطوفت برخورد كرد و از هر جهت راه هر گونه عذر و بهانه را بر آنان بست. امير مؤمنان عليهالسلام در باره كسانی كه آن جنايات هولناك را در بصره نسبت به ياران او روا داشتند چنين سفارشهايی میفرمايد. با اينكه هر كس میداند آنها پس از شكست در جمل جبهه جديدی عليه آن حضرت خواهند گشود. بر اساس همين دستور حضرت علی(ع) بسياری از سران ناكثين مانند مروان، عبداللَّه بن زبير و ... كه در جنگ جمل مجروح شدند، توانستند جان سالم به در برند[27] و طلحه نيز به دست مروان كشته شد.[28]
در همان حال كه امير مؤمنان(ع) ياران خود را موعظه میكرد باران تير از سوی ناكثين به سوی آنها باريدن گرفت. اصحاب حضرت(ع) كه تاب تحمل اين همه كرامت و بزرگواری و عطوفت و رحمت را از سوی آن حضرت نداشتند، فرياد برآوردند: «ای امير مؤمنان! تيرهای دشمن ما را قتل عام كرد.» ولی حضرت عليهالسلام همانند پدری كه در مقابل فرزند گستاخش قرار گرفته و برای هدايت و جذب او از هيچ تلاش و كوششی فروگذار نيست، احساسات ياران خود را كنترل میكرد. در اين حال جنازه مردی را كه در خيمه كوچكش بر اثر اصابت تير به شهادت رسيده بود، در مقابل حضرت بر زمين گذاشتند و به حضرت عرض كردند: «اين فلانی است». حضرت با دلی پرخون مانند كسی كه همه راهها به رويش بسته شده است و قدرت بر هيچ اقدامی ندارد، دست به سوی آسمان بلند كرد، عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» بيش از چند لحظه نگذشت كه جنازه شخص ديگری در مقابل حضرت بر زمين نهاده شد. امير مؤمنان بار ديگر ياران خود را به صبر و بردباری دعوت كرد و در پيشگاه خداوند عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» طولی نكشيد كه عبداللَّه بنبديل، صحابی بزرگوار پيامبر اكرم(ص) جنازه برادرش[29]، عبدالرحمن، را كه بر اثر تير به شهادت رسيده بود در مقابل حضرت به زمين گذاشت، عرض كرد: «ای پيشوای مؤمنان(ع)! اين برادر من است كه به شهادت رسيده است». حضرت علی عليهالسلام كه بين دو راهی بسيار عجيبی قرار گرفته بود، در اينجا از هدايت آنان كاملاً نااميد شد و حجت را بر آنان تمام شده دانست، لذا بر خلاف ميل قلبی خود بر اساس انجام وظيفه و دفاع از جان ياران خود آماده نبرد شد.[30]
در گزارشی آمده است كه حضرت علی(ع) در جنگ جمل، پس از نماز صبح پرچم را به دست فرزندش محمد بنحنفيه داد، آنگاه ياران خود را تا هنگام ظهر نگه داشت و در اين مدت ناكثين را سوگند میداد و به صلح فرا میخواند.[31]
برخورد حضرت با ناكثين پس از جنگ
پس از پايان جنگ سپاه ناكثين از هر سو پا به فرار گذاشتند. در اين هنگام حضرت علی عليهالسلام دستور داد اين فرمان به اصحاب و يارانش ابلاغ شود:
«ای مردم! مجروحان دشمن را نكشيد، فراريان را تعقيب نكنيد، نادمان را سرزنش و ملامت نكنيد. هر كس اسلحه خود را بر زمين گذاشت در امان است. هر كس به خانه خود رفت و در را بست در امان است.»
آنگاه امير مؤمنان سفيد و سياه را امان داد.[32]
آن حضرت در اين جنگ دستور عفو عمومی برای مردم بصره صادر كرد و تمام كسانی را كه در برابر او شمشير كشيده بودند، بخشيد[33] و آنها را آزاد گذاشت كه كشتههای خود را آزادانه به خاك بسپارند[34].
پس از پايان جنگ گروهی از ياران حضرت خواستار آن بودند كه با اصحاب جمل مانند مشركان رفتار شود، زنانشان به اسارت و اموالشان به غنيمت گرفته شود. امير مؤمنان عليه السلام به شدت با چنين طرز تفكری مخالفت نمود و فقط دستور داد مهمات و اسلحه هايی كه در ميدان جنگ از آنان باقی مانده ضبط شود.[35]
برخورد امير مؤمنان عليهالسلام در جمل با دشمنان خود آن چنان بزرگوارانه و كريمانه بود كه حتی دشمنترين افراد را به تحسين وا داشت. پس از پايان جنگ گروهی از آنان كه مروان حكم در بين آنان بود به يكديگر گفتند: «ما در باره علی ستم روا داشتيم و بیجهت بيعت با او را شكستيم. ولی وقتی او بر ما پيروز شد هيچ كس را بزرگوارتر و با گذشتتر از او پس از پيامبر اكرم(ص) نيافتيم، به پا خيزيد تا خدمت وی شرفياب شويم و از او عذرخواهی كنيم.»[36]
عايشه پس از جنگ جمل
پس از جنگ جمل، حضرت علی عليهالسلام به محمد بنابوبكر دستور داد خواهرش عايشه را به خانه بنی خلف انتقال دهد تا در باره او تصميم بگيرد. محمد بنابوبكر گويد: «او را به آنجا منتقل كردم در حالی كه مدام به من و حضرت علی عليهالسلام ناسزا میگفت و بر اصحاب جمل رحمت میفرستاد.»[37]
هنگامی كه حضرت علی عليهالسلام تصميم گرفت به سوی كوفه حركت كند، 40 نفر زن را با لباس مردانه و مسلح، همراه عايشه نمود تا او را به مدينه برسانند. در بين راه عايشه مرتب به امير مؤمنان(ع) ناسزا میگفت كه حضرت علی(ع) حرمت پيامبر(ص) را نگه نداشته، او را همراه مردان به مدينه فرستاد و ... او آن قدر به حضرت علی عليهالسلام ناسزا گفت كه وقتی به مدينه رسيدند، يكی از زنان نگهبان تاب خودداری از كف بداد، نزديك آمد و گفت:
«وای بر تو ای عايشه! آيا آنچه انجام دادی كافی نبود كه در باره ابوالحسن عليهالسلام اين چنين سخن میگويی؟ آنگاه ديگر زنان نزديك آمدند، نقاب از چهره برگرفتند عايشه با پی بردن به حقيقت شرمگين شد، كلمه استرجاع بر زبان جاری كرد و از اعمال خود در پيشگاه خدا استغفار نموده، گفت: خداوند به فرزند ابوطالب جزای خير عطا كند كه حرمت رسول خدا(ص) را نگه داشت.»[38]
حضرت علی عليه السلام در باره عايشه فرمود:
«افكار و عقدههای درونی كه نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزاری به من رساند كه در باره هيچ كس چنين آزاری روا نمیداشت. با اين حال در آينده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسيدگی به اعمال با خداست، هر كس را بخواهد عفو میكند و هر كس را بخواهد عذاب میكند.»[39]
عايشه آن چنان تحت تأثير برخورد كريمانه و بزرگوارانه حضرت علی عليهالسلام قرار گرفت كه پس از جنگ میگفت: «آرزو داشتم 20 سال قبل از آن حادثه مرده بودم.»[40]
عفو و بخشش امام(ع) از مخالفان خود اختصاص به اصحاب جمل ندارد بلكه در موارد ديگر نيز حضرت علی(ع) پس از شكست مخالفان خود آنان را عفو میكرد. پس از آنكه معقلبنقيس، خريت بنراشد را در اهواز شكست داد نامه ای به اين شرح به حضرت علی(ع)نوشت:
«... ما با مارقين كه خود را به وسيله مشركان تقويت كرده بودند، روبهرو شديم و از آنان تعداد بسياری را كشتيم و از سيره و روش تو در مورد آنان تجاوز نكرديم؛ از اينرو فراريان و اسيران و مجروحان آنان را نكشتيم ...»[41]
و پس از آنكه در منطقه فارس بر آنان پيروزی كامل يافت و خريت كشته شد، از مسلمانانی كه با خريت همكاری كرده بودند، بيعت گرفت و آنان را آزادشان گذاشت.[42]
نامه معقل به امير مؤمنان(ع) به خوبی نشان میدهد كه اين نوع برخورد سيره دايمی و هميشگی امير مؤمنان(ع) بوده است. مرحوم محقق در شرايع در اين باره میفرمايد:
«آن دسته از اهل بغی كه گروهی دارند كه به سوی آنان بازگردند، جايز است، مجروحان و اسرای ايشان را كشت و فراريانشان را تعقيب كرد، ولی آن دسته از ياغيان كه گروهی ندارند كه به سويشان بازگردند، هدف از جنگ با آنان متفرق كردن اجتماع آنهاست. بنابراين فراريانشان تعقيب نمیشوند و مجروحان و دستگيرشدگانشان كشته نمیگردند.»
مرحوم صاحب جواهر در ذيل اين عبارت میفرمايد: «من هيچ مخالفی در آنچه گفته شد نيافتم جز اينكه در كتاب «الدروس» آمده است كه «حسن» نقل كرده كه آنان بر شمشير عرضه میشوند، پس هر كس از آنان توبه كرد، آزاد میشود و اگر توبه نكرد كشته خواهد شد.» ولی من گوينده اين قول را نشناختم، بلكه از سيره حضرت علی(ع) با اهل جمل خلاف اين قول ثابت است و بنابراين اختلاف قابل اعتنايی در مسأله نيست بلكه در كتاب «المنتهی» و منقول از «تذكره» به علما ما نسبت داده شده است بلكه از كتاب «الغنيه» نقل شده كه صريحاً ادعای اجماع نموده است».[43]
امام جواد عليهالسلام در پاسخ به سؤالات يحيی بن كثم فرمود:
«اما اينكه گفتی امير مؤمنان عليهالسلام اهل صفين را چه در حال پيشروی و چه در حال فرار میكشت و به مجروحان تير خلاص میزد ولی در جنگ جمل هيچ فراری را تعقيب نكرد و هيچ مجروحی را نكشت و هر كس اسلحه خود را بر زمين گذاشت و يا به خانهاش رفت، امان داد به اين دليل بود كه اهل جمل پيشوايشان كشته شده بود و گروهی نداشتند كه به آنها ملحق شوند و همانا به خانههايشان بازگشتند بدون اينكه مخالف و محارب باشند و به اينكه از آنان دست برداشته شود راضی و خشنود بودند، پس حكم اينها اين است كه شمشير از ميانشان برداشته شود و از آزار و اذيتشان خودداری شود چرا كه در پی اعوان و انصاری نيستند. ولی اهل صفين به سوی گروهی آماده و رهبری باز میگشتند كه آن رهبر اسلحه و زره و نيز شمشير برايشان فراهم میكرد، از بخششهای خود آنها را سيراب میكرد، برايشان قرارگاه و منزلگاه آماده میكرد، از بيمارانشان عيادت میكرد و ... بنابراين حكم آنها يكسان نيست.»[44]
امام(ع) در برخورد با معاويه
امير مؤمنان(ع) در مراسم بيعت مردم با او متعهد شد كه به كتاب خدا و روش پيامبر اسلام(ص) عمل كند. ولی با وجود معاويه كه به هيچ يك از اصول انسانی، اسلامی پايبند نبود عمل به اين شرط حداقل در بخش وسيعی از قلمرو حكومت حضرت غير ممكن بود. لذا آن حضرت پس از سركوب فتنه ناكثين تمام تلاش و كوشش خود را برای بركنار نمودن معاويه به كار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانی و نظريات، حضرت علی عليهالسلام حاكم شرعی و قانونی مسلمانان بود و معاويه بايد به دستور او در باره كنارهگيری از حكومت شام تسليم شود. ولی او كه آرزوی زمامداری و خلافت مسلمانان را از سالهای قبل در سر میپروراند حاضر به تسليم خواسته به حق امام(ع) نشد. حضرت علی عليهالسلام ابتدا سعی كرد از هر وسيله ممكن استفاده كند تا شايد بتواند معاويه را تسليم خواسته های مشروع خود نمايد و از خونريزی و كشته شدن مسلمانان جلوگيری نمايد. ابتدا جرير بنعبداللَّه را كه سابقه دوستی و رفاقت با معاويه داشت برای گرفتن بيعت از معاويه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.[45] ولی معاويه از حسن نيت و صداقت امام(ع) نهايت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دليل اينكه در آن زمان آمادگی كامل برای مقابله با حضرت علی عليهالسلام را نداشت و از نظر تبليغاتی در وضعيت مناسبی به سر نمیبرد به سياست وقتكشی روی آورد و حدود چهار ماه جرير بنعبداللَّه را در شام نگه داشت و هر روز به بهانههای مختلف از دادن پاسخ صريح به او خودداری میكرد.[46] در اين مدت معاويه توانست عمروعاص را با وعده و وعيد با خود همراه كند. عبيداللَّه بنعمر را به سوی خود جذب كند. سران قبايل را در شام با خود موافق كند و سرانجام از مردم شام برای خود بيعت بگيرد و آنها را برای جنگ با حضرت علی عليهالسلام آماده نمايد.
پس از بازگشت جرير و شكست مأموريت او حضرت علی عليهالسلام آماده نبرد با معاويه شد ولی با اين حال دست از تلاشهای خود برای دستيابی به راه حل مسالمت آميز برنداشت. آن حضرت بارها به سوی معاويه نامه نوشت و نماينده اعزام كرد. ولی معاويه كسی نبود كه تسليم حق شود و بتواند از حبّ رياست و مقام بگذرد. پس از اينكه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به ياران خود دستور داد كه آغازكننده نبرد نباشند.
در ابتدای نبرد معاويه به انگيزه از پای در آوردن ياران امام عليهالسلام آب را بر روی آنها بست ولی پس از آنكه ياران امام(ع) با فداكاری و جانفشانی آب را به تصرف خود در آوردند، امير مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نمايد و آب را بر روی آنان ببندد.
امام عليه السلام هنگامی كه مالك اشتر را پيشاپيش سپاه خود به منطقه صفين اعزام میكرد، به او فرمود:
«بر حذر باش از اينكه تو آغازگر نبرد باشی مگر اينكه آنها شروع به جنگ نمايند، تا اينكه در مقابل آنان قرارگيری و سخنانشان را بشنوی. مبادا دشمنی تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار كند قبل از اينكه آنان را دعوت (به حق) كنی و هر گونه بهانه و عذری را به طور مكرر بر آنها ببندی.»[47]
حضرت علی(ع) سپاه شام را به سوی قرآن دعوت كرد ولی حاضر نشدند به حكم قرآن تن در دهند.[48] امير مؤمنان در طول جنگ صفين در حدود 10 نامه به معاويه نوشت و او را به صلح فرا خواند كه به خاطر طولانی شدن بحث از ذكر آنها خودداری میكنيم. در نهجالبلاغه خطبه 198 آمده است امير مؤمنان(ع) هنگامی كه در جنگ صفين مشاهده كرد كه يارانش در مقابل فحاشی لشكر معاويه، اقدام به فحاشی میكنند، فرمود:
«من برای شما نمیپسندم كه دشنام دهنده باشيد، ولی اگر شما كارهای آنها را توصيف كنيد و حالشان را باز گوييد در گفتار راستتر و در بركناری خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جای دشنام دادن به آنها، بگوييد: بارخدايا! خونهای ما و آنها را حفظ كن و ميان ما و آنها صلح و آشتی برقرار فرما و آنان را از گمراهی به هدايتشان رسان تا هر كس حق را ندانسته، بشناسد و هر كس حريص در كجروی و دشمنی است از آن بازگردد.»
امام(ع) در برخورد با خوارج
پس از آنكه حضرت علی عليهالسلام در جنگ صفين مجبور به پذيرش حكميت شد و از صفين به كوفه بازگشت، در نزديكی كوفه كم كم گروهی از ياران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نيم فرسنگی كوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. اين گروه بعدها به حروريه نيز معروف شدند.[49]
خوارج از جاهلترين، متعصبترين، پرخاشگرترين و خشنترين افراد نسبت به حضرت علی(ع) بودند، كه به هيچ وجه حاضر به پذيرش و تسليم در مقابل سخنان حق امام علی(ع) نشدند. آنها اشكالاتی به حضرت علی(ع) وارد میكردند و امام(ع) با دقت به تمام اشكالات آنها پاسخ میداد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول كشيد و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدايت آنان میپرداخت. آنها در اعتراضهای خود به هيچ وجه رعايت ادب را نمیكردند و از ناسزاگويی، هتاكی و ... نسبت به امام(ع) خودداری نمیكردند. با اين حال حضرت علی(ع) در مقابل آنان در نهايت بردباری و تحمل رفتار میكرد و از هر گونه اقدام خشونتباری كه به تحريك احساسات آنها بيانجامد، به شدت پرهيز مینمود و تنها زمانی به نبرد با آنها پرداخت كه در مقابل حضرت به جنگ و خونريزی و حركت مسلحانه اقدام كردند. امير مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدری مهربان در نهايت عطوفت، مهربانی و رحمت رفتار میكرد تا در حدّ امكان آنان را هدايت كند و از گمراهی نجات بخشد و با همين روش توانست دو سوم آنها را جدا كند و تنها با يك سوم باقيمانده مجبور به نبرد شد.
در اينجا به بخشی از اقدامات خشن خوارج و تلاشهای دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره میكنيم.
نمونه ای از كارهای خوارج
سعی در بر هم زدن نماز جماعت
از اقدامات خوارج در مخالفت با حكومت حضرت علی عليهالسلام اين بود كه آنان با حضور در مسجد و عدم شركت در نماز، مخالفت خود را اظهار میكردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهای تند میپرداختند. يك روز كه امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبداللَّه بنكواء با صدای بلند اين آيه را تلاوت كرد:
«و لقد اوحی اليك و الی الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ منالخاسرين؛[50] هر آينه به تو و به پيامبران پيش از تو وحی شد كه اگر شرك ورزی، عملت تباه میشود و از زيانكاران خواهی بود.»
امام(ع) در حال تلاوت ابنكواء سكوت كرد تا آيه را تمام كرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابنكواء بار ديگر همان آيه را تلاوت كرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سكوت كرد. سرانجام پس از اينكه چند بار اين عمل تكرار شد امام(ع) اين آيه را تلاوت كرد:
«فاصبر ان وعد اللَّه حق و لا يستخفنّك الذين لا يؤمنون؛[51]صبر كن به درستی كه وعده خدا حق است و كارهای افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد.»
با تلاوت اين آيه ابن كواء ساكت شد و حضرت نماز را به پايان رساند.[52]
اغتشاش در سخنرانی امام(ع)
روزی امام عليهالسلام در مسجد كوفه برای مردم سخنرانی میكرد. در بين صحبتهای امام(ع)، از گوشه مسجد يكی از خوارج به پا خاست و با صدای بلند، شعار «لا حكم الا للَّه» را سر داد. به دنبال شعار او يكی ديگر از خوارج از گوشه ديگر مسجد همين عمل را تكرار كرد وپس از آن گروهی برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتی صبر كرد تا آنهاساكت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقی است، ولی آنان اهداف باطلی را دنبال میكنند». سپس ادامه داد:
«تا وقتی با ما هستيد از سه حق برخورداريد: (و جسارتها و بیادبيهای شما موجب نمیشود تا شما را از اين حقوق محروم كنيم)اول اينكه از ورود شما به مساجد جلوگيری نمیكنيم و دوم اينكه حقوقتان را از بيتالمال قطع نمیكنيم و سوم اينكه تا اقدام به جنگ نكنيد با شما نبرد نمیكنيم».[53]
روز ديگری كه امام(ع) در مسجد كوفه مشغول سخنرانی بود يكی از خوارج شعار «لاحكمالاللَّه» را با صدای بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقی است كه آنها مقصود باطلی از آن دارند». آنگاه ادامه داد:
«اگر آنان سكوت كنند با آنان مانند ديگران رفتار میكنيم و اگر سخن بگويند، پاسخ میگوييم و اگر شورش كنند با آنها نبرد میكنيم»[54].
روزی يكی از خوارج وارد مسجد شد و شعار يادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تكرار كرد و اين بار گفت: لا حكم الا للَّه و لوكره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حكومت خدا را مكروه نمیشمارم ولی منتظر حكم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اينها اين همه مهلت و آزادی میدهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمیكنيد؟» فرمود:
«آنان نابود نمیشوند، گروهی از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقی هستند و به همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود»[55].
ناسزاگويی به امام(ع)
نقل شده است كه حضرت علی عليهالسلام در ميان اصحابش نشسته بود، زن زيبايی از آنجا عبور كرد و توجه حاضران را به خود جلب كرد، امام(ع) فرمود: «چشمان اين مردان سخت در طلب است و اين مايه تحريك و هيجان است. بنابراين هر گاه يكی از شما نگاهش به زن زيبايی افتاد با همسر خود آميزش كند چرا كه اين زنی است همچون آن. يكی از خوارج كه حاضر بود با شنيدن سخن حضرت گفت خداوند اين كافر! را بكشد، چقدر دانا و فقيه است!» اصحاب يورش بردند كه او را بكشند، امام فرمود: «آرام باشيد! جواب دشنام، دشنام است يا گذشت از گناه؟».[56]
هنگامی كه حضرت علی عليه السلام برای مردم سخنرانی میكرد، عبداللَّه بن كواء گفت: «خداوند تو شيطان را بكشد! چه فهيم و چه فصيح هستی!»
و نيز روايت شده كه روزی ابنكواء در مصرف آب برای وضو زيادهروی كرد. حضرت علی(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف كردی!» ابنكواء با جسارت و بیادبی پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بيشتر است».[57]
اقدامات حضرت علی عليه السلام برای هدايت خوارج
آنچه گفته شد نمونه ای از برخوردهای جاهلانه، گستاخانه و بیادبانه خوارج با حضرت علی عليهالسلام بود كه امام(ع) در نهايت بردباری، خويشتنداری، رأفت و عطوفت با آنان برخورد میكرد. كارهای جاهلانه خوارج هيچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نمايد يا از حقوق اجتماعی و سياسی محرومشان سازد. وضعيت به همين صورت میگذشت تا اينكه خوارج در صدد سازماندهی برای آشوب و قيام مسلحانه بر آمدند، در اين مرحله نيز امير مؤمنان در حد ممكن از هيچ تلاش و كوششی برای هدايت آنان خودداری نكرد و به هر وسيلهای كه احتمال میداد آنها را از خواب غفلت بيدار كند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.
حضرت علی(ع) برای هدايت خوارج كارهای متعددی انجام داد. يكی از اقدامات حضرت ملاقاتهای خصوصی بود كه با رهبران آنها انجام میداد. در اين ملاقاتها امام(ع) سعی میكرد شبهات آنان را پاسخ گويد و متوجه اشتباهاتشان نمايد تا از راهی كه انتخاب كرده اندبازگردند.[58]
ديگر از اقدامات حضرت علی(ع) فرستادن اشخاص وجيه و سرشناس برای هدايت و راهنمايی آنها بود تا شايد شخصيت آنان خوارج را به فكر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نمايد. برای اين منظور ابنعباس را كه در بحث و گفتگو مهارت زيادی داشت به سوی آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشكالاتشان را پاسخ گويد[59] و پس از او بزرگانی همچون صعصعة بن صوحان، زياد بننضر را برای نصيحت آنان فرستاد ولی سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بيدار كند و بدون نتيجه به سوی امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت. در اين گفتگو سخنان زيادی بين آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پايان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نمايد. امام نيز بدون اشاره به گناه خاصی در پيشگاه خداوند توبه كرد. بدينسان خوارج به كوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به كوفه اشعث بن قيس خدمت امام(ع) رسيد و گفت شايع شده است كه شما از پيمان خود برگشتهايد و حكميت را كفر و گمراهی میدانيد. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:
«هر كس میانديشد كه من از پيمان تحكيم بازگشتهام دروغ میگويد و هر كس آن را گمراهی بداند خود گمراه است».
با سخنان امام(ع) خوارج بار ديگر با شعار «لا حكم الا للَّه» مسجد را ترك كرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].
بار ديگر امام(ع) تلاشهای خود را برای هدايت آنان از سر گرفت و در مناظرهای كه با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوی خود جذب كند.
پس از آن ابنعباس را بار ديگر نزد آنان فرستاد ولی خوارج به عناد و لجاجت روی آورده بودند و تصميم به تسليم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهای امام(ع) كمتر نتيجه میداد.[61] دريكی از مذاكراتی كه حضرت علی(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بين خودانتخاب كنند و خود نيز به همين تعداد جدا كرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پايان اينگفتگو عبداللَّه بنكواء كه از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به ياران حضرت پيوست.[62]
پس از اعلام نتيجه حكميت، امام عليهالسلام مخالفت خود را با آن اعلام كرد و از مردم خواست برای جنگ با معاويه در نخيله لشكرگاه امام(ع) اجتماع كنند.[63] از سوی ديگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست برای جنگ با معاويه به سپاه او بپيوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شايسته رهبری و امامت نمیدانيم.[64]
در اين ميان به امام عليهالسلام گزارش رسيد كه خوارج در خانه عبداللَّه بنوهب راسبی بهدور هم گرد آمدهاند و به عنوان امر به معروف و نهی از منكر تصميم بر قيام مسلحانهگرفتهاند و به اين منظور نامهای به همفكران خود در بصره نوشته و از آنان دعوتكردهاند كه هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در كنار خيبر بپيوندند و خوارج بصرهنيز اعلام آمادگی كرده اند.[65] بر همين اساس گروهی از ياران امام(ع) اصرار ورزيدند كهپيش از نبرد با معاويه كار خوارج را يكسره سازند. امام(ع) به پيشنهاد آنان اهميت ندادوفرمود:
«آنان را رها سازيد و سراغ گروهی برويد كه میخواهند در روی زمين شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگی بگيرند».[66]
سپاه امام(ع) از نخيله به مقصد شام از شهر انبار، شاهی، دباها عبور كردند تا به دمما رسيدند.[67] در همين حال كه سپاه امام(ع) به سوی شام در حركت بود به آن حضرت گزارش رسيد كه خوارج عبداللَّه بنخباب بنارت و همسر باردارش را به جرم اينكه با عقيده آنها مخالف بوده است به قتل رسانده اند. خوارج هر كس را كه از آن طرف عبور میكرد، نظرش را در باره حكميت سؤال میكردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را میكشتند. امير مؤمنان(ع) چون از قتل عبداللَّه آگاه شد، حارث بنمرّة را روانه پادگان خوارج كرد تا گزارش صحيحی از جريان بياورد. وقتی حارث وارد جمع آنان شد تا از جريان به طور صحيح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامی و انسانی، او را كشتند. قتل سفير امام(ع) بسيار بر تأثر حضرت افزود. در اين موقع گروهی به حضور امام رسيدند و گفتند: «آيا صحيح است كه با وجود چنين خطری كه پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برويم و زنان و فرزندان خود را در ميان آنانبگذاريم؟»[68]
با اين وضع امام(ع) نمیتوانست كوفه را تنها و بیدفاع رها كند، لذا تصميم به مقابله با خوارج گرفت و به سوی نهروان حركت كرد.[69] نزديك نهروان شخصی را به سوی آنها فرستاد كه از انگيزه آنان سؤال كند. خوارج گفتند: «ما با علی سخن نمیگوييم زيرا میترسيم ما را همچون «ابنكواء» و ديگران با سخنان زيبای خويش گمراه كند.» آنگاه حضرت علی(ع) طی نامهای آنها را نصيحت كرد و از آنان خواست قاتلان عبداللَّه را تحويل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسيله قيس بنسعد و ابوايوب انصاری نزد آنان فرستاد. ابوايوب و قيس بنسعد هر كدام جداگانه به نصيحت خوارج پرداختند ولی سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]
امام عليه السلام پس از آرايش سپاه خويش، در بخش سوارهنظام پرچم امانی برافراشت و به ابوايوب انصاری دستور داد كه فرياد زند:
«راه بازگشت باز است و كسانی كه به دور اين پرچم گرد آيند توبه آنان پذيرفته میشود و هر كس وارد كوفه گردد يا از اين گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ريختن خون شمانداريم.»[72]
در اينجا نيز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشكالات آنها را يك يك با سعه صدر و بردباری پاسخ داد. در اثر تلاشهای آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه كردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]
امام(ع) در اين جنگ نيز به ياران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]
با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حكومت حضرت علی(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانی است و برخورد تند و خشن حالت استثنايی دارد و تنها از روی ناچاری انجام میشود. البته بايد توجه داشت كه اگر گروهی در مقابل حكومت آن حضرت اقدام به حركت مسلحانه مینمودند يا به جان و مال و حقوق ديگران تجاوز میكردند تا مرتكب جرمی میشدند كه مستحق مجازات و كيفر بود يا با دشمن همكاری میكردند، اميرالمؤمنين(ع) در مقابل آنان به شديدترين وجه اقدام مینمود.
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. شيخ عباس قمی، مفاتيح الجنان، دعای جوشن كبير، بند 20، متن عربی: «يا من سبقت رحمته غضبه».
[2]. سوره آلعمران، آيه 159.
[3]. سوره توبه، آيه 128.
[4]. بحارالانوار، ج36، ص9، متن عربی: «انا و علی بنابیطلب ابوا هذه الامة».
[5]. اصول كافی، ج1، ص407، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام(ع) علی الرعية، حديث 8.
[6]. بحارالانوار، ج16، ص186.
[7]. عهدنامه امير مؤمنان(ع) به مالك اشتر، نامه 53 نهجالبلاغه.
[8]. مرحوم شيخ مفيد، الجمل، مكتبة الاعلام الاسلامی، ص111؛ ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، دارالكتب العلمية، ج4، ص8.
[9]. نهجالبلاغه، خطبه 53.
[10]. ابن ابیالحديد، همان، ج4، ص8 -11.
[11]. شيخ مفيد، همان، ص167 166.
[12]. ابواسحاق ابراهيم بنمحمد ثقفی، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، ج1، ص335 332؛ محمد بنجرير طبری، تاريخ طبری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج4، ص88.
[13]. شيخ مفيد، همان، ص282 281.
[14]. ابن ابیالحديد، همان، ج9، ص322 321.
[15]. همان، ج14، ص17؛ محمد بنجرير طبری، تاريخ طبری، 495 494/3؛ ابناثير، الكامل، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج3، ص224.
[16]. شيخ مفيد، همان، ص314 313.
[17]. همان، ص318 314.
[18]. تذكرة سبط ابنالجوزی، به نقل از سيد مرتضی عسكری، احاديث امالمؤمنين، المجمع العلمی الاسلامی، ج1، ص199.
[19]. جعفر سبحانی، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، ص400.
[20]. سيد مرتضی عسكری، همان، ج1، ص215 213.
[21]. همان، ج1، ص213؛ ابوحنيفه الدينوری، الاخبار الطوال، منشورات الشريف الرضی، ص147.
[22]. شيخ مفيد، همان، ص339 336.
[23]. سيد مرتضی عسكری، همان، ج1، ص221.
[24]. همان، ص223.
[25]. شيخ مفيد، همان، ص340 339، سيدمرتضی عسكری، همان، ج1، ص220 219.
[26]. شيخ مفيد، همان، ص342، ابنابیالحديد، همان، ج6، ص228، سيدمرتضی عسكری، همان، ج1، ص218.
[27]. شيخ مفيد، همان، ص376.
[28]. همان، ص383.
[29]. در پارهای از نقلها به جای برادرِ وی، فرزندش آمده است.
[30]. شيخ مفيد، همان، ص342؛ سيدمرتضی عسكری، همان، ج1، ص222 221.
[31]. بحارالانوار، ج32، ص172.
[32]. شيخ مفيد، همان، ص405؛ سيد مرتضی عسكری، همان، ج1، ص244.
[33]. شيخ مفيد، همان، 408.
[34]. همان، ص394.
[35]. همان، ص405؛ سيد مرتضی عسكری، همان، ج1، ص244.
[36]. شيخ مفيد، همان، ص416.
[37]. همان، ص371.
[38]. همان، ص415؛ سيد مرتضی عسكری، همان، ج1، ص250.
[39]. سيد مرتضی عسكری، همان، ج1، ص246.
[40]. ابنابیالحديد، همان، ج1، ص264؛ سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، دارالتعارف للمطبوعات، ج4، ص307.
[41]. ابواسحاق، ابراهيم بنمحمد ثقفی، همان، ج1، ص354.
[42]. همان، ص361.
[43]. محمدحسن نجفی، جواهرالكلام، دارالكتب الاسلاميه، ج21، ص329 328.
[44]. وسائل الشيعة، ج11، ص56، باب 24 من ابواب جهاد العدو، حديث 4.
[45]. محمد بنجرير طبری، همان، ج3، ص560؛ جعفر سبحانی، همان، ص441، يعقوبی، تاريخ يعقوبی، دار صادر، بيروت، ج2، ص184.
[46]. رسول جعفريان، سيره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص282.
[47]. نصر بنمزاحم، وقعة صفين، منشورات مكتبه آيتاللَّه مرعشی نجفی، ص153؛ ابناعثم الفتوح، دارالندوة الجديدة، ج2،ص490.
[48]. ابنابیالحديد، همان، ج5، ص196 195.
[49]. يعقوبی، همان، ج2، ص191؛ رسول جعفريان، همان، ص308.
[50]. سوره زمر، 65.
[51]. سوره روم، 60.
[52]. محمد بنجرير طبری، همان، ج4، ص54 بحارالانوار، ج33، ص344 و ج41، ص48.
[53]. بلاذری، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، تحقيق محمودی، ج2، ص395، محمد بنجرير طبری، همان، ج4، ص53، جعفر سبحانی، همان، ص631 630.
[54]. طبری، همان، ج4، ص53؛ جعفر سبحانی، همان، ص631.
[55]. جعفر سبحانی، همان، ص639.
[56]. نهجالبلاغه، حكمت 420.
[57]. محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامی، ج6، ص563.
[58]. جعفر سبحانی، همان، ص627.
[59]. همان، ص632.
[60]. ابنابیالحديد، همان، ج2، ص279 278؛ جعفر سبحانی، همان، ص636 635.
[61]. جعفر سبحانی، همان، ص638 636.
[62]. بلاذری، همان، ج2، ص354.
[63]. همان، ج2، ص366، رسول جعفريان، همان، ص311.
[64]. رسول جعفريان، همان، ص311.
[65]. جعفر سبحانی، همان، ص648.
[66]. همان، ص650.
[67]. بلاذری، همان، ج2، ص367؛ رسول جعفريان، همان، ص311.
[68]. جعفر سبحانی، همان، ص652.
[69]. بلاذری، همان، ج2، ص368 362.
[70]. ابناعثم، همان، ج4، ص108 105.
[71]. بلاذری، همان، ج2، ص370؛ رسول جعفريان، همان، ص311؛ جعفر سبحانی، همان، ص649.
[72]. ابوحنيفه دينوری، همان، ص210؛ جعفر سبحانی، همان، ص654.
[73]. ابناعثم، همان، ج4، ص125 121.
[74]. ابنابیالحديد، همان، ج2، ص272.