بخش دوم: ولايت فقيه

 بخش دوم: ولايت فقيه‏

ولايت فقيه، تحليل مفهومى‏

جايگاه ولايت فقيه در نظام سياسى اسلام‏

پيشينه تاريخى ولايت فقيه‏

ولايت معصومان، ولايت فقيه‏

 

ادله ولايت فقيه‏

مردم و ولايت فقيه‏

ولايت فقيه يا وكالت فقيه‏

شرايط ولی فقيه‏

حدود ولايت فقيه‏

ولايت مطلقه فقيه و حكومت مطلقه‏

قانون اساسی و ولايت مطلقه فقيه‏

مفهوم سرزمين و كشور در اسلام‏

ولايت و مرجعيت‏

تفكيك مرجعيت از رهبری‏

تعدد رهبر، تعدد مرجع‏

حدود تقليد از غير رهبر

آخرين سخن‏

 

ولايت فقيه، تحليل مفهومی‏

 «ولايت» در زبان عربی از مادّه «ولی» گرفته شده كه اين مادّه، به اعتراف لغت‏ شناسان بزرگ عرب، يگانه و دارای معنای واحدی است. معنای «ولی» نزديكی و قرب می‏باشد.

در زبان عربی، برای كلمه «ولی» سه معنای: 1. دوست، 2. دوست‏دار، 3. ياور، و برای لفظ «ولايت» افزون بر آنها «2» دو معنای: 1. سلطنت و چيرگی 2. رهبری و حكومت را ذكر كرده‏ اند.

در زبان فارسی، برای لفظ «ولیّ» معانی متعدّدی از قبيل دوست، يار، صاحب، حافظ، آن كه از جانب كسی در كاری توليت‏ دارد و برای «ولايت» معنای حكومت كردن بيان شده است.

هنگامی كه لفظ «ولايت» در مورد فقيه به كار می‏رود، مراد از آن همان حكومت و زمامداری امور جامعه است. برخی در اين معنا، وجود مفهوم «آقايی»، «رياست» و «سلطنت» را ادّعا كرده‏ اند كه نشان از چيرگی «ولیّ» بر «مولّی عليه» دارد. درحالی‏كه مقصود از آن، سرپرستی امور «مولّی عليه» و اداره شئون اوست و به مثابه «رئيس القوم خادمهم» نوعی خدمت به «مولّی عليه» و نه باری برگرده او می‏باشد.

از سوی ديگر، «ولايت» در مصطلحات فقهی در دو مورد به كار رفته است:

1. مواردی كه مولّی عليه قادر بر اداره امور خود نيست، مانند ميّت، سفيه، مجنون، صغير.

2. مواردی كه مولّی عليه قدرت بر اداره امور خود دارد، در عين حال اموری كه وجود دارد كه سرپرستی و ولايت شخصی ديگر را می‏ طلبد.

 «ولايت فقيه» از موارد اصطلاح دوم می‏باشد، زيرا «فقيه» كه بر جامعه ولايت دارد سرپرستی يكايك افراد آن جامعه، حتی ساير فقها و بلكه شخص خود را به عهده دارد. اين نه به دليل قصور «جامعه به عنوان جامعه» می‏باشد كه برخی بر آن پا می ‏فشارند، تا ولايت فقيه را با ولايت بر ميّت يا طفل صغير مقايسه كنند،»

 بلكه از آن روست كه جامعه‏ ای برای اداره امور خود نيازمند مديری می‏باشد. امير المؤمنين علی «عليه السّلام» می‏فرمايد: «و لا بدّ لكلّ قوم من أمير برّ أو فاجر» (هر قوم و گروهی ناگزير بايد رهبر و رئيسی داشته باشد، چه نيكوكار و چه بدكار). اين يك نياز اجتماعی است. هرجا جمعی تشكيل می‏شود، برخی از وظايف و شئون جمعی تحقّق پيدا می‏كند كه سامان يافتن آن رياست و زعامتی را می‏طلبد. البته اسلام برای اين مدير، شرايط فراوانی ذكر كرده كه چون مهمترين آنها فقهات است، از آن به «ولايت فقيه» ياد می‏شود.

بنابر اين، فقيه- كه در بحثهای آينده ادله ولايت و حدود و شرايط آن را به تفصيل ذكر خواهيم كرد- بر جامعه به عنوان مديری كه مجموعه حركت را به سوی آرمانهای اسلامی سوق می‏دهد، ولايت دارد و در واقع، «ولايت» تجلّی همان مديريت دينی است كه در بحث‏های گذشته به آن اشاره شد.

 

جايگاه ولايت فقيه در نظام سياسی اسلام‏

اگر «نظام سياسی اسلام» تشريح گردد و مكتب سياسی آن باز شناسانده شود، يكی از مبانی اين مكتب «ولايت فقيه در عصر غيبت امامان معصوم «عليهم السّلام» خواهد بود. همان گونه كه «ثبوت ولايت»، به معنای سلطه در عالم تكوين و تشريع برای خداوند متعال يا «ولايت حضرات معصومين «عليهم السّلام» از نبی خاتم «صلّی اللّه عليه و اله» تا وصی خاتم «عليه السّلام» نيز در زمره مبانی مكتب سياسی اسلام می‏باشد.

بنابر اين، اگر «ولايت فقيه» را بپذيريم، اين مطلب كه مبنای ثابت و عنصر جهان‏شمول از «نظام سياسی اسلام» خواهد بود، كه هر چند شكل تحقّق اين نظام در خارج و سازوكارهای سياسی متفاوت شوند، اين امر همچنان می‏بايست در تمامی آنها محفوظ و دست نخورده باقی بماند و تنها اشكالی از حكومت، و به تعبير ديگر سازوكارهايی، قابل پذيرش از سوی اسلام است كه در آنها جايگاه فقيه در عصر غيبت به عنوان راس هرم قدرت و بالاترين مدير كشور محفوظ مانده باشد.

 

پيشينه تاريخی ولايت فقيه‏

مسئله «ولايت فقيه» به مفهوم زمامداری جامعه اسلامی از سوی كسی كه به مقام اجتهاد در فقه رسيده، از ديدگاه برخی امری جديد در تاريخ انديشه اسلامی است و قدمت آن كمتر از دو قرن می‏باشد. اينان ادّعا می‏كنند، هيچ‏يك از، فقهای شيعه و سنّی اين مطلب را مورد بررسی قرار نداده‏ اند كه فقيه علاوه بر حقّ فتوا و قضاوت از آن جهت كه فقيه است، حقّ حاكميت و رهبری بر كشور يا كشورهای اسلامی يا تمام كشورهای جهان را نيز دارا می‏باشد و فقط كمتر از دو قرن پيش، برای نخستين بار مرحوم ملّا احمد نراقی، معروف به فاضل كاشانی، معاصر فتحعلی شاه قاجار، به ابتكار اين مطلب پرداخته است. در ادامه همين ادّعا، علت طرح مسئله از سوی مرحوم نراقی حمايت و پشتيبانی از پادشاه وقت داشته شده است!!

البته اگر مرحوم نراقی می‏خواست، پادشاه زمان را تاييد كند، بهتر بود- به شيوه برخی ديگر از علمای پيشين- به رواياتی مانند:

 «السلطان ظل الله» و آنها را بر پادشاه تطبيق و اطاعت از شخص او را واجب شرعی و الهی معرّفی كند، نه اينكه فقيه را حاكم و زمامدار قلمداد نمايد كه نسبت به شاه حتّی احتمال صدق اين عنوان نمی‏رود.

اگر گفته شود: وی ابتدا چنين منصبی را برای فقيه ثابت كرده و سپس خود او به عنوان يك فقيه با تأييد سلطنت شاه، به آن جنبه شرعی داده است، خواهيم گفت: اين دور ساختن راه چه فايده ‏ای داشته و چرا مستقيم شاه را سايه خدا معرّفی نكرده و اطاعت از او را واجب نشمرده است؟

و اگر احتمال رود كه او نيز طمعی به رياست داشته و برای اقناع ميل سركش خويش اين افسانه را به اسلام نسبت داده، بايد اذعان كرد كه زندگی و منش آن بزرگوار از اين گونه تهمت‏ها و تحليل‏ های ساده ‏لوحانه پاك است و چنين نسبت‏هايی بيشتر با وضعيت گذشته و حال نسبت دهندگان تناسب دارد، تا آن فقيه وارسته و معلّم اخلاف و شاعر عارف، رضوان الله عليه.

حال اگر از اين قصّه بگذريم، كه بيشتر حكايت يك غصه است تا يك كاوش علمی، و نظری گذرا به پيشينه انديشه اسلامی در اين ساحت بيندازيم، خواهيم ديد در فرهنگ شيعی اين امر كه در عصر غيبت اداره جامعه از سوی شارع مقدس بر عهده فقيهان عادل گذاشته شده، امری مسلّم و بی‏ترديد بوده است و از اين‏رو، به جای بحث در اصل اين مطلب بيشتر به دستاوردهای آن‏ پرداخته و آنها را مورد تحقيق قرار داده ‏اند.

مرحوم شيخ مفيد (333 يا 338- 413 ه) از فقهای بزرگ تاريخ شيعه در قرن چهارم و پنجم هجری است. او در كتاب المقنعة در باب امر به معروف و نهی از منكر، پس از بيان مراتب امر به معروف و نهی از منكر وقتی به بالاتری مرحله، يعنی كشتن و صدمه زدن می‏رسد، می‏گويد:

 «و ليس له القتل و الجراح الّا باذن سلطان الزمان المنصوب لتدبير الأنام» شخص مكلّف در مقام امر به معروف يا نهی از منكر- حقّ كشتن يا جراحت وارد كردن را ندارد، مگر آنكه سلطان و حاكم زمان، كه برای تدبير و اداره مردم منصوب شده اجازه دهد.

سپس در ادامه همين بخش می‏گويد: «فأمّا إقامة الحدود فهو الی سلطان الإسلام المنصوب من قبل اللّه تعالی و هم أئمة الهدی من آل محمّد «عليهم السّلام» و من نصبوه لذلك من الأمراء و الحكّام و قد فوّضوا النظر فيه إلی فقهاء شيعتهم مع الإمكان» و امّا مسئله اجرای حدود الهی، مربوط به سلطان و حاكم اسلامی است كه از سوی خداوند متعال نصب می‏شود. اينها عبارتند از امامان هدايت از آل محمّد «عليهم السّلام» و كسانی كه ائمه «عليهم السّلام» آنها را به عنوان امير يا حاكم نصب كنند و ائمه اظهار نظر در اين مطلب را، به فرض امكان آن، به فقهای شيعه و پيرو خود واگذار كرده ‏اند.

در اين عبارات كه رعب ناشی از حكومت ستمگران در آن آشكارا پيداست، شيخ مفيد «قدّ س سرّه» ابتدا سلطان منصوب از سوی خدا را مطرح می‏كند و او را مرجع تصميم ‏گيری در قتل و جرح برای امر به معروف و نهی از منكر می‏شمارد، و سپس به مسئله «اقامه حدود» به عنوان مصداقی بارز از مصاديق امر به معروف و نهی از منكر می‏پردازد و با تكرار اين مطلب كه انجام اين مهم بر عهده سلطان اسلام است كه از سوی خداوند نصب می‏شود، به اشاره‏ای آنان را اين‏گونه معرّفی می‏كند:

1. امامان معصوم «عليهم السّلام» كه خداوند آنها را مستقيما" به عنوان مديران جامعه اسلامی و مجريان حدود الهی نصب كرده است.

2. اميران و حاكمانی كه امامان معصوم «عليهم السّلام» آنها را برای اداره جامعه اسلامی و زمامداری سياسی نصب كرده و قرار داده‏اند.

3- فقيهان شيعه كه از سوی امامان معصوم «عليهم السّلام» برای همين زمامداری و اقامه حدود الهی منصوب شده‏ اند.

با اين وصف، مرحوم شيخ مفيد افزون بر مسأله حكومت و زمامداری امامان معصوم «عليهم السّلام»- كه امری واضح و مسلّم در فرهنگ شيعی بوده و هست- به نوّاب خاصّ امامان معصوم «عليهم السّلام»

كه به صورت مشخّص و به عنوان يك فرد رای تصدّی امور سياسی منصوب می‏شدند- مانند مالك اشتر در روزگار علی «عليه السّلام» و يا نواب اربعه در عصر غيبت صغرای امام زمان (عج- و نوّاب عام آنان كه به يك عنوان كلّی برای تصدّی اين امور منصوب شده‏اند، يعنی فقهای شيعه، اشاره می‏كند.

البته وی توجّه دارد كه چه بسا برای فقيهان شيعه امكان عمل به اين وظيفه الهی فراهم نشود. از اين‏رو با قيد «مع الإمكان»، به اين مطلب اشاره می‏كند و سپس در ادامه به مواردی كه احتمال اين امكان در آن بيشتر است، می‏پردازد و می‏گويد:

 «فمن تمكّن من إقامتها علی ولده و عبده لم يخف من سلطان الجور ضررا به علی ذلك، فليقمه» اگر فقيهی بتواند حدود الهی را در مورد فرزندان و غلامان خود جاری كند و از سلطان جور و حاكم ظلم بر اين مطلب خوف ضرری نداشته باشد، بايد آن را اجرا نمايد.

اين سخنان كه اشك اندوه بر چهره آدمی جاری می‏سازد، نشان از مظلوميت انديشه استوار شيعه در بسياری از ادوار تاريخ اسلام دارد و از وضوح مسئله «ولايت فقيه» در فكر و فرهنگ پيرامون مكتب اهل بيت «عليهم السّلام» می‏كند.

شيخ مفيد سپس صورت ديگری از امكان اجرای حدود الهی‏ را مطرح می‏كند و می‏گويد:

و هذا فرض متعيّن علی من نصبه المتغلّب لذلك، علی ظاهر خلافته له أو الإمارة من قبله علی قوم من رعيته، فيلزمه اقامه الحدود و تنفيذ الأحكام و الأمر بالمعروف والنهی عن المنكر و جهاد الكفّار؛ و اين امر- اجرای حدود- واجبی واضح بر كسی- فقيهی- است كه قدرت حاكمه او را برای اين كار نصب كند، با سرپرستی گروهی از رعايای خود را به او بسپارد. پس او بايد به اقامه حدود الهی و اجرا و تنفيذ احكام شرعی و امر به معروف و نهی از منكر و جهاد با كافران بپردازد.

يعنی اگر سلاطين جور و حاكمان ظلم، فقيهی را به منصبی گماشتند كه بتواند در آن موقعيت، حدود الهی را اجرا كند و ضرری از آنها به او نرسد، بايد چنين كاری را انجام دهد. در همين عبارت مرحوم شيخ مفيد به چهار مسئله اشاره می‏كند:

1. اقامه حدود الهی، يعنی اجرای جزای اسلامی كه از اختيارات حاكم اسلامی است.

2. اجرا و تفنيذ احكام، كه دربر گيرنده همه احكام الهی است و به اطلاق خود شامل تمامی وظايف شرعی می‏شود و براساس آن فقيه بايد تلاش كنند كه در سراسر جامعه و در تمام شئون آن، اسلام حكومت كند.

3. امر به معروف و نهی از منكر، كه مراتب عالی آن از مختصات حاكم اسلامی است و مرحوم مفيد خود پيش از اين به آن اشاره كرد.

4. جهاد و مبارزه با كافران، كه شامل دفاع و بلكه هجوم بر آنها می‏شود.

سپس بار ديگر شيخ مفيد به سخنی دراين‏باره می‏پردازد تا شايد باب هر توجيه غير مقبول و تفسير غير معقولی را ببندد! او می‏گويد:

و للفقهاء من شيعة آل محمد «عليهم السلام» أن يجمعوا بإخوانهم فی صلوة الجمعة و صلوات الأعياد و الإستقساء و الخسوف و الكسوف إذا تمكنّوا من ذلك و آمنوا فيه من مضرّة أهل الفساد و لهم أن يقضوا بينهم بالحقّ و يصلحوا بين المختلفين فی الدعاوی عند عدم البيّنات و يفعلوا جمع ما جعل إلی القضاة فی الإسلام لأنّ الأئمه «عليهم السلام» قد فوّضوا إليهم ذلك عند تمكنّهم منه بما ثبت عنهم فيه من الأخبار و صحّ به النقل عند أهل المعرفة من الآثاره؛ و بر فقيهان از پيرو آل محمّد «عليهم السلام» است كه اگر بر ايشان ممكن است و از آزار اهل فساد در امانند، با برادران خود در نماز جمعه و نمازهای اعياد و استقسا و خسوف و كسوف جمع شوند، آنان بايد بين برادران خود بحق داوری كنند و بين كسانی كه‏ با يكديگر اختلاف دارند و هيچ‏ يك شاهدی بر ادّعای خود ندارد، صلح برقرار سازند و همه آنچه را كه برای قاضيان در اسلام قرار داده شده، انجام دهند. زيرا ائمه «عليهم السّلام» به استناد رواياتی كه از آنها رسيده و در نزد آگاهان، صحيح و معتبر است، اين امر را در صورت امكان اجرای آن به آنان- فقها- تفويض كرده‏ اند.

در اينجا شيخ مفيد به دو مسئله مهم اشاره می‏كند:

1. اقامه نمازهايی مانند نماز جمعه، نماز عيد فطر، نماز عيد قربان، نماز استسقسا، نماز وحشت.

2. داوری و قضاوت‏

و هر دو را از شئون فقها می‏شمارد و آنان را در اين زمينه از سوی اهل بيت «عليهم السّلام» منصوب می‏داند و دليل خود را روايات معرّفی می‏كند. ما در بحث‏های آينده به اين اخبار كه همان روايات ولايت فقيه هستند، به تفصيل اشاره خواهيم كرد. امّا در اينجا به اين نكته توجّه كنيم كه در روايات معتبر در مورد نمازهای عيد فطر و قربان، به صراحت، و نماز جمعه، به اشاره ، مسئله شرط وجود «امام عادل» مطرح شده است. از اين‏رو، برخی از فقها با تفسير امام عادل به امام معصوم «عليهم السّلام» اين نماز را در عصر غيبت‏ واجب نشمرده‏ اند. ولی شيخ مفيد با معرّفی اين نمازها از وظايف فقهای شيعه، در واقع آنان را مصداق «امام عادل» معرفی می‏كند و اين مطلب با سخن قبلی وی كه «جهاد با كافران» را نيز از وظايف فقيهان شمرد، سازگار است. زيرا آن كلام- دست كم به اطلاق خود- شامل جهاد ابتدايی می‏شود و در روايات آمده است كه جهاد، مشروط به وجود امامی است كه اطاعت از او واجب باشد. برخی از فقها مصداق آن را فقط امام معصوم «عليهم السّلام» دانسته، و جهاد ابتدايی را به امر فقيه غير جايز شمرده‏ اند. ولی شيخ مفيد معتقد است، فقيه شيعی كه از سوی امامان معصوم «عليهم السّلام» در عصر غيبت برای زمامداری منصوب شده است، از مصاديق «امامی كه اطاعت از او واجب است» می‏باشد و می‏تواند به جهاد ابتدايی با كفار امر نمايد.

تمام سخنان اين فقيه بزرگ جهان اسلام از پذيرش اصل ولايت فقيه و اينكه فقيهان متكفّل زمامداری امور جامعه اسلامی در عصر غيبت از سوی امامان معصوم «عليهم السّلام» هستند، حكايت دارد و اين كلمات گهربار كه بيش از هزار سال از تاريخ آن می‏گذرد، همچنان می‏درخشد، هر چند كه برخی از خفّاشان درخشش آن را نمی‏بينند، يا نمی‏خواهند ببينند.

شيخ مفيد در بحث «انفال» پس از بيان اين نكته كه «انفال» از آن‏ رسول خدا «صلّی اللّه عليه و اله» و جانشينان آن حضرت- يعنی ائمه اهل البيت «عليهم السّلام»- است می‏گويد:

ليس لأحد أن يعمل فی شئ ممّا عدّدناه من الأنفال إلّا بإذن الإمام العادل؛ هيچ‏كس نمی‏تواند در آنچه از انفال برشمرديم، تصرّف كند و كاری انجام دهد، مگر به اجازه امام عادل.

از اين عبارت، با توجه به صدر آن و آنچه در باب امر به معروف و نهی از منكر آمده، می‏توان نتيجه گرفت كه شيخ مفيد «ره» نيز، مانند ساير عالمان شيعه، انديشه «امام عادل» را در نظر داشته و مصداق آن را كسی می‏دانسته كه حكومت او از سوی خداوند متعال پذيرفته شده باشد؛ يعنی يا مستقيم منصوب از ناحيه خدا باشد، يا از سوی منصوبان او نصب شده باشد. در مقابل اين مفهوم، ما در فرهنگ شيعی با معنای «امام جور»، يا «سلطان جور»، يا «امام ظالم» و امثال آن برخورد می‏كنيم كه مقصود حاكمی است كه حكومت او به خداوند متعال منتهی نمی‏شود و از سوی شرع امضا نشده است و در واقع اطاعت از او شرعا واجب نيست.

بنابر اين، منظور از سلطان عادل يا امثال اين تعابير، حاكمی نيست كه در خارج به عدل رفتار كند. همان‏گونه كه مقصود از سلطان جور و امثال آن، رهبری نيست كه به ظلم در ميان مردم عمل می‏كند، بلكه مقصود از اوّلی حاكمی است كه‏ حكومت او را شرع پذيرفته و مراد از دومی آن است كه حكومتش مورد رضايت شارع نيست.

برای روشنتر شدن تاريخچه بحث ولايت فقيه به ديدگاه ديگر فقيهان بزرگ شيعه دراين‏باره نظر می‏افكنيم.

1. محقّق حلّی (م: 676 ه)

يجب أن يتولّی صرف حصّة الإمام، عليه السلام، إلی الأصناف الموجودين من إليه الحم بحقّ النيابة كما يتولّی أداء ما يجب علی الغائب؛ بايد سرپرستی مصرف سهم امام «عليهم السّلام» را در راه مستحقّان، كسی به عهده گيرد كه نيابت امام را دارد؛ همان‏گونه كه انجام واجبات غايب را بر عهده دارد.

زين الدين بن علی عاملی، معروف به شهيد ثانی (ش: 966 ه) در توضيح اين عبارت می‏نويسد:المراد به (من إليه الحكم بحقّ النيابة) الفقيه العدل الإمامی الجامع لشرائط الفتوی، لأنه نائب الإمام و منصوبه؛ منظور محقّق حلّی از:

 «من إليه الحكم بحقّ النيابة» فقيه عادل امامی است كه همه شرايط فتوا را دارا باشد. زيرا چنين شخصی نايب و گمارده شده كه از سوی‏ امام است.

2. محقّق كركی (م: 940 ه ش)

فقيهان شيعه، اتّفاق نظر دارند كه فقيه جامع الشرايط، كه از آن به «مجتهد»، تعبير می‏شود از سوی امامان معصوم «عليهم السّلام» در همه اموری كه نيابت در آن دخالت دارد، نايب است. پس دادخواهی در نزد او و اطاعت از حكم او، واجب است. وی، در صورت لزوم، می‏تواند مال كسی را كه ادای حقّ نمی‏كند، بفروشد او، بر اموال غايبان، كودكان، سفيهان و ورشكستگان و بالاخره بر آنچه كه برای حاكم منصوب از سوی امام «عليه السّلام» ثابت است، ولايت دارد. دليل بر اين مطلب، رويات عمر بن حنظله و روايات هم معنی و مضمون آن می‏باشد.

سپس محقق كركی ادامه می‏دهد:اگر كسی از روز انصاف سيره بزرگان علمای شيعه، چون: سيّد مرتضی، شيخ طوسی، بحر العلوم و علّامه حلّی را مطالعه كند، در می‏يابد اينان اين راه را پيموده و اين شيوه را برپا داشته ‏اند و در نوشته‏ های خود، آنچه را به صحّت و درستی آن معتقد بودند، آورده‏ اند.

 

3. مولی احمد مقدّس اردبيلی (م: 993 ه)

در استحباب پرداخت زكات به فقيه می‏نگارد: دليله مثل ما مر أنّه بمواقعه و حصول الأصناف عنده فيعرف الأصل و الأولی و أنّه خليفة الامام فكان الواصل إليه، واصل إليه عليه السلام؛ دليل آن، به سان آنچه گذشت، اين است كه فقيه به محلّ صرف (زكات)، داناتر است و گروههای گوناگون مردم، در نزد او جمعند. پس می‏داند چه كس در اين امر اصل و دارای اولويت می‏باشد. فقيه خليفه و جانشين امام معصوم «عليه السّلام» است.پس آنچه به او برسد به امام معصوم «عليه السّلام» تحويل داده شده است.

حاج آقا همدانی (م: 1322 ه) نيز، رساندن مال را به دست فقيه مانند رساندن آن به دست امام «عليه السّلام» می‏داند:إذ بعد فرض النيابة يكون الإيصال إليه بمنزلة الإيصال إلی الإمام عليه السلام: زيرا پس از پذيرش اين مطلب كه فقيه نايب امام «عليه السّلام» است، رساندن مال به دست فقيه، همسان رساندن مال به دست امام «عليه السّلام» خواهد بود.

4. جواد بن محمّد حسينی عاملی (م: 1226 ه)

وی كه صاحب كتاب ارزشند مفتاح الكرامة است و تسلّط ويژه‏ای بر آرای فقهای شيعه دارد، فقيه را نايب و منصوب از سوی‏ امام زمان «عليهم السّلام» می‏داند:فقيه، از طرف صاحب امر (عج) منصوب و گمارده شده است و ب اين مطلب عقل و اجماع و اخبار دلالت می‏كند.

امّا عقل: اگر فقيه، چنين اجازه و نيابتی از سوی امام زمان «عليهم السّلام» نداشته باشد، بر مردم امر مشكل می‏شود و در تنگنا قرار می‏گيرند و نظام زندگی از هم می‏گسلد.

اما اجماع:  پس از تحقّق آن،- همانگونه كه اعتراف شده- می‏توانيم ادّعا كنيم كه در اين امر علمای شيعه اتفاق نظر دارند و اتفاق آنان، حجت است.

اما اخبار: دلالت آنها بر مطلب كافی و رساست از جمله، روايت صدوق است در اكمال الدين: امام «عليه السّلام» در پاسخ به پرسش‏های اسحاق بن يعقوب می‏نويسد: «در رويدادها، به راويان حديث ما، رجوع كنيد، زيرا آنان حجّت من بر شما و من حجّت خدايم».

5- ملّا احمد نراقی (م: 1245 ه)

فقيه بر دو امر ولايت دارد:

1. بر آنچه كه پيامبر و امام- كه سلاطين مردمان و دژهای مستحكم‏ و استوار اسلامند- ولايت دارند، فقيه نيز ولايت دارد، مگر مواردی كه به اجماع و نص و ... از حوزه ولايت فقيه خارج شوند.

2. هر عملی كه به دين و دنيای مردم مربوط باشد و ناگزير بايد انجام گيرد، چه عقلا، چه عادتا، و چه از آن جهت كه معاد و معاش فرد، يا گروهی بدان بستگی دارد و نظم دين و دنيای مردم در گرو آن است، يا از آن جهت كه در شرع، بر انجام آن امری وارد شده، يا فقيهان اجماع كرده ‏اند و يا به مقتضای حديث نفی ضرر و يا نفی عسر و حرج، يا فساد بر مسلمانی و يا دليل ديگری (واجب شده است) يا بر انجام و يا ترك آن از شارع اجازه‏ای رسيده و بر عهده شخص معيّن يا گروه معيّن و يا غير معيّن نهاده نشده است. و يا می‏دانيم كه آن بايد انجام گيرد، و از سوی شارع اجازه انجام آن صادر شده، ولی مأمور اجرايی آن مشخّص نيست. در تمام اين موارد، فقيه بايد كاريها را به عهده گيرد.

امّا دليل امر اوّل (فقيه در تمامی آنچه كه پيامبر و امام ولايت داشته ‏اند، ولايت دارد، مگر مواردی كه دليل استثنا می‏كند) افزون بر ظاهر اجماع فقهاء به طوری كه در تعبيرات خود فقها از مسلّمات فقه شمرده شده، رواياتی است كه بر اين مسئله تصريح دارند.امّا دليل امر دوم (ولايت در اموری كه شارع مقدّس، راضی به ترك آنها نيست) افزون بر اجماع و اتفاق فقها دو مطلب است ...)

6- مير فتّاح عبد الفّتاح بن علی حسينی مراغی (م: 1266- 1274 ه)

بر ولايت فقيه چنين دليل اقامه می‏كند:

1. اجماع محصّل، از دلايل ولايت فقيه است چه بسا كسی بپندارد كه اجماع امری لبّی- يعنی محتوايی و فاقد الفاظ خاصّ- است. از اين‏رو، نمی‏توان در موارد خلاف بدان تمسّك جست.

بله، چنين است اگر مراد از اجماع، اجماع قائم بر حكم واقعی باشد كه خلاف و تخصيص در آن راه ندارد. امّا اگر اجماع بر قاعده اقامه گردد- يعنی اقامه اجماع شود بر اينكه در مواردی كه دليلی بر ولايت غير حاكم نداريم، فقيه ولايت دارد- اين اجماع، مانند اجماع بر اصل طهارت است و در هنگام شك می‏توان بدان تمسّك جست. تفاوت بين اجماع بر قاعده و اجماع بر حكم، واضح است و كسی كه در گفته ‏های فقيهان كندوكاو كند، اين مطالب بر او آشكار خواهد شد.

2. اجماع منقول، در سخن فقيهان، نقل چنين اجماعی مبين بر اينكه فقيه ولايت دارد در همه مواردی كه دليل بر ولايت غير فقيه نداريم، گسترده و بسيار شايع است.

7. شيخ محمّد حسن نجفی، صاحب جواهر (م: 1266 ه)

درباره عموميت ولايت فقيه می‏نويسد:از عمل و فتوای اصحاب در ابواب فقه، عموميت ولايت فقيه استفاده می‏شود. بلكه شايد از نظر آنان اين مطلب از مسلّمات يا ضروريات و بديهيات باشد.

نظر من اين است كه خداوند، اطاعت از فقيه را به عنوان «اولی الامر» بر ما واجب كرده است؛ و دليل آن اطلاق ادله حكومت فقيه، بويژه روايت صاحب الامر (عج) می‏باشد.

البته ولايت او در هر چيزی است كه شريعت در آن دخالتی در حكم يا موضوع دارد و ادّعای اختصاص آن به احكام شرعيه، به دليل اجماع محصّل مردود است، زيرا فقيهان، ولايت فقيه را در موارد متعدّدی ذكر كرده‏ اند و دليلی جز اطلاق ادلّه حكومت، در اين موارد وجود ندارد. مؤيّد اين مطلب اين است كه نياز جامعه اسلامی به فقيه برای رهبری جامعه، بيشتر از نياز به فقيه در احكام شرعی می‏باشد.

وی درباره حوزه ولايت فقيه می‏نويسد:

از ظاهر قول امام به گونه عام درباره فقيه جامع الشرايط می‏فرمايد: «من او را بر شما حاكم قرار دادم»، بسان موارد خاصّ كه امام درباره شخصی معيّن در هنگام نصب می‏فرمايد: «من او را حاكم قرار دادم»، فهميده می‏شود كه سخن امام، دلالت بر ولايت‏ عام فقيه جامع الشرايط می‏كند. افزون بر اين، اينكه امام «عليه السّلام» می‏فرمايد: «راويان حديث، حجّت من بر شما و من حجّت خدايم»، به روشنی بر اختيارات گسترده فقيه دلالت می‏كند از جمله: اجرا و برپا داشتن حدود ....

در هر حال، برپا داشتن حدود و اجرای آن، در روزگار غيبت واجب است. زيرا نيابت از امام معصوم «عليه السّلام» در بسياری از موارد، برای فقيه جامع الشرايط ثابت می‏باشد. فقيه، همان جايگاه را در امور اجتماعی، سياسی دارد كه امام معصوم «عليه السّلام» دارد. از اين جهت تفاوتی بين امام «عليه السّلام» و فقيه نيست. اين امر در بين صاحب‏نظران و فقها، حل شده و كتابهايشان سرشار از رجوع به حاكمی است، كه نايب امام در روزگار غيبت می‏باشد. اگر فقيهان از امام معصوم «عليه السّلام» نيابت عامه نداشته باشد، تمام امور مربوط به شيعه تعطيل می‏ماند. از اين‏رو، كسی كه سخنان وسوسه‏ انگيز درباره ولايت عامّه فقيه می‏گويد، گويا طعم فقه را نچشيده و معنی و رمز سخن معصومان «عليهم السّلام» را نفهميده و در سخنان آن بزرگواران كه فرموده‏ اند: «فقيه را حاكم، خليفه، قاضی، حجّت و ... قرار داديم.» تأمل نكرده است. اين سخنان و سخنانی از اين دست، می‏ فهماند كه مقصود آن بزرگواران، برقراری نظم برای شيعيانشان، در بسياری از اموری كه به آنها مربوط بود، به وسيله فقيه در دوران غيبت بوده است. از اين‏رو، سلار بن عبد العزيز در كتاب مراسم يقين پيدا كرده كه ائمه «عليهم السّلام» اين امور را به فقها تفويض كرده ‏اند ...

خلاصه، مسئله ولايت عامه فقيه به قدری روشن است كه نيازی به دليل ندارد.

اين فقيه بزرگ درباره ولايت فقيه بر امور قضايی می‏نويسد:

ظاهر روايت، حاكی از آن است كه فقيه به گونه‏ ای عامّ، با تمام اختيارات از ناحيه معصوم «عليه السّلام» نيابت دارد. اين، مقتضای قول امام «عليه السّلام» است كه می‏فرمايد: «من او را حاكم قرار دادم». يعنی او را در قضا و غير آن از امور ولايی، ولیّ و دارای حقّ تصرّف قرار دادم. بلكه همين مطلب مقتضای فرمايش امام زمان «عليه السّلام» نيز هست كه می‏فرمايد: «در حوادثی كه رخ می‏دهد به راويان حديث ما (فقيهان) مراجعه كنيد، زيرا فقيهان حجّت من بر شمايند و من حجّت خدايم.» مراد امام «عليه السّلام» از اين سخن اين است كه فقيهان در جميع آنچه من در آن حجّت بر شما هستم حجّت من بر شمايند، مگر آنچه را كه دليل خاصّی استثنا كند. اين، با نصب و قرار دادن غير فقيه به منصب قضاوت در احكام خاصّی از سوی فقيه منافات ندارد. بر پايه اين رياست و ولايت عامّه، مجتهد می‏تواند مقلّد خود را به امر قضاوت بگمارد، تا در ميان مردمی كه مقلّد او هستند به فتوايش كه حلال و حرام آنهاست، حكم كند.

حكم چنين فردی، حكم مجتهد، و حكم مجتهد حكم ائمه «عليهم السّلام» و حكم ائمه «عليهم السّلام» حكم خداست ... اين مطلب، برای آنان كه‏ روايات باب را كه در كتاب وسائل و كتابهای ديگر گرد آمده، به دقت بررسی كنند، واضح بلكه از قطعيات می‏باشد.

8. شيخ مرتضی انصاری‏

وی گرچه محدوده ولايت را مطلب نمی‏داند. امّا تصريح می‏كند كه ولايت فقيه از فتاوای مشهور فقهای شيعه است. لذا می‏نويسد:

... كما اعترف به جمال المحقّقين فی باب الخمس بعد الإعتراف بأنّ المعروف بين الأصحاب كون الفقهاء نوّاب الإمام؛ همان‏گونه كه جمال المحقّقين در باب «خمس» اعتراف كرده به اينكه در ميان شيعه معروف است، فقيه نايب امام می‏باشد.

9. حاج آقا رضا همدانی (م: 1322 ه ق)

در هر حال، نيابت فقيه جامع الشرايط، از سوی امام عصر «عليه السّلام» در چنين اموری واضح است. اين مطلب را تتبّع در سخن فقيهان شيعه تأييد می‏كند. از ظاهر سخنان آنان برمی‏آيد كه آن بزرگواران نيابت فقيه از امام «عليه السّلام» را از در تمام ابواب فقه، مسلّمات می‏دانند، تا آنجا كه برخی از آنان، دليل اصلی نيابت عامّ فقيه را اجماع قرار داده ‏اند.

 

10. سيّد محمّد بحر العلوم (م: 1326 ه ق)

بحر العلوم بحثی دارد در اينكه آيا ادلّه ولايت فقيه بر عموم ولايت دلالت می‏كند يا خير؟ او می‏گويد:

بحث مهم در اين‏جا، نظر در ادلّه ولايت فقيه است كه آيا بر عامّ بودن آن دلالت دارد يا خير؟ در پاسخ می‏گوييم: رياست جامعه اسلامی و تمامی مردم را امام «عليه السّلام» به عهده دارد و همين موجب می‏شود كه مردم در هر امری كه به مصالح آنان ارتباط دارد، به امام «عليه السّلام» مراجعه كنند، مانند امور مربوط به معاد و معاش، دفع زيان و فساد. همان‏گونه كه هر ملّتی در اين‏گونه مسائل به رؤسای خود رجوع می‏كنند و روشن است كه اين امر، سبب اتقان و استحكام نظام اسلامی خواهدا بود كه همواره تحقّق آن از اهداف اسلام بوده است، از اين‏رو، برای حفظ نظام اسلامی، امام «عليه السّلام» بايد جانشينی برای خود تعيين كند و او جز فقيه جامع الشرايط نمی‏تواند باشدم. اين را می‏توان از برخی روايات مانند در رويدادها، به راويان حديث ما (فقيهان) مراجعه كنيد. استفاده كرد.

علاوه بر اين، فقها در موارد زيادی اتفاق نظر دارند كه بايد به فقيه مراجعه كرد. اين در حالی است كه در اين موارد، هيچ روايت خاصّی نداريم. اينان از عامّ بودن ولايت فقيه، به دليل عقل و نقل، چنين استفاده كرده‏اند و نقل اجماع بر اين مسئله بيش از حدّ استفاضه است. مطلب به شكر خدا واضح است و هيچ شك‏ و شبه ه‏ای در آن راه ندارد.

11. آية الله بروجردی (م: 1382 ه ق.)

ولايت فقيه را در امور مورد ابتلای مردم، امری روشن و بديهی می‏داند و ابراز می‏دارد كه دراين‏باره نيازی به مقبوله عمر بن حنظله نداريم:

 «... و بالجملة كون الفقيه العادل منصوبا لمثل تلك الأمور المهمّة الّتی يبتلی بها العامة ممّا لا إشكال فيه إجمالا بعد ما بينّاه و لا محتاج فی إثباته إلی مقبولة ابن حنظله غاية الأمر كونها أيضا من الشواهد.»

... خلاصه اينكه، در اين مطلب كه فقيه عادل برای انجام چنين كارهای مهمّی كه عموم مردم با آن دست به گريبانند، منصوب شده است، با توجه به آنچه گفتيم هيچ اشكالی در آن ديده نمی‏شود و برای اثبات آن به مقبوله ابن حنظله نيازی نيست، هر چند كه می‏توان آن را يكی از شواهد به شمار آورد.

12. آية الله شيخ مرتضی حائری‏

وی توقيع شريف را از ادله ولايت فقيه می‏داند و می‏نويسد:توقيع شريف امام زمان (عج)، كه از ادلّه ولايت فقيه است، در ثبوت اذن برای فقيه (جهت اقامه نماز جمعه) كفايت می‏كند. سند توقيع شريف را ما در كتاب ابتغاء الفضيلة توضيح داديم. در استدلال به اين‏ روايت، اشكال شده كه سؤال اجمال دارد و اين اشكال مردود است. زيرا ذيل روايت اطلاق دارد و در مقام تعليل و بيان قاعده كلّی می‏باشد و اجمال مشكلی ايجاد نمی‏كند.

بنابر اين، اگر مورد سؤال برخی از حوادث جديد باشد، زيانی به عامّ بودن روايت نمی‏رساند. زيرا ذيل روايت عام است و علّت حكم را تعميم می‏دهد و تقريب استدلال به اين‏ روايت چنين است: «فقيه از سوی امام حجت است» و معنای حجّت بودن او از طرف امام، در عرف، اين است كه در همه مواردی كه بايد به امام مراجعه شود، فقيه نيز مرجعيت و حجّيت دارد.

13. امام خمينی «قدّ س سرّه» (م: 1368 ه ش)

امام خمينی(ره) بر اين باور است كه فقيه دارای ولايت مطلقه می‏باشد. به اين معنا كه تمام اختيارات و مسئوليتهايی كه امام معصوم بر عهده دارد، در زمان غيبت از آن فقيه جامع الشرايط است، مگر آنكه دليل خاصّی اقامه شود كه فلان اختيار و مسئوليت مخصوص امام معصوم است. لذا می‏فرمايد:

از آنچه بيان شد، نتيجه می‏گيريم كه فقها از طرف ائمه «عليهم السّلام»، در همه مواردی كه ائمه «عليهم السّلام» در آن دارای ولايت هستند، ولايت دارند و برای خارج كردن يك مورد از تحت اين قاعده عمومی می‏بايد به اختصاص آن مطلب به امام معصوم «عليه السّلام» دست يافت؛

به خلاف آنجا كه در روايت آمده: فلان امر در اختيار امام است، يا امام چنين فرمان می‏دهد و ... زيرا برای فقيه عادل اين‏گونه امور به دلايلی كه گذشت، ثابت خواهد بود ... قبلا اشاره كرديم: همه اختيارات پيامبر «صلّی اللّه عليه و اله» و امام «عليه السّلام» در حكومت و سلطنت، برای فقيه ثابت است.

در پايان اين بخش تذكر دو نكته ضروری است:

نكته اوّل: برخی از فقهای ياد شده تصريح كرده ‏اند كه مسئله ولايت فقيه، امری اجتماعی و مورد اتّفاق فقيهان شيعه است و اين، نشان می‏دهد كه گرچه بعضی از آنان در كتابهای خود فصل خاصّی را به «ولايت فقيه» اختصاص نداده‏ اند، امّا آن را امری مسلّم و بديهی پنداشته‏اند، به گونه ‏ای كه به طرح و اثبات نيازی نمی ‏ديده ‏اند.

افزون بر اين، آنان در جای جای ابواب فقهی به بيان وظايف و شئون ولايت فقيه پرداخته ‏اند، به گونه‏ ای كه اگر اين احكام پراكنده يكجا گردآوری شود، شايد از نظر حجم نسبت به بسياری از ابواب مستقلّ فقهی كمتر نباشد. در اين‏باره مرحوم صاحب جواهر می‏نويسد:

نگاشته‏ های فقها مملوّ از بحث رجوع به حاكم است و فقيهان شيعه به طور مداوم در موارد زيادی به ذكر ولايت فقيه پرداخته ‏اند.

نكته دوم: از آنجا كه پاسخگويی به نيازهای شرعی مردم از وظايف فقها بوده، آنان خود را نسبت به رفع نيازهای شرعی توده مردم مسئول می‏دانسته‏ اند. به همين دليل، بيشتر به طرح مطالبی می‏پرداخته ‏اند كه مورد نياز و ابتلای مردم بوده است و چون تا قبل از تشكيل حكومت صفويه، مسائلی از اين دست، كمتر مورد ابتلای جوامع شيعی بوده، فقيهان نيز علاقه‏ای به طرح مباحث حكومتی و وظايف حاكم نشان نداده و تنها به طور پراكنده و به اندازه‏ای كه نياز مؤمنان برآورده شود، بدانها توجّه كرده‏ اند.

در طول اين دوره تاريخی- يعنی از آغاز غيبت كبرا تا زمان پيدايش حكومت صفويه- تنها فقيهانی همچون سيّد مرتضی و حكيمانی مانند خواجه نصير طوسی را بايد استثنا كرد؛ چه اينكه، سيّد مرتضی با حاكمان آل بويه رابطه عميقی داشت و خواجه نصير طوسی نيز چندی وزارت هلاكو خان را به عهده گرفت. از اين‏رو، آنان با مسائل حكومتی مواجه شدند و تا حدّی هم در آن نقش داشتند.

از ديدگاه مرحوم كاشف الغطاء چون اين دو بزرگوار به ولايت فقيه معتقد بودند و برای به دست آوردن اين حقّ، راهی جز پيوند با حكومت وقت نمی‏ديدند، تصميم گرفتند دست‏كم مقداری از اين حقّ را بدين وسيله فراچنگ آورند.

محقّق كركی نيز اين تحليل را مطابق با واقع می‏داند و اين دو دانشمند فرزانه را در زمره طرفداران ولايت فقيه می‏شمارد.

استقرار حكومت صفوی در ايران، شرايط را دگرگون كرد و نخستين حكومت فراگير شيعی در كشور، شكل گرفت. گرچه اين حكومت نيز سلطنتی بود و بيشتر فقهای شيعه آن را غاصب می‏دانستند، امّا اوضاع و احوال به گونه‏ ای رقم خورده بود كه گروهی از فقها برای حفظ و تقويت اسلام و منافع و مصالح كشور از هجوم بيگانگان و ملحدان، تنها راه چاره و نجات را در حمايت از شاهان صفوی ديدند و همين نكته بود كه ارتباط تنگاتنگ گروهی از روحانيان را با دستگاه سلطنت درپی داشت.

به ‏هرحال، تشكيل نخست حكومت اسلامی باعث شد بحثهای فراوانی در ابعاد مختلف ولايت فقيه توسّط امام راحل مطرح گردد؛ امامی كه براستی پرچمدار قبيله موحّدان بود و قائد قبيله عدالت‏طلبان. لذا فصل الخطاب اين مطلب را به سخنی از آن احياگر راستين اسلام در عصر ظلمت و جاهليت نوين اختصاص می‏دهيم كه فرمود:

موضوع ولايت فقيه، چيز تازه‏ ای نيست كه ما آورده باشيم. بلكه اين مساله از اول مورد بحث بوده است. حكم ميرزای شيرازی كه‏ حرمت تنباكو، چون حكم حكومتی بود، برای فقيه ديگر هم واجب الإتّباع بود ... حكم قضاوتی نبود كه بين چند نفر سر موضوعی اختلاف شده باشد. مرحوم ميرزا محمد تقی شيرازی كه حكم جهاد دادند- البته اسم آن دفاع بود- و همه علما تبعيت كردند، برای اين است كه حكم حكومتی بود. به طوری كه نقل كردند، مرحوم كاشف الغطاء بسياری از اين مطالب را فرموده ‏اند ...

از متأخرين، مرحوم نراقی همه شئون رسول رسول اللّه را برای فقها ثابت می‏دانند. آقای نائينی نيز می‏فرمايد: اين مطلب را از مقبوله عمر بن حنظله استفاده می‏شود. درهرحال، اين مسئله، تازگی ندارد و ما فقط موضوع را بيشتر مورد بررسی قرار داديم و شعب حكومت را ذكر كرده، در دسترس آقايان گذاشتيم تا مسئله روشن‏تر گردد ... و الّا مطلب همان است كه بسياری از فقيهان فهميده‏ اند. ما اصل موضوع را طرح كرديم و لازم است نسل حاضر و آينده در اطراف آن بحث كنند و فكر نمايند و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند ...»

 

ولايت معصومان، ولايت فقيه‏

آنچه تا حال گذشت، نشان داد كه در فرهنگ شيعی، پس از توجّه به ضرورت وجود زمامدار برای جامعه هيچ ‏كس به خودی خود حقّ چنين امری را ندارد، جز خداوند متعال كه تمام شئون هستی آدمی از اوست و همين امر اقتضا می‏كند كه انسان مطيع‏ اوامر و نواهی او باشد. حال اگر او ما را به تعبيت از شخص يا گروهی خاصّ فرا خواند، ما نيز اطاعت می‏كنيم و اگر برای زمامدار شرايطی را بيان كرد و تعيين شخص او را از بين حائزين شرايط بر عهده ما گذارد، باز مطيع او خواهيم بود.

شيعه از گذشته تا حال اعتقاد داشته كه خداوند متعال زمامداری امّت اسلام را به شخص رسول اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» و سپس امامان معصوم «عليهم السّلام» اعطا كرده است و اين مطلب به ادلّه اربعه: كتاب، سنت، عقل و اجماع، قابل اثبات است.

اجماع علمای شيعه، بی ‏نياز از مراجعه به كلماتشان، آن‏گونه واضح است كه حتّی از سوی دانشمندان ساير مذاهب در آن ترديد نشده است.

به طور كلّی مهمترين ويژگی اصل «امامت» كه از اصول مذهب شيعه بوده و هست، همين امر می‏باشد كه بعد از رسول اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» زمامداری امّت اسلام كه بر عهده وی بود، به ائمه اهل البيت «عليهم السّلام» واگذار شد.

از اين‏رو، شيعه اعتقاد دارد رسول گرامی اسلام افزون بر مقام نبوّت و رسالت از منصب «امامت» نيز برخوردار بوده است. مقام نبوّت مقام آگاهی از اسرار الهی در عالم تكوين و تشريع است و مقام رسالت برای پيامبری حاصل است كه مأمور باشد دانسته‏ های خود را به مردم برساند و آنها را هدايت كند. مقام امامت همان منصب زمامداری و اداره جامعه می‏باشد.

در مورد دليل، عقلی برخی به قاعده لطف تمسّك كرده و آن را برای اثبات اين مطلب كه شخص نبی يا امام زمامدار جامعه است، كافی شمرده‏ اند. ولی گروهی از علما اين دليل را ناكافی دانسته و به دليل حكمت تمسّك جسته ‏اند.

دليل حكمت را در نهايت اختصار می‏توان چنين توضيح داد:

عقل پس از اثبات باری تعالی و عالم غير مادّی و معاد برای انسان، نتيجه می‏گيرد كه هرچه در اين دنيا از افراد بشر سر می‏زند، می‏تواند تأثيری ماندگار بر حيات اخروی او داشته باشد و عقل، خود را در كشف اين تأثيرات و تمييز موارد آن عاجز می‏يابد. از اين‏رو، حكمت خداوند متعال، كه اين عالم و آدم را آفريده، حكم می‏كند كه به گونه ‏ای راه سعادت را برای انسان‏ها بنماياند و فرستادگانی به سوی آدميان اعزام كند. از سوی ديگر، برای تأمين هدف از ارسال رسل، كه همان هدايت مردم است، اين‏ پيامبران بايد معصوم و مبرّای از خطا در تلقّی و دريافت دستورات الهی و ابلاغ آن به مردم باشند. سپس عقل با تحليل مسئله عصمت به اين نتيجه می‏رسد كه عصمت در تلقّی و ابلاغ وحی، با عصمت در تمام شئون، حتّی نسبت به خطا و نسيان، ملازمه دارد. پس رسول می‏بايست در تمام امور معصوم باشد. آن‏گاه عقل حكم می‏كند، كه بنابر اقتضای حكمت الهی زمام امور جامعه می‏بايست به معصوم سپرده شود. پس حتما شخص رسول زمامدار جامعه از سوی دين تلقّی می‏شود. حال اگر عقل به مقام امامت توجّه كند و امام را مفسّر پيام الهی نبوی بيابد، با شيوه‏ای مشابه به نتيجه ‏ای همسان می‏رسد.

بنابر اين، عقل پس از اثبات عصمت برای رسول و امام، مقتضای حكمت الهی را در واگذاری زمامداری جامعه به شخص آنان می‏بيند و از اين راه «ولايت»، به معنای اداره جامعه، را برای آنان اثبات می‏كند.

آيات فراوانی بر ثبوت ولايت نبوی دلالت دارد كه شايد واضح ترين آنها اين آيه كريمه باشند: ا «لنبی أولی بالمؤمنين من أنفسهم»: نبی اكرم نسبت به مؤمنين از خود آنها سزاواتر است.

حاصل مفاد اين آيه ثبوت اولويت برای نبی مكرّم اسلام، عليه آلاف التحية و السلام، نسبت به آحاد مؤمنين در مقايسه با خود آنهاست؛ يعنی اگر آنها می‏توانند نسبت به خود تصميمی بگيرند و كاری انجام دهند، حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» از آنها به اين كار سزاوارتر است و اگر تصميمی نسبت به آنها گرفت، آنان حقّ مخالفت ندارند و بايد اطاعت كنند، چه اين تصميم در مورد شوؤن فردی مومنين باشد و چه در باب امور اجتماعی آنان.

البته اين آيه ولايت مطلقه نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» را در حوزه مباحات شرعی اثبات می‏كند؛ زيرا در اين منطقه است كه افراد می‏توانند نسبت به امور خود تصميمی بگيرند.

و نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» بنا به روايات متواتر در قصّه غدير به همين آيه اشاره می‏كند و خطاب به مردم می‏فرمايد: ألست أولی بكم من أنفسكم؟ آيا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نبودم؟ و پس از اعتراف مردم، می‏فرمايد: من كنت مولاه فعلیّ مولاه: كسی كه من مولی و ولی او هستم، علی مولی و ولی اوست.

بنابر اين، همان ولايت نبوی و علوی دلالت دارد، اين كريمه‏ مباركه است: «إنما وليكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون»؛ ولی شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانی كه ايمان آورده‏ اند؛همان كسانی كه نماز برپا می‏دارند و در حال ركوع زكات می‏دهند.

در اين آيه شريفه كه منشور اعتقاد شيعه در باب ولايت است، خداوند ابتدا ولايت را برای خود، سپس برای رسول و آن‏گاه برای آنان كه ايمان آورده و نماز به پا داشته و در حال ركوع زكات پرداخته ‏اند، ثابت می‏كند. اين ايمان آورنده به اعتراف رواياتی كه شيعه و سنّی نقل كرده‏اند، شخص علی بن ابی طالب، «عليه السّلام» است.

در اين آيه ولايت به شكل ولايت بدون اختصاص به دايره‏ای خاصّ برای رسول و امامان معصوم «عليهم السّلام»، اثبات شده است.

روايات نيز در اين باب بسيار فراوان است، و به برخی از آنها در لابلاه بحث اشاره شد. ما در اينجا به عنوان نمونه اين سخن امام صادق «عليه السّلام» را يادآور می‏شويم كه در ذيل آيه كريمه اخير «إنّما وليّكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا ...» فرمود:

هر آينه مقصود آيه اين است كه سزاوارتر به شما و حقّ‏دارتر بر شما و امورتان و خودتان و اموالتان خدا و رسولش و كسانی كه ايمان‏ آوردند، يعنی علی «عليه السّلام» و فرزندانش تا روز قيامت می‏باشند.»

از ديدگاه شيعه، ولايت فقيه در عصر غيبت ادامه ولايت امامان معصوم «عليهم السّلام» است، همان‏گونه كه ولايت آنها در امتداد ولايت نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» قرار داشت و حاصل آن، اعتقاد به اين نكته است كه در رأس هرم قدرت در جامعه اسلامی بايد يك اسلام ‏شناس قرار گيرد كه اگر معصوم «عليه السّلام» حضور داشت، شخص او و اگر نبود، فقيهان اين مسئوليت را بر عهده خواهند داشت. اين ديدگاه اسلام بسط ارزش‏ها و احكام الهی در جامعه می‏باشد و برای تحقّق چنين آرمانی نياز است در بالاتری مصدر تصميم‏گيری شخصی آگاه به دين قرار گيرد. البته بدون شك اين شخص بايد از اوضاع خارجی نيز مطلع و توانايی اداره جامعه را نيز دارا باشد. در بحثهای آينده آنجا كه از «شرايط ولی فقيه» سخن خواهيم گفت، به تفصيل اين مطلب خواهيم پرداخت.

 

ادله ولايت فقيه‏

به صورت‏های گوناگونی می‏توان «ولايت فقيه» را اثبات كرد، كه ما در اينجا به واضح ‏ترين و ساده ‏ترين شيوه ‏های آن اشاره می‏كنيم.

البته پيش از پرداختن به اين مطلب بايد توجه داشت كه اجماع همواره، به عنوان يك دليل، مورد توجّه قرار می‏گيرد و ما در بحثهای گذشته اجماع محصّل و منقول عالمان شيعی را بر ولايت فقيه يادآور شديم. امّا اجماعی به عنوان دليل مستقلّ معتبر است.

كه مستند مجمعين (اجماع‏ كنندگان) دليل معتبری كه به آنها رسيده و به ما نرسيده باشد و در اين مسئله ادلّه مجمعين چيزی جز آنچه به ما رسيده، نمی‏باشد. از اين‏رو، اتّفاق نظر آنها هر چند شاهد و تاييد خوبی بر دلالت ادله است، اما خود يك دليل مستقلّ نيست.

ما به دليل عقلی و نقلی در مساله «ولايت فقيه» اكتفاء می‏كنيم:

دليل عقلی:

در لابلای بحث گذشته اشاره كرديم كه بدون شك جامعه به زمامدار و رهبر نياز دارد. از سوی ديگر مسائل حكومتی اموری نيست كه از حوزه دين خارج باشد، بلكه عناصر جهان شمول دين در اين زمينه به صورت يك نظام كامل در دين خاتم ارائه شده است و عقل نه تنها در دخالت دين در زمينه زمامداری منعی نمی ‏بيند، بلكه به مقتضای حكمت- به بيانی كه گذشت- بر ضرورت آن اصرار دارد. حال اگر حكومت را از منظر دين نگاه‏ كنيم و وظيفه اصلی آن را صيانت از ارزش‏های الهی و آرمان‏های اسلامی و احكام شرعی بدانيم، عقل حكم می‏كند، بر قلّه چنين حكومتی می‏بايست كسی قرار بگيرد كه به احكام الهی و وظايف دينی آگاهی دارد و می‏تواند زمامدار مردم باشد. اگر معصوم در ميان مردم بود، عقل او را سزاوار اين منصب می‏شمرد، ولی اكنون كه او نيست، فقيهان عادل قرار بر اداره جامعه را لايق اين مقام معرّفی می‏كند.

به ديگر سخن، عقل حكم می‏كند كه در رأس يك حكومت اعتقادی و آرمانی، بايد شخصی قرار گيرد كه از آن آرمان آگاهی دارد و در شريعت اسلام، كه آيين احكام و قوانين الهی است، مصداق چنين شخصی فقيهان هستند.

دليل نقلی:

برای اثبات ولايت فقيه به روايات فراوانی استناد شده است كه برخی از آنها عبارتند از:

1. روايت كه مرحوم صدوق از امير المؤمنين علی «عليه السّلام» نقل می‏كند كه رسول الله «صلّی اللّه عليه و اله» فرمودند:

اللهم ارحم خلفايی؛ خدايا! جانشينان مرا مورد رحمت خويش قرار ده. از آن حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» سؤال شد: جانشينان شما چه كسانی هستند؟ حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» فرمودند: الّذين يأتون من بعدی يروون حديثی و سنّتی؛ آنان كه بعد از من می‏آيند و حديث و سنّت مرا نقل می‏كنند.

در هر روايت دو بحث ضرورت دارد:

- بحث سندی تا اعتبار آن احراز شود.

- بحث دلالی تا نحوه دلالت آن بر مطلوب ارزيابی گردد.

از آنجا كه مزبور به سندهای مختلف و در كتب گوناگون برای ما نقل شده، به صدور آن اطمينان داريم و از اين‏رو، شكی در اعتبار آن راه ندارد.

برای توضيح چگونگی دلالت اين‏روايت بر «ولايت فقيه» بايد به دو نكته توجّه كرد:

الف- نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» از سه شأن عمده برخوردار بودند:

- تبليغی آيات الهی و رساندن احكام شرعی و راهنمايی مردم‏

- قضاوت در موارد اختلاف و رفع خصومت‏

- زمامداری جامعه اسلامی و تدبير آن، يعنی ولايت.

ب- مراد از «كسانی كه بعد از حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» می‏آيند و حديث‏ و سنّت او را نقل می‏كنند» فقيهان است، نه راويان و محدّثان. زيرا يك راوی كه تنها نقل حديث می‏كند، نمی‏تواند تشخيص دهد كه آيا آنچه نقل می‏نمايد، حديث و سنت خود آن حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» است يا نه؟ او تنها الفاظی كه شنيده، يا عملی را كه ديده، حكايت می‏كند، بدون آنكه وجه صدور اين الفاظ يا اعمال را بداند و معارض يا مخصّص يا مقيّد آن را بشناسد و نحوه جمع آن را با چنين معارض‏ هايی بداند. كسی كه از اين امور آگاه است و می‏تواند بگويد: اين حديث حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» يا سنّت اوست، فردی است كه به مقام اجتهاد و افتاء رسيده و به درجه شامخ فقاهت نائل شده باشد.

حال با توجّه به اين دو نكته، حاصل مفاد اين حديث چنين خواهد بود:

 «فقيهان جانشينان نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» می‏باشند» و چون آن حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» شئون مختلفی داشته و در اينجا شأن خاصّی برای جانشين ذكر نشده، پس فقيهان در تمامی آن شئون، جانشين آن حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» می‏باشند.

برخی در استدلال به اين‏روايت و امثال آن كه در آن واژه «خليفه» وارد شده، مناقشه و ادّعا كرده‏ اند: «خليفه دارای دو معنا می‏باشد:

1. مفهوم لغوی و اصلی، كه در قرآن همين معنا مورد نظر بوده است، مانند: «إنّی جاعل فی الأرض خليفة»: من در زمين جانشينی قرار می‏دهم. يا آيه «يا داود إنّا جعلناك خليفة فی الأرض فاحكم بين الناس بالحقّ»: ای داود! ما تو را جانشين (خود) بر روی زمين قرار داديم. پس ميان مردم به حقّ حكم كن.

در آيه اوّل خلافت يك امر تكوينی و غير قابل وضع و تشريع است و در دومی هر چند يك امر تشريعی است، ولی فقط مربوط به مسئله داوری و قضاوت می‏باشد.

2. مفهوم سياسی و تاريخی، كه در اسلام پس از رحلت رسول اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» ظهور كرد. اين مفهوم يك مفهوم يا پديده دنيايی و غير الهی است كه از سوی مردم به حقّ يا ناحقّ به شخصی ارزانی می‏شود و اين به كلّی از مقام رفيع امامت يا رسالت كه يك مقام و منصب الهی است، جدا می‏باشد».

اگر در معنای لغوی «خليفه» كه همان «جانشين» است، دقّت شود، آشكار خواهد شد كه در تمام كاربردهای قرآنی روايی، و حتّی تاريخی، همين مفهوم مورد نظر بوده است و اگر تفاوتی هست، تنها در موارد جانشينی می‏باشد: گاه اين خلافت و جانشينی در امور تكوينی و مقامات عينی و واقعی است و زمانی در امور تشريعی و مناصب قانونی. حتّی در تاريخ اسلام، اگر اصطلاح «خليفه» بعد از رحلت رسول اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» پيدا شد، اين مفهوم مورد نظر بود كه شخص خليفه، جانشين حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» در زمامداری و اداره جامعه است. بنابر اين «خليفه» مفاهيم و معانی مختلفی ندارد، بلكه در تمام موارد به يك معناست، هر چند موارد و مجاری جانشين متفاوت است.

در روايت مزبور نيز خليفه به معنای جانشين آمده و چون در آن مورد خاصّی برای جانشين ذكر نشده، اطلاق، اقتضای عموم می‏كند و از آن استفاده می‏شود كه فقها در تمام شئون نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» جانشين آن حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» هستند.

2. توقيع شريفی كه مرحوم صدوق در كتاب كمال الدين (اكمال الدين) از اسحاق بن يعقوب نقل می‏كند كه حضرت ولی عصر (عج) در پاسخ به پرسشهای او به خط مبارك شان مرقوم فرمودند:

«أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا إلی رواة حديثنا، فإنّهم حجّتی عليكم و أنا حجّة الله عليهم»؛ در رويدادهايی كه اتّفاق می‏افتد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنان حجّت من بر شمايند و من حجّت خدا بر آنان هستم.

همين ‏روايت را مرحوم شيخ طوسی در كتاب الغيبة نقل‏ می‏كند، با اين تفاوت كه در انتهای آن به جای أنا حجّة الله عليهم آمده است: أنا حجّة الله عليكم: من حجّت خدا بر شما هستم.

در نقل مرحوم طبرسی در كتاب «الاحتجاج» تنها أنا حجّة اللّه: من حجت خدا هستم، آمده است.

البته اين تفاوت در نقل، هيچ تأثيری در دلالت اين‏روايت، به توضيحی كه خواهد آمد، ندارد.

از حيث سند، اين‏ روايت تا «اسحاق بن يعقوب» تقريبا" قطعی است؛ زيرا آن را گروهی از راويان از گروه ديگری از مرحوم كلينی از اسحاق بن يعقوب نقل كرده ‏اند.

نسبت به شخص «اسحاق بن يعقوب» توثيق خاصّی در كتابهای رجال وارد نشده و برخی كوشيده ‏اند او را برادر مرحوم كلينی معرفی كنند. ولی اين تلاش، چندان هم كامياب نيست. راه ساده‏تر آن است كه بگوييم با توجّه به وضعيت امام زمان (عج) در دوران غيبت صغرا و فشار و خفقان موجود در آن روزگار- كه باعث شده بود حضرت «عليه السّلام» از انظار عموم پنهان شود و تنها از طريق نوّاب خاصّ با مردم ارتباط برقرار كند- صدور توقيعات، كه‏ يك سند رسمی بر حيات امام «عليه السّلام» و زمامداری او بود، جز نسبت به افراد بسيار قابل اعتماد صورت نمی‏گرفت. پس خد ارسال نامه از سوی حضرت «عليه السّلام» برای شخصی در آن دوران، دليل وثاقت آن شخص می‏باشد.

اگر پرسيده شود: از كجا معلوم كه اسحاق بن يعقوب توقيعی دريافت كرده، شايد او در اين مطالب دروغ گفته باشد؟

در پاسخ خواهيم گفت: كلينی كه اين توقيع را از او نقل می‏كند- با توجّه به آنچه گذشت- حتما" او را مورد اعتماد می‏دانسته و الّا هرگز اقدام به اين عمل نمی‏كرده است. با اين وصف، جای ترديدی در سند اين‏روايت باقی نمی‏ماند.

بهترين شيوه استدلال به اين‏ روايت- كه در سخنان برخی از فقهای پيشين نيز شاهد آن بوديم- اين است:

حضرت «عليه السّلام» دو جمله فإنّهم حجّتی عليكم و أنا حجّة اللّه را به گونه‏ ای آورده كه بوضوح می‏رساند حجّيت راويان حديث آنان- كه همان فقيهان هستند و در روايت قبلی علت تطبيق را توضيح داديم- بسان حجّيت خود آنهاست؛ يعنی فقها نايب امام «عليه السّلام» در ميان مردم هستند. حال اگر زمان صدور اين توقيع- يعنی غيبت صغرا- را در نظر بگيريم و توجّه كنيم كه‏ حضرت «عليه السّلام» در اين دوران شيعيان را برای غيبت كبرا آماده می‏كردند و در واقع آخرين وصايا و آخرين احكام را صادر می‏كردند، به وضوح درخواهيم يافت كه اين‏روايت به زمان غيبت نظر داشته است و همان‏گونه كه بسياری از فقهای گذشته اشاره كرده ‏اند، فقيهان شيعه را به عنوان جانشينان خود در تمام امور، از جمله زمامداری جامعه اسلامی معرّفی می‏كند.

برخی در استدلال به اين حديث نيز مناقشه و تمسّك به آن را- كه در بسياری از نصوص فقهی شاهد آن بوديم و آنان را از آن بی‏خبرند و تنها از عوائد نراقی خبر دارند- نتيجه عدم بررسی معنای حجّت و فقدان اجتهاد در لغت‏ شناسی دانسته‏ اند! سپس با جستجوی كاربردهای واژه «حجّت» در منطق، فلسفه و اصول فقه در كلاف سردرگمی گرفتار شده‏اند كه هرگز راه خلاصی از آن تصوّر نمی‏شود!

مقصود از «حجّيت» در اين‏ روايت، احتجاج مولا بر عبد می‏باشد؛ يعنی اگر امری آمد و شخص با آن مخالفت كرد، به همين مطلب عليه او احتجاج می‏شود. پس امام «عليه السّلام» حجّت خداست؛ زيرا اگر او چيزی بگويد و مردم عمل نكنند، خدا به همان گفته او عليه مخالفين احتجاج می‏كند و آنها نمی‏توانند عذری در اين مخالفت بيابند. اگر فقيه حجّت امام است، يعنی اگر امری كند، چه از باب فتوا و استنباط حكم، چه از باب ولايت و انشای حكم و مردم مخالفت كنند، حضرت «عليه السّلام» بر عليه مخالفان به همين امر فقيه احتجاج می‏كند. به هر تقدير، همان‏گونه كه بارها در سخن فقيهان پيشين ديديم، دلالت روايت بر «ولايت فقيه» و نيابت او از امام معصوم «عليه السّلام» جای ترديد نيست.

 

مردم و ولايت فقيه‏

هر چند برخی كوشيده‏اند نظريات گوناگونی از علمای اسلام پيرامون مسئله حاكم اسلامی، ارائه دهند و اين تصوّر را ايجاد كنند كه «نظريه ولايت فقيه» يكی از چند نظريه موجود در اين باب است كه خود به دو شاخه كوچكتر: «نظريه انتصاب» و «نظريه انتخاب»، تقسيم می‏شود. ولی آنچه از سخنان فقيهان برجسته گذشته تا حال نقل شده، به خوبی نشان می‏دهد كه تنها نظريه پذيرفته شده در ميان آنها، «نظريه انتصاب فقيه، به عنوان ولی و زمامدار» بوده و هست و اگر نظريات ديگری در اين زمينه ابراز شده، مربوط به چند دهه گذشته تاريخ انديشه شيعی و بيشتر از سوی كسانی بوده است كه از نام‏آوران صحنه فقاهت محسوب نمی ‏شده‏ اند.

ادلّه ‏ای كه گذشت، همگی حكايت از انتصاب فقيه به عنوان ولی دارد و هيچ فقيه آگاه از ضوابط اجتهاد، در اين مطلب ترديدی ندارد. البته برخی تحقّق چنين چيزی را- كه هر كس به مقام فقاهت نائل شد، ولايت داشته باشد- محال دانسته و روايات را كه ظهور در «ولايت بالفعل» دارد، حمل بر «ولايت شأنی» نموده‏اند. يعنی در واقع پذيرفته‏ اند كه ظهور اصلی و اوّلی روايات، «نظريه انتصاب» را ثابت می‏كند، ولی چون چنين چيزی در نظر عقل محال است، می‏ بايست اين اخبار را برخلاف ظاهرشان حمل بر صلاحيت و شأنيت نمود و گفت: شارع در اين‏روايات بيان كرده كه فقها صلاحيت زمامداری جامعه اسلامی را دارند و هر فقيهی كه مردم او را برگزينند، ولايت بالفعل خواهد داشت.

امّا در پاسخ به اينكه چرا انتصاب فقها به عنوان زمامدار محال است؟ گفته ‏اند: اگر در يك زمان، تعدادی فقيه واجد شرايط يافت شود، پنج احتمال برای نظريه انتصاب وجود دارد:

1. هريك از آنها به تنهايی از سوی امامان معصوم «عليه السّلام» به عنوان زمامدار نصب شده باشد و بتواند مستقلا در اين زمينه عمل كند.

2. همگی برای زمامداری برگزيده شده باشند، امّا تنها يك نفر از آنها بتواند اعمال ولايت كند.

3. تنها يكی از آنها برای زمامداری گمارده شده باشد.

4. همگی به عنوان ولی گمارده شده باشند، امّا اعمال ولايت هريك مشروط به موافقت ديگران باشد.

5. مجموع آنها به عنوان زمامدار منصوب شده باشند، به گونه‏ ای كه همگی با هم به منزله رهبر و زمامدار واحد تلقّی شوند. نتيجه اين احتمال با پيشين يكسان و در عمل به يك چيز بازگشت خواهند كرد.

تمام اين احتمالات باطل است. -احتمال نسخت مستلزم هرج‏ومرج در جامعه خواهد بود، زيرا هر فقيه ممكن است در يك مسئله نظری مخالف ديگران داشته باشدو در اين صورت نظم جامعه برهم می‏خورد و هدف از تشكيل حكومت كه انتظام امور و هماهنگ ساختن اجزای مختلف جامعه است، حاصل نمی‏شود و اين امر با حكمت حكيم متعال سازگار نيست.-در احتمال دوم، راهی برای تعيين كسی كه می‏تواند اعمال ولايت كند، وجود ندارد. از سوی ديگر، ولايت ساير فقها، غير از او، لغو و بی ‏فايده و جعل آن از سوی حكيم، قبيح و نابجا خواهد بود. به همين بيان بطلان احتمال سوم نيز آشكار می‏گردد.

دو احتمال چهارم و پنجم نيز به دليل مخالفت با سيره و روش عقلا و مؤمنين باطل می‏باشند. افزون بر اين، كسی چنين احتمالاتی را نپذيرفته است.

به اين اشكال پاسخ‏های گوناگونی داده شده است. برخی از آنها عبارتند از:

1. همه فقها برای زمامداری تعيين شده‏اند. از اين‏رو، بر عهده گرفتن اين منصب بر همه آنها «واجب كفايی» خواهد بود. به اين معنا كه هرگاه يكی بر اين مهم مبادرت ورزد، تكليف از ديگران ساقط می‏شود.

2. مسئله ولايت مانند مسئله نماز جماعت نيست، تا هر عادلی بتواند عهده‏ دار سمت راست امامت آن باشد، بلكه ولايت در مرتبه نخست وظيفه كسی است كه اعلم، اتقی، اشجع و با تدبيرتر از ديگران باشد.

البته پاسخ نخست، افزون بر اينكه در احكام تكليفی راه دارد، نه احكام وضعی مانند ولايت، نمی‏تواند اشكال را حلّ كند. زيرا واجب كفايی قبل از مبادرت بر همه افراد مزبور واجب است. از اين‏رو، همان احتمالات پنج‏گانه نسبت به آن تكرار و اشكال باز می‏گردد!

پاسخ دوم، افزون بر نبود دليل بر آن، بر فرض تساوی دو نفر از جهات مزبور، با مشكل مواجه می‏شود و چنين تساوی‏ای هر چند در عالم واقع نادر باشد، ولی از ديد اشخاص، امكان وقوع آن‏

فراوان است. از سوی ديگر، اين پاسخ نوعی پذيرش اشكال و قبول اختصاص نصب به فقيه اعلم، اتقی و اشجع است، نه ساير فقهاء.

با اين همه، اشكال مزبور قابل حلّ است،؛ زيرا همه فقها قبول دارند- و اطلاق ادلّه ولايت فقيه نيز همين را اقتضا می‏كند- كه اگر ولیّ حكمی كرد، بر همگان، حتّی ساير فقهايی كه واجد ولايت هستند، اطاعت از آن واجب است. همچنين اگر فقيه تصدّی بخشی از امور ولايی را بر عهده گرفت، دخالت سايرين، حتّی فقهای واجد ولايت، در آن حوزه جايز نيست.

با اين وصف، ما با پذيرش احتمال نخست از احتمالات پنج گانه- يعنی اين مطلب كه تمامی فقهای واجد شرايط دارای مقام ولايت می‏باشند- مشكل پيدايش هرج‏ومرج را با توجّه به همين دو نكته: 1. لزوم اطاعت از حكم ولی بر همگان حتّی ساير فقها 2. عدم جواز دخالت سايرين حتّی فقها در حوزه تصدّی يك فقيه، منتفی می‏دانيم.

بنابر اين، نظريه انتصاب فقيه به ولايت- كه نظريه بيشتر فقهای بزرگ شيعه، از جمله حضرت امام خمينی «ره» و موافق ظاهر ادلّه ولايت فقيه است- با اشكالی در عالم ثبوت يا اثبات مواجه نيست.

با اين همه، اگر بخواهيم قانونی برای جامعه وضع كنيم كه اختصاص به زمان و مكانی خاصّ نداشته باشد، راهی جز پذيرش‏ انتخاب مردم، نخواهيم داشت.

توضيح مطلب آن كه: هر چند نصب تمامی فقهاء واجد شرايط به عنوان ولیّ، مشكلی در عالم واقع يا مفاد ادلّه ندارد و در حوزه وظايف فردی، هر كس می‏تواند به فقيهی كه او را واجد شرايط می‏داند، مراجعه كند و در امور ولايی از او مدد جويد. ولی هنگامی كه به اين امر به عنوان يك وظيفه اجتماعی و در قالب اداره جامعه نظر كنيم و بخواهيم برای چنين صورتی- حتّی بر اساس «نظريه انتصاب» كه نظريه صحيحی است- قانون وضع نماييم، چاره‏ای جز برگزيدن شيوه انتخاب نداريم. البته در اينجا انتخاب به روح «تعيين فقيه واجد شرايط» صورت می‏گيرد، نه به روح «تعيين ولیّ از ميان فقهای واجد شرايط» كه در نظريه انتخاب مطرح است. يعنی مردم فقيهی را كه حائز شرايط ولايت است، برمی‏گزينند؛ نه اينكه از ميان حائزين شرايط، ولیّ را تعيين كنند. از اين‏رو شيوه انتخاب غير مستقيم- يعنی انتخاب خبرگان از سوی مردم و انتخاب فقيه واجد شرايط از سوی خبرگان- بر شيوه انتخاب مستقيم- يعنی انتخاب فقيه واجد شرايط از سوی مردم- ترجيح دارد و همين مطلب در قانون اساسی جمهوری اسلامی مورد توجه قرار گرفته و از اين‏رو، در عين پذيرش نظريه انتصاب- كه از مشروح مذاكرات خبرگان قانون اساسی و مواد موجود در آن آشكار است- شيوه انتخاب غير مستقيم برای تعيين رهبر مورد قبول واقع شده است.

با اين وصف، مردم، حتّی بنابر نظريه انتصاب، نقش محوری در تعيين رهبر دارند و هر چند مشروعيت حكومت فقيه از سوی شارع مقدّس و امامان معصوم «عليهم السّلام» است و برخاسته از انتخاب مردم نيست، ولی نقش مردم تنها در كارآمدی نظام و اجرای منويات رهبر خلاصه نمی‏شود، «2» بلكه آنها هستند كه با گزينش «فقيه واجد شرايط» به شيوه مستقيم يا غير مستقيم مصداق ولیّ امر و زمامدار جامعه را تعيين می‏كنند.

 

ولايت فقيه يا وكالت فقيه‏

از آنچه گذشت، آشكار شد كه فقيه به استنا ادلّه ولايت فقيه، دارای مقام ولايت و زمامدار امور جامعه اسلامی می‏باشد و شارع مقدّس او را به اين منصب گمارده است، هر چند در قالب يك‏ قانون اجتماعی اين مردم هستند كه فقيه واجد شرايط را انتخاب می‏كنند.

پيران نظريه انتخاب نيز معتقدند: شارع به مردم حقّ داده است تا از ميان فقهای واجد شرايط يكی را به رهبری برگزينند.

بنابر اين، آنان نيز فقيه منتخب را ولیّ امر و زمامدار می‏شمارند و او را وكيل مردم در اداره امور جامعه نمی‏دانند.

در مقابل اين نظريات، كه آرای اكثر قريب به اتّفاق علمای شيعه است، برخی ادّعا كرده‏اند: چون سياسی با آيين كشورداری امری جزئی، متغيّر «تجربی است، در رده احكام تغيير ناپذير الهی به شمار نمی‏آيد و به طور كلّی از مدار تكاليف و احكام كلّيه الهيه خارج است. براساس همين باور، حتّی مقام زمامداری معصومان از سوی دين مورد انكار قرار گرفته و ترسيم ديگری از معصومان زمامداری ارائه شده كه به گمان ارائه كننده، طرحی نو در تاريخ انديشه سياسی است. ما با قطع نظر از مساله جداانگاری دين و سياست و ادعای انكار مقام زعامت جامعه در مورد امامان معصوم «عليهم السّلام» كه هر دو با روح دينداری در تضاد و دومی با اصول مسلّم شيعه منافی است، تنها به بررسی نظريه سياسی ايشان می‏پردازيم و اتقان و ضعف آن را براساس معيارهای حقوقی و سياسی ارزيابی می‏كنيم.

اگر بخواهيم نظريه مالكيت مشاع را كه به عنوان اساس فلسفه سياسی نوين مطرح شده است، در چند سطر خلاصه و خوانندگان را از پيچ و خم عبارت پر ادّعا و كم‏ محتوای صاحب نظريه اخلاص كنيم، بايد بگوييم:

انسان از آن جهت كه جسمی جاندار و متحرّك به اراده است، هر عملی كه از او سر می‏زند، يك پديده صرفا" طبيعی به شمار می‏رود. اين انسان، به حكم طبيعت زنده و متحرّك خود، مكانی را كه بتواند در آنجا آزادانه زندگی كند، برای خود انتخاب كرده و از همين انتخاب طبيعی يك رابطه اختصاصی قهری به نام «مالكيت خصوصی» برای وی به وجود آمده است. اين مالكيت خصوصی، به اقتضای زيست در مكان خصوصی، انحصاری و به اقتضای زيست در مكان خصوصی مشترك در فضای بزرگتر، مالكيت خصوصی مشاع خواهد بود. اين دو نوع مالكيت، هم طبيعی است؛ زيرا به اقتضای طبيعت به وجود آمده، و هم خصوصی است؛ زيرا هر كس به نحو مستقلّ دارای اين دوگونه اختصاص مكانی است. افرادی كه در اثر همين ضرورت زيست طبيعی در مجاورت يكديگر مكانی را برای زندگی خود انتخاب می‏كنند، از همين دوگونه مالكيت خصوصی: انحصاری و مشاع، برخوردارند و چون تمام افراد همسايه با يك نسبت مساوی، عمل سبقت در تصرّف فضای كوچك «خانه» و فضای بزرگ «محيط زيست مشترك» را انجام داده‏ اند، به شكل فردی و مستقلّ حقّ مالكيت‏ شخصی انحصاری نسبت به خانه و حقّ مالكيت شخصی مشاع نسبت به فضای مشترك را پيدا می‏كنند. اين افراد كه مالكان مشاع سرزمين خود هستند، به رهنمود عقل عملی، شخصی يا هيأتی را وكالت و اجرت می‏دهند تا همه همت، امكانات و وقت خود را در بهزيستی و همزيستی مسالمت‏ آميز آنان در آن سرزمين به كار بندد و اگر احيانا" در اين گزينش، اتّفاق آرای مالكيان مشاع فراهم نگردد، تنها راه بعدی اين است كه به حاكميت اكثريت بر اقلّيت توسّل جويند. اين به سان همان ورثه‏ ای است كه املاكی را از مورّث خود به صورت مالكيت شخصی و مشاع به ارث برده‏ اند و هنوز سهميه خود را به وسيله تقسيم، مشخّص نكرده‏اند. در اين صورت، تنها راه اعمال مالكيت شخصی و مشاع هريك در اموال خود، اين است كه وكيل يا داوری را به حاكميت يا به حكميت برگزينند، تا اين اموال را به صورت مطلوبی حفاظت و در مقابل دواعی مدّعيان خارجی دفاع نمايد و اگر احيانا" همه افراد ورثه به اين وكالت يا تحكيم حاضر نباشند، تنها راه حلّ بعدی اين است كه اكثر آنها به وكالت يا تحكيم رأی دهند.

ادّعاهای ايشان عبارتند از:

1. مالكيت انسان نسبت به فضای خصوصی كه برای زندگی برمی‏گزينند، يك مالكيت خصوصی انحصاری طبيعی و بی‏نياز از اعتبار و قرارداد است.

2. انسان نسبت به فضای بزرگتر، يعنی محيط زيست مشترك، مالكيت خصوصی مشاع طبيعی و بی‏نياز از اعتبار و قرارداد دارد.

3. حاكميت در يك سرزمين به معنای وكالت شخص يا گروهی از سوی مالكان مشاع برای بهزيستی آن مجموعه می‏باشد.

4. اگر تمام مالكان مشاع در يك وكيل با يكديگر اتفاق نظر نداشته باشند، نوبت به انتخاب اكثريت می‏رسد.

ادّعاهای نخست- كه از يك بحث حقوقی در حوزه حقوق خصوصی، اتّخاذ شده، و پس از لعاب فلسفی به شكل نظريه ‏ای جديد درآمده- تنها در باب زمينی كه مالك ديگری ندارد و شخص پس از اشغال آن، در آن كاری انجام می‏دهد و آن را به صورت زمينی قابل استفاده درمی‏آورد، صادق است.

ادّعاهای دوم، نه دليلی برای اثبات دارد و نه در مجموع، معنای محصّلی از آن می‏توان استفاده كرد؛ زيرا فضای بزرگتر يا محيط زيست مشترك يك فرد تا كجاست؟ آيا تنها شامل محلّه او می‏شود؟ يا روستا و شهر او و يا حتّی كشور و بلكه تمام جهان را در برمی‏گيرد؟!

مدّعی، شايد در پاسخ به همين پرسش، می‏گويد: «براساس دكترين مالكيت شخص مشاع، كشور آن فضای باز و آزادی است كه انسانهای معدودی به صورت مشاع برای زيست طبيعی خود از روی ضرورت برگزيده و آن را قلمرو تداوم زندگی خود و خانواده خود قرار داده‏اند.»

ولی اين سخن نيز چيزی از ابهام آن ادّعا نمی‏كاهد و معلوم نمی‏كند چرا مردم روستاهای مجاور مرز عراق، در ايران مالك مشاع قسمتی از سرزمين عراق با تمام آن نيستند، ولی مالك مشاع زمينه ای بسيار دورتر از آن، در ايران می‏باشند؟!

به ‏هرحال، اگر شخصی با وارد شدن در زمينی كه كسی مالك آن نيست و با انجام كار روی آن حقّی نسبت به آن زمين پيدا می‏كند، به چه دليل نسبت به زمين‏های مجاور آن كه در تملّك ديگران است، يا مالكی ندارد، حقّی پيدا می‏كند؟ چه رسد به زمينهايی كه در فاصله‏ای بسيار دور از اين زمين قرار دارند!؟

اگر ادعای سوم را بپذيريم و حاكم را وكيل مالكان مشاع يك سرزمين بدانيم، از آنجا كه وكالت عقدی جايز و قابل ابطال از سوی موكّل در هر زمانی است، اين مالكان در هر زمان می‏توانند حاكم را عزل كنند و صاحب اين نظريه به اين نتيجه ملتزم و معترف است. درحالی‏كه چنين حكومتی، از نگاه فلسفه سياسی، هيچ مبنای قدرتی ندارد. زيرا در اينجا حاكم وكيل مردم است و هرگاه وكيل از موكّل چيزی بخواهد و او را ملزم به كاری كند، موكّل مسئول نيست اطاعت نمايد، حتّی اگر اين امر در حوزه خاصّ‏ وكالت وكيل باشد. به عنوان مثال، اگر كسی ديگری را برای فروش خانه خود به مبلغ معيّنی وكيل كند، وكيل نمی‏تواند موكّل را به انجام اين قرارداد فروش به مبلغ مزبور وادار نمايد، هر چند می‏تواند مادامی كه وكالتش باقی است، خود شخصا آن عقد را انجام دهد.

پس اين دكترين، به دليل عدم ارائه تصويری معقول از قدرت، نمی‏تواند يك نظريه مقبول سياسی تلقّی شود.

ادّعای چهارم يا اصل نظريه مالكيت خصوصی مشاع در تنافی است؛ زيرا هنگامی كه افراد، مالك مشاع يك چيز هستند، تصرّف در آن چيز منوط به رضايت همه آنهاست و هيچ دليلی بر نفوذ تصرّفات كسی كه اكثريت آنها تصرّف او را اجازه داده و اقلّيتی آن را نپذيرفته ‏اند، وجود ندارد. از اين‏رو، اگر همه وارثان در مثال مزبور، به وكالت شخص خاصّ راضی نباشند، او نمی‏تواند با رضايت اكثريت آنها در مال مشاع تصرّف كند. پس اين نظريه نمی‏تواند، حاكميت اكثريت بر اقلّيت را توجيه كند و اين ادّعا كه چاره‏ای جز اين نيست، در واقع ابطال نظريه مالكيت مشاع است، نه تأييد آن.

از سوی ديگر، حتّی در فرض وكالت يك نفر از سوی تمام مالكان مشاع يك سرزمين، چون وكالت عقد جايز است، هريك از آنها نمی‏تواند اين وكالت را ابطال و در نتيجه حاكم را عزل نمايد.

آيا چنين نظريه ‏ای را می‏توان در ساحت انديشه سياسی مطرح‏ كرد؟!

به‏ هرحال، نظريه «وكالت»، فی حدّ نفسه، نظريه‏ای بی‏پايه و فاقد هرگونه دليل حقوقی و فلسفی و سياسی است و جز بافته‏ای ناموزون نمی‏نمايد. با توجه به وضوح و اتقان نظريه ولايت فقيه و ضعف و وهن نظريه وكالت به دفاع از «ولايت فقيه» در برابر «وكالت» نيازی وجود ندارد، هر چند برخی به اين عمل اقدام كرده ‏اند.

 

شرايط ولیّ فقيه‏

براساس ادلّه ‏ای كه درباره ولايت فقيه بيان شد، كسی می‏تواند زمام امور را در جامعه اسلامی به دست گيرد كه به مقام فقاهت رسيده باشد و بتواند احكام الهی را از منابع مورد وثوق استنباط نمايد. البته در روايات از اين شخص به «راويان حديث يا سنّت «امامان معصوم «عليه السّلام» ياد شده است و پيش از اين توضيح داديم:

كسی می‏تواند حديث يا سنّتی را حديث يا سنّت امامان معصوم «عليهم السّلام» معرّفی كند كه فقيه، يعنی مجتهد، باشد و از اين قبيل، به تفصيل آگاهی داشته باشد. شايد دليل تعبير به «راويان حديث و سنّت» امامان معصوم «عليهم السّلام» در روايات اين باشد كه اصطلاح «فقيه» يا «مجتهد» در آن زمان به معنای مصطلح امروزی آن‏ شناخته شده نبوده است، يا شايد علت آن اين بوده كه فقهای آن روزگار در بين راويان بودند، هر چند تمام راويان فقيه نبودند.

به‏ هرحال، يكی از شرايط زمامدار جامعه اسلامی در عصر غيبت «فقاهت» و مراد از آن «اجتهاد مطلق» می‏باشد؛ يعنی شخص بتواند حكم هر مسئله‏ ای را از منابع دينی استنباط كند و قدرت اجتهاد منحصر در دايره خاصّی نباشد كه از اين امر به «اجتهاد متجزّی» ياد می‏شود.

شرط ديگر زمامدار اسلامی «عدالت» است. هر چند ذكری از اين شرط در ادلّه نقلی ولايت فقيه به ميان نيامده، اما عقل حكم می‏كند كه نمی‏توان زمام جامعه‏ا ی مبتنی بر يك عقيده را به كسی سپرد كه در عمل پای‏بند به آن اعتقاد نيست و التزامی به قوانين آن ندارد. از سوی ديگر، ما آيات و رواياتی داريم كه اطاعت فاسق و غير عادل يا ولايت او را انكار می‏كند. مانند آيه شريفه: «و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه»: از كسی كه او را از ياد خود غافل كرده‏ايم و او پيرو هوا و هوس خود است، پيروی مكن.

در اصول كافی روايتی از امام باقر «عليه السّلام» نقل شده است كه در آن حضرت «عليه السّلام» از رسول اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» نقل می‏كند: امامت و زمامداری سزاوار نيست، مگر مردی را كه در او سه ويژگی باشد:

1. ورعی كه او را از معاصی و گناهان الهی منع كند.

2. حلمی كخه به واسطه آن مالك و صاحب اختيار غضب خويش باشد.

3. نيكويی سرپرستی نسبت به كسانی كه زمام آنها را به دست دارد، تا برای آنها چون پدری مهربان باشد.

همين‏ روايت بر شرط ديگری، كه عقل نيز بر آن گواه است، دلالت می‏كند و آن «توانايی اداره امری كه بر عهده گرفته» است.

يعنی فقيه عادلی می‏تواند زمام امور جامعه اسلامی را به دست گيرد كه توانايی اداره آن جامعه را داشته باشد. اين مطلب را ارتكاز عقلا نيز مورد تأكيد قرار می‏دهد.

پس شرايط اساسی زمامدار اسلامی عبارتند از: فقاهت، عدالت و توانايی بر اداره جامعه اسلامی.

 

حدود ولايت فقيه‏

ادلّه «ولايت فقيه» را در زمان غيبت به عنوان زمامدار جامعه اسلامی معرّفی می‏كند. از اين‏رو، آنچه برای رهبری و اداره جامعه لازم است و عقلای عالم آن را در زمره حقّ و اختيارات رهبران جامعه می‏دانند، برای فقيه در عصر غيبت ثابت است. اين‏ مطلب را بخصوص اطلاق دليلهای لفظی، و بالأخص توقيع شريف، به ما می‏فهماند. چنين معنايی را «ولايت فقيه فقيه» می‏نامند. كه در مقابل آن «ولايت مقيّده فقيه» قرار می‏گيرد.

 «اطلاق» به معنای فقدان قيد، مفهومی در برابر «تقيّد» دارد و اطلاق ولايت فقيه در دو ناحيه است:

1. در ناحيه كسانی كه بر آنها ولايت دارد (مولّی عليهم)

2. در ناحيه اموری كه در آنها ولايت دارد.

امّا در ناحيه اوّل فقيه بر يكايك افراد جامعه اسلامی از مسلمان و غير مسلمان، مجتهد و عامی، مقلّدان خودش و ...، و بلكه بر خودش ولايت دارد و اگر حكمی را با توّجه به موازين آن صادر كند، بايد همگان، حتّی ساير فقها، و بلكه خودش، آن را رعايت و به آن عمل كنند. دليل اين امر، همان‏گونه كه اشاره شد، اطلاق ادلّه لفظی ولايت است.افزون بر اين، چنين چيزی از لوازم عقلی يا عقلايی رهبری و زعامت جامعه محسوب می‏شود.در مقابل اين نظر، گروهی به دليل برخورد با واژه «ولايت» كه در آن مولّی عليه (كسی كه بر او ولايت است) عاجز از اداره امور خويش و تشخيص مصالح و مفاسد خود است، گمان كرده‏ اند «ولايت فقيه» نيز منحصر در همين دايره، يعنی مخصوص به «قصّر» می‏باشد. درحالی‏كه، پيش از اين اشاره كرديم «ولايت» در فقه، دو مورد كاربرد دارد و در يكی از آنها ناتوانی مولّی عليه‏ مطرح است و در ديگری، كه ولايت فقيه از مصاديق آن است، چنين چيزی مطرح نيست.

بنابر اين، «ولايت فقيه» مستلزم ناتوانی مولّی عليهم نيست كه ادّعا شود: «جمهوری اسلامی زير حاكميت ولايت فقيه كه جمله متناقضی است.» «2» بلكه در عين اذعان به كمال مولّی عليهم، باز اين ولايت ثابت است، زيرا اداره‏ی جامعه بدون آن ميسّر نيست. از اين‏رو، ساير فقها، در عين داشتن مقام ولايت- بنابر نظريه انتصاب كه رأی مشهور و صحيح است- ناگزيرند از حكم فقيهی كه تصدّی امور را به دست گرفته، اطاعت كنند و اگر اين اطاعت به دليل قصور و ناتوانی آنها بود، چگونه ادلّه ولايت فقيه آنها را شامل می‏شد؟!

امّا در ناحيه دوم، فقيه بر تمام شئون اجتماعی جامعه ولايت دارد و می‏تواند براساس موازين در آن حكم كند و اگر چنين كرد، اطاعت از او بر همگان واجب است. دليل اين امر نيز اطلاق ادلّه لفظی و استلزام ولايت و زعامت نسبت به چنين چيزی است. ذ البته از آنجا كه فقيه، ولايت خود را از ناحيه شارع به دست آورده، ناگزير است در چارچوب ضوابطی كه شارع به آن می‏خواهد اعمال ولايت نمايد از مباحات شرعی باشد- يعنی از اموری كه نه واجب است و نه حرام، هر چند مستحب يا مكروه باشد- ميزان‏ برای اعمال ولايت «وجود مصلحت» خواهد بود. يعنی اگر در آن منافعی برای عموم جامعه يا نظام اسلامی يا گروهی از مردم وجود داشت، فقيه می‏تواند به استناد آن امر يا نهی نمايد؛ درست مانند اشخاص كه در زندگی خصوصی خود می‏توانند در دايره مباحات شرعی به آنچه مصلحت تشخيص می‏دهند، عمل كنند. بهترين دليل بر اين مطلب، آيه شريفه «النبی أولی بالمؤمنين من أنفسهم»: نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» نسبت به مؤمنين از خود آنها سزاوارتر است. می‏باشد. پس از آن، بايد دليل ولايت فقيه را به آن ضميمه كنيم؛ زيرا از آيه فهميده می‏شود كه نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» از خود مردم نسبت به آنها سزاوارتز است. پس اگر آنها می‏توانند، كاری را به ميل خود، انجام دهند، يا ترك نمايند، حضرت «صلّی اللّه عليه و اله» به طريق اولی می‏تواند آنها را به آن كار امر، يا از آن نهی كند و ادلّه ولايت فقيه آنچه برای نبی اكرم «صلّی اللّه عليه و اله» و ائمه «عليهم السّلام» در زمينه زعامت و رهبری جامعه ثابت است، برای فقيه اثبات می‏كند، پس او هم می‏تواند چنين نمايد.

اگر فقيه بخواهد در دايره اموری كه شارع در آنجا حكمی الزامی- از قبيل وجوب يا حرمت- دارد، اعمال ولايت كند و الزام شارع را غير لازم يا خلاف آن را لازم اعلام كند، اين امر مشروط به رعايت ضوابط «تزاحم» است. «تزاحم» حالتی است كه در آن دو الزام شرعی در وضعيتی قرار می‏گيرند كه امتثال و اطاعت هر دو با هم ممكن نيست و اطاعت از هريك موجب عصيان ديگری خواهد شد. در اينجا بايد الزام مهمتر را انتخاب و الزام ديگر را- كه به نوبه خود مهمّ است- فدای آن كرد.

در امور فردی تشخيص تزاحم و ترجيح اهمّ بر مهمّ از وظايف خود افراد است، ولی در امور اجتماعی اين رئيس جامعه است كه بايد در اين زمينه اتخاذ موضع كند و بر يكايك افراد جامعه واجب است، از او پيروی نمايند.

افزون بر اين، فقيه موظّف است، به آنچه در اسلام در حوزه‏های مختلف عمل اجتماعی انسان وارد شده و ما در نظريه انديشه مدوّن از آن به «نظام» ياد كرديم، ملتزم باشد و تلاش نمايد نظام‏های اقتصادی، تربيتی، اجتماعی و ... اسلام را در خارج عينيت بخشد. همين امر محدوديت ديگری از سوی شارع در اعمال ولايت او خواهد بود.

 

ولايت مطلقه فقيه و حكومت مطلقه‏

از آنچه در بحث گذشته آمد، آشكار شد كه «فقيه» در اعمال ولايت محدود به حدودی است و هر چند می‏تواند در هر زمينه و نسبت به هر كس حكم صادر كند، ولی در صدور اين حكم می‏بايد مصلحت، تزاحم و نظام‏های اسلامی را در نظر گيرد. در بحث‏های مربوط به بخش نخست ديديم كه برای دستيابی به سازوكار در هر  زمينه، بهره ‏گيری از متخصصّان و دانش‏های بشری لازم است و «فقيه» ناگزير از اين بهره ‏گيری می‏باشد. ذ پس «ولايت مطلقه فقيه» يك اصطلاح خاصّ فقهی است كه به حوزه ولايت و مولّی عليهم نظر دارد و محدوديت در اين زمينه ‏ها را انكار می‏كند، ولی اين مصطلح هرگز به معنای نفی هرگونه محدوديت و ضابطه‏ای در اعمال ولايت از سوی فقيه نيست و هيچ فقيهی از آن، اين معنا را اراده نكرده است، بلكه اعتقادات ما چنين چيزی را نسبت به امامان معصوم «عليهم السّلام» نيز نمی‏پذيرد كه آن بزرگواران بدون هيچ ضابطه و ميزان و ملاكی می‏توانستند حكم كنند. از اين بالاتر عدليه اعتقاد دارند: خداوند نيز به گزاف و بدون ضابطه، حكم نمی‏كند. پس چگونه ممكن است فقيه بتواند بدون هيچ معياری تنها به ميل و اراده خويش در هر زمينه نسبت به هر كسی حكم كند؟!!

متأسفانه، جهل يا تجاهل نسبت به اين مطلب باعث شده، گروهی «ولايت مطلقه فقيه» را با «حكومت مطلقه» كه در مباحث سياسی مطرح است، يكسان گمان كنند و آنچه در آن زمينه گفته شده، به مبحث ولايت فقيه سرايت دهند. درحالی‏كه «حكومت مطلقه» حكومتی است كه حاكم در آن هيچ‏گونه محدوديتی در اعمال حكومت ندارد و ملزم نيست هيچ ملاك و ميزان و ضابطه‏ ای را رعايت كند. چنين چيزی چنان كه گذشت از نظر عدليه در مورد خداوند متعال و امامان معصوم «عليهم السّلام» درست نيست.

 

قانون اساسی و ولايت مطلقه فقيه‏

همچنان كه گفتيم، مفاد ادلّه ولايت فقيه، ولايت مطلقه را برای فقيه جامع شرايط اثبات می‏كند. حال اگر در كشوری حكومتی با زعامت يك فقيه تشكيل و در آن كشور يك قانون اساسی با هدايت و حمايت فقيه مزبور، تهيه و تصويب شود و در آن محدوده‏ های مشخصی برای دخالت مستقيم فقيه تعيين گردد و زمينه ‏های ديگر حكومتی بر عهده كارگزاران ديگر گذاشته و در عين حال زعامت عظمای فقيه پذيرفته شد، اين پرسش‏ها مطرح می‏شود:

1. آيا فقيه مزبور می‏تواند در محدوده‏ ای گسترده ‏تر از آنچه در اين قانون آمده، دخالت مستقيم داشته باشد؟

2. آيا می‏تواند خود اين قانون را تغيير دهد؟

3. ارزش چنين قانونی در نظام ولايت فقيه، بويژه از ديدگاه نظريه انتصاب كه نظريه صحيح است، چيست؟

پيش از اين اشاره كرديم: فقيه هنگامی كه با توجّه به ضوابط معيّن شرعی حكمی را متناسب با شرايط صادر كرد، بر همگان، از جمله خود را، اطاعت از اين حكم واجب است. قانون اساسی در واقع مجموعه‏ ای از احكام الهی و ولايی محسوب می‏شود كه برای شرايط معيّنی در يك موقعيت خاصّ، وضع می‏گردد و مادامی كه آن مصالح وجود دارد، هيچ‏كس نمی‏تواند با آن‏ مخالفت نمايد، چه فقيه باشد، چه غير فقيه، چه رهبر باشد و چه غير رهبر.

بنابر اين، مادامی كه قانون- به دليل بقای مصالح اقتضاكننده آن- به اعتبار خود باقی است، فقيه می‏بايست در محدوده آن عمل كند. البته اگر مصالح مقتضی آن حكم، به تشخيص فقيه و يا مشاوران كارشناس او، تغيير و در نتيجه وجود قانون ديگری، ضرورت پيدا كرد، فقيه می‏تواند دستور جانشين ساختن قانون اساسی جديد، به جای قانون اساسی پيشين، و يا بازنگری در قانون اساسی سابق را صادر كند و پس از اين امر، باز اطاعت از قانون جديد بر همگان، از جمله شخص فقيه، لازم خواهد بود. با اين وصف، پاسخ دو پرسش نخست آشكار گرديد. امّا پرسش سوم، هنگامی قابل پاسخ است كه به يك نكته توجّه كنيم:

در يك كشور، هنگامی كه حكومت اسلامی، به رهبری فقيه جامع شرايط تشكيل شود، همواره گروهی كه ولايت فقيه را، اجتهادا يا تقليدا، نپذيرفته ‏اند و يا در محدوده ولايت او با ديگران اختلاف نظر دارند، پيدا می‏شوند. اين اقلّيت از ديدگاه نظريات شان خود را ملزم به اطاعت از فقيه در تمام موارد يا برخی از آنها، نمی‏بينند؛ ولی وجود يك «ميثاق ملّی» را امری التزام‏آور برای تمام افراد كشور می‏شمارند و اگر چنين قانونی وجود داشته باشد، خود را ملزم به اطاعت از آن می‏دانند. قانون اساسی كه به آرای عمومی مردم گذاشته می‏شود، می‏تواند مصداقی از اين ميثاق ملّی باشد و در واقع چنين چيزی بود يكی از مصالحی است كه وجود قانون اساسی را در يك كشور اقتضا می‏كند. با اين وصف، پاسخ پرسش سوم نيز آشكار می‏گردد.

 

مفهوم سرزمين و كشور در اسلام‏

امروز، در جغرافيای سياسی معاصر، جهان به كشورهای مختلفی تقسيم می‏شود كه مرزهای قراردادی و پذيرفته شده از سوی دولت‏ها، آنها را از هم جدا می‏كند و در هر كشور، حكومتی برپاست. كسانی كه در يك كشور زندگی می‏كنند، براساس موازين خاصّی «شهروند» آن كشور محسوب و ديگران «خارجی» تلقی می شوند. احكام جاری در يك كشور برخی مخصوص شهروندان، گروهی مختصّ به خارجيان مقيم آن كشور و دسته‏ای مشترك ميان هر دو است.

آيا اين مرزبندی ‏های جغرافيايی از ديدگاه اسلام ارزش و اعتباری دارد؟ به ديگر سخن جهانی كه اسلام ترسيم می‏كند، چگونه است؟

در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: اسلام خود را دين تمام جهان، برای تمام زمان‏ها معرّفی می‏كند و همه جهان را سرزمين خود می‏داند كه بايد در آنجا پذيرفته و به آن عمل شود. قسمت‏هايی كه اكثريت مردم اين آيين الهی را پذيرفته‏ اند، «بلد الاسلام» يا «دار الاسلام» (سرزمين اسلام) و قسمتهای ديگر جهان «بلد الكفر» يا «دار الكفر» (سرزمين كفر) تلقّی می‏شود. پس تنها مرزی كه اسلام در جهان می‏پذيرد. مرز اعتقاد و عقيده است و تنها عقيده ارزشمند از ديدگاه اسلام، همان اسلام است «إن الدين عند اللّه الإسلام»

پس سرزمين اسلام يك كشور است و خطهای فرضی و قراردادی اثری در هويت يگانه آن، از ديد اسلام، ندارد. اين سرزمين يگان در حالت ايده‏آل توسّط يك امام معصوم «عليه السّلام» بايد اداره شود و حكومت جهانی حضرت مهدی (عج) تحقّق اين آرمان است. در عصر غيبت معصومان «عليهم السّلام» اگر امكان چنين چيزی فراهم شد و مصلحت مسلمانان در اداره مجموعه سرزمين‏های آنها در قابل يك كشور بود، فقيه می‏بايست مجموعه آنها را به صورت يك كشور اداره كند. اگر اداره هر قسمت توسّط يك فقيه- بويژه فقيه بومی- با مصالح مسلمانان سازگاری داشت، بايد همين شيوه اتخاذ شود.

بنابر اين، به عنوان يك مبنای ماندنی در مكتب سياسی اسلام، سرزمين اسلام كشور يگانه‏ ای است، ولی می‏توان بنابر مصالح متغيّر آن را به كشورهای جداگانه يا ايالات و استانها مختلف يك كشور و يا هر شيوه متصوّر ديگری اداره كرد، كه اين امور در واقع به سازوكار سياسی مرتبط می‏شود.

 

ولايت و مرجعيت‏

پيش از اين گذشت كه رسول گرامی اسلام «صلّی اللّه عليه و اله» از سه شأن عمده برخوردار بودند: 1. تبليغ آيات الهی و رساندن احكام شرعی و راهنمايی مردم 2. قضاوت در موارد اختلاف و رفع خصومت. 3. زمامداری جامعه اسلامی و تدبير آن. همچنين بيان شد كه تمام اين شئون برای فقها در روزگار غيبت به دليل روايات- كه برخی از آنها ذكر گرديد- ثابت می‏باشد و آنها از سه شأن 1. افتا و بيان احكام كلّی الهی برای مردم و هدايت آنها از اين جهت.

2. قضاوت و داوری و رفع خصومتها 3. ولايت و زمامداری، برخوردارند.

 «مرجعيت» در فرهنگ شيعی، آميزه ‏ای از شأن «افتا» و «ولايت» بوده است و مراجع عظام، هم در احكام كلی الهی مردم را ارشاد می‏كردند و هم در مسائل جزئی اجتماعی زعامت آنها را بر عهده داشتند.

اما اگر دو شأن «افتا» و «ولايت» را تفكيك و فقط بر اوّلی عنوان مرجعيت را اطلاق كنيم، با چند پرسش مواجه می‏شويم:

1. آيا تفكيك مرجعيت از رهبری جايز است؟ يعنی آيا ممكن است كسی كه در احكام كلّی الهی مجل رجوع مردم باشد و ديگری رهبری جامعه اسلامی را در دست داشته باشد؟

2. بر فرض امكان تفكيك، آيا تعدّد رهبری و تعدّد مراجع جايز است؟ يا در هر دو وحدت لازم است؟ يا بين آنها از اين جهت، تفاوت وجود دارد؟

3. بر فرض تفكيك مرجعيت و رهبری، آيا می‏توان در تمام احكام اجتماعی و فردی از غير رهبر تقليد كرد؟

پيش از به پاسخ به اين پرسش‏ها، مقدمه كوتاهی در توضيح مفهوم «فتوا» كه كار فتوا دهنده است و «حكم» كه از ناحيه رهبر صادر می‏شود، لازم است.

هنگاميكه مجتهد برای يافتن حكم كلّی الهی در يك مسئله به منابع دينی مراجعه می‏كند و با بهره‏ گيری از شيوه‏ های مخصوصی كه برای استنباط وجود دارد، حكم مزبور را به دست می‏ آورد و در اختيار مقلّدان خود قرار می‏دهد، از آن به «فتوا» ياد می‏كنند.

بنابر اين، «فتوا» استنباط حكم جهان‏شمول دين در يك زمينه با مراجعه به منابع دينی و بهره ‏گيری از شيوه ‏های شناخته شده استنباط می‏باشد.

ولی رهبر با توجّه به احكام كلّی الهی و نظام‏های اسلامی و با التفات و دقّت در شرايط موجود، وظيفه‏ ای را نسبت به مسئله‏ای خاصّ برای همگان يا گروهی از افراد يا فرد خاصّی مشخّص می‏كند. اين عمل را «حكم» می‏نامند. پس «حكم» در عين نظر به‏ احكام كلّی الهی و ارزش‏ها و آرمان‏های ماندنی و جهان‏شمول اسلام، به موقعيت و شرايط خاصّ نيز توجّه دارد و مادامی كه آن وضعيت تغيير نكرده، از سوی رهبر يا جانشينان او اعتبار می‏گردد.

البته از نگاه شارع اطاعت از احكام كلّی الهی و فتوای فقيه جامع شرايط، مانند پيروی از احكام رهبر و ولیّ امر، لازم و مشروع است. با اين تفاوت كه فتوای فقيه برای خود او و مقلّدانش لاز الاتّباع می‏باشد، درحالی‏كه همگان بايد از «حكم» رهبر اطاعت كنند.

 

تفكيك مرجعيت از رهبری‏

حال پس از اين مقدّمه به پاسخ سؤال نخست؛ يعنی مسئله تفكيك مرجعيت از رهبری، می‏پردازيم. در بحث‏های گذشته، ملاك رهبری فقيه و ادلّه آن را بيان كرديم و ديديم كه فقيه برای اداره جامعه اسلامی براساس معيارها و ارزش‏های دينی متصدّی مقام رهبری می‏گردد. ولی مسئله «مرجعيت» به معنای فتوا دادن، امر ديگری است. در مقابل «مرجعيت» مفهوم «تقليد» قرار می‏گيرد؛ يعنی هرگاه كسی «مرجع» است، ديگرانی «مقلّد» او هستند. از اين‏رو، برای تحليل مفهوم «مرجعيت» ناگزير از توضيح‏ معنای «تقليد» نيز هستيم.

 «تقليد» در زبان فارسی بار معنايی دارد كه حكايت از پيروی بدون دليل از كسی می‏كند. اقبال در شعر معروف خود:

         خلق را «تقليدشان» بر باد داد             ای دو صد لعنت بر اين «تقليد» باد

 به همين مفهوم نظر دارد، ولی در مصطلح فقهی مراد از «تقليد»، مراجعه غير متخصّص، در يك امر تخصّصی، به متخصص آن می‏باشد. به همين دليل، برخلاف مفهوم نخست كه در نظر عقلا منفی و مطرود است، اين معنا كاملا" مقبول و معقول می‏باشد و مهمترين دليل بر جواز تقليد در مسائل دينی، همين نكته عقلايی است كه انسان غير متخصّص بايد در مسائل تخصّصی به متخصّص آن مراجعه نمايد و تمام ادلّه لفظی تقليد- از قبيل آيه «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون»: اگر چيزی را نمی‏دانيد از عالمان سوال كنيد. و يا روايات- ناظر به همين امر مقبول در نزد عقلا و ارتكازی در ذهن آنهاست.

با اين وصف، نكته مرجعيت فقيه، تخصّص او در فقه و توانايی او بر استنباط احكام الهی از منابع شرعی است. در حالیکه نكته رهبری او، افزون بر اين امر، توانايی او در اداره جامعه براساس معيارها و ارزشهای اسلامی می‏باشد. از اين‏رو، امكان دارد كسی به دليل توانايی بيشتر فقهی، بر فقيه‏ ديگر در «مرجعيت» ترجيح داده شود، ولی به جهت توانايی آن دومی بر اداره جامعه، او در امر رهبری بر اين شخص رجحان داشته باشد.

با اين وصف، تفكيك مرجعيت از رهبری امری معقول و در برخی موارد لازم است.

 

تعدد رهبر، تعدد مرجع‏

نسبت به سؤال دوم، يعنی مسئله تعدّد رهبری يا مرجعيت و وحدت آن، بعد از امكان تفكيك، بايد توجّه داشت كه چون رجوع به مرجع از باب رجوع جاهل به عالم و غير متخصّص به متخصّص است، وجود متخصّصان متعدّد و مراجع گوناگون در جامعه اسلامی، امری ممكن بلكه مطلوب است، تا همگان براحتی بتوانند به آنها مراجعه و احكام خود را به دست آورند. اما مسئله رهبری و اداره جامعه اسلامی چون با نظم اجماع ارتباط دارد و كثرت مراكز تصميم‏ گيری در آن موجب اغتشاش می‏شود و اطاعت از رهبر بر همگان، حتّی ساير فقها واجب است، قاعده اقتضا می‏كند رهبر يكی باشد. بويژه با توجّه به مفهوم و سرزمين‏ كشور از ديدگاه اسلام كه در آن تعدّدی نيست و تمام «سرزمين اسلام» كشور واحد تلقّی می‏شود. البته ممكن است در شرايطی مصالح اقتضا كند كه رهبری ‏های منطقه‏ای و يا اشكال ديگری از رهبری وجود داشته باشد. ولی به ‏هرحال، بايد تمامی اين رهبری‏ها با هم هماهنگ باشند و به يك رويه عمل كنند، تا امّت اسلام گرفتار تشتّت نشود. درحالی‏كه در مسئله فتوا ضرورت ندارد فتوای مراجع گوناگون يكسان باشد، بلكه هر فقيهی ملزم است به مقتضای تشخيص خود، براساس ضوابط استنباط، فتوا دهد.

پس قاعده اوّلی در رهبری، وحدت و در مرجعيت، تعدّد است، هر چند امكان عكس آن برای هر دو وجود دارد. همان‏گونه كه وحدت آنها و تحقّق يك رهبر مرجع نيز ممكن می‏باشد.

 

حدود تقليد از غير رهبر

درباره سؤال مردم، يعنی امكان تقليد در تمام مسائل از غير رهبر، بايد به اين نكته توجّه كرد كه رهبر در هنگام «حكم» افزون بر شرايط خارجی، احكام كلّی الهی و نظام‏ های اسلامی را نيز در نظر می‏گيرد و در اين مقام، آنچه برای او ملاك خواهد بود، فتوای خود اوست. از سوی ديگر، گفتيم كه حكم رهبر برای همگان مطاع و لازم الاجراء است. حال اگر مردم بتوانند در تمام مسائل فردی و اجتماعی از غير رهبر تقليد كنند و از سوی ديگر، ملزم باشند در احكام از رهبر تبعيت نمايند، چه بسا در برخی موارد

گرفتار مشكل شوند؛ يعنی رهبر به استناد فتوای خاصّی كه در يك زمينه اجتماعی دارد، حكمی را صادر كند و خود او اذعان داشته باشد كه اگر فتوايش چيز ديگری بود، اين حكم را صادر نمی‏كرد، درعين ‏حال فتوای مرجع تقليد مردم، همان حكم ديگر باشد، مردم چگونه ملزم به اطاعت از رهبر خواهند بود؟

با توجّه به اين مشكل، به نظر می‏رسد چون تبعيت از رهبر بر همگان واجب و نقض حكم از سوی تمام فقها مردود است، مردم در مسائل اجتماعی نمی‏توانند از غير رهبر تقليد كنند و آنچه در پاسخ به سؤال نخست بيان شد، اختصاص به مسائل فردی دارد و در اين حوزه است كه مردم می‏توانند از غير رهبر تقليد نمايند.

 

آخرين سخن‏

در اين دفتر تلاش شد تا حدودی مهمترين جلوه‏های مسئله ولايت فقيه با نگرشی تحقيقی مورد كاوش قرار گيرد و به مشهورترين و شايد جديدترين شبهات مربوط به آن پاسخ داده شود.

مسئله «ولايت فقيه» با تمام وسعت و عظمت يكی از مبانی مكتب سياسی اسلام، كه خود بخشی از نظام سياسی است، می‏باشد. طرح گسترده اين امر مجالی بس وسيعتر می‏طلبد، تا چه رسد به نظام سياسی اسلام كه مشتمل بر دهها بخش و صدها مسئله است.

 

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
محتوای بیشتر در این بخش: « بخش اول: مقدّمات‏ پی نوشت ها : »

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید