فصل دوم؛ تعریف ولایت

فصل دوم:

تعریف ولایت

 

ولايت، معنای عجيبی است. اصل معنای ولايت، عبارت از نزديك بودن دو چيز با يكديگر است. فرض بفرماييد وقتی كه دو ريسمان، محكم به هم تابيده می‌شوند و جدا كردن آنها از يكديگر، به آسانی ممكن نيست، آن را در عربی «ولايت» می‌گويند. ولايت، يعنی اتّصال و ارتباط و قرب دو چيز به صورت مماس و مستحكم با يكديگر. همة معانی‌ای كه برای «ولايت» در لغت ذكر شده است - معنای محبّت، معنای قيوميّت و بقية معانی ـ كه هفت، هشت معنا در زبان عربی هست ـ از اين جهت است كه در هر كدام از اينها، به نوعی اين قرب و نزديكی بين دو طرف ولايت وجود دارد. مثلاً «ولايت» به معنای محبّت است؛ چون محبّ و محبوب، با يكديگر يك ارتباط و اتّصال معنوی دارند و جدا كردنشان از يكديگر، امكان‌پذير نيست.            

اسلام، حكومت را با تعبير «ولايت» بيان می‌كند و شخصی را كه در رأس حكومت قرار دارد، به عنوان والی، ولیّ، مولا ـ يعنی اشتقاقات كلمة ولايت ـ معرفی می‌كند. معنای آن چيست؟ معنای آن، اين است كه در نظام سياسی اسلام، آن كسی كه در رأس قدرت قرار دارد و آن كسانی كه قدرتِ حكومت بر آنها در اختيار اوست، ارتباط و اتّصال و پيوستگیِ جدايی ناپذيری از هم دارند. اين، معنای اين قضيه است. اين، فلسفة سياسی اسلام را در مسألة حكومت برای ما معنا می‏كند. هر حكومتی كه اين طور نباشد، اين ولايت نيست؛ يعنی حاكميتی كه اسلام پيش‌بينی كرده است، نيست. اگر فرض كنيم در رأس قدرت، كسانی باشند كه با مردم ارتباطی نداشته باشند، اين ولايت نيست. اگر كسانی باشند كه رابطة آنها با مردم، رابطة ترس و رعب و خوف باشد ـ نه رابطة محبّت و التيام و پيوستگی ـ اين ولايت نيست. اگر كسانی با كودتا بر سر كار بيايند، اين ولايت نيست. اگر كسی با وراثت و جانشينیِ نَسَبی ـ منهای فضايل و كيفيّات حقيقی كه در حكومت شرط است ـ در رأس كار قرار گيرد، اين ولايت نيست. ولايت، آن وقتی است كه ارتباط والی يا ولیّ، با مردمی كه ولايتِ بر آنهاست، يك ارتباط نزديك، صميمانه، محبّت‌آميز و همان‌طوری كه در مورد خود پيامبر وجود دارد ـ يعنی «بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم‏»  يا «بعث منهم»: از خود آنها كسی را مبعوث كرده است ـ باشد؛ يعنی از خود مردم كسی باشد كه عهده‌دار مسألة ولايت و حكومت باشد. اساس كار در حاكميت اسلام اين است.

 ولايت يعنی پيوند؛ يعنی همين شكل زنجيره‏ای پيدا كردن انسان‏ها با يكديگر؛ اين معنای ولايت است. ولايت ائمة اطهار هم كه شنيديد و گفته می‏شود، اين يعنی همان پيوند ميان ما و امام ما؛ از لحاظ فطری، از لحاظ روحی و از لحاظ عملی. اگر اين سه حالت پيوند ميان ما و ائمه و پيغمبر و خدا پيدا بشود، اين همان ولايت است. گاهی گفته می‏شود ولايت‏اللّه یا ولايت الهی، گاهی گفته می‏شود ولايت ائمة اطهار، اينها همه‏اش يكی است؛ يعنی ولايت خدا و ولايت ائمه دو تا نيست. ولايت ائمه با ولايت پيغمبر دو چيز نيست؛ همه‏اش يك چيز است. اين ولايت يعنی همان پيوند؛ يعنی ارتباط؛ اتصال دو چيز به ‏طوري ‏كه به آسانی آن دو چيز را نتوان از هم جدا كرد. من به عنوان يك آدمی كه در زمينة مسائل اسلامی فكر می‏كند، وقتي‏كه اين ارتباط را می‏خواهم درست در فرهنگ اسلامی بفهمم، اين‏جور استنباط می‏كنم كه اين ارتباط و اين اتصال، اتصال فكری روحی و عملی است؛ در اين سه شاخه ارتباط، اگر بين ما و ائمه، بين ما و خدا، بين ما و پيامبر ارتباط برقرار شد، ولايت برقرار است.

 شما مرده‎ای را در نظر بگیرید که بی‏جان افتاده ‎است، او مغز دارد ولی کار نمی‏کند؛ چشم دارد ولی نمی‏بیند؛ دهان دارد ولی غذا را بلع نمی‏کند؛ معده و کبد و جهاز هاضمه دارد، اما غذا را جذب و هضم نمی‏کند؛ رگ دارد که در آن خون هست، ولی خون جریان ندارد؛ دست دارد اما یک مورچة ریز را هم نمی‏تواند از خودش دفع کند؛ پادارد، اما نمی‏تواند از آفتاب به سایه برود، چرا اینطور است؟ چون جان ندارد. اما وقتی که جان دمیده شد، مغز کار می‏کند، اعصاب کار می‏کند، دست می‏گیرد، دهان می‏خورد، معده هضم می‏کند، دستگاه گوارش جذب می‏کند، خون می‏چرخد و می‏گردد و نیرو را به همه بدن می‏رساند، بدن را گرم می‏کند، او را در تلاش می‏اندازد، راه می‏رود، دشمن را می‏کوبد، دوست‏ها را جذب می‏کند، خود را هر چه بیشتر کامل‏تر و آبادتر می‏کند؛ این مثل را شما در مقام فهمیدن اهمیت ولایت در یک جامعه، مقابل چشم‏هایتان بگذارید؛ پیکر مرده را بردارید و جایش جامعة ‎انسانی بگذارید، به جای جان و روح هم ولایت را بگذارید؛ جامعه‎ای که ولایت ندارد، استعدادها در این جامعه هست، اما خنثی می‏شود؛ به هدر می‏رود؛ نابود می‏شود؛ هرز می‏رود و یا بدتر به زیان انسان به کار می‏افتد؛ مغز دارد و می‏اندیشد، اما می‏اندیشد برای فساد آفرینی؛ می‏اندیشد برای انسان کشی؛ می‏اندیشد برای محکم کردن پایه‏های استثمار و استبداد و استکبار؛ چشم دارد، اما آنچه باید ببیند نمی‏بیند، و آنچه باید نبیند می‏بیند؛ گوش دارد، اما سخن حق را نمی‏شنود؛ اعصاب، سخن حق را به مغز می‏رساند، مغز فرمانی بر طبق حق به جوارح و اعضاء نمی‏دهد؛ شرایط عالم، اجازه کار بر طبق حق به انسان نمی‏دهند. این جامعه بی‏ولایت است؛ در جامعة بی‏ولایت، چراغ‏ها شعله نمی‏کشند و روشنی‎شان بیشتر نمی‏شود؛ همان یک ذره روغنی هم که دارند، تمام می‏شود تا به کلی خشک می‏شود.          

چراغ‏هایی که پیغمبر روغن ریخته بود، رو به خاموشی گذاشت و دیدید که چطور خشک شد؛ دیدید که روزهای بعد از وفات پیامبر، شعله می‏کشید، روشن می‏کرد، منور می‏کرد، چون روغنش را پیامبر ریخته بود؛ اما چون دست ولایت بالای سر این مشعل‏ها و چراغ‏ها نبود، چطور روغنش ته کشید؛ خشک شد؛ بد بوشد؛ پردود شد؛ کم نور شد تا به زمان معاویه رسید که تحویل به یزید داد و دیدید که چه شد. همان چیزهایی که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به زن‏های انصار و مهاجر گفت و گوش نکردند، همان روزهای اول، همان پیش‏بینی‏هایی که فاطمه زهرا کرد ولی مردم مسلمانِ غافلِ آن روز، نتوانستند بفهمند و گوش نکردند، همان‏ها تماماً انجام گرفت؛ همان «سیف صارم»، آن شمیشیر خونریز، همان تیغی که ‎اصالت‏ها و فضیلت‏ها را می‏کشت؛ همان دستی که ‎انسان‏ها را و انسانیت‏ها را خفه می‏کرد؛ همه ‎اینها را فاطمه زهرا گفته بود؛ قبل از فاطمه زهرا هم پیامبر گفته بود. اینها می‏دیدند، می‏فهمیدند و گفتند؛ ولی جامعه ‎اسلامی‏ نفهمید. گوش‏ها سنگین و کر شد. امروز هم صدای فاطمه زهرا هنوز به گوش می‏رسد؛ ای گوش‏های حساس و هشیار! بشنوید: جامعة دارای ولایت، جامعه‎ای می‏شود که تمام استعدادهای انسانی را رشد می‏دهد؛ همه چیزهایی که برای کمال و تعالی انسان خدا به او داده، ‎اینها را بارور می‏کند؛ نهال انسانی را بالنده می‏سازد؛ انسان‏ها را به تکامل می‏رساند؛ انسانیت‏ها را تقویت می‏کند.

1. مفهوم ولایت

• «ولايت»، يعنی حكومت و اداره كشور و اجرای قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه اينكه برای كسی شأن و مقام غير عادی به وجود بياورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنی حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوری كه خيلی از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفه‏ای خطير است.

 اما ولایت یک جامعه به چیست؟ ولایت یک جامعه به این است که ولی در آن جامعه ‎اولاً مشخص باشد. ثانیاً منشأ و الهام بخش همه نیروها، نشاط‏ها، فعالیت‏های آن جامعه باشد. قطبی باشد که همه جوی‏ها و سرچشمه‏ها از او سرازیر می‏شود، مرکزی باشد که همة فرمان‏ها را او می‏دهد و همة قانون‏ها را او اجرا می‏کند. نقطه‎ای باشد که همة رشته‏ها و نخ‏ها به آنجا برگردد، همه به او نگاه کنند، همه دنبال او بروند، موتور زندگی را، او روشن بکند، راننده و پیش قراول کاروان زندگی در جامعه، او باشد، این جامعه، جامعه دارای ولایت است، امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بعد از پیغمبر بیست و پنج سال تمام زمام اجتماع را در دست نداشت. جامعه ‎اسلامی ‏بعد از پیغمبر بیست و پنج سال دارای ولایت نبود، درآن جامعه مسلمان دارای ولایت بود، ابوذر شخصاً دارای ولایت بود، مقداد شخصاً دارای ولایت بود، آن دیگری شخصاً دارای ولایت بود، اما جامعه اسلامی ‏بعد از پیغمبر بیست و پنج سال دارای ولایت نبود تا اینکه امیر المؤمنین به حکومت جامعه ‎اسلامی ‏رسید و جامعه ‎اسلامی ‏دارای ولایت شد؛ آن‏وقتی که ‎امام منشأ امر و نهی در جامعه می‏شود، آن‏وقتی که همه رشته‏ها از امام ناشی می‏شود،آن‏وقتی که امام دارد عملاً جامعه را اداره می‏کند، آن‏وقتی که پرچم جنگ را امام بلند می‏کند، آن‏وقتی که فرمان حمله را امام می‏دهد، آن‏وقتی که قرارداد صلح را امام می‏نویسد، آن وقت است که جامعه دارای ولایت است، و در غیر این صورت جامعه دارای ولایت نیست، پس این هم جامعة دارای ولایت. اگر چنین جامعه‎ای دارید، شکر خدا بکنید و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید. اگر این چنین نعمتی بر سر شما هست، خدا را شکر کنید که بزرگ‏تر از نعمت ولایت، نعمتی نیست و اگر ندارید، دنبالش راه بیفتید و ولایت را در شخص خودتان و در جامعه بشری تأمین کنید. سعی کنیم که علی‏وار زندگی کنیم، سعی کنیم که دنبال علی راه بیفتیم، سعی کنیم که میان خودمان و علی که ولیّ خداست، پیوند برقرار کنیم، اینها کوشش لازم دارد، تلاش لازم دارد، مجاهدت لازم دارد، خون دل خوردن دارد که ائمه هدی (علیهم‏السلام) بعد از شهادت امیر المؤمنین یکسره در راه ولایت کوشیده‎اند.              

تمام تلاش ائمه برای این بوده‎است که ولایت را زنده کنند، جامعه ‎اسلامی ‏را احیاء کنند تا این نهالی را که به نام انسان در این مزرعه و در این باغستان و در این نهالستان غرس شده، با آب گوارای جانبخش حیات آفرین ولایت زنده و سر سبز و بالنده کنند، این تلاش ائمه بود، تلاش ما نیز برای ولایت جامعه باید این باشد که ببینیم برای قدرت دادن به ولیّ اسلام چه کاری باید بکنیم.         

همان‏طور که قبلاً گفته شد یک وقت است که علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) حسن بن علی (علیه‏السلام)، حسین بن علی (علیه‏السلام)، علی بن حسین (علیه‏السلام)، تا آخر، ائمه به نام و خصوصیات مشخص می‏شوند، یک وقت هم هست که با نام مشخص نمی‏شوند بلکه توسط یک ولی با صفاتی مشخص می‏شوند همان‏طور که فرموده‎اند: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاء  صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ ‏...»  این طوری ولی را مشخص می‏کنند؛ این هم از طرف خداست، منتهی آن اولی را با اسم معین کرده‎اند و این را خصوصیاتش را گفته‎اند. شما خودت حساب کرده‎ای، اندازه کردی، قواره گرفتی، الگو را گذاشته‎ای، حضرت آیت الله‎العظمی ‏آقای بروجردی در آمد، وقتی که ‎انسان بنای کارش را بر این گذاشت که قوانین اسلامی ‏و مقررات الهی را در جامعه به صورتی که ولایت حکم می‏کند، زنده و احیاء بکند آن وقت می‏گردد و راهش را پیدا می‏کند، روش‏ها و شیوه‏هایش را پیدا می‏کند که ما فعلا در شیوه‏ها و روش‏ها بحثی نداریم.

 پس ولایت در اصطلاح اوّلی قرآن یعنی بهم پیوستگی و هم جبهگی و اتصال شدید یک عده ‎انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحد هستند، در یک راه قدم بر می‏دارند، برای یک مقصود تلاش و حرکت می‏کنند، یک فکر و یک عقیده را پذیرفته‎اند افراد این جبهه هر چه بیشتر باید به هم متصل باشند و از جبهه‏های دیگر و قطب‏های دیگر و قسمت‏های دیگر خودشان را جدا و کنار بگیرند؛ چرا؟ برای اینکه‎ از بین نروند، در آن هضم نشوند، این را در قرآن ولایت می‏گویند.

 ولایت امت مسلمان، و ولایت آن جبهه‎ای که در راه خدا و برای خدا می‏کوشد، به این معنا است که میان افراد این جبهه هر چه بیشتر اتصال و پیوستگی بوجود بیاید و هر چه بیشتر دل‏های اینها به هم گره بخورد و نزدیک بشود و هر چه بیشتر از قطبهای مخالف از کسانی که بر ضدّ آنها می‏اندیشند و بر ضدّ آنها عمل می‏کنند، جدا بشود؛ این معنای ولایت است.

 اگر فرض كنيم در رأس قدرت كسانی باشند كه با مردم ارتباطی نداشته باشند، اين ولايت نيست. اگر كسانی باشند كه رابطة آنها با مردم، رابطة ترس و رعب و خوف باشد ـ نه رابطة محبت و التيام و پيوستگی ـ اين ولايت نيست. اگر كسانی با كودتا بر سر كار بيايند، اين ولايت نيست. اگر كسی با وراثت و جانشينی نسبی ـ منهای فضايل و كيفيات حقيقی كه در حكومت شرط است ـ در رأس كار قرار گيرد، اين ولايت نيست. ولايت، آن وقتی است كه ارتباط والی يا ولی، با مردمی كه ولايت بر آنهاست، يك ارتباط نزديك، صميمانه، محبت‌آميز و همان‏طوری كه در مورد خود پيامبر وجود دارد ـ يعنی «بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»  يا «بعث منهم»: از خود آنها كسی را مبعوث كرده‎است ـ باشد؛ يعنی از خود مردم كسی باشد كه عهده‌دار مسألة ولايت و حكومت باشد. اساس كار در حاكميت اسلام اين است.

 ولايت، يعنی پيوند و ارتباط تنگاتنگ و مستحكم و غيرقابل انفصال و انفكاك. جامعة اسلامی كه دارای ولايت است، يعنی همة اجزای آن به يكديگر و به‎ آن محور و مركز اين جامعه ـ يعنی ولی ـ متصل است. لازمة همين ارتباط و اتصال است كه جامعة اسلامی در درون خود يكی است و متحد و مؤتلف و متصل به هم است و در بيرون نيز اجزای مساعد با خود را جذب می‌كند و اجزايی را كه با آن دشمن باشند، به شدت دفع می‌كند و با آن معارضه می‌نمايد. يعنی «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ ».

 اسلام، حكومت را با تعبير «ولايت» بيان می‌كند و شخصی را كه در رأس حكومت قرار دارد، به عنوان والی، ولی، مولا ـ يعنی اشتقاقات كلمة ولايت ـ معرفی می‌كند. معنای آن چيست؟ معنای آن، اين است كه در نظام سياسی اسلام، آن كسی كه در رأس قدرت قرار دارد و آن كسانی كه قدرت حكومت بر آنها در اختيار اوست، ارتباط و اتصال و پيوستگی جدايی ناپذيری از هم دارند. اين، معنای اين قضيه است. اين، فلسفة سياسی اسلام را در مسألة حكومت برای ما معنا می‌كند. هر حكومتی كه اين طور نباشد، اين ولايت نيست؛ يعنی حاكميتی كه اسلام پيش‌بينی كرده ‎است، نيست.

 اساسي‏ترين مسألة دين، مسألة ولايت است؛ چون ولايت، نشانه و ساية توحيد است. ولايت، يعنی حكومت؛ چيزی است كه در جامعة اسلامی متعلق به خداست، و از خدای متعال به پيامبر، و از او به ولیّ مؤمنين می‌رسد.

 اگرچه ولايت يك امر سياسی است، اما همة مضمون ولايت در سياست خلاصه نمی‌شود. اين ولايت، پرتوی از ولايت ذات مقدّس پروردگار است. اين ولايت، ناشی از حضور ولايت الهی در وجود اميرالمؤمنين است، همچنان‏كه در وجود پيامبر مكرّم اسلام بود... ولايت در حقيقت به معنای پيوند، ارتباط و اتصال است. آن كسی كه منصوب به اين مقام است، برخلاف حكام و فرمانروايان عالم، فقط يك فرمانروا يا يك سلطان و يك حاكم نيست؛ بلكه يك ولی است، به مردم نزديك است، به آنها پيوسته ‎است و مورد اتكای دل و جان مردم است. اين معنا در اميرالمؤمنين و در ائمة معصومين (عليهم‌السّلام) وجود دارد. بعد از دوران حضور ائمه هم اگر پرتوهای ضعيفی از اين حقيقت در جايی پيدا شود، ولايت در آن‌جا شكل می‌گيرد. حقيقت و معنای واقعیِ امر اين است.

 ولايت، هم صفتی است برای منصبی كه نبیّ اكرم و جانشينان او از سوی پروردگار، حائز آن بوده‌اند، هم خصوصيتی است برای آن جامعة اسلامی كه در ساية آن حكومت، زندگی می‌كند و از پرتو آن بهره می‌گيرد.

 شما می‌بينيد اميرالمؤمنين (عليه‎الصّلاه والسّلام) كه مظهر ولايتِ اسلام و مصداق كامل ولیّ‌ای است كه برای مردم مشخّص شده‎است، در هيچ برهه‌ای، از اين حالت ارتباط و اتّصال و انسجام با مردم خالی نبوده‎است. نه در دورانی كه او را عملاً از حكومت كنار گذاشتند و مردم را از او به عنوان ارتباطِ حكومتی جدا كردند ـ يعنی عملاً حكومت را از او گرفتند ـ ولايت و حكومت و فرماندهی و حكمرانی‌ای كه در اسلام، از آن به «ولايت» تعبير می‌شود و حقّ او بود از او سلب كردند ـ البته ولايت معنوی، آن چيزی كه در امامت تشيّع فرض شده ‎است و وجود دارد، در هر حال هست و بسته به ولايت ظاهری نيست ـ و نه در دوره‌های ديگر، از ارتباط و اتّصال با مردم خالی نبوده‎است. در همان وقت هم اميرالمؤمنين يكی از آحاد ملت و جزو مردم است. منزوی و منعزل و كناره‌جوی از مردم نيست. آن وقتی هم كه به حكومت می‌رسد، يك حاكم به تمام معنا مردمی است.

 آن ولايت به‎ آن معنا، در ائمّه‌ای هم كه به ولايت ظاهری نرسيدند وجود داشت. ولايتی كه از آنِ اميرالمؤمنين (عليه‌الصلاه‏والسلام) و منصوب پيغمبر بود ولايت سياسی بود. همان معنايی كه ذات اقدس پروردگار آن را به وسيلة پيغمبر اكرم در اسلام به وجود آورد و جعل كرد، و با آن معلوم شد كه اسلام در رديف والاترين احكام و مقرّرات خود، مسألة حكومت و ولايت و سرپرستیِ امّت را دارد. اگر كسی از اين بُعد به موضوع غدير نگاه كند، بسياری از اشتباهاتی كه متأسفانه در طول قرن‏ها در اذهان وجود داشته‎است، بايد برای او زايل شود.

 يك بُعد ديگر در قضيه و حديث غدير، همين مسألة ولايت است؛ يعنی تعبير از حكومت به ولايت؛ «من كنت مولاه فهذا علیّ مولاه». آن وقتی كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مقام تعيين حق حاكميت برای يك شخص است، تعبير مولا را برای او به‌كار می‌برد و ولايت او را به ولايت خود مقترن می‌كند. خود اين مفهومی كه در ولايت هست، بسيار حايز اهميت است. يعنی اسلام، منهای همين مفهوم ولايت ـ كه يك مفهوم مردمی و متوجه به جهت حقوق مردم و رعايت آنها و حفظ جانب انسان‏هاست ـ هيچ حاكميتی را بر مردم نمی‌پذيرد و هيچ عنوان ديگری را در باب حكومت قايل نيست.

2. حوزه‎های سه‏گانة ولایت از نگاه قرآن

 ولایت قرآنی دو رویه دارد، یک رویة آن این است که در داخل جامعه اسلامی‏، همه عناصر بایستی به سوی یک هدف و یک جهت و یک راه گام بردارند و رویة دیگرش این است که در خارج از جامعة اسلامی‏، امت اسلامی ‏بایستی با همه بلوک‏ها و جناح‏های ضدّ اسلامی ‏پیوندهای خودش را بگسلد، اینجا یک نکته دقیقی وجود دارد که می‏رساند ولایت به معنای قرآنی آن، همان ولایتی است که شیعه به‎ آن قائل است.       

اینکه ما ارتباط با امام را اینقدر مهم دانسته‎ایم، اینکه ما فرمان امام را در همه شئون زندگی جامعه نافذ می‏دانیم برای چیست؟ و از کجا در می‏آید؟ اینجا است که قرآن با ما حرف می‏زند که اگر یک جامعه‎ای و یک امتی بخواهد ولایت قرآنی را به این معنا داشته باشد؛ یعنی بخواهد تمام نیروهای داخلی‏اش در یک جهت، به سوی یک هدف، در یک خط به راه بیفتد و بخواهد تمام نیروهای داخلی اش علیه قدرت‏های ضد اسلامی‏در خارج بسیج بشود، احتیاج به یک نقطه قدرت متمرکز در متن جامعه اسلامی‏دارد. به یک نقطه‎ای احتیاج دارد که تمام نیروهای داخلی به‎ آن نقطه بپیوندند، همه از آنجا الهام بگیرند و همه از او حرف بشنوند و حرف بپذیرند و او تمام جوانب مصالح ومفاسد را بداند تا بتواند مثل یک دیده‏بان نیرومندِ قوی‏دستی و قوی‏چشمی، ‏هرکسی را در جبهة جنگ به کار مخصوص خودش بگمارد.

 بُعد دیگر ولایت یعنی ارتباط مستحکم و نیرومند هر یک از آحاد امت اسلام در همه حال با آن قلب امت و این ارتباط، یعنی هم ارتباط فکری وهم ارتباط عینی، یعنی درست از او سرمشق گرفتن و در افکار و بینش‏ها دنبال او بودن و درست در افعال و رفتار و فعالیت‏ها و حرکت‏ها او را پیروی کردن، پس ولایت علی بن ابیطالب یعنی در افکارت پیرو علی باشی! در افعالت پیرو علی باشی! تو را با علی (علیه‏السلام) رابطه ای نیرومند، مستحکم، خلل ناپذیر پیوند زده باشد، از علی علیه‏السلام) جدا نشوی! این معنی ولایت است. اینجاست که می‏فهمیم معنی این حدیث را «ولاية علی ابن ابيطالب حصنی»؛ ولایت علی (علیه‏السلام) حصن و حصارمن است؛ «فمن دخل حصنی امن من عذابی»؛ هرکه داخل این حصار شد از عذاب خدا مصون و محفوظ خواهد ماند؛ که بسیار حرف جالبی است، یعنی مسلمان‏ها و پیروان قرآن اگر از لحاظ فکر و اندیشه و از لحاظ عمل و تلاش و فعالیت متصل به علی (علیه‏السلام) باشند، از عذاب خدا مصون و محفوظند.              

آن کسی که قرآن را قابل فهم نمی‏داند، این چطور می‏تواند بگوید من ولایت علی بن ابیطالب دارم و از لحاظ فکری با علی (علیه‏السلام) مرتبط هستم در حالی که علی بن ابیطالب در خطبه نهج البلاغه می‏گوید:     

«و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لايغش، و الهادی الذی لا يضل، و المحدث الذی لايکذب، وما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزيادة او نقصان؛ زيادة فی هدی و نقصان من عمی‏»؛  و بدانید! این قرآن پند دهنده‎ای است که خیانت نمی‏کند و راهنمایی است که گمراه نمی‏نماید و سخن‏گویی است که دروغ نمی‏گوید و کسی با این قرآن ننشست مگر آنکه چون از پیش آن برخاست، هدایت و رستگاری او افزایش یافت، یا کوری و گمراهی او کم گردید. علی (علیه‏السلام) این گونه مردم را به قرآن حواله می‏دهد و این‏طور مردم را به قرآن سوق می‏دهد. اگر کسی بگوید قرآن را نمی‏شود فهمید، آیا این ولایت علی بن ابیطالب دارد؟! هرگز! علی به خاطر خدا حاضر است از تمام وجودش بگذرد، این عمل علی است، این شخص حاضر نیست از یک ريال پولش، از جانش، از حیثیت اجتماعی‏اش، از راحتی‏اش، از آقایی‏اش بخاطر خدا بگذرد، آیا این ولایت علی دارد؟!            

ولایت علی را آن کسی دارد که با علی پیوندی ناگسستنی، هم از لحاظ فکر واندیشه، و هم از لحاظ عمل داشته باشد. اگر درست دقت کنید معنایی که از ولایت گفتم،دقیق‏ترین و ظریف‏ترین معنایی است که درباره ولایت می‏شود بیان کرد. حالا گوش کنید! از قرآن آیاتی را از سوره مائده برای شما بگویم که در این آیات هم جنبه مثبت ولایت، یعنی پیوند داخلی بیان شده و هم جنبه منفی ولایت، یعنی قطع پیوندهای خارجی و هم به‎ آن بُعد دیگر ولایت، یعنی اتصال و ارتباط با ولی پرداخته‎است؛ که ولی یعنی آن قطب، یعنی آن قلب، یعنی آن حاکم و امام «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛ ای کسانیکه ایمان آورده‎اید! «لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاری‏ أَوْلِياءَ»؛  یهود و نصاری را (یهودیان و مسیحیان را) اولیاء خود نگیرید. اولیاء جمع ولی است؛ ولی از ولایت است، ولایت یعنی پیوستگی، ولی یعنی پیوسته و پیوندزده، یهود و نصاری را پیوند خوردگان و پیوستگان با خود نگیرید و انتخاب نکنید «بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»؛ آنها بعضی اولیاء و به هم پیوستگانِ بعضی دیگر هستند. نگاه نکنید که بلوک‏هایشان از همدیگر جداست، در معنای قرآن، برای ضدیت با اصالت‏های شما همه [در] یک جبهه هستند، «بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»؛ بعضی هم جبهه دیگر هستند. «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ»؛هرکس از شما که با آنها تولی کند. تولی یعنی ولایت را پذیرفتن (از باب تفعل)، هرکس که قدم در وادی ولایت آنها بگذارد و خودش را با آنها پیوند زند و مرتبط کند، «فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»؛ بی گمان او خود از آنان است، «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»؛  و خدا مردمان ستمگر را هدایت نخواهد کرد. 

 هجرت از جمله مسائلی است که به مسئلة ولایت با آن وسعتی که ما در اینجا مطرح کردیم مربوط می‏شود و در گفتارهای قبلی گفتیم که ولایت عبارت است از ایجاد رابطه و پیوند مستحکمی‏ میان عناصر صف مؤمن با یکدیگر و قطع هر گونه وابستگی میان صف مؤمن با صف غیر مؤمن.ودر مرتبه بعدی ایجاد رابطه‏ای بس قوی و نیرومند میان همه افراد صف مؤمن با آن نقطة مرکزی و قدرت متمرکز که اداره جامعه اسلامی ‏به عهدة اوست؛ یعنی امام، یعنی ولیّ حاکم و نیز این بحث را کردیم که چه کسانی در جامعه اسلامی ‏می‏توانند ولی و حاکم باشند و جواب آن را از قرآن گرفتیم که می‏فرماید: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏»  که به ماجرای امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) اشاره کردیم. اگر ما ولایت را با این وسعت بفهمیم و مسئله را در حد مسائل فرعی و درجه دو ولایت خلاصه نکنیم، مسئلة هجرت یکی از دنباله‏های ولایت خواهد بود؛ زیرا اگر ولایت خدا را قبول کردیم و پذیرفتیم که می‏بایست انسان همة نیروها و نشاط‏های جسمی ‏و فکری و روانی اش با ارادة ولیّ الهی به کار بیفتد و خلاصه انسان می‏بایست با جمیع عناصر وجودش بنده خدا باشد، نه بنده طاغوت.           

ناچار این را هم باید قبول کنیم که اگر یک جایی وجود ما و هستی ما و همة نیروها و نشاط‏های ما تحت فرمان ولایت الهی نبود وتحت فرمان ولایت طاغوت و شیطان بود؛ تعهد الهی ما این است که ما خودمان را از قید و بند ولایت طاغوت رها کنیم، نجات بدهیم، آزاد کنیم و به تحت سایة پرمیمنت ولایت الله برویم. خارج شدن از ولایت پیشوای ظالم و وارد شدن در ولایت امام عادل اسمش هجرت است. می‏بینید که مسئلة هجرت یکی از مسائلی است که در دنبالة ولایت مطرح است و این چهارمین مطلبی است که در این سلسله گفتارها در پیرامون مسئله ولایت بحث می‏کنیم.

«فَتَرَی الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»؛  آن کسانی‏که در دل‏هایشان بیماری است(بیماردلان)، آنها را می‏بینی، «يُسارِعُونَ فيهِمْ»؛ در میان جبهة دشمنان دین می‏شتابند؛ قناعت ‏نمی‏کنند به اینکه بروند طرف آنها، بلکه می‏شتابند، قناعت نمی‏کنند به اینکه تا به نزدیکشان بروند، بلکه تاآن اعماق جبهه شان می‏روند و اگر بپرسی چرا اینقدر با دشمن دین و باکسی که می‏دانی ضد دین است می‏سازی؟! و چرا با آنها ضدیت که نمی‏کنی هیچ، دوستی هم بخرج می‏دهی؟! در جوابت چنین گوید:           

«يَقُولُونَ نَخْشی‏ أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ»؛ می‏گویند: می‏ترسیم برایمان دردسری درست شود و می‏ترسیم اسباب زحمتی برایمان درست شود. ببینید چه کلمات آشنایی است. خدا در جواب اینها می‏فرماید: «فَعَسَی اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ»؛ امید است که خدا پیروزی را نصیب جبهة مؤمنین کند، یا یک حادثه‎ای را از پیش خود به سود آنها پدید آورد. و وقتی این کار شود، «فَيُصْبِحُوا عَلی‏ ما أَسَرُّوا في‏ أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ»؛  آن‏وقت این بدبخت‏هایی که با آنها ساخته بودند، پشیمان شوند. رو سیاه شوند، بگویند دیدی چه غلطی کردیم؟! اگر می‏دانستیم که جبهة مؤمنین این‏طور پیروزمند و نیرومند خواهد شد، با دشمن دین و دشمن خدا نمی‏ساختیم، خودمان را بی آبرو نمی‏کردیم «وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا»؛  بعد از آنکه‎ آنها خودشان را مفتضح کردند و با دشمنان ساختند، آن کسانی‏که ایمان آورده‎اند می‏گویند: «أَهؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ»؛  مؤمنین همین‏ها بودند، این چهره‏های خوش ظاهر و موجّه که با سوگندهای غلاظ و شداد قسم می‏خورند که ما با شما هستیم و هر وقت با آنها حرف می‏زدیم یا چیزی می‏گفتیم، می‏گفتند: ما با شما هم عقیده هستیم، ما هم با شما اختلافی ندایم، ما هم همین حرفی که شما می‏زنید، می‏زنیم؛ در مقام بیان این‏طور با آدم حرف می‏زدند، اما بعد معلوم شد که دل‏های اینها مریض بوده و علی رغم ظاهر نیکشان دل‏های چرکین و سیاه و نفاق آمیز داشتند، آن روز مؤمنین می‏گویند: عجب است که چه قسمی‏می‏خوردند! اینها همان‏ها هستند «أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ»؛ آنها همین‏ها هستند، آنهایی که به خدا سوگندهای سخت و غلیظ می‏خوردند، «إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ»؛ قسم می‏خوردند که با شما هستیم و با شما هم عقیده و هم فکریم. «حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ»؛ پوچ و بیهوده و نابود شد کارهایی که کرده بودند. «فَأَصْبَحُوا خاسِرينَ»؛  و سخت زیانکار شدند. این آیات تا اینجا در رابطه با ارتباطات خارجی بود.            

در ادامة همان آیات راجع به ‎ارتباطات داخلی دقت کنید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛  ای کسانی که ‎ایمان آوردید! «مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ»؛اگر شما از دین خود بازگردید؛ اگر این بار رسالت و مسئولیتی را که با ایمان به خدا پذیرفته بودید، از دوشتان به زمین بگذارید و آن را به سر منزل نرسانید، خیال نکنید که ‎این بار به منزل نخواهد رسید ـ که‎ این تصوّر باطلی خواهد بود ـ بلکه ‎این افتخار نصیب جمعیتی دیگری خواهد شد که ‎این بار را به منزل برسانند؛ «من يرتد منکم عن دينه»؛ هرکه از شما از دین خود باز گردد و مرتد شود، «فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ»؛  خدای متعال جمعیتی را پدید خواهد آورد که خود خدا آنها را دوست می‏دارد، «وَ يُحِبُّونَهُ»؛  آنها هم خدا را دوست دارند. آیا ما جزو آنهایی هستیم که خدا را دوست دارند؟ آیا اینکه گاهی اوقات کلماتی می‏گوییم که دوست داشتن خدا از آن بر می‏آید، دلیل براین موضوع هست که ما خدا را دوست داریم؟ در این مورد قرآن سخنی دارد که می‏فرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»؛  یعنی اگر خدا را دوست دارید از من که پیامبر هستم متابعت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد. پس «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»؛  یعنی اینها صد در صد تسلیم فرمان هستند و خدا هم آنها را دوست دارد و این یک خاصیت و صفتی است که طرفینی می‏باشد. «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنينَ»؛  صفت دیگر از صفات این قوم این است که در مقابل مؤمنان فروتن هستند. این نشانه، کمال رابطه و پیوند صمیمانه با مؤمنین است و در مقابل این تودة مسلمان، هیچ‏گونه نخوت و غرور و هیچ‏گونه توقع زیادی و داعیة بی‏خودی و پوچی در آنها وجود ندارد؛ یعنی وقتی‏که در مقابل مردم قرار می‏گیرند جزو مردم هستند؛ با مردم هستند؛ در راه مردم هستند؛ برای مردم هستند؛ خودشان را از میان مردم بیرون نمی‏کشند که ‎از دور مردم را ببینند و گاهی برای آنها دلسوزی بکنند. «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنينَ»؛ خود را در مقابل مؤمنان به خدا فروتن و کوچک می‏کنند. «أَعِزَّةٍ عَلَی الْكافِرينَ»؛ در مقابل کافران و دشمنان دین و مخالفان دین و مخالفان قرآن اعزّه هستند؛ یعنی تأثیرناپذیر و سربلند هستند؛ یعنی حصاری از فکر اسلامی‏ در خود پیچیده و کشیده[اند] که هیچ نفوذی از آنها نپذیرند. «يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ»؛ خاصیت دیگرشان این است که بی‏امان و بدون قید و شرط در راه خدا جهاد و مجاهدت می‏کنند؛ همچنان‏که در آیه هست: «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛  از ملامت هیچ ملامت‏گری هم نمی‏هراسند و نمی‏ترسند. «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ»؛ این فضل و لطف و تفضّل خداست که به هر که خواهد می‏دهد، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ»؛  که خدا گشوده دست و داناست. 

آیه بعد راجع به ‎ارتباط و پیوند اجزاء جامعة ‎اسلامی ‏با آن قلب و با آن پیشوا و با آن امام است. خوب دقت کنید! تا در یابید که چگونه مسائلی که غالباً تصور می‏شود قرآنی نیست، قرآن با صراحت و با زبانِ رسا دربارة‎ آن حرف می‏زند.       

روابط خارجی را گفت، پیوندهای داخلی را گفت، حالا قلب پیوندهای داخلی را بیان می‏کند؛ یعنی پیشوا را؛ رهبر و امام را. می‏گوید: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»؛  ولی و قائم امر وآن کسی که تمام نشاط‏ها و فعالیت‏های جامعه و امت اسلامی ‏به ‎او باید برگردد و از او باید الهام بگیرد، خداست. اما خدا که مجسّم نمی‏شود، بیاید و بین مردم بنشیند و امر و نهی کند! پس دیگر کی؟ «وَ رَسُولُهُ»؛  پیداست که بین رسول و بین خدا هرگز رقابت و تنازع نیست؛ پیامبر، رسول اوست. اما همان‏طور که قرآن گفته ‎است: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»؛  رسول هم برای همیشه باقی نمی‏ماند؛ پس باید برای بعد از رسول هم تکلیف‏ها روشن باشد. لذا خدای تعالی آنها را معرفی می‏کند: «وَ الَّذينَ آمَنُوا»؛  آن کسانی که ‎ایمان آوردند؛ اما هر که ‎ایمان آورد کافی است؟ معلوم است که جواب منفی است؛ بلکه صفات دیگری هم دارد: «الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ»؛ و آنها که ‎اقامة نماز می‏کنند، «وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ»؛ و زکات می‏دهند، «وَ هُمْ راكِعُونَ»؛  در حالی که در رکوع اند؛ یعنی در حال رکوع زکات می‏دهند.

 مجموع این نشانه‏ها ـ که در بالا ذکر شد ـ یعنی اینکه ‎امیرالمؤمنین علی(علیه‏السلام) به عنوان «ولیّ» معین می‏شود و این در حالی است که «واو» را واو حالیه می‏گیرید. اگر به فرض در این تشکیک بکنند و بگویند که [آیه] می‏خواهد مطلق مؤمنین را بگوید که دارای این خصوصیت هستند، بنده سوال می‏کنم «سمبل و اسوه و رمز برای یک چنین مکتبی چه کسی می‏تواند باشد؟» در جامعه ‎اسلامی ‏غیر از علی بن ابیطالب، کسی سراغ نداریم؛ در آن جامعه ‎اسلامی، ‏آن کسی که می‏توانست سمبل این‏گونه جناح ایمانیِ متقن و محکم باشد، علی بن ابی طالب بود؛ ولو فرض کنید که ‎آیه ناظر به آن حضرت نباشد.       

... حالا باید دید اگر ولایت را رعایت کردیم چه می‏شود، اثری هم برای ما دارد؟ اگر سه بُعد ولایت را که عبارت باشد از حفظ پیوندهای داخلی، قطع پیوند و وابستگی به قطب‏های متضادّ خارجی و حفظ ارتباط دائمی ‏و عمیق با قلب پیکر اسلامی‏ و قلب امّت اسلامی ـ ‏یعنی امام و رهبر، که بیان کردیم ـ حالا اگر این سه بُعد را رعایت کردیم، چه خواهد شد؟ قرآن در آیه بعد جواب می‏دهد: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛  کسی که قبول ولایت خدا و رسولش و یا کسانی که ‎ایمان آورده‎اند را بکند و این پیوند را مراعات و حفظ کند، اینها غالب و پیروزمندند و از همه پیروزتر، همین‏ها هستند و این‏ها هستند که بر همه‏ی جناح‏های دیگر غلبه خواهند داشت.

2-1. ولایت و به هم پیوستگی در بین افراد جامعة ولایی

 ولایت شیعی که ‎این همه رویش تأکید شده‎ است، یک بعدش این است، بُعدهای دیگر هم دارد که آنها را هم بررسی خواهیم کرد همه مطلب این نیست، این یک بعد و یک جانب از مطلب است، پس ولایت یعنی به هم پیوستگی. قرآن مؤمنین را اولیاء یکدیگر می‏داند و آن کسانی را که دارای ایمان راستین هستند، هم‏جبهگان و پیوستگان یکدیگر می‏شناسد، و در روایات ما از شیعه تعبیر به مؤمن می‏شود. ایمان در این منطق یعنی دارا بودن طرز تفکر خاص شیعه که مبتنی بر ولایت است یعنی اسلام را از دیدگاهی که شیعه می‏بیند دیدن، با منطقی که شیعه ‎اثبات می‏کند اثبات کردن و می‏بینیم که در زمان ائمه (علیهم‏السلام) اینچنین شیعیان را با یکدیگر منسجم، به هم پیوسته، برادر و متصل ساخته‎اند تا بتوانند جریان شیعه را در تاریخ حفظ کنند و گرنه شیعه هزار بار از بین رفته بود، هزار بار افکارش هضم شده بود، همچنان‏که بعضی از فرق دیگر چنین شدند، رنگ خود را از دست دادند، از بین رفتند و نابود شدند.

 وحدت عمومی، به معنای گرد آمدن صاحبان سليقه‌ها و روش‏های گوناگون بر گرد محور اسلام، خط امام و ولايت فقيه است. اين، همان اعتصام به «حبل‌الله» است كه عموم مسلمين بدان مكلف گشته‌اند؛ و اين، آن اسم اعظمی است كه همة گره‏ها را باز، و همة موانع را برطرف، و همة شياطين را مغلوب می‌كند.

 رویة دیگر از ولایت عبارت است از انسجام و ارتباط بسیار شدید داخلی میان عناصر مسلمان یعنی یکپارچه بودن و یک جهت بودن جامعه اسلامی‏همانطوری‏که در احادیث نبوی و غیر نبوی است که «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ فِي تَوَادِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكَی بَعْضُهُ تَدَاعَی سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّی»  ـ قریب به همین الفاظ ـ «کمثل النيان»؛ مَثَل مؤمنین، مَثَل یک پیکر واحد و یک عمارت واحدی است که با همدیگر باید پیوسته به‏هم، جوش خورده به‏هم و گره خورده به‏هم باشند و در مقابل دست‏های دیگر، در مقابل تعارض‏ها و دشمنی‏هایی که پیش خواهد آمد، دست واحدی باشند که این مطلب از آیه «اذلة علی المؤمنين و اعزة علی الکافرين» استفاده می‏شود. آیه دیگر از قرآن همین مطلب را به صورت واضح تری بیان کرده‎است؛ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم»؛  وقتی در مقابل جبهه خارجی قرار می‏گیرند، تو از آنها چیزی استوارتر، خلل ناپذیرتر و نفوذ ناپذیرتر نمی‏بینی! اما در میان خودشان بسیار باهم مهربانند، چون جبهه‏بندی‏ای در داخل وجود ندارد و در بدنه‏ها و جناح‏های پیکر عظیم اسلامی، ‏نفوذ ناپذیری و تأثیر ناپذیری نیست؛ بلکه به عکس همه روی هم اثر می‏گذارند، همه یکدیگر را به سوی خیر و نیکی جذب می‏کنند، همه یکدیگر را توصیه به پیروی هر چه بیشتر از حق می‏کنند، همه یکدیگر را به پافشاری هرچه بیشتر در راه حق و مقاومت هر چه بیشتر در مقابل انگیزه‏های شر و فساد و انحطاط سفارش می‏کنند، همه همدیگر را نگه می‏دارند... این هم یک جلوه دیگر از جلوه‏های ولایت است که جامعه ‎اسلامی ‏آن را داراست.

 اصل «ولايت فقيه»، يعنی ايجاد ميليون‏ها رابطة دينی ميان دل‏های مردم با محور و مركز نظام. بحث شخص در ميان نيست؛ بحث هويت و معنا و شخصيت در ميان است؛ لذا می‌بينيد كه با آن دشمنی می‌كنند. البته اين دشمني‏ها فايده‌ای هم ندارد.

2-2. ولایت و اتصال جدایی‎ناپذیر اعضای جامعة اسلامی‏با محور نظام ولایی (ولیّ)

 مسئله ولایت به آن صورتی که ‎از قرآن استنباط می‏کنیم غالباً کمتر مطرح می‏شود... می‏خواهم در باره مفهوم «ولایت» از ریشه حرف بزنم. می‏خواهیم معنی ولایت را از آیات کریمه قرآن بیرون بکشیم و استنباط و استخراج کنیم تا ببینید که ‎اصل ولایت چه ‎اصل مدرن مترقی جالبی است و چگونه یک ملت، یک جمعیت، پیروان یک فکر و عقیده ‎اگر دارای ولایت نباشند سرگردان هستند. در سایة ‎این بحث، این مسئله را درک و احساس خواهید کرد و به خوبی خواهید فهمید، چرا کسی که ولایت ندارد، نمازش نماز، و روزه‎اش روزه، و عبادتش عبادت نیست. به خوبی می‏شود با این بحث فهمید که چرا اگر جامعه‎ای و امتی ولایت ندارد، اگر همه عمر را [هم] به نماز و روزه و تصدّقِ تمام اموال بگذارند، باز لایق لطف خدا نیست و خلاصه در سایة ‎این بحث معنای احادیث ولایت را می‏شود فهمید، از جمله ‎این حدیث معروف که... «أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ»؛  اگر مردی شب‏ها تا به صبح بیدار بماند وتمام عمر را روزه بگیرد ـ نه فقط ماه رمضان را ـ وتمام اموالش را در راه خدا صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود، در حالی‏که ولایت ولی خدا را نشناخته باشد تا از او پیروی کند و تمام اعمالش با راهنمایی او باشد، این چنین آدم هر آنچه که انجام داده‎است بیهوده و بی ثمر و خنثی است.»       

اگر... به‎ استنتاجی که ‎از آیات قرآن می‏شود خوب توجه کنید، خواهید فهمید مسئلة ولایت در دنبالة بحث نبوت است، یک چیز جدای از بحث نبوت نیست؛ مسئله ولایت در حقیقت تتمه و ذیل و خاتمه بحث نبوت است... ‎اگر ولایت نباشد، نبوّت هم ناقص می‏ماند.

2-3. ولایت در تعیین دشمنان جامعة ولایی و تعیین مرزبندی با آنها

 آنچه ‎از تدبر در آیات قرآن و با استمداد و استنتاج از مبارزه ‎اهل‏بیت در زمینة ولایت به دست آمد این بود که ولایت دارای چند بعد و چند جلوه ‎است؛ یکی اینکه جامعه مسلمان، وابسته و پیوسته به عناصر خارج از وجود خود نباشد، و پیوستگی به غیر مسلم نداشته باشد و توضیح دادیم که پیوسته نبودن و وابسته نبودن یک حرف است و به کلی رابطه نداشتن یک حرف دیگر، و هرگز نمی‏گوییم که عالم اسلام در انزوای سیاسی و اقتصادی به سر ببرد و با هیچ‏یک از ملت‏ها و کشورها و قدرت‏های غیر مسلمان رابطه‎ای نداشته باشد؛ بلکه مسئله، مسئلة وابسته نبودن و پیوسته و دنباله رو نبودن است، در قدرت‏های دیگر هضم و حل نشدن و استقلال و روی پای خود ایستادن را حفظ کردن است.              

جامعه ‎اسلامی‏... در مقابل دست‏های دیگر، در مقابل تعارض‏ها و دشمنی‏هایی که پیش خواهد آمد، دست واحدی باشند که ‎این مطلب از آیه «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْكافِرينَ»  استفاده آیه دیگر از قرآن همین مطلب را به صورت واضح تری بیان کرده‎است؛ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم»؛  وقتی در مقابل جبهة خارجی قرار می‏گیرند، تو از آنها چیزی استوارتر، خلل ناپذیرتر و نفوذ ناپذیرتر نمی‏بینی... این هم یک جلوه دیگر از جلوه‏های ولایت است که جامعه ‎اسلامی ‏آن را داراست.

 آیات سوره ممتحنه گویای این حقیقت است ـ که فکر می‏کنم اسم سوره را به‎ این معنا می‏شود سورة ولایت گذاشت ـ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛  ای کسانی که ‎ایمان آورده‎اید! «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيا»؛ دشمن من و دشمن خودتان را ولی و هم‏جبهة خود مگیرید! در بعضی از ترجمه‏ها آمده ‎است که دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود مگیرید. این معنای کاملی نیست. مسئله فقط دوستی و محبت نیست، بالاتر از اینها است، ولیّ خودتان نگیرید، یعنی هم‏جبهه خودتان ندانید، یعنی خودتان را در صف آنها قرار ندهید، یعنی در دل، خودتان و آنها را در یک صف فرض نکنید؛ آن کسی که دشمن خدا و دشمن شما است، او را درکنار خودتان نگذارید، بلکه رو برو و دشمن و معارض با خودتان ببینید «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّة»؛ هم‏جبهه و هم‏صف ندانید که پیام دوستی به‎ آنها بدهید! «وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَق»؛ در حالی که می‏دانید اینها به آنچه که پروردگار از حق و حقیقت برای شما فرو فرستاده ‎است، کافر شده‎اند، «يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُم»؛ پیامبر و شما را از شهر و دیارتان، بیرون می‏کنند «أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُم»؛ به خاطر اینکه شما به ‎الله، که پروردگار شما است ایمان می‏آورید. دشمن من و دشمن خودتان را، هم‏جبهه و یار و یاور مگیرید! «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في‏ سَبيلي‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي‏»؛  اگر در راه جهاد و مجاهدت و کوشش برای من و برای به دست آوردن خشنودی من بیرون آمده‎اید؛ اگر واقعاً راست می‏گویید و در راه من تلاش و مجاهدت می‏کنید، حق ندارید آنکه دشمن من و دشمن شما است، هم‏جبهه، یار و پیوستة خودتان قرار بدهید. البته آیات بعدی روشن می‏کند که منظور خدا کدام کفار است، و آن آیات گروه‏های کافر را تقسیم بندی می‏کند «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»؛  که در نهان و خفا محبت و مودت خود را به‎ آنان تحویل دهید. «وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ»؛ و من داناتر هستم به آنچه که شما پنهان کرده‎اید و آنچه آشکار ساخته‎اید. «وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»؛  و هرکس از شما با دشمنان خدا طرح دوستی و یاوری بریزد و خودش را هم‏جبهة آنها بداند و نشان بدهد، «فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»؛ از راه میانه گمراه شده‎است.

3. انواع تقسیمات در بحث ولایت

3-1. ولایت تکوینی و تشریعی

• برای امام مقامات معنوی هم هست كه جدا از وظيفة حكومت است. و آن مقام خلافت كلی الهی است كه گاهی در لسان ائمه (عليهم‏السلام) از آن ياد شده‎است.           

خلافتی است تكوينی كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «ولیّ امر» خاضعند. از ضروريات مذهب ماست كه كسی به مقامات معنوی ائمه(علیهم‏السلام) نمی‏رسد، حتی ملك مقرب و نبی مرسل. اصولاً رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم‏السلام) ـ طبق رواياتی كه داريم ـ قبل از اين عالم، انواری بوده‏اند در ظلّ عرش و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقية مردم امتياز داشته‏اند و مقاماتی دارند؛ الی ما شاء اللَّه. چنان‏كه در روايات «معراج» جبرئيل عرض می‏كند: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً، لَاحْتَرَقْتُ»؛  اگر كمی نزديك‏تر می‏شدم، سوخته بودم. يا اين فرمايش كه «‎انَّ لَنا مَعَ اللَّهِ حالات لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ»؛  ما با خدا حالاتی داريم كه نه فرشته مقرب آن را می‏تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل. اين جزء اصول مذهب ماست كه ‎ائمه(علیهم‏السلام) چنين مقاماتی دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان‏كه به حسب روايات اين مقامات‏ معنوی برای حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) هم هست با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضی و نه خليفه. اين مقامات سوای وظيفه حكومت است. لذا وقتی می‏گوييم حضرت زهرا (عليها سلام) قاضی و خليفه نيست، لازمه‏اش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برتری معنوی ندارد.

 مثل چنين روزی، در آن موقعيت مهم و حسّاس كه پيغمبر اكرم(عليه و علی آله الصّلاه والسّلام) آخرين ماه‏های حيات مبارك خود را می‌گذراند، اميرالمؤمنين (عليه‌الصّلاه والسّلام) را به ولايت ـ يعنی سرپرستی مسلمين ـ و به حكومت ـ يعنی مديريّت جامعة اسلامی ـ نصب فرمود. ولايتی كه در اين‌جا مورد نصب و محلّ اشارة پيغمبر اسلام قرار گرفته، صرفاً آن ولايت كلّية الهيّة معنوی كه مبتنی بر عناصر ديگری است، نيست. بلكه يك امر الهی و يك فرمان آسمانی و ملكوتی است، كه با اين بيان تشريعی نبوی كه فرمود «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذَا عَلِیٌ‌ّ مَوْلاهُ»،  قابل نصب و جعل نيست. اين بيان پيغمبر كه ولايت را به اميرالمؤمنين (عليه‌الصلاه‏والسلام) سپرد، مبيّن نصب تشريعی است و به معنای حكومت، مديريّت جامعة اسلامی و ولايت امر مسلمين است كه البته با ولايت كليّة الهيّه كه در وجود مقدس پيغمبر و ائمّة هدی (عليهم‌السّلام) وجود داشت، همراه ‎است.

3-2. ولایت بالذات و بالعَرََض

• اگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) خلافت را عهده‏دار شد، به امر خدا بود. خدای تبارك و تعالی آن حضرت را خليفه قرار داده است: «خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي الْأَرْض».  نه اينكه به رأی خود حكومتی تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اينكه احتمال می‏رفت اختلافاتی در امت پديد آيد ـ چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديد العهد بودند ـ خدای تعالی از راه وحی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را الزام كرد كه فوراً همان جا، وسط بيابان، امر خلافت را ابلاغ كند. پس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به حكم قانون و به تبعيت از قانون حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) را به خلافت تعيين كرد؛ نه به اين خاطر كه دامادش بود، يا خدماتی كرده بود؛ بلكه چون مأمور و تابع حكم خدا و مجری فرمان خدا بود. باری، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايی دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودی به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هر وقت مطلبی را بيان يا حكمی را ابلاغ كرده‏اند، به پيروی از قانون الهی بوده است: قانونی كه همه بدون استثنا بايستی از آن پيروی و تبعيت كنند. حكم الهی برای رئيس و مرئوس متّبع است. يگانه حكم و قانونی كه برای مردم متبع و لازم الاجراست، همان حكم و قانون خداست. تبعيت از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هم به حكم خدا است كه می‏فرمايد: «وَ أَطيعُوا الرَّسُول»  (از پيامبر پيروی كنيد). پيروی از متصديان حكومت يا «وَ أُولِي الْأَمْرِ»  نيز به حكم الهی است، آنجا كه می‏فرمايد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ».  رأی اشخاص، حتی رأی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله)، در حكومت و قانون الهی هيچ گونه دخالتی ندارد: همه تابع اراده الهی هستند.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید