امامت و بيان دين بعد از پيغمبر

امامت و بيان دين بعد از پيغمبر

گفتيم يك مسئله درباب امامت، مسئله حكومت است يعنى تكليف حكومت، بعد از پيغمبر(ص) چيست؟ آيا به عهده خودمردم است واين مردم هستند كه بايد حاكم در ميان خودشان را انتخاب كنند و يا اينكه پيغمبر حاكم در ميان مردم براى بعد از خودش را تعيين كرده است؟ چون اخيرا مسئله را به اين شكل طرح مى كنند، قهرا اذهان در ابتدا متوجه نظريه اهل تسنن مى شود يعنى اينطور فكر مى كنند كه نظر آنها عاديتر و طبيعيتر است.

 

طرح غلط مسئله

مطلب را اينطور طرح می كنند كه ما مسئله ای داريم به نام حكومت می خواهيم ببينيم تكليف حكومت از نظر اسلام چيست؟ آيا موروثی و تنصيصی است كه هر حاكمی، حاكم بعدی را تنصيص و تعيين بكند و مردم هم هيچ حق دخالتی در امر حكومت نداشته باشند؟ پيغمبر(ص) يك شخص معين را تعيين كرد و او هم شخص معينی را برای بعد از خودش تعيين كرد و او هم كس ديگر را، و تا دامنه قيامت تكليف امر حكومت اينست كه هميشه تعيينی و تنصيصی است و قهرا اين امر اختصاص به ائمه ندارد چون ائمه دوازده نفرند و اين تعداد مطابق معتقدات شيعه نه قابل بيشتر شدن است و نه قابل كمتر شدن. طبق اين سخن قانون كلی در باب حكومت از نظر اسلام اينست كه پيغمبر كه حاكم بود بايد حاكم بعد از خودش را تعيين كند، او هم حاكم بعد از خودش را و تا دامنه قيامت چنين باشد اگر اسلام دنيا را هم بگيرد (همانطور كه نيمی از دنيا را گرفت) و بنا بشود كه مقررات اسلامی در تمام نقاط آن رعايت شود چه به صورت حكومت واحد و چه به صورت حكومتهای متعدد، قانون همين است. پس اينكه می گوئيم پيغمبر (ص) علی (ع) را تعيين كرد، بر اساس همين اصل كلی بود كه حكومت بايد تنصيصی و تعيينی باشد و مطابق اين فلسفه اصلا لزومی ندارد كه حتی پيغمبر علی را از جانب خدا تعيين كرده باشد چون پيغمبر می توانست با وحی مطلبی را بيان كند و ائمه نيز هم ملهم هستند و هم از ناحيه پيغمبر علومی را تلقی كردند ولی بعد كه اينطور نيست. پس اگر اصل كلی در حكومت از نظر اسلام اين باشد [كه حكومت بايد تنصيصی و تعيينی باشد]، حتی لزومی ندارد كه پيغمبر (ص) علی (ع) را از طريق وحی تعيين كرده باشد بلكه به نظر و صواب ديد شخص خودش تعيين كرده است و ائمه (ع) نيز به صلاحديد خودشان [جانشين خود را تعيين كرده اند] بنابراين از نظر پيغمبر (ص) تعيين علی (ع) برای خلافت نظير تعيين حاكم است برای مكه و تعيين امير الحاج برای حجاج. همانطور كه در آنجا كسی نمی گويد كه اگر پيغمبر فلان شخص را فرستاد برای حكومت مكه، يا مثلا معاذ بن جبل را فرستاد به يمن برای تبليغ اسلام، در اثر وحی بود بلكه می گويند پيغمبر به حكم اينكه از ناحيه خداوند مدير و سائس مردم است در برخی مسائل كه به او وحی نمی رسد به تدبير شخصی خودش عمل می كند، [در اينجا نيز بايد گفت كه پيغمبر (ص) به تدبير شخصی خودش علی (ع) را برای خلافت تعيين كرد]

اگر ما مسئله امامت را به همين سادگی طرح كنيم كه مسئله حكومت دنياوی می شود، غير از اينكه بگوئيم اين مسئله غير از آن امامت محل بحث است، جواب ديگری نداريم چون همانطور كه عرض كردم اگر مسئله به اين شكل باشد، اصلا لزومی ندارد كه وحی دخالت كرده باشد. وحی حداكثر همين قدر دخالت می كند كه ای پيامبر! تو وظيفه داری كسی را كه صلاح می دانی تعيين كنی و او هم برای بعد از خودش هر كسی را كه صلاح می داند انتخاب كند و همينطور تا دامنه قيامت. اگر امامت را به اين شكل ساده و در سطح حكومت طرح كنيم و بگوئيم امامت يعنی حكومت، آنوقت می بينيم جاذبه آنچه كه اهل تسنن می گويند بيشتر از جاذبه آن چيزی است كه شيعه می گويد. چون آنها می گويند يك حاكم حق ندارد حاكم بعدی را خودش تعيين كند بلكه امت بايد تعيين كند، اهل حل و عقد بايد تعيين كند، مردم بايد تعيين كنند، انتخاب او بايد بر اساس اصول دموكراسی صورت بگيرد، حقی است مال مردم و مردم حق انتخاب دارند. ولی مسئله به اين سادگی نيست. از نظر مجموع آنچه كه ما در شيعه می بينيم اين مسئله كه خلافت علی (ع) و ساير ائمه عليهم السلام تنصيصی بوده است، فرع بر يك مسئله ديگر است كه آن مسئله ديگر اساسيتر از اين مسئله است.

در اينجا سوالی مطرح می شود و آن اينكه ائمه عليهم السلام دوازده نفر بيشتر نبودند. بعد از دوازده امام تكليف حكومت چيست؟ فرض كنيم همانطور كه پيغمبر اكرم علی (ع) را تعيين فرمود حضرت امير حاكم می شد، بعد امام حسن (ع) و بعد امام حسين (ع) تا می رسيد به حضرت حجت (ع).

در اين صورت قهرا بر اساس فلسفه ای كه ما شيعيان در اين باب داريم، موجبی هم برای غيبت امام زمان در كار نبود. ايشان هم مثل پدرانشان يك عمر كوتاهی می كردند و از دنيا می رفتند. بعد از ايشان چطور؟ آيا امامها از دوازده تا بيشتر می شدند؟ نه. پس بايد مسئله ديگری در ميان مردم باشد: مسئله حكومت به شكل عادی، در همين وضعی كه الان موجود است.

حضرت حجت در زمان غيبت كه نمی توانند زمامدار مسلمين باشند. باز مسئله زمامداری و حكومت دنياوی سرجای خودش هست.

حكومت يكی از شاخه های امامت است

ما هرگز نبايد چنين اشتباهی را مرتكب شويم كه تا مسئله امامت در شيعه مطرح شد بگوئيم يعنی مسئله حكومت، كه در نتيجه مسئله به شكل خيلی ساده ای باشد و اين فروعی كه برايش پيدا شده است پيدا شود و بگوئيم حالا كه فقط مسئله حكومت و اينكه چه كسی حاكم باشد مطرح است، آيا آن كسی كه می خواهد حاكم باشد حتما بايد از همه افضل باشد يا نه، ممكن است كسی كه حاكم می شود افضل نسبی باشد نه افضل واقعی؟ يعنی از نظر سياستمداری و اداره امور اليق از ديگران باشد و لو اينكه از جنبه های ديگر خيلی پستتر است. مدير و سياستمدار خوبی باشد و خائن نباشد. آيا معصوم هم باشد يا نه؟ چه لزومی دارد؟! نماز شب خوان هم باشد يا نه؟ چه لزومی دارد؟! مسائل فقهی را هم بداند يا نه؟ چه لزومی دارد كه بداند؟! در اين مسائل رجوع می كند به ديگران. يك افضليت نسبی كافی است. اين، تابع اينست كه ما اين مسئله را فقط در سطح حكومت، و كوچك گرفتيم. و اين، اشتباه بسيار بزرگی است كه احيانا قدما (بعضی از متكلمين) هم گاهی چنين اشتباهی را مرتكب می شدند. امروز اين اشتباه خيلی تكرار می شود. تا می گويند امامت، متوجه مسئله حكومت می شوند در حاليكه مسئله حكومت از فروع و يكی از شاخه های خيلی كوچك مسئله امامت است و اين دو را نبايد با يكديگر مخلوط كرد. پس مسئله امامت چيست؟

امام جانشين پيغمبر است در بيان دين

در مورد مسئله امامت، آنچه كه در درجه اول اهميت است، مسئله جانشينی پيغمبر است در توضيح و تبيين و بيان دين منهای وحی. البته بدون شك كسی كه به او وحی می شد، پيغمبر اكرم بود و بس و با رفتن ايشان مسئله وحی و رسالت به كلی قطع شد. مسئله امامت اينست كه آيا با رفتن پيغمبر، بيان آن تعليمات آسمانی كه ديگر در آنها اجتهاد و رّی شخصی وجود ندارد، در يك فرد متمركز بود به طوری كه مانند پيغمبر (ص) مردم هر چه از او در مسائل دينی سوال می كردند، می دانستند كه پاسخ وی مر حق و حقيقت است و رّی و فكر شخصی نيست كه ممكن است اشتباه كرده باشد و روز بعد آنرا تصحيح كند؟ ما درباره پيغمبر اين سخن را نمی گوئيم و نمی توانيم بگوئيم كه به نظر ما فلان پاسخ پيغمبر اشتباه است و او در اينجا عمدا تحت تاثير هواهای نفسانی خود قرار گرفته است، زيرا اين حرف مخالف با قبول نبوت است. اگر جمله ای به دلائل قطعی ثابت شده باشد كه از پيغمبر اكرم است، هرگز نم ی گوئيم كه پيغمبر فرمود اما اشتباه كرد، غفلت كرد.

در مورد يك مرجع تقليد ممكن است بگوئيم در پاسخ فلان سوال اشتباه كرده، غفلت كرده و يا همانطور كه درباره همه احتمال می دهيم، تحت تاثيرجريانی قرار گرفته است اما در مورد پيغمبر چنين سخنانی نمی گوئيم همانگونه كه درباره آيه قرآن نمی گوئيم كه متاسفانه در اينجا وحی اشتباه كرده يا يك هوای نفسانی و ظلمی دخالت كرده است. وحی اشتباه كرده يعنی اين آيه وحی نيست.

آيا بعد از پيغمبر، انسانی وجود داشت كه واقعا مرجع احكام دين باشد آن طوری كه ايشان مرجع و مبين و مفسر بودند؟ آيا يك انسان كامل با اين مشخصات وجود داشت يا نه؟ گفتيم وجود داشت با اين تفاوت كه آنچه پيغمبر در اينگونه مسائل می گويد مستند به وحی مستقيم است و آنچه ائمه عليهم السلام می گويند مستند به پيغمبر است نه به اين شكل كه پيغمبر به آنها تعليم كرد بلكه به آن شكلی كه می گوئيم علی (ع) فرمود پيغمبر (ص) بابی از علم به روی من باز كرد كه از آن باب هزار باب ديگر باز شد.

ما نمی توانيم تفسير كنيم كه اين، چگونه بوده است همانطور كه وحی را نمی توانيم تفسير كنيم كه پيغمبر چگونه علم را از ناحيه خدا می گيرد.

نمی توانيم تفسير كنيم كه چه نوع ارتباط معنوی ميان پيغمبر (ص) و علی (ع) بود كه پيغمبر حقايق را كما هو حقه و بتمامه به علی آموخت و به غير او نياموخت. علی (ع) در نهج البلاغه (در جاهای ديگر هم نظير اين عبارت زياد است) می فرمايد من با پيغمبر در حرا بودم (بچه بوده اند) صدای ناله دردناكی را شنيدم. گفتم يا رسول الله! من صدای ناله شيطان را در وقتی كه وحی بر تو نازل شد شنيدم. به من فرمود: يا علی! انك تسمع ما اسمع و تری ما اری و لكنك لست بنبی. (1) اگر در همانجا كنار علی (ع) فرد ديگری هم بود، آن صدا را نمی شنيد چون آن شنيدن، شنيدن صدايی نبوده كه در فضا پخش شود كه بگوئيم هر كس گوش می داشت می شنيد. آن، سمع و حس و بينش ديگری است.

پاورقی


(1). نهج البلاغه، خطبه 92

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید