1. آزادی در مقابل استبداد
آزادی در غرب در قرون گذشته قداست بيشتری داشت و اكنون نيز دارد، ولی قداست آن در دوران مبارزه با حكومت كليسا بر كليه ی شؤون زندگی مردم، به معنی ضدّ استبداد بود، استبدادی كه فرد يا گروهی حاكم مطلق بوده و گروه ديگر محكوم مطلق باشند.
انقلاب كبير فرانسه نيز برای شكستن استبداد بود و پس از درهم كوبيدن نظام استبدادی در سايهی كسب آزادی انديشه، از نردبان علم و دانش بالا رفت ولی با گذشت زمان اين واژهی مقدّس به تدريج معنی ديگری به گرفت و آزادی با بیبندوباری و اباحيّت يكسان شد.
آزادی به اين معنی با خردورزی در تضاد است، چگونه میتوان اصول اخلاقی را كه ضامن بقای جامعه و حافظ شرف و كرامت اوست ناديده گرفت، و منادی بیبندوباری شد؟!
جامعه امروزی ما كه به آثار ويرانگر اباحيّت در غرب پی برده، و نظام خانوادگی را در آنجا در حال متلاشی شدن میبيند، نمیتواند بر اين آزادی صحّه بگذارد، و خواهان آن باشد.
با توجّه به آنچه كه گفتيم، روشن میشود كه نفی آزادی رايج در غرب به معنی پذيرش استبداد نيست، زيرا استبداد به هر صورتی باشد زشت و قبيح و از نظر خرد و قوانين الهی كاملا مذموم است.
بزرگترين مظهر استبداد حكومت فراعنه است كه قرآن به شدّت از آن نكوهش كرده و دربارهی آن میفرمايد:
إنّ فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبّح أبنائهم و يستحيی نسائهم إنّه كان من المفسدين. «1»
«فرعون در زمين برتریجويی كرد و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسيم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی میكشاند، پسرانشان را سر میبريد و زنانشان را (برای كنيزی و خدمت) زنده نگه میداشت، او به يقين از مفسدان بود».
ولی پذيرش آزادی در مقابل استبداد غير از پذيرش آزادی به معنی رهايی از قيود اخلاقی و ارزشهای والای انسانی است.
2. غرب استعمارگر نمیتواند منادی آزادی باشد
برخلاف نظر سطحی نگران كه غرب را منادی آزادی میدانند، غرب استعمارگر نمیتواند منادی آزادی باشد، آنان به نفاق و دروغ، خود را منادی آزادی معرّفی كرده و مدّعیاند كه برای آزادی ملتها قيام كرده و لشكركشی میكنند. هدف واقعی آنان سلطه بر منابع ملتهای ضعيف و ناتوان است. تاريخ دويست سالهی استعمار، روشنترين گواه بر اين بهرهكشی و يغماگری در پوشش آزادیخواهی است. هماكنون امريكا با روحيهی جنگطلبانه با بهرهگيری از سازمانهای خودساخته، و مفاهيمی حقوق بشر درصدد گسترش قدرت و استعمار نوين برآمده است و میكوشد جای پير استعمار «بريتانيا» را بگيرد.
انسانی میتواند پرچم آزادی را به دست بگيرد كه از چهارده قرن قبل خود را رهايیبخش انسانها از غل و زنجيرها معرّفی كرده و میفرمايد:
و يضع عنهم إصرهم و الأغلال الّتی كانت عليهم. «2»
«بارهای سنگين و زنجيرهايی بر آنها بود برمیدارد».
جای تأسف است گروهی سرخورده از وضع موجود، در آرزوی آزادی غربیاند و تصور میكنند برقراری ارتباط با غرب، داروی شفابخش دردهای اجتماعی ماست! دردهای اجتماعی ما امروز در عناوين زير خلاصه میشود نه در ارتباط با يغماگران:
1. بيكاری.
2. ازدواج جوانان.
3. مشكل مسكن.
4. ديو اعتياد.
5. افت تحصيلی.
و بايد اين مشكلات را با نيروی فكر و وحدت ملّی و دلسوزی حل كرد.
3. عدالتخواهی به جای آزادی
درعين حالی كه آزادی از قداست خاصّی برخوردار است ولی از اين واژه، برضدّ آزادی صحيح، بيش از هر عاملی استفاده میشود، تا آنجا كه ناديده گرفتن ارزشهای اخلاقی و نفی التزام جامعه به عفاف، عين آزادی شمرده میشود. ازاينجهت بايد، منادی اجرای عدالت و قانون در جامعه باشيم، زيرا عدالت خورشيدی است كه بر هر سرزمينی بتابد، آنجا را به بهشت برين تبديل میسازد.
پيامبر گرامی صلی اللّه عليه و اله و سلم، اجرای عدالت را سرلوحهی برنامههای خود قرار میدهد و خدا پس از امر به پايداری، به او دستور میدهد كه بگويد:
و أمرت لأعدل بينكم. «3»
«من مأمورم در ميان شما به عدالت رفتار كنم».
و در آيه ی ديگر يادآور میشود: دشمنی با جمعيّتی شما را به ترك عدالت وادار نكند، حتّی با دشمن نيز به عدل و انصاف رفتار كنيد؛ آنجا كه میفرمايد:
و لا يجر منّكم شنآن قوم علی أن لا تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتّقوی. «4»
«دشمنی با جمعيتی شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزگاری نزديكتر است».
عدالت در جامعه با چهرههای مختلف، خود را نشان میدهد كه به عناوين آنها اشاره میكنيم:
1. عدالت در قضاوت و داوری.
2. عدالت در اجرای قانون، يعنی همگان در برابر قانون يكسان باشند.
3. عدالت در اقتصاد و رفع امتيازات بیجا.
4. عدالت در روابط اجتماعی.
كه هركدام برای خود بخش جداگانهای لازم دارد.
4. آزادی قلم و بيان، ميوهی عدالت اجتماعی است
در اعلاميه ی حقوق بشر، با تكيه بر آزادی بيان عقيده، تصور شده است كه خود اصل مستقلی است، درحالیكه اگر بر اجرای عدالت در جامعه در همهی سطوح تكيه شود يكی از ميوههای شيرين عدالت، آزادی بيان و عقيده است و ما دربارهی اين اصل در آينده سخن خواهيم گفت و يادآور خواهيم شد ميان نشر عقيده و انديشه به هر صورتی باشد و تبليغات سوء ويرانگر بايد فرق گذاشت، نشر عقيده دور از تزوير و نفاق، مجاز است امّا تبليغات سوء عليه نظام مردمی ممنوع میباشد.
5. آزادی فلسفی بيرون از بحث ما است
مقصود از آزادی فلسفی اين است كه آيا انسان فاعل مختار و آزاد است، يعنی او با كمال آزادی كارهای فردی خود را انجام میدهد، و عاملی مرئی و يا نامرئی، او را به كاری وادار نمیسازد، يا اينكه او به ظاهر مختار و آزاد است، و عواملی غيبی يا حسّی او را به سوی كاری سوق میدهند؟
مسأله ی مختار يا مجبور بودن انسان، از مسايل بس ديرينهای است كه در يونان باستان و در ميان فلاسفهی اسلامی و متكلّمان مطرح بوده و آنان را به دو گروه «اختياری» و «جبری» تقسيم نموده و هر گروهی برای خود شاخههای متعددی دارد كه جای بازگويی آنها نيست.
يكی از بحثهای داغ در كلام اسلامی «اختياری بودن» اراده انسان است، كه از مسايل پيچيده كلامی به شمار میرود و اخيرا دامنهی اين بحث به اصول فقه نيز كشيده شده است.
اين نوع آزادی كه بايد از آن به «آزادی تكوينی» تعبير كرد از قلمرو گفتگوی ما خارج و بيرون است؛ محور بحث، آزادیهای اجتماعی و سياسی است كه مولود زندگی اجتماعی بشر میباشد. چيزی كه هست، طرفدار «جبر تكوينی»، حقّ طرح آزادیهای اجتماعی را ندارد، زيرا هرگاه زندگی و رفتار انسانی، معلول يك رشته علل جبرآفرين باشد، انتظار آزادی اجتماعی و سياسی، فاقد موضوع و نفی استبداد يا سلطه، آرزويی محال خواهد بود؛ زيرا استبداد و سلطهی بيرونی، معلول عواملی است كه بر جامعه حاكم میباشد و جامعه را از تأثيرپذيری آن خلاصی نيست.
و به تعبير «فرانس روزنتال»: اساسا دو سطح را میتوان از يك ديگر متمايز كرد: يكی سطح «هستی شناختی» است كه اسلام و ديگر جوامع مذهبی، تأمّلات متافيزيكی- دينی مربوط به آزادی را به آن افزودهاند؛ ديگری سطح «جامعه شناختی» است. «5»
6. محدوديتهای اجتماعی منافی با آزادی نيست
زندگی اجتماعی، به معنی پذيرش حاكميت گروهی است كه از بطن جامعه برخاسته و با آرای ملت برگزيده میشوند، و حاكميت خود را از مجاری قوانينی كه قوه مقننه آن را وضع مینمايد اعمال میكنند، و در نتيجه جامعه ملزم به رعايت آنها میباشد، تن دادن به چنين زندگی، به معنی پذيرش كليهی قراردادهای اجتماعی است كه از طرف قانونگزاران وضع و به وسيلهی نهادهای گوناگون به مورد اجرا گذاشته میشود، و اين نوع محدوديتها را نمیتوان، منافی آزادی دانست، فردی كه به حاكميت فرد يا گروهی رأی میدهد، بايد به لوازم آن نيز ملتزم شود، و اگر قانون برخلاف ميل طبيعی و درخواست درونی او باشد نمیتواند از آن فرار كند، و فرياد «استبداد» برآورد، و در غير اين صورت يك دوگانگی در زندگی او پديد میآيد، از يك طرف نوع حاكميت را میپذيرد، و از طرف ديگر، از نتيجهی آن میگريزد.
يكچنين سخن در نظامات دينی نيز حاكم است، فردی به آيينی معتقد میباشد، و نظام برخاسته از آن را میپذيرد، طبعا بايد به قوانين آن احترام بگذارد و محدوديتهای آن را به جان بپذيرد، آن را منافی با آزادی و نفی سلطه نينگارد.
فرانس روزنتال میگويد: «مفهوم بعد آزادی به معنای انقياد و تسليم شدن افراد به يك قانون و شريعت الهی است. اين نظريه مورد علاقه ی مستقيم ما است، چرا كه آشكارا در شرايط رايج و شايع در اسلام، قابل اعمال میباشد. در حقيقت، اين كار صورت عمل به خود گرفته است». بر طبق گفته ی ل. گاردت: «علی رغم تمامی تفاوتها، عقايد اسلامی و مسيحی دربارهی آزادی در يك چيز مشترك هستند: آنها به يك ميزان با تقاضای بیقيدوشرط آزادی كاذب و صرفا صوری، مخالف هستند ... يك مسيحی همانند يك مسلمان احساس آزادی ندارد، مگر آنكه با خرد و نظمی برتر همآهنگ باشد.» «6» و نيز میگويد:
«به طور خلاصه بايد يادآوری كرد كه اين نظريه دربارهی آزادی كه عبارت است از انقياد و وابستگی به خدا، نظريهای جديد نيست.
چنين مفهومی قطعا و به نحو اجتناب ناپذيری در هر سنت توحيدی پديد میآيد.» «7»
7. تعريفهای بیشمار برای آزادی
كمتر موضوعی مانند «آزادی» مورد توجّه و تحليل محققان و پژوهشگران قرار گرفته و تعريفات آزادی شايد از دويست تجاوز كند «8» تاآنجاكه «ياسپرس» از متفكران معاصر بر اين باور است كه تعريف قانع كنندهای برای آزادی امكان ندارد، و تأكيد میكند كه معنی آزادی برای هميشه دور از تصور و فهم باقی خواهد ماند. «9»
حتّی شهيد بزرگوار علّامه مطهری آزادی را از مسايل پيچيدهای معرّفی میكند كه فلاسفه و روانشناسان و علمای اخلاق از حلّ و فصل آن درماندهاند. «10»
«فرانس روزنتال» میگويد: «هرجا كه سنّت بردهداری وجود داشت، تعريف آزادی مشكلی به بار نمی آورد. در اين شرايط، آزادی عبارت از «شأن حقوقی انسانهای آزاد در مقابل بردگان» بود. در حقيقت چنين تعريفی از آزادی، آنقدر روشن و صريح و مورد قبول عامه بود كه كنار نهادن آن و ارايهی مفهومی نو و گسترده، به تلاش فكری قابل ملاحظه ای نياز داشت. تا جايی كه ما میدانيم يونانيان نخستين كسانی بودند كه در انجام چنين تلاشی موفق شدند و در نتيجه مفهوم آزادی را در مسيری انداختند كه سرانجام «آزادی» به يكی از انديشههای تعيين كنندهی روند تاريخ جهان تبديل شد. با نگاهی به گذشته احتمالا میتوان گفت كه: مفهوم آزادی مهمترين عامل [حركت] تاريخ در سراسر جهان بوده است».
«بدينسان آزادی در جريان تاريخ، خود را از قيدوبند تعريف رهانيده است و به يكی از مفاهيم انتزاعی مهمّ و پرتوانی تبديل شده كه هيچ مابهازای خارجی و مصداق قابل تعريفی جز آن چه ذهن انسان بدان بخشيده، نداشته است. در عين حالیكه ارايهی تعريفی عينی از آزادی امكان نداشت، امّا تعاريف متعددی از آن عرضه میشد. بیشك مفهوم آزادی همچنين موضوع آثار ادبی برجسته و گستردهای قرار گرفته است. كوششها برای تعاريف آزادی انسانی، از لحاظ فنّی ناموفق بوده است و هميشه ناموفق خواهد بود». «11»
از نظر ما اشكال عدم دستيابی بر تعريف واحد، اختلاف جهانبينی ها است كه در ميان فلاسفه مشاهده میشود. هماكنون (پس از نكات هفتگانهی مذكور) به تشريح آن میپردازيم:
جهانبينی های مختلف و تعريف يكسان برای آزادی
در تعريف پديده های طبيعی، میتوان به تعريف يكسانی كه مورد پذيرش تمام گروهها قرار گيرد دست يافت، مثلا آب و نمك دو پديدهی طبيعی میباشند و میتوان هر دو را به نوعی معرّفی كرد كه الهی و مادی در برابر آن يكسان باشند، زيرا هر دو از يك واقعيت خارجی برخوردار كه هستند ذهن و انديشه در واقعيت بخشيدن به آن، تأثيری ندارد.
امّا مفهوم آزادی، يك مفهوم اجتماعی- سياسی آن هم مربوط به زندگی فردی و اجتماعی انسان میباشد. اگر در شناخت انسان اختلاف نظر باشد، و به اصطلاح دربارهی او دو نوع جهانبينی داشته باشيم، هرگز ممكن نيست به تعريف واحدی كه مورد پذيرش تمام صاحبنظران باشد، دست يافت.
در جهانبينی الهی، انسان مخلوق موجود برتری است كه او را پديد آورده و به انجام اموری و اجتناب از امور ديگر فرمان داده است. از آنجا كه آفريدگار او بهتر از هركس از خصوصيات زندگی و عوامل سعادت و شقاوت او آگاه است قهرا به حكم آنكه او حكيم و عادل است دستورهای وی به صورت تكليف، مايهی سعادت و خوشبختی میباشد و در صروت سرپيچی، بازتاب منفی خواهد داشت.
باتوجه به چنين جهانبينی، آزادی مفهومی خواهد داشت كه غير از مفهوم آن در مكتب مادی است كه انسان را بريده از عالم بالا میانديشد و او را بسان ديگر پديدهی مادی تلقّی میكند كه از عوامل مادی پديد آمده و با آنها زندگی میكند و پس از مدّتی به خاطر به هم ريختن شرايط مادی، به ديار عدم رهسپار میشود و پس از مرگ هيچ مسئوليت و بازجويی از او وجود ندارد.
در جهانبينی نخست هر نوع آزادی بايد در چهارچوب تكاليف الهی قرار گيرد. اين نوع محدوديت از درون عقيدهی استوار او سرچشمه میگيرد، و نبايد آن را ضدّ آزادی انگاشت.
درحالیكه در جهانبينی دوم وابستگی انسان و تكاليف او در برابر خدا انديشهای ارتجاعی است و هر نوع محدوديت از اين جانب، مزاحم آزادی بوده و مطرود میباشد.
از اين دو مكتب الهی و مادی كه بگذريم، به مكتب «اگزيستانسياليسم» میرسيم كه يك مكتب فلسفی است. نحلهای از آن خواهان نگرش سوم درباره آزادی است. در اين مكتب «انسان محوری» جانشين «خدامحوری» گشته و بسان هيئت بطلميوسی كه جهان را به گرد زمين در حال گردش تصور میكرد، او نيز انسان را
محور هستی انديشيده و همهچيز را برای او میخواهد، و تا آنجا پيش رفته كه برای او هيچنوع حد و ماهيتی قايل نشده و میگويد:
بودن چنين حد و ماهيت، با آزادی او منافات دارد و بايد او حدّ و ماهيت خود را با كار خود به دست آورد.
در اين چشم انداز، آزادی معنی وسيعتری پيدا كرده و هر انديشه كه مزاحم لذت انسانی باشد مردود شناخته میشود.
باتوجه به اين چشماندازهای مختلف دربارهی انسان چگونه میتوان برای آزادی تعريف يكسان كرد كه با هر سه جهانبينی سازگار باشد؟
باتوجه به چنين مانع بزرگ، میتوان تعريف ديگری كه نزديك به هر سه ديدگاه باشد، انجام داد.
آزادی، فراهم ساختن شرايط شكوفايی استعدادها
هر فردی، با استعداد و توان خاصی آفريده شده و اختلاف در لياقت و شايستگیها رمز همزيستی و پيوستگی افراد به يكديگر است، ولی استعدادها در هر شرايطی شكوفا نبوده، بلكه در شرايط خاصی، خود را نشان میدهند.
واقعيت آزادی عبارت از فراهم ساختن شرايط شكوفايی استعدادها در جامعه است به گونهای كه هر فرد و هر گروهی از شرايط موجود بهرهمند شود و راه رشد و تكامل را در پيش بگيرد و توانها را به فعليت تبديل سازد.
مساعد ساختن شرايط برای شكوفايی استعدادها نامی جز آزادی كه شاخهای از عدالت است ندارد.
شما اين مطلب را میتوانيد دربارهی موجود زندهای به نام درخت در نظر بگيريد، درخت در هر شرايطی به بار نمینشيند بلكه بايد شرايطی فراهم آورد كه اين موجود زنده راه تكامل را در پيش گيرد و توان خود را به فعليت برساند.
البته اين مثال از يك نظر میتواند هدف ما را تأمين كند و آن اين كه تأمين شرايط مايهی تكامل است. امّا از جهتی اين مسأله با مورد بحث ما فاصلهی زيادی دارد زيرا، در درخت اختيار و انتخاب نيست و به بار نشستن نتيجه ی قهری فراهم گشتن شرايط است درحالیكه انسان بايد به دست توانای خود به فراهم كردن شرايط تن دهد يا كمك كند آنگاه با كمال اختيار از شرايط بهره گيرد و به سوی تكامل گام بردارد.
از اين بيان میتوان اين نتيجه را گرفت كه آزادی كالای وارداتی نيست كه از خارج بر جامعه تحميل شود و اصلا آزادی وارداتی رشد مصنوعی است، و بسان ديگر امور تحميلی نشانهی كمال جامعه و عظمت و عزت او نيست بلكه آزادی يك ارزش درونی است كه بايد خود جامعه در تحصيل آن بكوشد.
در اينجا مطلبی ديگر پيش میآيد و آن اينكه جامعهها از نظر ظرفيت و پذيرش شرايط مساعد مختلفند، برخی از جامعهها قدرت جذب شرايط را بيش از جامعههای ديگر دارند و طبعا آزادی در آن جامعه از رشد بيشتری برخوردار بوده و زودتر به مقصد میرسد در حالیكه در برخی ديگر جريان به گونهی ديگر است. چهبسا پايبندی برخی از جامعهها به يك رشته عادات و تقاليد ناموزون- مانند تقديس گاو در هند- مانع از فراهم گشتن شرايط مناسب برای رشد میباشد.
انبيا و پيامبران مناديان آزادی به اين معنی بودند، يعنی پس از رفع موانع شرايط تكامل را برای همگان فراهم میآورند تا جامعه بر اثر رهايی از خرافات و انديشه بتپرستی به كمال مطلوب برسد، و توان خود را به فعليّت برساند.
امير مؤمنان عليه السّلامنقش انبيا را چنين معرّفی میكنند:
«اصطفی سبحانه من ولده أنبياء أخذ علی الوحي ميثاقهم و علی تبليغ الرسالة أمانتهم، لما بدل أكثر خلقه عهد اللّه إليهم فجهلوا حقّه، و اتّخذوا الأنداد معه، و اجتالتهم الشياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، و واتر إليهم أنبياءه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكّروهم منسيّ نعمته، و يحتجّوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول».
«از ميان فرزندان او پيامبرانی برگزيد و پيمان وحی را از آنان گرفت، و از آنها خواست كه امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانی كه اكثر مردم پيمان خدا را ناديده گرفته بودند و حق او را نمیشناختند، و همتايان و شريكانی برای او قرار داده بودند، و شياطين آنها را از معرفت خدا بازداشته، و از عبادت و اطاعتش آنها را جدا نموده بودند. پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث ساخت، و پیدرپی رسولان خود را به سوی آنان فرستاد «تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند و نعمتهای فراموش شده را به ياد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت برای آنها تمام كنند، گنجهای پنهان عقلها را آشكار سازند».
امير مؤمنان پيامبران را پيش از آنكه معلمان بشر معرفی كند، آنها را يادآوران فطرت، و تذكردهندگان نعمتهای فراموش شده میداند، زيرا آنان كمالات نهادينهی انسان را به فعليت رسانيده، و گنجهای پنهان خردها را آشكار میسازند.
يعنی در سايه مبارزه با طاغوتها و رفع موانع، شرايط را برای بروز كمالات فطری، و ارزشهای نهادی فراهم میسازند، و در
نتيجه انسان، به نهاد خود بازگشت نموده و آنچه دست آفرينش به قلم تكوين در لوح وجود او نوشته است، خود را نشان میدهد.
بنابراين مسألهی آزادی ملتها در فراهم شدن شرايط تكامل خلاصه میشود تا هر فرد به كمال واقعی خود برسد و مسلّما نظامات استبدادی با چنين ايدهای در تضادند، حاكم مستبد جز سلطه و تحميل تمايلات خود، چيز ديگری نمیطلبد و چهبسا شكوفايی استعدادها و كمال جامعه را برای خود خطر میانديشد.
شكوفايی استعدادها در گرو امور ياد شده است كه با استبداد سازگار نيست:
1. خلّاقيت و آفرينشگری روزافزون.
2. وظيفهشناسی و تعهد بر انجام عملی كه بر عهده گرفته شده است.
3. روحيهی تعاون و مشاركتی كه برادروار برای به منزل رساندن بار، همكاری كنند.
اين شرايط و نظاير آنها در نظامات استبدادی پديد نمی آيند، تنبلی و سرخوردگی جای خلّاقيت، عصيانگری جای وظيفه شناسی، كارشكنی جای تعاون را میگيرد، دراينصورت ملّتها چگونه میتوانند به كمال واقعی برسند؟
اين بيان نتيجه میدهد: در تطبيق آزادی بر زندگی، نخست بايد ريشه های گنديده استبداد را سوزاند آنگاه در سايهی رهبری دلسوزانه به فراهم ساختن رشد استعدادها پرداخت، تا جامعه راه كمال را در پيش گيرد.
يكچنين تعريف از آزادی با سه نوع جهانبينی كه يادآور شديم تا حدّی سازگار است؛ يعنی جهانبينی الهی و مادی و «اگزيستانسياليسم» نمیتواند با آزادی به اين معنی مخالف باشد.
پاورقی
(1). قصص/ 4.
(2). اعراف/ 157.
(3). شوری/ 15.
(4). مائده/ 8.
(5). مفهوم آزادی، ص 19، ترجمه منصور ميراحمدی.
(6). مفهوم آزادی، ص 21.
(7). همان، ص 22.
(8). چهار مقاله درباره آزادی، ص 236.
(9). انديشه هستی، ص 93؛ پديدارشناسی، ص 173.
(10). اصول فلسفه و روش رئاليسم: 3/ 464.
(11). مفهوم آزادی، ص 18.